اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

نماز خوف

فصل اول

1420 - [1] (صَحِیح)

عَنْ سَالِمِ بْنِ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: غَزَوْتُ مَعَ رَسُولِ الـلّٰهِ ج قِبَلَ نَجْدٍ فَوَازَیْنَا الْعَدُوَّ فَصَافَفْنَا لَهُمْ فَقَامَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یُصَلِّی لَنَا فَقَامَتْ طَائِفَةٌ مَعَهُ وَأَقْبَلَتْ طَائِفَةٌ عَلَى الْعَدُوِّ وَرَکَعَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج بِمَنْ مَعَهُ وَسَجَدَ سَجْدَتَیْنِ ثُمَّ انْصَرَفُوا مَکَانَ الطَّائِفَةِ الَّتِی لم تصل فجاؤوا فَرَکَعَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج بهم رَکْعَةً وَسَجَدَ سَجْدَتَیْنِ وَرَوَى نَافِعٌ نَحْوَهُ وَزَادَ: فَإِن کَانَ خوف هُوَ أَشَدُّ مِنْ ذَلِکَ صَلَّوْا رِجَالًا قِیَامًا عَلَى أَقْدَامِهِمْ أَوْ رُکْبَانًا مُسْتَقْبِلِی الْقِبْلَةِ أَوْ غَیْرَ مُسْتَقْبِلِیهَا قَالَ نَافِعٌ: لَا أُرَى ابْنَ عُمَرَ ذَکَرَ ذَلِکَ إِلَّا عَنْ رَسُولِ الـلّٰهِ ج. رَوَاهُ البُخَارِیّ([1]).

1420- (1) سالم بن عبدالله بن عمر س از پدرش (عبدالله بن عمر س) روایت می‌کند که وی گفت: در یکی از غزوات، همراه با رسول خدا ج به سوی «نَجد» رفتیم؛ در آنجا با دشمن روبه‌رو شدیم و در برابر یکدیگر، صف‌آرایی نمودیم؛ آن حضرت ج نماز را اقامه کردند؛ یک گروه از ما در برابر دشمن ایستاده و گروهی دیگر، پشت سر آن حضرت ج به نماز اقتدا کردند.

رسول خدا ج همراه این گروه، یک رکوع و دو سجده (یک رکعت) به جای آوردند؛ سپس این گروه، به مصاف دشمن رفت و گروهی که مواظب حمله‌ی دشمن بود، آمد و به آن حضرت ج اقتدا نمود؛ رسول خدا ج با این گروه نیز یک رکوع و دو سجده (یک رکعت) به جای آوردند؛ آن‌گاه سلام گفتند؛ و پس از آن، هر کدام از آن دو گروه، برخاستند و یک رکوع و دو سجده‌ی باقی‌مانده‌ی خویش را به تنهایی ادا نمودند.

نافع س نیز نظیر این حدیث را (در معنی نه در لفظ) روایت کرده و این را نیز افزوده است:

«اگر چنانچه ترس از دشمن، بیش از این بود، در آن صورت، مسلمانانِ نمازگزار، می‌توانند در حالت ایستاده بر پاهایشان، یا سواره بر مرکب، به هر شکل ممکن - خواه رو به قبله یا پشت به قبله - نماز بخوانند».

 نافع س در ادامه گوید: به نظر من، ابن عمر س این جزئیات را فقط از رسول خدا ج نقل نموده است.

[این حدیث را بخاری روایت کرده است].

شرح: «غزوتُ»: به پیکار و کارزار رفتم؛ به جنگ با دشمنان و بدخواهان رفتم.

«قِبل»: به طرف... به سوی...

«نَجد»: جغرافی‌دانان عرب، شبه جزیره‌ی عربستان را به شش بخش، تقسیم کرده‌اند:

دریای سرخ یا قلزم (بحر احمر) در مغرب

دریای احمر در جنوب

خلیج عدن در جنوب

در عمان در شرق

خلیج فارس در شرق

دریای مدیترانه در شمال غرب

با این توصیف، شبه جزیره، شکلی مربع مستطیل، با اضلاع نامتساوی، به خود گرفته و مجموع مساحت آن، به بیش از 3.000.000 کیلومتر مربع می‌رسد. امروزه کشورهای عربستان سعودی، یمن، قطر، امارات متحده‌ی عربی، بحرین، عمان، کویت، اردن، سوریه، لبنان و فلسطین، در مجموع، شیه جزیره را تشکیل می‌دهند.

جغرافی‌دانان در تعیین «مرز شمالی» شبه جزیره، دچار اختلاف شده‌اند، لیکن بر این مطلب متفق‌اند که خطی ممتد از ساحل دریای مدیترانه تا کناره‌ی رود فرات، مرز تقریبی آن را تشکیل می‌دهد. در منتهی الیه شمالی دریای سرخ، دو خلیج به نام‌های «عقبه» در شرق و «السویس» در غرب، شبه جزیره را به «صحرای سینا» و سپس «آفریقا» متصل می‌سازد. حداکثر طول شبه جزیره 23 درجه یا 2500 کیلومتر و حداکثر عرض آن (میان دریای سرخ و خلیج فارس) هزار کیلومتر است.

جغرافی‌دانان عرب، شبه جزیره را به شش بخش تقسیم کرده‌اند:

1-    تِهامَه

به قسمت غربی کوه‌های «سراة»، که از شمال به جنوب شبه جزیره به موازات دریای سرخ کشیده شده «تهامه» می‌گویند که از دامنه‌ی آن، تا سواحل دریای سرخ را در بر می‌گیرد. نام دیگر آن «غور» است. از آن رو «تهامه» نامیده‌اند که حرارت و گرمای آن زیاد و باد آن کم است. و دیگر آن که سرزمین پست و ساحلی است. جده، مکه و نیمی از مدینه را جزو تهامه دانسته‌اند.

2-   حجاز

به قسمت شرقی کوه‌های سراة و حد فاصل میان ارتفاعات نجد و شرق تهامه، «حجاز» گفته‌اند که به شمال یمن منتهی می‌شود. حجاز از «حَجَز» به معنای حاجِز و مانع است و چون میان تهامه و نجد فاصله و مانع ایجاد کرده است، آن را حجاز خوانده‌اند.شهر طائف و نیمی از مدینه در این بخش واقع است.

3-  نجد

نجد، ناحیه‌ای است مرتفع که پس از حجاز و میان یمن، صحرای سماوه، عروض عراق واقع شده و چون از دیگر نواحی مرتفع‌تر است، آن را «نجد» خوانده‌اند. این قسمت از شمال به «بادیة السماوه» و از جنوب به «یمن» محدود است و لذا قسمت مرکزی عربستان را تشکیل می‌دهد. ریاض پایتخت عربستان، در این ناحیه قرار دارد.

4-  یمن

کشور یمن در جنوب حجاز و نجد؛ یعنی در منتهی‌الیه جنوب غربی شبه جزیره واقع است و از حاصل‌خیزترین نقاط شبه جزیره به شمار می‌رود. یمن از مجاورت نجد تا خلیج عدن و دریای عرب ادامه دارد و از طرف مشرق با «حضرموت» و دریای عمان همسایه است.

5-  عروض

ناحیه‌ی عروض، شامل یمامه، عمان، بحرین و احساء است. از این رو، «عروض» نامیده‌اند که میان نجد، یمن و عراق فاصله ایجاد کرده است.

6-  حضرموت و المهره

ناحیه‌ی وسیعی است در شرق عدن و در کناره‌ی دریا با نام حضرموت، که صحرای «احقاف» در مجاورت آن بوده است. گویند حضرت هود در این منطقه به خاک سپرده شده است. بعضی آن را منتسب به «حضرموت بن قحطان» دانسته‌اند.

از این منطقه در تورات، با نام «حاضر میت»، یعنی نخستین ساکن، یاد شده است.

همچنین حضرموت و المهره را منطقه‌ای وسیع در کنار عمان و عدن دانسته‌اند. المهره از «مهرة بن حیدان» گرفته شده و نیز نام قبیله‌ای بوده است([2]).

«رجالاً»: جمع راجل: پیادگان.

«رکباناً»: جمع راکب: سواران.

1421 - [2] (مُتَّفق عَلَیهِ)

وَعَنْ یَزِیدَ بْنِ رُومَانَ عَنْ صَالِحِ بْنِ خَوَّاتٍ عَمَّنْ صَلَّى مَعَ رَسُولِ الـلّٰهِ ج یَوْمَ ذَاتِ الرِّقَاعِ صَلَاةَ الْـخَوْفِ: أَنَّ طَائِفَةً صَفَّتْ مَعَهُ وَطَائِفَةً وِجَاهَ الْعَدُوِّ فَصَلَّى بِالَّتِی مَعَهُ رَکْعَةً ثُمَّ ثَبَتَ قَائِمًا وَأَتَمُّوا لِأَنْفُسِهِمْ ثُمَّ انْصَرَفُوا فَصَفُّوا وِجَاهَ الْعَدُوِّ وَجَاءَتِ الطَّائِفَةُ الْأُخْرَى فَصَلَّى بِهِمُ الرَّکْعَةَ الَّتِی بَقِیَتْ مِنْ صَلَاتِهِ ثُمَّ ثَبَتَ جَالِسًا وَأَتمُّوا لأَنْفُسِهِمْ ثمَّ سلم بهم

وَأَخْرَجَ الْبُخَارِیُّ بِطَرِیقٍ آخَرَ عَنِ الْقَاسِمِ عَنْ صَالِحِ بْنِ خَوَّاتٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ أَبِی حَثْمَةَ عَنِ النَّبِیِّ ج([3]).

1421- (2) یزید بن رومان، از صالح بن خوّات و او هم از کسی‌که در جنگ «ذات الرقاع» همراه با رسول خدا ج نماز خوف خوانده بود، روایت می‌کند که گفت: (پیامبر اکرم ج نماز خوف را بدین ترتیب گزاردند:)

یک دسته از مسلمانان، در صف نماز با پیامبر اکرم ج ایستادند و دسته‌ی دیگر در مقابل دشمن صف بستند. پیامبر ج با دسته‌ی اول، یک رکعت نماز گزاردند؛ سپس آن حضرت ج، در حالت قیام باقی ماندند تا دسته‌ی اول، نماز خود را تمام کردند و رفتند و در برابر دشمن ایستادند و دسته‌ی دوم آمدند. پیامبر اکرم ج رکعت دوم نماز خویش را که باقی مانده بود، با دسته‌ی دوم، خواندند؛ سپس آن حضرت ج در حال نشستن، در تشهّد باقی ماندند و دسته‌ی دوم بلند شدند و رکعت دوم خویش را تمام کردند؛ آن‌گاه پیامبر ج سلام دادند و ایشان هم سلام گفتند.

[امام بخاری، این حدیث را با سندی دیگر از قاسم، از صالح بن خوّات، از سهل بن ابی حثمه س از پیامبر اکرم ج روایت نموده است].

شرح: «عمّن صلّی مع رسول الله ج ذات الرقاع صلاة الخوف»: برخی گویند: مراد از این فرد، «سهل بن ابی حثمه س» است؛ زیرا قاسم بن محمد، حدیث نماز خوف را از صالح بن خوّات، از سهل بن ابی حثمه روایت نموده است؛ ولی قول راجح آن است که صالح بن خوّات، این حدیث را از پدرش روایت نموده است؛ زیرا ابواویس، این حدیث را از یزید بن رومان نقل کرده و گفته است: «عن صالح بن خوّات عن ابیه...»

و بیهقی نیز آن را از طریق عبدالله بن عمر س از قاسم بن محمد، از صالح بن خوّات، از پدرش روایت نموده است؛ و این احتمال نیز وجود دارد که صالح بن خوّات، این حدیث را هم از پدرش و هم از سهل بن ابی حثمه س شنیده باشد.

به هر حال، مجهول بودن صحابی، زیانی به سند حدیث وارد نمی‌کند؛ زیرا تمامی صحابه در نقل روایات، عادل به شمار می‌آیند.

«ذات الرقاع»:

زمانی که رسول خدا ج از جانب دو جناح نیرومند از سه جناح آتش افروز جنگ اَحزاب (خندق) فراغت یافتند، سعی و اهتمام خویش را بر سوّمین جناح جنگ افروزان - یعنی بادیه نشینان سنگدلی که پیوسته در صحراهای نَجد آمد و شد داشتند و هر از گاهی به قتل و غارت و چپاول دست می‌زدند - متمرکز ساختند.

از آنجا که این بدویان، در محدوده‌ی یک شهر و آبادی جای نمی‌گرفتند و در برج و باروها و قلعه‌ها سکونت نداشتند، دشواری‌های تسلّط یافتن بر آنان و خاموش کردن آتش فتنه و فساد ایشان، از هر جهت، به مراتب بیشتر از مشرکان مکّه و یهودیان خیبر بود. از این رو، هیچ چیز به جز یورش‌های تأدیبی و حملات هشدار دهنده، نمی‌توانست درباره‌ی آنان، کارساز باشد. این بود که مسلمانان، این گونه حملات را یکی پس از دیگری بر علیه آنان سامان می‌دادند.

رسول خدا ج به منظور تثبیت و تحکیم پایه‌های قدرت و برقراری سلطه‌ی خویش در منطقه، یا به منظور گرد هم آوردن بادیه‌نشینانی که این سوی و آن سوی در اطراف مدینه، سرگرم غارت و چپاول بودند، دست به یک حمله‌ی تأدیبی زدند که به غزوه‌ی «ذات الرِّقاع» مشهور شده است.

نویسندگان کتب «مغازی»، همگی این غزوه را در سال چهارم هجرت یادآور شده‌اند؛ امّا حضور ابوموسی اشعری س و ابوهریره س در این غزوه، بر آن دلالت دارد که این غزوه بعد از فتح خیبر روی داده است؛ و به احتمال قوی در ماه ربیع‌الاول سال هفتم هجرت به وقوع پیوسته است.

خلاصه‌ی آنچه سیره‌نویسان، پیرامون این غزوه آورده‌اند، این است که پیامبر اکرم ج شنیدند که «بنی انمار» یا «بنی ثعلبة» و «بنی مُحارب» از قبیله‌ی «غطفان» فراهم آمده‌اند.

شتابان به اتفاق چهارصد تن یا هفتصد تن از یارانشان به سوی مناطق محل سکونت آن بادیه‌نشینان عزیمت فرمودند و در مدینه، ابوذر س یا عثمان بن عفّان س را کارگزار خویش گردانیدند.

به راه خود ادامه دادند تا در میانه‌ی مناطق آنان قرار گرفتند و به موضعی در فاصله‌ی دو روز راه تا مدینه رسیدند که آن را «وادی نخل» می‌نامیدند. در آنجا با جماعتی از «بنی غطفان» رویاروی شدند. به یکدیگر نزدیک شدند و همدیگر را هراسان ساختند؛ امّا به کارزار نپرداختند. در عین حال، پیامبر اکرم ج در آن اثنا با مسلمانان، نماز خوف گزاردند.

در روایت صحیح بخاری، آمده است: نماز برپا شد و آن حضرت ج با یک گروه از رزمندگان، دو رکعت از نماز را گزاردند و سپس آن گروه، کنار رفتند و گروه دیگر، دو رکعت بعدی نماز را پشت سر آن حضرت ج گزاردند؛ یعنی نماز پیامبر اکرم ج چهار رکعت و نماز مسلمانان دو رکعت بود. (صحیح بخاری، ج 1 صص 407- 408؛ ج 2 ص 593).

نیز در صحیح بخاری از ابوموسی اشعری س روایت شده است که گفت:

در معیت رسول خدا ج به راه افتادیم. شش نفر بودیم و یک شتر داشتیم که به نوبت بر آن سوار می‌شدیم. پاهای همگی ما مجروح شد. پاهای من نیز مجروح شد و ناخن‌هایم افتاد و ما بر پاهایمان تکّه‌های پارچه می‌بستیم و به همین جهت، آن غزوه «ذات الرقاع» نام گرفت؛ زیرا ما پاهایمان را با «رُقعه»‌ها (پارچه‌ها) می‌بستیم. (صحیح بخاری، باب «غزوة ذات الرقاع» ج 2 ص 592؛ صحیح مسلم، باب «غزوة ذات الرقاع»، ج 2 ص 118)

در ارتباط با این غزوه، از جابربن عبدالله س نقل کرده‌اند که گفت: در غزوه‌ی ذات الرقاع همراه پیامبر اکرم ج بودیم. هرگاه به درخت سایه‌داری می‌رسیدیم، آن را برای آن حضرت ج وامی‌گذاشتیم. رسول خدا ج فرود آمدند و مردم در بیشه‌زارها پراکنده شدند و زیر درختان آرمیدند. رسول خدا ج زیر یکی از این درختان آرمیده بودند و شمشیرشان را به آن درخت آویخته بودند. جابر س گوید: خواب کوتاهی بر ما عارض گردید. مردی از مشرکان آمد و شمشیر آن حضرت ج را برکشید و گفت: از من می‌ترسی؟ رسول خدا ج فرمودند: خیر. گفت: چه کسی می‌تواند تو را از دست من خلاص گرداند؟ فرمودند: الله!.

جابر س گوید: ناگهان دیدم که رسول خدا ج ما را فرامی‌خوانند. آمدیم؛ دیدیم که مردی بادیه‌نشین نزد آن حضرت ج نشسته است. رسول خدا ج فرمودند:

«انّ هذا اخترط سیفی وانا قائم، فاستیقظتُ وهو فی یده صلتاً؛ فقال لی: من یمنعک منّی؟ قلت: الله! فها هو ذا جالس». «این فرد شمشیرم را برکشید و حال آن که من خواب بودم. آن‌گاه در حالی که شمشیر را از نیام کشیده بود، از خواب بیدار شدم و خطاب به من گفت: چه کسی می‌تواند تو را از دست من خلاص گرداند؟ گفتم: الله! این همان فرداست که در اینجا نشسته است».

پس از آن دیگر، آن حضرت ج هیچ‌گونه سرزنشی نسبت به او روا نداشتند.

در روایت ابوعوانه س آمده است: شمشیر از دست وی افتاد. رسول خدا ج شمشیر را برگرفتند و فرمودند: «من یمنعک منّی؟»؛ «چه کسی می‌تواند تو را از دست من خلاص گرداند»؟ گفت: شما بهترین انسانِ شمشیر به دست باشید! پیامبر اکرم ج فرمودند:

«تشهد ان لا اله الا الله وانّی رسول الله؟»؛ «شهادت می‌دهی که معبودی به جز خدای یکتا نیست و من رسول خدا هستم»؟!

آن مرد اعرابی گفت: با شما عهد می‌بندم که با شما نجنگم و با کسانی که بر علیه شما بجنگند همراهی نکنم! گوید: پیامبر اکرم ج او را رها کردند. نزد قوم و قبیله‌اش بازگشت و گفت: هم اینک من از نزد بهترین مردم به نزد شما آمده‌ام. (ر.ک: فتح الباری ج 7 ص 416)

همچنین در صحیح بخاری آمده است: مسدّد از ابوعوانه س از ابوبشر س نقل کرده است که گفت: نام آن مرد اعرابی، «غورث بن حارث» بود. (صحیح بخاری ج 2 ص 593).

ابن حجر گوید: واقدی پیرامون بیان علّت این ماجرا گفته است که نام این اعرابی «دُعثور» بوده و او مسلمان شده است؛ امّا از سخن وی، چنین برمی‌آید که دو ماجرا بوده است که در دو غزوه روی داده است. (فتح الباری ج 7 ص 428).

به هنگام بازگشت از این غزوه، مسلمانان، زنی از مشرکان را به اسارت گرفتند. شوهر آن زن نذر کرد که از آن مکان بازنگردد تا خون یکی از یاران محمد ج را بریزد. شبانه آمد. رسول خدا ج دو تن از یاران را برای دیدبانی و زیر نظر گرفتن تحرّکات دشمن تعیین فرموده بودند: یکی عبّاد بن بِشر س و دیگری، عمّار بن یاسر س. آن مرد تیری به سوی عبّاد س پرتاب کرد. وی ایستاده بود و نمازمی‌گزارد. وی تیر را از بدن خویش بیرون کشید، امّا نمازش را باطل نکرد. دو تیر دیگر نیز به سوی او پرتاب کرد، امّا وی از نماز خارج نشد تا سلام نماز را داد. رفیق وی بیدار شد و گفت: سبحان الله! چرا مرا بیدار نساختی؟ گفت: من به تلاوت سوره‌ای از قرآن مشغول بودم و خوش نداشتم آن را قطع کنم! (زادالمعاد ج 2 ص 112).

این غزوه، در جهت هراس افکندن در دل‌های آن بادیه‌نشینان سنگدل، بسیار مفید و مؤثّر افتاد؛ به طوری که اگر تفاصیل و جزئیات سرایای بعد از این غزوه را مورد بررسی قرار دهیم، می‌بینیم که این طوایف و قبایل غطفان پس از این غزوه، دیگر جرأت نکردند که سربلند کنند و اندک اندک، مواضعشان نرم‌تر گردید، تا آن که تسلیم شدند. حتّی می‌بینیم که چند طایفه از این اعراب نیز در فتح مکه در کنار مسلمانان می‌جنگند و در غزوه‌ی حُنین شرکت می‌کنند و از غنائم آن سهم می‌برند و پس از بازگشت از غزوه‌ی فتح مکه، جمع‌آوری کنندگان زکات به سوی آنان اعزام می‌شوند و آنان زکات می‌دهند.

و بدین ترتیب، هرسه جناح جنگ افروز که در جنگ اَحزاب متشکّل شده بودند، درهم شکسته شدند و سراسر منطقه را امنیت و صلح فراگرفت و مسلمانان، پس از آن توانستند به سادگی هر اختلاف و اشکالی که در گوشه‌ای از جانب طایفه یا قبیله‌ای پیش بیاید، رفع و رجوع کنند. همچنین، به دنبال این غزوه، زمینه‌سازی برای فتح شهرها و ممالک دیگر نیز آغاز شد؛ زیرا اکنون دیگر اوضاع داخلی به نفع اسلام و مسلمانان، به طور کامل دگرگون گردیده بود.

«وُجاه»: در حضور؛ رودرروی؛ روبه‌روی؛ در مصاف.

1422 - [3] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ جَابِرٍ قَالَ: أَقْبَلْنَا مَعَ رَسُولِ الـلّٰهِ ج حَتَّى إِذْ کُنَّا بِذَاتِ الرِّقَاعِ قَالَ: کُنَّا إِذَا أَتَیْنَا عَلَى شَجَرَةٍ ظَلِیلَةٍ تَرَکْنَاهَا لِرَسُولِ الـلّٰهِ ج قَالَ: فَجَاءَ رَجُلٌ مِنَ المشکرین وَسَیْفُ رَسُولِ الـلّٰهِ ج مُعَلَّقٌ بِشَجَرَةٍ فَأَخَذَ سَیْفَ نَبِیِّ الـلّٰهِ ج فَاخْتَرَطَهُ فَقَالَ لِرَسُولِ الـلّٰهِ ج: أَتَخَافُنِی؟ قَالَ: «لَا». قَالَ: فَمَنْ یَمْنَعُکَ مِنِّی؟ قَالَ: «اللهُ یَمْنَعُنِی مِنْک». قَالَ: فَتَهَدَّدَهُ أَصْحَابُ رَسُولِ الـلّٰهِ ج فَغَمَدَ السَّیْفَ وَعَلَّقَهُ قَالَ: فَنُودِیَ بِالصَّلَاةِ فَصَلَّى بِطَائِفَةٍ رَکْعَتَیْنِ ثُمَّ تَأَخَّرُوا وَصَلَّى بِالطَّائِفَةِ الْأُخْرَى رَکْعَتَیْنِ قَالَ: فَکَانَتْ لِرَسُولِ الـلّٰهِ ج أَرْبَعُ رَکَعَاتٍ وَلِلْقَوْمِ رَکْعَتَانِ([4]).

1422- (3) جابربن عبدالله س گوید: همراه رسول خدا ج به سوی دشمن روی آوردیم و (به راه خویش ادامه دادیم) تا آن که به «ذات الرقاع» رسیدیم؛ و هرگاه به درخت سایه‌داری می‌رسیدیم، آن را برای آن حضرت ج وامی‌گذاشتیم.

جابر س در ادامه گوید: (رسول خدا ج فرود آمدند و مردم نیز در بیشه‌زارها پراکنده شدند و زیر درختان آرمیدند. رسول خدا ج نیز زیر یکی از درختان آرمیده و شمشیرشان را به آن درخت آویخته بودند. جابر س گوید: خواب کوتاهی بر ما عارض گردید؛) مردی از مشرکان آمد و در حالی که شمشیر پیامبر ج بر درخت آویخته بود، آن را از نیام برکشید و گفت: آیا از من می‌ترسی؟ رسول خدا ج فرمودند: خیر. گفت: چه کسی می‌تواند تو را از دست من خلاص گرداند و نجات دهد؟

آن حضرت ج فرمودند: الله! یاران رسول خدا ج به تهدید آن مشرک برخاستند؛ سپس آن مرد، شمشیر را در غلاف قرارداد و آن را به درخت آویزان نمود.

جابر س گوید: آن‌گاه نماز خوف برپا شد و رسول خدا ج با دسته‌ی اول، دو رکعت؛ نماز گزاردند؛ سپس آن‌ها رفتند و با دسته‌ی دوّم نیز دو رکعت دیگر گزاردند؛ و در نتیجه، پیامبر خدا ج چهار رکعت نماز خواندند با هردو دسته، دو رکعت، ولی دیگران، دو رکعت خواندند.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: «اخترط»: شمشیر کشید؛ از غلاف درآورد؛ از غلاف بیرون کشید.

«شجرة ظلیلة»: درخت سایه‌دار.

«فتهدّده»: به او خط و نشان کشیدند؛ تهدیدش کردند.

1423 - [4] (صَحِیح)

وَعَن جَابر قَالَ: صَلَّى رَسُولُ الـلّٰهِ ج صَلَاةَ الْـخَوْفِ فَصَفَفْنَا خَلْفَهُ صَفَّیْنِ وَالْعَدُوُّ بَیْنَنَا وَبَیْنَ الْقِبْلَةِ فَکَبَّرَ النَّبِیُّ ج وَکَبَّرْنَا جَمِیعًا ثُمَّ رَکَعَ وَرَکَعْنَا جَمِیعًا ثمَّ رفع رَأسه من الرُّکُوع ورفعنا جَمِیعًا ثُمَّ انْحَدَرَ بِالسُّجُودِ وَالصَّفُّ الَّذِی یَلِیهِ وَقَامَ الصَّفُّ الْـمُؤَخَّرُ فِی نَحْرِ الْعَدُوِّ فَلَمَّا قَضَى النَّبِیُّ ج السُّجُودَ وَقَامَ الصَّفُّ الَّذِی یَلِیهِ انْحَدَرَ الصَّفُّ الْـمُؤَخَّرُ بِالسُّجُودِ ثُمَّ قَامُوا ثُمَّ تَقَدَّمَ الصَّفُّ الْـمُؤَخَّرُ وَتَأَخَّرَ الْـمُقَدَّمُ ثُمَّ رَکَعَ النَّبِیُّ ج وَرَکَعْنَا جَمِیعًا ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ من الرُّکُوع ورفعنا جَمِیعًا ثمَّ انحدر بِالسُّجُود وَالصَّفُّ الَّذِی یَلِیهِ الَّذِی کَانَ مُؤَخَّرًا فِی الرَّکْعَةِ الْأُولَى وَقَامَ الصَّفُّ الْـمُؤَخَّرُ فِی نَحْرِ الْعَدو فَلَمَّا قَضَى النَّبِیُّ ج السُّجُودَ وَالصَّفُّ الَّذِی یَلِیهِ انْحَدَرَ الصَّفُّ الْـمُؤَخَّرُ بِالسُّجُودِ فَسَجَدُوا ثُمَّ سَلَّمَ النَّبِیُّ ج وَسَلَّمْنَا جَمِیعًا. رَوَاهُ مُسْلِمٌ([5]).

1423- (4) جابربن عبدالله گوید: رسول خدا ج (با ما) نماز خوف را گزاردند؛ بدین ترتیب که ما پشت سر پیامبر خدا ج دو صف تشکیل دادیم و این در حالی بود که دشمن بین ما و قبله بود؛ پیامبر ج تکبیر گفتند و ما همگی (صف اول و دوم) تکبیر گفتیم؛ سپس پیامبر ج به رکوع رفتند و ما همگی با او به رکوع رفتیم؛ آن‌گاه سرشان را از رکوع بلند کردند و ما همگی سرهایمان را از رکوع بلند نمودیم. سپس آن حضرت ج و صفی که پشت سر ایشان قرار داشتند، به سجده رفتند و صف دوم روبه‌روی دشمن ایستاد (و به سجده نرفت)؛ چون پیامبر ج از سجده‌ی رکعت اول فارغ شدند و صف پشت سر ایشان بلند شدند، صف دوم به سجده رفتند و بلند شدند؛ آن‌گاه صف اول و دوم، جایشان را عوض کردند؛ سپس پیامبر ج به رکوع رفتند و ما همگی با او به رکوع رفتیم؛ آن‌گاه سرشان را از رکوع بلند کردند و ما هم سرهایمان را بلند نمودیم؛ سپس با صف اول که در رکعت اول در صف دوم قرار داشتند، به سجده رفتند و صف دوم روبه‌روی دشمن ایستاد. وقتی که پیامبر ج با صف پشت سرشان از سجده تمام شدند، صف دوم به سجده رفتند؛ سپس پیامبر اکرم ج سلام دادند و ما همگی سلام دادیم.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].


فصل دوم

1424 - [5] (ضَعِیف)

عَنْ جَابِرٌ: أَنَّ النَّبِیَّ ج کَانَ یُصَلِّی بِالنَّاسِ صَلَاةَ الظُّهْرِ فِی الْـخَوْف بِبَطن نخل فَصَلَّى بِطَائِفَةٍ رَکْعَتَیْنِ ثُمَّ سَلَّمَ ثُمَّ جَاءَ طَائِفَةٌ أُخْرَى فَصَلَّى بِهِمْ رَکْعَتَیْنِ ثُمَّ سَلَّمَ. رَوَاهُ فِی «شرح السّنة»([6]).

1424- (5) جابربن عبدالله س گوید: رسول خدا ج در منطقه‌ی «بطن نخل» (محلی در بین مکّه و طائف) نماز ظهر را در حالت خوف (ترس) گزاردند و با یک دسته از نمازگزارن، دو رکعت گزاردند و سلام دادند؛ سپس دسته‌ی دوم آمد و با آن‌ها نیز دو رکعت دیگر گزاردند و سلام دادند.

[این حدیث را بغوی در «شرح السنة» روایت کرده است].


