اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

کتاب [35]: سَلَم

کتاب [35]: سَلَم

1- باب: السَّلَمِ فِی کَیْلٍ مَعْلومٍ

باب [1]: سَلَم در پیمانۀ معلوم

1049- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: قَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ المَدِینَةَ، وَالنَّاسُ یُسْلِفُونَ فِی الثَّمَرِ العَامَ وَالعَامَیْنِ، فَقَالَ: «مَنْ سَلَّفَ فِی تَمْرٍ، فَلْیُسْلِفْ فِی کَیْلٍ مَعْلُومٍ، وَوَزْنٍ مَعْلُومٍ» وَعَنهُ فِی رِوایة: «إلی أَجَلٍ مَعلُمٍ» [رواه الخاری: 2239].

1049- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج به مدینه آمدند، و مردم مقابل میوه، برای یکسال و دو سال پول پیشکی می‌دادند، [در این زمینه] فرمودند.

«کسی که مقابل میوه پول پیشکی می‌دهد، در مقابل پیمانۀ معلوم، و وزن معلوم بدهد».

و از ابن عباسب در روایت دیگری آمده است که [پیامبر خدا ج فرمودند]: «تا به مدت معلوم»([1]).

2- باب: السَّلَمِ إِلَى مَا لَیْسَ عِنْدَهُ أَصْلٌ

باب [2]: سلم در چیزی که اصل در نزد وی موجود نیست

1050- عَن ابْنِ أَبِی أَوْفَى رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، فَقَالَ: «إِنَّا کُنَّا نُسْلِفُ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَأَبِی بَکْرٍ، وَعُمَرَ فِی الحِنْطَةِ، وَالشَّعِیرِ، وَالزَّبِیبِ، وَالتَّمْرِ» [رواه البخاری: 2242، 2243].

1050- از ابن ابی اَوفَیب روایت است که گفت: مایان در زمان پیامبر خدا ج و زمان ابو بکر و عمرب در گندم، جو، گشمش و خرما، پول پیشکی می‌دادیم([2]).

1051- وَعَنهُ فِی روایة قَالَ: «کُنَّا نُسْلِفُ نَبِیطَ أَهْلِ الشَّأْمِ فِی الحِنْطَةِ، وَالشَّعِیرِ، وَالزَّیْتِ، فِی کَیْلٍ مَعْلُومٍ إِلَى أَجَلٍ مَعْلُومٍ»، قِیلَ لَهُ: إِلَى مَنْ کَانَ أَصْلُهُ عِنْدَهُ؟ قَالَ: مَا کُنَّا نَسْأَلُهُمْ عَنْ ذَلِکَ [رواه البخاری: 2244، 2245].

1051- و از ابن ابی اَوفَی در روایت دیگری آمده است که گفت: به زراعت کاران اهل شام در مقابل گندم، جو، و روغن به پیمانۀ معلوم و وزن معلوم، پول پیشکی می‌دادیم.

کسی گفت: این معامله را با کسانی می‌کردید که اصل مال نزد آن‌ها موجود بود؟

گفت: از آن‌ها در این مورد پرسان نمی‌کردیم([3]).


36- کتابُ الشُّفْعَةِ



[1]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) سَلَم عبارت از عقدی است که متاع در مستقبل، و قیمت آن در حال پرداخت می‌شود، مثلا: شخصی از دیگری مبلغ ده هزار درهم اکنون می‌گیرد تا بعد از مدت معینی که حاصلش به دست می‌آید، برایش مقدار معینی گندم و یا برنج و امثال این چیزها را بدهد.

2) اگر سلم در مکیلات صورت گرفت، باید نوع کیل آن تعیین گردد، مثلا گفته شود که مراد از کیل حجازی، و یا کیل عراقی، و یا کیل مصری است، واگر در چیزهای که وزن می‌شود صورت گرفت، باید نوع وزن آن تعیین گردد، مثلا گفته شود که وزن به کیلو است و یا به سیر و مَن، و امثال این‌ها، و اینکه چند کیلو و یا چند من، و یا چند خروار و امثال این‌ها می‌باشد.

3) اما شافعی/ می‌گوید: سَلَم تنها در چیزی روا است که قابل وزن کردن باشد، و در غیر آن روا نیست، و در نزد احناف هر چیزی که قابل تعیین است، سلم در آن جواز دارد، خواه موزون باشد، مانند: جو، گندم، و برنج، و یا معدود باشد، مانند: تخم مرغ، جوز، و خواه مذروع باشد، مانند: جامه.

[2]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) سبب ذکر زمان خلافت ابو بکر و عمرب، تاکید بر جواز عقد سلم است، ورنه اصل جواز آن از امر و تقریر پیامبر خدا ج ثابت می‌شود.

2) این حدیث دلالت بر مشروعیت سلم دارد.

3) گرچه در این حدیث چهار چیز از مکیلات ذکر گردیده است، ولی (سلم) در هر چیز دیگری که قابل کیل و وزن، و تعیین باشد، نیز جواز دارد.

[3]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) خرید و فروش با اهل ذمه و با غیر مسلمانان جواز دارد.

2) با قیاس به روغن، سلم در شیره و امثال آن نیز جواز دارد.

3) در سلم شرط نیست که اصل چیزی که در آن سلم صورت می‌گیرد، در نزد جانب مقابل وجود داشته باشد، مثلا: اگر سلم در گندم صور ت می‌گیرد، شرط نیست که گندم را در آینده تسلیم می‌دهد زراعت کار باشد، بلکه می‌شود که تاجر، و یا آهن‌گر و یا صاحب هرکار و پیشۀ دیگری باشد.

کتاب [34]: بیوع

کتاب [34]: بیوع

1- باب: مَا جَاءَ فِی قَولِ الله تعَالَى: ﴿فَإِذَا قُضِیَتِ ٱلصَّلَوٰةُ فَٱنتَشِرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ...

باب [1]: آنچه که در این گفته خداوند متعال آمده است که: ﴿پس هنگامی که نماز اداء شد، در روی زمین منتشر شوید...

984- عَن عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: لَمَّا قَدِمْنَا المَدِینَةَ آخَى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَیْنِی وَبَیْنَ سَعْدِ بْنِ الرَّبِیعِ، فَقَالَ سَعْدُ بْنُ الرَّبِیعِ: إِنِّی أَکْثَرُ الأَنْصَارِ مَالًا، فَأَقْسِمُ لَکَ نِصْفَ مَالِی، وَانْظُرْ أَیَّ زَوْجَتَیَّ هَوِیتَ نَزَلْتُ لَکَ عَنْهَا، فَإِذَا حَلَّتْ، تَزَوَّجْتَهَا، قَالَ: فَقَالَ لَهُ عَبْدُ الرَّحْمَنِ: لاَ حَاجَةَ لِی فِی ذَلِکَ هَلْ مِنْ سُوقٍ فِیهِ تِجَارَةٌ؟ قَالَ: سُوقُ قَیْنُقَاعٍ، قَالَ: فَغَدَا إِلَیْهِ عَبْدُ الرَّحْمَنِ، فَأَتَى بِأَقِطٍ وَسَمْنٍ، قَالَ: ثُمَّ تَابَعَ الغُدُوَّ، فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ عَلَیْهِ أَثَرُ صُفْرَةٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «تَزَوَّجْتَ؟»، قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: «وَمَنْ؟»، قَالَ: امْرَأَةً مِنَ الأَنْصَارِ، قَالَ: «کَمْ سُقْتَ؟»، قَالَ: زِنَةَ نَوَاةٍ مِنْ ذَهَبٍ - أَوْ نَوَاةً مِنْ ذَهَبٍ، فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَوْلِمْ وَلَوْ بِشَاةٍ» [رواه البخاری: 2048].

984- از عبدالرحمن بن عوفس روایت است که گفت: هنگامی که به مدینه آمدیم پیامبر خدا ج بین من و بین سعد بن ربیع عقد برادری بستند.

سعد بن ربیع گفت: من ثروت مندترین مردم انصار هستم، نصف مالم را به تو می‌دهم، و نگاه کن هریکی از دو زنم را که می‌پسندی، من او را طلاق می‌دهم، و بعد از اینکه عده‌اش گذشت، او را به نکاح بگیر.

عبدالرحمن بن عوف گفت: مرا به این چیزها ضرورتی نیست، آیا بازاری که در آن تجارتی باشد وجود دارد؟

سعد گفت: بلی، بازار (قَینُقَاع).

[راوی] گفت که: از فردایش عبدالرحمن بن عوف به آن بازار رفت، [و از منفعتی که حاصلش شده بود]، قروت و روغن آورد، و همین طور رفت و آمد را ادامه داد، و دیری نگذشت که عبدالرحمن آمد، و اثر [عطر] و خوش بوئی در وی نمایان بود.

پیامبر خدا ج پرسیدند: «ازداج کردی»؟

گفت: بلی!

گفتند: «با کدام زن»؟

گفت: بازنی از انصار.

فرمودند: «چقدر برایش مهر دادی»؟

گفت: به اندازۀیک خستۀ طلا یا یک خسته طلا.

پیامبر خدا ج برایش گفتند: «مجلس عروسی را برگذار کن، ولو آنکه به یک بُزی باشد»([1]).

2- باب: الحَلاَلُ بَیِّنٌ وَالحَرَامُ بَیِّن وَبَیْنَهُمَا مُشَبَّهَاتٌ

باب [2]: حلال آشکار، و حرام آشکار است و بین حلال و حرام چیزهای اشتباهی وجود دارد

985- عَنِ النُّعْمَانِ بْنِ بَشِیرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «الحَلاَلُ بَیِّنٌ، وَالحَرَامُ بَیِّنٌ، وَبَیْنَهُمَا أُمُورٌ مُشْتَبِهَةٌ، فَمَنْ تَرَکَ مَا شُبِّهَ عَلَیْهِ مِنَ الإِثْمِ، کَانَ لِمَا اسْتَبَانَ أَتْرَکَ، وَمَنِ اجْتَرَأَ عَلَى مَا یَشُکُّ فِیهِ مِنَ الإِثْمِ، أَوْشَکَ أَنْ یُوَاقِعَ مَا اسْتَبَانَ، وَالمَعَاصِی حِمَى اللَّهِ مَنْ یَرْتَعْ حَوْلَ الحِمَى یُوشِکُ أَنْ یُوَاقِعَهُ» [رواه البخاری: 2051].

985- از نعمان بن بشیرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «حلال آشکار و حرام آشکار است، و بین حلال و حرام چیزهای اشتباهی وجود دارد، کسی که چیزهای اشتباهی را از ترس گناه ترک کند، چیزهایی را که گناهش واضح است به طور اولی ترک خواهد کرد».

«و کسی که در ارتکاب امور اشتباهی جرأت کند، چه بسا در چیزهایی که گناهش یقینی است، نیز اقدام نماید، گناهان حدود ممنوعۀ خدا است، کسی که [حیواناتش را] در نزدیک مناطق ممنوعه می‌چراند، بعید نیست که در خود مناطق ممنوعه نیز داخل شود»([2]).

3- باب: تَفْسِیرِ المُشَبَّهَاتِ

باب [3]: توضیح چیزهای متشابه

986- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: کَانَ عُتْبَةُ بْنُ أَبِی وَقَّاصٍ، عَهِدَ إِلَى أَخِیهِ سَعْدِ بْنِ أَبِی وَقَّاصٍ أَنَّ ابْنَ وَلِیدَةِ زَمْعَةَ مِنِّی فَاقْبِضْهُ، قَالَتْ: فَلَمَّا کَانَ عَامَ الفَتْحِ أَخَذَهُ سَعْدُ بْنُ أَبِی وَقَّاصٍ وَقَالَ: ابْنُ أَخِی قَدْ عَهِدَ إِلَیَّ فِیهِ، فَقَامَ عَبْدُ بْنُ زَمْعَةَ، فَقَالَ: أَخِی، وَابْنُ وَلِیدَةِ أَبِی، وُلِدَ عَلَى فِرَاشِهِ، فَتَسَاوَقَا إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ سَعْدٌ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، ابْنُ أَخِی کَانَ قَدْ عَهِدَ إِلَیَّ فِیهِ، فَقَالَ عَبْدُ بْنُ زَمْعَةَ: أَخِی، وَابْنُ وَلِیدَةِ أَبِی، وُلِدَ عَلَى فِرَاشِهِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «هُوَ لَکَ یَا عَبْدُ بْنَ زَمْعَةَ»، ثُمَّ قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «الوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَلِلْعَاهِرِ الحَجَرُ» ثُمَّ قَالَ لِسَوْدَةَ بِنْتِ زَمْعَةَ زَوْجِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «احْتَجِبِی مِنْهُ» لِمَا رَأَى مِنْ شَبَهِهِ بِعُتْبَةَ فَمَا رَآهَا حَتَّى لَقِیَ اللَّهَ [رواه البخاری: 2053].

986- از عائشهل روایت است که گفت: عتبه بن ابی وقاص([3]) برای برادرش سعد ابن ابی وقاص وصیت کرده بود که بچۀ کنیز زمعه از من است([4] اورا از وی بگیری.

[عائشهل] گفت: در سال فتح مکه سعد بن أبی وقاصس آن طفل را گرفت و گفت: فرزند برادر من است، برایم در مورد او وصیت کرده است.

عبد بن زمعه([5]) بر خاست و گفت: این طفل برادرم، و بچۀ کنیز پدر من است، و در بستر او به دنیا آمده است، تا آنکه نزد پیامبر خدا ج اقامۀ دعوی نمودند.

سعد گفت: یا رسول الله! فرزند برادر من می‌باشد، و در مورد او به من وصیت کرده است.

عبد بن زمعه گفت: این طفل برادر من و بچۀ کنیز پدر من است، و در بستر او به دنیا آمده است.

 پیامبر خدا ج فرمودند: «یا عبد بن زمعه! بچه از تو است»، سپس پیامبر خدا ج فرمودند: «بچه از صاحب بستراست، و برای زناکار به جز از سنگ، نصیب دیگری نیست».

بعد از آن برای سودَه دختر زمعه که همسر پیامبر خدا ج باشد گفتند: «از آن مولود باید حجاب کنی»، زیرا دیدند که آن مولود شبیه و همرنگ (عتبه) است، و تا آن مولود زنده بود، سودَهل را ندید([6]).

4- باب: مَنْ لَم یَرَ الوَسَاوِسَ وَنَحوَهَا مِنَ المُشَبَّهَاتِ

باب [4]: کسی که وسوسه و امثال آن را از امور اشتباهی نمی‌داند

987- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: إِنَّ قَوْمًا قَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ قَوْمًا یَأْتُونَنَا بِاللَّحْمِ لاَ نَدْرِی أَذَکَرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهِ أَمْ لاَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «سَمُّوا اللَّهَ عَلَیْهِ وَکُلُوهُ» [رواه البخاری: 2057].

987- و از عائشهل روایت است که گفت: مردمی گفتند: یارسول الله! کسانی برای ما گوشت می‌آورند، و ما نمی‌دانیم که [هنگام ذبح] نام خدا را بر آن یاد کرده‌اند یانه؟

پیامبر خدا ج فرمودند: «شما نام خدا را یاد کنید و بخورید»([7]).

5- باب: مَنْ لَمْ یُبَالِ مِن حِیْثُ کَسَبَ المال

باب [5]: کسی که اهمیت ندهد که از چه راهی مال را به دست آورده است

988- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ، لاَ یُبَالِی المَرْءُ مَا أَخَذَ مِنْهُ، أَمِنَ الحَلاَلِ أَمْ مِنَ الحَرَامِ» [رواه البخاری: 2059].

988- از ابو هریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «زمانی بر مردم می‌آید که شخص اهمیت ندهد که آنچه را که به دست آورده است، از حلال است و یا از حرام»([8]).

6- باب: التِّجَارَةِ فِی البَزِّ

باب [6]: تجارت در جامه

989- عَنِ البَرَاءَ بْنَ عَازِبٍ، وَزَیْدَ بْنَ أَرْقَمَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالاَ: کُنَّا تَاجِرَیْنِ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَسَأَلْنَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَنِ الصَّرْفِ، فَقَالَ: «إِنْ کَانَ یَدًا بِیَدٍ فَلاَ بَأْسَ، وَإِنْ کَانَ نَسَاءً فَلاَ یَصْلُحُ» [رواه البخاری: 2060، 2061].

989- از براء بن عازِب و زید بن ارقمب روایت است که گفتند: ما در زمان پیامبر خدا ج تجارت می‌کردیم، از پیامبر خدا ج راجع به مبادلۀ پول به پول پرسان نمودیم، فرمودند: «اگر دست به دست باشد باکی ندارد، ولی اگر نیسه باشد، روا نیست»([9]).

7- باب: الخُرُوجِ فِی التِّجَارَةِ

باب [7]: رفتن به تجارت

990- عَن أَبَی مُوسَى الأَشْعَرِیَّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: اسْتَأْذَنَ عَلَى عُمَرَ بْنِ الخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، فَلَمْ یُؤْذَنْ لَهُ، وَکَأَنَّهُ کَانَ مَشْغُولًا، فَرَجَعَ أَبُو مُوسَى، فَفَرَغَ عُمَرُ، فَقَالَ: أَلَمْ أَسْمَعْ صَوْتَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَیْسٍ ائْذَنُوا لَهُ، قِیلَ: قَدْ رَجَعَ، فَدَعَاهُ فَقَالَ: «کُنَّا نُؤْمَرُ بِذَلِکَ»، فَقَالَ: تَأْتِینِی عَلَى ذَلِکَ بِالْبَیِّنَةِ، فَانْطَلَقَ إِلَى مَجْلِسِ الأَنْصَارِ، فَسَأَلَهُمْ، فَقَالُوا: لاَ یَشْهَدُ لَکَ عَلَى هَذَا إِلَّا أَصْغَرُنَا أَبُو سَعِیدٍ الخُدْرِیُّ، فَذَهَبَ بِأَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیِّ، فَقَالَ عُمَرُ: أَخَفِیَ هَذَا عَلَیَّ مِنْ أَمْرِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَلْهَانِی الصَّفْقُ بِالأَسْوَاقِ یَعْنِی الخُرُوجَ إِلَى تِجَارَةٍ [رواه البخاری: 2062].

990- از ابو موسی اشعریس روایت است که گفت: از عمر بن خطابس اجازه خواستم که نزدش داخل شوم، و گویا که مشغول بود، [لذا] برایم اجازه نداد، و من بر گشتم.

چون عمرس فارغ شد، گفت: مگر صدای عبدالله بن قَیس را نشنیدم؟ برایش اجازه بدهید.

گفتند: او بر گشته و رفته است، مرا خواست، [و از رفتنم اعتراض کرد].

گفتم: ما به همین چیز امر شده بودیم([10]).

گفت: با این سخن خود باید برایم شاهد بیاوری.

[ابو موسیس می‌گوید]: به مجلس انصار رفتم، و از آن‌ها [در این موضوع] پرسیدم.

گفتند: برای تو در این موضوع، جز خوردترین ما که ابو سعید خدری باشد، شخص دیگری شهادت نمی‌دهد([11]).

ابو سعید خدری را گرفته با خود بردم، [او شهادت داد].

عمرس گفت: مگر این چیز از سنت پیامبر خدا ج بر من پوشیده مانده است؟ خرید و فروش در بازار مرا مشغول نموده بود، مقصدش: رفتن به تجارت بود([12]).

8- باب: مَنْ أَحَبَّ البَسْطَ فِی الرِّزْقِ

باب [8]: کسی که فراخی رزق را دوست داشت

991- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَقُولُ: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ یُبْسَطَ لَهُ فِی رِزْقِهِ، أَوْ یُنْسَأَ لَهُ فِی أَثَرِهِ، فَلْیَصِلْ رَحِمَهُ» [رواه البخاری: 2067].

991- از انس بن مالکس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شندیم که می‌گفتند: «کسی که می‌خواهد رزقش فراخ و عمرش دراز شود: صلۀ رحم را رعایت کند:([13]).

9- باب: شِرَاءِ النَّبِیِّ ج بِاالنِّسِیئَةِ

باب [9]: به نسیه خریدن پیامبر خدا ج

992- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّهُ مَشَى إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِخُبْزِ شَعِیرٍ، وَإِهَالَةٍ سَنِخَةٍ، وَلَقَدْ «رَهَنَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ دِرْعًا لَهُ بِالْمَدِینَةِ عِنْدَ یَهُودِیٍّ، وَأَخَذَ مِنْهُ شَعِیرًا لِأَهْلِهِ» وَلَقَدْ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: «مَا أَمْسَى عِنْدَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ صَاعُ بُرٍّ، وَلاَ صَاعُ حَبٍّ، وَإِنَّ عِنْدَهُ لَتِسْعَ نِسْوَةٍ» [رواه البخاری: 2069].

992- از انسس روایت است که وی [حالت فقر پیامبر خدا ج را بیان نموده و می‌گفتند]: نان جو و نان خورشی را که بویش تغییر کرده بود، برای پیامبر خدا ج آوردم، و پیامبر خدا ج سپر خود را نزد شخص یهودی در مقابل مقداری جو که برای خانوادۀ خود گرفته بودند، گرو گذاشته بودند.

و [روای می‌گوید: از انس] شنیدم که می‌گفت: «هیچ شبی نزد آل محمد ج یک صاع گندم، یا یک صاع از حبوبات دیگر پیدا نمی‌شد، با آنکه نُه همسر داشتند»([14]).

10- باب: کَسْبِ الرَّجُلِ وَعَمَلِهِ بِیَدِهِ

باب [10]: کسب و کار شخص از زحمت کشید خودش

993- عَنِ المِقْدَامِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «مَا أَکَلَ أَحَدٌ طَعَامًا قَطُّ، خَیْرًا مِنْ أَنْ یَأْکُلَ مِنْ عَمَلِ یَدِهِ، وَإِنَّ نَبِیَّ اللَّهِ دَاوُدَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ، کَانَ یَأْکُلُ مِنْ عَمَلِ یَدِهِ» [رواه البخاری: 2072].

993- از مقدامس([15]) از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«هرگز کسی طعامی را بهتر از زحمت کشی دست خودش نخورده است، و پیامبر خدا ج از زحمت کشید دست خود نان می‌خودر»([16]).

11- باب: السُّهُولَةِ وَالسَّمَاحَةِ فِی الشِّرَاءِ وَالْبَیعِ

باب [11]: آسان گیری و گذشت در خرید و فروش

994- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «رَحِمَ اللَّهُ رَجُلًا سَمْحًا إِذَا بَاعَ، وَإِذَا اشْتَرَى، وَإِذَا اقْتَضَى» [رواه البخاری: 2076].

994- از جابر بن عبداللهب روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:

«خداوند آن شخصی را رحمت کند که در خرید و در فروش، و در مطالبۀ حق خود، باگذشت و آسان گیر باشد»([17]).

12- باب: مَنْ أَنْظَرَ مَوسِراً

باب [12]: کسی که برای شخص دارا مهلت داد

995- عَن حُذَیْفَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: تَلَقَّتِ المَلاَئِکَةُ رُوحَ رَجُلٍ مِمَّنْ کَانَ قَبْلَکُمْ، قَالُوا: أَعَمِلْتَ مِنَ الخَیْرِ شَیْئًا؟ قَالَ: کُنْتُ آمُرُ فِتْیَانِی أَنْ یُنْظِرُوا وَیَتَجَاوَزُوا عَنِ المُوسِرِ، فَتَجَاوَزَ الله عَنْهُ [رواه البخاری: 2078].

995- از حُذَیفَهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج گفتند: «ملائکه با روح شخصی که از مردمان پیش از شما بود، ملاقات نمودند.

از وی پرسیدند: آیا کار نیکی هم انجام داده‌ای؟

گفت: مزدورانم را امر می‌کردم تا برای قرضداران فقیر، مهلت بدهند، و از توان مندان گذشت نمایند، و [به سبب این عمل نیک] خداوند متعال از [گناهان] وی در گذشت»([18]).

13- باب: إِذَا بَیَّنَ البَیِّعَانِ وَلَم یَکتُمَا وَنَصَحَا

باب [13]: وقتی که خریدار و فروشنده عیب مال را نپوشند و حقیقت را بگویند

996- عَن حَکِیمِ بْنِ حِزَامٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: البَیِّعَانِ بِالخِیَارِ مَا لَمْ یَتَفَرَّقَا، أَوْ قَالَ: حَتَّى یَتَفَرَّقَا فَإِنْ صَدَقَا وَبَیَّنَا بُورِکَ لَهُمَا فِی بَیْعِهِمَا، وَإِنْ کَتَمَا وَکَذَبَا مُحِقَتْ بَرَکَةُ بَیْعِهِمَا [رواه البخاری: 2079].

996- از حکیم بن حزامس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:

«خریدار و فروشنده در معاملۀ خود تا وقتی که از هم جدا نشده‌اند مختار هستند، اگر برای یکدیگر راست گفته باشند، و واقعیت مال خود را بیان کرده باشند، برای آن‌ها برکت داده می‌شود، و اگر عیب آن را پنهان نموده و دروغ گفته باشند، برکت معاملۀ آن‌ها از بین برده می‌شود»([19]).

14- باب: بَیْعِ الخِلْطِ مِنَ التَّمْرِ

باب [14]: خرید و فروش خرمای مخلوط

997- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کُنَّا نُرْزَقُ تَمْرَ الجَمْعِ، وَهُوَ الخِلْطُ مِنَ التَّمْرِ، وَکُنَّا نَبِیعُ صَاعَیْنِ بِصَاعٍ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لاَ صَاعَیْنِ بِصَاعٍ، وَلاَ دِرْهَمَیْنِ بِدِرْهَمٍ» [رواه البخاری: 2080].

997- از ابو سعیدس روایت است که گفت: برای ما خرماهای را می‌دادند که خوب و بدن آن با هم مخلوط بود، و ما دو صاع [از آن] را به یک صاع [خرمای خوب] می‌فروختم.

پیامبر خدا ج فرمودند: «نه دو صاع را به یک صاع بفروشید، و نه دو درهم را به یک درهم»([20]).

15- باب: مُوکِلِ الرِّبَا

باب [15]: سود دهنده

997- عَن أَبِی جُحَیْفَةَ رَضِیَ الله عَنهُ قَالَ: رَأَیْتُ أَبِی اشْتَرَى عَبْدًا حَجَّامًا، فَسَأَلْتُهُ فَقَالَ: «نَهَى النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَنْ ثَمَنِ الکَلْبِ وَثَمَنِ الدَّمِ، وَنَهَى عَنِ الوَاشِمَةِ وَالمَوْشُومَةِ، وَآکِلِ الرِّبَا وَمُوکِلِهِ، وَلَعَنَ المُصَوِّرَ» [رواه البخاری: 2086].

997- از ابو جحیفهس روایت است که گفت: پدرم را دیدم که غلام حجامت گری را خرید، و امر نمود تا آلۀ حجامتش را بشکنند، سبب را از وی پرسیدم.

گفت: پیامبر خدا ج از پول [فروش] سگ، از پول خون گرفتن، نهی کردند، و از واشمه و موشمه، از سود خوردن، و سود دادن، نهی کردند، و مصور را لعنت نمودند([21]).

16- باب: یَمْحَقُ الله الرِّبَا وَیُرْبِی الصَّدَقَاتِ

باب [16]: خدا برکت سود را می‌برد، و به صدقه برکت می‌دهد

999- عَن أَبَی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَقُولُ: «الحَلِفُ مُنَفِّقَةٌ لِلسِّلْعَةِ، مُمْحِقَةٌ لِلْبَرَکَةِ» [رواه البخاری: 2087].

999- از ابو هریرهس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند:

«سوگند، سبب فروختن مال می‌شود، ولی باعث از بین رفتن برکت آن می‌گردد»([22]).

17- باب: ذِکْرِ القَیْنِ وَالحَدَّادِ

باب [17]: قصۀ صنعتگر و آهنگر

1000- عَنْ خَبَّابٍ رَضِیَ الله عَنهُ، قَالَ: کُنْتُ قَیْنًا فِی الجَاهِلِیَّةِ، وَکَانَ لِی عَلَى العَاصِ بْنِ وَائِلٍ دَیْنٌ، فَأَتَیْتُهُ أَتَقَاضَاهُ، قَالَ: لاَ أُعْطِیکَ حَتَّى تَکْفُرَ بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقُلْتُ: «لاَ أَکْفُرُ حَتَّى یُمِیتَکَ اللَّهُ، ثُمَّ تُبْعَثَ»، قَالَ: دَعْنِی حَتَّى أَمُوتَ وَأُبْعَثَ، فَسَأُوتَى مَالًا وَوَلَدًا فَأَقْضِیکَ، فَنَزَلَتْ: ﴿أَفَرَءَیۡتَ ٱلَّذِی کَفَرَ بِ‍َٔایَٰتِنَا وَقَالَ لَأُوتَیَنَّ مَالٗا وَوَلَدًا ٧٧[رواه البخاری: 2091].

1000- از خَبابس روایت است که گفت: در زمان جاهلیت صنعتگر بودم، و از (عاص بن وائل) [یکی از زنادقه در زمان جاهلیت] مبلغی طلبگار بودم، نزدش رفتم و پولم را مطالبه نمودم.

گفت: تا وقتی که به [دین] محمد ج کافر نشوی پولت را نمی‌دهم.

گفتم: تا وقتی که خدا تو را نمی‌راند، و دوباره زنده نشوی، [به دین محمد ج] کافر نخواهم شد.

گفت: پس تا وقتی که نمرده‌ام و دوباره زنده نشده‌ام، مرا بگذار، در آن وقت دارای مال و اولاد می‌شوم و قرض تو را می‌دهم.

و این آیۀ کریمه نازل گردید که: «آیا آنکسی را که به آیات ما کافر گردیده، و گفته است که برایم مال و فرزندی داده خواهد شد، دیدی؟ آیا او از غیب خبر دارد؟ و یا آنکه از خداوند عهد و پیمان گرفته است»؟([23]).

18- باب: ذِکْرِ الخَیَّاطِ

باب [18]: قصۀ خیاط

1001- عَن أَنَسَ بْنَ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: إِنَّ خَیَّاطًا دَعَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِطَعَامٍ صَنَعَهُ، قَالَ أَنَسُ بْنُ مَالِکٍ: فَذَهَبْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَى ذَلِکَ الطَّعَامِ، فَقَرَّبَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خُبْزًا وَمَرَقًا، فِیهِ دُبَّاءٌ وَقَدِیدٌ، فَرَأَیْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «یَتَتَبَّعُ الدُّبَّاءَ مِنْ حَوَالَیِ القَصْعَةِ»، قَالَ: «فَلَمْ أَزَلْ أُحِبُّ الدُّبَّاءَ مِنْ یَوْمِئِذٍ» [رواه البخاری: 2092].

1001- از انس بن مالکس روایت است که گفت: شخص خیاطی نانی را تهیه نمود، و پیامبرخدا ج را دعوت کرد، انس بن مالکس گفت که: من هم با پیامبر خداج به آن دعوت اشتراک نمودم.

[آن خیاط] برای پیامبر خدا ج نان و شوربای که از (دُبَّاء) و گوشت قاق تهیه شده بود آورد، پیامبر خدا ج را دیدم که کدوها را از اطراف کاسه چیده [و می‌خورند]، و از آن وقت تا به امروز، (دُبَّاء) را دوست دارم([24]).

19- باب: شِراءِ الدَّوَابِ وَالحَمِیرِ

باب [19]: خریدن چار پایان و خران

1002- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: کُنْتُ مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی غَزَاةٍ، فَأَبْطَأَ بِی جَمَلِی وَأَعْیَا، فَأَتَى عَلَیَّ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ «جَابِرٌ»: فَقُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: «مَا شَأْنُکَ؟» قُلْتُ: أَبْطَأَ عَلَیَّ جَمَلِی وَأَعْیَا، فَتَخَلَّفْتُ، فَنَزَلَ یَحْجُنُهُ بِمِحْجَنِهِ ثُمَّ قَالَ: «ارْکَبْ»، فَرَکِبْتُ، فَلَقَدْ رَأَیْتُهُ أَکُفُّهُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «تَزَوَّجْتَ» قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: «بِکْرًا أَمْ ثَیِّبًا» قُلْتُ: بَلْ ثَیِّبًا، قَالَ: «أَفَلاَ جَارِیَةً تُلاَعِبُهَا وَتُلاَعِبُکَ» قُلْتُ: إِنَّ لِی أَخَوَاتٍ، فَأَحْبَبْتُ أَنْ أَتَزَوَّجَ امْرَأَةً تَجْمَعُهُنَّ، وَتَمْشُطُهُنَّ، وَتَقُومُ عَلَیْهِنَّ، قَالَ: «أَمَّا إِنَّکَ قَادِمٌ، فَإِذَا قَدِمْتَ، فَالکَیْسَ الکَیْسَ»، ثُمَّ قَالَ: «أَتَبِیعُ جَمَلَکَ» قُلْتُ: نَعَمْ، فَاشْتَرَاهُ مِنِّی بِأُوقِیَّةٍ، ثُمَّ قَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَبْلِی، وَقَدِمْتُ بِالْغَدَاةِ، فَجِئْنَا إِلَى المَسْجِدِ فَوَجَدْتُهُ عَلَى بَابِ المَسْجِدِ، قَالَ: «آلْآنَ قَدِمْتَ» قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: «فَدَعْ جَمَلَکَ، فَادْخُلْ، فَصَلِّ رَکْعَتَیْنِ»، فَدَخَلْتُ فَصَلَّیْتُ، فَأَمَرَ بِلاَلًا أَنْ یَزِنَ لَهُ أُوقِیَّةً، فَوَزَنَ لِی بِلاَلٌ، فَأَرْجَحَ لِی فِی المِیزَانِ، فَانْطَلَقْتُ حَتَّى وَلَّیْتُ، فَقَالَ: «ادْعُ لِی جَابِرًا» قُلْتُ: الآنَ یَرُدُّ عَلَیَّ الجَمَلَ، وَلَمْ یَکُنْ شَیْءٌ أَبْغَضَ إِلَیَّ مِنْهُ، قَالَ: «خُذْ جَمَلَکَ وَلَکَ ثَمَنُهُ» [رواه البخاری: 2097].

1002- از جابر بن عبداللهب روایت است که گفت: در یکی از غزوات با پیامبر خدا ج بودم [این غزوه بنا به قول راجح غزوۀ فتح مکه است] شتر م عقب افتاد و از پا ماند.

پیامبر خدا ج نزدم آمده و گفت: «جابر هستی»؟

گفتم: بلی!

گفتند: «چه می‌کنی»؟

گفتم: شترم از پا مانده است و از دیگران عقب افتاده‌ام.

پیامبر خدا ج پایین شدند و شترم را با عصایی که در دست داشتند می‌زدند، و فرموند: «سوار شو»!

سوار شدم، دیدم که شترم [تا جایی تیز شده است] که باید او را از سبقت گرفتن از شتر پیامبر خدا ج جلو گیری نمایم.

پرسیدند: «ازدواج کردی»؟

گفتم: بلی.

گفتند: «با دختری یا بیوۀ»؟

گفتم: با بیوۀ.

گفتند: «چرا با دختری ازدواج نکردی که تو با او، و او با تو بازی می‌کردی»؟

گفتم: خواهر‌های داشتم، خواستم با زنی ازدواج نمایم که از آن‌ها سرپرستی نماید، سر آن‌ها راشانه زند، و به کار‌های آن‌ها رسیدگی نماید.

فرمودند: «تو به نزد فامیل خود می‌روی، هوشیار و متوجه باش».

بعد از آن گفتند: «شترت را می‌فروشی»؟

گفتم: بلی!

آن را از من به یک اوقیه [که مساوی چهل درهم است] خریدند.

بعد [از این واقعه] ایشان پیش از من [به مدینه] رسیدند، و من فردایش رسیدم، به طرف مسجد آمدم، دیدم که ایشان به در مسجد ایستاده‌اند.

گفتند: «حالا رسید»؟

گفتم: بلی!

فرمودند: «شترت را بگذار، به مسجد داخل شو و دو رکعت نماز بخوان»، به مسجد داخل شدم و دو رکعت نماز خواندم.

بلال را امر کردند تا برایم چهل درهم نقره وزن کرده و بدهد([25])، بلال (درهم)ها را وزن کرد، و در وقت وزن کردن کمی سنگین‌تر وزن کرد، [بعد از گرفتن پول] بر گشتم و براه افتادم.

[پیامبر خدا ج] برای بلا گفتند: «جابر را برایم بخواه».

با خود گفتم: الآن شترم را پس می‌دهند، و هیچ چیزی از آن شتر در نزدم متنفرتر نبود، [نزدشان آمدم].

فرمودند: «شترت را بگیر، و قیمتش هم از تو»([26]).

20- باب: شِرَاءِ الإِبِلِ الهِیمِ

باب [20]: خریدن شتر مریض

1003- عَن عَبدِ الله ابْنُ عُمَرَ بنِ الخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّهُ اشتَرَی إِبلاً هیمًا مِن رَجُلٍ وَلَهُ فیهَا شَرِیکٌ فَجَاءَ شَرِیکُهُ إِلی ابنِ عُمَرَ فَقَالَ لَهُ: إِنَّ شَرِیکِی بَاعَکَ إِبِلًا هِیمًا، وَلَمْ یَعْرِفْکَ قَالَ: فَاسْتَقْهَا، قَالَ: فَلَمَّا ذَهَبَ یَسْتَاقُهَا، فَقَالَ: دَعْهَا، رَضِینَا بِقَضَاءِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لاَ عَدْوَى» [رواه البخاری: 2099].

1003- روایت است که عبدالله بن عمرب شترهای مریضی را از شخصی خریده بود، و آن شخص در این شترها شریکی داشت، و شریکش نزد ابن عمرب آمد و گفت: شریکم شترهای مریضی را برایت فروخته است، و تو را نشناخته است.

[ابن عمرب] برایش گفت: پس شترها را پس ببر، و چون رفت که شترها را پس ببرد، ابن عمرب گفت: آن‌ها را بگذار [یعنی: پس بردن لازم نیست]، و به حکم پیامبر خدا ج که گفته‌اند: «سرایتی نیست» رضایت دارم([27]).

21- باب: ذِکْرِ الحَجَّامِ

باب [21]: قصۀ حجامت گر

1004- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: حَجَمَ أَبُو طَیْبَةَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، «فَأَمَرَ لَهُ بِصَاعٍ مِنْ تَمْرٍ، وَأَمَرَ أَهْلَهُ أَنْ یُخَفِّفُوا مِنْ خَرَاجِهِ» [رواه البخاری: 2102].

1004- از انس بن مالکس روایت است که گفت: ابو طیبهس([28]) پیامبر خدا ج را حجامت کرد، فرمودند تا برایش یک صاع خرما بدهند، و علاوه بر آن امر کردند تا بادارانش از خراجش تخفیف بدهند([29]).

1005- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: «احْتَجَمَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَأَعْطَى الَّذِی حَجَمَهُ» وَلَوْ کَانَ حَرَامًا لَمْ یُعْطِهِ [رواه البخاری: 2103].

1005- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج خود را حجامت کردند و مزد حجام را دادند، و اگر مزد حجامت حرام می‌بود، برایش نمی‌دادند([30]).

22- باب: التِّجَارَةِ فِیمَا یُکْرَهُ کَسْبُه

باب [22]: تجارت در چیزی که کسبش مکروه است

1006- عَنْ عَائِشَةَ أُمِّ المُؤْمِنِینَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: أَنَّهَا اشْتَرَتْ نُمْرُقَةً فِیهَا تَصَاوِیرُ، فَلَمَّا رَآهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَامَ عَلَى البَابِ، فَلَمْ یَدْخُلْهُ، فَعَرَفْتُ فِی وَجْهِهِ الکَرَاهِیَةَ، فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ، وَإِلَى رَسُولِهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَاذَا أَذْنَبْتُ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَا بَالُ هَذِهِ النُّمْرُقَةِ؟» قُلْتُ: اشْتَرَیْتُهَا لَکَ لِتَقْعُدَ عَلَیْهَا وَتَوَسَّدَهَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ أَصْحَابَ هَذِهِ الصُّوَرِ یَوْمَ القِیَامَةِ یُعَذَّبُونَ، فَیُقَالُ لَهُمْ أَحْیُوا مَا خَلَقْتُمْ» وَقَالَ: «إِنَّ البَیْتَ الَّذِی فِیهِ الصُّوَرُ لاَ تَدْخُلُهُ المَلاَئِکَةُ» [رواه البخاری: 2105].

1006- از عائشه أم المؤمنینل روایت است که وی: متکائی را که دارای تصاویری بود، خرید، چون پیامبر خدا ج آن پشتی را دیدند، به درِ خانه ایستادند و داخل نشدند، علائم نا رضایتی را بر چهرۀ پیامبر خدا ج مشاهده نمودم.

گفتم: یا رسول الله! به خدا و رسولش [بر می‌گردم]، من چه گناهی کردم؟

پیامبر خدا ج فرمودند: این متگاء از کجا است؟

گفتم: این را برای شما خریده‌ام تا بر آن بنشینید و خود را به آن تکیه دهید.

پیامبر خدا ج فرمودند: «کسانی که این صورت‌ها را کشیده‌اند، در روز قیامت عذاب می‌شوند، و برای آن‌ها گفته می‌شود: آنچه را که خلق کرده‌اید، زنده کنید»، و فرمودند: «در خانۀ که تصویر و جود دارد ملائکه داخل نمی‌شوند»([31]).

23- باب: إِذَا اشْتَرَى شَیْئاً فَوَهَبَ مِن سَاعَتِهِ قَبْلَ أَن یَتَفَرَّقا

باب [23]: کسی که چیزی را خریده است، و پیش از متفرق شدن آن را بخشش داده است.

1007- عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: کُنَّا مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی سَفَرٍ، فَکُنْتُ عَلَى بَکْرٍ صَعْبٍ لِعُمَرَ، فَکَانَ یَغْلِبُنِی، فَیَتَقَدَّمُ أَمَامَ القَوْمِ، فَیَزْجُرُهُ عُمَرُ وَیَرُدُّهُ، ثُمَّ یَتَقَدَّمُ، فَیَزْجُرُهُ عُمَرُ وَیَرُدُّهُ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِعُمَرَ: «بِعْنِیهِ»، قَالَ: هُوَ لَکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «بِعْنِیهِ» فَبَاعَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «هُوَ لَکَ یَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ، تَصْنَعُ بِهِ مَا شِئْتَ» [رواه البخاری: 2115].

1007- از ابن عمرب رایت است که گفت: در سفری با پیامبر خدا ج بودیم، من بر شتر سرکشی که از عمرس بود سوار بودم، آن شتر هیبت می‌زد و او را عقب می‌آورد، باز از همراهان پیش می‌شد، و عمرس بر او هیبت می‌زد و او را عقب می‌آورد.

پیامبر خدا ج گفتند: «او را برایم بفروش».

عمرس گفت: [مفت] از شما باشد.

فرمودند: «او را برایم بفروش».

او را برای پیامبر خدا ج فروخت.

پیامبر خدا ج فرمودند: «ای عبدالله بن عمر! این شتر از تو، و هرچه که می‌خواهی با او بکن»([32]).

24- باب: مَا یُکْرَهُ مِنَ الخِدَاعِ فِی الْبَیْعِ

باب [24]: آنچه که از فریت کاری در معامله مکروه است

1008- وَعَنهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ رَجُلًا ذَکَرَ لِلنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، أَنَّهُ یُخْدَعُ فِی البُیُوعِ، فَقَالَ: «إِذَا بَایَعْتَ فَقُلْ لاَ خِلاَبَةَ» [رواه البخاری: 2117].

1008- و از ابن عمرب روایت است که: شخصی برای پیامبر خدا ج گفت که او در خرید و فروش فریب می‌خورد.

پیامبر خدا ج [برایش] گفتند: «چون معامله کردی بگو که: فریب کاری نباشد»([33]).

25- باب: مَا ذُکِرَ فِی الأَسْوَاقِ

باب [25]: آنچه که در مورد بازارها آمده است

1009- عَن عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «یَغْزُو جَیْشٌ الکَعْبَةَ، فَإِذَا کَانُوا بِبَیْدَاءَ مِنَ الأَرْضِ، یُخْسَفُ بِأَوَّلِهِمْ وَآخِرِهِمْ» قَالَتْ: قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، کَیْفَ یُخْسَفُ بِأَوَّلِهِمْ وَآخِرِهِمْ، وَفِیهِمْ أَسْوَاقُهُمْ، وَمَنْ لَیْسَ مِنْهُمْ؟ قَالَ: «یُخْسَفُ بِأَوَّلِهِمْ وَآخِرِهِمْ، ثُمَّ یُبْعَثُونَ عَلَى نِیَّاتِهِمْ» [رواه البخاری: 2118].

