اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

کتاب [30]: فضائل مدینۀ منوره

کتاب [30]: فضائل مدینۀ منوره

1- باب: حَرَمَ المَدِینَةِ

باب [1]: حرم مدینه

902- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: المَدِینَةُ حَرَمٌ مِنْ کَذَا إِلَى کَذَا، لاَ یُقْطَعُ شَجَرُهَا، وَلاَ یُحْدَثُ فِیهَا حَدَثٌ، مَنْ أَحْدَثَ حَدَثًا فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالمَلاَئِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ [رواه البخاری: 1867].

902- از انسس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«مدینه از فلان منطقه تا فلان منطقه حرم است [یعنی: از کوه ثور تا کو عیر]، درختش نباید قطع گردد، و کاری که خلاف قرآن وسنت است، [مانند: ظلم و تجاوز و هربدعت دیگری] نباید در آن صورت پذیرد، و کسی که در آن کاری را که بر خلاف قرآن و سنت است در دین احداث می‌کند، لعنت خدا و ملائکه و همۀ مردمان بر او باشد»([1]).

903- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «حُرِّمَ مَا بَیْنَ لاَبَتَیِ المَدِینَةِ عَلَى لِسَانِی»، قَالَ: وَأَتَى النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَنِی حَارِثَةَ، فَقَالَ: أَرَاکُمْ یَا بَنِی حَارِثَةَ قَدْ خَرَجْتُمْ مِنَ الحَرَمِ، ثُمَّ التَفَتَ، فَقَالَ: «بَلْ أَنْتُمْ فِیهِ» [رواه البخاری: 1969].

903- از ابو هریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «بین دو سنگزار مدینه از طرف من، حرم قرار داده شده است»([2]).

ابو هریرهس گفت: پیامبر خدا ج به قلبیۀ (بنی حارثه) آمدند و گفتند: «ای بنی حارثه! فکر می‌کنم شما از حرم خارج شده اید» بعد ازآن ملتفت شده و گفتند: «نه خیر! شما در داخل حرم هستید»([3]).

904- عَنْ عَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: مَا عِنْدَنَا شَیْءٌ إِلَّا کِتَابُ اللَّهِ، وَهَذِهِ الصَّحِیفَةُ عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: المَدِینَةُ حَرَمٌ، مَا بَیْنَ عَائِرٍ إِلَى کَذَا، مَنْ أَحْدَثَ فِیهَا حَدَثًا، أَوْ آوَى مُحْدِثًا، فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالمَلاَئِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ، لاَ یُقْبَلُ مِنْهُ صَرْفٌ وَلاَ عَدْلٌ، وَقَالَ: ذِمَّةُ المُسْلِمِینَ وَاحِدَةٌ، فَمَنْ أَخْفَرَ مُسْلِمًا فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالمَلاَئِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ، لاَ یُقْبَلُ مِنْهُ صَرْفٌ، وَلاَ عَدْلٌ، وَمَنْ تَوَلَّى قَوْمًا بِغَیْرِ إِذْنِ مَوَالِیهِ، فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالمَلاَئِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ، لاَ یُقْبَلُ مِنْهُ صَرْفٌ، وَلاَ عَدْلٌ [رواه البخاری: 1870].

904- از علیس روایت است که گفت: در نزد ما جز کتاب خدا و آنچه که دراین صحیفه از پیامبر خدا ج [نوشته‌ام] چیزی دیگری نیست، و آن اینکه:

«مدینه از (عاثر) تا فلان منطقه [یعنی: تا جبل ثور] حرم است، کسی که در آن بدعتی را ایجاد کند، و یا اهل بدعتی را مأوی و مسکن دهد، لعنت خدا و ملائکه و همۀ مردمان بر او باشد، و عبادات فرضی و نفلی‌اش قبول نمی‌شود».

و فرمودند: «امان دادن همۀ مسلمانان یکی است، کسی که عهد مسلمانی را بشکند، لعنت خدا و ملائکه و همۀ مردمان بر او باشد، و عبادات فرضی و نفلی‌اش قبول نمی‌شود.

و کسی که نسبت ولاء مردمی را بدون اجازۀ باداران او به خود می‌دهد، لعنت خدا و ملائکه و همۀ مردمان بر او باشد، و عبادات فرضی و نفلی‌اش قبول نمی‌شود»([4]).

2- باب: فَضْلِ المَدِینَةِ وَأَنَّهَا تَنْفِی النَّاسَ

باب [2]: فضیلت مدینه، و مدینه مردمان [بد] را از خود می‌راند

905- عَن أَبَی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أُمِرْتُ بِقَرْیَةٍ تَأْکُلُ القُرَى، یَقُولُونَ یَثْرِبُ، وَهِیَ المَدِینَةُ، تَنْفِی النَّاسَ کَمَا یَنْفِی الکِیرُ خَبَثَ الحَدِیدِ» [رواه البخاری: 1871].

905- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:

«مامور به [هجرت کردن] به قریۀ شده‌ام که [اهل آن بر اهل دیگر] قریه‌ها غالب می‌شوند، [منافقین برای] آن (یَثرِب) می‌گویند، و اسم مناسب برایش (مدینه) است، [مدینه] مردمان [نامناسب] را طوری از خود می‌راند، که کوره، سیاهی آهن را از بین می‌برد»([5]).

3- باب: المَدِینَةُ طَابَةٌ

باب [3]: مدینه گوارا است

906- عَنْ أَبِی حُمَیْدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ،قَالَ: أَقْبَلْنَا مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، مِنْ تَبُوکَ، حَتَّى أَشْرَفْنَا عَلَى المَدِینَةِ، فَقَالَ: «هَذِهِ طَابَةٌ» [رواه البخاری: 1872].

906- از ابو حمیدس روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج از تبوک آمدیم، و چون به نزدیک مدینه رسیدیم، فرمودند: «این شهر طابه است»([6]).

4- باب: مَنْ رَغِبَ عَنِ المَدِینَةِ

باب [4]: کسی که از مدینه دل سرد شود

907- عَن أَبَی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَقُولُ: «یَتْرُکُونَ المَدِینَةَ عَلَى خَیْرِ مَا کَانَتْ، لاَ یَغْشَاهَا إِلَّا العَوَافِ - یُرِیدُ عَوَافِیَ السِّبَاعِ وَالطَّیْرِ - وَآخِرُ مَنْ یُحْشَرُ رَاعِیَانِ مِنْ مُزَیْنَةَ، یُرِیدَانِ المَدِینَةَ، یَنْعِقَانِ بِغَنَمِهِمَا فَیَجِدَانِهَا وَحْشًا، حَتَّى إِذَا بَلَغَا ثَنِیَّةَ الوَدَاعِ، خَرَّا عَلَى وُجُوهِهِمَا» [رواه البخاری: 1874].

907- از ابو هریرهس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند:

«[مردمان] مدینه را در بهترین حالتش ترک می‌کنند، و کسی در آن جز حیوانات و پرندگان گرسنه [یعنی: درندگان] باقی نمی‌ماند».

و آخرین کسی که از [مدینه] خارج می‌شود([7])، دو نفر چوبان از قبیلۀ (مزَینَه) هستند، که گوسفندان خود را به طرف مدینه می‌آورند، و می‌بینند که در آن‌جا وحوش جا گرفته است، [و در وقت خارج شدن] چون به (ثَنیه الوداع) می‌رسند، بر روی خود افتاده و می‌میرند»([8]).

908- عَنْ سُفْیَانَ بْنِ أَبِی زُهَیْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّهُ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَقُولُ: «تُفْتَحُ الیَمَنُ، فَیَأْتِی قَوْمٌ یُبِسُّونَ، فَیَتَحَمَّلُونَ بِأَهْلِهِمْ وَمَنْ أَطَاعَهُمْ، وَالمَدِینَةُ خَیْرٌ لَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ، وَتُفْتَحُ الشَّأْمُ، فَیَأْتِی قَوْمٌ یُبِسُّونَ، فَیَتَحَمَّلُونَ بِأَهْلِیهِمْ وَمَنْ أَطَاعَهُمْ، وَالمَدِینَةُ خَیْرٌ لَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ، وَتُفْتَحُ العِرَاقُ، فَیَأْتِی قَوْمٌ یُبِسُّونَ، فَیَتَحَمَّلُونَ بِأَهْلِیهِمْ وَمَنْ أَطَاعَهُمْ، وَالمَدِینَةُ خَیْرٌ لَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ» [رواه البخاری: 1875].

908- از سفیان ابن ابی زهیرس([9]) روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شندیم که می‌فرمودند:

«یمن فتح می‌شود، و مردمانی پیدا می‌شوند که اهل و اولاد و دیگر اتباع خود را بر شترها بار کرده و به آن‌جا می‌روند، در صورتی که اگر بدانند، مدینه برای آن‌ها بهتر است».

«و شام فتح می‌شود، و مردمانی پیدا می‌شوند که اهل و اولاد و دیگر اتباع خود را بر شترها بار کرده و به آن‌جا می‌روند، در صورتی که اگر بدانند مدینه برای آن‌ها بهتر است».

«و عراق فتح می‌شود، و مردمانی پیدا می‌شوند که اهل و اولاد و دیگر اتباع خود را بر شترها بار کرده و به آن‌جا می‌روند، در صورتی که اگر بدانند مدینه برای آن‌ها بهتر است»([10]).

5- باب: الإِیمَانُ یَأرِزُ إِلَى المَدِینَةِ

باب [5]: ایمان در مدینه جمع می‌گردد

909- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «إِنَّ الإِیمَانَ لَیَأْرِزُ إِلَى المَدِینَةِ کَمَا تَأْرِزُ الحَیَّةُ إِلَى جُحْرِهَا» [رواه البخاری: 1876].

909- از ابو هریرهس روایت است که: پیامبر خدا ج فرمودند:

«ایمان به مدینه برمی‌گردد، [مراد از ایمان: اهل ایمان است] به مانندی که مار به سوراخ و آشیانه‌اش برمی‌گردد»([11]).

6- باب: إِثْمِ مَنْ کَادَ أَهْلَ المَدِینَةِ

باب [6]: گناه کسی که مردم مدینه را فریب می‌دهد

910- عَن سَعْدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَقُولُ: «لاَ یَکِیدُ أَهْلَ المَدِینَةِ أَحَدٌ، إِلَّا انْمَاعَ کَمَا یَنْمَاعُ المِلْحُ فِی المَاءِ» [رواه البخاری: 1877].

910- از سعد [بن ابی وقاص]س روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که می‌فرمودند:

«کسی نیست که مردم مدینه را فریب دهد، مگر آنکه چنان ذوب می‌شود، که نمک در آب ذوب می‌شود»([12]).

7- باب: آطَامِ المَدِینَةِ

باب [7]: قصر‌های مدینه

911- عَن أُسَامَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: أَشْرَفَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَى أُطُمٍ، مِنْ آطَامِ المَدِینَةِ، فَقَالَ: «هَلْ تَرَوْنَ مَا أَرَى، إِنِّی لَأَرَى مَوَاقِعَ الفِتَنِ خِلاَلَ بُیُوتِکُمْ کَمَوَاقِعِ القَطْرِ» [رواه البخاری: 1878].

911- از اسامهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج به قصری از قصر‌های مدینه برآمده و فرمودند:

«آیا چیزی را که من می‌بینم شما می‌بینید؟ من هجوم فتنه را در اطراف خانه‌های شما مانند ریزش باران مشاهده می‌کنم»([13]).

8- باب: لاَ  یَدْخُلُ الدَّجَّالُ المَدِینَةَ

باب [8]: دجال به مدینۀ [منوره] داخل نمی‌شود

912- عَنْ أَبِی بَکْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «لاَ یَدْخُلُ المَدِینَةَ رُعْبُ المَسِیحِ الدَّجَّالِ، لَهَا یَوْمَئِذٍ سَبْعَةُ أَبْوَابٍ، عَلَى کُلِّ بَابٍ مَلَکَانِ» [رواه البخاری: 1879].

912- از ابو بَکرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«ترس و وحشت مسیح دجال به مدینه داخل نمی‌شود، [در زمان مسیح دجال] مدینه دارای هفت دروازه خواهد بود، و بر هر دروازۀ دو ملک است [و از آن نگهبانی می‌کند]»([14]).

913- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، «عَلَى أَنْقَابِ المَدِینَةِ مَلاَئِکَةٌ لاَ یَدْخُلُهَا الطَّاعُونُ، وَلاَ الدَّجَّالُ» [رواه البخاری: 1880].

913- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرموند:

«بر سر راه‌های مدینه فرشته‌هایی است، و [از این سبب] طاعون و دجال در آن داخل نمی‌شود»([15]).

914- عَن أَنَسُ بْنُ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «لَیْسَ مِنْ بَلَدٍ إِلَّا سَیَطَؤُهُ الدَّجَّالُ، إِلَّا مَکَّةَ، وَالمَدِینَةَ، لَیْسَ لَهُ مِنْ نِقَابِهَا نَقْبٌ، إِلَّا عَلَیْهِ المَلاَئِکَةُ صَافِّینَ یَحْرُسُونَهَا، ثُمَّ تَرْجُفُ المَدِینَةُ بِأَهْلِهَا ثَلاَثَ رَجَفَاتٍ، فَیُخْرِجُ اللَّهُ کُلَّ کَافِرٍ وَمُنَافِقٍ» [رواه البخاری: 1881].

914- از انس بن مالکس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«هیچ شهری نیست مگر آنکه قدم دجال به آن می‌رسد، مگر مکه و مدینه، هیچ راهی از راه‌های [این دو شهر] نیست که [بخواهد دجال از آن داخل شود] مگر آنکه برسر آن راه ملائکه صف بسته‌اند و از آن راه محافظت می‌کنند، بعد از آن سه زلزله و جنبش در مدینه و ساکنین آن به وقوع می‌پیوندد، [و در این وقت] هرکافر و منافقی [که در مدینه وجود دارد]، بیرون می‌شود و به سوی دجال می‌رود([16]).

915- عَن أَبَی سَعِیدٍ الخُدْرِیَّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: حَدَّثَنَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَدِیثًا طَوِیلًا عَنِ الدَّجَّالِ فَکَانَ فِیمَا حَدَّثَنَا بِهِ أَنْ قَالَ: «یَأْتِی الدَّجَّالُ، وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْهِ أَنْ یَدْخُلَ نِقَابَ المَدِینَةِ، بَعْضَ السِّبَاخِ الَّتِی بِالْمَدِینَةِ، فَیَخْرُجُ إِلَیْهِ یَوْمَئِذٍ رَجُلٌ هُوَ خَیْرُ النَّاسِ، أَوْ مِنْ خَیْرِ النَّاسِ، فَیَقُولُ أَشْهَدُ أَنَّکَ الدَّجَّالُ، الَّذِی حَدَّثَنَا عَنْکَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَدِیثَهُ، فَیَقُولُ الدَّجَّالُ: أَرَأَیْتَ إِنْ قَتَلْتُ هَذَا، ثُمَّ أَحْیَیْتُهُ هَلْ تَشُکُّونَ فِی الأَمْرِ؟ فَیَقُولُونَ: لاَ، فَیَقْتُلُهُ ثُمَّ یُحْیِیهِ، فَیَقُولُ حِینَ یُحْیِیهِ: وَاللَّهِ مَا کُنْتُ قَطُّ أَشَدَّ بَصِیرَةً مِنِّی الیَوْمَ، فَیَقُولُ الدَّجَّالُ: أَقْتُلُهُ فَلاَ أُسَلَّطُ عَلَیْهِ [رواه البخاری: 1882].

915- از ابو سعید خدریس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برای ما در مورد دجال سخن طولانی گفتند، و از جملۀ آن سخن این بود که گفتند:

«دجال می‌آید، وداخل شدن در راه‌های مدینه بر وی حرام است، ولی وی در بعضی از شوره زار‌های مدینه منزل می‌کند».

«و در این وقت شخصی که بهترین مردمان است و یا از بهترین مردمان است نزدش رفته و برایش می‌گوید: من یقین دارم که تو همان دجالی هستی که پیامبر خداج از تو به ما خبر داده‌اند».

«دجال [برای مردمان] می‌گوید: اگر من این شخص را بکشم و دوباره زنده کنم، باز هم در کار من شک می‌کنید؟

می‌گویند: نِه!

او آن شخص را می‌کشد و دوباره زنده می‌کند، آن شخص وقتی که دجال او را زنده کرد، می‌گوید: بخداوند قسم است که من هیچگاه مثل امروز [در دجال بودن تو متیقن] و با درک نبودم.

دجال می‌گوید: او را می‌کشم، ولی به کشتن وی قدرت پیدا نمی‌کند»([17]).

9- باب: المَدِینَةُ تَنفِی الخَبَثَ

باب [9]: مدینه پلیدی‌ها را از بین می‌برد

916- عَنْ جَابِرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: جَاءَ أَعْرَابِیٌّ إِلی النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَبَایَعَهُ عَلَى الإِسْلاَمِ، فَجَاءَ مِنَ الغَدِ مَحْمُومًا فَقَالَ: أَقِلْنِی، فَأَبَى ثَلاَثَ مِرَارٍ، فَقَالَ: «المَدِینَةُ کَالکِیرِ تَنْفِی خَبَثَهَا وَیَنْصَعُ طَیِّبُهَا» [رواه البخاری: 1883].

916- از جابرس روایت است که گفت: شخص بادیه نشینی نزد پیامبر خدا ج آمد و مسلمان شد و با ایشان بیعت نمود [گویند این شخص، قیس بن ابو حازم منقری بود]، فردای آن روز در حالی که تب داشت آمد و گفت: بیعت مرا لغو کنید.

پیامبر خدا ج قبول نکردند، این طلب را سه بار تکرار نمود.

پیامبر خدا ج فرمودند: «مدینه مانند کوره‌ای است که پلیدی‌ها را از خود می‌راند، و نیکان را صیقل می‌دهد»([18]).

10- «باب»

باب [10]

917- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «اللَّهُمَّ اجْعَلْ بِالْمَدِینَةِ ضِعْفَیْ مَا جَعَلْتَ بِمَکَّةَ مِنَ البَرَکَةِ» [رواه البخاری: 1885].

917- از انسس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«خدایا! دوچند آنچه را که در مکه برکت نهادی، در مدینه برکت بنه»([19]).

11- «باب»

باب [11]

918- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: لَمَّا قَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ المَدِینَةَ، وُعِکَ أَبُو بَکْرٍ، وَبِلاَلٌ، فَکَانَ أَبُو بَکْرٍ إِذَا أَخَذَتْهُ الحُمَّى یَقُولُ: کُلُّ امْرِئٍ مُصَبَّحٌ فِی أَهْلِهِ ... وَالمَوْتُ أَدْنَى مِنْ شِرَاکِ نَعْلِهِ، وَکَانَ بِلاَلٌ إِذَا أُقْلِعَ عَنْهُ الحُمَّى یَرْفَعُ عَقِیرَتَهُ یَقُولُ: أَلاَ لَیْتَ شِعْرِی هَلْ أَبِیتَنَّ لَیْلَةً ... بِوَادٍ وَحَوْلِی إِذْخِرٌ وَجَلِیلُ، وَهَلْ أَرِدَنْ یَوْمًا مِیَاهَ مَجَنَّةٍ ... وَهَلْ یَبْدُوَنْ لِی شَامَةٌ وَطَفِیلُ، قَالَ: اللَّهُمَّ العَنْ شَیْبَةَ بْنَ رَبِیعَةَ، وَعُتْبَةَ بْنَ رَبِیعَةَ، وَأُمَیَّةَ بْنَ خَلَفٍ کَمَا أَخْرَجُونَا مِنْ أَرْضِنَا إِلَى أَرْضِ الوَبَاءِ، ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «اللَّهُمَّ حَبِّبْ إِلَیْنَا المَدِینَةَ کَحُبِّنَا مَکَّةَ أَوْ أَشَدَّ، اللَّهُمَّ بَارِکْ لَنَا فِی صَاعِنَا وَفِی مُدِّنَا، وَصَحِّحْهَا لَنَا، وَانْقُلْ حُمَّاهَا إِلَى الجُحْفَةِ»، قَالَتْ: وَقَدِمْنَا المَدِینَةَ وَهِیَ أَوْبَأُ أَرْضِ اللَّهِ، قَالَتْ: فَکَانَ بُطْحَانُ یَجْرِی نَجْلًا تَعْنِی مَاءً آجِنًا [رواه البخاری: 1888].

918- از عائشهل روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر خدا ج [به مدینه] آمدند، ابو بکر و بلالب مریض شدند.

ابوبکرس هنگامی که تب می‌کرد می‌گفت:

هرکسی صبح از پهلوی اهلش از خواب برمی‌خیزد، در حالی که مرگ از بند کفشش به او نزدیک‌تر است.

و بلالس هنگامی که دردش تخفیف می‌یافت، به گریه می‌افتاد و می‌گفت: آیا این آرزویم بر آورده خواهد شد که شبی در وادی بخوابم و در اطرافم گیاه (إِذخر) و گیاه (جلیل) باشد، و آیا روزی خواهد آمد که در کنار آب (مجنه) باشم، و کوه (شامه) و کوه (طفیل) برایم نمایان شود.

و می‌گفت: خدایا! به سبب اینکه شیبه بن ربیعه، و عتبه بن ربیعه، و أمیه بن خَلَف ما را از سر زمین ما به سر زمین (وبا) کوچ داده‌اند، ایشان را لعنت کن [یعنی: از رحمت خود دور کن].

و پیامبر خدا ج دعا کردند که: «خدایا! محبت مدینه را بیشتر از محبتی که با مکه داشتیم، در دل ما قرار بده، خدایا! در پیمانه و وزن ما برکت بده! و تب مدینه را به (جحفه) منتقل کن».

عائشهل می‌گوید: ما وقتی به مدینه آمدیم که این‌جا پر وباترین سر زمین خدا بود، در وادی‌اش آب گندیده روان بود([20]).


31- کِتَابُ الصَّوْمِ



[1]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) کسی که در مدینه مرتکب بدعتی، و عمل خلاف شرعی می‌گردد، مستوجب لعنت است.

2) نام اصلی مدینۀ منوره یثرب بود، و پیامبر خدا ج او را (مدینه) نامیدند، جایی که شهر مدینه قرار دارد، دشت سوزانی بود، یکی از ملوک یمن به نام (تُبَّع) شنید که پیامبری مبعوث می‌شود و در سر زمین یثرب سکنی گزین می‌گردد، آمد و این شهر را بنا نهاد، در روایتی از پیامبر خدا ج آمده است که فرمودند: «تُبَّع را دشنام ندهید، زیرا او مسلمان شده بود»، و از روز وفات (تُبَّع) تا روز مولد نبی کریم ج یک هزار سال کامل می‌گذشت.

3) در نزد جمهور علماء مدینه مانند مکه حرم است، شکار کردن و قطع کردن درختانش روا نیست، و فرقی که هست این است که: کدام جزائی بر شکار کردن و قطع کردن درختان مدینه مرتب نمی‌گردد، ولی احناف می‌گویند که (حرم) بودن خاص برای مکه است، و جای دیگری و از آن جمله مدینۀ منوره (حرم) نیست، بنابراین شکار کردن در آن، و قطع کردن درختانش روا است، و از این حدیث چنین جواب می‌دهند که مراد از آن، بقای زینت مدینه و زیبائی آن است، نه (حرم) بودن حقیقی آن، و دیگر آنکه مردم در زمان خود پیامبر خدا ج در دشت عقیق شکار می‌کردند، و پیامبر خدا ج نه تنها آنکه آن‌ها را از این کار منع نمی‌کردند، بلکه آن‌ها را به این کار تشویق هم می‌کردند.

ولی آنچه که به نظرم می‌رسد این است که :

اول آنکه: ظاهرحدیث خلاف این را ثابت می‌کند، زیرا نبی کریم ج نه تنها آنکه تحریم شکار وقطع اشجار را به مسئلۀ زینت تعلیل نکرده‌اند، بلکه تنصیص به (حرم) بودن مطلق نیز کرده‌اند، و اینکه پیامبر خدا ج شکار کردن را در دشت عقیق اجازه می‌دادند و یا تشویق می‌کردند، دلیل بر این شده نمی‌تواند که مدینه (حرم) نیست، زیرا دشت عقیق در بیرون از دائرۀ قرار دارد که پیامبر خدا ج آن را (حرم) قرار داده‌اند، و آن بین دو کوه (عیر و ثور) است، و دشت عقیق دربیرون از این دو کوه قرار دارد، و علاوه بر آن می‌شود که این شکار کردن، پیش از (حرم) قرار دادن مدینه بوده باشد.

دوم آنکه: اگر مسئلۀ دارای احتمالات باشد، عمل کردن به احتیاط اولی است، و به طور یقین حکم کردن به (حرم) بودن مدینه نسبت به حکم کردن به (حرم) نبودن مدینه، به احتیاط نزدیک‌تر است، بلکه عین احتیاط است، زیرا اگر مدینه (حرم) نباشد، و شخص از شکار کردن و بریدن درختانش خود داری نماید، یقیناً بر وی گناهی نیست، ولی اگر (حرم) باشد، و شخص مرتکب چنین عملی گردد، بدون شک بر وی گناه است، و اجتناب از آنچه که در آن شبهۀ گناه باشد، اولی و افضل است.

سوم آنکه: می‌بینیم که در احادیث بسیار دیگری نیز بین مکه و مدینه مقایسه و مقارنه شده است، و این می‌رساند که گویا این دو شهر متبرک در موارد بسیاری با هم شبیه هستند و حتی یک حکم دارند، و از آن جمله در (حرم) بودن، در صحیح مسلم از جابرس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «ابراهیم÷ مکه را حرم قرار داد، و من بین دو سنگزار مدینه را حرم قرار می‌دهم، درختانش قطع نشود، و شکاری در آن صورت نگیرد» و فکر نمی‌کنم در ادای این مدعا که مدینه (حرم) است، عبارت صریح تری از این عبارت وجود داشته باشد، چنان‌چه احادیث آتی نیز دلالت بر این مدعا دارد.

[2]- مراد از آن، دو سنگزاری است که در شرق و غرب شهر مدینه قرار دارند، و به نام حرۀ شرقیه و حرۀ غربیه یاد می‌شود.

[3]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) این حدیث و حدیث قبلی آن دلالت بسیار واضحی بر (حرم) بودن مدینۀ منوره دارد.

2) اگر کسی به گمان غالب خود به چیزی عقیده مند می‌شود، و سپس خلاف آن برایش ثابت می‌گردد، باید از نظر اولی‌اش برگردد، و این دأب اشخاص کامل و باشخصیت است، و هرکسی به این صفت متصف شده نمی‌تواند.

[4]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) سبب اینکه علیس این سخن را گفت این بود که: علیس مردم را به انجام دادن کاری امر می‌کرد، چون مردم آن کار را انجام می‌دادند، و می‌گفتند که: کار را انجام دادیم، علیس می‌گفت: صدق الله و رسوله، یعنی: خدا و رسولش را ست گفته‌اند، روزی أشتر/ از وی پرسید: مگر پیامبر خدا چیز خاصی را برای تو گفته‌اند، که همیشه می‌گوئی: خدا و رسولش راست گفته‌اند، در جواب گفت: چیز خاصی را که مردم نشینده باشند برایم نگفته‌اند، مگر چیزی که در نیام شمشیرم می‌باشد، و مردم همیشه اصرار می‌کردند تا آنچه را که در غلاف شمشیرش می‌باشد، بیرون آورد، تا بدانند که در غلاف شمشیرش چیست، تا اینکه بالآخره آن را بیرون آورد، و در آن نوشته شده بود که: «هرکه در آن [یعنی: در مدینۀ منوره] احداث کند حدثی را [که مخالف کتاب خدا و سنت رسول او ج باشد] و یا احداث گری را مأوی و مسکن دهد، لعنت خدا و ملائکه و همۀ مردمان بر او باشد...».

2) این حدیث رد برکسانی است که می‌گویند: در نزد علیس وصیت نامه‌ای از پیامبر خدا ج است که در آن امور بسیاری را از اسرار علم و علوم دین برایش آموخته‌اند.

3) این حدیث در عموم خود، دلالت بر این دارد که هرمسلمانی چه مرد باشد و چه زن، چه آزاد باشد و چه غلام می‌تواند برای کافر امان بدهد، و بعد از امان دادن کسی حق ندارد که معترض کافر امان داده شده گردد.

4) عهد و پیمان باید کاملاً مراعات گردد، و نقض آن حرام و از گناهان کبیره است.

5) نباید کسی به غیر پدرش، و یا غلامی که آزاد شده است، به غیر آزاد کننده‌اش نسبت داده شود.

6) نباید در مدینۀ منوره بدعت و کار نا شایست و خلاف شرعی صورت بگیرد، و در اینکه مدینۀ (حرم) است، یا نه حدیث پیشتر از آن به تفصیل سخن گفتیم، و به این نتیجه رسیدیم که مدینۀ منوره حرم است.

[5]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) اینکه پیامبر خدا ج گفته‌اند که: (مامور به [هجرت کردن] به قریۀ شده‌ام که...) اگر پیامبر خدا ج این سخن را در مکه گفته باشند، معنایش این است که مامور به هجرت به مدینۀ منوره شده بودند، و اگر در مدینۀ منوره گفته باشند، معنایش این است که مامور به سکنی گزینی در مدینۀ منوره شده بودند، و در هردو صورت، این کار نه به اختیار پیامبر خدا ج بلکه از طریق وحی و به امر خداوند متعال صورت گرفته است.

2) بعضی از علماء از این حدیث فضیلت مدینۀ منوره بر مکۀ مکرمه را استنباط نموده‌اند، زیرا اهل مدینه بودند که اهل مکه را به اسلام داخل ساختند، نه عکس آن، ولی آنچه که به نظر می‌رسد این است که: این استنباط بیشتر دلالت بر فضیلت اهل مدینۀ منوره بر اهل مکۀ مکرمه دارد، نه بر فضیلت خود مدینۀ منوره بر مکۀ مکرمه، والله تعالی أعلم.

3) چون پیامبر خدا ج گفته‌اند که: ([منافقین برای] جایی که به آن هجرت می‌کنند (یثرب) می‌گویند، و اسم مناسب برایش (مدینه) است...)، علماء گفته‌اند که: نباید کسی مدینه را (یثرب) بنامد، و (یثرب) اگر از (تثریب) باشد، معنایش توبیخ و ملامتی است، و اگر از (ثرب) باشد، معنایش فساد و خرابی است، همۀ این معانی زشت و نا پسند است، و در حدیث آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که مدینه را یثرب می‌گوید، از خداوند آمرزش بخواهد...»، و اینکه در قرآن کریم از آن به نام (یثرب) یاد شده است، به نقل قول از غیر مسلمانان است.

4) به اتفاق علماء این خبر که مدینۀ منوره اشخاص بد و نا مناسب را از خود می‌راند، خبر عام و مستمری نیست،که در همۀ ازمنه و اوقات چنین باشد، بلکه مراد از آن زمان نبوت است، زیرا درآن وقت کسانی که به اسلام رغبت چندانی نداشتند و خیری در آن‌ها نبود، متحمل رنج و زحمت هجرت نگردیده و به جاهای دیگری منتقل می‌شدند، و بالعکس کسانی که ایمان قوی داشتند، با جبین گشاده و دل آرام متحمل مشکلات و زحمات هجرت گردیده، و همراهی با پیامبر خدا ج را بر همه چیز ترجیح می‌دادند.

[6]- طابه: به معنی جای خوشبو و خوش گوار است، و برای مدینۀ منوره نام‌های دیگری نیز هست، و گویند کسانی که از روی اخلاص و به نیت جوار محمدی در مدینه سکنی گزین می‌شود، از حرم نبوی بوی خوش مدینۀ منوره را استشمام می‌کنند.

[7]- عبارت حدیث نبوی شریف چنین است: «و آخر من یحشر راعیان» و کلمۀ (یحشر) داری چندین احتمال است: از آن جمله اینکه به معنی (خارج شدن از مدینه)، و یا به معنی: (و آخرین کسی که به مدینه می‌آید)، و یا به معنی: (آخرین کسی که می‌میرد و حشرمی‌گردد) باشد، و در ترجمه به همان معنی اول ترجمه شده است.

[8]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) این واقعه در زمان صورت می‌گیرد، و دلالت بر این دارد که مدینۀ منوره تا قرب قیامت از سکنه خالی نمی‌شود، و دراین وقت است که مردم مدینه را در حالی که آباد و دارای میوه و نعمت فراوان است، ترک می‌کنند.

2) گویا قاضی عیاض/ به این نظر است که مراد از وقوع این کار در آخر زمان نیست، بلکه آن است که در وقتی از وقتها چنین کاری واقع می‌شود، لذا می‌گوید: (چنین حالتی در مدینۀ منوره رخ داده است، زیرا در زمانی که مدینۀ منوره مرکز خلافت بود، مردم از هرطرف به آن‌جا می‌آمدند، و هرنعمتی را با خود می‌آوردند، تا جایی که نعمت‌های خداوندی در آن فراوان گردید، ولی بعد از اینکه خلافت به شام و بعد از آن به عراق انتقال یافت، و اکثر مردم مدینه ترک گفته و بادیه نشینان جاگزین آن‌ها شدند، و کشمکش و در گیری بین آن‌ها پیداشد، کار به جایی رسید که همگان مدینه را ترک کردند، و به جای آن‌ها درندگان جا گرفتند....) والله تعالی أعلم.

[9]- وی سفیان بن أبی زهیر ازدی است، و اسم ابی زهیر قرد است، از زندگی‌اش جز اینکه چند حدیثی را از پیامبر خدا ج روایت کرده است، چیزی بدست نیاوردم، و حتی تاریخ وفاتش معلوم نیست، اسد الغابه (2/319).

[10]- از مسائل و احکام متعلق به این حدیث آنکه:

1) معنی این قول پیامبر خدا ج که: «در صورتی که اگر بدانند مدینه برای آن‌ها بهتراست» این است که این مردمی که مدینۀ منوره را جهت سیر کردن شکم خود، و یا بدست آوردن متاع دنیوی ترک می‌کنند، اگر فضیلت مدینه را در اینکه هر نمازش در مسجد نبوی برابر با هزار نماز است، و اینکه آن‌ها در حرم پیامبد خدا ج و در جوار و همسایگی ایشان قرار دارند، بدانند، از این شهر متبرک جهت مطالب دنیوی بیرون نمی‌شوند.

2) در این حدیث معجزۀ دیگری ازمعجزات پیامبر خدا ج است، زیرا همان طوری که خبر داده بودند، اول یمن، و بعد از آن شام، و بعد از آن عراق فتح گردید، و مردمانی در گذشته جهت رفاهیت بیشتر، وطلب امتعۀ دنیوی بهتر، به آن سر زمین‌ها کوچ کردند.

3) کسانی که به قصد رفاهیت دنیوی، مدینه و جوار پیامبر خدا ج را ترک می‌کنند، کسانی اند که حظوظ انسانیت و معنویت را فراموش کرده‌اند.

4) کسانی که جهت جهاد، و یا تجارت و یا سیاحت و یا تحصیل علم و یا هرامر مشروع دیگری ازمدینه خارج می‌شوند، مشمول این حکم نمی‌باشند.

[11]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      این حدیث دلالت بر سلامت عقیده و راه و رفتار اهل مدینه دارد، حتی بعضی از علماء گفته‌اند که از این حدیث (حجت عمل اهل مدینه) نیز دانسته می‌شود، ولی امام عینی/ می‌گوید که: «محتوای این حدیث خاص به زمان نبوت، و زمان خلفای راشدین، و قرون سه گانه‌ای که پیامبر خدا ج به خوبی آن‌ها خبرداده‌اند، (خیر القرون قرنی، ثم الذین یلونهم، ثم الذین یلونهم)، و بعد از این مدت طوری که مشاهده می‌کنیم آن احوال تغییر یافته و حتی بدعت‌های زیادی در آن رواج یافته است».

[12]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      بعضی از علماء می‌کویند: گرچه فریب و فریب کاری کار نا شایست و خلاف شرعی است، و در هروقت و در هرجا ممنوع است، لیکن وعید که در این حدیث آمده است، خاص به زمان نبوت است، ولی اکثر علماء براین نظر‌اند که این حکم عام است، و همۀ عصور را شامل می‌شود، چنان‌چه کسانی که در زمان بنی امیه با مردم مدینه به جنگ و ستیز بر خاسته و به آن‌ها ظلم و ستم کردند، به زودی از بین رفته و هلاک شدند، به طور مثال، مسلم بن عقبه بعد از آنکه از مدینه بر گشت، به هلاکت رسید، و بعد از وی یزید بن معاوی که او را فرستاده بود، نیز به سر نوشت وی دچار شد.

[13]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      محتوای این حدیث از علائم نبوت حضرت ختمی مرتبت محمد ج می‌باشد، زیرا فتنه‌های زیادی در مدینۀ منوره به وقوع پیوسته است، از آن جمله: قتل عثمانس، و واقعه حره که ننگ تاریخ است، و بعضی از علماء براین نظر‌اند که این وقائع برای پیامبر خدا ج بعینه نشان داده شده بود و آن‌ها را مشاهدا کرده بودند، چنان‌چه در وقت نماز، بهشت و دوزخ برای‌شان نشان داده شده بود، و آن‌ها را مشاهد کرده بودند.

[14]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      دجال، مشتق از دجل به معنی دروغ و فریب است، پس دجال بسیار دروغگو و فریب کار است، و دجال را از آن سبب (مسیح) می‌گویند که یک چشمش کور و ممسوح است، یعنی: هموار و مالیده شده است، و یا به این سبب است که وی تمام روی زمین را مسح کرده و می‌پیماید، و عیسی÷ را از آن جهت (مسیح) می‌گویند که مریض‌های به اثر مسح کردن وی شفا می‌یافتند.

[15]- از این حدیث دانسته می‌شود که: طاعون یعنی وبا، و دجال به مدینۀ منوره داخل نمی‌شوند و یا داخل شده نمی‌توانند.

[16]- از مسائل و احکام متعلق به این حدیث آنکه:

1) گرچه در این حدیث تنها ذکر مکه و مدینه است که از فتنۀ دجال در امان می‌ماند، ولی در روایات دیگری بیت المقدس و مسجد طور، و یا کوه طور نیز ذکر گردیده است که دجال به آن‌ها نیز داخل شده نمی‌تواند، امام عینی/ در عمدة القاری می‌گوید که: امام طبری از عبدالله بن عمرب روایت می‌کند که در همین حدیث این هم آمده است که: «و مگر کعبه و بیت المقدس»، و در این حدیث در روایت ابو جعفر طحاوی/ این هم آمده است که: «و مگر مسجد طور»، و در بعضی روایات این حدیث به این لفظ است که «هیچ جایی نمی‌ماند مگر آنکه [دجال] آن را می‌گیرد، مگر مکه، مدینه، و بیت المقدس، وجبل طور، که ملائکه او را از این جاها می‌راند».

2) مدینه و اهل مدین دارای فضایل خاصی هستند، و در مدینه سه زلزله رخ می‌دهد که به اثر آن منافقینی که در مدینه وجود دارند، از آن خارج گردیده و به طرف دجال می‌روند، ولی مسلمانان مخلص در ایمان خود ثابت قدم مانده و از فریب و فتنۀ دجال در امان می‌مانند.

[17]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) شخصی که بهترین مردمان است و یا از بهترین مردمان است و به نزد دجال رفته و برایش می‌گوید که: من یقین دارم که تو همان دجالی هستی که پیامبر خدا ج از تو به ما خبر داده‌اند طوری که در صحیح مسلم آمده است، خضر÷ است.

2) اینکه خضر÷ بعد از اینکه دجال او را می‌کشد و زنده می‌کند، برای دجال می‌گوید که: (به خداوند قسم است که من هیچگاه مثل امروز [در دجال بودن تو، متیقن] و با درک نبودم) این است که پیامبر خدا ج خبر داده بودند که یکی از علائم دجال این است که شخص کشته را زنده می‌کند.

3) در صحیح مسلم آمده است که خداوند بدن خضر÷ را به آهن تبدیل می‌کند که هیچ حربۀ بر آن کارگر نمی‌افتد، و بعد از آن دجال دست و پای خضر÷ را گرفته و آن را در جای می‌اندازد، و مردم فکر می‌کنند که او را در آتش انداخته است، ولی در حقیقت وی در بهشت افتاده است.

[18]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) پیامبر خدا ج از آن جهت بیعت او را لغو نکردند که وی ایمان آورده بود، و به مدینه هجرت کرده بود، و ترک اسلام روا نیست، و نباید کسی به آن موافقت نماید، و گویند: این شخص هجرت را ترک کرد و از مدینه خارج شد، ولی بر اسلام خود باقی ماند، و این از کسانی بود که خداوند دربارۀ آن‌ها می‌فرماید: ﴿وَأَجۡدَرُ أَلَّا یَعۡلَمُواْ حُدُودَ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦۗ.

2) مراد از این حدیث طوری که قبلاً در حدیث همانند آن گفتیم خاص به زمان نبوت است، چنان‌چه احتمال دارد که مراد از اینکه مدینه (اشخاص بد را از خود می‌راند) راندن معنوی باشد، نه راندن حسی، یعنی: شخص پلید از برکات مدینه بهرۀ نمی‌برد، ولو آنکه در مدینه سکنی گزین باشد.

[19]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      در حدیث دیگری تصریح شده است که پیامبر خدا ج در دعای خود برکت در صاع و پیمانه را مسئلت نمودند، و امام نووی/ می‌گوید: این دعای نبی کریم ج اجابت شده است، و برکت تحقق یافته است، زیرا کسانی که در مدینه سکونت کرده‌اند می‌گویند: مقدار طعامی که در خارج از مدینه برای کدام شخص کفایت نمی‌کند، در مدینه برایش کفایت می‌کند.

[20]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) قدوم پیامبر خدا ج به مدینه در روز دوشنبه دوازدهم ماه ربیع الأول سال اول هجری، پیش از زوال آفتاب بودو

2) (إذخر) و (جلیل) نام دو نوع گیاه است که درمکه می‌روید، و مردم از آن در پوشش خانه‌ها و بعض کارهای دیگر استفاده می‌کردند، و (آب مجحنه) آبی بود در نزدیکی عکاظ که در چند میلی مکه واقع است، و (شامه) و (طفیل) نام دو کوه، یا نام دو آب، و یا نام دو قریۀ در مکۀ مکرمه است.

3) کسانی که بلال از آن‌ها نام می‌برد، و آن‌ها را لعنت می‌کرد، یعنی: شیبه بن ربیعه، و عتبه بن ربیعه، و أمیه بن خَلَف، کسانی بودند که مسلمانان را بسیار اذیت می‌کردند، و اذیت بیسار آن‌ها سبب هجرت مسلمانان به مدینۀ منوره گردیده بود.

4) (جحفه) اکنون میقات اهل مصر و شام و مغرب است، و سبب این دعا آن بود که اهل جحفه در آن وقت، اهل شرک و کفر بودند.

5) از جمله چیزهای که از این حدیث دانسته می‌شود، یکی فضیلت ابو بکرس است، زیرا بعد از هجرت به مدینۀ منوره عدۀ از صحابه مریض شدند، و هرکدام به نوعی ازانواع از وضع خود شکایت می‌کردند، ولی ابو بکر صدیقس بعد از اینکه مریض شد، بر خلاف همگان به صبر و تسلی خویش پرداخته و می‌گفت: چه بسا کسانی که اهل و فامیلش برایش (صبح بخیر) می‌گویند، ولی او غافل از این است که شاید لحظاتی بیش زنده نباشد، پس فرقی نمی‌کند که انسان در کجا زندگی می‌کند.

6) انسان در وقت مواجه شدن با مشکلات، باید به خدا روی آورده، و از او بخواهد که مشکلاتش را رفع نماید، و از همین جا بود که پیامبر خدا ج دعا کردند تا تنفر مدینه را در دل مهاجرین به محبت مبدل سازد، و خداوند دعای حبیبش را اجابت نمود، و محبت مدینه را آن‌چنان در دل آن‌ها انداخت، که فکر وطن از یادشان رفت.

کتاب [29]: جزای شکار کردن و مانند آن

کتاب [29]: جزای شکار کردن و مانند آن

1- باب: إِذَا صَادَ الحَلاَلُ فَأَهْدَى لِلمُحْرِمِ الصَّیْدَ، أَکَلَه

باب [1]: اگر حلال شکار کرد و برای محرم داد، آن را بخورد

884- عَن أَبِی قَتَادَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: انْطَلَقَنَا مَع النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَامَ الحُدَیْبِیَةِ، فَأَحْرَمَ أَصْحَابُهُ وَلَمْ أُحْرِمْ أَنَا فَأُنبِئنَا بِعَدُوَّ بِغَیقَةَ فَتَوجَّهنَا نَحوَهُم فَبَصُرَ أَصْحَابِی بِحِمَارِ وَحْشٍ فَجَعَلَ بَعْضُهُمْ یَضحَکُ إِلَى بَعْضٍ، فَنَظَرْتُ فَرَأَیتُهُ فَحَمَلْتُ عَلَیْهِ الفَرَسَ فَطَعَنْتُهُ، فَأَثْبَتُّهُ، فَاسْتَعَنْتُهُم فَأَبَوْا أَنْ یُعِینُونِی، فَأَکَلْنَا مِنْهُ، ثُمَ لَحِقتُ بِرَسُولِ الله صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَخَشِینَا أَنْ نُقْتَطَعَ، أَرْفَعُ فَرَسِی شَأْوًا وَأَسِیرُ شَأْوًا، فَلَقِیتُ رَجُلًا مِنْ بَنِی غِفَارٍ فِی جَوْفِ اللَّیْلِ، فَقُلْتُ: أَیْنَ تَرَکْتَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ؟ قَالَ: تَرَکْتُهُ بِتَعْهَنَ، وَهُوَ قَائِلٌ السُّقْیَا، فَلَحِقتُ بِرَسُولِ الله صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَتِّی أَتَیتُهُ فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ أَصحَابَکَ أَرسَلُوا یَقْرَءُونَ عَلَیْکَ السَّلاَمَ وَرَحْمَةَ اللَّهِ، إِنَّهُمْ قَدْ خَشُوا أَنْ یُقْتَطَعَهُمُ العَدُوُّ دُونَکَ فَانْتَظِرْهُمْ فَفَعَلَ، فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ اصَّدنَا حِمَارَ وَحْشٍ، وَإِنَّ عِنْدَنَا مِنْهُ، فَاضِلَةٌ؟ فَقَالَ رَسُولَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِإَصحَابِهِ: «کُلُوا» وَهُمْ مُحْرِمُونَ [رواه البخاری: 1821].