فصل سوم

1425 - [6] (صَحِیح)

عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ: أَنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج نَزَلَ بَیْنَ ضَجْنَانَ وَعُسْفَانَ فَقَالَ الْـمُشْرِکُونَ: لِهَؤُلَاءِ صَلَاةٌ هِیَ أَحَبُّ إِلَیْهِمْ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَبْنَائِهِمْ وَهِیَ الْعَصْرُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ فَتَمِیلُوا عَلَیْهِمْ مَیْلَةً وَاحِدَةً وَإِنَّ جِبْرِیلَ أَتَى النَّبِیَّ ج فَأَمَرَهُ أَنْ یَقْسِمَ أَصْحَابَهُ شَطْرَیْنِ فَیُصَلِّیَ بِهِمْ وَتَقُومَ طَائِفَةٌ أُخْرَى وَرَاءَهُمْ وَلْیَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَأَسْلِحَتَهُمْ فَتَکُونَ لَهُمْ رَکْعَةٌ وَلِرَسُولِ الـلّٰهِ ج رَکْعَتَانِ. رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ وَالنَّسَائِیّ([7]).

1425- (6) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج (با لشکر اسلام) در بین «ضَجْنان» و «عُسفان» فرود آمدند و اطراق نمودند؛ مشرکان و بدخواهان به یکدیگر گفتند: مسلمانان، نمازی پیش روی دارند که برای آنان از پدران و فرزندانشان محبوبتر و دوست‌داشتنی‌تر است؛ و آن نماز محبوب و دوست‌داشتنی، نماز عصر است؛ از این رو، قاطعانه تصمیم خویش را بگیرید و یکباره بر آنان بتازید و غافلگیرشان کنید (و در حین نماز، دمار از روزگارشان درآورید).

امّا جبرئیل7 به نزد رسول خدا ج آمد و ایشان را از ماجرا باخبر ساختند و به آن حضرت ج فرمان دادند تا یاران خویش را به دو دسته تقسیم نمایند؛ و نماز خوف را برای آنان به پای دارند؛ و باید دسته‌ی دیگر، آنان را از دشمنان بپایند و باید احتیاط خود را مراعات و اسلحه‌ی خویش را با خود داشته باشند؛ پس در نتیجه، (هر دسته از) نمازگزاران، یک رکعت (با پیامبر ج) گزاردند و پیامبر ج دو رکعت خواندند.

[این حدیث را ترمذی و نسایی روایت کرده‌اند].

شرح: نظیر این روایت در مسلم چنین آمده است:

«عن جابربن عبدالله س قال: غزو نا مع رسول الله ج قوماً من جُهینة فقاتلونا قتالاًَ شدیداً؛ فلمّا صلّینا الظّهر قال الـمشرکون: لو مِلنا علیهم میلة لاقتطعنا هم فاخبر جبریلُ رسول الله ج ذلک؛ فذکر ذلک لنا رسول الله ج قال: وقالوا: انّه ستأیتهم صلاةٌ هی احبّ الیهم من الاولاد؛ فلمّا حضرت العصر، صفّنا صفّین والـمشرکون بیننا وبین القبلة. قال: فکبّر رسول الله ج فکبّرنا، ورکع ورکعنا؛ ثم سجد وسجد معه الصف الاول؛ فلمّا قاموا، سجد الصف الثانی؛ ثم تأخّر الصفّ الاول وتقدّم الصفّ الثانی فقاموا مقام الاول؛ فکبّر رسول الله ج فکبّرنا ورکع فرکعنا؛ ثم سجد معه الصفّ الاول وقام الثانی؛ فلمّا سجد الصفّ الثانی ثمّ جلسوا جمیعاً سلّم علیهم رسول الله ج. قال: ابوالزبیر: ثم خصّ جابرٌ ان قال: کما یُصلّی اُمراؤکم هؤلاء» (مسلم، ح 840).

«جابر بن عبدالله س گوید: ما همراه رسول خدا ج به جنگ با گروهی از طایفه‌ی جُهینه رفتیم. آنان سرسختانه با ما جنگیدند. هنگامی که نماز ظهر را خواندیم، مشرکان با خود گفتند: اگر به طور ناگهانی حمله کنیم، آنان را تکه پاره و ریشه‌کن می‌کنیم. جبرئیل7 رسول خدا ج را از ماجرا باخبر ساخت. آن حضرت ج نیز ماجرا را برای ما بیان نمود.

راوی می‌گوید: هم‌چنین آن‌ها به یکدیگر گفته بودند: مسلمانان، نمازی پیش روی دارند که برای آنان از فرزندانشان محبوبتر است.

از این رو، هنگامی که وقت نماز عصر فرارسید، پیامبر اکرم ج ما را به دو گروه تقسیم نمود.

قابل یادآوری است که مشرکان، سمت قبله‌ی ما قرار داشتند. آن‌گاه رسول خدا ج تکبیرگفت و ما نیز تکبیر گفتیم؛ رکوع کرد و ما نیز رکوع کردیم؛ سجده نمود و ما نیز سجده نمودیم. هنگامی که این گروه، بلند شدند، گروه دوم سجده کردند. سپس گروه اول، عقب رفتند و گروه دوّم جلو آمدند و به جای گروه اول، ایستادند. آن‌گاه رسول خدا ج تکبیر گفت و ما نیز تکبیر گفتیم. رکوع کرد و ما نیز رکوع کردیم؛ آن‌گاه گروه اول با ایشان، سجده کردند و گروه دوم برخاستند. هنگامی که گروه دوم، سجده نمودند و همگی نشستند، رسول خدا ج سلام گفت (و بقیه نیز سلام دادند).

ابوالزبیر س گوید: سپس جابربن عبدالله س این جمله را افزود که: همان گونه که این امیران شما نماز می‌خوانند».

«نماز خوف»:

از دیدگاه جمهور علماء و صاحب‌نظران اسلامی، نخستین غزوه‌ای که در آن «نماز خوف» خوانده شد، غزوه‌ی «ذات الرقاع» بود که طبق نظر جمهور، در سال چهارم هجری اتفاق افتاده است و تاکنون نیز این نماز جایز است و منسوخ نشده است. امام ابویوسف در روایتی می‌گوید: این نماز، مختص پیامبر اکرم ج بوده است؛ زیرا در قرآن آمده است:

 ﴿وَإِذَا کُنتَ فِیهِمۡ فَأَقَمۡتَ لَهُمُ ٱلصَّلَوٰةَ... [النساء: 102]

«زمانی که تو‌ای پیامبر! در میانشان بودی و نماز (خوف) را برایشان بپاداشتی...».

جمهور در پاسخ می‌گویند: این خطاب، مخصوص پیامبر ج نیست، بلکه خطاب عام و فراگیر است که همه‌ی امامان جماعت را شامل می‌شود و نمونه‌هایی از این نوع خطاب در جاهای متعددی از قرآن ذکر شده است؛ مانند:

 ﴿أَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِدُلُوکِ ٱلشَّمۡسِ إِلَىٰ غَسَقِ ٱلَّیۡلِ [الإسراء: 78] و ﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ طَرَفَیِ ٱلنَّهَارِ وَزُلَفٗا مِّنَ ٱلَّیۡلِ... [هود: 114].

و علاوه از آن، صحابه و یاران رسول خدا ج نیز، نماز خوف را از خصوصیات زمان آن حضرت ج به شمار نمی‌آوردند و خودشان در مواضع مختلفی، نماز خوف را به جای می‌آوردند؛ و نماز خوف از این صحابه ثابت است:

1-  عبدالرحمن بن سمرة س (سنن ابوداود، باب من قال یصلّی بکل طائفة رکعة ثم یسلّم... ج 1 ص 177).

2-  سعید بن عاص س (همان منبع پیشین).

3-  علی بن ابی طالب س (سنن کبری بیهقی، باب الدلیل علی ثبوت صلاة الخوف و...، ج 3 ص 252).

4-  ابوموسی اشعری س (بیهقی، ج 3 ص 252).

5-  سعدبن ابی وقاص س نیز در طبرستان در جنگ با مجوسی‌ها نماز خوف به جای آورد و حال آن که با او، حسن بن علی س، حذیفة بن یمان س و عبدالله بن عمرو بن عاص س بود. (فتح القدیر؛ باب صلاة الخوف، ج 1 ص 343).

6-  عبدالله بن عمر س (صحیح بخاری، کتاب التفسیر، سورة البقرة ج 2 ص 650).

7-  سهل بن ابی حثمه س (ترمذی، باب ما جاء فی صلاة الخوف ج 1 ص 101).

8-  عبدالله بن عباس س (ابوداود، باب من قال یصلّی بکل طائفة رکعة و لایقضون).

از تمام این روایات و روایات دیگر، معلوم می‌شود که نماز خوف، از خصوصیات روزگار پیامبر ج نبوده است و تمامی اصحاب بعد از وفات پیامبر اکرم ج بر مشروعیت نماز خوف اتفاق‌نظر داشته‌اند.

امام ابن همام می‌نویسد: به هنگام خوف و ترس از دشمن، بهتر آن است که دو جماعت تشکیل یابد و در صورتی که همه‌ی مردم بر اقتدا به یک امام اصرار داشتند، نماز خوف خوانده شود.

روش‌های نماز خوف:

در روایات و اخبار رسیده به ما، سه روش برای نماز خوف نقل شده است:

روش اول: امام با گروه اول، یک رکعت بخواند و گروه دوم در مقابل دشمن بایستند؛ زمانی که امام به سجده رفت، مقتدیان، رکعت دوم خود را بخوانند و به مصاف دشمن بروند. امام در حالت ایستاده، (در رکعت دوم خود) منتظر بایستد تا گروه دوم بیایند؛ امام رکعت دوم خود (و رکعت اول گروه دوم) را خوانده و سلام دهد و مقتدیان مانند مسبوق، یک رکعت دیگر خودشان را بخوانند.

این روش از حدیث سهل بن ابی حثمه س - که با اسناد موقوف و مرفوع روایت شده - اخذ گردیده است و از آنجایی که این حدیث، صحیح‌ترین روایت در این زمینه است، امام شافعی همین روش را افضل و برتر قرار داده است. (بخاری، کتاب المغازی، باب غزوة ذات الرقاع ج 2 ص 592).

روش دوم: امام با گروه اول، یک رکعت بخواند. این گروه پس از سجده کردن، به طرف دشمن می‌روند و افراد گروه دوم می‌آیند و به امام ملحق شوند. زمانی که امام دو رکعت خود را تمام می‌کند، افراد به عنوان «مسبوق» یک رکعت دیگر خود را خوانده و به محل خود می‌روند.

گروه اول برمی‌گردد و رکعت باقی‌مانده‌ی خویش را می‌خواند. (ابوداود، باب من قال: یصلّی بکل طائفة رکعة، ج 1 ص 176؛ و نسایی، کتاب صلاة الخوف، ج 1 ص 229).

روش سوّم: گروه اول، یک رکعت همراه امام خوانده و بر سر پست خویش برمی‌گردد. گروه دوم می‌آید و یک رکعت با امام خوانده و برمی‌گردد؛ آن‌گاه گروه اول آمده و رکعت دوم را می‌خواند و پس از آن، گروه دوم رکعت دوم خود را می‌خواند.

هر سه روش نماز خوف، جایز می‌باشند. احناف روش سوم را افضل و بهتر قرار داده‌اند و این روش در کتاب «الاثار» امام محمد به صورت موقوف نقل شده است. (کتاب الاثار، باب صلاة الخوف، شماره‌ی حدیث 195). این روایت به خاطر این که با قیاس، قابل درک نیست (غیر مدرک بالقیاس) از این رو، در حکم مرفوع می‌باشد.

امام ابوبکر جصّاص همین روش را در کتاب «احکام القران» (باب صلاة الخوف، ج 2 ص 316) به روایت عبدالله بن مسعود س نیز نقل کرده است.

بنابراین، دیدگاه ابن حجر که روش سوم را ثابت نمی‌داند، درست نیست. (ر.ک: فتح الباری، ابواب صلاة الخوف، ج 2 ص 359).

در حدیث عبدالله بن عمر س که امام ترمذی آن را در سنن خویش روایت کرده است، احتمال روش دوم و سوم هردو وجود دارد. عبارت کامل حدیث چنین است:

«انّ النبیّ ج صلّی صلاة الخوف باحدی الطائفتین رکعة والطائفة الاخری مواجهة العدوّ ثم انصرفوا؛ فقاموا فی مقام اولئک وجاء اولئک فصلّی بهم رکعة اخری ثم سلّم علیهم فقام هؤلاء فقضوا رکعتهم وقام هؤلاء فقضوا رکعتهم».

در این حدیث، پس از ذکر یک رکعت نماز گروه اول و یک رکعت گروه دوم، چنین آمده است: «فقام هؤلاء فقضوا رکعتهم وقام هؤلاء فقضوا رکعتهم».

اکنون، اگر مرجع «هؤلاء» اول را گروه دوم قرار دهیم، روش دوم ثابت می‌شود و اگر مرجع آن را گروه اول قرار دهیم، روش سوم ثابت می‌شود؛ و صورت دوم (گروه اول را مرجع «هؤلاء» اول قرار دادن) نسبت به صورت اول ترجیح دارد؛ زیرا به وسیله‌ی روایت عبدالله بن مسعود س و دیگران تأیید شده است.

در هر صورت، روش سوم (مسلک احناف) به خاطر این که «موافق با قرآن» و «موافق با ترتیب» است، برای عمل ترجیح دارد؛ زیرا در قرآن درباره‌ی گروه اول آمده است:

﴿...فَإِذَا سَجَدُواْ فَلۡیَکُونُواْ مِن وَرَآئِکُمۡ... [النساء: 102].

این آیه به گروه اول حکم می‌کند که پس از سجده به مصاف دشمن بروند. بنابراین احتمال روش اول (مسلک شوافع) در آن اصلاً نیامده است. در روش اول، طائفه‌ی اول، پس از سجده‌ی رکعت اول، در همانجا، رکعت دوم خود را تکمیل کرده و سپس جایشان را با گروه دوم عوض می‌کنند.

و معنی این که «موافق با ترتیب» است، این است که در روش اول، گروه اول قبل از امام نماز را تمام می‌کنند که عمل آنان برخلاف موضوع امامت است و در روش دوم، گروه دوم، قبل از گروه اول نماز را تکمیل می‌کنند که برخلاف ترتیب است و در روش سوم، اگر چه رفت و آمد بیشتری صورت می‌گیرد ولی در آن، نه خلاف موضوع امامت اتفاق می‌افتد و نه خلاف ترتیبی و نه مخالفتی با ظاهر آیه‌ی قرآن.

ناگفته نماند که نماز خوف، «قصر و کوتاه نمودن کمیت» را ضروری قرار نمی‌دهد؛ به عنوان مثال: اگر مسلمانان در نزدیک محل اقامت، در حال مبارزه بودند، نیازی به قصر و کوتاه نمودن نماز نیست و باید نمازهای چهار رکعتی را کامل بخوانند؛ بدین ترتیب که هر گروه، دو رکعت با امام بخوانند.

نماز خوف در مغرب:

صاحب‌نظران فقهی در چگونگی نماز خوف در نماز مغرب با همدیگر اختلاف‌نظر دارند:

احناف و شوافع و مالکی‌ها می‌گویند: امام با گروه نخست، دو رکعت بگزارد و سپس یک رکعت با گروه دوم ادا نماید. امّا امام مالکی‌ها و شافعی‌ها، می‌گویند: امام ایستاده منتظر می‌ماند تا گروه نخست نمازشان را خود تمام کنند و سپس گروه دوم می‌آید. امّا امام از دیدگاه شوافع، سلام نمی‌دهد.

نماز در حالت درگیری و جنگ:

علماء و صاحب‌نظران فقهی، درباره‌ی ادای نماز خوف در هنگام درگیری و شدّت جنگ - آن هم هرگاه بیم خارج شدن وقت می‌رفت - اختلاف کرده‌اند. احناف می‌گویند: در حال درگیری، نمازی لازم نیست؛ زیرا اگر در این حالت جنگیدند، نمازشان فاسد می‌شود و نماز را باید تأخیر کنند.

امام مالک و ثوری و اوزاعی و شافعی و عموم علماء می‌گویند: شخص مبارز و رزمنده، به هر گونه‌ای که توانست، نماز بگزارد؛ به دلیل گفته‌ی ابن عمر س: هرگاه ترس بیش از این بود، سواره یا ایستاده و حتی به اشاره نماز گزارده شود.

مالک در موطأ گفته است: روی به قبله یا به غیر قبله - یعنی هرگاه توانایی رکوع و سجده نداشت - نماز به اشاره می‌باشد. و شافعی می‌گوید: باکی ندارد که ضربتی وارد کند یا نیزه‌ای بزند. امّا اگر پی‌در پی ضربت وارد آورد و یا نیزه زد، نمازش فاسد می‌شود.

امام احمد بن حنبل/در مورد نماز خوف می‌گوید: احادیث و اخبار وارد شده در مورد نماز خوف، همه صحیح و ثابت هستند و بر هر حدیثی از آن، که فرد نمازگزار نماز خوف خویش را بر مبنای آن ادا کند، برایش - ان‌شاء الله - بسنده و کافی خواهد بود.




[1]- بخاری 2/429 ح 942؛ نسایی 3/171 ح 1539؛ دارمی 1/428 ح 1521؛ و مسند احمد 2/150.

[2]- تاریخ و آثار اسلامی مکه مکرمه و مدینه منوره، دکتر اصغر قائدان صص 21 ـ 23

[3]- بخاری 7/421 ح 4129؛ مسلم 1/575 ح (310-842)؛ ابوداود 2/30 ح 1238؛ ترمذی 2/455 ح 565؛ نسایی 3/171 ح 1573؛ و دارمی 1/429 ح 1522.

[4]- بخاری 7/426 ح 4136؛ مسلم 1/576 ح (311-843)؛ و مسند احمد 3/390.

[5]- مسلم 1/574 ح (307-840).

[6]- نسایی 3/178 ح 1551؛ و دارقطنی 2/60 ح 10.

[7]- نسایی 3/176 ح 1549؛ و مسند احمد 3/374.

خطبه و نماز جمعه

فصل اول

1401 - [1] (صَحِیح)

عَنْ أَنَسٍ: أَنَّ النَّبِیَّ ج کَانَ یُصَلِّی الْـجُمُعَةَ حِینَ تَمِیلُ الشَّمْسُ. رَوَاهُ البُخَارِیّ([1]).

1401- (1) انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج نماز جمعه را پس از زوال آفتاب می‌گزاردند.

[این حدیث را بخاری روایت کرده است].

شرح: از دیدگاه جمهور علماء و صاحب‌نظران اسلامی، منظور حدیث بالا این است که پیامبر ج بعد از زوال خورشید، فوراً جمعه را می‌گزاردند؛ بنابر این، وقت جمعه و ظهر، یکی است.

از دیدگاه امام احمد بن حنبل و برخی از اهل ظاهر، گزاردن جمعه، قبل از زوال آفتاب جایز است؛ این دسته از علماء بر این باورند که وقت جمعه، از «ضحوة الکبری» (چاشت) آغاز می‌شود. دلیل آنان، حدیث معروف سهل بن سعد س است که می‌گوید: «ما کنّا نتغدّی فی عهد رسول الله ج ولا نقیل الا بعد الجمعة» (ترمذی و بخاری).

استدلال آنان، از کلمه‌ی «غداء» است که در زبان عربی به غذایی گفته می‌شود که بعد از طلوع آفتاب تا قبل از زوال آفتاب صرف شود. طبق نظر این دسته از علماء، صحابه و یاران رسول خدا ج پس از تمام شدن نماز جمعه، «غداء» (صبحانه) می‌خوردند که لازم می‌آید، نماز جمعه قبل از زوال آفتاب تمام شده باشد.

در جواب این گروه از اندیشمندان اسلامی، گفته شده است که اگر چه در اصطلاح، «غداء» به غذای قبل از زوال اطلاق گردیده است؛ ولی اگر شخصی غذای ظهر را بعد از زوال صرف کند، به آن نیز می‌توان «غداء» گفت و از نظر عرف، هیچ اشکالی ندارد. نظیر آن، حدیث پیامبر است که درباره‌ی «سحری» فرمودند: «هلمّوا الی الغداء المبارک» (نسایی).

از این حدیث، کسی نمی‌تواند جواز سحری را بعد از طلوع آفتاب استنباط کند. امام بخاری در پاسخ به امام احمد بن حنبل، حدیث عایشه ل را دلیل خویش قرار داده است؛ آنجا که عایشه ل می‌گوید: «و کانوا اذا راحوا الی الجمعة، راحوا فی هیئتهم» (بخاری).

در این حدیث، برای رفتن به نماز جمعه از کلمه‌ی «رواح» استفاده شده است؛ و «رواح» رفتن بعد از ظهر و عصر را می‌گویند. یکی از دلایل عمده و قوی امام احمد بن حنبل، حدیث عبدالله بن سیدان سلمی س است که گفت:

«شهدتُ یوم الجمعة مع ابی بکر وکانت صلاته وخطبته قبل نصف النهار، ثم شهدتها مع عمر وکانت صلاته وخطبته الی ان اقول: انتصف النهار؛ ثم شهدتها مع عثمان فکانت صلاته وخطبته الی ان اقول: زال النهار. فما رأیتُ احداً عاب ذلک ولا انکره» (سنن دارقطنی و مصنّف ابن ابی شیبة).

در پاسخ به این روایت گفته شده است که اگر چه «نصف النهار» به یک لحظه اطلاق می‌گردد و مدّت آن بسیار اندک است، ولی از روی «توسّع»، به مدّت زمانی طولانی نیز اطلاق می‌گردد؛ حتّی که بعد از زوال را نیز «نصف النهار» می‌گویند؛ و هدف عبدالله بن سیدان س در این روایت، بیان ترتیب اوقات نماز آن بزرگواران بوده است؛ زیرا ابوبکر صدّیق س بعد از زوال، فوراً نماز جمعه را می‌خواند که بیننده گمان می‌کرد که هنوز «نصف النهار» نشده است. عمر فاروق س پس از زوال، با اندکی درنگ، نماز جمعه را می‌خواند که بیننده گمان می‌کرد که اکنون «نصف‌النهار» متحقق شده است. عثمان س با تأخیر نماز جمعه را می‌خواند که شبهه‌ی «نصف النهار» دیگر وجود نداشت. نظیر این حدیث، در سنن نسایی نیز موجود است؛ آنجا که انس بن مالک س می‌گوید:

«کان النبیّ ج اذا نزل منزلاً لم یرتحل منه حتّی یصلّی الظهر. فقال رجلٌ: وان کانت بنصف النهار؟ قال: وان کان بنصف النهار» (نسایی، کتاب المواقیت، باب تعجیل الظهر فی السفر)؛ «رسول خدا ج هرگاه در مکانی فرود می‌آمدند، از آنجا نمی‌رفتند تا آن که نماز ظهر را می‌گزاردند. مردی گفت: اگر چه در وقت نصف النهار بود؟ انس س گفت: اگر چه در وقت نصف‌النهار بود». پرواضح است که هیچ‌کس قایل به این نیست که پیامبر ج به هنگام نصف‌النهار یا قبل از آن، نماز ظهر را خوانده باشند؛ بلکه منظور آن، این است که پیامبر اکرم ج پس از زوال آفتاب، به قدری سریع نماز ظهر را برپا می‌داشتند که برخی در شک و تردید می‌افتادند که آیا هنوز نصف‌النهار شده است یا خیر؟ از این رو، معنای حدیث عبدالله بن سیدان س نیز بدین‌گونه است.

1402 - [2] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ قَالَ: مَا کُنَّا نُقِیلُ وَلَا نَتَغَدَّى إِلَّا بَعْدَ الْـجُمُعَة([2]).

1402- (2) سهل بن سعد س گوید: ما پیش از ظهر، استراحت نمی‌کردیم و صبحانه را نمی‌خوردیم، تا این که نماز جمعه را می‌خواندیم.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: «نقیل»: از قیلولة به معنای خوابیدن به وقت ظهر است.

«نتغدّی»: از «غداة» به معنای صبحانه است؛ یعنی پیش از ظهر، استراحت نمی‌کردیم و صبحانه را هم نمی‌خوردیم.

به هر حال، از دو حدیث بالا، معلوم می‌گردد که وقت نماز ظهر، همان وقت نماز ظهر است.

1403 - [3] (صَحِیح)

وَعَنْ أَنَسٍ قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ ج إِذَا اشْتَدَّ الْبَرْدُ بَکَّرَ بِالصَّلَاةِ وَإِذَا اشْتَدَّ الْـحَرُّ أَبْرَدَ بِالصَّلَاةِ. یَعْنِی الْـجُمُعَةَ. رَوَاهُ البُخَارِیّ([3]).

1403- (3) انس س گوید: رسول خدا ج در زمستان که هوا سخت سرد می‌شد، نماز جمعه را زود می‌گزاردند و در تابستان که هوا سخت گرم می‌شد، آن را تا وقت خنک شدن هوا به تأخیر می‌انداختند (و می‌فرمودند: «شدت گرما از حرارت جهنّم است»).

[این حدیث را بخاری روایت کرده است].

شرح: رسول خدا ج در مورد نماز ظهر نیز می‌فرمایند: «اذا اشتدّ الحرّ فابردوا بالصلاة» (بخاری و مسلم)؛ «هنگام شدت گرما در نیمه‌روز، (نماز) ظهر را تا وقت خنک شدن هوا به تأخیر بیاندازید (تا از شدت گرما کاسته شود)».

و بخاری در روایتی دیگر از ابوسعید خدری س روایت می‌کند که گفت: «اذا اشتدّ الحرّ فابردوا بالظهر فانّ شدّة الحرّ من فیح جهنّم؛ واشتکت النار الی ربّها فقالت: ربّ! اکل بعضی بعضاً فاذن لها بنفسین: نفس فی الشتاء ونفس فی الصیف؛ اشدّ ما تجدون من الحرّ واشدّ ما تجدون من الزمهریر»؛ «هنگام شدت گرما در نیمه‌روز، نماز ظهر را تا وقت خنک شدن هوا به تأخیر اندازید (تا از شدّت گرما کاسته شود؛) چون شدّت گرما برگرفته از شراره و زبانه‌ی دوزخ است. آتش سوزان دوزخ در پیشگاه پروردگارش شکایت کرد و گله بگشاد و گفت: پروردگارا! پاره‌ای از اجزایم، پاره‌ی دیگر را خورد و نابود کرد! خداوند بلندمرتبه، نیز بدو اجازه داد تا دو نَفَس، یکی در تابستان و دیگری در زمستان بکشد. پس بیشترین گرمایی را که در تابستان احساس می‌کنید، برگرفته از همان نفسی است که دوزخ در تابستان کشیده و شدیدترین سرمایی را که در زمستان احساس می‌کنید، برگرفته از همان نفسی است که در زمستان کشیده است».

و در روایتی دیگر از بخاری چنین آمده است: «فاشدّ ما تجدون من الحرّ فمن سمومها واشدّ ما تجدون من البرد فمن زمهریرها»؛ «بیشترین گرما را که در وقت نیمه‌روز ایام تابستان احساس می‌کنید، برگرفته از شعله و لهب خالص و زبانه و شراره‌ی سوزان آتش است و شدیدترین سرمایی را که در وقت نیمه روز موسم زمستان احساس می‌نمایید، برگرفته از شدّت و سوز سرمای دوزخ است».

و در حقیقت، در جهانی که ما زندگی می‌کنیم، خداوند بلندمرتبه مسبّبات را به اسباب و معلول‌ها را به علت‌ها وابسته نموده است و خود همین سبب‌ها و علت‌ها نیز یا ظاهری‌اند که در خور فهم و درک انسان هستند و یا باطنی و پیچیده‌اند که از حوزه‌ی درک و فهم انسان بیرون است و به واسطه‌ی وحی و کتاب و پیامبران الهی، از حقایق آنها باخبر می‌شوند.

حدیث: «فإنَّ شدة الحرِّ من فیح جهنَّم» (شدت گرما از حرارت دوزخ است) نیز از این قبیل می‌باشد که از حوزه‌ی احساس و ادراک و فهم ما انسان‌های عاجز و ضعیف خارج است و فقط انبیاء هستند که در پرتو اوامر و فرامین و تعالیم و آموزه‌های الهی، بدان‌ها اشاره می‌کنند و ما را مطلع می‌سازند. و در حقیقت طبق این حدیث، در عالم باطن و غیب، رابطه‌ی شدت گرما با آتش دوزخ است، همانگونه که در این عالم، طبق فهم و درک ما، گرمای ظاهری تابستان گرفته از حرارت و اشعه‌ی زرین آفتاب است، و نباید از ذهن دور داشت که می‌توان برای یک معلول چند علت آورد، و در واقع کانون و سرچشمه‌ی هر راحتی و لذتی، و هر آسایش و بهره‌ای، بهشت برین خدای است و منبع و کانون هرگونه مصیبت و بدبختی، و چالش و دغدغه و ناآرامی و نابسامانی، دوزخ است. از این‌رو در این عالم هرگونه آسایش و لذتی و یا هرگونه مصیبت و چالشی که وجود دارد، تنها شمّه‌ای از خزانه‌های نامحدود همان عالم باطنی و غیبی است و با آن کانون و منبع نسبت و رابطه‌ای دارد.

و از این‌رو چون شدت گرما به دوزخ نسبت دارد، و سردی و خنکی هوا با وزش‌ نسیم‌های رحمت و کرم الهی رابطه دارد. پیامبر ج از مسلمانان می‌خواهد تا هنگام شدت گرما در نیمه‌ روز، نماز ظهر را تا وقت خنک‌شدن هوا به تأخیر بیاندازند تا از شدت گرما کاسته شود.

 این بود آنچه در حدیث آمده است، و لیکن ما از کُنه و ماهیت و کیفیت و چگونگی دم و بازدم و حرارت و سوز و سرمای شدید دوزخ چیزی نمی‌دانیم و مربوط به عالم غیب است.

آری! چیزی که از کنیه و ماهیت آن و شیوه‌ها و تفاصیل آن نمی‌دانیم لیکن بدان یقین و ایمان داریم و آنچه در وحی آمده و وحی بدان خبر داده، می‌پذیریم و دقایق و حقایق و تفاصیل آن را به خدا واگذار می‌نمائیم و دوست نداریم که ندانسته و رجماًبالغیب از آن چیزی بگوئیم.

1404 - [4] (صَحِیح)

وَعَنِ السَّائِبِ بْنِ یَزِیدَ قَالَ: کَانَ النِّدَاءُ یَوْمَ الْـجُمُعَةِ أَوَّلُهُ إِذَا جَلَسَ الْإِمَامُ عَلَى الْمِنْبَرِ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ الـلّٰهِ ج وَأَبِی بَکْرٍ وَعُمَرَ فَلَمَّا کَانَ عُثْمَانُ وَکَثُرَ النَّاسُ زَادَ النِّدَاءَ الثَّالِثَ عَلَى الزَّوْرَاء. رَوَاهُ البُخَارِیّ([4]).

1404- (4) سائب بن یزید س گوید: در روزگار رسول خدا ج، ابوبکر صدّیق س و عمر فاروق س، اذان جمعه، همان اذان اول بود که جلو منبر گفته می‌شد؛ آن هم وقتی که امام برای ایراد خطبه، بر فراز منبر می‌رفت. امّا در روزگار خلافت عثمان بن عفّان س، وقتی جمعیت زیاد شد، اذان سوّم را بر فراز «زوراء» اضافه نمود.