1009- از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:

«لشکری به جنگ کعبه می‌آید، و چون به منطقۀ بیداء [قریه‌ای است بین مکه و مدینه] برسند، همگی از اول تا به آخر به زمین فرو می‌روند».

[عائشهل] می‌گوید: گفتم: یا رسول الله! چگونه همگی از اول تا به آخر به زمین فرو می‌روند؟ در حالی که در آن منطقه بازار‌های آن‌ها است، و مردم بیگناهی وجود دارند؟

فرمودند: «از اول تا آخر آن‌ها به زمین فرو می‌رود، و بعد از آن، [در آخرت] مطابق نیت‌های خود زنده می‌شوند»([34]).

1010- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی السُّوقِ، فَقَالَ رَجُلٌ: یَا أَبَا القَاسِمِ، فَالْتَفَتَ إِلَیْهِ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: إِنَّمَا دَعَوْتُ هَذَا، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «سَمُّوا بِاسْمِی وَلاَ تَکَنَّوْا بِکُنْیَتِی» [رواه البخاری: 2120].

1010- از انس بن مالکس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در بازار بودند، شخصی گفت: یا ابالقاسم! پیامبر خدا ج به طرفش ملتفت شدند، آن شخص گفت: من این شخص دیگر را صدا زدم.

پیامبر خدا ج فرمودند: «به اسم من اسم کنید، ولی به کنیت من کنیت انتخاب نکنید»([35]).

1011- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ الدَّوْسِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: خَرَجَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی طَائِفَةِ النَّهَارِ، لاَ یُکَلِّمُنِی وَلاَ أُکَلِّمُهُ، حَتَّى أَتَى سُوقَ بَنِی قَیْنُقَاعَ، فَجَلَسَ بِفِنَاءِ بَیْتِ فَاطِمَةَ، فَقَالَ «أَثَمَّ لُکَعُ، أَثَمَّ لُکَعُ» فَحَبَسَتْهُ شَیْئًا، فَظَنَنْتُ أَنَّهَا تُلْبِسُهُ سِخَابًا، أَوْ تُغَسِّلُهُ، فَجَاءَ یَشْتَدُّ حَتَّى عَانَقَهُ، وَقَبَّلَهُ وَقَالَ: «اللَّهُمَّ أَحْبِبْهُ وَأَحِبَّ مَنْ یُحِبُّهُ» [رواه البخاری: 2122].

1011- از ابو هریره دوسیس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در قسمتی از روز از خانه بر آمدند، نه ایشان بامن، و نه من با ایشان سخن می‌زدم، تا اینکه به بازار (بنی قَینُقاع) آمدند، و در کنار خانۀ فاطمهل نشسته و گفتند: «آیا طفلک همین‌جا است، آیا طفلک همین‌جا است»؟ [مقصدشان حسنس بود].

فاطمهل در فرستادن آن طفل قدری تاخیر نمود، فکر کردم شاید، زیوری به جانش می‌آویزد، و یا سرو جانش را می‌شوید، بعد از لحظۀ آن طفل دویده آمد، و پیامبر خدا ج او را در آغوش گرفتند، بوسیدند، و فرمودند:

«خدایا! او را دوست بدار، و کسی که او را دوست می‌دارد هم دوست بدار»([36]).

1012- عَن ابْنُ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: «أَنَّهُمْ کَانُوا یَشْتَرُونَ الطَّعَامَ مِنَ الرُّکْبَانِ عَلَى عَهْدِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَیَبْعَثُ عَلَیْهِمْ مَنْ یَمْنَعُهُمْ أَنْ یَبِیعُوهُ حَیْثُ اشْتَرَوْهُ، حَتَّى یَنْقُلُوهُ حَیْثُ یُبَاعُ الطَّعَامُ» وَقَالَ: ابْنُ عُمَرَ: نَهَى النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: أَنْ یُبَاعَ الطَّعَامُ إِذَا اشْتَرَاهُ حَتَّى یَسْتَوْفِیَهُ [رواه البخاری: 2123، 2124].

1012- از ابن عمرب روایت است که مردم در زمان پیامبر خدا ج طعام را [از کسانی که محصولات خود را بار کرده و به طرف بازار می‌آوردند] در بین راه می‌خریدند.

پیامبر خدا ج کسی را می‌فرستادند که آن‌ها را از فروختن آن طعام در جایی که خریده‌اند، منع کند، تا اینکه آن طعام را به فروشگاه معینش انتقال دهند.

و ابن عمرب گفت که: پیامبر خدا ج از فروختن طعامی که شخص آن را خریده است، ولی هنوز آن را قبض نکرده است، منع کرده‌اند([37]).

26- باب: کَرَاهِیَةِ السَّخَبِ فِی السُّوقِ

باب [26]: کراهیت جار و جنجال در بازار

1013- عَن عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَمْرِو بْنِ العَاصِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قُلْتُ: أَخْبِرْنِی عَنْ صِفَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی التَّوْرَاةِ؟ قَالَ: أَجَلْ، وَاللَّهِ إِنَّهُ لَمَوْصُوفٌ فِی التَّوْرَاةِ بِبَعْضِ صِفَتِهِ فِی القُرْآنِ ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰکَ شَٰهِدٗا وَمُبَشِّرٗا وَنَذِیرٗا٤٥وَحِرْزًا لِلْأُمِّیِّینَ، أَنْتَ عَبْدِی وَرَسُولِی، سَمَّیْتُکَ المتَوَکِّلَ لَیْسَ بِفَظٍّ وَلاَ غَلِیظٍ، وَلاَ سَخَّابٍ فِی الأَسْوَاقِ، وَلاَ یَدْفَعُ بِالسَّیِّئَةِ السَّیِّئَةَ، وَلَکِنْ یَعْفُو وَیَغْفِرُ، وَلَنْ یَقْبِضَهُ اللَّهُ حَتَّى یُقِیمَ بِهِ المِلَّةَ العَوْجَاءَ، بِأَنْ یَقُولُوا: لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَیَفْتَحُ بِهَا أَعْیُنًا عُمْیًا، وَآذَانًا صُمًّا، وَقُلُوبًا غُلْفًا [رواه البخاری: 2125].

1013- از عبد الله بن عمرو بن عاصب روایت است که کسی از وی از صفت پیامبر خدا ج در تورات پرسید.

گفت: بلی! به خداوند قسم که ایشان در تورا ت به بعضی از صفاتی که در قرآن برای‌شان آمده است وصف شده‌اند.

«ای پیامبر! ما تو را شاهد، و بشارت دهنده، و بیم دهنده فرستادیم» و نگهبانی برای مؤمنان، تو بندۀ من و رسول من هستی، تو را متوکل [بر خدا] نام نهادم، جفا کار و سخت گیر نیست، [و از صفات دیگری این است که]: در بازار جار و جنجال نمی‌کند، جزای بدی را به بدی نمی‌دهد، بلکه عفو می‌نماید و گذشت می‌کند، و تا آن وقت خداوند او را نمی‌میراند که ملت منحرف را به واسطۀ او به راه مستقیم هدایت نماید، تا اینکه بگویند: (لا إِلَه إِلا اللَّه)، و به سبب این کلمۀ توحید چشم‌های نابینا را بینا، و گوش‌های نا شنوا را شنوا، و دل‌های بسته را گشاده می‌سازد([38]).

27- باب: الکَیْلِ عَلَى الْبَائِعِ وَالمُعطِی

باب [27]: وزن بار، بر عهدۀ فروشنده و بر عهدۀ دهنده است([39])

1014- عَنْ جَابِرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: تُوُفِّیَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَمْرِو بْنِ حَرَامٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَعَلَیْهِ دَیْنٌ، فَاسْتَعَنْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَى غُرَمَائِهِ أَنْ یَضَعُوا مِنْ دَیْنِهِ، فَطَلَبَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَیْهِمْ فَلَمْ یَفْعَلُوا، فَقَالَ لِی النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «اذْهَبْ فَصَنِّفْ تَمْرَکَ أَصْنَافًا، العَجْوَةَ عَلَى حِدَةٍ، وَعَذْقَ زَیْدٍ عَلَى حِدَةٍ، ثُمَّ أَرْسِلْ إِلَیَّ»، فَفَعَلْتُ، ثُمَّ أَرْسَلْتُ إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَجَاءَ فَجَلَسَ عَلَى أَعْلاَهُ، أَوْ فِی وَسَطِهِ، ثُمَّ قَالَ: «کِلْ لِلْقَوْمِ»، فَکِلْتُهُمْ حَتَّى أَوْفَیْتُهُمُ الَّذِی لَهُمْ وَبَقِیَ تَمْرِی کَأَنَّهُ لَمْ یَنْقُصْ مِنْهُ شَیْءٌ [رواه البخاری: 2127].

1014- از جابرس روایت است که گفت: عبدالله بن عمرو بن حرامس [که پدر جابر راوی حدیث باشد] وفات یافت و قرضدار بود، از پیامبر خدا ج خواهش کمک کردم تا از قرضدارانش بخواهند که چیزی از قرض او را ببخشند.

پیامبر خدا ج این خواهش را از آن‌ها نمودند، ولی آن‌ها قبول نکردند، [زیرا از مردم یهود بودند].

پیامبر خدا ج برایم گفتند: «برو، و خرمای خود را صنف بندی کن، (عجو) را یک طرف و (عذق زید) را یک طرف، بعد از آن [کسی را] نزد من بفرست».

قرار فرمودۀشان عمل کردم و کسی را نزدشان فرستادم، پیامبر خدا ج آمدند، و بر روی خرماها یا در وسط خرماها نشسته و گفتند: «برای این مرم [یعنی: طلبگاران عبدالله بن عمروب] پیمانه کند».

مقدار طلب آن‌ها را برای آن‌ها پیمانه کردم، و خرما هایم همچنان به حال خود باقی بود، و گویا از آن چیزی کم نشده بود([40]).

28- باب: مَا یُسْتَحَبُّ مِنَ الْکَیْلِ

باب [28]: آنچه که پیمانه کردنش مستحب است

1015- عَنِ المِقْدَامِ بْنِ مَعْدِی کَرِبَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «کِیلُوا طَعَامَکُمْ یُبَارَکْ لَکُمْ» [رواه البخاری: 2128].

1015- از مقدام بن معدی کربس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «طعام خود را پیمانه کنید، خداوند برای شما برکت می‌دهد»([41]).

29- باب: بَرَکَةِ صَاعِ النَّبِیِّ ج وَمُدِّهِ

باب [29]: برکت صاع و مد پیامبر خدا ج

1016- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زَیْدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَنَّ إِبْرَاهِیمَ حَرَّمَ مَکَّةَ وَدَعَا لَهَا، وَحَرَّمْتُ المَدِینَةَ کَمَا حَرَّمَ إِبْرَاهِیمُ مَکَّةَ، وَدَعَوْتُ لَهَا فِی مُدِّهَا وَصَاعِهَا مِثْلَ مَا دَعَا إِبْرَاهِیمُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ لِمَکَّةَ» [رواه البخاری: 2129].

1016- از عبدالله بن زیدس از پیامبر خدا ج روایت است که گفتند:

«ابراهیم÷ مکه را حرم قرارداد، و برای آن دعا کرد، و من مدینه را حرم قرار دادم همچنانی که ابراهیم÷ مکه را حرم قرار داد، و به (صاع) و (مد) آن دعا کردم، مثلی که ابراهیم÷ برای مکه دعا کرد»([42]).

30- باب: مَا یُذْکَرُ فِی بَیْعِ الطَّعَامِ وَالحُکْرَةِ

باب [30]: آنچه که در فروختن طعام و احتکار آمده است

1017- عَنْ ابنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: «رَأَیْتُ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ الطَّعَامَ مُجَازَفَةً، یُضْرَبُونَ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، أَنْ یَبِیعُوهُ حَتَّى یُؤْوُوهُ إِلَى رِحَالِهِمْ» [رواه البخاری: 2131].

1017- از ابن عمرب روایت است که گفت: کسانی که طعام را به طور تخمین می‌خریدند دیدم که در زمان پیامبر خدا ج زده می‌شوند، تا آن را پیش از تسلیم شدن و آوردن به مأوی و مسکن خود [یعنی: قبض کردن آن] نفروشند([43]).

1018- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، «نَهَى أَنْ یَبِیعَ الرَّجُلُ طَعَامًا حَتَّى یَسْتَوْفِیَهُ» قُلْتُ لِابْنِ عَبَّاسٍ: کَیْفَ ذَاکَ؟ قَالَ: ذَاکَ دَرَاهِمُ بِدَرَاهِمَ وَالطَّعَامُ مُرْجَأٌ [رواه البخاری: 2132].

1018- از ابن عباسب روایت است که پیامبر خدا ج از اینکه شخص طعام را پیش از تسلیم شدن آن بفروشد، نهی فرمودند.

کسی از ابن عباسب پرسید: این چگونه است؟

گفت: [به این شکل است که] درهم مقابل درهم باشد، و طعامی [را که خریده است] در آینده تسلیم شود([44]).

1019- عَن عُمَرَ بْنَ الخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ یُخْبِرُ، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «الذَّهَبُ بِالذَّهَبِ رِبًا إِلَّا هَاءَ وَهَاءَ، وَالبُرُّ بِالْبُرِّ رِبًا إِلَّا هَاءَ وَهَاءَ، وَالتَّمْرُ بِالتَّمْرِ رِبًا إِلَّا هَاءَ وَهَاءَ، وَالشَّعِیرُ بِالشَّعِیرِ رِبًا إِلَّا هَاءَ وَهَاءَ [رواه البخاری: 2134].

1019- از عمر بن خطابس روایت است که از پیامبر خدا ج خبر می‌داد که فرموند.

«طلا به طلا سود است، مگر آنکه بگیر و بده باشد، [یعنی: دست به دست باشد]، و گندم به گندم سود است مگر آنکه بگیر و بده باشد، و خرما به خرما سود است مگر آنکه بگیر و بده باشد، و جو به جو سود است مگر آنکه بگیر و بده باشد»([45]).

31- باب: «لا یَبعْ عَلَى بَیْعِ أَخِیهِ وَلاَ یَسُمْ» عَلَى سَوْمِ أَخِیهِ حَتَّى یَأذَنَ لَهُ أَو یَتْرُکَ

باب [31]: نباید بر خرید برادر خود بخرد، و بر عقد وی عقد کند، مگر آنکه از خریدن منصرف گردد و یا برایش اجازه بدهد

1020- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «نَهَى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنْ یَبِیعَ حَاضِرٌ لِبَادٍ، وَلاَ تَنَاجَشُوا، وَلاَ یَبِیعُ الرَّجُلُ عَلَى بَیْعِ أَخِیهِ، وَلاَ یَخْطُبُ عَلَى خِطْبَةِ أَخِیهِ، وَلاَ تَسْأَلُ المَرْأَةُ طَلاَقَ أُخْتِهَا لِتَکْفَأَ مَا فِی إِنَائِهَا» [رواه البخاری: 2140].

1020- از ابو هریرهس روایت است که گفت:

پیامبر خدا ج از فروختن شهر نشین برای بادیه نشین نهی فرمودند، و [گفتند]: «نرخ گذاری دروغی نکنید.

و کسی آنچه را که تحت خرید شخص دیگری است نباید بخرد.

و کسی بر خواست گاری شخص دیگری خواست گاری نکند.

و زن نباید طلاق خواهر خود را طلب نماید، تا [به این طریق] کاسه‌اش را سر نگون سازد»([46]).

32- باب: بَیْعِ المُزایَدَةِ

باب [32]: فروختن به مزایده

1021- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ رَجُلًا أَعْتَقَ غُلاَمًا لَهُ عَنْ دُبُرٍ، فَاحْتَاجَ، فَأَخَذَهُ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: «مَنْ یَشْتَرِیهِ مِنِّی» فَاشْتَرَاهُ نُعَیْمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بِکَذَا وَکَذَا فَدَفَعَهُ إِلَیْهِ [رواه البخاری: 2142].

1021- از جابر بن عبداللهب روایت است که شحصی غلام خود را مدبر ساخت، سپس محتاج شد، پیامبر خدا ج آن غلام را گرفتند: «این غلام را چه کسی از من می‌خرد»؟

نُعیم بن عبدالله([47]) او را به چنین و چنان مبلغی خرید، [و آن مبلغ هشتصد درهم بود]، و پیامبر خدا ج آن غلام را برایش دادند([48]).

33- باب: بَیْعِ الْغَرَرِ وَحَبَلِ الحَبَلَةِ

باب [33]: فریب در معامله و فروختن حیوان در شکم مادرش

1022- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، «نَهَى عَنْ بَیْعِ حَبَلِ الحَبَلَةِ»، وَکَانَ بَیْعًا یَتَبَایَعُهُ أَهْلُ الجَاهِلِیَّةِ، کَانَ الرَّجُلُ یَبْتَاعُ الجَزُورَ إِلَى أَنْ تُنْتَجَ النَّاقَةُ، ثُمَّ تُنْتَجُ الَّتِی فِی بَطْنِهَا [رواه البخاری: 2143].

1022- از عبدالله بن عمرب روایت است که: پیامبر خدا ج از فروختن به وعدۀ نتاج حیوان در شکم مادرش نهی فرمودند، و این بیعی بود که اهل جاهلیت به آن معامله می‌کردند، [به این طریق که] شخص شتری را به این موعد می‌خرید که شتر بزاید، و باز آن شتر، نوزا بزاید([49]).

34- باب: النَّهْیِ لِلْبَائِعِ أَن لاَ یُجفِّلَ الإِبِلَ وَالْبَقَرَ وَالْغَنَمَ

باب [34]: فروشنده نباید شیر شتر، گاو، و گوسفند را در پستان آن‌ها ذخیره نماید

1023- عَن أَبَی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَنِ اشْتَرَى غَنَمًا مُصَرَّاةً، فَاحْتَلَبَهَا، فَإِنْ رَضِیَهَا أَمْسَکَهَا، وَإِنْ سَخِطَهَا فَفِی حَلْبَتِهَا صَاعٌ مِنْ تَمْرٍ» [رواه البخاری: 2151].

1023- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:

«اگر کسی گوسفندی را خرید که شیر در پستانش ذخیره شده بود، سپس آن را دوشید، اگر رضایت داشت، آن را نگهدارد، و اگر بدش آمد، [و گوسفند را پس داد] در مقابل شیری که استفاده کرده است، یک صاع خرما برای صاحب گوسفند بدهد»([50]).

35- باب: بَیْعِ الْعَبْدِ الزَّانِی

باب [35]: فروختن غلام زناکار

1024- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِذَا زَنَتِ الأَمَةُ فَتَبَیَّنَ زِنَاهَا فَلْیَجْلِدْهَا وَلاَ یُثَرِّبْ، ثُمَّ إِنْ زَنَتْ فَلْیَجْلِدْهَا، وَلاَ یُثَرِّبْ، ثُمَّ إِنْ زَنَتِ الثَّالِثَةَ، فَلْیَبِعْهَا وَلَوْ بِحَبْلٍ مِنْ شَعَرٍ» [رواه البخاری: 2152].

1024- و از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:

«اگر کنیزی زنا کرد و زنایش ثابت شد، [بادار او] حد را بر وی جاری سازد، و توبیخش نکند، باز اگر زنا کرد، حد را بر وی جاری سازد و توبیخش نکند، و اگر برای بار سوم زنا کرد، ولو آنکه به ریسمان موئی باشد، او را بفروشد»([51]).

36- باب: هَلْ یَبِیعُ حَاضِرٌ لِبَادٍ بِغَیْرَ أَجْرٍ؟ وَهَلْ یُعِینُهُ أَوْ یَنْصَحُهُ؟

باب [36]: آیا شهری برای بادیه‌نشین بدون مزد بفروشد و آیا او را کمک و نصیحت نماید؟

1025- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لاَ تَلَقَّوُا الرُّکْبَانَ، وَلاَ یَبِعْ حَاضِرٌ لِبَادٍ»، قَالَ: فَقُلْتُ لِابْنِ عَبَّاسٍ: مَا قَوْلُهُ «لاَ یَبِیعُ حَاضِرٌ لِبَادٍ» قَالَ: لاَ یَکُونُ لَهُ سِمْسَارًا [رواه البخاری: 2158].

1025- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:

«به پیش روی رکاب نروید، و شخص شهر نشین نباید [مال] بادیه نشین را برایش بفروشد».

کسی از ابن عباسب پرسید: معنی این گفتۀ [پیامبر خدا ج] که: «شهر نشین برای بادیه نشین نفروشد» چیست؟

گفت: یعنی برایش دلالی نکند([52]).

37- باب: النَّهْیِ عَنْ تَلَقِّی الرُّکْبَانِ

باب [37]: نهی از رفتن به پیش روی رکاب

1026- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «لاَ یَبِیعُ بَعْضُکُمْ عَلَى بَیْعِ بَعْضٍ، وَلاَ تَلَقَّوْا السِّلَعَ حَتَّى یُهْبَطَ بِهَا إِلَى السُّوقِ» [رواه البخاری: 2165].

1026- از عبدالله بن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:

«کسی از شما بر خرید شخص دیگری نخرد، و [فرمودند]: و به استقبال اموال و متاع‌های که [جهت فروش به طرف بازار می‌آید] تا وقتی که به بازار نمی‌رسد نروید([53]).

38- باب: بَیْعِ الزَّبِیبِ بِالزَّبِیبِ وَالطَّعَامِ بِالطَّعَامِ

باب [38]: فروختن کشمش به کشمش و طعام به طعام

1027- وَعَنهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ نَهَى عَنِ المُزَابَنَةِ، وَالمُزَابَنَةُ: بَیْعُ الثَّمَرِ بِالتَّمْرِ کَیْلًا، وَبَیْعُ الزَّبِیبِ بِالکَرْمِ کَیْلًا [رواه البخاری: 2171].

1027- و از عبدالله بن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج از بیع (مزابنه) نهی فرمودند:

و مزابنه عبارت از: فروختن خرمای تازه با خرمای [خشک] از روی کیل، و فروختن کشمش به انگور از روی کیل است([54]).

39- باب: بَیْعِ الشَّعِیرِ بِالشَّعِیرِ

باب [39]: فروختن جو به جو

1028- عَنْ مَالِکِ بْنِ أَوْسٍ، رَضِیَ الله عَنهُ: أَنَّهُ التَمَسَ صَرْفًا بِمِائَةِ دِینَارٍ، فَدَعَانِی طَلْحَةُ بْنُ عُبَیْدِ اللَّهِ، فَتَرَاوَضْنَا حَتَّى اصْطَرَفَ مِنِّی، فَأَخَذَ الذَّهَبَ یُقَلِّبُهَا فِی یَدِهِ، ثُمَّ قَالَ: حَتَّى یَأْتِیَ خَازِنِی مِنَ الغَابَةِ، وَعُمَرُ یَسْمَعُ ذَلِکَ، فَقَالَ: وَاللَّهِ لاَ تُفَارِقُهُ حَتَّى تَأْخُذَ مِنْهُ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «الذَّهَبُ بِالذَّهَبِ رِبًا إِلَّا هَاءَ وَهَاءَ، وَالبُرُّ بِالْبُرِّ رِبًا إِلَّا هَاءَ وَهَاءَ، وَالشَّعِیرُ بِالشَّعِیرِ رِبًا إِلَّا هَاءَ وَهَاءَ، وَالتَّمْرُ بِالتَّمْرِ رِبًا إِلَّا هَاءَ وَهَاءَ» وَذَکَرَ باقیِ الحَدیِث وَقَد تَقَدَّم [رواه البخاری: 2174].

1027- از مالک بن اوسس([55]) روایت است که گفت: می‌خواستم صد دینار را صرف نمایم [یعنی: دینار‌های طلا را بدهم، و در هم‌های نقره بگیرم]، طلحه بن عبیداللهس مرا طلب کرد، و با یکدیگر مفاهمه نمودیم، تا اینکه عقد صرف صورت گرفت، دینار هارا از من گرفت و در دست خود ته و بالا می‌کرد و گفت: انتظار بکش تا خزانه دارم از (غابه) بیاید، [غابه جایی است در کنار مدینۀ منوره].

عمر این سخن را می‌شنید، و [برایم] گفت: به خداوند سوگند تا وقتی که حق خود را نگرفته‌ای نباید از نزدش بروی، پیامبر خدا ج فرموده‌اند که: «طلا به طلا سود است مگر آنکه دست به دست باشد...» و بقیۀ حدیث را ذکر نمود و این حدیث قبلا گذشت([56]).

40- باب: بَیْعِ الذَّهَبِ بِالذَّهَبِ

باب [40]: فروختن طلا به طلا

1029- عَن أَبی بَکْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لاَ تَبِیعُوا الذَّهَبَ بِالذَّهَبِ إِلَّا سَوَاءً بِسَوَاءٍ، وَالفِضَّةَ بِالفِضَّةِ إِلَّا سَوَاءً بِسَوَاءٍ، وَبِیعُوا الذَّهَبَ بِالفِضَّةِ، وَالفِضَّةَ بِالذَّهَبِ کَیْفَ شِئْتُمْ» [رواه البخاری: 2175].

1029- ازابو بکرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:

«طلا به طلا جز به طور برابر [مثلا: ده گرام به ده گرام] نفروشید، و نقره را به نقره جز به طور برابر نفروشید، و طلا را به نقره، و نقره را به طلا هر طوری که می‌خواهید بفروشید»([57]).

41- باب: بَیْعِ الْفِضَّةِ بِالْفِضَّةِ

باب [41]: فروختن نقره به نقره

1030- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «لاَ تَبِیعُوا الذَّهَبَ بِالذَّهَبِ إِلَّا مِثْلًا بِمِثْلٍ، وَلاَ تُشِفُّوا بَعْضَهَا عَلَى بَعْضٍ، وَلاَ تَبِیعُوا الوَرِقَ بِالوَرِقِ إِلَّا مِثْلًا بِمِثْلٍ، وَلاَ تُشِفُّوا بَعْضَهَا عَلَى بَعْضٍ، وَلاَ تَبِیعُوا مِنْهَا غَائِبًا بِنَاجِزٍ» [رواه البخاری: 2177].

1030- از ابو سعید خُدریس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:

«طلا را به طلا جز به طور برابر نفروشید، و یکی را از دیگری زیادتر ندهید، و نقره را به نقره جز به طور برابر نفروشید، و یکی را از دیگری زیادتر ندهید، و طلا و نقرۀ نسیه را، به طلا و نقرۀ نقد نفروشید»([58]).

42- باب: بَیْعِ الدِّینَارِ بِالدِّینِارِ نَسَاءً

باب [42]: فروختن دینار به دینار به طورنسیه

1031- وَعَنهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «الدِّینَارُ بِالدِّینَارِ، وَالدِّرْهَمُ بِالدِّرْهَمِ»، فَقیلَ لَهُ: فَإِنَّ ابْنَ عَبَّاسٍ لاَ یَقُولُهُ، فَقَالَ أَبُو سَعِیدٍ: سَأَلْتُهُ فَقُلْتُ: سَمِعْتَهُ مِنَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، أَوْ وَجَدْتَهُ فِی کِتَابِ اللَّهِ؟ قَالَ: کُلَّ ذَلِکَ لاَ أَقُولُ، وَأَنْتُمْ أَعْلَمُ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنِّی وَلَکِنَّنَیِ أَخبَرَنِی أُسَامَةُ: أَنَّ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «لاَ رِبًا فِی النَّسِیئَةِ» [رواه البخاری: 2178، 2179].

1031- و از ابو سعید خُدریس روایت است که گفت: [خرید و فروش] دینار به دینار، و درهم به درهم [باید به طور برابر باشد].

کسی برایش گفت که: ابن عباس چنین نمی‌گوید، ابو سعید برای ابن عباس گفت: چیزی را که می‌گوئی از پیامبر خدا ج شنیده‌ای، یا در کتاب خدا دیده‌ای؟

گفت: هیچ کدام از این چیزها را نمی‌گویم، و شما به پیامبر خدا ج از من داناتر هستید، ولی اسامه برایم خبر داد که پیامبر ج فرمدند: «سود جز در نسیه نیست»([59]).

43- باب: بَیْعِ الْوَرِقِ بِالذَّهَبِ نَسِیئَةً

باب [43]: فروختن نقره به طلا به طور نسیه

1032- عَن البَرَاءَ بْنَ عَازِبٍ، وَزَیْدَ بْنَ أَرْقَمَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ، أَنَّهُمَا سُئِلا عَنِ الصَّرْفِ، فَکُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا یَقُولُ: هَذَا خَیْرٌ مِنِّی، فَکِلاَهُمَا یَقُولُ: «نَهَى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَنْ بَیْعِ الذَّهَبِ بِالوَرِقِ دَیْنًا» [رواه البخاری: 2180، 2181].

1032- از براء ین عازِب و زید بن أَرقَمش روایت است که کسی از آن‌ها از [حکم] مبادلۀ پول به پول پرسید، هریکی از این دو نفر می‌گفت که دیگری از من بهتر می‌داند، و هردوی آن‌ها می‌گفتند که: پیامبر خدا ج از فروختن طلا به نقره به طور نسیه، منع کرده‌اند([60]).

44- باب: بَیْعِ المُزَابَنَةِ

باب [44]: بیع مزابنه

1033- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «لاَ تَبِیعُوا الثَّمَرَ حَتَّى یَبْدُوَ صَلاَحُهُ، وَلاَ تَبِیعُوا الثَّمَرَ بِالتَّمْرِ» قَالَ: وَأَخْبَرَنِی عَبْدُ اللَّهِ، عَنْ زَیْدِ بْنِ ثَابِتٍ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، رَخَّصَ بَعْدَ ذَلِکَ فِی بَیْعِ العَرِیَّةِ بِالرُّطَبِ، أَوْ بِالتَّمْرِ، وَلَمْ یُرَخِّصْ فِی غَیْرِهِ [رواه البخاری: 2183، 2184].

1033- از عبدالله بن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «میوه را تا وقتی که قابل خوردن نمی‌شود نفروشید، و خرمای تازه را که هنوز بر درخت است، به مقابل خرمای خشک نفروشید».

و عبدالله بن عمرب گفت که زید بن ثابتس برایم خبر داد که پیامبر خدا ج بعد از این، بیع (عَرِیَّه) را به خرمای تازه و خشک اجازه دادند، و در غیر آن به چیز دیگری اجازه ندادند([61]).

1034- عَنْ جَابِرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «نَهَى النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَنْ بَیْعِ الثَّمَرِ حَتَّى یَطِیبَ، وَلاَ یُبَاعُ شَیْءٌ مِنْهُ إِلَّا بِالدِّینَارِ وَالدِّرْهَمِ، إِلَّا العَرَایَا» [رواه البخاری: 2189].

1034- از جابرس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج از فروختن میوه تا وقتی که نرسیده است، نهی کردند، و نباید میوه جز به دینار و درهم به چیزی دیگری فروخته شود، مگر (عرایا)([62]).

45- باب: بَیْعِ الثَّمَرِ عَلَى رُؤوسِ النَّخْلِ بِالذَّهَبِ وَالفِضَّةِ

باب [45]: فروختن میوه بر سر درخت خرما به طلا و نقره

1035- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: «أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ رَخَّصَ فِی بَیْعِ العَرَایَا فِی خَمْسَةِ أَوْسُقٍ، أَوْ دُونَ خَمْسَةِ أَوْسُقٍ؟» [رواه البخاری: 2190].

1035- از ابو هریرهس روایت است که گفت: «پیامبر خدا ج در (عرایا) فقط به اندازۀ پنج (وَسق) و یا مقدار کمتری از پنج وسق را اجازه دادند»([63]).

46- باب: بَیْعِ الثِّمارِ قَبْلَ أَنْ یَبْدُو صَلاَحُهَا

باب [46]: فرختن میوه پیش از پخته شدن آن

1036- عَنْ زَیْدِ بْنِ ثَابِتٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کَانَ النَّاسُ فِی عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَتَبَایَعُونَ الثِّمَارَ، فَإِذَا جَدَّ النَّاسُ وَحَضَرَ تَقَاضِیهِمْ، قَالَ المُبْتَاعُ: إِنَّهُ أَصَابَ الثَّمَرَ الدُّمَانُ، أَصَابَهُ مُرَاضٌ، أَصَابَهُ قُشَامٌ، عَاهَاتٌ یَحْتَجُّونَ بِهَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَمَّا کَثُرَتْ عِنْدَهُ الخُصُومَةُ فِی ذَلِکَ: «فَإِمَّا لاَ، فَلاَ تَتَبَایَعُوا حَتَّى یَبْدُوَ صَلاَحُ الثَّمَرِ» کَالْمَشُورَةِ یُشِیرُ بِهَا لِکَثْرَةِ خُصُومَتِهِمْ [رواه البخاری: 2193].

1036- از زید بن ثابتس روایت است که گفت: مردم در زمان پیامبر خدا ج میوه‌های خود را [پیش از رسیدن و پخته شدن] می‌فروختند.

و چون مردم میوه را می‌چیدند، و قرض داران می‌آمدند، خریدار می‌گفت: این خرما فاسد شده است، او را آفت زده است، عیبی شده است، ووو.

چون در این مورد شکایت‌ها در نزد پیامبر خدا ج زیاد شد، فرمودند:

«یا جار و جنجال نکنید، و یا تا وقتی که میوه قابل استفاده نمی‌گردد، آن را نفروشید»، و این سخن را از روی ارشاد و مشورت به جهت بسیار شدن جار و جنجال آن‌ها گفتند([64]).

1037- عَن جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: «نَهَى النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنْ تُبَاعَ الثَّمَرَةُ حَتَّى تُشَقِّحَ» فَقِیلَ: وَمَا تُشَقِّحُ؟ قَالَ: «تَحْمَارُّ وَتَصْفَارُّ وَیُؤْکَلُ مِنْهَا» [رواه البخاری: 2196].

1037- از جابر بن عبداللهب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج از فروختن میوه تا هنگام رسیدنش نهی کرند.

کسی پرسید: رسیدنش چه وقت است؟

گفت: وقتی که خوب زرد، و یا خوب سرخ گردد، و از آن خورده شود([65]).

47- باب: إِذَا بَاعَ الثِّمَارَ قَبْلَ أَنْ یَبْدُوَ صَلاَحُهَا ثُمَّ أَصَابَتْهُ عَاهَةٌ

باب [47]: اگر میوه را پیش از رسیدنش فروخت و سپس آن را آفت زد

1038- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ نَهَى عَنْ بَیْعِ الثِّمَارِ حَتَّى تُزْهِیَ، فَقِیلَ لَهُ: وَمَا تُزْهِی؟ قَالَ: حَتَّى تَحْمَرَّ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَرَأَیْتَ إِذَا مَنَعَ اللَّهُ الثَّمَرَةَ، بِمَ یَأْخُذُ أَحَدُکُمْ مَالَ أَخِیهِ» [رواه البخاری: 2198].

1038- از انس بن مالکس روایت است که پیامبر خدا ج از فروختن میوه تا پیش از رسیدنش، نهی کردند.

از وی پرسیده شد: رسیدن آن چه وقت است؟

گفت: وقتی که سرخ شود.

و پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر میوه را [آفت زد] و خدا منع کرد، مال برادر خود را در مقابل چه می‌گیرد»([66])؟

48- باب: إِذَا أَرَادَ بَیْعَ تَمْرٍ بِتَمْرٍ خَیْرٍ مِنْهُ

باب [48]: اگر خواست که خرمایش را به خرمای بهتری بفروشد

1039- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیِّ، وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ اسْتَعْمَلَ رَجُلًا عَلَى خَیْبَرَ، فَجَاءَهُ بِتَمْرٍ جَنِیبٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَکُلُّ تَمْرِ خَیْبَرَ هَکَذَا؟»، قَالَ: لاَ وَاللَّهِ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا لَنَأْخُذُ الصَّاعَ مِنْ هَذَا بِالصَّاعَیْنِ، وَالصَّاعَیْنِ بِالثَّلاَثَةِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لاَ تَفْعَلْ، بِعْ الجَمْعَ بِالدَّرَاهِمِ، ثُمَّ ابْتَعْ بِالدَّرَاهِمِ جَنِیبًا» [رواه البخاری: 2201، 2202].

1039- از ابو سعید خُدری، و ابو هریرهب روایت است که پیامبر خدا ج شخصی را برای جمع کردن خرمای خیبر فرستادند، آن شخص خرمای خوب و مرغوبی را آورد.

پیامبر خدا ج پرسیدند: «آیا تمام خرما‌های خیبر به همین شکل است»؟

گفت: یا رسول الله! به خداوند سوگند که چنین نیست، ما یک صاع از این خرما را به دو صاع می‌خریم، و دو صاع را به سه صاع.

پیامبر خدا ج فرمودند: «چنین مکن! خرمای نا پسند را به دراهم بفروش، بعد از آن با آن دراهم، خرمای خوب و مرغوب را خریداری کن»([67]).

49- باب: بَیْعِ المُخَاضَرَةِ

باب [49]: فروختن میوۀ نارس

1040- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّهُ قَالَ: «نَهَى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَنِ المُحَاقَلَةِ، وَالمُخَاضَرَةِ، وَالمُلاَمَسَةِ، وَالمُنَابَذَةِ، وَالمُزَابَنَةِ» [رواه البخاری: 2207].

1040- از انس بن مالکس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج از این چیزها نهی فرموده‌اند:

فروختن حاصل در خوشۀ آن، فروختن میوۀ نارس، خرید و فروش به مجرد لمس کردن، خرید و فروش از طریق پرتاب کردن و انداختن، و فروختن میوه بر سر درخت به مقابل میوۀ چیده شده و خشک([68]).

50- باب: مَنْ أَجْرَى أَمْرَ الأَمْصَارِ عَلَى مَا یَتَعَارَفُونَ بَیْنَهُم فِی الْبُیُوعِ وَالإِجَارَةِ وَالمِکیَالِ وَالوَزْنِ

باب [50]: عرف و عادت مردم در خرید و فروش و دیگر معاملات آن‌ها

1041- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: قَالَتْ هِنْدٌ أُمُّ مُعَاوِیَةَ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: إِنَّ أَبَا سُفْیَانَ رَجُلٌ شَحِیحٌ، فَهَلْ عَلَیَّ جُنَاحٌ أَنْ آخُذَ مِنْ مَالِهِ سِرًّا؟ قَالَ: «خُذِی أَنْتِ وَبَنُوکِ مَا یَکْفِیکِ بِالْمَعْرُوفِ» [رواه البخاری: 2211].

1041- از عائشهل روایت است که گفت: هند مادر معاویه([69]) برای پیامبر خداج گفت:

ابو سفیان شخص بخیلی است، آیا بر من گناه خواهد شد اگر از مالش به طور پنهانی استفاده نمایم؟

فرمودند: «به اندازۀ که تو و بچه‌های تو را به طور متعارف کفایت کند، بگیر»([70]).

51- باب: بَیْعِ الشَّرِیکِ مِنْ شَرِیکِهِ

باب [51]: فروختن یک شریک از طرف شریک دیگر

1042- عَنْ جَابِرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: «جَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ الشُّفْعَةَ فِی کُلِّ مَالٍ لَمْ یُقْسَمْ، فَإِذَا وَقَعَتِ الحُدُودُ، وَصُرِّفَتِ الطُّرُقُ، فَلاَ شُفْعَةَ» [رواه البخاری: 2213].

1042- از جابرس روایت است که پیامبر خدا ج (شُفُعه) را در هر مالی که قسمت نشده باشد، مشروع نمودند، ولی بعد از اینکه حدود تعیین گردید، و راه هر ملکی جدا شد، شفعۀ نیست([71]).

52- باب: شِرَاءِ المَمْلُوکِ مِنَ الحَرْبِیِّ وَهِبَتِهِ وَعِتْقِهِ

باب [52]: خریدن غلام از اهل حرب و بخشش نمودن و آزاد کردن آن

1043- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: هَاجَرَ إِبْرَاهِیمُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ بِسَارَةَ، فَدَخَلَ بِهَا قَرْیَةً فِیهَا مَلِکٌ مِنَ المُلُوکِ، أَوْ جَبَّارٌ مِنَ الجَبَابِرَةِ، فَقِیلَ: دَخَلَ إِبْرَاهِیمُ بِامْرَأَةٍ هِیَ مِنْ أَحْسَنِ النِّسَاءِ، فَأَرْسَلَ إِلَیْهِ: أَنْ یَا إِبْرَاهِیمُ مَنْ هَذِهِ الَّتِی مَعَکَ؟ قَالَ: أُخْتِی، ثُمَّ رَجَعَ إِلَیْهَا فَقَالَ: لاَ تُکَذِّبِی حَدِیثِی، فَإِنِّی أَخْبَرْتُهُمْ أَنَّکِ أُخْتِی، وَاللَّهِ إِنْ عَلَى الأَرْضِ مُؤْمِنٌ غَیْرِی وَغَیْرُکِ، فَأَرْسَلَ بِهَا إِلَیْهِ فَقَامَ إِلَیْهَا، فَقَامَتْ تَوَضَّأُ وَتُصَلِّی، فَقَالَتْ: اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتُ آمَنْتُ بِکَ وَبِرَسُولِکَ، وَأَحْصَنْتُ فَرْجِی، إِلَّا عَلَى زَوْجِی فَلاَ تُسَلِّطْ عَلَیَّ الکَافِرَ، فَغُطَّ حَتَّى رَکَضَ بِرِجْلِهِ، قَالَ الأَعْرَجُ: قَالَ أَبُو سَلَمَةَ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ: إِنَّ أَبَا هُرَیْرَةَ، قَالَ: قَالَتْ: اللَّهُمَّ إِنْ یَمُتْ یُقَالُ هِیَ قَتَلَتْهُ، فَأُرْسِلَ ثُمَّ قَامَ إِلَیْهَا، فَقَامَتْ تَوَضَّأُ تُصَلِّی، وَتَقُولُ: اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتُ آمَنْتُ بِکَ وَبِرَسُولِکَ وَأَحْصَنْتُ فَرْجِی إِلَّا عَلَى زَوْجِی، فَلاَ تُسَلِّطْ عَلَیَّ هَذَا الکَافِرَ، فَغُطَّ حَتَّى رَکَضَ بِرِجْلِهِ، قَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ، قَالَ أَبُو سَلَمَةَ: قَالَ أَبُو هُرَیْرَةَ: فَقَالَتْ: اللَّهُمَّ إِنْ یَمُتْ فَیُقَالُ هِیَ قَتَلَتْهُ، فَأُرْسِلَ فِی الثَّانِیَةِ، أَوْ فِی الثَّالِثَةِ، فَقَالَ: وَاللَّهِ مَا أَرْسَلْتُمْ إِلَیَّ إِلَّا شَیْطَانًا، ارْجِعُوهَا إِلَى إِبْرَاهِیمَ، وَأَعْطُوهَا آجَرَ فَرَجَعَتْ إِلَى إِبْرَاهِیمَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ، فَقَالَتْ: أَشَعَرْتَ أَنَّ اللَّهَ کَبَتَ الکَافِرَ وَأَخْدَمَ وَلِیدَةً [رواه البخاری: 2217].

1043- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:

«ابراهیم÷ با (ساره) مهاجرت نمود([72]) با وی قریۀ آمد که در آن قریه پادشاهی از پادشاهان و یا سرکشی از سر کشان وجود داشت [گویند: مراد از این قریه سر زمین مصر است].

برای آن طاغوت خبر داده شد که ابراهیم با زنی که زیباترین زن‌ها است[به این منطقه] آمده است، به طلب وی فرستاد، [و برایش گفت که] ای ابراهیم! این زنی که همراه تو است کیست؟

گفت: خواهر من است([73]).

بعد از آن [ابرهیم÷] نزد ساره آمد و برایش گفت: مرا دروغ گو نسازی، چون برای آن‌ها گفته‌ام که تو خواهر من هستی، و به خداوند سوگند است که در این سر زمین، مؤمنی غیر از من و تو وجود ندارد [بنابراین تو خواهر دینی من هستی]، و (ساره) را نزد آن ستم گر فرستاد.