884- از ابو قتادهس([1]) روایت است که گفت: سال (حدیبیه) با پیامبر خدا ج رفتیم، اصحاب پیامبر خدا ج احرام بستند، ولی من احرام نبستم([2])، و برای ما از وجود دشمن در منطقۀ (غیقه) [جایی است بین مکه و مدینه] خبر رسید، به طرف دشمن حرکت کردیم.

همراهانم خر وحشی را دیدند، و به طرف یکدیگر می‌خندیدند، چون نظر من به خر وحشی [گورخر] افتاد، اسپم را به طرفش دواندم، و با نیزه‌ام او را از پا درآوردم، از همراهانم کمک خواستم، و آن‌ها با من ابا ورزیدند، و از گوشت آن گورخر خوردیم.

بعد از آن نزد پیامبر خدا ج رفتم، و می‌ترسیدیم که از هم جدا بیفتیم، از این جهت اسپم را گاهی می‌دواندم و گاهی می‌رفتم، با شخصی از (بنی غفار) در نیمۀ شب ملاقی شدم، گفتم: پیامبر خدا ج را کجا گذاشتی؟ گفت: در منطقۀ (تعهن) [جایی است بین مکه و مدینه، و از توابع مدینه است] و می‌خواهند که به قریۀ (سقیا) [قریه‌ای است نزدیک تعهن] قیلوله نمایند.

خود را به پیامبر خدا ج رساندم، گفتم یا رسول الله! صحابه‌های شما برای شما سلام و رحمت فرستادند، و از آن ترس داشتند که مبادا دشمن آن‌ها را از شما دور بیندازد، از این جهت تا آمدن آن‌ها، انتظار بکشید، ایشان [قبول کردند] و به انتظار آن‌ها ماندند.

گفتم: یا رسول الله! گورخری را شکار کردیم، و از گوشت آن چیزی نزد ما باقی مانده است، پیامبر خدا ج به اصحاب خویش در حالی که احرام داشتند فرمودند: «بخورید»([3]).

2- باب: لاَ یُعِینُ المُحْرِمُ الحَلاَلَ فِی قَتْلِ الصَّیْدِ

باب [2]: محرم شخص حلال را در کشتن شکار کمک نکند

885- وَعَنهُ فِی روایَةِ قَالَ: کُنَّا مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِالقَاحَةِ مِنَ المَدِینَةِ عَلَى ثَلاَثٍ وَمِنَّا المُحْرِمُ، وَمِنَّا غَیْرُ المُحْرِمِ فَذَکَرَ الحَدیث... [رواه البخاری: 1823].

885- و از ابو قتادهس در روایت دیگری آمده است که گفت: با پیامبر خدا ج در دشت (قاحه) که در سه مرحله از مدینۀ منوره واقع است بودیم، بعضی از ما مُحرِم و بعضی بدون احرام بودیم... [و بقیه حدیث گذشته را، ذکر نمود]([4]).

3- باب: لا یُشِیرُ المُحْرِمُ إِلى الصَّیْدِ لِکَیْ یَصْطَادَهُ الحَلاَلُ

باب [3]: محرم نباید به سوی شکار اشاره نماید، تا شخص حلال آن را شکار کند

886- وَعَنهُ فی روایِةِ: أنَّهُم فَلَمَّا أَتوا رَسُولَ الله صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «أَمِنْکُمْ أَحَدٌ أَمَرَهُ أَنْ یَحْمِلَ عَلَیْهَا، أَوْ أَشَارَ إِلَیْهَا». قَالُوا: لاَ، قَالَ: «فَکُلُوا مَا بَقِیَ مِنْ لَحْمِهَا» [رواه البخاری: 1824].

886- و از ابو قتادهس در روایت دیگری آمده است که:...آن‌ها چون نزد پیامبر خدا ج آمدند، فرمودند:

«آیا کسی از شما او را در شکار کردن تشویق نمود؟ و یا به طرف شکار اشاره کرد»؟

گفتند: نه!

فرمودند: «پس چیزی را که از گوشتش باقی مانده است بخورید»([5]).

4- باب: إِذَا أَهْدَی للمُحْرِمِ حِمَاراً وَحْشِیًّا لَمْ یَقْبَلْ

باب [4]: اگر برای محرم گورخری را بخشید، قبول نکند

887- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ رَضِی الله عَنهُمَا، عَنِ الصَّعْبِ بْنِ جَثَّامَةَ اللَّیْثِیِّ رَضِیَ الله عَنهُ:، أَنَّهُ أَهْدَى لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حِمَارًا وَحْشِیًّا، وَهُوَ بِالأَبْوَاءِ، أَوْ بِوَدَّانَ، فَرَدَّهُ عَلَیْهِ، فَلَمَّا رَأَى مَا فِی وَجْهِهِ قَالَ: «إِنَّا لَمْ نَرُدَّهُ عَلَیْکَ إِلَّا أَنَّا حُرُمٌ» [رواه البخاری: 1825].

887- از عبد الله بن عباسب از صعب بن جثامۀ لیثیس([6]) روایت است که او گور خری را در منطقۀ (أَبواء) و یا منطقۀ (ودان)([7]) برای پیامبر خدا ج بخشش داد، ایشان [قبول نکردند] و خر وحشی را برایش پس دادند.

و چون دیدند که آن شخص متاثر گردید، فرمودند: «گور خر را به سبب دیگری پس ندادم مگر آنکه مُحرِم می‌باشیم»([8]).

5- باب: مَا یَقْتُلُ المُحْرِمُ فِی الحَرَمِ

باب [5]: آنچه را که محرم در (حرم) کشته می‌تواند

888- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: خَمْسٌ مِنَ الدَّوَابِّ، کُلُّهُنَّ فَاسِقٌ، یَقْتُلُهُنَّ فِی الحَرَمِ: الغُرَابُ، وَالحِدَأَةُ، وَالعَقْرَبُ، وَالفَأْرَةُ، وَالکَلْبُ العَقُورُ [رواه الخاری: 1829].

888- از عائشهل روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:

«پنج صنف از دواب، ضرر رسان هستند، و کشتن آن‌ها در حرم روا است: کلاغ لاشخوار، باشه، عقرب، موش، و سگ گزنده»([9]).

889- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: بَیْنَمَا نَحْنُ مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی غَارٍ بِمِنًى، إِذْ نَزَلَ عَلَیْهِ: وَالمُرْسَلاَتِ وَإِنَّهُ لَیَتْلُوهَا، وَإِنِّی لَأَتَلَقَّاهَا مِنْ فِیهِ، وَإِنَّ فَاهُ لَرَطْبٌ بِهَا إِذْ وَثَبَتْ عَلَیْنَا حَیَّةٌ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «اقْتُلُوهَا»، فَابْتَدَرْنَاهَا، فَذَهَبَتْ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «وُقِیَتْ شَرَّکُمْ کَمَا وُقِیتُمْ شَرَّهَا» [رواه البخاری: 1830].

889- از عبد الله [بن مسعود]س روایت است که گفت: در حالی که با پیامبر خداج در غاری به (منی) بودیم، سورۀ (والمرسلات) بر ایشان نازل گردید، آن سوره را تلاوت نمودند، و من این سوره را در حالی از پیامبر خدا ج تلقی نمودم، که دهان مبارک‌شان هنوز از تلاوت آن سوره معطر بود.

در این وقت بود که ماری به طرف ما دوید، پیامبر خدا ج فرمودند: «او را بکشید»، به طرفش دویدیم، ولی آن مار رفت.

پیامبر خدا ج فرموند: «او از شر شما خلاص شد، مثلی که شما از شر او خلاص شدید»([10]).

890- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا،زَوْجِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ لِلْوَزَغِ: «فُوَیْسِقٌ» وَلَمْ أَسْمَعْهُ یَأَمُرُنَا بِقَتْلِهِ [رواه البخاری: 1831].

890- از عائشهل همسر پیامبر خدا ج روایت است که پیامبر خدا ج چلپاسه را «فُویسق» [یعنی: فاسقک، یا ضرر رسان کوچک] نامیدند، ولی نشنیدم که مار را به کشتن آن امر کرده باشند([11]).

6- باب: لاَ یَحِلُّ القِتَالُ بِمَکَّةَ

باب [6]: قتال در مکه روا نیست

891- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَوْمَ افْتَتَحَ مَکَّةَ: «لاَ هِجْرَةَ، وَلَکِنْ جِهَادٌ وَنِیَّةٌ، وَإِذَا اسْتُنْفِرْتُمْ، فَانْفِرُوا [رواه البخاری: 1834].

891- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج روزی که مکه را فتح نمودند، فرمودند:

«دیگر هجرتی [از مکه] نیست، ولی جهاد و نیت جهاد به حال خود باقی است، و اگر از شما خواسته شد که به جهاد بیرون شوید، بیرون شوید»([12]).

7- باب: الحِجَامَةِ لِلمُحْرِمِ

باب [7]: حجامت برای محرم

892- عَنِ ابْنِ بُحَیْنَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «احْتَجَمَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَهُوَ مُحْرِمٌ بِلَحْیِ جَمَلٍ فِی وَسَطِ رَأْسِهِ» [رواه البخاری: 1836].

892- از ابن بحینَهس([13]) روایت است که گفت:

پیامبر خدا ج در حالی که مُحرِم بودند، در منطقه (لحی جمل) وسط سر خود حجامت کردند([14]).

8- باب: تَزْوِیجِ المُحْرِمِ

باب [8]: نکاح کردن محرم

893- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، «أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ تَزَوَّجَ مَیْمُونَةَ وَهُوَ مُحْرِمٌ» [رواه البخاری: 1837].

893- از ابن عباسب روایت است که: پیامبر خدا ج در حالی که محرم بودند، میمونهل را به نکاح گرفتند([15]).

9- باب: الاغْتِسَالِ لِلمُحْرِمِ

باب [9]: غسل برای محرم

894- عَنْ أَبِی أَیُّوبَ الأَنْصَارِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ:أَنَّهُ قیلَ لَهُ: کَیْفَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَغْسِلُ رَأْسَهُ وَهُوَ مُحْرِمٌ؟ فَوَضَعَ أَبُو أَیُّوبَ یَدَهُ عَلَى الثَّوْبِ، فَطَأْطَأَهُ حَتَّى بَدَا لِی رَأْسُهُ، ثُمَّ قَالَ: لِإِنْسَانٍ یَصُبُّ عَلَیْهِ: اصْبُبْ، فَصَبَّ عَلَى رَأْسِهِ، ثُمَّ حَرَّکَ رَأْسَهُ بِیَدَیْهِ فَأَقْبَلَ بِهِمَا وَأَدْبَرَ، وَقَالَ: «هَکَذَا رَأَیْتُهُ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَفْعَلُ» [رواه البخاری: 1840].

894- از ابو ایوب انصاریس روایت است که کسی از وی پرسید: پیامبر خدا ج در حال احرام سر خود را چگونه می‌شستند؟

ابو ایوب دست خود را بر جامۀ که [با آن پرده گرفته بود] گذاشت، و او را حرکت داد تا آنکه سرش [از زیر آن جامه] ظاهر شد، بعد از آن برای شخصی که بر سرش آب می‌ریخت گفت: بریز! او هم آب را بر سرش ریخت، بعد از آن سرش را به دو دستش مالید، و دست‌هایش را به جلو و عقب سر برد و گفت: پیامبر خدا ج رادیدم که چنین کردند([16]).

10- باب: دُخُولِ الحَرَمِ وَمَکَّةَ بِغَیْرِ إِحْرَامٍ

باب [10]: داخل شدن به حرم و مکه بدون احرام

895- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، دَخَلَ عَامَ الفَتْحِ، وَعَلَى رَأْسِهِ المِغْفَرُ، فَلَمَّا نَزَعَهُ جَاءَ رَجُلٌ فَقَالَ: إِنَّ ابْنَ خَطَلٍ مُتَعَلِّقٌ بِأَسْتَارِ الکَعْبَةِ فَقَالَ «اقْتُلُوهُ» [رواه البخاری: 1846].

895- از انس بن مالکس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج سال فتح مکه، در حالی که (مغفر) بر سرشان بود، به مکه داخل شدند، چون (مِغفَر) را از سر خود بر داشتند، شخصی آمد و گفت: (ابن خَطَل) خود را بپوش خانه چسپانده است، فرمودند: «او را بکشید»([17]).

11- باب: الحَجِّ وَالنُّذُورِ عَنِ المَیِّتِ وَالرَّجُلُ یَحُجُّ عَنِ المَرْأَةِ

باب [11]: حج و نذر از مرده، و مردی که از طرف زن حج می‌کند

896- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، أَنَّ امْرَأَةً مِنْ جُهَیْنَةَ، جَاءَتْ إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَتْ: إِنَّ أُمِّی نَذَرَتْ أَنْ تَحُجَّ فَلَمْ تَحُجَّ حَتَّى مَاتَتْ، أَفَأَحُجُّ عَنْهَا؟ قَالَ: «نَعَمْ حُجِّی عَنْهَا، أَرَأَیْتِ لَوْ کَانَ عَلَى أُمِّکِ دَیْنٌ أَکُنْتِ قَاضِیَةً؟ اقْضُوا اللَّهَ فَاللَّهُ أَحَقُّ بِالوَفَاءِ» [رواه البخاری: 1852].

896- از ابن عباسب روایت است که زنی از قبیلۀ (جهینَه) نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: مادرم نذر کرده بود که حج کند، [ولی] تا وقتی که مُرد حج نکرد، آیا از عوض او حج کنم؟

فرمودند: «بلی! از عوض او حج کن، آیا اگر مادرت قرضدار می‌بود، قرضش را اداء می‌کردی؟ قرض خدا را هم اداء کن، ادای قرض خدا لازم‌تر است»([18]).

12- باب: حَجِّ الصِّبْیَانِ

باب [12]: حج اطفال

897- عَنِ السَّائِبِ بْنِ یَزِیدَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: «حُجَّ بِی مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَنَا ابْنُ سَبْعِ سِنِینَ» [رواه البخاری: 1858].

897- از سائب بن یزیدس روایت است که گفت: در حالی که هفت ساله بودم مرا با پیامبر خدا ج به حج بردند([19]).

13- باب: حَجِّ النِّسَاءِ

باب [13]: حج زن‌ها

898- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: لَمَّا رَجَعَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنْ حَجَّتِهِ قَالَ لِأُمِّ سِنَانٍ الأَنْصَارِیَّةِ: «مَا مَنَعَکِ مِنَ الحَجِّ؟»، قَالَتْ: أَبُو فُلاَنٍ، تَعْنِی زَوْجَهَا، کَانَ لَهُ نَاضِحَانِ حَجَّ عَلَى أَحَدِهِمَا، وَالآخَرُ یَسْقِی أَرْضًا لَنَا، قَالَ: «فَإِنَّ عُمْرَةً فِی رَمَضَانَ تَقْضِی حَجَّةً أَوْ حَجَّةً مَعِی» [رواه البخاری: 1863].

898- از ابن عباسب روایت است که گفت: چون پیامبر خدا ج از حج خود بر گشتند، برای ام سنان انصاری گفتند:

«چه چیز مانع شد که حج نکردی»؟

گفت: پدر فلانی یعنی: شوهرش دو شتر داشت، بریک شتر خودش به حج رفته بود، و شتر دیگر، زمین ما را آب می‌داد.

فرمودند: «عمره در رمضان، مانند حجی است که با من انجام گرفته باشد»([20]).

899- عَن أَبِی سَعِیدٍ رَضِیَ الله عَنهُ، وَقَدْ غَزَا مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ثِنْتَیْ عَشْرَةَ غَزْوَةً، قَالَ: أَرْبَعٌ سَمِعْتُهُنَّ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، أَوْ قَالَ: یُحَدِّثُهُنَّ عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَأَعْجَبْنَنِی وَآنَقْنَنِی: أَنْ لاَ تُسَافِرَ امْرَأَةٌ مَسِیرَةَ یَوْمَیْنِ لَیْسَ مَعَهَا زَوْجُهَا، أَوْ ذُو مَحْرَمٍ، وَلاَ صَوْمَ یَوْمَیْنِ الفِطْرِ وَالأَضْحَى، وَلاَ صَلاَةَ بَعْدَ صَلاَتَیْنِ بَعْدَ العَصْرِ حَتَّى تَغْرُبَ الشَّمْسُ، وَبَعْدَ الصُّبْحِ حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ، وَلاَ تُشَدُّ الرِّحَالُ إِلَّا إِلَى ثَلاَثَةِ مَسَاجِدَ: مَسْجِدِ الحَرَامِ، وَمَسْجِدِی، وَمَسْجِدِ الأَقْصَى [رواه البخاری: 1864].

899- از ابو سعیدس که در دوازده غزوه با پیامبر خدا ج اشتراک نموده بود، روایت است که گفت:

چهار چیز است که آن‌ها را از پیامبر خدا ج شنیده‌ام، از آن چیزها خوشم آمده و مورد توجهم قرار گرفت:

اینکه زن در سفری که دو روز راه باشد، نباید بدون شوهر و یا محرم سفر نماید.

اینکه در روز عید فطر و روز عید قربان روزۀ نیست.

اینکه بعد از نماز عصر تا غروب آفتاب، و بعد از نماز فجر تا طلوع آفتاب نمازی نیست.

و اینکه نباید [به قصد ثواب] جهت رفتن به مسجدی به جز از این سه مسجد، آمادگی سفر بگیرد: مسجد الحرام، مسجد من [یعنی: مسجد پیامبر خدا ج در مدینۀ منوره] و مسجد اقصی»([21]).

14- باب: مَنْ نَذَرَ المَشْیَ إِلَى الْکَعْبَةِ

باب [14]: کسی که نذر کند تا پیاده به کعبه برود

900- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ رَأَى شَیْخًا یُهَادَى بَیْنَ ابْنَیْهِ، قَالَ: «مَا بَالُ هَذَا؟»، قَالُوا: نَذَرَ أَنْ یَمْشِیَ، قَالَ: «إِنَّ اللَّهَ عَنْ تَعْذِیبِ هَذَا نَفْسَهُ لَغَنِیٌّ»، وَأَمَرَهُ أَنْ یَرْکَبَ [رواه البخاری: 1865].

900- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج پیر مردی را دیدند که خود را به دو نفر از فرزندانش تکیه داده و راه می‌رود.

پرسیدند: «این را چه شده است»؟

گفتند: نذر کرده است که پیاده [به حج] برود.

فرمودند: «خداوند از اینکه این شخص خود را تعذیب نماید، بی‌نیاز است»، و امر کردند که سوار شود([22]).

901- عَنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ، قَالَ: نَذَرَتْ أُخْتِی أَنْ تَمْشِیَ، إِلَى بَیْتِ اللَّهِ، وَأَمَرَتْنِی أَنْ أَسْتَفْتِیَ لَهَا النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَاسْتَفْتَیْتُهُ، فَقَالَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لِتَمْشِ، وَلْتَرْکَبْ» [رواه البخاری: 1866].

901- از عقبه بن عامرس روایت است که گفت: خواهرم نذر کرد که پیاده به بیت الله الحرام برود، و از من خواست تا دراین باره از پیامبر خدا ج فتوی بخواهم، من فتوی خواستم، و پیامبر خدا ج فرمودند: «برود، و سواره برود([23]).


30- کَتَابُ فَضائِل المَدِینَة



[1]- وی حارث بن ربعی بن بلدمۀ انصاری است، از سوار کاران مشهور پیامبر خدا ج بود، در اینکه در غزوۀ بدر اشتراک نموده است یا نه؟ اختلاف نظر وجود دارد، ولی در تمام غزوات دیگر اشتراک نموده است، و در تمام غزوات علیس همراهش بود، در سال پنجاه در مدینۀ منوره وفات یافت، و در بعضی از روایات آمده است که: در خلافت علیس در گوفه وفات یافت، و علیس بر وی نماز خواند، اسد الغابه (5/274-275).

[2]- سبب احرام نبستن ابو قتاده آن بود که وی قصد رفتن به مکه را نداشت، زیرا پیامبر خدا ج او را وظیفه داده بودند تا خبر دشمن را برای‌شان بیاورد.

[3]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) در خوردن گوشت شکار برای محرم بین علماء اختلاف است: بعضی از متقدمین می‌گویند: خوردن گوشت شکار برای محرم به طور مطلق حرام است، امام شافعی و امام مالک رحمهما الله می‌گویند: اگر خود شخص محرم شکار کرد، و یا کسی دیگری برای محرم شکار کرد، خوردنش بر وی ممنوع است.

      امام ابو حنیفه/ می‌گوید: خوردن گوشت شکار برای محرم به سه شرط روا است، خودش شکار نکرده باشد، با شکاری در شکارش کمک نکرده باشد، برای شکاری اجازۀ شکار کردنش را نداده باشد، و اگر یکی از این سه شرط فوت گردید، خوردن محرم از آن گوشت ممنوع است.

      ابن عربی می‌گوید: اگر شکار پیش از احرام باشد، خوردنش روا است، و اگر بعد از احرام باشد، روا نیست، و برای هریک از این آراء دلایل عقلی و نقلی فروانی وجود دارد، که در کتب فقه، و شروح حدیث، به تفصیل مذکور است.

[4]- و مراد از حدیث گذشته، حدیثی است که در آن کیفیت شکار خر وحشی قبل از این به تفصیل به شماره (884) گذشت.

[5]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: محرم نباید کسی را به شکار کردن تشویق نماید، و یا به طرف شکار اشاره کند، که اگر چنین کرد، نباید از شکار بخورد، و اختلاف علماء را در این مسئله قبلاً بیان نمودیم.

[6]- وی صعب بن جثامه بن قیس لیثی است، و در خلافت ابو بکر صدیقس وفات نمود، اسد الغابه (3/19-20).

[7]- شک در اینکه بخشش دادن گوره خر برای پیامبر خدا ج در منطقۀ (أَبواء) بود، و یا منطقۀ (ودان)، از راوی است، و راجح منطقۀ (أَبواء) است، و (أَبواء) در نزدیکی جحفه قرار داشته و از مدینۀ منوره حدود شصت کیلو متر فاصله دارد، و مادر پیامبر خدا ج در همین‌جا وفات یافته است.

[8]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      بعضی از علماء با استناد به این حدیث گفته‌اند که برای محرم خوردن گوشت شکار روا نیست، ولی کسانی که آن را جواز می‌دهند، دلیل‌شان احادیث دیگری است که خوردن گوشت شکار را برای محرم با شرائطی که قبلا ذکر نمودیم، اجازه می‌دهند، و اینکه پیامبر خدا ج شکار صعب بن جثامه را برایش پس دادند، سببش آن بود که وی برای پیامبر خدا ج شکار کرده بود، پس اگر شکار برای محرم باشد، محرم نباید از آن شکار بخورد، و اگر برای محرم نباشد، با شرائطی که قبلاً ذکرش رفت، خوردن آن برای محرم باکی ندارد.

[9]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) کشتن و از بین بردن این دواب پنج گانه برای محرم در حرم روا است، والبته برای غیر محرم، و یا برای محرم در غیر حرم به طریق اولی روا است.

2) در کشتن انواع دیگر حیوانات ضرر رسان، بین علماء اختلاف است، جمهور علماء می‌گویند: علت جواز کشتن، مضر بودن این دواب است، بنابراین هر خزنده، و پرنده، و روندۀ دیگری که ضرر رسان باشد، مانند: شیر و پلنگ، و زنبور، و مگس، و پشه و امثال این‌ها، کشتن روا است، و امام ابو حنیفه/ می‌گوید: تنها کشتن دواب پنج گانه و کشتن مار و گرگ که در احادیث دیگر آمده است، روا است، و در غیر این‌ها کشتن آن حیوان و پرنده، و خزندۀ روا است که جهت دفاع از اذیت آن باشد، یعنی شخص مورد تعدی و اذیت بالفعل آن قرار گرفته باشد، و یا اگر آن را نکشد، به احتمال قوی مورد اذیتش قرار گیرد، و در غیر این صورت، کشتن هیچ چیزی برای محرم، در حرم و در غیر حرم جواز ندارد، و اگر آن را کشت، باید فدیه بدهد.

[10]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) کشتن مار در حرم و غیر حرم، برای محرم و غیر محرم جواز دارد، و گرچه پیامبر خدا ج به کشتن آن امر کرده‌اند، و امر در اصل برای وجوب است، ولی به استقراء برایم ثابت شده است که امر، اگر نفع و ضررش خاص برای شخصی باشد که امر به او متوجه شده است، و حقوق دیگران به او تعلق نداشته باشد، چنین امری برای اباحت است نه برای وجوب، و این موضوع را درکتاب اصول فقه که به نام (تیسیر الوصل إلی علم الأصول) تألیف نموده‌ام، به تفصیل بیان داشته‌ام.

2) با قیاس بر مار، کشتن هرخزندۀ ضرر رسان دیگری مانند: چلپاسه، هزارپا، زنبور و غیره نیز برای غیر محرم جواز دارد، ولی نسبت به محرم در غیر اشیای منصوصه، اختلاف علماء،هم اکنون گذشت.

[11]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      گرچه عائشهل از پیامبر خدا ج نشنیده است که آن‌ها را به کشتن چلپاسه امر کرده باشند، ولی همین که پیامبر خدا ج چلپاسه را فاسقک، یا ضرر رسان کوچک نامیدند، دلالت بر جواز کشتن آن می‌کند، زیرا ضرر رسان باید از بین برده شود، و علاو بر آن در صحیح مسلم از ابو هریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که چلپاسه را در ضربۀ اول بکشد، برایش فلان و فلان مقدار ثواب است...» و ابن عباسب می‌گوید: «چلپاسه را ولو آنکه در خانۀ کعبه دیدید بکشید»، و احادیث و آثار دیگری نیز به همین معنی آمده است.

[12]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) این قول پیامبر خدا ج که فرمودند: «دیگر هجرتی از مکه نیست» یا نفی ماضی است، و یا نفی مستقبل، در صورت اول معنایش این است: هجرتی که بر مسلمانان از مکه فرض بود، بعد از فتح مکه به نهایت رسیده است، بعد از این هرکس می‌خواهد در مکه بماند، و هرکس می‌خواهد به مدینه برود، و در صورت دوم، از علائم نبوت است، زیرا همان طوری که پیامبر خدا ج خبر دادند، از آن وقت تا به امروز مکۀ مکرمه دار اسلام باقی مانده، و لزومی در هجرت از آن دیده نشده است، و به فضل خداوند تا روز قیامت، دار اسلام باقی خواهد ماند.

2) هجرت در دیگر سر زمین‌ها به حال خود باقی است، یعنی: بر هرمسلمان لازم است که از دار کفر به دار اسلام مهاجرت نماید، و اینکه کدام دار، دار اسلام، و کدام دار دار کفر است، و دار اسلام چه وقت به دار کفر مبدل می‌گردد، تفصیلش را می‌توان در کتب متعلق به مسائل دولت و امارت، و احکام سلطانی، وسیاست اسلامی مطالعه نمود، و تا جایی زیادی این موضوع را در کتاب (اسلام در غربت) که در راه چاپ است، شرح داده‌ام، به آن کتاب مراجعه شود.

[13]- وی عبد الله بن مالک بحینه است، و بحینه نام مادر پدرش می‌باشد، عدۀ از صحابه از وی حدیث روایت کرده‌اند، و در آخر خلافت معاویهس وفات یافت، اسد الغابه (3/250).

[14]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) (لحی جمل) موضعی است بین مکه و مدینه، و به طرف مدینه نزدیک‌تر است.

2) در طبقات ابن سعد آمده است که: «ابو ظبیه پیامبر خدا ج را در روز هیژدهم ماه رمضان حجامت نمود.

3) حجامت کردن برای محرم غرض تداوی جواز دارد، و بر وی فدیۀ لازم نمی‌گردد.

4) با قیاس بر حجامت، دیگر انواع جراحی مانند: رگ زدن، دندان‌کشیدن، پیچکاری‌کردن، عملیات کردن و امثال این چیزها غرض تداوی نیز برای محرم جواز دارد، و بر وی فدیۀ نیست.

[15]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      با استناد بر این حدیث بسیای از علماء و از آن جمله احناف گفته‌اند: برای محرم روا است که به نکاح بگیرد، و یا دیگری را به نکاح بدهد، ولی وقتی که از احرام خارج نمی‌شود، نباید با وی جماع نماید، و عدۀ دیگری از علماء و از آن جمله أئمۀ ثلاثه (شافعی، مالک و احمد) رحمهم الله می‌گویند: برای محرم روا نیست که به نکاح بگیرد، و یا کسی را به نکاح بدهد، و اگر به نکاح گرفت و یا به نکاح داد، نکاحش باطل است، و به علاوه از این حدیث، برای هرطرف احادیث و آثار بسیار زیاد دیگری نیز موجود است، که مناقشه و رد آن‌ها با تفصیل بسیار زیادی در کتب فقه، و شروح حدیث مذکور است، و کسی که می‌خواهد از آن‌ها مطلع شود، به آن کتاب‌ها مراجعه نماید.

[16]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) امام زبیدی/ بنا به عادتش این حدیث را به طور مختصر ذکر کرده است، و اصل حدیث چنین است که: عبدالله بن حنین به نقل از پدرش می‌گوید که: عبدالله بن عباس و مسور بن مخرمه در منطقۀ (أبواء) با هم اختلاف نمودند، عبدالله بن عباسب می‌گفت که: غسل کردن برای مُحرم جواز دارد، و مسور بن مخرمهس می‌گفت که غسل کردن برای مُحرم جواز ندارد، و همان بو که عبدالله بن عباسب مرا نزد ابو ایوبس فرستاد.

رفتم و دیدم که بر سر چاه نشسته است و غسل می‌کند، و به او جامۀ پرده شده است، بر وی سلام کردم، گفت: کیستی؟ گفتم: عبدالله بن حنین، مرا عبدالله بن عباسب نزدت فرستاده است تا از تو بپرسم که: پیامبر خدا ج در وقت احرام سر خود را چگونه می‌شستند؟ ابو ایوب دست خود را بر بالای پرده گذاشت و آن را پایین کرد، تا جایی که سرش را دیدم، بعد از آن برای شخصی که برسرش آب می‌ریخت گفت: بریز، و او بر سرش آب ریخت، بعد از آن سر خود را با دو دستش مالش داد، و دو دست خود را به پیش و پشت سر خود برد و گفت: پیامبر خدا ج را دیدم که چنین می‌کردند.

2) امام ابن عبدالبر/ می‌گوید: مراد از (اقتداء) در این قول پیامبر خدا ج که می‌فرمایند: «أصحابی کالنجوم، بأیهم اقتدیتم اهتدیتم»، اقتداء کردن به فتاوای آن‌ها نیست، و اگر چنین می‌بود، حاجتی نبود که ابن عباسب برای اثبات قول خود دلیل بیاورد، بلکه همین کافی بود که برای مسور ن مخرمهس بگوید که: من یک نجم، و تو یک نجم دیگری هستی، کسانی که بعد از ما می‌آیند، به قول هریک از ما که اقتداء کنند، برای‌شان کافی است، بلکه معنی (اقتداء) طوری که مزنی، و علمای دیگر از اهل نظر می‌گویند: قبول قول آن‌ها در نقل احادیث است، زیرا همگی آن‌ها عدول هستند، عمدة القاری (7/532).

3) اگر صحابه در مسئلۀ اختلاف کردند، حجت قول کسی است که برای آن دلیلی از کتاب خدا، و یا سنت رسول خدا وجود داشته باشد.

4) غسل کردن و شستن سر برای محرم جواز دارد.

5) اگر از ریختن مو مطمئن باشد، مالیدن موی سر برای محرم روا است.

6) سلام دادن و سخن زدن در وقت غسل کردن باکی ندارد.

7) خبر واحد به شروطش حجت است.

[17]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) (مِغفَر): زرهی است که غرض محافظت سر از ضربۀ شمشیر و امثال آن، در زیر کلاه پوشیده می‌شود.

2) ابن خطل نام اصلی‌اش در جاهلیت عبدالعزی بود، و بعد از اسلام او را عبدالله نامیدند، پیامبر خدا ج او را با شخصی از مردم انصار، مامور جمع آوری مال‌های زکات نمودند، ابن خطل غلامی داشت که مسلمان بود و خدمتش را می‌کرد، در جایی منزل گزیدند، به غلامش امر کرد که گوسفندی را ذبح کند، و طعامی را آماده نماید، و خودش خواب شد، چون از خواب بیدار شد، دید که غلامش طعام را آماده نکرده است، بر او حمله کرد و او را کشت، و از اسلام مرتد گردید و به کفار پیوست، و همان بود که پیامبر خدا ج فرمودند: او را در هرکجا که دیدید به قتل برسانید، و دو کنیز داشت که در غزل خوانی خود، پیامبر خدا ج را هجو می‌کردند.

3) با استناد به این حدیث، بعضی از علماء می‌گویند که اقامۀ حد و قصاص در مکه جواز دارد، ولی احناف با استناد به این قول خداوند متعال که می‌فرماید: ﴿وَمَن دَخَلَهُۥ کَانَ ءَامِنٗاۗمی‌گویند: کشتن ابن خطل در همان ساعتی بود که خداوند مکه را برای پیامبر ج حلال ساخته بود، و کشتن هیچ شخص دیگری در مکۀ مکرمه بعد از آن جواز ندارد.

4) امام مالک با استناد به این حدیث می‌گوید: کسی که پیامبر خدا ج را دشنام دهد، باید کشته شود، و توبه‌اش قبول نیست، و کسانی که توبۀ چنین شخصی را قبول می‌دانند می‌گویند: سبب کشتن ابن خطل، محارب بودنش بود، نه دشنام دادنش برای پیامبر خدا ج و به این سبب پیامبر خدا ج او را با چند نفر دیگر از عفو عمومی استثناء نموده است.

5) رساندن خبر اهل فساد برای مسؤولین جواز دارد، ولو آنکه سبب قتل آن‌ها شود، و این کار در غیبت و تجسس حرام داخل نمی‌شود.

6) داخل شدن به مکۀ مکرمه در حالات خاصی بدون احرام جواز دارد، از جمله این حالات: حالت کسی است که وظیفه و کارش رفت و آمد بین مکه و خارج مکه است، مانند: سائقین موتر، کسانی که در خدمت حجاج‌اند، مانند: موظفین، طبیبان، پولیس‌ها و اشخاص همانند آن‌ها.

[18]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) امام شافعی با استناد به این حدیث می‌گوید: مردۀ که بر ذمه‌اش حج، کفاره، و یا نذری است، باز ماندگانش باید آن را اداء کنند، و امام ابو حنیفه/ ادای این چیزها را لازم نمی‌داند، و می‌گوید ادای این چیزها برای بازماندگانش مستحب است، یعنی: اگر این چیزها را اداء کردند، کار خوبی کرده‌اند ورنه از ترک آن‌ها مؤاخذه نخواهند بود.

2) زن می‌تواند عوض مادر خود، از حج نذری‌اش حج نماید.

3) حج عوضی مرد از زن، و حج عوضی زن از مرد جواز دارد.

4) اثبات احکام از طریق قیاس، مشروع است.

5) مستحب است که مفتی دلیل مسئله را برای کسی که از وی فتوی می‌خواهد، بیان نماید.

[19]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) حج طفل جواز دارد.

2) حجی را که طفل انجام می‌دهد، از حج فرضی‌اش نمی‌شود، به این معنی که اگر بعد از بلوغ امکان حج کردن برایش میسرشد، باید دوباره حج نماید.

3) اگر طفل حجش را فاسد کرد، قضاء آوردن آن بر وی لازم نیست.

4) ولی امرطفل بکوشد که طفل مرتکب محظوری از محظورات احرام نگردد، و اگر گردید، بر وی و یا بر ولی امرش چیزی لازم نمی‌شود.

[20]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) عمره کردن در رمضان به اندازۀ حجی که با پیامبر خدا ج انجام گرفته باشد، ثواب دارد، و این فضل و رحمتی از طرف خداوند است، ﴿ذَٰلِکَ فَضۡلُ ٱللَّهِ یُؤۡتِیهِ مَن یَشَآءُۚ﴾.

2) گرچه ظاهر حدیث دلالت بر این دارد که عمره جای حج فرضی را می‌گیر، ولی به اتفاق علماء کسی که بر وی حج فرض گردیده است، باید حج را اداء نماید، و عمره جای حج را نمی‌گیرد، و این فرمودۀ پیامبر خدا ج برای بیان ثواب عمرۀ رمضان است، نه برای ادای عمره عوض حج فرضی.

[21]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: این حدیث مشتمل بر چهار حکم است:

      اول: سفر زن بدون محرم: در این مسئله آراء مختلفی وجود دارد، و مشهورترین آن‌ها سه مذهب است: اهل ظاهر، و شعبی و نخعی می‌گویند: زن نباید بدون محرم سفر نماید، خواه سفر دور باشدو خواه نزدیک، امام شافعی و امام مالک ولیث، و اوزاعی می‌گویند: زن می‌تواند بدون محرم درجایی که کمتر از دو روز راه است، بدون محرم سفر نماید، و امام ابو حنیفه و ابو یوسف، و محمد، و ثوری، و اعمش می‌گویند: در جایی که سه روز راه و یا بیشتر از آن است، سفر زن بدون محرم جواز ندارد، و محرم زن بعد از شوهر کسی است که نکاح زن با وی به طور ابد حرام باشد، مانند: پدر، فرزند، برادر، برادرزاده، و امثال این‌ها، و قابل تذکر است که مراد از سفر یک روز و دو روز، و یا سه روز، سفر پیاده است، نه سفری که با وسائل امروزی مانند: موتر (ماشین)، و طیاره وغیره صورت می‌گیرد.

      دوم: روزه گرفتن روز عید: روزه گرفتن روز عید، چه عید فطر باشد و چه عید قربان، به اتفاق علماء حرام است، و آنچه که مورد اختلاف است این است که اگر کسی نذر کرد که روز عید را روزه بگیرد، آیا نذرش روا است و یا نه؟ در نزد جمهور این نذرش باطل است، و روزه گرفتن آن روز در روز عید و در غیر روز عید بر نذر کننده واجب نیست، و در نزد احناف نذرش منعقد می‌گردد، ولی باید روز عید را روزه نگیرد، و آن روز را در وقت دیگری قضاء بیاورد.

      سوم: نماز بعد از عصر تا غروب آفتاب، و بعد از فجر تا طلوع آفتاب، حکمتش قبلاً به تفصیل بیان گردید.

      چهارم: حکم سفر کردن به مسجد دیگری غیر از مسجد الحرام، و مسجد نبوی، و مسجد الأقصی، نیز قبلاً گذشت.

[22]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      اگر کسی نذر کرد که پیاده به حج برود، جمهور علماء می‌گویند: چنین شخصی تا جایی که می‌تواند، پیاده برود، و چون از پیاده رفتن عاجز شد، سواره برود، و یک گوسفند هدیه بدهد، و امام ابو حنیفه/ می‌گویند: چنین شخصی ولو آنکه قدرت بر پیاده رفتن را داشته باشد، می‌تواند سواره به حج برود، ولی باید از حانث شدن نذر خود، کفاره بدهد، و کفاره‌اش کفارۀ قسم است، و کفارۀ قسم عبارت است از: طعام دادن ده مسکین، و یا پوشاک دادن برای آن‌ها، و یا آزاد ساختن یک برده، و اگر کسی قدرت به این چیزها را نداشت، سه روز روزه بگیرد.

[23]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      در روایت امام طحاوی و اصحاب سنن آمده است که این زن نذر کرده بود که پیاده و سر و پای برهنه به حج برود، پیامبر خدا ج فرمودند: «برود سواره برود» و در روایت ابو داود آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «برود و شتری را هدیه بدهد»، و در روایت دیگری آمده است که فرمودند: «برود و سه روز روزه بگیرد»، و اقوال علماء دراین مورد در حدیث پیشتر از این گذشت.

کتاب [28]: احصار و جزای شکار کردن

کتاب [28]: احصار و جزای شکار کردن([1])

1- باب: إِذا أُحصِرَ المُعتَمِرُ

باب [1]: اگر عمره کننده به مانع دچار شد

879- عَن ابْنُ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: «قَدْ أُحْصِرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَحَلَقَ رَأْسَهُ، وَجَامَعَ نِسَاءَهُ، وَنَحَرَ هَدْیَهُ، حَتَّى اعْتَمَرَ عَامًا قَابِلًا» [رواه البخاری: 1809].

879- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج از ادای عمره دچار مانع گردیدند، سر خود را تراشیدند، و با همسران خود هم بستر شدند، و (هدی) خود را نحر کردند، تا اینکه عمره را در سال آینده انجام دادند([2]).

2- باب: الإِحْصَارِ فِی الحَجِّ

باب [2]: به مانع بر خورد نمودن در حج

880- عَن ابْنُ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا أَنَّهُ کَانَ یَقُولُ: «أَلَیْسَ حَسْبُکُمْ سُنَّةَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ؟ إِنْ حُبِسَ أَحَدُکُمْ عَنِ الحَجِّ، طَافَ بِالْبَیْتِ، وَبِالصَّفَا وَالمَرْوَةِ، ثُمَّ حَلَّ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ، حَتَّى یَحُجَّ عَامًا قَابِلًا، فَیُهْدِی أَوْ یَصُومُ إِنْ لَمْ یَجِدْ هَدْیًا» [رواه البخاری: 1810].

880- از ابن عمرب روایت است که می‌گفت: آیا سنت و پیروی از پیامبر خداج برای شما کافی نیست؟

اگر کسی از شما از حج [یعنی: وقوف به عرفه] باز داشته شود، به خانۀ کعبه طواف کند، و بین صفا و مروه سعی نماید، بعد از آن، همه چیز برایش حلال می‌شود، تا اینکه در سال آینده آمده و حج را اداء نماید، (هدی) را ذبح کند، و اگر قدرت به (هدی) نداشت، روزه بگیرد([3]).

3- باب: النَّحْر قَبْلَ الحَلْقِ فِی الحَصْرِ

باب [3]: در احصار، پیش از تراشیدن سر، (هدی) نحر گردد

881- عَنِ المِسْوَرِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ نَحَرَ قَبْلَ أَنْ یَحْلِقَ، وَأَمَرَ أَصْحَابَهُ بِذَلِکَ» [رواه البخاری: 1811].

881- از ابن مسورس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج [در حدیبیه که کفار قریش مانع رفتن‌شان به مکه شدند] پیش از آنکه سر خود را بتراشند، نحر کردند، و اصحاب خود را به این کار امر فرمودند([4]).

4- باب: قول الله تعالى: ﴿أَوۡ صَدَقَةٍ وَهِی إِطْعَامُ سِتَّةِ مساکِینَ

باب [4]: این قول خداوند متعال که: ﴿یا دادن صدقه که طعام دادن شش مسکین است

882- عَن کَعْبَ بْنَ عُجْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: وَقَفَ عَلَیَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِالحُدَیْبِیَةِ وَرَأْسِی یَتَهَافَتُ قَمْلًا، فَقَالَ: «یُؤْذِیکَ هَوَامُّکَ؟»، قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: «فَاحْلِقْ رَأْسَکَ، أَوْ - قَالَ: احْلِقْ قَالَ: فِیَّ نَزَلَتْ هَذِهِ الآیَةُ ﴿فَمَن کَانَ مِنکُم مَّرِیضًا أَوۡ بِهِۦٓ أَذٗى مِّن رَّأۡسِهِ إِلَى آخِرِهَا، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «صُمْ ثَلاَثَةَ أَیَّامٍ، أَوْ تَصَدَّقْ بِفَرَقٍ بَیْنَ سِتَّةٍ، أَوْ انْسُکْ بِمَا تَیَسَّرَ» [رواه البخاری: 1815].

822- از کعب بن عجرهس([5]) روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در (حدیبیه) بر بالای سرم ایستادند، و شبش‌های از سرم می‌ریخت.

فرمودند: «آیا خزندگان سرت، تو را اذیت می‌کنند»؟

گفتم: بلی!

فرمودند: «سرت را بتراش» یا فرمودند: «بتراش».

[کعبس] می‌گوید: و این آیۀ کریمه دربارۀ من نازل گردید که: «اگر کسی از شما مریض بود، یا به او اذیتی از سرش بود، [پس باید عوض آن روزه بگیرد، و یا صدقه بدهد، و یا ذبح نماید]، [بعد از نزول این آیۀ کریمه].

پیامبر خدا ج فرمودند: «سه روز روزه بگیر، یا برای شش نفر صدقه بده، یا آنچه را میسر می‌شود ذبح کند»([6]).

5- باب: الإِطْعَامُ فِی الفِدْیَةِ نِصْفُ صَاعٍ

باب [5]: مراد از طعما دادن در فدیه، نصف صاع است

883- وَعَنهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، فی روایِةِ قَالَ: نَزَلَتْ فِیَّ خَاصَّةً، وَهِیَ لَکُمْ عَامَّةً، [رواه البخاری: 1816].

