1- باب: فَرْضِ صَدَقَةِ الْفِطْرِ
766- عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: «فَرَضَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ زَکَاةَ الفِطْرِ صَاعًا مِنْ تَمْرٍ، أَوْ صَاعًا مِنْ شَعِیرٍ عَلَى العَبْدِ وَالحُرِّ، وَالذَّکَرِ وَالأُنْثَى، وَالصَّغِیرِ وَالکَبِیرِ مِنَ المُسْلِمِینَ، وَأَمَرَ بِهَا أَنْ تُؤَدَّى قَبْلَ خُرُوجِ النَّاسِ إِلَى الصَّلاَةِ» [رواه البخاری: 1503].
766- از ابن عمرب روایت است که گفت: پیامبرد خدا ج صدقه فطر را یک صاع از خرما، و یا یک صاع از جو، بر هر فرد مسلمانی خواه غلام باشد و خواه آزاد، خواه مرد باشد و خواه زن، خواه خورد باشد و خواه کلان، فرض نمودند، و امر فرمودند:
که این صدقۀ فطر باید پیش از رفتن به نماز عید داده شود»([1]).
2- باب: الصَّدَقَةِ قَبْلَ الْعِیدِ
باب [2]: صدقه فطر پیش از نماز عید
767- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «کُنَّا نُخْرِجُ فِی عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَوْمَ الفِطْرِ صَاعًا مِنْ طَعَامٍ»، «وَکَانَ طَعَامَنَا الشَّعِیرُ وَالزَّبِیبُ وَالأَقِطُ وَالتَّمْرُ» [رواه البخاری: 1510].
767- از ابو سعید خدرِیس روایت است که گفت: در زمان پیامبر خدا ج در روز عید، از طعام یک صاع [صدقه] میدادیم، و طعام ما [در آن وقت]: جو، کشمش، قروت و خرما بود.
3- باب: صَدَقَةِ الفِطْرِ عَلَى الحُرِّ وَالمَمْلُوکِ
باب [3]: صدقه فطر بر هر کس چه آزاد باشد و چه غلام لازم است
768- عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «فَرَضَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ صَدَقَةَ الفِطْرِ صَاعًا مِنْ شَعِیرٍ، أَوْ صَاعًا مِنْ تَمْرٍ عَلَى الصَّغِیرِ وَالکَبِیرِ، وَالحُرِّ وَالمَمْلُوکِ» [رواه البخاری: 1512].
768- از ابن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج صدقه فطر با یک صاع از جو، یا یک صاع از خرما، بر کوچک و بزرگ، و بر آزاد و مملوک، فرض نمودند([2]).
26- کتابُ الحَج
[1]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) حکم صدقۀ فطر: صدقه فطر در نزد جمهور علماء فرض، در نزد احناف واجب، و در نزد امام مالک/ سنت است.
2) مقدار آن: مقدار صدقه فطر از گندم نیم صاع، که به وزن فعلی ( یک کیلو و هشتصد و بیست) گرام میشود، و از جو و خرما یک صاع که به وزن فعلی (سه کیلو و ششصد و چهل) گرام میشود، لازم میگردد، و در نزد احناف دادن قیمت آن نیز جواز دارد.
3) صدقۀ فطر بر زن: صدقۀ فطر بر زن خواه شوهر دار باشد و خواه نباشد، لازم است، صدقه زن شوهر دار در نزد احناف بر شوهرش لازم نیست، ولی جمهور علماء میگویند: که صدقۀ فطرش برذمۀ شوهرش میباشد، و دلیلشان این است که به اتفاق علماء، نفقۀ زن بر عهدۀ شوهرش میباشد، و نفقه تنها عبارت از خرج و خوراک نیست، بلکه تمام ما یحتاج زن را شامل میشود، و صدقۀ فطر از جمله چیزهایی است که زن به آن احتیاج دارد.
و شاید دلیل احناف این باشد که زن اگر فقیر باشد، بر وی صدقه فطری نیست، و اگر غنی و ثروتمند باشد، باید خودش صدقه فطر خود را بپردازد، همان طوری که زکات مال خود را میپردازد.
4) صدقه فطر بر طفل خورد سال: صدقه طفل خرد سال اگر مالی داشته باشد، در نزد امام ابو حنیفه و ابو یوسف ازمال خودش داده میشود، و اگر مالی نداشته باشد، پدرش مسؤول آن است، و حسن/ میگوید: که طفل خواه چیزی داشته باشد و خواه نداشته باشد، صدقه فطرش بر ذمه پدرش میباشد.
5) وقت وجوب صدقه فطر درنزد بعضی از علماء، از آن جمله امام شافعی و امام احمد بن حنبل رحمهم الله لحظۀ پیش از غروب آفتاب آخرین روز ازماه رمضان است، بنابراین اگر طفلی بعد از غروب آفتاب آن روز به دنیا میآید، صدقه فطر آن لازم نمیگردد، و در نزد احناف و عدۀ دیگر از علماء، وقت و جوب صدقه فطر، لحظۀ پیش از طلوع فجر روز عیدفطر است، بنابراین طفلی که پیش از طلوع فجر روز عید فطر به دنیا میآید، صدقه فطرش لازم میگردد، وطفلی که بعد از طلوع فجر روز عید فطر به دنیا میآید، صدقه فطر از وی لازم نیست.
6) وقت استحبابی دادن صدقه فطربه اتفاق علماء در روزعید و پیش از رفتن به نماز عید است، ولی درنزد احناف تقدیم و تاخیر آن از این وقت نیز جوزا دارد.
7) وقت وجوب آن پیش از طلوع فجر روز عید فطر است، وطفلی که بعد ازطلوع فجر به دنیا میآید، صدقه فطر بر وی و از وی لازم نمیگردد.
8) صدقه فطر بر کسی لازم میگردد که غنی باشد.
9) مستحق صدقه فطر فقراء هستند.
[2]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) وجوب صدقه فطر بر شخص آزاد مورد اتفاق است.
2) در مورد وجوب صدقه فطر بر مملوک (غلام) علماء اختلاف نظر دارند:
جمهور علماء رحمهم الله میگویند: غلام خواه برای خدمت باشد، و خواه برای تجارت، صدقه بر بادارش لازم است، و احناف، و ثوری، و عطاء و نخعی رحمهم الله میگویند: در غلامی که برای تجارت باشد، صدقه فطر لازم نمیگردد، و چیزی لازم نمیگردد، زکات قیمت آن است.
1- باب: وجُوبِ الزَکَاةِ
702- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَعَثَ مُعَاذًا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ إِلَى الیَمَنِ، فَقَالَ: «ادْعُهُمْ إِلَى شَهَادَةِ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَأَنِّی رَسُولُ اللَّهِ، فَإِنْ هُمْ أَطَاعُوا لِذَلِکَ، فَأَعْلِمْهُمْ أَنَّ اللَّهَ قَدِ افْتَرَضَ عَلَیْهِمْ خَمْسَ صَلَوَاتٍ فِی کُلِّ یَوْمٍ وَلَیْلَةٍ، فَإِنْ هُمْ أَطَاعُوا لِذَلِکَ، فَأَعْلِمْهُمْ أَنَّ اللَّهَ افْتَرَضَ عَلَیْهِمْ صَدَقَةً فِی أَمْوَالِهِمْ تُؤْخَذُ مِنْ أَغْنِیَائِهِمْ وَتُرَدُّ عَلَى فُقَرَائِهِمْ» [رواه البخاری: 1395].
702- از ابن عباسب روایت است که پیامبر خدا ج معاذس را به سوی یمن فرستادند، [و برایش] گفتند که:
«آنها را به شهادت (لا إله إلا الله) و اینکه من پیامبر خدا هستم دعوت کن».
و اینکه من پیامبر خدا هستم دعوت کن.
«اگر آنها از این چیز اطاعت نمودند، برای آنها بفهمان که خداوند بر آنها در هر شبانه روزی، پنچ وقت نماز فرض کرده است؟
«اگر از این چیزی پیروی کردند، برای آنها بفهمان که خداوند بر اموال آنها زکاتب فرض کرده است که از اغنیای شار گرفته شده و به فقرای آنها داده میشود»([1]).
703- عَنْ أَبِی أَیُّوبَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ رَجُلًا قَالَ لِلنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: أَخْبِرْنِی بِعَمَلٍ یُدْخِلُنِی الجَنَّةَ، قَالَ: مَا لَهُ مَا لَهُ. وَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَرَبٌ مَا لَهُ، تَعْبُدُ اللَّهَ وَلاَ تُشْرِکُ بِهِ شَیْئًا، وَتُقِیمُ الصَّلاَةَ، وَتُؤْتِی الزَّکَاةَ، وَتَصِلُ الرَّحِمَ» [رواه البخاری: 1396].
703- از ابوایوبس روایت است که شخصی برای پیامبر خدا ج گفت: مرا به عملی رهنمائی کنید که سبب داخدل شدنم به بهشت گردد، [کسی از صحابه] گفت: این چه میگوید؟ این چه میگوید؟
پیامبر خدا ج فرمودند: «حاجتی دارد [او را بگذارید که حاجت خود را مطرح نماید، و در جوابش فرمودند]: «خدا را عبادت کن، و هیچ چیز را به وی شریک قرار مده، نماز را بخوان، زکات را اداء کن، و صلۀ رحم را بجای بیاور»([2]).
704- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ أَعْرَابِیًّا أَتَى النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: دُلَّنِی عَلَى عَمَلٍ إِذَا عَمِلْتُهُ دَخَلْتُ الجَنَّةَ، قَالَ: «تَعْبُدُ اللَّهَ لاَ تُشْرِکُ بِهِ شَیْئًا، وَتُقِیمُ الصَّلاَةَ المَکْتُوبَةَ، وَتُؤَدِّی الزَّکَاةَ المَفْرُوضَةَ، وَتَصُومُ رَمَضَانَ» قَالَ: وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لاَ أَزِیدُ عَلَى هَذَا، فَلَمَّا وَلَّى، قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَنْظُرَ إِلَى رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الجَنَّةِ، فَلْیَنْظُرْ إِلَى هَذَا» [رواه البخاری: 1397].
704- از ابو هریرهس روایت است که شخص با دیه نشنی نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: به من عملی را نشان بدهید که اگر آن را انجام بدهم به بهشت بروم.
فرمودند: «خدا را عبادت کن، و به او هیچ چیزی را شریک میاور، نماز فرض را بخوان، زکات فرض را اداء کن، و ماه رمضان را روزه بگیر».
آن شخص گفت: قسم به ذاتی که جانم در دست او است[بلاکیف]، بیشتر از این کاری نخواهم کرد.
چون آن شخص رفت، پیامبرخدا ج فرمودند: «کسی که از نظر کردن بسوی شخصی از اهل بهشت خوششش میآید، به طرف این شخص نظرکند»([3]).
705- وعنه رضی الله عنه قَالَ: لَمَّا تُوُفِّیَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَکَانَ أَبُو بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، وَکَفَرَ مَنْ کَفَرَ مِنَ العَرَبِ، فَقَالَ عُمَرُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: کَیْفَ تُقَاتِلُ النَّاسَ؟ وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى یَقُولُوا: لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَمَنْ قَالَهَا فَقَدْ عَصَمَ مِنِّی مَالَهُ وَنَفْسَهُ إِلَّا بِحَقِّهِ، وَحِسَابُهُ عَلَى اللَّهِ فَقَالَ: وَاللَّهِ لَأُقَاتِلَنَّ مَنْ فَرَّقَ بَیْنَ الصَّلاَةِ وَالزَّکَاةِ، فَإِنَّ الزَّکَاةَ حَقُّ المَالِ، وَاللَّهِ لَوْ مَنَعُونِی عَنَاقًا کَانُوا یُؤَدُّونَهَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَقَاتَلْتُهُمْ عَلَى مَنْعِهَا قَالَ عُمَرُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: «فَوَاللَّهِ مَا هُوَ إِلَّا أَنْ قَدْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَ أَبِی بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، فَعَرَفْتُ أَنَّهُ الحَقُّ» [رواه البخاری: 1399، 1400].
705- و از ابو هریرهس رویات است که گفت: چون پیامبر خدا ج وفات یافتند، و ابوبکرس به خلافت نشست، و مردمی از عرب کافر شدند([4]).
عمرس برای ابوبکرس گفت: چگونه با مردم به جنگ میپردازی؟ در حالی که پیامبر خدا ج فرمودهاند: «تا وقتی به جنگ با مردم مامور شدهام که بگویند: (لا إله إلا الله) و کسی که این کلمه را بگوید، مال و جانش را جز به حق آن، از من محفوظ نموده، و حساب او با خدا است».
ابوبکرس گفت: به خداوند سوگند، با کسی که بین نماز و زکات فرق بگذارد، جنگ خواهم کرد، زیرا زکات حق مال است، و به خداوند سوگند اگر بزغالۀ را که برای پیامبر خدا ج میدادند، برای من ندهند، به سبب ندادن آن، با آنها به جنگ خواهم پرداخت.
عمرس گفت: به خداوند سوگند حق همان چیزی است که خداوند متعال سینۀ ابوبکر را در جنگ کردن با آنها روشن ساخته است، و یقینم حاصل شد که نظر ابوبکرس حق وصواب است([5]).
2- باب: إِثْمِ مَانِعِ الزَّکاةِ
باب [2]: گناه کسی که زکات مالش را نمیدهد
706- وعنه رضی الله عنه قال: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «تَأْتِی الإِبِلُ عَلَى صَاحِبِهَا عَلَى خَیْرِ مَا کَانَتْ، إِذَا هُوَ لَمْ یُعْطِ فِیهَا حَقَّهَا، تَطَؤُهُ بِأَخْفَافِهَا، وَتَأْتِی الغَنَمُ عَلَى صَاحِبِهَا عَلَى خَیْرِ مَا کَانَتْ إِذَا لَمْ یُعْطِ فِیهَا حَقَّهَا، تَطَؤُهُ بِأَظْلاَفِهَا، وَتَنْطَحُهُ بِقُرُونِهَا»، وَقَالَ: «وَمِنْ حَقِّهَا أَنْ تُحْلَبَ عَلَى المَاءِ» قَالَ: «وَلاَ یَأْتِی أَحَدُکُمْ یَوْمَ القِیَامَةِ بِشَاةٍ یَحْمِلُهَا عَلَى رَقَبَتِهِ لَهَا یُعَارٌ، فَیَقُولُ: یَا مُحَمَّدُ، فَأَقُولُ: لاَ أَمْلِکُ لَکَ شَیْئًا، قَدْ بَلَّغْتُ، وَلاَ یَأْتِی بِبَعِیرٍ یَحْمِلُهُ عَلَى رَقَبَتِهِ لَهُ رُغَاءٌ فَیَقُولُ: یَا مُحَمَّدُ، فَأَقُولُ: لاَ أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ شَیْئًا، قَدْ بَلَّغْتُ [رواه البخاری: 1402].
706- و از ابو هریرهس روایت است که گفت:
پیامبر خدا ج فرمودند: «شتر[در روز قیامت] به قویترین حالت خود در دنیا، نزد صاحبش میآید، و اگر حق آن را [که زکات آن باشد] اداء نکرده باشد، او را زیر پای خود لگد مال میکند»
«و گوسفند [در روز قیامت] به قویترین حالت خود در دنیا، نزد صاحبش میآید، و اگر حق آن را [که زکات آن باشد] اداء نکرده باشد، او را زیر پای خود لگد مال نموده و به شاخهای خود بر بدنش میکوبد»
و فرمودند: «از جملۀ حق شتر و گوسفند آن است که در وقت آب دادن دوشیده شود [یعنی: اگر در جایی که شتر و گوسفند آب میخورند، شخص فقیر و محتاجی را دید، باید آن حیوان را بدوشد، و شیر آن را برای آن شخص محتاج بدهد].
و فرمودند: «این طور نشود که کسی از شما در روز قیامت در حالی که گوسفندش بر گردنش سوار است و(بَع بَع) میکشد، نزدم بیاید و یا محمد بگوید و من بگویم که: برای تو کاری کرده نمیتوانم، و در دار دنیا[امر خدا را برای تو] تبلیغ کرده بودم»
«و این طور نشود که کسی از شما در روز قیامت در حالی که شترش بر گردنش سوار بوده و(غَر غَر) میکشد، نزدم بیاید و یا محمد بگوید، و من بگویم که: برای تو کاری کرده نمیتوانم [و در دنیا امر خدا را برای تو] تبلیغ کرده بودم»([6]).
707- وعنه رضی الله عنه قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَنْ آتَاهُ اللَّهُ مَالًا، فَلَمْ یُؤَدِّ زَکَاتَهُ مُثِّلَ لَهُ مَالُهُ یَوْمَ القِیَامَةِ شُجَاعًا أَقْرَعَ لَهُ زَبِیبَتَانِ یُطَوَّقُهُ یَوْمَ القِیَامَةِ، ثُمَّ یَأْخُذُ بِلِهْزِمَتَیْهِ یَعْنِی بِشِدْقَیْهِ ثُمَّ یَقُولُ أَنَا مَالُکَ أَنَا کَنْزُکَ، ثُمَّ تَلاَ: ﴿لَا یَحْسِبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ﴾ الآیَةَ [رواه البخاری: 1403].
707- و از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که خداوند برایش مالی داده است، و او زکات مال خود را اداء نمیکند، مالش در روز قیامت به شکل اژدهای کچلی[که از زهر زیاد موهای سرش ریخته و کچل شده است] و در بالای دو چشمش دو خال سیاه است، در میآید، و به اطرافش میپیچد، سپس آن اژدها، هردو رخسار آن شخص را گرفته و میگوید: من همان مال تو، و من همان گنج تو ام».
و [پیامبر خدا ج] این آیۀ مبارکه را تلاوت نمودند: «کسانی که[در دادن زکات] آنچه که خدا به آنها داده است، بخالت میورزند، [فکر نکنند این کار برایشان خیر است، بلکه شر است»([7]).
3- باب: ما أُدِّیَ زَکاتُهُ فَلَیْسَ بِکَنْزٍ
باب [3]: مالی که زکاتش داده شود، گنج شمرده نمیشود.
708- عن أَبیِ سَعِیدٍ ألخُدریّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قاَلَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لَیْسَ فِیمَا دُونَ خَمْسِ أَوَاقٍ صَدَقَةٌ، وَلَیْسَ فِیمَا دُونَ خَمْسِ ذَوْدٍ صَدَقَةٌ، وَلَیْسَ فِیمَا دُونَ خَمْسِ أَوْسُقٍ صَدَقَةٌ» [رواه البخاری: 1405].
708- از ابو سعید خدریس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «در کمتر از پنج(أوقِیَّه) زکاتی نیست، و در کمتر از پنج شتر زکاتی نیست، و در کمتر از پنج(وَسق) زکاتی نیست»([8]).
4- باب: الصَّدَقَةِ مِن کَسبٍ طیِّبٍ
709- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: مَنْ تَصَدَّقَ بِعَدْلِ تَمْرَةٍ مِنْ کَسْبٍ طَیِّبٍ، وَلاَ یَقْبَلُ اللَّهُ إِلَّا الطَّیِّبَ، وَإِنَّ اللَّهَ یَتَقَبَّلُهَا بِیَمِینِهِ، ثُمَّ یُرَبِّیهَا لِصَاحِبِهِ، کَمَا یُرَبِّی أَحَدُکُمْ فَلُوَّهُ، حَتَّى تَکُونَ مِثْلَ الجَبَلِ» [رواه البخاری: 1410].
709- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبرخدا ج فرمودند:
«کسی که به مقدار یک خرمایی را از مال حلال صدقه بدهد و البته خداوند جز چیز پاک و حلال را قبول نمیکند خداوند متعال آن صدقۀ را که به اندازۀ خرمایی است به دست راست خود[بلاکیف] قبول میکند، سپس آن را برای صاحبش به مثل کسی که کره اسپش را پرورش میدهد میپروراند، تا آنکه[همان صدقه] به اندازۀ کوهی بزرگ میشود»([9]).
5- باب: الصَّدَقَةِ قَبْلَ الرَّدِّ
باب [5]: زکات دادن پیش از آنکه [آن را قبول نکنند] و رد نمایند
710- عن حَارِثَةَ بْنَ وَهْبٍ رَضِیَ اللهُ عَنهُ، قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: تَصَدَّقُوا، فَإِنَّهُ یَأْتِی عَلَیْکُمْ زَمَانٌ یَمْشِی الرَّجُلُ بِصَدَقَتِهِ، فَلاَ یَجِدُ مَنْ یَقْبَلُهَا، یَقُولُ الرَّجُلُ: لَوْ جِئْتَ بِهَا بِالأَمْسِ لَقَبِلْتُهَا، فَأَمَّا الیَوْمَ، فَلاَ حَاجَةَ لِی بِهَا [رواه البخاری: 1411].
710- از حارثه بن وهبس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند:
«زکات[مال خود را هم اکنون] اداء نمائید، زیرا بر شما زمانی خواهد آمد که شخص با زکات مالش[این طرف و آن طرف] برود، و کسی را نیابد که زکاتش را قبول نماید».
«و [کسی که میخواهد زکاتش را برای او بدهد،] میگوید: اگر دیروز زکاتت را میآوردی قبول میکردم، ولی امروز به آن احتیاجی ندارم»([10]).
711- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى یَکْثُرَ فِیکُمُ المَالُ، فَیَفِیضَ حَتَّى یُهِمَّ رَبَّ المَالِ مَنْ یَقْبَلُ صَدَقَتَهُ، وَحَتَّى یَعْرِضَهُ، فَیَقُولَ الَّذِی یَعْرِضُهُ عَلَیْهِ: لاَ أَرَبَ لِی [رواه البخاری: 1412].
711- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«تا آنوقت قیامت بر پا نمیشود که ثروت در بین شما زیاد شود، و خزانهها پر شود، تا جایی که صاحب مال میکوشد کسی را پیدا کند که زکات مالش را قبول نماید، و چون زکات مالش را برای وی تقدیم میکند، آن کسی که مال خود را برایش تقدیم کرده است میگوید: مرا[به مال تو] حاجتی نیست»([11]).
712- عَن عَدِیَّ بْنَ حَاتِمٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ،قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَجَاءَهُ رَجُلاَنِ أَحَدُهُمَا یَشْکُو العَیْلَةَ، وَالآخَرُ یَشْکُو قَطْعَ السَّبِیلِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: أَمَّا قَطْعُ السَّبِیلِ فَإِنَّهُ لاَ یَأْتِی عَلَیْکَ إِلَّا قَلِیلٌ، حَتَّى تَخْرُجَ العِیرُ إِلَى مَکَّةَ بِغَیْرِ خَفِیرٍ، وَأَمَّا العَیْلَةُ: فَإِنَّ السَّاعَةَ لاَ تَقُومُ، حَتَّى یَطُوفَ أَحَدُکُمْ بِصَدَقَتِهِ، لاَ یَجِدُ مَنْ یَقْبَلُهَا مِنْهُ، ثُمَّ لَیَقِفَنَّ أَحَدُکُمْ بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ لَیْسَ بَیْنَهُ وَبَیْنَهُ حِجَابٌ وَلاَ تَرْجُمَانٌ یُتَرْجِمُ لَهُ، ثُمَّ لَیَقُولَنَّ لَهُ: أَلَمْ أُوتِکَ مَالًا؟ فَلَیَقُولَنَّ: بَلَى، ثُمَّ لَیَقُولَنَّ أَلَمْ أُرْسِلْ إِلَیْکَ رَسُولًا؟ فَلَیَقُولَنَّ: بَلَى، فَیَنْظُرُ عَنْ یَمِینِهِ فَلاَ یَرَى إِلَّا النَّارَ، ثُمَّ یَنْظُرُ عَنْ شِمَالِهِ فَلاَ یَرَى إِلَّا النَّارَ، فَلْیَتَّقِیَنَّ أَحَدُکُمُ النَّارَ وَلَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ، فَإِنْ لَمْ یَجِدْ فَبِکَلِمَةٍ طَیِّبَةٍ [رواه البخاری: 1413].
712- ازعدی بن حاتمس([12]) روایت است که گفت: نزد پیامبر خدا ج نشسته بودم که دو نفر آمدند، یکی از فقر و بی چارگی، و دیگری از رهزنی و نا امنی شکایت نمود.
پیامبر خدا ج فرمودند: «در مورد رهزنی و نا امنی باید بگویم: مدت زیادی بر تو نخواهد گذشت که کاروان بدون نگهبان بسوی مکه برود، و هرچه که فقر است: تا آنوقت قیامت بر پا نمیشود که شخصی از شما با زکات مالش به این طرف و آن طرف بگردد، و کسی را نیابد که زکات مالش را از وی قبو نماید».
«سپس هر کس[در روز قیامت] در پیشگاه خدا در حالی که بین او و بین خدا حجابی و ترجمانی که ترجمانی کند نیست، ایستاده میشود.
و بعد از آن خدا برایش میگوید: مگر برای تو مالی نداده بودم؟
آن شخص میگوید: داده بودی. باز میگوید: آیا برایت پیامبری نفرستاده بودم؟
میگوید: فرستاده بودی. در این وقت این شخص به طرف راست خود نظر میکند، و جز آتش چیزی را نمیبیند، و به طرف چپ خود نظر میکند، و جز آتش چیزی را نمیبیند، پس هر کس از شما ولو آنکه به صدقه دادن نصف خرمائی باشد خود را از آتش نجات دهد، و اگر همین را هم نیافت، اقلاً زبان خوشی داشته باشد([13]).
6- باب: اتَّقُوا النَّارَ وَلَو بِشقِّ تَمرَةٍ وَالْقَلِیلِ مِنَ الصَّدَقَةِ
باب [6]: خود را از آتش، ولو آنکه به نصف خرما و یا اندک صدقۀ باشد، نجات دهید
713- عَنْ أَبِی مُوسَى رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: لَیَأْتِیَنَّ عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ یَطُوفُ الرَّجُلُ فِیهِ، بِالصَّدَقَةِ مِنَ الذَّهَبِ، ثُمَّ لاَ یَجِدُ أَحَدًا یَأْخُذُهَا مِنْهُ، وَیُرَى الرَّجُلُ الوَاحِدُ یَتْبَعُهُ أَرْبَعُونَ امْرَأَةً یَلُذْنَ بِهِ، مِنْ قِلَّةِ الرِّجَالِ وَکَثْرَةِ النِّسَاءِ [رواه البخاری: 1414].
713- از ابو موسیس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«یقیناً بر مردم زمانی میآید که شخص با زکات خود که طلا باشد، این طرف و آن طرف برود، ولی کسی را نیابد که زکاتش را قبول نماید»
«و [زمانی میآید که] به سب کم شدن مردها و زیاد شدن زنها دیده شود که چهل زن به دنبال یک مرد افتادهاند و به او پناه میبرند»([14]).
714- عَنْ أَبِی مَسْعُودٍ الأَنْصَارِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِذَا أَمَرَنَا بِالصَّدَقَةِ، انْطَلَقَ أَحَدُنَا إِلَى السُّوقِ، فَیُحَامِلُ، فَیُصِیبُ المُدَّ وَإِنَّ لِبَعْضِهِمُ الیَوْمَ لَمِائَةَ أَلْفٍ [رواه البخاری:1416].
714- از ابو مسعود انصاریس روایت است که گفت: زمانی که پیامبر خدا ج ما را امر به صدقه دادن میکردند، زمانی بود که به بازار میرفتیم، و در مقابل یک مشت طعام[یا یک مشت خرما] حمالی میکردیم، ولی امروز بعضی از آن اشخاص، مالک صد هزار میباشند([15]).
715- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: دَخَلَتِ امْرَأَةٌ مَعَهَا ابْنَتَانِ لَهَا تَسْأَلُ، فَلَمْ تَجِدْ عِنْدِی شَیْئًا غَیْرَ تَمْرَةٍ، فَأَعْطَیْتُهَا إِیَّاهَا، فَقَسَمَتْهَا بَیْنَ ابْنَتَیْهَا، وَلَمْ تَأْکُلْ مِنْهَا، ثُمَّ قَامَتْ، فَخَرَجَتْ، فَدَخَلَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَیْنَا، فَأَخْبَرْتُهُ فَقَالَ: «مَنِ ابْتُلِیَ مِنْ هَذِهِ البَنَاتِ بِشَیْءٍ کُنَّ لَهُ سِتْرًا مِنَ النَّارِ» [رواه البخاری: 1418].
715- از عائشهل روایت است که گفت: زنی با دو دخترش آمد و چیزی سؤال نمود، و در نزد من جز یک دانۀ خرما چیز دیگری نیافت، و من همان یک دانه خرما را به وی دادم، و او آن را بین دو دخترش تقسیم نمود، و خودش از آن نخورد، بعد از آن بر خاست ورفت.
پیامبر خدا ج نزد ما آمدند، موضوع را به ایشان خبر دادم، پیامبر خدا ج فرمودند:
«کسی که با چنین دخترانی دچار میشود، آن دختران، برایش پردۀ در مقابل آتش دوزخ میشوند»([16])
7- باب: أیُّ الصَّدَقَةِ أَفْضَلُ؟
716- عَن أَبُو هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَیُّ الصَّدَقَةِ أَعْظَمُ أَجْرًا؟ قَالَ: أَنْ تَصَدَّقَ وَأَنْتَ صَحِیحٌ شَحِیحٌ تَخْشَى الفَقْرَ، وَتَأْمُلُ الغِنَى، وَلاَ تُمْهِلُ حَتَّى إِذَا بَلَغَتِ الحُلْقُومَ، قُلْتَ لِفُلاَنٍ کَذَا، وَلِفُلاَنٍ کَذَا وَقَدْ کَانَ لِفُلاَنٍ [رواه البخاری: 1419].
716- از ابو هریرهس روایت است که گفت: شخصی نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: یا رسول الله! کدام نوع صدقه ثوابش بیشتر است؟
فرمودند: «اینکه صدقه بدهی و هنوز صحتمند و بخیل باشی، به طوری که از فقر بترسی، و در آرزوی ثروتمند شدن باشی، و صدقه دادن را تا آن وقت به تاخیر نیندازی که نفس به حلقوم برسد، و در این وقت بگوئی که این قدر برای فلانی باشد، و این همان وقتی است که آن مال[خواه بخواهی و خواه نخواهی] برای فلانی خواهد بود»([17]).
8- «باب»
717- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: أَنَّ بَعْضَ أَزْوَاجِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قُلْنَ لِلنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: أَیُّنَا أَسْرَعُ بِکَ لُحُوقًا؟ قَالَ: أَطْوَلُکُنَّ یَدًا، فَأَخَذُوا قَصَبَةً یَذْرَعُونَهَا، فَکَانَتْ سَوْدَةُ أَطْوَلَهُنَّ یَدًا، فَعَلِمْنَا بَعْدُ أَنَّمَا کَانَتْ طُولَ یَدِهَا الصَّدَقَةُ، وَکَانَتْ أَسْرَعَنَا لُحُوقًا بِهِ وَکَانَتْ تُحِبُّ الصَّدَقَةَ [رواه البخاری: 1420].
717- از عائشهل روایت است که: بعضی از همسران پیامبر خدا ج برای پیامبر خدا ج گفتند: کدام یک از ما زودتر از دیگران به شما خواهیم پیوست؟
فرمودند: «آنکه دستش درازتر باشد».
آنها نیی را گرفته و دستهای خود را اندازه گیری نمودند، دست(سوده)ل از همه درازتر بود.
ولی بعد از این فهمیدیم که مقصود از درازی دست، سبقت در صدقه دادن است، و[آنکه دستش درازتر بود] از همه به پیامبر خدا ج پیوست، و او کسی بود که صدقه دادن را دوست میداشت([18]).
9- باب: إذَا تَصَدَّقَ عَلَی غَنِیِّ وَهُوَ لاَ یَعلَمُ
باب [9]: کسی که ندانسته زکات را به ثروتمندی میدهد
718- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: قَالَ رَجُلٌ لَأَتَصَدَّقَنَّ بِصَدَقَةٍ، فَخَرَجَ بِصَدَقَتِهِ، فَوَضَعَهَا فِی یَدِ سَارِقٍ، فَأَصْبَحُوا یَتَحَدَّثُونَ تُصُدِّقَ عَلَى سَارِقٍ فَقَالَ: اللَّهُمَّ لَکَ الحَمْدُ، لَأَتَصَدَّقَنَّ بِصَدَقَةٍ، فَخَرَجَ بِصَدَقَتِهِ فَوَضَعَهَا فِی یَدَیْ زَانِیَةٍ، فَأَصْبَحُوا یَتَحَدَّثُونَ تُصُدِّقَ اللَّیْلَةَ عَلَى زَانِیَةٍ، فَقَالَ: اللَّهُمَّ لَکَ الحَمْدُ، عَلَى زَانِیَةٍ؟ لَأَتَصَدَّقَنَّ بِصَدَقَةٍ، فَخَرَجَ بِصَدَقَتِهِ، فَوَضَعَهَا فِی یَدَیْ غَنِیٍّ، فَأَصْبَحُوا یَتَحَدَّثُونَ تُصُدِّقَ عَلَى غَنِیٍّ، فَقَالَ: اللَّهُمَّ لَکَ الحَمْدُ، عَلَى سَارِقٍ وَعَلَى زَانِیَةٍ وَعَلَى غَنِیٍّ، فَأُتِیَ فَقِیلَ لَهُ، أَمَّا صَدَقَتُکَ عَلَى سَارِقٍ فَلَعَلَّهُ أَنْ یَسْتَعِفَّ عَنْ سَرِقَتِهِ، وَأَمَّا الزَّانِیَةُ فَلَعَلَّهَا أَنْ تَسْتَعِفَّ عَنْ زِنَاهَا، وَأَمَّا الغَنِیُّ فَلَعَلَّهُ یَعْتَبِرُ فَیُنْفِقُ مِمَّا أَعْطَاهُ اللَّهُ [رواه البخاری: 1421].
718- از ابو هریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«شخصی با خود گفت که حتما چیزی ر ا صدقه خواهم داد، [این شخص از بنی اسرائیل بود]، صدقهاش را برداشت و [ندانسته] به دست دزدی داد، فردا که شد، مردم میگفتند: صدقه به دزدی داده شد.
آن شخص گفت: (اللهم لک الحمد) یعنی: ثنا و ستایش خاص برای تو است، صدقۀ دیگری خواهم داد، صدقهاش را گرفت و[ندانسته] به دست زن زنا کاری داد، فردا که شد، مردم میگفتند: صدقه دیشب به دست زن زنا کاری داده شد.
آن شخص گفت: (اللهم لک الحمد) یعنی: خدایا! ثنا و ستایش خاص برای تو است! باز صدقهام به دست زنا کاری افتاد؟ باز صدقۀ دیگری خواهم داد، صدقهاش را برداشت، و آن را [ندانسته] به دست شخص ثروتمندی داد، فردا که شد، مردم میگفتند: صدقه به دست شخص ثروتمندی داده شد.
گفت (اللهم لک الحمد)، یعنی خدایا! ثنا و ستایش خاص برای توست؟[صدقهام باید به دست] دزد، زن زنا کار، و یا شخص ثروتمندی بیفتد؟
برایش گفته شد، [یعنی: هاتفی برایش گفت، و یا در خواب دید که کسی برایش گفت]: صدقه دادنت بر شخص دزد، شاید سبب خود داری او از دزدی گردد، و صدقهات بر زن زنا کار، شاید سبب خود داری وی از زنا گردد، و صدقه دادنت بر شخص ثروتمند، شاید سبب پند گرفتنش گردیده، و از این به بعد، از آن مالی که خداوند برایش داده است، نفقه کند»([19]).
10- باب: إذَا تَصَدَّقَ عَلَى ابْنِهِ وَهُوَ لاَ یَشعُرُ
باب [10] : کسی که صدقهاش را ندانسته به فرزندش داده است.
719- مَعْنَ بْنَ یَزِیدَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ حَدَّثَهُ، قَالَ: بَایَعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنَا وَأَبِی وَجَدِّی، وَخَطَبَ عَلَیَّ، فَأَنْکَحَنِی وَخَاصَمْتُ إِلَیْهِ، وَکَانَ أَبِی یَزِیدُ أَخْرَجَ دَنَانِیرَ یَتَصَدَّقُ بِهَا، فَوَضَعَهَا عِنْدَ رَجُلٍ فِی المَسْجِدِ، فَجِئْتُ فَأَخَذْتُهَا، فَأَتَیْتُهُ بِهَا فَقَالَ: وَاللَّهِ مَا إِیَّاکَ أَرَدْتُ، فَخَاصَمْتُهُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: «لَکَ مَا نَوَیْتَ یَا یَزِیدُ، وَلَکَ مَا أَخَذْتَ یَا مَعْنُ» [رواه البخاری: 1422].
719- از معن بن یزیدس([20]) روایت است که گفت: من و پدرم و پدرکلانم به پیامبر خدا ج بیعت نمودیم، و پیامبر خدا ج [ویا پدرم] برایم خواستگاری کردند و مرا زن دادند. در نزد پیامبر خدا ج بر علیه پدرم اقامۀ دعوی نمودم، زیرا پدرم(یزید) چند دیناری را غرض صدقه دادن گرفته، و در مسجد نزد شخصی گذاشته بود، [تا آن شخص، آن دینارها را صدقه بدهد] من آن دینارها را گرفتم و نزد پدرم بردم، او گفت: به خداوند قسم که مقصدم[از صدقه دادن این دینار ها] تو نبودی، من رفتم و نزد پیامبر خدا ج با او اقامۀ دعوی نمودم.
پیامبر خدا ج فرمودند: «ای یزید! تو به نیت خود رسیدی، و ای معن! تو هم آنچه را که گرفتی از تو است»([21]).
11- باب: مَن أَمَرَ خَادِمَهُ بِالصَّدَقَةِ وَلَمْ یُنَاوِل بِنَفْسِهِ
باب [11]: کسی که خادمش را به صدقه دادن امر نمود، و خودش آن را به دست نگرفت
720- عَنْ عَائِشَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِذَا أَنْفَقَتِ المَرْأَةُ مِنْ طَعَامِ بَیْتِهَا غَیْرَ مُفْسِدَةٍ، کَانَ لَهَا أَجْرُهَا بِمَا أَنْفَقَتْ، وَلِزَوْجِهَا أَجْرُهُ بِمَا کَسَبَ، وَلِلْخَازِنِ مِثْلُ ذَلِکَ، لاَ یَنْقُصُ بَعْضُهُمْ أَجْرَ بَعْضٍ شَیْئًا [رواه البخاری: 1425].
720- از عائیشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«وقتی که زن از طعام خانۀ خود در صورتی که به طور نامشروع نباشد صدقه بدهد، برای وی به سبب نفقه دادن، و برای شوهرش به جهت بدست آوردن آن طعام، ثواب است، وبرای نگهبان آن طعام هم به مانند آنها ثواب است، و هیچ کدام از اینها چیزی را از ثواب دیگری کم نمیکند»([22]).
12- باب: لاَ صَدَقَةَ إلاَّ عَنْ ظَهْرِ غِنیٍّ
باب [12]: صدقۀ کامل جز صدقۀ که از روی بینیازی باشد نیست
721- عَنْ حَکِیمِ بْنِ حِزَامٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: الیَدُ العُلْیَا خَیْرٌ مِنَ الیَدِ السُّفْلَى، وَابْدَأْ بِمَنْ تَعُولُ، وَخَیْرُ الصَّدَقَةِ عَنْ ظَهْرِ غِنًى، وَمَنْ یَسْتَعْفِفْ یُعِفَّهُ اللَّهُ، وَمَنْ یَسْتَغْنِ یُغْنِهِ اللَّهُ [رواه البخاری: 1427].
721- از حکیم بن حزامس([23]) روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«دست بالا از دست پائین بهتر است، و[آنچه را که میدهی] اول به کسی بده که نفقهاش بر تو واجب است، و بهترین صدقه آن است که از روی بینیازی باشی، و کسی که طلب عفت نماید[یعنی: از سؤال کردن خود داری نماید]، خداوند اسباب عفتش را فراهم میسازد[یعنی: او را از مردم بینیاز میسازد]، و کسی که[از گرفتن صدقه] استغنا و اظهار بینیازی نماید، خداوند او را بینیاز میسازد»([24]).
722- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ وَهُوَ عَلَى المِنْبَرِ، وَذَکَرَ الصَّدَقَةَ، وَالتَّعَفُّفَ، وَالمَسْأَلَةَ: الیَدُ العُلْیَا خَیْرٌ مِنَ الیَدِ السُّفْلَى، فَالیَدُ العُلْیَا هِیَ المُنْفِقَةُ، وَالسُّفْلَى هِیَ السَّائِلَةُ [رواه البخاری: 1429].
722- از عبد الله بن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج در حالی که بالای منبر بودند، و راجع به صدقه و خود داری کردن از گرفتن صدقه، و سؤال نمودن مردم، سخن میزدند، فرمودند:
«دست بالا از دست زیرین بهتر است، دست بالا: دستی است که نفقه میکند، و دست زیرین: دستی است که از مردم سؤال میکند»([25]).
13- باب: التَّحْرِیضِ عَلَى الصَّدَقَةِ و الشَّفَاعَةِ فِیهَا
باب [13]: تشویق کردن در دادن صدقه و شفاعت کردن در آن
723- عَن اَبِی مُوسی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِذَا جَاءَهُ السَّائِلُ أَوْ طُلِبَتْ إِلَیْهِ حَاجَةٌ قَالَ: اشْفَعُوا تُؤْجَرُوا، وَیَقْضِی اللَّهُ عَلَى لِسَانِ نَبِیِّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَا شَاءَ [رواه البخاری: 1432].
723- از ابو موسیس روایت است که گفت: وقتی که سائلی نزد پیامبر خدا ج میآمد، یا از ایشان مطالبۀ حاجتی میشد، میفرمودند:
«شفاعت کنید[که برای فقیر چیزی داده شود، از این شفاعت] برای شما ثواب داده میشود، و خداوند بر زبان پیامبر خود، آنچه را که بخواهد، جاری میسازد»([26]).
724- عَنْ أَسْمَاءَ بِنتِ اَبِی بَکرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: قَالَ لِی النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: لاَ تُوکِی فَیُوکَى عَلَیْکِ، و فی روایة: «لاَ تُحْصِی فَیُحْصِیَ اللَّهُ عَلَیْکِ [رواه البخاری: 1433].
724- از اسماء بنت ابوبکرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برایم گفت که:
«سربند را محکم مکن، زیرا که خداوند بر تو محکم خواهد گرفت».
و در روایت دیگری[آمده است که فرمودند]: «شماره وحساب مکن، ورنه خداوند بر تو حساب خواهد کرد[یعنی: برکت آن را از بین خواهد برد]».
14- باب: الصَّدَقَةِ فِیمَا اسْتَطَاعَ
باب [14]: صدقه دادن به اندازۀ که قدرت دارد
725- وَفیِ روایة: لاَ تُوعِی فَیُوعِیَ اللَّهُ عَلَیْکِ، ارْضَخِی مَا اسْتَطَعْتِ [رواه الخاری: 1434].
725- و در روایتی[فرمودند]: «[مال را خیلی] حفاظت و نگهداری مکن، زیرا خداوند[مال را] از تو نگه میدارد، و اندک چیزی که میتوانی خیرات بده»([27]).
15- باب: مَنْ تَصَدَّقَ فِی الشِّرْکِ ثُمَّ أَسْلَمَ
باب [15]: کسی که در حال مشرک بودن صدقه میدهد و بعد از آن مسلمان میشود
726- عَنْ حَکِیمِ بْنِ حِزَامٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَرَأَیْتَ أَشْیَاءَ کُنْتُ أَتَحَنَّثُ بِهَا فِی الجَاهِلِیَّةِ مِنْ صَدَقَةٍ أَوْ عَتَاقَةٍ، وَصِلَةِ رَحِمٍ، فَهَلْ فِیهَا مِنْ أَجْرٍ؟ فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَسْلَمْتَ عَلَى مَا سَلَفَ مِنْ خَیْرٍ» [رواه الخاری: 1436].
726- از حکیم بی خزامس روایت است که گفت: گفتم یا رسول الله! آیا از کار های[نیکی] که در جاهلیت از قبیل: صدقه دادن، آزاد ساختن غلامان، و صلۀ رح انجام میدادم برایم ثوابی خواهد بود؟
پیامیر خدا ج فرمودند: «با کارهای نیک گذشتهات مسلمان شدی»([28]).
16- باب: أَجْرِ الخَادِمِ إِذَا تَصَدَّقَ بِأَمْرِ صَاحِبِهِ غَیْرَ مُفْسِدٍ
باب [16]: خادمی که به اجازۀ بادارش صدقه بدهد و خیانت نکند
727- عَنْ أَبِی مُوسَى رَضِیَ اللهُ عَنهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: الخَازِنُ المُسْلِمُ الأَمِینُ، الَّذِی یُنْفِذُ وَرُبَّمَا قَالَ: یُعْطِی مَا أُمِرَ بِهِ کَامِلًا مُوَفَّرًا طَیِّبًا بِهِ نَفْسُهُ، فَیَدْفَعُهُ إِلَى الَّذِی أُمِرَ لَهُ بِهِ أَحَدُ المُتَصَدِّقَیْنِ [رواه البخازی: 1438].
727- از ابو موسیس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«نگهبان مسلمان و امینی که اوامر بادارش را کاملاً نافذ میسازد، و یا گفتند: به آنچه که امر شده است انجام میدهد و از روی خوشی آنچه را که بادارش داده است، به همان شخص معین میرساند، او هم[در ثواب] مانند کسی است که صدقه داده است»([29]).
17- باب: قَولِ الله تَعَالَى ﴿فَأَمَّا مَنۡ أَعۡطَىٰ وَٱتَّقَىٰ﴾ اللَّهُمَّ أَعْطِ مُنْفِقَ مَالٍ خَلَفاً
باب [17]: این گفتۀ خداوند متعال که: ﴿کسی که صدقه داده است...﴾
728- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: مَا مِنْ یَوْمٍ یُصْبِحُ العِبَادُ فِیهِ، إِلَّا مَلَکَانِ یَنْزِلاَنِ، فَیَقُولُ أَحَدُهُمَا: اللَّهُمَّ أَعْطِ مُنْفِقًا خَلَفًا، وَیَقُولُ الآخَرُ: اللَّهُمَّ أَعْطِ مُمْسِکًا تَلَفًا [رواه البخاری: 1442].
728- از ابو هریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«هیچ روزی نیست که بر بالای بندگان صبح شود، مگر آنکه دو ملک نازل میشودن، یکی آنها میگوید: خدایا برای آن کسی که مالش را نفقه کرده است، عوض بده، و دیگری میگوید: خدایا! آن کسی که از دادن نفقه بخالت نموده است، مالش را[و یا عمر و یا اعمال نیکش را] تلف کن»([30]).
18- باب: مَثَلِ البَخِیلِ والمُتَصَدِّقِ
باب [18]: صفت شخص بخیل و شخص صدقه دهنده
729- وَعَنه رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ البَخِیلِ وَالمُنْفِقِ کَمَثَلِ رَجُلَیْنِ عَلَیْهِمَا جُبَّتَانِ مِنْ حَدِیدٍ مِنْ ثُدِیِّهِمَا إِلَى تَرَاقِیهِمَا، فَأَمَّا المُنْفِقُ فَلاَ یُنْفِقُ إِلَّا سَبَغَتْ أَوْ وَفَرَتْ عَلَى جِلْدِهِ، حَتَّى تُخْفِیَ بَنَانَهُ وَتَعْفُوَ أَثَرَهُ، وَأَمَّا البَخِیلُ فَلاَ یُرِیدُ أَنْ یُنْفِقَ شَیْئًا إِلَّا لَزِقَتْ کُلُّ حَلْقَةٍ مَکَانَهَا، فَهُوَ یُوَسِّعُهَا وَلاَ تَتَّسِعُ» [رواه البخاری: 1443].
729- و از ابو هریرهس روایت است که از پیامبر خدا ج شنیده است که فرمودند:
«صفت شخص بخیل و صفت شخص صدقه دهند، مانند دو نفری است که لباس آهنینی را از سینه تا گلوی خود پوشیده باشند».
«شخص نفقه کننده در هر نفقه که میدهد، آن جامه آهنین گشوده شده و فراخ میگردد، تا آنجا که انگشتان[پایش] را میپوشاند، و اثر قدمهای او را محو میسازد.
«ولی شخص بخیل چون نمیخواهد که چیزی نفقه کند، لذا هر حلقۀ از آن لباس آهنین در جایش محکم میشود، و او میخواهد که آن جامه را فراخ گرداند، ولی فراخ نمیشود»([31]).
19- باب: عَلَى کُلِّ مُسْلِمٍ صَدَقَةٌ فَمَن لَم یَجِد فَلْیَعْمَل بِالمَعرُوفِ
باب [19]: بر هر مسلمان صدقه دادن لازم است، و کسی که ندارد کار نیکی انجام دهد
730- عَن أَبی مُو سی رَضِیَ اللهُ عَنهٌ: عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «عَلَى کُلِّ مُسْلِمٍ صَدَقَةٌ»، فَقَالُوا: یَا نَبِیَّ اللَّهِ، فَمَنْ لَمْ یَجِدْ؟ قَالَ: «یَعْمَلُ بِیَدِهِ، فَیَنْفَعُ نَفْسَهُ وَیَتَصَدَّقُ» قَالُوا: فَإِنْ لَمْ یَجِدْ؟ قَالَ: «یُعِینُ ذَا الحَاجَةِ المَلْهُوفَ» قَالُوا: فَإِنْ لَمْ یَجِدْ؟ قَالَ: «فَلْیَعْمَلْ بِالْمَعْرُوفِ، وَلْیُمْسِکْ عَنِ الشَّرِّ، فَإِنَّهَا لَهُ صَدَقَةٌ» [رواه البخای: 1445].
730- از ابو موسیس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«بر هر مسلمانی صدقه دادن لازم است».
گفتند: یا رسول الله! کسی که چیزی ندارد[چه کند]؟
فرمودند: «بدست خود کار کند، و برای خود منفعت برساند و صدقه بدهد».
گفتند: اگر نتوانست؟
فرمودند: «به ستم دیدۀ حاجت مند کمک نماید».
گفتند: اگر نتوانست؟
فرمودند: «کار نیک را[که میتواند] انجام بدهد، و از کار بد خود داری نماید، و همین چیز برایش صدقه محسوب میشود»([32]).
20- باب: قَدْرُکَمْ مِنَ الزَّکَاةِ وَالصَّدَقَةِ
باب [20]: تا چه اندازه باید انسان زکات و خیرات بدهد
731- عَنْ أُمِّ عَطِیَّةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: بُعِثَ إِلَى نُسَیْبَةَ الأَنْصَارِیَّةِ بِشَاةٍ، فَأَرْسَلَتْ إِلَى عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا مِنْهَا، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «عِنْدَکُمْ شَیْءٌ؟» فَقُلْتُ: لاَ، إِلَّا مَا أَرْسَلَتْ بِهِ نُسَیْبَةُ مِنْ تِلْکَ الشَّاةِ، فَقَالَ: «هَاتِ، فَقَدْ بَلَغَتْ مَحِلَّهَا» [رواه البخاری: 1446].
731- از ام عطِیَّهل روایت است که گفت: کسی برای(نسیبه) که زنی از انصار بود، گوسفندی فرستاد([33])، (نسیبه) چیزی از آن گوسفند را برای عائشهل فرستاد.
[عائشهل میگوید]:
پیامبر خدا ج پرسیدند: در نزد شما چیزی هست؟
گفتم: نه، مگر همان چیزی را که (نسیبه) از آن گوسفند فرستاده است.
فرمودند: «بده! که در وقت مناسبی رسیده است»([34]).
21- باب: العَرْضِ فِی الزَّکَاةِ
732- عَن أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ أَبَا بَکْرٍ الصَّدیق رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ کَتَبَ لَهُ الَّتِی أَمَرَ اللَّهُ رَسُولَهُ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «وَمَنْ بَلَغَتْ صَدَقَتُهُ بِنْتَ مَخَاضٍ وَلَیْسَتْ عِنْدَهُ، وَعِنْدَهُ بِنْتُ لَبُونٍ فَإِنَّهَا تُقْبَلُ مِنْهُ وَیُعْطِیهِ المُصَدِّقُ عِشْرِینَ دِرْهَمًا أَوْ شَاتَیْنِ، فَإِنْ لَمْ یَکُنْ عِنْدَهُ بِنْتُ مَخَاضٍ عَلَى وَجْهِهَا، وَعِنْدَهُ ابْنُ لَبُونٍ فَإِنَّهُ یُقْبَلُ مِنْهُ وَلَیْسَ مَعَهُ شَیْءٌ» [رواه الخاری: 1448].
732- از انسس روایت است که: ابوبکر صدیقس فرمان زکاتی را که از طرف خدا و رسولش بود برایش نوشت،[و در آن فرمان چنین آمده بود]:
«و کسی که[از زکات شترانش] بر وی(بنت مخاض) فرض گردد، و در نزدش موجود نباشد، و(بنت لبونی) داشته باشد، از وی قبول میشود، و صدقه گیرنده باید برایش بیست درهم یا دو گوسفند پس بدهد.
و اگر در نزدش(بنت مخاضی) به همان وجهی که واجب شده است نبود، و(ابن لبونی) داشت، از وی پذیرفته میشود و به همرایش چیزی دیگری نیست»([35]).
22- باب: لاَ یُجْمَعُ بَینَ مُتَفَرِّقٍ وَلاَ یُفَرَّقُ بَیْنَ مُجتَمعٍ
باب [22]: متفرق نباید جمع گردد، و آنچه که جمع است، نباید متفرق گردد
733- وَعَنهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ أَبَا بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ کَتَبَ لَهُ الَّتِی فَرَضَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «وَلاَ یُجْمَعُ بَیْنَ مُتَفَرِّقٍ، وَلاَ یُفَرَّقُ بَیْنَ مُجْتَمِعٍ خَشْیَةَ الصَّدَقَةِ» [رواه البخاری: 1450].
733- و از انسس روایت است که ابوبکرس برایش آنچه را که پیامبر خدا ج فرض گردانیده بودند، نوشته بود، [و از آن جمله]:
«اموال متفرق نباید با هم جمع گردد، و آنچه که جمع است از ترس وجوب زکات نباید متفرق گردد»([36]).
23- باب: مَا کَانَ مِن خَلِیطَینِ فَإنَّهُمَا یَتَرَاجَعَانِ بَیْنَهُمَا بِالسَّوِیَّة
باب [23]: دو نفری که شریک اند[زکات را] بین خود متساویانه تقسیم نمایند
734- وَفی روایَة: أَنَّ أَبَا بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، کَتَبَ لَهُ الَّتِی فَرَضَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «وَمَا کَانَ مِنْ خَلِیطَیْنِ، فَإِنَّهُمَا یَتَرَاجَعَانِ بَیْنَهُمَا بِالسَّوِیَّةِ» [رواه الخاری: 1451].
724- و در روایت دیگری از انسس روایت است که ابوبکرس آنچه را که پیامبر خدا ج [در مورد زکات] فرض گردانیده بودند، برایش نوشت: [و از آن جمله اینکه]:
«و آنچه که از اموال زکات دو نفر با هم شریکی است، باید[زکاتی را که بر آنها واجب میشود] بین خود به طور متساویانه تقسیم نمایند»([37]).
24- باب: زَکَاةِ الإِبْلِ
735- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ أَعْرَابِیًّا سَأَلَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَنِ الهِجْرَةِ، فَقَالَ: «وَیْحَکَ، إِنَّ شَأْنَهَا شَدِیدٌ، فَهَلْ لَکَ مِنْ إِبِلٍ تُؤَدِّی صَدَقَتَهَا؟» قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: «فَاعْمَلْ مِنْ وَرَاءِ البِحَارِ، فَإِنَّ اللَّهَ لَنْ یَتِرَکَ مِنْ عَمَلِکَ شَیْئًا» [رواه الخاری: 1425].