[این حدیث را بخاری روایت کرده است].

شرح: «زوراء»: منزلی در بازار مدینه‌ی منوره بود که مؤذنان، بر فراز آن می‌ایستادند و اذان می‌گفتند.

و مراد از «نداء ثالث» (اذان سوم) همان اذان اوّل، یا اذان قبل از اذان خطبه می‌باشد. در این باره که این اذان در روزگار پیامبر خدا ج وجود نداشته است، همه‌ی علماء و صاحب‌نظران اسلامی، اتفاق‌نظر دارند؛ امّا درباره‌ی این که چه کسی آن را آغاز کرده است؟ اختلاف‌نظر وجود دارد.

حافظ ابن حجر عسقلانی به نقل از تفسیر جویبر می‌نویسد: عمر بن خطاب س آن را آغاز کرد. به دلیل: «عن معاذ انّ عمر س امر مؤذنَین ان یؤذّنا للناس الجمعة خارجاً من المسجد حتی یسمع الناس وامر ان یؤذن بین یدیه کما کان فی عهد النبیّ ج وابی بکر؛ ثم قال عمر: نحن ابتدعناه لکثرة المسلمین» (فتح الباری ج 2 صص 328 و 327؛ باب «الاذان یوم الجمعة»؛ و عمدة القاری، باب الاذان یوم الجمعة، ج 6 ص 211)؛ «معاذ س گوید: عمر بن دو مؤذن فرمان داد تا خارج از مسجد برای آگاهی مردم نسبت به نماز جمعه، اذان بگویند تا مردم آن را بشنوند؛ و هم‌چنین فرمان داد تا مؤذنی در جلو روی او - بسان روزگار پیامبر خدا ج و ابوبکر س - اذان بگوید. آن‌گاه عمر به خطاب س گفت: به خاطر زیاد شدن جمعیت مردم، آن را قرار دادیم».

البته خود حافظ ابن حجر، این روایت را منقطع قرار داده است.

برخی از علماء و صاحب‌نظران اسلامی، آغاز آن را به حجّاج بن یوسف و زیاد نسبت داده‌اند؛ از این رو، فاکهانی گفته است که نخستین کسی‌که اذان اول را در مکه ایجاد کرد، حجاج بود و اولین فردی که آن را در بصره قرار داد، زیاد بود. (فتح الباری، باب الاذان یوم الجمعة، ج 2 ص 327؛ و عمدة القاری، باب «الاذان یوم الجمعة» ج 6 ص 211).

امّا بیشتر روایات، بیانگر این حقیقتند که آغاز اذان اول، توسط عثمان بن عفّان س صورت گرفته است؛ همچنان که از حدیث بالا، نیز معلوم گشت که آغاز این اذان، توسط عثمان بن عفّان س صورت گرفته است. البته این عمل عثمان بن عفّان س بدعت گفته نمی‌شود؛ زیرا اجتهاد خلیفه‌ی راشد بوده است که به وسیله‌ی اجماع و سکوت صحابه، تأیید شده است. علامه شاطبی در «الاعتصام» (ج 1 ص 62) می‌نویسد:

«هیچ عملی از اعمال خلفای راشد، بدعت نیست؛ هر چند درباره‌ی آن نصی در قرآن و سنّت وجود نداشته باشد؛ و همان‌طور که پیامبر اکرم ج نسبت به پیروی و اتّباع از سنّت خویش دستور داده است، پیروی از خلفای راشد را نیز واجب قرار داده است.»

عرباض بن ساریة س گوید: «صلّی بنا رسول الله ج ذات یوم، ثم أقبل علینا بوجهه فوعظنا موعظة بلیغة، ذرفت منها العیون، ووجلت منها القلوب. فقال رجل: یا رسول الله! کأن هذه موعظة مودع فأوصنا، قال: أوصیکم بتقوى الله، والسمع والطاعة، وإن کان عبدا حبشیاً، فإنه من یعش منکم بعدی فسیرى اختلافاً کثیراً؛ فعلیکم بسنتی وسنة الخلفاء الراشدین المهدیین، تمسکوا بها وعضوا علیها بالنواجذ، وإیاکم ومحدثات الأمور؛ فإن کل محدثة بدعة، وکل بدعة ضلالة». رواه أحمد وأبو داود والترمذی وابن ماجه إلا أنهما لم یذکرا الصلاة([5]).

عرباض بن ساریة س گوید: روزی پیامبر خدا ج با ما نماز خواند و پس از اقامه‌ی نماز، متوجه‌ی ما شد و ما را موعظه‌ای کرد که دل‌ها ازآن به هراس و دهشت افتادند و چشم‌ها به گریه درآمدند.

گفتیم: ای رسول‌خدا ج! گویی این موعظه‌ی خداحافظی است، پس ما را توصیه‌ای کنید.

آن‌گاه فرمود: شما را به تقوا و ترس از خدا و شنیدن و فرمان‌بردن توصیه می‌کنم هر چند که برده‌ای حبشی بر شما امارت و فرمانروایی براند.

بی‌تردید، از شما هرکس که عمری دراز بکند و زنده بماند، بزودی ناظر اختلافات زیادی (در میان مسلمانان) خواهد گشت. بنابراین در چنین وقتی به راه و روش من و سبک و منش خلفای راشدین (ابوبکر، عمر، عثمان وعلی>)، آن بزرگ‌مردان هدایت یافته و هدایت‌گر، تمسک جوئید. و با چنگ و دندان آنرا بگیرید و حفظ کنید و از ایجاد امور نوساخته و نوپیدا در دین به شدّت بر حذر باشید.

چون ایجاد هر امر نوساخته‌ای در دین، بدعت و هر بدعتی، ضلالت و گمراهی است. (و هر ضلالتی به آتش دوزخ منتهی می‌گردد).

[این حدیث را احمد و ابوداود روایت کرده‌اند. و ترمذی و ابن ماجه نیز این حدیث را بدون «صلّی بِنا رسول الله ذات یوم» روایت کرده‌اند].

این حدیث گویای این حقیقت است که وجود سنّت پیامبر ج و سنّت خلفای راشدین> و صحابه‌ی بزرگوار رسول‌خدا ج، برای امّت محمّدی، تنها عامل صلاح و رشد و ترقی و پیشرفت و تکامل و تعالی ایمانی، اخلاقی، عرفانی در عرصه‌های مختلف زندگی است.

در این حدیث، پیامبر ج در زمان بروزاختلافات و مجادله‌ها، امتش را به متابعت از سنّت خویش و سنّت خلفای راشدین توصیه کرده است و با لهجه‌ای پر از تأکید و اصرار، و هرگونه توجیه و تفسیر منفی را نسبت به سنّت خلفای راشدین برطرف می‌سازد.

چرا که درحقیقت همان‌ها بودند که ایمانشان ملاک سنجش ایمان ماست:

 ﴿فَإِنۡ ءَامَنُواْ بِمِثۡلِ مَآ ءَامَنتُم بِهِۦ فَقَدِ ٱهۡتَدَواْ... [البقرة: 137]

«اگر آنان ایمان بیاورند، همچنان که شما ایمان آورده‌اید، و بدان چیزهایی که شما ایمان دارید، ایشان نیز ایمان داشته باشند، بیگمان(به راه درست خدایی) رهنمود گشته‌اند..»

پس گفته‌ها، وکرده‌ها و رهنمودهایشان نیز برای ما در حل مشکلات فرهنگی واجتماعی و نظامی واقتصادی وسیاسی و عبادی، قابل استناد و استدلال و تقلید می‌باشد.

و همان‌ها بودند که رسول‌خدا ج آنها را در حدّ الگو و مقتدا برای آیندگان قرار داد و دنباله‌روی از سنّت خویش و سنت آنها را تنها راه نجات ممکن از غرق‌شدن در گرداب‌های ذلالت و گمراهی، فلاکت و بدبختی، و افکار و اعمال پوسیده و نکبت‌بار، معرفی نمود.

چرا که پیروی از آنها، یکی از مهم‌ترین و بهترین و مطمئن‌ترین راه‌ها برای دستیابی به گنجینه‌ی تعلیمات اسلامی، اوامر و فرامین الهی و تعالیم آموزه‌های نبوی در عرصه‌های مختلف زندگی، اعم از حیات فردی و اجتماعی، مادی و معنوی، دنیوی و اخروی، سیاسی و نظامی، فرهنگی و اقتصادی، عبادی و خانوادگی و... می‌باشد.

و خلفای راشدین ودیگر صحابه>، و علم و ایمانشان تار و پود دین مبین اسلام به شمار می‌آید، چرا که تصور دین بدون توجه به سنّت و علم آنها، ممکن نیست، چرا که آنها قدم بر شاهراهی گذاشته‌اند که قدم رسول‌خدا ج برآن راه قرار داشت وآنها عالی‌ترین و بهترین واسطه‌هایی هستند که می‌توان به کمک آنها، به گنجینه‌ی معارف و علوم قرآنی و نبوی و شرعی دست یافت و مسیر اصلی را از مسیر انحرافی باز شناخت.

برای جلوگیری از اطاله‌ی کلام، بذکر همین سخن از حسن بصری اکتفا می‌نمائیم. وی پیرامون یاران رسول‌خدا ج می‌فرماید: «یاران محمد ج در میان امت محمدی، دارای پاک‌ترین و صاف‌ترین قلب و عمیق و ژرف‌ترین علم و دانش وکمترین تکلف و تصنّع بودند».

آنها مردمانی بودند که از سوی خدا برای مصاحبت و همراهی و همنشینی پیامبر ج انتخاب و گزینش شده بودند. پس‌ای مسلمانان! اخلاق و خلق و خوی خویش را با اخلاق و صفات و ویژگی‌ها و سنن آنها همانند سازید. به خدای کعبه سوگند! آنها برشاهراه راست و صراط مستقیم والهی و نبوی بودند([6]).

1405 - [5] (صَحِیح)

وَعَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ قَالَ: کَانَتْ لِلنَّبِیِّ ج خُطْبَتَانِ یَجْلِسُ بَیْنَهُمَا یقْرَأ الْقُرْآن وَیذکر النَّاس فَکَانَت صلَاته قصدا وخطبته قصدا. رَوَاهُ مُسلم([7]).

1405- (5) جابر بن سمرة س گوید: رسول خدا ج در نماز جمعه، دو خطبه ایراد می‌فرمودند و میان هردو خطبه، اندکی می‌نشستند.

آن حضرت ج در خطبه‌ی جمعه، آیاتی از قرآن را تلاوت می‌کردند و مردم را پند و اندرز می‌دادند و به طور کلّی، نماز و خطبه‌ی آن حضرت ج، میانه (نه بسیار طولانی و نه بسیار کوتاه) بود.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «کانت للنبیّ ج خطبتان یجلس بینهمـا»: از دیدگاه امام ابوحنیفه، هردو خطبه و نشستن بین آن‌ها، سنّت است؛ و از آنجایی که امام شافعی هردو خطبه را فرض می‌داند، نشستن میان آن دو را نیز فرض می‌داند.

دیدگاه امام مالک، امام اوزاعی، امام اسحاق، ابوثور و ابن مذر، مطابق امام ابوحنیفه است.

روایتی از امام احمد بن حنبل نیز مطابق با دیدگاه جمهور علماء و صاحب‌نظران فقهی، نقل گردیده است. جمهور، از مطلق بودن آیه‌ی ﴿...فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِکۡرِ ٱللَّهِ... [الجمعة: 9] استدلال می‌کنند و می‌گویند: خطبه‌ای که برای نماز جمعه شرط قرار داده شده است با مطلق ذکر خدا ادا می‌گردد؛ و فرقی نمی‌کند که به چه لفظی باشد.

از دیدگاه امام ابوحنیفه، کوتاه یا طولانی بودن خطبه، فرقی ندارد؛ امّا از نظرگاه امام ابویوسف و امام محمد، خطبه باید چنان ذکر طویلی باشد که در عرف، به او خطبه گفته شود.

و شافعی‌ها نیز از مواظبت بدون ترک آن حضرت ج استدلال می‌کنند.

به هر حال، خواندن دو خطبه قبل از نماز جمعه سنّت است، همان‌گونه، ایستادن خطیب به هنگام ایراد خطبه نیز سنّت می‌باشد.

خطیب باید صدای خود را چنان بلند کند که مردم صدای او را بشنوند تا محتوای خطبه به گوشی همگان برسد. به هنگام ایراد خطبه، باید خاموش بود و به سخنان خطیب گوش فرا داد و روبه‌روی خطیب نشست.

شایسته است خطیب، مردی فصیح و بیلغ و آگاه به اوضاع و احوال مسلمانان و باخبر از مصالح جامعه‌ی اسلامی، شجاع، صریح‌اللهجة و قاطع در اظهار حق باشد؛ این‌طور که اعمال و رفتارش، سبب تأثیر و نفوذ کلامش گردد و زندگی او، مردم را به یاد خدا بیاندازد.

شایسته است پاکیزه‌ترین لباس را به تن کند و خود را خوشبو و معطّر نماید و با وقار و سکینه گام بردارد و هنگامی که بر فراز منبر جای گرفت، روبه‌روی آنان بایستد و بر شمشیر یا عصا تکیه کند؛ نخست بر منبر بنشیند تا اذان تمام شود؛ و بعد از فراغت از اذان، شروع به خطبه کند.

محتوای خطبه، نخست حمد خداوند و درود بر پیامبر اکرم ج است؛ سپس مردم را به تقوای الهی توصیه کند و یکی از سوره‌های کوتاه قرآن را بخواند و این امر را در هردو خطبه رعایت کند؛ و در خطبه‌ی دوم بعد از درود بر پیامبر اکرم ج، برای صحابه و یاران جان بر کف پیامبر ج و برای تمامی مردان و زنان مؤمن دعا کند و استغفار نماید.

و شایسته است که در ضمن خطبه، مسایل مهمی که با دین و دنیای مسلمانان ارتباط دارد، مطرح کند و آنچه مورد نیاز مسلمانان د رداخل و خارج کشورهای اسلامی و در داخل و خارج آن منطقه می‌باشد، مورد بحث قرار دهد؛ و مسایل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و دینی را با در نظر گرفتن اولویت‌ها مطرح نماید؛ به مردم آگاهی بخشد و آن‌ها را از توطئه‌های دشمنان با خبر سازد؛ برنامه‌های کوتاه مدت و دراز مدت برای حفظ جامعه‌ی اسلامی و خنثی کردن نقشه‌های مخالفان را به آن‌ها گوشزد کند.

خلاصه، خطیب باید بسیار هوشیار و بیدار و اهل فکر و مطالعه در مسایل اسلامی باشد و از موقعیت این مراسم بزرگ، حداکثر استفاده را برای پیشبرد اهداف اسلام و مسلمانان بنماید.

«فکانت صلاته قصداً وخطبته قصداً»:

از این بخش از حدیث، معلوم می‌گردد که سنّت است خطبه‌ی نماز جمعه، طولانی نباشد، بلکه مختصر بوده و با سوره‌ای از سوره‌های «طوال مفصّل» (از سوره‌ی حجرات تا سوره‌ی بروج) برابر باشد؛ و اگر بیشتر از آن شد، مکروه است. عمار بن یاسر س گوید: پیامبر خدا ج فرمودند: «انّ طول صلاة الرجل وقصر خطبته؛ مئنّة من فقهه فاطیلوا الصلاة واقصروا الخطبة وانّ من البیان لسحراً» (مسلم)؛ «طولانی بودن نماز خطیب و کوتاه بودن خطبه‌اش، نشانه‌ای از فقیه بودن او است؛ پس نماز را طولانی و خطبه را کوتاه کنید و به راستی که برخی از سخنان، سحرآمیزند».

و جابر بن سمرة س نیز گوید: «کنتُ اُصلّی مع النبیّ ج الصلوات؛ فکانت صلاته قصداً وخطبته قصداً» (مسلم و ترمذی)؛ «نمازها را با پیامبر اکرم ج می‌خواندم؛ در نماز و خطبه‌اش، حد وسط را رعایت می‌کردند».

یعنی طولانی بودن نماز و مختصر بودن خطبه، نشانه‌ی فقاهت و درایت شخص می‌باشد.

در اینجا، توجه خوانندگان محترم را به چند نکته جلب می‌کنم:

1-   مبنای شریعت مقدّس اسلام بر آسانگیری و رفع عُسر و حَرَج و تشدید و سختگیری از بندگان است؛ و برای مسلمانان نیز مناسب است که پیوسته رعایت حدّ وسط و اعتدال میان افراط و تفریط، آن هم بر مبنای اصول و موازین اسلامی را سرلوحه‌ی کار خود قرار دهند.

خداوند در آیات زیادی نیز به این موضوع اشاره کرده است، به عنوان مثال، در سوره مائده، درپایان آیه تیمم و طهارت می‌فرماید:

 ﴿مَا یُرِیدُ ٱللَّهُ لِیَجۡعَلَ عَلَیۡکُم مِّنۡ حَرَجٖ وَلَٰکِن یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمۡ وَلِیُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ [المائدة: 6].

«خدا نمی‌خواهد بر شما سخت بگیرد، لیکن می‌خواهد شما را پاک و نعمتش را بر شما تمام گرداند، باشد که سپاس او بدارید».

و در سوره‌ی بقره در پایان آیه روزه و مسائل آن از قبیل رخصت افطار برای بیمار و مسافر می‌فرماید:

 ﴿یُرِیدُ ٱللَّهُ بِکُمُ ٱلۡیُسۡرَ وَلَا یُرِیدُ بِکُمُ ٱلۡعُسۡرَ [البقرة: 185].

«خدا برای شما آسانی می‌خواهد و برای شما دشواری نمی‌خواهد».

و در پایان آیات محرّمات ازدواج، و بیان رخصت‌های خداوند درآن از قبیل: جواز نکاح کنیزان مؤمن برای کسانی که از ازدواج زنان آزاد، ناتوان هستند می‌فرماید:

 ﴿یُرِیدُ ٱللَّهُ أَن یُخَفِّفَ عَنکُمۡۚ وَخُلِقَ ٱلۡإِنسَٰنُ ضَعِیفٗا٢٨ [النساء: 28].

«خدا می‌خواهد تا بارتان را سبک گرداند و می‌داند انسان ناتوان آفریده شده است»

و نیز در پایان سوره حج به دنبال یک سلسله اوامر و نواهی می‌فرماید:

 ﴿هُوَ ٱجۡتَبَىٰکُمۡ وَمَا جَعَلَ عَلَیۡکُمۡ فِی ٱلدِّینِ مِنۡ [الحج: 78].

«خداست که شما را برای خود برگزیده و در دین بر شما سختی قرار نداده است».

پیامبر ج نیز می‌فرماید:

«یسّروا ولاتعسّروا وبشّروا ولا تُنفّروا». «آسان گیرید و سخت نگیرید و بشارت دهید و متنفر نگردانید».

2-   علماء و دانشوران اسلامی و دعوتگران و مبلغان دینی و مربیان و اصلاحگران اجتماع بشری، باید در سخنرانی و اندرزدادن، به پیامبر ج و یاران او تأسی جویند. اگر واعظان و مرشدان ما می‌خواهند، مردم را در مجالس وعظ و ارشاد بنشانند و سخنانشان در دل‌های آنها، بهتر نفوذ کند و بتوانند آنان را جذب نمایند، و حلاوت و شیرینی نشستن و گوش‌دادن در مجالس وعظ و ارشاد را به آنان بچشانند و آنان را از رفتن به مجالس و محافل لهو و لعب بازدارند، و شوق و رغبت آنان را به سوی بیانات خود جلب کنند، تا مجالس وعظ را بر محافل لهو و لعب، ترجیح دهند، راهی جز پیروی از سیرت پیامبر ج و روش یاران او ندارند. و در حقیقت بهترین و مؤثرترین پند و اندرز و موعظه و سخنرانی، آن است که واعظ و سخنور، اوضاع و شرایط و احوال مردم را در نظر بگیرد و مناسب‌ترین وقت را انتخاب کند، تا سخنانش در دل‌های مردم، بهتر نفوذ کند و بتواند آنان را به سوی اوامر و فرامین الهی جذب نماید و سوق دهد.

سخنران و واعظ، باید بسان دکتر و طبیب حاذق و ماهر باشد. پزشک حاذق پیوسته حال بیمار را در نظر می‌گیرد و به اندازه‌ی نیاز، دارو برای او تجویز می‌کند و در مداوای او پا به پای مریض راه می‌رود تا اینکه بیمار دلتنگ نشود و از مصرف دارو، بیزار نگردد که معالجه‌اش دشوار و شفایش غیرممکن گردد. پس واعظ نیز باید وقت‌شناس، مردم‌شناس، مخاطب‌شناس و جامعه‌شناس باشد، تا به پیشرفت‌های چشمگیر تبلیغی و ارشادی دست پیدا بکند.

3-   ائمه‌ی جمعه و جماعات باید رعایت حال بیماران، کارگران، ناتوانان، درماندگان و سالخوردگان را در نماز جماعت بکنند، و نباید نماز را آنقدر طولانی کنند که باعث مشقت و زحمت برای آنها شود.

امروز می‌بینیم که چگونه مادیات بر معنویات، خودمحوری بر دیگرمحوری و سودجویی بر اخلاق، چیره و غالب شده است، و چگونه وسوسه‌های گرایش به شر و موانع خیر، فراوان شده‌اند؟ امروزه دینداری همچون نگهدارنده‌ی اخگرآتش برافروخته بر کف دست است، آنجا که امواج و جریانات کفر از چهار طرف متوجه‌ی انسان مؤمن می‌شوند و می‌خواهند که عقیده و فرهنگ را از ریشه قلع و قمع کنند و چنان ضربه‌ای بر آن وارد سازند که توان برگشت را نداشته باشد، زندگانی شخص مسلمان در چنین جوامعی سخت پررنج و پیوسته در یک نبرد دایمی است.

از این‌رو بر ائمه‌ی مساجد لازم است که در حد توان نسبت به چنین کسانی آسانگیر باشند و به خاطر تشویق و ترغیب مردم نسبت به دین و ثابت‌قدم و استوارماندن آنان در مسیر دین، نماز و روزه، اوامر و فرامین الهی، تعالیم وآموزه‌های نبوی، و احکام و دستورات اسلامی، جنبه‌ی رخصت را بیشتر از جنبه‌ی عزیمت به آنان عرضه نمایند و همواره جانب تیسیر و تخفیف و سهولت و آسانی را بر جانب تشدید و تعسیر و سختگیری و عسر و حرج ترجیح دهند.

وقتی که شیوه‌های آسانگیری در زمان پیامبر ج و صحابه> اعمال و اجرا می‌شد، وضعیت عصر و زمان ما که مردم از دین روگردانند و نیاز مبرمی به سهولت وآسانگیری دارند، باید چگونه باشد؟

ما امروز از لحاظ ترویج و سهولت دینی و آسانگیری در مسائل، به مراتب از آن‌ها نیازمند‌تریم البته این بدان معنا نیست که گردن نصوص شرعی را بشکنیم و با اکراه و تکلّف، مفاهیم واحکامی که امورات مردم را سهل وآسان نماید، از آن استخراج نمائیم، هرگز چنین نیست. زیرا منظور، آسانگیری وسهولتی است که با یک نصّ ثابت و محکم و یا با یک قاعده‌ی شرعی قطعی، در تعارض نباشد، بلکه باید آن آسانگیری در پرتو نصوص و قواعد شرعی و اهداف کلی اسلام قرار گیرد.

از این‌رو چون مبنای شرع مقدس اسلام بر رفع عسر و حرج وسخت‌گیری از بندگان است، پیامبر ج از کسانی که نماز را بر مردم طولانی می‌کردند، ایراد می‌گرفت. چنانکه به معاذ س ایراد گرفت و با عصبانیت فرمود:

«ای معاذ! مگر تو فتنه‌گری»؟

 هم‌چنین از «ابی بن کعب» س ایراد گرفت و چنان خشمگین شد که قبل از آن این‌چنین خشمگین نشده بود و بدو فرمود:

«همانا برخی از شما باعث تنفر مردم می‌شوند، کسی که امام مردم شده باید نماز را سبک وکوتاه بخواند، زیرا پشت سرش پیرمرد و بیمار و ناتوان ایستاده‌اند، یا پشت سرش کسانی ایستاده‌اند که می‌خواهند به کارشان برسند».

پس درست نیست که یکی، مردم را پشت سرش نگه دارد وسوره‌ی بقره را بخواند و در صورتی این درست است که تمام جماعت موافق باشند. پس در حالت عادی باید همگام با ضعفا وکارگران حرکت کرد و باید مراعات حال آنان را کرد.

4-   آداب و سنّت‌های خطبه، عبارتند از:

طهارت؛ خواندن خطبه بدون وضو، مکروه است؛ حتّی که از دیدگاه امام ابویوسف، ناجایز می‌باشد.

خطبه در حالت ایستاده خوانده شود؛ از این رو، نشسته خواندن خطبه، مکروه است.

امام به طرف مردم متوجه شود و در رو در روی آنان، خطبه ایراد نماید؛ و اگر به طرف قبله یا جانبی دیگر، خطبه خواند، مکروه است.

قبل از شروع خطبه؛ «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» را آهسته بخواند.

خطبه با آواز بلند خوانده شود تا مردم آن را بشنوند؛ از این رو، اگر چه با خواندن آهسته، فرض ادا می‌گردد، ولی چنین کاری مکروه است.

خطبه، کوتاه و مختصر باشد؛ البته موارد زیر در آن رعایت شود:

الف) با حمد و سپاس خدای، شروع شود.

ب) ثنا و تعریف خداوند در آن وجود داشته باشد.

ج) خواندن شهادتین.

د) درود بر پیامبر گرامی اسلام ج.

ه) کلمات وعظ و نصیحت.

و) تلاوت آیه‌ای از قرآن.

ز) اندکی نشستن میان دو خطبه.

ح) خواندن حمد و ثنا و درود در خطبه‌ی دوم.

ط) دعا برای همه‌ی مسلمانان.

ی) مختصر بودن هردو خطبه به اندازه‌ای که از سوره‌های «قصار مفصل» فراتر نرود.

خطبه‌ی جمعه و عید، هردو باید به زبان عربی باشند؛ و خواندن آن به زبانی دیگر بدعت می‌باشد؛ زیرا خلاف خطبه‌ی عربی از پیامبر گرامی اسلام ج ثابت نشده است؛ حتّی که اصحاب نیز فقط خطبه به زبان عربی می‌خواندند در حالی که بسیاری از آنان به زبان‌های دیگر، تسلّط داشتند.

پس از خواندن خطبه‌ی عربی و قبل از نماز جمعه، خواندن ترجمه‌ی آن به زبان محلّی نیز بدعت به شمار می‌آید و باید از آن پرهیز کرد. البته خواندن ترجمه‌ی آن بعد از نماز جایز و پسندیده می‌باشد؛ و بعد از خطبه‌ی نماز عید، می‌توان فوراً آن را ترجمه کرد؛ زیرا نماز قبل از خطبه خوانده شده است؛ البته بهتر آن است که به هنگام ترجمه، از منبر فاصله گرفته باشد تا امتیازی میان خطبه‌ی عربی و خطبه به زبان محلّی قائل شده باشد.

از دیدگاه برخی از علماء و صاحب‌نظران فقهی، هر شهری که با جنگ و جهاد فتح شده باشد، مناسب است که امام به وقت ایراد خطبه، شمشیر، عصا و یا کمانی در دست داشته باشد؛ مانند شهر مقدس مکه‌ی مکرمه؛ و هر شهری که به وسیله‌ی صلح فتح شده باشد، در آن، چنین عملی مستحب نیست؛ مانند شهر مدینه‌ی منوره.

اما برخی از علماء، داشتن شمشیر یا عصا را به وقت ایراد خطبه، مطلقاً مکروه دانسته‌اند.

شافعی‌ها و حنبلی‌ها بر این باورند که سنّت است امام قبل از شروع خطبه، به مردم سلام کند، ولی از دیدگاه حنفی‌ها و مالکی‌ها، چنین چیزی سنّت نیست.

5-   فرق میان خطبه‌ی نماز جمعه و نمازهای عید:

همه‌ی خطبه‌ها - اعم از جمعه و عید و نکاح و غیره - در یک نکته با هم مشترکند؛ و آن، این است که زمانی که خطیب در حال خواندن خطبه است، همه باید سکوت اختیار کرده و به خطبه گوش فرادهند و ذکر و تسبیح و سلام و درود در وقت خطبه ناجایز است؛ اما در چند مورد با یکدیگر تفاوت دارند:

الف) خطبه در نمازهای عید، سنّت است، در حالی که در نماز جمعه شرط است.

ب) خطبه در نمازهای عید، بعد از نماز است، در حالی که در نماز جمعه، قبل از نماز است.از این رو اگر خطیب، به هیچ عنوان در نمازهای عید، خطبه نخواند، نمازش درست است و به خاطر ترک سنّت گنهکار می‌گردد؛ و هم‌چنین اگر خطبه را قبل از نماز عید خواند، باز هم درست است و به خاطر ترک سنّت گنهکار می‌گردد و نیازی به اعاده‌ی نماز و خطبه نیست.

6-  ویژگی‌های امام جمعه:

برخی از ویژگی‌های امام جمعه را می‌توان به شرح ذیل مطرح کرد:

الف) بنیه‌ی علمی و اطلاعاتی.

مسجدها و پایگاه اطلاع رسانی نماز جمعه، محلّی است برای علم‌آموزی و بیداری اسلامی و یافتن راه و رسم زندگی پاک و شیوه‌ی مسلمان زیستن و شناخت دشمنان اسلام و راه و رسم درست مبارزه با آن‌ها. پس باید امام جمعه‌ها، با اصول ساده‌ی روان‌شناسی، آشنایی اجمالی داشته و علم و شناخت عمیق دینی و بنیه‌ی علمی و اطلاعاتی را همگام با دانش و تمدّن روز و معرفت‌های جاری زمان، پیش ببرند تا در سمینارها و محافل علمی و نمازهای روزانه و جمعه و با ایراد سخنرانی‌های پربار علمی و متناسب با شرایط زمانی، بیشترین و درست‌ترین دانش دینی و معارف لازمه‌ی روز را به پای منبرهای خود ارایه دهند و با عمق بخشیدن به معارف دینی و ارزش‌های انسانی و اخلاقی، هر جمعه را از جمعه‌ی پیش، برای مردم سودمندتر و جذّاب‌تر کنند تا تضمینی باشد برای حضور هر چه بیشتر مردم در مسجدها و نماز جمعه.

امام جمعه، مسئولیت آگاهی‌رسانی دینی و بصیرت سیاسی و اجتماعی را به عهده دارد؛ مردم هم نیازمند علم و شناخت دینی و دریافت تحلیل درست پدیده‌های سیاسی و اجتماعی و مسایل روز دنیا هستند. پیروزی در امر گسترش شریعت اسلام و برآوردن نیازهای مردم، پویایی و تداوم دانش افزایی امام جمعه را خواهان است.