883- و از کعب بن عجرهس در روایت دیگری آمده است که گفت: آیۀ مذکور، خاص دربارۀ من نازل گردید، و شما را به طور عموم شامل می‌شود([7]).


29- کِتَابُ جَزَاءِ الصَّیْدِ وَنَحْوِهِ



[1]- احصار در نزد احناف، عبارت از بر خورد با مانع از رفتن به بیت الله الحرام است، به هرسببی که باشد، مانند: دشمن، مرض، گم شدن مال نفقه، گم کردن راه، و امثال این‌ها، و در نزد دیگر از علماء و از آن جمله أئمۀ سه گانه (شافعی، مالک و احمد) رحمهم الله عبارت از به وجود آمدن به سبب دشمن است.

[2]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      از این حدیث چنین دانسته می‌شود که اگر کسی بعد از داخل شدن در احرام حج و یا عمره، از رفتن به مکه باز ماند، باید: (هدی) را ذبح نماید، سر خود را بتراشد، و خود را حلال سازد، و بعد از حلال شدن همه چیز حتی هم بستر شدن با همسرش برایش حلال می‌گردد، حج و یا عمرۀ را که از ادای آن به مانع بر خورد کرده است، در آینده قضاء بیاورد.

[3]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      بنابر ظاهر این حدیث، امام شافعی/ می‌گوید: کسی که وقوف به عرفه از نزدش فوت می‌گردد، ولی به مکه آمده می‌تواند، باید به خانه طواف نماید، بین صفا و مروه سعی کند، و گوسفندی را ذبح نماید، ولی امام ابو حنیفه/ می‌گوید: چنین شخصی محصر گفته نمی‌شود، بنابراین بعد از طواف به خانۀ کعبه، و سعی بین صفا و مروه، عمرۀ را انجام داده است، و هدیی بر وی نیست، و آنچه که بر وی لازم است این است که: حج را در سال آینده قضا بیاورد.

[4]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) در احصار، ذبح کردن پیش از تراشیدن سر است.

2) محل ذبح هدی شخص محصر، همان جایی است که احصار شده است، و مراد از این قول خداوند متعال که می‌فرماید: ﴿وَلَا تَحۡلِقُواْ رُءُوسَکُمۡ حَتَّىٰ یَبۡلُغَ ٱلۡهَدۡیُ مَحِلَّهُۥ ١٩٦. در غیر احصار است، و محل هدی احصار همان جایی است که احصار صورت گرفته است.

[5]- وی کعب بن عجره بن امیه است، اسلام آوردنش به تاخیر افتاد، ولی در همۀ غزوات اشتراک نمود، صحابه‌های بسیاری از وی حدیث روایت کرده‌اند، و در سال پنجاه و یک هجری، به عمر هفتاد و هفت سالگی در مدینۀ منوره وفات یافت، اسد الغابه (4/243-244).

[6]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) شک بین این دو عبارت که پیامبر خدا ج فرمودند: «سرت را بتراش» یا فرمودند: «بتراس»، از راوی است، و از نگاه معنی فرقی بین آن‌ها نیست، منتهی عبارت اول صحیح‌تر از عبارت دوم است، و البته از عبارت دوم نیز چیز دیگری جز تراشیدن سر، دانسته نمی‌شود.

2) در وقت حاجت، مُحرِم می‌تواند سرش را بتراشد، ولی باید موافق آنچه که در آیۀ کریمه آمده است، فدیه بدهد.

3) با قیاس به موی سر، علماء گفته‌اند که: اگر کسی روی حاجت مو را از جای دیگر بدنش می‌تراشد، حکمش در وجوب کفاره، مانند حکم تراشیدن موی سر است.

4) اگر محرم موی سر شخص حلالی را می‌تراشد، بر هیچ کدام چیزی لازم نمی‌گردد.

5) اگر کسی از روی قصد، و بدون ضرورت سرش را می‌تراشد، بنا به قول اکثر علماء، بر وی (دم) لازم می‌گردد، و اختیاری از طعام دادن و یا روزه گرفتن برایش نیست.

6) در لزوم فدیه در تراشیدن سر، فرقی بین قصد و فراموشی، و بین عالم و جاهل نیست.

7) در طعام باید برای شش مسکین، برای هرمسکین نیم صاع بدهد، خواه طعام گندم باشد، خواه جو، و خواه خرما، و در نزد امام ابو حنیفه/ دادن همۀ آن‌ها برای یک مسکین نیز جواز دارد، صاع به وزن فعلی مقدار (640/3) سه کیلو و ششصد و چهل گرام می‌شود، که طعام شش مسکین مساوی ده کیلو و نه صد و بیست گرام می‌شود، برای هرمسکین، یک کیلو و هشت صد و بیست گرام، که مساوی نیم من به وزن هرات است، و چون اکنون این اوزان از بین رفته و جای خود را به اوزان جدید داده است، روی احتیاط بهتر است که برای هر مسکین دو کیلو گرام کامل بدهد، و آنچه که از مقدار معینش زیاد باشد، برایش صدقه حساب می‌شود.

[7]- و در روایت دیگری در قسمتی از این حدیث آمده است که کعبس گفت: پیامبر خدا ج از من پرسیدند: «قدرت به فدیه دادن گوسفندی را داری؟ گفتم: نه، فرمودند: سه روز روزه بگیر، یا شش مسکین، برای هر مسکین نیم صاع طعام بده، و طوری که قبلاً یاد آور شدیم، نیم صاع به وزن فعلی مساوی (120/1) یک کیلو هشت صد و بیست گرام می‌شود، و فدیه دادن دو کیلو گرام برای هر مسکنی بهتر است.

      2) این سخن کعب بن عجرهس که می‌گوید: (آیۀ مذکور، خاص دربارۀ من نازل گردید، و شما را به طور عموم شامل می‌شود)، اشاره به این قاعدۀ اصولی دارد که می‌گوید: (اعتبار به عموم لفظ است، نه به خصوص سبب)، بنابراین هرلفظی که عام باشد، ولو آنکه سببش خاص باشد، عموم مدلول لفظ را شامل می‌شود، مانند: همین واقعه، و هر واقعۀ همانند آن، از آن جمله: آیۀ ظهار، که سببش خاص است، زیرا در مورد خوله نبت ثعلبه نازل شده است، ولی هرکس دیگری را که از زنش ظهار نماید، نیز شامل می‌شود، و هم چنین هرلفظ عام دیگری، ولو آنکه سبب ورودش خاص باشد.

کتاب [27]: عمره

کتاب [27]: عمره

1- باب: وجُوبُ العُمْرَةِ وَفَضْلُهَا

باب [1]: وجوب عمره و فضیل آن

863- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «العُمْرَةُ إِلَى العُمْرَةِ کَفَّارَةٌ لِمَا بَیْنَهُمَا، وَالحَجُّ المَبْرُورُ لَیْسَ لَهُ جَزَاءٌ إِلَّا الجَنَّةُ» [رواه البخاری: 1773].

863- از ابو هریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:

«از یک عمره تا عمرۀ دیگر، سبب کفارۀ [گناهان] بین این دو عمره است، و برای حج مبرور، ثواب دیگری جز از بهشت نیست»([1]).

2- باب: مَنِ اعْتَمَرَ قَبْلَ الحَجِّ

باب [2]: کسی که پیش از حج عمره کرد

864- عَن ابْنَ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ العُمْرَةِ قَبْلَ الحَجِّ؟ فَقَالَ: لاَ بَأْسَ وَقُالَ: اعْتَمَرَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَبْلَ أَنْ یَحُجَّ [رواه البخاری: 1774].

864- از ابن عمرب روایت است که از وی از حکم عمره کردن پیش از حج پرسان شد.

گفت: باکی ندارد، و افزود که: پیامبر خدا ج پیش از انجام دادن مراسم حج، عمره کردند.

3- باب: کَمِ اعْتَمَرَ النَّبِیُّ ج

باب [3]: پیامبر خدا ج چند بار عمره کردند؟

865- وَعَنهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّهُ قیلَ لَهُ: کَمُ اعْتَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ؟ قَالَ: أَرْبَعًا، إِحْدَاهُنَّ فِی رَجَبٍ قَالَ السائِلُ: فَقُلتُ لِعائِشَةَ: یَا أُمَّاهُ أَلاَ تَسْمَعِینَ مَا یَقُولُ: أَبُو عَبْدِ الرَّحْمَنِ؟ قَالَتْ: مَا یَقُولُ؟: قَالَ: یَقُولُ: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ اعْتَمَرَ أَرْبَعَ عُمَرَاتٍ، إِحْدَاهُنَّ فِی رَجَبٍ»، قَالَتْ: «یَرْحَمُ اللَّهُ أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ، مَا اعْتَمَرَ عُمْرَةً، إِلَّا وَهُوَ شَاهِدُهُ، وَمَا اعْتَمَرَ فِی رَجَبٍ قَطُّ» [رواه البخاری: 1776].

865- و از ابن عمرب روایت است که کسی از وی پریسد: پیامبر خدا ج چند عمره کردند؟

گفت: چهار عمره، که یکی از آن‌ها در ماه رجب بود.

شخص سائل می‌گوید: برای عائشهل گفتم: ای مادرم! آیا نمی‌شنوی که ابو عبد الرحمن چه می‌گوید.

گفت: چه می‌گوید؟

گفتم: می‌گوید: که پیامبر خدا ج چهار عمره کردند که یکی از آن‌ها در ماه رجب بود.

گفت: خداوند بر ابو عبد الرحمن رحمت کند، پیامبر خدا ج هیچ عمرۀ را انجام ندادند مگر آنکه او حاضر بود، و هرگز پیامبر خدا ج در ماه رجب عمره نکردند([2]).

866- عَن أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ أنَّهُ سُئِلَ: کَمُ اعْتَمَرَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ؟ قَالَ: «أَرْبَعٌ: عُمْرَةُ الحُدَیْبِیَةِ فِی ذِی القَعْدَةِ حَیْثُ صَدَّهُ المُشْرِکُونَ، وَعُمْرَةٌ مِنَ العَامِ المُقْبِلِ فِی ذِی القَعْدَةِ حَیْثُ صَالَحَهُمْ، وَعُمْرَةُ الجِعِرَّانَةِ إِذْ قَسَمَ غَنِیمَةَ - أُرَاهُ حُنَیْنٍ» قُلْتُ: کَمْ حَجَّ؟ قَالَ: «وَاحِدَةً» [رواه البخاری: 1778].

866- روایت است که کسی از انس بن مالکس پرسید که پیامبر خدا ج چند عمره انجام دادند؟

گفت: چهار عمره: عمرۀ (حدیبیه) در ماه ذی القعده که مشرکین مانع رفتن‌شان [به مکۀ مکرمه] شدند، عمرۀ دیگر در سال آیند: [یعنی: در سال هفتم هجری] در ماه ذی القعده که با مشرکین مصالحه نمودند، و عمرۀ (جِعرَانَه) که فکر می‌کنم در همین عمره، غنائم (حنین) را تقسم نمودند.

گفتم: چند حج کردند؟

گفت: یک حج([3]).

867- وَفِی روایَةِ أنَّهٌ قَالَ: «اعْتَمَرَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَیْثُ رَدُّوهُ، وَمِنَ القَابِلِ عُمْرَةَ الحُدَیْبِیَةِ، وَعُمْرَةً فِی ذِی القَعْدَةِ، وَعُمْرَةً مَعَ حَجَّتِهِ»، [رواه البخاری: 1779].

867- و در روایت دیگری [انسس] گفت: یک عمرۀ پیامبر خدا ج همان عمرۀ بود که [مشرکین] مانع رفتن ایشان شدند، و عمرۀ (حدیبیه) در سال بعدی، و عمرۀ در (ذو القعده)، و عمرۀ دیگر [عمرۀ که] با حج خود [انجام دادند].

868- عَن بَراء بنِ عَازِبٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: «اعْتَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی ذِی القَعْدَةِ قَبْلَ أَنْ یَحُجَّ» [رواه البخاری: 1781].

868- از براء بن عازبب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج پیش از آنکه حج نمایند، دو بار در ماه ذو القعده عمره کردند([4]).

4- باب: عُمْرَةِ التَّنْعِیمِ

باب [4]: عمرۀ تنعیم

869- عَن عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ أَبِی بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا،: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «أَمَرَهُ أَنْ یُرْدِفَ عَائِشَةَ، وَیُعْمِرَهَا مِنَ التَّنْعِیمِ» [رواه البخاری: 1784].

869- از عبد الرحمن بن ابو بکرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج به او امر کردند که عائشهل را به پشت سر خود سوار کند، و او را به تنعیم عمره بدهد([5]).

وَأَنَّ سُرَاقَةَ بْنَ مَالِکِ بْنِ جُعْشُمٍ لَقِیَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ بِالعَقَبَةِ، وَهُوَ یَرْمِیهَا، فَقَالَ: أَلَکُمْ هَذِهِ خَاصَّةً یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «لاَ، بَلْ لِلْأَبَدِ» [رواه البخاری: 1785].

و سراقه بن مالک بن جعشمس([6]) با پیامبر خدا ج در نزد جمرۀ عقبه، در حالی که رمی می‌کردند، ملاقات نمود، و گفت: یا رسول الله! آیا (این امر) [که انجام دادن عمره در ماه‌های حج، و یا فسخ حج به عمره باشد] خاص برای شما است؟

فرمودند: «نه، خیر! بلکه برای ابد است»([7]).

5- باب: الاِعْتِمَارِ بَعْدَ الحَجِّ بِغَیرِ هَدْیٍ

باب [5]: عمره کردن بعد از حج بدون تقدیم (هدی)

870- حَدیثُ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا فِی الحَجَّ تَکرَّرَ کثیراً، وَقَد تَقَدَّمَ بِتَمَامِهِ: [رواه البخاری: 1786، 1521، 1561، 1784].

870- حدیث عائشهل در مورد حج، چندین بار تکرار شد، و قبلا به طور کامل ذکر گردید([8]).

6- باب: أَجْرُ الْعُمْرَةِ عَلَى قَدْرِ النَّصَبِ

باب [6]: ثواب عمره به اندازۀ مشقت است

871- وَعَنهَا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا فی رِوایَةٍ: أَنَّ النَّبِیّ صَلَّى النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لَها فی العُمرَیِ «وَلَکِنَّهَا عَلَى قَدْرِ نَفَقَتِکِ أَوْ نَصَبِکِ» [رواه البخاری: 1787].

871- و از عائشهل در روایتی آمده است که: پیامبر خدا ج در مورد عمره، برایش گفتند که: «... ولی ثواب عمره به اندازۀ و مصرف تو، و یا به اندازۀ و مشقت تو است»([9]).

7- باب: مَتَى یَحِلُّ المُعْتَمِرُ

باب [7]: عمره کننده چه وقت حلال می‌شود

872- عَن أَسْمَاءَ بِنْتِ أَبِی بَکْرٍ رَضِیَ اللهُ عَنهُمَا: أَنَّهَا کانَت: «کُلَّمَا مَرَّتْ بِالحَجُونِ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ لَقَدْ نَزَلْنَا مَعَهُ هَا هُنَا، وَنَحْنُ یَوْمَئِذٍ خِفَافٌ قَلِیلٌ، ظَهْرُنَا قَلِیلَةٌ أَزْوَادُنَا، فَاعْتَمَرْتُ أَنَا وَأُخْتِی عَائِشَةُ، وَالزُّبَیْرُ، وَفُلاَنٌ وَفُلاَنٌ، فَلَمَّا مَسَحْنَا البَیْتَ أَحْلَلْنَا ثُمَّ أَهْلَلْنَا مِنَ العَشِیِّ بِالحَجِّ» [راه البخاری: 1796].

871- از اسماء بنت ابوبکرب روایت است که وی هر وقت که از منطقۀ (حجون) می‌گذشت، بر پیامبر خدا ج درود می‌فرستاد، [و می‌گفت]:

«با ایشان در همین جا منزل نمودیم، و در این وقت سبکبار بودیم، مرکب‌های کمی داشتیم، زاد و توشۀ ما اندک بود، من و خواهرم عائشه، و زبیر، و فلان و فلان عمره نمودیم، بعد از طواف به خانۀ کعبه، [و سعی بین صفا و مروه] خود را حلال ساختیم، و آخر روز، نیت حج کردیم([10]).

8- باب: مَا یَقُول إِذَا رَجَعَ مِنَ الحَجِّ أَوِ الْعُمْرَةِ أَو الْغَزْوِ

باب [8]: در باز گشتن از حج، و یا عمره و یا جهاد، چه باید گفت؟

783- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ إِذَا قَفَلَ مِنْ غَزْوٍ أَوْ حَجٍّ أَوْ عُمْرَةٍ، یُکَبِّرُ عَلَى کُلِّ شَرَفٍ مِنَ الأَرْضِ ثَلاَثَ تَکْبِیرَاتٍ، ثُمَّ یَقُولُ: «لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِیکَ لَهُ، لَهُ المُلْکُ وَلَهُ الحَمْدُ، وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ، آیِبُونَ تَائِبُونَ عَابِدُونَ سَاجِدُونَ لِرَبِّنَا حَامِدُونَ، صَدَقَ اللَّهُ وَعْدَهُ، وَنَصَرَ عَبْدَهُ، وَهَزَمَ الأَحْزَابَ وَحْدَهُ» [رواه البخاری: 1797].

873- از عبد الله بن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج وقتی که از جهاد، یا حج و یا عمره، برمی‌کشتند، به هر بلندی که می‌رسیدند، سه بار تکبیر می‌گفتند، و این دعا را می‌خواندند:

«لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِیکَ لَهُ، لَهُ المُلْکُ وَلَهُ الحَمْدُ، وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ، آیِبُونَ تَائِبُونَ عَابِدُونَ سَاجِدُونَ لِرَبِّنَا حَامِدُونَ، صَدَقَ اللَّهُ وَعْدَهُ، وَنَصَرَ عَبْدَهُ، وَهَزَمَ الأَحْزَابَ وَحْدَهُ»([11]).

9- باب: اسْتِقْبَالِ الحَاجِّ القَادِمَیْنِ وَالثَّلاَثَةِ عَلَى الدَّابَّةِ

باب [9]: استقبال از حُجَّاج، و سوار شدن سه نفر بر یک مرکب

874- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: «لَمَّا قَدِمَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَکَّةَ، اسْتَقْبَلَتْهُ أُغَیْلِمَةُ بَنِی عَبْدِ المُطَّلِبِ، فَحَمَلَ وَاحِدًا بَیْنَ یَدَیْهِ، وَآخَرَ خَلْفَهُ» [رواه البخاری: 1798].

874- از ابن عباسب روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر خدا ج به مکه آمدند، بچه‌های بنی عبد المطلب به استقبال‌شان رفتند، پیامبر خدا ج یکی را پیش روی و دیگری را پشت سر خود، سوار کردند([12]).

10- باب: الدُّخُولِ بِالعَشِیِّ

باب [10]: آمد از سفر، به شب

875- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لاَ یَطْرُقُ أَهْلَهُ، کَانَ لاَ یَدْخُلُ إِلَّا غُدْوَةً أَوْ عَشِیَّةً» [رواه البخاری: 1800].

875- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج [هنگام باز گشت از سفر] شب به خانۀ خود داخل نمی‌شدند، بلکه پیش از زوال و یا اول شب می‌آمدند([13]).

876- عَنْ جَابِرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «نَهَى النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنْ یَطْرُقَ أَهْلَهُ لَیْلًا» [رواه البخاری: 1801].

876- از جابرس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج از اینکه شخص [در وقت بازگشتن از سفر] شب به نزد خانواده‌اش برگردد، نهی کردند([14]).

11- باب: مَنْ أَسْرَعَ نَاقَتَهُ إِذَا بَلَغَ المَدِینَةَ

باب [11]: کسی که هنگام رسیدن به مدینه شترش را تیز راند

877- عَن أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قاَلَ: «کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِذَا قَدِمَ مِنْ سَفَرٍ، فَأَبْصَرَ دَرَجَاتِ المَدِینَةِ، أَوْضَعَ نَاقَتَهُ وَإِنْ کَانَتْ دَابَّةً حَرَّکَهَا» وَزادَ فِی روایَةِ: مِنْ حُبِّهَا [رواه البخاری: 1802].

877- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج چون از سفری برمی‌گشتند و کوچه‌های مدینه را دیدند، شتر خود را تیز می‌راندند، و اگر دابۀ بود او را به حرکت می‌انداختند.

و در روایتی آمده است که این کار به سبب دوست داشتن مدینه بود([15]).

12- باب: السَّفَرُ قِطْعَةٌ مِنَ العَذَابِ

باب [12]: سفر جزئی از عذاب است

878- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «السَّفَرُ قِطْعَةٌ مِنَ العَذَابِ، یَمْنَعُ أَحَدَکُمْ طَعَامَهُ وَشَرَابَهُ وَنَوْمَهُ، فَإِذَا قَضَى نَهْمَتَهُ، فَلْیُعَجِّلْ إِلَى أَهْلِهِ» [رواه البخاری: 1804].

878- از ابو هریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«سفر جزئی از عذاب است، مانع خوردن، نوشیدن و خواب انسان می‌شود، کسی که کارش را انجام داد، بکوشد تا زودتر به خانواده‌اش برگردد»([16]).


28- کتابُ المُخْصَر وَجَزَاءِ الصَّیْد



[1]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) عمره در نزد بعضی از علماء واجب، و در نزد احناف و بعضی از علمای دیگر سنت است.

2) عمره کردن در روز عرفه، و روز اول عید قربان، و در روز‌های تشریق که روز دوم، سوم، و چهارم عید قربان باشد، مکروه است.

3) تکرار عمره در نزد امام ابو حنیفه و امام شافعی روا است، ولی امام مالک/ می‌گوید: دریک سال نباید بیش از یکبار عمره کرد.

4) عمره سبب کفارۀ گناهان صغیره است، و گناهان کبیره جز به توبه با تمام شرائطش، و حقوق الناس جز به رساندن حق به صاحبش و یا رضایت وی، به هیچ وجهی قابل بخشایش نیست، و این موضوع در مناسبت‌های مختلف مکرراً بیان گردید.

[2]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) کسی که این سؤال را از ام المؤمنین عائشهل کرد، خواهر زاده‌اش عروه بن زبیرس بود.

2) عروه از این جهت برای عائشهل به صیغه (مادر) خطاب نمود، که وی خاله‌اش می‌شد، و خاله حکم مادر را دارد، و دیگر اینکه عائشهل به نص قرآن کریم مادر همهۀ مسلمانان است، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡۗ.

3) ابو عبد الرحمن کنیۀ عبد الله بن عمرب بود، و ذکر کردن شخص به کنیۀ او، دلالت بر احترام برای آن شخص دارد، و عرب‌ها تا هم اکنون برای کسی که احترام داشته باشند، او را به کنیه‌اش خطاب می‌کنند، و یا از وی به کنیه‌اش یاد می‌کنند.

4) در صحیح مسلم آمده است که در وقت گفتگوی عروه با عائشهب ابن عمرب حاضر بود و سکوت کرده بود، و طوری که امام نووی/ می‌گوید: سکوت ابن عمر دلالت براین دارد که وی اشتباه شده بود، و یا وقت عمره پیامبر خدا ج را فراموش کرده بود، و اینکه این چهار عمره چه وقت صورت گرفته بود، در حدیث آتی به تفصیل و ترتیب می‌آید.

[3]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) (حدیبیه): قریۀ از قریه‌های مکه است، و واقعۀ حدیبیه به اتفاق علماء در ذو القعدۀ سال ششم هجری واقع گردید.

2) این قول انسس که (و عمرۀ (جِعرَانَه) که فکر می‌کنم در همین عمره، غنائم، (حنین) را تقسیم نمودند) دلالت بر این دارد که وی در اینکه پیامبر خدا ج غنائم حنین را در همین عمره تقسیم کرده باشند یانه؟ متیقین نبوده است، ولی در صحیح مسلم به صیغۀ یقین آمده است که پیامبر خدا ج غنائم حنین را در سفر همین عمره تقسیم نمودند، و (حنین) نام وادی است که از مکۀ مکرمه حدود هفت کیلو متر فاصله دارد، وغزوۀ حنین در پنجم شوال سال هشتم هجری که سال فتح مکه باشد، صورت گرفت.

3) طوری که مشاهده می‌کنید در این حدیث از سه عمرۀ پیامبر خدا ج نام برده شده است، و عمرۀ چهارم، همان عمرۀ بود که پیامبر خدا ج در حج خود، در ماه ذو الحجۀ سال دهم هجری انجام دادند، و دلیل آن، حدیثی آتی است.

[4]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) از این حدیث چنین دانسته می‌شود که تنها دو عمره از عمره‌های پیامبر خدا ج در ماه ذو القعده واقع گردیده است، و چون مفهوم مخالف معتبر نیست، بنابراین نفی آن را نمی‌کند که عمرۀ دیگری دراین ماه واقع نشده باشد، و طوری که قبلاً گفتیم، سه عمره از عمره‌های پیامبر خدا ج در ماه ذو القعده، و عمرۀ چهارم در ماه ذو الحجه صورت گرفته است.

2) بعضی‌ها می‌گویند که تمام چهار عمرۀ پیامبر خدا ج در ماه ذو القعده واقع شده است، و به این طرق حتی عمرۀ حج‌شان نیز در ذی القعده می‌باشد، و البته مراد این گروه این است که: ابتدای نیت به عمرۀ حج‌شان در ذی القعده واقع گردیده است، نه آنکه انجام دادن این عمره در ذی القعده بوده باشد، زیرا در روایات صحیح و ثابتی آمده است که پیامبر خدا ج در بیست و پنجم ماه ذی القعده از وادی عقیق به نیت حج و عمره احرام بستند، و بعد از ده روز به مکه رسیدند، و عمره کردند.

[5]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) کسی که مقیم مکه است، اگر می‌خواهد عمره کند، باید از حرم خارج گردیده و از زمین حل احرام ببندد.

2) اینکه پیامبر خدا ج برای عبد الرحمن امر کردند که عائشه را با خود به تنعیم ببرد، برای آن بود که تنعیم نسبت به دیگر اطراف حرم، نزدیکترین منطقه به زمین حل است.

3) خلوت نمودن با محرم در سفر و در اقامت جواز دارد، و محرم زن، بعد از شوهر وی کسی است که نکاح وی با وی برای ابد حرام باشد، مانند: پدر، فرزند، برادر، کاکا، ماما، و امثال این‌ها.

[6]- وی سراقه بن مالک بن جُعشم مدلجی است، و این همان کسی است که در هجرت نبی کریم ج با ابو بکرس غرض کشتن آن‌ها به تعقیب آن‌ها بر آمده بود، و در فتح مکه مسلمان شد، و در اول خلافت عثمانس در سال بیست و چهار هجری وفات یافت، اسد الغابه (2/265-266).

[7]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) بعضی از علماء از عبارت (این امر) چنین فهمیده‌اند که مراد از آن فسخ حج به عمره است، بنابراین گفته‌اند که: اگر کسی نیت حج را می‌کند، و (هدی) با خود ندارد، روا است که نیت حجش را به عمره تبدیل نموده و بعد از ادای عمره، خود را حلال سازد، و حتی بعضی از معاصرین این عمل را واجب دانسته و می‌گویند: حج مفرد اصلا جواز ندارد، به این معنی که اگر کسی تنها نیت حج را می‌کند که (حج مفرد) گفته می‌شود، باید حجش را به عمره تبدیل کند، و بعد از انجام دادن اعمال عمره خود را حلال سازد، و باز در روز ترویه برای ادای حج، دوباره نیت نماید.

2) جمهور علماء از زمان صحابه، به شمول خلفای راشدین تا به امروز، در همۀ مذاهب، حج مفرد را جائز دانسته و به آن عمل کرده‌اند، و گفته‌اند: کسی که نیت حج را می‌کند، باید حج خود را به اتمام برساند، و فسخ حج به عمره خاص برای صحابه، و تنها برای همان سالی بود که پیامبر خدا ج با آن‌ها بودند، و قولی که مخالف با اجماع امت باشد، اعتبار علمی چندانی ندارد.

3) بنابر آنچه که گذشت، مراد از (این امر) که در سؤال سراقهس آمده است، عمره کردن در ماه‌های حج است، نه فسخ حج به عمره، زیرا در زمان جاهلیت عمره کردن در ماه‌های حج را طوری که قبلاً ذکرش رفت از بدترین گناه‌ها می‌دانستند، و بعد از اینکه پیامبر خدا ج این عمل را برای صحابه اجازه دادند، سراقهس فکر کرد که شاید این کار خاص برای همین سال باشد، از این جهت از پیامبر خدا ج در زمینه استفسار نمود، و پیامبر خدا ج برایش خبر دادند که این حکم عا، و برای ابد، و برای همگان است.

[8]- مراد از آن، حدیثی است که عائشهل می‌گوید که: بعضی از صحابه نیت حج، و بعضی نیت عمره کردند، و خود وی نیت عمره کرده بود، و بعد از اینکه به عادت ما هانگی گرفتار شد، پیامبر خدا ج برایش امر کردند که عمره نکند، و بعد از ادای حج، برای برادرش عبد الرحمن امر کردند تا او را با خود برده و از تنعیم عمره بدهد.

[9]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      هر قدر مصارف عمره، و یا مشقت و مشکلات شخص عمره کننده بیشتر باشد، به همان اندازه ثوابش بیشتر است، والبته مراد از مشقت، مشقتی است که مشروع باشد، بنابراین اگر کسی به نیت عبادت، خود را در مشقتی می‌اندازد که از نگاه شرعی ممنوع است، به علاوه آنکه برایش ثوابی حاصل نمی‌شود، از آن مشقت گنه‌کار هم می‌گردد، مثلاً: اگر کسی در شدت گرمی با پای پیاده به حج و یا عمره می‌رود، و یا چند روز متوالی را با هم بدون آنکه افطار کند، روز می‌گیرد، و یا در گرمی تابستان در وقت نماز خواندن به نیت ثواب به آفتاب سوزان می‌ایستد، و یا در شدت سردی هوا بر روی یخ نماز می‌خواند، برای چنین شخصی از انجام دادن این اعمال نه تنها آنکه ثواب نیست، بلکه به جهت آنکه بدون موجب، سبب ضرر رساندن به خود شده است، بر وی گناه نیز هست، و از آن مهمتر آنکه پیامبر خدا ج از چنین کار‌های منع کرده‌اند، و مخالفت از امر پیامبر خدا ج بدون شک گناه است.

[10]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) حجون نام جایی است در مکۀ مکرمه، نزدیک قبرستان معلی، و از مسجد الحرام حدود سه کیلو متر فاصله دارد.

2) آنچه را که اسماءل روایت می‌کند، چیزی است که در حجة الوداع واقع گردیده بود، و طوری که معلوم است، در این حج عائشهل بعد از احرام بستن، و پیش از طواف کردن، به عادت ماهانگی دچار شده بود، بنابراین با اسماء و زن‌های دیگر طواف نکرد، و اینکه اسماءل او را در ضمن کسانی که با وی طواف کرده‌اند ذکر کرده است، به اعتبار اشتراک در اصل احرام بستن است، نه از نگاه اشتراک در طواف.

3) اسماءل در این حدیث می‌گوید که: بعد از طواف کردن خود را حلال ساختیم، حال آنکه حلال ساختن آن‌ها بعد از طواف و بعد از سعی بین صفا و مروه بود، نه بعد از تنها طواف، و این چیز در احادیث بسیار دیگری به صراحت ذکر شده است.

[11]- یعنی: خدای جز خدای یگانه وجود ندارد، شریکی برایش نیست، تمام هستی برای او است، وسزاوار ستایش تنها او است، و او خدایی است که بر همه چیز قادر است، رجوع کننده‌ایم بسوی خدا، توبه کننده‌ایم از نافرانی‌ها، برای پروردگار خود عبادت می‌کنیم، و برای پروردگار خودسجده می‌کنیم، و برای پروردگار خود ستایش می‌کنیم، خداوند وعده‌اش را راست کرد، بنده‌اش را پیروز نمود، و تنها خودش احزاب کفار را به شکست مواجه ساخت.

      و خواندن این دعا خاص برای بر گشتن از حج و عمره و جهاد نیست، بلکه مستحب است تا در هر سفری مانند: باز گشتن از سفر تحصیل علم، از سفر تجارت، و از سفر سیاحت مباح، و امثال این‌ها نیز خوانده شود.

[12]- از مسائل و احکام متعلق به این حدیث آنکه:

1) بچۀ را که پیامبر خدا ج پیش روی خود سوار کردند، جعفر بن ابی طالب، و بچۀ را که پشت سر خود سوار کردند، قثم بن عباس بن عبد المطلب بود.

2) مستحب است که از حجاج در وقت رسیدن آن‌ها به مکه استقبال به عمل آید، و با قیاس بر این، مستحب است که از حجاج در وقت بازگشت آن‌ها از مکه نیز استقبال به عمل آید، و باز هم با قیاس بر این، مستحب است از هرمسافری که از سفر مسنونۀ مانند: حج، عمره، جهاد، تحصیل علم، و یا سفر مباح مانند:

تجارت، سیاحت، و امثال این‌ها برمی‌گردد، نیز استقبال به عمل آید، و این کار یک عمل نیک اجتماعی است که سبب مودت و دوستی بین اقوام و دوستان می‌شود.

3) نبی کریم ج دو طفل را با خود بر شتری که سوار بودند، سوار کردند، و شتر بدون شک چنین تحملی را دارد، ولی اگر حیوان مانند خر کم تحمل بوده، و یا اشخاصی که می‌خواهند بر حیوان سوار شوند، تنومند باشند، به طوری که حیوان از تحمل آن‌ها به مشقت زیاد بیفتد، نباید سه نفره بر آن سوار شودند، زیرا اسلام همان طوری که ظلم را بر انسان‌ها اجازه نمی‌دهد، بر حیوانات نیز اجازه نمی‌دهد، و قصۀ زنی که به سبب ظلم بر گربۀ به دوزخ رفت، در همین صحیح البخاری موجود است.          

[13]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      مسافر نباید شب از سفر برگردد، زیرا احتمال دارد که همسرش در این وقت در حالتی باشد که سبب تنفر شوهرش از وی گردد، از این جهت باید در وقتی به خانه‌اش داخل شود که زن از آمدن شوهر اطلاع یافته و بتواند به شکل مناسبی از وی استقبال نماید، ولی چون در این عصر، انسان به آسانی می‌تواند از وقت آمدن خود برای اهل و فامیلش اطلاع بدهد، و آن‌ها برای آمدنش آمدگی بگیرند، لذا آمدنش در این صورت در شب، مانعی ندارد، زیرا علت منع منتفی گردیده است، و طوری که علماء اصول می‌گویند: حکم با علت خود ارتباط دارد، هر وقت که علت موجود باشد، حکم موجود است، و هروقت که علت منتفی گردد، حکم به خودی خود نیز منتفی می‌گردد.

[14]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) نهی در این‌جا تنزیه است، نه برای تحریم، یعنی: داخل شدن به خانه در شب، هنگام بازگشتن از سفر، مکروه است نه حرام.

2) چون این حکم تعبدی نیست که علت آن را درک کرده نتوانیم، بنابراین حکمش مانند حکم حدیث سابق است که هم اکنون ذکر نمودیم، یعنی: اگر کسی از آمدن خود برای خانواده‌اش اطلاع می‌دهد، و یا آن‌ها از آمدنش اطلاع دارند، و برایش آمادگی گرفته‌اند، آمدنش از سفر در شب، مانعی ندارد، و حتی اکنون که وقت حرکت وسائل سفر در بسیاری از حالات از اختیار مسافر خارج است، اگر به حرفیت این حدیث عمل نمائیم، سبب مشقت بسیار برای خود و دیگران می‌شویم.

[15]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      این حدیث از یک طرف دلالت بر فضیلت مدینۀ منوره، و از طرف دیگر دلالت بر حب وطن و مسکن و ماوی دارد، و حدیث (حب الوطن من الإیمان) گرچه اصل شرعی ندارد، ولی طوری که امام سخاوی/ می‌گوید: معنایش صحیح است، و احادیثی را برای تائید این معنی ذکرکرده است، و می‌گوید: وقتی که شوق مکه در دل پیامبر خدا ج غلبه نمود، خداوند متعال این آیۀ کریمه را نازل فرمود: ﴿إِنَّ ٱلَّذِی فَرَضَ عَلَیۡکَ ٱلۡقُرۡءَانَ لَرَآدُّکَ إِلَىٰ مَعَادٖۚ. یعنی: به یقین کسی که ابلاغ قرآن را بر عهدۀ تو گذاشت، تو را به جایگاهت باز می‌گرداند، و البته این شعور برای کسانی که از وطی خود دور افتاده‌اند، بیشتر و بیشتر احساس می‌شود، ولو آنکه در ناز و نعمت زندگی کنند، مگر کسانی که شعور ذاتی و طبیعی خود را از دست داده‌اند.

[16]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) مراد از منع خوردن و نوشیدن، و خواب، منع کامل این چیزها نیست، بلکه منع کمال این چیزها است، یعنی: برای انسان طوری که وسائل راحت و زندگی خصوصا در آن وقت در خانه‌اش میسر است، در سفر میسر نیست، و این امر برای همگان مشهود است.

2) انسان نباید بدون حاجت از خانه‌اش سفر نماید، و اگر می‌کند، بعد از انجام دادن کارش بکوشد تا هرچه زودتر نزد خانواده‌اش برگردد.

3) در روایتی از امام مالک/ نقل است که گفت: «کسی که از سفر برمی‌گردد، برای خانواده‌اش تحفۀ بخرد، و اگر چیزی نداشت، سنگی را با خود بیاورد»، و البته این سخن برای مبالغه است، ورنه از آرودن سنگ مگر آنکه سنگ کار آمدی باشد برای اهل خانواده منفعتی متصور نیست.

کتاب [26]: حج

کتاب [26]: حج([1])

1- باب: وُجُوبِ الحَجِّ وَفَضْلِهِ

باب [1]: وجوب حج و فضیلت آن

769- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: کَانَ الفَضْلُ رَدِیفَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَجَاءَتِ امْرَأَةٌ مِنْ خَشْعَمَ، فَجَعَلَ الفَضْلُ یَنْظُرُ إِلَیْهَا وَتَنْظُرُ إِلَیْهِ، وَجَعَلَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَصْرِفُ وَجْهَ الفَضْلِ إِلَى الشِّقِّ الآخَرِ، فَقَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ فَرِیضَةَ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ فِی الحَجِّ أَدْرَکَتْ أَبِی شَیْخًا کَبِیرًا، لاَ یَثْبُتُ عَلَى الرَّاحِلَةِ، أَفَأَحُجُّ عَنْهُ؟ قَالَ: «نَعَمْ»، وَذَلِکَ فِی حَجَّةِ الوَدَاعِ [رواه البخاری: 1513].

769- از ابن عباسب روایت است که گفت: فضل بن عباسب([2]) به پشت سر (ترک) پیامبر خدا ج سوار بود، زنی از مردم (خَشعم) آمد، فضل به طرف آن زن، و آن زن به طرف فضل نگاه می‌کرد، پیامبر خدا ج روی فضل را به طرف دیگری گردانیدند.

آن زن گفت: یا رسول الله! حجی که از طرف خدا بر بندگانش فرض است، بر پدرم که پیر پا افتاده است، و خود را بر مرکب گرفته نمی‌تواند، فرض گردیده است، آیا [روا است که] من از عوضش حج کنم؟

فرمودند: «بلی»! و این واقه در حجة الوداع واقع گردید([3]).

2- باب: قَول الله تَعَالى: ﴿یَأۡتُوکَ رِجَالٗا وَعَلَىٰ کُلِّ ضَامِرٖ یَأۡتِینَ مِن کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٖ ٢٧ لِّیَشۡهَدُواْ مَنَٰفِعَ لَهُمۡ

باب [2]: این قول خداوند متعال که: تا ﴿پیاده و بر شتران لاغر از راه‌های دور نزد تو بیایند، تا شاهد منافع خویش باشند

770- عَنْ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: «رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَرْکَبُ رَاحِلَتَهُ بِذِی الحُلَیْفَةِ، ثُمَّ یُهِلُّ حَتَّى تَسْتَوِیَ بِهِ قَائِمَةً» [رواه البخاری: 1514].

770- از ابن عمرب رویات است که گفت: پیامبر خدا ج را در (ذوالحلیفه) دیدم که بر شتر خود سوار شدند، و تا هنگامی که شتر کاملاً به راه افتاد، تلبیه می‌گفتند([4]).

3- باب: الحَجِّ عَلَى الرَّحْلِ

باب [3]: حج کردن بر شتر بارکش

771- عَن أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَجَّ عَلَى رَحْلٍ وَکَانَتْ زَامِلَتَهُ» [رواه البخاری:1517].

771- از انسس روایت است که پیامبر خدا ج بر شتری حج کردند که زاد و متاع‌شان نیز بر بالای شتر بار شده بود([5]).

4- باب: فَضْلِ الحَجِّ المَبرُورِ

باب [4]: فضیلت حج مبرور

772- عَنْ عَائِشَةَ أُمِّ المُؤْمِنِینَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، أَنَّهَا قَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، نَرَى الجِهَادَ أَفْضَلَ العَمَلِ، أَفَلاَ نُجَاهِدُ؟ قَالَ: «لاَ، لَکِنَّ أَفْضَلَ الجِهَادِ حَجٌّ مَبْرُورٌ» [رواه البخاری: 1520].

772- از عائشه ام المؤمنینل روایت است که گفت: یا رسول الله [ما زن‌ها] فکر می‌کنیم که جهاد بهترین اعمال باشد، آیا ما جهاد نکنیم؟ فرمودند: «نِه! بهترین جهاد [برای شما] حج مبرور است»([6]).

773- عَن أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «مَنْ حَجَّ لِلَّهِ فَلَمْ یَرْفُثْ، وَلَمْ یَفْسُقْ، رَجَعَ کَیَوْمِ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ» [رواه البخاری: 1521].

773- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج را شنیدم که فرمودند:

«کسی که برای خدا حج کند، و در حج خود مرتکب جماع، و کار بدی نگردد، طوری که از حج [بدون گناه] برمی‌گردد، به مانند روزی که مادرش او را زائیده است»([7]).

5- باب: مُهَلُّ أَهْلِ الْیَمَنِ

باب [5]: میقات اهل یمن

774- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: «أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَقَّتَ لِأَهْلِ المَدِینَةِ ذَا الحُلَیْفَةِ، وَلِأَهْلِ الشَّأْمِ الجُحْفَةَ، وَلِأَهْلِ نَجْدٍ قَرْنَ المَنَازِلِ، وَلِأَهْلِ الیَمَنِ یَلَمْلَمَ، هُنَّ لِأَهْلِهِنَّ، وَلِکُلِّ آتٍ أَتَى عَلَیْهِنَّ مِنْ غَیْرِهِمْ مِمَّنْ أَرَادَ الحَجَّ وَالعُمْرَةَ، فَمَنْ کَانَ دُونَ ذَلِکَ، فَمِنْ حَیْثُ أَنْشَأَ، حَتَّى أَهْلُ مَکَّةَ مِنْ مَکَّةَ» [رواه البخار: 1530].

774- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برای اهل مدینه (ذوالحلیفه)، و برای هل شام (جحفَه)، و برای اهل نجد (قرن منازل)، و برای اهل یمن (یلملم) را میقات تعیین نموده [و فرمودند]:

«این مواقیت برای این مردم، و برای کسانی است که از غیر این مردم، از این میقات‌ها می‌گذرند، و ارادۀ حج و عمره را داشته باشند، وکسی که بعد از این مواقیت [به طرف مکه] سکونت دارد، میقاتش از همان جایی است که ارادۀ حج را نموده است، حتی میقات اهل مکه، شهر مکه است»([8]).

6- «باب»

باب [6]

775- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنَاخَ بِالْبَطْحَاءِ بِذِی الحُلَیْفَةِ، فَصَلَّى بِهَا» وَکَانَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا یَفْعَلُ ذَلِکَ [رواه البخاری: 1532].

775- از عبدالله بن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج در بطحاء (ذوالحلیفه) شتر خود را خوابانده، و نماز خواندند، و عبدالله بن عمرب نیز همین کار را می‌کرد([9]).

7- باب: خُرُوجِ النَّبِیِّ ج عَلَى طَرِیقِ الشَّجَرَةِ

باب [7]: بر آمدن پیامبر خدا ج بر راه (شجره)

776- وَعَنهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ یَخْرُجُ مِنْ طَرِیقِ الشَّجَرَةِ، وَیَدْخُلُ مِنْ طَرِیقِ المُعَرَّسِ، وَأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، کَانَ إِذَا خَرَجَ إِلَى مَکَّةَ یُصَلِّی فِی مسْجِدِ الشَّجَرَةِ، وَإِذَا رَجَعَ صَلَّى بِذِی الحُلَیْفَةِ بِبَطْنِ الوَادِی، وَبَاتَ حَتَّى یُصْبِحَ» [رواه الخاری: 1533].

776- و از عبدالله بن عمرب روایت است که [گفت]:

پیامبر خدا ج [در وقت رفتن از مدینه] از راه (شجره) می‌رفتند، و هنگام [آمدن به مدینه] از راه (معرس) داخل می‌شدند.

و پیامبر خدا ج وقتی که [از مدینه] به قصد رفتن به مکه خارج می‌شدند، در مسجد (شجره) [که همان مسجد ذوالحلیفه باشد] نماز می‌خواندند، و وقت باز گشتن به سوی مدینه، در مسجد (ذوالحلیفه) در دامن وادی، نماز می‌خواندند، و شب را تا صبح همان‌جا می‌خوابیدند([10]).