735- از ابو سعید خدریس روایت است که شخص بادیه نشینی از پیامبر خدا ج در مورد حکم هجرت پرسید.
فرمودند: «وای برتو! کار هجرت مشکل است، و آیا شتری را که زکات آن را بدهی در اختیار داری»؟
گفت: بلی!
فرمودند: «برو و در آن طرف دریاها عملی را انجام بده، خداوند از علمت چیزی را ضایع نمیسازد»([38]).
25- باب: مَن بَلَغَت عِنْدَهُ صَدَقَةُ بِنْتِ مَخَاضٍ وَلَیْسَتْ عِنْدَهُ
باب [25]: کسی که بر وی(بنت مخاضی) فرض گردد و در نزدش نباشد
736- عَن أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ أَبَا بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ کَتَبَ لَهُ فَرِیضَةَ الصَّدَقَةِ الَّتِی أَمَرَ اللَّهُ رَسُولَهُ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَنْ بَلَغَتْ عِنْدَهُ مِنَ الإِبِلِ صَدَقَةُ الجَذَعَةِ، وَلَیْسَتْ عِنْدَهُ جَذَعَةٌ، وَعِنْدَهُ حِقَّةٌ، فَإِنَّهَا تُقْبَلُ مِنْهُ الحِقَّةُ، وَیَجْعَلُ مَعَهَا شَاتَیْنِ إِنِ اسْتَیْسَرَتَا لَهُ، أَوْ عِشْرِینَ دِرْهَمًا، وَمَنْ بَلَغَتْ عِنْدَهُ صَدَقَةُ الحِقَّةِ، وَلَیْسَتْ عِنْدَهُ الحِقَّةُ، وَعِنْدَهُ الجَذَعَةُ فَإِنَّهَا تُقْبَلُ مِنْهُ الجَذَعَةُ، وَیُعْطِیهِ المُصَدِّقُ عِشْرِینَ دِرْهَمًا أَوْ شَاتَیْنِ، وَمَنْ بَلَغَتْ عِنْدَهُ صَدَقَةُ الحِقَّةِ، وَلَیْسَتْ عِنْدَهُ إِلَّا بِنْتُ لَبُونٍ، فَإِنَّهَا تُقْبَلُ مِنْهُ بِنْتُ لَبُونٍ وَیُعْطِی شَاتَیْنِ أَوْ عِشْرِینَ دِرْهَمًا، وَمَنْ بَلَغَتْ صَدَقَتُهُ بِنْتَ لَبُونٍ وَعِنْدَهُ حِقَّةٌ، فَإِنَّهَا تُقْبَلُ مِنْهُ الحِقَّةُ وَیُعْطِیهِ المُصَدِّقُ عِشْرِینَ دِرْهَمًا أَوْ شَاتَیْنِ، وَمَنْ بَلَغَتْ صَدَقَتُهُ بِنْتَ لَبُونٍ وَلَیْسَتْ عِنْدَهُ، وَعِنْدَهُ بِنْتُ مَخَاضٍ، فَإِنَّهَا تُقْبَلُ مِنْهُ بِنْتُ مَخَاضٍ وَیُعْطِی مَعَهَا عِشْرِینَ دِرْهَمًا أَوْ شَاتَیْنِ» [رواه البخاری: 1453].
736- از انسس روایت است که ابوبکر صدیقس فرائض زکاتی را که خداوند بر پیامبرش فرض گردانیده بود، برایش نوشت:
«کسی که از شترانش بروی(جذعۀ) فرض گریده است، و (جذعۀ) در نزدش نباشد، و در نزدش(حقه) باشد،(حقه) از وی قبول میگردد، و باید دو گوسفند را اگر برایش میسر باشد، نیز ضمیمه سازد، و یا باید بیست درهم بدهد»
«و کسی که بر وی (حقۀ) لازم گردیده است، (جذعه) در نزدش باشد، (جذعۀ) از وی قبول میگردد، و مامور اموال زکات، باید برایش بیست درهم یا دو گوسفند پس بدهد.
و کسی که بروی(حقه) فرض گریده، و در نزدش جز(بنت لبون) [چیز دیگری] نیست، (بنت لبون) از وی قبول میگردد، و باید دو گوسفند یا بیست درهم را اضافه نماید.
و کسی که بر وی(بنت لبونی) فرض گردیده و در نزدش(حقه) باشد، (حقه) از وی قبول میگردد، و مامور زکات، باید برایش بیست درهم، یا دو گوسفند پس بدهد.
و کسی که بروی(بنت لبونی) در نزدش نیست، و در نزدش(بنت مخاضی) است، (بنت مخاض) از وی پذیرفته میشود، و باید بیست درهم و یا دو گوسفند را به آن اضافه نماید»([39]).
26- باب: زَکَاةِ الغَنَمِ
737- وَعَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ أَبَا بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، کَتَبَ لَهُ هَذَا الکِتَابَ لَمَّا وَجَّهَهُ إِلَى البَحْرَیْنِ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، هَذِهِ فَرِیضَةُ الصَّدَقَةِ الَّتِی فَرَضَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَى المُسْلِمِینَ، وَالَّتِی أَمَرَ اللَّهُ بِهَا رَسُولَهُ، «فَمَنْ سُئِلَهَا مِنَ المُسْلِمِینَ عَلَى وَجْهِهَا، فَلْیُعْطِهَا وَمَنْ سُئِلَ فَوْقَهَا فَلاَ یُعْطِ فِی أَرْبَعٍ وَعِشْرِینَ مِنَ الإِبِلِ، فَمَا دُونَهَا مِنَ الغَنَمِ مِنْ کُلِّ خَمْسٍ شَاةٌ فَإِذَا بَلَغَتْ خَمْسًا وَعِشْرِینَ إِلَى خَمْسٍ وَثَلاَثِینَ، فَفِیهَا بِنْتُ مَخَاضٍ أُنْثَى، فَإِذَا بَلَغَتْ سِتًّا وَثَلاَثِینَ إِلَى خَمْسٍ وَأَرْبَعِینَ فَفِیهَا بِنْتُ لَبُونٍ أُنْثَى، فَإِذَا بَلَغَتْ سِتًّا وَأَرْبَعِینَ إِلَى سِتِّینَ فَفِیهَا حِقَّةٌ طَرُوقَةُ الجَمَلِ، فَإِذَا بَلَغَتْ وَاحِدَةً وَسِتِّینَ إِلَى خَمْسٍ وَسَبْعِینَ، فَفِیهَا جَذَعَةٌ فَإِذَا بَلَغَتْ – یَعْنِی – سِتًّا وَسَبْعِینَ إِلَى تِسْعِینَ، فَفِیهَا بِنْتَا لَبُونٍ فَإِذَا بَلَغَتْ إِحْدَى وَتِسْعِینَ إِلَى عِشْرِینَ وَمِائَةٍ، فَفِیهَا حِقَّتَانِ طَرُوقَتَا الجَمَلِ، فَإِذَا زَادَتْ عَلَى عِشْرِینَ وَمِائَةٍ، فَفِی کُلِّ أَرْبَعِینَ بِنْتُ لَبُونٍ وَفِی کُلِّ خَمْسِینَ حِقَّةٌ، وَمَنْ لَمْ یَکُنْ مَعَهُ إِلَّا أَرْبَعٌ مِنَ الإِبِلِ، فَلَیْسَ فِیهَا صَدَقَةٌ إِلَّا أَنْ یَشَاءَ رَبُّهَا، فَإِذَا بَلَغَتْ خَمْسًا مِنَ الإِبِلِ، فَفِیهَا شَاةٌ وَفِی صَدَقَةِ الغَنَمِ: فِی سَائِمَتِهَا إِذَا کَانَتْ أَرْبَعِینَ إِلَى عِشْرِینَ وَمِائَةٍ شَاةٌ، فَإِذَا زَادَتْ عَلَى عِشْرِینَ وَمِائَةٍ إِلَى مِائَتَیْنِ شَاتَانِ، فَإِذَا زَادَتْ عَلَى مِائَتَیْنِ إِلَى ثَلاَثِ مِائَةٍ، فَفِیهَا ثَلاَثُ، فَإِذَا زَادَتْ عَلَى ثَلاَثِ مِائَةٍ، فَفِی کُلِّ مِائَةٍ شَاةٌ، فَإِذَا کَانَتْ سَائِمَةُ الرَّجُلِ نَاقِصَةً مِنْ أَرْبَعِینَ شَاةً وَاحِدَةً، فَلَیْسَ فِیهَا صَدَقَةٌ إِلَّا أَنْ یَشَاءَ رَبُّهَا وَفِی الرِّقَّةِ رُبْعُ العُشْرِ، فَإِنْ لَمْ تَکُنْ إِلَّا تِسْعِینَ وَمِائَةً، فَلَیْسَ فِیهَا شَیْءٌ إِلَّا أَنْ یَشَاءَ رَبُّهَا [رواه البخاری: 1454].
737- و از انسس روایت است که ابوبکرس هنگامی که او را به طرف بحرین فرستاد، این دستور را برایش نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
این دستور زکاتی است که پیامبر خدا ج بر مسلمانان فرض گردانیده است، و خداوند متعال رسول خود را به آن امر فرموده است، هر مسلمانی که به مقدار معین آن از وی مطالبه گردد، باید آن را بپردازد، و اگر از وی بیشتر از اندازۀ معین آن مطالبه میگردد، نباید آن را بپردازد:
«در بیست و چهار شتر و در کمتر از آن از گوسفند، در هر پنج شتری یک گوسفند.
چون به بیست و پنج رسید، تا سی و پنج شتر: یک(بنت مخاض) ماده.
چون به سی وشش رسید، تا چهل و پنج شتر: یک(بنت لبون)ماده.
چون به چهل و شش رسید، تا شصت شتر: یک(حقه) که آمادۀ بار داری است.
چون به شصت و یک رسید، تا هفتاد و پنج شتر: یک(جذعه).
چون به هفتاد و شش رسید، تا نود شتر: یک(بنت لبون).
چون به نود و یک رسید، تا به یک صد و بیست شتر: دو(حقه) که آماده بارداری است.
چون از یک صد و بیست شتر زیادتر شد، در هر چهل شتری یک(بنت لبون)، و در هر پنجاه شتری یک(حقه) لازم میگردد.
و اگر کسی بیش از چهار شتر نداشت، در آن زکاتی نیست، مگر آنکه صاحبش به اختیار خود چیزی را صدقه بدهد، و چون به پنج شتر رسید: در آن یک گوسفند لازم میشود.
و در زکات گوسفند: در صورتی که درصحرا بچرد، در هر چهل گوسفند تا یک صد و بیست گوسفند: یک گوسفند.
چون از یک صدو بیست گوسفند زیاد شد، تا دو صد گوسفند: دو گوسفند.
چون از دوصد گوسفند زیاد شد، تا سه صد گوسفند: سه گوسفند.
چون از سه صد گوسفند زیاد شد، در هریکصد گوسفندی، ی کگوسفند لازم میشود.
اگر تعداد گوسفندانی که در صحرا میچرد، از چهل گوسفند حتی یک گوسفند کم باشد، بر صاحب آنها زکاتی نیست، مگر آنکه صاحب آنها به رضایت خودش چیزی صدقه بدهد.
و درنقره: ربع عشر است[یعنی: در هر چهل درهم، یک درهم] و اگر شخصی فقط یک صد و نود[درهم] داشت، در آن زکاتی نیست، مگر آنکه صاحب آنها به اختیار خودش، چیزی صدقه بدهد»([40]).
27- باب: لاَ یُؤخَذُ فِی الصَّدَقَةِ إلاَّ السَّلِیم
باب [27]: در زکات جز مال سالم گرفته نمیشود
738- وَعَنهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ أَبَا بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، کَتَبَ لَهُ، الَّتِی أَمَرَ اللَّهُ رَسُولَهُ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «وَلاَ یُخْرَجُ فِی الصَّدَقَةِ هَرِمَةٌ وَلاَ ذَاتُ عَوَارٍ، وَلاَ تَیْسٌ إِلَّا مَا شَاءَ المُصَدِّقُ» [رواه البخاری: 1455].
738- و از انسس روایت است که ابوبکرس دستوری را که خداوند به رسولش امر کرده بود، برایش[یعنی برای انسس] نوشت: [و در آن آمده بود که:]
«زکات مال نباید پیر، مریض، و یا آنکه قوچ باشد، مگر آنکه مامور زکات[بنا به مصلحت] آن را قبول نماید»([41]).
28- باب: لاَ تُؤخَذُ کَرَائِمُ أمْوَالِ النَّاسِ فِی الصَّدَقَةِ
باب [28]: در زکات نباید اموال برگزیدۀ مردم انتخاب گردد
739- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: حدیثُ بَعَثَ مُعَاذًا إِلَى الیَمَنِ تَقَدَّم وَفِیْ هَذِهِ الرِّوایَة قَالَ: «إِنَّکَ تَقْدَمُ عَلَى قَوْمٍ أَهْلِ کِتَابٍ...» وَذَکَرَ بَاقِیْ الْحَدِیْث، ثُمَّ قَالَ فِیْ آخِرِهِ: «... وَتَوَقَّ کَرَائِمَ أَمْوَالِ النَّاسِ» [رواه البخاری: 1458].
739- از ابن عباسب در حدیثی که پیامبر خدا ج معاذ را به یمن فرستادند و ذکر آن قبلاً گذشت چنین آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «تو درنزد اهل کتاب میروی...» و در آخر آن حدیث فرمودند:
«و [در زکات اموال] از گرفتن مال سره و بر گزیدۀ مردم بپرهیز»([42]).
29- باب: الزَّکَاةِ عَلَى الأَ قَارِبِ
باب [29]: دادن زکات برای اقوام و نزدیکان
740- وَعَنهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: کَانَ أَبُو طَلْحَةَ أَکْثَرَ الأَنْصَارِ بِالْمَدِینَةِ مَالًا مِنْ نَخْلٍ، وَکَانَ أَحَبُّ أَمْوَالِهِ إِلَیْهِ بَیْرُحَاءَ، وَکَانَتْ مُسْتَقْبِلَةَ المَسْجِدِ، وَکَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَدْخُلُهَا وَیَشْرَبُ مِنْ مَاءٍ فِیهَا طَیِّبٍ، قَالَ أَنَسٌ: فَلَمَّا أُنْزِلَتْ هَذِهِ الآیَةُ«لَن تَنَالُواْ ٱلۡبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَۚ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَیۡءٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ بِهِۦ عَلِیمٞ ٩٢» قَامَ أَبُو طَلْحَةَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعَالَى یَقُولُ: «لَن تَنَالُواْ ٱلۡبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَۚ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَیۡءٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ بِهِۦ عَلِیمٞ ٩٢» وَإِنَّ أَحَبَّ أَمْوَالِی إِلَیَّ بَیْرُحَاءَ، وَإِنَّهَا صَدَقَةٌ لِلَّهِ، أَرْجُو بِرَّهَا وَذُخْرَهَا عِنْدَ اللَّهِ، فَضَعْهَا یَا رَسُولَ اللَّهِ حَیْثُ أَرَاکَ اللَّهُ، قَالَ: فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «بَخٍ، ذَلِکَ مَالٌ رَابِحٌ، ذَلِکَ مَالٌ رَابِحٌ، وَقَدْ سَمِعْتُ مَا قُلْتَ، وَإِنِّی أَرَى أَنْ تَجْعَلَهَا فِی الأَقْرَبِینَ» فَقَالَ أَبُو طَلْحَةَ: أَفْعَلُ یَا رَسُولَ اللَّهِ، فَقَسَمَهَا أَبُو طَلْحَةَ فِی أَقَارِبِهِ وَبَنِی عَمِّهِ، [رواه البخاری: 1461].
740- و از ابن عباسب روایت است که گفت: (ابوطلحه)س از همۀ مردم انصار در خت خرما بیشتر داشت، و محبوبترین مال او درنزدش(بیرحاء) بود، [بیرحاء نام باغچه و یا نخلستانی بود] که مقابل مسجد[نبوی] قرار داشت، و پیامبر خدا ج در آن نخلستان رفته و از آب گوارای آن مینوشیدند.
انسس میگوید: چون این آیۀ مبارکه نازل گردید: «تا وقتی که از مال دوست داشتنی خود نفقه نکنید هر گز ثوابی نمیبرید»، ابو طلحهس نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: یا رسول الله! خداوند متعال میفرماید که «تا وقتی که از مال دوست داشتنی خود نفقه نکنید هرگز ثوابی نمیبرید» و چون از همۀ اموالم(بیرحاء) را بیشتر دوست دارم، در راه خدا صدقه باشد، و امیدوارم که خداوند متعال مزد و ثواب آن را درنزد خود برایم ذخیره نماید، و شما یا رسول الله! آن را در هر جا که میخواهید بنهید[یعنی هر طوری که مناسب میدانید در آن تصرف نمائید]!
گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «به، به! این عجب مال فائده مندی است، این عجب مال فائده مندی است، آنچه را که گفتی شنیدم، و نظر من آن است که آنها را برای اقوام خود صدقه بدهی».
ابو طلحه گفت: یا رسول الله! چنین میکنم و همان بود که ابو طلحه آن نخلستان را برای اقوام و اولاد عم خود تقسیم کرد([43]).
741- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، حَدیثُهُ فی خُروجِ النَّبیّ ج إِلَی المُصَلَّی تَقَدَّمَ وَفی هذِهِ الرَّوایَة قَالَ: فَلَمَّا صَارَ إِلَى مَنْزِلِهِ، جَاءَتْ زَیْنَبُ، امْرَأَةُ ابْنِ مَسْعُودٍ، تَسْتَأْذِنُ عَلَیْهِ، فَقِیلَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، هَذِهِ زَیْنَبُ، فَقَالَ: «أَیُّ الزَّیَانِبِ؟» فَقِیلَ: امْرَأَةُ ابْنِ مَسْعُودٍ، قَالَ: «نَعَمْ، ائْذَنُوا لَهَا» فَأُذِنَ لَهَا، قَالَتْ: یَا نَبِیَّ اللَّهِ، إِنَّکَ أَمَرْتَ الیَوْمَ بِالصَّدَقَةِ، وَکَانَ عِنْدِی حُلِیٌّ لِی، فَأَرَدْتُ أَنْ أَتَصَدَّقَ بِهِ، فَزَعَمَ ابْنُ مَسْعُودٍ: أَنَّهُ وَوَلَدَهُ أَحَقُّ مَنْ تَصَدَّقْتُ بِهِ عَلَیْهِمْ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «صَدَقَ ابْنُ مَسْعُودٍ، زَوْجُکِ وَوَلَدُکِ أَحَقُّ مَنْ تَصَدَّقْتِ بِهِ عَلَیْهِمْ» [رواه البخاری: 1462].
741- حدیث ابو سعید خُدرِیس در موضوع بیرون شدن پیامبر خدا ج به سوی عیدگاه قبلاً گذشت، و در این روایت آمده است که وی گفت:
چون پیامبر خدا ج به طرف منزل خود رفتند، زینب همسر ابن مسعودب آمد و اجازه داخل شدن خواست.
کسی برای پیامبر خدا ج گفت که: یا رسول الله! زینب است[اجازه میخواهد].
فرمودند: «کدام زینب»؟
گفت: همسر ابن مسعود.
فرمودند: «بلی! برایش اجازه بدهید».
برایش اجازه داده شد.
[چون نزد پیامبر خدا ج آمد] گفت: ای پیامبر خدا! امروز شما به صدقه دادن امر فرمودید، و من زیوری داشتم و میخواستم آن را صدقه بدهم، ولی ابن مسعود میگوید که او و فرزندش از هر کس دیگری که برایش صدقه بدهم مستحقتر هستند.
پیامبر خدا ج فرمودند: «ابن مسعود راست میگوید، شوهر تو، و فرزند تو، از هرکس دیگری که برایش صدقه بدهی، مستحقتر هستند»([44]).
30- باب: لَیْسَ عَلَى المُسْلِمِ فِی فَرَسِهِ صَدَقَةٌ
باب [30]: بر اسپ شخص مسلمان زکاتی نیست
742- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لَیْسَ عَلَى المُسْلِمِ فِی فَرَسِهِ وَغُلاَمِهِ صَدَقَةٌ» [رواه البخاری: 1463].
742- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«بر شخص مسلمان در اسپ و در غلامش زکاتی نیست»([45]).
31- باب: الصَّدَقَةِ عَلَى الیَتَامى
743- عَن أَبَی سَعِیدٍ الخُدْرِیَّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ جَلَسَ ذَاتَ یَوْمٍ عَلَى المِنْبَرِ وَجَلَسْنَا حَوْلَهُ، فَقَالَ: «إِنِّی مِمَّا أَخَافُ عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِی، مَا یُفْتَحُ عَلَیْکُمْ مِنْ زَهْرَةِ الدُّنْیَا وَزِینَتِهَا» فَقَالَ رَجُلٌ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَوَیَأْتِی الخَیْرُ بِالشَّرِّ؟ فَسَکَتَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقِیلَ لَهُ: مَا شَأْنُکَ؟ تُکَلِّمُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَلاَ یُکَلِّمُکَ؟ فَرَأَیْنَا أَنَّهُ یُنْزَلُ عَلَیْهِ؟ قَالَ: فَمَسَحَ عَنْهُ الرُّحَضَاءَ، فَقَالَ: «أَیْنَ السَّائِلُ؟» وَکَأَنَّهُ حَمِدَهُ، فَقَالَ: «إِنَّهُ لاَ یَأْتِی الخَیْرُ بِالشَّرِّ، وَإِنَّ مِمَّا یُنْبِتُ الرَّبِیعُ یَقْتُلُ أَوْ یُلِمُّ، إِلَّا آکِلَةَ الخَضْرَاءِ، أَکَلَتْ حَتَّى إِذَا امْتَدَّتْ خَاصِرَتَاهَا اسْتَقْبَلَتْ عَیْنَ الشَّمْسِ، فَثَلَطَتْ وَبَالَتْ، وَرَتَعَتْ، وَإِنَّ هَذَا المَالَ خَضِرَةٌ حُلْوَةٌ، فَنِعْمَ صَاحِبُ المُسْلِمِ مَا أَعْطَى مِنْهُ المِسْکِینَ وَالیَتِیمَ وَابْنَ السَّبِیلِ - أَوْ کَمَا قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ - وَإِنَّهُ مَنْ یَأْخُذُهُ بِغَیْرِ حَقِّهِ، کَالَّذِی یَأْکُلُ وَلاَ یَشْبَعُ، وَیَکُونُ شَهِیدًا عَلَیْهِ یَوْمَ القِیَامَةِ» [رواه البخاری: 1465].
743- از ابو سعید خدریس روایت است که پیامبر خدا ج روزی بالای منبر نشستند، و ما در اطراف منبر نشستیم، فرمودند:
«چیزی که بعد از خود دربارۀ شما خوف دارم این است که و سائل و زیبائیهای زندگی برای شما آماده گردد».
شخصی گفت: یا رسول الله! آیا میشود که خیر سبب شر گردد؟[یعنی: اموال دنیوی که از نعمتهای خداوندی است، چرا سبب بدبختی شود].
پیامبر خدا ج سکوت نموده و چیزی نگفتند.
مردم برای آن شخص گفتند: این چه کاری است که میکنی؟ تو با پیامبر خدا ج سخن میزنی و ایشان با تو سخن نمیزنند، در این وقت متوجه شدیم که برایشان وحی ناز میشود.
[پیامبر خدا ج] عرق زیادی را که بر چهرۀ شان[به سبب فشار وحی] نشسته بود، پاک کرده و فرمودند: «شخص سؤال کننده کجاشد»؟، و طوی معلوم میشد که آن شخص را تمجید میکنند، و فرمودند:
«خیر سبب شر نمیشود([46])، از چیزهایی که در بهار میروید، گیاهانی است که هلاک میکند و یا مریض میسازد، مگر حیوانی که از آن سبزه به اندازۀ معقول آن استفاده نماید، و این حیوان همین قدر میخورد که خوب سیر شود، و بعد از خوردن و سیر شدن، رویش را به طرف آفتاب میکند، سرگین میاندازد و بول میکند، و میچرد([47]) و مال دنیا دل فریب و شیرین است، و خوشا به حال مسلمانی که از آن مال به مساکین و یتیمان و دور افتادگان از وطن میدهد([48])، و کسی که مال را به غیر حق آن میگیرد، [یعنی: از راه حرام و غیر مشروع بدست میآورد] مانند کسی است که هر قدر میخورد سیر نمیشود([49]) و آن مال در روز قیامت بر علیه او شهادت میدهد»([50]).
32- باب: الزَّکَاةِ عَلَى الزَّوجِ وَالأَیْتَامِ فِی الحَجْرِ
باب [32]: دادن زکات به شوهر و به یتیمانی که در آغوشش میباشند
744- عَنْ زَیْنَبَ امْرَأَةِ عَبْدِ اللَّهِ بن مَسعُودٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا حَدیثها المُتَقَدَّم قَریباً وَقالَت فی هذهِ الرَّوایَة: فَانْطَلَقْتُ إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَوَجَدْتُ امْرَأَةً مِنَ الأَنْصَارِ عَلَى البَابِ، حَاجَتُهَا مِثْلُ حَاجَتِی، فَمَرَّ عَلَیْنَا بِلاَلٌ، فَقُلْنَا: سَلِ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَیَجْزِی عَنِّی أَنْ أُنْفِقَ عَلَى زَوْجِی، وَأَیْتَامٍ لِی فِی حَجْرِی؟ وَقُلْنَا: لاَ تُخْبِرْ بِنَا، فَدَخَلَ فَسَأَلَهُ، فَقَالَ: «مَنْ هُمَا؟» قَالَ: زَیْنَبُ، قَالَ: «أَیُّ الزَّیَانِبِ؟» قَالَ: امْرَأَةُ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ: «نَعَمْ، لَهَا أَجْرَانِ، أَجْرُ القَرَابَةِ وَأَجْرُ الصَّدَقَةِ» [رواه البخاری: 1466].
744- حدیث زینب همسر عبدالله بن مسعودب قبلاً گذشت، و دراین روایت میگوید:
نزد پیامبر خدا ج رفتم، و زنی از انصار را به در[خانۀ شان] دیدم، مشکلش مانند مشکل من بود، بلال از نزد ما گذشت و ما برایش گفتیم که از پیامبر خدا ج بپرس که آیا روا است[یعنی: برایم ثواب دارد] که برای شوهرم و برای یتیمانی که در آغوشم میباشند نفقه کنم؟[این یتیمان برادرزادهها و خواهر زادههای آن زن بودند] او رفت و پرسان نمود، و در جواب فرمودند:
«بلی برایش دو ثواب است، یکی ثواب قرابت و خویشاوند، و دیگری ثواب صدقه»([51]).
745- عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ رَضِیَ اللّهُ عَنهَا، قَالَتْ: قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَلِیَ أَجْرٌ أَنْ أُنْفِقَ عَلَى بَنِی أَبِی سَلَمَةَ، إِنَّمَا هُمْ بَنِیَّ؟ فَقَالَ: «أَنْفِقِی عَلَیْهِمْ، فَلَکِ أَجْرُ مَا أَنْفَقْتِ عَلَیْهِمْ» [رواه البخاری: 1467].
745- از ام سلمهل روایت است که گفت:
گفتم: یا رسول الله! آیا اگر زکاتم را برای اولاد(ابو سلمه) بدهم، برایم ثواب دارد؟ در حالی که فرزندان او فرزندان خودم میباشند.
فرمودند: «برای آنها نفقه کن، برای تو ثوابی است که به آنها نفقه مینمائی»([52]).
33- باب: قَولِ الله تعالى: ﴿وَفِی ٱلرِّقَابِ وَٱلۡغَٰرِمِینَ وَفِی سَبِیلِ ٱللَّهِ﴾
باب [33]: این قول خداوند متعال که: ﴿و در آزاد کردن غلامان، قرض داران، و در راه خدا﴾
746- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِالصَّدَقَةِ، فَقِیلَ مَنَعَ ابْنُ جَمِیلٍ، وَخَالِدُ بْنُ الوَلِیدِ، وَعَبَّاسُ بْنُ عَبْدِ المُطَّلِبِ فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: مَا یَنْقِمُ ابْنُ جَمِیلٍ إِلَّا أَنَّهُ کَانَ فَقِیرًا، فَأَغْنَاهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ، وَأَمَّا خَالِدٌ: فَإِنَّکُمْ تَظْلِمُونَ خَالِدًا، قَدِ احْتَبَسَ أَدْرَاعَهُ وَأَعْتُدَهُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، وَأَمَّا العَبَّاسُ بْنُ عَبْدِ المُطَّلِبِ، فَعَمُّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَهِیَ عَلَیْهِ صَدَقَةٌ وَمِثْلُهَا مَعَهَا [رواه البخاری: 1468].
746- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج به دادن زکات امر فرمودند، برایشان خبر رسید که (ابن جمیل) و (خالد بن ولید) و (عباس بن عبدالمطلب) ازدادن زکات خود داری میکنند([53]) [یعنی: زکات نمیدهند].
پیامبر خدا ج فرمودند: «ابن جمیل دیگر انتقامی نمیگیرد، به جز اینکه فقیر و بیچاره بود و خدا و رسول او را غنی و ثروتمند ساخت([54]).
و اما (خالد بن ولید): شما به او ظلم میکنید، او تمام وسائل جنگی و دیگر دار و مدار خود را در راه خدا وقف نموده است.
و (عباس بن عبدالمطلب): عم پیامبر خدا ج است، او برعلاوه از زکاتی که بر وی لازم است، همان اندازه دیگر هم صدقه میهد یا باید صدقه بدهد»([55]).
34- باب: الاسْتِعْفَافِ عَنِ المَسأَلَةِ
باب [34]: خود داری از سؤال کردن مردم
747- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: إِنَّ نَاسًا مِنَ الأَنْصَارِ سَأَلُوا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَأَعْطَاهُمْ، ثُمَّ سَأَلُوهُ، فَأَعْطَاهُمْ، ثُمَّ سَأَلُوهُ، فَأَعْطَاهُمْ حَتَّى نَفِدَ مَا عِنْدَهُ، فَقَالَ: «مَا یَکُونُ عِنْدِی مِنْ خَیْرٍ فَلَنْ أَدَّخِرَهُ عَنْکُمْ، وَمَنْ یَسْتَعْفِفْ یُعِفَّهُ اللَّهُ، وَمَنْ یَسْتَغْنِ یُغْنِهِ اللَّهُ وَمَنْ یَتَصَبَّرْ یُصَبِّرْهُ اللَّهُ، وَمَا أُعْطِیَ أَحَدٌ عَطَاءً خَیْرًا وَأَوْسَعَ مِنَ الصَّبْرِ» [رواه البخای: 1469].
747- از ابو سعید خدریس روایت است که: مردم از انصار از پیامبر خدا ج درخواست کمک نمودند، [ایشان طلب آنها را اجابت نمودند و از اموال زکات] برای آنها دادند.
دوباره درخواست کمک نمودند، باز برای آنها دادند.
برای بار سوم درخواست کمک کردند، باز هم برایشان دادند، تا آنکه تمام اموالی که نزدشان بود خلاص شد، بعد از آن فرمودند:
«مالی که در نزدم موجود باشد، از شما دریغ نمیکنم، و کسی که از سؤال کردن خود داری نماید، خداوند اسباب خود داریاش را فراهم میسازد، و کسی که اظهار بینیازی نماید خداوند او را بینیاز میسازد، و کسی که صبر کند خداوند برایش صبر میدهد، و برای هیچ کسی خیر و نعمتی بالاتر از صبر ارزانی نشده است»([56]).
748- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَأَنْ یَأْخُذَ أَحَدُکُمْ حَبْلَهُ، فَیَحْتَطِبَ عَلَى ظَهْرِهِ خَیْرٌ لَهُ مِنْ أَنْ یَأْتِیَ رَجُلًا، فَیَسْأَلَهُ أَعْطَاهُ أَوْ مَنَعَهُ» [رواه البخاری: 1470].
748- از ابو هریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«قسم به ذاتی که جانم در دست او است،[بلا کیف] اگر کسی از شما ریسمانش را گرفته و به پشتش هیزم بکشد، بهتر از آن است که نزد شخصی آمده و از وی طلب کمک نماید، و آن شخص برایش چیزی بدهد و یا ندهد».
749- وَ فی روایة عَنِ الزُّبَیْرِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: فَیَأْتِیَ بِحُزْمَةِ الحَطَبِ عَلَى ظَهْرِهِ، فَیَبِیعَهَا، فَیَکُفَّ اللَّهُ بِهَا وَجْهَهُ خَیْرٌ لَهُ مِنْ أَنْ یَسْأَلَ النَّاسَ أَعْطَوْهُ أَوْ مَنَعُوهُ» [رواه البخاری: 1471].
749- دریکی از روایات از زبیرس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«اگر شخصی پشتۀ هیزمی را بر پشت خود آورده و بفروشد، و خداوند آبرویش را به این وسیله حفظ نماید، برایش بهتر از آن است که از مردم سؤال نماید، و آنها برایش چیزی بدهند و یا ندهند»([57]).
750- عَن حَکِیمَ بْنَ حِزَامٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَأَعْطَانِی، ثُمَّ سَأَلْتُهُ، فَأَعْطَانِی، ثُمَّ سَأَلْتُهُ، فَأَعْطَانِی ثُمَّ قَالَ: «یَا حَکِیمُ، إِنَّ هَذَا المَالَ خَضِرَةٌ حُلْوَةٌ، فَمَنْ أَخَذَهُ بِسَخَاوَةِ نَفْسٍ بُورِکَ لَهُ فِیهِ، وَمَنْ أَخَذَهُ بِإِشْرَافِ نَفْسٍ لَمْ یُبَارَکْ لَهُ فِیهِ، کَالَّذِی یَأْکُلُ وَلاَ یَشْبَعُ، الیَدُ العُلْیَا خَیْرٌ مِنَ الیَدِ السُّفْلَى»، قَالَ حَکِیمٌ: فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، وَالَّذِی بَعَثَکَ بِالحَقِّ لاَ أَرْزَأُ أَحَدًا بَعْدَکَ شَیْئًا حَتَّى أُفَارِقَ الدُّنْیَا، فَکَانَ أَبُو بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، یَدْعُو حَکِیمًا إِلَى العَطَاءِ، فَیَأْبَى أَنْ یَقْبَلَهُ مِنْهُ، ثُمَّ إِنَّ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ دَعَاهُ لِیُعْطِیَهُ فَأَبَى أَنْ یَقْبَلَ مِنْهُ شَیْئًا، فَقَالَ عُمَرُ: إِنِّی أُشْهِدُکُمْ یَا مَعْشَرَ المُسْلِمِینَ عَلَى حَکِیمٍ، أَنِّی أَعْرِضُ عَلَیْهِ حَقَّهُ مِنْ هَذَا الفَیْءِ فَیَأْبَى أَنْ یَأْخُذَهُ، فَلَمْ یَرْزَأْ حَکِیمٌ أَحَدًا مِنَ النَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَتَّى تُوُفِّیَ [رواه البخاری: 1472].
750- از حکیم به حزامس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج سؤال نمودم برایم دادند، باز سؤال نمودم، باز برایم دادند، برای بار سوم سؤال نمودم، باز برایم داده و فرمودند:
«ای حکیم! مال دنیا دل فریب و شیرین است، اگر کسی آن را با نفس آرام و بدون حرص به دست آورد، خداوند در آن مال برایش برکت میدهد، و کسی که روی حرص و رفت و آمد به دست میآورد، خداوند در آن مال برایش برکت نمیدهد، و او مانند کسی است که هرچه میخورد سیر نمیشود، و دست بالا از دست زیرین بهتر است».
حکیم میگوید: گفتم: یا رسول الله! قسم به ذاتی که تو را به حق فرستاده است، بعد از شما از هیچ کس دیگری تا وقتی که بمیرم چیزی نخواهم گرفت.
و همان بود که ابوبکرس [در زمان خلافت خود] حکیم را دعوت میکرد که برایش از اموال غنائم بدهد، او از گرفتن آن اموال ابا میورزید.
باز عمرس او را طلبید تا برایش[چیزی] بدهد،[هم چنین] از گرفتن چیزی از وی ابا ورزید.
عمرس گفت: ای مسلمانان! من شما را درمورد حکیم شاهد میگیرم که من برای او حق او را از مال(فَیء) میدهم، و او از گرفتن آن ابا میورزد، و حکیم[به عهد خود وفا نمود] و بعد از پیامبر خدا ج از هیچ کسی تا وقتی که وفات یافت، چیزی نگرفت([58]).
35- باب: مَنْ أَعْطَاهُ الله شَیْئاً مِنْ غَیْرِ مَسأَلَةٍ وَلاَ إشْرَافِ نَفْسٍ
باب [35]: کسی که خدا برایش بدون سؤال و طمع چیزی بدهد
751- عَن عُمَرَ بنِ الخَطَّاب رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُعْطِینِی العَطَاءَ، فَأَقُولُ: أَعْطِهِ مَنْ هُوَ أَفْقَرُ إِلَیْهِ مِنِّی، فَقَالَ: «خُذْهُ إِذَا جَاءَکَ مِنْ هَذَا المَالِ شَیْءٌ وَأَنْتَ غَیْرُ مُشْرِفٍ وَلاَ سَائِلٍ، فَخُذْهُ وَمَا لاَ فَلاَ تُتْبِعْهُ نَفْسَکَ» [رواه البخاری: 1473].
751- از عمر بن خطابس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج [گاهی] برایم بخشش میدادند، و من میگتم، این را برای کسی بدهید که به این چیز از من محتاجتر است، و ایشان میفرمودند:
«این را قبول کن، اگر بدون سؤال کردن و توقع برایت چیزی داده شد قبول کند، ورنه در بدست آوردن آن، خود را به زحمت مینداز»([59]).
36- باب: مَنْ سَأَلَ النَّاسَ تَکَثُّراً
باب [36]:کسی که از مردم جهت پس انداز سؤال میکند.
752- عَن عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَا یَزَالُ الرَّجُلُ یَسْأَلُ النَّاسَ، حَتَّى یَأْتِیَ یَوْمَ القِیَامَةِ لَیْسَ فِی وَجْهِهِ مُزْعَةُ لَحْمٍ» وَقَالَ: «إِنَّ الشَّمْسَ تَدْنُو یَوْمَ القِیَامَةِ، حَتَّى یَبْلُغَ العَرَقُ نِصْفَ الأُذُنِ، فَبَیْنَا هُمْ کَذَلِکَ اسْتَغَاثُوا بِآدَمَ، ثُمَّ بِمُوسَى، ثُمَّ بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ» [رواه البخاری: 1475،1474].
752- از عبدالله بن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«گدا تا آنجا به گدائیاش ادامه میدهد که چون روز قیامت در میدان محشر حاضر گردد، در چهرهاش ذرۀ گوشت وجود ندارد».
و فرمودند: «آفتاب در روز قیامت آنقدر نزدیک میشود که عرق نیمۀ گوشها میرسد([60])، و در این حالت است که مردم به آدم÷ وسپس به موسی÷ و اخیرا از [محمد] ج طلب کمک و فریادرسی میکنند»([61]).
37- باب: حَدِّ الغِنی
753- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «لَیْسَ المِسْکِینُ الَّذِی یَطُوفُ عَلَى النَّاسِ تَرُدُّهُ اللُّقْمَةُ وَاللُّقْمَتَانِ، وَالتَّمْرَةُ وَالتَّمْرَتَانِ، وَلَکِنِ المِسْکِینُ الَّذِی لاَ یَجِدُ غِنًى یُغْنِیهِ، وَلاَ یُفْطَنُ بِهِ، فَیُتَصَدَّقُ عَلَیْهِ وَلاَ یَقُومُ فَیَسْأَلُ النَّاسَ» [رواه البخاری: 1479].
753- از ابو هریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«مسکین کسی نسیت که به دروازه این و آن بگردد و یک لقمه و یا دو لقمه، و یا یک دانه خرما و یادو دانه خرما او را کفایت کند».
«بلکه مسکین کسی است که کفاف زندگیاش را ندارد، و کسی از فقر و در ماندگیاش واقف نیست، تا برایش صدقه بدهد، و نه هم خودش نزد مردم میرود و گدائی میکند»([62]).
38- باب: خَرْصِ التَّمْرِ
754- عَنْ أَبِی حُمَیْدٍ السَّاعِدِیِّ، قَالَ: غَزَوْنَا مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ غَزْوَةَ تَبُوکَ، فَلَمَّا جَاءَ وَادِیَ القُرَى إِذَا امْرَأَةٌ فِی حَدِیقَةٍ لَهَا، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِأَصْحَابِهِ: «اخْرُصُوا»، وَخَرَصَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَشَرَةَ أَوْسُقٍ، فَقَالَ لَهَا: «أَحْصِی مَا یَخْرُجُ مِنْهَا» فَلَمَّا أَتَیْنَا تَبُوکَ قَالَ: «أَمَا إِنَّهَا سَتَهُبُّ اللَّیْلَةَ رِیحٌ شَدِیدَةٌ، فَلاَ یَقُومَنَّ أَحَدٌ، وَمَنْ کَانَ مَعَهُ بَعِیرٌ فَلْیَعْقِلْهُ» فَعَقَلْنَاهَا، وَهَبَّتْ رِیحٌ شَدِیدَةٌ، فَقَامَ رَجُلٌ، فَأَلْقَتْهُ بِجَبَلِ طَیِّءٍ، وَأَهْدَى مَلِکُ أَیْلَةَ لِلنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، بَغْلَةً بَیْضَاءَ، وَکَسَاهُ بُرْدًا وَکَتَبَ لَهُ بِبَحْرِهِمْ، فَلَمَّا أَتَى وَادِیَ القُرَى قَالَ لِلْمَرْأَةِ: «کَمْ جَاءَ حَدِیقَتُکِ» قَالَتْ: عَشَرَةَ أَوْسُقٍ، خَرْصَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنِّی مُتَعَجِّلٌ إِلَى المَدِینَةِ، فَمَنْ أَرَادَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَعَجَّلَ مَعِی، فَلْیَتَعَجَّلْ» فَلَمَّا قَالَ ابْنُ بَکَّارٍ کَلِمَةً مَعْنَاهَا: أَشْرَفَ عَلَى المَدِینَةِ قَالَ: «هَذِهِ طَابَةُ» فَلَمَّا رَأَى أُحُدًا قَالَ: «هَذَا جُبَیْلٌ یُحِبُّنَا وَنُحِبُّهُ، أَلاَ أُخْبِرُکُمْ بِخَیْرِ دُورِ الأَنْصَارِ» قَالُوا: بَلَى، قَالَ: «دُورُ بَنِی النَّجَّارِ، ثُمَّ دُورُ بَنِی عَبْدِ الأَشْهَلِ، ثُمَّ دُورُ بَنِی سَاعِدَةَ أَوْ دُورُ بَنِی الحَارِثِ بْنِ الخَزْرَجِ وَفِی کُلِّ دُورِ الأَنْصَارِ یَعْنِی خَیْرًا» [رواه البخاری: 1481].
754- از ابو حمید ساعدیس روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج در غزوۀ تبوک اشتراک نموده بودم([63])، چون[پیامبر خدا ج] به منطقۀ(وادی القُری) رسیدند، زنی در بوستانش بود.
پیامبر خدا ج برای صحابه گفتند که[مقدار خرمای نخلستان آن زن را] تخمین کنید، و پیامبر خدا ج مقدار خرمای آن نخلستان را به(ده وَ سق) تخمین نمودند([64]) و برای آن زن گفتند:
«مقدار خرمایی را که از آن حاصل میشود، به خاطر داشته باش».
و چون به(تبوک) رسیدیم فرمودند:
«امشت باد شدیدی خواهد وزید، کسی نباید از جایش حرکت نماید، و کسی که به همراهش شتری میباشد، او را ببندد».
ما هم شتران را بستیم، و باد شدیدی وزیدن گرفت، شخصی برخاصت، و باد اورا به(کوه طَی) انداخت([65]).
[و در این غزوه بود] که پادشاه(ایله) برای پیامبر خدا ج قاطر سفیدی و جامۀ خط داری بخشش داد([66])، و پیامبر خدا ج برایش منطقۀ خودش که در کنار بحر زندگی میکرد، امان نامۀ نوشتند([67]).
و چون وا پس به(وادی القُری) رسیدیم، برای آن زن گفتند:
«نخلستانت چه قدر خرما داد»؟
گفت: همان(ده وَسقی) که پیامبر خدا تخمین زده بودند.
پیامبر خدا ج فرمودند: «من به طور عاجل به طرف مدینه روان هستم، و اگر کسی از شما میخواهد به طور عجله برود، با من بیاید».
روای کلمۀ گفت که معنایش این است: چون به نزدیک مدینه رسیدند، فرمودند: «این طابه است» [یعنی: شهر خوش و گوارائی است].
و چون (أُحد) را دیدند، فرمودند:
«این کوهی است که او ما را دوست دارد و ما او را دوست داریم، و آیا شما را خبر دهم که بهترین مردمان انصار، کدام مردمان هستند»؟
گفتند: بلی!
فرمودند: «مردم(بنی نجار) بعد از آن مردم(عبدالأشهل) بعد از آن مردم(بنی ساعده) و یا مردم(بنی حارث بن خزرج)، و در همه مردم انصار خیر و برکت است»([68]).
39- باب: العُشْرِ فِیمَا یُسْقَى مِنْ مَاءِ السَّمَاءِ وَبِالمَاءِ الجَارِی
باب [39]: در آنچه که به آب آسمان و به آب جاری آبیاری میشود، عشر لازم میگردد.
755- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ ابْنِ عُمَرَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «فِیمَا سَقَتِ السَّمَاءُ وَالعُیُونُ أَوْ کَانَ عَثَرِیًّا العُشْرُ، وَمَا سُقِیَ بِالنَّضْحِ نِصْفُ العُشْرِ» [رواه البخاری: 1483].
755- از عبدالله بن عمرب روایت است که فرمودند:
«آنچه را که آسمان، و چشمهها آبیاری میکند، و یا آنکه خود آب باشد، عشر لازم است»، و در آنچه که به واسطۀ حیوان آبیاری میشود، نیم عشر لازم است»([69]).
40- باب: أَخْذِ صَدَقَةِ التَّمْرِ عِنْدَ صِرَامِ النَّخْلِ وَهَل یُتْرَکُ الصَّبِیُّ فَیمَسُّ تَمرَ الصَّدَقَةِ
باب [40]: زکات خرما در وقت چیدن آن است، و آیا برای طفل اجازه است که به خرمای زکات دست بزند؟
756- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُؤْتَى بِالتَّمْرِ عِنْدَ صِرَامِ النَّخْلِ، فَیَجِیءُ هَذَا بِتَمْرِهِ، وَهَذَا مِنْ تَمْرِهِ حَتَّى یَصِیرَ عِنْدَهُ کَوْمًا مِنْ تَمْرٍ، فَجَعَلَ الحَسَنُ وَالحُسَیْنُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا یَلْعَبَانِ بِذَلِکَ التَّمْرِ، فَأَخَذَ أَحَدُهُمَا تَمْرَةً، فَجَعَلَهَا فِی فِیهِ، فَنَظَرَ إِلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَأَخْرَجَهَا مِنْ فِیهِ، فَقَالَ: «أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ آلَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لاَ یَأْکُلُونَ الصَّدَقَةَ» [رواه البخاری: 1485].
756- از ابو هریرهس روایت است که گفت: هنگام چیدن خرما برای پیامبر خدا ج خرما میآوردند، مقدار خرمایی این شخص، و مقدار خرمایی آن شخص، تا آنکه در نزدشان خرمن خرمایی جمع میشد.
حسن و حسینب با آن خرماها بازی میکردند، یکی از آنها خرمایی را گرفت و به دهانش گذاشت، پیامبد خدا ج به طرفش نظر کردند وخرما را از دهانش بیرون کرده و فرمودند:
«آیا خبر نداری که اولاد محمد ج [از مال] زکات نمیخورند»([70])؟
41- باب: هَلْ یَشْتَرِی صَدَقَتَهُ، وَلاَ بَأسَ أَن یَشتَرِی صَدَقَتَه غَیرُه
باب [41]: آیا روا است زکاتش را بخرد؟ ولی اگر شخص دیگری زکات را خرید، باکی نیست
757- عَنْ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: حَمَلْتُ عَلَى فَرَسٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، فَأَضَاعَهُ الَّذِی کَانَ عِنْدَهُ، فَأَرَدْتُ أَنْ أَشْتَرِیَهُ وَظَنَنْتُ أَنَّهُ یَبِیعُهُ بِرُخْصٍ، فَسَأَلْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: «لاَ تَشْتَرِی، وَلاَ تَعُدْ فِی صَدَقَتِکَ، وَإِنْ أَعْطَاکَهُ بِدِرْهَمٍ، فَإِنَّ العَائِدَ فِی صَدَقَتهِ کَالعَائِدِ فِی قَیْئِهِ» [رواه البخاری: 1490].
757- از عمرس روایت است که گفت: اسپی را به شخصی دادم تا در راه خدا جهاد نماید، ولی او اسپ را ضایع نمود[و طور لازم خدمتش را نکرد]، و میخواستم آن اسپ را از نزدش بخرم، زیرا فکر میکردم که شاید آن را ارزان بفروشد، [راجع به این موضوع] از پیامبر خدا ج پرسیدم، فرمودند:
«آن را مخر، و در صدقۀ خود رجوع مکن، ولو آنکه آن را برایت به یک درهم بدهد، زیرا کسی که به صدقهاش رجوع میکند، مانند کسی است که به قیءاش رجوع میکند»([71]).
42- باب: الصَّدَقَةِ عَلَى مَوَالِی أَزْوَاجِ النَّبِیِّ ج
باب [42]: زکات دادن برای غلامان آزاد همسران پیامبر خدا ج
758- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: وَجَدَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ شَاةً مَیِّتَةً، أُعْطِیَتْهَا مَوْلاَةٌ لِمَیْمُونَةَ مِنَ الصَّدَقَةِ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «هَلَّا انْتَفَعْتُمْ بِجِلْدِهَا؟» قَالُوا: إِنَّهَا مَیْتَةٌ: قَالَ: «إِنَّمَا حَرُمَ أَکْلُهَا» [رواه البخاری: 1402].
758- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج بز مردۀ را دیدند، این بز را کسی برای کنیز آزاد شدۀ میمونه داده بود([72]).
فرمودند: «چرا از پوستش استفاده نکردید»؟
گفتند: این خود مرده است.
فرمودند: «از خود مرده تنها خوردنش حرام است»([73]).
43- باب: إِذَا تَحوَّلَتِ الصَّدَقَةُ
باب [43]: وقتی که زکات تغییر یابد
759- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أُتِیَ بِلَحْمٍ تُصُدِّقَ بِهِ عَلَى بَرِیرَةَ، فَقَالَ: «هُوَ عَلَیْهَا صَدَقَةٌ، وَهُوَ لَنَا هَدِیَّةٌ» [رواه البخاری: 1495].
759- از انسس روایت است که برای پیامبر خدا ج از گوشتی که برای (بریره)ل صدقه داده شده بود، آوردند، ایشان فرمودند:
«این گوشت برای[بریره] زکات، و برای ما بخشش است»([74]).
44- باب: أَخْذِ الصَّدَقَةِ مِنَ الأَغْنِیَاءِ وَتُرَدَّ فِی الفُقَرَاءِ حَیْثُ کَانُوا
باب [44]: گرفتن زکات از اعنیاء و دادن برای فقراء به هر جایی که باشند
760- حَدیث مَعاذٍ، و بَعثِهِ إِلَی الیَمَنِ تَقَدَّمَ، و فی هذِهِ الرَّوایَةِ: «...وَاتَّقِ دَعْوَةَ المَظْلُومِ، فَإِنَّهُ لَیْسَ بَیْنَهُ وَبَیْنَ اللَّهِ حِجَابٌ»[رواه البخاری: 1496].
760- حدیث معاذ و فرستاده شدنش به یمن قبلاً گذشت، و در این روایت آمده است که [پیامبر خدا ج فرمودند]:
«... و از دعای مظلوم حذرکن! چون بین مظلوم و خدا حجابی نیست»([75]).
45- باب: صَلاَةِ الإِمَامِ وَدُعَائِهِ لِصَاحِبِ الصَّدَقَةِ
باب [45]: دعا کردن امام برای زکات دهنده
761- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی أَوْفَى رَضِیَ اللّهُ عَنهُمَا، قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِذَا أَتَاهُ قَوْمٌ بِصَدَقَتِهِمْ، قَالَ: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى آلِ فُلاَنٍ»، فَأَتَاهُ أَبِی بِصَدَقَتِهِ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى آلِ أَبِی أَوْفَى» [رواه البخاری: 1497].
761- از عبدالله بن ابی اوفیب روایت است که گفت: چون مردمی زکات خود را نزد پیامبر خدا ج میآوردند، به حق آنها دعاکرده و میگفتند: «خدایا! بر اهل و اولاد فلانی رحمتکن».
پدرم زکات مال خود را نزدشان آورد، گفتند: «خدایا! برای اولاد ابی اوفی رحمتکن»([76]).
46- باب: مَا یُسْتَخْرَجُ مِنَ الْبَحْرِ
باب [46]: آنچه که از دریا استخراج میشود
762- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَنَّ رَجُلًا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ سَأَلَ بَعْضَ بَنِی إِسْرَائِیلَ بِأَنْ یُسْلِفَهُ أَلْفَ دِینَارٍ، فَدَفَعَهَا إِلَیْهِ فَخَرَجَ فِی البَحْرِ، فَلَمْ یَجِدْ مَرْکَبًا، فَأَخَذَ خَشَبَةً، فَنَقَرَهَا، فَأَدْخَلَ فِیهَا أَلْفَ دِینَارٍ، فَرَمَى بِهَا فِی البَحْرِ، فَخَرَجَ الرَّجُلُ الَّذِی کَانَ أَسْلَفَهُ، فَإِذَا بِالخَشَبَةِ، فَأَخَذَهَا لِأَهْلِهِ حَطَبًا»، فَذَکَرَ الحَدِیثَ فَلَمَّا نَشَرَهَا وَجَدَ المَالَ [رواه البخاری: 1498].
762- از ابو هریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که [فرمودند]:
«شخصی از بنی اسرائیل از شخص دیگری از بنی اسرائیل خواست تا برایش هزار دینار قرض بدهد، آن شخص برایش [هزار دینار] قرض داد.
[شخص قرض دار] به کنار دریا رفت [تا خود را به خانه قرض دهنده برساند و قرضش را اداء نماید] ولی مرکبی نیافت، لذا چوبی را گرفت و داخل آن را حفر نمود وهزار دینار را در آن چوب نهاد، [سر آن چوب را بست] و در دریا انداخت.
آن شخصی که پول رابرایش به قرض داده بود، به کنار دریا آمد، آن چوب را دید، آن را به قصد هیزم برای خانوادهاش گرفت.
[ابو هریرهس] بقیۀ حدیث را ذکر نمود [ و گفت]: چون آن شخص چوب را شکست، مال خود را در داخل آن یافت»([77]).
47- باب: فِی الرِّکازِ الخُمُسُ
باب [47]: در گنج، خُمس لازم است
763- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «العَجْمَاءُ جُبَارٌ، وَالبِئْرُ جُبَارٌ، وَالمَعْدِنُ جُبَارٌ، وَفِی الرِّکَازِ الخُمُسُ» [رواه البخاری: 1499].
763- و از ابو هریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«آنچه را که حیوان [گریخته از صاحبش] تلف میکند هدر است، و اگر کسی [در ملک خود چاهی حفر میکند، و کسی در آن میافتد] و متضرر میگردد هدر است، و اگر کسی معدنی را کافته و دیگری در آن میافتد هدر است، و آنچه که از یافتن گنج بدست میآید، در آن خمس لازم است»([78]).