اگر امام جمعه در این کار سهل‌انگاری کند، فقر علمی را به وجود آورده و دلسردی مردم را سبب شده و برای مردم نیز غیر تحمل می‌شود.

پایگاه اطلاع‌رسانی مسجد و نماز جمعه، امام و خطیب مجرّب و کارآزموده‌ای را می‌خواهد که موضوع و محتوای سخن‌رانی‌های خود را به راستی ساختاربندی کند و مردم را با زبان زمانه‌شان مورد خطاب قرار دهد. با لحن آموزشی و با قدرت حرف بزند؛ بدین وسیله، هم بیشترین آگاهی دینی را به مردم رسانده و هم بر اعتبار خود افزوده و هم همیشه مورد اعتماد مردم خواهد بود و مردم نیز به حرف‌هایش توجه خواهند کرد.

ب) مقبول بودن رفتار.

صلاحیت اخلاقی و مقبول بودن رفتار، نعمت‌های ارزشمندی هستند که امام‌ها و پیشنمازها و خطیب‌ها می‌توانند با پیروی عملی، فرهنگ رفتاری اسلام و رعایت همه‌ی حدود و اصول انسانی آن‌ها را دارا باشند؛ و مرتب نیز شایستگی رفتاری خود را افزایش دهند و با صفات عملی، مردم را جذب و قلب‌هایشان را متوجه شریعت و عمل به دستورات دین بنمایند.

مردمی که از پیشماز و امام جمعه‌ی خویش راضی باشند؛ با او رابطه‌ی دوستانه برقرار کرده و با آسودگی در مسجد حضور می‌یابند. پیشنمازی که سبب نارضایتی مردم شود، هم نمازشان را دچار اشکال شرعی کرده و هم لطف و صفای معنوی مسجد را کاهش داده است؛ دانشمندی می‌تواند رهبری و پیشنمازی جمعه‌ی مردم را به عهده بگیرد که:

در اوج حساسیت و شجاعت دینی باشد.

خود را خدمتگزار مردم و یکی از آن‌ها بداند.

دلسوز محرومان و مستضعفان باشد تا او را پناه واقعی خود برای حلّ مشکلات و برآوردن نیازهایشان بدانند.

از موضع بدهکار بودن با مردم، تعامل داشته باشد.

تمام مایحتاج خود را از راه حلال تهیه کند؛ و حتّی اجازه ندهد که فکر محبّت دنیا و شأن دنیوی و جاه‌طلبی و نام جویی و دیگر اغراض منفی که انسان را به فرومایگی می‌کشاند، در ذهنش خطور کند.

دانش و دانایی‌اش، در کارهایش متجلّی گردد؛ تمام گفتار و رفتار و عملکردش، بر پایه‌ی عقل و آگاهی صورت گیرد.

در گفتار و رفتار خود صادق باشد؛ زیرا صداقت، زینت فضایل و عامل پیدایش اعتماد و اطمینان و روحیه‌ی خوش‌بینی است.

رعایت ادب و اخلاق، به مثابه‌ی لباس سیار تمیز و زیبایی است که باید بر تن هر مسلمان به ویژه امام جمعه باشد و هیچ وقت - حتّی لحظه‌ای - از آن لباس برهنه نشوند.

7-   کیفیت بخشی به نماز جمعه.

در فرایند نماز جمعه، مردم باید امام جمعه را به چشم ارجمند و با احترام ویژه بنگرند و به گفتار و عملکردش مطمئن باشند و او را بر چراغ راه اسلام و محفل‌آرای پایگاه اطلاع‌رسانی دینی و عامل ارشاد و هدایت مردم بدانند؛ زیرا در طول تاریخ، امام جمعه‌ها، نقش مهمی در حفظ و گسترش اسلام و تحوّل جوامع اسلامی داشته‌اند و الگو و جهت دهنده‌ی جنبش‌های اسلامی بوده‌اند. این دانشمندان وظیفه‌دان و رسالت‌شناس، به مصداق «کونوا دُعاة للناس بغیر السنتکم» که درست‌ترین قاعده‌ی گسترش اسلام است، مردم را ارشاد می‌کنند. این توجیه‌گران مهربان به خطرها و فراز ونشیب‌ها واقف‌اند و درست‌ترین و بیشترین علم و شناخت دینی را به مردم داده‌اند و با تقدیم رهنمودها و روش‌های عملی نبوی، آن‌ها را به عمل به دستورات دینی ترغیب کرده‌اند و رهایی بخش آنان از سقوطشان در ورطه‌ی نابودی هستند و در این راه از بلاها و مشکلات نمی‌هراسند؛ زیرا تنها رضا و خشنودی الهی و گسترش اسلام را می‌خواهند و بیشترین سود را برای خدمت به اسلام و مسلمانان می‌دانند نه چیزی دیگر.

در فرهنگ اسلام، به کیفیت کارها اهمیت بسیار داده شده است و در انجام هر کاری، توجه به کیفیت است نه کمیت آن. در مسجدها و در هر محفل علمی - که هدف، تعریف شریعت و معارف لازمه‌ی روز و ارایه‌ی رهنمودهای نبوی به مردم است - هر سخنران در سخنانش، بُعدی از ابعاد گسترده‌ی شریعت را به صورتی منسجم بیان می‌کند به طوری که مردم بیشترین علم و آگاهی دینی را به دست آورند - اطلاع‌رسانی امامان مسجد و نماز جمعه، کاری سودمند و با کیفیت بالا خواهد بود. واقف نمودن مردم به اسلام و دادن بیشترین و درست‌ترین علم و آگاهی به آن‌ها، مهمترین بعد کیفیت‌بخشی به مراسم نماز است؛ هر چه آگاهی‌دهندگی و ثمره‌ی جلسه‌ها بیشتر باشد، مشروعیت شرعی برگزاری آن جلسه‌ها بیشتر می‌شود. تجمع هر چه بیشتر مردم در نمازهای روزانه و جمعه بر اعتماد مسلمانان متکی است. با واکاوی مسایل روز و چرایی زندگی توحیدی و تحلیل پدیده‌های فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و پاسخگویی به پرسش‌ها، اعتماد و اطمینان مردم، افزایش می‌یابد و بیشتر به مسجدها هجوم می‌آورند؛ و برعکس! توقّع عموم مردم این است که اطلاع‌رسانی نماز جمعه، هر هفته بالاتر از هفته‌ی پیش، متنوع‌تر و جامع‌تر و جذّاب‌تر شود؛ و به اذهان حق طلب و حقیقت‌جو و تنوّع‌طلب مردم، کامل توجه شود؛ و هر جمعه، رهنمودهایی به آن‌ها تقدیم شود تا بتوانند زندگی طیبه‌ی معنوی خود را با هما ن روش و کیفیتی که شریعت مقرّر کرده، سر و سامان دهند.

هر پایگاه اطلاع‌رسانی، هر جلسه و محفل دینی که بیشترین و درست‌ترین علم و شناخت دینی را ارایه ندهد و به علایق و نیازهای مردم توجه نکند، آن جلسه‌ها بر باطل اداره می‌شوند. در این دوره‌ی جهانی شدن - که به وسیله‌ی پیشرفت‌های فرایند تکنولوژی ارتباطات و وجود شبکه‌های فراوان ماهواره‌ای و اینترنتی، به راحتی می‌توان در افکار و عقاید مردم دنیا اثر گذاشت - وظیفه‌ی امامان جمعه و جماعات، به مراتب حسّاستر و سنگینتر شده است. عالمی بصیر و هوشمند و دانای روز، باید وظیفه و نقش خود را در شرایط مختلف دریابد و بداند چگونه و به چه نحو، شریعت اسلام را گسترش دهد و از بزرگی و شکوه اسلام در برابر دشمنانِ به کمین نشسته نگهداری کند.

به طور خلاصه، توجه آگاهانه‌ی همیشگی به کیفیت بخشی نماز جمعه از راه افزایش ایراد سخنرانی‌های پربار علمی و کاهش یکنواختی و سخنرانی‌های سطحی و بی‌سر و ته، به منزله‌ی ابزاری برای افزایش احساس رضایتمندی مردم و انگیزه برای حضور همیشگی در مسجد و مراسم نماز جمعه خواهد بود. اطلاع‌رسانی اصول دینی و پند دهی و آگاه سازی، مهمترین کار امامان جمعه و جماعات در نمازهای جمعه و روزانه است؛ از این رو، باید نهایت سعی را به عمل آورند تا آگاه‌سازی و روشنگری دینی، با عطش و اشتیاق مردم همراه شود. این کار، کیفیت مراسم نماز جمعه را بالا می‌برد و با توجه به رسالت و بینش جهانی اسلام و به برتری فرهنگ اسلام و پیشرفت‌های فرهنگی و علمی و تکنولوژی و تحوّلات پرشتاب جهانی، کیفیت بخشی نماز جمعه، جلسه‌های سالانه‌ی ختم بخاری و قرآن ماه مبارک رمضان و به ویژه ارتقای سطح آموزش و بالا بردن علمی مدارس دینی، کاری بسیار مهم و حتمی و موضوعی حیاتی است.

8-   در فرایند انتخاب امام جمعه‌ها، شایسته‌سالاری مطرح است نه وابسته سالاری.

رسول خدا ج در حدیثی می‌فرمایند: «اذا وسد الامر الی غیر اهله فانتظر الساعة»؛ «هرگاه کار به غیر اهل آن سپرده شود، در انتظار تباهی آن باشید».

و عبدالله بن عمرو بن عاص س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «ان الله لایقبض العلم انتزاعاً ینتزعه من العباد، ولکن یقبض العلم بقبض العلماء، حتى إذا لم یبق عالماً؛ اتخذ الناس رؤوساً جهالاً، فسئلوا فأفتوا بغیر علم، فضلوا وأضلوا». متفق علیه([8]).

عبدالله ابن عمرو بن العاص ـ ب ـ گوید: پیامبر ج فرمود: خداوند، علم و دانش و فرزانگی و حکمت را به این صورت که آن را از قلب‌های بندگان بیرون آورد، از بین نمی‌برد، بلکه علم و دانش را با از بین بردن علماء و فرزانگان حقیقی و راستین از بین می‌برد، تا اینکه با مرگ علمای حقیقی، دیگر عالم و فرزانه‌ی دینی باقی نمی‌ماند، آنگاه مردم، افراد جاهل و نادان و بی‌خرد و خشک مغز را به عنوان رهبر و رئیس و حاکم و مفتی برگزینند و چون از آنان پیرامون احکام و مسائل شرعی، سؤال شود، نا‌آگاهانه و از روی جهل و بی‌خردی، فتوا دهند. در نتیجه، هم خود گمراه می‌شوند و هم موجبات گمراهی و ضلالت دیگران را فراهم می‌آورند.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

علماء و دانشمندان واقعی، و فرزانگان و فرهیختگان حقیقی، جانشینان بر حق پیامبران در رهنمون ساختن انسان‌ها از ضلالت و گمراهی و شقاوت و بدبختی به سوی هدایت و سعادت و خوشبختی و کامیابی هستند.

علماء راستین، مشعل‌داران راستین هدایت، و امانتداران واقعی اوامر و فرامین الهی، و تعالیم و آموزه‌های نبوی و دستورات و احکام تابناک و تعالی‌بخش شرعی‌اند. آنها هستند که با فهم و درک وسیع، و عقل و خرد سرشار و فقاهت و درایت بالا، و بصیرت و فراست نافذ خویش، هم خویشتن را و هم بندگان خدا را از خطا در رأی و فساد فکری مصون می‌دارند و ظلمت و تاریکی بدعت‌ها، خرافات، اوهام، چَرت و پَرتها و خُزعبلات شیطانی و نفسانی را به روشنایی سنّت‌ها، حقائق، واقعیت‌ها، و حکمت‌ها، تبدیل می‌کنند.

آنها هستند که سینه‌هایشان ظرف معارف و حقایق قرآنی و دل‌هایشان گنجینه‌ی اسرار و رموز حکمت‌ها و سنت‌های نبوی هستندکه هم خود و هم دیگران را به شاهراه راست و درست شریعت محمدی ج رهنمون می‌سازند.

و آنها هستند که وجودشان برای یک جامعه، مایه‌ی مباهات و افتخار، و باعث پیشرفت و ترقی و تکامل و تعالی ایمانی، اخلاقی، عرفانی، عبادی، سیاسی، فرهنگی، نظامی، اقتصادی و... می‌باشد. وکم بودنشان، باعث رکود و جمود، انحطاط و عقب‌ماندگی و قهقراء و ارتجاع است.

آری! اگر چنین عالمانی بمیرند، که به حق طلایه‌داران عرصه‌ی علم و دانش و پیشقراولان عرصه‌ی فقاهت و حکمت و پیشگامان عرصه‌ی اجتهاد و عمل و پیش‌آهنگان عرصه‌ی دعوت و تبلیغ بودند، اگر چنین فرزانگانی از این دنیا بدرود گویند و جانشینی شایسته و بایسته نداشته باشند و کسانی جایگزین آنها شوند و صدرنشین مجالس شوند که شایستگی آن را ندارند، و افرادی بر کرسی افتاء و درس و تدریس نشینند که هیچ نسبتی با علم و دانش و حکمت و فرزانگی ندارند و کسانی به رتق و فتق امور دینی بپردازند که خود جرثومه‌ی فساد و تباهی‌اند؛ آن‌گاه است که تاریکی‌های بدعت، خرافه، اوهام و خزعبلات بر عقل‌ها و دل‌ها، مستولی می‌گردد و عوامل گمراهی و ضلالت، ظاهر می‌گردند، و علم حقیقی رخت بر می‌بندد و گمراهی همه جا را فرا می‌گیرد و ضلالت و تاریکی و دوران تاریک جاهلیت دوباره تکرار می‌شود و مردم دسته دسته در پرتگاه گمراهی و ضلالت و جهل و نادانی، سقوط می‌کنند.

پس اگر می‌خواهیم که از چنین مصیبت بزرگ و وحشتناک نجات یابیم، باید علماء و فرزانگان، به مسئله‌ی تعلیم و تعلم و دعوت و تبلیغ اهمیت دو چندان دهند و مردم را با اوامر و فرامین الهی و نبوی و شرعی آشنا بکنند و آنها را از حقائق و غوامض علوم و معارف اسلامی، سیراب کنند و بر مردم نیز لازم است تا به دنبال فراگیری نیازمندی‌های دینی و علمی خویش برآیند و آنها را با جان و دل فرا گیرند و درک کنند و به خاطر بسپارند و به آنها جامه‌ی عمل بپوشانند و در همه حال و در همه جا، آنها را نصب‌العین و آویزه‌ی گوش و سرلوحه‌ی زندگی خویش قرار دهند و در انتشار و تبلیغ آن از هیچ وسیله‌ای دریغ نورزند. باشد که این کارها از افتادن در وادی جهل و نادانی، ضلالت و گمراهی، شقاوت و بدبختی و ذلت و خواری، جلوگیری کند.

1406 - [6] (صَحِیح)

وَعَنْ عَمَّارٍ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ ج یَقُولُ: «إِنَّ طُولَ صَلَاةِ الرَّجُلِ وَقِصَرَ خُطْبَتِهِ مَئِنَّةٌ مِنْ فِقْهِهِ فَأَطِیلُوا الصَّلَاة واقصروا الْـخطْبَة وَإِن من الْبَیَان سحرًا». رَوَاهُ مُسلم([9]).

1406- (6) عمّار بن یاسر س گوید: از رسول خدا ج شنیدم که می‌فرمودند: «بی‌گمان، طولانی بودن نماز خطیب و کوتاه بودن خطبه‌اش، نشانه‌ای از فقیه بودن اوست؛ پس نماز را طولانی کنید و خطبه را کوتاه نمایید؛ و به راستی که برخی سخنان، سحرآمیزند».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: امام نووی می‌گوید: «مَئنّة» با فتحه‌ی میم و کسره‌ی همزه و تشدید نون، به معنای «علامت و نشانه» است.

و روایت بالا به طور کامل چنین است:

«عن ابی وائل س قال: خطبنا عمّار س فاوجزو أبلغ؛ فلمّا نزل قلنا: یا ابا الیقظان! لقد ابلغت واوجزت؛ فلو کنت تنفّست؛ فقال: انّی سمعتُ رسول الله ج یقول: «انّ طول الصلاة الرجل وقصر خطبته مَئنّة من فقهه؛ فاطیلو الصلاة واقصروا الخطبة؛ وانّ من البیان سحراً» (مسلم ح 869).

«ابووائل س گوید: عمّار بن یاسر س برای ما مختصر و مفید سخنرانی کرد. پس هنگامی که (از منبر) پایین آمد، گفتیم: ای ابوالیقظان! (کنیت عمّار س) بسیار مختصر و مفید سخنرانی نمودی؛ امّا چقدر خوب بود اگر اندکی طولانی‌تر می‌کردی. عمّار بن یاسر س گفت: من شنیدم که رسول خدا ج فرمود: «همانا نماز طولانی شخص و سخنرانی کوتاهش، دلیل فقه و دانش وی است. پس نماز را طولانی کنید و کوتاه سخنرانی نمایید؛ همانا برخی از سخنرانی‌ها، سحرآمیزند».

 

1407 - [7] (صَحِیح)

وَعَنْ جَابِرٍ قَالَ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج إِذَا خَطَبَ احْمَرَّتْ عَیْنَاهُ وَعَلَا صَوْتُهُ وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ حَتَّى کَأَنَّهُ مُنْذِرُ جَیش یقولک: «صَبَّحَکُمْ وَمَسَّاکُمْ» وَیَقُولُ: «بُعِثْتُ أَنَا وَالسَّاعَةُ کَهَاتَیْنِ». وَیَقْرُنُ بَیْنَ إِصْبَعَیْهِ السَّبَابَةِ وَالْوُسْطَى. رَوَاهُ مُسْلِمٌ([10]).

1407- (7) جابر س گوید: هنگامی که رسول خدا ج خطبه ایراد می‌کردند، چشمانشان قرمز و صدایشان بلند می‌شد و خشم و عصبانیتشان شدّت می‌گرفت تا جایی که انگار از آمدن لشکری هشدار می‌دهند و می‌گویند: دشمن، صبح و شام به شما حمله خواهند کرد و یورش خواهند برد».

و هم‌چنین در خطبه‌شان می‌فرمودند: «من و قیامت، مانند این دو تا برانگیخته شده‌ایم»؛ و دو انگشت «سبّابه» و «وُسطی» را کنار هم قرار می‌دادند (و به ما نشان می‌دادند).

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: روایت بالا در صحیح مسلم، به طور کامل چنین آمده است:

«عن جابربن عبدالله س قال: کان رسول الله ج اذا خطب احمرّت عیناه وعلا صوته واشتدّ غضبه حتّی کانّه منذر جیش یقول: «صبّحکم ومسّاکم»؛ ویقول: «بُعثتُ انا والساعة کهاتین»؛ ویقرن بین اصبعیه: السبّابة والوسطی. ویقول: «امّا بعد؛ فانّ خیر الحدیث کتاب الله وخیر الهدی، هدی محمد س وشرّ الامور محدثاتها وکلّ بدعة ضلالة»؛ ثم یقول: «انا اولی بکلّ مؤمن من نفسه، من ترک مالاً فلاهله ومن ترک دَیناً او ضیاعاً فالیّ وعلیّ» (مسلم، ح 867).

«جابربن عبدالله س گوید: هنگامی که رسول خدا ج سخنرانی می‌نمود، چشمانش قرمز می‌شد، صدایش بلند می‌شد و خشم و غضبش شدّت می‌گرفت تا جایی که گویا از لشکری می‌ترساند و می‌گوید: «صبح وشام به شما حمله خواهند کرد».

همچنین در سخنرانی‌اش می‌فرمود: «من و قیامت مانند این دو تا برانگیخته شده‌ایم»؛ و دو انگشت سبّابه و وسطی را کنار هم قرار می‌داد (و به ما نشان می‌داد. هم‌چنین در سخنرانی‌اش) می‌فرمود: «امّا بعد؛ همانا بهترین سخن، کتاب خداست و بهترین رهنمود، رهنمود محمد ج است و بدترین امور، بدعت (نوآوری در دین) است و هر بدعت، گمراهی است». سپس می‌فرمود: «من از هر مؤمنی نسبت به خودش، اولویت بیشتری دارم؛ هرکس مالی از خود باقی گذاشت، به خانواده‌اش تعلّق می‌گیرد؛ و هر کس، قرض یا فرزندانی از خود باقی گذاشت، بر من و به عهده‌ی من است».

«منذر جیش»: مانند بیم‌دهنده‌ای که گروهی را از نزدیک شدن دشمن، بیم می‌دهد تا مبادا به صورت ناگهانی بر آن‌ها یورش برند.

«صبّحکم ومسّاکم»: به زودی دشمن، صبح هنگام یا شب هنگام بر شما حمله‌ور خواهد شد.

1408 - [8] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ یَعْلَى بْنِ أُمَیَّةَ قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِیَّ ج یَقْرَأُ عَلَى الْمِنْبَرِ: ﴿وَنَادَوۡاْ یَٰمَٰلِکُ لِیَقۡضِ عَلَیۡنَا رَبُّکَ [الزخرف: 77]([11]).

1408- (8) یعنلی بن امیة س گوید: از پیامبر اکرم ج شنیدم که بر فراز منبر، از آیه‌ی 77 سوره‌ی «زخرف» شروع کردند (و تا آخر سوره، که در مجموع 13 آیه می‌باشد ادامه دادند؛) آنجا که خداوند می‌فرماید: ﴿وَنَادَوۡاْ یَٰمَٰلِکُ لِیَقۡضِ عَلَیۡنَا رَبُّکَ... [الزخرف: 77]؛ «آنان فریاد می‌زنند: ای مالک! پروردگارت ما را بمیراند و نابودمان گرداند (تا بیش از این، رنج نبریم و از این عذاب دردناک، آسوده شویم)».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

1409 - [9] (صَحِیح)

وَعَنْ أُمِّ هِشَامٍ بِنْتِ حَارِثَةَ بْنِ النُّعْمَانِ قَالَتْ: مَا أَخَذْتُ ﴿قٓۚ وَٱلۡقُرۡءَانِ ٱلۡمَجِیدِ١ [ق: 1]

إِلَّا عَنْ لِسَانِ رَسُولِ الـلّٰهِ ج یَقْرَؤُهَا کُلَّ جُمُعَةٍ عَلَى الْمِنْبَرِ إِذَا خطب النَّاس. رَوَاهُ مُسلم([12]).

1409- (9) امّ هشام دختر حارثة بن نعمان س گوید: من سوره‌ی «ق» را فقط از زبان رسول خدا ج یاد گرفته‌ام؛ زیرا هر روز جمعه، هنگامی که آن حضرت ج برای مردم سخنرانی می‌نمودند و خطبه ایراد می‌فرمودند، بر فراز منبر، آن را تلاوت می‌کردند.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: این روایت در صحیح مسلم به طور کامل چنین آمده است:

«عن امّ هشام بنت حارثة بن النعمان س قالت: لقد کان تنّورنا و تنّور رسول الله ج واحداً سنتین او سنة و بعض سنة؛ و ما اخذتُ «ق و القران المجید» الا عن لسان رسول الله ج یقرؤها کل یوم جمعة علی المنبر اذا خطب الناس» (مسلم، ح 873).

«ام هشام دختر حارثة بن نعمان س گوید: دو سال یا یک سال واندی، تنور ما و تنور رسول خدا ج یکی بود. من سوره‌ی «ق» را فقط از زبان رسول خدا ج یاد گرفتم؛ زیرا هر روز جمعه، هنگامی که آن حضرت ج برای مردم سخنرانی می‌نمود، بالای منبر آن را تلاوت می‌کرد».

1410 - [10] (صَحِیح)

وَعَنْ عَمْرِو بْنِ حُرَیْثٍ: أَنَّ النَّبِیَّ ج خَطَبَ وَعَلَیْهِ عِمَامَةٌ سَوْدَاءُ قَدْ أَرْخَى طَرَفَیْهَا بَیْنَ کَتِفَیْهِ یَوْمَ الْـجُمُعَةِ. رَوَاهُ مُسلم([13]).

1410- (10) عمرو بن حُریث س گوید: رسول خدا ج در روز جمعه خطبه ایراد فرمودند و حال آن که بر سر ایشان، عمامه‌ای سیاه رنگ بود که هردو طرف آن را در میان دو شانه‌ی خویش، آویخته کرده بودند.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «ارخی»: رها کرده بود؛ آویخته نموده بود.

«خطب»: در میان مردم به ایراد خطبه پرداخت؛ پند و اندرز و موعظه و نصیحت نمود. «خطابة»: وعظ و نصیحت کردن؛ خطبه خواندن؛ وعظ و سخنرانی برای گروهی از مردم.

خاطرنشان می‌شود که ایراد خطبه‌ی پیامبر اکرم ج، در کنار دروازه‌ی خانه‌ی کعبه بوده است.

این روایت، در ترمذی به دو گونه آمده است:

1-   «عن جعفر بن عمرو بن حریث، عن ابیه قال: رأیتُ علی رأس رسول الله ج عمامة سوداء»؛ «جعفربن عمرو بن حُریث س، از پدرش روایت می‌کند که وی گفت: بر سر مبارک رسول خدا ج عمامه‌ای به رنگ سیاه دیدم».

2-   «عن جعفربن عمرو بن حریث، عن ابیه، انّ النبیّ ج خطب الناس وعلیه عمامة سوداء»؛ «جعفر بن عمرو بن حریث س، از پدرش نقل می‌کند که وی گفت: پیامبر اکرم ج برای مردم خطبه ایراد فرمودند، در حالی که عمامه‌ی سیاه بر سر داشتند».

به هر حال، گاهی اتفاق می‌افتاد که رسول خدا ج شمله‌ی عمامه‌ی خویش را بر روی دوش‌ها و گاهی نیز میان شانه‌ها آویزان می‌کرد و گاهی نیز زیر چانه (تحت الحنک) قرار می‌داد؛ و بیشتر، عمامه‌ی سیاه رنگ و در زیر عمامه، کلاه می‌پوشید. از کلاه‌های بلند استفاده نمی‌کرد. به پوشیدن کلاه در زیر عمامه، پایبند بود و می‌فرمود: «فرق ما و مشرکان در این باره، این است که آنان عمامه بدون کلاه می‌پوشند و ما در زیر عمامه، کلاه قرار می‌دهیم» (ابوداود؛ کتاب اللباس).

1411 - [11] (صَحِیح)

وَعَنْ جَابِرٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج وَهُوَ یخْطب: «إِذَا جَاءَ أَحَدُکُمْ یَوْمَ الْـجُمُعَةِ وَالْإِمَامُ یَخْطُبُ فلیرکع رَکْعَتَیْنِ ولیتجوز فیهمَا». رَوَاهُ مُسلم([14]).

1411- (11) جابر س گوید: رسول خدا ج در حالی که خطبه ایراد می‌کردند، فرمودند: «هرگاه یکی از شما در روز جمعه (به مسجد جامع) آمد، در حالی که امام مشغول ایراد خطبه بود، باید دو رکعت نماز بگزارد و آن‌ها را مختصر و کوتاه نماید».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: در روایتی دیگر از مسلم، چنین آمده است:

«عن جابر س انّه قال: جاء سُلَیک الغطفانی یوم الجمعة ورسول الله ج قاعد علی المنبر؛ فقعد سُلیک قبل ان یُصلّی؛ فقال له النبیّ ج: ارکعت رکعتین؟ قال: لا، قال: قم فارکعهما» (مسلم، ح 875).

«جابربن عبدالله س گوید: روز جمعه، سُلیک غطفانی آمد در حالی که رسول خدا ج بر منبر نشسته بود (و خطبه می‌خواند). سلیک قبل از این که نماز بخواند، نشست؛ رسول خدا ج به او فرمود: «آیا دو رکعت نماز خوانده‌ای»؟ سلیک گفت: خیر. رسول خدا ج فرمود: «بلند شو و دو رکعت نماز بخوان».

و در روایتی دیگر، در صحیح مسلم آمده است که رسول خدا ج فرمود: «ای سلیک! بلند شو و دو رکعت نماز بخوان و آن‌ها را مختصر کن». سپس فرمود: «هرگاه یکی از شما در روز جمعه آمد در حالی که امام مشغول ایراد خطبه بود، دو رکعت نماز بخواند و آن‌ها را مختصر نماید».

شافعی‌ها و حنبلی‌ها با توجه به این حدیث، بر این باورند که خواندن «تحیة المسجد» به هنگام خطبه، برای افراد تازه‌وارد، اشکالی ندارد؛ بلکه خواندن آن، مستحب و پسندیده نیز می‌باشد.

در مقابل این دیدگاه، امام ابوحنیفه، امام مالک و فقهاء و صاحب‌نظران دینی کوفه، بر این باورند که به وقت خطبه، هیچ‌گونه نماز و سخنی، جایز نیست.دیدگاه جمهور صحابه و تابعان نیز همین است. دلایل و براهین جمهور، عبارتند از:

1-  آیه‌ی ﴿وَإِذَا قُرِئَ ٱلۡقُرۡءَانُ فَٱسۡتَمِعُواْ لَهُۥ وَأَنصِتُواْ لَعَلَّکُمۡ تُرۡحَمُونَ٢٠٤ [الأعراف: 204] «هنگامی که قرآن خوانده می‌شود، گوش فرا دهید و خاموش باشید تا مشمول رحمت خدا شوید».

پیشتر بیان کردیم که نزول آیه، برای نماز بوده است؛ امّا خطبه را نیز شامل می‌شود؛ حتّی که شافعی‌ها، آن را مخصوص خطبه می‌دانند.

2-  ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «من قال یوم الجمعة والامام یخطب: انصت؛ فقد لغا» (ترمذی)؛ «هر کس در روز جمعه و به هنگام خواندن خطبه توسط امام، (به دوستش) بگوید: ساکت باش؛ به راستی سخن بیهوده‌ای را گفته است».

پیامبر اکرم ج در این حدیث، از امر به معروف نیز منع فرمودند؛ در حالی که امر به معروف، فرض می‌باشد و «تحیة المسجد» مستحب است؛ بنابراین «تحیة المسجد» به طریق اَولی ممنوع است.

3-   در مسند احمد بن حنبل، حدیثی از نبیشه هذلی س نقل شده است که از پیامبر ج چنین روایت می‌کند:

«انّ المسلم اذا اغتسل یوم الجمعة ثم اقبل الی المسجد، لایؤذی احداً؛ فان لم یجد الامام خرج، صلّی ما بدا له وان وجد الامام قد خرج، جلس فاستمع وانصت حتّی یقضی الامام جمعته».