8- باب: قَوْلِ النَّبِیِّ ج: «العَقِیقُ وَادٍ مُبَارَکٌ»

باب [8]: این گفتۀ پیامبر خدا ج که: «عقیق دشت مبارکی است»

777- عَن عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، یَقُولُ: سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِوَادِی العَقِیقِ یَقُولُ: «أَتَانِی اللَّیْلَةَ آتٍ مِنْ رَبِّی، فَقَالَ: صَلِّ فِی هَذَا الوَادِی المُبَارَکِ وَقُلْ: عُمْرَةً فِی حَجَّةٍ [رواه البخاری: 1534].

777- از عمرس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج در (وادی عقیق) شنیدم که فرمودند:

«شب گذشته قاصدی ازجانب پروردگارم آمد [مراد جبرئیل÷ است] و گفت: دراین دشت مبارک نماز بخوان، و بگو که این عمره است در حج»([11]).

778- عَن ابنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: أَنَّهُ رُئِیَ وَهُوَ فِی مُعَرَّسٍ بِذِی الحُلَیْفَةِ بِبَطْنِ الوَادِی، قِیلَ لَهُ: إِنَّکَ بِبَطْحَاءَ مُبَارَکَةٍ [رواه البخاری: 1535].

778- از ابن عمرب روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر خدا ج در (ذوالحُلیفه) در بطن وادی استراحت کرده بودند، در خواب دیدند که کسی برای‌شان گفت: تو در دشت مبارکی قرار داری([12]).

9- باب: غَسْلِ الخَلُوقِ ثَلاَثَ مراتٍ مِن الثِیَابِ

باب [9]: سه بار شستن خوشبوئی از جامه

779- عَن یَعْلَى بنِ اُمیَّه رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ لِعُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَرِنِی النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حِینَ یُوحَى إِلَیْهِ، قَالَ: فَبَیْنَمَا النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِالْجِعْرَانَةِ، وَمَعَهُ نَفَرٌ مِنْ أَصْحَابِهِ، جَاءَهُ رَجُلٌ فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، کَیْفَ تَرَى فِی رَجُلٍ أَحْرَمَ بِعُمْرَةٍ، وَهُوَ مُتَضَمِّخٌ بِطِیبٍ، فَسَکَتَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ سَاعَةً، فَجَاءَهُ الوَحْیُ، فَأَشَارَ عُمَرُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ إِلَى یَعْلَى، فَجَاءَ یَعْلَى وَعَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ثَوْبٌ قَدْ أُظِلَّ بِهِ، فَأَدْخَلَ رَأْسَهُ، فَإِذَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مُحْمَرُّ الوَجْهِ، وَهُوَ یَغِطُّ، ثُمَّ سُرِّیَ عَنْهُ، فَقَالَ: «أَیْنَ الَّذِی سَأَلَ عَنِ العُمْرَةِ؟» فَأُتِیَ بِرَجُلٍ، فَقَالَ: «اغْسِلِ الطِّیبَ الَّذِی بِکَ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ، وَانْزِعْ عَنْکَ الجُبَّةَ، وَاصْنَعْ فِی عُمْرَتِکَ کَمَا تَصْنَعُ فِی حَجَّتِکَ» [رواه البخاری: 1536].

779- روایت است که یعلَی بن أُمیَّهس برای عمرس گفت: پیامبر خدا ج را در هنگامی که وحی بر ایشان نازل می‌شود برایم نشان بده([13]).

[یعلی بن اُمیهس] می‌گوید: هنگامی که پیامبر خدا ج با عدۀ از یاران خود به (جعرانَه) بودند([14])، شخصی آمد و گفت: یا رسول الله! اگر شخصی به نیت عمره احرام ببندد و جامه‌هایش معطر باشد حکمش چیست؟

پیامبر خدا ج ساعتی سکوت نمودند، و در این هنگام وحی بر ایشان نازل گرید، عمرس به طرف من اشاره نمود، من آمدم، و [دیدم] که پیامبر خدا ج در زیر جامۀ که [عمر] بالای‌شان سایه می‌کرد نشسته‌اند.

سرم را داخل نمودم و [دیدم] که رخسار پیامبر خدا ج سرخ شده است و خرناس می‌کشند، سپس این حالت [کم کم] از ایشان رفع گردید، و فرمودند:

«آن شخصی که از عمره سؤال نمود، کجا است»؟

آن شخص را آوردند، پیامبر خدا ج فرمودند: «خوشبوئی را که [استعمال کرده‌ای] سه بار بشوی، و قبا را از تنت بیرون کن، و عمره‌ات را طوری انجام بده که حجت را انجام می‌دهی»([15]).

10- باب: الطَّیبِ عِنْدَ الإِحْرَامِ وَما یِلْبَسُ إذَا أَرَادَ أنْ یُحْرِمَ

باب [10]: استعمال خوشبوئی هنگام احرام بستن و بیان لباسی که به آن احرام می‌بندد

780- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، زَوْجِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَتْ: «کُنْتُ أُطَیِّبُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِإِحْرَامِهِ حِینَ یُحْرِمُ، وَلِحِلِّهِ قَبْلَ أَنْ یَطُوفَ بِالْبَیْتِ» [رواه البخاری: 1539].

780- از عائشهل همسر پیامبر خدا ج روایت است که گفت: پیامبر خدا ج را در هنگام احرام بستن شان، و در وقت بیرون شدن‌شان از احرام، پیش از آنکه به خانۀ کعبه طواف نمایند، عطر می‌زدم([16]).

11- باب: مَنْ أَهَلَّ مُلَبَّداً

باب [11]: کسی که در حال (مُلَبَّد) بودن، تلبیه گفت

781- عَن ابنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: «سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُهِلُّ مُلَبِّدًا» [رواه البخاری: 1540].

781- از ابن عمرب روایت است که [گفت]: در حالی که سر پیامبر خدا ج (ملبد) بود، تلبیه گفتند([17]).

12- باب: الإِهْلاَلِ عِنْدَ مَسْجِدِ ذِی الحُلَیْفَةِ

باب [12]: تلبیه گتن از نزد مسجد (ذوالحلیفه)

782- وَعَنهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: «مَا أَهَلَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَّا مِنْ عِنْدِ المَسْجِدِ» یَعْنِی مَسْجِدَ ذِی الحُلَیْفَةِ [رواه البخاری: 1541].

781- و از ابن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج جز ازنزد مسجد یعنی: مسجد (ذوالحلیفه)، تلبیه نگفتند([18]).

13- باب: الرُّکُوبِ وَالارْتِدَافِ فِی الحَجِّ

باب [13]: سوار شدن، و باهم سوارشدن بر یک مرکب در حج

783- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ أُسَامَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ کَانَ رِدْفَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنْ عَرَفَةَ إِلَى المُزْدَلِفَةِ، ثُمَّ أَرْدَفَ الفَضْلَ مِنَ المزْدَلِفَةِ إِلَى مِنًى، قَالَ: فَکِلاَهُمَا قَالَ: «لَمْ یَزَلِ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُلَبِّی حَتَّى رَمَى جَمْرَةَ العَقَبَةِ» [رواه البخاری: 1544].

783- از ابن عباسب روایت است که اسامهس از عرفات تا مزدلفه، پشت سر (تَرک) پیامبر خدا ج سوار بود، بعد از آن مزدلفه تا منی فضل [ابن عباس] را پشت سر خود سوار کردند، هرودی آن‌ها گفتند که پیامبر خدا ج تا هنگام زدن جمرۀ عقبه تلبیه می‌گفتند([19]).

14- باب: مَا یَلْبَسُ المُحْرِمُ مِنَ الثِّیَابِ وَالأَرْدِیَةِ وَالأَزُرِ

باب [14]: آنچه که محرم از ثیاب و رداء و ازار می‌پوشد

784- وَعَنهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «انْطَلَقَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنَ المَدِینَةِ بَعْدَ مَا تَرَجَّلَ، وَادَّهَنَ وَلَبِسَ إِزَارَهُ وَرِدَاءَهُ هُوَ وَأَصْحَابُهُ، فَلَمْ یَنْهَ عَنْ شَیْءٍ مِنَ الأَرْدِیَةِ وَالأُزُرِ تُلْبَسُ إِلَّا المُزَعْفَرَةَ الَّتِی تَرْدَعُ عَلَى الجِلْدِ، فَأَصْبَحَ بِذِی الحُلَیْفَةِ رَکِبَ رَاحِلَتَهُ حَتَّى اسْتَوَى عَلَى البَیْدَاءِ، أَهَلَّ هُوَ وَأَصْحَابُهُ وَقَلَّدَ بَدَنَتَهُ، وَذَلِکَ لِخَمْسٍ بَقِینَ مِنْ ذِی القَعْدَةِ، فَقَدِمَ مَکَّةَ لِأَرْبَعِ لَیَالٍ خَلَوْنَ مِنْ ذِی الحَجَّةِ، فَطَافَ بِالْبَیْتِ، وَسَعَى بَیْنَ الصَّفَا وَالمَرْوَةِ، وَلَمْ یَحِلَّ مِنْ أَجْلِ بُدْنِهِ لِأَنَّهُ قَلَّدَهَا، ثُمَّ نَزَلَ بِأَعْلَى مَکَّةَ عِنْدَ الحَجُونِ وَهُوَ مُهِلٌّ بِالحَجِّ، وَلَمْ یَقْرَبِ الکَعْبَةَ بَعْدَ طَوَافِهِ بِهَا حَتَّى رَجَعَ مِنْ عَرَفَةَ، وَأَمَرَ أَصْحَابَهُ أَنْ یَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ وَبَیْنَ الصَّفَا وَالمَرْوَةِ، ثُمَّ یُقَصِّرُوا مِنْ رُءُوسِهِمْ، ثُمَّ یَحِلُّوا وَذَلِکَ لِمَنْ لَمْ یَکُنْ مَعَهُ بَدَنَةٌ قَلَّدَهَا وَمَنْ کَانَتْ مَعَهُ امْرَأَتُهُ فَهِیَ لَهُ حَلاَلٌ وَالطِّیبُ وَالثِّیَابُ» [رواه البخاری: 1545].

784- و از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج بعد از اینکه سر خود را شانه زدند، و روغن [خوشبوئی] به جان خود مالیدند، و ایشان و صحابه‌های‌شان ازار و ردای خود را پوشیدند، از مدینه رفتند([20])، و پیامبر خدا ج از پوشیدن هیچ نوع ازار و ردائی به جز ازار و ردائی که به عفران معطر گردیده و بر جلد اثر می‌کند، نهی نفرمودند.

شب را در (ذو الحلیفه) به صبح رساندند، چون صبح شد شتر خود را سوار شدند، و هنگامی که شتر کاملاً به راه افتاد و به همواری (بیداء) رسید، ایشان با صحابه‌های خود تلبیه گفتند، و شتر هدیۀ حج خود را نشانی نمودند، و این وقتی بود که پنج روز از ماه (ذوالقعده) باقی مانده بود([21]).

چون به مکه رسیدند، چهار روز از (ذوالحجه) گذشته بود([22])، به خانۀ [کعبه] طواف کردند، و بین صفا و مروه سعی نمودند، و چون شتر هدی خود را قبلا فرستاده بودند، خود را حلال نساختند، زیرا شتر را علامه دار ساخته بودند.

بعد از آن به قسمت بلند مکه درحالی که ارادۀ حج را داشتند، در منطقۀ (حجون) منزل گزیدند، و دیگر تا هنگامی که از عرفات بر گشتند، به طرف خانۀ کعبه نرفتند.

[بعد از بر گشتن از عرفه] به صحابهش امر کردند تا به خانۀ کعبه طواف کرده و بین صفا و مروه سعی نمایند، و بعد از آن موی سرخود را کوتاه نموده و خود را حلال سازند.

و این برای کسی است که به همراهش شتر (هدیی) که آن را نشانه دار ساخته است نباشد، و [بعد از انجام دادن این عمال]، کسی که همسرش با او است، نزدیک شدن به همسرش، و استعمال خوشبوئی، و پوشیدن لباس برایش روا است([23]).

15- باب: التَّلْبِیَةِ

باب [15]: تلبیه گفتن

785- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ تَلْبِیَةَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: لَبَّیْکَ اللَّهُمَّ لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ لاَ شَرِیکَ لَکَ لَبَّیْکَ، إِنَّ الحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَکَ وَالمُلْکَ، لاَ شَرِیکَ لَکَ [رواه البخاری: 1549].

785- از عبدالله بن عمرب روایت است که تلبیۀ پیامبر خدا ج چنین بود: «لَبَّیْکَ اللَّهُمَّ لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ لاَ شَرِیکَ لَکَ لَبَّیْکَ، إِنَّ الحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَکَ وَالمُلْکَ، لاَ شَرِیکَ لَکَ»([24]).

16- باب: التَّحْمِیدِ وَالتَّسْبِیحِ وَالتَّکْبِیرِ قَبْلَ الإِهْلاَلِ عِنْدَ الرُّکُوبِ عَلَى الدَّابَّةِ

باب [16]: گفتن الحمد لله، و سبحان الله، و الله أکبر پیش از شروع کردن به تلبیه گفتن در وقت سوار شدن بر دابه

786- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: صَلَّى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَنَحْنُ مَعَهُ بِالْمَدِینَةِ الظُّهْرَ أَرْبَعًا، وَالعَصْرَ بِذِی الحُلَیْفَةِ رَکْعَتَیْنِ، ثُمَّ بَاتَ بِهَا حَتَّى أَصْبَحَ، ثُمَّ رَکِبَ حَتَّى اسْتَوَتْ بِهِ عَلَى البَیْدَاءِ، حَمِدَ اللَّهَ وَسَبَّحَ وَکَبَّرَ، ثُمَّ أَهَلَّ بِحَجٍّ وَعُمْرَةٍ، وَأَهَلَّ النَّاسُ بِهِمَا، فَلَمَّا قَدِمْنَا أَمَرَ النَّاسَ، فَحَلُّوا حَتَّى کَانَ یَوْمُ التَّرْوِیَةِ أَهَلُّوا بِالحَجِّ، قَالَ: وَنَحَرَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَدَنَاتٍ بِیَدِهِ قِیَامًا، وَذَبَحَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِالْمَدِینَةِ کَبْشَیْنِ أَمْلَحَیْنِ [رواه البخاری: 1551].

786- از انسس روایت است که گفت: در حالی که ما با پیامبر خدا ج بودیم، نماز پیشین را در مدینۀ [منوره] چهار رکعت، و نماز عصر را در (ذُوالحُلَیفَه) دو رکعت اداء نمودند، بعد از آن در آنجان خواب شدند تا صبح شد.

بعد از آن سوارشدند، و چون راحلۀشان بر بیداء رسید [بیداء عبارت از بلندی است مقابل ذوالحلیفه]، الحمد لله، و سبحان الله، و الله أکبر گفتند، بعد از آن برای حج و عمره تلبیه گفتند و دیگران نیز برای ادای حج و عمره تلبیه گفتند.

هنگامی که به مکه رسیدیم، [بعد از ادای مراسم عمره] برای مردم امر کردند تا خود را حلال بسازند، تا اینکه روز ترویه آمد([25])، در این روز برای ادای حج تلبیه گفتند.

انسس گفت که: پیامبر خدا ج چندین شتر را به دست خود درحالت ایستاده (نحر) کردند([26])، و پیامبر خدا ج درمدینه دو قوچ ابلق [سیاه و سفید را جهت قربانی] ذبح کردند ([27]).

17- باب: الإِهْلاَلِ مُسْتَقْبِلَ القِبْلَةِ

باب [17]: تلبیه گفتن به قبله

787- عَن ابْنُ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا اَنَّه کانَ یُلَبِّی مِن ذِی الحُلَیْفَةِ فَإِذَا بَلَغَ الحَرَمَ أَمسَکَ حَتَّى إِذَا جَاءَ ذَا طُوًى بَاتَ بِهِ حَتَّى یُصْبِحَ، فَإِذَا صَلَّى الغَدَاةَ اغْتَسَلَ»، وَزَعَمَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَعَلَ ذَلِکَ [رواه البخاری: 1553].

787- از ابن عمرب رواست است که او همیشه از (ذوالحلیفه) تلبیه می‌گفت [یعنی: نیت حج می‌کرد]، و چون به حرم می‌رسید، از تلبیه گفتن بس می‌کرد([28]).

و چون به (ذی طوی) می‌رسید([29])، شب را در آنجا می‌خوابید، چون نماز صبح را [در آنجا] اداء می‌نمود غسل می‌کرد، و نظرش این بود که پیامبر خدا ج چنین کرده بودند([30]).

18- باب: التَّلْبِیَةِ إِذَا انْحَدَرَ فِی الوَادِی

باب [18]: تلبیه گفتن هنگام سرازیر شدن در وادی

788- عَن ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَمَّا مُوسَى کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیْهِ إِذْ انْحَدَرَ فِی الوَادِی یُلَبِّی» [رواه البخاری: 1555].

788- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:

«... هرچه که موسی÷ است، گویا همین حالا به طرفش نگاه می‌کنم که در همین وادی سرازیر گشته و تلبیه می‌گوید»([31]).

19- باب: مَنْ أَهَلَّ فِی زَمَنِ النَّبِیِّ ج کَإِهْلاَلِهِ ج

باب [19]: کسی که در زمان پیامبر خدا ج مانند نیت ایشان به حج، نیت کرده است

789- عَنْ أَبِی مُوسَى رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: بَعَثَنِی النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَى قَوْمٍ بِالیَمَنِ، فَجِئْتُ وَهُوَ بِالْبَطْحَاءِ، فَقَالَ: «بِمَا أَهْلَلْتَ؟» قُلْتُ: أَهْلَلْتُ کَإِهْلَالِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «هَلْ مَعَکَ مِنْ هَدْیٍ؟» قُلْتُ: لَا، فَأَمَرَنِی، فَطُفْتُ بِالْبَیْتِ، وَبِالصَّفَا وَالمَرْوَةِ، ثُمَّ أَمَرَنِی، فَأَحْلَلْتُ، فَأَتَیْتُ امْرَأَةً مِنْ قَوْمِی، فَمَشَطَتْنِی - أَوْ غَسَلَتْ رَأْسِی - فَقَدِمَ عُمَرُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فَقَالَ: إِنْ نَأْخُذْ بِکِتَابِ اللَّهِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُنَا بِالتَّمَامِ، قَالَ اللَّهُ: ﴿وَأَتِمُّواْ ٱلۡحَجَّ وَٱلۡعُمۡرَةَ لِلَّهِۚ وَإِنْ نَأْخُذْ بِسُنَّةِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَإِنَّهُ «لَمْ یَحِلَّ حَتَّى نَحَرَ الهَدْیَ» [وراه البخاری: 1559].

789- از ابو موسیس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج مرا به سوی قومی به یمن فرستادند([32])، چون باز آمدم ایشان در بطحای [مکه] بودند.

گفتند: «نیت چه نوع حجی را نموده‌ای؟

گفتم: نیت همان حجی را نموده‌ام که پیامبر خدا ج نموده‌اند

فرمودند: هدی شکرانه به همراهت هست؟

گفتم: نه!

مرا امر کردند که طواف و سعی را انجام دهم، [طواف و سعی را انجام دادم]، بعد از آن امر کردند که خود را حلال سازم، [خود را حلال ساختم]، بعد از آن نزد زنی از اقوامم آمدم، و آن زن سرم را شانه زد، و یا شست([33]).

چون زمان [خلافت] عمرس رسید، گفت: اگر به کتاب خدا عمل نمائیم، کتاب خدا ما را به تمام نمودن [عمره و حج] امر می‌نماید، خداوند متعال می‌فرماید: «حج و عمره را خاص برای خدا به اتمام برسانید»([34])، و اگر به سنت پیامبر خدا ج عمل نمائیم، پیامبر خدا ج تا وقتی که هدی را (نحر) نکردند، خود را حلال نساختند([35]).

20- باب: قَوْلِ الله تَعَالَى: ﴿ٱلۡحَجُّ أَشۡهُرٞ مَّعۡلُومَٰتٞۚ...

باب [20]: این قول خداوند متعال که: ﴿حج [در] ماه‌های معینی است

790- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، حَدیثها فی الحَجَّ قَد تَقَدَّم، قَالَتْ فی هذِهِ الرَّوایِةِ: خَرَجْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی أَشْهُرِ الحَجِّ، وَلَیَالِی الحَجِّ، وَحُرُمِ الحَجِّ، فَنَزَلْنَا بِسَرِفَ، قَالَتْ: فَخَرَجَ إِلَى أَصْحَابِهِ، فَقَالَ: «مَنْ لَمْ یَکُنْ مِنْکُمْ مَعَهُ هَدْیٌ، فَأَحَبَّ أَنْ یَجْعَلَهَا عُمْرَةً فَلْیَفْعَلْ، وَمَنْ کَانَ مَعَهُ الهَدْیُ فَلاَ» قَالَتْ: فَالْآخِذُ بِهَا، وَالتَّارِکُ لَهَا مِنْ أَصْحَابِهِ قَالَتْ: فَأَمَّا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَرِجَالٌ مِنْ أَصْحَابِهِ، فَکَانُوا أَهْلَ قُوَّةٍ وَکَانَ مَعَهُمُ الهَدْیُ، فَلَمْ یَقْدِرُوا عَلَى العُمْرَةِ، وَذَکَرَ باقیَ الحَدیثِ. [رواه البخاری: 1560].

790- حدیث عائشهلدر موضوع حج، قبلاً گذشت، و در این روایت می‌گوید: «با پیامبر خدا ج در ماه‌های حج، در شب‌های حج، و حرمات حج [از مدینه] بیرون شدیم و به (سَفِر) منزل گزیدیم [سَفِر جایی است که در (ده) میلی مکه قرار دارد].

و گفت: پیامبر خدا ج نزد صحابه‌های خود رفته و فرمودند: «کسی که از شما (هدی) همراهش نباشد، اگر خواسته باشد که حج خود را به عمره تبدیل کند، چنین کند، ولی کسی که با خود (هدی) دارد، چنین کاری کرده نمی‌تواند».

و گفت: کسانی که حج خود را به عمره تبدیل کردند، و کسانی که تبدیل نکردند،همگی از صحابه‌های پیامبر خدا ج بودند.

و گفت که: خود پیامبر خدا ج و بعضی از صحابه‌های‌شان که دارای عزم قوی بودند [و می‌توانستند از ممنوعات احرام خود داری نمایند] و با خود (هدی) آورده بودند، عمره را انجام دادند، و عائشهل بقیۀ حدیث را ذکر نمود([36]).

21- باب: التَّمَتُّعِ وَالإِقْرَانِ وَالإِفْرَادِ بِالحَجِّ وَفَسْخِ الحَجِّ لِمَنْ لَمْ یَکُنْ مَعَهُ هَدْیٌ

باب [21]: حج تمتع، و قران، و افراد، و فسخ حج برای کسی که (هدی) همراهش نیست([37])

791- وَعنهَا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا فی روایة قَالَت: خَرَجْنَا مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَلاَ نُرَى إِلَّا أَنَّهُ الحَجُّ، فَلَمَّا قَدِمْنَا تَطَوَّفْنَا بِالْبَیْتِ، فَأَمَرَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَنْ لَمْ یَکُنْ سَاقَ الهَدْیَ أَنْ یَحِلَّ، فَحَلَّ مَنْ لَمْ یَکُنْ سَاقَ الهَدْیَ، وَنِسَاؤُهُ لَمْ یَسُقْنَ فَأَحْلَلْنَ، قَالَتْ صَفِیَّةُ: مَا أُرَانِی إِلَّا حَابِسَتَهُمْ، قَالَ: «عَقْرَى حَلْقَى، أَوَمَا طُفْتِ یَوْمَ النَّحْرِ» قَالَتْ: قُلْتُ: بَلَى، قَالَ: «لاَ بَأْسَ انْفِرِی» [رواه البخاری: 1561].

791- و از عائشهس روایت دیگری آمده است که گفت: با پیامبر خدا ج [از مدینه] خارج شدیم، و فکر نمی‌کردیم که این سفر جز برای ادای حج باشد، هنگامی که [به مکه] رسیدیم به خانۀ کعبه طواف نمودیم.

و پیامبر خدا ج کسانی را که (هدی) نفرستاده بودند، امر کردند تا [بعد از ادای عمره] خود را حلال سازند، پس هرکسی که (هدی) نیاورده بود، خود را حلال ساخت، و همسران پیامبر خدا ج چون (هدی) نفرستاده بودند، خود را حلال ساختند.

صفیه [ل چون به عادت ماهانگی گرفتار شده بود] گفت: فکر نمی‌کنم مگر آنکه سبب تاخیر آن‌ها شود([38]).

[پیامبر خدا ج] فرمودند: «ای زن شوم سر تراشیده! مگر روز عید طواف نکردی؟ [یعنی: آیا مگر طواف افاضه را در روز عید انجام ندادی؟]

گفت: گفتم: طواف کردم.

فرمودند: پس باکی نیست، و به سفرت ادامه بده»([39]).

792- وَعَنهَا فی روایة أخری قَالَتْ: خَرَجْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَامَ حَجَّةِ الوَدَاعِ، فَمِنَّا مَنْ أَهَلَّ بِعُمْرَةٍ، وَمِنَّا مَنْ أَهَلَّ بِحَجَّةٍ وَعُمْرَةٍ، وَمِنَّا مَنْ أَهَلَّ بِالحَجِّ «وَأَهَلَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِالحَجِّ»، فَأَمَّا مَنْ أَهَلَّ بِالحَجِّ، أَوْ جَمَعَ الحَجَّ وَالعُمْرَةَ، لَمْ یَحِلُّوا حَتَّى کَانَ یَوْمُ النَّحْرِ [رواه البخاری: 1562].

792- و از عائشهل در روایت دیگری آمده است که گفت: در (حجة الوداع) با پیامبر خدا ج بر آمدیم، بعضی از ما تنها نیت عمره، و بعضی نیت حج و عمره، و بعضی نیت تنها حج را نمودند.

و پیامبر خدا ج نیت حج را نموده بودند، کسانی که نیت حج و یا نیت حج وعمره را نموده بودند، تا روز عید قربان خود را حلال نساختند([40]).

793- عَن عُثْمَانُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ أنَّه نَهی عَنِ المُتْعَةِ، وَأَنْ یُجْمَعَ بَیْنَهُمَا، فَلَمَّا «رَأَى عَلِیٌّ أَهَلَّ بِهِمَا، لَبَّیْکَ بِعُمْرَةٍ وَحَجَّةٍ»، قَالَ: «مَا کُنْتُ لِأَدَعَ سُنَّةَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِقَوْلِ أَحَدٍ» [رواه البخاری: 1563].

793- روایت است که عثمانس از متعه([41])، و از جمع کردن بین عمره و حج، نهی نمود، چون علیس این چیز رادید، حج و عمره را باهم نیت نموده و گفت: سنت پیامبر خدا ج را به گفتۀ هیچ کسی ترک نمی‌کنم([42]).

794- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: کَانُوا یَرَوْنَ أَنَّ العُمْرَةَ فِی أَشْهُرِ الحَجِّ مِنْ أَفْجَرِ الفُجُورِ فِی الأَرْضِ، وَیَجْعَلُونَ المُحَرَّمَ صَفَرًا، وَیَقُولُونَ: إِذَا بَرَا الدَّبَرْ، وَعَفَا الأَثَرْ، وَانْسَلَخَ صَفَرْ، حَلَّتِ العُمْرَةُ لِمَنِ اعْتَمَرْ، قَدِمَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَصْحَابُهُ صَبِیحَةَ رَابِعَةٍ مُهِلِّینَ بِالحَجِّ فَأَمَرَهُمْ أَنْ یَجْعَلُوهَا عُمْرَةً، فَتَعَاظَمَ ذَلِکَ عِنْدَهُمْ، فَقَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَیُّ الحِلِّ؟ قَالَ: «حِلٌّ کُلُّهُ» [رواه البخاری: 1564].

794- از ابن عباسب روایت است که گفت: [اهل جاهلیت] فکر می‌کردند که عمره کردن در ماه‌های حج، از بد تری کارهای زشت در روی زمین است، از این جهت، ماه محرم را صفر نامیده و می‌گفتند: هنگامی که پشت شتران التیام یافت، و اثر پای شتران از راه‌ها محو گردید، و ماه صفر [که در حقیقت ماه محرم باشد] خارج شد، عمره برای کسی که نیت عمره کردن راداشته باشد، روا می‌گردد([43]).

پیامبر خدا ج و صحابهش صبح روز چهارم [ذوالحجۀ] به نیت ادای حج، [به مکه] رسیدند، و پیامبر خدا ج به آن‌ها امر کردند تا حج خود را به عمره تبدیل نمایند [و خود را حلال سازند].

این کار بر صحابهش دشوار تمام شد، گفتند: یا رسول الله! این چه نوع حلال ساختنی است؟

فرمودند: «حلال ساختن کامل» ([44]).

795- عَنْ حَفْصَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ، زَوْجِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، أَنَّهَا قَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا شَأْنُ النَّاسِ حَلُّوا بِعُمْرَةٍ، وَلَمْ تَحْلِلْ أَنْتَ مِنْ عُمْرَتِکَ؟ قَالَ: «إِنِّی لَبَّدْتُ رَأْسِی، وَقَلَّدْتُ هَدْیِی، فَلاَ أَحِلُّ حَتَّى أَنْحَرَ» [رواه البخاری: 1566].

795- از حفصهل همسر پیامبر خدا ج روایت است که گفت: یا رسول الله! چه سبب است که مردم بعد از ادای عمره خود را حلال ساختند، و شما خود راحلال نساختید؟

فرمودند: من سر خود را (ملبد) ساخته‌ام و (هدی) خود رانشانه دار نموده‌ام، و تا هنگامی که شترم را (نحر) نکنم، خود را حلال نمی‌سازم»([45]).

796- عَن ابْنَ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا أَنَّه سأَلَهُ رَجُلٌ عَنِ التَّمَتُّعِ وَقَالَ: نَهانی ناسٌ عَنه، فَرَأَیْتُ فِی المَنَامِ کَأَنَّ رَجُلًا یَقُولُ لِی: حَجٌّ مَبْرُورٌ، وَعُمْرَةٌ مُتَقَبَّلَةٌ، فَأَخْبَرْتُ ابْنَ عَبَّاسٍ فَقَالَ: «سُنَّةَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ» [رواه الخاری: 1567].

796- روایت است که شخصی [که نامش نصر بن عمران ضبعی بود] از ابن عباسب راجع به حج تمتع پرسید و گفت: مردمی مرا ازانجام دادن آن نهی می‌کنند([46]).

[ابن عباسب] او را امر کرد که حج تمتع کند.

آن شخص [بعد از ادای حج تمتع] گفت: در خواب دیدم که گویا شخصی برای من می‌گوید: حج تو حج نیک و مقبولی است، و عمره‌ات عمرۀ نیک و مقبولی است، و از این خواب برای ابن عباسب خبر دادم.

گفت: [سببش آن است که حج تمتع] سنت پیامبر خدا ج است([47]).

797- عَن جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّهُ حَجَّ مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَوْمَ سَاقَ البُدْنَ مَعَهُ، وَقَدْ أَهَلُّوا بِالحَجِّ مُفْرَدًا، فَقَالَ لَهُمْ: «أَحِلُّوا مِنْ إِحْرَامِکُمْ بِطَوَافِ البَیْتِ، وَبَیْنَ الصَّفَا وَالمَرْوَةِ، وَقَصِّرُوا، ثُمَّ أَقِیمُوا حَلاَلًا، حَتَّى إِذَا کَانَ یَوْمُ التَّرْوِیَةِ فَأَهِلُّوا بِالحَجِّ، وَاجْعَلُوا الَّتِی قَدِمْتُمْ بِهَا مُتْعَةً»، فَقَالُوا: کَیْفَ نَجْعَلُهَا مُتْعَةً، وَقَدْ سَمَّیْنَا الحَجَّ؟ فَقَالَ: «افْعَلُوا مَا أَمَرْتُکُمْ، فَلَوْلاَ أَنِّی سُقْتُ الهَدْیَ لَفَعَلْتُ مِثْلَ الَّذِی أَمَرْتُکُمْ، وَلَکِنْ لاَ یَحِلُّ مِنِّی حَرَامٌ حَتَّى یَبْلُغَ الهَدْیُ مَحِلَّهُ» فَفَعَلُوا [رواه البخاری: 1568].

797- از جابر بن عبداللهب روایت است که [گفت]: با پیامبر خدا ج در همان روزی که شتران هدی با خود برده بودند حج نمودم، پیامبر خدا ج برای مردم گفتند:

بعد از طواف به خانۀ کعبه، و سعی بین صفا و مروه، خود را حلال سازید، و موی سر خود را کوتاه کنید([48])، بعد از آن همین طور در حالت حلال تا روز (ترویه) [روز هشتم ذو الحجه] باقی بماند، و در این روز تلبیه بگوئید و نیت حج نمائید، و به این طریق حج مفردی را که نیت کرده بودید، به حج تمتع تبدیل کند».

صحابهش گفتند:

چگونه حج را به عمره تبدیل کنیم در حالی که به نیت حج، احرام بسته بودیم؟

فرمودند: «آنچه را که به شما امر می‌کنم، انجام دهید، و اگر من هم (هدی) را قبلا نفرستاده بودم، همین کاری را که به شما می‌گویم [انجام دهید]، انجام می‌دادم، ولی اکنون تا هنگامی که (هدی) در جای معینش [که منی باشد] نرسد، آنچه که بر من حرام بود، حلال نمی‌شود».

[صحابه چون این را شنیدند، موافق امر پیامبر خدا ج] عمل نمودند.

22- باب: التَّمَتُّعِ

باب [22]: حج تمتع

798- عَنْ عِمْرَانَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «تَمَتَّعْنَا عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَنَزَلَ القُرْآنُ»، قَالَ رَجُلٌ بِرَأْیِهِ مَا شَاءَ [رواه البخاری: 1571].

798- از عمرانس روایت است که گفت: مایان در زمان پیامبر خدا ج حج تمتع را انجام دادیم، و قرآن هم موافق آن نازل گردید، بعد از آن شخصی به رأی خود چیزی که به نظرش آمد گفت([49]).

23- باب: مِنْ أَیْنَ یَدْخُلُ مَکَّةَ

باب [23]: از کجا باید به مکه داخل شد

799- عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ رَسُولَ اللّهِ ج دَخَلَ مَکَّةَ مَن کَدَاءٍ،مِنَ الثَّنِیَّةِ العُلْیَا الَّتِی بِالبَطحَاءِ، وَخَرُجُ مِنَ الثَّنِیَّةِ السُّفْلَى» [رواه البخاری: 1575].

799- از ابن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج به مکه از راه (کداء) از قسمت بالائی آن که به طرف (بطحاء) است داخل گردیدند، و هنگام خارج شدن از مکه، ازقسمت سفلای آن خارج شدند([50]).

24- باب: فَضْلِ مَکَّةَ وَبُنْیَانِهَا

باب [24]: فضیلت مکه و بنای آن

800- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: سَأَلْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَنْ الجَدْرِ أَمِنَ البَیْتِ هُوَ؟ قَالَ: «نَعَمْ» قُلْتُ: فَمَا لَهُمْ لَمْ یُدْخِلُوهُ فِی البَیْتِ؟ قَالَ: «إِنَّ قَوْمَکِ قَصَّرَتْ بِهِمُ النَّفَقَةُ» قُلْتُ: فَمَا شَأْنُ بَابِهِ مُرْتَفِعًا؟ قَالَ: «فَعَلَ ذَلِکَ قَوْمُکِ، لِیُدْخِلُوا مَنْ شَاءُوا وَیَمْنَعُوا مَنْ شَاءُوا، وَلَوْلاَ أَنَّ قَوْمَکِ حَدِیثٌ عَهْدُهُمْ بِالْجَاهِلِیَّةِ، فَأَخَافُ أَنْ تُنْکِرَ قُلُوبُهُمْ، أَنْ أُدْخِلَ الجَدْرَ فِی البَیْتِ، وَأَنْ أُلْصِقَ بَابَهُ بِالأَرْضِ» [رواه البخاری: 1584].

800- از عائشهل روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج پرسیدم که آیا این دیوار کوتاه، جزئی از خانه است([51])؟

فرمودند: «بلی».

گفتم پس چرا آن را به خانه داخل نکردند؟

فرمودند: «امکانات قوم تو کوتاهی کرد».

گفتم: چرا (دروازۀ) خانه بلند ساخته شده است؟

فرمودند: «قوم تو از این جهت چنین کردند، تا هرکسی که خواسته باشند برایش اجازۀ داخل شدن [به خانه را] بدهند، و هرکسی را که نخواسته باشند از داخل شدنش ممانعت به عمل آورند.

و اگر قومت تازه آشنا به جاهلیت نمی‌بودند، و خوف آزردگی خاطر آن‌ها را نمی‌داشتم، دیوار را به خانه داخل می‌نمودم، و درِ خانه را هم کف زمین می‌ساختم»([52]).

801- وَفِی رِوایَةِ عَنهَا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لَهَا: «یَا عَائِشَةُ، لَوْلاَ أَنَّ قَوْمَکِ حَدِیثُ عَهْدٍ بِجَاهِلِیَّةٍ لَأَمَرْتُ بِالْبَیْتِ، فَهُدِمَ، فَأَدْخَلْتُ فِیهِ مَا أُخْرِجَ مِنْهُ، وَأَلْزَقْتُهُ بِالأَرْضِ، وَجَعَلْتُ لَهُ بَابَیْنِ، بَابًا شَرْقِیًّا، وَبَابًا غَرْبِیًّا، فَبَلَغْتُ بِهِ أَسَاسَ إِبْرَاهِیمَ» [رواه البخاری: 1586].

801- در روایت دیگری از عائشهل آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند:

«ای عائشه! اگر قوم تو، تازه جاهلیت را ترک نکرده بودند، امر می‌کردم که خانه را منهدم سازند، و آنچه را که از خانه ملحق می‌ساختم، و دروازه‌اش را هم کف زمین می‌ساختم، و برایش دو دروازه قرار می‌دادم، یکی شرقی و دیگری غربی، و به این طریق خانه را مطابق اساس ابراهیم÷ بنا می‌کردم»([53]).

25- باب: تَورِیثِ دُورِ مَکَّةَ وَبَیْعِهَا وَشِرَائِهَا وَأَنَّ النَّاسَ فِی المَسجِدِ الحَرَامِ سَوَاءٌ

باب [25]: میراث بردن خانه‌های مکه، و خرید و فروش آن‌ها، و اینکه مردم در مسجد الحرام باهم برابر هستند

802- عَنْ أُسَامَةَ بْنِ زَیْدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، أَنَّهُ قَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَیْنَ تَنْزِلُ فِی دَارِکَ بِمَکَّةَ؟ فَقَالَ: «وَهَلْ تَرَکَ عَقِیلٌ مِنْ رِبَاعٍ أَوْ دُورٍ»، وَکَانَ عَقِیلٌ وَرِثَ أَبَا طَالِبٍ هُوَ وَطَالِبٌ، وَلَمْ یَرِثْهُ جَعْفَرٌ وَلاَ عَلِیٌّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، شَیْئًا لِأَنَّهُمَا کَانَا مُسْلِمَیْنِ، وَکَانَ عَقِیلٌ وَطَالِبٌ کَافِرَیْنِ [رواه البخاری: 1588].

802- از اسامه بن زیدب روایت است که وی [در روز فتح مکه] از پیامبر خداج پرسید: یا رسول الله! آیا در مکه به خانۀ خود، سکنی گزین می‌شوید؟

فرمودند: «مگر عقیل برای ما خانه و منزلی گذاشته است»؟.

(عقیل) و (طالب) چون در وقت مرگ ابو طالب، کافر بودند، از وی میراث بردند، ولی (جعفر) و (علی)ب چون در آن وقت مسلمان شده بودند، از وی میراث نبردند([54]).

26- باب: نُزُولِ النَّبِیِّ ج مَکَّةَ

باب [26]: قدوم پیامبر خدا ج به مکه

803- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حِینَ أَرَادَ قُدُومَ مَکَّةَ: «مَنزِلُنَا غَدًا إِن شَاءَ اللّهُ، بِخَیْفِ بَنِی کِنَانَةَ، حَیْثُ تَقَاسَمُوا عَلَى الکُفْرِ» یَعْنِی ذَلِکَ المُحَصَّبَ، وَذَلِکَ أَنَّ قُرَیْشًا وَکِنَانَةَ، تَحَالَفَتْ عَلَى بَنِی هَاشِمٍ وَبَنِی عَبْدِ المُطَّلِبِ، أَوْ بَنِی المُطَّلِبِ: أَنْ لاَ یُنَاکِحُوهُمْ وَلاَ یُبَایِعُوهُمْ، حَتَّى یُسْلِمُوا إِلَیْهِمُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، [رواه البخاری: 1590].

803- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج هنگام [آمدن از منی به سوی] مکه فرمودند:

«منزل ما فردا، إن شاء الله در دامن پشتۀ (بنی کنانه) جایی که [قریش] بر کفر سوگند خورده بودند خواهد بود».

و مقصدشان از [پشتۀ بنی کنانه] ریگزاری بود که هم پیمانی (قُریش) و (کِنانه) بر علیه بنی هاشم و بنی عبد المطلب و یا بنی المطلب در آن‌جا صورت گرفته بود، و سوگند یاد کرده بودند که: تا وقتی که بنی هاشم و بنی عبد المطلب پیامبر خدا ج را برای آن‌ها تسلیم ندهند، نه با آن‌ها خویشاوندی نمایند، ونه با آن‌ها خرید و فروش کنند ([55]).

27- باب: هَدْمِ الْکَعْبَةِ

باب [27]: انهدام کعبه

804- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «یُخَرِّبُ الکَعْبَةَ ذُو السُّوَیْقَتَیْنِ مِنَ الحَبَشَةِ» [رواه البخاری: 1591].

804- از ابو هریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«خانۀ کعبه را شخصی از حبشه که ساق‌های پایش باریک است، منهدم می‌سازد»([56]).

28- باب: قول الله تعالى: ﴿جَعَلَ ٱللَّهُ ٱلۡکَعۡبَةَ ٱلۡبَیۡتَ ٱلۡحَرَامَ قِیَٰمٗا لِّلنَّاسِ وَٱلشَّهۡرَ ٱلۡحَرَامَ...

باب [28]: این قول خداوند متعال که: ﴿خداوند کعبۀ بیت الحرام را علامت قیام دین قرار داده است...

805- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا قَالَتْ: کَانُوا یَصُومُونَ عَاشُورَاءَ قَبْلَ أَنْ یُفْرَضَ رَمَضَانُ، وَکَانَ یَوْمًا تُسْتَرُ فِیهِ الکَعْبَةُ، فَلَمَّا فَرَضَ اللَّهُ رَمَضَانَ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَنْ شَاءَ أَنْ یَصُومَهُ فَلْیَصُمْهُ، وَمَنْ شَاءَ أَنْ یَتْرُکَهُ فَلْیَتْرُکْهُ» [رواه البخاری: 1592].

805- از عائشهل روایت است که گفت: پیش از آنکه رمضان فرض گردد، روز (عاشورا) را روزه می‌گرفتند، و در همین روز بود که خانۀ کعبه پوشیده می‌شد، [یعنی: آن را پوش می‌کردند] و چون خداوند متعال رمضان را فرض کرد، پیامبر خدا ج فرمودند:

«هرکسی که می‌خواهد روز عاشورا را روزه بگیرد، روزه بگیرد، و هرکسی که می‌خواهد روزه گرفتنش را ترک کند ترک کند»([57]).

806- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «لَیُحَجَّنَّ البَیْتُ وَلَیُعْتَمَرَنَّ بَعْدَ خُرُوجِ یَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ» [رواه البخاری: 1593].

806- از ابو سعید خدریس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«بعد از خروج یاجوج و ماجوج، بازهم مردم به خانۀ [معظمه] حج و عمره می‌کنند»([58]).

29- باب: هَدْمِ الْکَعْبَةِ

باب [29]: منهدم کردن کعبه

807- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «کَأَنِّی بِهِ أَسْوَدَ أَفْحَجَ، یَقْلَعُهَا حَجَرًا حَجَرًا» [رواه البخاری: 1595].

807- از ابن عباسب از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«گویا همین حالا [همان کسی که خانه را منهدم خواهد ساخت می‌بینم] شخصی است سیاه چهره، ساق‌های پایش از یک دیگر گشوده است، سنگ‌های خانه را یکی پس از دیگری بر می‌کند»([59]).

30- باب: مَا ذُکِرَ فِی الحَجَرِ الأَسْوَدِ

باب [30]: آنچه که در مورد حجر الأسود آمده است

808- عَنْ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّهُ جَاءَ إِلَى الحَجَرِ الأَسْوَدِ فَقَبَّلَهُ، فَقَالَ: «إِنِّی أَعْلَمُ أَنَّکَ حَجَرٌ، لاَ تَضُرُّ وَلاَ تَنْفَعُ، وَلَوْلاَ أَنِّی رَأَیْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُقَبِّلُکَ مَا قَبَّلْتُکَ» [رواه البخاری: 1597].

808- روایت است که عمرس حجر الأسود را بوسید و گفت:

من می‌دانم که تو سنگی هستی که نه ضرر رسانده می‌توانی و نه فائده، و اگر نمی‌دیدم که پیامبر خدا ج تو را بوسیده‌اند، هرگز تو را نمی‌بوسیدم([60]).