48- باب: قَولِ الله تَعَالى: ﴿وَٱلۡعَٰمِلِینَ عَلَیۡهَا﴾ وَمُحَاسَبَةِ المُصدَّقین مَعَ الإِمَامِ
باب [48]: این قول خداوند که ﴿و کسانیاند که زکات را جمع آوری مینمایند﴾ و امام باید مامورین زکات را محاسبه نماید
764- عَنْ أَبِی حُمَیْدٍ السَّاعِدِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «اسْتَعْمَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ رَجُلًا مِنَ الأَسْدِ عَلَى صَدَقَاتِ بَنِی سُلَیْمٍ، یُدْعَى ابْنَ اللُّتْبِیَّةِ فَلَمَّا جَاءَ حَاسَبَهُ» [رواه البخاری: 1500].
764- از ابو حمید ساعدیس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج شخصی را از قبیلۀ (اسد) که بنام (ابن لتبیه) یاد میشد، برای جمع آوری زکات اموال مردم(بنی سلیم) فرستادند، و هنگامی که آن شخص باز گشت، او را محاسبه کردند»([79]).
49- باب: وَسْمِ الإِمامِ إِبِلَ الصَّدَقَةِ بِیَدِهِ
باب [49]: نشانه دار ساختن امام شتران صدقه را به دست خود
765- عَن أَنَسُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «غَدَوْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی طَلْحَةَ، لِیُحَنِّکَهُ، فَوَافَیْتُهُ فِی یَدِهِ المِیسَمُ یَسِمُ إِبِلَ الصَّدَقَةِ» [رواه البخاری: 1502].
765- از انسس روایت است که گفت: عبدالله بن أبی طلحه را نزد پیامبر خدا ج بردم تا تحنیکش نمایند، در این وقت دیدم که پیامبر خدا ج (مِیسَم) را به دست گرفته و شتران صدقه را با آن، نشانه دار میسازند([80]).
25- کتابُ صَدقة الفِطر
[1]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) فرستادن معاذس به یمن در ربیع الآخد سال نهم هجری بود، و مردم یمن در این وقت اهل کتاب، یعنی: یهود و نصاری بودند.
2) نماز بعد از شهادتین از مهمترین ارکان اسلام است.
3) پیش از جهاد با کفار، باید آنها را به اسلام دوعت نمود.
4) زکات فرض عین است، و در مرتبۀ بعد از نماز قرار دارد.
5) توزیع زکات بر همۀ اصناف هشت گانۀ که در قرآن مجید آمده است، لازم نیست، و امام مسلمانان میتواند با صواب دید خویش هر طوری که مصلحت بداند، زکات را توزیع نماید.
6) در وجوب زکات در مال طفل نا بالغ و شخص مجنون اختلاف است، امام شافعی وعدۀ دیگری از علماء بر این نظراند که مال آنها زکات واجب میگردد، امام ابو حنیفۀ و عدۀ دیگری میگویند: که آنها مکلف نیستند، و همچنانی که بر آنها نماز و روزه و حج لازم نمیگردد، زکات نیز لازم نمیگردد، و برای هر کدام از جانبین دلیلهای نقلی و عقلی دیگری نیز وجود دارد که در کتب فقه، به تفصیل مذکور است.
[2]- و اینکه پیامبر خدا ج بعد از ارکان اسلام، از بین دیگر واجبات دین، این شخص را به صلۀ رحم امر کردند، نظر به حال آن شخص است، گویا آن شخص سلۀ رحم را قطع کرده و برای آن اهمیتی قائل نبود، از این جهت پیامبر خدا ج او را به اهمیت دادن با این کار و مراعات نمودن آن امر فرمودند.
[3]- حج رکن پنجم اسلام است، و اینکه در این حدیث ذکری از آن نیامده است، سببش این است که در این وقت، حج هنوز فرض نشده بود.
[4]- کسانی که در این وقت کافر شدند، سه گروه بودند، گروه اول: پیروان مسیلمۀ کذاب، واسود عنسی که ادعای نبوت آن دو کذاب را تصدیق و تایید نمودند، گروه دوم: کسانی بودند که از دین بر گشته و تمام اساسات دین از نماز و روزه و زکات و حج را انکار نمودند، و بالآخره گروه سوم: که ذکرشان در حدیث آمده است ولی از فرضیت زکات انکار نموده و از دادن آن خود داری ورزیدند.
[5]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) قاضی عیاض/ میگوید: اینکه در این حدیث به گفتن(لا إله إلا الله) در عصمت جان مال اکتفاء شده است، نسبت به مشرکین و بت پرستان است، ولی نسبت به دیگران که[پیش از داخل شدن به اسلام] به توحید خداوند عقیده دارند، در عصمت جان و مال، گفتن تنها (لا إله إلا الله) کفایت نمیکند، بلکه باید به علاوه بر آن، به نبوت نبی کریم نیز ایمان بیاورند، و از همین سبب است که در حدیث دیگری آمده است که: «... وأن محمدا رسول الله، ویقیموا الصلاة ویؤتوا الزکاة».
ولی نظرم این است که گفتن(لا إله إلا الله) همان طوری که در حدیث نبوی شریف آمده است، سبب عصمت جان و مال میشود، نه سبب داخل شدن به اسلام، بنابراین اگر کسی مانند یهود و نصاری تنها همین کلمه را میگوید ولو آنکه مسلمان نمیشود، ولی جان و مالش جز به حق آن که دادن جزیه باشد، در عصمت میماند، و از همین سبب بود که پیامبر خدا ج با یهود و نصاری اگر جزیه میدادند، و عهد شکنی نمیکردند، به جنگ و مقاتله نمیپرداختند، و الله تعالی أعلم.
2) از ظاهر حدیث چنین دانسته میشود که در بزغاله و بره زکات لازم میشود، و این نظر عموم علماء و امام ابو یوسف از مذهب حنفی است، ولی نظر امام ابو حنیفه/ آن است که در بره و بزغاله زکات لازم نمیشود، و ذکر بزغاله در این حدیث به جهت مبالغه در گرفتن زکات است، نه در بیان آنچه که در آن زکات واجب میشود
3) کسیکه مرتدشد، اگر(لا إله إلا الله) گفت، در ظاهر حکم به مسلمان بودن او میشود، ولو آنکه در باطن کافر باشد، ولی در قبول توبۀ زندیق اختلاف است، امام مالک/ میگوید توبۀ زندیق قبول نمیشود، و باید کشته شود، ولی در نزد احناف توبۀ زندیق نیز مقبول است.
4) مرتد شدن سبب سقوط زکات نمیگردد، بنابراین اگر کسی مرتدشد، خواه دوباره مسلمان میشود، و خواه نمیشود، باید زکات مالش از وی گرفته شود.
[6]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) زکات حق فقراء است، و باید اداء گردد، و اعمال خیر مانند: حج و عمره، و روزۀ نفلی، و یا نماز تهجد و امثال اینها سبب سقوط آن حق نمیگردد، و باید حتماً به صاحبانش رسانده شود.
2) ظاهر حدیث دلالت بر این دارد که اگر کسی زکات مالش را اداء نمیکند، پیامبر خدا ج در روز قیامت برایش کاری کرده نمیتوانند، پس هر کس که مالی دارد، تا هنوز که دیر نشده، زکات مال خود را هم اکنون به طور کامل اداء نماید.
3) از این حدیث میتوان فهمید که حقوق ساقط نمیشود، و باید یا به صاحبش رسانده شده و یا رضایت آن حاصل گردد، ورنه عذاب اخروی در انتظار شخصی است که به حقوق مردم تجاوز کرده است.
[7]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) زکات فرض عین، و ترک آن از گناهان کبیره است، و این وعید شدیدی که دربارۀ تارک زکات آمده است، دلیل این مدعی است.
2) لفظ(مال) در حدیث نبوی شریف به صیغۀ(عام) آمده است، لذا همۀ انواع مال را شامل میشود، و خاص به همین دو نوعی که در حدیث آمده است نیست، لذا همان طوری که زکات در شتر و گوسفند، لازم میشود، در هر مال دیگری که برای تجارت، باشد، و از طلا و نقره، و از اوراق نقدی امروزی که جانشین طلا و نقره میباشد، و از محصولات زراعتی نیز زکات لازم میشود.
3) کمترین مالی که اگر به آن نصاب برسد در آن زکات لازم میشود، قرار آتی است:
أ- از شتر: پنج نفر، یک گوسفند.
ب- از گاو: سی رأس، یک گاو.
ت- از گوسفند، چهل رأس، یک گوسفند.
ث- ازمال تجارتی: معادل: بیست مثقال طلا که به وزن امروزی مساوی تقریبا (90) گرام میشو، و یا معادل دو صد درهم نقره که به وزن امروزی مساوی(700) گرام میشود، (دو و نیم در صد).
ج- از محصولات زراعتی در نزد جمهور علماء پنج وسق، که حدود یک هزار و ششصد رطل در نزد اهل حجاز، و حدود دو هزار و چهار صد رطل در نزد اهل عراق است، و به وزن فعلی(8/652) کیلو گرام میشود.
و در نزد احناف در محصولات زراعتی خواه کم باشد و خواه زیاد زکات لازم میشود، و نصابی برای آن نیست، و مقداری که لازم میشود، اگر از آب آسمانی آبیاری شود، عشر، یعنی: (ده درصد)، و اگر ذریعۀ حیوان و یا ماشین آبیاری شود، نیم عشر، یعنی(پنج درصد) است، و تفصیل بیشتر مسائل متعلق به زکات در سائر احادیث این باب خواهد آمد.
[8]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) هر اوقیه، چهل در هم نقره است، و هر درهم به وزن فعلی(3/5) گرام است، پس مجموع پنج اوقیه به وزن فعلی مساوی(700) گرام است.
2) پنج وسق: حدود یک هزار و ششصد رطل در نزد اهل حجاز، و حدود دو هزار و چهار صد رطل در نزد اهل عراق است، و به وزن فعلی(8/652) کیلو گرام میشود.
3) همان طور که قبلا هم اشاره نمودیم نظر جمهور علماء و از آن جمله امام محمد و امام ابو یوسف در مذهب احناف این است که در محصولات زراعتی در کمتر از پنج وسق که و به وزن فعلی(8/652) کیلو گرام میشود، زکاتی نیست، و دلیل آن صریح همین حدیث شریف نبوی است.
ولی نظر امام ابو حنیفه و بعضی از علمای دیگرمانند: عمر بن عبدالعزیز، مجاهد، و ابراهیم نخعی رحمهم الله این است که در محصولات زراعتی نصاب معینی نیست، بنابراین در کم و زیاد آن زکات لازم میشود، و برای خود چندین دلیل میآورند، از آن جمله حدیث امام بخاری/ از ابن عمر است که میگوید: پیامبرخدا ج فرمودندکه: «در چیزی که به آب آسمان، و آب چشمه آب بخودر، و یا دیمه باشد، عشر لازم میشود، و در چیزی که به آبی که کشیده میشود آب یاری گردد، نیم عشر است» و میگویند: در این حدیث نبوی شریف مقدار محصولی که در آن زکات لازم میشود، نیامده است، بلکه به طور عام همۀ مقادیر را شامل میشود.
ولی با احترام بسیار زیاد به مقام والای این ائمۀ کبار رحمهم الله، میتوان گفت که مذهب جمهور، که أئمۀ بزرگ احناف از آن جملۀ امام محمد بن حسن شیبانی، و امام ابو یوسف با آنها میباشند، راجحتر به نظر میرسد، زیرا به اساس قواعد علم اصول فقه: مطلق بر مقید، و عام بر خاص حمل میشود، و برای این قاعده مثالهای زیادی در کتاب و سنت وجود دارد، والله تعالی اعلم بالصواب.
[9]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) در مورد نسبت(دست) و انگشت وامثال این چیزها به خداوند متعال، دو نظر وجود دارد، یک نظر میگوید: به آنچه که در آیات و احادیث آمده است، ایمان داریم، و کیفیت آن را نمیدانیم و از آن بحث هم نمیکنیم، و نظر دیگر میگوید که:
نسبت این چیزها به خداوند متعال محال است، از این جهت آنها را تاویل میکنند، و از آن جمله در این حدیث میگویند: مراد ازدست راست، کمال رضایت و سرعت قبول از طرف خداوند متعال است، و هم چنین در چیزهای همانند آن.
2) کسی که مالی از حرام در دست دارد، این حرام از هر راهی که بدست آمده باشد، در آن زکات لازم نمیشود، و علت این امر دو چیز است:
اول آنکه: زکات برای آن داده میشود که مورد رضای خداوند متعال قرار گیرد، و طوری که در احادیث بسیاری آمده است، خداوند متعال پاک است، و جز چیز پاک و طیب چیز دیگری را قبول نمیکند، و مورد رضایتش قرار نمیگیرد.
دوم آنکه: اولین شرط در وجوب زکات در مال آن است که شخص مالک آن مال باشد، و به اتفاق علماء مالی را که شخص حرام خوار در دست دارد مالک آن نیست لذا در آن زکاتی لازم نمیشود.
بنابراین کسانی که مالی را از راه رشوت، خیانت به بیت المال، خوردن مال یتیم، سوء استفاده از وظیفه، سود خواری، غش در معامله، فریب دادن مردم، خیانت به شریک، احتکار، دزدی، غصب، چور و چپاول، و امثال اینها بدست آوردهاند، اگر صاحبان آن اموال را میشناسند، این اموال را به صاحبانشان بر گردانند، و اگر صاحبان آن اموال را نمیشناسند، این اموال را به مستحقین زکات که فقراء و مساکین و امثالهم باشند، بدهند، و یا در امور عام المنفعه مانند: ساختن راه ها، پلها، ساختن مدارس، مساجد، شفاخانهها، و امثال اینها به مصرف برسانند، ورنه از انیکه زکات این اموال را میدهند، و یابه این اموال به حج و عمره میروند، برایشان هیچ منفعتی نیست، و عندالله در دنیا و آخرت مسؤول میباشند، و تفصیل کامل این موضوع را در کتابی که را جع به مال حرام نوشتهام به تفصیل هرچه بیشتر شرح دادهام.
[10]- از احکام ومسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) در فتح المبدی آمده است که این حالت در آخر زمان و پیش از قیامت رخ میدهد، و درحدیث آتی به این چیز تصریح شده است.
2) اگر کسی فقیری را ندید که زکات مال خود را برایش بدهد، باید آن زکات را در راههای دیگری که خداوند متعال در قرآن مجید بیان نموده است، به مصرف برساند، مانند: ساختن راه ها، شفا خانه ها، پلها، و یا دادن آن برای مؤلفة القلوب، و امثال این چیزها.
[11]- گویند: در زمان صحابهش چنین حالتی به وجود آمد، و طوری بود که اگر کسی زکاتش را برای کسی عرضه میکرد، از قبول آن خود داری میکرد، ولی چون این خود داری به اساس زهد و تقوی بود نه به اثر ثروت و دارائی، لذا باید بگوئیم که مراد از این زمانی که در حدیث نبوی آمده است، در وقت دیگری و شاید در آخر زمان باشد.
2- وی عدی بن حاتم به عبد الله طائی است، پدرش همان سخاوتمند معروف بود، که زبان زد همگان است، عدی نصرانی بود، و در شعبان سال نهم هجری نزد پیامبر خدا ج آمد ومسلمان شد، وی هم تقریبا مانند پدرش سخاوتمند و دارای جود و کرم بود، و پیامبر خدا ج برایش احترام داشتند، در زمان ابوبکر صدیقس که اکثر عربها مرتد شدند، او و قومش بر اسلام ثابت قدم ماندند، دارای مناقب فراوانی است، و در سال شصت و هفت هجری به عمر یکصدو بیست سالگی وفات یافت، اسد الغابه(3/392-394).
[13]- یعنی: اگر فقیری از شما چیزی میطلبد، و شما قدرت مساعدت و همکاری را با او ندارید، با زبان نرم از وی معذرت بخواهید، نه آنکه با خشونت و درشتی او را از خود برانید.
[14]- احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) این در وقتی است که قتل و خون ریزی زیاد میشود، مردها کشته میشوند، و زنها بدون سر پرست باقی میمانند، و برای آنها چارۀ جز اینکه چندین زن دنبال یک مرد بیفتند، باقی نمیماند، و احتمال دارد که این زنها از محارم، خویشاوندان و همسران شخص باشند، چنانچه احتمال دارد که از زنهای بیگانه، و یا مخلوطی از اینها باشند.
2) کثرت مال در وقتی است که عیسی÷ دجال را کشته و کفار را از بین میبرد، و در سر زمین مسلمانان هیچ کافری باقی نمیماند، مردم در این وقت کم میشوند، و کسی چیزی را ذخیره نمیکند، زیرا میداند که قیامت نزدیک است، و برکت در زمین فراوان میشود، تا جایی که یک دانه انار، یک خانواده را کفایت میکند.
[15]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
مقصود از گفتۀ ابو مسعودس این است که: در زمان پیامبر خدا ج حالت فقر و فاقه بر مردم چیره بود، ولی بعد از آن، همان طوری که پیامبر خدا ج خبر داده بودند، اموال زیاد گردید و مردم از فقر و فاقه نجات یافتند.
[16]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) صدقه ولو آنکه اندک باشد، نباید از دادن آن خود داری نمود.
2) اینکه عائشهل برای آن زن سائل فقط یک دانه خرما داد، سببش آن بود که قدرت به چیزی بیشتری از آن را نداشت، ورنه وی به جود و سخاوت مشهور بود، حتی در کفارۀ قسمش(چهل) غلام را آزاد کرد.
[17]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
انسان باید در حال صحتمندی و تندرستی خود، و در حالی که هنوز از مال خود استفاده کرده میتواند، نه در حالی که نفس به حلقومش رسیده و از همه چیز ناامید شده باشد، و در این وقت بگوید این مالم از فلان و آن مالم از فلان باشد، زیرا این وقتی است که مالش از دستش خارج گردیده و خواسته خدا باشد و یا نخواسته باشد، بدیگران تعلق گرفته است، و از اینجا است که پیامبر خدا ج فرمودهاند: «صدقه دادن یک درهم در حال حیات، بهتر از صدقه دادن صد درهم در وقت مرگ است».
[18]- از مسائل و احکام متعلق به این حدیث آنکه:
1) از ظاهر حدیث چنین دانسته میشود که مراد از(کانت طول یدها الصدقه، و کانت أسرعنا لحوقا به) سودهل میباشد،حال آنکه چنین نیست، بلکه مراد از آن زینب بنت جحش میباشد، و او اولین کسی بود که بعد از وفات پیامبر خدا ج به ایشان پیوست، چنانچه او بود که دستش از دیگران درازتر بود، نه سوده بنت زمعه.
2) حاکم در مستدرک خود از عائشهل روایت میکند که گفت: (بعد از وفات پیامبر خدا ج وقتی که در خانۀ یکی از ما جمع میشدیم، دستهای خود را بر روی دیوار دراز نموده و اندازه گیری میکردیم تا ببینیم که دست کدام یک از ما درازتر است، و همین کار را تا وقتیکه زینب بنت جحش وفات یافت ادامه میدادیم، و وی زن کوتاه قامتی بود، و از ما بلند قامتتر نبود، و دراین وقت فهمیدیم که قصد پیامبر خدا ج از دارزی دست، صدقه دادن بود است، و زینب زن صنعت گری بود، که چیزیهای را به دست خود میساخت، آش میداد، و میدوخت، و پولی را که از این راه بدست میآورد، در راه خدا صدقه میداد)، وفات زینب در سال بیستم هجری در زمان خلافت عمرس واقع گردید، و سودهل در سال پنجاه و چهار هجری وفات یافت.
[19]- از احکام ومسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) ثواب اعمال براساس نیت است، ولو آنکه در حقیقت امر موافق مطلوب نباشد، و تفصیل بیشتر این موضوع در حدیث اول که(إنما الأعمال بالنیات) باشد، در ابتدای کتاب قبلاً گذشت.
2) اگر کسی ندانسته زکاتش را به غیر مستحق آن میدهد، و بعد از آن معلوم میشود که آن شخص مستحق زکات نیست، نظر به ظاهر این حدیث، امام ابو حنیفه و محمد، و حسن بصری، و ابراهیم نخعی رحمهم الله میگویند: زکات از ذمهاش ساقط گردیده و بر وی لازم نیست که دوباره زکات بدهد.
و امام شافعی و امام ابو یوسف و حسن بن صالح رحمهم الله میگویند: این زکاتش روا نیست، و باید دوباره زکاتش را اداء نماید، چنانچه کسی که آبی با خود دارد، و آن را فراموش کرده و تیمم میکند، و نماز میخواند، نمازش صحت ندارد، و بین این دو مسئله فرقی نیست، و برای هر یک از جانبین تعلیلات و رودود فراوانی است که تفصیل آن در کتب فقه مذکور است.
[20]- وی معن بن یزید بن اخنس سلمی است، خودش، و پدرش، و پدرکلانش از صحابه بودند، و جز او کسی دیگری نسیت که در غزوۀ بدر با پدرش و پدرکلانش اشتراک نموده باشد، در فتح دمشق نیز اشتراک داشت، از تاریخ وفاتش اطلاعی حاصل کرده نتوانستم، اسدالبالغه (4/401-402)
[21]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) اقامۀ دعوی بر علیه پدر جواز دارد، ولی اگر ضرورت مبرمی نباشد، کار خوبی نسیت.
2) اگر پدر برای فرزندش مالی را به طریق صدقه یا بخشش و یا همکاری میدهد، حق ندارد که آن را از وی پس بگیرد.
3) وکیل گرفتن در توزیع زکات جواز دارد.
4) کسی که زکات مالش را برای فرزندش میدهد، بنا به قول اکثر علماء، این زکاتش صحت نداشه و از ذمهاش اداء نمیگردد، و باید آن را دوباره اداء نماید، ولی امام شافعی/ میگوید: اگر فرزندش قرضدار، و یا در جهاد فی سبیل الله باشد، زکات دادن پدر در این حالت برای فرزندش جواز دارد، و ابن التین میگوید: دادن زکات پدر برای فرزند به دو شرط رواست، شرط اول آنکه: فرزند در تحت نفقۀ پدرش نباشد. شرط دو آنکه: این زکات را ذریعۀ شخص دیگری برای فرزندش برساند.
5) در نزد امام شافعی/ حکم زکات دادن فرزند برای پدر، مانند حکم زکات دادن پدر برای فرزند است، و شاید همین قیاس در مذاهب دیگر نیز جاری گردد، یعنی: کسانی که زکات پدر را برای فرزند جایز نمیدانند، زکات فرزند را برای پدر نیز جواز ندهند، و کسانی که زکات پدر را برای فرزند جایز میدانند، زکات فرزند را برای پدر نیز جواز دهند.
[22]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) شرط در صدقه دادن آن است که به طور نامشروع نباشد، و نامشروع بودن صدقه میتواند در چندین حالت متصور شود، از آن جمله آنکه:
أ- صدقه از راه نامشروع بدست آمده باشد، یعنی: مالی را که صدقه میدهد، از راه حرام بدست آورده باشد، مانند: دزدی، رشوت، خیانت، غش و فریب، سود، مالی که از راه قمار، زنا، مواد مخدر و امثال اینها به دست میآید.
ب- طریق دادن صدقه نامشروع باشد: یعنی: صدقه دادن ریائی باشد، از روی هم چشمی باشد، سبب آزار و اذیت فقیر شود، سبب ممنونیت وی شود، و امثال اینها.
2) زن اگر از مال شوهرش صدقه میدهد، به اذن و اجازه صریح و یا ضمنی شوهر باشد، و اگر بدون اجازهاش صدقه میدهد، چیزی را صدقه ندهد که معمولاً صدقه داده نمیشود، مثل: و سیلۀ از وسایل خانه مانند: تبر، دیگ آشپز خانه، لباسهای شوهر، کتابهای شوهر و امثال اینها، و یا از اشیاء معمولی بیشتر از حد آن باشد.
3) هرکس که در صدقه دادن سهم میگیرد، برایش ثواب است، و شرط نیست که باید این سهم گیری در صدقه دادن از مال خودش باشد، و با قیاس به صدقه دادن، سهم گیری در هر کار خیر دیگری نیز ثواب داشته و خداوند برای هر کس به اساس نیتش و به اندازۀ سهم گیریاش در آن کار خیر ثواب میدهد، بدون آنکه از ثواب دیگران کم شود.
[23]- وی حکیم به حزام بن خویلد قریشی اسدی است، برادر زادۀ خدیجه ام المؤمنینل است، در داخل خانۀ کعبه متولد شده است، بسیار کریم و سخاوتمند بود، چون به حج رفت با خود صد شتر برد، و د راه خدا قربانی کرد، و چون در عرفات وقوف نمود با خود صد بَرده بُرده بود، که در گردن هریک طوق نقرۀ بود، و بر روی طوق نوشته شده بود،(از طرف حکیم بن حزام خاص برای خدا آزاد است)، و در روز عید هزار گوسفند(هدی) کرد، یکصد و بیست سال عمر کرد، که حدود شصت سال آن در جاهلیت و شصت سال آن در اسلام گذشت، و بالآخره د سال پنجاه هجری در مدینه منوره وفات یافت، اسدالغابه.(2/40-42)
[24]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) مراد از دست بالا دستی است که صدقه میدهد، و مراد از دست پایین دست سائل است که صدقه را میگرید، زیرا صدقه دادن سبب کسب ثواب از نزد خدا، و سبب عزت است، و صدقه گرفتن سبب بیچارگی و ذلت است.
2) در روایت نسائی در توضیح کسانی که نفقۀ آنها بر شخص لازم است آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: مادرت، پدرت، خواهرت، برادرت، و بعد از آن پایینتر و پایینتر، و از ابو هریرهس روایت است که گفت: شخصی گفت: یا رسول الله یک دینار دارم، فرمودند: برای خود صدقه بده، گفت: یک دینار دیگر هم دارم، فرمودند: به زنت صدقه بده، گفت: یک دینار دیگر هم داردم، فرمودند: به فرزندت صدقه بده، گفت: یک دینار دیگر هم دارم، فرمودند: به خادمت صدقه بده، گفت: یک دینار دیگر هم درام، فرمودند: خودت بهتر میدانی.
3) در نفقه دادن حق زن(همسر) از دیگران مقدم است، و بعد از آن حق والدین است، و اگر کسی بود که تنها قدرت به نفقه دادن برای یکی از والدین را داشت، حق مادر مقدم است، و بعد از آن حق پدر، و بعد از آن حق دیگران است.
4) و معنی این قول پیامبر خدا ج که فرمودند: «بهترین صدقه آن است که از روی بینیازی باشد» این است که خودت و اهل و عیالت به آن احتیاجی نداشته باشید، نه آنکه همسر و اولادت گرسنه باشند، و تو برای دیگران صدقه بدهی، ولی اهل و عیال شخص با وجود فقر و بیچارگی اجازه بدهند، صدقه دادن روا است، و این بالاترین مربتۀ ایثار است.
[25]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) در حدیث طبرانی آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «دست خدا بر بالای دست صدقه دهنده است، و دست صدقه دهنده بر بالای دست صدقه گیرنده است. و دست صدقه گیرنده دست زیرین است».
2) بعضی از صالحین وقتی که چیزی صدقه میدادند، صدقه را در دست خود گذاشته و از فقیر میخواستند که از روی دستشان بردارد، زیرا در آیۀ کریمه آمده است که صدقه را خداوند میگیرد، و از ادب نیست که دست صدقه دهنده بالا باشد، خداوند متعال میفرماید: ﴿أَلَمۡ یَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ هُوَ یَقۡبَلُ ٱلتَّوۡبَةَ عَنۡ عِبَادِهِۦ وَیَأۡخُذُ ٱلصَّدَقَٰتِ﴾ یعنی: (مگر ندانستند که خداوند توبۀ بندگان خود را میپذیرد، و صدقات را میگیرد)، ولی چون مراد از آنچه که در احادیث نبوی شریف آمده است، دست آدمها است، لذا به این تاویلات حاجتی نیست.
[26]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) پیامیر خدا ج از آن جهت این سخن را گفتند که بعضی از صحابه با وجود فقر شدید از اینکه خودشان نزد پیامبر خدا ج رفته و ازایشان چیزی بخواهند، حیا میکردند، و نبی کریم ج این موقف را درک کرده، و آن سخن را فرمودند، بنابراین اگر کسی جهت اینکه برای فقیر چیزی داده شود، نزد شخص ثروتمندی رفته و برای فقیر شفاعت میکند، نه تنها آنکه در این کار عیبی نیست، بلکه برای شفاعت کننده ثواب هم دارد.
2) در صورتی که نبی کریم ج با وجود کرم و سخاوت بی نظیر خود صحابه را امر میکردند که نزدشان شفاعت نمایند، این شفاعت کردن در نزد دیگران که سبب تحریکشان به صدقه دادن میشود، به طریق اولی بهتر و متاکدتر است، زیرا مقصود آن است که صاحب مال به ثواب اخروی نائل آید، و برای شخص در رفع حاجتش کمک شود، و این شفاعت است که این هردو امر را به صورت بهتری متحقق میسازد.
[27]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث وحدیث قبلی آنکه:
1) خلاصۀ آنچه که دراین دو حدیث به روایت اسماءل از پیامبر خدا ج آمده است این است که اگر کسی از ترس آنکه خیرات دادن و به طریق اولی زکات دادن، سبب کم شدن مالش میگردد، و به این سبب از خیرات دادن و زکات دادن خود داری میکند، باید بداند، که به طریق دیگری به نقصان مال مواجه گردیده، و خداوند متعال برکت مالش را از بین میبرد.
2) کسی که مالی دارد، اگر در آن زکاتی واجب شده است، زکات مال خود را به طور کامل اداء نماید، و علاوه بر آن تا جایی که برایش ممکن است از فقراء و مساکین و در ماندگان دست گیری نماید، صلۀ رحم را بجا بیاورد، و در کارهای خیر همکاری داشته باشد.
3) در هر باری که از پولش چیزی صدقه میدهد، و یا برای خود و اهل فامیل خود مصرف میکند، نباید آنها را حساب کند، زیرا این کار سبب خود داریاش از مصرف کردن مال در راه خیر از یک طرف، و سبب پریشان خاطری برایش از طرف دیگر میشود.
[28]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) طوری که در سوانح حکیم بن حزامس ذکر نمودیم، وی شخص کریم و سخاوتمندی بود، چنانچه در حج خود صد شتر، و هزار گوسفند قربانی کرد، و صد برده را آزاد ساخت، و هم چنین در وقت جاهلیت و شرک خود نیز کارهای خوبی از صدقه دادن، و دست گیری از بیچارگان زیاد انجام داد، از این جهت از پیامبر خدا ج پرسید که: از آن کارهای نیکی که در جاهلیت انجام داده است، نیز برایش ثوابی خواهد بود یانه؟ و چون پیامبر خدا ج برایش جواب مثب دادند، از این جهت آسوده خاطر گردید.
2) اگر کافر در حال کفر خود عمل نیکی را انجام میدهد، و در حال کفر میمیرد، از آن عمل نیک در آخرت برایش مزدی نیست.
3) اگر کافر در حال کفر خود عمل نیکی را انجام میدهد، و مسلمان میشود، از آن عمل نیکش در آخرت برایش ثواب داده میشود.
4) اگر کافر در حال کفر خود عمل بدی را از امور متعلق به حقوق الله انجام میدهد، و مسلمان میشود، آن عمل بدش عفو است، و مورد عقوبت قرار نمیگیرد.
5) اگر کافر در حال کفر خود بر حقوق الناس چه بر حقوق مسلمان و چه بر حقوق کافری که دارای عصمت جان و مال است تجاوز میکند و بعد از آن مسلمان میشود، ضامن آن تجاوز خود میباشد.
[29]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) در رسیدن ثواب برای نگهبان و خدمتگاری که صدقه را برای فقیر میرساند، در این حدیث نبوی چهار چیز شرط شده است:
أ) آنکه مسلمان باشد، و اگر کافر بود، برایش ثوابی نیست، زیرا ثواب از طرف خدا است، و کسی که در کار خود نیت رضای خدا، و کسب ثواب از خدا را نداشته باشد، برایش ثوابی نیست.
ب) اینکه امین باشد: زیرا خیانت گناه است، و گناه سبب عقوبت میشود، نه سبب بدست آوردن ثواب.
ج) در آنچه که بدادن آن امر شده اسد، حیف و میلی نکند، زیرا حیف و میل کردن در مال بادار نوعی خیانت است، و طوری که گفتیم برای خائن گناه است، نه ثواب
د) اینکه بدادن این مال برای فقیر راضی و خوشحال باشد، نه آزرده و غمگین، زیرا آزرده بودنش نشانۀ بخل است، و بخیل مستحق عذاب است، نه ثواب، و بدترین انواع بخل آن است که مال دیگران را نیز برای کسی روادار نباشد.
2) و چون خداوند برای مصدق تا هفتصد چند ثواب میدهد، از لطف و رحمت خداوند بعید نیست که برای کسی که صدقه را برای فقیر میرساند در صورتی که شروط چهار گانۀ فوق در وی متوفر باشد نیز تا هفتصد چند ثواب بدهد.
[30]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
در مسند احمد بن حنبل تفصیل این حدیث چنین است که: «در هر روزی که آفتاب طلوع میکند، دو ملک در گوشۀ آن ایستادهاند و به آواز بلندی که همگان جز انس و جن صدای آنها را میشنوند میگویند: ای مردم! به خدا رجوع کنید، مال کمی که کفایت کند، بهتر از مال بسیاری است که شما را به خود مشغول سازد، و وقتی که آفتاب غروب میکند، دو ملک در دو گوشۀ آن ایستادهاند و به آواز بلندی که همگان جز انس و جن صدای آنها را میشنوند میگویند: خدایا! برای آنکسی که نفقه کرده است، عوض بده، و دیگری میگوید: خدایا! آنکسی که از دادن نفقۀ بخالت نموده است، مالش را تلف کن»، و باید گفت که مراد از این نفقۀ، نفقۀ واجب و نفقۀ نفلی است.
[31]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) رسول اکرم ج شخص صدقه دهنده و شخص بخیلی را که صدقه نمیدهد، به دو شخصی که میخواهند زره آهنینی را غرض محافظت خود از دشمن بپوشند، تشبیه کردهاند، آنکه صدقه میدهد، مانند کسی است که زره را میپوشد، و این زره از گردن به سینه و از سینه به دیگر جاهای بدن میرسد تا جایی که انگشتان دستش را نیز میپوشاند، و به اندازۀ دراز میشود که پاهایش را نیز میپوشاند و به زمین میرسد، تا جایی که آثار قدمهایش را که بر روی زمین میباشد نیز محو میسازد، و لی شخص بخیل به مانند کسی است که زره تنگی را میپوشد، و این زره به مجردی که از گردن به سینه رسید، از تنگی که دارد، در همانجا میماند و پایانتر نمیرود، و حلقههای آن زره یکی روی دیگر فشرده میشود، و این شخص میکوشد، که آن زره را فراخ سازد، ولی فراخ ساخته نمیتواند.
2) و در نتیجه: کسی که مالش را در راه خدا نفقه میکند، چه نفقۀ واجب باشد مانند زکات، و چه نفلی باشد مانند خیرات این نفقهاش سبب میشود تا خداوند آثار گناهان او را محو سازد، و کسی که نفقه نمیدهد، روز بروز قلبش و خاطرش تنگ و تنگتر میگردد، تا جایی که اگر بخواهد اقدام به نفقه دادن نماید، به این کار موفق نمیگردد، نعوذ بالله من ذلک.
[32]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
هر مسلمان باید به اندازۀ توان خود به فقراء و حاجت مندان کمک کند، و اگر چنین قدرتی ندارد، کارهای نیک دیگری از قبیل نصیحت، آشتی دادن دو نفر مسلمان، غم شریکی با دیگران و امثال اینها را انجام دهد، و اگر چنین نمیکند، و یا قدرت آن را ندارد، حد اقل از زیان رساندن به دیگران با زبان و دست خود، خود داری نماید، زیرا هر انسانی اگر به کردن کاری قدرت نداشته باشد، به نکردن کاری به طور حتم، قدرت دارد.
[33]- این گوسفند از مال صدقه بود، و پیامبر خد ج آن را برای(نسیبه) فرستاده بودند، و نسیبه خود أم عطیه روای حدیث است.
[34]- از احکام و مسئل متعلق به این حدیث آنکه:
1) این گوسفند از مال صدقه بود، و صدقه برای پیامبر خدا ج و اهل بیت ایشان حرام است، و اینکه پیامبر خدا ج خوردن از آن گوسفند را برای خود و اهل بیت خود اجازه دادند، سببش این بود که آن گوسفند به(نسیبه) تعلق گرفته بود، و چیزی را که(نسیبه) برای ایشان فرستاده بود، از صدقه بودن خارج گردیده و (هدیه) و بخشش شمرده میشد.
2) برای شخص غنی روا نیست که از مال زکات استفاده نماید، ولی اگر شخص فقیری زکات را میگیرد، و آن شخص فقیر زکات را برای شخص غنی بخشش میدهد، اگر این کار روی حیله در اسقاط زکات و امثال آن نباشد، استفاده کردن غنی از آن مال زکات جوازداد.
[35]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) بنت مخاض: بچۀ شتری است که ماده باشد، و یک سال را کامل کرده و به سال دوم داخل شده باشد، و بنت لبون: بچۀ شتری است که ماده باشد، و دو سال را کامل کرده و به سال سوم داخل شده باشد، و ابن لبون بچۀ شتری است که نر باشد، و دو سال را کامل کرده و به سال سوم داخل شده باشد.
2) احناف با استنباط از این حدیث میگویند: دادن قیمت در زکات جواز دارد، یعنی اگر بر کسی گوسفندی لازم میشود، روا است که گوسفند را برای خود نگه دارد و قیمت آن را برای فقراء بدهد، چنانچه دادن قیمت را در کفاره صدقۀ فطر، عشر، خراج، و نذر نیز جائز دانستهاند، و لی در نزد امام شافعی و امام مالک رحمهما الله دادن قیمت در زکات وغیر زکات جواز ندارد، و باید همان چیزی که واجب شده است، عین همان چیز را برای فقراء و دیگر مستحقین آن بدهد.
ولی از نگاه تطبیق امروزی، مذهب احناف بیشتر قابل تطبیق به نظر میرسد، مثلاً: مسلمانانی که امروز در جهان غرب زندگی میکنند، در تطبیق مذاهب دیگر در بعضی حالات به مشکلات مواجه میشوند، مثلاً: اگر میخواهند صدقه فطر خود را بدهند، بدست آودن خرما در هر جا کار آسانی نیست، و اگر پیدا میشود، قیمتش بسیار گزاف است، و اگر در صدقۀ فطر خود گندم و یا جو میدهند، شخص فقیر در آن دیار از آن استفاده کرده نمیتواند، زیرا نه خودش گندم و یا جو را به همان شکل آن خورده میتواند، و نه هم کسی حاضر میشود که این چیزها را از وی بخرد، پس راه بهتر همان است، که قیمت آن برای فقیر داده شود، تا نه صدقه دهنده در بدست آوردن آن به مشکلات مواجه شود، و نه هم فقیر در استفاده کردن از آن، والله تعال أعلم.
[36]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) صورت جمع متفرق آن است که مثلا: اگر سه نفر باشند و هر کدام از آنها(چهل) گوسفند داشته باشند، بر هر کدام آنها یک گوسفند لازم میشود، که مجموع سه گوسفند میشود، ولی وقتی که مامورین زکات میآیند، آن سه نفر گوسفندان خود را یکجا میکنند، تا بر همۀ آنها تنها یک گوسفند، لازم شود، زیرا در زکات گوسفند، از چهل گوسفند تا به یکصد و بیست گوسفند، تنها یک گوسفند لازم میشود، و چون به یکصد و بیست رسید، در این حالت دو گوسفند لازم میشود.
و صورت متفرق ساختن جمع آن است که مثلا: دو شریکاند که هر کدام یکصد و یک گوسفند دارند، و مجموع گوسفندان هردو نفر دو صد و دو گوسفند میشود، و در این صورت برآنها(سه) گوسفند زکات لازم میشود، ولی هنگام آمدن مامورین زکا، گوسفندان خود را از یکدیگر جدا میکنند، تا بر هرکدام تنها یک گوسفند لازم شود، زیرا در زکات گوسفند، از چهل گوسفند تا یکصد و بیست گوسفند، فقط یک گوسفند لازم میشود، چون به یکصد و بیست و یک گوسفند رسید، تا دو صد گوسفند، دو گوسفند لازم میشود، و چون به دو صد و یک گوسفند رسید، سه گوسفند لازم میشود، و تفصیل بیتشتر إن شاء الله در احادیث آتی خواهد آمد.
2) به کار بردن حیله در سقوط واجبات، و در ارتکاب محرمات جواز ندارد، ولی اگر حیله برای خلاص شدن از مشکل، و بدون از تعدی بر حقوق الله و حقوق الناس باشد، جواز دارد، چنانچه وقتی که ایوب÷ سوگند یاد کرد که زنش را صد شلاق بزند، خداوند برایش امر کرد، تا شاخۀ را که صد چوبک دارد، بدست گرفته و زن خود را یکبار با آن شاخه بزند، تا از یک طرف از سوگندش خلاص شده باشد، و از طرف دیگر سبب ضرر رساندن به همسرش که جرمی مرتکب نشده بود، نشود.
ولی اگر حیله جهت اسقاط حق چه حق خدا باشد و چه حق بنده بوده باشد، بکار بردن حیله جوازندارد، شخصی برایم قصه کرد که در سقوط زکات حیله بکار میبردم، یعنی: مقداری پارچه میخریدم، و برای فقیری که پنج متر پارچه میدادم میگفتم این را در مقابل ده هزار افغانی قبول داری، وی روی مجبوریت میگفت: بلی، زیرا میدانست که اگر نه بگوید، آن پارچه را برایش نمیدهم، و پارچه را که برایش میدادم پنجاه افغانی بیشتر قیمت نداشت، روزی همین گونه برای فقیری گفتم که این پارچه را در مقابل پنجاه هزار افغانی قبول داری؟ گفت: بلی من قبول دارم، ولی برایم بگو که آیا خدا هم قبول دارد؟ از این سخن سخت شرمنده شدم و با خود عهد بستم که دیگر در زکات دادنم حیله بکار نبرم.
3) اسلام مصالح عمومی را بر مصالح فردی ترجیح میدهد، زیرا در دو صورت فوق که جمع بین متفرق، و متفرق ساختن جمع باشد، گرچه مصلحت فرد متحقق میگردد، ولی چون اموال زکات در مصالح عمومی به مصرف میرسد، لذا با در نظر داشت مصلحت عمومی، از مصلحت فردی صرف نظرشده است.
[37]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
مثلا: اگر یک نفر(سی) گوسفند، و نفر دیگر(ده) گوسفند داشته باشد، واضح است که بر هیچ یک از آنها به طور فردی زکات لازم نمیشود، ولی اگر گوسفندهای آنها با هم یکجا باشد، وقتی که مامور زکات میآید، چون مجموعاً(چهل) گوسفند شده است، از آنها یک گوسفند زکات میگیرد، اگر قیمت این گوسفند مثلاً چهار صد درهم باشد، بر آنکه(ده) گوسفند داشته است، (صد) درهم و بر آنکه (سی) گوسفند داشته است، (سه صد) درهم لازم میگردد.
[38]- یعنی: در صورتی که زکات مال خود را اداء کرده باشی، مهم نیست که در کجا سکونت مینمائی، زیرا خداوند از آنچه که انجام میدهی مطلع است ولو آنکه خانهات در ماوراء بحار باشد، و هجرت کرده باشی و یا هجرت نکرده باشی.
[39]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) (جذعه): شتری است که چهار سال را کامل کرده و در سال پنجم داخل شده باشد، و (حقه) شتری است که سه سال را کامل کرده و در سال چهارم داخل شده باشد، و تفسیر(بنت مخاض) قبلا گذشت.
2) اگر شتری را که بر صاحب مال فرض میگردد در اختیار داشته باشد، از وی گرفته میشود، و اگر در اختیار نداشته باشد، و شتر کلانتری را در اختیار داشته باشد، در این صورت امام شافعی/ نظر به ظاهر این حدیث میگوید:
مامور زکات آن شتر را از وی قبول نموده و دو گوسفند و یا بیست درهم را باید برای صاحب شتر پس بدهد.
ولی امام ابو حنیفه/ میگوید: مامور زکات باید قیمت شتری را که بر آن شخص فرض گردیده است، از وی بگیرد، و اگر شتر کلان تری را میگیرد، آن شتر قیمت شود، و فرقی را که بین هردو شتر وجود دارد، برای صاحب شتر پس بدهد، و اگر شتر خورد تری را میگیرد، باز هم باید آن شتر قیمت شود، و فرق بین قیمت دو شتر از صاحب شتر پس گرفته شود، و به هیچ وجه به بیست درهم نباید مقید گردد، زیرا قیمت شتر و فرق بین یک شتر تا شتر دیگر همه وقت و در همه جا یکسان نیست، بلکه از یک زمان تا زمان دیگر و از یک مکان تا مکان دیگر فرق میکند.
و البته با درنظر داشت واقعیت، مذهب احناف کاملا معقولتر و راجحتر به نظر میرسد، زیرا طوری که در این حدیث شریف به طور مکرر آمده است، دو گوسفند معادل بیست درهم سنجیده شده است، یعنی: هر گوسفند معادل(ده) درهم، و این قیمت عادلانۀ یک گوسفند درزمان نبی کریم ج بود.
ولی اکنون قیمت گوسفند نسبت به آن زمان فرق بسیار فاحشی دارد، و حتی یک گوسفند را به صد درهم هم نمیدهند، و در این صورت خواه بیست درهم به عوض دو گوسفند از طرف مامور جمع آوری زکات به بصاحب گوسفند داده شود، و خواه از طرف صاحب گوسفند به مامور جمع آوری زکات، یک قیمت نا عادلانه و غیر معقولی است که سبب ضرر به یکی از دو طرف میشود، و این چیزی است که مخالف روح شریعت است، زیرا به استقصاء دیده شده است، که نصوص شریعت در غیر عبادات محضه، معقولیت و مصالح را مراعات نموده است.
[40]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
از این حدیث مسائل زیادی استنباط میگردد، چنانچه در جوانب زیادی از مسائل آن نظر به این حدیث و احادیث دیگری که دراین مورد آمده است اختلافات بین فقهاء رحهم الله وجود دارد، و به بعضی از آنها قرار آتی اشاره میشود.
1) در زکات پنج شتر تا یکصد و بیست شتر، بین علماء اختلافی نیست، و همان چیزی لازم میگردد، که ظاهر این حدیث بر آن دلالت دارد.
2) در زیاده بر یکصد و بیست شتر، در نزد امام شافعی/ در هر چهل شتر، یک(بنت لبون)، و در هر پنجاه شتر، یک(حقه) لازم میگردد، و درنزد اما ابو حنیفه/ و اصحابش بعد از یکصد و بیست شتر، فریضه زکات از سر گرفته میشود، یعنی: دریکصد و بیست شتر، دو حقه و یک گوسفند، و در یکصد و سی شتر، دو حقه و دو گسفند، و در یکصد و سی و پنج شتر، دو حقه و سه گوسفند...
3) امام مالک و امام احمد رحمهماالله میگویند: کسی که پنج شتر دارد، باید فقط و فقط یک گوسفند زکات بدهد، و اگر یک شتر زکات داد، جواز ندارد.
ولی امام شافعی/ میگوید: یک گوسفند حد اقل آن است، و وقتی که یک گوسفند جواز داشته باشد، یک شتر به طریق اولی جواز دارد، زیرا اصل در زکات آن است که از جنس مال باشد، و اینکه در زکات شتر گوسفند لازم شده است، از نگاه رفق بر صاحب مال است، زیرا اگر یک شتر لازم میگردید، مقدار عادلانۀ نبود.
و امام ابو حنیفه/ میگوید: به علاوه آنکه گوسفند و شتر جواز دارد، قیمت آن نیز جواز دارد، زیرا مقصود از زکات همکاری و کمک با فقراء است، و چه بسا که قیمت شتر و گوسفند برای فقیر، بهتر و با منفعتتر از اصل شتر و گوسفند باشد.
4) علماء بر این متفقاند که در کمتر از پنج شتر، و در کمتر از چهل گوسفند، و در کمتر از دو صد درهم نقره، زکاتی نیست.
5) امام ابو حنیفه/ و بسیار از علمای دیگر میگویند: در حیوان معلوفه،(که صاحبش آن را در دشت و صحرا به چرا نبرده و از گیاه مزروعۀ خود علف میدهد) و حیوانی که با آن کار میکند، مانند شتر بارکش، گاو زراعتی و امثال اینها زکاتی نیست، و در نزد امام مالک و امام لیث رحمهماالله در همۀ انواع حیوان بعد از اینکه به نصاب برسد، زکات لازم میگردد.
[41]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) همان طوریکه زکات مال نباید پیر، مریض و قوچ باشد، هم چنین نباید لنگ، کور، و یا معیوب به عیب دیگری باشد، ولی اگر کسی تمام گوسفندانش مریض و یا معیوب بود، مکلف نیست، تا در زکات آنها گوسفند سالمی را بخرد.
2) مامور زکات، با در نظر داشت مصلحت مستحقین زکات، میتواند حیوان کور، لنگ و یا پیری را قبول نماید.
[42]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
از این حدیث و حدیث پیشتر آن، میتوان چنین استنباط نمود که در اخراج زکات، باید جانب صاحب مال، و جانب مستحقین زکات هردو مراعات گردد، بنابراین باید مال زکات از نوع متوسط باشد، نه بسیار سره و بر گزیده، و نه بسیار پست و نا مرغوب.
[43]- از احکام و مسائل متعلقه به این حدیث آنکه:
1) داخل شدن در باغ و بستان رفیق خود، و نوشیدن از آب آن روا است، و این در صورتی است که باغ قفل نباشد، و بداند که این کار سبب کدورت برای صاحب باغ نمیگردد.
2) مستحب است که در وقت صدقه دادن، از اهل علم و فضل مشوره خواسته شود.
3) وکیل گرفتن در توزیع زکات و صدقات جواز دارد.
4) صدقه دادن از مال خوب و دوست داشتنی، ثواب بهتر و بیشتری دارد.
5) صدقه برای اقوام و نزدیکان، بهتر از صدقه دادن برای دیگران است، خواه صدقۀ فرضی باشد، و خواه صدقۀ نفلی.
[44]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) اکثر علماء، و از آن جمله امام شافعی، و احمد در یک روایت، و ابو یوسف و محمد رحمهم الله نظر به ظاهر این حدیث میگویند: برای زن جواز دارد که زکات مال خود را برای شوهر فقیر خود بدهد.
ولی امام ابو حنیفه، و حسن بصری، و ثوری، و مالک و احمد رحمهم الله در روایت دیگری میگویند زکات دادن زن برای شوهر فقیرش جواز ندارد، و در این حدیث که جواز صدقه آمده است، مراد از آن، صدقۀ نفلی است، نه زکات واجب، و دلیل این امر آن است که در این مقدار مال، زکات واجب نمیشود.
2) باید متذکر شد که جانبین، غیر از آنچه که ذکرش رفت، برای خود دلیلهای دیگری نیز دارند، که تفصیل آنها در مطولات فقه و حدیث مذکور است، و کسی که تفصیل بیشتری میخواهد به آن کتابها مراجعه نماید.
[45]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) نظر به ظاهر این حدیث بسیاری از علماء، و از آن جمله اما شافعی، مالک، احمد، ابو یوسف و محمد رحمهم الله از علمای احناف گفتهاند که در اسپ زکاتی نیست.
ولی اما ابو حنیفه و زفر رحمهم الله و زید بن ثابتس از صحابه گفتهاند: در اسپی که برای سورای شخصی، و یا برای جهاد باشد زکاتی نیست، ولی اگر برای تناسل باشد، در آن زکات لازم میگردد، و دلیلشان حدیث طویلی است که مسلم روایت کرده است، و در این حدیث آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «اسپ سه نوع است:... و نوع سوم اسپی است که شخص آن را جهت محترم بودن و تجمل برای خود نگه میدارد، و حقی که متعلق به شکم و پشت آن اسپ است در هیچ حالتی فراموش نمیکند»، و علاوه بر آن در روایات زیادی آمده است که عمر بن خطابس از اسپ زکات میگرفت، از هر اسپی یک دینار.
بنابراین کسانی که میگویند بر اسپ زکات میشود، میگویند: صاحب اسپ مخیر است که از هر اسپی یک دینار زکات بدهد، و یا آنکه اسپ را قیمت نماید و از قیمت آن از هر چهل در هم یک درهم زکات بدهد، و از این حدیثی که در آن نفی زکات آمده است چنین جواب میدهند که این نفی زکات نسبت به اسپی است که برای سواری و یا برای جهاد باشد، نه برای تناسل.
2) باید متذکر شد که هر دینار مساوی(85/4) گرام است، اگر بگوئیم که هر گرام طلا اکنون حدود(چهل درهم) و یا اندک بیشتر قیمت دارد، زکات هر اسپ تقریبا(دوصد) درهم میشود.
ولی نسبت به اینکه در این عصر و زمان اسپها از نگاه قیمت و ارزش با هم بسیار متفاوت میباشند، به طوری که بعضی از اسپها خصوصا اسپهای مسابقه قیمت آنها به بیش از صد هزار درهم میرسد، لذا تعیین یک(دینار) برای همۀ انواع اسپها با قیمت آنها متناسب نیست.
از این جهت گفته میتوانیم که زکات اسپ باید اکنون به اساس قیمت آن باشد، نه به اساس از هر اسپ یک دینار، یعنی: باید اسپ قیمت شود، و قیمتش به هر اندازه که بود، صاحبش از هر چهل درهم یک درهم زکات بدهد.
و اینکه عمرس از هر اسپ یک دینار زکات میگرفت، درآن وقت تقریبا اسپها از نگاه قیمت با هم متقارب بودند، و این اختلاف فاحشی که در قمیت اسپها در زمان ما وجود دارد، در آن زمان وجود نداشت، والله تعالی أعلم بالصواب.
[46]- یعنی: اموال دنیوی که نعمتهای خدا است، در ذات خود بد نیست، و بدی که در آن وجود دارد، در سوء استفاه از آن است، و پیامبر خدا ج کیفیت حسن استفاده و سوء استفاده را از اموال دنیوی ضمن مثالی بیان نموده و فرمودند: خیر سبب شر....
[47]- پس انسان عاقل کسی است که از مال دینا به همان اندازۀ استفاده کند که بتواند آن را هضم کند و سبب هلاکت و یا مریضیاش نگردد، و حق خدا را در آن اداء نماید.
[48]- و بعد از این عبارت راوی میگوید: (أو کما قال النبی ج)، یعنی: (و یا چیزی که پیامبر خدا ج فرمودهاند)، و این عبارت را محدثین در جایی به کار میبرند که در وقت روایت حدیث، در عین عبارت نبی کریم ج به شک افتاده باشند، و در این حالت نزدیکترین عبارتی را که در ذهن آنها است روایت میکنند، و سپس میگویند (أو کما قال النبی ج).
و دراین حدیث هم گویا راوی در لفظ حدیث نبوی به شک افتاده است، وبرای آنکه مسؤولیت را از خود رفع کرده باشد، آنچه را که به اغلب گمان به یادش بوده روایت کرده است، و چیز دیگری را که نسبت به آن شک داشته است، به این عبارت رفع مسؤولیت نموده و گفته است: و یا طوری که پیامبر خدا ج فرمودند.
[49]- و این همان مالی است که با وجو نعمت بودن، در دنیا و آخرت سبب هلاکت صاحب خود میگردد.