آن ستم گر برخاست و به طرف ساره آمد، ساره برخاست و وضوء ساخت، و به نماز خواندن شروع کرد، و گفت: (الهی! اگر به تو و به رسول تو ایمان آورده‌ام، و جز با شوهرم با کسی دیگری نزدیکی نکرده‌ام، این کافر را بر من مسلط مساز!)، و [همان بود] که نفس [در سینه] آن کافر چنان تنگ شد و به خر خر افتاد که پاهایش را بر زمین می‌کوبید.

ابو هریرهس گفت: پیامبر خدا ج گفتند که: «(ساره) دعا کرد که: خدایا! اگر این ستم گر بمیرد، می‌گویند که این زن او را کشته است، و همان بود که از آن درد نجات یافت.

باز برخاست و به طرف ساره آمد، ساره باز برخاست و وضوء ساخت، و به نماز خواندن شروع کرد، و می‌گفت که: خدایا! اگر به تو و سول تو ایمان آورده‌ام، و جز به شوهرم با کس دیگری نزدیکی نکرده‌ام، این کافر را بر من مسلط مساز، باز نفس [درسینه] آن کافر آن‌چنان تنگ شد و به خر خر افتاد که پاهایش را بر زمین می‌کوبید».

ابو هریرهس می‌گوید: «ساره دعا نمود و گفت: الهی! اگر این کافر بمیرد می‌گویند: این زن او را کشته است، باز آن کافر برای بار دوم، و یا بار سوم نجات یافت و گفت: به خدا سوگند است که شما برای من شیطانی را آورده اید، او را نزد ابراهیم ببرید و (آجر) را نیز برای این زن بخشش بدهید([74]).

ساره نزد ابراهیم÷ بر گشت و گفت: دیدی که خداوند متعال آن کافر را ذلیل ساخت و این کنیز را [جهت خدمت] برای ما داد؟([75]).

53- باب: قَتْلِ الخِنْزِیرِ

باب [53]: کشتن خوک

1044- وَعَنهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ، لَیُوشِکَنَّ أَنْ یَنْزِلَ فِیکُمْ ابْنُ مَرْیَمَ حَکَمًا مُقْسِطًا، فَیَکْسِرَ الصَّلِیبَ، وَیَقْتُلَ الخِنْزِیرَ، وَیَضَعَ الجِزْیَةَ، وَیَفِیضَ المَالُ حَتَّى لاَ یَقْبَلَهُ أَحَدٌ» [رواه البخاری: 2222].

1044- و از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:

«سوگند به ذاتی که جانم در دست او است، [بلا کیف] هر آینه نزدیک است که: در بین شما ابن مریم [عیسی÷] به حیث یک حاکم با عدالتی نزول کند.

صلیب را بکشند.

خوک را بکشد.

و جزیه را از بین ببرد.

و مال و درائی آن قدر زیاد شود که کسی آن را قبول نکند»([76]).

54- باب: بَیْعِ التَّصَاوِیرِ الَّتِی لَیْسَ فِیهَا رُوحٌ وَمَا یُکْرَهُ مِنْ ذَلِکَ

باب [54]: فروختن تصاویری که دارای روح نباشد و تصاویری که فروختن آن مکروه است

1045- عَن ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّهُ أَتَاهُ رَجُلٌ فَقَالَ: یَا أَبَا عَبَّاسٍ، إِنِّی إِنْسَانٌ إِنَّمَا مَعِیشَتِی مِنْ صَنْعَةِ یَدِی، وَإِنِّی أَصْنَعُ هَذِهِ التَّصَاوِیرَ، فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: لاَ أُحَدِّثُکَ إِلَّا مَا سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ: «مَنْ صَوَّرَ صُورَةً، فَإِنَّ اللَّهَ مُعَذِّبُهُ حَتَّى یَنْفُخَ فِیهَا الرُّوحَ، وَلَیْسَ بِنَافِخٍ فِیهَا أَبَدًا» فَرَبَا الرَّجُلُ رَبْوَةً شَدِیدَةً، وَاصْفَرَّ وَجْهُهُ، فَقَالَ: وَیْحَکَ، إِنْ أَبَیْتَ إِلَّا أَنْ تَصْنَعَ، فَعَلَیْکَ بِهَذَا الشَّجَرِ، کُلِّ شَیْءٍ لَیْسَ فِیهِ رُوحٌ [رواه البخاری: 2225].

1045- روایت است که شخصی نزد عبدالله بن عباسب آمد و گفت: یا ابا عباس! [ابو عباس، کنیۀ ابن عباسس است] من کسی هستم که معیشتم از صنعت دستم می‌باشد، و من این تصاویر را می‌سازم.

ابن عباسب گفت: من برای تو چیزی به جز از آنچه که از پیامبر خدا ج شنیده‌ام نمی‌گویم، از ایشان شنیدم که می‌گفت: «کسی که تصویری می‌کشد، خداوند تا هنگامی او را عذاب می‌کند که با این تصویر روح بدمد و او را زنده کند، و ابداً نمی‌تواند به آن تصویر روح بدمد».

نفس در سینۀ آن شخص تنگ شد، و رنگش به زردی گرایید.

ابن عباسب برایش گفت: وای بر تو! اگر جز تصویر کشی کار دیگری نمی‌کنی، پس تصویر این درخت و تصویر چیزهایی را بکش که روح ندارند([77]).

55- باب: إِثْمِ مَنْ بَاعَ حُرًّا

باب [55]: گناه کسی که شخص آزادی را می‌فروشد

1046- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: قَالَ اللَّهُ: ثَلاَثَةٌ أَنَا خَصْمُهُمْ یَوْمَ القِیَامَةِ: رَجُلٌ أَعْطَى بِی ثُمَّ غَدَرَ، وَرَجُلٌ بَاعَ حُرًّا فَأَکَلَ ثَمَنَهُ، وَرَجُلٌ اسْتَأْجَرَ أَجِیرًا فَاسْتَوْفَى مِنْهُ وَلَمْ یُعْطِ أَجْرَهُ [رواه البخاری: 2227].

1046- از ابو هریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «خداوند متعال می‌فرماید: سه گروه‌اند که در قیامت من خصم آن‌ها می‌باشم.

کسی که به من سوگند می‌خورد و سپس نقض عهد می‌کند.

کسی که شخصی آزادی را می‌فروشد و پولش را می‌خورد.

و کسی که شخصی را مزدور می‌کند، و از کارش استفاده می‌نماید و مزدش را نمی‌دهد»([78]).

56- باب: بَیْعِ المَیْتَةِ وَالأَصْنَامِ

باب [56]: فروختن خود مرده و بت‌ها

1047- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، أَنَّهُ: سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَقُولُ عَامَ الفَتْحِ وَهُوَ بِمَکَّةَ: «إِنَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ حَرَّمَ بَیْعَ الخَمْرِ، وَالمَیْتَةِ وَالخِنْزِیرِ وَالأَصْنَامِ»، فَقِیلَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَرَأَیْتَ شُحُومَ المَیْتَةِ، فَإِنَّهَا یُطْلَى بِهَا السُّفُنُ، وَیُدْهَنُ بِهَا الجُلُودُ، وَیَسْتَصْبِحُ بِهَا النَّاسُ؟ فَقَالَ: «لاَ، هُوَ حَرَامٌ»، ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عِنْدَ ذَلِکَ: «قَاتَلَ اللَّهُ الیَهُودَ إِنَّ اللَّهَ لَمَّا حَرَّمَ شُحُومَهَا جَمَلُوهُ، ثُمَّ بَاعُوهُ، فَأَکَلُوا ثَمَنَهُ» [رواه البخاری: 2236].

1047- از جابر بن عبداللهب روایت است که از پیامبر خدا ج شنیده‌ام که سال فتح [مکه] در حالی که در مکه بودند می‌گفتند که: «خدا و رسولش خرید و فروش شراب و خود مرده، و خوک، و بت‌ها را حرام کرده است».

کسی گفت: یا رسول الله! در مورد چربی خود مرده که از آن در ساختن کشتی‌ها و روغن دادن پوست‌ها، و روشن کردن چراغها استفاده می‌شود، چه می‌گوئید؟.

فرمودند: «نه خیر! حرام است» و متعاقب این سخن فرمودند: «خداوند یهود را به قتل برساند، [یعنی: لعنت کند] وقتی که خداوند چربی [حیوانات] را بر آن‌ها حرام کرد، [آن را گداخته و] روغنش را گرفتند، و فروختند و پولش را خوردند»([79]).

57- باب: ثَمَنِ الکَلْبِ

باب [57]: پول فروش سگ

1048- عَنْ أَبِی مَسْعُودٍ الأَنْصَارِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ نَهَى عَنْ ثَمَنِ الکَلْبِ، وَمَهْرِ البَغِیِّ، وَحُلْوَانِ الکَاهِنِ» [رواه البخاری: 2237].

1048- از ابو مسعود انصاریس روایت است که پیامبر خدا ج از پول فروش سگ، و مهر زناکار، و پولی که کاهن مقابل کهانت می‌گیرد، نهی کرده‌اند»([80]).

 


35- کتابُ السَّلَم



[1]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) این عقد برادری بعد از بنای مسجد صورت گرفت، و در بین پنجاه نفر از مهاجرین و پنجاه نفر از انصار بود، و به سبب این عقد برادری از یکدیگر میراث می‌بردند، تا اینکه این آیه نازل گردید که ﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ، ابو الفرج می‌گوید: این عقد برادری دو سبب داشت: سبب اول آنکه: مردم از زمان جاهلیت به عقد برادری عادت داشتند، و چون این عمل کار پسندیده بود، پیامبر خدا ج آن را بین مهاجرین و انصار جاری ساختند، سبب دوم آنکه: مردم مهاجر مسکین بودند و به کمک و سر پناه احتیاج داشتند، و با این عقد برادری، این احتیاجات آن‌ها تا حد زیادی رفع گردید.

2) خستۀ طلا معادل پنج درهم، هر درهم به وزن امروزی مساوی (5/3) گرام است، بنابراین وزن یک خستۀ طلا به وزن فعلی (5/17) گرام می‌شود.

3) برگذاری مجلس عروسی مستحب است، و بهتر است کسی که قدرت دارد، حد اقل به یک گوسفند عروسی کند.

4) خرید و فروش و معامله برای هیچ کس عیب شمرده نمی‌شود، و برای کسب معیشت، کار کردن بهتر از قبول بخشش و صدقات مردم است.

5) همکاری و تعاون کار خوبی است، و از سمات اساسی مسلمانان است.

[2]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      تفصیل این حدیث در کتاب ایمان، باب فضیلت احتیاط در امور دین، حدیث (48) قبلاً گذشت، و آنچه را که در این‌جا متذکر می‌شویم این است که علماء گفته‌اند: این حدیث یکی از سه حدیثی است که مدار اسلام بر آن‌ها استوار است، این حدیث و حدیث (إنما الأعمال بالنیات)، و حدیث (من حسن إسلام المرء ترکه مالا یعنیه)، و ابو داود می‌گوید که مدار اسلام بر چهار حدیث است که این سه حدیث گذشته، و حدیث (لا یؤمن أحدکم حتی یحب لأخیه ما یحب لنفسه)، و معنی این سخن علماء این است که: اگر به محتوای این احادیث سه گانه و یا چهار گانه عمل شود، به همۀ اساسات دین اسلام عمل شده است.

[3]- عتبه بن ابی وقاص کسی بود که در غزوۀ (أحد) روی پیامبر خدا ج را زخمی نمود، و دندان‌شان را شکست، پیامبر خدا ج بر او نفرین کرده و گفتند: «الهی! پیش از آنکه یک سال بگذرد، در حال کفر بمیرد»، و فعلاً پیش از آنکه یک سال بر وی بگذرد، در حال کفر مرد، این نظر جمهور علمای حدیث است، و کسانی که می‌گویند: عتبه مسلمان شد، دلیل مقنعی ندارند.

[4]- زمعه کنیزی داشت، که عتبه با وی زنا کرده بود، و از وی پسری متولد شده بود، و به اساس عرف و عادت جاهلیت، زانی می‌توانست اقامۀ دعوی نموده و (بچۀ زنا) را بگیرد، و عتبه پیش از مرگ برای برادرش وصیت کرده بود که آن بچه را بگیری.

[5]- عبد بن زمعه، برادر سوده بنت زمعه أم المؤمنینل است.

[6]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) آیا زنا سبب حرمت مصاهره می‌شود یانه؟ یعنی: اگر کسی با زنی زنا کرد، آیا این زنا مانند نکاح محسوب گردیده و هرکسی که به سبب نکاح برای آن مرد و زن حرام می‌شد، به سبب این زنا نیز حرام می‌شود یانه؟ مسئلۀ مشهوری است که مورد اختلاف علماء است.

امام ابو حنیفه و احمد بن حنبل و عدۀ دیگری از علماء رحمهم الله بر این نظر اند که زنا سبب حرمت مصاهره می‌شود، و این حدیث مؤید نظر آن‌ها است.

و امام شافعی و امام مالک و بعضی دیگری از علماء رحمهم الله می‌گویند که: زنا سبب حرمت مصاهره نمی‌شود، و می‌گویند: امر پیامبر خدا ج به حجاب کردن از آن مولود امر تنزیهی بود، نه امر وجوبی.

ولی ظاهر حدیث دلالت بر وجوب دارد، زیرا اصل امر برای وجوب است، مگر آنکه دلیلی بر غیر آن وجود داشته باشد، و چون دلیلی بر غیر وجوب وجود ندارد، پس نمی‌توان آن را حمل بر امر تنزیهی نمود.

2) حکم شرعی بنا بر ظاهر امر است، ولو آنکه بر خلاف واقع باشد، زیرا پیامبر خدا ج با وجود آنکه مولود همرنگ عتبه بود، حکم کردند که متعلق به مادرش باشد.

3) حکم حاکم حرام را حلال نمی‌سازد، و از همین‌جا بود که پیامبر خدا ج برای سودهل امر کردند که از آن مولود حجاب نماید، گرچه در ظاهر امر برادرش گفته می‌شد، زیرا پیامبر خدا ج به این طریق حکم کرده بودند.

[7]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      امام شافعی/ با استناد بر این حدیث می‌گوید که (بسم الله) گفتن در وقت ذبح کردن شرط نیست، ولی امام ابو حنیفه/ و عدۀ دیگری از علماء (بسم الله) گفتن در وقت ذبح کردن را واجب می‌دانند، و دلیل‌شان این قول خداوند متعال است که می‌فرماید: ﴿وَلَا تَأۡکُلُواْ مِمَّا لَمۡ یُذۡکَرِ ٱسۡمُ ٱللَّهِ عَلَیۡهِیعنی: از چیزی که بر آن نام خدا یاد نشده است، نخورید، و می‌گویند که این حدیث پیش از نزول این آیۀ کریمه بود، بنابراین، آیت قرآنی ناسخ حدیث نبوی است.

[8]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      این حدیث از علائم نبوت پیامبر خدا ج است، زیرا چنین مردمی در زمان خود آن حضرت ج وجود نداشتند، ولی امروز است که مردم فرقی بین حلال و حرام نمی‌کنند، و از همین‌جا است که دعای آن‌ها اجابت نمی‌شود، و به قحطی و زلازل، و جنگ و خون ریزی و دیگر آفات سماوی گرفتار می‌شوند، از انسس روایت است که گفت: «برای پیامبر خدا ج گفتم: دعا کنید که مستجاب الدعوه شوم، فرمودند: «لقمه‌ات را حلال کن، مستجاب الدعوه می‌شوی، زیرا کسی که لقمۀ حرامی را در دهانش بگذارد، چهل روز دعایش قبول نمی‌شود».

      خودم در مجلسی بودم که یکی به دیگری قرض می‌داد، و سند قرض را به مبلغ بیشتری از مبلغی که به قرض داده شده بود نوشتند، برای آن‌ها گفتم: این کار سود است، و سود از گناهان کبیره است، و پیامبر خدا ج گفته‌اند که: سود هفتاد و چند درجه است، کمترین درجۀ آن مانند آن است که شخص به مادرش زنا کند، یکی از کسانی که در آن مجلس نشسته بود گفت: فلانی! امروز این چیزها مطرح نیست، آنچه که مطرح است، به دست آوردن پول است.

[9]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) در زمان نبی‌کریم ج مراد از مبادلۀ پول به پول، مبادلۀ طلا و نقره با یکدیگر بود، ولی در عصر امروزی چون اوراق مالی مانند: دلار و درهم، و ریال و کلدار، و افغانی و تومان و امثال این‌ها جای طلا و نقره را گرفته است، بنابراین حکم تبادل این اوراق نقدی با یکدیگر، مانند حکم تبادل طلا و نقره با یکدیگر است، و تفصیل آن إن شاء الله در باب صرف، و یا صرافی بعد از این خواهد آمد.

2) توضیح این حدیث آنکه: اگر تبادل طلا به نقره، و در این عصر، اوراق مالی با یکدیگر، اگر به صورت نقد یعنی: دست به دست باشد به هر قیمتی که خرید و فروش شود روا است، مثلا روا است که یک دالر را به ده درهم، و یا یک درهم را به صد کلدار و یا بیشتر و یا کمتر از آن بخریم و یا بفروشیم، ولی اگر نسیه باشد، روا نیست، و طوری که گفتیم تفصیل بیشتر این مسئله بعد از این خواهد آمد.

[10]- گویا عمر بن خطابس برای ابو موسیس گفته باشد که چرا بدون اجازه‌ام رفتی، او در جواب گفت که: پیامبر خدا ج امر کرده بودند که: اگر اجازه خواستید و برای شما اجازه ندادند بر گردید.

[11]- این سخن را آن‌ها از روی رد بر عمرس گفتند، زیرا حدیث ابو موسی اشعریس در نزد آن‌ها مشهور و معروف بود، و بر کسی پوشیده نبود، حتی خوردترین آن‌ها از این حدیث خبر داشت.

[12]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) در وقت داخل شدن به خانه، دفتر، و یا مجلس کسی، باید از وی اجازه خواسته شود.

2) اینکه عمرس خبر ابو موسی اشعریس را رد کرد، نه به جهت آن بود که خبر واحد در نزدش حجت نیست، بلکه به سبب آن بود که در آن وقت در نزدش مردمانی از شام و عراق نشسته بودند، و چون نو مسلمان بودند، ترسید که مبادا احادیثی را در مسائل ترغیب و ترهیب به پیامبر خدا ج نسبت دهند، و یا از دیگران قبول کنند، که در واقع از پیامبر خدا ج نباشد، از این جهت خواست تا برای آن‌ها بفهماند که باید در روایت و قبول احادیث نبوی، دقت کامل را مراعات نمایند.

[13]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) صلۀ رحم نسبت به کسی واجب است که نکاح شخص به طور ابد با وی حرام باشد، مانند: پدر، پدر کلان، مادر، مادر کلان، برادر، برادر زاده، خواهر، خواهر زاده، کاکا، عمه، ماما، خاله.

2) مراد از رعایت صلۀ رحم، کمک مالی به آن‌ها، خدمت کردن برای آن‌ها، دید و بازدید از آن‌ها، و بالآخره هر نیکی و همکاری است، که از نگاه شرع وعرف بین مردم رواج دارد.

3) مراد از دراز شدن عمر، صحت بدن، توسعه در رزق، توفیق در اعمال نیک، و رسیدن به آرزو‌های دنیوی و اخروی است، و یا حقیقت دراز شدن عمر است.

[14]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) پیامبر خدا ج به اختیار خود چنین حالتی از فقر را اختیار کرده بودند، ورنه خداوند متعال مفاتیح تمام گنج‌های زمین را در اختیارشان گذاشته بود، ولی ایشان به اختیار خود، تواضع و فقر را بر ثروت و مکنت ترجیح داده، و همۀ مظاهر دنیوی را رد کردند، و گرچه تمام اموال غنائم و صدقات و خراج در نزدشان بود، و برای مردم صد شتر صد شتر، و پیمانه پیمانه طلا می‌دادند، ولی یک حبه و دینار آن برای خود و خانوادۀ خود استفاده نکردند.

2) خرید و فروش به نسیه با شروط آن جواز دارد.

3) معامله کردن با یهود، و با قیاس به آن، با نصاری و با هرغیر مسلمان دیگری جواز دارد.

4) گرو دادن و گرو گرفتن در سفر و در غیر سفر جواز دارد.

5) به گرو دادن وادوات جنگی که از مال شخصی انسان باشد، در وقت ضرورت جواز دارد.

6) بخشش ولو آنکه چیزی اندکی باشد، نباید آن را رد کرد.

7) بهتر است تا خود شخص ولو آنکه از شریف‌ترین اشخاص باشد، در خدمت خود و خانوادۀ خود باشد، و در این کار عیبی بر وی نیست، زیرا با آنکه هرکس می‌خواست که در خدمت پیامبر خداج باشد، ولی ایشان ترجیح می‌دادند که خود، کارهای خود را انجام دهند.

[15]- وی مقدام بن معدی کرب بن عمرو کندی است، یکی از نمایندگانی است که از کنده نزد پیامبر خدا ج آمده بودند، در شام سکنی گزین گردید، و در همان‌جا وفات یافت، اسد الغابه (4/411).

[16]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      کاری که داود÷ می‌کرد، به نص قرآن کریم ساختن زره و ادوات جنگی بود، و در مستدرک حاکم آمده است که: «داود÷ اسلحه ساز، آدم÷ کشتمند، نوح÷ نجار إدریس÷ خیاط، و موسی÷ چوپان بود»، و کسب پیامبر خدا ج از جهاد در راه خدا بود، و خدمت خانوادۀ خود را خود بر عهده داشتند، کسی از عائشهل پرسید، پیامبر خدا ج در خانه چه مصروفیتی داشتند؟ گفت: در خدمت خانوادۀ خود بودند، و وقتی که اذان داده می‌شد، به نماز می‌رفتند.

[17]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) انسان باید در خرید و فروش با گذشت و خوش معامله باشد.

2) در وقت مطالبۀ قرضدار امکانات مالی نداشت، باوی سخت گیری نکند.

3) در احادیث دیگری آمده است که شخص قرضدار، باید بکوشد تا بزودی قرض خود را اداء نماید، و سبب معطل ساختن شخص طلبگار نشود.

[18]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) شخصی که ملائکه با روحش ملاقات نمودند، از بنی اسرائیل بود، و این سؤال و جواب در وقت قبض روح آن شخص صورت گرفته بود، پس مراد از ملائمکه در این‌جا، ملائکه موکل به قبض روح می‌باشد.

2) در مسند احمد بن حنبل آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «طلبگار که برای قرضدار درمانده‌اش مهلت می‌دهد، در مقابل هر روز مهلت، برایش صدقه است».

3) خداوند گاهی با اندک چیزی گناهان بسیاری را از بنده‌اش می‌بخشد، ولی بشرطی آنکه این عملش خاص برای خدا باشد، چنان‌چه شخصی که سگ تشنۀ را آب داد، خداوند متعال به واسطۀ سیراب کردن آن سگ، تمام گناهانش را بخشید.

4) انسان در وقت قبض روح از بعضی اعمالش محاسبه می‌شود.

5) مهلت دادن برای قرضدار کار نیک و پسندیده‌ای است.

[19]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

       در معنی این قول پیامبر خدا ج که می‌فرمایند: «خریدار و فروشنده در معاملۀ خود تا وقتی که از هم جدا نشده‌اند مختار هستند» بین علماء اختلاف نظر و جود دارد، امام ابو حنیفه، و امام مالک، و ابراهیم نخعی، و ثوری، و محمد بن حسن شیبانی رحمهم الله می‌گویند که مراد از جدا شدن، جدا شدن در اقوال است، به این معنی که مثلا اگر فروشنده گفت: این قالین را برایت به ده هزار درهم فروختم، و خریدار گفت: قبول کردم، بیع انجام می‌گیرد، و اگر بعد از آن به سخن دیگری مشغول شدند، هیچ کدام حق ندارد بدون از خیار رؤیت، یا خیار عیب، یا خیار شرط، و یا رضایت طرف دیگر آن معامله را فسخ نماید.

      امام شافعی و امام احمد و اوزاعی و زهری، وبسیاری دیگری از علماء می‌گویند که: مراد از آن، جدا شدن در ابدان است، یعنی: بعد از اینکه فروشنده گفت: این قالین را برایت به ده هزار درهم فروختم، و خریدار گفت، قبول کردم، تا وقتی که در همان مجلس نشسته‌اند، هرکدام از آن‌ها حق دارد که معامله را فسخ نموده و قبول نکند، و هریک از طرفین برای اثبات نظر خود، دلایل عقلی و نقلی دیگری نیز دارند، که در کتب فقه به تفصیل ذکر گردیده است.

      باید متذکر گردید که در چنین مسائلی که متعلق به حقوق و معاملات مردم است، دولت اسلامی با در نظر داشت مصالح عامه، و ظروف زمان و مکان، با مشورۀ علمای متبحر، و قانون دانان اسلامی، یکی از این دو نظر را اختیار نموده، و من حیث قانون، در جامعه نافذ می‌سازد، تا همگان به آن ملزم گردیده، و در محاکم از آن استفاده گردد.

[20]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) همۀ انواع خرما از نگاه جنس، خرما گفته می‌شود، بنابراین فروختن یک نوع آن با نوع دیگر آن با تفاضل جواز ندارد، مثلاً: اگر یک نوع خرما بسیار خوب، و یک نوع دیگر بسیار خراب و پست باشد، فروختن دو کیلو از نوع خراب با یک کیلو از نوع خوب روا نیست، خواه نقد باشد و خواه نسیه.

2) با قیاس به خرما، هرطعام دیگری مانند: برنج، ماش، گندم، جو، کنجد، و امثال این‌ها حکمش حکم خرما می‌باشد، یعنی: فروختن دو کیلو از نوع خراب آن به یک کیلو از نوع خوب آن نقد و یا نسیه جواز ندارد.

3) اگر کسی طعام غیر مرغوبی دارد، و می‌خواهد آن را به طعام مرغوبی مبادله نماید، طعام نا مرغوب خود را بفروشد، و با پول آن برای خود طعام مرغوبی بخرد، مثلا: اگر کسی برنج رشتی دارد، و می‌خواهد آن را با برنج صدری که اعلاتر از آن است، مبادله نماید، روا نیست که مثلا: پنج کیلو برنج رشتی را با سه کیلو برنج صدری مبادله نماید، بلکه برنج رشتی خود را بفروشد، و با پول آن برای خود برنج صدری بخرد.

4) حکم مبادلۀ درهم به درهم، مانند حکم مبادلۀیک طعام با طعام دیگر است، و تفصیل بیشتر آن إن شاء الله در باب صرافی به زودی خواهد آمد.

[21]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) (واشمه): کسی است که بر دست و یا رو و یا هرجای بدن شخص دیگری، خال کوبی می‌کند، و (موشمه): کسی است که این عمل بر جسم وی انجام می‌گیرد، یعنی: پیامبر خدا ج هم عمل کسی را که خال کوبی می‌کند، منع کردند، و هم کسی را که بر جسم خود خال کوبی می‌کند، از این عمل منع نمودند، و گویند: علت این منع، تغیر خلقت خدایی است.

2) خرید و فروش غلامی که پیشۀ نامرغوبی دارد، جائز است.

3) در مورد خرید و فروش سگ: امام شافعی و عدۀ دیگری از علماء با استناد به این حدیث می‌گویند: خرید و فروش سگ راو نیست، و پولی که از این طریق بدست می‌آید، حرام است.

امام ابو حنیفه و ابو یوسف و محمد، و ابراهیم نخعی، و ابن کنانه و سحنون رحمهم الله می‌گویند: سگی که نگهداشتن آن روا است، مانند سگی که از آن در حفاظت از کشت، در حفاظت از گوسفندان، و یا نگهبانی و امثال این کارها استفاده می‌شود خرید و فروش آن نیز روا است.

و امام طحاوی در جواب از این حدیث که در آن از پول فروش سگ نهی شده است، می‌گوید: نهی از خرید و فروش سگ در وقتی بود که نگهداشتن سگ روا نبود، ولی بعد از اینکه پیامبر خدا ج به نگهداشتن سگ برای بعضی اغراض مانند شکار، و حفاظت از کشت، و امثال این‌ها اجازه دادند، تحریم نگهداشتن آن، و تحریم خرید و فروش آن نیز نسخ گردید، زیرا کسی که به چنین سگی ضرورت دارد، و امتلاک آن برایش روا است، شاید از راه دیگری جز خرید و فروش، نتواند آن را به دست بیاورد.

احناف با قیاس با سگ، می‌گویند: خرید و فروش هر درندۀ دیگری مانند: شیر، پلنگ، روباه، گرگ، گربه، خرس، و امثال این‌ها نیز جواز دارد، و حیوانی که خرید و فروش آن به طور مطلق حرام است، خوک است.

4) در مورد پول حجام: اکثر علماء براین نظر اند که این (نهی) برای تنزیه است، یعنی: بهتر آن است که از این پول استفاده نکند، و استفاده کردن از آن مکروه است، بعضی از علماء می‌گویند: گرفتن پول حجامت روا نیست، ولی دادن آن روا است، زیرا پیامبر خدا ج خود را حجامت کردند، و مزد حجامتگر را دادند، و امام ابو حنیفه و ابو یوسف و محمد رحمهم الله می‌گویند: دادن و گرفتن پول حجامت راو است، زیرا به روایات صحیحی، آمده است که پیامبرخدا ج خود را حجامت کردند، و مزد حجامتگر را دادند، و اگر دادن و یا گرفتن چنین پولی حرام می‌بود، به طور یقین پیامبر خدا ج به آن اقدام نمی‌کردند.

و علاه بر آن نظرم این است که دراین حدیث از پول خون منع شده است، و ظاهر آن دلالت براین دادر که مراد از خون، معنی حقیقی خون است، یعنی: روا نیست که کسی خون را بفروشد، و پول آن را بخورد، مثلا: کسی که گسفند خود را ذبح کرده است، نباید خون آن را بفروشد، و پول آن را بخورد، و یا در عصر حاضر، خون خود را بفروشد، و پول آن را بخورد، بلکه اگر ضرورتی هست، باید خون را به طور رایگان در اختیار شخصی که به آن ضرورت دارد، قرار بدهد.

و حتی اگر بگوئیم که مراد از نهی از پول خون، پول حجامت است، باز هم می‌توانیم بگوئیم که این نهی نسخ شده است، و دلیل آن عمل پیامبر خدا ج است که خود را حجامت کردند، و مزد حجامتگر را دادند و در حدیث (1004) می‌آید که پیامبر خدا ج خود را حجامت کردند، و برای حجامتگر یک صاع خرما مزد دادند، و اگر مزد حجامت حرام می‌بود، هیچگاه ممکن نبود که پیامبر خدا ج برای وی چیزی بدهند که خوردنش حرام باشد، و او را از خوردن آن منع نکنند.

5) در مورد خال کندن: مراد از خال کندن همان عملی است که بعضی از مردم بر رو، یا دست و یا پای طفل، با و سائل مختلف، خال‌های سبز و یا سیاهی ایجاد می‌کنند، تا به گمان خود سبب زیبائی آن طفل گردند، و یا بعضی از جوانان بر روی بازو، و یا بند دست خود، خال‌ها و یا صورت بعضی از حیوانات و یا دیگر اشکال را رسم می‌کنند، تا خود را پهلوان و برومند نشان دهند، پیامبر خدا ج چنین اشخاصی را، و نیز کسانی که این عمل را بر آن‌ها انجام می‌دهند، از این کار منع نموده، و در روایت دیگری آن‌ها را لعنت کرده‌اند.

6) سود خوار و سود دهنده را پیامبر خدا ج لعنت کرده‌اند، و هردوی آن‌ها در این گناه مشترک هستند، و گرچه فائده را سود خوار می‌برد، ولی چون سود دهنده، زمینۀ این کار را برای سود خوار آماده کرده است، لذا در این گناه با وی شریک می‌باشد، و تفصیل بیشتر مسئلۀ سود، إن‌شاءالله به زودی در باب خودش خواهد آمد.

[22]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) گرچه عنوان باب در موضوع سود است، ولی چون بین سود و بین سوگند دروغ، جهت فرختن مال مشابهت وجود دارد، از این جهت موضوع فروختن مال به قسم دروغ را تحت این باب آورده است، و وجه مشابهت آن است که خداوند همچنان که برکت سود را از بین می‌برد، به همان طریق برکت پولی را که از طریق سوگند دروغ بدست می‌آید، نیز از بین می‌برد.

2) از بین رفتن برکت مالی که از سود و حرام به دست می‌آید، در دنیا و آخرت است، در دنیا کسانی که سود می‌خوردند، به تجربه ثابت شده است که دیری نمی‌گذرد که مال آن‌ها به شکلی از اشکال یا از دست خود آن‌ها و یا از دست اولاد آن‌ها از بین می‌رود، و علاوه برآن، از آن مال خود لذت نمی‌برند، بلکه همیشه ثروتی که اندوخته‌اند، سبب غم و پریشانی آن‌ها می‌باشد، و از بین رفتن برکت آن‌ها در آخرت به این سبب است که بر علاو از گناه سود خواری و سود دهی هرپولی را که از این راه بدست آورده و از آن صدقه می‌دهند، و یا حج می‌کنند، و یا به هر راه خیر دیگری مصرف می‌کنند، از این اعمال خیر ثوابی برای آن‌ها نیست، بلکه گنهکار نیز می‌گردند، زیرا طوری که در حدیث آمده است: «خداوند پاک است، و جز چیز پاک دیگری را قبول نمی‌کند».

[23]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) ظاهر کلام (خباب)س دلالت بر این دارد که وی وقتی را که مردن و زنده شدن دوبارۀ آن شخص باشد، برای کافر شدن خود تعیین نموده است، و به اجماع علماء کسی که به کافر شدن وقتی را تعیین نماید، از همان لحظه کافر می‌گردد، ولی چون قصد (خباب)س تاکید بر کافر نشدن بود، نه تعیین وقتی برای کافر شدن، بنابراین، از این سخن مؤاخذه بر وی نیست.

2) کسی که حق مردم را از روی عناد و سر زوری نمی‌دهد، تشدد و گفتن سخن درشت در مقابلش روا است.

[24]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) دُباء یک نوع کدوئی است که قسمت پایانی‌اش کلان و قسمت بالائی‌اش باریک است، و در هرات آن را کدوی آبی می‌گویند، و (دباء) به معنی کدوی تنبلی نیز می‌آید.

2) اجابت کردن دعوت واجب، و یا حد اقل سنت است.

3) این حدیث بیانگر تواضع پیامبر خدا ج است، زیرا دعوت همگان را می‌پذیرفتند و به خانۀ آن‌ها می‌رفتند.

4) این حدیث بیانگر علو مرتبۀ انسس است، زیرا درجۀ محبتش نسبت به پیامبر خدا ج به جایی رسیده بود، که همان چیزی را می‌پسندید و دوست داشت، که پیامبر خدا ج می‌پسندیدند و دوست می‌داشتند.

5) این حدیث دلالت بر فضیلت کدو دارد، علمای احناف گفته‌اند: اگر کسی بگوید که پیامبر خدا ج کدو را دوست داشتند، و دیگری بگوید که من دوست ندارم، خوف آن است که به این گفتۀ خود کافر شود.

6) اولیای امور اگر دعوت می‌شوند، نباید بدون از عذر معقولی، از رفتن به خانۀ عموم مردم خود داری نمایند.

[25]- چون هر (درهم) به وزن امروزی مساوی (5/3) گرام است، بنابراین چهل درهم مساوی (140) گرام می‌شود.

[26]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) مراد از این قول پیامبر خدا ج که برای جابر گفتند: «تو به نزد فامیل خود می‌روی، هوشیار و متوجه باش» می‌تواند این باشد که: نباید قصد تو از ازدواج تنها سرپرستی کردن آن زن از خواهرانت باشد، بکه باید با وی همبستر شوی تا خداوند برایت فرزندی بدهد، و یا این باشد که: متوجه باش تا از اشتیاق زیاد، نسبت به اینکه از همسرت مدت زیادی دور بودی، در حالت عادت ماهانگی با وی همبستر نشوی، و لفظ حدیث نبوی شریف احتمال همۀ این معانی را دارد.

2) اولیای امور باید از احوال رعیت خود با خبر باشند، و در حل مشکلات با آن‌ها کمک نمایند.

3) این حدیث دلالت بر توقیر و احترام صحابهش نسبت به پیامبر خدا ج دارد، و البته این امر واجب، بلکه از اوجب واجبات است.

4) ازدواج کردن با دختر بکر، از ازدواج کردن با زن بیوه بهتر است، و این امر واضح است.

5) زن و شوهر باید با هم ملاطفت و حسن معاشرت داشته باشند، و با یکدیگر شوخی و خوش رفتاری نمایند.

6) شخصی که از سفر می‌آید، مستحب است که پیش از رفتن به خانه‌اش، دو رکعت نماز در مسجد محله و یا قریه‌اش اداء نماید.

7) روا است که خریدار بر مبلغی که مال را خریده است، بی‌افزاید.

8) مستحب است تا در وقت وزن کردن، خصوصا در وقت دادن قرض، سنگین‌تر وزن نمود.

[27]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) مرض بخودی خود سرایت ندارد، بلکه سرایت مرض به قضاء و قدر خداوند است، چنان‌چه پیامبر خدا ج در حدیث دیگری فرمودند: «شتر اول را چه کسی مریض ساخته است.

2) فروشنده باید عیب مال خود را برای خریدار بگوید.

3) خریدن مال عیبی و مریض، جواز دارد.

4) اگر کسی مالی را خرید که عیبی و یا مریض بود، و صاحب مال عیب آن را برای خریدار نگفته بود، خریدار حق دارد آن مال را مسترد نماید.

5) باید از فریب دادن مردم، خصوصاً از فریب دادن اشخاص صالح اجتناب ورزید.

[28]- وی او طیبۀ حجام است، نامش دینار، و یا نافع، و یا میسره بود، غلام آزاده شدۀ بنی حارثه از انصار بود، و از ابن عباسب رایت است که گفت: در هفدهم ماه رمضان ابو طیبه را دیدم، پرسیدم از کجا می‌آئی؟ گفت: پیامبر خدا ج را حجامت کردم، و مزدم را دادند، از سنۀ وفاتش اطلاعی حاصل نکردم، اسد الغابه (5/236).

[29]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) ابو طیبه نامش (دینار) بود، و یکصد و چهل و سه سال عمر کرد، غلام یکی از صحابه بود، برایش اجازه داده بود تا برای خود کار کند، و روزانۀ سه صاع طعام برای وی بپردازد، پیامبر خدا ج خواسته بودند تا از این سه صاع برایش کم کنند، و آن‌ها را کم کردند.

2) این حدیث دلالت صریح بر جواز حجامت کردن، و جواز مزد دادن و مزد گرفتن در مقابل حجامت دارد، و در حدیث (998) به تفصیل در این موضوع سخن گفتیم.

[30]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) دادن مزد برای حجام، و گرفتن مزد برای حجام جواز دارد، زیرا بر علاوه از فعل پیامبر خدا ج که دلالت بر جواز این عمل دارد، ابن عباسب با قاعدۀ منطقی نیز این حکم را استنباط نمود، زیرا توضیح کلامش این است که: اگر آنچه را که پیامبر خدا ج برایش دادند حرام می‌بود، برایش نمی‌دادند، ولی اکنون دادند، پس نتیجه آن می‌شود که حرام نیست.

2) استخدام مزدور و کارگر بدون تعیین قبلی مزدش جواز دارد، ولی باید مزدش را به طور کامل به قرار عرف و عادت، و یا بیشتر از آن برایش بدهد، و داودی/ می‌گوید: شاید در آن زمان مقدار مزد حجام را می‌دانستند، و به این طریق مزدش را به اساس متعارف دادند.

[31]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) ظاهر حدیث دلالت بر این دارد که خرید و فروش چیزهای که دارای صورت‌های ممنوعه می‌باشد، حرام است، ولی اکثر علماء آن را حمل بر کراهت نموده‌اند، و دلیل‌شان این است که پیامبر خدا ج عقد خرید آن پشتی را فسخ نکردند، و اگر حرام قطعی می‌بود، حکم فسخ آن می‌کردند.

2) در موضوع تصویر: اهل حدیث، و طائفه از ضاهریه گفته‌اند که تصویر، به طور مطلق حرام است، خواه تصویر ذی روح باشد، و خواه غیر ذی روح، ولی نظر جمهور علماء این است که: تصویر ذی روح مانند انسان، حیوان و پرنده و امثال این‌ها حرام، و تصویر غیر ذی روح، مانند درخت، کوه، جنگل و امثال این‌ها مباح است.

3) بنا به نص این حدیث، در خانۀ که صورت و یا سگ باشد، ملائکه در آن خانه داخل نمی‌شوند، و مراد از آن ملائکه، ملائکه حفظه نیست، بلکه ملائکه رحمت و مغفرت است، چنان‌چه مراد از سگ سگی است که نگهداشتن آن حرام است، و سگی که نگهداشتن آن مباح است، مانع دخول ملائکه نمی‌شود، گرچه نظر بعضی از علماء این است که این حکم عمومیت دارد، و فرقی بین این سگ و آن سگ نیست.

[32]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) صحابهش برای پیامبر خدا ج نهایت توقیر و احترام داشتند.

2) پیشنهاد دادن غرض خریدن چیزی جواز دارد.

3) تصرف در مال خریداری شده، پیش از دادن قیمت آن، جواز دارد.

4) پیامبر خدا ج همیشه می‌کوشیدند تا مشاکل اصحاب خود را حل نموده، و سبب خوشی آن‌ها گردند، پس بر اولیای امور مسلمانان لازم است، تا چنین رویۀ داشته باشند.

[33]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) شخصی که در خرید و فروش فریب می‌خورد، نامش حبان بن منقذ انصاری بود، در یکی از غزوات سنگی به سرش اصابت نمود، و پردۀ سرش را درید، از اثر آن سنگ چیزی از عقل خود را از دست داد، و از همین سبب بود که در خرید و فروش بازی می‌خورد.

2) ظاهر حدیث دلالت براین دارد که هر فریبی سبب اختیار فسخ بیع می‌گردد، ولی علماء گفته‌اند که حکم این حدیث عام نیست، بلکه به همان شخص معین تعلق دارد، زیرا وی کسی بود که در عقلش خلل بود، و مورد فریب همگان قرار می‌گرفت.

3) آیا فریب خوردن در معامله سبب اختیار فسخ عقد می‌گردد یانه؟ علماء در آن اختلاف نظر دارند، علمای احناف و شوافع و اکثر مالکیه می‌گویند که: فریب خوردن در معامله، سبب اختیار فسخ بیع نمی‌گردد، خواه فریب کم باشد و خواه زیاد، بعضی از اصحاب امام مالک/ می‌گویند: اگر فریب به اندازۀ ثلث قیمت و یا بیشتر از آن باشد، سبب فسخ بیع می‌گردد، و در کمتر از آن چنین اختیاری نیست، این در مورد حکم دنیوی است، ولی در مورد حکم اخروی، فریب کاری هر قدر کم و اندک هم که باشد، فریب کار مرتکب گناه گردیده و از فریب کاری‌اش باید جواب بدهد.

4) با استناد بر این حدیث امام ابو حنیفه/ می‌گوید: بر شخص بی عقل نباید حجر نمود، زیرا پیامبر خدا ج برای حباب بن منقذس با وجود خلل عقلی‌اش اجازۀ خرید و فروش داده بودند، و او را از تصرفات مالی‌اش منع نکردند.

[34]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) بنابر خبر پیامبر خدا ج به طور یقین روزی خواهد آمد که چنین لشکری قصد تخریب کعبه را بنماید، و چون به منطقۀ (بیداء) برسد، به زمین فر و رود.

2) اگر کسی در بین مردم معصیت کار به رضایت خود باقی بماند، دور نیست که در پهلوی اهل معصیت، عقوبت الهی دامن او را نیز بگیرد.

3) امام مالک با استناد بر این حدیث می‌گوید: اگر کسی در مجلس شراب خواران اشتراک نماید، ولو آنکه شراب نخورده باشد، باید تعزیر گردد.

[35]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) در بین صحابه کسانی بودند که نام‌شان محمد، و کنیت‌شان ابو القاسم بود، و از آن جمله است: محمد بن طلحه، محمد بن الأشعث، و محمد بن أبی حذیفه، و محمد بن جعفر بن ابی طالب و غیره.