31- باب: مَنْ لَمْ یَدْخُلِ الْکَعْبَةَ

باب [31]: کسی که به کعبه داخل نگردید

809- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی أَوْفَى رَضِیَ اللّهُ عَنهُ قَالَ: «اعْتَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَطَافَ بِالْبَیْتِ، وَصَلَّى خَلْفَ المَقَامِ رَکْعَتَیْنِ وَمَعَهُ مَنْ یَسْتُرُهُ مِنَ النَّاسِ»، فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: أَدَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ الکَعْبَةَ؟ قَالَ «لاَ» [رواه البخاری: 1600].

809- از عبد الله ابن ابی أَوفَیس([61])، روایت است که گفت:

پیامبر خدا ج عمره کردند و به خانه طواف نمودند، و پشت مقام ابراهیم÷ در حالی که کسانی از ایشان را از ازدحام مردم حفاظت می‌کردند، دو رکعت نماز اداء نمودند.

کسی از عبد الله بن ابی أوفی پرسید: آیا پیامبر خدا ج به خانۀ کعبه دخل شدند؟

گفت: «نه»([62]).

32- باب: مَنْ کَبَّرَ فِی نَوَاحِی الکَعْبَةِ

باب [32]: کسی که در اطراف خانۀ کعبه تکبیر گفت

810- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَمَّا قَدِمَ أَبَى أَنْ یَدْخُلَ البَیْتَ وَفِیهِ الآلِهَةُ، فَأَمَرَ بِهَا فَأُخْرِجَتْ، فَأَخْرَجُوا صُورَةَ إِبْرَاهِیمَ، وَإِسْمَاعِیلَ فِی أَیْدِیهِمَا الأَزْلاَمُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «قَاتَلَهُمُ اللَّهُ، أَمَا وَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمُوا أَنَّهُمَا لَمْ یَسْتَقْسِمَا بِهَا قَطُّ». فَدَخَلَ البَیْتَ، فَکَبَّرَ فِی نَوَاحِیهِ، وَلَمْ یُصَلِّ فِیهِ [رواه البخاری: 1601].

810- از ابن عباسب روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر خدا ج به مکه آمدند، نسبت به وجود بت‌ها، از داخل شدن به خانۀ کعبه خود داری نمودند، و به امر ایشان بت‌ها را از خانه خارج ساختند، و تمثال ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام را در حالی که در دست آن‌ها (ازلام) بود بیرون کردند.

پیامبر خدا ج فرمودند: «خداوند ایشان را [یعنی: مشرکین قریش را] بکشد، به خداوند سوگند که آن‌ها خوب می‌دانستند که [ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام] هرگز به (ازلام) استقسام [یعنی: طلب قسمت و سر نوشت] نمی‌کردند».

بعد از آن پیامبر خدا ج به خانه داخل شدند، و در اطراف خانه تکبیر گفتند، و در آن‌جا نماز نخواندند([63]).

33- باب: کَیْفَ کَانَ بَدْءُ الرَّمَلِ

باب [33]: ابتدای مشروعیت (رَمَل) چگونه بود

811- وَعَنهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: قَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَصْحَابُهُ، فَقَالَ المُشْرِکُونَ: إِنَّهُ یَقْدَمُ عَلَیْکُمْ وَقَدْ وَهَنَهُمْ حُمَّى یَثْرِبَ، فَأَمَرَهُمُ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «أَنْ یَرْمُلُوا الأَشْوَاطَ الثَّلاَثَةَ، وَأَنْ یَمْشُوا مَا بَیْنَ الرُّکْنَیْنِ، وَلَمْ یَمْنَعْهُ أَنْ یَأْمُرَهُمْ أَنْ یَرْمُلُوا الأَشْوَاطَ کُلَّهَا إِلَّا الإِبْقَاءُ عَلَیْهِمْ» [رواه البخاری: 1602].

811- و از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج و صحابه به مکه آمدند، مشرکین گفتند: کسانی نزد شما می‌آیند که تب شهر مدینه آن‌هار خسته و نا توان ساخته است.

پیامبر خدا ج امر کردند تا در سه شوط اول طواف، (رَمَل) نمایند، ولی در بین دو رکن [که رکن یمانی و رکن حجر الأسود باشد] باید به طور عادی راه بروند.

و اینکه در همۀ هفت شوط، آن‌ها را به (رَمَل) امر نکردند، سببش شفقت و مهربانی بر آن‌ها بود([64]).

34- باب: اسْتِلاَمِ الحَجَرِ الأَسْوَدِ حِینَ یَقْدَمُ مَکَّةَ أَوَّلَ مَا یَطُوفُ وَیَرْمُلُ ثَلاَثاً

باب [34]: بوسیدن حجر الأسود در وقت قدوم به مکه در نخستین طواف که سه بار (رَمَل) می‌کند

812- عَنِ ابنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حِینَ یَقْدَمُ مَکَّةَ إِذَا اسْتَلَمَ الرُّکْنَ الأَسْوَدَ، أَوَّلَ مَا یَطُوفُ: یَخُبُّ ثَلاَثَةَ أَطْوَافٍ مِنَ السَّبْعِ [رواه البخاری: 1603].

812- از ابن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج را هنگامی که به مکه می‌آمدند دیدم، در اولین طواف رکن اسود را [یعنی: حجر الأسود را] بوسه زدند، و در سه طواف از هفت طواف تیز رفتند [یعنی (رمل) کردند]([65]).

35- باب: الرَّمَلِ فِی الحَجِّ وَالعُمْرَةِ

باب [35]: (رَمَل) نمودند در حج و عمره

813- عَن عُمَرَ بْنَ الخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: «فَمَا لَنَا وَالرَّمَلِ إِنَّمَا کُنَّا رَاءَیْنَا بِهِ المُشْرِکِینَ وَقَدْ أَهْلَکَهُمُ اللَّهُ»، ثُمَّ قَالَ: «شَیْءٌ صَنَعَهُ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَلاَ نُحِبُّ أَنْ نَتْرُکَهُ» [رواه البخاری: 1605].

813- از عمرس روایت است که گفت: اکنون چه لازم است که (رمل) نمائیم؟ (رَمَل) فقط جهت اظهار قوت برای مشرکین بود، و اکنون خداوند متعال آن‌ها را از بین برده است.

بعد از آن خودش گفت: (رَمل) چیزی است که پیامبر خدا ج انجام داده‌اند، از این جهت نمی‌خواهیم آن را ترک نمائیم([66]).

814- عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: «مَا تَرَکْتُ اسْتِلاَمَ هَذَیْنِ الرُّکْنَیْنِ فِی شِدَّةٍ وَلاَ رَخَاءٍ، مُنْذُ رَأَیْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَسْتَلِمُهُمَا» [رواه البخاری: 1606].

814- از ابن عمرب روایت است که گفت: از وقتی که دیدم پیامبر خدا ج این دو رکن را [یعنی: رکن یمانی و حجر الأسود را] استلام می‌کنند، استلام آن‌ها را در وقت سختی و آسانی [یعنی: در وقت ازدحام و غیر ازدحام] ترک نکرده‌ام([67]).

36- باب: اسْتِلاَمِ الرُّکْنِ بِالْمِحْجَنِ

باب [36]: استلام رکن [حجر الأسود] به عصا

815- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: «طَافَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی حَجَّةِ الوَدَاعِ عَلَى بَعِیرٍ، یَسْتَلِمُ الرُّکْنَ بِمِحْجَنٍ» [رواه البخاری: 1607].

815- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در حجة الوداع بر بالای شتری طواف نمودند، و حجر الأسود را با عصائی استلام می‌کردند([68]).

37- باب: تَقْبِیلُ الحَجَرِ

باب [37]: بوسیدن حجر الأسود

816- عَن ابْنَ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا أّنَّهُ سَأَلَهُ رَجُلٌ عَنِ اسْتِلاَمِ الحَجَرِ، فَقَالَ: «رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَسْتَلِمُهُ وَیُقَبِّلُهُ» قَالَ: قُلْتُ: أَرَأَیْتَ إِنْ زُحِمْتُ، أَرَأَیْتَ إِنْ غُلِبْتُ، قَالَ: «اجْعَلْ أَرَأَیْتَ بِالیَمَنِ، رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَسْتَلِمُهُ وَیُقَبِّلُهُ» [رواه البخاری: 1611].

816- از ابن عمرب روایت است که شخصی در مورد استلام حجر الأسود از وی پرسید:

در جواب گفت: من پیامبر خدا ج را دیدم که حجر الأسود را استلام می‌کردند و می‌بوسیدند.

آن شخص گفت: اگر مورد ازدحام قرار گیرم چه می‌گوئی؟ اگر مردم بر من غلبه کردند، چه می‌گوئی؟

ابن عمرب گفت: (اگر چنین شدم، و اگر چنان شدم) را در یمن بینداز، به تو می‌گویم که پیامبر خدا ج را دیدم که حجرالأسود را استلام می‌کردند و می‌بوسیدند([69]).

38- باب: مَنْ طَافَ بِالبَیْتِ إِذَا قَدِمَ مَکَّةَ قَبْلَ أَنْ یَرْجِعَ إِلَى بَیْتِهِ

باب [38]: کسی که هنگام قدوم به مکه، پیش از رفتن به خانه‌اش به خانه طواف نمود

817- عَن عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: «أَنَّ أَوَّلَ شَیْءٍ بَدَأَ بِهِ - حِینَ قَدِمَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنَّهُ تَوَضَّأَ، ثُمَّ طَافَ»، ثُمَّ لَمْ تَکُنْ عُمْرَةً. ثُمَّ حَجَّ أَبُو بَکْرٍ، وَعُمَرُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: مِثْلَهُ [رواه البخاری: 1614].

817- از عائشهل روایت است که پیامبر خدا ج هنگام قدوم به مکه [جهت ادای حج]، اولین کاری را که کردند این بود که وضوء ساختند، و بعد از آن طواف نمودند، ولی بعد از طواف کردن، عمرۀ را انجام ندادند.

بعد از آن ابوبکر و عمرب به همین طریق حج کردند([70]).

818- مِن إِبْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: حَدیثُ طَواف النَّبِیََّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ تَقَدَّمَ قریباً وَزادَ فی هذِهِ الرَّوایَةِ: «أَنَّهُ یَسجِدُ سَجْدَتَیْنِ، ثُمَّ یَطُوفُ بَیْنَ الصَّفَا وَالمَرْوَةِ» [رواه البخاری: 1616].

818- حدیث ابن عمرب در مورد قدوم پیامبر خدا ج به مکه عنقریب گذشت، و دراین روایت آمده است که:

پیامبر خدا ج [بعد از انجام دادن طواف]، دو رکعت نماز می‌خواندند، و بعد از آن، بین صفا و مروه سعی می‌کردند([71]).

39- باب: الکَلاَمِ فِی الطَّوَافِ

باب [39]: سخن زدن در هنگام طواف

819- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَرَّ وَهُوَ یَطُوفُ بِالکَعْبَةِ بِإِنْسَانٍ رَبَطَ یَدَهُ إِلَى إِنْسَانٍ بِسَیْرٍ - أَوْ بِخَیْطٍ أَوْ بِشَیْءٍ غَیْرِ ذَلِکَ -، فَقَطَعَهُ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِیَدِهِ، ثُمَّ قَالَ: «قُدْهُ بِیَدِهِ» [رواه البخاری: 1620].

819- از ابن عباسب روایت است که پیامبر خدا ج در حالی که طواف می‌کردند بر شخصی گذشته که دست خود را با تسمۀ چرمی و یا نخی و یا چیزی دیگری به شخص دیگری بسته است.

پیامبر خدا ج آن نخ را کندند و فرمودند: «دستش را بگیر و او را با خود طواف بده»([72]).

40- باب: لاَ یَطُوفُ بِالبَیْتِ عُریَانٌ وَلاَ یَحُجُّ مُشْرِکٌ

باب [40]: نباید برهنۀ به خانه طواف نماید، و نباید مشرکی حج کند

820- عَن أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَخْبَرَهُ أَنَّ أَبَا بَکْرٍ الصِّدِّیقَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ بَعَثَهُ فِی الحَجَّةِ الَّتِی أَمَّرَهُ عَلَیْهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَبْلَ حَجَّةِ الوَدَاعِ یَوْمَ النَّحْرِ بِمنی فِی رَهْطٍ یُؤَذِّنُ فِی النَّاسِ «أَلاَ لاَ یَحُجُّ بَعْدَ العَامِ مُشْرِکٌ، وَلاَ یَطُوفُ بِالْبَیْتِ عُرْیَانٌ» [رواه البخاری: 1622].

820- از ابو هریرهس روایت است که ابوبکرصدیقس او را در روز عید قربان با گروه دیگری در حجی که پیامبر خدا ج ابوبکرس را امیر حج مقرر نموده بودند فرستاد تا اعلان نماید که: بعد از امسال نباید مشرکی حج کند، و نباید شخص برهنۀ به خانه طواف نماید([73]).

41- باب: مَنْ لَمْ یَقْرَب الکَعْبَةَ وَلَم یَطُفْ حَتَّى یَخْرُجَ إِلَى عَرَفَةَ وَیَرْجِعَ بَعْدَ الطَّوَافِ الأَوَّلِ

باب [41]: کسی که پیش از رفتن به عرفات به کعبه طواف نکرد و بعد از طواف اول، بازگشت

821- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: «قَدِمَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَکَّةَ، فَطَافَ وَسَعَى بَیْنَ الصَّفَا، وَالمَرْوَةِ وَلَمْ یَقْرَبِ الکَعْبَةَ بَعْدَ طَوَافِهِ بِهَا، حَتَّى رَجَعَ مِنْ عَرَفَةَ» [رواه البخاری:1625].

821- از عبد الله بن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج به مکه آمدند، به خانه طواف کردند، و بین صفا و مروه سعی نمودند، بعد از طواف کردن تا هنگام برگشتن از عرفات، دیگر به کعبه نزدیک نشدند([74]).

42- باب: سِقَایِةِ الحَاجِّ

باب [42]: آب دادن حجاج

822- عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: اسْتَأْذَنَ العَبَّاسُ بْنُ عَبْدِ المُطَّلِبِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنْ یَبِیتَ بِمَکَّةَ لَیَالِیَ مِنًى، مِنْ أَجْلِ سِقَایَتِهِ، «فَأَذِنَ لَهُ» [رواه البخاری: 1634].

822- از ابن عمرب روایت است که گفت: عباس بن عبد المطلب از پیامبر خداج اجازه خواست تا نسبت به آب دادن برای حجاج، شب‌های (منی) را در مکه بگذراند، و پیامبر خدا ج برایش اجازه دادند([75]).

823- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ جَاءَ إِلَى السِّقَایَةِ فَاسْتَسْقَى، فَقَالَ العَبَّاسُ: یَا فَضْلُ، اذْهَبْ إِلَى أُمِّکَ فَأْتِ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِشَرَابٍ مِنْ عِنْدِهَا، فَقَالَ: «اسْقِنِی»، قَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّهُمْ یَجْعَلُونَ أَیْدِیَهُمْ فِیهِ، قَالَ: «اسْقِنِی»، فَشَرِبَ مِنْهُ، ثُمَّ أَتَى زَمْزَمَ وَهُمْ یَسْقُونَ وَیَعْمَلُونَ فِیهَا، فَقَالَ: «اعْمَلُوا فَإِنَّکُمْ عَلَى عَمَلٍ صَالِحٍ» ثُمَّ قَالَ: «لَوْلاَ أَنْ تُغْلَبُوا لَنَزَلْتُ، حَتَّى أَضَعَ الحَبْلَ عَلَى هَذِهِ» یَعْنِی: عَاتِقَهُ، وَأَشَارَ إِلَى عَاتِقِهِ [راه البخاری: 1635].

823- از ابن عباسب روایت است که پیامبر خدا ج در جایی که برای حجاج آب می‌دادند، آمدند وطلب آب کردند.

عباسس [برای فرزندش] (فضل) گفت: نزد مادرت برو، و برای پیامبر خدا ج از آنجا آب بیاور!

پیامبر خدا ج فرمودند: «[از همین جا] برایم آب بده».

گفت: یا رسول الله! مردم دست‌های خود را در آب داخل می‌کنند

پیامبر خدا ج فرمودند: «[از همین جا] برایم آب بده».

[عباسس از همان جا برای‌شان آب داد]، آب را نوشیدند، سپس طرف [چاه] زمزم آمده و دیدند که [سقایان] برای مردم آب داده و کار می‌کنند.

برای آن‌ها گفتند: «به کار خود ادامه بدهید، زیرا شما به کار خوبی مشغول هستید».

بعد از آن فرمودند: «اگر خوف این نباشد که مردم از دیدن من ازدحام نموده و مشکلاتی برای شما ایجاد می‌کنند، می‌آمدم و ریسمان آب کشی را بر همین جا یعنی: بر گردن خود می‌نهادم»، و به سوی گردن خود اشاره نمودند([76]).

824- وَعَنهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: «سَقَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنْ زَمْزَمَ، فَشَرِبَ وَهُوَ قَائِمٌ»وَ فِی رِوایِةِ عَنهُ أَنَّهُ کَانَ یَوْمَئِذٍ إِلَّا عَلَى بَعِیرٍ [رواه البخاری: 1637].

824- و از ابن عباسب روایت است که گفت: برای پیامبر خدا ج از زمزم آب دادم، و در حالی که ایستاده بودند، آن آب را نوشیدند.

و از وی روایت دیگری آمده است که [گفت]: و ایشان دراین روز جز بر شتری سوار نبودند([77]).

43- باب: وُجُوبِ الصَّفَا وَالمَرْوَةِ

باب [43]: وجوب [سعی بین] صفا و مروه

825- عَن عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا أنَّها سَأَلَهَا ابنُ أُختِها عُروَةُ بنُ الزُّبَیرِ عَن قَولَ اللّهَ عَزَّ وَجَلّ: ﴿إِنَّ ٱلصَّفَا وَٱلۡمَرۡوَةَ مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِۖ فَمَنۡ حَجَّ ٱلۡبَیۡتَ أَوِ ٱعۡتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡهِ أَن یَطَّوَّفَ بِهِمَاۚفَوَاللَّهِ مَا عَلَى أَحَدٍ جُنَاحٌ أَنْ لاَ یَطُوفَ بِالصَّفَا وَالمَرْوَةِ، قَالَتْ: بِئْسَ مَا قُلْتَ یَا ابْنَ أُخْتِی، إِنَّ هَذِهِ لَوْ کَانَتْ کَمَا أَوَّلْتَهَا عَلَیْهِ، کَانَتْ: لاَ جُنَاحَ عَلَیْهِ أَنْ لاَ یَتَطَوَّفَ بِهِمَا، وَلَکِنَّهَا أُنْزِلَتْ فِی الأَنْصَارِ، کَانُوا قَبْلَ أَنْ یُسْلِمُوا یُهِلُّونَ لِمَنَاةَ الطَّاغِیَةِ، الَّتِی کَانُوا یَعْبُدُونَهَا عِنْدَ المُشَلَّلِ، فَکَانَ مَنْ أَهَلَّ یَتَحَرَّجُ أَنْ یَطُوفَ بِالصَّفَا وَالمَرْوَةِ، فَلَمَّا أَسْلَمُوا، سَأَلُوا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَنْ ذَلِکَ، قَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّا کُنَّا نَتَحَرَّجُ أَنْ نَطُوفَ بَیْنَ الصَّفَا وَالمَرْوَةِ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى: ﴿إِنَّ ٱلصَّفَا وَٱلۡمَرۡوَةَ مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِۖ الآیَةَ قَالَتْ عَائِشَةُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: «وَقَدْ سَنَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ الطَّوَافَ بَیْنَهُمَا، فَلَیْسَ لِأَحَدٍ أَنْ یَتْرُکَ الطَّوَافَ بَیْنَهُمَا» [رواه البخاری: 1643].

825- از عائشهل روایت است که خواهر زاده‌اش عروه بن زبیزس از وی از معنی این قول خداوند متعال پرسید که می‌فرماید: «صفا و مروه از شعائر خدا است، کسی که به خانۀ [معظمه] حج و یا عمره می‌کند، باکی نیست که بین این دو [یعنی: صفا و مروه] طواف نماید».

و گفت: به خداوند قسم [بنابراین آیه] کسی بین صفا و مروه سعی نکند، بر وی گناهی نیست.

عائشهل گفت: خواهرزادۀ عزیزم! سخن بیسار بدی گفتی! اگر معنی آیه طوری که تو تاویل نمودی می‌بود، چنین می‌گفت که: (باکی نیست که طواف نکند).

ولی این آیه دربارۀ انصار نازل گردید که پیش ازمسلمان شدن، در وقت ارادۀ حج، به نام (منات) که یکی از معبودان آن‌ها بود، و روی تپۀ بلندی قرار داشت، نیت [حج و عمره] می‌کردند، و کسی که نیت [حج و یا عمره] می‌کرد، از سعی نمودن بین صفا و مروه احساس گناه می‌نمود.

هنگامی که مسلمان شدند، از پیامبر خدا ج از حکم سعی بین صفا و مروه پرسان نمودن و گفتند: یا رسول الله! ما از سعی نمودن بین صفا و مروه احساس گناه می‌کردیم، و خداوند این آیه را نازل فرمود که: «صفا و مروه از شعائر خدا است...» الی آخر الآیه.

عائشهل گفت: پیامبر خدا ج سعی بین صفا و مروه را، سنت قرار دادن، [یعنی: آن را مشروع قرار دادند] و برای هیچ کسی روا نیست که آن را ترک نماید([78]).

44- باب: مَا جَاءَ فِی السَّعْیِ بَیْنَ الصَّفَا وَالمَرْوَةِ

باب [44]: آنچه که در مورد سعی بین صفا و مروه آمده است

 826- عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِذَا طَافَ الطَّوَافَ الأَوَّلَ خَبَّ ثَلاَثًا وَمَشَى أَرْبَعًا، وَکَانَ یَسْعَى بَطْنَ المَسِیلِ إِذَا طَافَ بَیْنَ الصَّفَا وَالمَرْوَةِ [رواه البخاری: 1644].

826- از ابن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج وقتی که طواف اول را انجام می‌داند، در سه شوط اول آن (رَمل) می‌کردند، و چهال شوط دیگر را به طور عادی طواف می‌نمودند، و در هنگام سعی بین صفا و مروه، از داخل مسیل [یعنی: جای جریان سیل] سعی می‌کردند([79]).

45- باب: تَقضِی الحَائِضُ المَنَاسِکَ کُلَّهَا إِلاَّ الطَّوافَ بِالْبَیْتِ

باب [45]: زن حائض تمام مناسک حج، به استثنای طواف به خانه را انجام می‌دهد

827- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: أَهَلَّ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ هُوَ وَأَصْحَابُهُ بِالحَجِّ، وَلَیْسَ مَعَ أَحَدٍ مِنْهُمْ هَدْیٌ غَیْرَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَطَلْحَةَ، وَقَدِمَ عَلِیٌّ مِنَ الیَمَنِ وَمَعَهُ هَدْیٌ فَقَالَ: أَهْلَلْتُ بِمَا أَهَلَّ بِهِ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَأَمَرَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَصْحَابَهُ أَنْ یَجْعَلُوهَا عُمْرَةً، وَیَطُوفُوا ثُمَّ یُقَصِّرُوا وَیَحِلُّوا إِلَّا مَنْ کَانَ مَعَهُ الهَدْیُ، فَقَالُوا: نَنْطَلِقُ إِلَى مِنًى وَذَکَرُ أَحَدِنَا یَقْطُرُ، فَبَلَغَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: «لَوِ اسْتَقْبَلْتُ مِنْ أَمْرِی مَا اسْتَدْبَرْتُ مَا أَهْدَیْتُ، وَلَوْلاَ أَنَّ مَعِی الهَدْیَ لَأَحْلَلْتُ» [رواه البخاری: 1651].

827- از جابر بن عبد اللهب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج و صحابهش نیت حج کردند، و با هیچ کدام، جز با پیامبر خدا ج و با طلحهس (هدی) نبود.

و علیس در حالی که با وی (هدی) بود، از یمن آمد و گفت: من حجی را نیت کرده‌ام که پیامبر خدا ج نیت کرده‌اند.

پیامبر خدا ج صحابه را امر کردند تا حج خود را به عمره تبدیل نمایند، طواف کنند و بعد از طواف [وسعی] موی سر خود را کوتا نمایند و خود را حلال سازند، مگر کسی که همراهش (هدی) است.

صحابهش گفتند: ما به طرف (مِنَی) می‌رویم و از ذَکَرهای ما مَنِی بچکد.

این خبر برای پیامبر خدا ج رسید، فرمودند: «اگر چیزی را که در آخر فهمیدم، از اول می‌فهمیدم، (هدی) را نمی‌فرستادم، و اگر (هدی) با من نمی‌بود، حتماً خود را حلال می‌ساختیم»([80]).

46- باب: أَیْنَ یُصَلِّی الظُّهْرَ یَوْمَ التَّرْوِیَةِ

باب [46]: روز ترویه نماز پیشین را در کجا بخواند؟

828- عَن أَنَسَ بْنَ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ أَنَّهُ سَأَلَهُ رَجُلٌ فَقالَ لَهُ: أَخْبِرْنِی بِشَیْءٍ عَقَلْتَهُ عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، «أَیْنَ صَلَّى الظُّهْرَ وَالعَصْرَ یَوْمَ التَّرْوِیَةِ؟ قَالَ: بِمِنًى قَالَ: فَأَیْنَ صَلَّى العَصْرَ یَوْمَ النَّفْرِ؟ قَالَ: بِالأَبْطَحِ ثُمَّ قَالَ أَنَسٌ: افْعَلْ کَمَا یَفْعَلُ أُمَرَاؤُکَ [رواه البخاری: 1653].

828- از انس بن مالکس روایت است که شخصی از وی پرسید و گفت: چیزی را که از پیامبر خدا ج آموخته‌ای برایم خبر بده! پیامبر خدا ج در روز ترویه نماز پیشین و عصر را در کجا خواندند؟

گفت: به (مِنَی).

آن شخص پرسید: روز بازگشتن از (منَی) نماز عصر را در کجا خواندند؟

گفت: در (أبطح)، سپس انسس برایش گفت: آنچه که امیران تو انجام می‌دهند تو هم انجام بده([81]).

47- باب: صَوْمِ یَوْمِ عَرَفَةَ

باب [47]: روزۀ روز عرفه

829- عَنْ أُمِّ الفَضْلِ رَضِیَ اللّهُ عَنهَا قَالَت: شَکَّ النَّاسُ یَوْمَ عَرَفَةَ فِی صَوْمِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، «فَبَعَثْتُ إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِشَرَابٍ فَشَرِبَهُ» [رواه البخاری: 1658].

829- از ام فضلل روایت است که گفت: مردمان از روزه داشتن پیامبر خدا ج در روز عرفه به شک افتادند، نوشیدنی برای پیامبر خدا ج فرستادم، ایشان آن را نوشیدند([82]).

48- باب: التَّهْجِیرِ بِالرَّوَاحِ یَوْمِ عَرَفَةَ

باب [48]: رفتن در وقت گرمی روز به طرف عرفه

830- عَن ابْنُ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا أنَّهُ:جَاءَ یَوْمَ عَرَفَةَ حِینَ زَالَتِ الشَّمْسُ، فَصَاحَ عِنْدَ سُرَادِقِ الحَجَّاجِ، فَخَرَجَ وَعَلَیْهِ مِلْحَفَةٌ مُعَصْفَرَةٌ فَقَالَ: مَا لَکَ یَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ فَقَالَ: «الرَّوَاحَ إِنْ کُنْتَ تُرِیدُ السُّنَّةَ»، قَالَ: هَذِهِ السَّاعَةَ؟ قَالَ: «نَعَمْ»، قَالَ: فَأَنْظِرْنِی حَتَّى أُفِیضَ عَلَى رَأْسِی ثُمَّ أَخْرُجُ، فَنَزَلَ حَتَّى خَرَجَ الحَجَّاجُ فَسَارَ، فَقَالَ لَهُ سَالِمُ بنُ عَبدُ اللّهِ وَکَانَ مَعَ أَبِیهِ، إِنْ کُنْتَ تُرِیدُ السُّنَّةَ فَاقْصُرِ الخُطْبَةَ وَعَجِّلِ الوُقُوفَ، فَجَعَلَ یَنْظُرُ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ فَلَمَّا رَأَى ذَلِکَ عَبْدُ اللَّهِ قَالَ: «صَدَقَ» وَکانَ عَبْدُ المَلِکِ قَد کَتَبَ إِلَى الحَجَّاجِ: أَنْ لاَ یُخَالِفَ ابْنَ عُمَرَ فِی الحَجِّ [رواه البخاری: 1660].

830- از ابن عمرب روایت است که وی روز عرفه هنگامی که آفتاب زوال کرد، نزد سرا پردۀ حَجاج آمد و او را صدا زد.

(حَجاج) در حالی که ازار کلان مزعفری را پوشیده بود، از خیمه بر آمد و گفت: یا ابا عبد الرحمن! چه خبر است؟

گفت: اگر متابعت از سنت [پیامبر خدا ج] را می‌خواهی باید بیرون شوی!([83]).

گفت: همین حالا؟

گفت: بلی!

گفت: پس برایم مهلت بده تا آبی بر سرم ریخته و بیایم.

ابن عمرب تا آمدن حَجاج، از مرکبش فرود آمد، [چون حجاج بیرون شد] به راه افتاد.

سالم که همراه پدرش [عبد الله بن عمر] بود برای [حَجاج] گفت: اگر متباعت از سنت [پیامبر خدا ج] را می‌خواهی خطبه را کوتاه بخوان، و در وقوف عجله کن! حجاج [چون سخن را شنید] به طرف عبد الله [بن عمر] نگاه کرد.

چون عبد الله دید که به طرفش نگاه می‌کند، گفت: [سالم] راست می‌گوید، و عبد الملک برای حجاج نوشته بود که از ابن عمر در اعمال حج مخالفت نکند([84]).

49- باب: التَّعْجِیلِ إِلَى المَوقِف

باب [49]: عجله نمودن به سوی موقف([85])

50- باب: الوُقُوفِ بِعَرَفَةَ

باب [50]: وقوف به عرفه

831- عَنْ جُبَیْرِ بْنِ مُطْعِمٍ رَضِیَ الله عَنهُ قَالَ: أَضْلَلْتُ بَعِیرًا لِی، فَذَهَبْتُ أَطْلُبُهُ یَوْمَ عَرَفَةَ، فَرَأَیْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَاقِفًا بِعَرَفَةَ، فَقُلْتُ: «هَذَا وَاللَّهِ مِنَ الحُمْسِ فَمَا شَأْنُهُ هَا هُنَا» [رواه البخاری: 1664].

831- از جبیر بن مطعمس روایت است که گفت: شترم را گم کردم، و رفته بودم و او را روز عرفه جستجو می‌کردم، پیامبر خدا ج را دیدم که به عرفه وقوف نموده‌اند، با خود گفتم: به خداوند سوگند که این شخص از زهاد قریش است، او در این جا چه می‌کند؟([86]).

51- باب: السَّیْرِ إذا دَفَعَ مِنْ عَرَفَةَ

باب [51]: چگونگی رفتن در وقت بر آمدن از عرفات

832- عَن أُسَامَةُ بن زَیدٍ رَضِیَ الله عَنهُمَا أَنَّهُ سُئِلَ: عَن سَیرِ رَسُولُ الله رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی حَجَّةِ الوَدَاعِ حِینَ دَفَعَ؟ «کَانَ یَسِیرُ العَنَقَ، فَإِذَا وَجَدَ فَجْوَةً نَصَّ»قَالَ هِشَامٌ: وَالنَّصُّ: فَوْقَ العَنَقِ [رواه البخاری: 1666].

832- از اسامه بن زیدب روایت است که: کسی از وی از چگونگی سیر پیامبر خدا ج در حجة الوداع در وقت خارج شدن [از عرفات] پرسان کرد.

گفت: رفتارشان به طور میانه بود، ولی اگر راه را بی نفر می‌یافتند، تیزتر می‌رفتند([87]).

52- باب: أَمرِ النَّبِیِّ ج بِالسَّکِینَةِ عِنْدَ الإِفَاضَةِ وَإِشَارَتِهِ إِلَیْهِمْ بِالسَّوْطِ

باب [52]: امر کردن پیامبر خدا ج به آرام رفتن از عرفات، و اشاره نمودن به طرف آن‌ها با شلاق

833- عَن ابْنُ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّهُ دَفَعَ مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَوْمَ عَرَفَةَ، فَسَمِعَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَرَاءَهُ زَجْرًا شَدِیدًا، وَضَرْبًا وَصَوْتًا لِلْإِبِلِ، فَأَشَارَ بِسَوْطِهِ إِلَیْهِمْ، وَقَالَ: «أَیُّهَا النَّاسُ عَلَیْکُمْ بِالسَّکِینَةِ فَإِنَّ البِرَّ لَیْسَ بِالإِیضَاعِ» [رواه البخاری: 1671].

833- از ابن عباسب روایت است که وی در روز عرفه با پیامبر خدا ج به طرف مزدلفه آمد، در این وقت پیامبر خدا ج از پشت سر هیاهوی مردم و زدن شتران را شنیدند، با تازیانۀ خود به طرف مردم اشاره نموده و فرمودند:

«ای مردم! آرام باشید، ثواب و خیر درشتاب کردن و تیز رفتن نیست»([88]).

53- باب: مَنْ قدَّمَ ضَعَفَةَ أَهْلِهِ بِلَیْلٍ، فَیَقِفُونَ بِالمُزْدَلِفَةِ وَیَدْعُونَ، وَیُقدِّمِ إِذَا غَابَ القَمَرُ

باب [53]: کسی که ضعیفان فامیلش را پیشتر فرستاد تا به مزدلفه بایستند و دعا کنند، و این پیش فرستادن در وقت غیاب مهتاب بود

834- عَنْ أَسْمَاءَ بِنتِ أَبِی بَکرٍ رَضِی الله عَنهُمَا: أَنَّهَا نَزَلَتْ لَیْلَةَ جَمْعٍ عِنْدَ المُزْدَلِفَةِ، فَقَامَتْ تُصَلِّی، فَصَلَّتْ سَاعَةً ثُمَّ قَالَتْ: «یَا بُنَیَّ، هَلْ غَابَ القَمَرُ؟»، قُلْتُ: لاَ، فَصَلَّتْ سَاعَةً ثُمَّ قَالَتْ: «یَا بُنَیَّ هَلْ غَابَ القَمَرُ؟»، قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَتْ: «فَارْتَحِلُوا»، فَارْتَحَلْنَا وَمَضَیْنَا، حَتَّى رَمَتِ الجَمْرَةَ، ثُمَّ رَجَعَتْ فَصَلَّتِ الصُّبْحَ فِی مَنْزِلِهَا، فَقُلْتُ لَهَا: یَا هَنْتَاهُ مَا أُرَانَا إِلَّا قَدْ غَلَّسْنَا، قَالَتْ: «یَا بُنَیَّ، إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَذِنَ لِلظُّعُنِ» [رواه البخاری: 1679].

834- از اسماء بنت ابو بکرب روایت است که: وی در شب (جمع)[که شب مزدلفه باشد] در مزدلفه منزل کرد، بعد از آن بر خاست که نماز بخواند، ساعتی نماز خواند.

بعد از آن [از غلامش عبد الله بن کیسان] پرسید: فرزندم! آیا مهتاب غروب کرده است؟

گفت: نه!

باز ساعتی نماز خواند و سپس پرسید: آیا مهتاب غروب کرده است؟

گفت: بلی!

گفت: حرکت کنید.

حرکت کردیم و رفتیم، تا اینکه اسماءل جمرۀ عقبه را زد، بعد از آن برگشت و نماز صبح را در منزل‌گاه خود [در منی] اداء نمود.

عبد اللهس می‌گوید: برایش گفتم: ای فلانی! فکر می‌کنم که ما به تاریکی به (منَی) رسیدیم.

گفت: فرزندم! پیامبر خدا ج برای زن‌ها این اجازه را داده‌اند([89]).

835- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا قَالَتْ: «نَزَلْنَا المُزْدَلِفَةَ فَاسْتَأْذَنَتِ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ سَوْدَةُ، أَنْ تَدْفَعَ قَبْلَ حَطْمَةِ النَّاسِ، وَکَانَتِ امْرَأَةً بَطِیئَةً، فَأَذِنَ لَهَا، فَدَفَعَتْ قَبْلَ حَطْمَةِ النَّاسِ وَأَقَمْنَا حَتَّى أَصْبَحْنَا نَحْنُ، ثُمَّ دَفَعْنَا بِدَفْعِهِ، فَلَأَنْ أَکُونَ اسْتَأْذَنْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَمَا اسْتَأْذَنَتْ سَوْدَةُ، أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ مَفْرُوحٍ بِهِ» [رواه البخاری: 1681].

835- از عائشهل روایت است که گفت: به مزدلفه سکنی گزیدیم، (سوده)ل که زن چاقی بود از پیامبر خدا ج اجازه خواست تا پیش از ازدحام مردم حرکت کند.

پیامبر خدا ج برایش اجازه دادند، و او پیش از ازدحام مردم حرکت کرد [و به منی رفت] و ما تا صبح همانجا ماندیم، و صبح همراه پیامبر خدا ج حرکت کردیم، و اگر من هم مانند سودهل از پیامبر خدا ج اجاز می‌گرفتم، برایم از هر خوشی دیگری خوش‌تر بود ([90]).

54- باب: مَنْ یُصَلِّی الْفَجْرَ بِجَمْعٍ

باب [54]: کسی که نماز صبح را به مزدلفه می‌خواند

836- عَن عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّهُ قَدِمَ جَمْعًا، فَصَلَّى الصَّلاَتَیْنِ کُلَّ صَلاَةٍ وَحْدَهَا بِأَذَانٍ وَإِقَامَةٍ، وَالعَشَاءُ بَیْنَهُمَا، ثُمَّ صَلَّى الفَجْرَ حِینَ طَلَعَ الفَجْرُ، قَائِلٌ یَقُولُ: طَلَعَ الفَجْرُ، وَقَائِلٌ یَقُولُ: لَمْ یَطْلُعِ الفَجْرُ، ثُمَّ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «إِنَّ هَاتَیْنِ الصَّلاَتَیْنِ حُوِّلَتَا عَنْ وَقْتِهِمَا، فِی هَذَا المَکَانِ، المَغْرِبَ وَالعِشَاءَ، فَلاَ یَقْدَمُ النَّاسُ جَمْعًا حَتَّى یُعْتِمُوا، وَصَلاَةَ الفَجْرِ هَذِهِ السَّاعَةَ»، ثُمَّ وَقَفَ حَتَّى أَسْفَرَ، ثُمَّ قَالَ: لَوْ أَنَّ أَمِیرَ المُؤْمِنِینَ أَفَاضَ الآنَ أَصَابَ السُّنَّةَ، فَمَا أَدْرِی: أَقَوْلُهُ کَانَ أَسْرَعَ أَمْ دَفْعُ عُثْمَانَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، فَلَمْ یَزَلْ یُلَبِّی حَتَّى رَمَى جَمْرَةَ العَقَبَةِ یَوْمَ النَّحْرِ [رواه البخاری: 1683].

836- از عبد الله [بن مسعود]س روایت است که وی به مزدلفه آمد، و دو نمازی را که در آن‌جا خوانده می‌شود، [یعنی: نماز مغرب و نماز عشاء] هر نمازی را که به یک اذان و یک اقامت اداء نمود، و نان شب را در بین آن دو نماز صرف کرد.

بعد از آن هنگامی که فجر طلوع کرد، نماز فجر را اداء نمود، کسی می‌گفت که: فجر طلوع کرده است، و کسی می‌گفت که: طلوع نکرده است.

بعد از آن [راوی] گفت که: پیامبر خدا ج فرمودند: این دو نماز، یعنی: نماز مغرب و نماز عشاء، در این مکان از وقت خود تغییر می‌کند، و تا وقتی که تاریک نمی‌شود نباید مردم به مزدلفه بیایند، و وقت نماز فجر، همین وقت است»([91]).

عبد اللهس بعد از آن، وقوف نمود تا آنکه روز روشن شد، بعد از آن گفت: اگر امیرالمؤمنین [عثمانس] حالا حرکت نماید، موافق سنت عمل کرده است([92]).

[راوی می‌گوید] نمی‌دانم گفتۀ او زودتر بود، یا حرکت کردن عثماتس و [عبد الله بن مسعودس] تا وقت زدن جمرۀ عقبه در روز عید، به طور مستمر تلبیه می‌گفت([93]).

55- باب: مَتَى یُدْفَعُ مِنْ جَمْعٍ

باب [55]: از مزدلفه چه وقت باید حرکت کرد

837- عَن عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّهُ صَلَّى بِجَمْعٍ الصُّبْحَ، ثُمَّ وَقَفَ فَقَالَ: إِنَّ المُشْرِکِینَ کَانُوا لاَ یُفِیضُونَ حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ وَیَقُولُونَ: أَشْرِقْ ثَبِیرُ، وَأَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خَالَفَهُمْ ثُمَّ أَفَاضَ قَبْلَ أَنْ تَطْلُعَ الشَّمْسُ [رواه البخاری: 1684].

837- از عمرس روایت است که وی نماز فجر را در مزدلفه اداء کرد بعد از آن وقوف نمود و گفت: مشرکین تا وقتی که آفتاب طلوع نمی‌کرد حرکت نمی‌کردند و می‌گفتند: ای آفتاب بر (ثَبیر) بتاب!([94]).

ولی پیامبر خدا ج با آن‌ها مخالفت نمودند، [و پیش از طلوع آفتاب به طرف منی حرکت کردند]، [و به همین اساس] عمرس پیش از طلوع آفتاب حرکت کرد([95]).

56- باب: رُکُوبِ البُدْنِ

باب [56]: سوار شدن بر شتر (هدی)

838- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ رَأَى رَجُلًا یَسُوقُ بَدَنَةً، فَقَالَ: «ارْکَبْهَا» فَقَالَ: إِنَّهَا بَدَنَةٌ فَقَالَ: «ارْکَبْهَا» قَالَ: إِنَّهَا بَدَنَةٌ قَالَ: «ارْکَبْهَا وَیْلَکَ» فِی الثَّالِثَةِ أَوْ فِی الثَّانِیَةِ [رواه البخاری: 1689].

838- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج شخصی را دیدند که: شتری (هدی) را در پیش روی خود می‌برد.

فرمودند: «بر او سوار شو».

گفت: این شتر (هدی) است.

فرمودند: «سوار شو».

گفت: این شتری (هدی) است.

فرمودند: «وای بر تو! سوار شو»، و این سخن را در مرتبۀ سوم و یا دوم گفتند([96]).

57- باب: مَنْ سَاقَ البُدْنَ مَعَهُ

باب [57]: کسی که شتر (هدی) را با خود برده است

839- عَن ابْنَ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: تَمَتَّعَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی حَجَّةِ الوَدَاعِ، بِالعُمْرَةِ إِلَى الحَجِّ وَأَهْدَى، فَسَاقَ مَعَهُ الهَدْیَ مِنْ ذِی الحُلَیْفَةِ، وَبَدَأَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَأَهَلَّ بِالعُمْرَةِ ثُمَّ أَهَلَّ بِالحَجِّ، فَتَمَتَّعَ النَّاسُ مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِالعُمْرَةِ إِلَى الحَجِّ، فَکَانَ مِنَ النَّاسِ مَنْ أَهْدَى، فَسَاقَ الهَدْیَ وَمِنْهُمْ مَنْ لَمْ یُهْدِ، فَلَمَّا قَدِمَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَکَّةَ قَالَ: لِلنَّاسِ «مَنْ کَانَ مِنْکُمْ أَهْدَى، فَإِنَّهُ لاَ یَحِلُّ لِشَیْءٍ حَرُمَ مِنْهُ، حَتَّى یَقْضِیَ حَجَّهُ، وَمَنْ لَمْ یَکُنْ مِنْکُمْ أَهْدَى، فَلْیَطُفْ بِالْبَیْتِ وَبِالصَّفَا وَالمَرْوَةِ، وَلْیُقَصِّرْ وَلْیَحْلِلْ، ثُمَّ لِیُهِلَّ بِالحَجِّ، فَمَنْ لَمْ یَجِدْ هَدْیًا، فَلْیَصُمْ ثَلاَثَةَ أَیَّامٍ فِی الحَجِّ وَسَبْعَةً إِذَا رَجَعَ إِلَى أَهْلِهِ» [رواه البخاری: 1691].

839- از ابن عمرب روایت است که گفت: در حجة الوداع پیامبر خدا ج عمره و حج را با هم اداء کردند، و با خود (هدی) داشتند، و (هدی) را از (ذو الحلیفه) با خود برده بودند، و اول نیت عمره و بعد از آن، نیت حج کردند.

و مردم با پیامبر خدا ج عمرۀ و بعد از آن حج کردند، بعضی از مردم (هدی) را با خود برده بودند، و عدۀ دیگری (هدی) نبرده بودند.

هنگامی که پیامبر خدا ج به مکه آمدند، برای مردم گفتند: «کسی که از شما (هدی) با خود دارد، نباید تا وقتی که حج را کاملا اداء نمی‌کند، چیزی را که بر وی حرام بود، برای خود حلال سازد».

«و کسی که از شما (هدی) با خود ندارد، به خانه (کعبه) طواف کند، و بین صفا و مروه سعی نماید، موی خود را کوتاه نماید و خود را حلال سازد، بعد از آن برای ادای حج نیت کند».

«و کسی که (هدی) برایش میسر نیست، سه روز در حج، و هفت روز بعد از بازگشتن بسوی اهل خود، روزه بگیرد»([97]).