[50]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) مال دنیا به خودی خود نیست، بلکه بدی و خوبی در طریق بدست آوردن و در کیفیت استعمال آن است، اگر کسی مالی را از راه حلال بدست آورده و به اندازۀ لازم و به شکل معقول از آن استفاده کند، و حق خدا را از آن مال اداء نماید، آن مال خوب است، و سبب راحت صاحبش در دنیا، و نجاتش در آخرت میشود، و بالمقابل اگر کسی مالی را از راه حرام بدست آورد، و یا در بدست آوردن آن افراط کند، و حق آن را اداء نکند، آن مال بد است، و حتی سبب هلاکت صاحب خود در دنیا و آخرت میشود.
2) جزء اخیر حدیث نبوی شریف این است که(و آن مال در روز قیامت بر علیه او شهادت میدهد)، و شهادت دادن مال بر علیه کسی که حق مال را اداء نمیکند، چه آن مال طلا و نقره باشد، و چه حیوان و چه هر مال دیگری حق و صدق است، و جای هیچ شک نیست، و این مفهوم در احادیث دیگری نیز آمده است، از آن جمله حدیثی که قبلاً گذشت، ومعنایش این بود که: اگر کسی زکات مالش را اداء نکند، مالش در قیامت به صورت اژدهای پیری که از دهانش کف میریزد، درآمده و هردو رخسارش را به دندان گرفته و میگوید: من مال تو ام، من گنجینۀ تو ام.
[51]- و تفصیل اینکه زکات دادن زن برای شوهر فقیرش روا است و یا نه؟ و اختلاف علماء در این مسئله قبلاً گذشت.
[52]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
ابو سلمه شوهر اولی ام سلمه پیش از ازدواجش با پیامبر خدا ج بود، و ام سلمه از شوهر قبلیاش چهار فرزند داشت، دو پسر به نامهای عمر و محمد، و دو دختر به نامها زینب و دره.
[53]- کسی که این خبر را آورد عمربن خطابس بود.
[54]- ابن جمیل نامش عبدالله، و از مردم انصار بود، در این وقت از منافقین بود، ولی بعد از آن از صدق دل توبه نمود و توبهاش قبول گردید، و درصف مسلمانان حقیقی قرار گرفت.
[55]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) معنی سخن نبی کریم ج در مورد عباسس این است که: وی عم پیامبر خدا ج است، و در این حالت چگونه ممکن است که از ادای زکات خود داری نماید، و نسبت به این شرافتی که نصیبش شده است، به علاوه از آنکه زکات مال خود را میدهد، همان اندازه هم زیادی در راه خدا صدقه میکند، و یا مالی را که بدست دارد، مانند صدقه است، زیرا وی بعد ازآ«که در غزوه بدر اسیر شد، برای خلاص کردن خود و عقیل ابن ابی طالب از مردم قرض گرفت، و طوری که معلوم است بر قرضدار زکات لازم نمیگردد.
2) تاخیر زکات از وقت آن در صورتی که به مصلحت مستحقین آن باشد جواز داد.
3) تعجیل زکات(یعنی: ادای آن پیش از وقت وجوب آن) بنا به قول جمهور علماء و از آن جمله احناف جواز دارد، خصوصا آنکه برای این کار، ضرورتی مانند: قحطی، قیام جهاد، و مسائل دیگری همانند آنها وجود داشته باشد.
4) باید امام اشخاصی را جهت جمع آوری زکات مقررنماید.
5) اگر کسی زکات مال خود را نمیدهد، باید برای امام اطلاع داده شود، و این عمل در غیبت حرام داخل نمیگردد.
6) اما باید ازحق رعای خود دفاع نماید.
7) در اموالی که برای مصالح عمومی مانند: شفاخانهها، مدرسهها کتاب خانهها و یا در راه جهاد وقف میشود، زکاتی نیست.
[56]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) روا است که برای سائل به طور مکرر چیزی داده شود.
2) اگر سؤال سائل از روی طمع باشد، و ضرورت مبرمی به سؤال کردن نداشته باشد، مستحب است که برایش نصیحت شود که از سؤال کردن خود داری نماید.
3) دادن زکات و خیرات برای سؤالگر و گدا جواز دارد.
4) سؤال کردن در وقت حاجت جواز دارد، اگر چه صبر کردن و سؤال نکردن بهتر است.
5) پیامبر خدا ج نهایت سخاوتمند و جواد بودند.
[57]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث و حدیث قبلی آنکه:
مدار این حدیث و چند حدیث پیشتر از آن، بر این است که باید انسان از کسب دست خود زندگی خود را تامین نماید، و از سؤال کردن از مردم خود داری نماید، و سؤال کردن از مردم به چهار قسم است:
أ) سؤال کردن حرام: و آن برای کسی است که بی نیاز است، و یا اگر فقیر است، طوری وانمود میکند، که او را از حالت فقرش فقیرتر نشان میدهد.
ب) سؤال کردن مکروه: و این برای کسی است که اگر سؤال نکند، میتواند زندگی را ولو به سختی به پیش ببرد، و در وقت سؤال کردن، خود را از حالی که هست فقیرتر وانمود نمیکند.
ج) سؤال مباح: و این برای کسی است که به سؤال کردن ضرورت دارد، و زندگیاش بدون سؤال تامین نمیشود، برای چنین شخصی سؤال کردن جواز دارد.
د) سؤال کردن واجب: و این نسبت به کسی است که اگر سؤال نکند، خودش و اولادش از گرسنگی و یا از مرض تلف میشوند، و چون حفظ حیات واجب است، و چون برای این شخص راه دیگری درحفظ حیات جز سؤال کردن وجود ندارد، لذا بر وی واجب است، که جهت حفظ حیات خود و یا اولاد خود از مردم سؤال نماید.
چند تذکر: آنچه که در اینجا قابل تذکر است این است که:
1) سؤال کردن حتی درحالت مباح و واجب، نباید کسب و پیشه قرار گیرد، زیرا سؤال کردن سبب ذلت است، و مسلمان نباید ذلت را قبول کرده و آبروی خود را بریزد، ولی روی ضرورت برایش اجازه داده شده است که سؤال کند، و چون ضرورت رفع گردید، باید از سؤال کردن خود داری نماید.
2) اگر کسی بدون ضرورت از مردم سؤال میکرد، و یا سؤال کردن رابرای خود کسب و پیشه قرار داده بود، کسی که از این حالتش خبر دارد، نباید برایش چیزی بدهد، و اگر مالی از زکات و خیرات دردست دارد، باید آن را برای مستحقین آن بدهد، نه برای چنین اشخاصی.
3) کسی که سؤال کردن برایش مباح و یا واجب است، بهتر است که حاجت خود را با خویشاوندان خود در میان گذاشته، و از آنها به قدر حاجت خود چیزی بخواهد، زیرا سؤال کردن از بیگانگان سبب ننگ و عار بر اقاربش نیز میباشد، لذ نباید سبب ریختن آبروی آنها گردد.
4) اگر کسی امکاناتی در دست دارد، و از اینکه بعضی از اقوامش به حالت فقر و تنگدستی زندگی میکنند، با خبر باشد، باید به اندازه توان خود، از مشکلات آنها بکاهد، و از آنها دستگیری نماید.
[58]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) سوال کردن از ولی جواز دارد.
2) کسی که چندین بار سؤال میکند، رد کردنش روا است.
3) مثل زدن جهت توضیح مطلب جواز داد، و دلیلش این گفتۀ پیامبر خدا ج است که برای حکیم فرمودند: «... او مثل کسی است که هرچه میخورد سیر نمیشود.
[59]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) علماء بر این متفقاند که هدیه دادن و قبول کردن هدیه کار نیک و مرغوبی است.
2) اگر کسی بداند که مال هدیه دهنده از راه حرام بدست آمده است، به اتفاق علماء قبول کردن چنین هدیه و بخششی جواز ندارد، و اگر آن هدیه را قبول میکند، آن هدیه و بخشش همان طور که برای دهنده حرام میباشد، برای گیرنده نیز حرام میباشد.
3) اگر کسی بداند که مال هدیه دهنده شبهه ناک است، آیا روا است که هدیهاش را قبول نماید و یانه؟ بین علماء اختلاف است، و اختیار اهل تحقیق براین است که: اگر از حرام بودن آن هدیه متیقن نبوده و در موضوع به شک باشد، قبول کردن هدیهاش مکروه است، و البته قبول نکردنش بهتر است، و اگر چنین احتمال و اشتباهی وجود نداشته باشد، هدیه نباید رد گردد.
[60]- و شکی نیست که آفتاب در این حالت سخت سوزان و آزار دهنده است، و سوزش و آزارش برای کسی که در رویش گوشت نیست، البته بیشتر است.
[61]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) طریق استغاثۀ مردم در این حدیث به طور مختصر آمده است، و در حدیث شفاعت که بعد ازاین میآید، کیفیت استغاثه به صورت مفصل مذکوراست، و درآن حدیث آمده است که مردم به کسانی دیگری غیر از موسی و عیسی و محمد علیهم الصلاة والسلام نیز استغاثه و طلب شفاعت مینمایند.
2) سؤال کردن به غرض پس انداز نمودن و إزدیاد مال، حرام است، و تنها سؤال کردن برای کسی روا است که واقعا محتاج باشد، و راهی دیگری برایش غیر از سؤال کردن وجود نداشته باشد، و در حدیث(749) این موضوع را به طور مفصل بر رسی نمودیم.
[62]- از احکام و مسائل به این حدیث آنکه:
1) این قول پیامبر خدا ج که میفرمایند: «بلکه مسکین کسی است که کفاف زندگیاش را ندارد، وکسی ازفقر و در ماندگیاش واقف نیست، تا برایش صدقه بدهد، و نه هم خودش نزد مردم میرود و گدائی میکند»، دلالت بر این امر دارد که مسکین حقیقی اینچنین شخصی است، بنابراین مستحق مال زکات نیز همین شخص میباشد.
2) باید هر کس از حال همسایهگان و اقوام و خویشاوندان خود با خبر باشد، تا اگر دربین آنها کسانی وجود داشته باشند که به فقر و فاقه دچار بوده، ولی ازعفت و شخصیتی که دارند نمیخواهند آبروی خود را بریزند، لذا از سؤال کردن خود داری مینمایند، برای آنها از مال زکات، و یا از غیر مال زکات تا جای که برایش ممکن است، کمک و دست گیری نماید، زیرا طوری که نبی کریم ج فرمودهاند، مسکین حقیقی همین اشخاص میباشند، و در نتیجه مستحق همکاری از همه پیشتر همین اشخاص هستند.
[63]- (تبوک): منطقهای است در شمال مدینۀ منورۀ، و این غزوه درماه رجب سال نهم هجری در وقتی واقع گریده بود که گرمی بسیار شدت نموده و میوهها رسیده بود، و این آخرین غزوۀ بود که پیامبر خدا ج در آن اشتراک نموده بودن.
[64]- هر وسق مساوی(60) صاع، و هر صاع مساوی(640/3) کیلو گرام است، بنابراین(ده) وسق مساوی(2184) کیلو گرام میشود.
[65]- گر چه در جایی ندیدم که: باد این شخص را چگونه به (کوه طی) انداخت، ولی آنچه که به خاطر میرسد، این است که شاید این شخص از جا و یا خیمۀ خود بر آمده باشد، و غرض انجام کاری این طرف و آن طرف رفته باشد، و چون باد شدیدی میوزیده است، این شخص راه خود را گم کرده و باد او را این طرف و آن طرف انداخته تا آنکه به کوه طی رسیده است، و بعد از آرام گرفتن باد طوری که در بعضی روایات آمده است و قتی از (کوه طی) بر کشته است که پیامبر خدا ج به مدینۀ منوره رسده بودند.
[66]- (ایله): شهری است در کنار بحر به طرف مصر، و نام پادشاه ایله یوحنا بن روبه بود.
[67]- و در ابتدای امان نامه چنین آمده بود
بسم الله الرحمن الرحیم.
این امان نامهای است که از طر خدا و محمد پیامبر خدا برای یوحنا بن روبه و مردمان ایله داده میشود، کشتیها و دیگر وسائل نقلیه آنها تحت ذمۀ خدا و محمد پیامبر خدا قرار دارد....
[68]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
با استناد به این حدیث اکثر علماء تخمین کردن میوه را جهت خریدن آن و یا اخراج زکات آن جواز دادهاند، ولی امام ابو حنیفه و ابو یوسف و محمد رحمهم الله میگویند: تخمین کردن مکروه است، و دلیلشان حدیث جابرس است که میگوید: «پیامبر خدا ج از تخمین کردن نهی کردهاند»، و از حدیث امام بخاری/ چنین جواب میدهند که این تخمین کردن جهت این بود که مقداری تقریبی خرمای نخلستان آن زن را بدانند نه آنکه به اساس آن تخمین از وی زکات گرفته باشند، بلکه زکات را از وی به اساس تحدید مقدار معین آن گرفتند.
[69]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) اگر آبیاری زمین به شکل طبیعی باشد، زکات آن عشر است، یعنی: از هر ده حصه یک حصه، و اگر از طریق مصنوعی مانند: کشیدن آب ازچاه، و یا به واسطۀ حیوان و یا وسائل امروزی آبیار گردد، زکات آن نیم عشراست، یعنی: از هر بیست حصه یک حصه.
2) در کیفیت و جوب زکات، نظر به آیات و احادیثی که در این مورد آمده است، و نظر به وجهات نظر، علماء اقوال و آراء مختلفی ابراز نمودهاند که مشهورترین آنها سه قول است:
أ) امام ابو حنیفه/ با استناد به این حدیث میگوید: از هرچیزی که از زمین بیرون میشود، زکات لازم میگردد، خواه کم باشد و خواه زیاد، خواه غذائیت داشته باشد و خواه نداشته باشد، و خواه قابل ذخیره کردن باشد و خواه نباشد، چیزی که در آن زکات لازم نمیشود، هیزم، علف، و نی است.
ب) ابو یوسف و محمد رحمهم الله میگویند: در اشیای زراعتی به دو شرط زکات لازم میگردد، شرط اول آنکه میوهاش قابل ماندن و ذخیره کردن باشد، مانند: بادام، پسته و امثال اینها بنابراین در نزد آنها در انجیر، سیب، خیار، خربوزه، و امثال اینها زکات لازم نمیگردد، و شرط دوم آنکه مقدار آن از(1092) کیلو گرام به وزن فعلی که مساوی پنج وسق میشود، کمتر نباشد، و در کمتر از این مقدار از هرنوعی که باشد، زکات لازم نمیگردد.
ج) امام شافعی/ میگوید: زکات در چیزی لازم میشود که جنبۀ غذائیت داشته و قابل ذخیره کردن باشد، مانند گند، جو، برنج، ماش، نخود، لوبیا و امثال این ها، و مقدار آن هم از(1092)کیلو گرام به وزن فعلی که مساوی پنج وسق میشود کمتر نباشد، و اقوال دیگری هم وجود دارد که ذکر همۀ آنها درازا میکشد.
د) احناف بر علاوه از استناد به عموم حدیث مذکور میگویند: نظر امام ابو حنیفه/ از دو نگاه دیگر نیز بر آراء دیگر ترجیح دارد.
اول: آنکه این نظر به احتیاط نزدیکتر است، زیرا اگر زکاتی بر شخص واجب نشده باشد، و او آن را اداء نماید، برایش ثواب داشته و ماجور است، ولی اگر زکاتی واجب شده باشد و او آن زکات را اداء نکند، بر وی گناه داشته و مازور است.
دوم: آنکه این نظر با اساسات اسلامی که مواسات و همکاری با فقراء، و دست گیری از آنها باشد، انطباق کامل دارد، زیرا به اساس این نظر از هرچیز و به هر مقداری که باشد، باید عشر و یا نیم عشر آن را برای فقراء و محتاجین بدهد، و این کاری است که از نگاه اصل شرعی مرغوب و منظور نظر است، ولی به اساس آراء دیگر از بسیاری چیزها، مانند خیار، کدو، سبزیجات، و غیره زکات واجب نگردیده و فقراء و محتاجین از آنها محروم میمانند، و الله تعالی أعلم.
[70]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) صدقه خواه واجب باشد و خواه صدقۀ نفلی برای پیامبر خدا ج به اتفاق علماء حرام است، ولی نسبت به دادن صدقه برای اولاد پیامبر خدا ج بین علماء اختلاف است، به این شرح:
أ) در شرح قدوری در مذهب حنفی آمده است که صدقۀ واجبه مانند: زکات عشر، نذر و کفاره برای(بنی هاشم) روا نیست، ولی صدقۀ نفلی برای آنها جواز دارد.
ب) درنزد امام شافعی/ در این مسئله دو قول است، جواز و عدم آن.
ج) بعضی از علمای معاصر از آن جمله شیخ یوسف قرضاوی نظرش این است که چون در این عصر برای بنی هاشم خمس داده نمیشود، دادن زکات برای آنها جواز داد، و ندادن زکات در این حالت برای آنها عقوبت است نه مکرمت، زیرا اگر شخصی از بنی هاشم فقیر بوده و برایش زکات داده نشود، مجبور میشود که گدائی کند، و این برایش اهانت است نه عزت.
و اگر به واقع امر نگاه کنیم همین نظر راجحتر به نظر میرسد، زیرا علمای سابق که دادن صدقه را برای او لاد پیامبر خدا ج حرام میدانستند سببش آن بود که در آن وقت برای سادات و بنی هاشم ازطرف بیت المال معاش کافی تعیین شده بود، ولی اکنون که چنین معاشی وجود ندارد، اگر اشخاصی فقیر از اولاد نبی کریم ج وجود داشته باشند، وکار مناسبی هم برای آنها یافت نشود، و بگوئیم که نباید برای آنها از مال صدقه چیزی داده شود، در این حالت مجبوراند که گدائی کند، و همان طور که واضح است گدائی سسبب ذلت و آبرو ریزی است، و این ظاهراً برای منتسبین به نبی کریم ج به هیچ وجه مناست نیست.
2) (ولی امر) باید زکات اموال مردم را جمع آوری نماید.
3) زکات میوه و امثال آن باید در وقت چیدن آن اداء گردد، و تاخیر آن بدون ضرورت مکروه است.
4) جوز دارد که از مسجد و ملحقات آن در مصالح عمومی استفاده گردد.
5) نباید برای اطفال اجازه داده شود که مرتکب محرمات گردند.
6) اگر طفلی را از کاری منع میکنم، باید سبب منع کردن را برایش بگوئیم، تا قناعتش حاصل گردد.
[71]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) اگر کسی چیزی را زکات، و یا خیرات، و یا کفاره، و یا بخشش میدهد، نباید آن را دوباره پس بگیرد، ولو آنکه بدست آوردن آن از طریق خریدن باشد.
2) اگر کسی چیزی را صدقه داد، و باز در راه میراث به وی تعلق گرفت، برایش روا است، زنی نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: یا رسول الله! کنیزی را برای مادرم صدقه دادم، و او اکنون مرده است، پیامبر خدا ج فرمودند: به مزد خود رسیدی، و از راه میراث برای تو رسیده است.
3) عدۀ از علماء براین نظراند که اگر صدقۀ را که شخص برای فقیر داده است، شخص دیگری از وی خرید، و یا فقیر برایش بخشش داد، در این حالت خریدن آن برای صاحب اصلی آن جواز دارد، زیرا در این حالت صدقهاش گفته نمیشود، و گرچه تنزه کردن از آن بهتر است.
[72]- میمونه همسر پیامبر خدا ج بود، کنیزی داشت، و او را آزاد ساخته بود، کسی برای آن کنیز آزاد شده بزی را صدقه داده بود، آن بز مرد، و آن را دور انداختند.
[73]- از احکام و مسئل متعلق به این حدیث آنکه:
در موضوع پاک شدن و یا نشدن حیوان بعد از آش دادن یعنی بعد از (دباغت) آن، هفت مذهب وجود دارد:
1) جمهور علماء بر این نظر اند که پوست هر حیوانی به استثنای پوست سگ و خوک بعد از آش دادن(دباغت) پاک میگردد، و استعمال آن در نماز خواندن و درغیر نماز خواندن، و در استمعال اشیای خشک و تر جواز داد، و فرقی نمیکند که این پوست از حیوانی باشد که گوشتش حلال است و یا حرام.
2) عمر بن خطاب، و فرزندش عبدالله بن عمر، و عائشهش و امام احمد بن حنبل/ دریک روایت میگویند که: پوست حیوانی که حرام باشد، از هر حیوانی که باشد، به آش دادن(دباغت) پاک نمیشود.
3) اوزاعی و ابن مبارک و ابو ثور رحمهم الله میگویند: پوست حلال گوشت به آش دادن(دباغت) پاک میشود، ولی پوست غیر حلال گوشت پاک نمیشود.
4) امام ابو حنیفه/ میگوید: هر پوستی به استثنای پوست خوک به آش دادن(دباغت) پاک میشود.
5) امام مالک/ میگوید: هر پوستی به آش دادن(دباغت) پاک میشود، ولی بیرون آن نه داخل آن، از این جهت استعمال آن در چیزهای خشک مانند گندم و برنج جواز دارد، و در چیزهای تر مانند: روغن و آب جواز ندارد، و نماز خواندن بر آن روا است، ولی پوشیدن آن روا نیست.
6) اهل ظاهر میگویند: هر پوستی بدون استثناء، بیرون و درون آن به آش دادن(دباغت) پاک میشود، و دراستعمال چیزهای تر و خشک همگی جواز دارد.
7) امام ابو یوسف/ میگوید: انتفاع از پوست خود مرده بدون آش دادن(دباغت) در چیزهای تر و خشک جواز دارد، و بعضی از شافعیه هم براین نظر اند.
[74]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) مال زکات بعد از اینکه تحت تصرف فقیر قرار گرفت، صفت زکات بودن ازوی دور میگردد، بنابراین اگر فقیر آن مال را برای شخص ثروتمندی بخشش میدهد، استفاده کردن ثروتمند از آن مال جواز دارد، و اینکه زکات برای پیامبر خدا ج حرام و بخشش حلال است سببش این است که:
أ) زکات فرض است وباید صاحب مال خواه دلش خواسته باشد و یا نخواسته باشد، آن را اداء نماید، و حتی اگر اداء نکند، ولیامر میتواند آن را به زور از وی بگیرد، و استفادۀ پیامبر خدا ج از چنین مالی شاید سبب رنجش مردم میگردید، ولی بخشش چنین نیست، بلکه کاملا به رضایت صاحبش میباشد، و استفادهکردن از آن نه تنها آنکه سبب رنجش نمیشود، بلکه سبب جلب محبت نیز میگردد.
ب) اینکه زکات گرفتن دلالت برذلت دارد، و بخشش گرفتن دلالت بر عزت.
ج) اینکه گیرندۀ بخشش به طور عموم عوضش را دیر یا زود برای بخشش دهنده پس میدهد، ولی در زکات چنین چیزی وجود ندارد، بنابراین زکات گیرنده همیشه تحت منت زکات دهنده باقی میماند، و البته برای پیامبر خدا ج مناسب و قابل قبول نیست که تحت منت کسی قرار بگیرند.
[75]- یعنی: از دعای مظلوم بترس، تا مبادا بر تو نفرین کند، که در چنین حالتی دعایش رد نمیشود، و در اجابت دعای مظلوم دربارۀ ظالم، فرقی بین نیکوکار و بدکار، و مسلمان و کافر نیست.
از ابو هریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «دعای مظلوم مستجاب است ولو آنکه فاجر باشد، زیرا فجورش به خودش تعلق دارد، و بین خدا و بندهاش حجابی نیست»، و شاعر گفته است.
بترس از آه مظلومان که هنگام دعا کردن
اجـابت از در حق بهر استـقبال مـیآید
و خودم بارها دیدهام، و از کسان بیساری شنیدهام که ظالم پیش از عقوبت اخروی، در همین دنیا به انواع عقوبات الهی گرفتار میشود، و یقیناً که خوانندۀ محترم نیز چنین تجاربی خواهد داشت.
[76]- خداوند متعال میفرماید: ﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ تُطَهِّرُهُمۡ وَتُزَکِّیهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَیۡهِمۡۖ إِنَّ صَلَوٰتَکَ سَکَنٞ لَّهُمۡۗ وَٱللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ١٠٣﴾ یعنی: از اموالشان زکات بگیر، تا به این وسیله آنها را پاک ساخته و تزکیه نمائی، و برایشان دعا کن، زیرا دعای تو موجب آرامش آنها است، و به این اساس مستحب است تا کسی که زکات را میگیرد برای زکات دهنده دعا کند، مثلاً بگوید که: خداوند قبولکند، خداوند به مال و اهل و اولادت برکت بدهدف خداوند برای پدر و مادرت بیامرزد، خداوند چندین برابر آن را برایت عوض بدهدف و امثال اینها.
[77]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) کسی که از دریا چیزی را بدست میآورد، مالک آن میگردد، مگر آنکه صاحبش پیدا شود، و یا کسی که آن را یافته است به خاطرش برسد که این مال از دیگری میباشد، که در این حالت حکم مال یافت شده را میگیرد، چناچه امام بخاری/ این حدیث را در باب (لقطه) که به معنی (چیزی یافت شده) است نیز ذکر نموده است، و حکم مال یافت شده، به تفصیل در جای خودش خواهد آمد.
2) قرض به هر طریقی که برای صاحبش برسد، اداء میگردد.
3) کسی که در راه خیر توکلش را بر خدا کند، خداوند او را نصرت میدهد.
[78]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) جمهور علماء میگویند: آنچه که حیوان تلف میکند، در صورتی که انسانی همراه آن حیوان نباشد، ضمانی بر صاحب خود آن نیست، ولی اگر کسی همراه آن حیوان باشد، از آنچه که حیوان تلف میکند، ضمان لازم میگردد امام مالک و اوزاعی و لیث رحمهم الله میگویند: آنچه را که حیوان به دست و یا پای خود تلف میکند در آن ضمانی نیست، و آنچه را که به دهان خود تلف میکند، در آن ضمان لازم میگردد، امام ابو حنیفه/ میگوید: در چیزی که حیوان به پای خود تلف میکند ضمانی نیست، و از چیزی که با دست خود تلف میکند ضمان لازم میگردد، ولی اگر حیوانی معروف به فساد باشد، مانند: سگهار، گاو مست، اسپ سرکش، و امثال اینها و صاحبش آن را بسته نکرده باشد، اگر چیزی را تلف کرد، به هر شکلی که تلف کرده باشد، و در هر وقتی که تلف کرده باشد، صاحبش ضامن میباشد.
2) علماء براین متفقاند که از یافتن گنج (خمس) لاز میشود، و اما در مورد اشتراط نصاب اختلاف نظر داردند، در نزد احناف نصاب در معدن شرط نیست، بنابراین در معدن چه کم باشد و چه زیاد، خمس لازم میگرددف ولی در نزد جمهور علماء درمعدن نصاب شرط است، بنابراین اگر مقدار آن از نصاب زکات کمتر باشد، در آن خمس لازم نمیگردد.
3) و در مورد جایی که معدن در آن یافت میشودف امام ابوحنیفه و احمد رحمهم الله میگویند: معدنی را که شخص در ملک خود مییابد، در آن خمس لازم نمیگردد، مگر آنکه بر مالی که یافته است یکسال بگذرد و به اندازه نصاب زکات باشد، که دراین حالت مانند هر مال دیگری بر وی زکات لازم میگردد، ولی در نزد امام مالک و امام شافعی رحمهم الله، گذشت سال شرط نیست، و به مجرد یافت شدن، باید خمس آن را بپردازد.
4) در مورد آنچه که از دریا بدست میآید، امام ابو حنیفه/ و محمد و مالک رحمهم الله میگویند: در آن خمس و یا زکاتی لازم نمیگردد، امام شافعی و احمد رحمهم الله میگویند: در آن خمس لازم میگردد، و ابو یوسف/ میگوید: در آن زکات لازم میگردد.
5) موارد مصرف خمس در نزد احناف، موارد مصرف غنیمت و فیء است، امام محمد/ خمس باید برای قاریان قرآن مصرف گردد، و امام شافعی/ میگوید: موارد مصرف آن، موارد مصرف زکات است.
[79]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) امام بخاری/ این حدیث را در اینجا به طور مختصر روایت کرده است و قصۀ کامل آن طوری که در دیگر ابواب صحیح البخاری، و در صحیح مسلم آمده است چنین است که: پیامبر خدا ج شخصی را از قبیلۀ (بنی اسد) که برایش (ابن لُتبِیَّه) میگفتند، برای جمعآوری اموال زکات فرستادند، هنگامی که این شخص برگشت گفت: این اموال از شما است، و این اموال دیگر از من است، برایم بخشش داده شده است.
دراین وقت پیامبر خدا ج بر خاسته و بر بالای منبر بعد از حمد و ثنای پروردگار گفتند: «این چه کاری است که موظفی رابه وظیفۀ میفرستم، و میگوید: این اموال از شما و این اموال برایم بخشش داده شده است، پس چرا این شخص در خانه پدرش و یا خانه مادرش نمینشست تا ببیند که برایش بخشش داده میشود یانه؟ قسم به ذاتی که جان محمد در دست او است (بلاکیف) هیچ کسی نیست که از این مال چیزی بردارد، مگر آنکه آن را در روز قیامت در حالیکه بر گردنش آویزان است، با خود خواهد آورد، اگر شتری باشد، غرغر میکشد، اگر گاوی باشد، بق بق میکشد، و اگر گوسفندی باشد، بربر میکشد»، بعد از آن دستهای خود را تا جایی بلند کردند که سفیدی زیر بغلشان را دیدیم، و دو بار گفتند: (الهی! آیا تبلیغ کردم).
2) بخشش گرفتن برای مامورین به هر عنوانی که باشد، حرام است، و در این مورد احادیث دیگری نیز آمده است، و این موضوع را درکتابی که راجع به مال حرام نوشتهام، به تفصیل کامل شرح دادهام.
3) بخشش گرفتن برای مامور به سه شرط روا است:
شرط اول آنکه: بخشش از طرف کسی باشد که پیش از رسیدن این مامور به وظیفۀ، نیز بین آنها جریان داشته است.
شرط دوم آنکه: بخشش دهنده هیچ کاری در نزد آن مامور نداشته باشد.
شرط سوم آنکه: این بخشش درحد متعارف بخشش باشد، مانند: تسبیح، قلم، ساعت معمولی و امثال اینها.
4) برای مسؤول جمع آوری زکات نسبت میعنی از مال زکات مانند: ربع، ثلث نمیباشد، و چیزی را که مستحق میگردد، معاش ماهواری است که برای موظفین دیگر دولت داده میشود.
5) باید موظفین دولت از آنچه که بدست آوردهاند، محاسبه گردند، و عمرس این اصل را به دقت مورد تطبیق قرارداد، و قانون (از کجا آوردی) از وی نشئت کرده است، و فرقی نمیکند که شخص موظف، این مال را از طریق رشوت، و یا اختلاس و یا بخشش، و یا سوء استفاده از قدرت، و یا از هر طریق نامشروع دیگری بدست آورده باشد، زیرا پیامبر خدا ج فرمودهاند «... آیا اگر در خانۀ پدر و مادرش مینشست مرد این چیزها را برایش بخشش میدادند»؟
[80]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) (تحنیک): عبارت از آن است که جهت تبرک، شخص صالحی، خرما و یا امثال آن را به کام طفل نو تولد میمالد، و طفل آن را میخورد.
2) عبدالله بن ابی طلحهس برادر مادری انس بن مالکس است، و اینکه بعضیها وی را از تابعین میدانند، در اشتباهاند.
3) (مِیسَم) عبارت از سیخ و یا میلی است که حیوان را به آن داغ میکنند، تا اگر در بین حیوانات مشابه خود داخل میشود، با آنها خلط نگریده و از آنها متمایز باشد.
4) داغ کردن حیوان روی ضرورت جواز دارد.
5) مستحب است که گوسفند در گوشهای آن، شتر و گاو در رانهای آنها داغ شوند.
6) نظر به احادیث دیگری که در این مورد آمده است، علماء گفتهاند که داغ کردن در صورت حیوان جواز ندارد.
7) امام باید شخصاً از اموال بیت المال سر پرستی نماید، و در محافظت از آنها به هر طریقی که مناسب میداند بکوشد، و از ضایع کردن بیت المال عندالله و عندالناس مسؤول میباشد.
8) تحنیک برای طفل مستحب است، و باید ذریعۀ شخص صالحی صورت بگیرد.
1- باب: مَنْ کَانَ آخِرُ کَلامِهِ لاَ إلهَ إلاَّ الله
باب [1]: کسی که آخرین کلامش (لا إله إلا الله) باشد
633- عَنْ أَبِی ذَرٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَتَانِی آتٍ مِنْ رَبِّی، فَأَخْبَرَنِی - أَوْ قَالَ: بَشَّرَنِی - أَنَّهُ: مَنْ مَاتَ مِنْ أُمَّتِی لاَ یُشْرِکُ بِاللَّهِ شَیْئًا دَخَلَ الجَنَّةَ» قُلْتُ: وَإِنْ زَنَى وَإِنْ سَرَقَ؟ قَالَ: «وَإِنْ زَنَى وَإِنْ سَرَقَ» [رواه البخاری: 1237].
633- از ابو ذرس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«فرستادۀ از جانب پروردگارم آمد [این فرستاده جبرئیل÷ بود] و برایم خبر داد – و یا فرمودند -: برایم بشارت داد: کسی که از امت من بمیرد، و چیزی را به خدا شریک نیاورده باشد، به بهشت میرود».
گفتم: اگر چه مرتکب زنا گردیده و دزدی کرده باشد؟
فرمودند: «اگر چه مرتکب زنا گردیده و دزدی کرده باشد»([1]).
634- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَنْ مَاتَ یُشْرِکُ بِاللَّهِ شَیْئًا دَخَلَ النَّارَ» وَقُلْتُ أَنَا: «مَنْ مَاتَ لاَ یُشْرِکُ بِاللَّهِ شَیْئًا دَخَلَ الجَنَّةَ» [رواه البخاری: 1238].
634- از عبدالله [بن مسعود]س روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«کسی که بمیرد و چیزی را به خدا شریک آورده باشد، به دوزخ میرود».
[راوی میگوید]: و من گفتم: کسی که بمیرد و به خدا چیزی را شریک نیاورده باشد، به بهشت میرود([2]).
2- باب: الأَمْرِ بِاتِّبَاعِ الجَنَائِزِ
635- عَنِ البَرَاءِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «أَمَرَنَا النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِسَبْعٍ، وَنَهَانَا عَنْ سَبْعٍ: أَمَرَنَا بِاتِّبَاعِ الجَنَائِزِ، وَعِیَادَةِ المَرِیضِ، وَإِجَابَةِ الدَّاعِی، وَنَصْرِ المَظْلُومِ، وَإِبْرَارِ القَسَمِ، وَرَدِّ السَّلاَمِ، وَتَشْمِیتِ العَاطِسِ، وَنَهَانَا عَنْ: آنِیَةِ الفِضَّةِ، وَخَاتَمِ الذَّهَبِ، وَالحَرِیرِ، وَالدِّیبَاجِ، وَالقَسِّیِّ، وَالإِسْتَبْرَقِ» [رواه البخاری: 1239]:
635- از براءس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج ما را به هفت چیز امر نمودند، و از هفت چیز نهی کردند: [آنچه را که به آن] امر نمودند: همراهی با جنازه عیادت مریض، قبول دعوت، یاری دادن به مظلوم، وفا کردن به سوگند، جواب دادن به سلام، و جواب عطسه است.
استعمال ظرف نقره، پوشیدن انگشتر طلا، پوشیدن ابریشم، دیباج، کتان، و استبرق [نوع دیگری از ابریشم] است([3]).
3- باب: الدُّخُولِ عَلَى المَیِّتِ بَعدَ المَوْتِ إِذَا أُدرِجَ فی أَکْفَانِهِ
باب [3]: آمدن در نزد مرده بعد از تکفین آن
636- عَنْ أُمَّ العَلاَءِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، امْرَأَةً مِنَ الأَنْصَارِ بَایَعَتِ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ -: أَنَّهُ اقْتُسِمَ المُهَاجِرُونَ قُرْعَةً فَطَارَ لَنَا عُثْمَانُ بْنُ مَظْعُونٍ، فَأَنْزَلْنَاهُ فِی أَبْیَاتِنَا، فَوَجِعَ وَجَعَهُ الَّذِی تُوُفِّیَ فِیهِ، فَلَمَّا تُوُفِّیَ وَغُسِّلَ وَکُفِّنَ فِی أَثْوَابِهِ، دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقُلْتُ: رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْکَ أَبَا السَّائِبِ، فَشَهَادَتِی عَلَیْکَ: لَقَدْ أَکْرَمَکَ اللَّهُ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «وَمَا یُدْرِیکِ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَکْرَمَهُ؟» فَقُلْتُ: بِأَبِی أَنْتَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، فَمَنْ یُکْرِمُهُ اللَّهُ؟ فَقَالَ: «أَمَّا هُوَ فَقَدْ جَاءَهُ الیَقِینُ، وَاللَّهِ إِنِّی لَأَرْجُو لَهُ الخَیْرَ، وَاللَّهِ مَا أَدْرِی، وَأَنَا رَسُولُ اللَّهِ، مَا یُفْعَلُ بِی» قَالَتْ: فَوَاللَّهِ لاَ أُزَکِّی أَحَدًا بَعْدَهُ أَبَدًا [رواه البخاری: 1243].
636- از أم علاءل – که زنی از انصار، و از کسانی بود که با پیامبر خدا ج بیعت نموده بود([4]) – روایت است که: مهاجرین به اساس قرعه کشی تقسیم شدند، و عثمان بن مظعونس([5]) به قرعۀ ما برآمد، او را به خانههای خود بردیم، مریض شد، و از همان مریضی وفات یافت، بعد از اینکه فوت گردید، و غسل، و کفن شد، پیامبر خدا ج تشریف آوردند.
گفتم: ای اباسائب [ابو سائب: کنیت عثمان بن مظعون بود] رحمت خدا بر توباد، شهادت من بر تو این است که به یقین مورد کرم و رحمت خداوند قرار گرفتهای.
پیامبر خدا ج فرمودند: «از کجا فهمیدی که مورد کرم خداوند قرار گرفته است»؟
گفتم: یا رسول الله! پدر و مادرم فدای شما! [اگر او مورد کرم خداوندی قرار نگرفته باشد] پس چه کسی را خداوند مورد کرم خویش قرار میدهد؟
فرمودند: «او اکنون مرده است، و به خداوند سوگند است که من برایش امید خوبی و نیکویی دارم، ولی به خداوند سوگند، من که رسول خدا هستم نمیدانم که با من چه خواهد شد»([6]).
[آن زن چون این سخن را از پیامبر خدا ج شنید]گفت: به خداوند سوگند که از این روز به بعد، هیچکس را تزکیه نمیکنم([7]).
637- عَنْ جَابِرِ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: لَمَّا قُتِلَ أَبِی جَعَلْتُ أَکْشِفُ الثَّوْبَ عَنْ وَجْهِهِ أَبْکِی، وَیَنْهَوْنِی عَنْهُ، وَالنَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لاَ یَنْهَانِی، فَجَعَلَتْ عَمَّتِی فَاطِمَةُ تَبْکِی، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «تَبْکِینَ أَوْ لاَ تَبْکِینَ مَا زَالَتِ المَلاَئِکَةُ تُظِلُّهُ بِأَجْنِحَتِهَا حَتَّى رَفَعْتُمُوهُ» [رواه البخاری: 1244].
637- از جابر بن عبداللهب روایت است که گفت: هنگامی که پدرم کشته شد، جامه را از رویش برداشته بودم و گریه میکردم، و مردم مرا از این کار مانع میشدند، ولی پیامبر خدا ج مرا منع نمیکردند، عمه ام فاطمهل گریه میکرد.
پیامبر خدا ج برایش گفتند: «چه گریه کنی و چه نکنی، تا وقتی که او را بردارید ملائکه با بالهای خود، بر بالایش سایه میکنند»([8]).
4- باب: الرَّجُلِ یَنْعَی إِلى أَهْلِ المَیِّتِ بِنَفسِهِ
باب [4]: کسی که برای اهل میت شخصاً تعزیت گفته است
638- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ نَعَى النَّجَاشِیَّ فِی الیَوْمِ الَّذِی مَاتَ فِیهِ خَرَجَ إِلَى المُصَلَّى، فَصَفَّ بِهِمْ وَکَبَّرَ أَرْبَعًا» [رواه البخاری: 1245].
638- از ابو هریرهس روایت است که پیامبر خدا ج از وفات نجاشی [پادشاه حبشه] در همان روزی که وفات نموده بود خبر دادند، و به طرف عیدگاه رفتند، و با صحابه صف بستند، و بر وی با گفتن چهار تکبیر [نماز جنازه خواندند]([9]).
639- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَخَذَ الرَّایَةَ زَیْدٌ فَأُصِیبَ، ثُمَّ أَخَذَهَا جَعْفَرٌ فَأُصِیبَ، ثُمَّ أَخَذَهَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَوَاحَةَ فَأُصِیبَ - وَإِنَّ عَیْنَیْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَتَذْرِفَانِ - ثُمَّ أَخَذَهَا خَالِدُ بْنُ الوَلِیدِ مِنْ غَیْرِ إِمْرَةٍ فَفُتِحَ لَهُ» [رواه البخاری: 1246].
639- از انس بن مالکس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«بیرق [جهاد] را زیدس برداشت و مورد اصابت قرار گرفت، [یعنی: شهید شد] بعد از وی جعفرس برداشت و مورد اصابت قرار گرفت، [و شهید شد] و بعد از وی عبدالله بن رواحهس برداشت و مورد اصابت قرار گرفت [و شهید شد] – و در حالی که اشک از چشمان مبارکشان جاری بود – [فرمودند]: بعد از آن بیرق را خالد بن ولیدس بدون اینکه امیر باشد، برداشت، و فتح نصیب وی شد»([10]).
5- باب: فَضْلِ مَنْ مَاتَ لَهُ وَلَدٌ فَاحتَسَبَ
باب [5]: فضیلت کسی که فرزندش فوت شود، و جهت ثواب اخروی صبر کند
640- وعَنْه رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَا مِنَ النَّاسِ مِنْ مُسْلِمٍ، یُتَوَفَّى لَهُ ثَلاَثٌ لَمْ یَبْلُغُوا الحِنْثَ، إِلَّا أَدْخَلَهُ اللَّهُ الجَنَّةَ بِفَضْلِ رَحْمَتِهِ إِیَّاهُمْ» [رواه البخاری: 1248].
640- و از انس بن مالکس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«از مردم هیچ مسلمانی نیست که سه فرزندش قبل از بلوغ وفات یافته باشد، مگر آنکه خداوند متعال به فضل و رحمت خود به سبب آن فرزندان، او را به جنت میبرد»([11])
6- باب: ما یُسْتَحَبُّ أَنْ یُغسَلَ وِتْراً
باب [6]: مستحب است که مرده به عدد طاق شسته شود
641- عَنْ أُمِّ عَطِیَّةَ الأَنْصَارِیَّةِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: دَخَلَ عَلَیْنَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حِینَ تُوُفِّیَتِ ابْنَتُهُ، فَقَالَ: «اغْسِلْنَهَا ثَلاَثًا، أَوْ خَمْسًا، أَوْ أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ إِنْ رَأَیْتُنَّ ذَلِکَ، بِمَاءٍ وَسِدْرٍ، وَاجْعَلْنَ فِی الآخِرَةِ کَافُورًا - أَوْ شَیْئًا مِنْ کَافُورٍ - فَإِذَا فَرَغْتُنَّ فَآذِنَّنِی»، فَلَمَّا فَرَغْنَا آذَنَّاهُ، فَأَعْطَانَا حِقْوَهُ، فَقَالَ: «أَشْعِرْنَهَا إِیَّاهُ» تَعْنِی إِزَارَهُ [رواه البخاری: 1253].
641- از ام عطیۀ انصاریل روایت است که گفت: هنگامی که دختر پیامبر خداج فوت شد، نزد ما آمده و فرمودند:
«او را سه و یا پنج بار و یا بیشتر از این – اگر ضرورت احساس میکردید – به آب و سدر غسل دهید، و در مرتبه اخیر کافور، و یا چیزی از کافور استعمال کنید، و وقتی که فارغ شدید، بمن خبر دهید».
[ام عطیهل میگوید]: چون فارغ شدیم برایشان خبر دادیم، [آن حضرت ج] جامه خود را داده و گفتند:
«این را برایش زیر پوش قرار دهید» [یعنی: جامۀ من همان جامۀ باشد که به جسم وی تماس دارد] و آن جامه ازار پیامبر خدا ج بود([12]).
7- باب: یُبدَأ بِمَیَامِنِ المَیِّتِ
باب [7]: در [غُسل] باید از طرف راست میت شروع شود
642- وَفِی روایة أخری أَنَّهُ قَالَ: «ابْدَءُوا بِمَیَامِنِهَا، وَمَوَاضِعِ الوُضُوءِ مِنْهَا»، قَالَتْ: وَمَشَطْنَاهَا ثَلاَثَةَ قُرُونٍ [رواه البخاری: 1254].
642- در روایت دیگری از ام عطیهل روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«از طرف راست، و از اعضای وضوء شروع کنید».
[ام عطیهل] میگوید: سرش را شانه کردیم، و موهایش را سه قسمت نمودیم([13]).
8- باب: الثِّیَابِ البِیضِ لِلکَفَنِ
باب [8]: جامههای سفید برای کفن
643- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کُفِّنَ فِی ثَلاَثَةِ أَثْوَابٍ یَمَانِیَةٍ بِیضٍ، سَحُولِیَّةٍ مِنْ کُرْسُفٍ لَیْسَ فِیهِنَّ قَمِیصٌ وَلاَ عِمَامَةٌ» [رواه البخاری: 1264].
643- از عائشهل روایت است که: پیامبر خدا ج به سه جامه سفید یمانی پنبهای که به نام (سحولیه) یاد میشد کفن شدند، و در آن سه جامه پیراهن و دستاری نبود([14]).
9- باب: الْکَفَنِ فِی ثَوْبَینِ
644- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ، قَالَ: بَیْنَمَا رَجُلٌ وَاقِفٌ بِعَرَفَةَ ، إِذْ وَقَعَ عَنْ رَاحِلَتِهِ، فَوَقَصَتْهُ - أَوْ قَالَ: فَأَوْقَصَتْهُ - قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «اغْسِلُوهُ بِمَاءٍ وَسِدْرٍ، وَکَفِّنُوهُ فِی ثَوْبَیْنِ، وَلاَ تُحَنِّطُوهُ، وَلاَ تُخَمِّرُوا رَأْسَهُ، فَإِنَّهُ یُبْعَثُ یَوْمَ القِیَامَةِ مُلَبِّیًا» [رواه البخاری: 1265].
644- از ابن عباسب روایت است که گفت: در حالی که شخصی با پیامبر خداج در عرفات وقوف نموده بود، از شترش افتاد و مرد، پیامبر خدا ج فرمودند:
«او را به آب و سدر غسل دهید، و در دو جامه کفن کنید، خوشبوئی به جانش استعمال نکنید، و سرش را نپوشانید، زیرا او در روز قیامت، تلبیه گویان برمیخیزد»([15]).
10- باب: الکَفَنِ لِلمَیِّتِ
645- عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ أُبَیٍّ لَمَّا تُوُفِّیَ، جَاءَ ابْنُهُ إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَعْطِنِی قَمِیصَکَ أُکَفِّنْهُ فِیهِ، وَصَلِّ عَلَیْهِ، وَاسْتَغْفِرْ لَهُ، فَأَعْطَاهُ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَمِیصَهُ، فَقَالَ: «آذِنِّی أُصَلِّی عَلَیْهِ»، فَآذَنَهُ، فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ یُصَلِّیَ عَلَیْهِ جَذَبَهُ عُمَرُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، فَقَالَ: أَلَیْسَ اللَّهُ نَهَاکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى المُنَافِقِینَ؟ فَقَالَ: «أَنَا بَیْنَ خِیَرَتَیْنِ، قَالَ: ﴿اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً، فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ﴾» فَصَلَّى عَلَیْهِ، فَنَزَلَتْ: ﴿وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَدًا﴾، [رواه البخاری: 1269].
645- از ابن عمرب روایت است که گفت: هنگامی که عبدالله بن أُبَی([16]) مرد، فرزندش([17]) نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: یا رسول الله! پیراهن خود را به من بدهید تا او را [یعنی: عبدالله بن أبی را] به آن کفن کنم، و بر وی نماز بخوانید، و برایش طلب آمرزش نمائید.
آن حضرت ج پیراهن خود را برایش دادند و فرمودند: [بعد از تکفین] «برایم خبر بده تا بر وی نماز بخوانم»، و او به ایشان خبر داد.
چون پیامبر خدا ج میخواستند که بر وی نماز بخوانند، عمرس ایشان را کش کرد و گفت: مگر خداوند شما را از نماز خواندن بر منافقین منع نکرده است؟
فرمودند: «من بین دو چیز مختارم، [یعنی: بین استغفار و عدم استغفار مختارم] خداوند فرموده است:«اگر میخواهی برای آنها طلب مغفرت کن، اگر میخواهی طلب مغفرت مکن، اگر هفتاد بار برای آنها طلب مغفرت نمائی، پس هرگز خداوند آنها را نخواهد آمرزید».
و همان بود که بر وی نماز خواندند، و این قول خداوند نازل گردید که: «بر هیچیک از منافقان که مردند، ابداً نماز مخوان»([18]).
646- عَنْ جَابِرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «أَتَى النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ أُبَیٍّ بَعْدَ مَا دُفِنَ، فَأَخْرَجَهُ، فَنَفَثَ فِیهِ مِنْ رِیقِهِ، وَأَلْبَسَهُ قَمِیصَهُ» [رواه البخاری: 1270].
646- از جابرس روایت است که گفت: بعد از اینکه عبدالله بن أبی دفن گردید، پیامبر خدا ج نزدش آمدند، او را [از قبر] بیرون کردند، از آب دهان خود بر ویانداختند، و پیراهن خود را بر وی پوشاندند([19]).
11- باب: إِذَا لَم یَجِد کَفَناً إلاَّ مَا یُوَارِی رَأسَهُ أو قَدَمَیهِ غَطَّى بِهِ رَأسَهُ
باب [11]: اگر جز کفنی که تنها سر و یا پا را میپوشانید نیافتند، سر میت را بپوشانند
647- عَنْ خَبَّابٌ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: هَاجَرْنَا مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ نَلْتَمِسُ وَجْهَ اللَّهِ، فَوَقَعَ أَجْرُنَا عَلَى اللَّهِ، فَمِنَّا مَنْ مَاتَ لَمْ یَأْکُلْ مِنْ أَجْرِهِ شَیْئًا، مِنْهُمْ مُصْعَبُ بْنُ عُمَیْرٍ وَمِنَّا مَنْ أَیْنَعَتْ لَهُ ثَمَرَتُهُ، فَهُوَ یَهْدِبُهَا، قُتِلَ یَوْمَ أُحُدٍ، فَلَمْ نَجِدْ مَا نُکَفِّنُهُ إِلَّا بُرْدَةً إِذَا غَطَّیْنَا بِهَا رَأْسَهُ خَرَجَتْ رِجْلاَهُ، وَإِذَا غَطَّیْنَا رِجْلَیْهِ خَرَجَ رَأْسُهُ، «فَأَمَرَنَا النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنْ نُغَطِّیَ رَأْسَهُ ، وَأَنْ نَجْعَلَ عَلَى رِجْلَیْهِ مِنَ الإِذْخِرِ» [رواه البخاری: 1276].
647- از خبابس روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج هجرت نمودیم، و مقصد ما رضای خدا بود، پس [بنا به وعدۀ خدا] مزد ما بر خدا واجب شد، بعضی از ما مردند، و از مزد خود چیزی نخوردند([20])، از آن جمله (مصعب بن عمیر)س بود.
و بعضی از ما میوهاش پخته شد، و آن را میچیند، مصعبس روز جنگ (أحد) شهید شد، و به جز یک جامه چیز دیگری [در دارائیاش] برای کفن کردنش نیافتیم، اگر سرش را با آن میپوشیدیم، پاهایش بیرون میشد، و اگر پاهایش را میپوشیدیم سرش بیرون میشد.
پیامبر خدا ج امر کردند که سرش را بپوشانیم و بر روی پاهایش (اذخر) بیندازیم([21]).
12- باب: مَنْ استَعَدَّ الکَفَنَ فِی زَمَنِ النَّبِیِّ ج فَلَم یُنکَرُ عَلَیهِ
باب [12]: کسی که در زمان پیامبر خدا ج کفنش را آماده کرده بود، و برایش بد گفته نشد
648- عَنْ سَهْلٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: قال «أَنَّ امْرَأَةً جَاءَتِ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِبُرْدَةٍ مَنْسُوجَةٍ، فِیهَا حَاشِیَتُهَا»، أَتَدْرُونَ مَا البُرْدَةُ؟ قَالُوا: الشَّمْلَةُ، قَالَ: نَعَمْ، قَالَتْ: نَسَجْتُهَا بِیَدِی فَجِئْتُ لِأَکْسُوَکَهَا، «فَأَخَذَهَا النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مُحْتَاجًا إِلَیْهَا، فَخَرَجَ إِلَیْنَا وَإِنَّهَا إِزَارُهُ»، فَحَسَّنَهَا فُلاَنٌ، فَقَالَ: اکْسُنِیهَا، مَا أَحْسَنَهَا، قَالَ القَوْمُ: مَا أَحْسَنْتَ، لَبِسَهَا النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مُحْتَاجًا إِلَیْهَا، ثُمَّ سَأَلْتَهُ، وَعَلِمْتَ أَنَّهُ لاَ یَرُدُّ، قَالَ: إِنِّی وَاللَّهِ، مَا سَأَلْتُهُ لِأَلْبَسَهُ، إِنَّمَا سَأَلْتُهُ لِتَکُونَ کَفَنِی، قَالَ سَهْلٌ: فَکَانَتْ کَفَنَهُ [رواه البخاری: 1277].
648- از سهلس([22]) روایت است گفت: زنی جامۀ بافته شده را که حاشیهاش با او بود [ یعنی: از او چیزی پاره نشده بود، و به نام برده یاد میشد]، نزد پیامبر خدا ج آورد.
[سهل میگفت]: آیا میدانید برده چیست؟
گفتند: جامهای است که تمام بدن را میپوشاند.
گفت: بلی چنین است.
آن زن برای پیامبر خدا ج گفت: این جامه را خودم به دست خود بافتهام و آمدهام تا او را بر شما بپوشانم.
پیامبر خدا ج آن جامه را گرفتند، و این در حالی بود که به چنین جامه احتیاج داشتند.
[روزی] پیامبر خدا ج در حالی که آن جامه ازارشان بود، نزد ما آمدند، شخصی آن را تحسین کرد و گفت: چقدر زیبا است، این را به من بپوشانید، [یعنی: برای من بدهید]([23]).
مردم [به آن شخص] گفتند: کاری خوبی نکردی، پیامبر خدا ج به آن جامه احتیاج دارند و آن را پوشیدهاند، و باز تو میخواهی که آن را به تو بدهند، و این را هم میدانی که پیامبر خدا ج طلب کسی را رد نمیکنند.
آن شخص گفت: به خداوند سوگند است که من آن را نطلبیدم که بپوشم، بلکه خواستم تا آن جامه کفنم باشد.
سهلس گفت: و همان جامه کفن آن شخص بود([24]).
13- باب: اتِّبَاعِ النِّساءِ الجَنَائِزَ
باب [13]: همراهی زنها با جنازه
649- عَنْ أُمِّ عَطِیَّةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: «نُهِینَا عَنِ اتِّبَاعِ الجَنَائِزِ، وَلَمْ یُعْزَمْ عَلَیْنَا» [رواه البخاری: 1278].
649- از ام عطیهل روایت است که گفت: از همراهی کردن با جنازه نهی شدیم، ولی این نهی جدی نبود([25]).