در این حدیث، به صراحت بیان شده است که نماز تا زمانی جایز و مشروع است که امام، خطبه را آغاز نکرده باشد و هرگاه خطبه آغاز شد، باید از خواندن نماز پرهیز کرد و به خطبه گوش فرا دهد. علامه هیثمی در «مجمع الزوائد» پس از نقل این حدیث می‌نویسد: «رواه احمد و رجاله رجال الصحیح خلا شیخ احمد و هو ثقة» (ر.ک: مجمع الزوائد، باب حقوق الجمعة من الغسل و الطیب و نحو ذلک، ج 2 ص 171)؛ «امام احمد این حدیث را روایت کرده و رجال آن، صحیح می‌باشد به جز شیخ احمد که او نیز ثقه است».

4-   در معجم طبرانی، از عبدالله بن عمر س نقل شده است که گفت: «سمعتُ رسول الله ج یقول: اذا دخل احدکم المسجد والامام علی المنبر فلا صلاة ولا کلام حتی یفرغ الامام» (مجمع الزوائد، باب فیمن یدخل المسجد و الامام یخطب، ج 2 ص 184)؛ «از رسول خدا ج شنیدم که می‌فرمود: «هرگاه یکی از شما وارد مسجد شد در حالی که امام بر فراز منبر (برای ایراد خطبه) بود، در آن صورت تا زمان فارغ شدن امام از خطبه، نه نماز درست است و نه سخن گفتن».

این حدیث، - اگر چه ضعیف است - ولی به وسیله‌ی قرینه‌های متعددی، تأیید شده است؛ اول این که: طبق حدیث مصنّف ابن ابی شیبه، عمل خود عبدالله بن عمر س، مطابق با این حدیث بوده است. آنجا که چنین روایت شده است: «عن ابن عباس وابن عمر، انهما کانا یکرهان الصلاة والکلام یوم الجمعة بعد خروج الامام»؛ «از ابن عباس س و ابن عمر س روایت شده است که آن دو، نمازگزاردن و سخن گفتن در روز جمعه، پس از خارج شدن امام به سوی منبر (برای ایراد خطبه) را ناپسند می‌دانستند».

و هم‌چنین روایت شده است که: «عن ابن عمر انه کان یصلّی یوم الجمعة؛ فاذا خرج الامام لم یصلّ»؛ «از ابن عمر س روایت است که وی در روز جمعه، نماز می‌گزارد؛ و چون امام(برای ایراد خطبه) بیرون می‌شد، نماز را ترک می‌کرد» (مصنّف ابن ابی شیبة؛ باب «فی الکلام اذا صعد المنبر و خطب»).

دوّم این که: طبق اذعان و اعتراف علامه نووی (در شرح صحیح مسلم، ج 1 ص 287، فصل من دخل المسجد و الامام یخطب او خرج للخطبة فلیصلّ رکعتین)، دیدگاه عمر بن خطاب س، عثمان بن عفّان س و علی بن ابی‌طالب س بر این بوده است که بعد از شروع خطبه، نماز را ناجایز می‌دانستند؛ و نظر برخی دیگر از صحابه (مانند ابن عباس س و ابن عمر س) و تابعان (مانند سعید بن مسیب) نیز همین بوده است. و طبق قاعده‌ی مسلّم، اگر چنانچه حدیث ضعیف، «با تعامل، مورد تأیید قرار گرفته شده باشد» در آن صورت، آن حدیث قابل استدلال می‌باشد.

5-   علاوه از حدیث جابر بن عبدالله س، هرگز از پیامبر اکرم ج ثابت نشده است که در حین خطبه، کسی را دستور به خواندن نماز دهند؛ به عنوان مثال: در حدیث «استسقاء»، چنین روایت شده است که مردی روستایی، در روز جمعه برای شکایت از قحط‌سالی، به نزد پیامبر اکرم ج آمد. هفته‌ی دیگر برای شکایت از سیل و آبگرفتگی آمد. برحسب اتفاق، در هردو مرحله، رسول خدا ج در حال خواندن خطبه بود؛ با وجود آن، به او دستور خواندن سنّت نداد. (صحیح بخاری؛ باب الاستسقاء فی المسجد الجامع، ج 1 ص 137).

در واقعه‌ای دیگر، شخصی در دوران خطبه به مسجد آمد و جهت رفتن به صف‌های اول، از سر و گردن مردم بالا می‌رفت؛ پیامبر اکرم ج او را دیدند و خطاب بدو فرمودند: «اجلس! فقد آذیت» (نسایی، باب النهی عن تخطیء رقاب الناس و الامام علی المنبر یوم الجمعة؛ و ابوداود؛ باب تخطّیء رقاب الناس یوم الجمعة)؛ «بنشین! به راستی که اسباب آزار و اذیت مردم را فراهم آوردی».

ابوداود در سنن خویش، داستان عبدالله بن مسعود س را بدین شرح، نقل کرده است: «عن جابر قال: لمّا استوی رسول الله ج یوم الجمعة قال: «اجلسوا». فسمع ذلک ابن مسعود س؛ فجلس علی باب المسجد. فراه رسول الله ج فقال: «تعال یا عبدالله بن مسعود» (ابوداود؛ باب الامام یکلّم الرجل فی خطبته، ج 1 ص 156).

«جابر بن عبدالله س گوید: چون در روز جمعه، پیامبر اکرم ج بر فراز منبر قرار گرفت، فرمود: «بنشینید». عبدالله بن مسعود س (در حال آمدن به مسجد بود که) صدای رسول خدا ج را (مبنی بر نشستن) شنید؛ از این رو، بی‌درنگ بر دروازه‌ی مسجد نشست. رسول خدا ج او را دید و فرمود: «ای ابن مسعود! جلو بیا».

در این حدیث نیز پیامبر اکرم ج به عبدالله بن مسعود س دستور خواندن نماز را نداد.

باری عثمان بن عفّان س، زمانی به مسجد وارد شد که عمر بن خطاب س در حال خواندن خطبه بود. عمر س او را به خاطر دیر آمدن و غسل نکردن تنبیه و سرزنش کرد؛ ولی دستور به خواندن سنّت‌ها را نداد. (صحیح مسلم، باب «ما جاء فی الاغتسال یوم الجمعة»)

همه‌ی این داستان‌ها و واقعه‌ها، دلیل بر این امر هستند که در زمان خطبه، نمازی مشروع نبوده است.

در پاسخ به حدیث جابر بن عبدالله س (حدیث شماره 1411) گفته شده است که این واقعه، مربوط به قبل از خطبه بوده است. تفصیل این واقعه در احادیث مختلفی آمده است؛ و ماجرا از این قرار بود که پیامبر اکرم ج در روز جمعه‌ای، برای ایراد خطبه به منبر تشریف برد؛ ولی هنوز خطبه را آغاز نکرده بود که شخصی فقیر و مستمند به نام «سُلیک بن هدبة الغطفانی» با لباس‌های کهنه و مندرس وارد مسجد شد. زمانی که پیامبر اکرم ج ظاهر فقیرانه‌ی او را مشاهده کرد، مناسب دانست که او را دستور به خواندن نماز دهد تا همه‌ی اصحاب او را ببینند و متوجه فقر و تنگدستی او شوند و بدو کمک نمایند؛ از این رو، تا زمانی که نماز سلیک س ادامه داشت، پیامبر ج همچنان ساکت نشسته بود و خطبه را شروع نکرد.

محمد بن قیس می‌گوید: «ان النبی ج حیث امره ان یصلّی الرکعتین امسک عن الخطبة» (مصنّف ابن ابی شیبة، باب، «فی الرجل یجیء یوم الجمعة والامام یخطب، یصلّی رکعتین»)؛ «وقتی پیامبر ج به سلیک فرمان داد تا دو رکعت نماز بگزارد، خود پیامبر ج از خطبه خواندن دست کشید».

و در آخر، رسول خدا ج صحابه را به صدقه دادن بر سلیک س تشویق و ترغیب کرد که آنان نیز، مبلغ قابل توجهی به او کمک کردند.

از سیاق و سباق این ماجرا، مشخص می‌گردد که این حدیث، فقط بیانگر این ماجرا و واقعه‌ی خاص است و نمی‌توان آن را در مقابل قواعد، به عنوان دلیل ذکر کرد.

دلیل عدم شروع خطبه به هنگام آمدن سلیک غطفانی س را امام مسلم در صحیح خویش با این الفاظ ذکر کرده است: «جاء سلیک الغطفانی یوم الجمعة و رسول الله ج قاعد علی المنبر» (مسلم، کتاب الجمعة، ج 1 ص 287)؛ «سلیک س در حالی در روز جمعه به مسجد آمد که رسول خدا ج بر روی منبر نشسته بود».

و این در حالی است که رسول خدا ج همیشه در حالت ایستاده، خطبه ایراد می‌کرد و نشستن ایشان، دلیل بر این است که هنوز خطبه شروع نشده بود.

دلیل این امر که سلیک غطفانی س وضع بسیار فقیرانه‌ای داشت، در ترمذی آمده است؛ آنجا که ابوسعید خدری س گوید: «انّ رجلاً جاء یوم الجمعة فی هیئة بذّة»؛ «مردی در روز جمعه، با هیئتی فقیرانه به مسجد آمد».

و دلیل این امر که پیامبر ج تا زمان تمام شدن نماز سلیک س، خطبه را آغاز نکرد، در دارقطنی (در باب «فی الرکعتین اذا جاء الرجل و الامام یخطب) ذکر شده است.

نکته‌ی دیگر، این که استدلال از این واقعه برای «تحیة المسجد» مناسب نیست؛ زیرا از این فرموده‌ی پیامبر اکرم ج: «قم فارکع»، ظاهر است که سلیک س بعد از وارد شدن به مسجد، نشسته بود؛ تا جایی که در روایت صحیح مسلم چنین آمده است: «فقعد سلیک قبل ان یصلّی، فقال له النبی ج: ارکعت رکعتین؟ قال: لا. قال: قم فارکعهما». و پرواضح است که با نشستن، تحیة المسجد فوت می‌گردد.

همچنین در روایت ابن ماجه (باب ما جاء فیمن دخل المسجد و الامام یخطب) آمده است که پیامبر اکرم ج از وی پرسید «أصلّیت رکعتین قبل از تجیء»؛ «آیا پیش از آمدنت، دو رکعت نماز گزاردی»؟ وی در پاسخ گفت: «لا»؛ «خیر». آن‌گاه رسول خدا ج فرمود: «فصلّ رکعتین»؛ «پس دو رکعت نماز بگزار».

از این حدیث به خوبی مشخّص می‌شود که پیامبر اکرم ج دستور خواندن سنّت‌های قبل از نماز را داده است نه نماز تحیة المسجد را!.

در هر صورت، داستان سلیک غطفانی س یک واقعه‌ی خاصّ می‌باشد که استنباط حکم عمومی از آن، مبنی بر این که در حین ایراد خطبه، تحیة المسجد مستحب است، درست نیست؛ ضمن این که با توضیحات فوق، جواب حدیث سلیک غطفانی س نیز به طور کامل داده شده است.

و خلاصه‌ی حدیث سلیک س بدین شرح است:

الف) مدت زمانی که سلیک غطفانی س نماز می‌خواند، پیامبر ج ساکت نشسته بودند. (همچنان که در روایت مصنّف ابن ابی شیبه و دارقطنی وارد شده است.) و این مدّت سکوت، شامل احکام و مقرّرات خطبه نمی‌شود.

ب) این ماجرا، مربوط به قبل از شروع خطبه می‌باشد. همچنان که در روایت مسلم آمده است: «جاء سلیک الغطفانی یوم الجمعة ورسول الله ج قاعد علی المنبر».

ج) هدف پیامبر ج متوجه کردن صحابه، به فقر و تنگدستی سلیک غطفانی س بود تا به او کمک کنند؛ و بهترین روش برای آن، همان بلند کردن برای نماز بود.

د) این واقعه، از قبیل واقعات «حال لاعموم لها» می‌باشد که نمی‌توان از آن، در مقابل قواعد کلّی استنباط کرد.

ه) جوابی دیگر نیز برای ماجرای سلیک غطفانی س ذکر شده است؛ و آن این که: این ماجرا، در زمانی اتفاق افتاده است که هنوز «سخن گفتن در نماز» ممنوع نشده بود؛ و از آنجایی که خطبه در درجه‌ی نماز قرار داشت، در آن نیز نماز و سخن گفتن، جایز بوده است.

ناگفته نماند که در این موضوع، شافعی‌ها و حنبلی‌ها، دلیل قوی دیگری نیز دارند؛ و آن، همان حدیث جابر بن عبدالله س می‌باشد که گفت: «اذا جاء احدکم یوم الجمعة والامام یخطب، فلیرکع رکعتین ولیتجوز فیها» (حدیث شماره 1411)؛ «هرگاه یکی از شما در روز جمعه (به مسجد جامع) آمد در حالی که امام مشغول ایراد خطبه بود، باید دو رکعت نماز بگزارد و آن‌ها را مختصر و کوتاه نماید».

این حدیث، «قولی» می‌باشد و مخصوص واقعه‌ی سلیک غطفانی نیز نمی‌باشد؛ بلکه دارای حکم عمومی و کلّی است.

برخی از علماء و صاحب‌نظران اسلامی، در پاسخ بدین حدیث، گفته‌اند: این حدیث، از تفرّد شعبه است و وی در روایت کردن از عمرو بن دینار دچار وهم شده است و حدیث، در اصل، مربوط به واقعه‌ی سلیک س می‌باشد و شعبه، به اشتباه آن را حدیث قولی قرار داده است.

ولی این پاسخ درست نیست؛ زیرا تمامی احادیث صحیح بخاری و صحیح مسلم (که روایت شعبه نیز در آن دو است) صحیح می‌باشند؛ و این در حالی است که خود شعبه نیز، امیرالمؤمنین فی الحدیث است و بدون دلیل، نسبت دادن و هم به وی، درست نیست؛ از این رو، حدیث شعبه، بدون هیچ‌گونه شک و تردیدی، صحیح است.

و جواب درست حدیث، این است که حدیث جابر س معارض با آیه‌ی قرآنی:

 ﴿وَإِذَا قُرِئَ ٱلۡقُرۡءَانُ فَٱسۡتَمِعُواْ لَهُۥ وَأَنصِتُواْ... [الأعراف: 204].

و دیگر احادیثی است که احناف از آن‌ها استدلال کرده‌اند (که پیشتر به بیان آن‌ها پرداخته شد).

حال، اگر از روش «تطبیق» کار بگیریم، چنین باید گفت: مراد از «الامام یخطب»، «یرد الامام ان یخطب» یا «کاد الامام ان یخطب» است؛ یعنی امام بخواهد و تصمیم بگیرد که خطبه ایراد کند؛ و اگر روش «ترجیح» اختیار کرده شود، در آن صورت، روایت‌های نهی از خواندن نماز به هنگام خطبه، به چند علّت ترجیح دارند:

1-  به هنگام تعارض بین «مُحرّم» و «مُبیح»، ترجیح از آنِ «مُحرّم» است.

2-  روایت‌های نهی، با قرآن، تأیید شده است.

3-  روایت‌های نهی، با اصول و موازین کلّی، مورد تأیید است.

4-  روایت‌های نهی، با تعامل و عملکرد صحابه و تابعین، مورد تأیید می‌باشد.

5-  احتیاط نیز حکم به عمل بر روایت‌های نهی را می‌کند؛ چون نماز تحیة المسجد در هیچ مذهبی، واجب نیست و به خاطر ترک آن، کسی گنهکار نمی‌شود؛ در حالی که ترک کردن احادیث «نهی از سخن گفتن و نماز گزاردن» انسان را به گناه نزدیک می‌کند؛ از این رو، احناف با در نظر گرفتن احتیاط، بر احادیث نهی عمل می‌کنند و به هنگام خطبه، نماز را ممنوع می‌دانند.

1412 - [12] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَنْ أَدْرَکَ رَکْعَةً مِنَ الصَّلَاةِ مَعَ الإِمَام فقد أدْرک الصَّلَاة کلهَا»([15]).

1412- (12) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر کس یک رکعت از نماز را همراه با امام دریابد، به راستی تمامی آن نماز را دریافته است».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: از دیدگاه، امام مالک، امام شافعی، امام احمد بن حنبل و امام محمد بن حسن شیبانی، اگر شخصی در رکعت دوم نماز جمعه، بعد از رکوع به جماعت پیوست، در آن صورت، تکمیل کردن نماز ظهر بر او واجب است.

امام ابوحنیفه و امام ابویوسف بر این باورند که اگر نمازگزار، قبل از سلام دادن امام به جماعت ملحق گردید، در آن صورت، فقط دو رکعت جمعه را بخواند.

امام مالک، امام شافعی، امام احمد و امام محمد، از مفهوم مخالف حدیث ابوهریره س (حدیث شماره 1412) استدلال می‌کنند؛ این طور که اگر کسی یک رکعت از جماعت را نتوانست دریابد، گویا اصلاً به جماعت ملحق نشده است. و در روایت نسایی، به صراحت، نماز جمعه ذکر شده است؛ آنجا که می‌گوید: رسول خدا ج فرمودند: «من ادرک من صلاة الجمعة رکعة فقد ادرک» (نسایی، باب من ادرک رکعة من صلاة الجمعة، ج 1 ص 210)؛ «هر کس یک رکعت از نماز جمعه را همراه با امام دریابد، به راستی تمامی آن نماز را دریافته است».

استدلال امام ابوحنیفه و امام ابویوسف، از حدیث مرفوع ابوهریره س است که در آن آمده است: «سمعتُ رسول الله ج یقول: اذا اُقیمت الصلاة فلا تأتوها تسعون وأتوها تمشون؛ علیکم السکینة؛ فما ادرکتم فصلّوا وما فاتکم فاَتمّوا» (بخاری و مسلم).

«از رسول خدا شنیدم که می‌فرمود: وقتی که نماز برگزار شد، با عجله و با حالت دویدن به سوی آن نیایید و با متانت و وقار حرکت کنید. بر شما لازم است آرامش را حفظ نمایید؛ هر مقداری که به امام رسیدید، آن مقدار را با او بخوانید و بعد از سلام امام، باقی‌مانده‌ی نماز را تکمیل کنید».

و ابوقتاده س گوید:

«بینما نحن نُصلّی مع النبیّ ج، اذ سمع جلبة رجال؛ فلمّا صلّی قال: ما شأنکم؟ قالوا: استعجلنا الی الصلاة. قال: فلا تفعلوا؛ اذا اتیتم الصلاة فعلیکم بالسکینة؛ فما ادرکتم فصلّوا وما فاتکم فاَتمّوا» (بخاری و مسلم).

«یکبار با رسول خدا ج نماز می‌خواندیم؛ ناگاه صدای پای مردانی را شنید؛ وقتی که از نماز فارغ شد، فرمود: این سر و صدا چه بود؟ گفتند: برای رسیدن به نماز (جماعت) عجله می‌کردیم؛ پیامبر اکرم ج فرمود: این کار را نکنید، وقتی که برای نماز می‌آیید، لازم است که متانت و آرامش را رعایت کنید؛ سپس هر مقدار نمازی که توانستید، با امام بخوانید و باقی‌مانده را بعد از سلام امام، تمام کنید».

این دو حدیث، عام و کلّی است و در آن، ذکری از جمعه یا غیر آن به میان نیامده است.

در جواب استدلال از حدیث ابوهریره س (حدیث شماره 1412) گفته شده است که این، استدلال از مفهوم مخالف می‌باشد که از دیدگاه احناف، حجّت و دلیل نمی‌باشد.

و علاوه از آن، بر ظاهر حدیث نیز هیچ‌کس عمل نمی‌کند؛ چون مطلب آن، این است که اگر شخص نمازگزار، فقط یک رکعت را دریافت، گویا که تمام نماز را دریافته است و نیازی به خواندن رکعت‌های باقی مانده نیست. به همین خاطر، تأویل‌هایی در حدیث صورت گرفته است و آن، این که: مراد از عبارت «فقد ادرک الصلاة»، «ادرک فضیلة الصلاة» یا «ادرک حکم الصلاة» است؛ یعنی هرکس یک رکعت از نماز جمعه را همراه با امام دریابد، به راستی فضیلت یا حکم نماز را دریافته است.


فصل دوّم

1413 - [13] (ضَعِیف)

عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ ج یَخْطُبُ خُطْبَتَیْنِ کَانَ یَجْلِسُ إِذَا صَعِدَ الْمِنْبَرَ حَتَّى یَفْرُغَ أُرَاهُ الْـمُؤَذِّنَ ثُمَّ یَقُومُ فَیَخْطُبُ ثُمَّ یَجْلِسُ وَلَا یَتَکَلَّمُ ثمَّ یقوم فیخطب. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([16]).

14113- (13) عبدالله بن عمر س گوید: پیامبر خدا ج (در روز جمعه) دو خطبه ایراد می‌کردند؛ این طور که نخست بر فراز منبر می‌نشستند تا آن که مؤذّن از گفتن اذان فارغ می‌شد؛ آن‌گاه از جای برمی‌خاستند و خطبه ایراد می‌فرمودند؛ سپس (اندکی) می‌نشستند و سخن نمی‌گفتند؛ و پس از آن، بلند می‌شدند و خطبه‌ی دوم را ایراد می‌کردند.

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: پیشتر نیز بیان شد که خواندن دو خطبه قبل از نماز جمعه، مشروع می‌باشد و خطیب نیز باید به هنگام ایراد خطبه، ایستاده باشد و در حالت ایستاده، به ایراد خطبه بپردازد.

خطیب باید صدای خود را چنان بلند کند که مردم صدای او را بشنوند تا محتوای خطبه به گوش همگان برسد.

به هنگام ایراد خطبه، باید خاموش بود و به سخنان خطیب، گوش فرا داد و روبه‌روی خطیب نشست.

شایسته است که خطیب، مردی فصیح و بلیغ، دانشمند و فرزانه، عالم و صاحب‌نظر، با درایت و با کفایت، فقیه و قاری، شجاع و نترس، با خبر از مصالح جامعه‌ی اسلامی، آگاه به اوضاع و احوال مسلمانان، مخالف با بدعت‌ها و رسوم تاریک جاهلیت، شایسته و بایسته (که بر اساس شایسته‌سالاری روی کار آمده باشد نه از روی وابسته‌سالاری) صریح و قاطع، مخلص و وفادار، متعهّد و دلسوز باشد به طوری که اعمال و رفتار او سبب تأثیر و نفوذ کلامش گردد و زندگی او، مردم را به یاد خدا بیاندازد. از این رو، از دیدگاه اسلام، این افراد، لیاقت و شایستگی امام جمعه شدن را ندارند:

فرد عوام زده؛ عوام فریب؛ بدعتی؛ خرافاتی؛ ترسو؛ جاهل؛ بی‌خبر از مصالح جامعه‌ی اسلامی؛ ناآگاه به اوضاع و احوال مسلمانان؛ کسی‌که بر اساس وابسته سالاری روی کار آمده باشد؛ آن که در گفتارش صریح و قاطع و مخلص و صادق نباشد؛ کسی‌که نه فقیه و دانشمند است و نه قاری و صاحب‌نظر؛ کسی‌که شیرازه‌ی جامعه‌ی اسلامی به وسیله‌ی او از هم بپاشد؛ کسی‌که جرثومه‌ی اختلاف و چند دستگی جامعه‌ی اسلامی شود؛ کسی‌که تشنه‌ی قدرت است نه شیفته‌ی خدمت؛ کسی‌که نسبت به جامعه‌ی اسلامی، دلسوز و متعهّد و وفادار و مخلص نیست؛ کسی‌که از لحاظ علمی، اخلاقی، عرفانی و اجتماعی ضعیف باشد؛ کسی‌که منافع و مصالح خود و اطرافیانش را بر منافع و مصالح افراد جامعه، ترجیح دهد؛ کسی‌که در ضمن خطبه‌ی نماز جمعه، مسائل مهمّی که با دین و دنیای مسلمانان ارتباط دارد، مطرح نکند و آنچه مورد نیاز مسلمانان در داخل و خارج کشورهای اسلامی و در داخل و خارج آن منطقه می‌باشد، مورد بحث قرار ندهد و مسائل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و دینی را با در نظر گرفتن اولویت‌ها مطرح نکند و به مردم آگاهی نبخشد و آن‌ها را از توطئه‌های دشمنان باخبر نسازد و برنامه‌های کوتاه مدّت و دراز مدّت، برای حفظ جامعه‌ی اسلامی و خنثی کردن نقشه‌های مخالفان، به آن‌ها گوشزد نکند.

کسی که بسیار هوشیار و بیدار و اهل فکر و مطالعه در مسایل اسلامی و دینی نباشد و از موقعیت این مراسم بزرگ، حداکثر استفاده را برای پیشبرد اهداف اسلام و مسلمانان را نکند، بلکه خود در خدمت انسان‌های ظالم و دیکتاتور و خودکامه و مُستبد باشد و باعث گمراهی و بدبختی مسلمانان گردد.

کسی که از حقیقت و روح علم و دانش غافل باشد و خواسته‌ی نهایی خویش را از فراچنگ آوردن جایگاه امام جمعه شدن، دستیابی به جاه و مقام، مال و منال، پست و موقعیت اجتماعی و سیاسی، ارتباط و نزدیکی با اُمراء و فرمانروایان ظلم‌پیشه و دیکتاتور و بزرگداشت ثروتمندان و قدرتمندان متکبر و خودکامه و مراوده با آنان و استفاده از مال حرام آن‌ها به حساب آورد.

کسی که با اهل دنیا و خودکامگان و دیکتاتوران و ظلم‌پیشگان همکاری و همیاری دارد و به هدف گردآوری پول و بهره‌گیری از دنیای آنان، موافق میل و خواسته‌ی آن‌ها، مسایل و احکام را بیان می‌کند و در جلسات تبلیغی خویش در روز جمعه، عقاید و باورهای گمراه کننده و خطرناک و بی‌دینی و بی‌بند و باری را انتشار می‌دهد و به جای تعالیم و دستورات الهی و اوامر و فرامین تابناک نبوی و احکام و آموزه‌های تعالی‌بخش و سعادت آفرین شرعی، مردم را به سوی نظام خودساخته و بی‌اصل و اساس مخلوق، دعوت می‌دهد و موجبات گمراهی خود و دیگران را فراهم می‌آورد.

به راستی امروز نیز، کسانی جایگزین علمای راستین و ربّانی شده‌اند و صدرنشین مجالس گردیده‌اند که شایستگی آن را ندارند و افرادی بر کُرسی اِفتاء، قضاوت، درس، تدریس، خطابت و امامت نشسته‌اند که هیچ نسبتی با علم و دانش و حکمت و فرزانگی ندارند و کسانی به رَتق و فَتق امور دینی می‌پردازند که خود جرثومه‌ی فساد و تباهی‌اند؛ آن‌گاه است که تاریکی‌های بدعت، خرافه، اوهام و خُزَعبلات بر عقل‌ها و دل‌ها مستولی می‌گردد و عوامل گمراهی و ضلالت، ظاهر می‌گردند و علم حقیقی رخت برمی‌بندد و گمراهی همه جا را فرامی‌گیرد و ضلالت و تاریکی و دوران تاریک جاهلیت، دوباره تکرار می‌شود و مردم دسته دسته در پرتگاه گمراهی و ضلالت و جهل و نادانی سقوط می‌کنند.

خداوند، جامعه‌ی اسلامی را از این چالش‌ها، نجات بدهد و شرّ بدخواهان را به خود آن‌ها برگرداند.

1414 - [14] (ضَعِیف)

وَعَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ ج إِذَا اسْتَوَى عَلَى الْمِنْبَرِ اسْتَقْبَلْنَاهُ بِوُجُوهِنَا. رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَقَالَ: هَذَا حَدِیثٌ لَا نَعْرِفُهُ إِلَّا مِنْ حَدِیثِ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَضْلِ وَهُوَ ضَعِیفٌ ذَاهِبُ الْـحَدِیثِ([17]).

1414- (14) عبدالله بن مسعود س گوید: هرگاه رسول خدا ج (برای ایراد خطبه) بر فراز منبر قرار می‌گرفتند، ما (مقتدیان)، با صورت‌هایمان بدیشان رو می‌کردیم و رو در روی ایشان قرار می‌گرفتیم.

[این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته است: این حدیث را جز به روایت محمد بن فضل نمی‌شناسیم؛ و او نیز فردی ضعیف به شمار می‌آید که احادیث را به درستی به حافظه‌ی خویش نمی‌سپارد].

شرح: از این حدیث ثابت می‌شود که به هنگام خطبه، مردم به طرف امام متوجه باشند. دیدگاه امام ابوحنیفه، امام شافعی و دیگر ائمه و پیشوایان نیز همین است.

امّا متأخرین می‌گویند: به هنگام خطبه، مردم باید رو به قبله بنشینند؛ زیرا اگر مردم، رو در روی امام بنشینند، در آن صورت به هنگام راست کردن صفوف نماز، در تنگنا قرار خواهند گرفت؛ زیرا پس از آن که امام از خطبه‌ی جمعه فارغ می‌شود و اقامه‌ی نماز جمعه گفته می‌شود، مردم در راست و یکنواخت کردن صفوف، دچار مشکل می‌گردند.

از این رو، از دیدگاه صاحب‌نظران فقهی، باید به برابر کردن صف‌های نماز (که واجب می‌باشد) پرداخت و از مواجه شدن با امام پرهیز و اجتناب نمود.

و عدّه‌ای از علماء و اندیشمندان دینی گفته‌اند: در حدیث عبدالله بن مسعود س منظور از استقبال، مقابل قرار گرفتن جهت امام (جهت قبله) است نه خود امام؛ زیرا اگر مقتدیان به طرف خود امام متوجه باشند، در آن صورت لازم می‌آید که به صورت حلقه بنشینند؛ در حالی که پیامبر ج آن را ممنوع قرار داده است؛ آنجا که روایت شده است: «نهی رسول الله ج عن التحلّق قبل الصلاة یوم الجمعة» (سنن ابوداود، باب التحلّق یوم الجمعة قبل الصلاة)؛ «رسول خدا ج از این که قبل از نماز جمعه، به صورت حلقه بنشینند، نهی کرده است».


فصل سوم

1415 - [15] (صَحِیح)

عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ ج یَخْطُبُ قَائِمًا ثُمَّ یَجْلِسُ ثُمَّ یَقُومُ فَیَخْطُبُ قَائِمًا فَمَنْ نَبَّأَکَ أَنَّهُ کَانَ یَخْطُبُ جَالِسًا فَقَدْ کَذَبَ فَقَدَ وَالله صلیت مَعَه أَکثر من ألفی صَلَاة. رَوَاهُ مُسلم([18]).

1415- (15) جابر بن سمرة س گوید: رسول خدا ج پیوسته به حالت ایستاده خطبه ایراد می‌کردند؛ آن‌گاه (پس از خطبه‌ی نخست، اندکی) می‌نشستند؛ سپس (برای ایراد خطبه‌ی دوم) از جای برمی‌خاستند و ایستاده، (خطبه‌ی دوم) را می‌خواندند. پس هرکس به تو خبر داد که رسول خدا ج به حالت نشسته خطبه ایراد نموده‌اند، به راستی دروغ گفته است؛ به خدا سوگند! که من با آن حضرت ج بیشتر از دو هزار نماز گزارده‌ام.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «نبّأک»: به تو اطلاع داد؛ تو را خبر داد؛ تو را آگاه کرد؛ به تو گزارش داد.