58- باب: مَنْ أَشْعَرَ وَقَلَّدَ بِذِی الحُلَیْفَةِ ثُمَّ أَحْرَمَ

باب [58]: کسی که شتر (هدی) را در ذو الحلَیفه قلاده کرد، و بعد از آن احرام بست

840- عَنِ المِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ، وَمَرْوَانَ رَضِیَ الله عَنهُمَا قَالاَ: «خَرَجَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ زَمَنَ الحُدَیْبِیَةِ مِنَ المَدِینَةِ فِی بِضْعَ عَشْرَةَ مِائَةً مِنْ أَصْحَابِهِ حَتَّى إِذَا کَانُوا بِذِی الحُلَیْفَةِ، قَلَّدَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ الهَدْیَ، وَأَشْعَرَ وَأَحْرَمَ بِالعُمْرَةِ» [رواه البخاری: 1694].

849- از مسور بن مخرمه([98]) و مروانب([99]) روایت است که گفتند: در واقعۀ (حدیبیه) پیامبر خدا ج با چند ده صد نفر از صحابه‌های خود از مدینه خارج شدند، چون به (ذو الحلَیفه) رسیدند، پیامبر خدا ج شتر (هدی) را قلاده و اشعار کردند، و برای ادای عمره نیت نمودند([100]).

59- باب: مَنْ قَلَّدَ القَلاَئِدَ بِیَدِهِ

باب [59]: کسی که به دست خودش قلاده کرد

841- عَن عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا:أَنَّهُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا یَقَولُ: مَنْ أَهْدَى هَدْیًا حَرُمَ عَلَیْهِ مَا یَحْرُمُ عَلَى الحَاجِّ حَتَّى یُنْحَرَ هَدْیُهُ، قَالَتْ عَمْرَةُ: فَقَالَتْ عَائِشَةُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: لَیْسَ کَمَا قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ، «أَنَا فَتَلْتُ قَلاَئِدَ هَدْیِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِیَدَیَّ، ثُمَّ قَلَّدَهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِیَدَیْهِ، ثُمَّ بَعَثَ بِهَا مَعَ أَبِی، فَلَمْ یَحْرُمْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ شَیْءٌ أَحَلَّهُ اللَّهُ لَهُ حَتَّى نُحِرَ الهَدْیُ» [رواه البخاری: 1700].

841- از عائشهل روایت است که برایش خبر رسید که عبد الله بن عباسب می‌گوید: کسی که (هدی) را فرستاده باشد، تا وقتی که هدیش ذبح نگردیده است، هر چیزی که بر حجاج حرام است بر وی حرام می‌باشد.

عائشهل گفت: این طور که او می‌گوید نیست، من با دست‌های قلاده شتران (هدی) پیامبر خدا ج را بافتم، و پیامبر خدا ج با دست‌های خود آن‌ها را بگردن شتران بستند، و هیچ چیزی را که خداوند برای پیامبر خدا ج حلال ساخته بود، تا هنگام ذبح شتران، بر ایشان حرام نگردید([101]).

60- باب: تَقْلِیدِ الْغَنَمِ

باب [60]: قلاده کردن گوسفند

 842- وَعَنْهَا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا فِی رِوایِةٍ: «کُنْتُ أَفْتِلُ القَلاَئِدَ لِلنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَیُقَلِّدُ الغَنَمَ، وَیُقِیمُ فِی أَهْلِهِ حَلاَلًا» [رواه البخاری: 1702].

842- و از عائشهل روایتی است که: پیامبر خدا ج گوسفندی را (هدی) فرستادند.

و در روایت دیگری از وی آمده است که: پیامبر خدا ج گوسفند را قلاده نمودند، و خودشان در فامیل و خانوادۀ خود حلال باقی ماندند([102]).

61- باب: القَلائِدِ مِنَ العِهْنِ

باب [61]: قلائد از پشم

843- وَفِی رِوایَةِ عَنْهَا قَالَتْ: «فَتَلْتُ قَلاَئِدَهَا مِنْ عِهْنٍ کَانَ عِنْدِی» [رواه البخاری: 1705].

843- و در روایت دیگری از عائشهل آمده است که گفت: قلائد آن‌ها را [یعنی: قلائد هدایا را] از پشمی که در نزدم بود، بافتم([103]).

62- باب: الْجِلاَلِ لِلْبُدْنِ وَالتَّصَدُّقِ بِهَا

باب [62]: جل شتر (هدی) و خیرات دادن آن

844- عَنْ عَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: «أَمَرَنِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنْ أَتَصَدَّقَ بِجِلاَلِ البُدْنِ الَّتِی نَحَرْتُ وَبِجُلُودِهَا» [رواه البخاری: 1797].

844- از علیس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج مرا امر کردند تا جُل و پوست شترانی را که (نحر) کرده بودند، خیرات بدهم([104]).

63- باب: ذَبْحِ الرَّجُلِ البَقَرَ عَنْ نِسَائِهِ مِنْ غَیْرِ أَمْرِهِنَّ

باب [63]: ذبح کردن شخص گاو را از طرف همسران خود، بدون امر آن‌ها

845- عَن عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا قالَت: خَرَجْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، لِخَمْسٍ بَقِینَ مِنْ ذِی القَعْدَةِ، تَقَدَمَ وَفِی هذِهِ الرَّوایَةِ زِیادِةِ: فَدُخِلَ عَلَیْنَا یَوْمَ النَّحْرِ بِلَحْمِ بَقَرٍ، فَقُلْتُ: مَا هَذَا؟ قَالَ: نَحَرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَنْ أَزْوَاجِهِ [رواه البخاری: 1709].

845- حدیث عائشهل که: با پیامبر خدا ج هنگامی که پنج: روز از ذوالقعده باقی مانده بود، از مدینه بیرون شدیم، قبلاً گذشت.

و در این روایت زیادت هم آمده است که: در روز عید قربان [کسی] برای ما گوشت گاو آورد، پرسیدم این از کجا است؟

گفت: پیامبر خدا ج از عوض همسران خود گاوی (نحر) کرده‌اند([105]).

64- باب: النَّحْرِ فِی مَنْحَرِ النَّبِیِّ ج بِمِنیَ

باب [64]: ذبح کردن در (منی) در کشتارگاه پیامبر خدا ج

846- عَن عَبْدَ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا «أَنَّهُ کَانَ یَنْحَرُ فِی المَنْحَرِ» یَعنِی: «مَنْحَرِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ» [رواه البخاری: 1710].

846- روایت است که عبد الله بن عمرب در (منحر) یعنی: در همان جایی نحر می‌کرد، که پیامبر خدا ج نحر کرده بودند([106]).

65- باب: نَحْرِالإِبِلِ مُقیَّدة

باب [65]: ذبح کردن شتر در حال بستن دستش

847- وَعَنهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّّهُ رَأَی عَلَى رَجُلٍ قَدْ أَنَاخَ بَدَنَتَهُ یَنْحَرُهَا قَالَ: «ابْعَثْهَا قِیَامًا مُقَیَّدَةً سُنَّةَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ» [رواه البخاری: 1713].

847- و از ابن عمرب روایت است که وی شخصی رادید که شترش را خوابانده و نحر می‌کند.

گفت: او را ایستاده و در حالی که دستش بسته باشد نحر کن، سنت محمد ج چنین است([107]).

66- باب: لاَ یُعْطِی الجَزَّارَ مِنَ الهَدیِ شَیْئاً

باب [66]: برای سلاخ نباید از (هدی) چیزی بدهد

848- عَنْ عَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: أَمَرَنِی النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «أَنْ أَقُومَ عَلَى البُدْنِ، وَلاَ أُعْطِیَ عَلَیْهَا شَیْئًا فِی جِزَارَتِهَا» [رواه البخاری: 1716].

848- از علیس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج مرا امر کردند تا بر نحر شتران بایستم، و از سلاخی آن‌ها [یعنی: از گشتن و پوست کردن آن‌ها] از خود آن‌ها چیزی ندهم([108]).

67- باب: مَا یَأکُلُ مِنَ الْبُدْنِ وَمَا یَتَصَدَّقُ

باب [67]: آنچه که از شتر (هدی) بخورد، و آنچه که صدقه بدهد

849- عَن جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: کُنَّا لاَ نَأْکُلُ مِنْ لُحُومِ بُدْنِنَا فَوْقَ ثَلاَثِ مِنًى، فَرَخَّصَ لَنَا النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: «کُلُوا وَتَزَوَّدُوا»، فَأَکَلْنَا وَتَزَوَّدْنَا [رواه البخاری: 1719].

849- از جابر بن عبد اللهب روایت است که گفت: ما از شتر (هدی) خود، بیشتر از سه روزی که در منی بودیم نمی‌خوردیم، و پیامبر خدا ج برای ما اجازه داده و فرمودند: «بخورید و ذخیره کند» و ما خوردیم و ذخیره کردیم([109]).

68- باب: الحَلْقِ وَالتَّقْصیرِ عِنْدَ الإِحْلاَلِ

باب [68]: تراشیدن و کوتاه کردن موی سر در وقت خارج شدن از احرام

850- عَن ابْنُ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: «حَلَقَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی حَجَّتِهِ» [رواه البخاری: 1726].

850- از ابن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در حج سر خود را تراشیدند([110]).

851- وَعَنهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا : أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «اللَّهُمَّ ارْحَمِ المُحَلِّقِینَ» قَالُوا: وَالمُقَصِّرِینَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «اللَّهُمَّ ارْحَمِ المُحَلِّقِینَ» قَالُوا: وَالمُقَصِّرِینَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «وَالمُقَصِّرِینَ» [رواه البخاری: 1727].

851- و از ابن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج گفتند:

«خدایا! بر کسانی که سر خود را تراشیده‌اند رحمت کن».

[صحابه]گفتند: یا رسول الله! برای کسانی که موی سر خود را کوتاه کرده‌اند، [هم دعا کنید].

گفتند: «خدایا! بر کسانی که سر خود را تراشیده‌اند رحمت کن».

[صحابه] گفتند: یا رسول الله! برای کسانی که موی سر خود را کوتاه کرده‌اند، [هم دعا کنید].

گفتند: «و بر کسانی که موی سر خود را کوتاه کرده‌اند [رحمت کن]»([111]).

852- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ مِثلُ ذالِکَ إِلاَّ أَنَّهُ قَالَ: (اغفِر) بَدَلَ: (أرحَم) قَالَهَا ثَلاَثًا، قَالَ: «وَلِلْمُقَصِّرِینَ» [رواه البخاری: 1728].

852- از ابو هریرهس نیز مانند حدیث گذشته روایت گردیده، مگر او عوض «رحمت کن» «بیامرز» را گفته است، این کلمه را سه بار گفتند، و بعد از آن برای کسانی که موی خود را کوتاه نموده بودند، دعا کردند.

853- عَنْ مُعَاوِیَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ، قَالَ: «قَصَّرْتُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِمِشْقَصٍ» [رواه البخاری: 1730].

853- از معاویهس روایت است که گفت: از [موی سر] پیامبر خدا ج با (پیکانی) کوتاه کردم([112]).

69- باب: رَمْی الجِمَارِ

باب [69]: زدن جمره‌ها

854- عَن ابْنَ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّهُ سَأَلَهُ رَجُلٌ: مَتَى أَرْمِی الجِمَارَ؟ قَالَ: «إِذَا رَمَى إِمَامُکَ، فَارْمِهْ» فَأَعَدْتُ عَلَیْهِ المَسْأَلَةَ، قَالَ: «کُنَّا نَتَحَیَّنُ فَإِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ رَمَیْنَا» [رواه البخاری: 1746].

854- از ابن عمرب روایت است که شخصی از وی پرسید:

چه وقت باید جمره بزنم؟

گفت: وقتی که امام تو جمره زد، تو هم جمره بزند.

آن شخص سؤالش را دوباره تکرار نمود.

ابن عمرب گفت: انتظار می‌کشیدیم، چون آفتاب زوال می‌کرد، جمره می‌زدیم([113]).

70- باب: رَمْیِ الجَمَارِ مِنْ بَطْنِ الوَادِی

باب [70]: جمره زدن از پایین وادی

855- عَن عَبدِ اللّهِ بنِ مَسعُودٍ رَضِی اللّهُ عَنهُ: أَنَّهُ رَمی مِن بَطنِ الوَادِی، فَقِیلَ لَه إِنَّ نَاسًا یَرْمُونَهَا مِنْ فَوْقِهَا؟ فَقَالَ: «وَالَّذِی لاَ إِلَهَ غَیْرُهُ، هَذَا مَقَامُ الَّذِی أُنْزِلَتْ عَلَیْهِ سُورَةُ البَقَرَةِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ» [رواه البخاری: 1747].

855- از عبد الله بن مسعودس روایت است که وی از طرف پایین وادی جمره می‌زد.

کسی برایش گفت که: مردمی از طرف بلند وادی جمره می‌زنند.

گفت: سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست، که این مقام کسی است که سورۀ بقره بر وی نازل گردیده است([114]).

71- باب: رَمْیِ الجَمَارِ بِسَبْعِ حَصَیَاتٍ

باب [71]: جمره زدن با هفت ریگ

856- وَعَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، أَنَّهُ انْتَهَى إِلَى الجَمْرَةِ الکُبْرَى فَجَعَلَ البَیْتَ عَنْ یَسَارِهِ وَمِنًى عَنْ یَمِینِهِ، وَرَمَى بِسَبْعٍ وَقَالَ: «هَکَذَا رَمَى الَّذِی أُنْزِلَتْ عَلَیْهِ سُورَةُ البَقَرَةِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ» [رواه البخاری: 1748].

856- و از بن معسودس روایت است که وی به جمرۀ عقبه رسید، کعبه را به طرف چپ، و منَی را به طرف راست خود قرار داد، و با هفت سنگریزه جمره زد و گفت: کسی که بر وی سوره بقره نازل گردیده است، همین گونه جمره زد ج([115]).

72- باب: إِذَا رَمَى الجَمْرَتَینِ یَقُومُ وَیُسهِلُ مُستَقْبِلَ الْقِبْلَةِ

باب [72]: وقتی که دو جمره را زد بایستد، و در بطن وادی رویش را به قبله کند

857- عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّهُ کَانَ یَرْمِی الجَمْرَةَ الدُّنْیَا بِسَبْعِ حَصَیَاتٍ، یُکَبِّرُ عَلَى إِثْرِ کُلِّ حَصَاةٍ، ثُمَّ یَتَقَدَّمُ حَتَّى یُسْهِلَ، فَیَقُومَ مُسْتَقْبِلَ القِبْلَةِ، فَیَقُومُ طَوِیلًا، وَیَدْعُو وَیَرْفَعُ یَدَیْهِ، ثُمَّ یَرْمِی الوُسْطَى، ثُمَّ یَأْخُذُ ذَاتَ الشِّمَالِ فَیَسْتَهِلُ، وَیَقُومُ مُسْتَقْبِلَ القِبْلَةِ، فَیَقُومُ طَوِیلًا، وَیَدْعُو وَیَرْفَعُ یَدَیْهِ، وَیَقُومُ طَوِیلًا، ثُمَّ یَرْمِی جَمْرَةَ ذَاتِ العَقَبَةِ مِنْ بَطْنِ الوَادِی، وَلاَ یَقِفُ عِنْدَهَا، ثُمَّ یَنْصَرِفُ، فَیَقُولُ «هَکَذَا رَأَیْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَفْعَلُهُ» [رواه البخاری: 1751].

857- روایت است که ابن عمرب جمرۀ نزدیک را [که جمرۀ کوچک باشد] به هفت ریگ (سنگریزه) می‌زد، و به تعقیب هر ریگ تکبیر می‌گفت.

بعد از آن پیش می‌رفت تا به همواری می‌رسید، در این‌جا رو به قبله مدت طولانی دست‌هایش را بالا کرده و دعا می‌کرد، بعد از آن جمره میانه را می‌زد.

بعد از آن طرف شمال را می‌گرفت تا به همواری می‌رسید، رو به قبله مدت طولانی دست‌هایش را بالا کرده و دعا می‌کرد، بعد از آن جمرۀ عقبه را از قسمت پایینی وادی رمی می‌کرد، بعد از آن برمی‌گشت و می‌گفت: پیامبر خدا ج را دیدم که چنین کردند([116]).

73- باب: طَوَافِ الْوَدَاعِ

باب [73]: طواف وداع

858- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: «أُمِرَ النَّاسُ أَنْ یَکُونَ آخِرُ عَهْدِهِمْ بِالْبَیْتِ، إِلَّا أَنَّهُ خُفِّفَ عَنِ الحَائِضِ» [رواه البخاری: 1755].

858- از ابن عباسب روایت است که گفت: مردم امر شدند که آخرین کارشان [در حج] طواف به خانۀ کعبه باشد، [و البته امر کننده پیامبر خدا ج بودند] ولی این طواف از زنان حائض ساقط گردید([117]).

859- عَن أَنَسَ بْنَ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: «أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ صَلَّى الظُّهْرَ، وَالعَصْرَ، وَالمَغْرِبَ، وَالعِشَاءَ، ثُمَّ رَقَدَ رَقْدَةً بِالْمُحَصَّبِ، ثُمَّ رَکِبَ إِلَى البَیْتِ، فَطَافَ بِهِ» [رواه البخاری: 1756].

859- از انس بن مالکس روایت است که: پیامبر خدا ج نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را خواندند، بعد از آن اندک وقتی در (محصب) استراحت کردند، بعد از آن سوار شدند و به طرف خانۀ کعبه رفتند و طواف کردند([118]).

74- باب: إِذَا حَاضَتِ المَرأةُ بَعْدَ مَا أَفَاضَتْ

باب [74]: وقتی که زن بعد از آمدن از عرفات، حیض شد

860- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: «رُخِّصَ لِلْحَائِضِ أَنْ تَنْفِرَ إِذَا أَفَاضَتْ» قَالَ: وَسَمِعْتُ ابْنَ عُمَرَ یَقُولُ: إِنَّهَا لاَ تَنْفِرُ، ثُمَّ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: بَعْدُ إِنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «رَخَّصَ لَهُنَّ» [رواه البخاری: 1760، 1761].

از ابن عباسب رایت است که گفت: برای زن حائض بعد از اینکه از عرفات آمد رخصت داده شده است که [بدون از انجام دادن طواف وداع از مکه] برود.

[روای] می‌گوید: از ابن عمرب شنیدم که می‌گفت: چنین زنی نباید برود، ولی بعد از آن از وی شنیدم که می‌گفت: پیامبر خدا ج برای آن‌ها رخصت دادند([119]).

75- باب: المُحَصَّب

باب [75]: [حکم منزل کردن] در محصب

861- وَعَنهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: «لَیْسَ التَّحْصِیبُ بِشَیْءٍ، إِنَّمَا هُوَ مَنْزِلٌ نَزَلَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ» [رواه الخایری: 1766].

861- و از ابن عباسب روایت است که گفت: تحصیب چیزی نسیت، [یعنی: نزول کردن در محصب از مناسک حج نیست] بلکه منزلی است که پیامبر خدا ج در آن منزل نمودند([120]).

76- باب: النُّزُولِ بِذِی طُویً قَبْلَ أَنْ یَدْخُلَ مَکَّةَ وَالنُّزُولِ بِالبَطحَاءِ الَّتِی بِذِی الحُلَیْفَةِ إِذَا رَجَعَ مِنْ مَکَّةَ

باب [76]: منزل نمودن به (ذی طُوی) پیش از داخل شدن به مکه، و منزل نمودند در دشت (ذو الحلیفَه) در وقت برگشتن از مکه

862- عَنْ ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: «أَنَّهُ کَانَ إِذَا أَقْبَلَ بَاتَ بِذِی طُوًى حَتَّى إِذَا أَصْبَحَ دَخَلَ، وَإِذَا نَفَرَ مَرَّ بِذِی طُوًى، وَبَاتَ بِهَا حَتَّى یُصْبِحَ» وَکَانَ یَذْکُرُ أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ یَفْعَلُ ذَلِکَ [رواه البخاری: 1769].

862- از ابن عمرب روایت است که وی هنگامی که [از مدینه] به طرف مکه می‌آمد، شب را به (ذی طُوی) منزل می‌کرد، چون صبح می‌شد داخل مکۀ مکرمه می‌گردید.

و چون از (منی) می‌آمد به (ذی طُوی) می‌آمد، و شب را تا صبح در آن‌جا منزل می‌کرد، و می‌گفت: پیامبر خدا ج چنین می‌کردند([121]).


27- کتابُ العُمْرَة



[1]- از احکام و مسائل متعلق به این موضوع آنکه:

1) حج در لغت به معنی قصد است، و در اصطلاح اهل شرع، عبارت از قصد بیت الله الحرام جهت ادای حج و یا عمره.

2) حج بنا بر قول راجح در سال نهم هجری فرض گردید، و در این سال پیامبر خدا ج ابوبکر صدیقس را امیر حج مقرر نمودند، و بعد از اینکه ابتدای سورۀ براءه در مورد براءت از مشرکین ناز گرید، پیامبر خدا ج علی بن ابی طالبس را موظف ساختند، تا آن را برای مشرکین اعلان نماید، و خود پیامبر خدا ج در سال آینده‌اش که سال دهم هجری باشد، حج نمودند، و این یگانه حجی بود که پیامبر خدا ج بعد از بثعت انجام دادند.

3) کعبۀ معظمه در شهرمکۀ مکرمه قرار دارد، و این شهر متبرک دارای خواص و فضائل بسیاری است، از آن جمله اینکه:

أ) خانۀ کعبه اولین خانه‌ای است که غرض عبادت کردن بنا یافته است، از ابو ذرس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج پرییدم: اولین مسجدی که در روی زمین ساخته شده است کدام مسجد است؟ فرمودند: مسجد الحرام، پرسیدم: بعد از آن کدام مسجد؟ فرمودند: مسجد الأقصی، پرسیدم: بین این دو مسجد چند سال فاصله بود؟ فرمودند: چهل سال.

ب) بعضی‌ها که از واقعیت بیگانه‌اند این سؤال را مطرح می‌کنند که: مسجد الحرام را ابراهیم÷ و مسجد الأقصی را سلیمان÷ بنا کرده است، و بین این دو پیامبر علیهما السلام بیش از هزار سال فاصلۀ زمانی وجود دارد، پس اینکه پیامبر خدا ج فرموده‌اند که بین این دو مسجد چهل سال فاصلۀ زمانی وجود دارد چگونه است؟ در جواب باید گفت که: سلیمان÷ مسجد الأقصی را تجدید بنا نمود، نه تاسیس، و تاسیس آن ذریعۀ یعقوب÷ صورت گرفته است، و بنای یعقوب÷ بعد از بنای کعبه ذریعۀ ابراهیم÷ به طور دقیق بعد از چهل سال صورت گرفته است.

ج) حج کردن به این خانۀ مشرفه بر هر کسی که قدرت آن را داشته باشد، فرض است.

د) در وقت داخل شدن به مکۀ مکرمه باید با لباس مخصوصی که همان احرام باشد ملبس بود.

ه) این شهر حرم است، به این معنی که: جنگ و خون ریزی، و شکار کردن، و قطع درختان آن حرام است.

و) مالی که در آن‌جا گم می‌شود، جز برای معرفی نمودن و رساندن به صاحبش نباید برداشته شود.

ز) خداوند به این شهر قسم یاد کرده است، ﴿وَهَٰذَا ٱلۡبَلَدِ ٱلۡأَمِینِ ٣، و﴿لَآ أُقۡسِمُ بِهَٰذَا ٱلۡبَلَدِ﴾.

     ح) ثواب هرنمازی در مسجد الحرام برابر ثواب صد هزار نماز در مساجد دیگر است.

ط) سر زمین این شهر از هر سر زمین دیگری درنزد خداوند متعال محبوب‌تر است.

ی) قبلۀ تمام مسلمانان در شرق و غرب و شمال و جنوب عالم است.

ک) رو آوردن به آن در وقت قضای حاجت حرام است.

ل) کسی که قصد انجام دادن گناهی را در این شهر بنماید، ولو آنکه آن را عملی هم نسازد، گنهکار می‌شود، حال آنکه در غیر این شهر در هرجای دیگری از قصد کردن به گناه، تا وقتی که آن را عملی نسازد، بر شخص گناهی نیست.

[2]- وی فضل بن عباس بن عبدالمطلب قرشی هاشمی، پسر عم پیامبر خدا ج است، بزرگترین فرزندان عباس بن عبد المطلبس است، در فتح مکه و حنین با پیامبر خدا ج اشتراک داشت، بسیار زیبا و خوش چهره بود، تنها یک دختر داشت، و او را حسن بن علیب به نکاح گرفت، و بعد او را طلاق داد، با ابو موسی اشعری ازدواج نمود، فضل بن عباسس در سال سیزده، و یا پانزده هجری وفات نمود، اسد الغابه(183/4).

[3]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) اگر حیوان توانائی داشته باشد، دو نفری سوار شدن بر آن جواز دارد.

2) اینکه بشر در خود داری از میل به سوی شهوات ضعیف است.

3) زن باید در حالت احرام رویش را نپوشاند، مگر آنکه خوف فتنه وجود داشته باشد.

4) حج کردن از عوض کسی که خودش حج کرده نمی‌تواند، جواز دارد.

5) عبادات بر سه نوع است: بدنی: مانند نماز، مالی: مانند زکات، مشترک از هر دو: مانند: حج، نیابت در نوع اول به هیچ وجه جواز ندارد، یعنی: روا نیست که شخصی که بر وی نماز فرض گردیده است، دیگری را موظف سازد تا عوض او نماز بخواند، بلکه باید اگر قدرت داشت خودش ایستاده نماز بخواند، و اگر نمی‌توانست نشسته، و اگر نمی‌توانست به پهلو، و اگر نمی‌توانست، به اشاره و اگر نمی‌توانست، به قلب خود، نماز بخواند، و بعد از این حالت، نماز از وی ساقط می‌گردد، و در نوع دوم به هر حالی جواز دارد، یعنی کسی که بر وی زکات فرض گریده است، خواه قدرت داشته باشد، و خواه نداشته باشد، برایش روا است که دیگری را وکیل نموده تا زکاتش رابرای مستحقین آن برساند، و در نوع سوم درحالت عجز جواز دارد، و در حالت قدرت جواز ندارد، یعنی: کسی که حج بر وی فرض گردیده است، اگر خودش قدرت دارد، باید شخصاً حج را اداء نماید، و اگر قدرت ندارد، با شروط معین آن که در کتاب احکام و مناسک حج در این مورد به تفصیل سخن گفته‌ایم باید دیگری را عوض خود به حج بفرستد.

6) کسی که خودش حج نکرده است، در نزد احناف و مالک و احمد رحمهم الله می‌تواند عوض شخص دیگری حج نماید، ولی امام شافعی/ می‌گوید: تا کسی خودش حج فرضی را اداء نکرده باشد، عوض شخص دیگری حج کرده نمی‌تواند، و اگر حج کرد، حجش فرضی خودش محسوب می‌گردد.

7) امام ابو حنیفه و ابو یوسف و مالک رحمهم الله می‌گویند: وجوب حج فوری است، یعنی: کسی که بر وی حج فرض گریده است، تاخیر کردن آن تا سال‌های دیگر جواز ندارد، و امام شافعی و امام محمد رحمهما الله می‌گویند: وجوب حج بر تراخی و تا آخر عمرهر وقت که خواسته باشد می‌تواند حج فرضی را اداء نماید.

[4]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) حج کردن سواره و پیاده جواز دارد، ولی اینکه کدام یک بهتر است، بین علماء اختلاف است، بعضی از علماء سواره رفتن به حج را بهتر می‌دانند، زیرا اول آنکه: سواره رفتن به حج، موافق سنت نبوی است، زیرا نبی کریم ج سواره به حج رفته بودند، و دیگر آنکه: در سواره رفتن مصرف حج بیشتر می‌شود، و هر قدر که مصرف حج بیشتر شود، به همان اندازه ثواب شخص حج کننده بیشتر می‌شود.

و عدۀ دیگری ازعلماء پیاده رفتن به حج را بهتر می‌دانند، و دلیل‌شان حدیثی است که حاکم در مستدرک روایت نموده و حکم به صحت آن کرده است، در این حدیث، ابن عباسب از پیامبر خدا ج روایت می‌کند که فرمودند: «کسی که پیاده به مکه برود، تا وقتی که برگردد، برایش در هرگام هفتصد حسنه از حسنات حرم داده می‌شود، کسی پرسید که حسنات حرم چگونه است؟ گفتند: هر حسنه‌اش معادل صد هزار حسنه است».

2) تلبیه بعد از حج و یا عمره این است که: «لبیک اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک، إن الحمد والنعمة لک والملک، لا شریک لک».

3) ظاهر این حدیث دلالت بر این دارد که: وقت تلبیه گفتن هنگامی است که راحله کاملاً آمادۀ رفتن می‌گردد، و این نظر عامۀ علماء است، و امام شافعی/ می‌گوید که وقت تلبیه گفتن هنگامی است که راحله به راه می‌افتد، و در نزد امام ابو حنیفه/ وقت استحبابی تلبیه، بعد از سلام دادن از نماز مسنونۀ احرام است.

[5]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      پیامبر خدا ج وقتی که به حج رفتند تنها یک شتر داشتند که بر همان شتر سوار بودند، و بار متاع‌شان نیز بر همان شتر بار بود، و در روایت دیگری از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج بر شتری حج کردند که بر آن قطیفۀ انداخته شده بود که بیش از چهار درهم ارزش نداشت»، و در روایت دیگری آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «الهی! این حج را حجی بگردان که در آن سمعت و ریائی نباشد».

[6]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) حج مبرور: یعنی: حج مقبول، و حجی (مبرور) گفته می‌شود که دارای سه شرط باشد، اول آنکه: ازمال حلال صورت گرفته باشد، دوم آنکه: حاجی در حج خود قصد دیگری جز رضای خداوند متعال نداشته باشد، و سوم آنکه: در حج خود مرتکب معصیتی نگردد.

2) گرچه ثواب حج کردن برای زن، بیشتر از ثواب جهاد کردن برای زن است، ولی از این قول پیامبر خدا ج که: «بهترین جهاد حج مبرور است» چنین دانسته می‌شود که جهاد کردن زن در اموری که قادر به انجام دادن آن می‌باشد نیز جائز است، از ام المؤمنین حفصهل روایت است که گفت: «زنی نزد ما آمد که با پیامبر خدا ج در شش غزوۀ اشتراک نموده بود، و آن زن برایم گفت که ما زن‌ها زخمی‌ها را تداوی می‌کردیم، و از مریض‌ها پرستاری می‌نمودیم.

[7]- و طوری که بارها یاد آور شدیم، این آمرزش نسبت به گناهان است و حقوق الله و حقوق الناس تا وقتی که به صاحبش رسانده نشود، و یا رضایت صاحبش حاصل نگردد، حج و هیچ عمل نیک دیگری سبب سقوط و آمرزش آن نمی‌گردد.

[8]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) مواقیتی که در این حدیث مذکور است، جاهایی است که اگر کسی به مکۀ مکرمه می‌رود، نباید از آن‌ها بدون احرام بگذرد، ولی آیا احرام بستن پیش از رسیدن به این مواقیت جواز دارد و یا نه؟

امام ابو حنیفه و امام شافعی رحمهما الله می‌گویند: احرام بستن پیش از رسیدن به این مواقیت نه تنها آنکه جواز دارد، بلکه برای کسی که قدرت بر محافظت از محظورات احرام راداشته باشد، بهتر نیز هست، و دلیل‌شان احادیث دیگری است که احرام بستن پیش از رسیدن به این مواقیت را افضل می‌داند، از آن جمله این قول پیامبر خدا ج که فرمودند: «کسی که برای حج و یا عمره از مسجد الأقصی تا مسجد الحرام احرام ببندد، گناهان گذشته و آینده‌اش بخشیده می‌شود».

ولی امام مالک و احمد و اسحاق رحمهم الله می‌گویند: گرچه احرام بستن پیش از رسیدن به این مواقیت جواز دارد، ولی افضل آن است که از همین مواقیت احرام بسته شود نه پیش از آن، زیرا خود پیامبر خدا ج از میقات احرام بستند.

2) کسی که خانه‌اش بین میقات و مکه قرار دارد، اگرنیت حج و عمره را می‌کند، میقاتش همان خانه‌اش می‌باشد، و بر وی لازم نیست که برود و از میقات احرام ببندد.

3) کسی که سکونتش در مکه می‌باشد، میقاتش برای حج کردن شهر مکه است، ولی برای عمره کردن باید به زمین حل برود، و از آن‌جا احرام ببندد.

4) امام ابو حنیفه/ می‌گوید: کسی که به میقات می‌رسد، و می‌خواهد به مکه برود، خواه نیت حج و یا عمره را داشته باشد و یا نداشته باشد، باید احرام ببندد، و بدون احرام به مکۀ مکرمه داخل نشود، ولی ائمۀ دیگر می‌گویند که: احرام بستن تنها برای کسی لازم است که قصد حج و یا عمره را داشته باشد، و کسی که چنین قصدی را ندارد، احرام بستن بر وی لازم نیست.

5) کسی که به طور مکرر مانند: رانندۀ موتر (ماشین)، موظفین حج، خدمتگاران و امثال این‌ها در بین میقات و مکه رفت و آمد دارند، به اتفاق علماء، احرام بستن بر آن‌ها لازم نیست، مگر آنکه قصد ادای حج و یا عمره را داشته باشند.

[9]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) (بطحاء): عبارت از دشت هموار و ریگ زاری است که به طور طبیعی و یا به اثر سیل به وجود آمده باشد.

2) نماز خواندن پیامبر خدا ج در این‌جا بعد از بر گشتن‌شان از حج بود، نماز خواندن در این‌جا بعد از برگشتن از حج، به اتفاق علماء مستحب است، و کسی که آن را ترک کند، بر وی گناهی نیست، و در زمان فعلی بطحاء ذوالحلیفه کاملاً به فراموشی سپرده شده است، و هیچ کس از آن یادی نمی‌کند.

[10]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      پیامبر خدا ج از این جهت خواب شده و مستقیماً به مدینه نمی‌رفتند، تا مردم از آمدن‌شان با خبر گردیده و آمادگی بگیرند، ودیگر اینکه عادت پیامبر خدا ج این بو که اگر به جایی می‌رفتند، در وقت آمدن راه دیگری را غیر از راهی که رفته بودند انتخاب می‌کردند.

[11]- یعنی نیت کن که عمره را با حج یکجا انجام بدهی، و این نوع حج به نام حج قران یاد می‌شود، و این حدیث صراحت بر این دارد که پیامبر خدا ج قارن بودند، و حج بر سه نوع است: قران، مفرد، و تمتع، و تفصیل این سه نوع، و اینکه افضل کدام نوع آن است، إن‌شاء الله در جای خودش خواهد آمد.

[12]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      لفظ حدیث نبوی شریف (رؤی) می‌باشد، و این لفظ احتمال دارد که بضم راء، و کسر همزۀ مشدده باشد، که در این صورت معنایش چنین می‌شود که: به خواب بی‌نانده شدند، یعنی: خداوند در خواب ایشان آورد که کسی برای‌شان گفت که: تو در دشت مبارکی هستی، چنان‌چه احتمال دارد که لفظ (رُؤِی) به ضم راء، و کسر همزۀ بدون تشدید باشد، که در این صورت معنایش چنین می‌شود که: کسی دیگری ایشان را به خواب دید که: کسی برای‌شان گفت که تو در دشت مبارکی هستی، و چون کسی که پیامبر خدا ج را به خواب می‌بیند، در حقیقت خود ایشان را دیده است، لذا حکم به حق بودن و صدق این خواب می‌شود، و در نتیجه گفته می‌شود که: (وادی عقیق وادی مبارکی است).

[13]- یعلی به امیه این سخن را از این جهت برای عمرس گفت که عمرس پیامبر خدا ج را هنگام نزول وحی، با جامۀ سایه می‌کرد.

[14]- جعرانه جایی است که بین مکه و طائف قراردارد، و به مکه نزدیکتر است.

[15]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) اگر مفتی حکم مسئلۀ را نمی‌داند، باید تا وقتی که حکم آن را می‌آموزد، از جواب دادن خود داری نماید.

2) اگر کسی ندانسته مرتکب محظوری از محظورات احرام می‌گردد، در نزد امام شافعی، و احمد و اسحاق رحمهم الله بر وی فدیۀ لازم نمی‌گردد، ولی امام ابو حنیفه و مزنی رحمهم الله می‌گویند: اگر کسی یک روز تا شام، و یا یک شب تا صبح روی و یا سر خود را از روی قصد و یا فراموشی می‌پوشاند، بر وی (فدیه) لازم می‌گردد، و در پوشاندن کمتر از این وقت بر وی (صدقه) لازم می‌گردد، نه فدیه.

3) استعمال خوشبوئی در نزد امام ابو حنیفه و امام شافعی رحمهم الله در وقت احرام بستن جواز دارد، ولی درنزد امام مالک و محمد بن حسن رحمهم الله این کار مکروه است.

[16]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      این حدیث مانند سابقه‌اش دلالت بر این دارد که عطر زدن پیش از احرام بستن جواز دارد، و بلکه مستحب است، ولو آنکه آثار آن بعد از احرا بستن باقی بماند، چنان‌چه دلالت بر این دارد که استعمال عطر و دیگر محرمات احرام بعد از رمی جمرۀ عقبه، حلال می‌گردد.

[17]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) (تلبید): عبارت از چسپاندن موی سر ذریعۀ صمغ و یا حنا و یا ختمی است، و این عمل را به این سبب انجام می‌دادند که موی سر با هم بچسبد و در پراکنده شدن سبب مشکلات برای حاجی که در حال احرام است نگردد.

2) (تلبید): در وقت احرام بستن به اتفاق علماء مشروع است، ولی در اینکه چنین شخصی بعد از خارج شدن از احرام باید سر خود را حتما بتراشد یا نه؟ اختلاف است، جمهور علماء تراشاندن سر را برای کسی که (تلبید) نموده است، لازم می‌دانند، ولی امام ابو حنیفه/ می‌گوید: تلبید حکم اصلی خروج از احرام را که جواز تراشیدن و کوتاه کردن مو باشد، تغییر نمی‌دهد، یعنی: کسی که تلبید نموده است، برایش جواز دارد که مو‌های سر خود را بتراشد و یا کوتاه نماید.

[18]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      در اینکه پیامبر خدا ج به طوردقیق از کجا احرام بستند، سه نظر است:

جمهور علماء بر این نظر اند که پیامبر خدا ج بعد از ادای دو رکعت نماز احرام، از داخل مسجد احرام بستند.

عدۀ دیگری می‌گویند که: پیامبر خدا ج هنگامی که بر راحلۀ خود سوار شدند احرام بستند.

و بالآخره گروه سومی بر این نظر اند که ایشان بعد از رسیدن بر روی بلندی (ذوالحلیفه) احرام بستند.

و البته مراد از احرام بستن تلبیه گفتن (با نیت) جهت ادای حج و یا عمره است.

[19]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) تلبیه گفتن در حج، تا هنگام زدن جمرۀ عقبه ادامه می‌یابد، و این چیز مذهب جمهور فقهاء است.

2) از اینکه پیامبر خدا ج سواره حج نمودند، عدۀ از علماء می‌گویند که حج سواره از حج پیاده بهتر است، زیرا پیامبر خدا ج همیشه عمل افضل را انجام می‌دادند، گرچه که قبلاً یاد آور شدیم، برای حج پیاده نیز فضائل بسیاری است.

[20]- خروج پیامبر خدا ج از مدینه غرض ادای حج، در روز پنجشنبه بیست و سوم ماه (ذی القعده) سال دهم هجری بود.

[21]- روزی که از (ذو الحلیفه) حرکت کردند، روز جمعه بود، و پنج روزی که از ماه (ذو القعده) باقی مانده بود، عبارت بود از: روز شنبه، یک شنبه، دو شنبه، سه شنبه، و چهار شنبه.

[22]- بنابراین پیامبر خدا ج در روز یک شنبه به مکۀ مکرمه رسیده بودند، به این اساس سفر پیامبر خدا ج از مدینۀ منوره تا مکۀ مکرمه (ده) روز را در بر گرفته بود.

[23]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) خود پیامبر خدا ج در حج خود قارن بودند، زیرا حج و عمره را در یک سفر و در یک احرام انجام داده بودند.

2) بعضی از صحابه متمتع بودند، زیرا بعد از ادای عمره خود را حلال ساختند، و برای ادای حج، دوباره احرام بستند، و اینکه حج قران افضلیت دارد، یا حج تمتع و یا مفرد؟ چیزی است که در احادیث آینده إن شاء الله بیان خواهیم کرد.

[24]- و معنی تقریبی تلبیه این است که: الهی! امرت را اطاعت نمودم، امرت را اطاعت نمودم و شریکی برایت نیست، حمد و نعمت خاص برای تو است، و مالک همگان تو هستی، و شریکی برایت نیست.

[25]- روز ترویه روز هشتم ذوالحجه است، و (ترویه) به معنی آب دادن و آب بر داشتن است، و حجاج در آن زمان چون در منی و عرفات آب کافی وجود نداشت در این روز در مکۀ مکرمه حیوانات خود را آب می‌دادند، و مقدار آبی که تا روز بر گشتن از عرفات برای‌شان کفایت کند، با خود برمی‌داشتند.

[26]- پیامبر خدا ج در حج خود (صد) شتر را هدی نمودند، از این صد شتر، شصت و سه شتر را به دست مبارک خود، نحر کردند، از هر سال عمر خود یک شتر، و سی و هفت شتر باقی مانده را علیس نحر نمود.

[27]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) طوری که در روایات دیگری آمده است، پیامبر خدا ج یکی از این دو گوسفند را از طرف اهل بیت خود، و گوسفند دیگر را از طرف کسانی که از امت‌شان قدرت بر قربانی کردن را نداشتند، ذبح می‌کردند.

2) کسی که به سفر می‌رود، بعد از بیرون شدن از محیط و منطقۀ خانه‌اش نماز را قصر نماید، ولو آنکه هنوز مسافۀ سفر را نه پی‌موده باشد، ولی بعضی از علماء نظر به دلایل دیگر می‌گویند: تا وقتیکه مسافر مسافۀ سفر را نه پی‌موده باشد، قصر خواندن برایش جواز ندارد.

3) پیامبر خدا ج در حج خود قارن بودند.

4) سنت است که شتر هنگام کشتن (نحر) گردد، و (نحر) عبارت از آن است که دست چپ شتر بسته شود، و در حالی که شتر ایستاده است، قسمت آخرین گلویش را با کارد سوراخ نموده و سپس آن را مانند هر حیوان دیگری ذبح نمایند.

5) بهتر است که قربانی و هدی تمتع را در صورت امکان خود شخص ذبح نماید.

[28]- این به این معنی نیست که تلبیه گفتن را کاملا ترک می‌کرد، و دیگر تلبیه نمی‌گفت، بلکه، طوری که در روایت ابن ماجه آمده است بعد از فارغ شدن از طواف و سعی، دوباره به تلبیه گفتن شروع می‌نمود.

[29]- ذی طوی وادی بود در نزدیکی شهر مکه، و اکنون تعمیر‌های زیادی در آنجا بنا یافته، و جزئی از شهر مکه گردیده است، و به نام منطقۀ (زاهر) یاد می‌شود.

[30]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) دروقت احرام بستن، مستحب است که شخص محرم، رو به قبله باشد.

2) مستحب است که احرام بستن بعد از نماز باشد.

3) خوابیدن به (ذی طوی) به اتفاق علماء از مناسک حج و یا عمره نیست، ولی با این هم اگر کسی به نیت اقتداء به پیامبر خدا ج پیش از آمدن به مسجد الحرام، شب را در آنجا می‌خوابد، برایش ثواب دارد.

4) غسل کردن جهت داخل شدن به مکه سنت است.

5) کسی که برای ادای حج احرام بسته است، تا وقت رمی اولین ریگ (سنگریزه) در جمرۀ عقبه، به تلبیه گتن ادامه دهد، و کسی که برای عمره احرام بسته است، تا هنگام استلام حجرالاسود تلبیه را قطع نکند.

[31]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) تلبیه گفتن در هنگام سرازیر شدن به سرا شیبی، و بالا شدن به بلندی سنت است.

2) در اینکه پیامبر خدا ج موسی÷ را چگونه دیده‌اند، دو نظر وجود دارد، اول آنکه موسی÷ در زمان حیات پیامبر خدا ج به طور حقیقی حج کرده است، و پیامبر خدا ج در عالم کشف او را در آن حالت و در آن مکان دیده‌اند، زیرا انبیاء الله زنده‌اند، و می‌خواهند همیشه در عبادت خداوند متعال باشند، چنان‌چه در صحیح مسلم آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند:

«موسی÷ را دیدم که در قبر خود نماز می‌خواند».

ونظر دوم آن است که موسی÷ در حالت حیات عادی خود حج کرده است، و حالت حج کردن موسی÷ برای پیامبر خدا ج بیان گردیده است، و این توصیف آن‌چنان دقیق بوده است که گویا پیامبر خدا ج به طرف موسی÷ نگاه می‌کنند.

[32]- فرستادن ابو موسیس به یمن در سال دهم هجری پیش از حجة الواع بود.

[33]- آنچه که قابل تذکر است این است که:

1) شک بین شانه زدن سر و یا شستن آن، از بعضی از روات حدیث است، نه خود ابو موسیس.

2) بعضی از شراح حدیث می‌گویند زنی که ابو موسیس نزدش رفت، و آن زن سرش را شانه زد و یا شست، همسر برادر ابو موسیس بود، ولی کرمانی/ می‌گوید: باید این حدیث را بر این حمل کرد که این زن برادر زادۀ ابو موسی بوده باشد، نه همسر برادرش، زیرا همسر برادر، برای انسان محرم نیست، و روا نیست که زن نا محرم سرانسان را شانه بزند و یا بشوید، ولی امام کرمانی دلیل نقلی بر این ادعای خود ندارد، و هیچ عالم دیگری نیز تا جای که اطلاع دارم چنین دلیلی ارئه نکرده است.