2) جمهور علماء بر این نظر اند که نام نهادن به نام پیامبر خدا ج یعنی: (محمد) و تکنی به کنیت ایشان جواز دارد، زیرا در حدیث امام ترمذی آمده است که علیس نزد پیامبر خدا ج رفت و گفت: می‌خواهم فرزندم را به نام شما نام گذاری کنم، و به کنیت شما برایش کنیه بدهم، فرمودند: «خوب است»، و از این حدیث چنین دانسته می‌شود که نهی پیامبر خدا ج یا منسوخ است، و یا برای تنزیه، و یا اینکه این تحریم و کراهت خاص به زمان خود نبی کریم ج بود، تا اشتباهی بین ایشان و دیگران رخ ندهد، ولی چون اکنون این علت منتفی شده است، بنابراین معلول که تکنی به کنیت ایشان باشد، نیز مرتفع گردیده است.

[36]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) مراد از ابو هریرۀ (دوسی) که در این حدیث ذکر شده است، همان ابو هریرۀ مشهور است، و آن را از این جهت دوسی می‌گفتند که از قبیلۀ (دوس) بود، امام عینی/ می‌گوید: (دوس) به فتح دال، و سکون واو، و سین بدون نقطه، نسبت ابی هریره به دوس بن عدنان، بن عبدالله، قبلۀ در (ازد) است.

2) از ظاهر عبارت حدیث چنین دانسته می‌شود که: خانۀ فاطمهل در بازار (بنی قینقاع) بود، ولی در واقع چنین نیست، زیرا خانۀ فاطمهل در پهلوی خانه‌های پیامبر خدا ج قرار داشت، و در این حدیث یک کلمه ساقط گردیده است، و عبارت کامل چنین است: تا اینکه به بازار بنی قینقاع آمدند، (و چون از آن‌جا بر گشتند) و در کنار خانۀ فاطمهل نشستند...

3) پیامبر خدا ج نهایت متواضع و بی تکلف بودند، زیرا با همان مکانت خود به بازار می‌رفتند، و در کنار راه و یا خانه می‌نشستند.

4) بوسیدن طفل جواز دارد، و بوسه بر پنج نوع است، اول: بوسۀ مودت، مانند بوسیدن مسلمان، مسلمان دیگری را، دوم: بوسۀ رحمت، مانند بوسیدن پدر فرزندش را، سوم: بوسۀ شفقت و احترام، مانند بوسیدن فرزند دست پدر و یا ماردش را، چهارم: بوسۀ شهوت، مانند بوسیدن زن و شوهر یکدیگر را، اگر شهوتی در میان نباشد، همۀ انواع بوسۀ جواز دارد، و اگر از روی شهوت باشد، جز نوع اخیر، دیگر انوع آن جواز ندارد، پنجم: بوسۀ تبرک، که عبارت از بوسیدن حجر الأسود باشد، و این بوسه، جز بر همین سنگ، بر هیچ چیز دیگری جواز ندارد.

5) دوست داشتن حسنس و با قیاس بر آن دوست داستن دیگر افراد اهل بیت نبوت، سبب آن می‌شود که خداوند متعال این شخص را دوست داشته باشد، و کسی را که خدا دوست داشته باشد، مورد لطف و رحمت خود قرار می‌دهد.

[37]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) اینکه پیامبر خدا ج از فروختن طعام در بین راه منع کرده‌اند، سببش مراعات مصالح عمومی است، زیرا طعامی که در بین راه خرید و فروش می‌شود، اول آنکه طعام چند بار دست به دست شده و قیمت آن بالا می‌رود، و این به ضرر عامۀ مردم است، دوم آنکه: اگر مال در بین راه خرید و فروش شود، مردمی که در شهر به چنین اموالی ضرورت دارند، دچار مشکلات می‌شوند، و این به ضرر عامۀ مردم است، از این سبب پیامبر خدا از آن منع کرده‌اند.

2) فروختن طعام پیش از قبض کردن آن روا نیست، مثلا: اگر کسی مقدار گندمی را از دهقان می‌خرد، تا وقتی که آن گندم را قبض نکرده و تحت تصرف خود نیاودره است، نباید، آن گندم را برای شخص سومی بفروش برساند، و این حکم در نزد امام شافعی/ عمومیت دارد، یعنی: فروختن هیچ چیزی خواه طعام باشد، و خواه غیر طعام، و خواه منقول باشد و خواه غیر منقول، پیش از قبض کردن آن جواز ندارد.

ولی امام ابو حنیفه/ می‌گوید: آنچه که فروختن آن پیش از قبض کردن آن روا نیست، اموال منقوله است، و فروختن اموال غیر منقوله پیش از قبض مانعی ندارد، مثلا: اگر کسی که از هرات است، زمینی را از کابل می‌خرد، می‌تواند آن زمین را پیش از آنکه تحت تصرف خود بیاورد بفروشد، و دلیلش آن است که در حدیث مذکور تنصیص بر طعام آمده است، و طعام از منقولات است، و بقیۀ امول بر اباحت اصلی خود باقی می‌ماند، و دیگر آنکه اموال غیر منقول قابلیت انتقال را نداشته، و در نتیجه قبض حقیقی در آن‌ها صورت نمی‌گیرد.

[38]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) عبدالله بن عمرو بن عاصب تورات و انجیل را قراءت می‌کرد، و این چیزها را خودش در تورات دیده بود.

2) سبب آنکه خداوند متعال پیامبر خدا ج را متوکل نام نهاده بود، آن بود که در تمام امور خود، بر خدا توکل کرده بود، در رزق خود، در پیروزی بر دشمنان خود، در انتشار دین خود، و بالآخره در تمام امور دنیوی و اخروی خود.

3) جار و جنجال، و گفت و شنود بیش از لزوم در بازار نا مرغوب، و امر نا پسندی است.

4) اگر کسی به شخص پیامبر خدا ج بدی می‌کرد، از وی انتقام نمی‌گرفتند، ولی در وقت تجاوز بر حدود خدا، با هیچ کس تسامح نمی‌کردند.

5) مراد از ملت منحرف، قوم عرب است که دین حنیفی ابراهیم÷ را که براساس توحید استوار است، به شرک تبدیل نموده و به جای عبادت خدای یگانه، به عبادت بت‌ها روی آورده بودند.

6) مراد از چشم‌های نابینا، و گوش‌های نا شنوا، و دل‌های بسته، چشم و گوش‌ها، و دل‌های کسانی است که حق و حقیقت را نمی‌بینند، و نمی‌شنوند و درک نمی‌کنند.

[39]- مراد از (دهنده) کسی است که مال را می‌دهد، مثلا: کسی که برای دیگری گندم به قرض می‌دهد، مزد وزن کردن آن بر عهدۀ قرض دهندۀ است، ولی اگر کسی قرض خود را اداء می‌کند، مسؤولیت و مصروفیت وزن آن بر عهدۀ قرض دهنده است.

[40]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) (عجوه) و (عذق زید) دو نوع خرما از انواع بسیار خرما‌های مدینۀ منوره است، ابو محمد جوینی در کتاب (الفروق) می‌گوید: من در مدینه بودم، شنیدم که مرمان آن دیار در نزد امیر مدینه تا شصت نوع خرمای سیاه را نام بردند، وانواع خرمای سرخ، از این هم بیشتر.

2) این حدیث، بیانگر معجزۀ باهری برای پیامبر خدا ج است، و از علائم نبوت شمرده می‌شود.

3) پیمانه کردن و دیگر تکالیف مال قرض، و مالی که فرخته می‌شود، تا وقت تسلیم دادن آن، بر عهدۀ قرض دهنده (طلبگار) و فروشنده است، و وقتی که قرضدار، قرض خود را پس می‌دهد، پیمانه کردن و دیگر تکالیف آن بر عهدۀ قرض دهنده (قرضدار) است.

[41]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      سبب امر پیامبر خدا ج به پیمانه کردن شاید این بوده باشد که بعضی‌ها گندم و جو و خر ما و امثال این چیزها را به تخمین می‌خریدند، و این سبب می‌شد که یکی از طرفین خریدار و یا فروشنده بازی بخورد، و به این طریق برکت آن طعام از بین می‌رفت، و پیامبر خدا ج آن‌ها را به پیمانه کردن امر نمودند، تا احتمال فریب از بین برود، و خداوند در آن طعام برکت بدهد، و یا به این سبب بود که پیامبر خدا ج در کیل و پیمانۀ اهل مدینه از خداوند طلب برکت نموده بودند، و مردم را به پیمانه کردن طعام امر کردند، تا در آن برکت شامل شوند، و حدیث آتی اشاره به این معنی دارد.

[42]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) (مد) عبارت از چهارم حصۀ یک صاع است، و اما مقدار صاع مدینۀ منوره، طحاوی از ابو یوسف رحمهم الله روایت می‌کند که گفت: «به مدینه رفتم شخصی که در نزدم (ثقه) می‌باشد، (صاعی) را نزدم آورد و گفت این (صاع) پیامبر خدا ج است، آن را اندازۀ کردم، دیدم که پنج رطل و ثلث رطل است»، و چون هر رطل عراقی حنفی به وزن فعلی (455) گرام است، بنابراین (صاع) پیامبر خدا ج دو کیلو چهار صد و پانزده و نیم گرام می‌شود، و خداوند متعال دعای پیامبر خود را قبول نموده و در (صاع) اهل مدینه برکت نهاد، و طوری که امام عینی/ می‌گوید: «مراد از برکت (صاع) و (مد) برکت در هر چیزی است که پیمانه می‌گردد».

2) از فضل و رحمت خداوند، و برکت نبی کریم ج این برکت تا همین امروز ادامه دارد، و من خودم در مدت حدود ده سالی که جهت تحصیل علم شرف اقامت در آن دیار متبرک را داشتم، این برکت رابه طور واضح مشاهده نمودم، و هم چنین همه کسانی که در این باره با آن‌ها صحبت کردم، در برکت داشتن طعام مدینه، اتفاق نظر داشتند.

[43]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) طوری که علماء می‌گویند این زدن، به سبب این نبود که طعام را به طور تخمین می‌خریدند، بلکه به سبب آن بود که چنین طعامی را پش از قبض کردن می‌فرختند، و آن‌ها را تادیب می‌کردند، تا طعامی را که به طور تخمین می‌خرند، پیش از قبض کردن آن نفروشند، و از این‌جا است که جمهور علماء می‌گویند: فروختن طعام به طور تخمین جواز دارد، ولی پیش از قبض کردن نباید آن را فروخت.

2) گرچه عنوان باب (فروختن طعام پیش ازقبض، و احتکار) بود، ولی امام بخاری/ چون حدیثی را که با شروطش موافق بوده و متعلق به احتکار باشد، بدست نیاورده است، از این جهت در این موضوع چیزی روایت نکرده است، و البته در مورد احتکار احادیث بسیاری آمده است، از آن جمله حدیث ابن عمر که می‌گوید: پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که طعام مسلمانان را غرض گران شدن قیمت آن چهل روز احتکار نماید، خداوند از وی، و وی از خداوند بی‌زار می‌شود» و ابن عمر در روایت دیگری می‌گوید: «آورندۀ طعام را خداوند رزق می‌دهد، و احتکار کنندۀ آن را لعنت می‌کند.

[44]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      مثال توضیحی این نوع خرید و فروش چنین است که: مثلا شخصی مقدار گندمی را به صد درهم بخرد، و باز آن را پیش از تسلیم شدن برای شخص دیگری به صد و ده درهم بفروشد، که در این صورت چون مال وجود ندارد، گویا صد درهم را به صد و ده درهم فررخته است، و این عین سود است، از این جهت جواز ندارد، و یا اینکه مالی ر اکه موجود نیست از شخصی به صد درهم به نقد بخرد، و باز همان مال را برای صاحبش به طورنسیه به یکصد و بیست درهم بفروشد، و این در حقیقت عین سود است که با حیله آن را به صورت خرید و فروش در آورده است.

[45]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      علماء بر این متفق اند که در این اشیای چهار گانه، و هم چنین در نقره و نمک که مجموعا شش چیز می‌شود، سود جاری می‌گردد، که فروختن این چیزها با جنس آن روا نیست، مگر آنکه دست به دست باشد، و اینکه علت تحریم در این چیزها چیست؟ بین علماء اختلاف است، و مذهب احناف در این مسئله قرار ذیل است.

      علت تحریم در نزد احناف کیل با جنس، و وزن با جنس است، به این معنی که اگر چیزی بود که کیل می‌شد، و یا وزن می‌شد، فروختن آن به جنس آن سود است، مگر آنکه دست به دست باشد.

      و چون علت تحریم دو چیز، یعنی: (کیل با جنس) و یا (وزن با جنس) است، اگر هردو علت درچیزی به وجود آمد، فرختن آن چیز با جنس آن نه به طور زیادی جواز دارد و نه به طور نسیه، مثلا: چون گندم کیلی است، و همۀ انواع گندم یک جنس است، بنابراین، فروختن گندم از هر صنفی که باشد، به گندم دیگری، از هر صنفی که باشد، جز دست به دست و به طور متساویانه روا نیست، پس روا نیست که ده کیلو گندم به دوازده کیلو گندم به طور نقد و یا نسیه فروخته شود، چنان‌چه روا نیست که ده کیلو گندم به ده کیلو گندم به طور نسیه فروخته شود، زیرا در مبادلۀ گندم به گندم هردو علت که (کیل) و (جنس) باشد، موجود است.

      و اگر یکی از این دو علت به وجو آمد، و علت دیگر مجود نبود، فروختن آن جنس، به طور زیادی جواز دارد، ولی به طور نسیه جواز ندارد، مثلا: اگر گندم با جو مبادله می‌گردد، چون یکی از دو علت که کیلی بودن است، و جود دارد، و علت دیگر که جنس باشد وجود ندارد، زیرا گندم یک جنس، و جو جنس دیگری است، بنابراین فروختن جو با گندم، به طور زیادی جائز است، ولی به طور نسیه جائز نیست، مثلا: روا است که دست به دست ده کیلو گندم، به پانزده کیلو جو فروخته شود، ولی این خرید و فروش به طور نسیه جواز ندارد، و شروط و انواع دیگر مسائل (ربا) یعنی: (سود)، در کتب فقه به تفصیل بیشتری مذکور است.

[46]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) فروختن شهرنشین برای بادیه نشین جواز ندارد، و صورت آن به این شکل است که: شخص بادیه نشین متاعی را از بادیه آورده و می‌خواهد در شهر بفروش برساند، شخص شهر نشینی برایش می‌گوید: متاعت را نزد من بگذار تا آن را برایت به قمت بلند تری بفروشم، چنین کاری ناروا است، و جواز ندارد، زیرا سبب بنلد رفتن قیمت‌ها گردیده و به ضرر عموم مردم تمام می‌شود، ولی اگر چنین کاری صورت کرفت، با وجودی که شهر نشین گنهکار گردیده است، معامله‌اش صحت دارد.

2) نرخ گذاری دروغین به این شکل است که کسی بر متاعی قیمتی را بگذارد که خودش همان متاع را به آن قیمت نخرد، و مقصدش از این کار آن باشد که یا خریدار دیگر بازی خورده و آن متاع را از قیمت اصلی‌اش به قیمت بالا تری بخرد، و یا صاحب متاع سرگردان شود، و کسی را پیدا نتواند که متاعش را به آن قیمت از وی خریداری نماید.

3) و بیع بر بیع شخص دیگری به این صورت است که شخصی می‌خواهد متاعی را به پانصد درهم بخرد، شخص دیگری آمده و می‌گوید من آن را به شش صد درهم می‌خرم، چنین کاری گناه است، ولی اگر آن متاع را در چنین صورتی به ششصد درهم خرید، گرچه معامله‌اش جواز دارد، ولی خریدار دوم گنهکار می‌شود، و حتی اگر خریدار اول شخص کافری باشد، باز هم جواز ندارد که شخص مسلمان در معاملۀ آن‌ها مداخله نماید، و آن متاع را به قیمت بالا تری خریداری نماید.

4) خواستگاری بر خواستگاری شخص دیگر به این طریق است که: شخصی از زنی خواستگاری می‌نماید، و در حالی که با هم رفت و آمد دارند و در مورد مهر عروسی و چیزهای دیگر گفت و شنود می‌کنند، شخص دیگری آمده و برای زن و یا اقاربش مهر بیشتر، و یا مغریات دیگری را پیشنهاد می‌نماید، تا خواستگار اول را گذاشته و با وی ازدواج نماید، چنین کاری گناه است، و با این هم اگر نکاح آن زن با خواستگار دوم صورت گرفت، نکاح صحت پیدا می‌کند.

5) و اینکه زن نباید کاسۀ خواهرش را سر نگون سازد، به این علت است که: زن برای مردی که از وی خواستگاری می‌نماید، و همسر دیگری دارد می‌گوید: من با تو ازدواج می‌کنم به شرط آنکه همسر اولی خود را طلاق بدهی، و در این صورت اگر شخص خواستگار شرط آن زن را پذیرفت، و با وی با اساس این شرط ازداج نمود، بعد از ازدواج کردن، بر وی لازم نیست که زن اولی‌اش را طلاق بدهد، و حتی اگر به اساس این شرط، زن اولی‌اش را طلاق بدهد، گنهکار می‌شود، زیرا طلاق دادن سبب ضرر برای آن زن است، و ضرر رساندن برای کسی روا نیست، مگر آنکه سبب موجهی غیر از این شرط در طلاق دادنش وجود داشته باشد، ولی اگر آن شخص زن اول خود را به اساس این شرط طلاق داد، گرچه به سبب این کار نا شایست خود گنهکار می‌شود، ولی طلاقش واقع می‌گردد.

[47]- وی نعیم بن عبدالله قرشی است، و از کسانی است که در اول مسلمان شده بودند، ولی قومش او را از هجرت منع می‌کردند، زیرا شخص سخی و جوادی بود، و با آن‌ها کمک می‌کرد، و هنگامی که هجرت کرد و به مدینه آمد، پیامبر خدا ج او را در آغوش گرفته و بوسیدند، و این شخص به نام (نعیم سرفه گر) یاد می‌شد، زیرا پیامبر خدا ج گفته بودند: «من در بهشت رفتم، و در آن‌جا صدای سرفۀ نعیم را شنیدم» وی در سال پانزدهم هجری در یرموک به شهاده رسید.

[48]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) (مُدَبَّر): به ضم اول، و فتح ثانی، و تشدید و فتح ثالث، بر وزن مُقَدَّر، عبارت از این است که شخص برای غلام و یا کنیز خود بگوید که بعد از مرگم آزاد هستی، و شخصی که غلام خود را مدبر ساخته بود از مرد انصار بود، و به نام (ابو مذکور) یاد می‌شد، و نام غلامش (یعقوب) بود.

2) بیع مزایده عبارت از آن است که شخص متاع خود را برای چندین مشتری در بیع در معرض فروش قرار دهد، و برای کسی بفروشد که آن را به قیمت بیشتری بخرد، این بیع در نزد جمهور علماء جواز دارد، ولی اگر کسی خواسته باشد که متاع خود را برای مشتری معینی بفروشد، تا وقتی که آن مشتری با فرشنده در گفت و شنود است، برای مشتریان دیگر روا نیست که در آن معامل مداخله نمایند، و قیمت بالاتری پیشنهاد نمایند، و این مسئله در حدیث (1020) قبلاً به تفصیل گذشت.

3) در موضوع بیع مدبر: امام شافعی و احمد و اسحاق رحمهم الله با استناد به این حدیث می‌گویند که: بیع مدبر جواز دارد، و در نزد احناف (مدبر) بر دو نوع است، مدبر مطلق، و مدبر مقید، مدبر مطلق آن است که شخص برای غلامش بگوید که بعد از مرگم آزاد هستی، فروختن چنین مدبری روا نیست، و مدبر مقید آن است که شخص برای غلامش بگوید که: اگر از این مرضم مردم تو آزاد هستی، و یا اگر در این سفر مردم تو آزاد هستی، که اگر آن شخص از آن مرض، و یا در آن سفر مرد، غلامش آزاد می‌شود، و اگر نمرد، فروختن آن مدبر برایش روا است، و دلیل احناف در عدم جواز بیع مدبر مطلق، حدیث ابن عمرب است که می‌گوید: پیامبر خدا ج فرمودند: «مدبر نه فروخته می‌شود، و نه بخشش می‌شود، و از ثلث مال آزاد است»، و از حدیث امام بخاری چنین جواب می‌دهند که این قضیه خاص برای همین شخص است،زیرا وی شخص سفیه و نا دانی بود، و گویا پیامبر خدا ج مدبر ساختنش را لازم ندانستند، پس به این طریق، غلامش در غلام بودن خود باقی مانده بود، و فروختن غلام جواز دارد، و دلیل سفیه بودن آن شخص این است که خود پیامبر خدا ج فروختن آن را بر عهده گرفتند، و اگر آن شخص عاقل کامل می‌بود، امر می‌کردند که خودش فروختن غلام خود را بر عهده بگیرد، و ضرورت نبود که پیامبر خدا ج به نیابت از وی آن غلام را بفروش برسانند.

[49]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) خریدن نتاج حیوان در شکم مادرش به یکی از دو معنی است:

معنی اول آنکه: شتری را بخرد، و موعد دادن پولش آن باشد که شتری که اکنون حامل است بزاید، و باز آن شتر نو زای، بزرگ شود، و باردار گردد، و وقتی که زایید پول آن شتری را که خریده است، بپردازد.

معنی دوم آنکه: نتاج شترِ شتر را بخرد، یعنی: شتری که اکنون بار دارد است، بزاید، و این شتر نوزای کلان شود، و باردار گردد، و نتاج آن را اکنون خرید و فروش نمایند، در این تحریم هردو نوع آن داخل است، زیرا در نوع (اول) مدت نا معلوم است، شاید نتاج اول شتر بمیرد، و شاید تا سال‌ها باردار نگردد، و هر احتمال دیگری، و در نوع (دوم) متاع معدوم، و مجهول، و غیر قابل برای تسلیم است.

2) این حکم خاص به نتاج شتر نیست بلکه حکم نتاج هر حیوان مانند: گاو، گوسفند، اسپ، خر وغیره را نیز شامل می‌شود.

[50]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      جمهور علماء و از آن جمله امام ابو یوسف و امام محمد رحمهما الله از مذهب احناف با استناد به این حدیث می‌گویند: اگر کسی گوسفندی را خرید که شیر در پستان‌هایش ذخیره بود تا مشتری فکر کند که این گوسفند بسیار شیر می‌دهد، و بعد از آن فهمیده شد که چنین نیست، حق دارد که آن گوسفند را مسترد نماید، ولی در مقابل شیری که از آن گوسفند استفاده کرده است، باید یک صاع خرما برای صاحب آن گوسفند پس بدهد.

      امام ابو حنیفه/ می‌گوید: در چنین حالتی خریدار حق پس دادن گوسفند را ندارد، و چیزی را که حق دارد آن است که فرق نقصان را از صاحب گوسفند پس بگیرد، مثلا: اگر گوسفندی را به صد درهم به این اساس خریده بود که روزانه یک کیلو شیر می‌دهد، ولی بعد از دوشیدن ثابت شد که نیم کیلو شیر می‌دهد، دراین صورت حق دارد که فرق قیمت بین گوسفندی را که یک کیلو شیر می‌دهد و گوسفندی را که نیم کیلو شیر می‌دهد، از صاحب گوسفند پس بگیرد، و هر طرف برای اثبات قول خود دلایل عقلی و نقلی زیادی را ذکر کرده‌اند.

      و آنچه را که می‌توان از این دلایل استنتاج کرد این است که دلایل نقلی مؤید نظر اول، و دلایل عقلی تا جای زیادی مؤید نظر ثانی است، و چون قصد هردو طرف طلب حق و رسیدن به حقیقت است، بناءً به فرمودۀ خود پیامبر خدا ج برای هر کدام‌شان ثواب است، منتهی برای مصیب دو ثواب، و برای مخطیء یک ثواب است.

[51]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) معنی این فرمودۀ پیامبر خدا ج که: «حد را بر وی جاری سازد، و توبیخش نکند»، این است که اگر کنیزی زنا کرد، وزنایش ثابت شد، حقی را که بادارش دارد این است که حد زنا را بر وی جاری سازد، و حق چیزی بیشتری از حد را که توبیخ باشد ندارد.

2) فروختن کنیز زناکار جواز داد، و اهل ظاهر فروختن آن را واجب می‌دانند.

3) در نزد جمهور علماء زنا در کنیز و غلام عیب شمرده شده، و به سب آن مشتری می‌تواند آن را مسترد نماید، ولی احناف می‌گویند: که زنا در غلام عیبی نیست که به سبب آن بتوان آن را مسترد نمود.

4) جمهور علماء می‌گویند: اگر کنیز زنا کرد، بادارش می‌تواند حد را بر وی جاری سازد، امام ابو حنیفه/ می‌گوید: جاری ساختن حد، وظیفۀ ولی امر است، ودلیلش این قول پیامبر خدا ج است که می‌فرمایند: «چهار چیز از مسؤلیت اولی امر است:... [و از آن جمله] اجرای حد»، و اینکه نسبت حد در این حدیث به بادار داده شده است، معنایش این است که کنیز خود را به مسؤولین امر معرفی نماید، تا حد را بر وی جاری سازند.

5) باید از اهل فسق و فجور دوری جست، ولو آنکه سبب خسارۀ مادی گردد.

6) حکمت از فروختن کنیز زناکار آن است تا شاید خریدار جدید به سب نکاح دادن وی، و یا به سبب هیبت و کنترول خود، بتواند مانع زنا کردن وی شود.

[52]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) کسانی که احتیاجات عامه را به شهر می‌آورند، نباید به استقبال آن‌ها رفت، و اموال آن‌ها را از آن‌ها در بین راه خرید، زیرا این کار سبب بالا رفتن قیمت‌ها از یک طرف، و سبب کمی اموال از طرف دیگر در داخل شهر می‌گردد، و به این طریق عامۀ مردم متضرر می‌گردند، ولو آنکه عدۀ معینی که از بین راه اموال را خریده‌اند، منفعت می‌برند، ولی طوری که از قواعد دین معلوم است، منافع عامه بر منافع خاصه مقدم است.

2) شهر نشین نباید مال بادیه نشین را برایش بفروشد، و صورت مسئله چنین است که شخص شهر نشین مال بادیه نشین را از وی گرفته و در نزد خود نگه می‌دارد، و در آینده آن مال را کم کم به قیمت گرانی بفروش می‌رساند، که در این صورت اگرچه شخص دلال منفعت می‌برد، ولی چون عامۀ مردم از این عمل متضرر می‌گردند، از این سبب از آن نهی شده است، و این تحریم در صورتی است که قصد شهر نشین استفادۀ شخصی باشد، ولی اگر این کار را از روی همکاری و نصیحت بکند، باکی نیست.

3) اگر شهر نشین، مال بادیه نشین را به صورت دلالی برایش فروخت، با آنکه گنهکار می‌شود، ولی بیعش صحت پیدا می‌کند.

[53]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) مراد از این فرمودۀ پیامبر خدا ج که: «کسی از شما بر خرید شخص دیگری نخرد» این است که: اگر کسی می‌خواهد مالی را بخرد، و با فروشنده در گفتگو است، نباید شخص دیگری آمده و اظهار خریدن آن اموال را بنماید، بلکه باید صبر کند تا اینکه شخص اول یا آن مال را بخرد، و یا از خریدن آن صرف نظر نماید، که در این صورت برای شخص دوم روا است، که اقدام به خریدن آن مال نماید.

2) در خریدن مال از بین راه پیش از رسیدن به شهر، بین علماء اختلاف است، امام ابو حنیفه و اصحابش می‌گویند: علت منع کردن از خریدن در بین راه، جلو گیری از ضرر رسیدن برای دیگران است، بناءبراین اگر جامعۀ بود که خریدن اموال از بین راه سبب ضرر برای دیگران نمی‌گردید، چنین خریدنی جواز دارد، و اگر سبب ضرر برای آن‌ها می‌شد، این خریدن مکروه است، ولی اکثر علماء خریدن مال را از بین راه به طور مطلق مکروه می‌دانند، یعنی: این عمل خواه سبب ضرر برای دیگران گردد و خواه نگردد، مکروه است.

[54]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      در احکام متعلق به این حدیث بین علماء اختلاف است، جمهور علماء می‌گویند: فروختن انگور به کشمش، و گندمی که در خوشه است، با گندمی که پاک شده است جواز ندارد، چنان‌چه فروختن خرما بر سر درخت، به خرمای چیده شده، و فروختن خرمای تازۀ چیده شده، به خرمای خشک به طور مطلق روا نیست، خواه به طور برابر باشد و یا غیر برابر.

      ولی امام ابو حنیفه/ می‌گوید: اگر انگور از تاک چیده شده باشد، فروختن آن به کشمش به طور مساوی (مثلا: پنج کیلو به پنج کیلو) جائز است، ولی اگر یک طرف بیشتر باشد، (مثلا: یک طرف چهار کیلو کشمش، و طرف دیگر شش کیلو انگور باشد) جواز ندارد، و هم چنین است حکم خرما، و حکم هر میوۀ دیگری که دارای نوع تازه و خشک باشد، مانند: زرد آلو، انجیر، پسته و امثال این‌ها، که به طور مساوی جائز، و به طور متفاضل حرام است.

[55]- مالک بن اوس بن حرثان نصری است، گرچه از صحابه است، ولی از پیامبر خدا ج حدیثی روایت نکرده است، اکثر روایاتش از عمر بن خطابس است، در فتح بیت المقدس همراه عمرس بود، و در سال نود و دو هجری در مدینه وفات یافت، اسد الغابه (4/272-273).

[56]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) فروختن طلا به نقره اگر نقد و دست به دست نباشد، روا نیست.

2) پول‌های نقد امروزی، مثلا: فروختن روپیه به دالر، و یا تومان به مارک، و امثال این‌ها، که جای طلا و نقره را گرفته است، اگر نقد و دست به دست باشد، به هر قیمتی روا است، و اگر نسیه باشد، روا نیست، مثلا: روا است که دست به دست یک دالر را به صد تومان و یا بیشتر و یا کمتر از آن بخریم و بفروشیم، ولی اگر نسیه باشد، فروختن دالر به تومان، و یا تومان به کلدار، به هر قیمتی که باشد، روا نیست.

3) اگر دالر به دالر، و یا تومان به توامن و یا کلدار به کلدار مبادله می‌گردید، در صورتی روا است که هردو طرف مساوی دست به دست باشد، مثلا، ده دالر به ده دالر، و ده تومان به ده تومان باشد، و اگر یک طرف بیشتر باشد، نه به طور دست به دست، یعنی: نقد روا است، و نه به طور نسیه، و این در صورت فروختن دالر به دالر، و تومان به تومان و امثال این‌ها است.

4) ولی قرض دادن دالر به دالر، و تومان به تومان و افغانی به افغانی و امثال این‌ها به یک شرط روا است، و آن اینکه مساوی باشد، مثلا هزار دالر به هزار دالر، و هزار تومان به هزار تومان و هزار افغانی به هزار افغانی، و امثال این‌ها.

[57]- ازا حکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      طوری که در حدیث قبلی گذشت، این در صورت است که خرید و فروش طلا به طلا، و نقره به نقره، به طور نقد و دست به دست باشد، و اگر نسیه باشد، نه مساوی روا است و نه غیر مساوی، ولی اگر به قرض باشد، طوری که هم اکنون یاد آور شدیم در صورتی که مساوی باشد، روا است.

[58]- یعنی: باید به طور نقد و دست به دست باشد، و نسیه فرختن آن به هیچ وجه روا نیست.

[59]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) مراد از گفته آن شخص که برای ابو سعیدس گفت که: (ابن عباس چنین نمی‌گوید) این است که: ابن عباسب برابر بودن را شرط نمی‌داند، به این معنی که: اگر کسی طلا را به طلا به نقد فروخت، جایز است که یک طرف بیشتر باشد، مثلا: روا است که ده گرام طلای مستعمل را به هشت گرام طلای جدید غیر مستعمل بفروشد.

2) چون ابو سعید از نظر ابن عباسب در مورد تبادل دینار به دینار، و درهم به درهم اطلاع یافت، از وی پرسید: چیزی را که می‌گوئی از پیامبر خدا ج شنیده‌ای، یا در کتاب خدا دیده‌ای؟ گفت: هیچ کدام یعنی: چیزری را که می‌گویم نه از پیامبر خدا ج شنیده‌ام و نه در کتاب خدا دیده‌ام...

3) بناء به نظر ابن عباسب فروختن طلا به طلا وقتی حرام است که نسیه باشد، خواه متساوی باشد و خواه متفاضل و متساوی جواز دارد، مثلا: روا است که ده گرام طلا را به نقد، به هشت گرام طلا بخریم، ولی احادیث بسیار دیگری که در این زمینه آمده است، تنصیص بر این دارد که فرختن طلا به طلا به طور نسیه به هیچ شکی روا نیست خواه متساوی باشد و خواه متفاضل، و اگر دست به دست باشد، متساوی روا است و متفاضل جواز ندارد.

4) آنچه که اکنون قابل تذکر است این است که: حدیث اسامهس به اتفاق علماء صحیح است، و صراحتا دلالت بر این دارد که: سود تنها در نسیه است، و در نقد سودی نیست، ولی به اجماع علماء همان طوری که سود در نسیه روا نیست، در نقد هم که سود تفاضل گفته می‌شود، نیز روا نیست، بنابراین علماء از حدیث اسامه که: (سود جز در نسیه نیست) به چندین وجه جواب داده‌اند.

اول آنکه حدیث اسامه منسوخ است، ولی این جواب قانع کننده نیست، زیرا اولین شرط در نسخ آن است که تاریخ معلوم باشد، ولی در این‌جا دلیلی به تاخیر حدیث ابو سعید از حدیث اسامه وجود ندارد.

دوم آنکه: معنی اینکه (سود جز در نسیه نیست) این است که: سود اصلی و حقیقی که در موردش وعید شدیدی آمده است، جز در سود نسیئه نیست، و این مثل آن است که عالم دیگری وجود ندارد، بلکه: به این معنی است که عالم حقیقی و متبحر همین شخص است، و به نظرم این جواب نیز قانع کننده نیست، زیرا این جواب مستلزم آن است که وعیدی که در مورد سود آمده است، خاص به سود نسیه است، و سود تفاضل گناه چندانی ندارد، حال آنکه به اتفاق علماء تمام وعید‌های که دربارۀ سود آمده است، همۀ انواع آن را شامل می‌شود، و فرقی از نگاه شمول وعید، و از نگاه کبیره بودن، بین این نوع و آن نوع نیست.

سوم آنکه: حدیث اسامه که می‌گوید: سود جز در نسیئه نیست، در غیر ربویات است، و البته این تاویل نیز قوی نیست، زیرا نص حدیث دلالت بر ربا دارد، و تاویلی که بر خلاف نص باشد، با اتفاق علماء مردود است.

چهارم آنکه: مراد از آن اجناس مختلفه است، مثل گندم به جو، که در این صورت چیزی که روا نیست،نسیئه است، و دست به دست با تفاضل جواز دارد، یعنی: جائز است که دست به دست صد کیلو گندم را به یک صد و پنجاه کیلو جو بفروشیم، و این جواب هم خالی از اشکال نیست، زیرا حدیث نبوی شریف مطلق است، و مقید ساختن آن بدون دلیل مقبول نیست.

و خودم در جمع بین این حدیث و حدیث ابو سعید بسیار فکر کردم، و چیزی که به خاطرم رسید این است که: حدیث اسامه بیانگر واقعیت جریان سود در آن عصر است، به این معنی که: سود در آن وقت جز در نسیه وجود نداشت، یعنی: در نزد همگان سودی که واقع می‌شد، سود نسیه بود، و سود تفاضل یا وجود نداشت، و یا وجودش بسیار کم و نادر بود، و حتی همین کم و نادر هم به قصد فائده و سود خواری نبود، بلکه اگر گاهی واقع می‌شد، غرض از آن مطلق خرید و فروش بود، نه سود خواری، چنان‌چه که حدیث مالک بن اوس که به شمارۀ (1028) گذشت، مثالی از این نوع سود است.

و خلاصه آنکه سود حقیقی همان سودی بود که به نسیه صورت می‌گرفت، و نوع دیگر آن سود تفاضل باشد، یا واقع نمی‌شود، و یا اگر واقع می‌شد، غرض از آن خرید و فروش بود، نه سود خواری معروف، از این جهت پیامبر خدا ج فرمودند که: (سود جز در نسیئه نیست)، و الله تعالی أعلم.

[60]- یعنی: فروختن طلا به نقره به نسیه حرام است، خواه به طور متساوی باشد و خواه به طور متفاضل، ولی اگر دست به دست باشد، به طور متساوی روا است، و به طور متفاضل جواز ندارد.

[61]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) امام شافعی و مالک و احمد و اسحاق و ثوری رحمهم الله با استناد به این حدیث می‌گویند: فروختن میوه تا وقتی که قابل خوردن نشود، روا نیست.

و امام ابو حنیفه، و ابو یوسف و محمد و اوزاعی رحمهم الله می‌گویند: که فروختن میوه بعد از ظاهر شدن آن و پش از آنکه قابل خوردن شود روا است، و دلیل آن‌ها حدیثی است که بعد از این به شمارۀ (1036) خواهد آمد، و خلاصۀ آن حدیث این است که: «خرید و فروش میوه بعد از ظاهر شدن، و پیش از رسیدن آن در زمان پیامبر خدا ج رواج داشت، و چون گاهی میوه‌ها را آفت می‌زد، و این امر سبب جار و جنجال بین خریدار و فروشنده می‌شد، پیامبر خدا ج از روی مشورت گفتند: «اگر جار و جنجال را ترک نمی‌کنید، پس میوه را تا وقتی که قابل خوردن نمی‌شود نفروشید»، و چون این نهی به اساس مشورت بود نه به اساس حکم قاطع، بنابراین ناسخ حکم اول که جواز فروختن میوه پیش از قابل خورده شدن آن باشد، نمی‌شود.

2) (عَرِیَّه) عبارت از آن است که شخصی میوه‌های یک و یا چندین درخت از باغ خود را برای شخص دیگری می‌بخشد، بعد از آن از رفت و آمد این شخص در باغ خود، اذیت می‌شود، صاحب اصلی آن درخت‌ها اگر میوۀ آن درخت‌ها را از شخصی که این میوه‌ها را برایش داده است، در مقابل مقدار معینی از میوۀ تازه و یا خشک خریداری می‌کند، برایش روا است، در صورتی که در حالت عادی فروختن میوۀ که بر سر درخت است، با میوۀ خشک آن: طوری که قبلا گفتیم: جواز ندارد.

[62]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) میوه تا وقتی که قابل خوردن نشود، فروختن آن روا نیست، و اقوال علماء را در این مسئله در حدیث (1033) هم اکنون بیان نمودیم.

2) میوه نباید حز به دینار و درهم به چیزی دیگری فروخته شود، و سبب قید به دینار و درهم آن است که پول رایج آن وقت، همین دینار و درهم بود، و اکنون خرید و فروش میوه با هر پول دیگری که جای دینار و درهم را گرفته است، جواز دارد.

3) تعریف (عریه) و حکم آن در حدیث (1033) هم اکنون گذشت.

[63]- از مسائل و احکام متعلق به این حدیث آنکه:

1) تعریف (عریه) در حدیث (1033) قبلا گذشت.

2) هر (وسق) مساوی شصت صاع، و هر صاع مساوی (640/3) کیلو گرام است، بنابراین پنج (وسق) به وزن فعلی مساوی (1092) کیلو گرام می‌شود.

3) چون جواز فروختن (عریه) در یک روایت پنج وسق، و در روایت دیگری کمتر از پنج وسق آمده است، علماء در آن اختلاف نظر دارند، امام شافعی و احمد و ابن منذر رحمهم الله می‌گویند: فروختن (عریه) فقط در کمتر از (پنج وسق) جواز دارد، و در پنج وسق و در بیشتر از آن جواز ندارد، امام مالک و شافعی در قول دیگری می‌گویند که فروختن (عریه) تا پنج وسق جواز دارد، و بیشتر از آن جواز ندارد.

[64]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      اقوال علماء با دلائل‌شان در حکم خرید و فروش میوه پیش از رسیدن آن در حدیث (1033) قبلا گذشت، و گفتیم که امام ابو حنیفه و عدۀ دیگری از علماء با استناد به این حدیث می‌گویند که: فروختن میوه بعد از ظاهر شدن آن، و پیش از آنکه قابل خوردن شود روا است، زیرا نهی از فروختن میوه پیش از آنکه قابل خوردن شود، به اساس مشورت بود نه به اساس حکم قاطع، بنابراین ناسخ حکم اول که جواز فروختن میوه پیش از قابل خورده شدن آن باشد، نمی‌شود، برای تفصیل بیشتر به تعلیق حدیث (1033) مراجعه کنید.

[65]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      این حدیث نیز مانند چند حدیث گذشته دلالت بر آن دارد که میوه پیش از رسیدنش نباید فروخته شود، و اینکه این نهی برای تحریم، و یا برای تنزیه، و یا جهت ارشاد و مشورت است، در حدیث (1033) قبلا بیان نمودیم.

[66]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) اگر کسی میوه‌اش را پیش از اینکه قابل خوردن شود فروخت، و در این حالت میوه را آفت زد، جمهور علماء بر این نظر اند که اگر مشتری میوه را قبض کره بود، آنچه که به سبب آفت از بین رفته است، مربوط به خودش می‌شود، و باید ضرر آن را متحمل گردد، و اگر قبض نکرده بود، مسؤولیت آن بر فرشنده است، ولی امام احمد/ می‌گوید: میوۀ را که آفت می‌زند، بر مسؤولیت فروشنده است، خواه مشتری آن را قبض کره باشد و خواه قبض نکره باشد.

و گرچه ظاهر حدیث مؤید نظر اخیر است، زیرا میوۀ را که آفت زد، پولی را که فروشنده از مشتری می‌گیرد، پولی است که بدون مقابل گرفته است، و این چیزی است که ظاهر حدیث از آن منع می‌کند، ولی چون خرید و فورش همیشه دارای احتمال نفع و ضرر است، پس باید معیاری را برای اینکه چه کسی این نفع و ضرر را متحمل گردد، تعیین نمود، و این معیار قبض متاع فروخته شده است، یعنی: متاع بعد از فروخته شدن در تحت تصرف هرکس که بود، نفع و ضررش متعلق به همان شخص است.

و در این صورت معنی حدیث نبوی چنین می‌شود که: اگر میوه را فروخت و پیش از آنکه مشتری آن را تسلیم شود، آفت زد، پول مشتری را نباید بگیرد، زیرا در این صورت پولش را بدون مقابل گرفته است، ولی اگر بعد از تسلیم دادن آفت زد، چون پول را از وی در مقابل تسلیم دادن متاع گرفته است، این چیز نسبت به وی تصدیق نمی‌کند.

[67]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) فروختن چیزی که کیل و یا وزن می‌شود، به جنس آن با تفاضل، نه به طور نقد جواز دارد، و نه به طور نسیه، مثلا: فروختن ده کیلو گندم نا مرغوب به هشت کیل گندم خوب و مرغوب روا نیست، ولو آنکه از نگاه قیمت، این ده کیلو مساوی آن هشت کیلو باشد، و اگر کسی می‌خواهد که گندم نا مرغوب خود را به گندم مرغوب مبادله نماید، گندم نا مرغوب خود را بفروشد، و به پول آن برای خود گندم مرغوب بخرد، و اگر جنس مختلف شد، تفاضل جواز دارد، ولی نسیه جواز ندارد، مثلا: روا است که ده کیلو گندم را از هر نوعی که باشد با هشت کیلو برنج از هر نوعی که باشد، مبادله نماید، ولی باید این معامله دست به دست باشد، و اگر نسیه بود، نه به طور متساوی جواز دارد و نه به طور متفاضل.

2) بعضی‌ها از این حدیث چنین فهیمده‌اند که: سود خواری به حیله جواز دارد، مثلا: روا است که جنسی را برای کسی به و عدۀ یکماه به پانصد درهم داده‌ایم، ولی این فهم و این استنباط خلاف مقصود پیامبر خدا ج و خلاف چیزی است که از حدیث دانسته می‌شود، زیرا این رهنمائی را پیامبر خدا ج برای آن شخص از این جهت کردند که او را از شبهۀ ربا و واقع شدن در سود خواری دور نمایند، نه آنکه راهی جهت واقع شدن در ربا و سود خواری برایش تعلیم داده باشند.

[68]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      پیامبر خدا ج در این حدیث از چندین نوع خرید و فروش نهی فرمودند:

1) فروختن حاصل در خوشۀ آن: و توضیح آن اینکه: نباید چیزی را که در خوشه است، به جنس آن که از خوشه خارج شده است، فروخت، مثلا: فروختن گندمی که در خوشه‌اش می‌باشد، به گندمی که از خوشه خارج گردیده و پاک شده است، جواز ندارد، زیرا دراین حالت امکان تماثل وجود ندارد، و در سود داخل می‌شود.