«الفی صلاة»: دو هزار نماز. مراد از این عبارت، تنها نماز جمعه نیست، بلکه مطلق نماز، اعم از جمعه و غیر آن می‌باشد؛ زیرا پیامبر اکرم ج ده سال در مدینه‌ی منوره بودند و نخستین نماز جمعه را نیز در اوائل آمدنشان به مدینه گزاردند؛ از این رو، نمازهای جمعه پیامبر ج در حدود پانصد جمعه می‌باشد؛ و این که جابربن سمرة س گفته است: «با آن حضرت ج بیشتر از دو هزار نماز گزارده‌ام»؛ منظور: مطلق نمازها است، اعم از جمعه و غیر آن.

«کان النبیّ ج یخطب قائماً»: خداوند بلندمرتبه در قرآن کریم می‌فرماید:

 ﴿وَإِذَا رَأَوۡاْ تِجَٰرَةً أَوۡ لَهۡوًا ٱنفَضُّوٓاْ إِلَیۡهَا وَتَرَکُوکَ قَآئِمٗاۚ قُلۡ مَا عِندَ ٱللَّهِ خَیۡرٞ مِّنَ ٱللَّهۡوِ وَمِنَ ٱلتِّجَٰرَةِۚ وَٱللَّهُ خَیۡرُ ٱلرَّٰزِقِینَ١١ [الجمعة: 11].

«هنگامی که تجارت یا سرگرمی و لهوی را ببینند، پراکنده می‌شوند و به سوی آن می‌روند و تو را ایستاده به حال خود رها می‌کنند. بگو: آنچه نزد خدا است، بهتر از لهو و تجارت است و خداوند بهترین روزی دهندگان است».

در این آیه، تعبیر به «قائماً» نشان می‌دهد که پیامبر اکرم ج ایستاده، خطبه‌ی نماز جمعه را می‌خواندند؛ چنان که در حدیثی که از جابربن سمرة س نیز نقل گردیده است، وی می‌گوید: «هرگز رسول خدا ج را در حال خطبه، نشسته ندیدم و هرکس بگوید نشسته خطبه می‌خواند، تکذیبش کنید».

و نیز روایت شده است که از عبدالله بن مسعود س پرسیدند: آیا پیامبر اکرم ج ایستاده خطبه می‌خواند؟ وی در پاسخ گفت: مگر نشنیده‌ای که خداوند بلندمرتبه می‌فرماید: ﴿...وَتَرَکُوکَ قَآئِمٗاۚ...؛ «تو را در حالی که ایستاده بودی، رها کردند».

1416 - [16] (صَحِیح)

وَعَنْ کَعْبِ بْنِ عُجْرَةَ: أَنَّهُ دَخَلَ الْـمَسْجِدَ وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ أُمِّ الْـحَکَمِ یَخْطُبُ قَاعِدًا فَقَالَ: انْظُرُوا إِلَى هَذَا الْـخَبِیثِ یَخْطُبُ قَاعِدًا وَقد قَالَ الله تَعَالَى: ﴿وَإِذَا رَأَوۡاْ تِجَٰرَةً أَوۡ لَهۡوًا ٱنفَضُّوٓاْ إِلَیۡهَا وَتَرَکُوکَ قَآئِمٗا

رَوَاهُ مُسلم([19]).

1416- (16) از کعب بن عجرة س روایت است که: وی در حالی به مسجد آمد که عبدالرحمن بن امّ الحکم، به حالت نشسته، خطبه ایراد می‌کرد؛ از این رو، کعب بن عجرة س (از روی خشم و غضب) گفت: این فرد خبیث و بدطینت را نگاه کنید که نشسته، خطبه ایراد می‌کند و حال آن که خداوند بلندمرتبه می‌فرماید:

﴿...وَإِذَا رَأَوۡاْ تِجَٰرَةً أَوۡ لَهۡوًا ٱنفَضُّوٓاْ إِلَیۡهَا وَتَرَکُوکَ قَآئِمٗاۚ...

«(برخی از اصحاب، در یکی از جمعه‌ها) هنگامی که تجارت و یا سرگرمی‌ای را دیدند، از پیرامون تو پراکنده شدند و تو را ایستاده (بر منبر، در حال خطبه) رها کردند»!

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «الخبیث»: بدطینت؛ بدذات؛ مغرض؛ شرور.

«و اذا رأوا تجارة...»: وجه استشهاد در آیه، عبارت «و ترکوک قائماً» است؛ یعنی تو را ایستاده بر منبر، در حال خطبه، رها کردند. پس مشخص می‌شود که پیامبر اکرم ج، خطبه را به حالت ایستاده ایراد می‌فرمودند.

1417 - [17] (صَحِیح)

وَعَن عمَارَة بن رویبة: أَنَّهُ رَأَى بِشْرَ بْنَ مَرْوَانَ عَلَى الْمِنْبَرِ رَافِعًا یَدَیْهِ فَقَالَ: قَبَّحَ اللهُ هَاتَیْنِ الْیَدَیْنِ لَقَدْ رَأَیْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ ج مَا یَزِیدُ عَلَى أَنْ یَقُولَ بِیَدِهِ هَکَذَا وَأَشَارَ بِأُصْبُعِهِ المسبحة. رَوَاهُ مُسلم([20]).

1417- (17) از عمارة بن رویبه س روایت است که وی، بشر بن مروان را در حالی دید که بر فراز منبر، دست‌های خویش را بلند کرده بود؛، از این رو (از روی خشم و غضب) گفت: خداوند بلندمرتبه، این دو دست را زشت و نامبارک گرداند؛ بی‌گمان خود رسول خدا ج را دیدم که به جز این - اشاره با انگشت سبّابه - کار دیگری را انجام ندادند.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «قبّح الله»: خداوند زشت گرداند؛ ناخوشایند نماید؛ نامبارک گرداند.

در این حدیث، راوی می‌خواهد بگوید که بلند کردن دست‌ها بالای منبر، جایز نیست؛ زیرا رسول خدا ج چنین کاری را انجام نداده‌اند؛ البته فقط در دعای استسقاء، به ثبوت رسیده است که رسول خدا ج دست‌های مبارکشان را طوری بلند کردند که سفیدی زیر بغل ایشان مشاهده گردید؛ از این رو، بلند کردن دست‌ها در دعای استسقاء (طلب باران) اشکالی ندارد، بلکه سنّت نیز می‌باشد.

به هر حال، بلند کردن دست‌ها، در دعای خطبه‌ی جمعه، مکروه می‌باشد، اگر چه برخی از مالکی‌ها آن را به خاطر حدیث «استسقاء» (طلب باران) جایز گفته‌اند؛ زیرا به ثبوت رسیده است که: «انّ النبی ج ‌رفع یدیه فی خطبة الجمعة حین استسقی» (بخاری)؛ «رسول خدا ج در خطبه‌ی جمعه به هنگام طلب باران، دو دست خویش را بالا بردند».

با وجود این، باز هم دیدگاه مالکی‌ها، شافعی‌ها و دیگران بر کراهت بلند کردن دست‌ها در دعای خطبه‌ی جمعه می‌باشد.

جمهور علماء و صاحب‌نظران فقهی در پاسخ حدیث بالا گفته‌اند: علّت بلند کردن دست‌ها در آنجا، به خاطر یک عارضه (که همان «استسقاء - دعای طلب باران- باشد) بوده است.

 

1418 - [18] (ضَعِیف)

وَعَنْ جَابِرٍ قَالَ: لَمَّا اسْتَوَى رَسُولِ الـلّٰهِ ج یَوْمَ الْـجُمُعَةِ عَلَى الْمِنْبَرِ قَالَ: «اجْلِسُوا» فَسَمِعَ ذَلِکَ ابْنُ مَسْعُودٍ فَجَلَسَ عَلَى بَابِ الْـمَسْجِدِ فَرَآهُ رَسُولُ الـلّٰهِ ج فَقَالَ: «تَعَالَ یَا عَبْدَ الـلّٰهِ بْنَ مَسْعُودٍ» رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ([21]).

1418- (18) جابربن عبدالله س گوید: چون رسول خدا ج در روز جمعه بر فراز منبر قرار گرفتند، (خطاب به مردانی که در اطراف مسجد ایستاده بودند،) فرمودند: «بنشینید».

(در آن هنگام، عبدالله بن مسعود س بیرون از مسجد بود و هنوز به مسجد نرسیده بود که) فرمان رسول خدا ج را مبنی بر نشستن، به گوشش رسید. از این رو، بی‌درنگ بر دروازده‌ی مسجد نشست. سپس آن حضرت ج او را دیدند و فرمودند: «جلو بیا‌ای عبدالله بن مسعود».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: «استوی»: در زبان عربی، واژه‌ی «اِستوی» هفت معنی دارد که عبارتند از:

1-  قرار گرفت؛ مانند آیه‌ی 44 سوره‌ی هود: ﴿وَٱسۡتَوَتۡ عَلَى ٱلۡجُودِیِّ[هود: 44]. «کشتی نوح7 بر کوهِ جُودی قرار گرفت».

2-  قصد و اراده کرد؛ مانند آیه‌ی11 سوره‌ی فصلت: ﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰٓ إِلَى ٱلسَّمَآءِ [فصلت: 11] «سپس آفرینش آسمان را اراده کرد».

3-  کامل شد؛ مانند آیه‌ی 14 سوره‌ی قصص: ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُۥ وَٱسۡتَوَىٰٓ [القصص: 14]. «وقتی که موسی7 به نهایت قدرت و رشد جسمانی خود رسید و خرد و اندیشه‌اش کامل گردید».

4-  به معنی استیلاء و غلبه؛ مانند آیه‌ی 5 سوره‌ی طه: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ٥ [طه: 5]. «خدای مهربان برعرش غلبه و استیلاء یافت. یعنی آن را در قبضه‌ی قدرت خویش گرفت».

5-  به معنی تصرّف کرد؛ مانند: «اِستَوی فُلانٌ عَلی العرش»؛ «فلانی حکومت را تصرف کرد؛ اگر چه بر تخت ننشسته باشد».

6-  به معنی مساوی بودن؛ مانند آیه‌ی 19 سوره‌ی فاطر: ﴿وَمَا یَسۡتَوِی ٱلۡأَعۡمَىٰ وَٱلۡبَصِیرُ١٩ [فاطر: 19]. «کور و بینا با یکدیگر مساوی نیستند».

7-  به معنی راست شدن؛ مانند آیه‌ی 6 و 7 سوره‌ی نجم ﴿فَٱسۡتَوَىٰ٦ وَهُوَ بِٱلۡأُفُقِ ٱلۡأَعۡلَىٰ٧ [النجم: 6-7] «سپس راست ایستاد در حالی که در جهت بلند آسمان قرار داشت».

و در متن حدیث، مراد همان معنای نخست است؛ یعنی: قرار گرفت و جا خوش کرد.

«تعال»: فعل امر است به معنای «بیا». ضمائر به آن افزوده می‌شود و فتحه‌ی لام آن باقی می‌ماند. «تعالَ، تعالی، تعالَیا، تعالَوا، تعالَین».

پیام این حدیث: این حدیث بیانگر آن است که روزی رسول خدا ج در مسجد نبوی، خطبه ایراد می‌کردند و به مردانی که در اطراف مسجد ایستاده بودند، فرمودند: «بنشینید». در آن هنگام، عبدالله بن مسعود س بیرون بود و به طرف مسجد نبوی می‌آمد. هنوز به مسجد نبوی نرسیده بود که فرمان «بنشینید» رسول خدا ج به گوشش رسید؛ وی، بی‌درنگ همانجا (سر راه) نشست.

در ملاقات پس از خطبه، رسول خدا ج به عبدالله بن مسعود س فرمودند: من به کسانی که در اطراف ایستاده بودند، گفتم تا بنشینند و منظورم تو نبودی که داشتی از بیرون می‌آمدی. عبدالله بن مسعود س در پاسخ عرض کرد: بعد از شنیدن فرمان «بنشین» از سوی رسول خدا ج، عبدالله را مجال نماند که یک گام رو به جلو بردارد.

به راستی، به این می‌گویند اتّباع و پیروی از اوامر و فرامین گهربار رسول خدا ج که فقط در گفتار و شعار خلاصه نمی‌شد، بلکه با عمل و کردار بر فرموده‌های پیامبر گرمی اسلام، صحابه بودن خویش را به جهان و جهانیان ثابت کردند.

فرمان و دستور رسول اکرم ج چنان برای آنان قابل احترام و اتباع و پیروی بود که لحظه‌ای درنگ را در امتثال و به جای آوردن آن روا نمی‌داشتند و برای انجام فرامین رسول خدا ج و سنّت‌های گرانبهای ایشان، از جان و دل آماده بودند؛ اگر چه مشکلات و سختی‌های فراوانی در فراروی آن‌ها قرار داشته بود، ولی باز هم مطیع و فرمانبردار تعالیم و آموزه‌های ایشان بودند.

آری، گردآوری مجموعه‌ی داستان‌ها، حکایت‌ها و سخنان صحابه‌ی کرام س در مورد اهمیتِ سنّت و تعالیم سراپا نورانی آن حضرت ج کاری است که فرصت وسیعی می‌طلبد، و فقط می‌توان گفت که آنان کارآیی و نقش اساسی و بنیادین سنّت‌ها و تعالیم و دستورات و اوامر و فرامین رسول خدا ج را در امور دین به خوبی دریافته بودند، و اساساً زندگی‌شان را بر شالوده‌ی سنّت و تعلیمات آن حضرت ج بنا نهاده و از بیان اهمیت و انتشار آن در اطراف و اکناف جهان کوچکترین اغماضی نداشتند.

آنها به خوبی دانسته بودند که قرآن عظیم الشأن و سنّت پیامبر اکرم ج تنها منبعی هستند که به تنهایی حلّال مشکلات و معضلات، مجادلات و مشاجرات بی‌محتوا و نامفهوم، نابسامانیها و نارسائیها، ناملایمات و شدائد، چالشها و دغدغه‌های جامعه‌ی اسلامی و انسانی، و کشمکشها و نزاعها و جدال و ستیزه‌های مذهبی، فرقه‌ای، گروهی و قومی است.

آنها به خوبی دانسته بودند که قرآن کریم و سنّت تابناک پیامبر اکرم ج است که در تمام ابعاد و زوایای مختلف زندگی مادی و معنوی، دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی، سیاسی و نظامی، فرهنگی و اقتصادی و... دستورالعملها و راهکارهای بسیار مفید، ارزنده و سازنده‌ای ارائه نموده که اگر هر مسلمان به طور خاص و تمام مسلمانان به طور عام، احکام و فرامین و تعالیم و دستورات روح‌بخش و سعادت‌آفرین قرآن و سنّت را از روی صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل مد نظر بگیرند و در تمام مراحل زندگی نصب‌العین و آویزه‌ی گوش خویش قرار دهند و مطابق رهنمودها و آموزه‌های تابناک و تعالی‌بخش آن در عرصه‌های مختلف زندگی گام بردارند، بدون شک در میان جوامع جهانی از شأن و منزلت والا، و عزّت و اقتدار بس بالایی برخوردار می‌شوند، چنانچه صحابه‌ی کرام این قضیه را به کل جهانیان به اثبات رساندند و در مدت زمان کوتاهی دو ابر قدرت جهان (ایران و روم) را با الهام‌گیری از دستورات قرآن و فرامین انقلابی آن حضرت ج، به زانو درآوردند و آنها را تحت الشعاع و تحت تأثیر قدرت ایمانی و اخلاق خویش قرار دادند.

براستی که هر فعل صحابه انعکاسی بود از رفتار و کردار و گفتار پیامبر ج. و به جرأت می‌توان گفت: نزد اصحاب و یاران پیامبر اکرم ج تخلف از راه و روش رسول خدا ج حتی در جزئی‌ترین مسئله امری محال بود؛ و همین نکته‌ی ظریف بود که بزرگترین عامل موفقیت آنان در قبال رویدادهای بزرگ و حوادث روزگار به شمار می‌رفت. آنها - آن پیشقراولان عرصه‌ی علم و دانش، و آن طلایه‌داران عرصه‌ی عمل و اخلاص، و آن پیشگامانِ پیشتاز عرصه‌ی جهاد و دعوت - در صورت بروز کوچکترین اتفاقی، فوراً متوجه رفتار و کردار و گفتار پیامبر ج می‌شدند و از عملکرد ایشان در آن زمینه سرمشق و الگو و خط و مشی می‌گرفتند و در این راستا چنان محتاطانه عمل می‌کردند که عینِ فعل رسول خدا ج را با رعایت دقیق صفات آن اجراء می‌نمودند، زیرا آنان به اصل عظمت رسالت آن حضرت ج پی برده بودند، و قرآن نیز مکرراً آنان را به متابعت از رسول خدا ج وامی‌داشت و متابعت هم چیزی جز موافقت در اصل و وصف نیست.

و در واقع آنان با چنین ایمان استوار و یقین مستحکمی توانستند مستکبران زمان خویش را لرزه بر اندام، و سپاه و لشکریانشان را متزلزل نمایند و بزرگترین عامل موفقیت آنان در صحنه‌های هولناک و تکان دهنده‌ی کارزار همین حبّ و اعتقاد راسخ به رسول اکرم ج و سنّت‌های گرانبهای ایشان بود. و براستی که اصحاب پیامبر ج در متابعت و پیروی از رفتار و گفتار ایشان بهترین و کاملترین نمونه‌های تاریخ هستند.

به امید روزی که همه‌ی ما مسلمانان، اوامر و فرامین سراپا نورانی، و تعالیم و آموزه‌های روح‌بخش، و احکام و دستورات تعالی‌آفرین، و سنّت‌های گهربار و تابناک آن حضرت ج را در زندگی فردی و اجتماعی، دنیوی و اخروی، سیاسی و نظامی، فرهنگی و اقتصادی و عبادی و خانوادگی خود به مرحله‌ی اجراء دربیاوریم و آنها را در تمام مراحل زندگی نصب‌العین و آویزه‌ی گوش خویش قرار دهیم، باشد که همان عزّت و سربلندی و عظمت و شکوهی را که صحابه در مدت زمان کوتاهی به علت پیروی از سنّت‌های آن حضرت ج بدست آورده بودند، ما هم بدست آوریم؛ چرا که بدون تردید هرگاه انسان مسلمان محو اطاعت و فرمانبرداری از سنّت‌ها و تعالیم رسول خدا ج شود، تجلّی‌گاه انوار الهی گشته و پلّه‌های صعود و ترقی را به سوی تکامل انسانی خویش، یکی پس از دیگری طی خواهند نمود و مقرّب بارگاه الهی قرار خواهد گرفت و به قله‌های مجد و عظمت و افتخار و بالندگی و کرامت و شرافت و عزت و شکوه دست خواهد یافت.

1419 - [19] (ضَعِیفٌ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «من أدْرک من الْـجُمُعَة رَکْعَة فَلیصل إِلَیْهَا أُخْرَى وَمَنْ فَاتَتْهُ الرَّکْعَتَانِ فَلْیُصَلِّ أَرْبَعًا» أَو قَالَ: «الظّهْر». رَوَاهُ الدَّارَقُطْنِیّ([22]).

1419- (19) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر کس یک رکعت از (دو رکعت) نماز جمعه را دریافت، باید رکعتی دیگر را بدان یک رکعت، ضمیمه و پیوست نماید؛ (یعنی تکمیل کردن نماز جمعه، بر وی واجب است.) و هرکس که هردو رکعت نماز جمعه از وی فوت گردید، باید چهار رکعت بخواند». یا فرمودند: «باید نماز ظهر را بخواند»؛ (یعنی هرکس که نماز جمعه را از دست داد، باید نماز ظهر خویش را بگزارد).

[این حدیث را دارقطنی روایت کرده است].

شرح: از این حدیث، معلوم می‌گردد که اگر کسی دیر به نماز رسید و تنها یک رکعت نماز جمعه را دریافت، در آن صورت پس از سلام دادن امام، برخیزد و یک رکعت باقی‌مانده‌ی خویش را به تنهایی بخواند؛ و اگر کسی نماز جمعه را در تشهّد یا در سجده‌ی سهو دریافت، در این صورت، امام ابوحنیفه/و امام ابویوسف/بر این باورند: کسی‌که نماز جمعه را در تشهّد یا در سجده‌ی سهو درک کرده باشد، پس به تحقیق که جمعه را دریافته است؛ از این رو، پس از سلام دادن امام، برخاسته و دو رکعت فوت شده‌ی خویش را تمام گرداند.

و امام محمد بن حسن شیبانی/گوید: اگر بیشترین قسمتِ رکعت دوّم را درک کرد، در این صورت، پس از سلام دادن امام، برخاسته و رکعت‌های فوت شده‌ی نماز جمعه را تمام گرداند؛ و اگر کمترین قسمت رکعت دوّم را درک کرده بود، در این صورت باید نیت چهار رکعت نماز ظهر را بیاورد و به امام اقتدا نماید و پس از سلام دادن امام، برخیزد و چهار رکعت نماز ظهر را بخواند.

به هر حال، از دیدگاه امام مالک، امام شافعی، امام احمد بن حنبل و امام حسن شیبانی، اگر شخصی در رکعتِ دوم نماز جمعه، بعد از رکوع به جماعت پیوست، تکمیل کردن نماز ظهر بر او واجب است.

از دیدگاه امام ابوحنیفه و امام ابویوسف، اگر نمازگزار قبل از سلام دادن امام به جماعت ملحق گردید، در آن صورت، فقط دو رکعت جمعه را بخواند. امام مالک، امام شافعی، امام احمد بن حنبل و امام محمد بن حسن شیبانی، از مفهوم مخالف حدیث ابوهریره س استدلال می‌کنند؛ آنجا که می‌گوید: رسول خدا ج فرمودند: «من ادرک رکعة من الصلاة مع الامام فقد ادرک الصلاة کلّها» (حدیث شماره 1412)؛ «هر کس یک رکعت از نماز را همراه با امام دریابد، به راستی تمامی آن را دریافته است».

این بزرگواران، از مفهوم مخالف این حدیث چنین استدلال می‌کنند که اگر کسی، یک رکعت از جماعت را نتوانست دریابد، گویا اصلاً به جماعت ملحق نشده است.

استدلال امام ابوحنیفه و امام ابویوسف از این روایات است:

ابوهریره س گوید: «سمعتُ رسول الله ج یقول: اذا اُقیمت الصلاة فلا تأتوها تسعون وأتوها تمشون؛ علیکم السکینة؛ فما ادرکتم فصلّوا ومافاتکم فاَتمّوا» (بخاری و مسلم).

«از رسول خدا ج شنیدم که می‌فرمودند:‌ وقتی که نماز برگزار شد، با عجله و با حالت دویدن به سوی آن نیایید و با متانت و وقار حرکت کنید. بر شما لازم است که آرامش را حفظ نمایید؛ هر مقداری که به امام رسیدید، آن مقدار را با او بخوانید و بعد از سلام امام، باقی‌مانده‌ی نماز را تکمیل کنید».

و ابوقتاده س گوید: «بینما نحن نصلّی مع النبیّ ج اذ سمع جَلَبة رجال؛ فلمَا صلّی قال: «ما شأنکم؟» قالوا: استعجلنا الی الصلاة. قال: «فلا تفعلوا؛ اذا اتیتم الصلاة فعلیکم بالسکینة؛ فما ادرکتم فصلّوا وما فاتکم فاَتمّوا» (بخاری و مسلم).

«یکبار با پیامبر اکرم ج نماز می‌خواندیم؛ ناگاه صدای پای مردانی را شنید؛ وقتی که از نماز فارغ شد، فرمود: این سر و صدا چه بود؟ گفتند: برای رسیدن به نماز (جماعت) عجله می‌کردیم؛ پیامبر خدا ج فرمودند: این کار را نکنید، وقتی که برای نماز می‌آیید، لازم است که متانت و آرامش را رعایت کنید؛ سپس هر مقدار نمازی که توانستید، با امام بخوانید و باقی‌مانده را بعد از سلام امام، تمام کنید».

این دو حدیث، عام و کلّی است و در آن، ذکری از جمعه و غیر آن به بیان نیامده است.

در جواب استدلال از حدیث ابوهریره س (حدیث شماره 1412)، چنین گفته شده است که این، استدلال از مفهوم مخالف می‌باشد که از دیدگاه احناف، حجّت و دلیل نمی‌باشد.و علاوه از آن، بر ظاهر حدیث نیز، هیچ‌کس عمل نمی‌کند؛ چون مطلب آن، این است که اگر شخصی فقط یک رکعت را دریافت، گویا که تمام نماز را دریافته است و نیازی به خواندن رکعت‌های باقی‌مانده نیست. به همین خاطر، تأویل‌هایی در حدیث صورت گرفته است و از جمله، این که منظور از عبارت «فقد ادرک الصلاة»، «ادرک فضیلة الصلاة» یا «ادرک حکم الصلاة» است؛ یعنی هرکس یک رکعت از نماز را همراه با امام دریابد، به راستی فضیلت یا حکم نماز را دریافته است.




[1]- بخاری 2/386 ح 904؛ ابوداود 1/654 ح 1084؛ و مسند احمد 3/150.

[2]- بخاری 2/427 ح 939؛ مسلم 2/588 ح (30-859)؛ ابوداود 1/654 ح 1086؛ ترمذی 2/413 ح 525؛ ابن ماجه 1/350 ح 1099؛ و مسند احمد 5/336.

[3]- بخاری 2/388 ح 906.

[4]- بخاری 2/393 ح 912؛ ابوداود1/655 ح 1087؛ ترمذی 2/392 ح 516؛ و مسند احمد 3/450.

[5]- مسند احمد 4/126، ابوداود ح 4607، ترمذی ح 2676، ابن ماجه ح 42، دارمی ح 95.

[6]- فتح الملهم ج 1 ص 129.

[7]- مسلم 2/589 ح (34-862)؛ مسلم 2/591 ح (41-866)؛ ابوداود 1/657 ح 1094؛ ترمذی 2/381 ح 507؛ نسایی 3/110 ح 1418؛ ابن ماجه 1/351 ح 1106؛ دارمی 1/440 ح 1557؛ و مسند احمد 5/93.

[8]- بخاری ح 100، مسلم 4 / 2058 ح 13 2673، ترمذی ح 2652، ابن ماجه ح 52، مسند احمد 2 / 162.

[9]- مسلم 2/594 ح (47-869)؛ دارمی 1/440 ح 1556؛ و مسند احمد 4/263.

[10]- مسلم 2/592 ح (43-867)؛ و ابن ماجه 1/17 ح 45.

[11]- بخاری 8/568 ح 4819؛ و مسلم 2/594 ح (49-871).

[12]- مسلم 2/595 ح (51-873)؛ و مسند احمد 6/436.

[13]- مسلم 2/990 ح (452-1359)؛ ابوداود 4/340 ح 4077؛ نسایی 8/211 ح 5346؛ و ابن ماجه به اختصار؛ 2/942 ح 2821.

[14]- مسلم 2/597 ح (59-875)؛ و مسند احمد 3/316.

[15]- بخاری 2/57 ح 580؛ مسلم 1/424 ح (162-607)؛ ابوداود 1/669 ح 1121؛ ترمذی 2/402 ح 524؛ نسایی 1/274 ح 553؛ ابن ماجه 1/356 ح 1122؛ دارمی 1/301 ح 1220؛ موطأ مالک 1/105 ح 11، «کتاب الجمعة»؛ و مسند احمد 1/241.

[16]- ابوداود 1/657 ح 1092؛ و مسند احمد 2/35.

[17]- ترمذی 2/383 ح 509.

[18]- مسلم 2/589 ح (35-862).

[19]- مسلم 2/591 ح (39-864).

[20]- مسلم 2/595 ح (53-874).

[21]- ابوداود 1/656 ح 1091.

[22]- دارقطنی 2/11 ح 7 «باب الخطبة و الصلاة».

مراعات نظافت و پاکیزگی در روز جمعه و زود رفتن به نماز جمعه

فصل اول

در این مبحث، ذکر چند نکته لازم می‌نماید:

1- واقعیت این است که موضعگیری اسلام درباره‌ی تندرستی، پیشگیری و سلامتی جسم، بی‌نظیر است و هیچ یک از ادیان الهی به پای آن نمی‌رسد. نظافت در اسلام به عنوان عبادت و تقرب و حتی یکی از واجبات شریعت اسلام می‌باشد.

الف) کتابهای شریعت اسلام با عنوان «طهارت» یعنی نظافت، آغاز می‌شوند و مبحث طهارت، نخستین موضوعی است که زن و مرد مسلمان در یادگیری فقه اسلامی بدان می‌پردازند و این بدان معناست که همانطور که نماز کلید بهشت است، طهارت و پاکی هم کلید عبادت روزانه، یعنی نماز می‌باشد. بنابراین نماز هیچ مسلمانی صحیح نیست مگر اینکه خود را از حَدَث اصغر (وضو) و از حدث اکبر (غسل) پاک گرداند. وضو در روز چندین بار تکرار می‌گردد و اندامهایی که در معرض انواع آلودگیها، عرق و گرد و خاک قرار می‌گیرند، شسته خواهند شد.

از جمله شرایط دیگر نماز، نظافت لباس، بدن و جای نماز از آلودگیها است. علاوه بر این قرآن و سنت به نظافت و افراد اهل نظافت توجه خاصی دارد. خداوند متعال می‌فرماید:

﴿...إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِینَ وَیُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِینَ [البقرة: 222].

«...خداوند توبه کاران و پاکیزگان را دوست می‌دارد»

و ساکنین مسجد قبا را اینگونه می‌ستاید:

﴿فِیهِ رِجَالٞ یُحِبُّونَ أَن یَتَطَهَّرُواْۚ وَٱللَّهُ یُحِبُّ ٱلۡمُطَّهِّرِینَ [التوبة: 108]

«... و در آن مردانی‌اند که دوست دارند خود را پاک سازند و خدا کسانی را که خواهان پاکی‌اند دوست می‌دارد».

پیامبر خدا ج می‌فرماید:

«اَلطُّهُورُ شَطْرُ الإِیْمانِ». «پاکیزگی نیمه‌ی ایمان است».

این حدیث صحیح، و مسلم آن را روایت کرده است و از طبرانی هم روایت شده است که:

«اَلنَّظافَةُ تَدْعُو إِلَی الإِیمانِ والایمانُ مَعَ صاحِبِه فی الجَنَّة». «پاکیزگی به ایمان رهنمون می‌شود و ایمان صاحبش را به بهشت خواهد برد».

از این جهت یک اندرز حکیمانه ای میان مسلمانان رایج گشته که زبانزد خاص و عام می‌باشد و چنین سخن حکیمانه ای در غیر اسلام شبیه ندارد و آن عبارت «اَلنَّظافَةُ مِنَ الْإِیمانِ»، تمیزی از ایمان است. می‌باشد.