14- باب: إِحداد المرَأَةِ عَلَى غَیْرِ زَوجِهَا
باب [14]: به ماتم نشستن زن برای غیر شوهرش
650- عَنْ أُمِّ حَبِیبَةَ زَوْجِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَتْ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «لاَ یَحِلُّ لِامْرَأَةٍ تُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالیَوْمِ الآخِرِ، تُحِدُّ عَلَى مَیِّتٍ فَوْقَ ثَلاَثٍ إِلَّا عَلَى زَوْجٍ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَعَشْرًا» [رواه البخاری: 1281].
650- از ام حبیبهل([26]) همسر پیامبر خدا ج روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند:
«برای زنی که به خدا و روز آخرت ایمان دارد، روا نیست که بیشتر از سه [روز] برای مرده به ماتم بنشیند، مگر بر شوهر، که [مدت ماتمش، یعنی: عدهاش] چهار ماه و ده روز است»([27]).
15- باب: زِیَارَةِ القُبُورِ
651- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: مَرَّ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِامْرَأَةٍ تَبْکِی عِنْدَ قَبْرٍ، فَقَالَ: «اتَّقِی اللَّهَ وَاصْبِرِی» قَالَتْ: إِلَیْکَ عَنِّی، فَإِنَّکَ لَمْ تُصَبْ بِمُصِیبَتِی، وَلَمْ تَعْرِفْهُ، فَقِیلَ لَهَا: إِنَّهُ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَأَتَتْ بَابَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَلَمْ تَجِدْ عِنْدَهُ بَوَّابِینَ، فَقَالَتْ: لَمْ أَعْرِفْکَ، فَقَالَ: «إِنَّمَا الصَّبْرُ عِنْدَ الصَّدْمَةِ الأُولَى» [رواه البخاری: 1283].
651- از انس بن مالکس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج بر زنی گذشتند که بر سر قبری گریه میکرد.
فرمودند: «از خدا بترس و صبر کن».
آن زن [چون پیامبر خدا ج را نشناخت] گفت: از نزدم دور شو! تو به مصیبتم گرفتار نشدهای، و درد مرا نمیدانی.
برای آن زن گفته شد که: این شخص پیامبر خدا ج است.
آن زن به درخانه پیامبر خدا ج آمد و دید که دربانانی ندارند([28])، [و نزدشان آمد] و گفت: شما را نشناختم.
فرمودند: «صبر در آسیب اول است»([29]).
16- باب: قَولِ النَّبِیِّ ج: «یُعَذَّبَ المَیِّتُ بِبَعضِ بُکاءِ أَهلِهِ عَلَیهِ» إِذَا کَانَ النَّوْحُ مِن سُنَّتِهِ
باب [16]: این قول پیامبر خدا ج که: «مرده به گریه کردن بعضی از اهل خانوادهاش تعذیب میگردد» اگر این گریه کردن عادت وی باشد
652- عَنْ أُسَامَةُ بْنُ زَیْدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: أَرْسَلَتِ ابْنَةُ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَیْهِ إِنَّ ابْنًا لِی قُبِضَ، فَأْتِنَا، فَأَرْسَلَ یُقْرِئُ السَّلاَمَ، وَیَقُولُ: «إِنَّ لِلَّهِ مَا أَخَذَ، وَلَهُ مَا أَعْطَى، وَکُلٌّ عِنْدَهُ بِأَجَلٍ مُسَمًّى، فَلْتَصْبِرْ، وَلْتَحْتَسِبْ»، فَأَرْسَلَتْ إِلَیْهِ تُقْسِمُ عَلَیْهِ لَیَأْتِیَنَّهَا، فَقَامَ وَمَعَهُ سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ، وَمَعَاذُ بْنُ جَبَلٍ، وَأُبَیُّ بْنُ کَعْبٍ، وَزَیْدُ بْنُ ثَابِتٍ وَرِجَالٌ، فَرُفِعَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ الصَّبِیُّ وَنَفْسُهُ تَتَقَعْقَعُ - قَالَ: حَسِبْتُهُ أَنَّهُ قَالَ کَأَنَّهَا شَنٌّ - فَفَاضَتْ عَیْنَاهُ، فَقَالَ سَعْدٌ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا هَذَا؟ فَقَالَ: «هَذِهِ رَحْمَةٌ جَعَلَهَا اللَّهُ فِی قُلُوبِ عِبَادِهِ، وَإِنَّمَا یَرْحَمُ اللَّهُ مِنْ عِبَادِهِ الرُّحَمَاءَ» [رواه البخاری: 1284].
652- از اسامه بن زیدب([30]) روایت است که گفت: دختر پیامبر خدا ج کسی را نزد پیامبر خدا ج فرستاد که پسرم درحالت قبض روح است، و نزد ما بیاید!.
پیامبر خدا ج برایش سلام فرستادند و گفتند: «داد و گرفت، همه از جانب خداوند است، و هر چیزی در نزد خدا اجل معینی دارد، صبر کن و مزد خود را از خدا بخواه».
دختر پیامبر خدا ج [دوباره شخصی را] نزد پیامبر خدا ج فرستاد و ایشان را سوگند داد که حتماً نزدش بیایند.
ایشان برخاستند و به معیت سعد بن عباده، و معاذ بن جبل، و ابی بن کعب، و زید بن ثابت و اشخاص دیگری نزدش آمدند، در این وقت آن طفل را که نفسش خرخر میکرد [یعنی: در حالت نزع بود] [و راوی میگوید] فکر میکنم گفت: و سینهاش مانند ریگی که در مشک خشکی بیفتد صدا میکرد، به آغوش پیامبر خدا ج گذاشتند، اشک از چشمان پیامبر خدا ج جاری گردید.
سعدس گفت: چرا گریه میکنید؟
فرمودند: «این رحمتی است که خداوند در دل بندگان خود قرار داده است، و خداوند از بندگان خود کسانی را رحمت میکند، که با رحم باشند»([31]).
653- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: شَهِدْنَا بِنْتًا لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: وَرَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ جَالِسٌ عَلَى القَبْرِ، قَالَ: فَرَأَیْتُ عَیْنَیْهِ تَدْمَعَانِ، قَالَ: فَقَالَ: «هَلْ مِنْکُمْ رَجُلٌ لَمْ یُقَارِفِ اللَّیْلَةَ؟» فَقَالَ أَبُو طَلْحَةَ: أَنَا، قَالَ: «فَانْزِلْ» قَالَ: فَنَزَلَ فِی قَبْرِهَا [رواه البخاری: 1285].
653- از انس بن مالکس روایت است که گفت: به جنازۀ یکی از دختران پیامبر خدا ج حاضر شدیم، و پیامبر خدا ج بر سر قبرش نشسته بودند، و دیدم که اشک از چشمانشان جاری است.
انسس میگوید: پیامبر خدا ج فرمودند: «آیا در بین شما کسی هست که شب گذشته با همسرش مقاربت نکرده باشد»؟
ابو طلحهس گفت: بلی! من.
فرمودند: «[در قبر] پایین شو».
انسس میگوید: ابو طلحه در قبر پاین شد» [و او را دفن کرد]([32]).
654- عَنْ عُمَرَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ المَیِّتَ یُعَذَّبُ بِبَعْضِ بُکَاءِ أَهْلِهِ عَلَیْهِ»، فبلغ ذلک عاةشه رَضِیَ اللهُ عَنْهَا بعد موت عمر رَضِیَ اللهُ عَنْهُ. فَقَالَتْ: رَحِمَ اللَّهُ عُمَرَ، وَاللَّهِ مَا حَدَّثَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ اللَّهَ لَیُعَذِّبُ المُؤْمِنَ بِبُکَاءِ أَهْلِهِ عَلَیْهِ»، وَلَکِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «إِنَّ اللَّهَ لَیَزِیدُ الکَافِرَ عَذَابًا بِبُکَاءِ أَهْلِهِ عَلَیْهِ»، وَقَالَتْ: حَسْبُکُمُ القُرْآنُ: ﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰۚ﴾ [رواه البخاری: 1288].
654- از عمرس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «مرده به سبب اینکه بعضی از افراد خانوادهاش بر وی گریه میکنند تعذیب میشود».
این خبر بعد از وفات عمرس برای عائشهل رسید.
گفت: خداوند عمر را رحمت کند، به خداوند قسم است که پیامبر خدا ج نگفتهاند که خداوند مسلمان را به سبب گریه بعضی از اهل و اولادش تعذیب میکند، بلکه پیامبر خدا ج فرمودند که «خداوند عذاب کافر را به سبب گریه اهل فامیلش بر وی، زیاد میکند».
و گفت: شهادت قرآن برای شما کافی است: «هیچکس گناه شخص دیگری را متحمل نمیشود»([33]).
655- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، زَوْجَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَتْ: إِنَّمَا مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَى یَهُودِیَّةٍ یَبْکِی عَلَیْهَا أَهْلُهَا، فَقَالَ: «إِنَّهُمْ لَیَبْکُونَ عَلَیْهَا وَإِنَّهَا لَتُعَذَّبُ فِی قَبْرِهَا» [رواه البخاری: 1289].
655- از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج بر [قبر] زن یهودی گذشتند، دیدند که اهل خانوادهاش بر وی گریه میکردند.
فرمودند: «اینها بر او گریه میکنند، و او در قبرش عذاب میشود»([34]).
17- باب: مَا یُکْرَهُ مِنَ النَّیَاحَةِ عَلَى المَیِّتِ
باب [17]: نوحه کردنی که بر مرده مکروه است
656- عَنِ المُغِیرَةِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «إِنَّ کَذِبًا عَلَیَّ لَیْسَ کَکَذِبٍ عَلَى أَحَدٍ، مَنْ کَذَبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّدًا، فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ»
سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «مَنْ نِیحَ عَلَیْهِ یُعَذَّبُ بِمَا نِیحَ عَلَیْهِ» [رواه البخاری: 1291].
656- از مغیرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج را شنیدم که میفرمودند:
«دروغ گفتن بر من مانند دروغ گفتن بر شخص دیگری نیست، کسی که از روی قصد بر من دروغ بگوید، باید مأوی و مسکنش را در دوزخ آماده نماید».
و پیامبر خدا ج را شنیدم که میگفتند: «کسی که بر او نوحه شود، به سبب آن نوحه، تعذیب میشود»([35]).
18- باب: لَیْسَ مِنَّا مَنْ ضَرَب الخُدُودَ
باب [18]: کسی که بر رویش بزند از ما نیست
657- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لَیْسَ مِنَّا مَنْ لَطَمَ الخُدُودَ، وَشَقَّ الجُیُوبَ، وَدَعَا بِدَعْوَى الجَاهِلِیَّةِ» [رواه البخاری: 1294].
657- از عبدالله [بن مسعود]س روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«کسی که [به سبب مصیبتی که به وی رسیده است] به رویش بزند، و گریبانش را پاره کند، و [مرده را] به خطابهای اهل جاهلیت خطاب نماید، [مثلاً بگوید: ای فرزند رشید من، ای نو جوان من، و امثال اینها] از ما نیست»([36]).
19- باب: رَثَی النَّبِیُّ ج سَعْدَ بْنَ خَولَةَ
باب [19]: رثای پیامبر خدا ج برای سعد بن خَوله
658- عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِی وَقَّاصٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَعُودُنِی عَامَ حَجَّةِ الوَدَاعِ مِنْ وَجَعٍ اشْتَدَّ بِی، فَقُلْتُ: إِنِّی قَدْ بَلَغَ بِی مِنَ الوَجَعِ وَأَنَا ذُو مَالٍ، وَلاَ یَرِثُنِی إِلَّا ابْنَةٌ، أَفَأَتَصَدَّقُ بِثُلُثَیْ مَالِی؟ قَالَ: «لاَ» فَقُلْتُ: بِالشَّطْرِ؟ فَقَالَ: «لاَ» ثُمَّ قَالَ: «الثُّلُثُ وَالثُّلُثُ کَبِیرٌ - أَوْ کَثِیرٌ - إِنَّکَ أَنْ تَذَرَ وَرَثَتَکَ أَغْنِیَاءَ، خَیْرٌ مِنْ أَنْ تَذَرَهُمْ عَالَةً یَتَکَفَّفُونَ النَّاسَ، وَإِنَّکَ لَنْ تُنْفِقَ نَفَقَةً تَبْتَغِی بِهَا وَجْهَ اللَّهِ إِلَّا أُجِرْتَ بِهَا، حَتَّى مَا تَجْعَلُ فِی فِی امْرَأَتِکَ» فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أُخَلَّفُ بَعْدَ أَصْحَابِی؟ قَالَ: «إِنَّکَ لَنْ تُخَلَّفَ فَتَعْمَلَ عَمَلًا صَالِحًا إِلَّا ازْدَدْتَ بِهِ دَرَجَةً وَرِفْعَةً، ثُمَّ لَعَلَّکَ أَنْ تُخَلَّفَ حَتَّى یَنْتَفِعَ بِکَ أَقْوَامٌ، وَیُضَرَّ بِکَ آخَرُونَ، اللَّهُمَّ أَمْضِ لِأَصْحَابِی هِجْرَتَهُمْ، وَلاَ تَرُدَّهُمْ عَلَى أَعْقَابِهِمْ، لَکِنِ البَائِسُ سَعْدُ ابْنُ خَوْلَةَ» یَرْثِی لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنْ مَاتَ بِمَکَّةَ [رواه البخاری: 1295].
658- از سعد بن ابی وقاصس روایت است که گفت: از مریضی که سال حجة الوداع عائد حالم شده بود، پیامبر خدا ج به عیادتم آمدند.
گفتم: مریضیام به سرحدی رسیده است که میبینید، و من مال فراوانی دارم و به جز از یک دختر [نام این دخترش زینب بود] ورثه دیگری ندارم، آیا دو ثلث مال خود را صدقه بدهم؟ فرمودند: «نِه».
گفتم: اگر نیمش را صدقه بدهم [چه طور]؟
گفتند: «نِه».
بعد از آن فرمودند: «سوم حصۀ مالت را صدقه بده، و همین سوم حصه هم مقدار زیادی است، - و یا گفتند که مقدار بسیاری است – اگر ورثهات را [بعد از خود] ثروتمند بگذاری بهتر از این است که در فقر وفاقه بمانند و از مردم گدایی کنند، و هر نفقه را که بدهی در صورتی که قصدت رضای خداوند متعال باشد، مزد آن را خواهی یافت، حتی از همین لقمۀ که در دهان همسرت میگذاری».
گفتم: یا رسول الله! بعد از یاران خود [در مکه] خواهم ماند([37])؟
فرمودند: «تو [از دیگران] عقب نمیمانی مگر آنکه هر عمل نیکی را که انجام میدهی برایت سبب بلندی مقام و منزلت خواهد بود، و علاوه بر آن شاید تو زنده بمانی، تا اینکه مردمانی [یعنی: مسلمانان] از تو منفعت ببرند، و مردمانی [یعنی: مشرکین و کفار] از تو متضرر گردند([38]).
[و دعا کردند که]: الهی! صحابههایم را بر هجرتشان استوار نگهدار، و آنها را دوباره به سوی انحراف رهنمون مساز، [که هجرت را ترک کنند] ولی سعد بن خوله بیچاره است».
[راوی میگوید]: از این جهت پیامبر خدا ج به حال (سعد بن خوله)س افسوس خوردند، که وی در مکه [در بین مشرکین] وفات یافته بود([39]).
20- باب: ما یُنْهى مِنَ الحَلْقِ عِنْدَ المُصیبَةِ
باب [20]: در وقت مصیبت نباید سر خود را تراشید
659- عَنْ أَبِی مُوسَى رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: وَجِعَ أَبُو مُوسَى وَجَعًا شَدِیدًا، فَغُشِیَ عَلَیْهِ وَرَأْسُهُ فِی حَجْرِ امْرَأَةٍ مِنْ أَهْلِهِ، فَلَمْ یَسْتَطِعْ أَنْ یَرُدَّ عَلَیْهَا شَیْئًا، فَلَمَّا أَفَاقَ، قَالَ: أَنَا بَرِیءٌ مِمَّنْ بَرِئَ مِنْهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «بَرِئَ مِنَ الصَّالِقَةِ وَالحَالِقَةِ وَالشَّاقَّةِ» [رواه البخاری: 1296].
659- روایت است که ابو موسیس به مرض سختی دچار گردید و بیهوش شد، سرش به زانوی زنی از خانوادهاش گذاشتن بود، آن زن به گریه افتاد.
ابو موسیس نتوانست که او را مانع شود و چیزی بگوید، و چون به هوش آمد گفت: از کسی که پیامبر خدا ج بیزاری جستهاند، من هم بیزاری میجویم.
پیامبر خدا ج از زنی که در وقت مصیبت فریاد میکشد، از زنی که هنگام مصیبت سرش را میتراشد، و از زنی که در وقت مصیبت گریبانش را میدرد، بیزاری جستهاند([40]).
21- باب: مَنْ جَلَسَ عِنْدَ المُصِیبَةِ یُعرَفُ فَیهِ الحُزْنُ
باب [21]: کسی که در مصیبت نشست و غم از چهرهاش نمایان گردید
660- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: لَمَّا جَاءَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَتْلُ ابْنِ حَارِثَةَ، وَجَعْفَرٍ، وَابْنِ رَوَاحَةَ جَلَسَ یُعْرَفُ فِیهِ الحُزْنُ وَأَنَا أَنْظُرُ مِنْ صَائِرِ البَابِ شَقِّ البَابِ، فَأَتَاهُ رَجُلٌ فَقَالَ: إِنَّ نِسَاءَ جَعْفَرٍ وَذَکَرَ بُکَاءَهُنَّ، فَأَمَرَهُ أَنْ یَنْهَاهُنَّ، فَذَهَبَ، ثُمَّ أَتَاهُ الثَّانِیَةَ، لَمْ یُطِعْنَهُ، فَقَالَ: «انْهَهُنَّ» فَأَتَاهُ الثَّالِثَةَ، قَالَ: وَاللَّهِ لَقَدْ غَلَبْنَنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ، فَزَعَمَتْ أَنَّهُ قَالَ: «فَاحْثُ فِی أَفْوَاهِهِنَّ التُّرَابَ» [رواه البخاری: 1299].
660- از عائشهل روایت است که گفت: چون خبر شهادت (ابن حارثه)([41]) و (جعفر)([42]) و (ابن رواحه)ش([43]) برای پیامبر خدا ج رسید، [در گوشه] نشستند، و آثار غم واندوه از چهرهشان نمایان بود([44]).
و من از گوشه در نگاه مکردم که شخصی نزدشان آمد و گفت: زنهای خانواده جعفر [نوحه میکنند].
به او امر کردند که [برود] و آنها را [از گریهکردن] منع کند.
آن شخص رفت و بازگشت و گفت که: آنها به سخنش گوش نمیدهند. فرمودند: آنها را مانع شو!
آن شخص برای بار سوم آمد و گفت: یا رسول الله! به خدا سوگند که آنها بر ما غلبه کردهاند، [یعنی: خاموش نمیشوند].
[عائشه] گمان میکند که پیامبر خدا ج فرمودند: «پس در دهان آنها خاک بپاش»([45]).
22- باب: مَن لَم یُظهِر حُزنَهُ عِندَ المُصیبَةِ
باب [22]: کسی که غمش را در وقت مصیبت اظهار نکرد
661- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: مات ابْنٌ لِأَبِی طَلْحَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَأَبُو طَلْحَةَ خَارِجٌ، فَلَمَّا رَأَتِ امْرَأَتُهُ أَنَّهُ قَدْ مَاتَ هَیَّأَتْ شَیْئًا، وَنَحَّتْهُ فِی جَانِبِ البَیْتِ، فَلَمَّا جَاءَ أَبُو طَلْحَةَ قَالَ: کَیْفَ الغُلاَمُ، قَالَتْ: قَدْ هَدَأَتْ نَفْسُهُ، وَأَرْجُو أَنْ یَکُونَ قَدِ اسْتَرَاحَ، وَظَنَّ أَبُو طَلْحَةَ أَنَّهَا صَادِقَةٌ، قَالَ: فَبَاتَ، فَلَمَّا أَصْبَحَ اغْتَسَلَ، فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ یَخْرُجَ أَعْلَمَتْهُ أَنَّهُ قَدْ مَاتَ، فَصَلَّى مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، ثُمَّ أَخْبَرَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِمَا کَانَ مِنْهُمَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یُبَارِکَ لَکُمَا فِی لَیْلَتِکُمَا» قَالَ سُفْیَانُ: فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الأَنْصَارِ: فَرَأَیْتُ لَهُمَا تِسْعَةَ أَوْلاَدٍ کُلُّهُمْ قَدْ قَرَأَ القُرْآنَ [رواه البخاری: 1301].
661- از انس بن مالکس روایت است که گفت: یکی از فرزندان ابو طلحهس وفات نمود، و ابو طلحه در خارج از [خانه] بود، چون زنش دید که فرزندش مرده است چیزی آماده کرد([46])، و او را در گوشه از خانه گذاشت.
چون ابو طلحه به خانه آمد، پرسید که حال بچه چه طور است؟
گفت نفسش آرام گرفته است، و امیدوارم که راحت شده باشد.
ابو طلحهس خوابید، و صبح چون بیدار شد، غسل نمود، و وقتی که میخواست از خانه بیرون شود، زنش برایش فهماند که [فرزند آنها] مرده است([47]).
[ابو طلحهس] نماز صبح را با پیامبر خدا ج اداء نمود، بعد از آن ماجرای خود و همسرش را برای ایشان گفت.
پیامبر خدا ج فرمودند: «امید است که خداوند در شب گذشته شما برکت بدهد».
شخصی از انصار گفت که: برای آن زن و شوهر، نُه فرزند را دیدم که همه آنها قاریان قرآن بودند([48]).
23- باب: قَوْلِ النَّبِیِّ ج: «إِنَّا بِکَ لَمَحزُونُونَ»
باب [23]: این قول پیامبر خدا ج که : «ما به سبب مرگ تو اندوهگین هستیم»
662- وَعَنْهُ - رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ - قَالَ: دَخَلْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَى أَبِی سَیْفٍ القَیْنِ، وَکَانَ ظِئْرًا لِإِبْرَاهِیمَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ، فَأَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِبْرَاهِیمَ، فَقَبَّلَهُ، وَشَمَّهُ، ثُمَّ دَخَلْنَا عَلَیْهِ بَعْدَ ذَلِکَ وَإِبْرَاهِیمُ یَجُودُ بِنَفْسِهِ، فَجَعَلَتْ عَیْنَا رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ تَذْرِفَانِ، فَقَالَ لَهُ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: وَأَنْتَ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَقَالَ: «یَا ابْنَ عَوْفٍ إِنَّهَا رَحْمَةٌ»، ثُمَّ أَتْبَعَهَا بِأُخْرَى، فَقَالَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ العَیْنَ تَدْمَعُ، وَالقَلْبَ یَحْزَنُ، وَلاَ نَقُولُ إِلَّا مَا یَرْضَى رَبُّنَا، وَإِنَّا بِفِرَاقِکَ یَا إِبْرَاهِیمُ لَمَحْزُونُونَ» [رواه البخاری: 1303].
662- و از انس بن مالکس روایت است که گفت: همراه پیامبر خدا ج نزد [ابوسیف آهنگر] که [همسرش شیرآور] ابراهیم÷ [فرزند پیامبر خدا ج] بود رفتیم.
پیامبر خدا ج ابراهیم÷ را گرفته و بوسیدند و بوئیدند.
و بار دیگر که نزد [ابوسیف] آمدیم، ابراهیم÷ در حال جان کندن بود، و اشک از چشمان پیامبر خدا ج جاری گردید.
عبدالرحمن بن عوفس برایشان گفت: یا رسول الله! شما هم گریه میکنید؟
فرمودند: «ای ابن عوف! این رحمت است»
و به ادامه سخن خود فرمودند:
«چشم اشک میریزد، و دل محزون است، و با آنهم به جز آنچه که رضای پروردگار ما است، چیز دیگری نمیگوئیم، و ای ابراهیم! ما همگی در فراق تو اندوهگین هستیم»([49]).
24- باب: البُکَاءَ عِنْدَ المَرِیضِ
663- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: اشْتَکَى سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ شَکْوَى لَهُ، فَأَتَاهُ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَعُودُهُ مَعَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ، وَسَعْدِ بْنِ أَبِی وَقَّاصٍ، وَعَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ، فَلَمَّا دَخَلَ عَلَیْهِ فَوَجَدَهُ فِی غَاشِیَةِ أَهْلِهِ، فَقَالَ: «قَدْ قَضَى» قَالُوا: لاَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، فَبَکَى النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَلَمَّا رَأَى القَوْمُ بُکَاءَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَکَوْا، فَقَالَ: «أَلاَ تَسْمَعُونَ إِنَّ اللَّهَ لاَ یُعَذِّبُ بِدَمْعِ العَیْنِ، وَلاَ بِحُزْنِ القَلْبِ، وَلَکِنْ یُعَذِّبُ بِهَذَا - وَأَشَارَ إِلَى لِسَانِهِ - أَوْ یَرْحَمُ، وَإِنَّ المَیِّتَ یُعَذَّبُ بِبُکَاءِ أَهْلِهِ عَلَیْهِ» [رواه البخاری: 1304].
663- از عبدالله بن عمرب روایت است که گفت: سعد بن عباده از مریضی که داشت شکایت کرد.
پیامبر خدا ج همراه عبدالرحمن بن عوف، و سعد بن ابی وقاص، و عبدالله بن مسعودش، به عیادتش رفتند، چون نزدش داخل شدند، دیدند که اهل و اقاربش به اطرافش نشستهاند.
پرسیدند: «مگر فوت کرده است»؟
گفتند: نه، یا رسول الله!
پیامبر خدا ج بگریه افتادند، و چون مردم گریه پیامبر خدا ج را دیدند، [آنها نیز] به گریه افتادند.
[پیامبر خدا ج] فرمودند: «آیا نمیشنوید که خداوند به اشک چشم، واندوه قلب عذاب نمیکند، - در حالی که به طرف زبان خود اشاره میکردند، فرمودند – بلکه به سبب این است که عذاب میکند و یا مورد رحمت قرار میدهد، و مرده به سبب اینکه اهل و اولادش بر وی گریه میکنند، تعذیب میشود»([50])
25- باب: مَا یُنْهَى عَنِ النَّوْحِ وَالبُکَاءِ وَالزَّجْزِ عَن ذلِکَ
باب [25]: آنچه که در مورد نهی از نوحه و گریه آمده است
664- عَنْ أُمِّ عَطِیَّةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: «أَخَذَ عَلَیْنَا النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عِنْدَ البَیْعَةِ أَنْ لاَ نَنُوحَ»، فَمَا وَفَتْ مِنَّا امْرَأَةٌ غَیْرَ خَمْسِ نِسْوَةٍ: أُمِّ سُلَیْمٍ، وَأُمِّ العَلاَءِ، وَابْنَةِ أَبِی سَبْرَةَ امْرَأَةِ مُعَاذٍ، وَامْرَأَتَیْنِ - أَوِ ابْنَةِ أَبِی سَبْرَةَ، وَامْرَأَةِ مُعَاذٍ وَامْرَأَةٍ أُخْرَى [رواه البخاری: 1306].
664- از ام عطیهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در هنگام بیعت از ما چنین تعهد گرفتند که: نوحه نکنیم.
و به جز از پنج زن، کس دیگری از ما به این عهد وفا نکرد، [که عبارت بودند از]: أم سلیم، أم علاء، دختر أبی سبره همسر معاذ، و دو زن دیگر و یا اینکه گفت: دختر ابو سبره، و همسر معاذ، و یک زن دیگر([51]).
26- باب: القِیَامِ لِلْجَنَازَةِ
665- عَنْ عَامِرِ بْنِ رَبِیعَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «إِذَا رَأَى أَحَدُکُمْ جِنَازَةً، فَإِنْ لَمْ یَکُنْ مَاشِیًا مَعَهَا، فَلْیَقُمْ حَتَّى یَخْلُفَهَا أَوْ تُخَلِّفَهُ أَوْ تُوضَعَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُخَلِّفَهُ» [رواه البخاری: 1308].
665- از عامر بن ربیعهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«اگر کسی از شما جنازۀ را دید، اگر با آن جنازه نمیرفت، بایستد تا جنازه عقب بماند، یا جنازه او را به عقب خود قرار دهد([52])، و یا پیش از آنکه جنازه او را به عقب خود قرار دهد، [از دوش کسانی که جنازه را حمل میکنند، بر زمین] گذاشته شود»([53]).
27- باب: مَتَى یَقعُدُ إِذَا قَامَ لِلجَنَازَةِ
باب [27]: اگر برای جنازه برخاست، چه وقت بنشیند؟
666- عَن أَبی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّه أَخذ بِیَدِ مَرْوَانَ وهما فی جنازة، فَجَلَسَا قَبْلَ أَنْ تُوضَعَ، فَجَاءَ أَبُو سَعِیدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فَأَخَذَ بِیَدِ مَرْوَانَ، فَقَالَ: قُمْ فَوَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمَ هَذَا «أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ نَهَانَا عَنْ ذَلِکَ» فَقَالَ أَبُو هُرَیْرَةَ صَدَقَ [رواه البخاری: 1309].
666- از ابو هریرهس روایت است که با مروان در جنازۀ اشتراک داشت و دست مروان را گرفته بود، آن دو نفر پیش از آنکه جنازه بر زمین گذاشته شود، نشستند.
ابو سعیدس آمد و دست مروان را گرفت و گفت: برخیز! و به خداوند سوگند همین شخص [یعنی: ابوهریرهس] خوب میداند که پیامبر خدا ج ما را از این کار [یعنی: نشستن پیش از گذاشته شدن جنازه بر زمین] نهی کردهاند.
ابوهریرهس گفت: راست میگوید([54]).
28- باب: مَنْ قَامَ لِجَنَازَةِ یَهُودِیٍّ
باب [28]: کسی که برای جنازه یهودی به پا خاسته است
667- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: مَرَّ بِنَا جَنَازَةٌ، فَقَامَ لَهَا النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَقُمْنَا بِهِ، فَقُلْنَا: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّهَا جِنَازَةُ یَهُودِیٍّ، قَالَ: «إِذَا رَأَیْتُمُ الجِنَازَةَ، فَقُومُوا» [رواه البخاری: 1311].
667- از جابر بن عبداللهب روایت است که گفت: جنازه از پیش روی ما گذشت، پیامبر خدا ج برایش برخاستند و ما نیز برخاستیم، و گفتیم: یا رسول الله! این جنازه یهودی است.
فرمودند: «وقتی جنازه را دیدید، برخیزید»([55]).
29- باب: حَمْلِ الرِّجالِ الجَنَازَةَ دُونَ النَّساءِ
باب [29]: مردها جنازه را برمیدارند نه زنها
668- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیَّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «إِذَا وُضِعَتِ الجِنَازَةُ، وَاحْتَمَلَهَا الرِّجَالُ عَلَى أَعْنَاقِهِمْ، فَإِنْ کَانَتْ صَالِحَةً، قَالَتْ: قَدِّمُونِی، وَإِنْ کَانَتْ غَیْرَ صَالِحَةٍ، قَالَتْ: یَا وَیْلَهَا أَیْنَ یَذْهَبُونَ بِهَا؟ یَسْمَعُ صَوْتَهَا کُلُّ شَیْءٍ إِلَّا الإِنْسَانَ، وَلَوْ سَمِعَهُ صَعِقَ» [رواه البخاری: 1314].
668- از ابو سعید خدریس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«وقتی که جنازه [در تابوت] گذاشته شد و مردها آن را بر شانههای خود برداشتند، اگر شخص نیکو کاری باشد میگوید: مرا زودتر برسانید، و اگر شخص نیکو کاری نباشد، میگوید: ای وای! این جنازه را کجا میبرید، آواز او را چیزی به غیر از انسان میشنود، و اگر انسان بشنود، بیهوش میشود»([56]).
30- باب: السُّرْعَةِ بِالجَنَازَةِ
باب [30]: شتاب کردن در بردن جنازه
669- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «أَسْرِعُوا بِالْجِنَازَةِ، فَإِنْ تَکُ صَالِحَةً فَخَیْرٌ تُقَدِّمُونَهَا، وَإِنْ یَکُ سِوَى ذَلِکَ، فَشَرٌّ تَضَعُونَهُ عَنْ رِقَابِکُمْ» [رواه البخاری: 1315].
669- از ابو هریرهس روایت است که فرمودند:
«در بردن جنازه شتاب کنید، اگر نیکو کار باشد، او را به خیر و نیکوئی میرسانید، و اگر چنین نباشد، شری را از دوش خود بر زمین گذاشتهاید»([57]).
31- باب: فَضْلِ اتِّبَاعِ الجَنَائِزِ
باب [31]: فضیلت همراهی کردن با جنازه
670- عَنْ ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُما أَنَّهُ قیل له: إِنَّ أَبَا هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ یَقُولُ: «مَنْ تَبِعَ جَنَازَةً فَلَهُ قِیرَاطٌ» فَقَالَ: أَکْثَرَ أَبُو هُرَیْرَةَ عَلَیْنَا، فَصَدَّقَتْ یَعْنِی عَائِشَةَ أَبَا هُرَیْرَةَ، وَقَالَتْ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُهُ فَقَالَ ابْنُ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: «لَقَدْ فَرَّطْنَا فِی قَرَارِیطَ کَثِیرَةٍ» فَرَّطْتُ: ضَیَّعْتُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ» [رواه البخاری: 1323، 1324].
670- از ابن عمرب روایت است که کسی برایش گفت: ابو هریرهس میگوید: (کسی که با جنازه همراهی کند، برایش یک قیراط [یعنی: به اندازه کوه أحد] ثواب است).
گفت: ابو هریرهس برای ما خیلی حدیث روایت میکند.
و عائشهل گفته ابو هریرهس را تصدیق نمود و گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که این چیز را میگفتند.
و ابن عمرب چون این را شنید گفت: در بدست آوردن قیراطهای بسیاری کوتاهی کردهایم([58]).
32- باب: ما یُکرَهُ مِنِ اتِّخَاذِ المَسَاجِدِ عَلَى القُبُورِ
باب [32]: کراهت مسجد ساختن بر بالای قبر
671- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ فِی مَرَضِهِ الَّذِی مَاتَ فِیهِ: «لَعَنَ اللَّهُ الیَهُودَ وَالنَّصَارَى، اتَّخَذُوا قُبُورَ أَنْبِیَائِهِمْ مَسْجِدًا»، قَالَتْ: وَلَوْلاَ ذَلِکَ لَأَبْرَزُوا قَبْرَهُ غَیْرَ أَنِّی أَخْشَى أَنْ یُتَّخَذَ مَسْجِدًا [رواه البخاری: 1330].
671- از عائشهل از پیامبر خدا ج روایت است که در مرضی که از آن وفات یافتند فرمودند:
«خداوند یهود و نصارا را لعنت کند که قبور پیامبران خود را مسجد ساختند».
[عائشهل] میگوید: اگر همین سبب نمیبود، قبر آن حضرت ج را برازنده قرار میدادند، و با اینهم من میترسم که روزی قبر ایشان مسجد ساخته شود([59]).
33- باب: الصَّلاَةِ عَلَى النُّفَسَاء إِذَا مَاتَت فِی نِفَاسِهَا
باب [33] نماز خواندن بر زنی که در حال نفاس مرده است
672- عَنْ سَمُرَةَ بْنِ جُنْدَبٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «صَلَّیْتُ وَرَاءَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَى امْرَأَةٍ مَاتَتْ فِی نِفَاسِهَا، فَقَامَ عَلَیْهَا وَسَطَهَا» [رواه البخاری: 1331].
672- از سمره بن جندبس روایت است که گفت: پشت سر پیامبر خدا ج بر زنی که در حال نفاس مرده بود، نماز خواندم، و [پیامبر خدا ج هنگام نماز خواندن] در وسط جنازه ایستادند([60]).
34- باب: قِرَاءَةِ فَاتِحَةِ الکِتَابِ عَلَى الجَنَازَةِ
باب [34]: خواندن سورۀ (الحَمْدُ لِله) بر جنازه
673- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّهُ صَلَّى عَلَى جَنَازَةٍ فَقَرَأَ بِفَاتِحَةِ الکِتَابِ قَالَ: «لِیَعْلَمُوا أَنَّهَا سُنَّةٌ» [رواه البخاری: 1335].
673- از ابن عباسب روایت است که وی بر جنازه نماز خواند، و سورۀ (الْحَمْدُ لِله) را خواند و گفت: [از این جهت آن را خواندم] تا مردم بدانند که این عمل، سنت است([61]).
35- باب: المَیِّتُ یَسمَعُ خَفقَ النِّعَالِ
باب [35]: مرده صدای کفشها را میشنود
674- عَنْ أَنَسِ بْنِ مالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «العَبْدُ إِذَا وُضِعَ فِی قَبْرِهِ، وَتُوُلِّیَ وَذَهَبَ أَصْحَابُهُ حَتَّى إِنَّهُ لَیَسْمَعُ قَرْعَ نِعَالِهِمْ، أَتَاهُ مَلَکَانِ، فَأَقْعَدَاهُ، فَیَقُولاَنِ لَهُ: مَا کُنْتَ تَقُولُ فِی هَذَا الرَّجُلِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ؟ فَیَقُولُ: أَشْهَدُ أَنَّهُ عَبْدُ اللَّهِ وَرَسُولُهُ، فَیُقَالُ: انْظُرْ إِلَى مَقْعَدِکَ مِنَ النَّارِ أَبْدَلَکَ اللَّهُ بِهِ مَقْعَدًا مِنَ الجَنَّةِ، قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «فَیَرَاهُمَا جَمِیعًا، وَأَمَّا الکَافِرُ - أَوِ المُنَافِقُ - فَیَقُولُ: لاَ أَدْرِی، کُنْتُ أَقُولُ مَا یَقُولُ النَّاسُ، فَیُقَالُ: لاَ دَرَیْتَ وَلاَ تَلَیْتَ، ثُمَّ یُضْرَبُ بِمِطْرَقَةٍ مِنْ حَدِیدٍ ضَرْبَةً بَیْنَ أُذُنَیْهِ، فَیَصِیحُ صَیْحَةً یَسْمَعُهَا مَنْ یَلِیهِ إِلَّا الثَّقَلَیْنِ» [رواه البخاری: 1338].
674- از انس بن مالکس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«وقتی که بنده در قبرش گذاشته میشود، و همراهانش برگشته و میروند، در حالی که هنوز صدای کفشهای پای آنها را میشنود، دو ملک نزدش آمده و او را مینشانند، و برایش میگویند:
تو راجع به این شخص که محمد ج باشد، چه میگویی؟
میگوید: من گواهی میدهم که او بنده و رسول خدا است.
برایش گفته میشود که جای خود را در دوزخ نگاه کن! که خداوند عوض آن، به تو جایی را در جنت عطا فرموده است».
پیامبر خدا ج فرمودند: «و همان است که جنت و دوزخ هردو را میبیند.
اگر آن شخص کافر – و یا منافق باشد([62]) – [در جواب سوال آن دو ملک] میگوید: نمیدانم، من چیزی را میگفتم که مردمان میگفتند.
برایش گفته میشود که: نه خودت فهمیدی و نه از دیگران پیروی نمودی! بعد از آن با چکش آهنی در بین دو گوشش میکوبند، و چنان فریادی میکشد که همه کسانی که به نزدیکش میباشند، به جز از انس و جن صدای او را میشنوند»([63]).
36- باب: مَنْ أَحَبَّ الدَّفْنَ فِی الأَرضِ المُقَدَّسَةِ أَو نَحْوِهَا
باب [36]: کسی که دفن شدن در سرزمین مقدس را دوست داشت
675- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «أُرْسِلَ مَلَکُ المَوْتِ إِلَى مُوسَى عَلَیْهِمَا السَّلاَمُ، فَلَمَّا جَاءَهُ صَکَّهُ، فَرَجَعَ إِلَى رَبِّهِ، فَقَالَ: أَرْسَلْتَنِی إِلَى عَبْدٍ لاَ یُرِیدُ المَوْتَ، فَرَدَّ اللَّهُ عَلَیْهِ عَیْنَهُ وَقَالَ: ارْجِعْ، فَقُلْ لَهُ: یَضَعُ یَدَهُ عَلَى مَتْنِ ثَوْرٍ فَلَهُ بِکُلِّ مَا غَطَّتْ بِهِ یَدُهُ بِکُلِّ شَعْرَةٍ سَنَةٌ، قَالَ: أَیْ رَبِّ، ثُمَّ مَاذَا؟ قَالَ: ثُمَّ المَوْتُ، قَالَ: فَالْآنَ، فَسَأَلَ اللَّهَ أَنْ یُدْنِیَهُ مِنَ الأَرْضِ المُقَدَّسَةِ رَمْیَةً بِحَجَرٍ "، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «فَلَوْ کُنْتُ ثَمَّ لَأَرَیْتُکُمْ قَبْرَهُ، إِلَى جَانِبِ الطَّرِیقِ، عِنْدَ الکَثِیبِ الأَحْمَرِ» [رواه البخاری: 1339].
675- از ابو هریرهس روایت است که گفت: «ملک الموت نزد موسی÷ فرستاده شد، چون نزدش آمد، [موسی÷] سیلی محکمی بر رویش زد، [و به اثر آن سیلی چشم ملک الموت کور شد، ملک الموت] نزد پروردگارش برگشته و عرض نمود که: مرا نزد بنده فرستادی که مرگ را نمیخواهد.
خداوند متعال چشمش را [که به اثر سیلی موسی÷ کور شده بود] به او برگردانید، و برایش گفت: دوباره نزد او برو و برایش بگو تا دست خود را بر پشت گاوی بگذارد، و برایش به [شماره] هر مویی که زیر دستش واقع شده است، یکسال عمر است.
[چون برای موسی÷ این خبر رسید]، گفت: پروردگارا! بعد از آن چه میشود؟
فرمود: بعد از آن مرگ است.
گفت: پس همین حالا باشد، و از خداوند خواست تا به اندازه یک سنگ انداز او را به سر زمین مقدس نزدیک سازد».
[راوی] میگوید: پیامبر خدا ج فرمودند: اگر در آن سرزمین میبودم، قبر [موسی÷] را که در کنار راه، در نزدیک تپه سرخ رنگی است، برای شما نشان میدادم»([64]).
37- باب: الصَّلاَةِ عَلى الشَّهِیدِ
676- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَجْمَعُ بَیْنَ الرَّجُلَیْنِ مِنْ قَتْلَى أُحُدٍ فِی ثَوْبٍ وَاحِدٍ، ثُمَّ یَقُولُ: «أَیُّهُمْ أَکْثَرُ أَخْذًا لِلْقُرْآنِ»، فَإِذَا أُشِیرَ لَهُ إِلَى أَحَدِهِمَا قَدَّمَهُ فِی اللَّحْدِ، وَقَالَ: «أَنَا شَهِیدٌ عَلَى هَؤُلاَءِ یَوْمَ القِیَامَةِ»، وَأَمَرَ بِدَفْنِهِمْ فِی دِمَائِهِمْ، وَلَمْ یُغَسَّلُوا، وَلَمْ یُصَلَّ عَلَیْهِمْ [رواه البخاری: 1343].
676- از جابر بن عبداللهب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج شهدای [اُحد] را دو نفر دو نفر با هم در یک جامه کفن میکردند، و بعد از آن میپرسیدند:
«کدام یک از اینها قرآن را بیشتر یاد داشتند»؟
و چون یکی از آنها را نشان میدادند، او را پیشتر به لحد داخل میکردند، و میفرمودند:
«من برای اینها در روز قیامت شهادت میدهم»، و امر کردند که آنها را با خونهایشان دفن نمایند، و غسل داده نشوند و بر آنها نماز خوانده نشود([65]).
38- باب: إِذَا أَسلَمَ الصَّبِیُّ فَمَاتَ، هَلْ یُصَلَّى عَلَیهِ؟ وَهَلْ یُعرَضُ عَلَى الصَّبِیِّ الإِسلاَمُ؟
باب [38]: اگر کودک مسلمان شد و مُرد، آیا بر وی نماز خوانده شود؟ و آیا کودک به اسلام دعوت شود؟
677- عَنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خَرَجَ یَوْمًا، فَصَلَّى عَلَى أَهْلِ أُحُدٍ صَلاَتَهُ عَلَى المَیِّتِ، ثُمَّ انْصَرَفَ إِلَى المِنْبَرِ، فَقَالَ: «إِنِّی فَرَطٌ لَکُمْ، وَأَنَا شَهِیدٌ عَلَیْکُمْ، وَإِنِّی وَاللَّهِ لَأَنْظُرُ إِلَى حَوْضِی الآنَ، وَإِنِّی أُعْطِیتُ مَفَاتِیحَ خَزَائِنِ الأَرْضِ - أَوْ مَفَاتِیحَ الأَرْضِ - وَإِنِّی وَاللَّهِ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمْ أَنْ تُشْرِکُوا بَعْدِی، وَلَکِنْ أَخَافُ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنَافَسُوا فِیهَا» [رواه البخاری: 1344].
677- از عقبه بن عامرس روایت است که پیامبر خدا ج روزی بر آمدند و بر شهدای (اُحُد) به مانند آنکه بر مرده نماز خوانده میشود، نماز خواندند، بعد از آن بسوی منبر رفته و فرمودند:
«من از شما سبقت نموده و پیشتر خواهم رفت، و برای شما شهادت خواهم داد، و به خداوند سوگند است که همین الآن به طرف حوض خود [یعنی: کوثر] نگاه میکنم، و کلید گنجهای روی زمین برایم داده شده است، - و یا [گفتند که] کلیدهای زمین برایم داده شده است – و به خداوند سوگند است از اینکه بعد از من دوباره به شرک برگردید نمیترسم، ولی از این میترسم که در بدست آوردن دنیا با یکدیگر هم چشمی نمائید»([66]).
678- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ عُمَرَ انْطَلَقَ مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی رَهْطٍ قِبَلَ ابْنِ صَیَّادٍ، حَتَّى وَجَدُوهُ یَلْعَبُ مَعَ الصِّبْیَانِ عِنْدَ أُطُمِ بَنِی مَغَالَةَ، وَقَدْ قَارَبَ ابْنُ صَیَّادٍ الحُلُمَ، فَلَمْ یَشْعُرْ حَتَّى ضَرَبَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِیَدِهِ، ثُمَّ قَالَ لِابْنِ صَیَّادٍ: «تَشْهَدُ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ؟»، فَنَظَرَ إِلَیْهِ ابْنُ صَیَّادٍ، فَقَالَ: أَشْهَدُ أَنَّکَ رَسُولُ الأُمِّیِّینَ، فَقَالَ ابْنُ صَیَّادٍ لِلنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: أَتَشْهَدُ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ؟ فَرَفَضَهُ وَقَالَ: «آمَنْتُ بِاللَّهِ وَبِرُسُلِهِ» فَقَالَ لَهُ: «مَاذَا تَرَى؟» قَالَ ابْنُ صَیَّادٍ: یَأْتِینِی صَادِقٌ وَکَاذِبٌ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «خُلِّطَ عَلَیْکَ الأَمْرُ» ثُمَّ قَالَ لَهُ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنِّی قَدْ خَبَأْتُ لَکَ خَبِیئًا» فَقَالَ ابْنُ صَیَّادٍ: هُوَ الدُّخُّ، فَقَالَ: «اخْسَأْ، فَلَنْ تَعْدُوَ قَدْرَکَ» فَقَالَ عُمَرُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: دَعْنِی یَا رَسُولَ اللَّهِ أَضْرِبْ عُنُقَهُ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنْ یَکُنْهُ فَلَنْ تُسَلَّطَ عَلَیْهِ، وَإِنْ لَمْ یَکُنْهُ فَلاَ خَیْرَ لَکَ فِی قَتْلِهِ» وَقَالَ عَبْدُاللهِ بْنُ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا یَقُولُ: انْطَلَقَ بَعْدَ ذَلِکَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأُبَیُّ بْنُ کَعْبٍ إِلَى النَّخْلِ الَّتِی فِیهَا ابْنُ صَیَّادٍ، وَهُوَ یَخْتِلُ أَنْ یَسْمَعَ مِنْ ابْنِ صَیَّادٍ شَیْئًا قَبْلَ أَنْ یَرَاهُ ابْنُ صَیَّادٍ، فَرَآهُ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ مُضْطَجِعٌ - یَعْنِی فِی قَطِیفَةٍ لَهُ فِیهَا رَمْزَةٌ أَوْ زَمْرَةٌ - فَرَأَتْ أمُّ ابْنِ صَیّادٍ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَهُوَ یَتَّقِی بِجُذُوعِ النَّخْلِ، فَقَالَتْ لِابْنِ صَیَّادٍ: یَا صَافِ - وَهُوَ اسْمُ ابْنِ صَیَّادٍ - هَذَا مُحَمَّدٌ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَثَارَ ابْنُ صَیَّادٍ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لَوْ تَرَکَتْهُ بَیَّنَ» [رواه البخاری: 1354، 1355].
678- از عبدالله بن عمرب روایت است که عمرس با پیامبر خدا ج و گروهی از صحابه به طرف (ابن صیَّاد) رفتند([67])، دیدند که با طفلان دیگر نزدیک پشته (بنی مغال) [و یا قصر سنگی بنی مغاله، که قومی از انصار است] بازی میکند، و (ابن صیاد) در این وقت نزدیک به بلوغ بود، و او از آمدن ایشان تا وقتی که پیامبر خدا ج با دست خود [به شانهاش] زدند، با خبر نشده بود.
پیامبر خدا ج برایش گفتند: «آیا بر اینکه من پیامبر خدا هستم شهادت میدهی»؟
(ابن صیاد) به طرف پیامبر خدا ج نظر کرد و گفت: شهادت میدهم که تو پیامبر امین هستی([68]).
و ابن صیاد برای پیامبر خدا ج گفت: آیا تو بر اینکه من پیامبر خدایم اعتراف مینمایی؟
پیامبر خدا ج [موضوع دعوت به اسلامش] را ترک کردند، و فرمودند: «من به خدا، و همه پیامبرانش ایمان دارم»([69]).
و ازو پرسیدند: «تو چه میبینی»؟ (ابن صیاد) گفت: آنکه برایم میآید، گاهی راست میگوید و گاهی دروغ، [یعنی: خواب میبینم، و خوابهایم گاهی راست میشود و گاهی دروغ].
پیامبر خدا ج فرمودند که: تو در اشتباهی».
بعد از آن پیامبر خدا ج برایش گفتند: «من غرض امتحان کردن تو، چیزی را پنهان کردم، [و تو برایم بگو که آن چیز چیست؟ و گویند که پیامبر خدا ج چیزی از سورۀ (الدخان) را در دل خود گذرانده بودند]».
(ابن صیاد) گفت: چیزی را که پنهان کردهاید (دُخ) است([70]).
پیامبر خدا ج فرمودند: پست شو! از حد خود تجاوز مکن».
عمرس گفت: یا رسول الله! مرا بگذار تا گردنش را بزنم.
پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر او همان کسی باشد [یعنی: دجال باشد]، تو نسبت به او کاری کرده نمیتوانی، [زیرا کسی که با دجال به مقابله برمیآید، عیسی÷ است]، و اگر آن کس نباشد، برای تو از کشتنش فائدۀ نیست».
و عبدالله بن عمرب میگوید: پس از این واقعه، [یکبار دیگر] پیامبر خدا ج با أُبی بن کعبس به نخلستانی که (ابن صیاد) در آن بود رفتند، و میخواستند او را غافلگیر کرده و پیش از اینکه ایشان را ببیند، از وی چیزی بشنوند، [تا بدانند که ساحر است یا کاهن].
پیامبر خدا ج (ابن صیاد) را دیدند که در زیر قطیفه [رواندازی] خوابست، و در زیر آن قطیفه، زمزههایی دارد.
مادر (ابن صیاد) پیامبر خدا ج را دید که به تنه درختان خود را پنهان میکنند، (ابن صیاد) را صدا زده و گفت: یا صاف [نام اصلی (ابن صیاد) صاف بود]! محمد ج آمده است!، (ابن صیاد) از جایش برجست.
پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر [مادرش] او را میگذاشت، کار [ابن صیاد] آشکار میشد»([71]).
679- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کَانَ غُلاَمٌ یَهُودِیٌّ یَخْدُمُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَمَرِضَ، فَأَتَاهُ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَعُودُهُ، فَقَعَدَ عِنْدَ رَأْسِهِ، فَقَالَ لَهُ: «أَسْلِمْ»، فَنَظَرَ إِلَى أَبِیهِ وَهُوَ عِنْدَهُ فَقَالَ لَهُ: أَطِعْ أَبَا القَاسِمِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَأَسْلَمَ، فَخَرَجَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ یَقُولُ: «الحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْقَذَهُ مِنَ النَّارِ» [رواه البخاری: 1356].
679- از انسس روایت است که گفت: پسر بچه از قوم یهود خدمت پیامبر خدا ج را میکرد، آن جوان مریض شد، پیامبر خدا ج به عیادتش رفتند، بالای سرش نشستند و فرمودند: «مسلمان شو»!
آن جوان به طرف پدرش که در نزدش نشسته بود نگاه کرد، پدرش گفت: از ابوالقاسم جاطاعت کن!
آن پسر بچه مسلمان شد، پیامبر خدا ج بر آمدند، و میگفتند: «ثنا و ستایش برای خدایی که او را از آتش نجات داد»([72]).
680- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَا مِنْ مَوْلُودٍ إِلَّا یُولَدُ عَلَى الفِطْرَةِ، فَأَبَوَاهُ یُهَوِّدَانِهِ، وَیُنَصِّرَانِهِ، أَوْ یُمَجِّسَانِهِ، کَمَا تُنْتَجُ البَهِیمَةُ بَهِیمَةً جَمْعَاءَ، هَلْ تُحِسُّونَ فِیهَا مِنْ جَدْعَاءَ» ثُمَّ یَقُولُ أَبُو هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: ﴿فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ القَیِّمُ﴾ [رواه البخاری: 1359].
680- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«هیچ طفلی نیست که بدنیا بیاید و به ایمان فطری خود نباشد، بعد از آن پدر و مادرش هستند که او را یهودی، یا نصرانی و یا مجوسی بار میآورند، این مانند آن است که حیوان در اول به طور کامل به دنیا میآید، مگر دیدهاید که مثلاً: حیوانی ناقص الاعضاء به دنیا آمده باشد»؟ [و صاحبانش هستند که گوش و یا دم او را میبرند].
و ابو هریرهس این آیه مبارکه را تلاوت نمود [«به دین یکتاپرستی روی آورید]، این آفرینشی است که خدا مردم را به آن شیوه آفرید، تغیری در آفرینش خدا نیست، این است آئین استوار، [ولی بیشتر مردم نمیدانند]»([73]).
39- باب: إِذَا قَالَ المُشرِکُ عِنْدَ المَوتِ: لاَ إلهَ إلاَّ الله
باب [39]: وقتی که مشرک در وقت مرگ (لاَ إلهَ إلاَّ الله) بگوید
681- المُسَیِّبِ بن حَزْنٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: لَمَّا حَضَرَتْ أَبَا طَالِبٍ الوَفَاةُ جَاءَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَوَجَدَ عِنْدَهُ أَبَا جَهْلِ بْنَ هِشَامٍ، وَعَبْدَ اللَّهِ بْنَ أَبِی أُمَیَّةَ بْنِ المُغِیرَةِ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِأَبِی طَالِبٍ: «یَا عَمِّ، قُلْ: لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، کَلِمَةً أَشْهَدُ لَکَ بِهَا عِنْدَ اللَّهِ» فَقَالَ أَبُو جَهْلٍ، وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِی أُمَیَّةَ: یَا أَبَا طَالِبٍ أَتَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ عَبْدِ المُطَّلِبِ؟ فَلَمْ یَزَلْ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَعْرِضُهَا عَلَیْهِ، وَیَعُودَانِ بِتِلْکَ المَقَالَةِ حَتَّى قَالَ أَبُو طَالِبٍ آخِرَ مَا کَلَّمَهُمْ: هُوَ عَلَى مِلَّةِ عَبْدِ المُطَّلِبِ، وَأَبَى أَنْ یَقُولَ: لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَمَا وَاللَّهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ مَا لَمْ أُنْهَ عَنْکَ» فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى فِیهِ: ﴿مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ﴾ [رواه البخاری: 1360].