2) فروختن میوۀ نارس: و حکم خرید و فرش میوۀ نارس در احادیث پیش از این قبلا گذشت.

3) خرید و فروش به مجرد لمس کردن: و توضیح آن از این قرار است که: این طور نباشد که به مجرد لمس کردن باید جامۀ را بخرد، مثلا اگر جامۀ درهم پیچیده شده بود، و یا خرید و فروش جامۀ در تاریکی صورت گرفت، و شخص خریدار فقط جامه را لمس کرد، که در این حالت نباید این معامله الزامی باشد، که باید مشتری آن را حتما قبول کند، بلکه باید برای مشتری خیار رؤیت داده شود، تا بعد از باز کردن جامه، و یا دیدن آن در روشنائی برایش اختیار باشد که آن جامه را قبول کند، و یا مسترد نماید.

4) خرید و فروش از طریق پرتاب کردن و انداختن: به این شکل که: به مجرد انداختن مال به طرف شخص مقابل، بیع لازم گردیده، و برای هیچ کدام اختیار دیگری نباشد، و در جاهلیت چنین بیع‌ها وجود داشت، و چون سبب ضرر به یکی ازطرفین می‌شد، از این سبب شریعت اسلام از آن منع کرد.

5) و فروختن میوه بر سر درخت به مقابل میوۀ چیده شده و خشک: که حکم آن قبلا گذشت، و علت تحریم در این انواع پنجگانه، اجتناب از غش و فریب، و یا وقوع در خساره و ضرر است، بنابراین، هر خرید و فروشی که سبب فریب خوردن یکی از متعاقدین، و یا واقع شدنش در خساره گردد، حکمش حکم همین انواع پنج گانه است.

[69]- هند بنت عبته، همسر ابو سفیان است، و هردوی آن‌ها در فتح مکه مسلمان شدند.

[70]- از احام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) حکم بر شخص غائب جواز دارد، و کسانی که آن را جواز نمی‌دهند می‌گویند که در موضوع این حدیث ابو سفیان در آن مجلس حاضر بود، و برای هند همسر خود گفت: هرچه می‌خواهی از مالم بردار.

2) نفقۀ زن و نفقۀ اولاد وی به اندازۀ کفایت، بر عهدۀ شوهر زن است.

3) زن می‌تواند جهت بدست آوردن حق خود، بدون اجازۀ شوهر از خانه‌اش خارج شود.

4) عرف و عادت مردم تا وقتی که مخالف با شریفت نباشد، مراعات آن لازم است.

5) در اینکه شخص می‌تواند حق خود را از مال شخص دیگری بدون اجازۀ وی بردارد، بین علماء اختلاف است، اکثر علماء بر این نظر اند که صاحب حق می‌تواند حق خود را از مال شخصی که حق وی در نزدش می‌باشد، بردارد، خواه آن مال از جنس حقش باشد، و خواه از غیر جنس آن، خواه به رضایت صاحب مال باشد، و خواه بدون رضایت آن، ولی احناف می‌گویند: در صورتی می‌تواند حق خود را بردارد که آن مال از جنس حقش باشد، و اگر از جنس حقش نباشد، بدون رضایت صاحب مال و یا حکم حاکم حق خود را برداشته نمی‌تواند.

[71]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) شفعه در لغت به معنی یکجا شدن چیزی با چیزی دیگری است، و در اصطلاح فقهاء عبارت از: مالک گردیدن مال فروخته شده از طرف شخص ثالثی بدون رضایت خریدار و فروشنده با شروط معینی است.

2) با استناد به این حدیث، جمهور علماء می‌گویند: (شفعه) جز برای شریکی که مالش را تقسم نکرده است، ثابت نمی‌گردد، ولی امام ابو حنیفه، و ابو یوسف، و محمد، و نخعی، و شریح قاضی، و قتاده وحسن بصری و حماد بن ابی سلیمان رحمهم الله می‌گویند: شفعه برای سه کس ثابت می‌گردد، اول: برای شریکی که مالش را تقسیم نکرده است، دوم: برای شریکی که مالش را تقسیم کرده است، ولی هنوز در راه رو و در جوی آب با شریک اول مشترک است، سوم: برای همسایۀ که ملکش به ملک فروخته شده متصل است.

و دلیل این‌ها حدیث سمره بن جندب است که می‌گوید: پیامبر خدا ج فرمودند: «همسایۀ خانه، به خانه مستحق‌تر است»، و از حدیث باب چنین جواب می‌دهند که این حدیث بیانگر آن است که پیامبر خدا ج در هر مالی که تقسیم نشده بود، شفعه را جاری می‌ساختند، و ما به آن قائل هستیم، و این یکی از سه نوعی است که شفعه در آن‌ها ثابت می‌گردد، و البته دو نوع دیگر را نفی ننموده‌اند، و احادیث دیگر بیانگر دو نوع دیگر شفعه است، و عمل کردن به همۀ احادیث بهتر از عمل کردن به بعضی از آن‌ها، و ترک کردن بعض دیگر آن‌ها است.

و این عبارت که می‌گوید: «بعد از اینکه حدود تعیین گردید، و راه هر ملکی جدا شد، شفعه نیست» از حدیث پیامبر خدا ج نیست، بکله قول جابرس است، و حتی از جابرس در حدیث دیگری از پیامبر خدا ج روایت است که می‌فرمایند: «همسایه به شفعۀ همسایۀ خود مستحق‌تر است، اگر همسایه‌اش غائب بود، در صورتی که راه آن‌ها مشترک باشد، تا آمدن همسایه‌اش انتظار بکشد».

[72]- ساره بنت هاران بن تارخ همسر و دختر عموی ابراهیم÷ بود، و در این هجرت که از سرمین مدین صورت گرفته بود، سه صد و بیست نفر دیگر از مؤمنان با ابراهیم÷ بودند.

[73]- یعنی: خواهر دینی من است، و ابراهیم÷ از آن جهت گفت که ساره خواهر من است، که آن ستمگر جز به زنان شوهر دار معترض نمی‌شد، ولی اگر زن شوهر داری مورد پسندش قرار می‌گرفت، اول شوهرش را می‌کشت، و بعد از آن، آن زن را تصاحب می‌کرد، و ابراهیم÷ با این گفتۀ خود (أخف الشرین) را اختیار نمود، زیرا در این صورت اگر آن طاغوت ساره را تصاحب می‌کرد، حد اقل خودش از کشته شدن نجات می‌یافت، ولی اگر می‌گفت که ساره همسرش می‌باشد، هم ساره را تصاحب می‌کرد، و هم خودش را می‌کشت.

[74]- (آجر) کنیزی بود از هالی مصر، و بعضی آن را (هاجر) می‌گویند، و همین هاجر، مادر اسماعیل÷ و ساره مادر اسحاق÷ است.

[75]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) استعمال کنایات و معاریض جهت نجات یافتن از ظلم ظالم، و بدست آوردن حق جواز دارد.

2) مدارا و مماشات با ظالم جواز دارد.

3) قبول هدیۀ پادشاه و حاکم ظالم جواز دارد.

4) اگر کسی برای همسرش خواهر گفت، اگر قصد طلاق را نداشته باشد، طلاق واقع نمی‌شود، چنان‌چه اگر کسی روی ضرورت برای همسرش گفت که: تو مانند خواهرم هستی، ظهار واقع نمی‌گردد.

5) احتیاط در امور، منافی ایمان به قضاء و قدر نیست.

6) دروغ گفتن جهت نجات یافتن از ظالم جواز دارد، و حتی اگر نگفتن دروغ سبب هلاکتش می‌گردد، دروغ گفتن واجب است.

[76]- از احکام و سمائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) نزول عیسی÷ از آسمان صورت می‌گیرد، زیرا خداوند او را به آسمان برد، و در آنجا زنده است، و در حالی که دست‌هایش بر روی دو بال فرشته گذاشته شده است، در شرق شهر دمشق در وقت طلوع فجر نزول می‌کند.

2) مراد از شکستن صلیب، باطل اعلان کردن عقیدۀ منحرف نصرانیت، و حکم کردن به شریعت اسلامی است، زیرا یهود ادعا کردند که عیسی÷ را به صلیب کشیده‌اند، ولی خداوند متعال او را نجات داد، و عوض وی شخص دیگری را که (یهوذا) نام داشت و مردم را به کشتن عیسی÷ رهنمائی کرده بود، به چهره‌اش در آورد، و یهودان او را گرفته و به دار کشیدند، چون این خبر به پادشاه روم رسید، گفت: یهودان شخصی را کشتند که می‌گفت: من پیامبر خدا هستم، و مرده را زنده می‌کرد، و نا بینا را بینا می‌ساخت، و همان بود که به طلب صلیب فرستاد، چون صلیب را آوردند، پادشاه روم آن را تعظیم نمود، و صلیب‌های زیادی همانند آن را ساخت، و دیگران هم به تعظیم صلیب روی آوردند، و به مرور زمان، صلیب تا به امروز مورد پرستش قرار گرفت، در حالی که باید صلیب مورد نفرت مسیحیان قرار می‌گرفت، زیرا عیسی÷ که مسیحیان ادعای الوهیت او را دارند، به گمان آن‌ها بر روی همین صلیب به قتل رسیده است.

3) مراد از کشتن خوک آن است که برای جهانیان که خوردن گوشت خوک را حلال می‌دانند، اعلان می‌کند که نگه داشتن خوک، و خوردن گوشت آن: همان طوری که اسلام می‌گوید: حرام است.

4) حزیه از کفار گرفته می‌شود، و چون در زمان عیسی÷ کافری باقی نمی‌ماند، به طور طبیعی حزیۀ هم نمی‌باشد.

5) ابن بطال/ می‌گوید: این حدیث دلالت بر این دارد که گوشت خوک در دین عیسی÷ نیز حرام است، ولی این استنباط چندان دقیق نیست، زیرا وقتی که عیسی÷ می‌آید به دین خود دعوت و عمل نمی‌کند، بلکه دعوت و عملش به دین اسلام، و خوک را از آن جهت می‌کشد، که در دین اسلام حرام است، و اینکه در دین عیسی÷ نیز حرام است یانه؟ مسئلۀ دیگری است.

6) کشتن خوک اگر بدون صاحب، و یا در ملک مسلمان باشد ولو آنکه ضرری هم از آن متصور نباشد، روا است.

[77]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) تصویر کشیدن ذی روح مانند: انسان و حیوان و خزندگان حرام است، و نسبت به آن وعید‌های شدیدی آمده است، از آن جملۀ در صحیح مسلم آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «مصور در حالی که در دوزخ است، خداوند به تعداد صورت‌هایی که کشیده است، برایش جان می‌بخشد، و [به تمام آن جان‌ها] در آتش دوزخ عذابش می‌کند».

2) تصویر کشیدن غیر ذی روح مانند: درخت و کوه، و آب و سبزه، و امثال این‌ها جواز دارد.

3) استعمال تصویر در نزد جمهور علماء، از آن جمله: امام ابو حنیفه، شافعی، مالک، و احمد رحمهم الله بر فرش و بالش و هر چیزی که زیر پا می‌شود، روا است، ولی بر لباس و بر پرده و امثال این چیزها روا نیست.

4) تصویر کشیدن بدون شک حرام است، ولی در این عصر، تصویر یک ضرورتی است که هیچ کس از آن انکار کرده نمی‌تواند، و فکر می‌کنم کسی پیدا نشود که در جامعۀ بشری زندگی کند، و بارها بار به داشتن تصویر ضرورت پیدان نکرده باشد.

بنابراین می‌توان گفت: تصویری که روی ضرورت باشد، از این حکم مستثنی است، و گناهی نخواهد داشت، و دلیل آن را می‌توان از طریق قیاس استنباط نمود، زیرا وقتی که پیامبر خدا ج نگه داشتن سگ و تصویر را منع نموده و فرمودند: «در خانۀ که سگ و یا تصویر باشد، ملائکه داخل نمی‌شود» کسی گفت: یا رسول الله! ما از سگ برای حفاظت گوسفندان و حفاظت زراعت خود استفاده می‌کنیم، پیامبر خدا ج برای آن‌ها در نگه داشتن سگ جهت این اعراض اجازه دادند.

و به طور یقین ضرورت به نگه داشتن سگ در آن وقت به سرحد ضرورت به استعمال تصویر در این عصر نبود، و چون در نظر داشت آن ضرورت جزئی، پیامبر خدا ج برای آن‌ها نگه داشتن سگ را اجازه دادند، به جرأت می‌توان گفت که با در نظر داشت این ضرورت کلی استعمال تصویر به طریق اولی جواز دارد، ولی تصویری که روی ضرورت نباشد، بر حکم اصلی خود باقی می‌ماند.

5) و اینکه آیا تصویر‌های امروزی، حکم همان تصویر‌های را دارد که در سابق با دست کشیده شده و غرض از آن‌ها عبادت بود، می‌باشد و یانه؟ از گذشته تا به امروز مورد اختلاف است، و خودم در این زمینه اظهار نظر قطعی کرده نمی‌توانم، گرچه نظرم بیشتر به آن تمایل دارد که از قبیل آن تصاویر نیست، زیرا قصد از تصاویر آن عصر به طور اغلب عبادت بود، و غرض از تصاویر فعلی به طور اعم و اغلب، یا روی ضرورت و یا روی تفنن، و یا روی ذوق، و امثال این‌ها است، و الله تعالی اعلم بالصواب.

[78]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) این حدیث، حدیث قدسی است، زیرا پیامبر خدا ج نسبت آن را به ذات باری تعالی داده‌اند.

2) این سه گروهی که در حدیث از آن‌ها یاد شده است، در قیامت به شدیدترین عذابی گرفتار اند، گروه اول به سبب آنکه هتک حرمت نام خدا را کرده است، گروه دوم به سبب آنکه حق آزادی یک انسانی را از وی سلب کرده است، و گروه سوم به سبب آنکه حق انسانی را پا مال کرده و برایش نداده است.

3) اگر شخص آزادی به رضایت خود، خودش را فروخت، اگر گفته بود که من آزادم هستم ولی خود را می‌فروشم، فروختنش جواز نداشته و باطل است، و اگر گفته بود که غلام هستم، و در نزد بعضی از علماء بیعش نافذ می‌گردد، گویند در زمان عمرس شخصی به همین طریق خود را فروخته بود، عمرس حکم کرد که این شخص قرار اعتراف خودش غلام است، و پول قیمتش را به بیت المال تحویل کرد.

[79]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) با استناد به ظاهر این حدیث، بعضی از علماء گفته‌اند: استعمال کردن و فروحتن خود مرده به طور مطلق حرام است، مگر چیزی را که نص از آن استثناء نموده باشد، مانند پوست آن، و عدۀ دیگری از علماء می‌گویند: توضیح حدیث چنین است که آن شخص از پیامبر خدا ج پرسید که چربی خود مرده به چندین کار استتفاده می‌شود، آیا روا است که آن را خرید و فروش نمائیم؟ پیامبر خدا ج در جوابش گفتند: (نه، روا نیست) پس بنابراین، خرید و فروش چربی خود مرده روا نیست، ولی استفاده کردن از آن روا است.

2) امام عینی/ می‌گوید: بنابراین تعلیل، اگر بت و یا صلیب شکسته شود، فروختن شکسته شدۀ آن در نزد بعضی از احناف و شوافع جواز دارد.

3) امام شافعی و احمد رحمهم الله می‌گویند: همان طوری که چربی خود مرده حرام است، دیگر اجزای آن، مانند: گوشت، مو، پوست و غیره اجزای آن نیز حرام است، ولی امام ابو حنیفه و مالک رحمهم الله می‌گویند: اجزای که زندگی در آن‌ها جریان ندارد، مانند: مو، ناخن، شاخ، استخوان، و دندان، نجس نیست.

4) امام شافعی و مالک رحمهم الله می‌گویند: فروختن دیگر انواع نجاسات، مانند: مراداری و امثال آن نیز جواز ندارد، اهل کوفه و امام طبری/ خرید و فروش آن را جواز داده‌اند، وگروه سومی از علماء می‌گویند: فروختن آن حرام است ولی خریدن آن جواز دارد.

[80]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) مراد از مهر زن زناکار: پولی است که زن زناکار در مقابل زنا دریافت می‌دارد.

2) کاهن کسی است که از امور مستقبل خبر می‌دهد، و عراف کسی است که از گذشته و از چیزهایی پنهان خبر می‌دهد، و ساحر کسی است که در اشیاء تصرف نموده و آن‌ها را از حالی به حال دیگری در می‌آورد، و همۀ این کارها حرام است، و تفصیل آن هم اکنون خواهد آمد.

3) بنابر ظاهر حدیث، جمهور علماء می‌گویند: فروختن سگ به طور مطلق روا نیست، خواه سگ تعلیم داده باشد، و خواه سگ غیر تعلیم داده، و خواه سگی باشد که نگه داشتن آن روا است، مانند: سگ رمه، و خواه نگه داشتن آن روا نباشد، امام ابو حنیفه و عدۀ دیگری از علماء می‌گویند: هر سگی که نگه داشتن آن روا است، خرید و فروش آن نیز روا است، و از حدیث باب چنین جواب می‌دهند که نهی از خرید و فروش آن در وقتی بود که نگه داشتن آن نیز حرام بود، و وقتی که نگه داشتن بعضی انواع آن مباح گردید، به طور لزوم خرید و فروش همان انواع نیز مباح می‌گردد.

4) خرید و فروش گربه در نزد جمهور علماء جواز دارد.

5) به اجماع علماء پولی را که زن از راه ز نا بدست می‌آورد حرام است.

6) به اجماع علماء پولی را که کاهن، ساحر، و عراف از راه کهانت، سحر و تعریف بدست می‌آورند، حرام است.

7) همان طوریی که گرفتن پول زنا، و کهانت و سحر حرام است، دادن پول در این راه‌ها نیز حرام است.

کتاب [33]: اعتکاف

کتاب [33]: اعتکاف

1- باب: الاعْتِکَافِ فِی العَشْرِ الأَوَاخِرِ وَالاعْتِکَافِ فِی المَسَاجِدِ کُلِّهَا

باب [1]: اعتکاف در دهۀ اخیر و اعتکاف در تمام مساجد

978- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، زَوْجِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، کَانَ یَعْتَکِفُ العَشْرَ الأَوَاخِرَ مِنْ رَمَضَانَ حَتَّى تَوَفَّاهُ اللَّهُ، ثُمَّ اعْتَکَفَ أَزْوَاجُهُ مِنْ بَعْدِهِ» [رواه البخاری: 2026].

978- از عائشهل همسر پیامبر خدا ج روایت است که پیامبر خدا ج تا هنگام وفات، دهۀ اخیر رمضان را، به اعتکاف می‌نشستند، و بعد از وفات پیامبر خدا ج همسران‌شان به اعتکاف نشستند([1]).

2- باب: لاَ یَدْخُلُ البَیْتَ إِلاَّ لِحاجَةٍ

باب [2]: معتکف نباید بدون حاجت به خانه برود

979- وَعَنهَا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا قَالَتْ: وَإِنْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «لَیُدْخِلُ عَلَیَّ رَأْسَهُ وَهُوَ فِی المَسْجِدِ، فَأُرَجِّلُهُ، وَکَانَ لاَ یَدْخُلُ البَیْتَ إِلَّا لِحَاجَةٍ إِذَا کَانَ مُعْتَکِفًا» [رواه البخاری: 2029].

979- از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج سر خود را در حالی که در مسجد بودند به طرف من می‌آوردند و من سرشان را شانه می‌زدم، و در هنگام اعتکاف بدون ضرورت به خانه نمی‌آمدند([2]).

3- باب: الاعْتِکَافِ لَیْلاً

باب [3]: اعتکاف در شب

980- عَنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ،: أَنَّهُ سَأَلَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: کُنْتُ نَذَرْتُ فِی الجَاهِلِیَّةِ أَنْ أَعْتَکِفَ لَیْلَةً فِی المَسْجِدِ الحَرَامِ، قَالَ: «فَأَوْفِ بِنَذْرِکَ» [رواه البخاری: 2032].

980- روایت است که عمرس از پیامبر خدا ج پرسید: من در جاهلیت نذر کرده بودم که یک شب در مسجدالحرام به اعتکاف بنشینم.

فرموند: «پس به نذر خود وفا کن»([3]).

4- باب: الأَخْبِیَةِ فِی المَسْجِدِ

باب [4]: نصب کردن خیمه در مسجد

981- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، أَرَادَ أَنْ یَعْتَکِفَ، فَلَمَّا انْصَرَفَ إِلَى المَکَانِ الَّذِی أَرَادَ أَنْ یَعْتَکِفَ إِذَا أَخْبِیَةٌ خِبَاءُ عَائِشَةَ، وَخِبَاءُ حَفْصَةَ، وَخِبَاءُ زَیْنَبَ، فَقَالَ: «أَلْبِرَّ تَقُولُونَ بِهِنَّ» ثُمَّ انْصَرَفَ، فَلَمْ یَعْتَکِفْ حَتَّى اعْتَکَفَ عَشْرًا مِنْ شَوَّالٍ [رواه البخاری: 2034].

981- از عائشهل روایت است که پیامبر خدا ج تصمیم گرفتند که به اعکاف بنشینند، و چون در جای که می‌خواستند به اعتکاف بنشینند رفتند، دیدند که در آن‌جا خیمه‌هایی نصب شده است: خیمۀ عائشه، خیمۀ حفصه، خیمه زینب.

فرمودند: «آیا به این‌ها می‌گوئید که کار خوبی کرده‌اند»؟ همان بود که [پیامبر خداج] از اعتکاف نشستن صرف نظر کرند، تا آنکه ده روز از شوال به اعتکاف نشستند([4]).

5- باب: هَلْ یَخْرُجُ المُعْتَکِفُ لَحَوَائِجِهِ إِلَى بَابِ المَسْجِدِ

باب [5]: آیا جائز است که معتکف جهت حوائج خود تا درِ مسجد برود

982- عَن صَفِیَّةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا زَوْجَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَخْبَرَتْهُ أَنَّهَا جَاءَتْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ تَزُورُهُ فِی اعْتِکَافِهِ فِی المَسْجِدِ فِی العَشْرِ الأَوَاخِرِ مِنْ رَمَضَانَ، فَتَحَدَّثَتْ عِنْدَهُ سَاعَةً، ثُمَّ قَامَتْ تَنْقَلِبُ، فَقَامَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَعَهَا یَقْلِبُهَا، حَتَّى إِذَا بَلَغَتْ بَابَ المَسْجِدِ عِنْدَ بَابِ أُمِّ سَلَمَةَ، مَرَّ رَجُلاَنِ مِنَ الأَنْصَارِ، فَسَلَّمَا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ لَهُمَا النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «عَلَى رِسْلِکُمَا، إِنَّمَا هِیَ صَفِیَّةُ بِنْتُ حُیَیٍّ»، فَقَالاَ: سُبْحَانَ اللَّهِ یَا رَسُولَ اللَّهِ، وَکَبُرَ عَلَیْهِمَا، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ الشَّیْطَانَ یَبْلُغُ مِنَ الإِنْسَانِ مَبْلَغَ الدَّمِ، وَإِنِّی خَشِیتُ أَنْ یَقْذِفَ فِی قُلُوبِکُمَا شَیْئًا» [رواه البخاری: 2035].

982- از صفیهل([5]) همسر پیامبر خدا ج روایت است که وی به دیدن پیامبر خدا ج آمد، و ایشان در دهۀ اخیر رمضان در مسجد به اعتکاف نشسته بودند، ساعتی نزدشان نشست و صحبت کرد، بعد از آن برخاست که برگردد، پیامبر خدا ج نیز برخاستند و او را تا درِ مسجد که نزدیک خانۀ ام سلمهل بود مشایعت نمودند.

[در این وقت] دو نفر از مردم انصار از آن‌جا گذشتند، بر پیامبر خدا ج سلا دادند، پیامبر خدا ج برای آن‌ها گفتند:

بر جای خود و بر هیئت خود باشید، این زن (صفیه بنت حیی) می‌باشد.

گفتند: سبحان الله، یا رسول الله!([6]) سخن پیامبر خدا ج بر آن‌ها سخت گذشت.

پیامبر خدا ج فرمودند: «شیطان در همۀ وجود انسان مانند خون دوران می‌کند، و ترسیدم که مبادا در دل شما وسوسه بیندازد»([7]).

6- باب: الاعْتِکَافِ فِی العَشرِ الأَوْسَطِ مِن رَمَضَانَ

باب [6]: اعتکاف در ده روز وسط رمضان

983- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «یَعْتَکِفُ فِی کُلِّ رَمَضَانٍ عَشَرَةَ أَیَّامٍ، فَلَمَّا کَانَ العَامُ الَّذِی قُبِضَ فِیهِ اعْتَکَفَ عِشْرِینَ یَوْمًا» [رواه البخاری: 2044].

983- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در هر رمضانی ده روز به اعتکاف می‌نشستند، ولی در سالی که در آن وفات یافتند، بیست روز به اعتکاف نشستند([8]).


34- کتابُ البُیُوعِ



[1]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) اعتکاف در لغت به معنی اقامت گزیدن، و در اصطلاح شرع: عبارت از اقامت گزیدن در مسجد جهت تقرب جستن به خدا به صفت مخصوصی است.

2) اعتکاف نشستن در دهۀ اخیر برای مردها مستحب اکید است، و اما در مورد زن‌ها بین علماء اختلاف است، امام نووی/ می‌گوید: این حدیث دلیل بر این است که اعتکاف نشستن برای زن‌ها نیز جواز دارد، زیرا پیامبر خدا ج برای آن‌ها در اعتکاف نشستن اجازه دادند، ولی امام ابو حنیفه/ می‌گوید: زن باید در مسجد خانه‌اش به اعتکاف بنشیند، و در (بدائع الصنائع) که از مشهورترین کبت فقه در مذهب احناف است آمده است که: اعتکاف نشستن زن در مسجد روا است.

3) بهترین و با فضیلت‌ترین اعتکاف آن است که در مسجد الحرام باشد، بعد از آن در مسجد نبوی، بعد از آن در بیت المقدس، بعد از آن در مسجد جامع، بعد از آن در مسجدی که جماعتش بزرگتر باشد.

[2]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      به اتفاق علماء معتکف می‌تواند جهت قضای حاجب از مسجد خارج گردد، ولی در غیر قضای حاجت بین علماء اختلاف است، بعضی از علماء خارج شدن معتکف از مسجد را به غرض عیادت مریض، مشایعت از جنازه، و امثال این‌ها اجازه داده‌اند، ولی در نزد احناف هیچ کدام از این کارها جواز ندارد.

      در (بدائع الصنائع) آمده است: «جز جهت قضای حاجت، بیرون شدن برای معتکف در شب و روز حرام است، پس نباید غرض خوردن و یا آشامیدن، و یا خواب شدن، و یا عیادت مریض، و یا نماز جنازۀ از مسجد بیرون شود، و اگر بیرون شد، اعتکافش فاسد می‌شود، خواه این بیرون شدنش از روی قصد باشد و خواه از روی فراموشی.

[3]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) این امر پیامبر خدا ج که (پس به نذر خود وفا کن) برای استحباب است نه ایجاب، زیرا نذری که عمرس در جاهلیت کرده بود، در حال کفر بود، و نذر کافر صحت ندارد.

2) از کلمۀ (یک شب) که در حدیث آمده است بعضی از علماء چنین استنباط کرده‌اند که روزه داشتن در اعتکاف شرط نیست، زیرا شب وقت روزه گرفتن نیست، ولی کسانی که روزه را در اعتکاف شرط می‌دانند می‌گویند که در روایت صحیح مسلم عوض (یک شب) (یک روز) آمده است، بنابراین، این روایت دلیل بر عدم اشتراط روزه در اعتکاف شده نمی‌تواند.

[4]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) گویند: سبب صرف نظر کردن پیامبر خدا ج از اعتکاف آن بود تا برای همسران خود بفهمانند که این کار آن‌ها کار خوبی نیست، زیرا از یک طرف سبب تنگ کردن مسجد بر نمازگذاران می‌شوند، از طرف دیگر شاید تصمیم‌شان بر اعتکاف نشستن از روی هم چشمی با یکدیگر بوده باشد، نه از روی اخلاص کامل، که در این صورت اعتکاف از مقصد اصلی خود به تقرب به خدا باشد، خارج می‌گردد.

2) در اعتکاف نشستن، شرط است که در مسجد باشد.

3) اگر کسی نیت اعتکاف را کرد، و باز از تصمیم خود بر گشت، باید آن را قضاء بیاورد، و عدۀ دیگری از علماء می‌گویند: تا وقتی که شروع به اعتکاف نکند، قضاء آوردن آن واجب نیست، و اینکه پیامبر خدا ج در شوال به اعتکاف نشستند، جهت قضاء آوردن اعتکاف نبود، بلکه به جهت این بود که بنا به عادت خود اگر به عبادتی تصمیم می‌گرفتند، آن را انجام می‌دادند.

[5]- وی صفیه بنت حیی بن أخطب است، و نسبتش به هارون برادر موسی÷ می‌رسد، اول همسر سلام بن مشکم بود، بعد از وی با کنانه بن ابی الحقیق ازداوج نمود، کنانه در غزوۀ خیبر کشته شد، و صفیهل با عدۀ دیگری به اسارت در آمد، پیامبر خدا ج او را آزاد ساخته و با وی ازدواج نمودند، صفیه در خواب دیده بود که ماه در گربیانش واقع شده است، این خواب را برای مادر خود گفت، مادرش بر رویش زد و گفت: چشم آن داری که همسر پادشاه عرب‌ها شوی؟ در مرضی که پیامبرخدا ج از آن وفات یافتند، ازواج مطهرات نزدشان حاضر بودند، صفیهل گفت: یا رسول الله! ای کاش مرض شما به جان من می‌بود، دیگر همسران پیامبر خدا ج با چشم خود به طرفش اشاره کردند، پیامبر خدا ج این موضوع را درک کرده و فرمودند: به خداوند قسم که راست می‌گوید، در سال پنجاه و یا پنجاه و دوم هجری وفات یافت، (الإصابه: 4/347-348).

[6]- و در روایت ابن هشیم آمده است که آن شخص گفت: یا رسول الله! مگر من جز خیر و نیکی، گمان دیگری نسبت به شمادارم؟

[7]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) آن دو نفر انصاری که از آن‌جا گذشتند، یکی اسید بن حضیر، و دیگری عباد بن بشر بود.

2) پیامبر خدا ج از آن جهت برای آن‌ها گفتند که: (این زن، جز (صفیه بنت حیی) کس دیگری نیست)، تا مبادا شیطان بر دل آن‌ها وسوسه بیندازد که شاید این زن، زن دیگری غیر ازواج مطهرات باشد، و طوری که امام شافعی/ می‌گوید: چون گمان بد بردن بر پیامبر خدا ج کفر است، از این جهت پیامبر خدا ج بزودی برای آن‌ها از واقعیت خبر دادند، تا مبادا چنین گمانی بر دل آنان خطور نموده باشد و سبب هلاکت آن‌ها گردد.

3) گمان بد بردن بر انبیاء الله به اجماع علماء کفر است.

4) اینکه شیطان در خون انسان جریان دارد، یا جریانش حقیقی است و یا این امر کنایه از شدت و سوسه در انسان است که او را در هیچ جا و در هیچ حالتی ترک نمی‌کند.

5) معتکف می‌تواند این کار هار را انجام دهد: سخن زدن با دیگران، مشایعت کردن تا دروازۀ مسجد از شخصی که به دیدنش می‌آید، تعلیم و تدریس علم، خرید وفروش چیزی که در اعتکاف خود با آن احتیاج دارد، مانند: خوراک، پوشاک، و امثال این‌ها، ولی اگر غرضش تجارت باشد، روا نیست، و البته باید این کارها در داخل مسجد صورت بگیرد نه در خارج آن.

6) زن اگر امنیتش تامین باشد، می‌تواند در شب از خانه خارج شود.

7) معتکف می‌تواند در محل اعتکاف خود با همسرش خلوت نماید.

8) سلام دادن بر مردی که زنی همراهش می‌باشد، جواز دارد.

[8]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

       در سبب اینکه پیامبر خدا ج در سال وفات خود بیست روز به اعتکاف نشستند نظریات مختلفی وجود دارد، از جملۀ این نظریات آنکه:

1) چون پیامبر خدا ج می‌دانستند که در این سال وفات می‌کنند، خواستند تا اعمال نیک بیشتری انجام دهند، تا به این طریق برای امت خود بیاموزند که در آخر عمر خود، در طاعت و عبادت جد و جهد بیشتری داشته باشند.

2) جبرئیل÷ در هررمضان قرآن را یک بار با پیامبر خدا ج تکرار می‌کرد، ولی در این سال دو بار تکرار نمود، از این جهت پیامبر خدا ج مدت اعتکاف خود را طولانی ساختند تا وقت کافی برای این کار وجود داشته باشد.

3) چون در سال پیشتر در رمضان به اعتکاف ننشسته بودند، از این جهت در این سال بیست روز به اعتکاف نشستند، تا ده روز آن عوض سال گذشته باشد، ولی ظاهر حدیث و عنوانی را که امام بخاری برای آن انتخاب نموده است، نظر اول را تایید می‌کند.

کتاب [32]: نماز تراویح

کتاب [32]: نماز تراویح

1- باب: فَضْلِ مَنْ قَامَ رَمَضَانَ

باب [1]: فضیلت کسی که در [شب‌های] رمضان نماز بخواند

972- عَن عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خَرَجَ لَیْلَةً مِنْ جَوْفِ اللَّیْلِ، فَصَلَّى فِی المَسْجِدِ، وَصَلَّى رِجَالٌ بِصَلاَتِهِ، تَقَدَمَ هَذا الحَدیث فی کِتَابَ الصَّلاةِ وَبَینَهُمَا مُخالَفَة فِی اللَّفظِ وَقَالَ فِی آخِرِ هذِهِ الرِّوایَة: فَتُوُفِّیَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَالأَمْرُ عَلَى ذَلِکَ [رواه البخاری: 2012].

972- از عائشهل روایت است که پیامبر خدا ج در نیمۀ شبی از شبها برآمدند و در مسجد نماز خواندند، مردمی به ایشان اقتداء کردن، این حدیث با اختلاف لفظ قبلاً در کتاب نماز گذشت و در آخر این روایت آمده است که: پیامبر خدا ج وفات یافتند و موضوع به همین منوال بود([1]).

2- باب: الْتِماسِ لَیْلَةِ القَدْرِ فِی السَّبْعِ الأَوَاخِرِ

باب [2]: جستجوی (شب قدر) در هفت شب اخیر ماه رمضان

973- عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ رِجَالًا مِنْ أَصْحَابِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، أُرُوا لَیْلَةَ القَدْرِ فِی المَنَامِ فِی السَّبْعِ الأَوَاخِرِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَرَى رُؤْیَاکُمْ قَدْ تَوَاطَأَتْ فِی السَّبْعِ الأَوَاخِرِ، فَمَنْ کَانَ مُتَحَرِّیهَا فَلْیَتَحَرَّهَا فِی السَّبْعِ الأَوَاخِرِ» [رواه البخاری: 2015].

973- از ابن عمرب روایت است که مردمی از اصحاب پیامبر خدا ج بخواب دیدند که (شب قدر) در هفت شب اخیر رمضان است.

پیامبر خدا ج فرمودند: «فکر می‌کنم که خواب‌های شما [در اینکه شب قدر] در هفت شب اخیر است با هم متفق است، پس اگر کسی طلب (شب قدر) را دارد، در هفت شب اخیر طلب نماید»([2]).

974- عَن أَبَی سَعِیدٍ،رَضِیَ الله عَنهُ قَالَ: اعْتَکَفْنَا مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ العَشْرَ الأَوْسَطَ مِنْ رَمَضَانَ، فَخَرَجَ صَبِیحَةَ عِشْرِینَ فَخَطَبَنَا، وَقَالَ: «إِنِّی أُرِیتُ لَیْلَةَ القَدْرِ، ثُمَّ أُنْسِیتُهَا - أَوْ نُسِّیتُهَا فَالْتَمِسُوهَا فِی العَشْرِ الأَوَاخِرِ فِی الوَتْرِ، وَإِنِّی رَأَیْتُ أَنِّی أَسْجُدُ فِی مَاءٍ وَطِینٍ، فَمَنْ کَانَ اعْتَکَفَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَلْیَرْجِعْ»، فَرَجَعْنَا وَمَا نَرَى فِی السَّمَاءِ قَزَعَةً، فَجَاءَتْ سَحَابَةٌ فَمَطَرَتْ حَتَّى سَالَ سَقْفُ المَسْجِدِ، وَکَانَ مِنْ جَرِیدِ النَّخْلِ، وَأُقِیمَتِ الصَّلاَةُ، فَرَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَسْجُدُ فِی المَاءِ وَالطِّینِ، حَتَّى رَأَیْتُ أَثَرَ الطِّینِ فِی جَبْهَتِهِ [رواه البخاری: 2016].

974- از ابو سعیدس روایت است که گفت: ده روز وسط رمضان را با پیامبر خداج به اعتکاف نشستیم، صبح روز بیستم پیامبر خدا ج برآمدند و برای ما خطبه داده و فرمودند:

«من شب قدر را بخواب دیدم و باز از من فراموش ساخته شد، [یعنی: خداوند آن را از من فراموش ساخت] و یا فراومش کردم [شک از راوی است]، پس آن را در شب‌ها طاق دهۀ اخیر جستجو نمائید، و در خواب دیدم که بین آب و گل سجده می‌کنم، از این جهت کسی که با پیامبر خدا ج به اعتکاف نشسته است، به اعتکاف گاهش برگردد».

ما برگشتیم، و در حالی که در آسمان پارۀ ابری را نمی‌دیدیم، ابری آمد و به باریدن شروع کرد، تا آنکه آب از سقف مسجد که از شاخه‌های درخت خرما بود جاری شد، و نماز اقامه گردید و پیامبر خدا ج را دیدم که در آب و گل سجده می‌کنند، تا جایی که اثر گل را در پیشانی آن حضرت ج دیدم([3]).

3- باب: تَحَرِّی لَیْلَةِ القَدْرِ فِی الوِتْرِ مِنَ الْعَشْرِ الأَوَاخِرِ فِی عِبَادَة

باب [3]: جستجوی شب قدر در شب‌های طاق دهۀ اخیر در حال عبادت

975- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «التَمِسُوهَا فِی العَشْرِ الأَوَاخِرِ مِنْ رَمَضَانَ لَیْلَةَ القَدْرِ، فِی تَاسِعَةٍ تَبْقَى، فِی سَابِعَةٍ تَبْقَى، فِی خَامِسَةٍ تَبْقَى» [رواه البخاری: 2021].

975- از ابن عباسب روایت است که: پیامبر خدا ج فرمودند:

«شب قدر را در دهۀ اخیر رمضان جستجو کنید، در نُهم شبی که باقی می‌ماند، در هفتم شبی که باقی می‌ماند، در پنجم شبی که باقی می‌ماند»([4]).

976- وَعَنهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا فِی رِوَایَةِ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «هِیَ فِی العَشْرِ الأَوَاخِرِ، هِیَ فِی تِسْعٍ یَمْضِینَ، أَوْ فِی سَبْعٍ یَبْقَیْنَ» [رواه البخاری: 2022].

976- و از ابن عباسب در روایت دیگری آمده است که گفت:

پیامبر خدا ج فرمودند: «شب قدر در دهۀ اخیر است، در نُه [شبی] که می‌گذرد، یا در هفت [شبی] که باقی می‌ماند»([5]).

4- باب: العَمَلِ فِی العَشْرِ الأَوَاخِرِ مِنْ رَمَضَانَ

باب [4]: عبادت کردن در دهۀ اخیر رمضان

977- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: «کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِذَا دَخَلَ العَشْرُ شَدَّ مِئْزَرَهُ، وَأَحْیَا لَیْلَهُ، وَأَیْقَظَ أَهْلَهُ» [رواه البخاری: 2024].

977- از عائشهل روایت است که گفت: چون دهۀ اخیر رمضان می‌شد، پیامبر خدا ج إِزاربند خود را محکم می‌کردند، و شب خود را نماز می‌خواندند، و همسران خود را بیدار می‌کرند([6]).


33- کتابُ الإعتِکَافِ



[1]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) مراد از این قول عائشهل که: (پیامبر خدا ج وفات یافتند و موضوع به همین منوال بود) این است که: هرکس تراویح را در خانۀ خود تنها اداء می‌کرد، و آنچه که قابل تذکر است این است که: خواندن نماز تراویح در خانه و به طور منفردانه در زمان خلافت ابو بکر صدیقس و قسمتی از خلافت عمرس نیز ادامه یافت، بعد از آن عمرس مردم را توجیه نمود که نماز تروایح را به جماعت بخوانند، و همان بود که برای مردها (أبی بن کعب) و برای زن‌ها (تمیم داری) را امام مقرر نمود، شبی آمد و مردم را در حال نماز خواندن با جماعت دید و گفت: «این بدعت نیکی است».

2) بدعت عملی است که قبلاً وجود نداشته است، و این عمل را از این جهت بدعت گفت که: نماز تراویح در زمان پیامبر خدا ج و در زمان ابو بکر صدیقس و در ابتدای خلافت خود او نه به جماعت خوانده می‌شد، و نه در اول شب خوانده می‌شد، و نه هرشب به طور متوالی خوانده می‌شد، و از این جهت آن را (نیک) نامید، که این بدعت ناروا نبود، بلکه مشروع بود، زیرا پیامبر خدا ج فرموده اند: «به دو شخص بعد از من که ابو بکر و عمر باشند اقتداء کنید» و چون عمرس این کار را پیشنهاد کرد، و صحابه بدون اختلاف آن را پسندیده و تصویب نمودند، صبغۀ مشروعیت بخود گرفت.

3) گرچه عدد رکعات نماز تراویح مورد اختلاف است، ولی در نزد جمهور علماء بیست رکعت است، که دو دو رکعت خوانده می‌شود، و این غیر از نماز وتر است که سه رکعت می‌باشد، در سنن بیهقی به سند صحیح از سائب بن یزیدس روایت است که گفت: «در زمان عمرس تراویح را در رمضان بیست رکعت می‌خواندند»، و در موطأ مالک از زید بن رومان روایت است که گفت: «در زمان عمرس مردم تراویح را در رمضان بیست و سه رکعت می‌خواندند» که البته مرادش بیست رکعت تراویح، و سه رکعت وتر است.

[2]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) (قدر) به معنی: اندازه گیری، و به معنی عزت و شرف است، و (شب قدر) را از آن جهت (شب قدر) گفته‌اند که در این شب خداوند متعال امور متعلق به سال آینده را معین و مقدر می‌دارد، و این شبی است که دارای عزت و شرف است، و در فضیلت (شب قدر) احادیث بسیاری آمده است، از آن جمله حدیث ابو هریرهس که می‌گوید: پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که شب قدر را از روی تصدیق به خدا، و به طلب ثواب از خدا قیام نماید، گناهان گذشته‌اش بخشیده می‌شود».

2) در اینکه (شب قدر) در کدام شب است، نظریات مختلفی وجود دارد، امام ابو حنیفه/ می‌گوید: در یکی از شب‌های رمضان است، و تقدیم و تاخیر می‌شود، ابو یوسف و محمد رحمهماالله می‌گویند: در یکی از شب‌های رمضان است، ولی تقدیم و تاخیر نمی‌شود، یعنی: در شب ثابتی است که همیشه در آن شب می‌باشد، امام شافعی/ می‌گوید: در ده شب اخیر رمضان است، ولی تعیین نیست که در کدام شب است، و اقوال دیگری نیز در زمینه وجود دارد، که لزومی به ذکر همۀ آن‌ها دیده نمی‌شود.

[3]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) مراد از شب‌های طاق دهۀ اخیر: شب بیست و یکم، شب بیست و سوم، شب بیست و چنجم، شب بیست و هفتم، و شب بیست و نهم است.

2) پیامبر خدا ج از این جهت برای آن‌ها گفتند که هرکس به اعتکاف گاهش برگردد، که یقین داشتند که خواب‌شان به حقیقت می‌پیوندد، از این جهت برای آنکه آن‌ها از باران تر نشوند، فرمودند تا هرکس بزودی به مکان اعتکافش برگردد.

3) نماز گذار نباید خاک و گل را در بین نماز از پیشانی‌اش پاک کند.

4) سجده کردن در گل جواز دارد.