در بعضی احادیث روایت شده که:

«تَنَظَّفُوا فَاِنَّ الإِسلامَ نَظیفٌ». «پاکیزه باشید که مبنای اسلام بر پاکیزگی است».

«تَنَظَّفُوا حتّی تَکُونُوا کَآلشّامَةِ بَینَ الأُمَمِ». «پاکیزه باشید تا در میان امتان دیگر چون ستاره بدرخشید».

پیامبر ج به تمیزی و نظافت انسان توجه خاصی دارد از جمله:

1- انجام غسل، به ویژه در ایام جمعه که امت را بدان دعوت می‌کند و می‌فرماید:

«غَسلُ الجُمُعَةِ واجِبٌ عَلی کلِّ مُحْتَلِمٍ»([1]). «غسل جمه، بر هر شخص بالغی واجب است».

«حَقٌ عَلی کلِّ مُسْلِمٍ فی کُلِّ سَبعَةِ أَیامٍ یُومٌ یَغسِلُ فیه رأسَه وجَسَدَهُ»([2]).

«هر مسلمانی باید در فاصله‌ی هر هفت روز، روزی را برای شستن سر و اندامش اختصاص دهد».

2- توجه به تمیزی دهان و دندان: رسول گرامی ج مسلمان را به مسواک زدن، بسیار تأکید نموده و فرموده است.

«السِّواکُ مِطهَرَةٌ لِلفَمِ ومَرضاةٌ للَِربِ»([3]).

«مسواک کردن موجب پاکی دهان و رضایت پروردگار است.»

3- توجه به از بین بردن آنچه بر روی بدن زائد است مانند موهای زیربغل و زهار، ناخن و...

«مَن کانَ لَهُ شَعْرٌ فَلیُکرِمْهُ»([4]).

«هر کس دارای موست باید به نظافت و مراعات آن بپردازد.»

4- توجه به نظافت منزل و حیات و جلو خانه. پیامبر ج می‌فرماید:

«اِنَّ اللهَ جَمیلٌ یُحِبُّ الجَمالَ، طیِّبٌ یُحِبُّ الطَّیِّبَ، نظیفٌ یُحِبُّ النَّظافَةَ، فَنَظِّفُوا أَفِنَیَتکُم ولا تَشبَّهوا بِالیَهُودِ»([5]).

«خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد، خوشبو است و بوی خوش را دوست دارد، پاکیزه است و پاکیزگی را دوست دارد، پس جلو خانه‌های خویش را پاکیزه دارید و مانند یهودان نباشید».

5- توجه به نظافت و تمیزی راه: شریعت اسلام، هر کسی راه و معبر مسلمانان را آلوده به کثافات کند و مردم را از آن متنفر و رویگردان گرداند، مورد تهدید قرار داده است.

ب) شریعت اسلام، مسلمانان را از بعضی اعمال و رفتاری که بعضی از افراد نادان بدون توجه به نتایج آن انجام می‌دهند به شدت برحذر می‌دارد و آن رفتارها علاوه بر آنکه مورد تنفر ذوق سلیم و به دور از ویژگیهای یک انسان متمدن و آراسته می‌باشند، به عنوان منبع سرایت خطرها و زشتیها در جامعه تلقی می‌گردد. از جمله‌ی این اعمال، ادرار در آب و بویژه آب راکد است،... ادرار در حمام... قضای حاجت در سایه، یا در مسیر عبور و یا در سرچشمه ‌های آب می‌باشد. پیامبر ج نیز این سه مورد را به عنوان «المَلاعِنُ الثَلاث» نام برده است؛ زیرا چنین اعمالی از هر کسی‌که سر زند، مورد نفرین خدا، ملائکه و افراد صالح قرار می‌گیرد.

ج) شریعت اسلام، مسلمانان را به کار، فعالیت، تحرک و کوشش ترغیب می‌کند و آنان را از سستی، تنبلی و سکون برحذر، می‌دارد. هم‌چنین امت اسلامی را به ورزش و پرورش اندام به وسیله‌ی شنا، تیراندازی، اسب سواری و سایر ورزشهای دیگر، دعوت می‌کند و حتی از جمله حقوق فرزندان بر والدین این است که والدین باید اینگونه ورزشها را به آنها یاد بدهند. علاوه بر این اسلام به خاطر ترغیب و تشویق مسلمانان در مورد ورزش، مسابقه و تیراندازی را تشریع نموده است، جایی که شخص پیامبر در مسابقه‌ی اسب سواری شرکت نمود و به برنده، جایزه عطا فرمود. هم‌چنین آن حضرت مسابقه دو میدانی و امثال آن را تشریع و برای آن قانون وضع نموده است.

د) علاوه بر این، اسلام به مسأله‌ی تندرستی و صحت بدن توجه خاصی دارد و در همین راستا مُسکرات و مواد مخدّر را تحت هر نام و عنوانی که باشد، حرام نموده و به شدت مانع استعمال آنها می‌باشد و برای استعمال کننده‌ی آن، مجازات و کیفری قرار داده است تا جایی که هر کسی تحت هر عنوانی در آن شرکت داشته باشد، مستوجب جرم و گناه خواهد بود به طوری که در رابطه با شراب، 10 نفر و یا 10 صنف مورد لعن و نفرین قرار گرفته اند.

ه‍) از جمله موارد توجه اسلام به صحت بدن این است که نسبت به کسانی که به دلیل تدین و یا خسّت، حلال خدا را بر خود حرام می‌گردانند به شدت مخالفت نموده و فرموده است:

 ﴿قُلۡ مَنۡ حَرَّمَ زِینَةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِیٓ أَخۡرَجَ لِعِبَادِهِۦ وَٱلطَّیِّبَٰتِ مِنَ ٱلرِّزۡقِ... [الأعراف: 32].

«بگو ای پیامبر! زیورهایی را که خداوند برای بندگانش پدید آورده و نیز روزیهای پاکیزه را چه کسی حرام گردانیده است...»؟

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تُحَرِّمُواْ طَیِّبَٰتِ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَکُمۡ وَلَا تَعۡتَدُوٓاْ [المائدة: 87].

«ای کسانی که ایمان آورده اید! چیزهای پاکیزه ای را که خدا برای استفاده‌ی شما حلال کرده، حرام مشمارید و از حد مگذرید...»

و در مقابل آن، شارع مقدس، اسراف در طعام و شراب را به خاطر خوف در زیان جسمانی نهی نموده و فرموده است:

﴿...وَکُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ وَلَا تُسۡرِفُوٓاْۚ إِنَّهُۥ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُسۡرِفِینَ [الأعراف: 31].

«... و بخورید و بیاشامید ولی زیاده روی نکنید که او (خداوند) اسرافکاران را دوست نمی‌دارد».

و البته که در همه چیز، دین اعتدال و میانه روی است.

و) از سوی دیگر شریعت اسلام، ستم بر بدن و وارد آوردن تکلیف بیش از حد بر آن، از طریق کار و بیداری زیاد و گرسنگی اگر چه به منظور عبادت خداوند متعال هم باشد را حرام گردانیده است تا جایی که پیامبرگرامی هنگامی که شنید یکی از یاران او خواست همیشه شب زنده داری کند و دیگری خواست که تمام عمرش روزه دار باشد و هیچ روزی را افطار ننماید و سومی خواست از زنان دوری گزیند و تن به ازدواج ندهد پیامبر ج به آنان اعتراض نمود و خطاب به آنان فرمود:

«أنَا اَعْلمکُم بِاللهِ وأَخشاکُم لَهُ وَلکِنّی اَقُومُ وأَنامُ وأَصُومُ وأُفطِرُ وأَتَزَوَّجُ النِّساءَ فَمَنْ رَغِبَ عَن سُنَّتی فَلَیْسَ مِنّی».

«من از شما نسبت به خداوند داناتر و ترسناک ترم و من گاهی شب را به قیام و شب زنده داری به سر می‌برم و گاه می‌خوابم و بعضی روزها روزه می‌گیرم و بعضی را افطار می‌نمایم و با زنان ازدواج می‌کنم وهر کسی از سنت و شیوه‌ی رفتار من روگردان شود، جزو امت من نیست».

همانگونه که پیامبر ج بر عثمان بن مظعون و عبدالله بن عمرو دیگران به خاطر اِفراط و غلوّ آنان در تعبّد، اعتراض نمود و به آنان یادآوری نمود که بدن، خانواده و جامعه بر آنان حق و وظیفه ای دارد.

ز) از جمله توجهات اسلام، در رابطه با حقوق جسم و بدن این است که هرگاه در ادای واجبات و عمل به عزیمتها موجب اذیت و آزار جسم گردد، مانند اینکه سبب بیماری شخص گردد، یا بیماری او را طولانی کند. یا شفای بیماریش را به تأخیر اندازد و یا منجر به نوعی مشقت و سختی بیش از حد گردد، در این هنگام شارع مقدس «رخصت» را تشریع فرموده‌اند و در این صورت (مثلاً) وضو را ترک و به تیمم روی می‌آوریم. و اقامه‌ی نماز را به جای حالت ایستاده با حالت نشسته و یا پهلو انجام می‌دهیم و از حق افطار (روزه نگرفتن) در رمضان برخوردار می‌شویم و سایر تخفیفهای دیگری بعضی با بدل و بعضی بدون بدل انجام می‌گیرد تا آنجا که در نظر عموم مسلمانان مقرر گردیده که: صحت اَبدان بر صحت اَدیان مقدم می‌باشد.

ح) اسلام همانگونه که به صحت و تندرستی توجه دارد، به مسائل پزشکی اعم از بهداشتی و درمانی نیز توجه دارد اگر چه اهتمام اسلام به مسائل پیشگیری (بهداشتی) بیشتر از درمان می‌باشد و برای ما کاملاً روشن است که یک درهم پیشگیری از یک خروار دارو بهتر است؛ احادیثی از پیامبر خدا ج روایت شده که بعضی داروها را برای بعضی بیماریها توصیف می‌نمایند و بعضی از عالمان اسلامی به گمان این که تمام آنها جزئی از دین و وحی پروردگار می‌باشد توجه خاصی بدانها مبذول داشته اند، ولی حقیقت این است که بعضی از آنها از دستاوردهای تجربیات محیط و ثمرات آن می‌باشند و متناسب با زمان و مکان بوده‌اند و بعضی از آن داروها متناسب با محیط معینی، از جمله گرمسیری با آب و هوا و شرایط خاص خود مانند محیط بیابانی اعراب می‌باشد و نمی‌توان آن داروها را برای همه‌ی مردم در هر محیطی که باشند تجویز کرد. همانگونه که پژوهشگر اسلام ابن قیم / بدان اشاره می‌نماید.

به علاوه قسمت مهمی از پزشکی در اسلام از نظر بسیاری از مردم حتی از نظر کسانی که به طب نبوی و یا طب اسلامی توجه دارند، به فراموشی سپرده شده است و آن جنبه ارشادات و توجیهاتی است که مربوط به وظیفه‌ی دینی و وظیفه‌ی پیامبر ج است. ادیان وَ ثَنی و تحریف شده، عقاید فاسد و خرافات باطلی را در روان و اندیشه مردم رواج دادند که مانع رشد طب صحیح و واقعی شدند و مردم را از دستیابی به معالجه‌ی صحیح بازداشتند. هنگامی که پیامبر اسلام مبعوث گردید، این گونه اوهام و خرافات را طرد و رد نمود و به تصحیح اغلاط و اشتباهات پرداخت و اصول و قواعد جاویدانی را وضع نمود که در حقیقت به عنوان زیربنای طبابت علمی سالم، برای بشریت به شمار می‌آید، که از جمله اصول و قواعد طب محمدی، می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

1-   اعتراف به ارزش جسم و حق آن بر صاحبش؛ به طوری که مردم نخستین بار در فضای دینی شنیدند که:

«اِنَّ لِبَدَنِکَ عَلَیکَ حَقّاً». «بدنت بر تو حقی دارد».

از جمله‌ی حقوق بدن بر صاحبش این است که هرگاه بدن گرسنه شود صاحبش باید به آن غذا بدهد و هرگاه خسته شود، به آن آرامش دهد و هرگاه آلوده به کثافات گردد، آن را پاک و تمیز گرداند و هرگاه بیمار گردد، آن را مداوا نماید. ادای چنین حقی واجب می‌باشد و از نظر اسلام جایز نیست که به باد فراموشی سپرده شود و به حساب حقوق دیگری، اگر چه حقوق خداوند هم باشد، در آن اِهمال و کم کاری یا سستی و بی‌توجهی بشود.

2-   حل مسأله ی ایمان به قَدَر؛ که بعضی افراد متدین آن را مخالف مداوا و معالجه می‌پندارند و معتقدند در برابر بلاها باید صبر کرد و تن به قضا داد.

امام احمد، ابن ماجه و ترمذی از ابن خزامه روایت می‌کنند که:

«قُلْتُ یا رَسُولَ اللهِ أرأَیْتَ رُقیً نَسْتَرْقِیها ودَواءً نَتَداوی بِها وتُقاةً نَتَّقِیْها فَهَلْ تَرُدُّ مِنْ قَدَرِ اللهِ شَیْئاً؟ قال هِیَ مِنْ قَدَرِ اللهِ»؛

«گفتم: ای پیامبر خدا! آیا دعاهایی که ما برای طلب شفا به کار می‌بریم (رقیه) و دارویی که خود را بدان معالجه می‌کنیم و سپر و وقایه ای که خود را از دشمن محفوظ می‌داریم، چیزی از قدر خداوند متعال را رد می‌کنند؟ پیامبر ج فرمود: آنها هم قدر خدا هستند یعنی خداوند متعال اسباب و مسبّبات را تقدیر نموده و مسببات را به اسباب خود ربط داده است».

همچنین در مسند وارد شده که دسته ای از عربهای بادیه نشین نزد پیامبر خدا آمدند و گفتند: ای رسول خدا! آیا می‌توانیم خود را با دارو مداوا کنیم؟ پیامبر ج فرمود: بلی، زیرا خداوند متعال هیچ دردی را قرار نداده مگر اینکه برای آن شفایی (دارویی) وضع نموده است؛ و این یک جواب قاطع می‌باشد که همان طور که بیان شد خود خداوند متعال اسباب و مسببات را تقدیر نموده است و دفع قدر با قدر از جمله سنتهای الهی در میان مخلوقات است که قدر گرسنگی را با قدر غذا، و قدر تشنگی را با قدر نوشیدن آب، و قدر درد را با قدر دارو، دفع می‌کنیم و همه‌ی اینها قدر خداوند متعال می‌باشند، زیرا حضرت ج شخصاً به مداوای خود می‌پرداخت و به هر کدام از اهل بیت و یا اصحابش که به درد و یا بیماریی مبتلا می‌شدند، دستور معالجه و مداوا می‌داد. در صحیح از حدیث جابر روایت شده که پیامبر ج پزشکی را نزد ابی بن کعب فرستاد تا او را مداوا نماید.

هنگامی که عمر بن خطاب قصد کرد که به شام برود. قبل از ورود به آنجا اطلاع حاصل کرد که در آنجا بیماری طاعون شایع شده است. راجع به بازگشت با یارانش به مشورت نشست. نظر کلی به برگشتن استقرار یافت تا خود و همسفرانش را از مظانّ خطر دور دارد. ابوعبیده گفت: امیرالمؤمنین! ما از قدر خدا فرار می‌کنیم؟ عمر گفت: اباعبیده دوست داشتم، غیر تو این را می‌گفت، بلی «نَفِرُّ مِنْ قَدَرِ اللهِ الی قَدَرِ اللهِ» «ما از قدر خدا به سوی قدر خدا فرار می‌کنیم»؛ آیا اگر دو وادی باشند یکی سبز و خرّم و دیگری خشک و بی‌گیاه، اگر ما حیوان خود را در وادی سرسبز و خرّم بچرانیم، آیا قدر خدا را انجام نداده‌ایم؟

3-   پیامبر خدا ج به مسلمانان دستور داده که خود را از بیماریهای واگیر دور دارند و از خود در برابر بیماریهای فراگیری نظیر طاعون و امثال آن پیشگیری نمایند تا جایی که حتی حضرت ج چنان در این مورد، دایره‌ی پیشگیری را وسعت داده که چهارپایان را هم در بر می‌گیرد. به طوری که می‌فرماید:

«لایُورِدَنَّ مُمَرِّضٌ علی مُصِحٍّ»([6]). «هنگام آب دادن، شتر بیمار و گَر با شتر سالم مخلوط نگردد».

در صحیح مسلم روایت شده که در وفد ثقیف (که برای بیعت خدمت پیامبر خدا ج آمدند) یک مرد جذامی بود پیامبر ج کسی را به سوی او فرستاد که به او بگوید: ما با او بیعت کردیم و برگردد. هم‌چنین از ابن ماجه روایت شده که پیامبر ج می‌فرماید:

«لاتُدیمُوا النَّظَرَ الی المَجذُومِین». «به اشخاص جذامی زیاد نگاه نکنید»

همچنین از پیامبر ج روایت شده است که:

«کَلِّمَ المَجْذُومَ وبَیْنَکَ وبَینَهُ قَدَرُ رِمْحٍ اَورِمَحَیْنِ». «هنگام سخن گفتن با مجذوم فاصله‌ی میان شما و ایشان به اندازه‌ی یک نیزه و یا دو نیزه باشد».

پیامبر ج درباره‌ی طاعون (که یکی از بیماری عمومی است) می‌فرماید:

«إِذا سَمِعْتُمْ به بِاَرضٍ فَلاتَدْخُلوا عَلَیه واذا وَقَعَ بِارضٍ وأَنْتُمْ بِها فَلا تُخرِجُوا مِنْها فِراراً مِنه». «هرگاه شنیدید که بیماری طاعون در سرزمینی شیوع پیدا کرده است، وارد آن سرزمین نشوید و اگر در سرزمینی بودید که طاعون آنجا را گرفت به خاطر فرار از آن سرزمین خارج نشوید».

این حدیث بر مسأله ی طاعون تمرکز دارد، ولی حدیث «لاعَدْوی» واگیری در اسلام نیست، صحیح است و بخاری آن را روایت کرده است، ولی معنی آن چنین است: بیماریها در ذات و طبیعت خود مُسرِی و واگیر نیستند همانگونه که جاهلیت بدان معتقد بود، بلکه واگیر بودن و سرایت کردن آن برحسب تقدیر خداوند متعال و برمبنای سُنَن هستی می‌باشد.

4-   روان پزشکی را ارج بنهید و به طبابتی که بر مبنای مشاهده، تجربه، آزمایش و اسباب و مسببات است گرامی دارید ولی آنچه از جانب بت پرستان و اَعراب جاهلی و دیگران حتی اهل کتاب شایع و رایج گشته که به علل و اسباب ظاهری و به سنن موجود در هستی توجهی نمی‌کنند و اسباب خفی و نیروهای مجهول و نامرئی از قبیل افسونها و دعاهای مکتوب غیرمفهوم و شعوذه‌هایی را که ساحران و دجّالان آن را تبلیغ و ترویج نموده‌اند باطل و خرافی پندارید.

امام احمد از زینب زن (عبدالله بن مسعود) روایت می‌کند که می‌گفت: هرگاه عبدالله از بیرون به منزل می‌آمد و به در منزل می‌رسید، سرفه ای می‌زد مبادا ناگهانی بر ما وارد شود و به چیز ناخوشایندی برخورد کند. هم‌چنین می‌گوید: روزی عبدالله آمد و سرفه ای زد. در آن موقع پیرزنی نزد من بود که برایم افسون انجام می‌داد، ایشان را زیر تخت مخفی نمودم و عبدالله وارد شد و کنار من نشست؛ رشته ای در گردن من دید. گفت: این رشته چیست؟ گفتم افسونی است که برایم انجام شده است. فوراً آن را کشید و پاره کرد و گفت: خانواده‌ی عبدالله نیازی ندارد که برای خدا شریکی قرار دهند. از پیامبر خدا شنیده ام که می‌فرمود:

«اِنَّ الرُّقی والتَّمائِمَ والتَولَةَ شِرکٌ»([7]). «تعویذ بستن، افسون و طلسم کردن شرک است».

زن عبدالله می‌گوید: گفتم: چرا اینگونه می‌گویی؛ من هر وقت چشمهایم در اثر چشم بد، مرا ناراحت می‌کرد نزد فلان یهودی می‌رفتم و برایم افسون «رقیه» انجام می‌داد و خوب می‌شدم. ابن مسعود به زنش گفت: این کار شیطان است که هرگاه از او پیروی می‌کردی و به افسون می‌پرداختی شما را ترک می‌کرد و اگر با آن مخالفت می‌کردی انگشتش را به چشمانت فرو می‌کرده تا به درد آید. اگر به جای این افسون، کاری می‌کردی که رسول خدا می‌کرد برای شما کافی و خیلی بهتر می‌بود؛ آن وقت این دعا را می‌خواندی

«أَذهِبِ الَبأسَ رَبَّ الناسِ إِشفِ اَنتَ الشّافِی لا شِفاءَ اِلّا شِفاءُکَ شفاءً لایُغادِرُ سُقْماً»[8]. «ای پروردگار انسانها! ناراحتی را از بین ببر و شفا ده که شفا دهنده تنها تویی؛ هیچ شفایی جز شفای تو نیست شفایی ده که هیچ ناراحتی بعد از آن باقی نماند».

هم‌چنین از عیسی بن حمزه روایت شده که می‌گوید: نزد عبدالله بن حکیم به خاطر بیماریی که داشت رفتم. یکی از حاضرین به او گفت: چرا چیزی به خودت نمی‌بندی (طلسمی یا خرمهره ای و یا...) عبدالله گفت: چیزی را به خود ببندم؛ در حالی که پیامبر خدا ج می‌فرماید:

«مَن عَلَّقَ شَیْئاً وُکِّلَ إِلَیْهِ»([9]). «کسی که برای دفع بلا چیزی به خود بندد خداوند او را به حال خود رها می‌کند».

از عقبة بن عامر روایت شده که پیامبر ج می‌فرماید:

«مَن عَلَّقَ تمیمةً فَقَد أََشَرَک»([10]). «کسی که طلسم ببندد برای خدا شریک قائل شده است».

در روایت دیگری اینگونه بیان شده است که:

«مَنْ عَلَّقَ تَمیمَةً فَلا أَئَمَّ اللهُ لَهُ ومَن عَلَّقَ ودَعَةً فَلا وَدَّعَ اللهُ لَهُ»([11]).

«کسی‌که خرمهره ای به خود بندد تا از چشم بد محفوظ بماند، خدا محفوظش ندارد و کسی‌که طلسمی به خود بندد خدا کارش را آسان نکند». (ودَّعَ، گوش ماهی یا نوعی از صدف است که برای محافظت به گردن می‌آویزند).

پیامبر ج یک اصل و قاعده‌ی کلی را به عنوان قانون و تشریع وضع نموده تا راه را بر مدعیان طبابت که در واقع طبیب نیستند، ببندد. آنجا که می‌فرماید:

«مَن تَطَبَّبَ ولَم یُعرَفْ مِنْهُ طِبٌّ فَهُوَ ضامِنٌ»([12]). «هر کسی بدون علم و آگاهی به طبابت کسی بپردازد، ضامن است».

در مورد مسأله‌ی رقیه (دعا، تعویذ و آنچه که برای حصول امری یا به جهت حفظ و نگهداری خود به کار برند) نیز باید گفت که این امر دعا و زاری به سوی خداوند است و دارو نیست. پیامبر ج داروها را بر حسب زمان و مکان خود به سه مورد منحصر کرده است و می‌فرماید:

«الشَّفاءُ فی ثَلاثٍ شَرَبةُ عَسَلٍ وشَرَطةُ مُحْجَمٍ وکَیَّةٌ بِنارٍ»([13]). «شفای دردها در یکی از این سه مورد است: 1- خوردن عسل 2- نشتر زدن و حجامت انجام دادن 3- داغ کردن و سوزاندن محل درد.»

دیده می‌شود که پیامبر ج رقیه و تعویذ و امثال آن را به عنوان شفا و یا دارو به شمار نیاورده است.

5-   فتح باب امید، هم برای پزشکان و هم برای بیماران نسبت به شفا و معالجه‌ی هرگونه بیماری؛ اعم از اینکه آن بیماری طولانی، پیوسته و یأس قطعی بر آن حکمفرما باشد که امروزه بدان بیماری علاج ناپذیر می‌گویند، یا خیر. بخاری از ابوهریره روایت می‌کند که پیامبر خدا ج می‌فرماید:

«ما أَنزَلَ اللهُ داءً اِلّا أَنزَلَ لَهُ شِفاءً». «خداوند هیچ دردی را نازل نکرده مگر اینکه داروی آن را هم نازل فرموده است».

مسلم و احمد از جابر روایت می‌کنند که پیامبر ج می‌فرماید:

«لِکُلِّ داءٍ دَوَاءٌ اذا أَصابَ الدَواءُ بَرِیءَ بِإذنِ اللهِ تعالی». «هر دردی را دارویی است هرگاه دارو به درد اصابت نماید آن درد به اذن خدا شفا می‌یابد».

احمد روایت می‌کند که پیامبر ج می‌فرماید:

«اِنَّ اللهَ لَم یَنزِل داءً اِلّا أَنْزَلَ لَهُ شفاءً عَلِمَهُ مِن عَلِمَهُ وجَهِلَهُ مِن جَهِلَه». «خداوند دردی را پدید نیاورده جز این که داروئی برای آن فرستاده هر که آن را بداند بداند و هر که آن را نداند، نداند».

شوکانی می‌گوید: اینگونه روایات دال بر این است که مداوا و معالجه برای بیمار هیچ گونه اشکالی ندارد؛ اگر چه پزشکان آن درد را لاعلاج بدانند و در مقابل آن عاجز و ناتوان باشند.

ابن قیم در زادالمعاد می‌گوید: فرموده‌ی رسول خدا که می‌فرماید:

«لِکُلَّ داءٍ دواءٌ». «هر دردی دارویی دارد».

خود تقویت و نیرویی است هم برای بیمار و هم برای پزشک که آنان را تشویق می‌نماید به اینکه به دنبال داروی آن درد و کشف آن باشند؛ چرا که هرگاه بیمار احساس کند که درد او دارویی دارد، قلب او امیدوار می‌شود، حرارت ناامیدی بر او سرد خواهد شد و باب امیدواری را بر وی می‌گشاید و در تقویت نفس، حرارت غریزه برانگیخته می‌شود و آن سبب نیروی ارواح جوهری، روانی و طبیعی موجودات می‌گردد. لذا وقتی که این روحها تقویت یابند، نیرویی که حامل آنهاست قوی می‌گردد و در نتیجه آن نیروی روحی بر بیماری غالب و آن را از بین خواهد برد، به همین ترتیب اگر پزشک نیز بداند که این بیماری دارویی دارد، طلب و کشف آن دارو بر او هموار خواهد بود. بیماریهای جسمانی همانند بیماریهای دلهاست و خداوند هیچ بیماری را برای قلب قرار نداده جز اینکه ضد آن را به عنوان شفا و دارو برای آن قرار داده است. اگر بیمار به آن نسخه‌ی شفا، آگاه شد و آن را به کار بست و با درد قلبش مصادف گردید به اذن خداوند متعال بهبود خواهد گردید([14]).

6-   توجه خاص اسلام به صحت و تندرستی روانی؛ تا جایی که می‌فرماید:

«فَأَنْتَ بِالنَّفسِ لابَالْـجِسْمِ اِنسانٌ». «انسان بودن تو با روان است نه با جسم».

و شکی نیست که دو جنبه‌ی روانی و جسمانی تأثیر متقابل با هم دارند و قوت و ضعف، صحت و سقم و اعتدال و انحراف هر کدام بر دیگری تأثیر می‌گذارد و متخصصان روانی و پزشکان جسمانی این امر را به اثبات رسانده اند([15]). گذشتگان گفته اند: عقل سالم در بدن سالم است و «برنارد شو» پا را فراتر گذاشته و می‌گوید: بلکه جسم سالم در عقل سالم است.

پیامبر خدا ج به نیروی روحی و روانی بدن، اشاره می‌نمایند مثلاً وقتی که مشغول ساختن مسجد می‌بودند و هر کدام از اصحاب یکی یکی سنگ را به دوش می‌گرفتند و می‌آوردند، ولی عمار دو تا دو تا سنگ می‌آوردند در این هنگام پیامبر ج فرمود:

«أِنَّ عَماراً مُلِیءَ ایماناً مِن قَرْنِهِ الی قَدَمِهِ». «ایمان سراپای عمار را فراگرفته است».

بار دیگر باز حضرت ج به این مضمون اشاره می‌نمایند. آنجا که اصحاب را از روزه گرفتن متوالی منع می‌نمود و آنان می‌گفتند: ما را از روزه گرفتن متوالی منع می‌نمایی و خود آن را انجام می‌دهی؟ حضرت ج فرمود:

«و أیُّکُمْ مِثْلی اِنّی أَبِیتُ یُطْعِمُنی رَبِّی ویُسْقِینی»([16]). «کدام یک از شما مانند من است، پروردگارم به من آب و غذا می‌دهد». (منظور نیروی معنوی ایمان است) چه کسی در نیروی معنوی همچون پیامبر است تا آنچه را ایشان تحمل دارند آنان هم تحمل نمایند؟

انسان مؤمن از لحاظ روحی و روانی از قویترین انسانهاست که ایمان، قلب او را پر از آرامش، اطمینان، رضا، امید و محبت می‌کند و روان او را از آلودگیهای حقد، حسد، بغض، کینه و بیماری کشنده‌ی قلبی پاک می‌گرداند. اگر گفته شده «حسد نیکیها را می‌خورد همانگونه که آتش هیزم را می‌خورد»، در واقع حسد بیشتر از آن را می‌خورد یعنی صحت و اعصاب انسان را می‌خورد. چه نیکو گفته اند:

«لِلِّهِ دَرُّ الحَسَدِ ما أَعدَ لَهُ بَدَأَ بِصاحِبِه فَقَتَلَه». «عدالت حسد چه نیکوست از صاحبش شروع می‌کند و او رامی کشد»

و باز گفته اند:

«اِصبِر عَلی کَیدِ الحَسُودِ فَاِنَّ صَبرَکَ قاتِلُه النّارُ تَأکُلُ نَفسَها اِنْ لَم تَجِد ما تَأکُلُهُ». «بر کید حسود صبر داشته باش که صبر تو او را می‌کشد، آتش اگر چیزی را نیابد که آن را بسوزاند، خودش را آتش می‌زند».

در حدیث هم روایت شده است که:

«دَبَّ اِلَیْکُمْ داءُ الأُمَمِ مِنْ قَبْلِکُمْ: الحَسَدُ والبَغْضاءُ، والبَغْضاءُ هِیَ الْحالِقَةُ». «بیماری امتهای قبل در شما نفوذ کرده است و آن حسد و دشمنی است، زیرا دشمنی و بغض، درد کشنده ای است».

بدون شک حسد یک درد اجتماعی و روانی است علاوه بر آن یک درد جسمانی هم به شمار می‌آید.