681- از مسیب بن خزنس([74]). روایت است که گفت: وقتی که (ابو طالب) در حالت احتضار بود، پیامبر خدا ج نزدش رفتند، دیدند که (ابوجهل ابن هشام)، و (عبدالله بن أبی أمیه بن مغیره) نزدش نشستهاند.
پیامبر خدا ج برای (ابوطالب) گفتند: «ای عموی من! (لاَ إلهَ إلاَّ الله) بگو تا به سبب این کلمه برای تو در نزد خداوند شهادت بدهم».
ابوجهل و عبدالله بن أبی أمیه برایش گفتند: ای ابوطالب! آیا از دین عبدالمطلب برمیگردی؟
پیامبر خدا ج پیوسته کلمه شهادت را به او پیشنهاد میکردند، و آن دو [بدبخت] همان سخن خود را تکرار مینمودند، تا آنکه ابوطالب در آخرین سخن خود برای آنها گفت که او: بر دین عبدالمطلب است، و از گفتن (لاَ إلهَ إلاَّ الله) ابا ورزید.
پیامبر خدا ج فرمودند: به خداوند سوگند، تا وقتی که منع نشوم برایت طلب آمرزش خواهم نمود، و خداوند این آیه را نازل فرمود که: «برای پیامبر و مسلمانان مناسب نیست که برای مشرکین – بعد از اینکه آنها ثابت شد که مشرکین اهل دوزخ هستند – طلب مغفرت نمایند، و گرچه آن مشرکین از خویشاوندان و وابستگان آنها باشند»([75]).
40- باب: مَوعِظَةِ المُحَدِّثِ عِنْدَ القَبْرِ وَقُعُودِ أَصْحَابِهِ حَوْلَهُ
باب [40]: موعظه محدث بر سر قبر، و نشستن یاران وی به اطرافش
682- عَنْ عَلِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کُنَّا فِی جَنَازَةٍ فِی بَقِیعِ الغَرْقَدِ، فَأَتَانَا النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَعَدَ وَقَعَدْنَا حَوْلَهُ، وَمَعَهُ مِخْصَرَةٌ، فَنَکَّسَ فَجَعَلَ یَنْکُتُ بِمِخْصَرَتِهِ، ثُمَّ قَالَ: «مَا مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ، مَا مِنْ نَفْسٍ مَنْفُوسَةٍ إِلَّا کُتِبَ مَکَانُهَا مِنَ الجَنَّةِ وَالنَّارِ، وَإِلَّا قَدْ کُتِبَ شَقِیَّةً أَوْ سَعِیدَةً» فَقَالَ رَجُلٌ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَفَلاَ نَتَّکِلُ عَلَى کِتَابِنَا وَنَدَعُ العَمَلَ؟ فَمَنْ کَانَ مِنَّا مِنْ أَهْلِ السَّعَادَةِ فَسَیَصِیرُ إِلَى عَمَلِ أَهْلِ السَّعَادَةِ، وَأَمَّا مَنْ کَانَ مِنَّا مِنْ أَهْلِ الشَّقَاوَةِ فَسَیَصِیرُ إِلَى عَمَلِ أَهْلِ الشَّقَاوَةِ، قَالَ: «أَمَّا أَهْلُ السَّعَادَةِ فَیُیَسَّرُونَ لِعَمَلِ السَّعَادَةِ، وَأَمَّا أَهْلُ الشَّقَاوَةِ فَیُیَسَّرُونَ لِعَمَلِ الشَّقَاوَةِ» ثُمَّ قَرَأَ: ﴿فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى وَصَدَّقَ بِالحُسْنَى﴾ الآیَةَ. [رواه البخاری: 1362]:
682- از علیس روایت است که گفت: در (بقیع عَرقَد)([76]) در جنازه اشتراک نموده بودیم که پیامبر خدا ج نزد ما آمدند، بعد از آن نشستند، و ما هم به اطرافشان نشستیم، با خود عصایی داشتند، سر خود را پایان انداخته [و فکر میکردند]، به سر عصای خود آهسته آهسته بر زمین میزدند.
بعد از آن فرمودند: «هیچکسی از شما و هیچ مخلوق دیگری نیست، مگر اینکه جایش در بهشت و دوزخ تعین شده است، و مگر اینکه نوشته شده است که آن شخص بدبخت است و یا خوشبخت»([77]).
شخصی گفت: یا رسول الله! [چون موضوع چنین است] آیا نباید بر آن نوشته که نسبت به ما صورت گرفته است توکل نمائیم، و کار و عمل را بگذاریم؟ کسی که از ما از اهل سعادت باشد، خود به خود به طرف عمل اهل سعادت سوق داده میشود، و کسی که از اهل شقاوت باشد، خود به خود به طرف عمل شقاوت خواهد رفت.
فرمودند: «برای اهل سعادت عمل اهل سعادت آسان ساخته میشود، و برای اهل شقاوت عمل اهل شقاوت آسان ساخته میشود».
و بعد از آن این آیه مبارکه را تلاوت نمودند: «پس کسی که [صدقه] بدهد و پرهیزگاری نماید، [و کلمه شهادت را تصدیق کند، او را در مسیر آسانی قرار میدهیم، و کسی که بخل ورزد و استغناء نماید، و کلمه شهادت را تکذیب کند، او را به سوی دشواری رهنمون میشویم]»([78])
41- باب: مَا جَاءَ فِی قَاتِلِ النَّفْسِ
باب [41]: آنچه که درباره کسی که خودکشی میکند آمده است
683- عَنْ ثَابِتِ بْنِ الضَّحَّاکِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «مَنْ حَلَفَ بِمِلَّةٍ غَیْرِ الإِسْلاَمِ کَاذِبًا مُتَعَمِّدًا، فَهُوَ کَمَا قَالَ، وَمَنْ قَتَلَ نَفْسَهُ بِحَدِیدَةٍ عُذِّبَ بِهِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ» [رواه البخاری: 1363].
683- از ثابت بن ضحاکس([79]) از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«کسی که به دین دیگری غیر از دین اسلام سوگند میخورد – در حالی که دروغگو است -([80])، و از روی قصد سوگند میخورد، او همان است که گفته است([81]).
و کسی که خود را به آهنی [مانند شمشیر، کارد، تفنگ و امثال اینها] میکشد، به همان آهن در آتش دوزخ عذاب میشود»([82]).
684- عَنْ جُنْدَب رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ - عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ - قَالَ: «کَانَ بِرَجُلٍ جِرَاحٌ، فَقَتَلَ نَفْسَهُ، فَقَالَ اللَّهُ: بَدَرَنِی عَبْدِی بِنَفْسِهِ حَرَّمْتُ عَلَیْهِ الجَنَّةَ» [رواه البخاری: 1364].
684- از جندبس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«شخصی زخمهای داشت، [تحمل درد را نکرد] و خود را کشت، خداوند متعال فرمود: این بندهام پیش از آنکه من او را بکشم خود را کشت، و من بهشت را بر او حرام گردانیدم»([83]).
685- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «الَّذِی یَخْنُقُ نَفْسَهُ یَخْنُقُهَا فِی النَّارِ، وَالَّذِی یَطْعُنُهَا یَطْعُنُهَا فِی النَّارِ» [رواه البخاری: 1365].
685- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: کسی که خود را خفه نماید، خود را در آتش خفه میکند، و کسی که خود را به نیزه بزند، خود را در آتش دوزخ به نیزه میزند»([84]).
42- باب: ثَناءِ النَّاسِ عَلَى المَیِّتِ
باب [42]: به خوبی یاد کردن مردمان از مرده
686- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: مَرُّوا بِجَنَازَةٍ، فَأَثْنَوْا عَلَیْهَا خَیْرًا، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «وَجَبَتْ» ثُمَّ مَرُّوا بِأُخْرَى فَأَثْنَوْا عَلَیْهَا شَرًّا، فَقَالَ: «وَجَبَتْ» فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: مَا وَجَبَتْ؟ قَالَ: «هَذَا أَثْنَیْتُمْ عَلَیْهِ خَیْرًا، فَوَجَبَتْ لَهُ الجَنَّةُ، وَهَذَا أَثْنَیْتُمْ عَلَیْهِ شَرًّا، فَوَجَبَتْ لَهُ النَّارُ، أَنْتُمْ شُهَدَاءُ اللَّهِ فِی الأَرْضِ» [رواه البخاری: 1367].
686- از انسس روایت است که: [صحابهش بر جنازه گذشتند، و از وی به خوبی یاد کردند، پیامبر خدا ج فرمودند: «واجب گردید».
بعد از آن بر جنازه دیگری گذشتند، و از وی به بدی یاد کردند، پیامبر خدا ج فرمودند: «واجب گردید».
عمر بن خطابس پرسید: چه واجب گردید؟
فرمودند: «این شخص از وی به خوبی یاد کردید، جنت برایش واجب گردید، و این شخص از وی به بدی یاد کردید، دوزخ برایش واجب گردید، شما شاهدان خدا در روی زمین هستید»([85]).
687- عَنْ عُمَرُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَیُّمَا مُسْلِمٍ، شَهِدَ لَهُ أَرْبَعَةٌ بِخَیْرٍ، أَدْخَلَهُ اللَّهُ الجَنَّةَ» فَقُلْنَا: وَثَلاَثَةٌ، قَالَ: «وَثَلاَثَةٌ» فَقُلْنَا: وَاثْنَانِ، قَالَ: «وَاثْنَانِ» ثُمَّ لَمْ نَسْأَلْهُ عَنِ الوَاحِدِ [رواه البخاری: 1368].
687- از عمر بن خطابس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«هر مسلمانی که چهار نفر به خوبی وی شهادت بدهند، خداوند او را به بهشت میبرد».
گفتم: اگر سه نفر شهادت بدهند؟
فرمودند: «و [لو آنکه] سه نفر شهادت بدهند».
گفتم: اگر دو نفر شهادت بدهند؟ فرمودند «و[لو آنکه] دو نفر شهادت بدهند».
ولی از شهادت دادن یک نفر از ایشان پرسان نکردیم([86]).
43- باب: مَا جَاءَ فِی عَذَابِ القَبْرِ
باب [43]: آنچه که در مورد عذاب قبر آمده است
688- عَنِ البَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «إِذَا أُقْعِدَ المُؤْمِنُ فِی قَبْرِهِ أُتِیَ، ثُمَّ شَهِدَ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، فَذَلِکَ قَوْلُهُ: ﴿یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالقَوْلِ الثَّابِتِ﴾ [رواه البخاری: 1369].
688- از براء بن عازبب از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«هنگامی که شخص مسلمان در قبرش نشانده میشود، [دوملک] نزدش میآیند، و در این وقت میگوید: (أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا رسول الله).
و این همان قول خداوند است که میفرماید: «خداوند کسانی را که ایمان آوردهاند، بر قول ثابت، [یعنی: کلمه شهادت] استوار نگه میدارد»([87]).
689- عَنْ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا أَخْبَرَهُ، قَالَ: اطَّلَعَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَى أَهْلِ القَلِیبِ، فَقَالَ: «وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا؟» فَقِیلَ لَهُ: تَدْعُو أَمْوَاتًا؟ فَقَالَ: «مَا أَنْتُمْ بِأَسْمَعَ مِنْهُمْ، وَلَکِنْ لاَ یُجِیبُونَ» [رواه البخاری: 1370].
689- از ابن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج نزد اهل قلیب [بدر] آمدند، و فرمودند:
«آیا آنچه را که خداوند متعال برای شما وعده داده بود، به طور حقیقی برای شما رسید»؟
کسی برایشان گفت که با مردگان صحبت میکنید؟ [کسی که این سخن را گفت، عمر بن خطابس بود].
فرمودند: «شما از اینها بهتر نمیشنوید، منتهی اینها جواب نمیدهند»([88]).
690- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: إِنَّمَا قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّهُمْ لَیَعْلَمُونَ الآنَ أَنَّ مَا کُنْتُ أَقُولُ لَهُمْ حَقٌّ» وَقَدْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: ﴿إِنَّکَ لاَ تُسْمِعُ المَوْتَى﴾ [رواه البخاری: 1371].
690- از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج از این جهت فرمودند که:
«آنها [یعنی: مشرکینی که در غزوه بدر کشته شده بودند] آنچه را که برای آنها میگفتم اکنون درک میکنند، تا ثابت کنند که آنچه را که گفته بودند حق است».
و خداوند متعال میفرماید: «تو [ای محمد]! به مردگان چیزی را شنوانده نمیتوانی»([89]).
691- عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتَ أَبِی بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَتْ: «قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خَطِیبًا فَذَکَرَ فِتْنَةَ القَبْرِ الَّتِی یَفْتَتِنُ فِیهَا المَرْءُ، فَلَمَّا ذَکَرَ ذَلِکَ ضَجَّ المُسْلِمُونَ ضَجَّةً» [رواه البخاری: 1373].
691- از اسماء دختر ابوبکر صدیقب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برای خطبه دادن برخاستند، و در خطبه خود از فتنه که انسان در قبر به آن مواجه میشود، یاد نمودند، چون از چنین چیزها یاد کردند، مسلمانان به آواز بلند جیغ و فریاد زدند([90]).
44- باب: التَّعَوُّذِ مِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ
باب [44]: پناه جستن [به خدا] از عذاب قبر
692- عَنْ أَبِی أَیُّوبَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: خَرَجَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَقَدْ وَجَبَتِ الشَّمْسُ، فَسَمِعَ صَوْتًا فَقَالَ: «یَهُودُ تُعَذَّبُ فِی قُبُورِهَا» [رواه البخاری: 1375].
692- از ابو ایوبس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج هنگامی که آفتاب غروب کرده بود [از شهر مدینه] بر آمدند، آوازی را شنیدند، فرمودند: «اینها مردم یهودی هستند که در قبرهای خود عذاب میشوند»([91]).
693- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَدْعُو وَیَقُولُ: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ عَذَابِ القَبْرِ، وَمِنْ عَذَابِ النَّارِ، وَمِنْ فِتْنَةِ المَحْیَا وَالمَمَاتِ، وَمِنْ فِتْنَةِ المَسِیحِ الدَّجَّالِ» [رواه البخاری: 1377].
693- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج به طور دائم دعا میکردند که:
«اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ عَذَابِ القَبْرِ، وَمِنْ عَذَابِ النَّارِ، وَمِنْ فِتْنَةِ المَحْیَا وَالمَمَاتِ، وَمِنْ فِتْنَةِ المَسِیحِ الدَّجَّالِ»([92]).
45- باب: المیت یُعْرَضُ عَلَیهِ مقعده بِالغَدَاةِ وَالعَشِیِّ
باب [45]: برای مرده در صبح و شام ما وایش نشان داده میشود
694- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «إِنَّ أَحَدَکُمْ إِذَا مَاتَ عُرِضَ عَلَیْهِ مَقْعَدُهُ بِالْغَدَاةِ وَالعَشِیِّ، إِنْ کَانَ مِنْ أَهْلِ الجَنَّةِ فَمِنْ أَهْلِ الجَنَّةِ، وَإِنْ کَانَ مِنْ أَهْلِ النَّارِ فَمِنْ أَهْلِ النَّارِ، فَیُقَالُ: هَذَا مَقْعَدُکَ حَتَّى یَبْعَثَکَ اللَّهُ یَوْمَ القِیَامَةِ» [رواه البخاری: 1379].
694- از عبدالله بن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:
«وقتی که کسی از شما بمیرد، جایگاه ابدیاش صبح و شام برایش نشان داده میشود».
«اگر از اهل جنت باشد، جای اهل جنت، و اگر از اهل دوزخ باشد، جای اهل دوزخ، و برایش گفته میشود: این جایگاه تو است تا آنکه خداوند در روز قیامت، تو را برانگیزد»([93]).
46- باب: مَا قِیلَ فِی أَوْلاَدِ المُسلِمِینَ
باب [46]: آنچه که در مورد اولاد مسلمانان گفته شده است
695- عَنْ البَرَاءَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: لَمَّا تُوُفِّیَ إِبْرَاهِیمُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ لَهُ مُرْضِعًا فِی الجَنَّةِ» [رواه البخاری: 1382].
695- از براءس روایت است که گفت: چون ابراهیم÷ [فرزند پیامبر خدا ج] وفات یافت، پیامبر خدا ج فرمودند:
«برایش در جنت شیردهی است»([94]).
47- باب: مَا قِیلَ فِی أَولاَدِ المُشْرِکِینَ
باب [47]: آنچه که در مورد اولاد مشرکین گفته شده است
696- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُما، قَالَ: سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَنْ أَوْلاَدِ المُشْرِکِینَ، فَقَالَ: «اللَّهُ إِذْ خَلَقَهُمْ أَعْلَمُ بِمَا کَانُوا عَامِلِینَ» [رواه البخاری: 1383].
696- از ابن عباسب روایت است که گفت: کسی از پیامبر خدا ج از [سرنوشت] اولاد مشرکین پرسید.
فرمودند: «هنگامی که خداوند آنها را خلق کرد، به اعمالی که از آنها [در صورت زنده ماندن سر میزد]، داناتر بود»([95]).
697- عَنْ سَمُرَةَ بْنِ جُنْدَبٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِذَا صَلَّى صَلاَةً أَقْبَلَ عَلَیْنَا بِوَجْهِهِ فَقَالَ: «مَنْ رَأَى مِنْکُمُ اللَّیْلَةَ رُؤْیَا؟» قَالَ: فَإِنْ رَأَى أَحَدٌ قَصَّهَا، فَیَقُولُ: «مَا شَاءَ اللَّهُ» فَسَأَلَنَا یَوْمًا فَقَالَ: «هَلْ رَأَى أَحَدٌ مِنْکُمْ رُؤْیَا؟» قُلْنَا: لاَ، قَالَ: «لَکِنِّی رَأَیْتُ اللَّیْلَةَ رَجُلَیْنِ أَتَیَانِی فَأَخَذَا بِیَدِی، فَأَخْرَجَانِی إِلَى الأَرْضِ المُقَدَّسَةِ، فَإِذَا رَجُلٌ جَالِسٌ، وَرَجُلٌ قَائِمٌ، بِیَدِهِ کَلُّوبٌ مِنْ حَدِیدٍ» قَالَ بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنْ مُوسَى: «إِنَّهُ یُدْخِلُ ذَلِکَ الکَلُّوبَ فِی شِدْقِهِ حَتَّى یَبْلُغَ قَفَاهُ، ثُمَّ یَفْعَلُ بِشِدْقِهِ الآخَرِ مِثْلَ ذَلِکَ، وَیَلْتَئِمُ شِدْقُهُ هَذَا، فَیَعُودُ فَیَصْنَعُ مِثْلَهُ، قُلْتُ: مَا هَذَا؟ قَالاَ: انْطَلِقْ، فَانْطَلَقْنَا حَتَّى أَتَیْنَا عَلَى رَجُلٍ مُضْطَجِعٍ عَلَى قَفَاهُ وَرَجُلٌ قَائِمٌ عَلَى رَأْسِهِ بِفِهْرٍ - أَوْ صَخْرَةٍ - فَیَشْدَخُ بِهِ رَأْسَهُ، فَإِذَا ضَرَبَهُ تَدَهْدَهَ الحَجَرُ، فَانْطَلَقَ إِلَیْهِ لِیَأْخُذَهُ، فَلاَ یَرْجِعُ إِلَى هَذَا حَتَّى یَلْتَئِمَ رَأْسُهُ وَعَادَ رَأْسُهُ کَمَا هُوَ، فَعَادَ إِلَیْهِ، فَضَرَبَهُ، قُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ قَالاَ: انْطَلِقْ فَانْطَلَقْنَا إِلَى ثَقْبٍ مِثْلِ التَّنُّورِ، أَعْلاَهُ ضَیِّقٌ وَأَسْفَلُهُ وَاسِعٌ یَتَوَقَّدُ تَحْتَهُ نَارًا، فَإِذَا اقْتَرَبَ ارْتَفَعُوا حَتَّى کَادَ أَنْ یَخْرُجُوا، فَإِذَا خَمَدَتْ رَجَعُوا فِیهَا، وَفِیهَا رِجَالٌ وَنِسَاءٌ عُرَاةٌ، فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ قَالاَ: انْطَلِقْ، فَانْطَلَقْنَا حَتَّى أَتَیْنَا عَلَى نَهَرٍ مِنْ دَمٍ فِیهِ رَجُلٌ قَائِمٌ عَلَى وَسَطِ النَّهَرِ - قَالَ یَزِیدُ، وَوَهْبُ بْنُ جَرِیرٍ: عَنْ جَرِیرِ بْنِ حَازِمٍ - وَعَلَى شَطِّ النَّهَرِ رَجُلٌ بَیْنَ یَدَیْهِ حِجَارَةٌ، فَأَقْبَلَ الرَّجُلُ الَّذِی فِی النَّهَرِ، فَإِذَا أَرَادَ أَنْ یَخْرُجَ رَمَى الرَّجُلُ بِحَجَرٍ فِی فِیهِ، فَرَدَّهُ حَیْثُ کَانَ، فَجَعَلَ کُلَّمَا جَاءَ لِیَخْرُجَ رَمَى فِی فِیهِ بِحَجَرٍ، فَیَرْجِعُ کَمَا کَانَ، فَقُلْتُ: مَا هَذَا؟ قَالاَ: انْطَلِقْ، فَانْطَلَقْنَا حَتَّى انْتَهَیْنَا إِلَى رَوْضَةٍ خَضْرَاءَ، فِیهَا شَجَرَةٌ عَظِیمَةٌ، وَفِی أَصْلِهَا شَیْخٌ وَصِبْیَانٌ، وَإِذَا رَجُلٌ قَرِیبٌ مِنَ الشَّجَرَةِ بَیْنَ یَدَیْهِ نَارٌ یُوقِدُهَا، فَصَعِدَا بِی فِی الشَّجَرَةِ، وَأَدْخَلاَنِی دَارًا لَمْ أَرَ قَطُّ أَحْسَنَ مِنْهَا، فِیهَا رِجَالٌ شُیُوخٌ وَشَبَابٌ، وَنِسَاءٌ، وَصِبْیَانٌ، ثُمَّ أَخْرَجَانِی مِنْهَا فَصَعِدَا بِی الشَّجَرَةَ، فَأَدْخَلاَنِی دَارًا هِیَ أَحْسَنُ وَأَفْضَلُ فِیهَا شُیُوخٌ، وَشَبَابٌ، قُلْتُ: طَوَّفْتُمَانِی اللَّیْلَةَ، فَأَخْبِرَانِی عَمَّا رَأَیْتُ، قَالاَ: نَعَمْ، أَمَّا الَّذِی رَأَیْتَهُ یُشَقُّ شِدْقُهُ، فَکَذَّابٌ یُحَدِّثُ بِالکَذْبَةِ، فَتُحْمَلُ عَنْهُ حَتَّى تَبْلُغَ الآفَاقَ، فَیُصْنَعُ بِهِ إِلَى یَوْمِ القِیَامَةِ، وَالَّذِی رَأَیْتَهُ یُشْدَخُ رَأْسُهُ، فَرَجُلٌ عَلَّمَهُ اللَّهُ القُرْآنَ، فَنَامَ عَنْهُ بِاللَّیْلِ وَلَمْ یَعْمَلْ فِیهِ بِالنَّهَارِ، یُفْعَلُ بِهِ إِلَى یَوْمِ القِیَامَةِ، وَالَّذِی رَأَیْتَهُ فِی الثَّقْبِ فَهُمُ الزُّنَاةُ، وَالَّذِی رَأَیْتَهُ فِی النَّهَرِ آکِلُوا الرِّبَا، وَالشَّیْخُ فِی أَصْلِ الشَّجَرَةِ إِبْرَاهِیمُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ، وَالصِّبْیَانُ، حَوْلَهُ، فَأَوْلاَدُ النَّاسِ وَالَّذِی یُوقِدُ النَّارَ مَالِکٌ خَازِنُ النَّارِ، وَالدَّارُ الأُولَى الَّتِی دَخَلْتَ دَارُ عَامَّةِ المُؤْمِنِینَ، وَأَمَّا هَذِهِ الدَّارُ فَدَارُ الشُّهَدَاءِ، وَأَنَا جِبْرِیلُ، وَهَذَا مِیکَائِیلُ، فَارْفَعْ رَأْسَکَ، فَرَفَعْتُ رَأْسِی، فَإِذَا فَوْقِی مِثْلُ السَّحَابِ، قَالاَ: ذَاکَ مَنْزِلُکَ، قُلْتُ: دَعَانِی أَدْخُلْ مَنْزِلِی، قَالاَ: إِنَّهُ بَقِیَ لَکَ عُمُرٌ لَمْ تَسْتَکْمِلْهُ فَلَوِ اسْتَکْمَلْتَ أَتَیْتَ مَنْزِلَکَ» [رواه البخاری: 1386].
697- از سمره بن جندبس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج بعد از اینکه نماز صبح را اداء میکردند روی خود را به طرف ما نموده و میپرسیدند.
«کسی از شما دیشب کدام خوابی دیده است»؟
[راوی] گفت: اگر کسی خوابی دیده بود، خواب را تعریف میکرد، و [پیامبر خدا ج] میگفتند: «ماشاءالله».
روزی از ما پرسیدند: «کسی از شما خوابی دیده است»؟
گفتیم: نه.
فرمودند: «ولی من دیشب در خواب دیدم که دو نفر نزدم آمدند، و دستم را گرفته و مرا به سرزمین مقدس بردند، در آنجا شخصی را دیدم که نشسته و شخص دیگری نزدش ایستاده است، و در دستش چنگالی از آهن»
فرمودند: «آن چنگال را به گوشه دهان آن شخص نشسته فرو میبرد تا جایی که از پشت سرش بیرون میشود، باز به طرف دیگر دهانش چنین میکند، طرف اولی دهانش به حالت اولی برمیگردد، و آن شخص باز همان کار را تکرار میکند.
گفتم: این چه کار است؟
آن دو نفر گفتند: پیش برو»!
«با آنها براه افتادیم تا به شخصی رسیدیم که به پشتشانداخته شده بود، و شخص دیگری بالای سرش با مشتک سنگی – و یا با سخرۀ – ایستاده بود، و با آن سنگ بر سرش میکوبید، و چون او را با آن سنگ میزد، سنگ به پایان میافتاد، آن شخص ایستاده به عقب سنگ میرفت، و وقتی برمیگشت که سر این شخص به هم آمده، و به حال اولیاش برگشته بود، در این وقت دوباره آن سنگ را بر سرش میکوبید.
پرسیدم این کیست؟
آن دو نفر گفتند: پیش برو»!
«با آنها براه افتادیم تا به گودال تنور مانندی رسیدیم، که سر آن گودال تنگ و پاینش کلان و فراخ بود، آن گودال آتشی را در آن بر افروخته بود، چون آتش زبانه میکشید [اشخاصی را که در آن گودال بودند] با خود بلند میکرد، تا جایی که نزدیک بود از آن تنور خارج گردند، و چون آتش فروکش میکرد، دوباره به داخل تنور برمیگشتند، و در این تنور مردها و زنهای برهنه بودند.
پرسیدم: این کیست؟
آن دو نفر گفتند: پیش برو»!
«با آنها رفتیم تا به نهر [رود] خونی رسیدیم، در آن رود خون، شخصی ایستاده بود، و بر وسط رود خون – (یزید) و (وَهب بن جریر) از (از جریر بن حازم) روایت میکنند که گفت:- و بر کنار آن رود خون، شخص دیگری ایستاده بود، و در نزدش سنگهایی بود، چون شخص که داخل رود [خون] بود، میخواست [از رود] بیرون شود، شخص [کنار رود] با سنگی بر دهنش میکوبید، و آن شخص داخل رود را، به جایی که بود، باز میگردانید.
گفتم: این چه کار است؟
گفتند: پیش برو!».
«با آنها رفتیم تا به چمنزار، سبزی رسیدیم، در آن چمنزار، درخت بزرگی بود، و در پای آن درخت پیر مردی با عده از اطفال نشسته بود، و در آنجا شخصی دیگری نزدیک درخت بود، و در پیش رویش آتشی بود که آن را برمیافروخت».
«آن دو نفر، مرا بالای درختی بردند، و [بر بالای درخت] مرا به خانه داخل نمودند که خانه زیباتر از آن را ندیده بودم، در آن خانه مردان پیر، جوانان، اطفال، و زنها [نشسته] بودند.
سپس آن دو نفر مرا از آن خانه بیرون کردند، و به قسمت بالاتر درخت، به خانه دیگری بردند که از خانه اولی بهتر و زیباتر بود، در این خانه [نیز] مردان پیر و جوانانی بودند».
برای آن دو نفر گفتم: تمام شب مرا این طرف و آن طرف بردید، اکنون مرا از [اسرار] چیزهایی که دیدم با خبر سازید.
گفتند: خوب.
«آن شخصی که گوشه دهانش را پاره میکردند، شخص دروغگوئی است که به دروغ سخن میگوید، و این دروغهایش از وی [زبان به زبان] نقل میشود، تا آنکه سر تا سر آفاق را میگیرد، و تا روز قیامت همان عذاب وی ادامه مییابد».
«و آن شخص که سرش را به سنگ میکوبیدند، شخصی است که خداوند قرآن را برایش آموخته است، ولی او در شب، غافل از قرآن خوابیده، و در روز به آن عمل نکرده است، و به همان عقوبتی که دیدی، تا روز قیامت گرفتار است».
«و کسانی را که در داخل تنور دیدی، مردم زنا کاراند».
«و آن کسی را که در داخل نهر دیدی، اشخاص سود خواراند».
«و پیر مردی که در زیر درخت نشسته بود، ابراهیم÷، و اطفال نزد او: اولاد مردمان هستند، و آنکه آتش را برمیافروخت، (مالک) نگهبان دوزخ است».
«خانه اولی که داخل شدی، خانه عموم مسلمانان، و این خانه [دوم]، خانه شهدا است، و من جبرئیل هستم، و این دیگری میکائیل».
«[برایم گفتند]: سرت را بالا کن! سرم را بالا کردم، و دیدم که در بالای سرم مانند ابری است.
گفتند: این منزل تو است.
گفتم: مرا بگذارید که داخل خانه خود شوم.
گفتند: هنوز از عمر تو چیزی باقیمانده است، و آن را کامل نکردهای، و چون بقیه عمر خود را کامل نمائی، به خانهات خواهی آمد»([96]).
48- باب: مَوْتِ الفَجْأَةِ
باب [48]: مرگ ناگهانی (مرگ مفاجاه)
698- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: أَنَّ رَجُلًا قَالَ لِلنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: إِنَّ أُمِّی افْتُلِتَتْ نَفْسُهَا، وَأَظُنُّهَا لَوْ تَکَلَّمَتْ تَصَدَّقَتْ، فَهَلْ لَهَا أَجْرٌ إِنْ تَصَدَّقْتُ عَنْهَا؟ قَالَ: «نَعَمْ» [رواه البخاری: 1388].
698- از عائشهل روایت است که شخصی برای پیامبر خدا ج گفت:
مادرم به طور ناگهانی مرد، و گمان میکنم که اگر مجال سخن زدن را مییافت، چیزی صدقه میداد، اگر من عوضش صدقه بدهم برایش منفعت خواهد داشت؟
فرمودند: «بلی»([97]).
49- باب: مَا جَاءَ فِی قَبْرِ النَّبِیِّ ج وَأَبِی بَکْر وَعُمَرَب
باب [49]: آنچه که درباره قبر پیامبر خدا ج و ابوبکر و عمرب آمده است
699- وَعَنْهَا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا قَالَت: إِنْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَیَتَعَذَّرُ فِی مَرَضِهِ: «أَیْنَ أَنَا الیَوْمَ، أَیْنَ أَنَا غَدًا» اسْتِبْطَاءً لِیَوْمِ عَائِشَةَ، فَلَمَّا کَانَ یَوْمِی، قَبَضَهُ اللَّهُ بَیْنَ سَحْرِی وَنَحْرِی وَدُفِنَ فِی بَیْتِی [رواه البخاری: 1389].
699- و از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در ایام مریضی خود میپرسیدند که: «امروز من در کجایم [یعنی در خانه کدام یک از ازواج مطهرات میباشم] و فردا کجا خواهم بود».
و غرضشان درنگ کردن و ماندن به روز نوبت عائشه بود، و چون روز نوبت من رسید، خداوند روحشان را در حالی که بر سینه و آغوشم بودند قبض نمود، و در خانهام دفن گردیدند([98]).
700- عَنْ عُمَرَ بْن الخَطَّابِ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ أَنَّه قال: تُوفِّی رسول الله ج وهو راضٍ عن هولاءِ النَّفَرِ السِّتَّة، فسمَّى السِّتَّة، فَسَمَّى عُثْمَانَ، وَعَلِیًّا، وَطَلْحَةَ، وَالزُّبَیْرَ، وَعَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ عَوْفٍ، وَسَعْدَ بْنَ أَبِی وَقَّاصٍ، [رواه البخاری: 1392].
700- از عمر بن خطابس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در وقت وفات خود از این شش نفر راضی بودند، و این شش نفر را نام برد: عثمان، و علی، و طلحه، و زبیر، و عبدالرحمن بن عوف، و سعد بن ابی وقاصش([99]).
50- باب: مَا ینْهى عَن الأَمْوَاتِ
باب [50]: آنچه که نسبت به اموات ممنوع است
701- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لاَ تَسُبُّوا الأَمْوَاتَ، فَإِنَّهُمْ قَدْ أَفْضَوْا إِلَى مَا قَدَّمُوا» [رواه البخاری: 1393].
701- از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«مردهها را دشنام ندهید، زیرا ایشان به سرنوشت اعمال خود رسیدهاند»([100]).
[1]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) این حدیث دلالت بر این دارد که مسلمان ولو آنکه مرتکب گناه کبیره شده باشد، به طور ابد در دوزخ نمیماند، بلکه یا در ابتدای امر مورد عفو خداوند قرار گرفته و به بهشت میرود، و یا بعد از اینکه به اندازۀ گناه خود تعذیب گردید، از دوزخ نجات یافته و به بهشت میرود، زیرا پیامبر خدا ج فرمودند که: «به بهشت میرود» ولی نگفتند که به دوزخ نمیرود، پس احتمال دارد که شخص اگر مورد عفو الهی قرار نگیرد، به اندازۀ گناه خود مورد عقوبت قرار گرفته و سپس به بهشت برود، ولی در اینجا سه چیز قابل تذکر است:
اول: آنکه نباید بر این حدیث اتکال نموده و مرتکب هر گناهی از صغیره و کبیره و از حقوق الله و حقوق الناس گردید.
دوم: آنکه قرار اصول دین و قواعد شرع، حقوق الناس تا وقتی که رضایت صاحب آن حاصل نگردد، قابل بخشایش نیست، و از این جهت کسی که به حقوق الناس تجاوز کرده باشد، یا باید در این دنیا رضایت صاحب آن را حاصل نماید، و یا آنکه در قیامت اگر این ظالم ثوابی داشته باشد، از ثوابش به اندازۀ که مظلوم حق دارد، برایش داده میشود، و اگر ثوابی نداشت از گناهان مظلوم بر ذمۀ ظالم گذاشته میشود.
سوم: کسی که مسلمانی را به قصد و به غیر حق به قتل میرساند، گرچه این عمل مانند دزدی و زنا از گناهان کبیره است، ولی برایش حکم دیگری است که إن شاء الله در موضع خودش به تفصیل خواهد آمد.
2) گر چه از ظاهر سایق این طور دانسته میشود که عبارت (گفتم: اگرچه مرتکب زنا گردیده و دزدی کرده باشد؟) از نبی کریم ج است، که از جبرئیل÷ میپرسند که «اگرچه مرتکب زنا گردیده و دزدی کرده باشد؟ ولی این طور نیست، بلکه این عبارت و این سوال از ابو ذرس است، زیرا در روایت دیگری آمده است که ابو ذر گفت: یا رسول الله! ولو آنکه این شخص دزدی و زنا کرده باشد؟ گفتند: ولو آنکه دزدی و زنا کرده باشد، ابو ذرس میگوید: این سؤال را سه بار تکرار نمودم، و در مرتبه چهارم در جوابم گفتند: علی رغم انف ابو ذر.
[2]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) این فهم عبدالله بن مسعودس یک فهم منطقی است، زیرا انتفای سبب موجب انتفای مسبب است، و چون شرک سبب دخول دوزخ است، وقتی که شرک منتفی گردد، دخول دوزخ نیز منتفی میگردد، و چون دخول دوزخ منتفی گردید، دخول جن حتمی میگردد، زیرا حالت ثالثی وجود ندارد، و استثنای اهل اعراف به دلایل دیگری از نصوص ثابت شده است.
2) در صحیح مسلم عکس این روایت هم آمده است، و عبارت آن چنین است که: پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که بمیرد و به خدا شریک نیاورده باشد، به جنت میرود»، و من میگویم: (کسی که بمیرد و به خدا شریک آورده باشد، به دوزخ میرود)، و فرقی که بین این دو روایت وجود دارد این است که: در حدیث اول (وعید) از پیامبر خدا ج و (وعد) از فهم ابن مسعودس است، و بالعکس در روایت دوم (وعد) از پیامبر خدا ج و (وعید) از فهم و استنباط ابن مسعودس است.
[3]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) مراد از جواب عطسه آن است که شخص عطسه زننده وقتی که عطسه زد میگوید: (الحمد لله)، شخصی که آنجا حاضر است، برایش میگوید: (یرحمک الله)، و عطسه زننده برایش میگوید: (یهدیکم الله ویصلح بالکم).
2) همانطوری که استعمال ظرف نقره حرام است، استعمال ظرف طلا نیز حرام است، بلکه استعمال ظرف طلا به طور اولی حرام است، زیرا علت حرام بودن تکبر و یا اسراف است، و این امر در طلا بیشتر متصور است، و علاوه بر آن، در حدیث دیگری به طور صریح از استعمال ظرف طلا منع شده است.
3) گرچه در این حدیث، شش چیز از منهیات ذکر شده است، ولی در احادیث دیگری آمده است که هفتم منهیات (میثره) است، و آن عبارت از نالینی است که از ابریشم سرخ رنگ ساخته میشود و آن را بر روی پالان خر و یا زین اسپ و یا جهاز شتر هنگام سوار شدن بر آن میاندازند، و یا (میثره) عبارت از: پوست حیوانات است، مانند: پوست پلنگ، پوست روباه، و امثال اینها.
[4]- وی ام علاء، زنی از مردم انصار است، و از زنهایی است که با پیامبر خدا ج بیعت کرده بودند، در سوانحش چیزی بیشتر جز از اینکه قصه عثمان بن مظعون را روایت میکند، ندیدم، اسد الغابه (5/604-605).
[5]- وی عثمان بن مظعون بن حبیب قرشی است، چهار دهم نفری است که مسلمان شده بود، به حبشه و مدینه منوره هجرت نمود، بسیار عابد و زاهد بود، شب تا صبح نماز میخواند، و روز را روزه میگرفت، و از زنها گوشهگیری کرده بود، از پیامبر خدا ج اجازه خواست که خود را خصی کند، برایش اجازه ندادند، از کارهای بد اهل جاهلیت انتقاد میکرد، و در دوره جاهلیت شراب نخورده، و میگفت: چیزی که عقلم را ببرد چرا بخورم، در سال دوم هجرت وفات یافت، و وی اولین کسی از مهاجرین است که در مدینه منوره وفات یافت، اسد الغابه (3/385-387).
[6]- لفظ حدیث نبوی چنین است: (والله ما أدری وأنا رسول الله ما یفعل بی)، یعنی: و به خداوند قسم است من که رسول خدا هستم نمیدانم که با من چه خواهد شد، ولی امام عینی/ میگوید که: لفظ (بی) در اخیر کلام پیامبر خدا ج که به ضمیر متکلم است، از اشتباه راوی است، و اصل آن (به) به ضمیر غائب است، که به این طریق عبارت چنین میشود: (والله ما أدری وأنا رسول الله ما یفعل به) یعنی: «من که رسول خدا هستم نمیدانم که با وی – یعنی با عثمان بن مظعونس – چه خواهد شد»، و دیگران میگویند که: روات اشتباه نکردهاند، و این سخن پیامبر خدا ج پیش از نزول آیه سورۀ فتح است که میفرماید: ﴿لِّیَغۡفِرَ لَکَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ﴾.
[7]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) سبب قره کشی آن بود که مهاجرین، فقیر و تهی دست بودند، و هنگام هجرت به مدینه منوره چیزی با خود نداشتند، و مردم انصار جهت همکاری با آنها متکفل زندگی آنها میشدند، و برای آنکه اختیار کردن مهاجرین سبب منازعه بین مردم انصار نگردد، در اختیار کردن آنها بین خود قرعه کشی نمودند، و همان بود که عثمان بن مظعونس به قرعه ام علاءل بر آمد.
2) نباید بر کسی حکم کرد که از اهل جنت است، مگر آنکه صاحب شریعت بر آن شخص چنین حکمی کرده باشد، مانند عشرۀ مبشره و غیره، زیرا ایمان و اخلاص امر قلبی است، و امر قلبی را جز خداوند کس دیگری نمیداند.
3) باید با فقراء و کسانی که از خانه و کاشانۀ خود دور افتادهاند، مساعد و دستگیری نمود.
4) قرعه کشی در کارهای مشاع و مخلوط جواز دارد.
[8]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) پدر جابرس در غزوۀ احد که در شوال سوم هجری واقع گردیده بود، به شهادت رسید، و مشرکان او را مثله کرده و بینی و گوشهایش را برده بودند.
2) داودی میگوید: «سبب سایه کردن ملائکه آن بود که بر بالای سرش ایستاده بودند و منتظر آن بودند تا روح او را به آسمان صعود دهند، و از این دانسته میشود که پیامبر خدا ج از همان چیزی خبر میدادند که بر ایشان وحی میشد، چون در مورد عثمان بن مظعونس چیزی بر ایشان وحی نشده بود، گفتند: «به خداوند سوگند است که نمیدانم با وی چه خواهد شد» و چون درباره سعادت و علو درجه پدر جابرب برایشان وحی شده بود، از همان چیز خبر دادند، و در حدیث دیگری از جابرس روایت است که پیامبر خدا ج برایش گفتند: «برایت بشارت میدهم که خداوند پدرت را زنده کرد و با وی روبرو سخن زد، در حالی که با هیچکس دیگری جز از وراء حجاب سخن نزده است».
[9]- از مسائل و احکام متعلق به این حدیث آنکه:
1) (نجاشی) لقب ملوک حبشه است، و نامش اصحمه است، ابن سعد در (الطبقات) میگوید: «بعد از اینکه پیامبر خدا ج در سال ششم هجری از حدیبه برگشتند، نامۀ را به دست عمرو بن امیۀ ضمری برای نجاشی فرستادند، نجاشی نامه را گرفت و بر چشمهایش مالید، و به احترام نامۀ پیامبر خدا ج از تخت خود بزیر آمد و بر روی زمین نشست، و برای پیامبر خدا ج نوشت که وی بدست جعفر بن ابی طالبس مسلمان شده است، وی در رجب سال نهم هنگام برگشتن پیامبر خدا ج از غزوۀ تبوک، رحلت نمود.
2) خبر دادن برای مردم از وفات شخص جواز دارد، و این در صورتی است که هدف، کثرت مسلمانان در وقت نماز خواندن بر میت باشد، نه شهرت طلبی و افتخار به کثرت مشیعین.
3) نماز جنازه نباید در مسجد خوانده شود، زیرا برای پیامبر خدا ج در مسجد از وفات نجاشی خبر دادند، و با آنهم رفتند و در مصلی بر وی نماز خواندند، و این مذهب احناف و مالی که است، و در نزد شافعی و احمد رحمهما الله نماز خواندن بر میت در مسجد – اگر خوف ملوث شدن مسجد نباشد – روا است.
4) نماز خواندن بر میت غائب جواز دارد، و این مذهب شافعی و احمد رحمهما الله است، و در نزد احناف نماز خواندن بر میت غائب مکروه است، و میگویند پیامبر خدا ج روی ضرورت بر نجاشی نماز خواندن، زیرا وی در جایی وفات نموده بود که کسی از مسلمانان وجود نداشت تا بر وی نماز جنازه بخواند، ورنه بسیاری از صحابهش در جاهای دور از مدینه وفات نموده و یا به شهادت رسیده بودند، ولی پیامبر خدا ج بر هیچیک از آنها نماز نخواندند، و باید گفت که برای هردو گروه دلیلهای دیگری و ردود و مناقشات فراوانی وجود دارد که شرح آن در کتب فقه و شروح حدیث به تفصیل ذکر گردیده است، و اینجا مجال شرح بیشتری از این نیست.
[10]- از مسائل و احکام متعلق به این حدیث آنکه:
1) پیامبر خدا ج در جمادی الاولی سال نهم هجری گروهی را به (موتۀ) که در سرزمین شام است، به جهاد فرستادند، و زید بن حارثه را بر آنها امیر مقرر نمودند، و فرمودند: اگر زیدس به شهادت رسید، جعفرس امیر باشد، و اگر جعفر به شهادت رسید، عبدالله بن رواحهس امیر باشد، و همان بود که این سه نفر به همان ترتیبی که پیامبر خدا ج بیان نموده بودند به شهادت رسیدند، و بعد از اینها خالد بن ولیدس – که گرچه امیر تعین نشده بود – بیرق را بر داشت، و فتح نصیبش گردید.
2) این حدیث دلالت واضحی بر نبوت پیامبر خدا ج دارد، زیرا ایشان در مدینه منوره از واقعه خبر دادند که در شام به وقوع پیوسته بود، و جزئیات واقعه را طوری بیان نمودند که گویا شخصاً در آنجا حاضر هستند، و از اینکه پیامبر خدا ج بهشت و دوزخ را به چشم خود دیدند، و به معراج برده شدند، و به جایی رسیدند که برای ملک مقرب هم اجازۀ رسیدن به آنجا نبود، دور نیست که از راه مکاشفه صحنۀ شهادت آن سه صحابی جلیل القدرش، و پیروزی مسلمانان به دست خالد بن ولیدس برایشان نشان داده شده باشد.
3) گریه کردن بر میت اگر با ناله، و بلندکردن آواز، و دریدن جامه، و به شکل نوحه سرائی نباشد، روا است.
4) دفاع و سرپرستی از همراهان – ولو آنکه بدون اذن ولی امر باشد – روا بلکه لازم است، زیرا خالد بن ولیدس بدون آنکه از طرف پیامبر خدا ج به امارت و سرپرستی لشکر تعین شده باشد، چون مسلمانان را در خطر دید، زمام امور را بدست گرفت، و نبی کریم ج این عملش را پذیرفته و تمجید کردند.
[11]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) در روایتی آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «... و در دروازه بهشت از وی استقبال میکنند»، و احادیث بسیار دیگری نیز در این مورد آمده است.
2) اگر کسی – چه پدر و چه مادر – سه فرزندش که هنوز به سن بلوغ نرسیدهاند، پیش از خودش وفات نمایند، بشرط آنکه صبر کند، و جزع و فزع ننماید، این اطفال سبب دخولش به جنت میشوند.
3) اطفال مسلمانان در بهشت میباشند.
4) در مورد اطفال کفار چهار قول است: اینکه به متابعت از والدین خود در دوزخ میباشند، اینکه به سبب ایمان فطری خود در بهشت میباشند، چون گناهی نکردهاند، اینکه: به بهشت میروند و برای اهل جنت خدمت میکنند، و اینکه: سرنوشت آنها را جز خدا کسی نمیداند، و همین قول راجحتر به نظر میرسد، زیرا روایت است که کسی از پیامبر خدا ج راجح به سرنوشت اطفال کفار پرسید، فرمودند: «خدا بهتر میداند که آنها – اگر کلان میشدند – چه میکردند».
[12]- از مسائل و احکام متعلق به این حدیث آنکه:
1) این دختر پیامبر خدا ج زینب همسر ابی العاص بن الربیع بود، و دو فرزند داشت، یکی امامه و دیگری علی، امامه را پیامبر خدا ج بسیار دوست داشتند، در وقت نماز خواندن او را در آغوش خود میگرفتند، و هنگام سجده کردن، او را بر زمین میگذاشتند، وفات زینبل در سال هشتم هجری واقع گردید.
2) امام عینی/ میگوید: (اینکه پیامبر خدا ج جامه خود را دادند که به دخترشان زینبل بپوشانند، حکمتش، تبریک جستن به آثار پیامبر خدا ج است، و اینکه جامه خود را در اول برای زنها ندادند تا بعد از غسل دادن بر وی بپوشانند، سببش این بود تا بین جدا شدن جامه از جسم پیامبر خدا ج و تماس نمودن و تماس نمودن آن به جسم زیبنل فاصله نباشد).
[13]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) در وضوء دادن میت، شستن دهان و بینی مشروع نیست.
2) بعد از شانه زدن سر میت، در نزد احناف باید موهای زن دو گیسو ساخته شده و بر روی سینهاش گذاشته شود، و امام شافعی/ میگوید که موهایش سه گیسو ساخته شده و پشت سرش قرار داده شود.
[14]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) مرد باید به سه جامه کفن شود، و عمامه بر سرش بسته نشود، و بعضی میگویند: عمامه بستن مستحب است، زیرا این ابن عمرب فرزندش را که مرده بود، عمامه بست، و عمامه را در زیر زنخ دور داد.
2) سنت است که کفن سفید باشد، در سنن ترمذی و مستدرک حاکم از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «جامه سفید بپوشید، زیرا جامۀ سفید پاکیزهتر و بهتر است، و مردههای خود را به آن کفن کنید».
[15]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
نظر به ظاهر این حدیث، امام شافعی و احمد و اسحاق و اهل ظاهر میگویند: کسی که در حال احرام وفات میکند، نباید سرش پوشانده شود، و یا بر جانش خوشبوئی استعمال گردد، و امام ابو حنیفه و مالک و اوزاعی میگویند: بین مُحرِم و غیر مُحرِم فرقی نیست، و هردو به یک شکل کفن میشوند، و میگویند این حدیث خاص به همین شخص است، و دلیل آنها قول عائشهل است که میگوید: «وقتی که محرم وفات نماید، احرامش از بین میرود» و آثار دیگری نیز در این مورد وجود دارد، ولی آن آثار یا موقوف است، و یا ضعیف، و یا تاویل آنها تعسف آور است، و عمل کردن به قول پیامبر خدا ج در صورتی که معارض قوی، ویا تاویل معقولی نداشته باشد، لازم است.
[16]- وی عبدالله بن ابی، معروف به ابن سلول است، و سلول زنی از خزاعه و مادر عبدالله بن ابی بود، وی سردسته و سر کرده منافقین بود، پسر وی که نامش نیز عبدالله است، از پیامبر خدا ج اجازه خواست که این منافق را بکشد، ولی پیامبر خدا ج برایش اجازه ندادند، و گفتند: برایش نیکی کن، زیرا اگر او را بکشی، مردم میگویند که: محمد ج صحابههای خود را میکشد، اسد الغابه (3/197).
[17]- نام فرزندش نیز مانند خودش عبدالله بود، و وی از فضلای صحابه است، و نامش حباب بود، و بعد از اینکه مسلمان شد، پیامبر خدا ج او را عبدالله نامیدند، در غزوۀ بدر و در همه غزوات دیگر با پیامبر خدا ج اشتراک داشت، و طوری که هم اکنون در سوانح پدرش عبدالله بن سلول گفتیم، از پیامبر خدا ج اجازه خواست که پدرش را بکشد، ولی پیامبر خدا ج او را از این کار مانع شدند، در سال دوازدهم هجری در زمان خلافت ابوبکر صدیقس در جنگ با مرتدین در یمامه به شهادت رسید، أسد الغابه (3/197-198).
[18]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) عبدالله بن ابی، سر کردۀ منافقان بود، در اواخر شوال سال نهم هجری مریض گردید، و در ذی قعدۀ همان سال مرد، در هنگام مریضیاش پیامبر خدا ج به عیادتش رفتند، و روزی که وفات نمود، پیامبر خدا ج به عیادتش رفته بودند، در حال جان کندن بود، پیامبر خدا ج برایش گفتند: مگر تو را از دوستی با یهود منع نکرده بودم، در جواب گفت: سعد بن زراره با یهود دشمنی میکرد، و این دشمنی برایش فایده نکرد، و افزود: یا رسول الله! این لحظه لحظۀ عتاب نیست، پس از اینکه مردم، در مراسم غسلم حاضر شوید، و پیراهن خود را که به جان شما تماس دارد، بدهید تا مرا به آن کفن کنند، و بر من نماز بخوانید، و برایم طلب مغفرت بنمائید، و بعد از اینکه شخص منافق مرد، پیامبر خدا ج تمام این خواهشات وی را بر آورده ساختند.
و سؤالی که حتماً به ذهن خواننده خطور میکند این است که این شخص سر کرده و رئیس منافقان بود، و با آنهم چرا پیامبر خدا ج با وی چنین پیش آمد نموده و خواهشاتش را بر آورده ساختند، در جواب این سؤال، علماء تعلیلات متعددی را ذکر نمودهاند، از آن جمله اینکه:
1) این عمل به جهت احترام به فرزندش – که از فضلای صحابه بود – صورت گرفت.
2) سبب این عمل آن بود که پیامبر خدا ج بنا به عادت همیشگی خود، در تمام عمر خود برای کسی که از ایشان چیزی طلب میکرد (نه) نمیگفتند.
3) سبب این کار دلجوئی از اقوام و وابستگان این شخص منافق بود نه شخص خود وی، تا شاید به این سبب به اسلام داخل شوند، و همین طور هم شد، و گویند بعد از این واقعه، هزار نفر از اقوام این منافق به اسلام گرایدند.
4) اینکه در روز حدیبیه سخنی گفته بود که مورد تحسین پیامبر خدا ج قرار گرفته بود، و آن سخن این بود که مشرکین هنگامی که مانع رفتن مسلمانان به مکه شدند، برای ابن أبی گفتند: اگر تو خواسته باشی میتوانی به مکه رفته و به کعبه طواف نمایی، او در جواب آنها گفته بود: نه، نمیروم، من به طور کامل پیرو پیامبر خدا ج میباشم.
و آنچه که به ذهن راقم میرسد این است که پیامبر خدا ج دارای رحمت ورأفت عام بودند، و این رحمت ورآفت تا جایی بود که حتی دشمنان آن حضرت ج را نیز شامل میشد، و همین مواقف نیک و گذشتهای ایشان بود که همگان را به خود جلب کرده، و دینی را که آورده بودند، جهان شمول ساخته بود، و اگر راه و روش انتقام جویانه، و موقف سختگیرانه میداشتند، هیچگاه در دعوت خود چنین موفقیتهای شایانی نمیداشتند، و تجارب زیادی شاهد این مدعا است.
5) فرزندش عبدالله بن عبدالله بن ابی بود، و سوانحش هم اکنون گذشت، و آنچه که در اینجا قابل تذکر است این است که عبدالله بن ابیس علاقه به اسلام را فوق علاقه پدر فرزندی میدانست، و از ایجا بود که با پدرش سخت دشمنی داشت، و چند بار از پیامبر خدا ج خواسته بود تا برای او اجازه بدهند که گردن او را بزند، ولی پیامبر خدا ج برایش چنین اجازه را ندادند، و قومیت خواهانی که علاقه قومیت را فوق علاقه اسلامیت میدانند، و در عین حال میخواهند این روش خود را از نگاه اسلامی نیز توجه نمایند، سخت در اشتباهاند.