5) فراموشی برای انبیاء در غیر مسائل متعلق به احکام و درغیر وحی جلی، جواز دارد.

6) اعتکاف نشستن در رمضان سنت است، و این سنت کفائی است.

7) خواب انبیاء رؤیای صالحه است که حتماً به حقیقت می‌پیوندد.

8) احکام شرعی به خواب انبیاء ثابت می‌گردد، ولی به خواب غیر انبیاء هرکس که باشد و هر مقامی که داشته باشد هیچ حکمی ثابت نمی‌شود، و قبلاً هم به تفصیل بیشتری به این موضوع اشاره نموده بودیم.

[4]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) عادت عرب‌ها آن بود که چون ماه از نیم می‌گذشت، شب‌های باقی‌مانده را از طرف آخر حساب می‌کردند، مثلاً: می‌گفتند: چهارده شب باقی‌مانده، سیزده شب باقی‌مانده دوازده شب باقی‌مانده، و هکذا، در این حال، اگر ماه کامل یعنی سی روز باشد، نُه شب که باقی می‌ماند، شب بیس و دو، هفت شب که باقی می‌ماند، شب بیست و چهار، و پنج شب که باقی می‌ماند، شب بیست و شش می‌شود، ولی اگر ماه ناقص یعنی: بیست و نُه روز باشد، نُه شب که باقی می‌ماند، شب بیست و یک، هفت شب که باقی می‌ماند، شب بیست و سه، و پنج شب که باقی می‌ماند، شب بیست و پنج می‌شود، و این مؤید نظر امام ابو حنیفه/ است که گفته بود (شب قدر) ثابت نیست و تقدیم و تاخیر می‌شود.

2) در روایت دیگری عوض (هفت شب که باقی می‌ماند) چنین آمده است که: (هفت شب که می‌گذرد)، بنابراین، شب قدر (شب بیست و هفتم) می‌شود، و طوری که در صحیح مسلم آمده است، أبی بن کعبس سوگند می‌خورد که شب قدر (شب بیست و هفتم) است، و امام احمد ابن حنبل از ابن عمرب از پیامبر خدا ج روایت می‌کند که گفته‌اند: شب قدر (شب بیست و هفتم) است، و ابن عباسب می‌گفت که من می‌دانم که (شب قدر) کدام شب است؟ و دلیل آن را طوری که در حدیث آتی می‌آید برای عمرس بیان داشت.

3) بعضی از علماء می‌گویند که (لیلة القدر) نُه حرف است، و در سوره (قدر) سه بار تکرار شده است، و اگر (سه) را به (نُه) ضرب کنیم، (بیست و هفت) می‌شود، ولی آنچه که مطمئن‌تر به نظر می‌رسد این است که (شب قدر) معین نیست، و چیزی که باقی می‌ماند احتمالات است، و احتمال آنکه در رمضان باشد، از غیر رمضان بیشتر است، و احتمال آنکه در دهۀ اخیر باشد، از دو دهۀ دیگر بیشتر است، و احتمال آنکه در شب‌های تاق این دهۀ باشد، از شب‌های دیگر آن بیشتر است، و احتمال آنکه در شب بیست و هفت باشد، از شب‌های دیگر آن بیشتر است، و طوری که گفته‌اند:

ای خواجه چه جوی ز شب قدر نشانی

 

هرشب شب قدر است اگر قدر بدانی

 

[5]- در نُه شبی که می‌گذرد، یعنی: شب بیست و نهم، و در هفت شبی که باقی می‌ماند، یعنی: شب بیست و سوم.

[6]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) مراد از این قول عائشهل که می‌گوید: (چون دهۀ اخیر رمضان می‌شد پیامبر خدا ج إِزار بند خود را محکم می‌کردند) این است که جماع کردن با همسران خود را ترک می‌کردند، و یا خود را جهت عبادت کردن چست و چالاک می‌ساختند، و یا شاید مراد هردوی این‌ها باشد.

2) مراد از این قول عائشهل که می‌گوید: (و همسران خود را بیدار می‌کردند): شاید مراد همسرانی باشد که با ایشان به اعتکاف می‌نشستند، و یا همۀ همسران‌شان را.

3) آنچه را که باید متذکر شد این است که:

أ) ماه رمضان نسبت به دیگر ماه‌ها فضیلت و برتری دارد، زیرا این ماه، ماه نزول قرآن، ماه روزه، ماه تراویح، و ماهی است که در آن درهای بهشت گشوده شده، و در‌های دوزخ بسته می‌شود.

ب) ده روز اخیر ماه رمضان نسبت به دو دهۀ دیگر آن فضیل بیشتری دارد، زیرا اکثر روایات دلالت براین دارد که (شب قدر) در یکی از شب‌های این دهۀ می‌باشد.

ج) شب‌های تاق این دهۀ بر شب‌های جفت آن فضیلت دارد، زیرا اکثر روایات دلالت براین دارد که (شب قدر) دری یکی از شب‌های تاق این دهۀ می‌باشد.

د) در نزد بسیاری از علماء شب بیست و هفت از دیگر شب‌های تاق این دهۀ فضیلت بیشتری دارد، زیرا احتمال بودن (شب قدر) در این شب نسبت به دیگر شب‌ها بیشتر است، از ابن عباسب روایت است که برای عمرس گفت: من شب قدر را می‌دانم، عمر گفت: کدام شب است؟ گفت شب بیست و هفتم، پرسید: از کجا فهمیدی؟ گفت: زیرا خداوند آسمان‌ها را هفت، زمین را هفت، ایام هفته را هفت، و طواف را هفت، و جمره راهفت و... گردانید، عمرس این سخن را از وی پسندید و گفت: تو به چیزی متوجه شدی که ما متوجه نشده بودیم.

کتاب [31]: [احکام] روزه

کتاب [31]: [احکام] روزه

1- باب: فَضْلِ الصَّوْمِ

باب [1]: فضیلت روزه

919- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: الصِّیَامُ جُنَّةٌ فَلاَ یَرْفُثْ وَلاَ یَجْهَلْ، وَإِنِ امْرُؤٌ قَاتَلَهُ أَوْ شَاتَمَهُ فَلْیَقُلْ: إِنِّی صَائِمٌ مَرَّتَیْنِ وَالَّذی نَفسِی بِیَدِهِ لَخُلُوفُ فَمِ الصَّائِمِ أَطیَبُ عِندَ الله تَعَالَی مَن رِیحِ المِسکِ یَترُکُ طَعَامَهُ وَشَرَابَهُ وَشَهوَتَهُ مِن أَجلِی الصَّیامُ لِی وَأَنَا أَجزِی بِهِ وَالحَسَنَةُ بَعَشرِ أَمثَالِهَا» [رواه البخاری: 1894].

919- از ابو هریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:

«روزه سپری [از آتش دوزخ] است، کسی که روزه دارد، جماع نکند، جهالت نکند، اگر کسی با او جنگ کرد و یا او را دشنام داد، [دو بار] بگوید: من روزه هستم».

و فرمودند: «قسم به ذاتی که جانم در دست او است، [بلا کیف] بوی دهان روزه‌دار، در نزد خداوند متعال از بوی مشک خوشبوی‌تر است، [خدا می‌گوید]: [روزه‌دار] آب و طعام و شهوت خود را به سبب رضای من ترک کرده است، روزه خاص برای من است، و من به سبب روزه [برایش] مزد می‌دهم، و کار نیک ده چند ثواب دارد»([1]).

2- باب: الرَّیَّانُ لِلصَّائِمِینَ

باب [2]: (ریَّان) برای روزه داران است

920- عَنْ سَهْلٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: إِنَّ فِی الجَنَّةِ بَابًا یُقَالُ لَهُ الرَّیَّانُ، یَدْخُلُ مِنْهُ الصَّائِمُونَ یَوْمَ القِیَامَةِ، لاَ یَدْخُلُ مِنْهُ أَحَدٌ غَیْرُهُمْ، یُقَالُ: أَیْنَ الصَّائِمُونَ؟ فَیَقُومُونَ لاَ یَدْخُلُ مِنْهُ أَحَدٌ غَیْرُهُمْ، فَإِذَا دَخَلُوا أُغْلِقَ فَلَمْ یَدْخُلْ مِنْهُ أَحَدٌ [رواه البخاری: 1896].

920- از سهلس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«در بهشت دروازه‌ای است که برایش (ریَّان) می‌گویند، روزه داران در روز قیامت از آن دروازه داخل می‌شوند، و به غیر از آن‌ها هیچ کس دیگری از آن دروازه داخل نمی‌شود».

«گفته می‌شود که روزه داران کجا هستند؟ آن‌ها می‌ایستند، و هیچ کسی جز آن‌ها از آن دروازه داخل نمی‌شود.

و چون داخل بهشت شدند، آن دروازه بسته می‌شود، و هیچ کس دیگری از آن داخل نمی‌شود»([2]).

921- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: مَنْ أَنْفَقَ زَوْجَیْنِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، نُودِیَ مِنْ أَبْوَابِ الجَنَّةِ: یَا عَبْدَ اللَّهِ هَذَا خَیْرٌ، فَمَنْ کَانَ مِنْ أَهْلِ الصَّلاَةِ دُعِیَ مِنْ بَابِ الصَّلاَةِ، وَمَنْ کَانَ مِنْ أَهْلِ الجِهَادِ دُعِیَ مِنْ بَابِ الجِهَادِ، وَمَنْ کَانَ مِنْ أَهْلِ الصِّیَامِ دُعِیَ مِنْ بَابِ الرَّیَّانِ، وَمَنْ کَانَ مِنْ أَهْلِ الصَّدَقَةِ دُعِیَ مِنْ بَابِ الصَّدَقَةِ، فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: بِأَبِی أَنْتَ وَأُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا عَلَى مَنْ دُعِیَ مِنْ تِلْکَ الأَبْوَابِ مِنْ ضَرُورَةٍ، فَهَلْ یُدْعَى أَحَدٌ مِنْ تِلْکَ الأَبْوَابِ کُلِّهَا، قَالَ: «نَعَمْ وَأَرْجُو أَنْ تَکُونَ مِنْهُمْ» [رواه البخاری: 1897].

921- از ابو هریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:

«کسی که دو چیز در راه خدا خیرات داده باشد([3])، از دروازۀ‌های بهشت برایش ندا می‌شود که: ای بندۀ خدا! این دروازه بهتر است، [از این دروازه داخل شو]».

«پس کسی که از اهل نماز باشد، از دروازۀ اهل نماز دعوت می‌شود، و اگر از اهل جهاد باشد، از دروازۀ اهل جهاد دعوت می‌شود، و اگر از اهل روزه باشد از دروازۀ (ریَّان)، دعوت می‌شود، و اگر از اهل زکات باشد از دوازۀ اهل زکات دعوت می‌شود».

ابو بکرس گفت: یا رسول الله! پدر و مادرم فدای شما! چه ضرور است که کسی از همۀ آن دروازه‌ها دعوت می‌شود؟ و آیا کسی هست که از همۀ آن دروازه‌ها از وی دعوت به عمل آید؟

فرمودند: «بلی! و امیدوارم که تو از جملۀ همان کسان باشی»([4]).

922- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «إِذَا جَاءَ رَمَضَانُ فُتِحَتْ أَبْوَابُ الجَنَّةِ» [رواه البخاری: 1898].

922- و از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرموند: «وقتی که رمضان می‌آید، در‌های بهشت گشوده می‌شود»([5]).

923- وَفِی روایَةِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِذَا دَخَلَ شَهْرُ رَمَضَانَ فُتِّحَتْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ، وَغُلِّقَتْ أَبْوَابُ جَهَنَّمَ، وَسُلْسِلَتِ الشَّیَاطِینُ» [رواه الببخاری: 1899].

923- و در روایت دیگری از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «وقتی که ماه رمضان داخل شود، در‌های آسمان گشوده می‌شود، و در‌های دوزخ بسته می‌گردد، و شیاطین به زنجیر کشیده می‌شوند»([6]).

3- باب: هَلْ یُقَالُ رَمَضَانُ أَو شَهْرُ رَمَضَانَ وَمَن رَأَی ذلِکَ کُلَّهُ

باب [3]: آیا باید رمضان گفت یا ماه رمضان؟ و کسی که هردو را جواز می‌دهد

924- عَن بْنِ عُمَرَ، أَنَّ ابْنَ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «إِذَا رَأَیْتُمُوهُ فَصُومُوا، وَإِذَا رَأَیْتُمُوهُ فَأَفْطِرُوا، فَإِنْ غُمَّ عَلَیْکُمْ فَاقْدُرُوا لَهُ» یعنی: هِلاَلِ رَمَضَانَ [رواه البخاری: 1900].

924- از ابن عمرب روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرموند: «وقتی که ماه را دیدید روزه بگیرید، و وقتی که ماه را دیدید، عید کنید، و اگر ماه برشما پوشیده شد، سی روز حساب بگیرید»([7])، یعنی: اگر هلال رمضان بر شما پوشیده شد.

4- باب: مَنْ لَمْ یَدَعْ قَوْلَ الزُّورِ وَالعَمَل بِهِ رَمَضَانَ

باب [4]: کسی که دروغ، و عمل به آن را در رمضان ترک نکند

925- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَنْ لَمْ یَدَعْ قَوْلَ الزُّورِ وَالعَمَلَ بِهِ، فَلَیْسَ لِلَّهِ حَاجَةٌ فِی أَنْ یَدَعَ طَعَامَهُ وَشَرَابَهُ» [رواه البخاری: 1903].

925- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:

«کسی که دروغ گفتن و عمل کردن به دروغ را ترک نکند، برای خدا حاجتی نیست که چنین شخصی خورد و نوش خود را ترک نماید»([8]).

5- باب: هَلْ یَقُولُ إِنِّی صَائِمٌ إِذَا شُتِمَ

باب [5]: اگر دشنام داده شد آیا بگوید که: من روزه‌دار هستم

926- وَعَنهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ الحَدیث المُتَقَدَّم: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: قَالَ اللَّهُ: کُلُّ عَمَلِ ابْنِ آدَمَ لَهُ، إِلَّا الصِّیَامَ، فَإِنَّهُ لِی وَأَنَا أَجْزِی بِهِ، و قَالَ فی آخره: «لِلصَّائِمِ فَرحَتَانِ یَفرَحُهُمَا، إِذَا أَفطَرَ فَرِحَ، وَإِذَا لَقِیَ رَبَّهُ فَرِحَ بِصَومِهِ» [رواه البخاری: 1904].

924- و از ابو هریرهس در حدیث گذشته که می‌گفت: «هر عمل بنی آدم برای خودش می‌باشد، مگر روزه که خاص برای من است، و من به آن مزد می‌دهم».

و در آخر این حدیث این هم آمده است که: «برای شخص روزه‌دار، دو خوش حالی است که به آن‌ها خوش می‌شود: وقتی که افطار می‌کند خوش می‌شود، و وقتی که پروردگار خود را ملاقات می‌کند، به سبب روزۀ خود خوش می‌شود»([9]).

6- باب: الصَّوْمِ لَمِنْ خَافَ عَلَى نَفْسِهِ العُزُوبَةَ

باب [6]: روزه گرفتن برای کسی که از وقوع در زنا می‌ترسد

927- عَن عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: کُنَّا مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: «مَنِ اسْتَطَاعَ البَاءَةَ فَلْیَتَزَوَّجْ، فَإِنَّهُ أَغَضُّ لِلْبَصَرِ، وَأَحْصَنُ لِلْفَرْجِ، وَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَعَلَیْهِ بِالصَّوْمِ، فَإِنَّهُ لَهُ وِجَاءٌ» [رواه البخاری: 1905].

927- از عبداللهس روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج بودیم که فرمودند:

«کسی که نکاح کرده می‌تواند، باید ازدواج نماید، زیرا نکاح بهترین سبب چشم پوشی از حرام، و حفاظت از واقع شدن در زنا است، و اگر نمی‌تواند، باید روزه بگیرد، زیرا روزه برایش قطع کنندۀ شهوت است»([10]).

7- باب: قَولِ النَّبِیِّ ج: «إِذَا رَأَیْتُمُ الهِلاَلَ فَصُومُوا، وَإِذَا رَأَیْتُمُوهُ، فَأَفْطِرُوا»

باب [7]: قول پیامبر خدا ج که فرمودند: «هنگامی که ماه را دیدید روزه بگیرید و هنگامی که ماه را دیدید، عید کنید»

928- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «الشَّهْرُ تِسْعٌ وَعِشْرُونَ لَیْلَةً، فَلاَ تَصُومُوا حَتَّى تَرَوْهُ، فَإِنْ غُمَّ عَلَیْکُمْ فَأَکْمِلُوا العِدَّةَ ثَلاَثِینَ» [رواه البخاری: 1907].

928- از عبدالله بن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:

«ماه بیست و نُه شب است، تا وقتی که ماه را نمی‌بینید روزه نگیرید، و اگر ماه بر شما پوشیده شد، شمارۀ سی روز را کامل نمائید»([11]).

929- عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ آلَى مِنْ نِسَائِهِ شَهْرًا، فَلَمَّا مَضَى تِسْعَةٌ وَعِشْرُونَ یَوْمًا، غَدَا أَوْ رَاحَ فَقِیلَ لَهُ: إِنَّکَ حَلَفْتَ أَنْ لاَ تَدْخُلَ شَهْرًا، فَقَالَ: «إِنَّ الشَّهْرَ یَکُونُ تِسْعَةً وَعِشْرِینَ یَوْمًا» [رواه البخاری: 1910].

929- از ام سلمهل روایت است که پیامبر خدا ج تصمیم گرفتند که یکماه نزد همسران خود نرود، چون بیست و نُه روز گذشت، در وقت صبح و یا در آخر روز نزد همسران خود رفتند.

کسی گفت: شما سوگند یاد کرده بودید که یکماه نزد همسران خود نیائید؟ فرمودند:

«ماه و یا این ماه بیست و نُه روز است»([12]).

8- باب: شَهْرَا عِیدٍ لاَ یَنْقُصَانِ

باب [8]: دو ماه عید، کم نمی‌شود

930- عَن أَبِی بَکْرَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: شَهْرَانِ لاَ یَنْقُصَانِ، شَهْرَا عِیدٍ: رَمَضَانُ، وَذُو الحَجَّةِ [رواه البخاری: 1912].

930- از ابو بکرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «دو ماه است که کم نمی‌شود، [و این دو ماه] دو ماه عید است، ماه رمضان و ماه ذو الحجه»([13]).

9- باب: قَولِ النَّبِیِّ ج: «لاَ نَکْتُبُ وَلاَ نَحْسُب»

باب [9]: این قول پیامبر خدا ج که: «نوشته نمی‌کنیم و حساب نمی‌کنیم»

931- عَن ابْنَ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنَّهُ قَالَ: «إِنَّا أُمَّةٌ أُمِّیَّةٌ، لاَ نَکْتُبُ وَلاَ نَحْسُبُ، الشَّهْرُ هَکَذَا وَهَکَذَا» یَعْنِی مَرَّةً تِسْعَةً وَعِشْرِینَ، وَمَرَّةً ثَلاَثِینَ [رواه البخاری: 1913].

931- از ابن عمرب به نقل از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «ما [مردم عرب، و یا قوم قریش، و یا همۀ امت] امت نا خوانی هستیم، نه نوشته می‌کنیم و نه حساب می‌نمائیم، ماه این‌چنین و این‌چنین است».

یعنی: گاهی بیست و نُه روز است، و گاهی سی روز([14]).

10- باب: لاَ یَتَقَدَّمَنَّ رَمَضَانَ بِصَوْمِ یَومٍ وَلاَ یَوْمَیْنِ

باب [10]: نباید یک و یا دو روز پیش از رمضان روزه گرفت

932- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «لاَ یَتَقَدَّمَنَّ أَحَدُکُمْ رَمَضَانَ بِصَوْمِ یَوْمٍ أَوْ یَوْمَیْنِ، إِلَّا أَنْ یَکُونَ رَجُلٌ کَانَ یَصُومُ صَوْمَهُ، فَلْیَصُمْ ذَلِکَ الیَوْمَ» [رواه البخاری: 1914].

932- از ابو هریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«هیچ کس از شما نباید یک روز و یا دو روز پیش از رمضان روزه بگیرد، مگر کسی باشد که روز‌های را روزه بگیرد که آن روز مصادف به روز روزه گرفتنش باشد، چنین شخصی این روز را روزه بگیرد»([15]).

11- باب: قَولِ الله جَلَّ ذِکْرُهُ: ﴿أُحِلَّ لَکُمۡ لَیۡلَةَ ٱلصِّیَامِ ٱلرَّفَثُ إِلَىٰ نِسَآئِکُمۡۚ هُنَّ لِبَاسٞ لَّکُمۡ وَأَنتُمۡ لِبَاسٞ لَّهُنَّۗ

باب [11]: این قول خداوند جل ذکره که: ﴿در شب روزه همبستر گشتن با همسران شما برای شما حلال گردانیده شد

933- عَنِ البَرَاءِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «کَانَ أَصْحَابُ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِذَا کَانَ الرَّجُلُ صَائِمًا، فَحَضَرَ الإِفْطَارُ، فَنَامَ قَبْلَ أَنْ یُفْطِرَ لَمْ یَأْکُلْ لَیْلَتَهُ وَلاَ یَوْمَهُ حَتَّى یُمْسِیَ، وَإِنَّ قَیْسَ بْنَ صِرْمَةَ الأَنْصَارِیَّ کَانَ صَائِمًا، فَلَمَّا حَضَرَ الإِفْطَارُ أَتَى امْرَأَتَهُ، فَقَالَ لَهَا: أَعِنْدَکِ طَعَامٌ؟ قَالَتْ: لاَ وَلَکِنْ أَنْطَلِقُ فَأَطْلُبُ لَکَ، وَکَانَ یَوْمَهُ یَعْمَلُ، فَغَلَبَتْهُ عَیْنَاهُ، فَجَاءَتْهُ امْرَأَتُهُ، فَلَمَّا رَأَتْهُ قَالَتْ: خَیْبَةً لَکَ، فَلَمَّا انْتَصَفَ النَّهَارُ غُشِیَ عَلَیْهِ، فَذُکِرَ ذَلِکَ لِلنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَنَزَلَتْ هَذِهِ الآیَةُ: ﴿أُحِلَّ لَکُمۡ لَیۡلَةَ ٱلصِّیَامِ ٱلرَّفَثُ إِلَىٰ نِسَآئِکُمۡۚ فَفَرِحُوا بِهَا فَرَحًا شَدِیدًا، وَنَزَلَتْ: ﴿حَتَّىٰ یَتَبَیَّنَ لَکُمُ ٱلۡخَیۡطُ ٱلۡأَبۡیَضُ مِنَ ٱلۡخَیۡطِ ٱلۡأَسۡوَدِ [رواه البخاری: 1915].

933- از براءس روایت است که گفت: [روزه در اول چنین بود که] اگر کسی از صحابه‌های پیامبر خدا ج روزه می‌داشت، اگر وقت افطار داخل می‌شد، و آن شخص پیش از اینکه افطار کند خواب می‌شد، می‌بائیست، همان شب و فردای آن را تا شام روزه بگیرد.

قَیس بن صِرمَۀ انصاری روزه داشت، چون وقت افطار رسید نزد همسرش آمد و گفت: نزد تو طعامی هست؟ همسرش گفت: نه! ولی میروم و برای تو طعامی جیسجو می‌کنم.

و چون قیس در روز کار می‌کرد، خواب بر او غلبه کرد و او را خواب برد، و هنگامی که همسرش برگشت و او را به این حالت دید گفت: وای برتو!

[فردا] چون روز به نمیه رسید [قیس] بی‌هوش شد، این خبر به پیامبر خدا ج رسید، و این آیه کریمه ناز گردید: «برای شما همبستر شدن با همسران شما در شب روزه، حلال گردانیده شده است».

صحابه از نزول این آیۀ کریمه بیسار خوش‌حال شدند، و این آیه نازل گردید که «و بخورید و بیاشامید تا اینکه روشنی صبح از تاریکی شب بر شما نمایان شود»([16]).

12- باب: قَولِ الله تَعَالَى: ﴿وَکُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ حَتَّىٰ یَتَبَیَّنَ لَکُمُ ٱلۡخَیۡطُ ٱلۡأَبۡیَضُ مِنَ ٱلۡخَیۡطِ ٱلۡأَسۡوَدِ مِنَ ٱلۡفَجۡرِۖ

باب [12]: این قول خداوند متعال که: ﴿و بخورید و بیاشامید تا آنکه روشنی صبح از تاریکی شب برای شما نمایان گردد

934- عَنْ عَدِیِّ بْنِ حَاتِمٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ: ﴿حَتَّىٰ یَتَبَیَّنَ لَکُمُ ٱلۡخَیۡطُ ٱلۡأَبۡیَضُ مِنَ ٱلۡخَیۡطِ ٱلۡأَسۡوَدِ عَمَدْتُ إِلَى عِقَالٍ أَسْوَدَ، وَإِلَى عِقَالٍ أَبْیَضَ، فَجَعَلْتُهُمَا تَحْتَ وِسَادَتِی، فَجَعَلْتُ أَنْظُرُ فِی اللَّیْلِ، فَلاَ یَسْتَبِینُ لِی، فَغَدَوْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَذَکَرْتُ لَهُ ذَلِکَ فَقَالَ: «إِنَّمَا ذَلِکَ سَوَادُ اللَّیْلِ وَبَیَاضُ النَّهَارِ» [رواه البخاری: 1916].

934- از عدی بن حاتمس روایت است که گفت: چون این آیۀ کریمه که «.... تا آنکه نخ سفید از نخ سیاه، برای شما نمایان گردد» نازل گردید، ریسمان سیاه و ریسمان سفیدی را آوردم و زیر بالش خود گذاشتم، شب به طرف آن‌ها نگاه می‌کردم و برایم معلوم نمی‌شد.

فردایش نزد پیامبر خدا ج رفتم و این موضوع را به عرض رسانیدم، فرموند: «مقصد از ریسمان سیاه و سفید: سیاهی شب و سفیدی روز است»([17]).

13- باب: قَدرِ کَمْ بَیْنَ السَّحُورِ وَصَلاَةِ الْفَجْرِ

باب [13]: بین سحری تا نماز فجر چه قدر وقت است

935- عَنْ زَیْدِ بْنِ ثَابِتٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «تَسَحَّرْنَا مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، ثُمَّ قَامَ إِلَى الصَّلاَةِ»، قُلْتُ: کَمْ کَانَ بَیْنَ الأَذَانِ وَالسَّحُورِ؟ قَالَ: «قَدْرُ خَمْسِینَ آیَةً» [رواه البخاری: 1921].

935- از زید بن ثابتس روایت است که گفت: با پیامبد خدا ج سحری کردیم، بعد از آن به نماز برخاستند.

کسی از وی پرسید: [سؤال کننده أنس بن مالکس بود] که بین اذان و سحری چه قدر وقت بود؟

گفت: به اندازۀ [تلاوت] پنجاه آیت([18]).

14- باب: بَرَکَةِ السَّحُورِ مِنْ غَیْرِ إِیجَابٍ

باب [14]: سحری کردن برکت دارد ولی واجب نیست

936- عَن أَنَسَ بْنَ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «تَسَحَّرُوا فَإِنَّ فِی السَّحُورِ بَرَکَةً» [رواه البخاری: 1923].

936- از انس بن مالکس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «سحری کنید، زیرا که در سحری کردن برکت است»([19]).

15- باب: إِذَا نَوَى بِالنَّهَارِ صَوْمًا

باب [15]: اگر کسی در روز انیت روزۀ را کرد

937- عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الأَکْوَعِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَعَثَ رَجُلًا یُنَادِی فِی النَّاسِ یَوْمَ عَاشُورَاءَ «إِنَّ مَنْ أَکَلَ فَلْیُتِمَّ أَوْ فَلْیَصُمْ، وَمَنْ لَمْ یَأْکُلْ فَلاَ یَأْکُلْ» [رواه البخاری: 1924].

937- از سلمه بن أکوعس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در روز عاشورا کسی را فرستادند تا برای مردم اعلان کند که:

«کسی که تا حالا چیزی خورده است [بقیۀ روز را] تمام کند، و یا گفتند که روزه بگیرد، و کسی که تا حالا چیزی نخورده است، نباید بخورد»([20]).

16- باب: الصَّائِمِ یُصْبِحُ جُنُباً

باب [16]: روزه داری که تا صبح جنب می‌ماند

938- عَن عَائِشَةَ وَأُمَّ سَلَمَةَ رَضَیِ الله عَنهُمَا: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ «یُدْرِکُهُ الفَجْرُ وَهُوَ جُنُبٌ مِنْ أَهْلِهِ، ثُمَّ یَغْتَسِلُ، وَیَصُومُ» [رواه البخاری: 1925].

938- از عائشه و أم سلمهب روایت است که گفتند: [گاهی می‌شد] که صبح طلوع می‌کرد و پیامبر خدا ج از همبستر شدن با همسران خود جنب بودند، بعد از آن غسل می‌کردند و روزه می‌گرفتند([21]).

17- باب: المُبَاشَرَةِ لِلصَّائِمِ

باب [17]: هم آغوشی برای روزه‌دار

939- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «یُقَبِّلُ وَیُبَاشِرُ وَهُوَ صَائِمٌ، وَکَانَ أَمْلَکَکُمْ لِإِرْبِهِ» [رواه البخاری: 1927].

939- از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج همسرانش رادر حالی که روزه داشتند، می‌بوسیدند و به آغوش می‌گرفتند، ولی بر نفس خود از همۀ شما حاکمیت بیشتری داشتند([22]).

18- باب: الصَّائِمِ إِذَا أَکَلَ أَو شَرِبَ نَاسِیًا

باب [18]: اگر روزه‌دار در حالت فراموشی چیزی را بخورد و یا بیاشامد

940- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «إِذَا نَسِیَ فَأَکَلَ وَشَرِبَ، فَلْیُتِمَّ صَوْمَهُ، فَإِنَّمَا أَطْعَمَهُ اللَّهُ وَسَقَاهُ» [رواه البخاری: 1933].

940- از ابو هریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«اگر کسی فراموش کرد، و چیزی را خورد و یا آشامید، روزه‌اش را تمام کند، [یعنی: به روزه‌اش ادامه بدهد]، زیرا خداوند او را خورانده و نوشانده است»([23]).

19- باب: إِذَا جَامَعَ فِی رَمَضَانَ وَلَم یَکُن لَهُ شَیءٌ فَتُصُدِّقَ عَلَیهِ فَلْیُکَفِّر

باب [19]: اگر کسی در ماه رمضان جماع کرد، و چیزی نداشت و برایش صدقه داده شد، آن صدقه را کفاره بدهد

941- وَعَنهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: بَیْنَمَا نَحْنُ جُلُوسٌ عِنْدَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، إِذْ جَاءَهُ رَجُلٌ فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ هَلَکْتُ. قَالَ: «مَا لَکَ؟» قَالَ: وَقَعْتُ عَلَى امْرَأَتِی وَأَنَا صَائِمٌ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «هَلْ تَجِدُ رَقَبَةً تُعْتِقُهَا؟» قَالَ: لاَ، قَالَ: «فَهَلْ تَسْتَطِیعُ أَنْ تَصُومَ شَهْرَیْنِ مُتَتَابِعَیْنِ»، قَالَ: لاَ، فَقَالَ: «فَهَلْ تَجِدُ إِطْعَامَ سِتِّینَ مِسْکِینًا». قَالَ: لاَ، قَالَ: فَمَکَثَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَبَیْنَا نَحْنُ عَلَى ذَلِکَ أُتِیَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِعَرَقٍ فِیهَا تَمْرٌ وَالعَرَقُ المِکْتَلُ قَالَ: «أَیْنَ السَّائِلُ؟» فَقَالَ: أَنَا، قَالَ: «خُذْهَا، فَتَصَدَّقْ بِهِ» فَقَالَ الرَّجُلُ: أَعَلَى أَفْقَرَ مِنِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَوَاللَّهِ مَا بَیْنَ لاَبَتَیْهَا - یُرِیدُ الحَرَّتَیْنِ - أَهْلُ بَیْتٍ أَفْقَرُ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی، فَضَحِکَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَتَّى بَدَتْ أَنْیَابُهُ، ثُمَّ قَالَ: «أَطْعِمْهُ أَهْلَکَ» [رواه البخاری: 1936].

941- و از بو هریرهس روایت است که گفت: در حالی که نزد پیامبر خدا ج نشسته بودیم، شخصی نزد ایشان آمد و گفت: یا رسول الله! هلاک گردیدم.

گفتند: «چه کردی»؟

گفت: در حالی که روزه داشتم، با همسرم جماع کردم.

پیامبر خدا ج فرمودند: «آیا می‌توانی یک غلامی را آزاد کنی»؟

گفت: نه!

گفتند: «آیا می‌توانی دو ماه پیاپی روزه بگیری»؟

گفت: نه!

گفتند: «آیا چیزی داری که شصت مسکین را طعام بدهی»؟

گفت: نه! [راوی] گفت که آن شخص نزد پیامبر خدا ج نشست.

[ابو هریرهس می‌گوید]:

در همین حالی که ما در این گفتگو بودیم، برای پیامبر خدا ج زنبیل کلانی از خرما آورده شد، و این زنبیل عبارت از متکل بود، [و متکل عبارت از پانزده صاع است].

فرمودند: «سائل کجاشد»؟

آن شخص گفت: منم [همین جایم].

فرمودند: «این خرماها را بگیر و خیرات بده».

گفت: یا رسول الله! آیا به شخصی فقیرتری از خود؟ به خداوند قسم است که بین دو سنگزار مدینه [که یکی در شرق مدینه و دیگری در غرب آن است] خانوادۀ از خانوادۀ خودم فقیرتر نیست.

پیامبر خدا ج آن‌چنان خندیدند که دندان‌های کرسی‌شان نمایان گردید، و فرومودند: «آن را به خانواده‌ات بخوران»([24]).

20- باب: الحِجَامَةِ وَالقَیءِ لِلصَّائِمِ

باب [20]: حکم حجامت وقیء برای شخص روزه‌دار

942- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: «أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ احْتَجَمَ وَهُوَ مُحْرِمٌ، وَاحْتَجَمَ وَهُوَ صَائِمٌ» [رواه البخاری: 1938].

942- از ابن عباسب روایت است که پیامبر خدا ج در حالی که احرام داشتند، حجامت نمودند، و در حالی که روزه داشتند، حجامت نمودند([25]).

21- باب: الصَّوْمِ فِی السَّفَرِ وَالإِفْطَارِ

باب [21]: روزه گرفتن و روزه خوردن در سفر

943- عَن ابْنَ أَبِی أَوْفَى رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: کُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی سَفَرٍ فَقَالَ لِرَجُلٍ: «انْزِلْ فَاجْدَحْ لِی»، قَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، الشَّمْسُ؟ قَالَ: «انْزِلْ فَاجْدَحْ لِی»، قَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ الشَّمْسُ؟ قَالَ: «انْزِلْ فَاجْدَحْ لِی»، فَنَزَلَ فَجَدَحَ لَهُ فَشَرِبَ، ثُمَّ رَمَى بِیَدِهِ هَا هُنَا، ثُمَّ قَالَ: «إِذَا رَأَیْتُمُ اللَّیْلَ أَقْبَلَ مِنْ هَا هُنَا، فَقَدْ أَفْطَرَ الصَّائِمُ» [رواه البخاری: 1941].

943- از ابن أبی أَوفَیب روایت است که گفت: در یکی از سفرها با پیامبر خداج بودیم، برای شخصی گفتند که: «پیاده شود و برایم (مخلوط) تهیه کن».

آن شخص گفت: یا رسول الله! آفتاب هنوز موجود است، [یعنی: آفتاب هنوز کاملاً غروب نکرده است].

فرمودند: «پیاده شو و برایم (مخلوط) تهیه کن».

آن شخص گفت: آفتاب هنوز موجود است.

فرمودند: «پیاده شو و برایم (مخلوط) تهیه کن».

[آن شخص رفت] و (مخلوط) را تهیه کرد و آورد.

[پیامبر خدا ج] (مخلوط) را گرفته و نوشیدند، بعد از آن بدست خود به طرف [مشرق] اشاره نموده و فرمودند: «وقتی که شب از این طرف نمایان گردید، وقت افطار روزه‌دار است»([26]).

944- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، زَوْجِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنَّ حَمْزَةَ بْنَ عَمْرٍو الأَسْلَمِیَّ قَالَ لِلنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: أَأَصُومُ فِی السَّفَرِ؟ وَکَانَ کَثِیرَ الصِّیَامِ -، فَقَالَ: «إِنْ شِئْتَ فَصُمْ، وَإِنْ شِئْتَ فَأَفْطِرْ» [رواه البخاری: 1943].

944- از عائشهل همسر پیامبر خدا ج روایت است که: حمزه بن عمرو اسلمی که شخص کثیر الصومی بود، از پیامبر خدا ج پرسید: آیا در سفر باید روزه بگیرم؟

پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر خواستی روزه بگیر، و اگر خواستی روزه مگیر»([27]).

22- باب: إِذَا صَامَ أَیَّاماً مِن رَمَضَانَ ثُمَّ سَافَرَ

باب [22]: اگر کسی چند روزی از رمضان را روزه گرفت، و بعد از ان سفرکرد

945- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «خَرَجَ إِلَى مَکَّةَ فِی رَمَضَانَ، فَصَامَ حَتَّى بَلَغَ الکَدِیدَ، أَفْطَرَ»، فَأَفْطَرَ النَّاسُ، [رواه البخاری: 1944].

945- از ابن عباسب روایت است که پیامبر خدا ج در ماه رمضان به طرف مکه بر آمدند، و روزه گرفتند، چون به منطقۀ (کدید) رسیدند، روزه را خوردند، و مردم هم روزه را خوردند([28]).

23- «باب»

باب [23]

946- عَنْ أَبِی الدَّرْدَاءِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «خَرَجْنَا مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی بَعْضِ أَسْفَارِهِ فِی یَوْمٍ حَارٍّ حَتَّى یَضَعَ الرَّجُلُ یَدَهُ عَلَى رَأْسِهِ مِنْ شِدَّةِ الحَرِّ، وَمَا فِینَا صَائِمٌ إِلَّا مَا کَانَ مِنَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَابْنِ رَوَاحَةَ» [رواه البخاری: 1945].

946- از ابو درداءس روایت است که گفت: در یکی از سفرها در روز بسیار گرمی که انسان از شدت گرمی دستش را بر روی سرش می‌گذاشت، با پیامبر خدا ج همسفر شدیم، هیچ کس از ما به جز پیامبر خدا ج و ابن رواحه روزه نداشتیم([29]).

24- باب: قَولِ النَّبِیِّ ج: «لَیْسَ مِنَ االبِّرِ الصَّوْمُ فِی السَّفَرِ

باب [24]: این گفتۀ پیامبر خدا ج که: «روزه گرفتن در سفر کار پسندیدۀ نیست»

947- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی سَفَرٍ، فَرَأَى زِحَامًا وَرَجُلًا قَدْ ظُلِّلَ عَلَیْهِ، فَقَالَ: «مَا هَذَا؟»، فَقَالُوا: صَائِمٌ، فَقَالَ: «لَیْسَ مِنَ البِرِّ الصَّوْمُ فِی السَّفَرِ» [رواه البخاری: 1946].

947- از جابر بن عبداللهب روایت است که گفت: در یکی از سفرها، پیامبر خداج دیدند که مردم ازدحام کرده‌اند.

پریسدند: «این را چه شده است»؟

گفتند: روزه‌دار است.

فرمودند: «روزه گرفتن در سفر کار پسندیدۀ نیست»([30]).

25- باب: لَمْ یَعِبْ أَصْحَابُ النَّبِیِّ ج بَعْضُهُمْ بَعْضاً فِی الصَّوْمِ وَالإِفْطَارِ

باب [25]: صحابه پیامبر خدا ج روزه خوردن و روزه گرفتن را بر یکدیگر عیب نمی‌گفتند

948- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: «کُنَّا نُسَافِرُ مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَلَمْ یَعِبِ الصَّائِمُ عَلَى المُفْطِرِ، وَلاَ المُفْطِرُ عَلَى الصَّائِمِ» [رواه البخاری: 1948].

948- از انس بن مالکس روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج سفر می‌کردیم، روزه گیر بر روزه خوار، و روزه خوار بر روزه گیر عیب نمی‌گرفت([31]).

26- باب: مَنْ مَاتَ وَعَلَیْهِ صَوْمٌ

باب [26]: کسی که بمیرد و قرضدار روزه باشد

949- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «مَنْ مَاتَ وَعَلَیْهِ صِیَامٌ صَامَ عَنْهُ وَلِیُّهُ» [رواه البخاری: 1952].

949- از عائشهل روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که بمیرد، و بر وی روزۀ باشد، (ولی امرش) از عوض وی روزۀ بگیرد»([32]).

950- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ أُمِّی مَاتَتْ وَعَلَیْهَا صَوْمُ شَهْرٍ أَفَأَقْضِیهِ عَنْهَا؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: فَدَیْنُ اللَّهِ أَحَقُّ أَنْ یُقْضَى [رواه البخاری: 1953].

950- از ابن عباسب روایت است که گفت: شخصی نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: یا رسول الله! مادرم فوت شده است، و یک ماه روزه قرضدار است، آیا [روا است که] از طرف او قضا بیاورم؟

فرمودند: «بلی! قرض خداوند به قضاء آوردن سزاوارتر است»([33]).

27- باب: مَتَى یَحِلُّ فَطْرُ الصَّائِمِ

باب [27]: افطار برای شخص روزه‌دار چه وقت روا می‌شود؟

951- حَدیث ابن أَبِی أَوفَی وَقَولُ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «انْزِلْ فَاجْدَحْ لَنَا» تَقَدَّمَ قریبًا، وَقَالَ فِی هذِهِ الرِّوایَة: «إِذَا رَأَیْتُمُ اللَّیْلَ أَقْبَلَ مِنْ هَا هُنَا، فَقَدْ أَفْطَرَ الصَّائِمُ» وَأَشَارَ بِإِصْبَعِهِ قِبَلَ المَشْرِقِ [رواه البخاری: 1956].

951- حدیث ابن ابی أَوفَی و فرمودۀ پیامبر خدا ج که برایش گفتند: «برایم (مخلوط) تهیه کن» قبلا گذشت.

و در این روایت می‌فرمایند: «وقتی دیدید که شب از این طرف نمایان گردید، وقت افطار روزه‌دار داخل شده است»، و با انگشت خود به طرف مشرق اشاره کردند([34]).

28- باب: تَعْجِیلِ الإِفْطَارِ

باب [28]: عجله کردن در افطار

952- عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ رَضِیَ اللهُ عَنهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «لاَ یَزَالُ النَّاسُ بِخَیْرٍ مَا عَجَّلُوا الفِطْرَ» [رواه البخاری: 1957].

952- از سهل بن سعدس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کار مردم تا آن وقت به خیر است که در افطار کردن عجله نمایند»([35]).

29- باب: إِذَا أَفْطَرَ فِی رَمَضَانَ ثُمَّ طَلَعَتِ الشَّمْسُ

باب [29]: اگر در رمضان افطار کرد، و بعد از آن آفتاب برآمد

953- عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ أَبِی بَکْرٍ الصِّدِّیقِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَتْ: «أَفْطَرْنَا عَلَى عَهْدِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَوْمَ غَیْمٍ، ثُمَّ طَلَعَتِ الشَّمْسُ» [رواه البخاری: 1959].

953- از اسماء بنت ابی بکرب روایت است که گفت: در زمان پیامبر خدا ج در روز ابر آلودی افطار کردیم، بعد از آن آفتاب بر آمد([36]).

30- باب: صَوْمِ الصِّبْیَانِ

باب [30]: روزه گرفتن اطفال

954- عَنِ الرُّبَیِّعِ بِنْتِ مُعَوِّذٍ رَضِیَ اللهُ عَنهُمَا، قَالَتْ: أَرْسَلَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ غَدَاةَ عَاشُورَاءَ إِلَى قُرَى الأَنْصَارِ: «مَنْ أَصْبَحَ مُفْطِرًا، فَلْیُتِمَّ بَقِیَّةَ یَوْمِهِ وَمَنْ أَصْبَحَ صَائِمًا، فَلیَصُمْ»، قَالَتْ: فَکُنَّا نَصُومُهُ بَعْدُ، وَنُصَوِّمُ صِبْیَانَنَا، وَنَجْعَلُ لَهُمُ اللُّعْبَةَ مِنَ العِهْنِ، فَإِذَا بَکَى أَحَدُهُمْ عَلَى الطَّعَامِ أَعْطَیْنَاهُ ذَاکَ حَتَّى یَکُونَ عِنْدَ الإِفْطَارِ [رواه البخاری: 1960].