[34]- یعنی: کسی که به حج نیت می‌کند، نباید آن را به عمره تبدیل نماید، بلکه باید حج خود را به اتمام برساند، زهری می‌گوید: از عمرس روایت شده است که در تفسیر این قول خداوند متعال می‌فرماید: «حج و عمره را خاص برای خدا به اتمام برسانید» چنین می‌گفت که: تمام کردن حج و عمره عبارت از این است که هر کدام به طور جداگانۀ اداء گردد، و اگر کسی عمره می‌کند، در غیر ماه‌های حج عمره کند.

[35]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) عمرس نظرش این بود که اگر کسی نیت حج می‌کند، نباید آن را به عمره مبدل سازد، و یا نظرش این بو که در ماه‌های حج نباید کسی عمره نماید، و در نتیجه حج تمتع را جائز نمی‌دانست، ولی اجماع علماء بر این است که هر سه نوع حج که: تمتع، قران، و افراد باشد جواز دارد، وخلافی که هست در افضلیت است که إن شاء الله بعد از این بیان خواهد شد، و اجتهاد عمرس براساس چیزی بود که از آیت قرآنی فهمیده بود، و طوری که معروف است مجتهدین در فهم آیات قرآنی و احادیث نبوی و در منهج اجتهاد خود، نظرات متفاوتی دارند.

2) عمره کنندۀ که (هدی) را با خود آورده است، و نیت حج را دارد، تا وقتی که (هدی) خود را در روز نحر، ذبح نمی‌کند، نباید از احرامش خارج گردد.

3) اینکه پیامبر خدا ج ابو موسیس را امر کردند که خود را حلال سازد، و برای علیس چنین امری نکردند، سببش این بود که ابو موسیس هدی با خود نیاورده بود، ولی علیس اطلاع داشتند، از وی در مورد داشتن و یا نداشتن هدیش سؤال نکردند، ولی چون در مورد ابو موسیس از آوردن و نیاوردن هدیش مطمئن نبودند، در زمینه از وی استفسار نمودند.

[36]- و بقیۀ حدیث این بود که عائشهل به عادت ماهانگی گرفتار شده بود، و با دیگران عمره نکرده بود، از این سبب گریه می‌کرد، ولی بعد از ادای مناسک حج، پیامبر خدا ج برای عبد الرحمن برادر عائشهل امر کردند تا او را با خود به تنعیم برده، و عائشهل از آنجا نیت عمره نماید.

[37]- (تمتع) : عبارت از آن است که شخص در ماه‌های حج، برای ادای عمره احرام ببندد، و بعد از ادای عمره در همان سال نیت ادای حج را بنماید، و (قران): عبارت از آن است که حج و عمره را دریک وقت نیت نماید، و دریک احرام، حج و عمره را با هم انجام بدهد، و (افراد) عبارت از آن است که از میقات تنها برای ادای حج احرام ببندد.

[38]- زیرا وی طواف وداع را انجام نداده بود، و در صورت وجوب طواف وداع بر وی، فکر می‌کرد که باید منتظرش بمانند، تا طواف وداع را انجام دهد.

[39]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

اگر زنی به عادت ماهانگی دچار گردید، و همراهانش قصد سفر داشتند، و او تنها در مکه باقی مانده نمی‌توانست، طواف وداع از وی ساقط می‌گردد، و بر وی چیزی از فدیه و یا صدقه لازم نیست.

[40]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) کسی که تنها نیت حج را بنماید که به نام (حج مفرد) یاد می‌شود، و یا نیت حج و عمره را با هم بنماید که به نام (حج قران) یاد می‌شود، نباید بعد از ادای عمره از احرام خارج گردد، بلکه باید خروجش با احرام، بعد از رمی جمرۀ عقبۀ، و دیگر اعمال لازمۀ باشد.

2) احرام صحابهش در حجة الواداع چهار قسم بود:

أ) احرام برای حج و عمره که به نام (حج قران) یاد می‌شود.

ب) احرام برای عمره تا بعد از آن حج نماید، که به نام (حج تمتع) یاد می‌شود.

ج) احرام تنها برای حج با فرستادن (هدی) که به نام (حج مفرد) یاد می‌شود.

د) احرام تنها برای حج، بدون فرستادن (هدی)، که پیامبر خدا ج اشخاصی را که چنین احرام بسته بودند، امر کردند تا حج خود را به عمره تبدیل نموده و بعد از انجام دادن مناسک عمره، خود را حلال سازند.

3) اکثر علماء بر این نظر اند که نوع چهارم که: فسخ حج به عمره باشد، خاص به همین سال بود، زیرا اهل جاهلیت فکر می‌کردند که عمره کردن در ماه‌های حج از بدترین کارها است، و پیامبر خدا ج جهت باطل اعلان کردن این مفکوره، صحابهش را امر کردند، تا حج خود را به عمره تبدیل نمایند، و به اجماع علماء، سه نوع دیگر حج که (قران) و (تمتع) و (افراد) باشد، جواز دارد، و تنها از عمر و عثمانب روایت شده است که آن‌ها از حج و تمتع منع می‌کردند، و حدیث آینده بیانگر این امر است.

[41]- مراد از متعه در این‌جا متعۀ حج است نه متعۀ نکاح، و متعۀ حج: عبارت از انجام دادن عمره و حج در یک سفر است.

      و متعۀ نکاح: عبارت از آن است که شخص در مقابل مبلغ معینی با زنی برای مدت معینی عقد نکاح بر قرار سازد، و این نوع نکاح که به نام نکاح مؤقت نیز یاد می‌شود، در اول اسلام معروف و مشروع بود، و سپس نسخ گردید، ولی بعضی از فِرَق نظر به دلایلی که به خود دارند، نکاح متعه را هنوز هم مشروع دانسته و به آن عمل می‌کنند، و اختلاف علی با عثمانب در متعۀ حج بود، نه در متعۀ نکاح.

[42]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) امام ابن حجر/ می‌گوید: اینکه عثمانس از حج تمتع و حج قران نهی کرد، معنایش این است که وی حج (افراد) را بهتر می‌دانست، و نهی کردنش برای این بود تا مردم آنچه را که افضل است، انجام دهند، و این همان چیزی است که عمرس هم از منع کردن حج تمتع اراده داشت، ولی علیس از خوف اینکه مبادا مردم این نهی عثمانس را بر تحریم حمل کنند، واضح ساخت که حج تمتع جواز دارد.

و گرچه این توجیه، توجیه خوبی است، ولی خالی از تکلف نیست، و سیاق حدیث دلالت بر خلاف آن دارد، زیرا این گفته علیس که (سنت پیامبر خدا ج را به گفتۀ هیچ کسی ترک نمی‌کنم) به طور واضح دلالت بر این دارد که نهی عثمانس از حج تمتع، منع کردن از آن بود، نه مفضول دانستن آن، و این چیز راعثمانس به اجتهاد خود دانسته بود، و بر مجتهد از اجتهادش لومی نیست، ولو آنکه مجتهد دیگر آن را بر خلاف سنت بداند، و الله تعالی أعلم.

2) عالم آنچه را که می‌داند اگر قدرت دارد باید بگوید، ولو آنکه سخنش مخالف نظر ولی امر باشد.

3) اگ عالم چیزی می‌گوید، باید به آن عمل نماید، نه آنکه از دیگران بخواهد که چنین و چنان کنند، و خودش از عمل کردن به آن خود داری نماید.

4) حج تمتع به اتفاق علماء مشروع است، ولو آنکه عمر و یا عثمانب به اساس اجتهاد خویش، و یا با در نظر داشت بعضی مصالح، و روی ظروف معینی از آن منع کرده بودند.

5) طاعت ولی امر در کاری واجب است که مخالف شریعت و احکام دین نباشد، ورنه اطاعت کردن از وی در همان کار معینی که به خلاف شرع انجام داده و یا به آن امر کرده است، جواز ندارد، ولی با اینهم در کارهای دیگر باید از وی اطاعت نمود.

6) ولی امر باید انتقاد سالم مبتنی بر دلیل را بپذیرد، و مخالفینش را نباید مورد عتاب و عقاب قرار دهد.

7) مجتهد نباید مجتهد دیگری را به تقلید از خود ملزم سازد، زیرا در مسائل اجتهادی قول هریک از مجتهدین احتمال خطاء و صواب را دارد، بنابراین، قول یک مجتهد بر مجتهد دیگر الزامی نیست.

[43]- و به این اساس اهل جاهلیت، ماه محرم را از ماه‌های حرام حساب نمی‌کردند، و این کار را از این جهت می‌کردند، که سه ماه متوالی بر آن‌ها حرام نباشد، زیرا حرام بودن سه ماه متوالی که سبب ممانعت آن‌ها از عادات بدشان که حمله بر یکدیگر و غارت و چور و چپاول باشد، بر آن‌ها سخت و دشوار می‌گذشت.

[44]- یعنی: حلال ساختنی است که تمام چیزهای که بر محرم به سبب احرامش حرام بود، برایش حلال می‌گردد، حتی همبستر شدن با همسرش.

[45]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) ملبد ساختن موی: عبارت از استعمال نمودن چیزی به موی سر غرض چسپیدن موی بر یکدیگر است، مانند حنا و امثال آن.

2) کسی که هدی را فرستاده است، بعد از ادای عمره نباید خود را حلال سازد، بلکه باید حلال ساختنش بعد از انجام دادن اعمال حج باشد.

3) این حدیث نبوی شریف به طور واضح دلالت بر این دارد که نبی کریم ج قارن بودند، و به اتفاق علماء هرسه نوع حج که (حج تمتع) و (حج قران) و (حج افراد) باشد، جواز دارد، ولی اختلاف در این است که کدام نوع از این انواع سه گانه بهتر است.

عدۀ از صحابه و تابعین، و علماء دیگر از آن جمله امام ابو حنیفه/ به این نظر اند که (حج قران) از (حج تمتع) و (حج افراد) بهتر است، زیرا پیامبر خدا ج (حج قران) را انجام دادند، و آنچه را که خداوند متعال برای نبی خود محمد ج اختیارکند، بدون شک افضل است، و دیگر آنکه (حج قران) پُر مشقت‌تر است، زیرا از وقت احرام بستن تا وقت انجام دادن عمره و حج، خود را حلال نمی‌سازد، و کاری که مشقتش بیشتر باشد، ثوابش نیز بیشتر است، زیرا پیامبر خدا ج فرموده‌اند که: «مزد تو به اندازۀ مشقت تو است».

و عدۀ دیگری از علماء، از آن جمله بعضی از علمای احناف (حج تمتع) را بهتر می‌دانند، زیرا پیامبر خدا ج صحابه را امر کردند که حج خود را به عمره تبدیل نمایند، و بعد از انجام دادن عمره، در روز معین آن دوباره برای حج احرام ببندند، و پیامبر خدا ج جز به چیزی که بهتراست، امر نمی‌کنند.

و عدۀ از علماء (حج افراد) را افضل می‌دانند، بالأخص آنکه اگر شخصی حج را در یک سفر، و عمره را در سفر دیگری انجام دهد، زیرا حج دراین صورت در سفر مستقلی، و عمره در سفر مستقل دیگری انجام یافته است.، و امام سرخسی تفصیل بیشتری دراین موضوع ذکر کرده است، المبسوط (4/25-27)

[46]- این واقعه طوری که در روایت مسلم آمده است، در زمان عبدالله بن زبیر بود، و او از حج تمتع منع می‌کرد.

[47]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      رؤیای صحابه از غیر انبیاء شاهد و دلیل برای احکامی است که قبلا ثابت شده است، مانند خواب این شخص، نه آنکه مثبت احکام جدیدی باشد که قبلاً ثابت نشده است، بنابراین برای هیچ کس روا نیست ولو آنکه عالم، زاهد، متقی، و یا هر کس دیگری باشد به اثر خوابی که دیده است، برای مردم فتوی داده و یا خودش به آن عمل نماید، مگر آنکه حکمی از احکام شریعت ثابت شده است، نه از طریق خوابی که این شخص دیده است، و اگر خوابش محتوای حکمی مخالف با احکام شریعت باشد، به یقین که چنین خوابی از القاء شیطان بوده، و نباید صاحبش آن رابه دیگران قصه نماید، و اگر قصه نمود، نباید کسی آن را از وی قبول کرده و به آن عمل نماید.

[48]- سبب امر به کوتاه کردن موی آن بود که بعد از چهار روز نیت حج می‌کردند، و در روز پنجم بعد از انجام دادن مناسک حج سر خود را می‌تراشیدند، و بهتر بود که در این روز موی بیشتری داشته باشند.

[49]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      مقصود عمرانس ازاین گفته‌اش که (شخصی به رأی خود چیزی به نظرش آمد گفت) عمرس است، زیرا او یکی از کسانی بود که از حج تمتع منع می‌کرد، و علماء در این مورد مبررات زیادی را ذکر کرده‌اند که به بعضی از آن‌ها قبلاً در حدیث (793) اشاره شد، و تفصیل آن را می‌توان در شروح بخاری، مانند: (عمدة القاری) و (فتح الباری) و (فتح المبدی) و غیره مطالعه نمود.

و چیزی را که باید در این‌جا به آن اشاره نمود این است که پیامبر خدا ج مشروع دانستند، و بسیاری از صحابهش در زمان نبی کریم و بعد از زمان نبی کریم ج آن را انجام دادند، و قرآن کریم نیز دلالت بر مشروعیت آن دارد، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿ فَمَن تَمَتَّعَ بِٱلۡعُمۡرَةِ إِلَى ٱلۡحَجِّ فَمَا ٱسۡتَیۡسَرَ مِنَ ٱلۡهَدۡیِۚ ١٩٦ و با وجود این چگون عمر و عثمان و ابن زبیر به خود اجازه دادند که از آن منع نمایند؟

و چیزی که در جواب این سؤال گفته شده است این است که منع کردن آن‌ها از حج تمتع، به اساس اجتهاد آن‌ها بود، و اجتهاد کردن برای مجتهد روا است.

و البته که همه گان می‌دانند اجتهاد در مقابل نص روا نیست، و اجتهادی که در مقابل نص واقع می‌گردد، به اتفاق علماء باطل است.

ولی خودم دراین موضوع بسیار بحث و جستجو کردم، و نظر به تخصصم در اصول فقه، و تطبیق آن در چنین مسائلی بالآخره به این نتیجه رسیدم که:

احکام شرعی بطور عموم به سه قسم تقسی می‌گردد:

قسم اول: احکامی است که انجام دادن آن مطلوب شارع است، که به نام واجبات و یا فرائض یاد می‌شود، مانند: نماز، روزه، زکات، حج، احسان به والدین، قربانی، و امثال این‌ها، و این نوع از احکام واجب الإجراء بوده است و ترک آن‌ها به هیچ وجه روا نیست.

قسم دوم: احکامی است که مطلوب شارع انجام ندادن آن‌ها است، که بنام محرمات و یا منهیات یاد می‌شود، مانند: شراب خوردن، زنا کردن، دروغ گفتن، دزدی کردن، آدم کشتن و امثال این‌ها، که ترک این احکام لازمی بوده و ارتکاب آن‌ها روا نیست.

قسم سوم: احکامی است که شارع حکیم برای مکلف در انجام دادن و انجام ندادن آن اختیار داده است، یعنی مکلف اگر می‌خواهد آن عمل را انجام دهد، و اگر می‌خواهد انجام ندهد، و این نوع از احکام به نام مباحات یاد می‌شود.

حالا ببینیم که حج تمتع از کدام نوع است؟ از نوع اول، دوم، و یا سوم؟ علماء در همۀ مذاهب بر این متفق اند که انواع سه گانۀ حج که (تمتع، قران، و افراد) باشد، جواز دارد، و هیچ نوعی از این انواع سه گانه بعینه واجب نیست، یعنی: شخصی که ارادۀ حج کردن را دارد، حسب دلخواه خود می‌تواند متمتع، قران، و یا افراد شود، و در فعل و یا ترک هرنوعی از این انواع سه گانه برایش اختیار است، و اختلافی که هست در افضلیت نوعی از این انواع سه گانه است، بنابراین حج تمتع از نوعی است که انجام دادن و انجام ندادن آن برای مکلف مباح است.

 این از یک طرف، و از طرف دیگر علماء گفته‌اند که گرچه برای (ولی امر) راو نیست که جز درحالت ضرورت واجبات و یا محرمات را تغییر دهد، ولی برایش روا است که به اساس مصلحت در امور مباحه تصرف نماید، یعنی: چیزی را که مباح است ممنوع و یا الزامی قرار دهد، و برای این مسئله صدها مثال در گذشته و حال وجود دارد، و جایی برای مخالفت نیست، مثلاً: سفر کردن مباح است، ولی (ولی امر) به اساس مصلحت حق دارد که کدام فرد و یا افرادی را از رفتن به سفر منع نموده و یا آن‌ها را ملزم به سفر به کدام جا و یا منطقۀ بنماید.

و روی همین اساس بود که بعضی از خلفای راشدین به اساس دفع مضرت، و یا جلب مصلحت از حج تمتع منع می‌کردند، و در اصل به مشروعیت (حج تمتع) قائل بودند، و توضیح این دو اصل که دفع مضرت، و جلب مصلحت باشد، چنین است:

أ) دفع مضرت: دفع مضرت به این طریق است که ممانعت از (حج تمتع) تا حد زیادی باعث جلو گیری از ازدحام زیاد حجاج در ایام حج می‌شود، زیرا کسی که تمتع می‌کند، مجبور است که عمرۀ کاملی را انجام دهد، ومدتی در مکۀ مکرمه بماند، و باز از مکۀ مکرمه به نیت حج احرام ببندد، ولی کسی که تنها نیت حج می‌کند، می‌تواند بدون از داخل شدن به مکۀ مکرمه، راسا به عرفات برود، و بعد از باز گشت از عرفات تنها یک طواف و سعی انجام دهد، و به این طریق تا حد زیادی از ازدحام حجاج در شهر مکۀ مکرمه خصوصا در آن وقت که امکانات خداماتی در آن وجود نداشت جلو گیری به عمل می‌آید.

ب) جلب مصلحت: جلب مصلحت به این طریق است که: مکۀ مکرمه بعد از ایام حج نباید از زوار خالی بماند، و در آن وقتی که تعداد مسلمانان بسیار کم بود، اگر عمره وحج را در سفر حج ذریعۀ حج تمتع انجام می‌دادند، دیگر جهت ادای عمره ضرورتی به مکۀ مکرمه بعد از ایام حج احساس نمی‌کردند، و به این طریق مکۀ مکرمه از زوار و معتمرین ماه‌ها خالی می‌ماند، و این امر برای مکۀ مکرمه مناسب نیست.

 و اینکه منع حج تمتع از طرف خلفائی مانند عمر و عثمان، و عبدالله بن زبیرش در ایام خلافت‌شان صورت می‌گیرد نه پیش از آن و نه از طرف کسان دیگری از صحابه، دلیل روشنی است بر اینکه سبب این کار، یا دفع مضرت بوده است، و یا جلب مصلحت، نه چیزی دیگری، و در نظر گرفتن دفع مضرت از مردم، و یا جلب مصلحت برای آن‌ها از وظیفۀ ولی امر است، ورنه چرا این ممانعت از غیر آن‌ها، و یا از این‌ها در غیر دورۀ خلافت‌شان بروز نکرده است؟

و دلیل اینکه: عمرس به اصل مشروعیت (حج تمتع) قائل است، و ممانعت از آن روی دفع مضرت، و جلب مصلحت بوده است، حدیث صبی بن معبد است که می‌گوید: (من شخص نصرانی بودم و مسلمان شدم، و دیدم که حج و عمره برمن واحب است، هردو را باهم نیت کردم، [حج تمتع کردم]، با عدۀ از صحابه ملاقات نمودم، از آن جمله: زید بن صوحان، و سلمان بن ربیعهب، یکی از آن‌ها به دیگری گفت: که این شخص از شترش گمراه‌تر است، ملاقاتم به عمر بن خطابس افتاد، از اینکه حج وعمره را با هم نیت کردم، و آن‌ها برایم چنین گفتند، برایش خبر دادم، گفت: سخن آن‌ها معتبر نیست، کار تو موافق سنت نبوی است)، المبسوط(4/27).

نظیر این مسئله مصارف هشتگانۀ زکات است، که دادن زکات برای آن‌ها واجب است، ولی زکات دهنده و یا ولی امر که زکات را از مردم می‌گیرد، و برای مستحقین آن به مصرف می‌رساند، مختار است که قرار صواب دید خود، و یا قرار مصلحت عامه زکات را تنها برای یک صنف و یا برای اصناف معینی ازاین اصناف هشتگانه داده، و از دادن آن برای صنف و یا اصناف دیگر خود درای نماید، چنان‌چه عمرس به اساس صواب دید خویش در زمان خلافت خود، سهم (مؤلفة القلوب) را ساقط نمود، و زکات را برای اصناف دیگر و یا بعضی از اصناف دیگرتوزیع نمود، نه آنکه به اصل مشروعیت اینکه (مؤلفة القلوب) یکی از اصناف مصارف زکات است، قائل نبوده باشد، این بود نظر عاجزانه‌ام در این مسئله، و امید به خداوند است که در آن به صواب رسیده باشم، و برایم دو مزد باشد، و اگر به صواب نرسیده باشم، عذرم آن است که پیامبر خدا ج فرموده‌اند: «کل ابن آدم خطاء، وخیر الخطائین التوابون»، وإنی استغفر الله وأتوب إلیه، و اگر کسی برایم راه صواب را بنمایاند، از وی با قلب فراخ قبول نموده و برایش دعای خیرمی‌کنم، و من الله التوفیق. ‌

[50]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) راهی که نبی کریم ج از آن به مکۀ مکرمه داخل گردیدند، همان راهی است که هنگام داخل شدن به مکۀ مکرمه از کنار (جنة المعلی) می‌گذرد، و جنة المعلی به راست راه واقع می‌گردد.، و راهی که نبی کریم ج از آن از مکۀ مکرمه خارج شدند، همان راهی است که اکنون به نام (شبیکه) یاد می‌شود.

2) اینکه پیامبر خدا ج ازطرف بلند مکه داخل گردیده و از طرف پایین آن خارج شدند، حکمتش تناسب با مقصد است، زیرا مناسب به مقام گعبۀ مشرفه آن است که شخص هنگام آمدن به سوی آن، از طرف بلند و مرتفع داخل گردد، و هنگام دور شدن از آن، از راه سفلی و پایینی خارج گردد.

[51]- مراد از دیوار کوتاه آن قسمت از خانۀ مشرفه است که به شکل نیم دائره بوده، و بنام (حجر) یاد می‌شود و در زیر ناودان قرار دارد.

[52]- از احکام و مسائل متلعق به این حدیث آنکه:

1) از ابن عمرب روایت است که گفت: (هنگامی که خداوند آدم÷ را از بهشت فرود آورد، برایش گفت: به همراه تو خانۀ را نیز فرود می‌آورم تا به مانند آنکه به عرش من طواف صورت می‌گیرد، به آن نیز طواف صورت بگیرد، و مانند آنکه در نزد عرش من نماز خوانده می‌شود، در نزد آن نیز نماز خوانده شود، و چون طوفان نوع÷ فرا رسید، خداوند خانه را مرفوع ساخت، و انبیاء بدون آنکه جای معین خانه رابدانند، به حج می‌آمدند، و همان بود که خداوند جای آن را برای ابراهیم÷ بیان نمود و نمایان ساخت).

2) چون ابراهیم÷ ماموریت یافت که کعبه را بنا نماید، موضوع را با فرزندش اسماعیل÷ در میان گذاشت و گفت: خداوند مارا ماموریت داده است تا خانه‌اش را بنا کنم، اسماعیل÷ گفت: امر پروردگارت را بجا بیاور، گفت: خداوند امر کرده است که تو هم با من همکاری نمائی، گفت: از فرمان پروردگارم اطاعت می‌کنم، و همان بود که پدر و فرزند خانه را بنا نهادند.

3) از علیس روایت است که گفت: بعد از اینکه ابراهیم÷ خانه را بنا کرد، بعد از مرور قرن‌ها خانه خراب شد، وقبیلۀ که به نام (جُرهُم) یاد می‌شود، دوباره آن را بنا نمود، و بعد از قرن‌ها دوباره خراب شد، و قریش آن را بنا نهادند، و این در وقتی بود که نبی کریم ج به سن جوانی رسیده بودند.

4) گویند: سبب خرابی خانۀ کعبه در زمان جوانی نبی کریم ج آن بود که زنی خوشبوئی از روی آتش گذاشته بود، و می‌خواست که خانه را معطرسازد، پرزۀ از آن آتش پرید و روی دروازۀ خانه افتاد، و تمام خان آتش گرفت، و سوخت، و همان بود که قریش خانه را منهدم ساخته و دوباره بنا نهادند، و چون قبائل عرب در گذاشتن حجر الأسود با هم اختلاف نمودند، با خود گفتند: اولین کسی که به مسجد حرام داخل شود، در این موضوع قضاوت نماید، و اولین کسی که داخل شد، پیامبر خدا ج بودند، ایشان خواستند تا چادری را هموار کنند، و سنگ را در آن قرار دهند، و هریک از قبائل عرب گوشۀ آن را گرفته و نزد خانه بیاورند، چون سنگ را نزد خانه آوردند، خود نبی کریم سنگ را با دست مبارک خود برداشته و بجای معینش گذاشتند، و به این طریق نزاعی را که بین قبائل عرب واقع شده بود، مرفوع ساختند، و این واقعه در سال پانزدهم پیش از هجرت نبوی در وقتی که نبی کریم ج سی و پنج ساله بودند، به وقوع پیوست.

5) در کتاب ازرقی آمده است که: چون ابراهیم÷ خانه را ساخت، ارتفاع آن (نه) ذرع، طول آن (سی) ذرع، و عرض آن (بیست و دو) ذرع بود، و سقفی نداشت، و چون قریش خانه را ساختند، ارتفاع آن را (هژده) ذرع، و طول آن را یک شبر کم (بیست و چهار) ذرع قرار دادند، و (شش ذرع وشبری) را که کم کرده بودند، به طرف (حِجر) قرار دادند، و هنگامی که ابن زبیرس به ساختن آن اقدام نمود، ارتفاع آن را (بیست) ذرع قرار داد، و هنگامی که حَجاج خانه را منهدم ساخت و دوباره بنا کرد، در آن تغییری وارد نساخت، و مسائل متعلق به خانۀ معظمه بسیار است، و شاید به آنچه که ذکرش رفت، تا اندازۀ کفایت و قناعت باشد.

[53]- بعد از اینکه خانۀ معظمه در زمان یزید به معاویه سوخت، وقدرت به عبد الله بن زبیر رسید، از مردم در مورد بنای کعبه مشورت خواست، و بعد از گفتگوی بسیار، خانه را به همان شکلی ساخت که پیامبر خدا ج در این حدیث به آن اشاره نموده‌اند، یعنی: قسمتی از حجر را در کعبه داخل کرد، و برای آن دو دروازه ساخت که مردم از یکی داخل گردیده و از دیگری خارج می‌شدند، و بعد از اینکه ابن زبیرس کشته شد، حجاج برای عبد الملک از کیفیت بنای کعبه به دست عبد الله بن زبیرس خبر داد، و عبد الملک برایش نوشت که ما را به کثافت کاری‌های ابن زبیر کاری نیست، و همان بود که حجاج خانه را منهدم ساخت، و قسمتی را که ابن زبیرس از حجر به خانه ملحق ساخته بود، از خانه خارج ساخت، و دروازۀ خلفی آن را بست.

[54]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) ابو طالب پدر علیس نامش عبد مناف و کنیه‌اش ابو طالب بود، و چهار پسر داشت که به ترتیب سن عبارت بودند از: طالب، عقیل، جعفر، و علیش، و از نوادر زمان آنکه طالب از عقیل ده سال، و عقیل از جعفر ده سال، و جعفر از علی ده سال، کلانتر بود، و چون ابو طالب کلانترین اولاد عبد المطلب بود، بنا به قانون جاهلیت، تمام اموال او را مالک گردید، و بعد از اینکه پیامبر خدا ج هجرت نمودند، اموال آن‌ها را عقیل که در این هنگام کافر بود، تصاحب نمود، و بعد از عقیل، اولاد او این اموال را برای محمد بن یوسف برادر حجاج بن یوسف به صد هزار دینار فروختند.

2) در مورد زمین و خانه‌های مکۀ معظمه بین علماء اختلاف است، امام ابو حنیفه و محمد و عدۀ دیگری از علماء نظر به آثاری که در این مورد آمده است می‌گویند که: خرید و فروش و اجاره دادن زمین و خانه‌های مکۀ معظمه جواز ندارد، و از آ ثاری که در این مورد آمده است، اثری است که امام طحاوی و امام بیهقی از علقمه بن نضله روایت می‌کنند که گفت: خانه‌های مکه در زمان پیامبر خدا ج و زمان ابوبکر و عمر و عثمانش خیراتی بود، نه خرید و فروش می‌شد، و نه به اجاره داده می‌شد، کسی که به خانۀ ضرورت داشت، می‌نشست، و اگر ضرورت نمی‌داشت، آن را در اختیار شخص دیگری قرار می‌داد.

ولی عدۀ دیگری از علماء و از آن جمله امام ابو یوسف و امام شافعی و امام احمد رحمهم الله نظر به ظاهر این حدیث، و احادیث دیگری که در این مورد آمده است می‌گویند که : فرقی بین حرم مکه و غیر حرم مکه در این خصوص نسیت، بنابراین خرید و فروش زمین و خانه‌های حرم، مانند هر زمین و خانۀ دیگری جواز دارد، و البته برای طرفین ادلۀ دیگری از قرآن و سنت نیز وجود دارد، که ما با مراعات اختصار، از ذکر آن‌ها خود داری نمودیم.

[55]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) این محاصرۀ ظالمانه از طرف قریش، در روز اول محرم سال هفتم نبوت محمد ج شروع شد وسه سال دوام کرد، و دراین خصوص بر علیه بنی هاشم عهد نامۀ نوشتند، و کسی که این عهد نامه را نوشت، منصور بن عکرمۀ عبدری بود، که بعد از نوشتن نامه دست‌هایش شل شد، بنی هاشم ازاین محاصره سخت به تنگ آمدند، و جز در موسم حج، در وقت دیگری از محلۀ خود بیرون شده نمی‌توانستند.

2) بعد از این مدت بو دکه خداوند متعال برای رسولش وحی کرد که موریانه آن قسمت عهد نامه را که حاوی ظلم و ستم بود، خورده است، و آنچه که درآن از ذکر و حمد خدا است به حال خود باقی مانده است، پیامبر خدا ج این سخن را برای ابو طالب گفتند، و ابو طالب نزد کفار قریش رفت و برای آن‌ها گفت که برادر زاده‌ام چنین می‌گوید، عهد نامه را بگشائید، اگر دروغ گفته بود، او را برای شما تسلیم می‌دهم، و اگر راست گفته بود، از این ظلم وستم خود دست بردارید، آن‌ها این شرط را قبول کردند، و وقتی که عهد نامه را باز کردند، دیدند که همچنان است که پیامبر خدا ج خبر داده‌اند، و همان بود که آن محاصرۀ ظالمانۀ اقتصادی و اجتماعی را شکستند.

[56]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      طوری که اما قرطبی/ می‌گوید: تخریب خانۀ کعبه در زمان عیسی÷ و در وقتی که قرآن از سینه‌ها و از مصاحف محو می‌گردد، و در مورد تخریب کعبه احادیث بسیار دیگری نیز آمده است، که در مجموع دلالت بر این دارد که کعبه را شخصی و یا اشخاص از مردم حبشه که دارای پا‌های خشک و باریک است، تخریب می‌کنند، و گنجی را که در زیر خانه مدفون است برمی‌دارد.

[57]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) مسلمانان روز عاشورا را روزه می‌گرفتند، و عاشورا روز دهم ماه محرم است، و روزه گرفتن این روز فرض بود، و بعد از اینکه روزۀ ماه رمضان فرض گردید، روزه گرفتن عاشورا منسوخ شد، و تفصیل بیشتر متعلق به احکام و مسائل عاشوراء إن شاء الله در جای خودش خواهد آمد.

2) گویند اولین کسی که خانۀ کعبه را پوش کرد، یک از ملوکی یمن بود، که به قصد تخریب کعبه به مکه آمد، ولی دو نفر از احباری که با او بودند گفتند: هرکسی که عزم تخریب کعبه را بنماید هلاک می‌شود، پرسید: پس چه باید کرد؟ گفتند: همان کاری را می‌کنیم که مجاورین آن می‌کنند، به خانه طواف می‌کنیم، سرخود می‌تراشیم، و قربانی می‌کنیم، ملک یمن همچنان کرد، و بعد از چند شب درخواب دید که باید خانه را پوش کند، و او خانه را پوش کرد، و این واقعه نه صد سال پیش از اسلام بود.

3) بعد از پادشاه یمن، قریش خانۀ مشرفه را در هر سال یکبار در روز عاشوراء پوش می‌کردند، بعد از آن پیامبر خدا ج آن را سالی یک بار از جامۀ یمانی پوش می‌کردند، و ابوبکر و عمر ب پوش آن را تجدید نکردند، بعد از آن معاویهس خانۀ معظمه را در هرسالی دو بار پوش می‌کرد، و بعد از آن مأمان آن را سه بار پوش می‌کرد، در روز ترویه ازابریشم سرخ، در اول رجب از قباطی، و در روز بیست و هفتم رمضان از ابریشم سفید، و سلطان محمود سبکتگین آن را از ابریشم زرد پوش می‌کرد، و عمل پوش کردن خانه از طرف خلفاء و ملوک تا هم اکنون ادامه دارد.

[58]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) یاجوج و ماجوج دو قوم است، یاجوج از قوم ترک و مردم بلند قامتی هستند، و ماجوج از قوم دیلم است که مردم کوتاه قدی می‌باشند.

2) امام ابن حجر و امام عینی رحمهما الله می‌گویند: در وقت ظهور یاجوج و ماجوج مردم حج و عمره می‌کنند، ولی در این وقت نه خود خانه وجود دارد نه جای خانه، زیرا طوری که در احادیث آتی می‌آید بعد از اینکه یاجوج و ماجوج خانه را تخریب کنند، دیگر بنا نمی‌شود، و به حال تخریب باقی می‌ماند.

[59]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      ظاهر این حدیث نبوی شریف معارض این قول خداوند متعال است که می‌فرماید: «آیا مگر ندیدند که ما حرم آمنی گردانیدیم»، و دیگر اینکه خداوند متعال اصحاب فیل را از تخریب مکۀ مکرمه مانع شده، و این درحالی بود که مکۀ مکرمه هنوز قبلۀ مسلمانان قرار نگرفته بود، و بعد از اینکه قبلۀ مسلمانان قرار گرفت، چگونه است که آن شخص آمده و خانۀ کعبۀ معظمه را تخریب کرده می‌تواند؟

امام ابن حجر/ در جواب از این اعتراض می‌گوید: که تخریب مکۀ مکرمه ذریعۀ این شخص در آخر زمان صورت می‌گیرد، و این در وقتی است که حتی یک مسلمان هم در روی زمین باقی نمی‌ماند، چنان‌چه در صحیح مسلم آمده است که: «قیامت وقتی برپا می‌شود که در روی زمین کسی (الله) (الله) نگوید»، و از همین سبب در روایت سعید بن سمعان آمده است که: «بعد از آن [بعد از این تخریب] هرگز آباد نمی‌شود».

[60]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) امام طبری/ می‌گوید: عمرس این سخن را از این جهت گفت که مردم به اسلام نو آشنا بودند، و هنوز از زمان جاهلیت مدت زمان زیادی نگذشته بود، و از این می‌ترسید که مبادا بعضی از جهال مانند دورۀ جاهلیت چنین فکر کنند که حجر الأسود می‌تواند برای آن‌ها نفع و یا ضرر برساند، از این جهت برای آن‌ها گوش زد کرد که بوسیدن این سنگ نه به جهت نفع و ضرر رساندن آن، بلکه به جهت متابعت از پیامبر خدا ج می‌باشد.

و در حکمت بوسیدن حجر الأسود چندین حدیث آمده است، از آن جمله اینکه پیامبر خدا ج فرمودند: «حجر الأسود از سنگهای جنت است» و فرمودند: «کسی که با حجر الأسود دست می‌دهد، گویا با خداوند دست می‌دهد» و از ابن عباسب روایت است که گفت: (کسی که بیعت پیامبر خدا ج را درک نکرده است اگر حجر الأسود را استلام می‌کند، گویا با خدا و رسولش بیعت می‌کند).

[61]- وی عبد الله بن ابی اوفی است، و اسم ابی اوفی: عقلمه بن خالد است، در حدیبیه و خیبر و غزوات بعد از آن اشتراک داشت، و تا وقتی که نبی کریم ج وفات نمودند، در مدینۀ منوره باقی ماند، ولی بعد از آن در کوفه سکنی گزین گردید، و آخرین کسی از صحابه است که در کوفه باقی مانده بود، در آخر عمر خود کور شد، و در کوفه در سال هشتادو شش هجری وفات یافت، اسد الغابه(3/121-122)

[62]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) این عمرۀ پیامبر خدا عمرۀ قضائی بود که در سال هفتم حجری پیش از فتح مکه واقع گریدیده بود.

2) سبب داخل نشدن پیامبر خدا ج به خانه آن بود که تا این وقت مشرکین بر کعبه تسلط داشتند، و بت‌های آن‌ها در داخل خانه وجود داشت، از این جهت پیامبر خدا ج نخواستند که در چنین حالتی به خانه داخل شوند، و بت‌های که در خانه قرار داشت سه صد وشصت بت بود، زیرا مشرکین در هر روزی بت معین را پرستش می‌کردند، و در یک سال پرستش همۀ آن بت‌ها کامل می‌شد.

[63]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) ازلام عبارت از چوبهائی بود که در بعضی از آن‌ها نوشته شده بود (بکن)، و در بعضی از آن‌ها نوشته شده بود (مکن) و کسی که می‌خواست به کاری اقدام ورزد، یکی از آن چوب‌ها را برمی‌داشت، و موافق به آن عمل می‌کرد.

2) در حدیث دیگری در بخاری و در غیر آن به روایت بلالس آمده است که پیامبر خدا ج درخانه نماز خواندند، و سبب اختلاف روایات آن است که: هر کدام از صحابه چشم دید خود را گفته است، بلالس چون دیده است که پیامبر خدا ج در خانه نماز خوانده‌اند، از خواندن نماز ایشان خبر داده است، و چون ابن عباسب حدیث را از برادرش فضل روایت می‌کند، و فضل پیامبر خدا ج را ندیده است که در داخل خانه نماز خوانده باشند، گفته است که نماز نخوانده‌اند، زیرا فضل در آن وقت با پیامبر خدا ج در داخل خانه نبود، و سبب دیگر آنکه: حدیث بلال خبر از دخول پیامبر خدا ج به خانۀ کعبه در وقت فتح مکه می‌دهد، که دراین وقت در خانه نماز خواندند، و حدیث ابن عباس خبر از داخل شدن پیامبر خدا ج به خانۀ کعبه در حجة الوداع می‌دهد، که در این وقت در خانه نماز نخواندند.

[64]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) (رَمَل): عبارت از پهلوان مآبانه رفتن است، و آن به این طریق است که شخص قدم‌هایش را نزدیک هم گذاشته و با حرکت دادن شانه‌ها با سرعتی که از رفتار عادی تیزتر باشد، طواف نماید، و طوری که در حدیث آمده است سبب رمل آن بود تا به مشرکین ثابت کنند که آن‌ها دروغ می‌گویند، و مسلمانان ضعیف نشده‌اند، و چون مشرکین این رفتار مسلمانان را دیدند با خود گفتند: این‌هائی را که می‌گفتید تب شهر مدینه پا افتاد کرده است، از همگان چالاک‌تر و چابک‌تر شده‌اند.

2) رمل در طواف سنت است.

3) رمل در طوافی می‌باشد که شخص بعد از طواف بین صفا و مروه سعی می‌نماید.

4) برای زن‌ها (رمل) نسیت.

[65]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) کسی که به نیت طواف به مسجدالحرام داخل می‌شود، اول حجر الأسود را استلام نموده و سپس در حالت رمل به طواف شروع نماید.

2) از ظاهر این حدیث این طور دانسته می‌شود که پیامبر خدا ج در همۀ شوط (رمل) کردند، و در حدیث پیش از این یعنی حدیث (811) آمده بود که در بین رکن یمانی و حجر الأسود (رمل) نکردند.

و امام نووی/ از این تعارض ظاهری چنین جواب می‌دهد که: (رمل) نکردن در بین رکن یمانی و رکن حجر الأسود منسوخ است، زیرا این (رمل) در عمرۀ قضائی در سال هفتم هجری بود، و مسلمانان در این وقت از نگاه قوت بدنی ضعیف بودند، و رملی که می‌کردند به جهت اظهار قوت و جلادت برای مشرکین بود، و مشرکین در گوشۀ حجر الأسود نشسته بودند، و مسلمانان را در بین رکن یمانی و رکن حجر الأسود نمی‌دیدند، و در دیگر جاهای طواف می‌دیدند، لذا از آن‌ها خواسته شد که در همۀ طواف جز در وقت طواف بین رکن یمانی و حجر الأسود (رمل) نمایند، ولی هنگامی که پیامبر خدا ج در سال دهم هجری، در حجة الوداع طواف کردند، همۀ اطراف خانه از حجر الأسود، تا حجر الأسود (رمل) نمودند، و طوری که واضح است، باید در وقت تعارض به موجب نص آخری عمل شود، عمدة القاری (7/178-179).

[66]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) عمرس در احکام تعبدی تابع آثار بود، و بدون از اینکه از علل آن جستجو کند، از آن پیروی می‌نمود، و این موقف از گفته‌اش در مورد استلام حجر الأسود، و رمل به خوبی هویدا است، ولی در مسائل معاملات بیشتر متکی به معقولیت و روح نص، و مراعات مصالح بود، و از این جهت بود که در مسائل بسیاری به همین اساس اجتهاد نمود.

2) رمل نباید ترک گردد، ولی اگر کسی آن را ترک کرد، بر وی چیزی از فدیه و یا صدقه لازم نمی‌گردد.

[67]- از مسائل و احکام متعلق به این حدیث آنکه:

      ازدحامی که در زمان ابن عمرب بود، به طور یقین غیر از ازدحامی است که درزمان ما وجود دارد، زیرا درآن وقت شخص می‌توانست با تحمل اندک زحمتی به استلام ارکان، و حجر الأسود دست یابد، ولی اکنون چنین نیست، و اگر کسی تصمیم به استلام می‌گیرد، بدون از مشقت زیاد، وبدون از اذیت کردن و پا مال نمودند دیگران این کار برایش امکان پذیر نیست، بنابراین در چنین حالتی بهتر بلکه سنت، بلکه واجب است که از استلام مباشر حجر الأسود خود داری نموده و به اشاره به طرف آن طوری که نبی کریم ج در هنگام ازدحام می‌کردند اکتفاء نماید، و حدیث بعدی اشارۀ به این امر دارد.

[68]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) طواف کردن در حالت سواره روی ضرورت و یا مصلحت جواز دارد.

2) در وقت ازدحام می‌توان عوض بوسیدن حجر الأسود، به دست کشیدن بر آن اکتفاء نمود، و اگر این هم میسر نبود، می‌توان به اشارۀ دست به طرف حجر الأسود، این کار را انجام داد.

[69]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) از این جهت ابن عمرب برای آن شخص گفت که: (اگر چنین شدم و اگر چنان شدم را در یمن بینداز)، که شخص سؤال کننده از یمن بود.

2) ابن عمرج در متابعت از آثار و سنن نبوی مشهور بود، و در این مورد هیچ عذری را نمی‌پذیرف، قاسم بن محمد می‌گوید: «ابن عمر را دیدم که در وقت ازدحام، رکن را استلام می‌کرد، تا جایی که خون آلوده می‌شد»، ولی دیگران در چنین حالتی استلام را مکروه می‌دانند، از ابن عباسب روایت است که برای کسانی که سبب ازدحام می‌شدند، می‌گفت: «نه خود را اذیت کن و نه دیگران را».

[70]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) وضوء جهت طواف کردن مطلوب است، ولی آیا وضوء شرط است و یا واجب؟ بین علماء اختلاف است، جمهور آن را شرط و احناف واجب می‌دانند، و می‌گویند: اگر کسی بدون وضوء طواف کرد، اگر طوافش طواف قدوم باشد، بر وی صدقه، و اگر طواف حج باشد، گوسفندی لازم می‌گردد.

2) بعد از داخل شدن به مسجد الحرام باید به طواف قدوم شروع نمود، و این عمل سنت و یا مستحب است، به این معنی که از تاخیر طواف، چیزی لازم نمی‌شود.

[71]- از این حدیث دانسته می‌شود که باید این اعمال به ترتیب انجام پذیرد: اول طواف، بعد از آن دو رکعت نماز خلف مقام ابراهیم÷، و بالآخره سعی بین صفا و مروه.

[72]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      سخن زدن در هنگام طواف کردن جواز دارد، ولی بهتر ترک آن است، مگر اینکه در کار خیر مانند امر به معروف و نهی از منکر، و فتوی دادن و امثال این‌ها باشد، در ترمذی از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «طواف کردن به خان مانند نماز خواندن است، و فرقی که هست این است که در وقت طواف سخن زده می‌توانید، ولی کسی که سخن می‌زند، جز به کارخیر سخن نزند».