6) از این حدیث دانسته میشود که: اگر کافر وفات نمود، برای فرزند مسلمانش روا است که او را غسل بدهد، کفن کند و دفنش نماید، ولی نباید بر وی نماز بخواند، و در کفن کردنش سنت کفن را از سه جامه بودن و امثال اینها مراعات نماید، این مذهب امام ابو حنیفه و شافعی رحمهما الله میباشد، ولی امام مالک و امام احمد رحمهما الله میگویند: نباید او را کفن کند و یا دفنش نماید، بلکه باید جثهاش را در جایی زیر خاک پنهان کند.
[19]- از حدیث سابق این طور دانسته میشد که پیامبر خدا ج پیش از آنکه (ابن أبی) منافق را دفن کنند، پیراهن خود را بر وی پوشانده بودند، و از این حدیث دانسته میشود که بعد از دفن، (ابن أبی) را از قبر بیرون کردند، و بعد از آن پیامبر خدا ج پیراهن خود را بر وی پوشاندند، در جواب گفتهاند که یکی از دو احتمال وجود دارد، یا اینکه پیراهن اول را از وی بیرون کرده باشند، و پیامبر خدا ج پیراهن دیگری را بر وی پوشانده باشند، و یا اینکه بر علاوه از پیراهن اول، پیراهن دومی را نیز بر وی پوشانده باشند.
2) بیرون کردن مرده از قبرش جهت مصلحت وی روا است، و از جمله مصلحتی که بیرون کردن میت را اجازه میدهد – طوری که در (مبسوط) امام سرخسی، و (بدائع) امام کاسانی آمده است – این است که: «اگر میت در قبرش به غیر طرف قبله، و یا به پهلوی چپش، و یا معکوس یعنی سرش به جای پایش نهاده شده باشد، در این حالات روا است که از قبرش بیرون شود، و دوباره به طریقه مسنونه دفن گردد، و این هم در صورتی است که تنها لحد را بسته باشند، و هنوز خاک بر وی نریخته باشند، و اگر بر وی خاک ریخته باشند، بیرونکردنش از قبر روا نیست.
[20]- یعنی: کسانی که پیش از فتوحات اسلامی وفات نمودند، از غنائمی که خداوند متعال نصیب مسلمانان کرد، بهرۀ نبردند، و البته اینهایی که از مزد دنیوی بهرۀ نبردند، خداوند متعال مزدشان را در آخرت به وجه بهتر و شایستهتری خواهد داد.
[21]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) (اذخر): گیاهی است که در سرزمین حجاز یافت میشود، بوی خوشی دارد، و در دشتها میروید.
2) اگر جامۀ کافی برای کفن میت پیدا نمیشد، باید در تکفین از سر میت شروع نمود، و علماء گفتهاند که: اگر کفن کمتر از این بود، باید بین ناف تا زانوی میت پوشانیده شود، و اگر کمتر از این بود، باید عورت غلیظهاش پوشانیده شود.
[22]- وی سهل بن سعد بن مالک انصاری ساعدی است، نامش صعب بود، و پیامبر خدا ج او را سهل نامیدند، بسیار عمر کرد، و زمان حجاج را دریافت، حجاج برایش گفت: چه چیز مانع شد که با امیر المومنین عثمانس کمک نکنی؟ گفت: کمک کردم، حجاج گفت: دروغ میگوئی و امر کرد و گردنش را مهر کردند، در سال هشتاد و هشت هجری به عمر نود وشش سالگی وفات یافت، اسد الغابه (2/366-367).
[23]- شخصی که این سخن را گفت: عبدالرحمن بن عوف، و یا سعد بن ابی وقاص بود.
[24]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) پیامبر خدا ج دارای خلق عظیم، وجود و سخاوت کامل بودند، و این چیز برای پیامبر خدا ج سجیه گردیده بود، از این جهت صحابهش برای شخصی که جامه پیامبر خدا ج را تحسین کرده و از ایشان طلبیده بود گفتند: که کار خوبی نکردی، زیرا با وجود آنکه خودشان به این جامه ضرورت دارند، بعد از اینکه آن را از ایشان طلب نمودی آن را برای تو خواهند داد، و ضرورت خود را در نظر نخواهند گرفت.
2) تحسین از لباس و مال دیگران – اگر به اساس حسن نیت باشد – جواز دارد.
3) اگر کسی ادب را مراعات نمیکند، تنبیه کردنش جواز دارد، ولو آنکه عدم مراعات ادبش به سرحد تحریم نرسد، و اگر به سرحد تحریم رسید، اگر مانعی وجود نداشته باشد، ممانعتش از آن کار با حکمت و اسلوب نیک واجب میگردد، زیرا امر به معروف و نهی از منکر از اساسات دین اسلام است.
[25]- نهی اگر جدی نباشد، به نام نهی تنزیهی، و یا کراهت یاد میشود، و از اینجا است که اکثر علماء گفتهاند که: مشایعت کردن زن از جنازه مکروه است، و مذهب احناف هم همین چیز است.
[26]- وی ام حبیبه ابی سفیان صخر بن حرب است، نامش رمله و یکی از امهات المومنین است، از کسانی است که در اول مسلمان شده بودند، به حبشه هجرت نمود، و در حبشه بود که پیامبر خدا ج شخصی را فرستادند و از وی خواستگاری نمودند، و او پیشنهاد را پذیرفت و با ایشان ازدواج نمود، وفاتش در سال چهل وچهار هجری است، اسد الغابه (5/573-574).
[27]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
عده بر چهار نوع است:
أ) سه بار حیض شدن: و این برای زنی است که شوهرش او را طلاق داده باشد، و عادت ماهانهاش جریان داشته باشد.
ب) سه ماه کامل: و این برای زنی است که شوهرش او را طلاق داده باشد، ولی به سبب مریضی، و یا خورد سالی، و یا کلان سالی و یا هر سبب دیگری عادت ماهانهاش قطع شده باشد.
ج) چهار ماه و ده روز: و این برای زنی است که شوهرش وفات کرده باشد، و حامل نباشد، خواه عادت ماهانهاش جریان داشته باشد، و خواه قطع شده باشد، و خواه خورد سال باشد، و خواه کلان سال، خواه مدخول بها باشد و خواه نباشد، یعنی: خواه شوهرش با وی خلوت و یا جماع کرده باشد، و یا نکرده باشد.
د) وضع حمل: و این برای زنی است که در حال حمل، بین او و شوهرش جدائی آمده باشد، خواه شوهرش او را طلاق داده باشد، و خواه وفات نموده باشد، خواه مدت وضع حملش کوتاه باشد، و خواه دراز، و خواه وضع حملش پیش از چهار ماه و ده روز صورت پذیرد و خواه بعد از چهار ماه و ده روز.
[28]- آن زن چون به آن صورت نا شایست با پیامبر خدا ج بر خورد نموده بود، و برایش گفته بودند که: این شخص پیامبر خدا ج است، بسیار ترسید، و فکر کرد که شاید مانند حکام و امرای ظالم باشند که از گفتن چنین سخنی او را مورد تعقیب و باز خواست قرار خواهند داد، از این جهت به سرعت آمد تا عذر خواهی نماید، و چون به درخانه نبی کریم ج آمد و از اینکه دید پاسدار و نگهبانی ندارند، تعجب کرد.
[29]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) زیارت قبور برای مردها در اول حرام بود، ولی بعد از آن مباح ساخته شد، و سبب حرام بودن در اول آن بود که مردم هنوز عبادت اوثان را فراموش نکرده بودند، بنابراین ترس این وجود داشت که مبادا دوباره قبرها را مورد پرستش قرار دهند، ولی بعد از اینکه اسلام در دل مسلمانان مستحکم گردید، وخوف پرستیدن قبور از بین رفت، زیارت قبور برای آنها اجازه داده شد، زیرا زیارت قبور انسان را از دنیا روگردان ساخته و به یاد آخرت میاندازد.
2) در زیارت قبور برای زنها بین علماء اختلاف است، بعضی میگویند که زیارت قبور برای زنها مباح است، ولی اکثر علماء آن را مکروه میدانند.
[30]- وی اسامه بن زید بن حارثه است، پیامبر خدا ج او را بسیار دوست داشتند، تا جایی که به نام (حب) یعنی: دوست پیامبر خدا ج شهرت یافته بود، وی سیاه پوست و دارای بینی پهن و فرورفته بود، و در سال پنجاه وهشت هجری وفات نمود، اسد الغابه (1/65-66).
[31]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) این دختر نبی کریم ج که شخصی را نزدشان فرستاد و گفت که پسرم در حالت قبض روح است، و نزد ما بیائید، زینب بود، و همسر زینب را ابو العاص نام داشت، و زینب از ابو العاص دو فرزند داشت، یکی همین طفلی که مورد بحث است، و نامش علی بود، و دیگری دختری بود به نام امامهل امامه کلان شد، و بعد از اینکه فاطمهل وفات یافت، علیس او را به نکاح گرفت.
2) اینکه پیامبر خدا ج در مرتبه اول دعوت دخترشان را اجابت نکردند، شاید سببش این بوده باشد که به کدام کار مهمی مشغول بودند، و یا برای بیان تسلیم کامل به قضای پروردگار بوده باشد، و در مرتبه دوم چون از یک طرف دخترشان الحاح کرد، و از طرف دیگر هدفشان که مشغولیت به امر مهمی بود، و اظهار رضایت کامل به قضای پروردگار باشد، بر آورده باشده بود، برخاستند و نزد دختر خود زینبل رفتند.
3) گریه کردن بر مرده اگر از سوز دل و بدون آواز و نوحه باشد، روا است، در سنن ابو داود از ابن عباسب روایت است که گفت: در وفات رقیهل زنها گریه میکردند، عمرس آنها را منع میکرد، پیامبر خدا ج فرمودند: ای عمر! ساکت باش، و به زنها گفتند: «مانند صوت شیطان آواز خود را بلند نکنید، هر آن چیزی که از چشم و قلب باشد از رحمت است، و هر آن چیزی که از دست و زبان باشد، از شیطان است»، و البته مراد از چشم و قلب که نشانه رحمت است، اشک چشم و سوز دل است، و مراد از دست و زبان که از شیطان است، زدن به سر و روی و نوحه سرائی است.
[32]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) این دختر پیامبر خدا ج ام کلثوم همسر عثمان بن عفانس بود، و وفاتش در سال نهم هجری واقع شده بود.
2) اینکه پیامبر خدا ج از آنها پرسیدند: «آیا در بین شما کسی هست که شب گذشته با همسرش مقاربت نکرده باشد»؟ سببش این بود تا آن زن را کسی در قبر بگذارد که در گذشته نزدیک با زنش آمیزش نکرده باشد، تا نفسش مطمئن بوده و مسئلۀ شهوت به خاطرش خطور نکند، و امام عینی/ بر این نظر است که اختیار ابو طلحه نه تنها برای این بود که شب گذشته با زنش آمیزش نکرده بود، بلکه سبب دیگری هم داشت، و آن این بود که وظیفهاش همین کار، یعنی کندن قبر و بخاک سپردن مردهها بود، گرچه سیاق حدیث، دلالت بر سبب دومی ندارد، والله تعالی أعلم.
3) ابو طلحه، که دختر نبی کریم ج را در قبر نهاد، نامش زید بن سهل انصاری است، پهلوان نامداری بود، در جنگ حنین بیست نفر از مشرکین را از پای درآورد، صوت بسیار مهیبی داشت، تا جایی که پیامبر خدا ج فرمودند: «صوت ابو طلحه در لشکر از صد نفر مؤثر تر است».
4) نشستن بر کنار قبر در هنگام دفن میت جواز دارد، ولی نشستن بر قبر جواز ندارد، زیرا در صحیح مسلم آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر کسی از شما بر بالای جمرۀ آتشی بنشیند که لباسهایش را سوزانده و به جلدش برسد، بهتر از آن است که بر قبر بنشیند».
[33]- در اینکه میت به سبب گریه کردن باز ماندگانش بر وی تعذیب میشود یا نه؟ بین علماء اختلاف است، و قول جمهور علماء این است که اگر شخص بر گریهکردن وصیت نماید، و بازماندگانش وصیت او را جاری ساخته و بر وی گریه کنند، به سبب این گریه عذاب میشود، و عذاب شدن او در این حالت، به سبب عمل خودش که وصیتکردن به گریه است میباشد، نه به سبب گریه آنها.
[34]- بین این حدیث و بین این قول خداوند متعال که: ﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰۚ﴾ تعارضی نیست، زیرا حدیث بیانگر آن است که این زن نسبت به کفری که خودش مرتکب شده بود، عذاب میشود، و اهل خانوادهاش در این حالت بر وی گریه میکنند، یعنی: عذابش به سبب کفر خودش میباشد، نه به سبب گریه خانوادهاش بر وی.
[35]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) نوحه کردن، عبارت از شیون و گریه کردن به آواز بلند است، و این کار به اجماع علماء حرام است، چه به صورت فردی باشد، و چه به صورت دسته جمعی، و پیامبر خدا ج هنگامی که از زنها بیعت میگرفتند، بر آنها شرط میکردند که نوحه سرائی نکنند، ولی اگر گریه کردن بدون شیون و آواز باشد، روا است.
2) در این حدیث به طور صریح گفته شده است که مرده به سبب نوحه که بر وی میکنند، تعذیب میشود، و این امر معارض این قول خداوند متعال است که میفرماید: ﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰۚ﴾، یعنی: «هیچکس گناه شخص دیگری را متحمل نمیشود»، علماء برای رفع این تعارض اقوال زیادی ذکر کردهاند، ولی آنچه امام قرافی/ در این مورد گفته است، از اقوال دیگر دلنشینتر به نظر میرسد، و خلاصه آنچه که در کتاب (الفروق) (2/297) میگوید این است که: همانطوری که انسان در حایت خود از گریه و پریشانی اقوام خود متاثر گردیده و گرفتار غم و پریشانی میشود، بعد از وفات وی، روحش از گریه اقوامش متاثر گردیده و گرفتار غم و پریشانی میشود، و این غم و پریشانی یک نوع عذابی است.
به این طریق، عذابی که برای مرده به سبب گریه اقوامش میباشد، عذاب دنیوی است، و عذابی که آیه کریمه آن را نفی میکند، عذاب اخروی است، به این طریق بین آیه کریمه و حدیث نبوی تعارضی باقی نمیماند.
[36]- یعنی: پیرو سنت و هدایت ما نیست، نه اینکه معنایش این باشد که در دین و آئین ما نیست، زیرا در نزد اهل سنت و جماعت به سبب ارتکاب گناه کسی کافر نمیشود.
[37]- این سؤال را از این جهت نمود که میترسید در بین مشرکین در مکه وفات نماید و از ثواب هجرت محروم بماند.
[38]- و این پیش بینی پیامبر خدا ج به حقیقت پیوست، زیرا سعد بن ابی وقاصس از این مرضش شفا یافت، و بیش از چهل سال دیگر زندگی کرد، و سبب نفع برای عده و ضرر برای عدۀ دیگری گردید، زیرا بعد از اینکه به امارت عراق مقرر گردید، مردمی مرتد شده بودند، از آنها خواست که توبه کنند و ایمان بیاورند، بعضی از آنها هدایت شده و توبه نمودند، و عدۀ بر کفر خود اصرار کردند و به اسلام برنگشتند، و سعد آنها را کشت.
[39]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) کسی که ورثه دارد – چه به سبب نسب باشد و چه به سبب نکاح – روا نیست که بیش از ثلث مال خود را وصیت نماید.
2) کسی که هیچ ورثه ندارد، روا است به هراندازه که خواسته باشد از مال خود وصیت نماید، ولو آنکه تمام مالش باشد.
3) اگر کسی که ورثه دارد، بیش از ثلث مالش را وصیت نمود، و ورثهاش اجازه دادند، وصیتش صحت داشته و نافذ میگردد.
4) همانطوری که وصیت مریض به یش از ثلث مالش جواز ندارد، و بدون اجازه ورثه نافذ نمیگردد، بخشش، و خیرات و آزاد کردن غلامانش نیز به بیش از ثلث، صحت نداشته و نافذ نمیگردد.
5) از این حدیث دانسته میشود که جمع کردن مال از راه حلال جهت مرفه و آسوده ساختن باز ماندگان، بهتر از اسراف در مال و در فقر وفاقه نگهداشتن آنها است.
6) با استناد به این حدیث گفتهاند که: ثروت و دارائی که از راه حلال باشد، بهتر از حالت فقر و بیچارگی است.
7) در این حدیث دلیل دیگری بر صدق نبوت پیامبر خدا ج است، زیرا از زنده ماندن سعد خبر دادند، و این خبرشان با جزئیات خود به حقیقت پیوست، و تفصیل آن هم اکنون گذشت.
[40]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) کارهای که در این حدیث ذکر گردیده است، که عبارت از: فریاد کشیدن، و تراشیدن سر، و گریبان دریدن در وقت مصیبت باشد، در نزد عامۀ علماء حرام است، و از گناهان کبیره شمرده میشود، گرچه بعضی از علماء آن را مکروه دانستهاند، ولی شکی نیست که اسلوب حدیث نبوی نظر عامۀ علماء را ترجیح میدهد.
2) همانطوری که این اعمال برای زن حرام است، برای مرد نیز حرام است، ولی چون به طور عموم در هنگام وفات چنین اعمالی از زنها سر میزند، پیامبر خدا ج به طور خاص از آنها نام بردهاند.
[41]- وی زید بن حارثه غلام آزاد شده پیامبر خدا ج است، و پیامبر خدا ج او را بسیار دوست داشتند، در هر لشکری که اشتراک داشت، او را امیر آن لشکر مقرر میکردند.
[42]- وی جعفر بن ابی طالب عموی پیامبر خدا ج است، و از برادرش علیس ده سال کلانتر بود، از کسانی است که در ابتداء مسلمان شده بودند، به حبشه هجرت نمود، پیامبر خدا ج خبر داده بودند که وی شهید میشود، بنابر این وی به یقین از اهل جنت است.
[43]- وی عبدالله بن رواحه است، و از کسانی است که در ابتداء مسلمان شده بودند، در اکثر غزوات اشتراک نموده بود، و پیامبر خدا ج خبر داده بودند که وی شهید میشود، بنابراین وی به یقین از اهل جنت است.
[44]- و خلاصه قصه شهادت آنها به اینگونه بود که:
پیامبر خدا ج در جمادی الاولی سال هشتم آنها را با سه هزار نفر به طرف شام فرستادند، و زید را بر آنها امیر مقرر نمودند، و گفتند: اگر زید به شهادت رسید، جعفر امیر باشد، و اگر جعفر به شهادت رسید، عبدالله بن رواحه، چون به شام رسیدند، برایشان خبر رسید که (هرقل) با صد هزار نفر از رومیان در مقابل آنها صف آرایی نموده است، و صد هزار نفر دیگر از قبایل مختلف عرب که نصاری بودند، با وی ملحق شدهاند، جنگ بین طرفین درگرفت، و این سه نفر به ترتیب به شهادت رسیدند، و بیرق را خالد بن الولیدس به دست گرفت، و فتح نصیب مسلمانان شد، و خالدس میگوید: در این روز (نه) شمشیر در دستم شکست.
و چیزی که در این معرکه نهایت تعجب انگیز است این است که این دو لشکر با وجودی که هر دوی آنها به اساس عقیده میجنگیدند، ولی هیچ تناسبی از نگاه تعداد و ادوات جنگی بین آنها وجود نداشت، زیرا در یک طرف سه هزار نفر با بسیطترین وسایل جنگی که نیزه و تیر و شمشیر باشد، وجود داشت، و از این تعجبآورتر اینکه: در این روز از طرف کفار صدها نفر کشته شدند، و از طرف مسلمانان فقط (دوازده) نفر به شهادت رسیدند، که (سه) نفر از آنها امیرانشان بودند، و در نتیجه، فتح نصیب مسلمانان شد.
[45]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) اینکه آنها با وجود آنکه آن زنها از صحابیات بودند، و بعد از اینکه آن شخص امر پیامبر خداج برای آنها برد، و آنها سکوت نکردند، یکی از دو احتمال وجود دارد، احتمال اول آنکه: آن شخص امر به سکوت شدن را به پیامبر خدا ج نسبت نمیداد، بلکه نزدشان میرفت و میگفت ساکت باشید، و آن زنها به حرفش گوش نمیدادند، چون نمیدانستند که این امر، امر پیامبر خدا ج است، و احتمال دوم آن است که از شدت مصیبتی که به آنها رسیده بود، آنچنان تحت تاثیر قرار گرفته بودند، که با وجود خبر شدن از امر پیامبر خدا ج نمیتوانستند که از گریه کردن خود داری نمایند، پس این گریه کردن بدون اختیارشان بود، و از کاری که بدون اختیار انسان باشد، بر وی گناهی نیست.
2) به تعزیه نشستن به آرامی و وقار جواز دارد.
3) در حالت مصیبت باید صبر و تحمل نمود.
4) کسی که از کار منکر خود داری نمینماید، باید تادیب گردد.
5) برای زن روا است که با حجاب به طرف مرد بیگانه – بدون شهوت – نگاه کند.
[46]- در اینکه مراد از این آمادگی چیست؟ احتمالات متعددی وجود دارد، از آن جمله اینکه طعامی را آماده کرد، زیرا شوهرش (ابو طلحه) روزه دار بود، و یا اینکه خودش را زینت و آرایش و آماده همبستر شدن با شوهرش نمود، و یا اینکه طفل را غسل داد و کفن کرد، تا آماده دفن باشد، و او را در گوشه از خانه گذاشت، چون ابو طلحهس به خانه آمد، پرسید که حال بچه چه طور است؟ گفت: آرام گرفته است، و امید وارم که راحت شده باشد، این زن فهمیده و هوشیار عباراتی را در سخن خود بکار برد، که هم راست باشد، و هم مقصودش را که خبر نشدن شوهرش از مرگ طفل باشد، بر آورده سازد، و همانطور هم شد، زیرا تا وقتی که خودش برای شوهرش نگفت، شوهرش از این واقعه مطلع نشد.
[47]- و فهماندنش به این طریق بود که برای شوهرش گفت: ای ابا طلحه! آیا اگر مردمی برای مردم دیگری امانتی بدهند، و باز بیایند و امانت خود را طلب نمایند، آیا آنها حق دارند که از دادن امانت خود داری ورزند؟ ابو طلحه گفت: نه، همسرش گفت: پس در مورد فرزندت صبر خود را به خدا کن، ابو طلحه در غضب شد و گفت: این واقعه را از من پنهان نمودی، و بعد از اینکه چنین و چنان کردی برایم خبر میدهی؟
[48]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) مراد از این فرموده پیامبر خدا ج که: «امید است که خداوند در شب گذشته شما برکت بدهد»، این است که: از همبستری که شب گذشته بین شما صورت گرفته است، خداوند برای شما فرزند صالحی عطا کند.
2) کسی که در مصیبت صبر کند، خداوند برایش در دنیا و آخرت مزد نیکو میدهد، خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّمَا یُوَفَّى ٱلصَّٰبِرُونَ أَجۡرَهُم بِغَیۡرِ حِسَابٖ﴾ یعنی: جز این نیست که اشخاص صابر مزد خود را به طور کامل دریافت میدارند، و صبر عبارت از آن است که شخص در وقت مصیبت رسیدن به وی، آرام باشد و از زبانش شکایتی شنیده نشود، و اگر غم واندوهی دارد در دل خود داشته باشد، و اگر اشکی به چشمش میآید، و یا رنگش تغیر میکند، و یا میلی با نشستن با مردم ندارد، منافی با صبر نیست، زیرا این امور فطری است، و طبیعت بشر آن است که در وقت مصیبت این چیزها و یا بعضی از این چیزها از وی بدون اختیار سر میزند.
3) اگر کسی به مصیبت وفات فرزندش – و یا به هر مصیبت دیگری – دچار میشود، باید به قضا و قدر خداوند تسلیم گردیده و صبر نماید.
4) زن باید بکوشد که از مصائب شوهر خود بکاهد.
5) اگر کسی برای رضای خدا صبر میکند، خداوند عوضش را برایش میدهد.
6) پیامبر خدا ج اگر دعا میکردند، دعایشان اجابت میشد.
7) سیاق حدیث دلالت بر این دارد که خداوند متعال آن (نُه) فرزند را بعد از دعای پیامبر خدا ج برای آن شخص داد.
[49]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) پیامبر خدا ج هشت فرزند داشتند، چهار پسر و چهار دختر، پسرهایشان: (قاسم) (طاهر) (طیب) و (ابراهیم)، و دخترهایشان: (زینب) همسر ابی العاصس (رقیه) و (ام کلثوم) همسران عثمان بن عفانس که یکی را پس از دیگری به نکاح گرفته بود، و (فاطمه) همسر علیس بود، و همگی جز ابراهیم÷ از خدیجهل بودند، و (ابراهیم)÷ از ماریۀ قبطیه بود.
2) وفات ابراهیم÷ در روز سه شنبه دهم ماه ربیع الاول سال دهم هجری واقع گردید، و عمر وی در این وقت شانزده ماه و هشت روز بود.
3) اظهار سبب غم و حزن و گریه، برای کسی که از سبب آن جویا میشود، روا است، گریه کردن در مصیبت مرگ روا است، چه پیش از مرگ باشد، و چه بعد از آن، در این حدیث گریه پیامبر خدا ج به سبب مریضی ابراهیم÷ فرزندشان، پیش از مرگ وی بود، و در صحیح مسلم آمده است که پیامبر خدا ج به سر قبر مادر خود رفتند، و به گریه افتادند، تا جائیکه دیگران نیز گریه کردند.
[50]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) مراد از این گفته پیامبر خدا ج که به طرف زبان خود اشاره کرده و فرمودند: «بلکه سبب این است که [خداوند] عذاب میکند و یا مورد رحمت قرار میدهد» این است که: این زبان است که سبب گرفتار شدن به عذاب خدا، و یا مورد رحمت قرار گرفتن وی میشود، یعنی: اگر جزع و فزع کرد، و شکایت و داد و فریاد نمود، سبب گرفتار شدن به عذاب خدا میشود، و اگر ساکت شد، و به عوض داد و فریاد حمد و ثنای خداوند متعال را گفت، و هر چیز را از طرف خدا دانست، یعنی: در وقت مصیبت رسیدن (الحمد لله) و (إنا الله وإنا إلیه راجعون) گفت، مستوجب رحمت پروردگار میشود.
2) از رقت قلب و اشک چشم گناهی نیست، ولی شیون و فریاد است که سبب گناه و عذاب خداوندی میشود.
3) مستحب است که بزرگان به عیادت زیر دستان بروند.
4) نهی از منکر - اگر گوش شنوایی داشته باشد – لازم است.
5) گریه کردن در نزد مریض، اگر بدون شیون و فریاد باشد، جواز دارد.
6) مرده به سبب گریه وابستگان تعذیب میشود، و تفصیل آن قبلاً گذشت.
[51]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) معنی حدیث این است که از زنهایی که با أم عطیه رفته و با پیامبر خدا ج بیعت کرده بودند، تنها پنج نفر به این بیعت و وعدۀ خود وفا کردند، و بعد از آن نوحهگری نکردند، نه آنکه از تمام زنهای که در زمان نبی کریم ج وجود داشتند فقط پنج نفر نوحهگری را ترک نموده باشند.
2) نوحهگری و شیون و فریاد برای مرده به طور قطع حرام است، زیرا اگر حرام قطعی نمیبود، پیامبر خدا ج از آنها در این کار بیعت نمیگرفتند، زیرا بیعت با مردم - چه مرد بودند و چه زن – در امور مهم و اساسی صورت میگرفت.
[52]- شک بین دو عبارت از راوی است، و در هردو صورت مقصد آن است که توقف نماید تا از جنازه فاصله بگیرید و دور شود، تا سبب مزاحمت برای کسانی که جنازه را حمل میکنند نگردد.
[53]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) مراد از این حدیث نبوی شریف این است که: چون شخصی جنازه را دید، اگر نشسته بود، تا وقتی که جنازه از نزدش بگذرد، و دور شود، و چه به طرف دیگری غیر از طرفی که آن شخص ایستاده است برده شود، و یا پیش از آنکه به این شخص میرسد، به قبرستان رسیده و بر زمین گذاشته شود.
2) اگر کسی نماز جنازه را میخواند و با جنازه همراهی نمیکند، باید بایستد تا آنکه جنازه از نظر پنهان شود.
3) نظر به ظاهر این حدیث بعضی از علماء از آن جمله احمد بن حنبل و محمد بن حسن و اوزاعی رحمهم الله میگویند: ایستادن برای جنازه واجب است، و کسی که همراه جناز است، تا وقتی که جنازه بر زمین گذاشته نمیشود، نباید بنشیند، و امام ابو حنیفه و مالک و شافعی و ابو یوسف رحمهم الله وعدۀ دیگری از علماء میگویند که: ایستادن برای جنازه لازم نیست، چنانچه کسی که همراه جنازه است میتواند پیش از گذاشته شدن جنازه بر زمین بنشیند، و میگویند: این حدیث منسوخ است، و دلیلشان حدیثی است که در صحیح مسلم از علیس روایت شده است، وی میگوید: «پیامبر خدا ج برای جنازه میایستادند، ولی بعد از آن [در وقت دیدن جنازه] مینشستند»، و در روایت دیگری در صحیح ابن حبان آمده است که «پیامبر خدا ج برای جنازه میایستادند، ولی بعد از آن [در وقت دیدن جنازه] مینشستند، و برای ما امر کردند که بنشینیم.
[54]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
در کتاب (التوضیح) در شرح این حدیث آمده است که: نشستن ابو هریره و مروان پیش از جنازه، دلیل بر این است که آنها میدانستند که قیام برای میت واجب نیست، زیرا معقول نیست که آنها با وجود علم داشتن به وجوب قیام برای جنازه، این واجب را ترک کرده و بنشینند، ... اگر کسی بگوید: پس چرا ابو هریره سخن ابو سعید را در وجوب قیام برای جنازه تصدیق نمود؟ جوابش آن است که تصدیق ابو هریره نسبت به وجوبی بود که در اول امر وجود داشت، و نشستن وی به اساس چیزی بود که پیامبر خدا ج در اخیر به آن اشارد نموده بودند.
ولی این جواب قناعت دهنده نیست، زیرا اگر از یک اشکال که نشستن ابو هریرهس با وجود امر نبی کریم ج به لزوم قیام برای جنازه باشد، خلاص میشویم، به اشکالی دیگری مواجه میشویم، و آن این است که چرا ابو سعید از این ارشاد نبوی خبر نداشت.
و علاوه بر آن، طریق گفت و شنود ابو سعیدس با مروان، و تصدیق ابو هیرهس کلام او را، به خوبی نشان میدهد که ابو هریرهس آنچه را که ابو سعیدس گفت، قبول کرد، وردی برایش ذکر نکرد، زیرا اگر طوری که در (التوضیح) آمده است، ابو هریرهس دانست که پیامبر خدا ج در اخیر امر ارشاد به نشستن کردهاند، هیچ مانعی نبود که این امر و یا ارشاد را برای ابو سعید بیان میکرد، زیرا پوشیدن علم جواز ندارد.
پس چیزی که در رفع این اشکال به خاطر میرسد این است که: شاید ابو هریرهس فکر میکرد که امر پیامبر خدا ج در ایستادن برای جنازه برای استحباب باشد نه برای وجوب، و یا احتمال دارد که در همان وقت یادش از این حدیث نبوی شریف رفته بود، درست است که ابو هریرهس به سبب دعای نبی کریم ج دارای حافظه بسیار قوی بود، ولی این به آن معنی نیست، که قطعاً هیچ چیزی را در هیچ وقت فراموش نمیکرد، زیرا پیامبر خدا ج بعضی چیزها را – احیاناً – فراموش میکردند، و وقتی که عارضه فراموشی – ولو احیاناً - برای پیامبر خدا ج جواز داشته باشد، چه مانع است که برای ابو هریرهس نیز - احیاناً – وجود داشته باشد، والله تعالی أعلم.
[55]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
برخاستن پیامبر خدا ج به جهت ملائکه بود که همراه جنازه میباشند – چه ملائکه رحمت باشند و چه ملائکه عذاب – در یکی از احادیث آمده است که جنازه گذشت، و پیامبر خدا ج برای آن برخاستند، کسی گفت: این جنازه یهودی است، فرمودند: «ما به احترام ملائکه برمیخیزیم»، و یا آنکه برخاستنشان خاص جهت انسان بودن آن جنازه بود، زیرا در حدیث دیگری آمده است که جنازه گذشت، پیامبر خدا ج برای آن برخاستند، کسی گفت: این جنازه یهودی است، فرمودند: «مگر انسان نیست»؟ و یا برخاستنشان جهت یادآوری از وحشت مرگ بود، همین حدیث در صحیح مسلم به این عبارت است که: جنازه گذشت، پیامبر خدا ج برایش برخاستند، ما هم برخاستیم، و گفتیم یا رسول الله این جنازه از زن یهودی است، فرمودند: «مرگ و حشتناک است، وقتی که جنازۀ را دیدید برخیزید».
[56]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) در حدیث دیگری از انسس روایت است که گفت: در جنازه با پیامبر خدا ج اشتراک نموده بودیم، دیدند که زنهایی هم وجود دارند، از آنها پرسیدند: «جنازه را برمیدارید؟ گفتند: نه، پرسیدند: او را دفن میکنید، گفتند: نه، فرمودند: پس بر گردید که برای شما ثوابی نیست و گنهکار میشوید»، و از این احادیث چنین دانسته میشود که زنها نباید در حمل و دفن جنازه اشتراک نمایند.
2) عبارت حدیث نبوی شریف این است که پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر شخص نیکو کاری باشد میگوید: مرا زودتر برسانید، و اگر شخص نیکوکاری نباشد ...»، وصنعت تقابل در عبارت مقتضی آن بود که بگویند: اگر شخص نیکوکاری باشد میگوید: مرا زودتر برسانید، و اگر شخص بد کاری باشد...» ولی نبی کریم ج که کلامشان بلیغترین کلامها، و حسن خلقشان برای همگان خلق عظیم است، نخواستند برای مرده – هر کس که باشد – لفظ (بدکار) را استعمال کنند، و در حدیث بعدی نیز عین اسلوب به کار گرفته شده است، پس بر هر مسلمانی لازم است که متادب به ادب نبوی گردیده، و در سخن خود از بد زبانی، و الفاظ ناپسند خود داری نماید.
[57]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) مراد از شتاب کردن در وقت بر داشتن جنازه دویدن نیست، بلکه مراد رفتاری است که از حالت عادی تیز تر باشد.
2) علماء بر این متفقاند که بعد از بر داشتن میت، باید در رساندن آن به قبرستان و در دفن وی سرعت نمود، ولی پیش از برداشتن باید مرگ شخص محقق گردد، تا نشود که شخص زنده را دفن کنند، زیرا در بعضی مریضیها شخص مریض تا یک شبانه روز و احیاناً بیشتر از آن به حالتی افتاده است که اگر انسان دقیق نشود، فکر میکند که وی مرده است.
و گویند ملاحسین واعظ کاشفی هراتی به همین مرض دچار بود، و هر وقت که این مرضش میآمد، یک شبانه روز مانند مردگان افتاده بود، و بعد از آن بهوش میآمد، و برای باز اخیر که این مرض او را گرفت و بعد از گذشت یک شبانه روز بهوش نیامد، فکر کردند که مرده است، از این سبب او را غسل داده و کفن دفن کردند، ولی روی احتیاط نی را در مقابل دهانش قرار داده و سر دیگرش را از قبر بیرون گذاشتند، در روز دومی که او را به قبر گذاشته بودند، از آن مرض به هوش آمد، و دید که در قبر است، و فهمید که او را مرده پنداشته و دفن کردهاند، بنای داد و فریاد را گذاشت، و با خود نذر کرد که اگر خداوند او را از این مهلکه نجات دهد، کتاب خدا یعنی: (قرآن مجید) را تفسیر خواهد کرد.
در این وقت چوپانی و یا کسی که متولی قبر بود، صدایش را شنید، مردم را خبر کرد، آنها آمدند و او را زنده از قبر بیرون کردند، و او هم به عهد خود وفا کرد و قرآن مجید را به زبان فارسی بنام (تفسیر حسینی) تفسیر کرد، و این تفسیر هم اکنون مطبوع و متداول است، و احیاناً به نام (تفسیر بعد از مرگ) نیز یاد میشود.
[58]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) معنی این قول ابن عمرب که گفت: (ابو هریرهس برای ما خیلی حدیث رویات میکند)، این است که: ابو هریرهس نسبت به اینکه احادیث بسیاری را روایت میکند، شاید اشتباه کرده باشد، نه آنکه او را به این متهم ساخته باشد که: چیزهایی میگوید که پیامبر خدا ج نگفتهاند، زیرا شأن و مرتبه هر دوی آنها از چنین اتهامی بالاتر است، و تصدیق ابن عمرب در اخیر همین حدیث، این مدعا را ثابت میکند.
و برای آنکه ابن عمرب از آنچه که ابو هریرهس گفته بود متیقن شود، کسی را نزد ام المومنین عائشهل فرستاد، و در موضوع از وی استفسار نمود، عائشهل – طوری که در متن حدیث آمده است – سخن ابو هریره را تصدیق نمود، و همان بود که این سخن دلنشین ابن عمرب هم گردید.
2) معنی این گفته ابن عمرب که: (در بدست آوردن قیراطهای بسیاری کوتاهی کردهایم) این است که در جنازههای بسیاری اشتراک نکردیم، به این سبب قیراطهای بسیاری از دست ما رفت، و اگر از این حدیث اطلاع میداشتیم، در آنها اشتراک میورزیدیم.
[59]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) مسجد ساختن بر بالای قبر روا نیست، و پیامبر خدا ج این سخن را از آن جهت گفتند: تا آنکه مبادا بعضی از جهال به مروز زمان قبر را مورد پرستش قرار دهند.
2) معنی این گفته عائشهل که: اگر خوف مسجد ساختن بر بالای قبر پیامبر خدا ج نمیبود، قبرشان را برازنده قرار میدادند، این است که قبر را: در زیر پرده و یا داخل خانه قرار نمیدادند، و ظاهر میساختند، و این سخن عائشهل پیش از توسعه مسجد نبوی بود، ولی بعد از توسعه مسجد نبوی، مرقد نبوی را مثلث شکل ساختند، تا کسانی که به طرف شمال مرقد نبوی نماز میخوانند، هنگام نماز خواندن، مرقد در پیش روی آنها قرار نگیرد.
3) مسجد نبوی امروزی مسجدی نیست که بر قبر پیامبر خدا ج ساخته شده باشد، بلکه اصل مسجد در زمان خود نبی کریم ج و بدست خود ایشان تاسیس گردیده و ساخته شده بود، و قبر نبوی هم در بیرون از مسجد قرار داشت، ولی بعد از توسعه روی ضرورت، مرقد نبوی در داخل مسجد قرار گرفت، بنابراین محتوای حدیث، شامل مسجد و قبر نبوی به هیچ وجه شده نمیتواند، و علاوه بر آن کسانی که در آن مسجد نماز میخوانند به این نیت نماز میخوانند که این مسجد، مسجد پیامبر خدا ج است، و مسجدی است که ایشان آن را بنا کرده و در آن نماز خواندهاند، نه به این نیت که عظمت این مسجد، به سبب آن است که بر بالای قبر نبی کریم ج ساخته شده است، و یا قبر نبوی در آن قرار دارد.
[60]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) زن ولو آنکه در حالت حیض و یا نفاس وفات کرده باشد، باید بر وی نماز جنازه خوانده شود.
2) امام در وقت نماز خواندن متصل به جنازه ایستاده نشود، بلکه بین خود و جنازه اندکی فاصله بگذارد.
3) اینکه امام در کدام قسمت جنازه ایستاده شود، بین علماء اختلاف است، امام شافعی و احمد و ابو یوسف رحمهم الله میگویند: اگر میت مرد باشد، در برابر سرش، و اگر زن باشد، در برابر وسطش ایستاده شود، امام ابو حنیفه/ و بعضی از اصحابش میگویند: میت چه مرد باشد و چه زن، امام باید برابر سینهاش ایستاده شود، امام مالک/ میگوید: اگر میت مرد باشد، برابر وسطش، و اگر زن باشد، برابر شانههایش ایستاده شود، و البته این اقوال به اساس اولویت و یا استحباب است و همه بر این متفقاند که ایستادن امام به همه این انواع جواز دارد.
[61]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
در خواندن (الحمد لله) در نماز جنازه نسبت به اقوال و اعمالی که از صحابه روایت شده است، بین علماء اختلاف است، امام شافعی و اسحاق رحمهما الله با عدۀ از صحابهش میگویند: خواندن فاتحه بعد از تکبیر اول در نماز جنازه مشروع است، امام ابو حنیفه و امام مالک رحمهما الله و بعضی از صحابهش میگویند: در نماز جنازه قراءتی نیست، ولی بدون شک ظاهر حدیث مؤید نظر اول است، و بعد از جستجوی زیاد بر حدیثی که مؤید نظر ثانی باشد، اطلاع نیافتم، و آنچه که هست نظر بعضی از صحابه است، و البته به اتفاق علماء سنت پیامبر خدا ج بر قول و یا مذهب صحابه مقدم است، مگر اینکه گفته شود، مخالفت آنها با حدیث دلیل بر این است که آنها این حدیث را منسوخ میدانند، ولو آنکه ناسخ را ذکر نمیکنند، والله تعالی أعلم.
[62]- شک بین این دو عبارت احتمال دارد که از راوی باشد، یعنی: راوی به خاطر نداشت که پیامبر خدا ج (کافر) گفتند و یا (منافق)، و احتمال آن است که این عبارت از خود نبی کریم ج باشد، به این معنی که اگر این شخص دوم چه کافر باشد و چه منافق، چنین میگوید و حالش چنین است، ولی سیاقی که بعد از این میآید این احتمال دوم را ترجیح میدهد، زیرا چیزی را که این شخص در جواب دو ملک میگویند، سخن منافق است نه سخن کافر.
[63]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) عذاب قبر حق است.
2) سوال ملکین که به نام (منکر و نکیر) یاد میشوند، حق است.
3) پوشیدن کفش در قبرستان در نزد جمهور علماء جواز دارد، و امام احمد بن حنبل و اهل ظاهر میگویند: پوشیدن کفش در قبرستان مکروه است، و دلیلشان این است که پیامبر خدا ج شخصی را دیدند که در بین قبرها با کفشهای خود راه میرود، فرمودند: «وای بر تو، کفشهای خود را دور بینداز»، و امام طحاوی/ میگوید: سبب امر پیامبر خدا ج به دورانداختن کفشهای آن شخص، مجرد کفش نبود، بلکه سبب آن بود که کفشهایش نجس بود، بنابراین اگر کسی با کفشی که در آن نجاستی نباشد، در بین قبرها عبور میکند، باکی ندارد.
[64]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) مراد از سرزمین مقدس که موسی÷ خواسته بود تا در آنجا دفن شود، بنا به قول اکثر اهل علم (بیت المقدس) است.
2) برای موسی÷ در نزد خداوند متعال مرتبه بلندی است، زیرا با وجود آنکه چشم ملک الموت را کور کرد، مورد عتاب خداوند قرار نگرفت.
3) مستحب است که دفن در سرزمین مقدس و در پهلوی صالحین باشد.
4) ملائکه میتوانند خود را به هر صورتی که خواسته باشند، درآورند.
5) عمر قابل زیادت است، چنانچه پیامبر خدا ج فرمودهاند: «کسی که میخواهد عمرش دراز شود، صلۀ رحم را بجا بیاورد.
[65]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) در مورد نماز خواندن بر شهید دو حدیث وجود دارد که در ظاهر با هم تعارض دارند، حدیث اول که حدیث (جابر) باشد، دلالت بر این دارد که: بر شهید نماز خوانده نمیشود، و حدیث دوم که حدیث (عقبه) باشد، و بعد از این حدیث میآید، دلالت بر این دارد که بر شهید نماز جنازه خوانده میشود، از این سبب علماء در این مورد اختلاف نمودهاند، امام شافعی و مالک و اسحاق رحمهم الله نظر به حدیث اول میگویند: بر شهید نماز خوانده نمیشود، و امام ابو حنیفه، و ابو یوسف، و محمد، و احمد بن حنبل، و ابن ابی لیلی، و اوزاعی و ثوری رحمهم الله میگویند: بر شهید نماز خوانده میشود، و از حدیث اول چنین جواب میدهند که: سبب نماز نخواندن پیامبر خدا ج بر شهدای (احد)، فرصت نیافتن بر این کار در آن روز مصیبتبار بود، از این جهت اگر چنین مشکلی وجود نداشته باشد، باید بر شهید نماز خوانده شود، چنانچه در حدیث آتی به این چیز اشاره میشود.
2) در وقت ضرورت روا است که دو نفر در یک جامه با هم کفن شوند، این ظاهر حدیث است، بعضی از علماء میگویند: مراد از اینکه پیامبر خدا ج دو نفر را در یک جامه با هم کفن میکردند، این است که آنها را با هم به یک قبر دفن میکردند، زیرا دو نفر برهنه را پهلوی یکدیگر در داخل یک جامه قرار دادن روا نیست، ولی چون شهید با لباسهای خود کفن میشود، چنین مشکلی پیش نمیآید، و بعضی از علماء میگویند که مراد از کفن کردن دو نفر در یک جامه آن است، که: جامه را که از نگاه سنت باید یک نفر به آن کفن شود، روی ضرورت به دو نفر میدانند، ولی ظاهر حدیث بر خلاف این تاویل است، و آنچه که به نظر میرسد این است که روی ضرورت حتی برای شخص مکلف در حالت زندگی خوردن شراب و گوشت خوک روا است، پس اگر دو نفر مرده در یک جامه کفن شوند، چه مانعی دارد؟
3) در وقت ضرورت روا است که دو نفر و یا بیشتر از آن در یک قبر دفن گردند، ولی باید آنکه قاریتر است، پیشتر به لحد گذاشته شود، و بعد از وی هر کس که کلان سنتر است، و در بین هر دو نفری مقداری خاک ریخته شود، تا حکم قبر جداگانه را بگیرد.
4) در نزد أئمه ابو حنیفه و مالک و شافعی و احمد و اسحاق رحمهم الله روا است که زن و مرد در یک قبر دفن گردند، ولی امام شافعی و احمد رحمهما الله این عمل را تنها در حالت ضرورت روا میدانند و بس.
5) در وقت خواندن نماز جنازه باید زن نسبت به مرد به طرف قبله گذاشته شود، یعنی اگر بر مرد و زنی با هم نماز میخوانند، باید اول جنازه مرد در پیش روی امام گذاشته شود، و بعد از آن جنازه زن به طرف قبله آن قرار داده شود.
6) شهید غسل داده نمیشود، و با خونش دفن میگردد.
[66]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) بر شهید نماز خوانده میشود، و اینکه بر شهدای احد، در روز اول نماز نخواندند، - طوری که قبلاً هم گفتیم – سببش مشغولیت و مصیبتی بود که به آن گرفتار شده بودند.
2) حوض نبی کریم ج که کوثر باشد، فعلاً مخلوق و موجود است.
3) اینکه بر امت محمد ج خوفی از داخل شدن به شرک ایام جاهلیت نیست، - گرچه خوف واقع شدن در دیگر انواع شرک موجود است – و خوفی که بر آنها هست، بخالت و حسادت ورزیدن با یکدیگر در بدست آوردن متاعهای دنیوی است.
4) جهت تاکید سخن، و اجتناب از انکار جانب مقابل، سوگند خوردن جواز دارد، ولی آنکه از وی چنین طلبی نشده باشد، ولی سوگند خوردن در هر سخن و بدون لزوم، مناسب نیست، و حتی کراهت دارد.
[67]- ابن صیاد طفل خورد سالی از مردم یهود بود، و سبب رفتن پیامبر خدا ج به نزد وی آن بود که برایشان خبر رسید که در قوم یهود پسری تولد شده است که اوصاف دجال که یک چشمش کور و چشم دیگرش مانند دانه انگوری بر آمده است در وی موجود است، و برای آنکه از حقیقت کار با خبر شوند، نزد وی رفتند.
[68]- یعنی: پیامبر مشرکین عرب هستی، و این سخنش موافق این عقیده یهود است که میگویند: بعثت محمد ج خاص برای مردم عرب است، و این قول آنها بخودی خود باطل است، زیرا بعد از این که به نبوت محمد ج اعتراف کردند، باید بر این نیز معترف باشند که محمد دروغ نمیگوید، و در بسیاری از نصوص قرآن و سنت عموم رسالت محمد برای جمیع خلایق ثابت و واضح است.
[69]- یعنی: اگر تو راست میگفتی و پیامبر خدا میبودی، و در موضوع اشتباه نکرده بودی، به تو ایمان میآوردم، همچنانی که به تمام انبیاء ایمان آوردهام، ولی – به اساس قضیه منطقی - چون تو راست نمیگویی، و پیامبر خدا نیستی، و در موضوع اشتباه کردهای، بنابراین به تو ایمان ندارم.
[70]- ابن صیاد میخواست که (دخان) را به طور کامل بگوید، ولی آن کلمه را کامل کرده نتوانست، و چیزی را که از جنیان حاصل کرد، همین دو حرف بود، و عادت کهان و جادوگرها چنین است که بعضی از کلمات را از جنیان میشنوند، ولی به طور کامل از آنچه که در غیب است، اطلاع حاصل کرده نمیتوانند.
[71]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) اینکه پیامبر خدا ج (ابن صیاد) را با وجود اینکه ادعای نبوت نموده بود، به حال خودش گذاشته و او را نکشتند، چندین سبب دارد، اول آنکه: وی هنوز بالغ نشده بود، بنابراین مکلف شمرده نمیشد و مستوجب قتل نبود، و دوم آنکه: پیامبر خدا ج بعد از اینکه به مدینه منور آمدند، با یهود معاهده صلح و ترک مخاصمه امضاء نموده بودند، و با مراعات آن معاهده، برای ابن صیاد با وجود این جرم عظیمش چیزی نگفتند، سوم آنکه: میدانستند که دروغ ابن صیاد در آینده بر ملا خواهد شد، و اگر کشته شود، شاید مردم یهود در آینده چیزهای بگویند.
2) در تیسیر القاری (1/453) و فتح المبدی (2/82) آمده است که ابن صیاد مسلمان شد، و بعد از اینکه وفات یافت پیامبر خدا ج بر وی نماز خواندند.
[72]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) نام این پسر بچه عبدالقدوس بود.
2) استخدام اهل کتاب، و رفت و آمد با آنها جواز دارد.
3) عیادت اهل ذمه جواز دارد، و خصوصاً آنکه همسایه باشد.
4) باید از هر مناسبتی، در دعوت، به اسلام استفاده نمود.
5) طفل اگر عاقل باشد، و مسائل کفر و اسلام را بداند، و در حال کفر بمیرد، عذاب میشود، و دلیل این امر این است که چون این طفل ایمان آورد، پیامبر خدا ج گفتند: «الحمد لله که خداوند او را از آتش نجات داد».
6) مسلمان شدن طفل نا بالغ صحت دارد، زیرا اگر صحت نمیداشت، پیامبر خدا ج او را به اسلام دعوت نمیکردند.
[73]- در اینکه مراد از فطرتی که در حدیث شریف آمده است چیست؟ نظرات مختلفی وجود دارد، از آن جمله اینکه: مراد از خلق شدن طفل بر فطرت آن است که طفل وقتی که به دنیا میآید، خالی از ایمان و کفر به دنیا میآید، نه از کفر چیزی میداند و نه از ایمان، و این پدر و مادرش هستند که او را یهودی و یا نصرانی و یا مجوسی بار میآورند.
و این نظر خالی از اشکال نیست، زیرا در این صورت یهود و نصاری و مجوس هم میتوانند مدعی شوند که طفل خالی از ایمان به یهودیت و اسلام به دنیا میآید، و این پدر و مادرش هستند که او را مسلمان بار میآورند، بنابراین نظری که راجحتر به نظر میرسد این است که مراد از فطرت، خداشناسی است، به این معنی که اگر مولود به حال خودش گذاشته شود، و کفر بر وی تلقین نشود، وقتی که عاقل و رشید شود، خود بخود به خدا و خالق آسمان و زمین ایمان میآورد، و به کفر نمیگراید، و این همان ایمانی است که خداوند در روز (ألست) بر آن از خلائق عهد و پیمان گرفته است.
[74]- وی مسیب بن خزن بن ابی وهب مخزومی قرشی است، و پدر فقیه و محدث مشهور سعید بن مسیب است، مسیب با پدرش خزن در فتح مکه مسلمان شد، از کسانی بود که در جنگ یرموک به شام اشتراک نموده بودند، از تاریخ وفاتش اطلاعی حاصل کرده نتوانستم، اسد الغابه (4/366-367).
[75]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) مراد از این گفته راوی که ابوطالب در حالت نزع بود، این است که علامات نزع در او دیده میشد، نه آنکه در حالت نزع حقیقی بوده باشد، زیرا در حالت نزع حقیقی ایمان آوردن فائده ندارد، در سنن ابن ماجه از عبدالله بن عمرس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «خداوند عز وجل توبه بنده را تا وقتی که به حالت غرغره نرسد، قبول میکند»، و مراد از حالت غرغره حالت نزع است، و ابوطالب در این حالت نبود، زیرا کسی در این حالت باشد، قادر به گفتگوی زیاد نیست، و ابوطالب با اطرافیان خود گفتگو میکرد، و دلیل و دلائل آنها را میشنید و درک میکرد.
ولی امام ابن حجر/ به این نظر است که حالت ابوطالب حالت نزع حقیقی بود، و اینکه پیامبر خدا ج او را به این حالت دعوت به اسلام کردند، این امر خاص به ابوطالب است، چنانچه بعد از اینکه از ایمان آوردن ابا ورزید، باز هم برای وی شفاعت کردند، و به اثر این شفاعت به عذابش تخفیف داده شد، و چون دلیلی به این اختصاص وجود ندارد، شاید تعلیل اول قویتر باشد، والله تعالی أعلم.
2) ابن اسحاق روایت میکند که عباس برای پیامبر خدا ج گفت: برادر زادهام! چیزی را که بر عم خود [یعنی: ابوطالب] عرضه کردی، شنیدم که آن را گفت، یعنی: شنیدم که کلمه شهادت را گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «من نشنیدم»، سهیلی میگوید: اینکه پیامبر خدا ج قول عباس را در مورد ابوطالب قبول نکردند، سببش این بود که سخن را در حالی گفت که مسلمان نبود، و اگر در حال اسلام خود میگفت، از وی قبول میکردند، چنانچه چیزی را که جبیر بن مطعم در حال کفر خود شنیده بود، و در حال اسلام آن را روایت کرد، از وی قبول نمودند.
[76]- بقیع عرقد: قبرستان مشهور اهل مدینه است، بقیع به معنی: زمین بلند است، و (عرقد) درختی است خاردار که در آن زمان وجود داشته است، و گرچه فعلاً چنین درختی در آن مکان وجود ندارد، ولی اسمش باقیمانده است، و آن قطعه از زمین به نام (بقیع عرقد) یاد میشود.
[77]- این حدیث مؤید عقیده اهل سنت و جماعت است که میگویند: سعادت و شقاوت از طرف خدا است، و تمام آنچه که در جهان واقع میشود، به قضاء و قدر خداوند است، آنچه که میخواهد میکند، و برای کسی حق اعتراض بر خدا نیست.