954- از ربیع بنت معوذب([37]) روایت است که گفت: پیامبر خدا ج صبح روز عاشورا کسی را به قریه‌های مردم انصار فرستادند که بگوید: «کسی که صبح افطار کرده است، باقی ماندۀ روزش را روزه بگیرد، و کسی که به نیت روزه بر خواسته است، روزۀ خود را ادامه بدهد».

ربیع می‌گوید: بعد از این واقعه، روز (عاشورا) را روزه می‌گرفتیم، و اطفال خود را هم به روزه گرفتن آن وادار می‌کردیم، و برای اطفال از پشم بازیچۀ آماده کرده بودیم، تا اگر کدام یکی از آن‌ها به سبب طعام گریه می‌کرد، آن بازیچه را برایش می‌دادیم که تا هنگام افطار مشغول شود([38]).

31- باب: الْوِصَالِ إِلَى السَّحَرِ

باب [31]: استمرار روزه تا به سحر

955- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّهُ سَمِعَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَقُولُ: «لاَ تُوَاصِلُوا، فَأَیُّکُمْ إِذَا أَرَادَ أَنْ یُوَاصِلَ، فَلْیُوَاصِلْ حَتَّى السَّحَرِ» [رواه الخاری: 1963].

955- از ابو سعیدس روایت است که از پیامبر خدا ج شنیده است که فرمودند:

«روزۀ امروز را به روزۀ فردا وصل نکنید، و اگر کسی می‌خواهد روزه را وصل کند، فقط تا وقت سحر، به روزه گرفتن ادامه بدهد»([39]).

32- باب: التَّنْکِیلِ لِمَن أَکْثَرَ الوِصَالَ

باب [32]: سرزنش کسی که بسیار روزۀ وصال می‌گرفت

956- عَن أَبَی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «نَهَى النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَنِ الوِصَالِ فِی الصَّوْمِ» فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنَ المُسْلِمِینَ: إِنَّکَ تُوَاصِلُ یَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «وَأَیُّکُمْ مِثْلِی، إِنِّی أَبِیتُ یُطْعِمُنِی رَبِّی وَیَسْقِینِ»، فَلَمَّا أَبَوْا أَنْ یَنْتَهُوا عَنِ الوِصَالِ، وَاصَلَ بِهِمْ یَوْمًا، ثُمَّ یَوْمًا، ثُمَّ رَأَوُا الْهِلَالَ، فَقَالَ: «لَوْ تَأَخَّرَ لَزِدْتُکُمْ» کَالتَّنْکِیلِ لَهُمْ حِینَ أَبَوْا أَنْ یَنْتَهُوا وَفی رِوایَة عَنهُ قَالَ لَهُم: «فَاکْلَفُوا مِنَ العَمَلِ مَا تُطِیقُونَ» [رواه البخاری: 1965، 1966].

956- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج از صوم وصال نهی فرمودند.

شخصی از مسلمانان برای‌شان گفت: یا رسول الله! [مارا نهی می‌کنید و] خود شما صوم وصال می‌گیرید.

فرمودند: «کدام یک از شما مانند من هستید، شب که می‌شود، پروردگارم مرا می‌خوراند و می‌نوشاند».

چون خود داری از روزۀ وصال را قبول نکردند، جهت سرزنش کردن آن‌ها یک روز را با آن‌ها روزه گرفتند [یعنی: به علاوه از روزۀ اصلی]، و سپس یک روز دیگر را، بعد از آن ماه نو را دیدند.

پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر ماه به تأخیر می‌افتاد، با شما زیادتر روزه می‌گرفتم»، و این کار را جهت سرزنش آن‌ها کردند، زیرا آن‌ها ترک از روزۀ وصال، خود داری نموده بودند.

و در روایت دیگری از ابو هریرهس نقل است که فرمودند: «از کارها، چیزی را انجام دهید که تحمل آن را داشته باشید»([40]).

33- باب: مَنْ أَقْسَمَ عَلَى أَخِیهِ لِیُفْطِرَ فِی التَّطَوُّعِ

باب [33]: کسی که برادرش را سوگند داد تا روزۀ نفلش را بخورد

957- عَن أَبِی جُحَیْفَةَ رَضِیَ اللهُ عَنهُ، قَالَ: آخَى النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَیْنَ سَلْمَانَ، وَأَبِی الدَّرْدَاءِ، فَزَارَ سَلْمَانُ أَبَا الدَّرْدَاءِ، فَرَأَى أُمَّ الدَّرْدَاءِ مُتَبَذِّلَةً، فَقَالَ لَهَا: مَا شَأْنُکِ؟ قَالَتْ: أَخُوکَ أَبُو الدَّرْدَاءِ لَیْسَ لَهُ حَاجَةٌ فِی الدُّنْیَا، فَجَاءَ أَبُو الدَّرْدَاءِ فَصَنَعَ لَهُ طَعَامًا، فَقَالَ: کُلْ؟ قَالَ: فَإِنِّی صَائِمٌ، قَالَ: مَا أَنَا بِآکِلٍ حَتَّى تَأْکُلَ، قَالَ: فَأَکَلَ، فَلَمَّا کَانَ اللَّیْلُ ذَهَبَ أَبُو الدَّرْدَاءِ یَقُومُ، قَالَ: نَمْ، فَنَامَ، ثُمَّ ذَهَبَ یَقُومُ فَقَالَ: نَمْ، فَلَمَّا کَانَ مِنْ آخِرِ اللَّیْلِ قَالَ: سَلْمَانُ قُمِ الآنَ، فَصَلَّیَا فَقَالَ لَهُ سَلْمَانُ: إِنَّ لِرَبِّکَ عَلَیْکَ حَقًّا، وَلِنَفْسِکَ عَلَیْکَ حَقًّا، وَلِأَهْلِکَ عَلَیْکَ حَقًّا، فَأَعْطِ کُلَّ ذِی حَقٍّ حَقَّهُ، فَأَتَى النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَذَکَرَ ذَلِکَ لَهُ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «صَدَقَ سَلْمَانُ» [رواه البخاری: 1968].

957- از ابو جحیفهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج بین (سلمان) و (ابو الدرداء)([41]) عقد برادری بسته بودند، سلمان به دیدن ابو الدرداء رفت، ام الدرداء [یعنی: همسر ابو الدرداء] را دید که سر و پایش به هم ریخته است.

برایش گفت: تو را چه شده است؟ [که خود را آرایش نمی‌کنی].

گفت: برادرت ابو الدرداء به دنیا علاقۀ ندارد.

ابو الدرداء آمد و برای سلمان طعامی را آماده کرد.

سلمان برایش گفت: بخور.

ابو الدرداء گفت: روزه دارم.

گفت: تا تو نخوری من هم نخواهم خورد.

ابو الدرداء [ناچار شد] و خورد.

چون شب شد، ابو الدرداء رفت که نماز بخواند، سلمان برایش گفت که: بخواب، خوابید.

باز رفت که نماز بخواند، باز برایش گفت که: بخواب، چون شب آخر شد، سلمان برایش گفت: حالا برخیز! هردو برخواستند و با هم نماز خواندند.

سلمان برای ابو الدرداء گفت: پروردگار تو بر تو حق دارد، نفس تو بر تو حق دارد، و همسر تو بر تو حق دارد، حق هرصاحب حقی را جداگانه برایش برسان.

ابو الدرداء نزد پیامبر خدا ج آمد و جریان را نقل کرد.

پیامبر خدا ج فرمودند: «سلمان راست گفته است»([42]).

34- باب: صَوْمِ شَعْبَانَ

باب [34]: روزه ماه شعبان

958- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَصُومُ حَتَّى نَقُولَ: لاَ یُفْطِرُ، وَیُفْطِرُ حَتَّى نَقُولَ: لاَ یَصُومُ، فَمَا رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ اسْتَکْمَلَ صِیَامَ شَهْرٍ إِلَّا رَمَضَانَ، وَمَا رَأَیْتُهُ أَکْثَرَ صِیَامًا مِنْهُ فِی شَعْبَانَ [رواه البخاری: 1969].

958- از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج آن قدر [پی‌هم] روزه می‌گرفتند که می‌گفتیم: دیگر افطار نخواهند کرد، و آن قدر افطار می‌کردند که می‌گفتیم: دیگر روزه نخواهند گرفت.

پیامبر خدا ج را ندیدم که به جز از رمضان، ماه دیگری را به طور کامل روزه گرفته باشند، و ندیدم که روزه گرفتن‌شان در هیچ ماهی بیشتر از ماه شعبان بوده باشد([43]).

959- وَعَنْهَا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا فی رِوایَة زیادَة وَکَانَ یَقُولُ:«خُذُوا مِنَ العَمَلِ مَا تُطِقُونَ فَإِنَّ الله لاَ یَمَلُّ حَتَّی تَمَلُّوا» وَأَحَبَ الصَّلاَةِ إِلَی النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَا دُووِمَ عَلَیهِ وَإِن قَلَّت وَکَانَ إِذَا صَلَّی صَلاَةً دَاوَمَ عَلَیهَا [رواه البخاری: 1970].

959- و از عائشهل در روایت دیگری به این زیادت آمده است که پیامبر خدا ج می‌فرمودند:

«از عبادات، عملی را انجام دهید که تحمل ادای آن را داشته باشید، زیرا تا وقتی که شما ملول نشوید، خداوند متعال فضل و رحمت خود را از شما قطع نمی‌کند».

و بهترین نماز [نفلی] در نزد پیامبر خدا ج نمازی بود که بر آن مداومت می‌شد، اگرچه که اندک می‌بود، و خود پیامبر خدا ج اگر نمازی را می‌خواندند، به خواندن آن مداومت می‌کردند([44]).

35- باب: مَا یُذْکَرُ مِنْ صَوْمِ النَّبِیِّ ج وَإِفْطَارِهِ

باب [35]: آنچه که در روزه و افطار پیامبر خدا ج آمده است

960- عَن أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، وَقَد سُئِلَ عَنْ صِیَامِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: «مَا کُنْتُ أُحِبُّ أَنْ أَرَاهُ مِنَ الشَّهْرِ صَائِمًا إِلَّا رَأَیْتُهُ، وَلاَ مُفْطِرًا إِلَّا رَأَیْتُهُ، وَلاَ مِنَ اللَّیْلِ قَائِمًا إِلَّا رَأَیْتُهُ، وَلاَ نَائِمًا إِلَّا رَأَیْتُهُ، وَلاَ مَسِسْتُ خَزَّةً وَلاَ حَرِیرَةً، أَلْیَنَ مِنْ کَفِّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَلاَ شَمِمْتُ مِسْکَةً، وَلاَ عَبِیرَةً أَطْیَبَ رَائِحَةً مِنْ رَائِحَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ» [رواه البخاری: 1973].

960- از انسس روایت است که از کیفیت روزۀ پیامبر خدا ج پرسیده شد، گفت:

اگر نمی‌خواستم که پیامبر خدا ج را در کدام ماهی جز در حالت روزه داشتن ببینم، جز در حالت روزه داشتن نمی‌دیدم، و اگر نمی‌خواستم که ایشان را در حالت روزه داشتن ببینم، جز در حالت روزه نداشتن نمی‌دیدم.

و اگر نمی‌خواستم که ایشان را در شب جز در حالت نماز خواندن ببینم، جز در حالت نماز خواند نمی‌دیدم، و اگر نمی‌خواستم که ایشان را جز در حالت خواب بودن ببینم، جز در حالت خواب بودن نمی‌دیدم.

و هیچ ابریشمی را به نرمی دست پیامبر خدا ج لمس نکردم، و هیچ مشک و عنبری را به خوش بوئی پیامبر خدا ج نبوئیدم([45]).

961- حَدِیث عَبدِ الله بنِ عَمرِو بنِ العَاصِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا تَقَدَّمَ [رواه البخاری: 1974].

961- حدیث عبدالله بن عمرو بن العاصب قبلاً گذشت([46]).

36- باب: حَقِّ الجِسْمِ فِی الصَّوْمِ

باب [36]: حق جسم در روزه گرفتن

962- وَقَالَ فی هذِهِ الرِّوایِة: فَکَانَ عَبْدُ اللَّهِ یَقُولُ بَعْدَ مَا کَبِرَ: یَا لَیْتَنِی قَبِلْتُ رُخْصَةَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ [رواه البخاری: 1975].

962- و در این روایت عبدالله بن عمروب گفت: هنگامی که عبدالله به پیری رسید [و از عبادت کردن عاجز شد] می‌گفت: ای کاش رخصت پیامبر خدا ج را قبول می‌کردم([47]).

37- باب: حَقِّ الأَهْلِ فی الصَّوْمِ

باب [37]: حق خانواده در روزه

963- وَفِی رِوایِةِ عَنهُ: أَنَّهُ لمَّا ذَکَرَ صیامَ داودَ قَالَ: «...وَ کَانَ لاَ یُفِرُّ إِذَا لاَقَی» قَالَ: مَنْ لِی بِهَذِهِ یَا نَبِیَّ اللَّهِ؟ قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لاَ صَامَ مَنْ صَامَ الأَبَدَ» مَرَّتَیْنِ [رواه البخاری: 1977].

963- و در روایت دیگری از عبدالله بن عمرو بن العاصب آمده است که گفت: پیامبر خدا ج روزۀ داود÷ را یاد کرده و فرمودند:

«.... و چون با دشمن رو برو می‌شد فرار نمی‌کرد»([48]).

[عبدالله بن عمروب] گفت:

یا رسول الله! کیست که برایم چنین ضمانتی بکند، [که از مقابله دشمن فرار نکنم].

و گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:

«کسی که همیشه روزه بگیرد، گویا روزه نگرفته است»، و این سخن را دو بار تکرار کردند([49]).

38- باب: مَنْ زَارَ قَوْمًا فَلَمْ یُفْطِرْ عِنْدَهُمْ

باب [38]: کسی که به دیدن مردمی برود و نزد آن‌ها افطار نکند

964- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، دَخَلَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، عَلَى أُمِّ سُلَیْمٍ، فَأَتَتْهُ بِتَمْرٍ وَسَمْنٍ، قَالَ: «أَعِیدُوا سَمْنَکُمْ فِی سِقَائِهِ، وَتَمْرَکُمْ فِی وِعَائِهِ، فَإِنِّی صَائِمٌ» ثُمَّ قَامَ إِلَى نَاحِیَةٍ مِنَ البَیْتِ، فَصَلَّى غَیْرَ المَکْتُوبَةِ، فَدَعَا لِأُمِّ سُلَیْمٍ وَأَهْلِ بَیْتِهَا، فَقَالَتْ أُمُّ سُلَیْمٍ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ لِی خُوَیْصَّةً، قَالَ: «مَا هِیَ؟»، قَالَتْ: خَادِمُکَ أَنَسٌ، فَمَا تَرَکَ خَیْرَ آخِرَةٍ وَلاَ دُنْیَا إِلَّا دَعَا لِی بِهِ، قَالَ: «اللَّهُمَّ ارْزُقْهُ مَالًا وَوَلَدًا، وَبَارِکْ لَهُ فِیهِ»، فَإِنِّی لَمِنْ أَکْثَرِ الأَنْصَارِ مَالًا، وَحَدَّثَتْنِی ابْنَتِی أُمَیْنَةُ: أَنَّهُ دُفِنَ لِصُلْبِی مَقْدَمَ حَجَّاجٍ البَصْرَةَ بِضْعٌ وَعِشْرُونَ وَمِائَةٌ [رواه البخاری: 1982].

964- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج نزد أم سلیم رفتند([50]) و او برای پیامبر خدا ج خرما و روغن آورد.

فرمودند: «روغن خود را ببرید و در مشکش بریزید، و خرمای خود را در ظرفش، زیرا من روزه دارم».

بعد از آن برخاستند و در گوشۀ از خانه نماز غیر فرضی [یعنی: نماز نفلی] خواندند، و برای ام سلیم و خانواده‌اش دعا کردند.

أم سلیم گفت: یا رسول الله! عزیزی دارم [به حق او هم دعا کنید].

گفتند: «عزیزت کیست»؟

گفت: خادم شما انس.

[انسس می‌گوید]: پیامبر خدا ج هیچ خیری از امور دنیا و آخرت را در دعا کردن برای من فرو گذار نکردند، [و دعای‌شان این بود که]: «خدایا! برایش مال و فرزند بده، و برکت بده».

و من فعلاً پولدارترین مردم انصار هستم، و دخترم(أمینه) برایم گفت که از پشت من تا پیش از آمدن حَجاج به بصره، یک صد و بیست چند نفر، دفن شده‌اند([51]).

39- باب: الصَّوْمِ آخِرَ الشَّهْرِ

باب [39]: روزه گرفتن آخر ماه

965- عَنْ عِمْرَانَ بْنِ حُصَیْنٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، سَأَلَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: رَجُلًا فَقَالَ: «یَا أَبَا فُلاَنٍ، أَمَا صُمْتَ سَرَرَ هَذَا الشَّهْرِ؟» قَالَ الرَّجُلُ: لاَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «فَإِذَا أَفْطَرْتَ فَصُمْ یَوْمَیْنِ»، وَفِی رِوایَةِ قَالَ: «مِنْ سَرَرِ شَعْبَانَ» [رواه البخاری: 1983].

965- از عمران بن حصینب روایت است که پیامبر خدا ج از شخصی پرسیدند: «ای ابو فلان! آخر این ماه را [یعنی: ماه شعبان را] روزه گرفتی»؟

آن شخص گفت: نه، یا رسول الله! فرمودند: «چون عید شد، دو روز روزه بگیر»، درروایت دیگری آمده است که گفتند: «آخر شعبان را [روزه گرفتی؟]»([52]).

40- باب : صَوْمِ یَوْمِ الجُمُعَةِ

باب [40]: روزه گرفتن روز جمعه

966- عَن جَابِرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ أَنَّهُ قیلَ لَهُ: نَهَى النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَنْ صَوْمِ یَوْمِ الجُمُعَةِ؟ قَالَ: «نَعَمْ» [رواه البخاری: 1984].

966- از جابرس روایت است که کسی از وی پرسید: آیا پیامبر خدا ج از روزه گرفتن روز جمعه نهی کرده‌اند؟

گفت: «بلی»([53]).

967- عَنْ جُوَیْرِیَةَ بِنْتِ الحَارِثِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، دَخَلَ عَلَیْهَا یَوْمَ الجُمُعَةِ وَهِیَ صَائِمَةٌ، فَقَالَ: «أَصُمْتِ أَمْسِ؟» قَالَتْ: لاَ، قَالَ: «تُرِیدِینَ أَنْ تَصُومِی غَدًا؟» قَالَتْ: لاَ، قَالَ: «فَأَفْطِرِی» [رواه البخاری: 1986].

967- از جویریه بنت حارثل([54]) روایت است که پیامبر خدا ج در روزه جمعه نزدش آمدند، و او در این روز روزه‌دار بود.

پرسیدند: «آیا دیروز را روزه گرفته بودی»؟

گفت: نه.

گفتند: «اراده داری که فردا را روزه بگیری»؟

گفت: نه.

فرمودند: «پس [روزه‌ات را] بخور»([55]).

41- باب: هَلْ یَخُصُّ مِنَ الأَیَّامِ شَیْئًا

باب [41]: آیا روز‌های معینی را باید روزه گرفت؟

968- عَن عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا أَنَّهَا سُئِلَت: هَلْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَخْتَصُّ مِنَ الأَیَّامِ شَیْئًا؟ قَالَتْ: لاَ، کَانَ عَمَلُهُ دِیمَةً، وَأَیُّکُمْ یُطِیقُ مَا کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُطِیقُ [رواه البخاری: 1987].

968- از عائشهل روایت است که کسی از وی پرسید: آیا پیامبر خدا ج روزهای معینی را روزه می‌گرفتند؟

گفت: نه، [بلکه] عمل‌شان دوامدار بود، و کدام یک از شما طاقت و تحمل پیامبر خدا ج را دارید؟([56]).

42- باب: صِیَامِ أَیَّامِ التَّشْرِیقِ

باب [42]: روزۀ ایام تشریق

969- عَنْ عَائِشَةَ وَابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالاَ: «لَمْ یُرَخَّصْ فِی أَیَّامِ التَّشْرِیقِ أَنْ یُصَمْنَ، إِلَّا لِمَنْ لَمْ یَجِدِ الهَدْیَ» [رواه البخاری: 1997، 1998].

969- از عائشه و ابن عمرب روایت است که گفتند: پیامبر خدا ج روزه گرفتن ایام تشریق را جز برای کسی که به دادن (هدی) قدرت ندارد، رخصت ندادند([57]).

43- باب: صَومِ یَوْمِ عَاشُورَاءَ

باب [43]: روزه گرفتن روز عاشورا

970- عَن عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: «کَانَ یَوْمُ عَاشُورَاءَ تَصُومُهُ قُرَیْشٌ فِی الجَاهِلِیَّةِ، وَکَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَصُومُهُ، فَلَمَّا قَدِمَ المَدِینَةَ صَامَهُ، وَأَمَرَ بِصِیَامِهِ، فَلَمَّا فُرِضَ رَمَضَانُ تَرَکَ یَوْمَ عَاشُورَاءَ، فَمَنْ شَاءَ صَامَهُ، وَمَنْ شَاءَ تَرَکَهُ» [رواه البخاری: 2002].

970- از عائشهل روایت است که گفت: مردم قریش در زمان جاهلیت، روز (عاشورا) را روزه می‌گرفتند، و پیامبر خدا ج هم این روز را روز می‌گرفتند.

چون به مدینه آمدند، این روز را روزه گرفتند، [و دیگران را هم] به روزه گرفتن آن امر کردند.

چون روزۀ ماه رمضان فرض گردید، [روزه گرفتن] روز (عاشورا) را ترک کردند، [از آن به بعد] کسی که می‌خواست [روز عاشورا] را روزه می‌گرفت، و کسی که نمی‌خواست روزه نمی‌گرفت([58]).

971- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: قَدِمَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ المَدِینَةَ فَرَأَى الیَهُودَ تَصُومُ یَوْمَ عَاشُورَاءَ، فَقَالَ: «مَا هَذَا؟»، قَالُوا: هَذَا یَوْمٌ صَالِحٌ هَذَا یَوْمٌ نَجَّى اللَّهُ بَنِی إِسْرَائِیلَ مِنْ عَدُوِّهِمْ، فَصَامَهُ مُوسَى، قَالَ: «فَأَنَا أَحَقُّ بِمُوسَى مِنْکُمْ»، فَصَامَهُ، وَأَمَرَ بِصِیَامِهِ [رواه البخاری: 2004].

971- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج به مدینه آمدند و دیدند که یهود روز (عاشوراء) را روزه می‌گیرند.

پرسیدند: «این روزه گرفتن برای چیست»؟

گفتند: این روز نیکی است، روزی است که خداوند بنی اسرائیل را از دشمن آن‌ها [فرعون] نجات داد، از این جهت موسی÷ آن را روزه گرفت.

فرمودند: «من به موسی نسبت به شما مستحق ترم»، و همان بود که این روز را روزه گرفتند، و به روزه گرفتن آن، امر فرمودند([59]).


32- کتابُ صَلاةِ التَّرَاوِیح



[1]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) معنی این فرمودۀ پیامبر خدا ج که: روزه‌دار (جهالت نکند) این است که: کار‌های جاهلیت را نکند، و از آن‌ها دوری کزیند، و اعمال جاهلیت عبارت از صفات رذیله‌ای است که شریعت اسلام از آن نهی کرده است،مانند: سفاهت، مسخره کردن دیگران، جار و جنجال براه انداختن، دشنام دادن، دروغ گفتن، غیبت کردن و امثال این‌ها.

2) در چگونگی گفتن این لفظ که (من روزه‌دار هستم)، سه نظر وجود دارد، نظر اول آن است که برای شخص دشنام دهنده به زبان خود بگوید که (من روزه‌دار هستم) تا شاید این سخن مانع جنگ و دشنامش نسبت به شخص روزه‌دار شود، نظر دوم آن است، که این سخن را با خود بگوید، تا متذکر شود که روزه‌دار است، وبرایش مناسب نیست که با آن شخص جاهل به جنگ و جدل و دشنام بپردازد، و نظر سوم آن است که: در روزۀ فرض، این سخن را به زبان خود، و در روزه نفل با خود بگوید.

3) در اینکه خوشبوئی دهان روزه‌دار در نزد خداوند متعال از بوی مشک، خوشبوی‌تر است، سه نظر وجود دارد، نظر اول اینکه این خوشبوئی در دنیا است، نظر دوم آنکه: در آخرت است، و نظر سوم آنکه: در دنیا و در آخرت است.

4) گرچه همۀ عبادات خاص برای خداوند است، و اینکه خداوند متعال تنها دربارۀ روزه گفته است که (خاص برای من است) به چند سبب است، سبب اول آنکه: در عبادات دیگر امکان ریاء موجود است، ولی روزه چنین نیست، زیرا عمل پوشیده‌ای است، و جز خدا کس دیگری آن را نمی‌داند، سبب دوم آنکه: نخوردن طعام و شراب، و جماع نکردن از صفات ملائکه است، و برای شخص روزه‌دار، در وقت روزه داشتن درجۀ تقرب بالاتری حاصل می‌شود، سبب سوم آنکه: مشرکین و کفار با هرعبادتی به معبودان خود تقرب جسته‌اند، مگر به عبادت روزه، بنابراین برای روزه منزلت خاصی است.

5) این حدیث در روایت امام بخاری/ به طور مختصر ذک گردیده است، و در روایت دیگری در همین حدیث آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «هرکار نیکی ده چند و تا هفتصد چند ثواب دارد، مگر روزه، که برای من است، و مزدش را من می‌دهم» یعنی: از هفتصد چند هم برای روزه‌دار بیشتر ثواب می‌دهم.

[2]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) در بهشت طوری که در احادیث آتی می‌آید، دروازه‌های فراوانی است، از آن جمله دروازۀ نماز، دروازۀ زکات، دروازۀ حج، دروازۀ جهاد، دروازۀ محمد ج که بنام (در رحمت) یاد می‌شود، و غیره، و این دروازه‌ها در داخل درهای هشتگانۀ اصلی کلان قرار دارند، که تفصیل آن در احادیث آتی خواهد آمد.

2) این فضیلت برای روزه دارانی است که در روزۀ خود مرتکب کار بدی از غیبت و جنگ و جدل و غیره نشده باشند، ورنه مسلمانان همگی به طور عموم روزه‌دار هستند، و در این صورت برای این اختصاص وجهی دانسته نمی‌شود.

[3]- مثلاً: دو دینار را و یا دو گوسفند را و یا دو لباس را و امثال این‌ها و یا دو چیز مختلف را مانند: یک دینار و یک گوسفند را و یا یک گوسفند و یک لباس را و امثال این‌ها.

[4]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) کسی که در راه خدا نفقه و خیرات می‌دهد، جهت داخل شدن به بهشت، از چندین درواز برایش دعوت می‌شود، ولی کسی که همۀ اعمال نیک را انجام می‌دهد، در وقت داخل شدن به بهشت، از همان دروازۀ از وی دعوت به عمل می‌آید، که عمل مربوط به آن را از دیگر اعمال نیک بهتر، و شایسته تر، و بیشتر انجام داده باشد.

2) معنی این قول ابو بکر صدیقس که گفت: (یا رسول الله! پدر و مادرم فدای شما! چه ضرور است که کسی ازهمۀ آن دروازه‌ها دعوت شود) این است که: چون مقصود داخل شدن به بهشت است، و این مقصود از همان یک دروازه حاصل می‌شود، پس چه لازم است که از وی از همۀ آن دروازه‌ها دعوت به عمل آید؟ جواب این سؤال به طور ضمنی از کلام پیامبر خدا ج دانسته می‌شود، و آن این است که: این ندا کردن جهت اکرام و عزت و علو مرتبت است، و کسی چون تو می‌خواهد که به مرتبۀ رسیده باشد که از همۀ آن دروازه‌ها برایش ندا شود.

3) چون امید از پیامبر خدا ج متحقق الوقوع است، بنابراین ابو بکر صدیقس به شهادت پیامبر خدا ج کسی است که از وی در وقت داخل شدن به بهشت، از همۀ دروازه‌های اعمال نیک، دعوت به عمل می‌آید.

4) خلاصۀ این حدیث آنکه: هرکس که نوع بهتری از عبادت را انجام داده باشد، در وقت داخل شدن به بهشت، از همان دروازه از وی دعوت به عمل می‌آید، مثلاً: اگر کسی که همۀ اعمال خیر را انجام داده باشد، ولی نماز خواندنش از دیگر اعمالش بهتر باشد، در وقت داخل شدن به بهشت از دروازهۀ نماز از وی دعوت به عمل می‌آید، و اگر روزه‌اش بهتر باشد، از دروازۀ روزه، یعنی از دروازۀ (ریَّان)، و اگر زکاتش بهتر باشد، از دروازۀ زکات، و اگر اخلاقش بهتر باشد، از دروازۀ حسن خلق، و همچنین هر عمل نیک دیگری.

5) اینکه کسی پیدا شود که تمام اعمال نیکش در عالی‌ترین مرتبه قرار داشته باشد، و از همۀ دروازه‌ها از وی دعوت به عمل آید، وجودش نادر است، وکسی که به نص حدیث نبوی به این مرتبه رسیده و همۀ اعمالش در درجۀ کمال قرار دارد، ابو بکر صدیقس است، و این فضیلتی است که بالاتر از آن فضیلتی نیست.

[5]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      احتمال دارد که مراد از گشوده شدن در‌های بهشت، گشوده شدن حقیقی آن‌ها باشد، و احتمال دارد که مراد از آن این باشد که خداوند متعال دراین ماه، بندگان خود را به اعمالی موفق می‌سازد که مستوجب دخول بهشت شوند، زیرا این ماه، ماه صیام و قیام، ماه تراویح و تلاوت قرآن، ماه شب قدر و اعتکاف، ماه نزول ملائکه و نزول قرآن، ماه صدقات و تبرعات و ماه دیگر اعمال نیک است، و به این اساس در این ماه، کارهای انجام می‌پذیرد که مستوجب باز شدن در‌های بهشت می‌گردد.

[6]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) در مستدرک حاکم به روایت از ابو هریره این هم آمده است که: «و گناهان در این ماه آمرزیده می‌شود، مگر گناه کسی که نخواسته باشد، کسی از ابو هریره پرسید: کیست که نخواهد گناهش آمرزیده شود؟ گفت: کسی که از خداوند [در این ماه] طلب آمرزش نکند».

2) مراد از گشوده شدن در‌های آسمان، گشوده شدن در‌های بهشت است، زیرا طوری که در احادیث دیگری آمده است بهشت در آسمان قرار دارد، وسقف آن عرش رحمن است.

3) مراد از بسته شدن در‌های دوزخ، بسته شدن آن‌ها نسبت به بندگان روزه‌دار است، که اعمال نیک‌شان زیاد، و اعمال بدشان کم می‌شود، و چون ﴿إِنَّ ٱلۡحَسَنَٰتِ یُذۡهِبۡنَ ٱلسَّیِّ‍َٔاتِۚثابت است، آن اندک گناهان بدشان نیز عفو می‌گردد، بنابراین در‌های دوزخ نسبت به آن‌ها بسته می‌شود، ولی نسبت به کسانی که در این ماه روزه نمی‌گیرند، و مانند ماه‌های دیگر مرتکب معاصی و اعمال بد می‌گردند، در‌های دوزخ نسبت به آن‌ها باز بوده و بسته نمی‌شود.

4) مراد از به زنجیر کشیده شدن شیاطین، به زنجیر کشیده شدن شیاطین نسبت به روزه داران حقیقی است، که با مراعات آداب روزه، و انجام اعمال نیک، شیاطین را از خود ناامید ساخته و دست و پای آن‌ها را می‌بندند، نه کسانی که در وقت روزه داشتن، تحت تاثیر شیطان قرار گرفته و با این و آن به جنگ و جدل، و بدگوئی و دشنام، و یا غیبت و سخنان بد، و یا حرام خواری و امثال این کارها می‌پردازند.

[7]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) مراد از حساب گرفتن سی ورز، کامل کردن سی روز ماه شعبان است، یعنی اگر به سبب ابر بودن در آسمان، و یا به هرسبب دیگری، امکان دیدن ماه برای شما میسر نگردید، بعد از کامل کردن سی روز برای ماه شعبان، روزه گرفتن ماه رمضان را شروع کنید.

2) اکثر علماء بر این نظر اند که حکم به دخول ماه رمضان جز به یکی از این سه طریق جائز نیست، دیدن ماه، شهادت شهود، و یا کامل کردن سی روز برای شعبان، ولی بعضی از آن‌ها گفته‌اند که ثبوت دخول ماه رمضان به حساب نجومی نیز صحت دارد، و آنچه قابل تذکر است این است که با وسائل و آلات فعلی در عصر حاضر، مشکلی برای ثبوت دخول ماه وجود ندارد، و اینکه از این طریق بتوان حکم به دخول ماه رمضان و یا خروج آن نمود، احتیاج به این دارد که علمای متبحر و با درک، با در نظر داشت واقعیت‌ها در این مورد نظر بدهند.

[8]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) اکثر علماء بر این نظر اند که غیبت و دروغ سبب فساد روزه نمی‌گردد، گرچه سبب نقص کمال آن می‌شود، ولی عدۀ از علماء از آن جمله ثوری، مجاهد و ابو عبیدۀ سلمانی بر این نظر اند که این دو خصلت یعنی: غیبت و دروغ سبب فساد روزه می‌گردد.

2) گرچه ظاهر حدیث دلالت بر این دارد که اگر کسی دروغ می‌گوید، لازم نیست که روزه بگیرد، یعنی: کسی که دروغ می‌گوید، نباید روزه بگیرد، ولی علماء گفته‌اند که این اسلوب بیان، جهت برحذر داشتن روزه‌دار از دروغ گفتن است، نه امر کردن به روزه نگرفتن در این حالت، و این مانند آن است که اگر کسی شراب می‌خورد، برایش بگوئیم که: گوشت خوک هم بخور، که البته قصد ما تشویق کردن وی به خوردن گوشت خوک نیست، بلکه برحذر داشتن وی از خوردن شراب است.

[9]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) خوشی ملاقات با پروردگار چند احتمال دارد، یکی اینکه: به سبب روزه گرفتن، ملاقات با پروردگار برایش میسر می‌گردد، دوم آنکه: مراد از خوشی ملاقات با پروردگار این است که خداوند برایش مزد کامل و خاصی می‌دهد، که سبب خوشی وی می‌گردد، و سوم آنکه: مراد از ملاقات با پروردگار: وقت پیوستن به لقاء الله یعنی: وقت مرگ است که به سبب روزه گرفتنش، در این وقت عصیب خوش می‌باشد.

2) خوشی انسان دو نوع است، خوشی حسی، و خوشی معنوی، و روزه گرفتن سبب این هردو نوع فرحت و خوشی است، زیرا بعد از افطار موانع خورد و نوش روزه‌دار رفع می‌شود، و این امر سبب فرحت حسی وی می‌گردد، و فرحت معنوی وی آن است که به امید ثواب و مزد خداوند در آخرت است، که البته این فرحت از فرحت حسی ارزنده‌تر و پای‌بندتر است.

[10]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) کسی که شهوت بر او غلبه نمود، و قدرت نکاح گرفتن را دارد، باید ازدواج نماید، و البته ازدواج کردن نسبت به چنین شخصی واجب است، و کسی که در حالت اعتدال است، یعنی: شهوت خود را مهار کرده می‌تواند، سنت است، و نسبت به کسی که می‌ترسد نکاح کردنش به سببی از اسباب شاید سبب جور و ستم بر زن شود، نکاح کردن نسبت به چنین شخصی مکروه است.

2) استعمال ادویه و خوردن طعام‌های معین غرض آرام ساختن شهوت برای کسی که قدرت به نکاح کردن را ندارد، جائز است.

3) کسی که قدرت به نکاح گرفتن را ندارد، غرض شکستاندن شهوت خود باید روزه بگیرد.

[11]- این حدیث صریح است بر اینکه مراد از کامل کردن سی روز، کامل کردن سی روز برای شعبان است، و اینکه روزه گرفتن به اساس حساب نجومی و یا آلات و وسائل امروزی جواز دارد یانه؟ در این مورد سخن گفتیم.

[12]- از احکم و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) مراد از این فرمودۀ پیامبر خدا ج که: (ماه و یا این ماه بیست و نه روز می‌باشد)، دو احتمال دارد، یکی آنکه: این ماه بیست و نه روز می‌باشد، و این به آن معنی است که پیامبر خدا ج در نرفتن به نزد همسران خود ماه معینی را در نظر نداشتند، و احتمال دیگر آنکه: می‌شود که ماه بیست و نه روز باشد، و معنی چنین می‌شود که: این ماهی که من سوگند یاد کردم که نزد همسران خود نروم، ازهمان ماه هائی است که بیست و نه روز می‌باشد.

2) در حدیث لفظ (آلی) که مشتق از (إیلاء) است ذکر گردیده است، و مراد از آن در این‌جا (سوگند) است، نه (إیلاء) شرعی، و (إیلاء) شرعی عبارت از آن است که شخص سوگند بخورد که مدت چهار ماه و یا بیشتر از آن با همسرش جماع نکند، که در این صورت اگر پیش از گذشت چهار ماه، از قولش برگشت و با همسرش جماع کرد، از سوگندش باید کفاره بدهد، و اگر چهار ماه گذشت و جماع نکرد، زنش از وی طلاق می‌شود.

3) علماء گفته‌اند که از این گفتۀ پیامبر خدا ج که فرمودند «می‌شود که ماه بیست و نه روز شود» این طور دانسته می‌شود که ایشان ماه معینی را در نزدیک نشدن با همسران خود تعیین ننموده بودند، و همان ماه بیست و نه روز شده بود، بنابراین اگر کسی بدون تعیین ماه معینی سوگوند می‌خورد که مثلاً: یکماه فلان کار را نخواهم کرد، باید سی روز از آن کار خود داری نماید، ورنه حانث می‌شود، ولی عدۀ دیگری می‌گویند که در چنین حالتی کامل کردن سی روز لازم نیست، و در انجام ندادن آن کار در بیست و نه روز از حانث شدن بیرون می‌شود.

[13]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) ماه رمضان از آن جهت ماه عید نامیده شده است که مقدمۀ ماه عید است، و حتی سبب عید در شوال، رمضان است که جهت به انجام رساندن عبادت و امر خداوند، مسلمانان عید می‌گیرند.

2) معنی اینکه این دو ماه، یعنی ماه رمضان و ماه ذو الحجه کم نمی‌شود، این است که: این طور نمی‌شود که این دو ماه هر دو، در یک سال ناقص شود، بلکه اگر یکی بیست و نه روز می‌شود، دیگری حتما سی روز است، و بعضی گفته‌اند که: معنی اینکه این دو ماه کم نمی‌شود، این است که ثواب این دو ماه کم نمی‌شود، به این معنی که اگر به سبب اشتباه، مردم بیست و نه روز روزه گرفتند و ماه در واقع سی روز بود، برای آن‌ها ثواب سی روز کامل داده می‌شود، و اگر حُجاج به سبب اشبتاه روز دیگری غیر از روز عرفه وقوف نمودند، حج‌شان صحت داشته و ثواب کامل برای‌شان داده می‌شود.

[14]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      صفت نا خوانی برای عرب‌ها و یا برای این امت، صفت واقعی است نه صفت لازمی، به این معنی که مردم عرب در زمان پیامبر خدا ج مردم نا خوانی بودند، ولی لازم نیست که باید همیشه نا خوان بمانند، بلکه خواندن و تعلم طوری که از نصوص دیگر دانسته می‌شود از ضروریات دین اسلام است، و این آیۀ مبارکه شاهد گویای این مدعا است، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿هُوَ ٱلَّذِی بَعَثَ فِی ٱلۡأُمِّیِّ‍ۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ یَتۡلُواْ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتِهِۦ وَیُزَکِّیهِمۡ وَیُعَلِّمُهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَیعنی: خداوند آن ذاتی است که رسولی را از میان مردم نا خوان بر انگیخت، تا آیاتش را برای آن‌ها بخواند، و منزه‌شان دارد، و کتاب وحکمت را برای آن‌ها بیاموزد، اگرچه پیش از این، در گمراهی آشکاری بودند، بنابراین اگر روزی خواننده و نویسنده شدند، و توانستد به طریق دیگری از نو شدن ماه آگاهی یابند، می‌توانند باشرائط معینی از آن طریق حکم به نو شدن و یا نو نشدن ماه بکنند.

[15]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) حکمت از نهی روزه گرفتن یک روز و یا دو روز پیش از رمضان به نیت رمضان برحذر داشتن مسلمانان ازعمل نصاری است که در امور دین غلو کرده و به اساس رأی فاسد خود، در عباداتی که بر آن‌ها فرض گردیده بود، زیادت به عمل می‌آورند.

2) مراد از مصادف بودن به روز روزه گرفتن آن است که مثلاً: شخصی همیشه روز دو شنبه را روزه می‌گیرد، و اگر روز شک در روز دو شنبه واقع می‌شود، روزه گرفتن این روز برای چنین شخصی روا است.

3) در روزه گرفتن روز شک بین علماء اختلاف است، امام شافعی و سعید بن مسیب، و نخعی رحمهم الله با استناد به ظاهر این حدیث می‌گویند: روزه گرفتن روز شک، جز برای کسی که روزه گرفتن این روز در روز روزه‌اش واقع گردد، روا نیست.

و بعضی از علماء و از آن جمله امام ابو حنیفه و امام احمد و اسحاق رحمهم الله، و از صحابه عائشهل می‌گویند: روزه گرفتن این روز به نیت نفل روا است، و از عائشهل روایت است که گفت: «اینکه در شعبان یک روز را روزه بگیرم بهتر از آن میدانم که یک روز از روزۀ رمضان را بخورم»، و دلیل‌شان حدیث عمران بن حصین است که پیامبر خدا ج از شخصی پرسیدند: «آیا اطراف شعبان را روزه گرفتی؟ گفت: نه، فرمودند: «بعد از رمضان دو روز روزه بگیر»، و امام اوزاعی/ می‌گوید: مراد از (اطراف) شعبان که به لفظ (سرر) بر وزن خبر آمده است، آخر شعبان است.

[16]- از احکام و مست ئل متعلق به این حدیث آنکه:

1) این نوع روزه، که اگر کسی پیش از افطار خواب می‌شد، می‌بائیست همان شب و فردای آن را روزه بگیرد، موافق روزۀ اهل کتاب بود، ابن حزم از سدی روایت می‌کند که گفت: «روزۀ نصاری چنین بود که بعد از خواب شدن، از خوردن و نوشیدن، و جماع کردن ممنوع بودند، و روزه بر مسلمانان هم در اول به همین طریق فرض گردید...»

2) طوری که امام ابن کثیر/ در تفسیر خود روایت می‌کند، نزول این آیۀ کریمه که: «بخورید و بیاشامید تا اینکه روشنی صبح از تاریکی شب برای شما نمایان شود»، سبب دیگری هم داشت، و آن این بود که:

چون موضوع (صِرمَه)س نزد پیامبر خدا ج مطرح گردید، عمرس بر خاست و گفت: یا رسول الله! شب گذشته از همسرم خواستم که با من هم بستر شود، او گفت که من خواب شده‌ام و کسی که خواب می‌شد، خوردن و نوشیدن و جماع کردن بر وی حرام می‌گردد من فکر کردم که او بهانه جویی می‌کند، و همان بودکه با وی جماع کردم، و این آیۀ مبارکه نازل گردید: ﴿أُحِلَّ لَکُمۡ لَیۡلَةَ ٱلصِّیَامِ ٱلرَّفَثُ إِلَىٰ نِسَآئِکُمۡۚ.

[17]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      از ظاهر سیاق این حدیث چنین دانسته می‌شود که عدی بن حاتم در وقت نزول این آیۀ کریمه حضور داشته است، و واقعیت چنین نیست، زیرا این آیه در اوائل هجرت نازل گردید، و اسلام عدی بن حاتم طوری که اصحاب سیر می‌گویند در سال نهم و یا دهم هجری بود، پس باید در عبارت حدیث چیزی را مقدر سازیم، و آن این است که: «بعد از اینکه این آیه نازل گردیده بود، و من آمدم و مسلمان شدم، ریسمان سیاه و ریسمان سفیدی را گرفتم.....