[73]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) این حج درسال نهم هجری بود، و سبب آنکه خود پیامبر خدا ج در این سال حج نکردند این بود که مشرکین هنوز وجود داشتند و به حج می‌آمدند، تلبیه را به اسلوب شرک آمیزی می‌گفتند، و بعضی از آن‌ها به خانۀ کعبه به شکل عریان طواف می‌کردند، از این جهت ابو بکرس را فرستادند تا برای مردم اعلان کند که از این کارها خود داری نمایند.

بعد از رفتن ابو بکرس به طرف حج، اول سورۀ (براءة) نازل گردید، کسی برای پیامبر خدا ج گفت: این را برای ابو بکرس بفرستید تا برای مردم بخواند، فرمودند: «نباید براءت از مشرکین را کسی جز فردی از اهل خانواده‌ام برای مردم تبلیغ نماید، و همان بود که علیس را طلبیدند، و به وی ماموریت دادند تا براءت از مشرکین را برای مردم برساند.

علیس سوار بر شتر پیامبر خدا ج به ابو بکرس رسید، ابو بکر از وی پرسید، پیامبر خدا ج تو را امیر حج مقرر نمودند؟ گفت: نه، تنها وظیفه‌ام این است که براءت از مشرکین را برای مردم برسانم.

و سبب اینکه پیامبر خدا ج علیس را غرض تبلیغ براءت انتخاب نمودند این بود که: این براءت حاوی نقض عهدی بود که پیامبر خدا ج با مشرکین بسته بودند، و عادت عرب‌ها این بود که نقض عهد باید از طرف صاحب عهد، و یا یکی از اهل بیتش باشد، وعلاوه بر آن، سورۀ (براءة) متضمن مدح ابو بکرس بود ﴿ ثَانِیَ ٱثۡنَیۡنِ إِذۡ هُمَا فِی ٱلۡغَارِ ٤٠و البته مناسب نیست که مردم مدح شخص را از زبان خود او بشنوند.

2) دخول مشرکین و با قیاس با آن دخول سائر انواع کفار درحرم روا نیست.

3) نباید کسی عریان طواف نماید، و اگر چنین کرد، در نزد اما شافعی و امام مالک رحمهم الله طوافش با کراهت صحت دارد، ولی بر وی (دم) لازم می‌گردد.

4) عرب‌ها از این جهت عریان طواف می‌کردند که می‌گفتند: نباید با لباسهایی که در آن‌ها مرتکب گناه شده‌ایم به خانه طواف نمائیم، از این جهت وقتی که می‌خواستند طواف کنند، اگر لباس جدیدی را می‌یافتند، با آن طواف می‌کردند، و اگر نمی‌یافتند، عریان طواف می‌کردند، و این امر زنها را نیز شامل می‌شد، و آن‌ها از این قانون مستثنی نبودند.

[74]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) بعد از طواف واجب قدوم تا وقت رفتن به عرفات طواف دیگری نیست، و البته معنایش این است که طواف واجب و یا طواف سنت دیگری نیست، ولی طواف نفلی مانعی ندارد، و اینکه پیامبر خدا ج غیر از طواف قدوم طواف دیگری نکردند، سببش این بود تا مردم گمان نکنند که دیگر طواف‌ها نیز واجب است.

2) اینکه در مکه طواف نفلی بهتر است یا نماز نفلی؟ بین علماء اختلاف است و نظر جمهور علماء این است که برای اهل مکه نماز نفلی بهتر از طواف نفلی است، و برای کسانی که در مکه کمتر از چهل روز اقامت دارند، طواف نفلی بهتر از نماز نفلی است.

[75]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) شب‌های منی عبارت اند از شب یازدهم و دوازدهم، ذی الحجه برای کسی که در رفتن از منی عجله می‌کند، و شب یازدهم و دوازدهم و سیزدهم برای کسی که در رفتن از منی عجله نمی‌کند.

2) امام نووی/ می‌گوید: شب‌های ایام تشریق را باید در منی خوابید، و اما اینکه این خوابیدن در منی واجب است و یا سنت، بین علماء اختلاف است، امام ابو حنیفه/ می‌گوید: سنت است، و دیگران می‌گویند: واجب است ولی چون نبی کریم ج این شب‌ها را در (منی) خوابیده است شخص حاجی بکوشد تا جایی که برایش ممکن است، در منی بخوابد.

3) برای کسانیکه مسؤولیت امور خدمات حجاج را بر عهده دارند، و کارشان طوری است که خواب شدن در (منی) به آسانی برای‌شان میسر نیست، روا است که درمنی نخوابند.

4) کسان دیگری که چنین مسؤولیت‌هایی دارند، مانند: اطباء، نگهبانان، رانندگان، و امثال این‌ها، حکم‌شان حکم کسانی است که مسئولیت آب دادن حجاج را بر عهده دارند، یعنی: خوابیدن در منی بر آن‌ها لازم نیست.

[76]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) درزمان نبی کریم ج بنی هاشم برای حجاج شربت می‌دادند، و شربت‌شان عبارت از آن بود که خرما را در آب نم می‌کردند تا شیرین شود، و آب شیرین خرما را برای حجاج تقدیم می‌کردند، و این به اساس مهمان نوازی و سخاوت‌شان بود.

2) شربتی که پیامبر خدا ج از آن نوشیدند، شربت صدقه نبود، بلکه چیزی بود که فی سبیل الله برای همگان قرار داده بودند، ولی ابن تین/ می‌گوید: شربتی را که پیامبر خدا ج نوشیدند یا از مال متعلق به کعبه بود که خمس آن باید گرفته می‌شد، و یا از مال شخصی عباسس بود که آن را برای غنی و فقیر قرار داده بود.

3) قبول نکردن اکرام شخص اگر به اساس مصلحت باشد، روا است، زیرا پیامبر خدا ج پیشنهاد عباسس را از آن جهت نپذیرفتند، تا منافی با تواضع‌شان نبوده، و در همۀ امور خود مانند دیگران باشند، و خداوند متعال در موردشان گفته است که: ﴿وَإِنَّکَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِیمٖ ٤.

4) برای ولی امر مناسب نیست که بر دیگر افراد رعیت بر تری بجوید.

[77]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) نوشیدن آب زمزم، و با قیاس به آن، نوشیدن هرآب دیگری، و حتی هر نوشیدنی دیگری، در حالت ایستاده و در حالت سواره جواز دارد.

2) آشامیدن از آب زمزم مستحب است، و در فضیلت آب زمزم احادیث و آثار بسیاری آمده است، از آن جمله اینکه پیامبر خدا ج فرمودند: «آب زمزم به هر نیتی که آشامیده شود، تحقق می‌یابد»، و البته باید انسان در این هنگام از همه پیشتر ایمان کامل، و توفیق برطاعت و عبادت، و اجتناب از نواهی را برای خود و اقارب خود و سائر مسلمانان از خداوند متعال مسئلت نماید، و از ابن عباسب روایت است که گفت: «در جایی که اخیار نماز خوانده‌اند نماز بخوانید، و از آبی که ابرار نوشده‌اند آب بنوشید، کسی پرسید که جای نماز خواندن ابرار کجا است؟ گفت: زیر ناودان رحمت، پرسید آب ابرار کدام آب است؟ گفت: آب زمزم».

3) از روایت اخیر این طور دانسته می‌شود که پیامبر خدا ج هنگام نوشیدن آب بر شتر سواربودند، و به این طریق بین این روایت و روایت قبلی تعارض به وجود می‌آید، و علماء در رفع این تعارض گفته‌اند که : مراد از روایت اخیر آن است که پیامبر خدا ج تا پیش از نوشیدن آب بر شتر سوار بودند، زیرا ایشان طواف را سواره انجام دادند، و چنان‌چه در روایت دیگری آمده است بعد از انجام دادن طواف، از شتر پیاده شدند، و دو رکعت نماز خواندند، و چون آب زمزم بعد از دو رکعت طواف نوشیده می‌شود، پیش از آنکه دوباره برشتر سوار شوند، در حالی که ایستاده بودند، از آب زمزم نوشیدند، و حدیثی را که علی بن ابی طالبس در زمینه روایت می‌کند، نیز مؤید همین معنی است.

[78]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) عروهس آیۀ را این طور تاویل کرده بود که: از ترک سعی بین صفا و مروه بر وی چیزی نیست، زیرا لفظ (لا جناح) به طور عموم در موردی استعمال می‌شود، که برای اباحت باشد نه برای وجوب، و عائشهل برایش گفت که: آیۀ کریمه از اینکه سعی بین صفا و مروه واجب است و یا واجب نیست ساکت است، زیرا در آیۀ کریمه نیامده است که: (سعی بین صفا و مروه واجب نیست)، زیرا اگر مراد نفی وجوب می‌بود، باید گفته می‌شد که: (بر کسی که طواف نکند، گناهی نیست)، و در این حالت بود که دلالت براین می‌کرد که اگر کسی در بین صفا و مروه سعی نکند، بر وی گناهی نیست، و چون چنین نگفته است، پس آیۀ کریمه دلالت بر عدم وجوب سعی بین صفا و مروه ندارد، و چیزی که بر آن دلالت دارد این است که بر خلاف باور مردم انصار، سعی بین صفا و مروه گناه ندارد.

2) بنا به ظاهر این حدیث، احناف می‌گویند که سعی بین صفا و مروه واجب است، و از ترک آن (دم) لازم می‌گردد، ولی أئمۀ سه گانه (شافعی مالک و احمد رحمهم الله) می‌گویند که سعی بین صفا و مروه فرض است، و حج بدون آن صحت پیدا نمی‌کند، چنان‌چه عدۀ دیگری از علماء آن را سنت می‌دانند و می‌گویند: از ترک آن چیزی لازم نمی‌شود، و حج بدون آن صحت پیدا می‌کند.

[79]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) مسیلی که ابن عمرب از آن نام می‌برد، فعلاً وجود ندارد، و اکنون بین صفا و مروه به شکل مناسبی سنگ‌کاری شده است.

2) سعی بین صفا و مروه مانند طواف، هفت شوط است، ولی باید دانست که رفتن از صفا به مروه یک شوط، و آمدن از مروه به صفا یک شوط دیگر محسوب می‌گردد، به این اساس سعی از صفا شروع شده و به مروه ختم می‌گردد، به طوری که در مجموع چهار بار از صفا به مروه، و سه بار از مروه به صفا سعی صورت می‌گیرد.

[80]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) مراد از این گفتۀ صحابهش که (منَی) می‌رویم و از ذَکَرهای ما مَنِی بچکد، این است که: بنا به امر پیامبر خدا ج اگر خود را حلال سازیم و با زن‌های خود جماع کنیم، چگونه می‌شود که متصل به این عمل، نیت حج نموده و به طرف (منی) برویم، زیرا انسان در وقت حج باید از انجام دادن چنین اعمالی دور باشد.

2) در اینکه مراد از این قول پیامبر خدا ج که فرمودند: اگر چیزی را که در آخر فهمیدم، از اول می‌فهمیدم، (هدی) را نمی‌فرستادم، و اگر (هدی) با من نمی‌بود، حتما خود را حلال می‌ساختم، چیست؟ دو نظر وجود دارد:

نظر اول این است که: مشرکین عمره کردن را در ماه‌های حج از کار‌های بیساربد می‌پنداشتند، و آن را (أفجر الفجور) می‌نامیدند، و این امر برای پیامبر خدا ج معلوم نبود، و چون به مکه رسیدند از این امر مطلع شدند، و از این جهت گفتند که اگر از این چیز از اول با خبر می‌بودم، همراهم (هدی) نمی‌آوردم، و با مشرکین مخالفت نموده و عمره را انجام می‌دادم، ولی حالا که هدی را با خود آورده‌ام، نمی‌توانم از احرام خارج شوم، و از این سبب کسانی را که (هدی) با خود نیاورده بودند، امر کردند که عمره کند، و از احرام بر آیند، و رای امام عینی در عمدة القاری به این نظر اشاره دارد.

نظر دوم این است که: چیزی را که پیامبر خدا ج در آخر فهمیدند این بود که صحابهش از اینکه خود را حلال سازند، و پیامبر خدا ج بر احرام خود باقی باشند، بر آن‌ها سخت می‌گذرد، از این جهت بود که در اول امر بعد از اینکه پیامبر خدا ج آن‌ها را به تبدیل کردن حج به عمره، امر نمودند، درنگ کرده و ابراز تردید نمودند، و پیامبر خدا ج فرمودند: اگر این سخت گذشتن را بر شما از اول می‌فهمیدم، من هم (هدی) را نمی‌فرستادم، تا می‌توانستم مانند شمایان خود را حلال سازم، و این نظر امام شرقاوی در فتح المبدی است.

ولی شاید همین نظر اخیر، صحیح‌تر و به واقعیت نزدیکتر باشد، زیرا نظر اول که می‌گوید: پیامبر خدا ج از اینکه مشرکین عمره کردن را درماه‌های حج از (افجر الفجور) می‌دانستند، خبر نبودند، و در وقت رسیدن به مکۀ مکرمه از این عقیدۀ آن‌ها با خبر شدند، توجیه دقیقی نیست، زیرا در این صورت این سؤال پیش می‌آید که: این نظر و عقیدۀ مشرکین نظر و عقیدۀ مستحدثی نبود، بلکه نظری بود که از آباء و اجداد خود به میراث برده بودند، و پیامبر خدا ج با وجود یکجا بودن با مشرکین در مکۀ مکرمه چهل سال قبل از بعثت، و سیزده سال بعد از بعث، چگونه ممکن است که از این عقیدۀ آن‌ها با خبر نبوده باشند؟ که البته چنین احتمالی نا ممکن به نظر می‌رسد، پس آنچه که موجه‌تر به نظر می‌رسد، همین توجیه اخیر است، والله تعالی أعلم.

3) بنابراین حدیث، کسی که تنها نیت حج کرده است، و (هدی) را نفرستاده است، باید حج خود را به عمره تبدیل نموده و بعد از طواف به خانۀ کعبه و سعی بین صفا و مروه خود را حلال سازد، ولی بنا به قول جماهیر فقهاء این حکم برای همان کسانی بود که در آن سال با پیامبر خداج حج کرده بودند، و بعد از آن منسوخ گردید، و دلیل نسخ آن حدیث بلال بن حارث است که می‌گوید: «گفتم: یا رسول الله! این فسخ حج به عمره خاص برای ما است، و یا برای همۀ مردم است؟ فرمودند: خاص برای شما است» بنابراین کسی که اکنون نیت تنها حج و یا نیت حج و عمره را با هم که بنام (حج قران) یاد می‌شود می‌کند، باید به حج خود ادامه داده و تا وقتی که اعمال حجش کامل نمی‌گردد، نباید خود را حلال سازد.

[81]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) (أبطح) در آن زمان دشت ریگزاری بود بین مکه و منی، و اکنون اثری از آن باقی نیست، و جای آن را تعمیر‌های بلند و خیابان‌های عریض و طویل گرفته است.

2) مستحب است که حاجی در روز (ترویه) نماز پیشین و عصر را در منی بخواند، و این عمل وقتی تحقق می‌یابد که حاجی اگر می‌خواهد پیاده به (منی) برود، بعد از طلوع آفتاب از مکۀ مکرمه به طرف (منی) حرکت کند، ولی اگر کسی با چیزی تقدیم و یا تاخیر به (منی) می‌رسد، بر وی چیزی از (دم) و یا (فدیه) لازم نمی‌گردد.

[82]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) پیامبر خدا ج در روز عرفه روزه نداشتند.

2) روزه نگرفتن روز عرفه برای حجاج، بهتر از روزه گرفتن آن است.

3) قبول کردن هدیه و بخشش از زن جواز دارد.

4) شاید کسی بگوید: در صحیح مسلم آمده است که روزه گرفتن روز عرفه، سبب کفارۀ گناهان دو سال است، در جواب از این اعتراض گفته‌اند که: این روزه گرفتن برای غیر حجاج است، و نسبت به حجاج روزه نگرفتن این روز بهتر است، زیرا روز گرفتن سبب ضعف آن‌ها گردیده و طور شاید و باید دعا و وقوف را انجام داده نمی‌توانند، و با این هم عدۀ از علماء روزه گرفتن این روز را در زمستان، و برای حجاجی که روز گرفتن سبب ضعف آن‌ها نشود، مستحب می‌دانند.

ولی چون خود نبی کریم ج این روز را روزه نگرفتند، بدون شک روزه نگرفتن آن برای حجاج بهتر است، زیرا اگر روزه گرفتن این روز بهتر می‌بود، اول آنکه خود نبی کریم ج به روزه گرفتن آن اقدام می‌کردند، و ثانیاً: دیگر حجاج را به روزه گرفتن آن ارشاد می‌نمودند، و چون هیچ یک از این کارها صورت نگرفت، لذا روزه نگرفتن این روز بهتر است والله تعالی أعلم.

[83]- مقصد ابن عمرب از طلب حجاج برای بیرون شدن این بود، تا نماز پیشین و عصر را به مجرد آنکه: زوال آفتاب صورت می‌گیرد، اداء نماید، و حتی خطبه را کوتاه بخواند تا سبب زحمت برای حُجاج نگردد.

[84]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) سنت است که در ادای نماز پیشین و عصر در روز عرفه عجله شود، و به این طریق است که: در اول وقت، نماز ظهر اداء گردد، و به مجرد سلام دادن، نماز عصر خوانده شود.

2) اقامه و رهبری حج، مسؤولیت خلیفه و یا نائب آن است.

3) نماز خواندن در پشت سر فاسق و فاجر تا وقتی که فسق و فجورش به سرحد کفر نه رسیده باشد، جواز دارد.

4) رفتن عالم به نزد سلطان جهت رهنمائی‌اش به اتباع از احکام دین سنت است.

5) سنت است که امام در این روز برای مردم خطبه داده و موعظه نماید، و خطبه‌های مسنونه در حج در نزد احناف سه خطبه است: خطبۀ اول بمکه در روز (ترویه)، خطبه دوم: در روز (عرفه)، و خطبه سوم به منی در روز (نحر) که روز اول عید قربان باشد، و در نزد امام شافعی/ چهار خطبه است: خطبه اول: بمکه در روز هفتم، خطبۀ دوم: در روز عرفه، خطبۀ سوم: به منی در روز (نحر)، و خطبه چهارم: به منی در روز رفتن حجاج از منی.

[85]- این باب یعنی باب [49] در اصل کتاب امام بخاری نیز بدون ذکر کدام حدیثی آمده است، زیرا امام بخاری/ حدیثی را که شروط وی در آن از نگاه متن و سند وجود داشته، و متعلق به این باب باشد، به دست نیاورده است، از این جهت عنوان باب را درج نموده، و حدیثی را در آن روایت نکرده است، و طوری که معلوم است، امام بخاری، در قبول حدیثی که آن را شایستۀ درج درکتاب خود بداند، از همۀ محدثین متشددتر است، و همین موقف سخت وی در قبول احادیث است که کتاب او را در قمۀ کتب حدیث قرار داده است.

[86]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      این واقعه پیش از بعثت پیامبر خدا ج صورت گرفته بود، و سبب تعجب (مطعم بن جبیر) آن بود که چون عرفات در بیرون از منطقۀ حرم قرار دارد، و عادت قریش آن بود که در وقت حج از حرم خارج نمی‌شدند، و می‌گفتند ما اهل حرم هستیم و نباید از حرم خارج شویم، و کسانی که به عرفات می‌رفتند، ازغیر مردمان قریش بودند، از این سبب (مطعم) از دیدن پیامبر خدا ج که از قریش بودند، در آن‌جا تعجب نمود.

[87]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) حجة الوداع را از این جهت (حجة الواداع) می‌گویند که پیامبر خدا ج با مردم در این حج وداع کردند، و فرمودند: «شاید شما را بعد از امسال نبینم».

2) اگر ممکن باشد، باید در وقت رفتن از عرفات به مزدلفه عجله شود، ولی حجاج باید جداً متوجه باشند که از اذیت نمودن مردم خود داری نمایند، زیرا پیامبر خدا ج در جایی که ازدحام مردم بود، آهسته می‌رفتند، تا مبادا تیز رفتن‌شان سبب آزار و اذیت مردم شود، و در جایی تیز می‌رفتند که این خوف وجود نمی‌داشت.

[88]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      انسان باید در همه جا وقار و حیثیت اسلامی خود را حفظ نماید، ولو آنکه غرضش از شتاب کردن، حصول عبادت باشد، چنان‌چه پیامبر خدا ج برای کسی که در رسیدن به جماعت عجله کرده بود فرمودند: «خداوند حرصت را بر عبادت زیاد کند، ولی دوباره این‌چنین شتاب مکن».

[89]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) جمرۀ عقبه که به نام (جمرۀ بزرگ) نیز یاد می‌شود، آخرین جمره‌ای است که بعد از مسجد خیف به طرف غرب منی قرار دارد، و در روز اول عید، تنها همین جمره زده می‌شود.

2) برای اهل اعذار مانند زن‌ها، مردهای پیر، اشخاص مریض و امثال این‌ها روا است که از مزدلفه پیش از طلوع فجر حرکت کنند، تا در وقت خلوت و پیش از ازدحام حجاج جمرۀ عقبه را رمی نمایند.

3) برای اشخاص فورق الذکر زدن جمرۀ عقبه پیش از طلوع آفتاب جواز دارد.

4) وقت اصلی زدن جمرۀ عقبه، در نزد احناف بعد ازطلوع افتاب روز دهم ذوالحجه تا غروب آفتاب همان روز است، و در نزد امام شافعی/ بعد از نیم شب دهم ذوالحجه تا پیش از طلوع فجر بعدی است، و تفصیل بیشتر این مسئله را می‌توان در کتب فقه و کتب شروح حدیث مطالعه نمود.

[90]- زیرا اجازه گرفتن سبب آن می‌شد تا پیش از ازدحام حجاج جمرۀ عقبه را رمی نماید، و علت اجازه خواستن که چاقی باشد، برای عائشهل نیز موجود بود، زیرا طوری که در بعضی از روایات آمده است، وی دراین وقت چاق شده بود.

[91]- یعنی همان وقت عادی آن است که بعد از طلوع فجر باشد.

[92]- یعنی: موافق سنت پیامبر خدا ج عمل نموده است، و این بر خلاف عادت اهل جاهلیت است که از مزدلفه بعد از طلوع آفتاب حرکت می‌کردند.

[93]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) تلبیه گفتن حاجی باید تا وقت زدن جمرۀ عقبه در روز (نحر) ادامه یابد.

2) تلبیه گفتن عمره کننده در نزد احناف تا وقت استلام حجر الأسود ادامه می‌یابد.

[94]- (ثَبیر): کوه مشهوری است در مزدلفه، که هنگام رفتن به طرف (منی)، به دست چپ واقع می‌گردد، و معنی حدیث این است که: مشرکین منتظر آن بودند که آفتاب بر کوه (ثَبیر) بتابد، و بعد از آن آن‌ها به طرف منی حرکت کنند.

[95]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) وقوف به مزدلفه بعد ازطلوع فجر واجب است، و احناف می‌گویند کسی که وقوف به مزدلفه را بعد از فجر بدون عذر ترک می‌کند، بر وی (دم) لازم می‌گردد.

2) در صبح روز عید، باید پیش ازطلوع آفتاب، از مزدلفه به طرف منی حرکت نمود.

3) مستحب است که حرکت کردن به سوی منی، بعد از روشن شدن هوا باشد.

[96]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) بعضی از علماء نظر به ظاهر این حدیث می‌گویند که: اگر کسی شتری غرض (هدی) با خود داشت، واجب است که بر آن سوار شود، تا به این طریق هم امر پیامبر خدا ج را به جا آورده باشد، و هم با اهل جاهلیت مخالفت کرده باشد، زیرا اهل جاهلیت شتری را که برای بت‌های خود نذر می‌کردند، سوار نمی‌شدند، ولی جمهور علماء می‌گویند که این امر پیامبر خدا ج از روی ارشاد، و مصلحت خود آن شخص بود، تا بدون لزوم پیاده نرود، و خود را در مشقت نیندازد، و مذهب احناف آن است که سوار شدن (هدی) بدون ضرورت جواز ندارد، و دلیل‌شان حدیث جابرس در صحیح مسلم است که: شخصی از وی از حکم سوار شدن بر (هدی) پرسید، در جواب گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: «اگر مجبور شدی، تا وقتی که مرکوبی پیدا می‌کنی، به طور معروف بر آن سوار شو»، و مفهوم مخالف آن این است که اگر مجبور نشدی بر آن سوار مشو.

2) اگر عالم برای کسی حکم شرعی را بیان کرد، و او آن حکم را قبول نکرد، و یا از اجرای آن حکم خود داری نمود، روا است که او را مورد توبیخ قرار دهد.

[97]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) کسی که بر وی (هدی) تمتع لازم شده است، و قدرت به خریدن آن را ندرد، باید ده روز روزه بگیرد، سه روز در حج، و هفت روز بعد از بازگشتن از حج، و یا بازگشتن به خانوادۀ خود، و سه روزی را که باید در حج روزه بگیرد، روز هفتم، هشتم، و نهم ذو الحجه است.

2) مراد از بازگشتن بسوی اهل در نزد احناف، بازگشتن از حج است، بنابراین می‌تواند این هفت روز را حتی در مکۀ مکرمه روزه بگیرد، و مراد از آن در نزد اما شافعی/ بازگشتن به فامیل و خانوادۀ خود است، بنابراین تا وقت که نزد فامیلش بر نگشته است، روزه گرفتن این هفت روز برایش روا نیست، مگر آنکه در مکه و یا در جای دیگری نیت اقامت نماید، که در این صورت روزه گرفتن در جای اقامتش برایش روا است.

[98]- وی مسور بن مخرمه بن نوفل، خواهر زادۀ عبد الرحمن بن عوف قرشی است، دو سال بعد از هجرت تولد یافت، از طرفداران علیس بود، و در مکه سکنی گزید، بعد از اینکه حصین بن نمیر با لشکرش به جنگ بن زبیر آمد، و کعبه را به منجنیق بست، در این وقت مسور بن مخرمه در (حجر) نماز می‌خواند که سنگی از منجنیق به او اصابت کرد، و بالآخره سسب کشته شدن او شد، و در اول ربیع الأول سال شصت و چهار هجری به سن شصت و دو سالگی وفات یافت، اسدالغابه (4/395).

[99]- وی مروان بن حکم بن ابی العاص قرشی اموی است، در سال دوم هجری تولد یافت، و چون پیامبر خدا ج پدرش را به طائف تبعید کرده بودند، و او در این وقت طفل بود وبا پدرش به طائف رفته بود، لذا مشرف به دیدن و صحبت پیامبر خدا ج نشده بود، گرچه واقدی می‌گوید که پیامبر خدا ج را دیده است، روزی علیس به طرف او نگاه کرد و گفت: وای برتو، و وای بر امت محمد از تو و از اولاد تو، وی در دمشق در سوم ماه رمضان سال شصت و پنج هجری به عمر پنجاه و سه سالگی وفات یافت اسد الغابه (4/348-349)، عمدة القاری (7/304).

[100]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) قلاده کردن شتر (هدی) عبارت از آن است که: یک جفت از کفش‌های احرام به گردن آن آویخته شود، تا دانسته شود که این شتر برای (هدی) است.

2) إشعار کردن عبارت از آن است که طرف چپ کوهان شتر (هدی) را اندکی زخمی نمایند تا خون از آن جاری گردد.

3) تقلید و اشعار باید پیش از احرام بستن انجام پذیرد.

4) بهتر است که تقلید و إشعار ذریعۀ خود حاجی صورت بگیرد.

5) حاجی که (هدی) می‌فرستد، تا وقتی که (هدی) به منی ذبح نمی‌شود، نباید خود را حلال سازد.

[101]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      این و اقعۀ را که عائشهل روایت می‌کند، در حجی واقع گریده بود که ابو بکرس امیر حج بود، و خود پیامبر خدا ج در این سال به حج نرفته بودند، و خلاصۀ آنچه که در این حدیث آمده است که: اگر کسی که خودش به حج نرفته، و (هدی) می‌فرستد، در نزد ابن عباس و بعضی از علمای دیگر، مانند کسی است که به حج رفته است، یعنی تا وقتی که هدیش در (منی) ذبح نگریده است، در احرام شمرده می‌شود، و نباید خود را حلال سازد، ولی جمهور صحابه و فقهای دیگر، و از آن جملۀ أم المؤمنین عائشهل به این نظر اند که چنین شخصی به هیچ وجه محرم شمرده نمی‌شود، و همۀ آنچه که برایش حلال بود، بعد از فرستادن (هدی) نیز حلال باقی می‌ماند، و بدون شک عمل پیامبر خدا ج مؤید نظر جمهور است.

[102]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) بعد از فرستادن (هدی)، هیچ چیز بر پیامبر خدا ج حرام نگردیده بود، و این حدیث مؤید حدیث سابق است بر اینکه اگر کسی که خودش به حج نمی‌رود، و (هدی) می‌فرستد، محرم شمرده نمی‌شود.

2) قلاده کردن گوسفند (هدی) مشروع است، با این تفصیل که احناف و مالکیه این عمل را جائز، و اکثر علماء آن را سنت می‌دانند.

[103]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      این حدیث رد بر کسانی است که قلاده کردن از پشم را جائز نمی‌دانند، و می‌گویند: قلاده باید، از گیاهان زمین مانند: لیف و پست درختان باشد.

[104]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) مزد قصاب و سلاخ نباید از (هدی) داده شود، تا اینکه تمام (هدی) بدون نقص تقدیم شده باشد.

2) عادت سابق چنان بود، و فعلا هم چنین است که اطراف حیوان را که عبارت از دست و پا و سر و پوست حیوان باشد، عوض مزد، برای سلاخ می‌دادند و می‌دهند، و این عمل روا نیست، و باید مزد سلاخ از مال جداگانۀ دیگری داده شود.

[105]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) (نحر) کردن قربانی گاو جواز دارد، ولی بهتر آن است که ذبح گردد، زیرا در روایت دیگری آمده است که پیامبر خدا ج آن گاو را (ذبح) کردند، و این روایت بعد از این خواهد آمد.

2) نحر کردن قربانی عوض شخص دیگری بدون اذنش جواز دارد.

3) علماء با استناد به احادیثی که در مورد (هدی) و قربانی آمده است، گوسفند را از یک شخص، و گاو و شتر را برای هفت کس جواز داده‌اند، و بعضی از علماء می‌گویند: (هدی) یک گوسفند از اهل یک خانواده جواز دارد، ولی شاید این جواز جهت رسیدن ثواب باشد، نه ادای واجب، به این معنی که اگر بر چندین عضو یک فامیل قربانی واجب گردیده باشد، باید هر کدام جداگانه قربانی کنند، و قربانی یک گوسفند، از همۀ آن‌ها جواز ندارد، ولی اگر بر یک نفر قربانی واجب شده بود، و همان شخص یک گوسفند را قربانی کرد، ثواب آن برای همۀ اعضای فامیل می‌رسد.

[106]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) جایی که پیامبر خدا ج شتران خود را در عید قربان نحر کرده بودند، نزدیک جمرۀ کوچک است که به طرف مسجد خیف واقع است، ولی چون خود پیامبر خدا ج فرمودند که: «من این‌جا نحر کردم، و هر جای (منی) قابل نحراست»، علماء گفته‌اند که: نحر کردن در هر جای منی جواز دارد، و نحر کردن در (منحر) پیامبر خدا ج از فضایل است نه از واجبات حج.

2) اینکه ابن عمرب در (منحر) پیامبر خدا ج نحر می‌کرد، سببش آن بود که وی در تتبع آثار نبی کریم ج سخت پا بند بود، و نمی‌خواست هیچ عملی از اعمال پیامبر خدا ج را ترک نماید، و دیگر آنکه درزمان ابن عمرب امکان نحر و ذبح درهر جای (منی) امکان پذیربود، ولی چون امروز چنین امکانی وجود ندارد، باید حیوانی که ذبح می‌گردد، درهمان جایی ذبح گردد که برای این کار اختصاص داده شده است، و در جای دیگری از (منی) به این کار اقدام نشود.

[107]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) سنت و یا مستحب است که شتر به همین طریقی که در حدیث آمده است، نحر گردد.

2) اگر کسی حکمی را نمی‌دانست، عالم باید آن حکم را برایش بیاموزد.

[108]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه

1) مراد از شترانی که علیس از آن‌ها یاد می‌کند، شتران هدی است که پیامبر خدا ج در حجة الوداع تقدیم نمودند، و عدد آن‌ها طوری که قبلاً یاد آور شدیم یکصد شتر بود، که شصت و سه شتر را خود پیامبر خدا ج و سی و هفت شتر باقی مانده را علیس نحر کرد.

2) مزد سلاخ را از گوشت و یا پوست (هدی) و قربانی نباید داد.

3) اگر مزد سلاخ از مال دیگری داده شده باشد، از دادن گوشت (هدی) و قربانی برای وی باکی نیست.

فروختن پوست و جل (هدی) بناء به قول اکثر علماء جواز ندارد.

[109]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) سه روزی که حاجی در منی می‌باشد، روز دهم، یازدهم و دوازدهم ذی الحجه است.

2) خوردن و ذخیره کردن از گوشت قربانی جواز دارد.

3) بهتر است که یک سوم آن را خیرات بدهد، یک سوم آن را بخورد، و یک سوم آن را ذخیره کند، و خیرات دادن کمتر از یک سوم آن کار خوبی نیست.

4) دادن گوشت قربانی برای اغنیاء جواز دارد.

5) خوردن از گوشت قربانی مستحب است.

6) اگر گسی گوسفند، گاو، و یا شتری را نذر می‌کند، نباید از گوشت آن بخورد و یا ذخیره نماید.

7) خوردن از (هدی) تمتع و قران در حج جواز دارد.

[110]- از احکام و مسائل متعلیق به این حدیث آنکه:

1) پیامبر خدا ج برای حلاق گفتند اول طرف راست را بتراش، و موهای آن را برای ابو طلحه دادند تا بین مردم تقسیم کند، و بعد از ان طرف چپ را، موهای آن را برای (ام سلیم) که مادر انسس می‌شود، فرستادند، و بعد از آن امر کردند که بقیۀ سرشان را بتراشد.

2)در آنچه که تراشیدن آن در وقت خارج شدن از احرام واجب است، در بین علماء اختلاف است، امام مالک و امام احمد رحمهم الله می‌گویند: واجب تراشیدن تمام سر است، امام ابو حنیفه/ می‌کوید: واجب ربع سراست، و امام شافعی/ می‌گوید: در تراشیدن سه مو واجب اداء می‌شود.

3) به اتفاق علماء تراشیدن موی سر در وقت خارج شدن از احرام حج، بهتر از کوتاه کردن آن است.

4) موی آدمی بعد از جدا شدن از وی پاک است.

5) امام احمد در مسند خد از ابن سیرین/ روایت می‌کند که گفت: «اگر یک تار مویی از مو‌های پیامبر خدا ج در نزدم باشد، آن را بر تمام دنیا و ما فیها ترجیح می‌دهم»، امام عینی می‌گوید: «در کلاه خالد بن ولیدس چند تار مو از موهای پیامبر خدا ج موجود بود، و از این جهت به هر طرف که می‌رفت، فتح نصیبش می‌شد».

6) کسی که سر پیامبرخدا ج را در منی تراشید، معمر بن عبد اللهس بود.

7) اگر کسی پیش از تراشیدن سرش خود را حلال ساخت، بر وی (دم) لازم می‌گردد.

[111]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) تراشیدن موی سر در وقت بیرون شدن از احرام حج، بهتر از کوتاه کردن آن است.

2) تراشیدن موی سر خاص برای مردها است، و واجب در حق زن‌ها آن است که در وقت خارج شدن از احرام، از سر هرگیسوی خود به اندازۀ یک بند انگشت کوتاه نمایند.

3) گویند از جمله کسانی که موهای خود را کوتاه کرده بودند، و از پیامبر خدا ج خواستند تا برای آن‌ها نیز دعاکنند، عثمان و ابو قتادهب بودند.

[112]- این کوتاه کردن موی، در عمرۀ (جعرانه) بود، و این حدیث دلالت بر آن دارد که کوتاه کردن مو در وقت خارج شدن از احرام، نیز جواز دارد، و خصوصاً در احرام عمرۀ که شخص می‌خواهد بعد از آن حج نماید، و تفصیل این مسأله پیشتر گذشت.

[113]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) مراد از جمرۀ که در این حدیث از آن سؤال شده است، جمره‌های ایام تشریق است، که در روز‌های دوم، سوم، و چهارم عید باشد.

2) مراد از (امیر) در این قول ابن عمرب که از امیر خود پرسان کن، امیر حج است، و چون امیر حج باید شخصی باشد که احکام و مناسک حج را به خوبی بداند، از این جهت ابن عمرب برای آن شخص گفت که: در وقت جمره زدن امامش جمره بزند، و یا شاید قصد ابن عمرب این بوده باشد، که این شخص را از مخالفت کردن با امیرش ممانعت نماید، زیرا مخالفت کردن با امیر سبب بروز مشاکل و اضرار زیادی می‌شود.

3) وقت جمره زدن در ایام تشریق، بعد از زوال آفتاب است.

4) بعضی از علماء، و از آن جمله عطاء و طاوس رحمهم الله جمره زدن را در این ایام پیش از زوال آفتاب نیز جائز دانسته‌اند.

5) آخر وقت جمره در این ایام، غروب آفتاب است، و بعد از غروب آفتاب تا پیش از طلوع فجر روز بعدی، با کراهت جواز دارد، و کسی که بعد از طلوع فجر روز بعدی (رمی) می‌کند، بر وی (دم) لازم می‌گردد.

[114]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) مراد از جمره کردن در این حدیث مذکور است، جمره عقبه است.

2) کیفیت رمی جمره عقبه در حدیثی که بعد از این حدیث می‌آید مذکور است.

3) سبب تخصیص به سورۀ (بقره) آن است که این سوره حاوی اکثر مناسک حج است، گویا ابن مسعودس خواسته است برای آن شخص بگوید: کسی که احکام حج بر وی نازل گردیده است، از همین جا رمی جمره نمود، پس جایی برای گفتگو باقی نمی‌ماند، و البته کسی که سورۀ (بقره) بر وی نازل گردیده بود، پیامبر خدا ج می‌باشند.

4) رمی جمرۀ عقبه از بطن وادی مستحب و یا سنت است، و رمی آن از هر طرف دیگری نیز جواز دارد.

5) جمرۀ عقبه از دیگر جمره‌ها به چهار چیز اختصاص دارد: یکی آنکه در روز نحر تنها همین جمره رمی می‌گردد، و دو جمرۀ دیگر در این روز رمی نمی‌شود، دوم آنکه وقت رمی آن در روز نحر پیش از زوال است، حال آنکه وقت رمی دیگر جمرات بعد از زوال است، سوم آنکه: از بطن وادی زده می‌شود، حال آنکه دیگر جمرات از بلند وادی زده می‌شود، چهارم اینکه: بعد از رمی جمرۀ عقبه ایستادن و دعا کردنی نیست، حال آنکه بعد از رمی دیگر جمرات ایستادن و دعا کردن سنت است.

[115]- از حکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) جمره باید هفت ریگ (سنگریزه) زده شود.

2) اگر کسی که هفت ریگ را در یک بار زد، یک ریگ حساب می‌شود.

3) با زدن حد اقل چهار ریگ، رمی اداء می‌گردد، و از هر ریگی که کمتر زده است، باید نیم صاع صدقه بدهد، و اگر از چهار ریگ کمتر زد، بر وی (دم) لازم می‌گردد.

4) بهتر است که رمی جمرات با ریگ باشد، و زدن آن با هر چیز دیگری که از جنس زمین باشد، مانند: سنگ، کلوخ، پارچه خشت، و غیره نیز جواز دارد، ولی باید حجمش از حجم ریگ (سنگریزه) که به اندازۀ حدود یک باقلا است کلانتر نباشد، ولی با چیزی که از جنس زمین نیست، مانند: طلا، آهن، نقره، مروارید، و یا کفش و امثال این‌ها جواز ندارد.

[116]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      در بعضی از روایات آمده است که ابن عمرب بعد از زدن جمره، به اندازۀ خواندن سورۀ بقره دعا می‌کرد، ولی جمهور علماء گفته‌اند که: دعا کردن بعد از رمی جمرات سنت است، و برای آن اندازۀ معینی نیست، و هر آن چیزی که ذکر و دعا گفته شود، این سنت به آن اداء می‌گردد، و ترک آن کار خوبی نیست، ولی موجب (دم) و یا (فدیه) نمی‌گردد.

[117]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) طواف وداع واجب است، و از ترک آن (دم) لازم می‌گردد.

2) درنزد احناف بر شخصی که در مکه و در داخل مواقیت سکونت دارد، طواف وداع واجب نیست.

3) کسی که طواف وداع را انجام داد، اگر مدتی در مکه می‌ماند، در وقت خارج شدن از مکه، دوباره طواف کردن بر وی لازم نیست.

4) کسی که بدون طواف از مکه خارج گردید، اگر پیش از رسیدن به میقات برگشت و طواف وداع را انجام داد، چیزی بر وی لازم نمی‌گردد، و اگر از میقات گذشته بود، خواه برگردد و خواه برنگردد، بر وی (دم) لازم می‌گردد.

5) اگر همراهان زن حائض می‌رفتند، و او در مکه باقی مانده نمی‌توانست، طواف ودعا از وی ساقط می‌گردد.

6) طواف وداع برای عمره کننده، و بر کسی که حج فوتی را اداء می‌کند، در نزد اکثر علماء واجب نیست.

[118]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      مراد از طواف، طواف وداع است، و نماز خواندن پیامبر خدا ج در محصب، در روزی بود که از منی برمی‌گشتند، و (محصب): میدان ریگزاری بود بین مکه و منی نزدیک مقبرۀ معلی، و نزول حجاج در این‌جا از مناسک حج نیست، و امری مستحب است، و البته فعلاً این میدان وجود ندارد، و ساختمان‌های بلند و سرک‌های (جاده‌های) جای آن را گرفته است.

[119]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) مراد از این قول ابن عمرب که: (چنین زنی نباید برود) این است که اگر زنی بعد از آمدن از عرفات به عادت ماهانگی گرفتار شد، نباید از مکه خارج شود، بلکه باید انتظار بشکد تا از حیضش پاک شود، بعد از آن طواف وداع را انجام دهد، و بعد از آن از مکه خارج شود.

2) عبد الله بن عمرب مذهبش این بود که زن حائض باید تا وقت پاک شدنش از حیض انتظار بکشد، و بعد از پاک شدن، طواف وداع را انجام دهد، ولی بعد از اینکه از عائشهل شنید که پیامبر خدا ج برای چنین زن‌هایی اجازۀ رفتن داده‌اند، از نظر قبلی‌اش بر گشت و گفت: طواف وداع از زن حائضی که از مکه خارج می‌گردد، ساقط است، و موقف هر مسلمان باید چنین باشد، که اگر پیش از اطلاع از حدیث ثابت نبوی رأی و نظر معینی دارد، و بعد از اطلاع از حدیث نبوی می‌بیند که حدیث نبوی مخالف نظرش می‌باشد، باید از نظرش برگشته و مطابق حدیث نبوی عمل نماید، و فتوی بدهد.

و باید متذکر گردید که: در ترک رأی و نظری که شخص آن را از کدام آیت و حدیث استنباط نموده و فهمیده است، و یا از کدام عالم شنیده است، و اکنون آن را مخالف با حدیث دیگری می‌بیند، چهار چیز اساسی شرط است:

شرط اول آنکه: در درجۀ از علم قرار داشته باشد که قابلیت فهم و معنی احادیث نبوی را کما هو حقه داشته باشد، نه آنکه بدون علم و دانش به درک ناچیز خود مغرور گشته و خود را عالم و مجتهد بداند، و در عمل نمودن به کدام حدیث، احادیث بسیار دیگری را ترک نماید.

شرط دوم آنکه: این حدیثی که اکنون از آن اطلاع یافته است، حدیث صحیح و قابل احتجاج باشد، تا نشود که با احادیث واهی و ضعیفی که از نگاه اهل حدیث قابل احتجاج نیست، عمل کرده، و احادیث صحیح و قابل اعتماد را ترک کرده باشد.

شرط سوم آنکه: این حدیثی که اکنون برایش رسیده است، و یا از آن اطلاع حاصل کرده است، خالی از معارض باشد، و این امر ایجاب می‌کند که این شخص از تمام احادیثی که به طور مستقیم و غیر مستقیم به این موضوع ارتباط دارد، احاطۀ کامل داشته باشد، تا نشود که به یک حدیث عمل کرده، و احادیث بسیار دیگری را ترک کرده باشد.

و شرط چهارم آنکه: اگر ایت حدیثی که اکنون برایش رسیده است، معارض و یا معارض‌های دارد، این شخص قدرت آن را داشته باشد که این تعارض ظاهری را در بین احادیث، به اساس قواعد (دفع تعارض) از نسخ، و جمع، و ترجیح در نزد علمای (اصول فقه) دفع نماید، نه آنکه کیف ما اتفق حدیثی را اختیار نموده و به آن عمل کند، و از احادیث و آیات، و قواعد فقهی و اصولی بسیار دیگری که متعلق به این موضوع است، غافل بوده باشد.

[120]- اینکه نزول در محصب از مناسک حج نیست، مورد اتفاق همگان است، گرچه فعلاً طوری که قبلاً گفتیم چنین جایی وجود خارجی ندارد.

[121]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      شب تیر کردن به (ذی طوی) هنگام آمدن از مدینه به مکه، و یا هنگام آمدن از (منی) به مکه، به اتفاق علماء از مناسک حج نیست، ولی اگر کسی به نیت پیروی از پیامبر خدا ج در آن‌جا شب تیر می‌کند، برایش ثواب است، ولی از ترک آن بر وی چیزی لازم نمی‌گردد، و گرچه چنین جایی فعلاً به حالتی که شخص بتواند به اختیار خود در آن‌جا منزل گزیند، وجود ندارد.