[78]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) امام عینی/ میگوید: آیا ممکن است که در این دنیا فهمیده شود که کدام کس از اهل سعادت و کدام کس از اهل شقاوت است؟ عدۀ از علماء میگویند: بلی این چیز امکان پذیر است، و دلیلشان همین آیه کریمه و همین حدیث نبوی است، وعدۀ دیگری میگویند که: چنین چیزی امکان پذیر نیست. ولی حق در این مسئله این است که اهل سعادت و شقاوت را به طور گمان میتوان شناخت، ولی به طور یقین این چیز امکان پذیر نیست، و شیخ تقی الدین بن تیمیه میگوید: کسی که در بین مردم به این شهرت یافته باشد که از صالحین است، آیا میتوان دربارهاش به طور یقین گفت که از اهل جنت است؟ در مسئله علماء دارای دو نظر هستند، [عده میگویند که میتوان وی را به طور یقین از اهل جنت دانست، وعده دیگری میگویند که این کار امکان پذیر نیست].
2) باید در وقت حضور جنازه به خشوع و خضوع بود، و این طور فکر کرد که روزی – و شاید نه بسیار دور – خودش در همین حالت قرار گیرد، و اهل درک و معرفت وقتی که به جنازه میرفتند، آنچنان به تفکر و تدبر فرو میرفتند که اگر بهترین دوستشان نزدشان میآمد، به وی اعتنائی نمیکردند، تا جائی که دوستش با خود میگفت: شاید از من آزرده باشد، و تا جائی تحت تاثیر قرار میگرفتند که تا سه روز اثر این پیش آمد در آنها دیده میشد.
3) شاید کسی بگوید: در صورتی که همه چیز در ازل نوشته شده است، و قضاء و قدر الهی به آن تعلق گرفته است، پس فائده برای تکلیف و کار و کوشش نیست، زیرا قضاء و قدر الهی تغیر پذیر نیست، و در نتیجه اگر در قضاء و قدر کسی از اهل جنت باشد، حتماً به جنت میرود، و اگر از اهل دوزخ باشد، به دوزخ، پس حاجتی به تکلیف و امر و نهی نمیماند.
در جواب باید گفت که: شارع حکیم از این سوال به بهترین وجهی جواب داده است، توضیح آن این است که: پروردگار ما را امر کرده است که فلان کار را انجام دهیم، پس باید آن را انجام دهیم، و ما را از انجام دادن فلان کار نهی کرده است، پس باید از انجام دادن آن کار خود داری نمائیم، و اینکه تقدیر ما در قضاء و قدر الهی چیست؟ امری است که از ما پوشیده است، و سری از اسرار الهی است، و جز خداوند متعال کسی از آن چیزی نمیداند، و چون سرنوشت و مسیر نهائی در قیامت تعیین شد، آن وقت است که نتیجه برای همگان کشف و واضح میگردد.
[79]- وی ثابت بن ضحاک بن خلیفه است، این حدیثی را که اینجا روایت میکند، در طفولیت از نبی کریم ج شنیده بود، زیرا در وقت وفات پیامبر خدا ج هشت ساله بود، و در سال چهل وپنج هجری وفات نمود، اسد الغابه (1/226).
[80]- یعنی: در حالی که این سوگند و تعظیمش نسبت به دین دیگری که غیر از اسلام است، دروغ میباشد، زیرا آن دین دیگر از نگاه شخص مسلمان مورد تعظیم نیست، و یگانه دینی که مورد تعظیم است همین دین اسلام است، پس کسی که به دین دیگری غیر از دین اسلام سوگند میخورد و آن را مورد تعظیم قرار میدهد، دروغ میگوید.
[81]- یعنی: اگر در این قسم خود قصدش واقعاً تعظیم همان دینی باشد که به آن قسم خورده است، از اهل همان دین میشود، خلاصه آنکه: اگر کسی به دین دیگری غیر از دین اسلام سوگند میخورد، اگر قصدش تعظیم آن دین دیگر نباشد، و روی تظاهر و دروغ به آن دین قسم خورده باشد، مرتکب گناه کبیره میگردد، و اگر قصدش قلباً تعظیم آن دیگر بوده باشد، طوری که امام عینی از امام قرطبی نقل میکند، کافر میشود.
[82]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) قید به آهن در این حدیث، از روی تغلیب است نه تحدید، یعنی: چون اغلب کسانی که خودکشی میکنند، به وسیله آله آهنی مانند: تفنگ، کارد، و امثال اینها خودکشی میکنند، از این جهت قید به آله آهنی شده است، ولی حکم عام است، و محدد به وسیله معینی نیست.
بنابراین اگر کسی خود را به واسطه زهر، و یا انداختن از بلندی، و یا حلق آویز کردن و امثال اینها میکشد، عذابش مانند عذاب شخصی است که خود را با آهن کشته است، یعنی: همیشه به واسطه زهر، و یا به ذریعه انداختن از بلندی، و یا ذریعه حلق آویز کردن در آتش دوزخ تعذیب میشود.
پس شخص به هر ناگواری که در دنیا دچار میشود، و یا به هر مشکلی که گرفتار میشود، آن را تحمل نموده و از خودکشی خود داری نماید، زیرا هیچ مشکلی در جهان وجود ندارد که به اندازه عذاب یک لحظه آتش دوزخ درد آور باشد، چه جای آنکه این عذاب دائم و جاویدان باشد، و در عین حال در داخل آتش دوزخ، به همان طریقی که خود را کشته است، به طور دائم تعذیب گردد.
2) اگر کسی به دین دیگری غیر از دین اسلام سوگند میخورد، خواه از روی قصد باشد، و خواه بدون قصد، و خواه به دروغ باشد و خواه به راست، کافر نمیشود، مگر آنکه قصدش تعظیم ملت کفر باشد، که در این حالت کافر میشود، و بعضی از علماء این حدیث را ظاهر آن حمل نموده و گفتهاند: کسی که به ملت دیگری غیر از ملت اسلام سوگند بخورد، کافر میشود، و البته ظاهر حدیث دلالت بر این امر دارد.
3) اگر کسی به ملت دیگری غیر از ملت اسلام سوگند خورد، در نزد احناف بر وی کفاره سوگند، لازم میگردد، ولی جمهور علماء میگویند که بر وی کفاره نیست، زیرا به این سخنش سوگندی منعقد نمیگردد، و چیزی که بر وی لازم است این است که: (لا إله إلا الله) بگوید، تا اگر مرتد شده باشد، دوباره به اسلام برگردد.
4) اگر کسی خودکشی کرد، در نزد عامه فقهاء به این عملش از دین اسلام خارج نمیشود، بنابراین بر وی باید نماز خوانده شود و در قبرستان مسلمانان دفن گردد.
[83]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
گرچه ظاهر حدیث دلالت بر این دارد که قاتل نفس از اسلام خارج میشود، ولی علماء این حدیث را تاویل نموده و نظریات مختلفی ابراز نمودهاند، و از جمله این نظریات آنکه:
أ) مراد از این حدیث، تغلظ و تشدد است، نه حقیقت آن، یعنی: قصد آن است که شخص خودکشی خود داری نماید.
ب) اینکه مراد کسی که خودکشی را حلال بداند، که در این صورت به اتفاق علماء از اسلام خارج میگردد.
ج) مراد این است که پیش از داخل شدن به دوزخ و رسیدن به جزای خود، جنت بر وی حرام میگردد.
د) اینکه این وعید شدید که در ظاهر خود خروج از اسلام است، نظر به ظروف معینی خاص برای همین شخص است، و دیگران را شامل نمیگردد. ولی حدیثی را که ابن أبی شیبه در (المصنف) روایت میکند، ظاهر این حدیث را تائید مینماید، و آن حدیث این است: از جابر بن سمرهس روایت است که گفت: شخصی از صحابههای پیامبر خدا ج زخمی شد، از درد زیاد طاقت نیاورد، نیزه را گرفت و خود را با آن کشت، پیامبر خدا ج بر آن شخص نماز نخواندند، و اگر خودکشی گناه کبیره میبود، بر وی نماز میخواندند، زیرا گناه کبیره مستوجب نماز نخواندن بر شخص نمیگردد، ولی کسانی که خودکشی را کفر نمیدانند و حدیث باب را تاویل میکنند، شاید از حدیثی که در مصنف آمده است این طور جواب بدهند که: درست است که پیامبر خدا ج بر وی نماز نخواندند، ولی چه مانعی دارد که دیگران بر وی نماز خوانده باشند، زیرا در حدیث نیامده است که دیگران هم بر وی نماز نخواندند، زیرا در احادیث دیگری آمده است که پیامبر خدا ج بر شخصی که قرضدار بود، نماز نخواندند، ولی دیگران بر وی نماز خواندند.
ولی شاید کسانی که خودکشی را کفر میدانند بگویند: در آن واقعه که پیامبر خدا ج بر شخص قرضدار نماز نخواندند، در خود حدیث آمده است که به دیگران فرمودند که: «شما بر وی نماز بخوانید»، ولی در این حدیث ذکری از این چیز نیست، و اگر دیگران را بر نماز خواندن بر وی امر میکردند، و یا آنها بدون امر پیامبر خدا ج بر وی میخواندند، در حدیث میآمد.
ولی نظرم این است که چون این شخص، در اصل مسلمان است، و دلیل قطعی بر کفرش وجود ندارد، پس نباید حکم بر کفر و خروجش از دین اسلام کرد، بنابراین باید بر وی نماز خواند، و در قبرستان مسلمانان دفنش کرد، از امام ابوحنیفه/ روایت است که گفت: اگر نسبت به کسی از صد احتمال یک احتمال اسلام بودن و جود داشته باشد، نباید حکم بر کفرش کرد، والله تعالی أعلم.
[84]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) این حدیث هم مانند دو حدیث قبلی در موضوع خودکشی است، و وعید شدیدی در مورد کسی که ذریعه خفه کردن و یا حلق آویز کردن، و یا نیزه و یا هر چیز دیگری خودکشی میکند، آمده است، و اینکه حکم چنین شخصی چیست؟ در دو حدیث قبلی به طور مفصل بیان داشتهایم.
2) آنچه را که باید در مورد شخصی که خودکشی میکند – بر علاوه از آنجه که در دو حدیث قبلی آمده – تذکر دهیم این است که: برای شخصی که خودکشی میکند، دو عذاب است، یکی آنکه به همان طریقی که خودکشی کرده است، به خودکشیاش بارها و بارها ادامه میدهد، و دیگر اینکه این عملش در داخل آتش دوزخ انجام میگیرد، و چون بنا به عقیده اهل سنت و جماعت خودکشی سبب کفر و خروج از اسلام نیست، پس امید آن است که این شخص بالاخره از دوزخ نجات یافته و به جنت برود.
[85]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) حاکم در (مستدرک) از نضر بن آنس روایت میکند که صحابه در مورد جنازه اول گفتند که این شخص کسی بود که خدا و رسولش را دوست میداشت، و میکوشید که در طاعت خدا باشد، و در مورد جنازه دوم گفتند که او کسی بود که از خدا و رسول او بدش میآمد، و کارهایش در معصیت خدا بود.
2) طوری که در احادیث دیگری آمده است، غیبت کردن از مرده مانند غیبت کردن از زنده گناه دارد، و اینکه پیامبر خدا ج صحابه را از غیبت کردن آن شخص منع نکردند، سببش این بود که آن شخص از منافقین و از کسانی بود که در فسق و معصیت خود مجاهره مینمود، و علماء گفتهاند که کسی که معصیتش را علنی انجام میدهد، بد گفتن از چنین شخصی در زندگی و مرگ در غیبت داخل نمیگردد.
3) شهادت دادن به بدی و یا خوبی وقتی مقبول است که از روی صدق و عدالت باشد، نه از روی دشمنی و عداوت، و یا محبت و صداقت، بنابراین اگر مردمی روی عداوت، شهادت به بدی شخص نیکو کاری میدهند، و یا مردمی روی مجامله و رابطه دوستی، شهادت به خوبی برای شخص بد کاری میدهند، این شهادتهای دروغین اصل واقعیت را تغیر نمیدهد، و در نتیجه به اثر شهادت دروغ آنها نه نیکوکار مستوجب دوزخ میشود، و نه بدکار مستوجب جنت.
4) چون هیچ آدمی از گناه و خطاء معصوم نیست، اگر مرده مجاهر به فسق، و یا مشهور به بدعت و یا ظلم نباشد، باید اعمال نیک او را در نظر گرفته و برایش به نیکی شهادت داد.
5) در اصل این شهادت – طوری که در حدیث آتی میآید – شهادت دادن دو نفر کافی است، ولی شاهدان هرچه که بیشتر باشند، بهتر است.
6) باید این شهادت از طرف کسانی باشد که با میت شناسائی کاملی دارند، مانند: همسایگان، همکاران، اقوام، و امثال اینها، نه رهروان و رهگذران، زیرا شهادت رهو و رهگذر از روی واقعیت نیست، و چه بسا که در دروغ داخل شود.
7) کسانی که شهادت میدهند – چنانچه که در حدیث دیگری آمده است – باید عادل باشند، و غرض شخصی در میان نباشد.
8) در این شهادت فرقی بین شهادت مرد و زن نیست، و مرد میتواند برای زن، و زن میتواند برای مرد شهادت بدهد، زیرا احادیثی که در این مورد آمده است، فرق و تفصیلی در این زمینه قائل نشده است.
[86]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) برای مستوجب شدن به جنت باید شهادت از چهار نفر باشد، ولی خداوند به رحمت خود شهادت سه و یا دو نفر را نیز قبول میکند، زیرا مراد از شهادت، علم آوری حاکم در قضیه است، و خداوند به همه چیز عالم است.
2) در حدیث دیگری از ابن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: وقتی که مردم برای مرده شهادت میدهند، ملائکه میگویند: پروردگارا! تو میدانی و ما هم میدانیم که واقعیت خلاف چیزی است که اینها شهادت میدهند، خداوند متعال میگوید: شما شاهد باشید که من آنچه را که آنها نمیدانند برایش آمرزیدم، و شهادت آنها را در چیزی که اطلاع دارند – و به آن شهادت دادهاند – قبول نمودم»، و از این حدیث دانسته میشود که اگر مردم نظر به علم و اطلاع خود به خوبی شخصی شهادت دادند، و آن شخص کارهای پنهانی بدی نیز داشته باشد، شهادت آنها سبب مغفرت آن شخص میشود، به شرط آنکه در شهادت خود صادق باشند، و از کارهای بدش اطلاعی نداشته باشند.
[87]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
ابن کثیر/ در تفسیر این آیه میگوید: «وقتی که در قبر از شخص [مسلمان] پرسان شود که: (پروردگار تو کیست)؟ (دین تو چیست)؟ و (نبی تو کیست)؟ در جواب میگوید: پروردگارم خدا است، دین من اسلام است، و نبی من محمد است که آیاتی را از طرف خداوند برای ما آورده بود، و ما به آن آیات ایمان آوردیم، و او را تصدیق نمودیم، برایش گفته میشود که: راست میگوئی، بر همین عقیده زندگی کردی، و بر همین عقیده فوت نمودی، و بر همین عقیده در روز قیامت برآنگیخته خواهی شد».
[88]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) (قلیب): به معنی چاه و گودال است، و اهل قلیب: همان مشرکینی بودند که در جنگ بدر کشته شدند، و مسلمانان آنها را در گودالی انداختند، و عبارت بودند از: ابوجهل، أمیه بن خلف، عتبه بن ربیعه، شیبه بن ربیعه، و چند بدبخت دیگر.
2) در روایت دیگری آمده است که پیامبر خدا ج آنها را ناموار مخاطب قرار داده و میگفتند: ای ابوجهل، ای امیه ابن خلف، ای عتبه ابن ربیعه! آیا آنچه را که خداوند متعال برای شما وعده داده بود، به طور حقیقی برای شما رسید؟
3) از این حدیث دانسته میشود که در قبر حیات خاصی است که قابل احساس عذاب و نعمتی است که در قبر حاصل میشود، ولو آنکه در ظاهر برای کسان دیگری این عذاب و نعمت، محسوس نباشد.
[89]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) نظر عائشهل این بود که مرده چیزی را نمیشنود، و دلیلش این قول خداوند متعال است که میفرماید: ﴿فَإِنَّکَ لَا تُسۡمِعُ ٱلۡمَوۡتَىٰ﴾، از این جهت روایت ابن عمرب را قبول ننمود، ولی نظر عامه علماء نظر به حدیث ابن عمرب این است که مرده میشنود، و میگویند: بین آیت و حدیث احتلافی نیست، زیرا مراد از آیه کریمه این است که ای محمد! تو به مردگان چیزی را شنوانده نمیتوانی، زیرا حس شنوائی عادی آنها از بین رفته است، و خداوند متعال است که قدرت به شنواندن آنها دارد، چنانچه در آیت دیگری میگوید: ﴿إِنَّکَ لَا تَهۡدِی مَنۡ أَحۡبَبۡتَ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ یَهۡدِی مَن یَشَآءُۚ﴾، یعنی: ای محمد! کسی را که تو بخواهی هدایت کرده نمیتوانی، ولی کسی را که خداوند بخواهد هدایت میکند، یعنی: بعد از هدایت خداوندی است که تو آنها را هدایت مینمائی، معنی آیت موتی نیز از همین باب است، یعنی: تو برای آنها چیز را شنوانده نمیتوانی، بلکه این خداوند است که در حالت مرگ برای آنها قدرت میدهد تا سخن تو را بشنوند.
2) چیزی که در اینجا و در هر جای دیگری همانند آن، قابل توجه جدی است این است که: اگر شخصی از صحابه، و یا امامی از أئمه حدیثی را رد میکند، به این معنی نیست که او قول پیامبر خدا ج را در میکند، زیرا رد قول پیامبر خدا ج به اجماع علماء کفر است، بلکه او خبر کسی را رد میکند که ادعای شنیدن آن خبر، و یا ادعای روایت آن خبر را از پیامبر خدا ج دارد، زیرا میگوید: شاید در شنیدن و روایت آن خبر اشتباه کرده باشد، و یا شاید بعد از شنیدن و یا روایت خبر برای وی، از نزدش کدام کلمه و یا عبارتی ساقط شده باشد، که سبب تغیر معنی گردیده است، و یا چیزی را فراموش کرده باشد، و یا حدیث را به معنی حقیقی آن نفهمیده باشد، و به عبارتی از آن تعبیر کرده باشد که با معنی اصلی اختلاف دارد، و امثال این احتمالات.
به این معنی که: همان حدیثی را که برایش روایت شده است و رد کرده است، اگر شخصاً از پیامبر خدا ج میشنید، یقیناً آن را قبول میکرد، و باید هم قبول میکرد، و جایی برای انکار و رد آن حدیث باقی نمیماند، و از همین جا است که میبینیم: امامی از أئمه، حدیثی را قبول میکند، و اما دیگری، نظر به کدام آیتی، و یا کدام حدیث دیگری، و یا قاعده از قواعد دین، آن حدیث را تاویل و یا توجیه مینماید، و یا اصلاً رد میکند.
پس خلاصه آنکه رد حدیث، رد بر روای است، نه رد بر پیامبر خدا ج، و روی همین سبب بود که خود امام بخاری/ همین کتاب خود (صحیح البخاری) را از بین دهها هزار حدیثی که برایش روایت شده بود، انتخاب و اختیار نمود، و بسیاری از احادیثی را که با شروطش موافقت نداشت، ترک کرد و در کتاب خود داخل ننمود، و همچنین است موقف امام ابو حنیفه، و یا امام شافعی، و یا امام مالک، و یا امام احمد بن حنبل و یا هر امام دیگری از أئمه دین، رحمهم الله جمیعاً، که اگر ظاهر حدیثی را ترک میکنند، سببش امور دیگری است که هم اکنون از آن امور یاد آوری نمودیم، و امام ابن تیمه/ در کتاب پر ارج خود (رفع الملام عن الائمه الاعلام) این موضوع را به طور کامل و مشروح بحث و بررسی نموده است.
[90]- و در حدیث نسائی آمده است که اسماءل گفت: آواز گریه و ناله مردم آنچنان بلند شد که صدای پیامبر خدا ج را شنیده نتوانستم، بعد از این که پیامبر خدا ج سکوت کردند، از مردی که پهلویم نشسته بود پرسیدم، خداوند برای تو برکت بدهد، پیامبر خدا ج در آخر خطبه خود چه گفتند؟ گفت: پیامبر خدا ج فرمودند که: شما در قبرهای خود به فتنه مانند فتنه مسیح دجال گرفتار میشوید»، یعنی: به چنان فتنه عظیمی دچار میشوید که مانند فتنه مسیح دجال است، و فتنه مسیح دجال فتنه عظیمی است که نجات یافتن از آن مشکل است، مگر آنکه رحمت خداوندی شامل حال گردد، و از اینجا است که پیامبر خدا ج چنانچه که در حدیث بعدی میآید از فتنه دجال به خدا پناه میبردند.
[91]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) مراد از این صدا، صدای مردم یهود بود که به سبب عذابی که به آن گرفتار بودند فریاد میکشیدند، و یا صدای وقوع عذاب بود، یعنی: مانند صدای کوبیدن آهن با چکش، و یا این صدا صوت ملائکه عذاب بود که در هنگام تعذیب یهود بر سر آنها فریاد میزدند.
2) شنیدن این صدا خاص برای پیامبر خدا ج بود، زیرا صدای مرده را در قبر کسی نمیشنود طبرانی از عونس روایت میکند که: با پیامبر خدا ج هنگام غروب آفتاب بر آمدم، و کوزۀ آبی با من بود، پیامبر خدا ج رفتند و قضای حاجت کردند، چون پس آمدند، با آن آب وضوء ساختند، از من پرسیدند: چیزی را که من میشنوم تو نمیشنوی؟ گفتم: خدا و رسولش بهتر میدانند، فرمودند: من آواز یهودهایی را که در قبرهای خود عذاب میشوند، میشنوم.
[92]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) معنی این دعا این است که: الهی من از عذاب قبر، و از آتش دوزخ، و از فتنه زندگی و مرگ، و از فتنه مسیح دجال، به تو پناه میبرم.
2) مسیح بر وزن (فعیل) یا به معنی فاعل است و یا به معنی مفعول، اگر به معنی فاعل باشد، معانیش این میشود که مسح کننده است، یعنی: کسی است که تمام روی زمین را مسح کرده و میپیماید، و اگر به معنی مفعول باشد، معانیش این میشود که مسح کرده شده است، یعنی: کسی است که چشمش مسح کرده شده و کور است.
3) سوال ملکین در قبر حق است، ولی در بعضی جزئیات بین علماء اختلاف است، و خلاصه این اختلافات با بیان قول راجح قرار آتی است:
أ) از مسلمان و منافق به اتفاق همگان سوال میشود، و در اینکه از کافر هم سوال میشود، یا نه اختلاف نظر وجود دارد، و راجح آن است که از کافر نیز سوال میشود.
ب) همچنین در مورد طفلی که به حد تمیز و رشد نرسیده است، نیز اختلاف نظر وجود دارد، و قول راجح آن است که از وی نیز پرسان میشود.
ج) آیا سوال قبر و عذاب آن خاص به امت محمدی است و یا آنکه در سائر امم نیز وجود دارد؟ راجح آن است که از هر امتی همانطوری که از امت محمدی سوال میشود، از آنها نیز سوال میشود.
[93]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) تا جائیکه از اقوال علماء اطلاع حاصل کردهام، نظر عامه آنها این است که نشان داده شدن جنت و دوزخ برای ارواح میت است، نه اجساد آنها، زیرا اجساد بعد از مدتی فنا گردیده و کاملاً از بین میرود، و البته چه نشان داده شدن جنت و دوزخ برای ارواح باشد و یا برای اجساد، نعمت و عذابی که از این دیدن حاصل میشود، برای میت میرسد.
2) این نشان داده شدن جنت و دوزخ برای همگان است، نه خاص برای کسی که در قبر دفن میگردد، یعنی: هر کسی که وفات مییابد، خواه در قبر دفن گردد، و خواه نگردد، جنت و دوزخ صبح و شام به وی نشان داده میشود، مثلاً: کسی را که حیوان خورده باشد، و یا در آب غرق شده باشد، و یا سوختانده شده باشد، و یا به مومیائی گرفته شده باشد، و یا به هر شکل دیگری که مرده باشد، جنت و دوزخ برایش نشان داده میشود، و جایگاهی که مستحق آن است برایش آماده میگردد.
[94]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) طوری که قبلاً یاد آوری نمودیم، تمام فرزندان پیامبر خدا ج از خدیجهل بودند، به استثنای ابراهیم÷ که از ماریه قبطیه بود، ابراهیم÷ در ذی حجه سال هشتم تولد یافت، و در روز سه شنبه دهم ماه ربیع الاول سال دهم هجری به عمر هژده ماهگی وفات یافت، و در بقیع دفن گردید، و تفصیل بیشتر در مورد اولاد پیامبر خدا ج قبلاً گذشت.
2) در مسند فِریابی آمده است که: بعد از موت قاسم÷ پیامبر خدا ج نزد خدیجهل رفتند، دیدند که گریه میکند، و گفت: یا رسول الله! اگر تا شیر خوارگیاش را پوره میکرد، زنده میبود، کمتر غم میخوردم، پیامبر خدا ج فرمودند: برایش در بهشت شیردهی است، و شیر خوارگیاش را آنجا کامل میکند»، گفت: اگر این چیز را میدانستم غم و اندوهم کمتر میشد، فرمودند: اگر میخواهی آوازش را در بهشت برایت بشنوانم؟ گفت: نه خیر، بلکه سخن خدا و رسولش را باور دارم.
[95]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) آنچه که از این حدیث و از احادیث دیگری که در این مورد آمده است، دانسته میشود این است که: اولاد کفار در بهشت هستند، در مسند امام احمد آمده است که کسی از پیامبر خدا ج پرسید: چه اشخاصی – بدون سوال و جواب – به بهشت میروند؟ فرمودند: پیامبر به بهشت میرود، شهید به بهشت میرود، طفل به بهشت میرود، و وئید (یعنی: کسی که زنده به گور شده است) به بهشت میرود»، و معلوم است که (وئید) اولاد مشرکین بودند.
2) بعضی از علماء میگویند: معنی این قول پیامبر خدا ج که میفرمایند: «هنگامی که خداوند آنها را خلق کرد، به اعمالی که از آنها [در صورت زنده ماندن سر میزد]، داناتر بود... » این است که: کسانی را که خداوند به علم ازلی خود میدانست که مسلمان میشوند، به بهشت میبرد، و کسانی را که میدانست کافر میشوند به دوزخ.
3) اقوال دیگری نیز در مورد اولاد کفار وجود دارد، از آن جمله اینکه: اولاد کفار در تحت مشیت الهی هستند اگر خواسته باشد آنها را به بهشت میبرد و اگر خواسته باشد به دوزخ، و نظر دیگر آنکه آنها در برزخ که جایی بین بهشت و دوزخ است میباشند، و قول سوم آنکه اولاد کفار خدمتگاران اهل بهشت هستند، و قول چهارم آنکه: باید در این مورد توقف نمود، و قول پنجم آنکه آنها در بهشت هستند، و امام نووی/ میگوید که: همین قول صحیح و مختار و موافق نظر اهل تحقیق است، زیرا خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّىٰ نَبۡعَثَ رَسُولٗا﴾، یعنی: تا وقتی که رسولی نفرستیم کسی را عذاب نمیکنیم.
[96]- از احکام و مسائل متعلق به این آنکه:
1) معنی این حدیث واضح است، و آنچه را که باید از این حدیث آموخت این است که: دروغ گفتن، زنا کاری، و سود خواری از گناهان کبیره است، و مرتکب این اعمال اگر توبه نکند، عذابهای که در این حدیث آمده است، در انتظار او است، و همچنین دانستن قرآن و عمل نکردن به آن از گناهان کبیره است، و جزای چنین شخصی همان است که در این حدیث نبوی شریف مذکور است.
2) امام بعد از سلام دادن باید روی خود را به طرف مقتدیها کند.
3) تعبیر خواب مشروع است، و باید شخص عالم، صالح، و دانشمندی خواب را تعبیر نماید.
4) آنچه را که انسان در این دنیا انجام میدهد، فرجامش در آن دنیا برایش آماده میشود.
5) کسانی که قرآن را آموختهاند، و احکام و ارشادات آن را میدانند، باید از همه پیشتر خودشان به آن عمل کنند، و سپس محتویات آن را برای دیگران بیاموزند، ورنه منتظر عذاب الهی باشند.
[97]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) در مورد مرگ ناگهانی احادیثی به بدی آن، و احادیثی به خوبی آن آمده است، از جمله احادیث که به بدی آن آمده است، این قول پیامبر خدا ج است که میفرمایند: «از مرگ ناگهانی به خدا پناه میبرم»، و سبب این امر این است که: اگر شخص به حال طبیعیاش بمیرد، در آخر عمر از گناهانش توبه نموده، از مالش آنچه را که بخواهد، در طریق خیر وصیت مینماید، و با تردد کلمه شهادت رحلت میکند، ولی در مرگ ناگهانی این چیزها برایش میسر نیست.
و از احادیثی که در خوبی مرگ ناگهانی آمده است، حدیثی است که عائشه و ابن مسعودب از پیامبر خدا ج روایت میکنند، و آن حدیث این است که پیامبر خدا ج فرمودند: «مرگ ناگهانی برای مؤمن راحت، و بر فاجر غضب است»، و سبب این امر آن است که شخص مؤمن و با تقوی همیشه به یاد خدا بوده و از گناهان اجتناب میورزد، و هیچ وقت از یاد خدا غافل نمیماند، و آنچه را که برایش ممکن است، در راه خدا صدقه و خیرات میدهد، چنین شخصی اگر به مرگ ناگهانی میمیرد، از سکرات موت نجات مییابد، ولی شخص فاسق چون اعمال نیکی نداشته است، اگر به مرگ ناگهانی میمیرد، همه این فرصتها از دستش میرود.
2) صدقه دادن از طرف میت جواز دارد، و برایش سبب منفعت میگردد، از انسس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج پرسیدم که ما برای مردههای خود دعا میکنیم، و از طرف آنها صدقه میدهیم و حج میکنیم، آیا ثواب این چیزها برای آنها میرسد؟ فرمودند: «بلی به طور یقین ثواب این چیزها برای آنها میرسد، و به سبب این چیزها آنچنان خوشحال میشوند که شما از بخشش گرفتن خوشحال میشوید».
[98]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) خانه عائشهل موضعی است که اکنون مرقد پیامبر خدا ج و ابوبکر صدیق و عمرب در آن قرار دارد، و این دو شخصیت وزیران و همنشینان پیامبر خدا ج در حال حیاتشان بودند، و خداوند متعال خواست که هم مرقدان پیامبر خدا ج بعد از وفاتشان هم باشند، و این فضیلت و منقبتی است که جز برای این دو شخصیت برای هیچ شخص دیگری وجود ندارد.
2) امام عینی/ میگوید: عائشه بعد از وفات پیامبر خدا ج در خواب دید که سه (قمر) در خانهاش افتادند، این خواب را برای پدرش – ابوبکر صدیقس – قصه کرد، ابوبکرس برایش گفت: اولین (قمر) که بهترین آن سه قمر است، پیامبر خدا ج هستند» و موقعیت این سه مرقد بناء بر قول اکثر علماء به این طریق است که: سر پیامبر خدا ج به طرف مغرب، و رویشان به طرف قبله قرار دارد، و در عقبشان قبر ابوبکر صدیق است، که از مرقد پیامبر خدا ج قدری پایانتر است، به طوری که سر ابوبکرس در مقابل شانههای پیامبر خدا ج قرار دارد، و قبر عمرس عقب قبر ابوبکر صدیقس و قدری پایانتر از آن میباشد، به طوری که سر عمرس مقابل شانههای ابوبکر صدیقس قرار دارد.
[99]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) این سخنان جزئی از وصیتی است که عمرس هنگام شهادت خود، نموده بود، و گفته بود: هر کدام از این شش نفر را که خلیفه انتخاب کنید، او خلیفه است، و باید از وی اطاعت و پیروی نمائید.
2) عمرس در روز چهار شنبه بیست ششم ذو الحجۀ سال بیست وسه هجری به شهادت رسید، و کسی که او را به شهادت رسانید ابو لؤلؤه غلام مغیره بن شعبه بود، که دعوای اسلام را میکرد، و سبب این کار آن بود که: نزد عمرس آمد و گفت به بادارم بگو که خراج مرا کم کند، [این شخص قرار اتفاق در هر مدت معینی یک دینار به بادارش میداد]، عمرس پرسید: خراجت چقدر است؟ گفت: یک دینار، گفت: این کار را نمیکنم، تا کارگر ماهری هستی، و یک دینا چیز بسیاری نیست، آن شخص از این سخن در قهر شد، و چون عمرس به نماز صبح بیرون شد، آن دشمن خدا با خنجر مسمومی به وی حمله کرد، و او را به شهادت رساند.
3) عمرس در روز یک شنبه اول ماه محرم سال بیست وچهارم هجری دفن گردید، و عمرش در روز شهادتش شصت، و یا شصت و سه سال، و مدت خلافتش ده سال، و پنج ماه، و بیست ویک روز بود.
4) با وجود آنکه عمرس در خلافت نمونه عدل و عدالت بود، - طوری که در همین حدیث در خود صحیح البخاری آمده است – در وقت شهادت خود گفت: ای کاش که در [گناه و ثواب خلافت خود] سر بسر باشم، یعنی: از این خلافت نه مورد عذاب قرار بگیرم، و نه برایم ثوابی باشد، و در صورتی که عمرس با همان عدالت خود که فوق آن متصور نیست، چنین میگفت، نمیدانم که چه سبب است که کسان دیگری که جز از ظلم و ستم کار دیگری ندارند، برای رسیدن به قدرت و امارت اینقدر کوشش و تلاش دارند؟
[100]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) این حدیث دلالت بر تحریم بد گوئی از اموات دارد، ولی ذکر خوبیهای آنها مطلوب است، در ترمذی از ابن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «خوبیهای مردههای خود را بگوئید، و از بد گفتن آنها خودداری نمائید».
2) در فتح المبدی آمده است که: بد گوئی از کفار و فساق، و ظالمین غرض تحذیر از همانندهای آنها، و غرض نفرت مردم از آنها جواز دارد.
1- باب: إِذَا صَلَّى خَمْساً
باب [1]: اگر پنج رکعت خواند
631- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ صَلَّى الظُّهْرَ خَمْسًا، فَقِیلَ لَهُ: أَزِیدَ فِی الصَّلاَةِ؟ فَقَالَ: «وَمَا ذَاکَ؟» قَالَ: صَلَّیْتَ خَمْسًا، فَسَجَدَ سَجْدَتَیْنِ بَعْدَ مَا سَلَّمَ [رواه البخاری: 1226].
631- از عبدالله بن مسعودس روایت است که پیامبر خدا ج نماز ظهر را پنج رکعت خواندند.
کسی از ایشان پرسید: آیا بر نماز افزوده شده است؟
فرمودند: «چرا چه شده است»؟
گفت: نماز را پنج رکعت خواندید. و [پیامبر خدا ج] بعد از اینکه سلام داده بودند، دو سجده کردند([1]).
2- باب: إِذَا کُلِّمَ وَهُوَ یُصَلِّی فَأَشَارَ بِیَدِهِ وَاسْتَمَعَ
باب [2]: اگر در وقت نماز با وی سخن زده شد و او با دست خود اشاره نمود و [سخن را] شنید
632- عَنْ أُمُّ سَلَمَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَنْهَى عَنْهَا، ثُمَّ رَأَیْتُهُ یُصَلِّیهِمَا حِینَ صَلَّى العَصْرَ، ثُمَّ دَخَلَ عَلَیَّ وَعِنْدِی نِسْوَةٌ مِنْ بَنِی حَرَامٍ مِنَ الأَنْصَارِ، فَأَرْسَلْتُ إِلَیْهِ الجَارِیَةَ، فَقُلْتُ: قُومِی بِجَنْبِهِ فَقُولِی لَهُ: تَقُولُ لَکَ أُمُّ سَلَمَةَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، سَمِعْتُکَ تَنْهَى عَنْ هَاتَیْنِ، وَأَرَاکَ تُصَلِّیهِمَا، فَإِنْ أَشَارَ بِیَدِهِ، فَاسْتَأْخِرِی عَنْهُ، فَفَعَلَتِ الجَارِیَةُ، فَأَشَارَ بِیَدِهِ، فَاسْتَأْخَرَتْ عَنْهُ، فَلَمَّا انْصَرَفَ قَالَ: «یَا بِنْتَ أَبِی أُمَیَّةَ، سَأَلْتِ عَنِ الرَّکْعَتَیْنِ بَعْدَ العَصْرِ، وَإِنَّهُ أَتَانِی نَاسٌ مِنْ عَبْدِ القَیْسِ، فَشَغَلُونِی عَنِ الرَّکْعَتَیْنِ اللَّتَیْنِ بَعْدَ الظُّهْرِ فَهُمَا هَاتَانِ» [رواه البخاری: 1233].
632- از أم سلمهل روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که از خواندن دو رکعت نماز بعد از عصر نهی فرمودند، بعد از آن دیدم که خودشان آن دو رکعت را میخوانند.
زنهایی از مردم انصار نزدم بودند، دخترکی را [از آنها] نزد پیامبر خدا ج فرستادم و برایش گفتم: به پهلویشان ایستاده شو، و برایشان بگو که: ام سلمه میگوید که: یا رسول الله! از شما شنیدم که خواندن این دو رکعت نماز [که بعد از نماز عصر خوانده میشود[ نهی میکردید، و حالا میبینم، خود شما آن دو رکعت نماز را میخوانید، و اگر با دست خود اشاره نمودند، از نزدشان دور شو!
آن دخترک آنچه را که برایش گفته بودم انجام داد، و چون [پیامبر خدا ج] با دست خود اشاره نمودند، از نزدشان دور شد.
و چون از نماز فارغ شدند، فرمودند: «ای دختر ابی امیه! از دو رکعت بعد از عصر پرسان نمودی، و چون مردمی از قبیله (عبدالقیس) آمده بودند، و مرا از خواندن دو رکعت نماز بعد از فرض پیشین به خود مشغول نموده بودند، آن دو رکعت نماز را حالا میخوانم»([2]).
23- کتابُ الجَنائز
[1]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) وقت سجدۀ سهو بعد از سلام دادن است، و بعضی از علماء نظر به احادیث دیگری که در این مورد آمده است میگویند: وقت سجدۀ سهو در قعدۀ اخیر پیش از سلام دادن است، و بعضیها میگویند: اگر سهو به سبب زیادت در نماز باشد، وقت سجده سهو قبل از سلام دادن است، و اگر به سبب نقص در نماز باشد، وقت سجدۀ سهو بعد از سلام دادن است، و قبلاً نیز راجع به این موضوع تا اندازۀ توضیحات دادیم، و تفصیل بیشتر این مسئله را میتوان در کتب فقه، و کتب شروح حدیث مطالعه نمود.
2) از سیاق حدیث این طور دانسته میشود که: صحابهش با پیامبر خدا ج رکعت پنجم را خوانده بودند، و سبب خواندن این بود که باب وحی باز بود، و امکان نسخ وجود داشت، و میگفتند: شاید چهار رکعت نسخ و پنج رکعت جایگزین آن شده باشد، ولی بعد از نبی کریم ج که باب وحی بسته شده است، و احکام شرعی – و خصوصاً در مسائل عبادات – استقرار نهائی یافته است، اگر امام سهو میکند، باید مقتدیها از سهوش برایش خبر بدهند.
3) سهو در نماز چه یکبار باشد و چه چندین بار، فقط دو سجده برای سهو انجام میگیرد.
4) سهو امام، سهو مقتدی شمرده میشود، و باید با امام سجدۀ سهو را انجام دهد.
[2]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) اگر نمازگذار به سخن کسی که در بیرون از نماز است گوش فرا داده و آن را بفهمد، باکی نداشته و ضرری بر نمازش ندارد.
2) اشاره کردن نمازگذار با دستش به شکل خفیفی در وقت ضرورت، سبب بطلان نمازش نمیگردد.
3) در وقت پیش آمدن دو امر مهم، باید به اهم آن اقدام نمود، و از همین سبب پیامبر خدا ج به ارشاد و هدایت مردم پرداخته و سنت پیشین را به تاخیر انداختند.
4) سنت اگر در وقتش اداء نگردد، قضاء آوردن آن سنت است، یعنی: همانطوری که خواندن سنت سنت است، اگر سنت قضاء میشود، قضاء آوردن آن نیز سنت است، همانطوری که خواندن نماز فرض فرض است، و اگر قضاء میشود قضاء آوردن آن نیز فرض است.
کتاب [21]: انجام دادن کاری در داخل نماز
باب: ما یُنْهَى مِنَ الکَلاَمِ فِی الصَّلاَةِ
باب [1]: سخن زدنی که در نماز ممنوع است
624- عَنْ ابْنِ مسْعُودٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کُنَّا نُسَلِّمُ عَلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ فِی الصَّلاَةِ، فَیَرُدُّ عَلَیْنَا، فَلَمَّا رَجَعْنَا مِنْ عِنْدِ النَّجَاشِیِّ سَلَّمْنَا عَلَیْهِ، فَلَمْ یَرُدَّ عَلَیْنَا، وَقَالَ: «إِنَّ فِی الصَّلاَةِ شُغْلًا» [رواه البخاری: 1199].
624- از ابن مسعودس روایت است که گفت: بر پیامبر خدا ج در حالی که مشغول نمازخواندن بودند، سلام میدادیم، و ایشان سلام ما را (جواب) میدادند، چون از نزد (نجاشی)([1]) برگشتیم و بر ایشان سلام دادیم، سلام ما را (جواب) ندادند، و فرمودند: «در نماز مشغولیت دیگری است»([2]).
625- وفی روایة عَنْ زَیْدُ بْنُ أَرْقَمَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: کان أَحَدُنَا یکلِّم صَاحِبَهُ فی الصَّلاة، حَتَّى نَزَلَتْ: ﴿حَٰفِظُواْ عَلَى ٱلصَّلَوَٰتِ﴾. الآیَةَ، فَأُمِرْنَا بِالسُّکُوتِ» [رواه البخاری: 1200].
625- و در روایتی از زید بن أرقمس([3]) آمده است که گفت: مایان در نماز با یکدیگر سخن میزدیم، تا اینکه این قول خداوند نازل گردید که: ﴿به ادای نمازها و نماز میانی پابند باشید، و فروتنانه برای خدا نماز را اداء نمائید﴾، و همان بود که امر به سکوت کردن شدیم([4]).
2- باب: مَسْحِ الحَصَى فِی الصَّلاَةِ
باب [2]: هموار کردن ریگها در وقت نماز خواندن
626- عَنْ مُعَیْقِیبٌ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: فِی الرَّجُلِ یُسَوِّی التُّرَابَ حَیْثُ یَسْجُدُ، قَالَ: «إِنْ کُنْتَ فَاعِلًا فَوَاحِدَةً» [رواه البخاری: 1207].
626- از معیقیبس([5]) روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برای شخصی که خاکهای جای سجدهاش را برابر میکرد، فرمودند: «اگر چنین کاری میکنی، فقط یکبار بکن»([6]).
3- باب: إِذَا انْفَلَتَتِ الدَّابَّةُ فِی الصَّلاَةِ
باب [3]: اگر دابه در وقت نماز خواندن رها شد
627- عن أبی بَرْزَةَ الأَسْلَمِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: صلَّى یوماً فی غزوة ولِجَامُ دَابَّتِهِ بِیَدِهِ، فَجَعَلَتِ الدَّابَّةُ تُنَازِعُهُ وَجَعَلَ یَتْبَعُهَا – فقیل له فی ذلک، فقال: «وَإِنِّی غَزَوْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ سِتَّ غَزَوَاتٍ - أَوْ سَبْعَ غَزَوَاتٍ - وَثَمَانِیَ وَشَهِدْتُ تَیْسِیرَهُ»، وَإِنِّی إِنْ کُنْتُ أَنْ أُرَاجِعَ مَعَ دَابَّتِی أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَدَعَهَا تَرْجِعُ إِلَى مَأْلَفِهَا فَیَشُقُّ عَلَیَّ [رواه البخاری: 1211].
627- از ابو برزۀ اسلمیس روایت است که در یکی از غزوات در حالی که لجام دابهاش در دستش بود، نماز میخواند، دابه سرکشی میکرد، و او هم به دنبالش میرفت، چون [از این عمل به او اعتراض نمودند] گفت:
من با پیامبر خدا ج در شش یا هفت، و حتی هشت غزوه اشتراک نمودم، و آسان گیریهای [پیامبر خدا ج] را مشاهده نمودم، و من برگشتن با دابهام را بهتر از این میدانم که او را به سر خودش بگذارم تا به چراگاه معلوفۀ خود برود، و سبب پریشانی من شود([7]).
628- عَنْ عائِشَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْهَا ذکرت حدیث الخسوف وقال فی هذه الروایة بعد قوله: وَلَقَدْ رَأَیْتُ جَهَنَّمَ یَحْطِمُ بَعْضُهَا بَعْضًا، حِینَ رَأَیْتُمُونِی تَأَخَّرْتُ، وَرَأَیْتُ فِیهَا عَمْرَو بْنَ لُحَیٍّ وَهُوَ الَّذِی سَیَّبَ السَّوَائِبَ» [رواه البخاری: 1212].
628- از عائشهل روایت است که حدیث کسوف را ذکر کرد، و در این روایت بعد از این فرموده پیامبر خدا ج که: «آتش را دیدم که بالای هم انباشته میشود»، [فرمودند]: «و عمرو بن لُحی را در آن آتش دیدم، و او همان کسی بود که شتران را برای بتها نذر میکرد»([8]).
4- باب: لاَ یَرُدُّ السَّلاَمَ فِی الصَّلاَةِ
باب [4]: نماز گذار نباید در نماز سلام را علیک بدهد
629- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: بَعَثَنِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی حَاجَةٍ لَهُ، فَانْطَلَقْتُ، ثُمَّ رَجَعْتُ وَقَدْ قَضَیْتُهَا، فَأَتَیْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ، فَلَمْ یَرُدَّ عَلَیَّ، فَوَقَعَ فِی قَلْبِی مَا اللَّهُ أَعْلَمُ بِهِ، فَقُلْتُ فِی نَفْسِی: لَعَلَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَجَدَ عَلَیَّ أَنِّی أَبْطَأْتُ عَلَیْهِ، ثُمَّ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَلَمْ یَرُدَّ عَلَیَّ، فَوَقَعَ فِی قَلْبِی أَشَدُّ مِنَ المَرَّةِ الأُولَى، ثُمَّ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَرَدَّ عَلَیَّ، فَقَالَ: «إِنَّمَا مَنَعَنِی أَنْ أَرُدَّ عَلَیْکَ أَنِّی کُنْتُ أُصَلِّی»، وَکَانَ عَلَى رَاحِلَتِهِ مُتَوَجِّهًا إِلَى غَیْرِ القِبْلَةِ [رواه البخاری: 1217].
629- از جابر بن عبداللهب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج مرا برای انجام دادن کاری فرستادند، رفتم و آن کار را انجام دادم و برگشتم، و نزد پیامبر خدا ج آمدم، چون برایشان سلام دادم، جواب سلام مرا ندادند، بر دلم آنقدر سخت گذشت که خداوند بهتر میداند.
با خود گفتم: شاید سبب آنکه در انجام دادن آن کار تاخیر نمودهام، پیامبر خدا ج از من آزرده شدهاند.
باز دوباره بر ایشان سلام کردم، و ایشان جواب سلام مرا ندادند، این بار از بار اول در دلم سختتر گذشت.
برای بار سوم بر ایشان سلام دادم، این بار جواب سلام مرا داده و فرمودند: «جز اینکه در نماز بودم، چیز دیگری مانع جواب دادنم به سلام تو نبود».
و ایشان در این وقت بر بالای شتر خود سوار بودند، و رویشان به طرف دیگری غیر از طرف قبله بود([9]).
5- باب: الخَصْرِ فِی الصَّلاَةِ
باب [5]: دست بر تهیگاه نهادن در وقت نماز خواندن
630- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «نَهَى النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنْ یُصَلِّیَ الرَّجُلُ مُخْتَصِرًا» [رواه البخاری: 1220].
630- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج از اینکه شخص در وقت نماز خواندن دستش را بر تهیگاهش بگذارد، نهی شدند([10]).
22- کِتابُ سجود السهو
[1]- نجاشی لقب پادشاهان حبشه است، همانطوری که (قیصر) لقب پادشاهان روم، و (کسری) لقب پادشاهان فرس است، و بعد از اینکه مسلمانان مورد آزار و اذیت کفار قریش قرار گرفتند پیامبر خدا ج برای آنها گفتند که به حبشه هجرت نمایند، و تفصیل قصۀ هجرت به حبشه قبلاً گذشت، و این هجرت اولین هجرت در اسلام و در رجب سال پنجم نبوت بود.
[2]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) سخنزدن در نماز در اول اسلام مباح بود و بعد از آن منسوخ شد.
2) در موضوع رد سلام در هنگام نماز خواندن بین علماء اختلاف است: بعضی از علماء و از آن جمله سعید بن مسیب/ میگوید: باید به نطق رد سلام نمود، یعنی: اگر کسی که در حال نماز خواندن است سلام داده میشود، باید در جواب بگوید: علیکم السلام، امام مالک و شافعی و احمد رحمهم الله میگویند: مستحب است که جواب سلامش را به اشاره بدهد، یعنی: به سر و یا چشم و یا دست جواب سلام او را بگوید، امام ابو حنیفه/ میگوید: جواب سلامش را بعد از نماز بگوید، امام ابو یوسف/ میگوید: نباید جواب سلامش را داد، نه در داخل نماز، و نه بعد از نماز.
و آنچه که به نظر راقم میرسد این است که نباید انسان به شخصی که مشغول نماز خواندن است سلام بدهد، زیرا این کار سبب تشویق ذهنی و مشغولیت قلبی نمازگذار در داخل نماز میگردد، و این کار است که با نماز سازگاری ندارد، و اگر کسی بر وی سلام داد، چون سلامدادن بر وی مناسب نیست، گفتن جواب سلام نیز مناسب نیست، و این همان چیزی است که امام ابویوسف/ میگوید، والله تعالی أعلم.
[3]- وی زید بن ارقم بن زید انصاری است، در صدق خبری که از منافقین برای پیامبر خدا ج آورده بود، خداوند متعال این آیه را نازل ساخت، ﴿إِذَا جَآءَکَ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ قَالُواْ نَشۡهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُۥ وَٱللَّهُ یَشۡهَدُ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ لَکَٰذِبُونَ﴾، در جنگ صفین در صف علیس قرار داشت، در کوفه سکنی گزین گردید، و در همانجا در سال شصت وهشت هجری وفات نمود، أسد الغابه (2/219-220).
[4]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) مراد از (نماز میانی) در این آیه، در نزد جمهور علماء نماز عصر است.
2) اگر کسی در نمازش قصداً سخن بزند، در نزد جمهور علماء نمازش فاسد میشود.
3) اگر کسی به طور فراموشی سخن زد، در صورتی که کلامش اندک باشد، در نزد امام شافعی/ نمازش فاسد نمیشود، ولی جمهور علماء و از آن جمله احناف میگویند: نمازش فاسد میشود، و در این موضوع فرقی بین قصد و سهو، و سخن کم و سخن بسیار نیست.
[5]- وی معیقیب بن ابی فاطمه دوسی است، از کسانی است که در اول مسلمان شده بودند، به حبشه و مدینه منوره هجرت نمود، نگهبان مهر پیامبر خدا ج بود، و عمرس او را خزانهدار بیت المال مقرر نمود، و همین معیقیب بود که در زمان عثمانس مهر پیامبر خدا ج از نزدش در چاه اریس افتاد، و از همان روز اختلاف در بین مسلمانان بروز کرد، و تا هماکنون این اختلاف ادامه دارد، در آخر خلافت عثمانس وفات یافت، أسد الغابه (4/402-403).
[6]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
اگر در سجدهگاه نمازگذار ریگ و یا چیز نامساعدی وجود داشت که سبب اذیتش در وقت سجدهکردن میشد، روا است که برای یکبار آنها را با دست خود هموار و یا دور کند.
2) و اینکه دور کردن نا ملایمات مقید به یکبار شده است، به سبب این است که اگر نمازگذار بیشتر از این به این کار بپردازد سبب از بین رفتن خشوع در نماز گردیده، و حتی شاید عمل کثیر گفته شده و نمازش فاسد گردد.
3- اینکه نبی کریم ج در کلام خود برای آن شخص کلمۀ (اگر) را استعمال نموده و فرمودند: «(اگر) چنین کاری میکنی، فقط یکبار بکن» اشاره بر این دارد که – اگر مشکل جدی وجود نداشته باشد – هموار نکردن جای سجده گاه بهتر است.
[7]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) راه رفتن جهت عذر سبب فساد نماز نمیگردد، مثل کسی که ببیند طفلی و یا شخص کوری میخواهد به چاه بیفتد، و یا دابهاش میخواهد برود و گم شود، و یا مالش مورد دستبرد قرار گیرد.
2) بعضی از علماء میگویند: نمازش وقتی فاسد نمیشود که هنگام راه رفتن رویش از قبله منحرف نشود، یعنی: هنگام برآوردن حاجتش به طرف قبله برود، و باز همانطور که روی به قبله است، عقب عقب برگردد، و یا در حالی که رویش به طرف قبله است عقب عقب برود، و در وقت بازگشتن همانطور به طرف قبله آمده و در جای نمازش ایستاد شود.
ولی در حدیث چنین تفصیلی وجود ندارد، و حتی از حدیث خلاف این تفصیل فهمیده میشود، زیرا کسی که به دنبال حیوانش میرود، از کجا میتواند که به خط مستقیم حرکت کرده و جهت قبله را نگهدارد، و باز بعد از بدستآوردن حیوانش به خط مستقیم به عقب سر برگردد، و یا بالعکس به پشت سر عقب عقب برود، و باز بعد از انجامدادن کارش بدون آنکه رویش از قبله منحرف شود، در جای نمازش ایستاده شود، این یک تاویل تخیلی است، تا تاویل واقعی، مگر آنکه این تاویل را از احادیث ثابت دیگری بدست آورده باشند، و خودم حدیثی را که مؤید این تاویل باشد، ندیدم، والله تعالی أعلم بالصواب.
[8]- و این نذر به اینگونه بود که میگفتند: اگر مریضم شفا یافت، و یا مسافرم برگشت فلان شترم آزاد باشد، چنین شتری را نه بار میکردند و نه بر وی سوار میشدند، و اگر به جایی میرفت کسی از رفتنش به آنجا جلوگیری نمیکرد، و اگر از کشت و زراعت کسی میخورد، کسی مانع خوردنش نمیگردید.
[9]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) سلام دادن بر نمازگذار مکروه است، یعنی: اگر کسی شخص دیگری را در حال نماز خواندن میبیند، نباید در این حالت بر وی سلام بدهد.
2) در نماز نفل هم نباید جواب سلام را داد.
3) نماز نفل بر بالای دابه و هر مرکوب دیگری جواز دارد.
4) در حالت سیر و حرکت، روی آوردن به قبله در نماز نفلی شرط نیست.
[10]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) لفظ حدیث در چند نسخۀ که از صحیح البخاری در اختیار دارم، به صیغۀ مجهول، یعنی: (نُهِیَ) است، و بنابراین، ترجمه هم به همین اساس صورت گرفته است، گرچه سیاق کلام تقاضای آن را دارد که صیغۀ معلوم باشد.
2) گویند وقتی که ابلیس بر زمین فرود آمد، دستش را بر تهیگاهش نهاده بود، و همچنین یهود عادت بر این دارند که از روی کبر و غرور، هنگام راه رفتن دست خود را به تهیگاه خود میگذارند، از این جهت پیامبر خدا ج از این عمل در هنگام نماز خواندن که وقت مناجات و تذلل به دربار کبریائی است، منع شده بودند، ولی اگر کسی روی عذر و ضرورت مثلاً کمر دردی و یا ضعف و پیری دستش را در وقت نماز خواندن و یا در خارج از نماز، بر تهیگاهش میگذارد، باکی ندارد، و برایش روا است.