[18]- از این حدیث دانسته می‌شود که: تاخیر سحری مطلوب است، زیرا پیامبر خدا ج همیشه جانبی را در نظر می‌گرفتند که بر امت آسان‌تر باشد.

[19]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      سحری کردن به اجماع علماء مستحب است، ولی اینکه مراد از (برکتی) که در حدیث شریف آمده است چیست؟ علماء چندین معنی ذکر کرده‌اند، اول آنکه: مراد از آن این است که طعام اندک، جای طعام زیاد را می‌گیرد، دوم آنکه: مراد از برکت آن است که: طعام سحری سؤال و باز خواستی ندارد، از ابو هریرهس روایت است که گفت: «سه طعام باز خواست ندارد، طعام سحر، طعام افطار، و طعامی که با دوستان خورده می‌شود، سوم آنکه: مراد از برکت این است که طعام سحرسبب قوت و نشاط در روزه گرفتن می‌شود، چهارم آنکه سحری سبب استغفار و ذکر خدا در این وقت متبرک می‌گردد، و من فکر می‌کنم که ارادۀ تمام این معانی از لفظ (برکت) در این حدیث مستبعد نیست.

[20]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) روزه گرفتن روز عاشوراء که روز دهم ماه محرم باشد، فرض بود، و بعد از اینکه روزۀ رمضان فرض گردید، روزۀ عاشوراء اختیاری شد.

2) با استناد به این حدیث احناف می‌گویند که نیت روزه تا قبل از زوال جواز ادرد، به این معنی که اگر کسی بدون نیت روزه، تا پیش از زوال آفتاب چیزی نخورده بود، و بعد از آن به خاطرش گشت که آن روز را روزه بگیرد، این روزه‌اش شرعاً روزه شمرده شده و صحت دارد.

ولی ائمۀ دیگر با استناد به حدیث دیگری که در کتب سنن از حفصهل روایت شده است می‌گویند که نیت روزه جز درشب روا نیست، و آن حدیث این است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که از شب نیت روزه نکرده باشد، روزه‌اش روزه شمرده نمی‌شود»، و هرطرف در ترجیح حدیثی که به آن اسنتاد جسته است، مرجحات دیگری را نیز ذکر می‌کند.

[21]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) جماع کردن با همسر در شب‌های رمضان جواز دارد.

2) تاخیر غسل تا بعد از طلوع فجر برای شخص روزه‌دار جواز دارد.

3) چون در روایت دیگری از عائشهل آمده است که «پیامبر خدا ج از جنابتی که از احتلام نبود، تا صبح غسل نمی‌کردند» علماء گفته‌اند که: پیامبر خدا ج احتلام نمی‌شدند، زیرا احتلام از خواطر و تاثیرات شیطان است، و پیامبر خدا ج از این چیزها معصوم بودند.

[22]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) در حدیث لفظ (یباشر) که مشتق از مباشرت می‌باشد آمده است، و (مباشرت) به معنی جماع کردن، و لمس کردن، و در آغوش گرفتن می‌آید، و معنی‌اش در این‌جا طوری که از سیاق دانسته می‌شود، لمس کردن و در آغوش گرفتن است، نه چیزی دیگری.

2) امام عینی/ می‌گوید: معنی حدیث عائشهل این است که: «گرچه پیامبر خدا ج همسران خود را در وقت روزه داشتن می‌بوسیدند و به آغوش می‌گرفتند، ولی باید شمایان از این کار خود داری کنید، زیرا ایشان مالک نفس خود بودند و کار بیشتری صورت نمی‌گرفت، ولی شمایان چنین نیستید»، ولی با کمال احترامم به مکانت علمی امام عینی/ می‌خواهم بگویم که:

أ) آنچه را که این امام بزرگوار از کلام عائشهل فهمیده است، یکی از دو احتمال کلام عائشهل است، و احتمال دیگرش این است که: پیامبر خدا ج در حال روزه داشتن همسران خود را بوسه می‌زدند، و درآغوش می‌گرفتند، و از همۀ شمایان در کنترول نفس خود تواناتر بودند، بنابراین باید کسی که در وقت روزه داشتن همسر خود را ببوسد و در آغوش بگیرد، که مانند پیامبر خدا ج بر نفس خود مالک باشد.

ب) بنا به قاعدۀ که می‌گویند: اعتابر به خبر روای است نه به نظر روای، ولو آنکه نظرعائشهل همان چیزی باشد که امام عینی/ فهمیده است، با آن هم چون پیامبر خدا ج در حال روزه داشتن همسران خود را بوسه زده و در آغوش می‌گرفتند، و دلیل خاص بودن این عمل برای پیامبر خدا ج موجود نیست، بنابراین، این حکم عام است و هرکسی که بر نفس خود مالک باشد، می‌تواند به این کار اقدام نماید، گرچه اجتناب کردن از آن برای جوانان بهتر است، زیرا آن‌ها مالکیت چندانی بر نفس خود ندارند.

ج) خود عائشهل در روایت دیگری گفته است که: «برای روزه‌دار هرکاری جز جماع کردن، جواز دارد» و البته بوسیدن و در آغوش کردن، غیر از جماع کردن است.

[23]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      بنابراین حدیث، اگر کسی از روی فراموشی چیزی می‌خورد و یا می‌آشامد، بر وی قضاء و یا کفارۀ نیست، و گرچه حدیث از ذکر جماع کردن در حالت فراموشی ساکت است، ولی علماء با قیاس به خورد و نوش گفته‌اند که از جماع کردن در حالت فراموشی نیز بر وی قضاء و کفارۀ لازم نمی‌گردد، و چون جماع بین زن و شوهر صورت می‌گیرد، بنابراین بسیار بعید است که هردو نفر روزه را فراموش کرده باشند، و گرچه این کار مستحیل نیست.

[24]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) اگر کسی در روز ماه رمضان قصدا جماع می‌کند، بر وی کفار لازم می‌گردد.

2) همان طور که کفاره بر مرد لازم می‌گردد، زن اگر به رضایت خود به جماع کردن با وی تن در داده باشد، در نزد احناف بر وی نیز کفارۀ مستقلی لازم می‌گردد، ولی در نزد امام شافعی/ و اهل ظاهر، بر زن و مرد تنها یک کفاره لازم می‌گردد.

3) کفاره به ترتیب یکی از این سه چیز است، آزاد کردن غلام، روزه گرفتن دو ماه پیاپی، طعام دادن شصت مسکین، بنابراین اگر کسی که قدرت به روزه گرفتن دارد، طعام دادن مساکین برایش روا نیست.

4) در روزه گرفتن پیاپی بودن، شرط است، بنابراین اگر کسی پیش از کامل کردن دو ماه، یک روز روزه را خورد، باید روزه گرفتن را از سر بگیرد.

5) مقدار طعام دادن برای مساکین، در نزد احناف سی صاع، برای هرمسکین نیم صاع است، و در نزد امام شافعی و بعضی از علمای دیگر، پانزده صاع، برای هرمسکین ربع صاع است، و مقدار هرصاع به وزن فعلی طوری که قبلا هم یاد آور شده بودیم (340/3) کیلو گرام است.

6) درنزد امام ابو حنیفه/ اگر طعام شصت مسکین را در شصت روز برای یک مسکین بدهد، نیز جواز دارد، ولی اگر طعام شصت مسکین را در یک روز برای یک مسکین بدهد، یک طعام حساب می‌شود.

7) در نزد امام ابو حنیفه و مالک و احمد و ابو ثوری و ثوری رحمهم الله بر علاوه از کفاره دادن، باید روزی را که جماع کرده است، نیز قضاء بیاورد، و امام اوزاعی می‌گوید: اگر کفاره‌اش به آزاد ساختن غلام، و یا طعام دادن مساکین باشد، قضاء آوردن آن روز بر وی لازم است، ولی اگر به روزه گرفتن باشد، قضاء آوردن آن روز بر وی لازم نیست، و عدۀ براین نظر اند که جز از کفاره چیز دیگری به طور مطلق بر وی لازم نیست.

8) اگر کسی در یک روز چندین بار جماع کرد، بر وی تنها یک کفاره لازم می‌گردد، و اگر در چندین روز جماع کرد، امام ابو حنیفه/ می‌گوید: اگر جماع و یا جماع‌های دیگرش بعد از کفاره دادن جماع اولی بود، بر وی کفاره دیگری لازم می‌گردد، و اگر پیش از کفاره دادن قبلی بود، بر وی تنها یک کفاره لازم می‌گردد، ولی امام مالک و شافعی و احمد رحمهم الله می‌کویند: بر وی از جماع کردن هرروز، کفارۀ جداگانۀ لازم می‌گردد، خواه از جماع قبلی کفاره داده باشد، و خواه نداده باشد.

9) در نزد امام ابو حنیفه/ همان طوری که کفاره از جماع کردن لازم می‌گردد، از خوردن و نوشیدن نیز لازم می‌گردد، ولی در نزد اکثر علماء لزوم کفاره خاص به سبب جماع کردن است و بس، و از خوردن و آشامیدن تنها قضاء لازم می‌شود.

[25]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) این حدیث دلالت بر این دارد که حجامت کردن برای شخص روزه‌دار جواز دارد، و سبب کراهت و یا فساد روزه‌اش نمی‌گردد.

2) در احادیث دیگری به روایت از شداد بن اوس آمده است که پیامبر خدا ج شخصی روزه داری را دیدند که خود را حجامت می‌کند، فرمودند: «روزۀ حجامت گر و روزۀ حجامت شده از بین رفت»، ولی علماء می‌گویند که حدیث ابن عباس ناسخ حدیث شداد بن اوس است، زیرا قصۀ شداد بن اوس در فتح مکه، و قصۀ ابن عباس در حجة الوداع است، و واضح است که در قوت تعارض، نص متاخر نص متقدم را نسخ می‌کند، و عدۀ دیگری از علماء می‌گویند که حدیث شداد بن اوس در مورد دو شخصی بود که هنگام حجامت کردن غیبت می‌کردند، از این جهت پیامبر خدا ج فرمودند که روزۀ آن‌ها از بین رفت، و معنایش این است که: «ثواب روزۀ آن‌ها از بین رفت».

[26]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) (مخلوط) که پیامبر خدا ج خواستند تا آن شخص برای‌شان تهیه کند، عبارت از کوبیدۀ گندم است که آن را در آب و یا شیر می‌انداختند، و بعد از بهم زدن، آن را می‌آشامیدند.

2) در اینکه بلال در مقابل امر نبی کریم ج از مراجعه کارگرفت سببش طوری که علماء گفته‌اند، احتیاط کردن وی در غروب آفتاب بود، ولی آنچه که به نظر می‌رسد این است که کاری در مقابل امر پیامبر خدا ج روی هرغرضی که باشد، چندان مناسب نیست.

3) این حدیث دلالت براین دارد که روزه گرفتن در سفر، از روزه خوردن بهتر است، و این مذهب امام ابو حنیفه و اصحاب وی و اسود بن یزید رحمهم الله است، و عدۀ دیگری از علماء و از آن جمله ابن عباس و انس و ابو سعید و اوزاعی و نخعی می‌گویند: مسافر بین روزه گرفتن و روزه نگرفتن مخیر کامل است، امام شافعی و احمد و اسحاق و شعبی و عمر بن الخطاب و فرزندش عبدالله بن عمر، و ابو هریره و ابن عباسش می‌گویند: روزه گرفتن برای مسافر روا نیست، بنابراین اگر کسی در سفر روزه گرفت، باید در وقت مقیم شدن، آن را قضاء بیاورد.

4) عجله کردن در افطار به مجرد غروب آفتاب، مستحب است.

5) افطار کردن به هرچیزی روا است، ولی در صورت میسر بودن طوری که در روایات دیگر آمده است به خرما بهتر است.

6) در مقابل نص قطعی نباید از عقل ظنی کار گرفت.

[27]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      طوری که در روایات دیگری آمده است، سؤال حمزه سلمیس از پیامبر خدا ج در مورد روزۀ ماه رمضان بود، بنابراین مسافر بین روزه گرفتن و روزه خوردن مخیر است، اگر می‌خواهد روزه بگیرد، و اگر می‌خواهد روزه نگیرد، و اختلاف علماء را در اینکه بهتر روزه گرفتن است و یا روزه خوردن، در حدیث قبلی بیان داشتیم، و آنچه که به خاطر راقم می‌رسد این است که: اگر روزه گرفتن سبب مشکلات برای خود روزه‌دار و یا همراهانش می‌شد، روزه خوردن برایش بهتراست، و اگر چنین مشکلاتی وجود نداشت، روزه گرفتن بهتر است، زیرا انسان نمی‌داند که اجلش چه وقت خواهد رسید، و شاید در قضای روزه تکاسل نموده و در نتیجه در حال قرض داری روزه بی‌میرد.

[28]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) خروج پیامبر خدا ج در این سفر عصر روز چهار شنبه دهم ماه رمضان سال هشتم هجری، در غزوه فتح مکه بود، و در روز نزدهم رمضان به مکه رسیدند، چون از مدینه خارج گردیده و به ذوالحلیفه رسیدند، منادی پیامبر خدا ج برای مردم اعلان کرد: «هرکس که می‌خواهد روزه بگیرد، و هرکس که می‌خواهد روزه نگیرد».

2) (کدید) از توابع عسفان است، و در بین راه مدینه و مکه قرار دارد، و به طرف مکه نزدیک‌تر است، و تخمینًا حدود (80) الی (90) کیلو متر از مکه و حدود (300) الی (320) کیلو متر از مدینه فاصله دارد.

3) پیامبر خدا ج در قسمتی از سفر خود روزه گرفتند، و در قسمتی از آن روزه را خوردند، بنابراین، برای مسافر روزه گرفتن و روزه خوردن هردو جواز دارد.

4) مسافر می‌تواند بعد از گذشت قسمتی از روز، روزه‌اش را بخورد، ولو آنکه در اول روز به نیت روزه بر خواسته باشد.

5) کسی که در خانه‌اش نیت روزه را کرده است، و بعد از آن به سفر بیرون می‌شود، در نزد جمهور علماء، در چنین حالتی روزه گرفتن برایش بهتر است، و اگر روزه‌اش را خورد، باید آن روز را قضاء بیاورد، و کفارۀ بر وی نیست.

[29]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) از سفرهای پیامبر خدا ج دو سفر در رمضان واقع گردیده بود، یکی سفر غزوۀ بدر، و دیگری سفر فتح مکه، و مراد از سفری که در این حدیث آمده است، سفر غزوۀ بدر است، نه سفر فتح مکه، زیرا ابن رواحهس تنها در این سفر با پیامبر خدا ج همراه بود، و در غزوۀ مؤته که پیش از فتح مکه است، به شهادت رسید.

2) از این حدیث نیز چنین دانسته می‌شود که روزه گرفتن و روزه خوردن هردو برای مسافر جواز دارد، و اختلافی که هست در افضلیت آن است، بعضی از علماء روزه گرفتن را بهتر می‌دانند، و بعضی از علماء روزه نگرفتن را، ولی اگر روزه گرفتن سبب زحمت برای خود شخص و یا اشخاص همراه وی شود، روزه خوردن برای مسافر بهتر از روزه گرفتن وی است، و اگر چنین زحمت و مشقتی وجود نداشته باشد، روزه گرفتن بهتر است، و الله تعالی اعلم بالصواب.

[30]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) در سنن ترمذی از جابرس روایت است که این واقعه در سفر فتح مکه واقع شده بود.

2) اهل ظاهر نظر به ظاهر این حدیث می‌گویند که روزه گرفتن در سفر منعقد نمی‌گردد، و روا نیست، زیرا پیامبر خدا ج فرموده‌اند که: روزه گرفتن در سفر کار خوبی نیست، و چیزی که کار خوبی نباشد، کار بدی است، و کار بد مشروع نیست...

ولی جمهور علماء می‌گویند که: روزه گرفتن در سفر جواز دارد، و طوری که در احادیث دیگری آمده است، شخص بین گرفتن و نگرفتن روزه مخیر است، و از این حدیث چنین جواب می‌دهند که: لفظ این حدیث متعلق به همین شخص است، و معنی حدیث نبوی شریف چنین است که: کار خوبی نیست که انسان تا این حد خود را به مشقت بیندازد، در حالی که خداوند متعال برایش اجازۀ روزه خوردن را داده است، و دلیل این تاویل این است که خود نبی کریم ج در شدت گرمی روزه گرفتند، و اگر روزه گرفتن در سفر کار خوبی نمی‌بود، به یقین که خودشان اولین کسی بودند که از این کار خود داری می‌کردند، و حدیث آتی (948) دلیل دیگری برای ثبوت این مدعی است.

[31]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      گرچه در این حدیث ذکری از اینکه کار در روزۀ نفلی بود، و یا در روزۀ رمضان، ولی سیاق حدیث نبوی شریف اشاره به این دارد که در روزۀ رمضان بوده است، زیرا گرفتن و نگرفتن روزۀ نفلی به طبیعت حال جواز دارد و مباح است، و لازم به بیان نیست، و علاوه بر آن در صحیح مسلم آمده است که کسی از انس راجع به روزۀ رمضان در سفر پرسان کرد، گفت: به همراه پیامبر خدا ج در رمضان سفر می‌کردیم، نه روزه‌دار بر روزه خوار عیب می‌گرفت و نه روزه خوار بر روزه دار، و این دلیل صریحی است که در سفر روزه گرفتن و روزه خوردن در رمضان، جواز دارد، ولی اگر روزه گرفتن سبب مشقت شود، روزه خوردن بهتر بلکه سنت است، در صحیح مسلم از ابو سعیدس در حدیث طویلی روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند که: «شما فردا صبح با دشمن مواجه می‌شوید، و روزه خوردن شما را قوی‌تر می‌سازد، لذا روزه را بخورید»، و چون به این کار امر کردند، روزه را خوردیم.

[32]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) مراد از (ولی امر) میت، ورثه و یا اقاربش می‌باشند.

2) در موضوع روزه گرفتن از میت نظریات مختلفی وجود دارد: اصحاب حدیث با استناد به این حدیث می‌گویند: اگر کسی مرد، و بر ذمه‌اش روزۀ بود، باید ولی امرش عوضش روزه بگیرد، امام ابو حنیفه، شافعی و مالک و زهری رحمهم الله می‌گویند: اگر میت وصیت کرده بود، (ولی امرش) عوضش صدقه بدهد، و صدقۀ که لازم می‌شود، در نزد امام ابو حنیفه/ عوض هر روز روزۀ قضائی، نیم صاع گندم، و در نزد دیگران عوض هر روز ربع صاح گندم است، و اگر وصیت نکرده بود، صدقه دادن لازم نیست.

و در جواب از حدیث عائشهل می‌گویند که خود عائشهل بر خلاف این حدیث فتوی داده است، و این دلالت بر آن دارد که این حدیث در نزد وی منسوخ است، ورنه مقام صحابه بالاتر از آن است که حدیثی را روایت کند، و بر خلاف آن عمل کند و یا فتوی بدهد.

[33]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      اختلاف در این حدث مانند اختلاف در حدیث سابق است، و جواب از آن نیز مانند جواب از حدیث سابق است، یعنی: ابن عباسب که راوی حدیث است، بر خلاف این حدیث فتوی داده است، و فتوی دادنش بر خلاف روایتش، دلالت بر اطلاعش از نسخ حدیث دارد، ورنه مقام و منزلتش احتمال مخالفت با حدیث را برایش نمی‌دهد.

[34]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      طوری که قبلا یاد آور شدیم کسی که مامور به تهیۀ مخلوط شده بود، بلالس بود، و این حدیث نیز دلالت براین دارد که عجله کردن در افطار مستحب است، و حدیث آتی براین موضوع صراحت کامل دارد.

[35]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      در حدیث ابو ذرس تاخیر سحری کردن نیز آمده است، یعنی: همان طوری که عجله کردن در افطار مطلوب است، تأخیر کردن در سحری نیز مطلوب است، و در عین حال این حدیث رد بر کسانی است که تاخیر کردن در افطار را لازم می‌دانند.

[36]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) در تتمۀ این حدیث در بخاری آمده است که: «برای آن‌ها امر شد که این روز را قصاء بیاورند».

2) اگر کسی به گمان اینکه آفتاب غروب کرده است، افطار کرد، و بعد از آن آفتاب نمایان شد، در نزد جمهور علماء باید باقی ماندۀ آن روز را روزه بگیرد، و عوض آن یک روز قضاء بیاورد، ولی کفارۀ بر وی نیست، و بعضی از علماء و از آن جمله مجاهد و عطاء و عروه بن زبیر رحمهم الله می‌گویند: چنین شخصی به منزلۀ کسی است که روزه را فراموش کرده است، بنابراین قضائی بر وی نیست.

3) با قیاس بر افطار، علمائ گفته‌اند: اگر کسی به گمان اینکه شب هنوز باقی است، سحری کرد، و بعد از آن معلوم شد که صبح طلوع کرده است، باید آن روز را روزه بگیرد، و عوض آن یک روز قضاء بیاورد.

[37]- وی رُبَیِّع بنت معوذ بن عفراء انصاری است، در بعضی غزوات با پیامبر خدا ج اشتراک می‌کرد، زخمی‌ها را تداوی می‌کرد، و کشتگان را به مدینۀ منوره انتقال می‌داد، و از زن‌هایی است که در بیعت رضوان اشتراک نموده بودند، اسد الغابه (5/451-452).

[38]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) به اتفاق علماء، هیچ عبادتی بر طفل تا وقتی که به بلوغ نرسیده است، فرض نیست.

2) علماء گفته‌اند: بعد از اینکه طفل به سن ده سالگی رسید، و توانائی روزه گرفتن را داشت، مستحب است تا والدینش او را به روزه گرفتن تشویق نمایند، تا به این کار عادت گرفته و بعد از بلوغ بتواند به آسانی روز بگیرد.

3) روزه گرفتن روز عاشوراء پیش از اینکه رمضان فرض گردد، فرض بود.

4) کاری را که صحابه در زمان پیامبر خدا ج انجام می‌دادند، حکم چیزی را دارد که پیامبر خدا ج به آن امر کرده باشند، زیرا اگر پیامبر خدا ج آن را موافق شرع نمی‌دانستند از آن ممانعت به عمل می‌آوردند، و این نوع حکم، به نام (سنت تقریری) یاد می‌شود.

[39]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) صوم وصال عبارت از آن است که شخص بدون آنکه افطار نماید، روز بعدی را با روز گذشته با هم وصل روزه بگیرد.

2) طوری که در حدیث آتی می‌آید، پیامبر خدا ج صوم وصال را منع کرده‌اند.

3) بنا به قور اکثر علماء، صوم وصال از خصائص پیامبر خدا ج است و برای دیگر افراد امت مکروه تحریمی است، چنان‌چه خودشان بعد از عصر نماز می‌خواندند، و دیگران را از آن منع می‌کردند.

4) بعضی از علماء بر این نظر اند که سبب منع کردن از صوم وصال، شفقت و ترحم بر امت است، نه آنکه چنین روزۀ در ذات خود حرام باشد، بنابراین اگر کسی قدرت و قوت داشته باشد، صوم وصال برایش روا است، چنان‌چه بعضی‌ها مانند عبدالله بن زبیر، ابن عامر و ابن وضاح رحمهم الله روزۀ وصال می‌گرفتند، ولی جمهور علماء می‌گویند: ثابت است که پیامبر خدا ج از آن منع کرده‌اند، و سبب منع هرچه که باشد، آن را از کراهت و تحریم خارج نمی‌سازد.

5) وصال تا وقت سحر جواز دارد، گرچه سیاق حدیث دلالت بر آن دارد که عدم وصال به طور مطلق بهتراست.

[40]- این حدیث نیز مانند حدیث گذشته دلالت بر نهی از صوم وصال دارد، چنان‌چه دلالت بر این دارد که پیامبر خدا ج خواستند تا به شکل عملی برای کسانی که می‌خواستند صوم وصال بگیرند بفهمانند که آن‌ها قادر به این کار نیستند، و برای پیامبر خدا ج در این کار حالت خاصی است، و نص حدیث گویای این حالت خاص است.

[41]- وی عویمر بن مالک بن زید است، آخرین کسی از اهل فامیل خود بود که مسلمان شد، شخص فقیه، و عاقل و دانشمندی بود، پیامبر خدا ج فرمودند که: «عویمر حکیم امت من است»، در تمام غزوات بعد از غزوۀ (أحد) اشتراک داشت، در زمان خلافت عثمانس عهده دار قضاوت دمشق بود، و دو سال پیش از شهادت عثمانس وفات یافت، اسد الغابه (5/185-186).

[42]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) پیامبر خدا ج بین مسلمانان دو بار عقد برادری بستند، بار اول پیش از هجرت، و عقد برادری بین زید بن حارثه و حمزه بن عبدالمطلب در همین وقت بسته شده بود، بار دوم بعد از هجرت بین مهاجرین و انصار بعد از هجرت به مدینۀ منوره، و عقد برادری بین سلمان و ابو الدرداء در همین وقت صورت گرفته بود.

2) در (حلیة الأولیاء) آمده است که پیامبر خدا ج در جواب ابو الدرداء این را هم گفتند که: «سلمان عالم است»، و در روایت ابن سعد آمده است که فرمودند: «سلمان در علم به درجۀ اشباع رسیده است».

3) خوردن روزۀ نفلی جواز دارد، ولی احناف می‌گویند که خوردن روزۀ نفلی بدون عذر جواز ندارد، و از اعذاری که خوردن روزۀ نفلی را مباح می‌سازد، آمدن مهمان، و مهمان شدن است، و اگر کسی بدون عذر، روزۀ نفلی‌اش را خورد، باید آن را قضاء بیاورد، زیرا در بعضی روایات آمده است که پیامبر خدا ج در مورد خوردن روزۀ نفلی فرمودند: «و یک روز را عوض آن روزه بگیر»، ولی در نزد أئمۀ دیگر از خودرن روزۀ نفلی به هرسببی که باشد، قضاء لازم نمی‌شود.

4) عقد برادری که براساس دوستی و محبت خدایی باشد، جواز دارد.

5) رفتن به دیدن دوستان و شب تیر کردن در نزد آن‌ها جواز دارد، و این در صورتی است که این کار سبب ایجاد مشکلات برای میزبان نگردد.

6) نصیحت یک برادر برای برادر دیگر مطلوب است.

7) قیام شب فضیلت دارد.

8) زن باید خود را برای همسرش زینت نماید.

9) مرد باید حقوق همسرش را که از آن جمله هم خوابی با وی می‌باشد، اداء نماید.

10) نباید انجام دادن عبادات نفلی، سبب ضایح شدن حقوق دیگران گردد.

11) استراحت و خواب، به اندازۀ که جسم به آن ضرورت دارد، لازم است.

12) غلو کردن در امور دین جواز ندارد.

[43]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) سبب بیشتر روزه گرفتن پیامبر خدا ج در ماه شعبان آن بود که اعمال بندگان در این ماه به حضور رب العالمین تقدیم می‌گردد، پس بهتر است که انسان در این وقت روزه‌دار باشد، در سنن نسائی آمده است که اسامهس از پیامبر خدا ج پرسید: سبب چیست که در ماه شعبان از دیگر ماه‌ها بیشتر روزه می‌گیرید؟

فرمودند: «سبب آن است که در این ماه، اعمال به حضور رب العالمین تقدیم می‌گردد، و من دوست دارم که در وقت تقدیم شدن اعمالم، روزه‌دار باشم».

2) در مورد نماز خواندن در شب اول شعبان و یا در شب نمیۀ شعبان، چندین حدیث آمده است، و از آن جملۀ اینکه اگر کسی در شب نیمۀ شعبان چهار ده رکعت نماز بخواند، و بعد از آن چهار ده بار سورۀ فاتحه را تلاوت نماید، به اندازۀ بیست حج و بیست سال روزه، برایش ثواب داده می‌شود، و اگر فردای آن را روزه بگیرد، مانند آن است که شصت سال پیش از آن و شصت سال بعد از آن را روزه گرفته است» و احادیث دیگری نیز به همین معنی آمده است، ولی علماء گفته‌اند که این احادیث هیچ اصل شرعی ندارد، و همۀ آن‌ها (موضوعی) یعنی دروغ، و یا ضعیف است.

[44]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) عبادت اندک ولی دوامدار در نزد پیامبر خدا ج از آن جهت از عبادت زیاد ملال آور بهتر بود که: عبادت و بالأخص عبادت نفلی باید به اساس نشاط و محبت قلبی باشد، نه روی ملالت و عدم تمایل قلبی.

2) چون نبی کریم ج قدوه بودند، ازاین جهت به چیزی که امر می‌کردند، خودشان آن را عملی می‌نمودند، و از همین سبب عبادتی را که انجام می‌دادند به آن مداومت می‌کردند، و عبادت آن‌ها ولو آنکه بسیار زیاد بود، ولی برای‌شان ملال آور نبود، زیرا نبی کریم ج حالت خاص و موقف خاصی داشتند.

[45]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) قیام شب، وصیام روز، روش پیامبر خدا ج بود، و به آن تشویق می‌کردند.

2) روزۀ نفلی وقت خاصی ندارد، و می‌شود که در هروقت انجام پذیرد، مگر از ایامی که روزه گرفتن در آن‌ها نهی شده است، چنان‌چه روزه گرفتن روز عرفه، روز عاشوراء ده روز ذی الحجه، روز‌های بیض، یعنی سیزدهم، چهاردهم، و پانزدهم از هرماه، و غیره.

3) پیامبر خدا ج صائم الدهر نبودند، بلکه گاهی روزه می‌گرفتند، و گاهی روزه نمی‌گرفتند، چنان‌چه شب را تا صبح نماز نمی‌خواندند، بلکه یک قسمت از شب را خواب می‌شدند، و یک قسمت از آن را نماز می‌خواندند، تا کسانی که بخواهند از ایشان پیروی نمایند، از عهدۀ چنین عبادتی بر آمده بتوانند.

4) پیامبر خدا ج کامل‌ترین افراد بشر از نگاه خُلق و خِلقت بودند، که بیان و توضیح این مسئله ایجاب نوشتن چندین کتاب را می‌نماید، و شمۀ از آن را می‌توان در کتاب (شمائل و اوصاف سید المرسلین) تالیف امام ترمذی که خداوند مرا به ترجمۀ آن توفیق داد، مطالعه نمود.

[46]- مقصدش حدیثی است که پیامبر خدا ج برای عمرو بن عاص گفتند که: مگر من خبر ندارم که تو روز را روزه می‌گیری و شب را نماز می‌خوانی؟ گفت: بلی خبر دارید، فرمودند: چنین مکن، گاهی روزه بگیر، و گاهی روزه مگیر، چیزی بخواب و چیزی نماز بخوان، زیرا که جسمت بر تو حق دارد...الی آخر الحدیث، و این حدیث قبلاً در کتاب نماز گذشت، و جزء دیگر آن در حدیث آتی یعنی در حدیث (962) مذکور است.

[47]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) تمام اوامر و تو جیهات شارع حکیم دارای حکمت است، ولو آنکه انسان نتواند آن را درک نماید.

2) انسان باید از عبادت نفلی همان اندازه را انجام دهد که به صحتش ضرر نرساند.

3) انسان اگر اشتباه می‌کند، و بعد از آن راه حق و صواب برایش آشکار می‌شود، باید از لجاجت خود داری نموده، و از حق پیروی نماید.

[48]- زیرا روزه گرفتن یک روز و خوردن روز دیکر نه تنها آنکه انسان را ضعیف نمی‌کند، بلکه او را به صبر و تحمل عادت می‌دهد، و در نتیجه مقاومت نموده و در قت مقابله با دشمن فرار نمی‌کند.

[49]- از احکام مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) گویا پیامبر خدا ج در جوابش گفتند: اگر همیشه روزه نگیری ضعیف نمی‌شوی، و در نتیجه از مقابل دشمن فرار نمی‌کنی.

 2) اما اینکه صوم دهر چگونه است و حکمش چیست: بعضی از علماء می‌گویند: (صوم الدهر) وقتی مکروه است که شخص همیشه بدون استثناء، حتی ایام عید را روزه بگیرد، بنابراین کسی که ایام عید را روز نمی‌گیرد، روزه‌اش صوم الدهر گفته نشده، و کراهت ندارد.

عدۀ دیگری می‌گویند: (صوم الدهر) وقتی مکروه و یا ممنوع است که روزه سبب ضرر به خودش، و یا سبب اهمال حق دیگران گردد، و اگر سبب چنین کارهای نمی‌شد، (صوم الدهر) گفته نشده و مکروه نیست.

و بالآخره عدۀ بر این نظر اند که معنی این قول پیامبر خدا ج که فرمودند: «کسی که همیشه روز بگیرد، گویا روزه نگرفته است» خبر است نه نفی ثواب، به این معنی که چنین شخصی به روزه گرفتن عادت نموده، و گرسنگی و تشنگی را احساس نمی‌کند، پس از نگاه تحمل زحمت گویا روزه نگرفته است، بنابراین چون پیامبر خدا ج نفی ثواب روزه را از چنین شخصی نکرده‌اند، روزه‌اش صحت داشته و ثواب دارد.

ولی نظر اکثر علماء این است که: (صوم الدهر) به هرطریقی که باشد مکروه است، و اجتناب کردن از آن بهتر است، و اگر کار شایستۀ می‌بود، اولین کسی که به این کار اقدام می‌کرد، خود پیامبر خدا ج بودند، و چون خودشان چنین نکردند، پس نکردن آن بهتر است، و خداوند متعال می‌فرماید: ﴿لَّقَدۡ کَانَ لَکُمۡ فِی رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ لِّمَن کَانَ یَرۡجُواْ ٱللَّهَ وَٱلۡیَوۡمَ ٱلۡأٓخِرَ وَذَکَرَ ٱللَّهَ کَثِیرٗا.

[50]- ام سلیم مادر انس است، و نام اصلی‌اش (غمیصاء) و یا (رمیصاء) است، پیامبر خدا ج از آن جهت نزد أم سلیم می‌رفتند که وی خالۀ رضاعی‌شان بود.

[51]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) در روایت دیگری آمده است که پیامبر خدا ج به حق انس چنین دعا کردند: «خدایا! مال و فرزند فراوان برایش بده، عمرش را دراز کن، و گناهش را بیامرز»، و در (حلیة الأولیاء) به نقل از انسس آمده است که گفت: زمینم در سال دو بار حاصل می‌دهد، و در این شهر زمینی که دو بار حاصل می‌دهد وجو ندارد.

2) مراد از حَجاج، حجاج بن یوسف ثقفی است، که در سال هفتاد و پنج هجری به بصره آمد، در وقت آمدن حجاج به بصره، انس به سن هشتاد و چند سالگی رسیده بود، و هنگام وفات، در سال نود و سه هجری، حدود صد سال عمر داشت.

3) روزۀ نفلی را بدون عذر معقولی نباید خورد.

4) رد تحفه و بخشش اگر باعث رنجش بخشش دهنده نشود، جواز دارد.

5) دعا کردن برای برکت در امور دنیوی مانند: مال و فرزند و امثا این‌ها جواز دارد.

6) دعا کردن بعد از نماز مشروع است، ولی بعضی از علماء آن را اختصاص به نماز نفلی داده‌اند نه نماز فرضی، و می‌گویند بعد از نماز فرضی باید به تسبیح (سبحان الله)، تحمید (الحمدالله) و تهلیل (لا إله إلا الله) پرداخت.

7) داخل شدن به خانۀ دیگران در وقت نبودن صاحب خانه جواز دارد، ولی این امر طوری که امام عینی/ می‌گوید در صورتی است که این کار سبب رنجش صاحب خانه نشود، ورنه جائز نیست، و نباید دیگران را در این امر به سید المرسلین ج قیاس نمود.

8) مادر، فرزندش را از خود بیشتر دوست می‌دارد، زیرا ام سلیم فرزندش را در دعای پیامبر خدا ج بر خود ترجیح داد، بنابراین بر فرزند لازم است تا این مهر و محبت مادری را به محبت و احسان خود تا جایی که برایش ممکن است، پاسخ داده و از هیچ خدمتی نسبت به وی و هم چنین نسبت به پدرش کوتاهی نکند.

9) پیامبر خدا ج مستجاب الدعوه بودند، زیرا به اثر دعای شان: باغ انس بر خلاف باغ‌های دیگر آن منطقه سالی دو بار میوه می‌داد، در حدود صد سال و یا بیش از ان عمر کرد، اولاد فوق العاده فراوانی داشت، تا جائیکه صد فرزند از پشت خودش وفات نمودند، و در آخر عمر حدود صد فرزند و نواسۀ دیگر داشت.

[52]- گویند سبب استفسار پیامبر خدا ج این بود که خبر داشتند که این شخص نذر کرده است که آخر هرماه، و یا آخر ماه شعبان را روزه بگیرد، از این سبب از وی چینین استفسار نمودند.

[53]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      در مورد روزه گرفتن روز جمعه چندین قول است، و مشهورترین آن‌ها سه قول است: امام نخعی و شعبی و زهری رحمهم الله می‌گویند: روزه گرفتن روز جمعه به طور مطلق مکروه است، یعنی: خواه تنها روزه گرفته شود، و خواه با روز دیگری.

امام ابو حنیفه و محمد بن حسن، و امام مالک و محمد بن منکدر و ابن عباس رحمهم الله می‌گویند: روزه گرفتن روز جمعه به طور مطلق بدون کراهت جواز دارد، یعنی: خواه تنها روزه گرفته شود، و خواه با روز دیگری.

ابو هریره، و محمد بن سیرین، و ابو یوسف رحمهم الله می‌گویند: روزه گرفتن روز جمعه تنها مکروه است، ولی اگر با روز دیگری پیش از آن، یعنی: روز پنج شنبه، و یا بعد از آن، یعنی: روز شنبه روزه گرفته شود کراهت ندارد، و احادیث بسیاری که در این مورد آمده است مؤید قول اخیر است، و از آن جمله حدیث آتی.

[54]- وی ام المؤمنین جویریۀ خزاعی است، نامش در اصل بره بود، و پیامبر خدا ج او را جویریه نامیدند، وی از اسیران بنی المصطلق و بسیار زیبا بود، و بعد از اینکه پیامبر خدا ج با وی ازدواج نمودند تمام صحابهش اسیرانی را که از قبیلۀ بنی المصطلق در اختیار داشتند، آزاد کردند.

[55]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      این حدیث مانند حدیث سابق، صریح‌تر از آن دلالت بر این دارد که روزه گرفتن روز جمعه به طور منفرد و اختصاصی مکروه است، مگر آنکه با روز دیگری پیش از آن روز دیگری بعد از آن، روزه گرفته شود.

[56]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      قصد عائشهل این بود که پیامبر خدا ج روزهای دیگری را غیر از روزهای که دارای فضیلت است، و برای همگان بیان کرده‌اند، روزه نمی‌گرفتند، و از جملۀ روزهای که دارای فضیلت خاصی است، روز عرفه، روز عاشوراء، روز پنج شنبه و دو شنبه در هر هفته، روز‌های سیزدهم، چهاردهم، و پانزدهم از هر ماه، نُه روز اول ذی الحجه، و بعضی از روز‌های ماه شعبان، و غیره.

[57]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) ایام تشریق که به نام (ایام معدودات) نیز یاد می‌شود در نزد بعضی از علماء، روز یازدهم، دوازدهم، و سیزدهم ذی الحجه است، ولی امام ابو حنیفه و امام مالک و امام احمد بن حنبل می‌گویند که روز سزدهم ذی الحجه از ایام تشریق نیست.

2) د روزه گرفتن ایام تشریق بین علماء اختلاف است: امام ابو حنیفه و اصاحبش و امام شافعی، و لیث بن سعد رحمهم الله، و از صحابه علی بن ابی طالبس می‌گویند: روزه گرفتن ایام تشریق برای هیچ کس روا نیست، چه متمتع باشد و چه غیر متمتع، چه (هدی) داشته باشد، و چه نداشته باشد، و دلیل آن‌ها احادیثی است که در آن‌ها از روزه گرفتن ایام تشرق نهی شده است، و از آن جمله حدیثی است که ابو داود روایت کرده و می‌گوید: از عقبه بن عامرس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «روز عرفه، و روز عید، و روز‌های تشریق، عید ما مسلمانان است، و این روزها روز خورد و نوش است» و امام طحاوی/ احادیث نهی از روزه گرفتن ایام تشریق را از شانزده نفر از صحابه روایت کره و می‌گوید: «پیامبر خدا ج از روزه گرفتن ایام تشریق در (منی) نهی کردند، و در (منی) کسانی که حج تمتع و قران کرده بودند، وجود داشتند، و با آن هم کسی را از این نهی استثناء نکردند، پس همگان در این نهی داخل می‌شوند»، و گرچه برای این‌ها جوابی از حدیث عائشه و ابن عمرب ندیدم، ولی شاید جواب آن‌ها این باشد که این حدیث منسوخ است، زیرا احادیث نهی، در (منی) بود، و ایام منی ایام اواخر حیات پیامبر خدا ج می‌باشد.

عدۀ از علماء از آن جمله: ابو اسحاق مروزی و بعضی دیگر از علماء می‌گویند: روزه گرفتن ایام تشریق به طور مطلق روا است، اینکه دلیل این‌ها چیست؟ و از حدیث باب چگونه جواب می‌دهند، اطلاعی بدست آورده نتوانستم.

عائشه، و عبدالله بن عمر، و عروه بن زبیرش و امام مالک و اوزاعی، و اسحاق بن راهویه می‌گویند: روزه گرفتن ایام تشریق تنها برای متمتعی که قدرت به دادن (هدی) را نداشته، و سه روز روزه‌اش را تا روز دهم ذو الحجه روزه نگرفته است، روا است، وبرای غیر آن روا نیست، و حدیث باب، مستند این قول است.

[58]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) روز (عاشوراء) روز دهم ماه محرم است، و فضیلت این روز از این جهت است که خداوند متعال در این روز، سیزده نفر از انبیاء خود را مورد رحمت و کرم قرار داد، و این‌ها عبارت اند از:

أ) آدم÷: که در این روز توبه‌اش قبول گردید.

ب) ادریس÷: که در این روز به آسمان برده شد.

ج) نوح÷: که در این روز کشتی‌اش بر روی جودی قرار گرفت.

د) ابراهیم÷: که در این روز متولد شد.

ه) یعقوب÷: که در این روز بینائی‌اش را باز یافت.

و) یوسف÷: که در این روز از چاه نجات یافت.

ز) ایوب÷: که در این روز از مریضی شفا یافت.

ح) یونس÷: که در این روز از بطن ماهی نجات یافت.

ط) موسی÷: که در این روز از دریا نجات یافت، و فرعون غرق شد.

ی) داود÷: که در این روز توبه‌اش قبول شد.

ک) سلیمان÷: که در این روز به پادشاهی رسید.

ل) عیسی÷: که در این روز متولد گردید.

م) محمد ج : که در این روز گناهان گذشته و آینده‌اش آمرزیده شد.

2) روزه گرفتن روز عاشوراء، به اتفاق علماء واجب نیست، بلکه مستحب و یا سنت است، در فضیلت روزه گرفتن روز عاشوراء احادیث بسیاری آمده است، از آن جمله در صحیح مسلم از ابو قتادهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «امید من آن است که به سبب روزۀ روز عاشوراء، خداوند گناهان سال گذشته را ببخشد».

3) آنچه که در مورد فضیلت نماز خواندن در شب عاشوراء، و یا روز عاشوراء، آمده است، اصل شرعی ندارد، و حدیثی که می‌گوید: «کسی که در روز عاشوراء سرمه به چشمش بکشد، هیچگاه به درد چشم گرفتار نمی‌شود» حدیث دروغ و موضوعی است که قاتلان حسینس آن را وضع و افتراء نموده‌اند.

4) احادیثی که در مورد روزه گرفن روز عاشوراء آمده است، هیچ ارتباطی به واقعۀ تأسف بار شهادت امام حسینس ندارد، و شاید، روی تصادف بوده است که چنین واقعۀ اسف باری در روز (عاشوراء) رخ داده است، و چنین تصادفاتی در صفحات تاریخ کم نیست.

[59]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      امر پیامبر خدا ج به روزه گرفتن این روز، و فرضیت روزه گرفتن روز عاشوراء، پیش از فرضیت روزۀ رمضان بود، و بعد از اینکه روزۀ رمضان فرض گردید، فرضیت روزۀ عاشوراء نسخ گردید، و از این موضوع قبلاً هم یاد آوری به عمل آمد.