اینها اصول و قواعد جاویدانی است که بر مبنای آنها اسلام پی ریزی شده است و پپامبر خدا ج به تحکیم و تثبیت آنها اهتمام می‌ورزید و اگر آن قواعد و اصول مراعات شود و در زندگی به اجرا دربیایند، نسلهایی از نیرومندان و تندرست پرورش می‌یابند که دین و دنیای امت بدانها پیروز می‌گردد.

2- هرکس سنّت پاک نبوی را مورد تحقیق و بررسی و کشف و مورد موشکافی قرار دهد، شمار زیادی از احادیث صحیح و حسن را می‌یابد که در هر مورد و در هر سطحی، مردمان را به رعایت نظافت و بهداشت و سلامتی و تندرستی، تشویق و ترغیب می‌نماید، خواه در ارتباط با نظافت خود انسان باشد یا نظافت منزل، و یا نظافت راه و معابر.

در رابطه با نظافت انسان، حدیث نبوی به غسل روز جمعه دستور داده است تا جایی که در بعضی احادیث (همچون حدیث ابوسعید خدری س) با لفظ واجب تعبیر شده است.

در حقیقت، اسلام برای زیبایی و آرایش اهمیت خاصی قائل است و آن را یک صفت و منش خدایی می‌داند. انسان بر حسب فطرت، به جانب زیبایی تمایل دارد و روانشناسان حب زیبایی را، از امیال عالیه‌ی بشر شمرده‌اند.

اسلام نیز به دلیل اینکه یک مکتب فکری است، به زیبایی و آرامش ارج نهاده است و بسی جای تأسف و شگفتی است با اینکه اسلام نسبت به زیبا سازی، تمیزی، نظافت، خوشبویی و بهداشت تأکید فراوان دارد اما جوامع اسلامی کمال بی‌فرهنگی را از خود نشان می‌دهند.

سیمای یک جامعه‌ی متمدن اسلامی، هنگامی ترسیم می‌شود که امت اسلامی اوامر و فرامین تابناک الهی، تعالیم و آموزه‌های دقیق و ژرف نبوی، احکام و دستورات تعالی‌بخش و سعادت‌آفرین شرعی، و حقایق و مفاهیم والای قرآنی را در تمام ابعاد و زوایای مختلف زندگی، نصب‌العین و آویزه‌ی گوش خویش قرار دهند و تأکید خدا و رسول ج را بر حفظ زیبایی، تمیزی، طهارت و پاکی، و رعایت بهداشت و نظافت به کار بندند.

اسلام در حالی که برای اعیاد مختلف از قبیل: عید قربان و عید فطر و روزهای مختلف مانند: روز قربان، روز ترویه و روز عرفه و برای ورود به مکان‌های مختلف از قبیل: مسجدالحرام، روضه‌ی مطهر پیامبراکرم ج و... غسل را مستحب کرد و برای حالاتی از قبیل: جنابت، حیض و نفاس، غسل را واجب نموده است و در عین حال در طول هفته یک روز را برای استحمام و آرایش به نام جمعه قرار داده است تا مؤمنان در آن روز با نظافت و زیبایی، در اجتماع سیاسی ـ عبادی جمعه حاضر شوند و در روز جمعه خود را بیارایند، غسل نمایند، خود را عطرآگین کنند، موی را شانه زنند، و تمیزترین لباس‌های خود را بپوشند و خود را برای نماز جمعه آماده کنند. و در این روز، باوقار و سنگینی گام بردارند و به خطبه‌ی امام جمعه گوش فرا دهند و دسته‌جمعی به نیایش خداوندپاک، قیام کنند و پروردگار را به خوبی عبادت و پرستش نمایند.

براستی که فرهنگ غنی و پربار اسلام، بسیار مترقی و پیشرفته است و اگر این آداب و سنت‌ها مورد عمل قرار می‌گرفت، جامعه‌ی اسلامی می‌توانست دلپذیرترین جوامع باشد، و اگر مسلمانان، پیامبر‌اکرم ج را به عنوان الگوی رفتاری خود انتخاب می‌کردند، جوامع اسلامی چقدر می‌توانست دل‌انگیز و جذاب و مترقی و پیشرفته باشد.

جالب اینکه پیامبر‌اکرم ج این سنت‌ها وآداب را برای مردم فقیر و تهیدست و مفلس و درمانده‌ای مثل مهاجرین، و اصحابی مستمند چون بلال، صهیب و...> تشریع کرده‌اند که مشخص می‌کند که فقر و تهیدستی نباید مانع از رعایت بهداشت و آرایش و استفاده از عطر و غیره باشد.

خود پیامبر ج که در فقر می‌زیست، خرید عطر و نان را در یک ردیف قرار می‌داد، بنابراین فقر را نباید بهانه‌ی بی‌اعتنایی به فرهنگ مترقیانه‌ی اسلام نمائیم.

بسی جای تأسف است که بیگانگان در عمل به فرهنگ اسلامی از ما پیشی گرفته‌اند و تا جایی پیش رفته‌اند که عطر زن و مرد را جدا کرده و برای هر کدام از زنان و مردان عطر مخصوصی ساخته‌اند و امت اسلامی که خود بانیان این فرهنگ مترقی بوده‌اند آنان را برای این تمدن تحسین می‌کنند.

جالب است بدانیم که پیامبراکرم ج اولین کسی است که عطر را به زنانه و مردانه تقسیم کرده است، اما این امت اسلامی است که در اینجا (همانند بسیاری از موارد دیگر) چشم به دیار فرنگ دوخته است.

پروردگارا! تو را سپاس و آفرین می‌گوئیم که بهترین آداب و روش‌های زندگی را به وسیله‌ی پیامبر ج و صحابه> به ما آموختی. ما را قدردان آنان گردان و زندگی‌مان را به روش و منش آنان آرایش ده، و فکرمان را به علوم آنان، آرامش و کاممان را به آب حیاتشان سیراب و شراره‌ی محبت‌شان را به جانمان بیفکن، تا تلاش حضرت محمد ج پیامبر خاتم را سپاس داریم.

3- در مورد استفاده از انواع زینت‌ها، اسلام مانند تمام موارد، حد اعتدال را انتخاب کرده است؛ نه مانند بعضی که می‌پندارند استفاده از زینت‌ها و تجمّلات - هر چند به صورت معتدل بوده باشد - مخالف زهد و پارسایی است و نه مانند تجمل پرستانی که غرق در زینت و تجمل می‌شوند و تن به هر گونه عمل نادرستی برای رسیدن به این هدف نامقدس می‌دهند.

اگر ساختمان روح و جسم انسان را در نظر بگیریم، می‌بینیم که تعلیمات و آموزه‌های اسلام در این زمینه، درست هماهنگ با ویژگی‌های روح انسان و ساختمان جسم اوست.

توضیح این که: به گواهی روان شناسان، حسّ زیبایی، یکی از چهار بعد روح انسانی است که به ضمیمه‌ی حسّ نیکی و حسّ دانایی و حسّ مذهبی، ابعاد اصلی روان آدمی را تشکیل می‌دهند و معتقدند که تمام زیبایی‌های ادبی، شعری، صنایع ظریف و دقیق و هنر به معنای واقعی، همه مولود این حس است؛ با وجود این، چگونه ممکن است، یک قانون صحیح، این حسّ اصیل را در روح انسان خفه کند و عواقب سوء عدم اشباع صحیح آن را نادیده بگیرد.

از این رو در اسلام، استفاده کردن از زیبایی‌های طبیعت، لباس‌های زیبا و متناسب و به کار بردن انواع عطرها و امثال آن، نه تنها مجاز شمرده شده است بلکه به آن توصیه و سفارش نیز شده است و روایات زیادی در این زمینه از پیامبر اکرم ج در کتب معتبر نقل شده است.

به عنوان نمونه، در تاریخ زندگی بزرگان می‌خوانیم: هنگامی که به نماز برمی‌خاستند، بهترین لباس‌های خویش را می‌پوشیدند و زمانی که از آن‌ها می‌پرسیدند: چرا بهترین لباس خود را می‌پوشید؟ در پاسخ می‌گفتند: «انّ الله جمیل یحبّ الجمال؛ فنتجمّل لربنا وهو یقول: خذوا زینتکم عند کل مسجد»؛ «خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد و به همین جهت، ما لباس زیبا برای راز و نیاز با پروردگارمان می‌پوشیم و هم او دستور داده است که زینت خود را به هنگام رفتن به مسجد برگیرید».

در روایتی دیگر، وارد شده است که یکی از زاهدان و پارسایان ریایی، با امام مالک / روبه‌رو شد در حالی که امام مالک، لباس نسبتاً زیبایی بر تن داشت، به امام گفت: تو امام مالک و پیشوای دینی و پیرو پیامبر و صحابه هستی و پیامبر ج لباس بسیار ساده می‌پوشید؛ چرا چنین لباس جالبی بر تن تو است؟ آیا بهتر نبود که لباسی کم اهمّیت‌تر از این می‌پوشیدی؟

امام مالک/گفت: وای بر تو! «من حرّم زینة الله التی اخرج لعباده والطیبات من الرزق»؛ «چه کسی حرام کرده است زینت‌هایی را که خداوند برای بندگانش آفریده و روزی‌های پاکیزه را»؟

این تعبیر که خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد؛ و یا تعبیر به این که خداوند زیبایی‌ها را آفریده است، همگی اشاره به این حقیقت است که اگر استفاده از هرگونه زیبایی، ممنوع بود، خداوند هرگز این‌ها را نمی‌آفرید؛ و در واقع، آفرینش زیبایی‌ها در جهان هستی، خود دلیل بر این است که خالق زیبایی‌ها، آن را دوست دارد.

ولی مهم اینجاست که غالباً در این گونه موارد، مردم راه افراط را می‌پویند و با بهانه‌های مختلف، رو به تجمل پرستی می‌آورند و به همین دلیل قرآن کریم، بلافاصله پس از ذکر این حکم اسلامی، از اسراف و زیاده‌روی و تجاوز از حدّ، مسلمانان را بر حذر می‌دارد و در بیش از بیست مورد در قرآن مجید، به قضیه‌ی اسراف اشاره شده و از آن نکوهش گردیده است.

به هر حال، روش قرآن و اسلام در این مورد، روش موزون و معتدلی است که نه جمود دارد که تمایلات زیباپسندی روح انسان را در هم کوبد و نه بر اعمال اسراف کاران و تجمل‌پرستان و شکمخواران، صحّه می‌گذارد؛ به ویژه در جوامعی که افراد محروم و بینوا وجود داشته باشد.

4- خداوند به همه‌ی فرزندان آدم - به عنوان یک قانون همیشگی که شامل تمام اعصار و قرون می‌شود - دستور می‌دهد که

﴿یَٰبَنِیٓ ءَادَمَ خُذُواْ زِینَتَکُمۡ عِندَ کُلِّ مَسۡجِدٖ [الأعراف: 31].

«ای آدمیزادگان! در هر نمازگاه و عبادتگاهی، خود را (با لباس مادّی که عورت شما را بپوشاند و با لباس معنوی که تقوا نام دارد) بیارایید».

«زینت» هم می‌تواند اشاره به «زینت‌های جسمانی» داشته باشد که شامل پوشیدن لباس‌های مرتّب و پاک و تمیز و شانه زدن موها و به کار بردن عطر و مانند آن می‌شود و هم شامل «زینت‌های معنوی»؛ یعنی صفات انسانی و ملکات اخلاقی و پاکی نیت و اخلاص.

و اگر می‌بینیم که در برخی از روایات اسلامی، تنها اشاره به لباس خوب یا شانه کردن موها شده است و یا اگر می‌بینیم تنها سخن از مراسم نماز عید و نماز جمعه به میان آمده است، دلیل بر انحصار نیست، بلکه هدف، بیان مصداق‌های روشن است و این حکم، همه‌ی زینت‌های ظاهری و باطنی را دربرمی‌گیرد.

اگر چه این حکم، مربوط به تمام فرزندان آدم در هر زمان است، ولی در ضمن، نکوهشی است از عمل زشت جمعی از اعراب در زمان جاهلیت که به هنگام آمدن به مسجدالحرام و طواف خانه‌ی خدا، به طور کامل، عریان و برهنه می‌شدند؛ و هم اندرزی است به آن‌ها که به هنگام نماز و یا رفتن به مساجد، لباس‌های کثیف و مندرس و یا لباس‌های مخصوص منزل را در تن می‌کنند و در مراسم عبادت خدا به همان هیئت، شرکت می‌نمایند که متأسفانه هم اکنون نیز در میان جمعی از بی‌خبران مسلمان، معمول و متداول است؛ در حالی که طبق تعالیم و آموزه‌های اسلام و بر مبنای روایاتی که در این زمینه وارد شده است، دستور داریم که بهترین لباس‌های خویش را به هنگام شرکت در مساجد بپوشیم.

5- جمعه، روز عید و روزی است که پرشکوه‌ترین مراسم عبادی و سیاسی امّت اسلامی در آن برگزار می‌شود؛ حضور در این اجتماع پرفیض و معنوی، مستلزم پاکی و آراستگی است.

شریعت سازنده‌ی اسلام، گرایش به زیبایی و زیباسازی انسان را نه تنها منع نکرده است، بلکه مسلمانان را به بهترین آراستگی‌ها، یعنی شناخت اسلام و آراستگی ظاهر و باطن فرمان داده است و چیزی که در اسلام منع شده است، ابتذال و بی‌فرهنگی و بی‌بند و باری و فتنه و فساد و مدل لباس‌های بدفرم و بدن‌نما است؛ شایسته‌ی هر مسلمان است که در برخورد و رفت‌و آمد با دیگران و حضور در مسجد، خود را پاک و زیبا و آراسته گرداند.

مقرّب‌ترین انسان درگاه الهی، حضرت محمد ج بود که در اوج وارستگی، دنیوی و نمونه‌ی اعلای پاکی و آراستگی در مسجد حضور می‌یافت و مردم را ملاقات می‌کرد. آن حضرت ج هرگاه قصد بیرون رفتن از منزل را داشت، موی سر را شانه و سر و وضع خود را مرتب می‌کرد. هنگامی که عایشهp، علّت این کار را پرسید؛ آن حضرت ج فرمود: «ای عایشه! خداوند بلندمرتبه، دوست دارد وقتی مسلمانی برای دیدار برادرش می‌رود، خود را برای ملاقات او بیاراید».

از این رو، باید با مطالعه‌ی دقیق و عمقی سیره‌ی پاک نبوی، در رعایت پاکی و آراستگی خود بکوشیم؛ زیرا قیافه و سیمای ژولیده و نامرتّب، خوشایند نیست و زبان طعن مردم را گشوده و سبب خواری و جریحه‌دار شدن شخصیت انسان می‌شود.

شأن هدایتگری دانشمندان، اقتضا می‌کند که دانشجویان امروز و دانشمندان آینده، هر چه بهتر و بیشتر در نظافت و تعالی رفتاری خود بکوشند و از هر حیث، مؤدّب به آداب اسلامی شوند و با همه‌ی مردم، رفتاری عقلانی و متواضعانه و نزاکتی محترمانه داشته باشند. به متانت و تواضع پرشکوه و مقبول بودن رفتار و نحوه‌ی لباس پوشیدن خود توجه داشته و در میان مردم با سیمایی پسندیده حضور یابند.

یک انسان مسلمان باید به چند نوع «زیبایی» توجه داشته باشد:

الف) زیبایی ظاهر؛ شست و شوی مرتّب بدن و ناخن گرفتن و اصلاح کردن و شانه زدن موها و به کار بردن عطر و پوشیدن لباس ساده و تمیز و اتو کشیده که از راه حلال تهیه شده باشد، همراه با شناخت فرهنگ رفتاری اسلام و پیروی عملی آن، نماد ظاهر پاک و زیباست.

انسان، با پاکی و آراستگی ظاهر، بیشتر احساس اطمینان می‌کند و دیگران را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

ب) زیبایی باطن؛ شناخت منکرات و رذایل اخلاقی و آفات و موانع راه مستقیم اسلام و پرهیز از آن‌ها و شناخت فضایل معنوی و صفات و خصایل و ارزش‌های انسانی و اخلاقی و متخلّق شدن به آنها، نمادی از تعالی اخلاقی و باطن زیباست. اگر ظاهر و باطن پاک شود، روح انسان جلا می‌یابد و دریچه‌ی قلب، برای دریافت انوار الهی و نصیحت و هدایت دینی باز می‌شود.

ج) آراستگی علمی؛ شناخت اسلام و عمل به مقتضایش، به دست آوردن دانش‌های مفید و لازم زمان و همراهی با معرفت‌های جاری جامعه و جهان، نمادی از تعالی فرهنگی و عقلانی و پسندیده‌ترین سیمای لازم برای هر مسلمان متمدّن است.

د) توأمان بودن زیبایی ظاهر و باطن و آراستگی علمی؛ پاکی و زیبایی ظاهری بدن، یک اثر و تأثیرگذاری دارد و پاکی باطن نیز، اثر دیگری دارد. بین ظاهر و باطن، پیوند برقرار است. باید که پاکی ظاهر و باطن با هم انجام شود، تا تکمیل کننده‌ی همدیگر باشند. هماهنگی و توأمان بودن، زیبایی ظاهر و باطن و آراستگی علمی، لازمه‌ی هر مسلمان روشن‌فکر و متعهدی است و موجبات اعتماد به نفس و موفّقیت را در زندگی فراهم می‌کند و از همه مهمتر، رضا و خشنودی پروردگار محبوب را سبب می‌شود؛ هماهنگی این آراستگی‌ها و پیروی علمی و عملی فرهنگ رفتاری اسلام، طلبه‌ها و دانشجوها را مؤدب، پاکدل و دانشمند کارآمد زمان می‌نماید؛ و صلاحیت علمی و حیثیتی آن‌ها را رشد می‌دهد. اگر قیافه و سیمای پاک و زیبای ظاهری با دانش و فکر درست و اخلاق اسلامی توأم نباشد، شایستگی به همراه نخواهد داشت.

در دعاها، چنین آمده است:

«بار خدایا! به تو پناه می‌برم از این که در میان مردم، خوش‌منظر و زیبا باشم، امّا باطنم زشت و گناهکار باشد».

1381 - [1] (صَحِیح)

عَنْ سَلْمَانَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَا یَغْتَسِلُ رَجُلٌ یَوْمَ الْـجُمُعَةِ وَیَتَطَهَّرُ مَا اسْتَطَاعَ مِنْ طُهْرٍ وَیَدَّهِنُ مِنْ دُهْنِهِ أَوْ یَمَسُّ مِنْ طِیبِ بَیْتِهِ ثُمَّ یَخْرُجُ فَلَا یُفَرِّقُ بَیْنَ اثْنَیْنِ ثُمَّ یُصَلِّی مَا کُتِبَ لَهُ ثُمَّ یُنْصِتُ إِذَا تَکَلَّمَ الْإِمَامُ إِلَّا غُفِرَ لَهُ مَا بَیْنَهُ وَبَین الْـجُمُعَة الْأُخْرَى». رَوَاهُ البُخَارِیّ([17]).

1381- (1) سلمان (فارسی)  س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر کس روز جمعه غسل کند و تن بشوید و در حدّ توانایی، پاکیزگی حاصل کند و روغن به خود بمالد و یا از عطر خانه به خود بزند؛ سپس از خانه بیرون بیاید و (در مسجد) بین دو نفر فاصله نیاندازد (و از روی شانه‌های مردم عبور نکند)؛ سپس آنچه برایش مقدّر شده است (از نمازهای نفل و سنّت) بگزارد و چون امام سخن گفت (و خطبه ایراد نمود،) با دقّت و رعایت سکوت، به خطبه‌ی امام گوش فرادهد، قطعاً آنچه بین آن (جمعه) و جمعه‌ی دیگر از گناهان مرتکب شده است، بخشوده می‌شود».

[این حدیث را بخاری روایت کرده است].

1382 - [2] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س. عَنْ رَسُولِ الـلّٰهِ ج قَالَ: «مَنِ اغْتَسَلَ ثُمَّ أَتَى الْـجُمُعَةَ فَصَلَّى مَا قُدِّرَ لَهُ ثُمَّ أَنْصَتَ حَتَّى یَفْرُغَ مِنْ خُطْبَتِهِ ثُمَّ یُصَلِّیَ مَعَهُ غُفِرَ لَهُ مَا بَیْنَهُ وَبَیْنَ الْـجُمُعَةِ الْأُخْرَى وَفَضْلُ ثَلَاثَةِ أَیَّام». رَوَاهُ مُسلم([18]).

1382- (2) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر کس غسل کند و تن بشوید؛ سپس به نماز جمعه بیاید و آنچه برایش مقدّر شده است، نماز بگزارد و تا پایان خطبه‌ی امام، سکوت کند و با دقّت و توجّه، به خطبه‌ی او گوش فرا دهد؛ آن‌گاه با امام، نماز جمعه را بخواند، تمام گناهانش از جمعه‌ی پیشین تا این جمعه و سه روز دیگر، بخشوده می‌شوند؛ (یعنی در مجموع، گناهان ده روز او بخشوده خواهند شد؛ البته اگر مرتکب گناه کبیره‌ای نشده باشد؛ چنان که در روایتی دیگر آمده است. و اگر مرتکب گناه کبیره‌ای شده باشد، گناه کبیره، نیاز به توبه دارد)».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

1383 - [3] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَنْ تَوَضَّأَ فَأَحْسَنَ الْوُضُوءَ ثُمَّ أَتَى الْـجُمُعَةَ فَاسْتَمَعَ وَأَنْصَتَ غُفِرَ لَهُ مَا بَیْنَهُ وَبَیْنَ الْـجُمُعَةِ وَزِیَادَةُ ثَلَاثَةِ أَیَّامٍ وَمَنْ مَسَّ الْـحَصَى فقد لَغَا». رَوَاهُ مُسلم([19]).

1383- (3) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند:‌«اگر کسی وضو بگیرد و وضوی خویش را (با رعایت آداب و سُنن) به پایه‌ی تکمیل رساند؛ آن‌گاه به نماز جمعه آید و به خطبه گوش فرا دهد و خاموش شود، هر آنچه را که بین آن (جمعه) تا جمعه‌ی (دیگر) و سه روز افزون بر آن، مرتکب شود، بخشیده می‌شود. و اگر کسی سنگریزه‌ها را کنار زند (و با این کار از شنیدن خطبه دچار غفلت شود،) مرتکب کاری لغو شده است».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: شاید سؤال شود که کدام نوع از گناهان، به وسیله‌ی غسل روز جمعه، اهتمام به طهارت و پاکیزگی، پوشیدن لباس خوب، استفاده از مواد خوشبویی و... بخشوده می‌شوند؟ گناهان صغیره و کوچک یا کبیره و بزرگ؟

بیشتر علماء و صاحب‌نظران اسلامی، بر این باورند که مراد از بخشیده شدن گناهان به وسیله‌ی موارد بالا، گناهان صغیره و کوچک می‌باشد که انسان به ذریعه‌ی اعضا و جوارح خویش مرتکب می‌شود؛ چرا که گناهان کبیره، بدون توبه بخشوده نمی‌شوند؛ و هر جایی که همراه با انجام دادن این گونه اعمال و کردار، ذکر محو و نابود شدن گناهان به میان آمده است، مراد از آن، فقط گناهان صغیره است نه گناهان کبیره؛ زیرا که اعمال نیک و شایسته فقط گناهان صغیره و کوچک را معاف می‌کند.

خداوند بلندمرتبه می‌فرماید:

 ﴿إِن تَجۡتَنِبُواْ کَبَآئِرَ مَا تُنۡهَوۡنَ عَنۡهُ نُکَفِّرۡ عَنکُمۡ سَیِّ‍َٔاتِکُمۡ [النساء: 31].

این آیه به کسانی که از گناهان کبیره پرهیز می‌کنند، بشارت می‌دهد که خداوند بلندمرتبه، گناهان صغیره‌ی آنان را می‌بخشد. و این پاداشی است که به این گونه افراد داده شده است و می‌فرماید:

«اگر از گناهان بزرگی که از آن نهی می‌شوید پرهیز کنید، گناهان کوچک شما را می‌پوشانیم و شما را در جایگاه خوبی وارد می‌سازیم».

و از بعضی از روایات نیز این دیدگاه تأیید می‌شود؛ رسول خدا ج می‌فرماید:

«الصلوات الخمس والجمعة الی الجمعة مکفّرات لـما بینهنّ ما لم یغش الکبائر»؛ «نمازهای پنج گانه و جمعه تا جمعه‌ی دیگر، گناهان (صغیره‌ی) ما بین آنان را معاف می‌کند؛ البته به شرطی که از گناهان کبیره پرهیز کند».

به هر حال، این احادیث، اثر خنثی کننده‌ی گناه را در طاعات و اعمال نیک تثبیت می‌کنند، و در حقیقت هر گناه و عمل زشتی، یک نوع تاریکی و ظلمتی را در روح و روان انسان ایجاد می‌کند که اگر این تاریکی‌ها ادامه یابد اثرات آنها متراکم شده و به صورت وحشتناکی انسان را مسخ می‌کند، ولی کار نیک و نمازهای روزانه که از انگیزه‌ی الهی سرچشمه گرفته، به روح آدمی لطافتی می‌بخشد که آثار گناه را می‌تواند از آن بشوید و آن تیرگی‌ها را به روشنایی مبدل سازد.

آری! هرگاه نماز با شرایط خود انجام شود، انسان را در عالمی از معنویت و روحانیت فرو می‌برد که پیوندهای ایمانی او را با خدا چنان محکم می‌سازد که آلودگی‌ها و آثار گناه را از دل و جان او شستشو می‌دهد. نماز، ایشان را در برابر گناه بیمه می‌کند و زنگار گناه را از آینه‌ی دل می‌زداید و جوانه‌های ملکات عالی انسانی را در اعماق جان بشر می‌رویاند و اراده‌ی ‌انسان را قوی و قلب را پاک و روح را تطهیر می‌کند.

نماز موجی از معنویت را در وجود انسان ایجاد می‌کند، موجی که سد نیرومندی در برابر گناه ومعصیت پروردگار محسوب می‌شود، نماز وسیله‌ی شستشو از گناهان و مغفرت و آمرزش الهی است. و انسان را دعوت به توبه و اصلاح گذشته می‌کند. نماز سدی در برابر گناهان آینده است که روح ایمان را در انسان تقویت می‌کند و نهال تقوا و خداترسی را در دل پرورش می‌دهد. نماز غفلت زدا است که مرتباً به انسان در روزی پنج مرتبه اخطار می‌کند، هشدار می‌دهد، هدف آفرینش او را خاطر نشان می‌سازد، موقعیت او را در جهان به او گوشزد می‌کند، خودبینی و کِبر را درهم می‌شکند، پرده‌های غرور و خودخواهی را کنار می‌زند و تواضع و فروتنی، خشوع و خضوع، و ایثار و فداکاری را به ارمغان می‌آورد.

نماز، وسیله‌ی پرورش فضائل اخلاقی و تکاملی معنوی انسان است، نماز است که انسان را از جهان محدود ماده و چهاردیواری عالم طبیعت بیرون می‌برد و به ملکوت آسمان‌ها دعوت می‌کند و با فرشتگان هم صدا و همراز می‌سازد تا خود را بدون نیاز به هیچ واسطه، در برابر خدا می‌بیند و با او به گفتگو برمی‌خیزد.

آری! نماز، وسیله‌ی شستشوی از گناهان و مغفرت و آمرزش الهی است، البته برای کسانی که نمازهای خود را به خوبی انجام می‌دهند، نمازی که با روح و با حضور قلب و خشوع و خضوع ادا شود، این چنین نمازی، آثار گناهان صغیره را از دل و جان می‌شوید و ظلمت و تاریکی را از آن می‌زداید.

ممکن است کسی بپرسد که: این احادیث مردم را به گناهان صغیره تشویق می‌نماید و می‌گویند: با ترک گناهان کبیره، ارتکاب گناهان صغیره و کوچک مانعی ندارد، چرا که خواه ناخواه، چنین گناهانی با نمازهای پنج‌گانه و دیگر عبادات و طاعات بخشوده می‌شوند!.

اما باید دانست که پرهیزکردن از گناهان کبیره، خصوصاً با فراهم بودن زمینه‌های آن‌ها، یک نوع حالت تقوای روحانی را در انسان ایجاد می‌کند که می‌تواند آثار گناهان کوچک را از وجود او بشوید و در حقیقت این احادیث، همانند آیه‌ی ﴿إِنَّ ٱلۡحَسَنَٰتِ یُذۡهِبۡنَ ٱلسَّیِّ‍َٔاتِ [هود: 114] می‌باشد، و در واقع، اشاره به یکی از آثار واقعی اعمال نیک از قبیل: نمازهای پنج‌گانه، روزه‌ی رمضان، نماز جمعه و... است و این درست به این معنااست که بخشش گناهان صغیره، یک نوع پاداش معنوی برای تارکان گناهان کبیره است، و این خود اثر تشویق کننده‌ای برای ترک گناهان کبیره دارد.

1384 - [4] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا کَانَ یَوْمُ الْـجُمُعَةِ وَقَفَتِ الْـمَلَائِکَةُ عَلَى بَابِ الْـمَسْجِدِ یَکْتُبُونَ الْأَوَّلَ فَالْأَوَّلَ وَمَثَلُ الْـمُهَجِّرِ کَمَثَلِ الَّذِی یُهْدِی بَدَنَةً ثُمَّ کَالَّذِی یُهْدِی بَقَرَةً ثُمَّ کَبْشًا ثُمَّ دَجَاجَةً ثُمَّ بَیْضَةً فَإِذَا خَرَجَ الْإِمَامُ طَوَوْا صُحُفَهُمْ ویستمعون الذّکر»([20]).

1384- (4) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هنگامی که روز جمعه فرا می‌رسد، (تعدادی از) فرشتگان بر دروازه‌ی مسجد مستقر می‌شوند و نام کسانی را که در اول وقت به مسجد می‌آیند، یکی پس از دیگری می‌نویسند؛ (یعنی نام‌ها را یکی پس از دیگری به ترتیب آمدن به مسجد ثبت می‌نمایند؛) و مثال کسی‌که زود به مسجد می‌آید، مانند مثال کسی است که شتری قربانی می‌کند؛ و شخص بعدی، مانند کسی است که گاوی قربانی می‌نماید؛ و کسی‌که بعد از او به مسجد می‌آید، مانند کسی است که قوچی قربانی نماید و فرد بعدی، مانند کسی است که مرغی را قربانی می‌کند و شخص آخر، مانند کسی است که تخم‌مرغی را در راه خدا، صدقه و دَهش نماید؛ و چون امام بیرون آید (و به خطبه پردازد،) فرشتگان، دفترهایشان را در هم می‌پیچند و به خطبه، گوش فرا می‌دهند (و دیگر نام کسی را که پس از آن به مسجد آید، در صحیفه‌های خود، ثبت نمی‌کنند)».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: این حدیث در بخاری و مسلم چنین روایت شده است:

«عن ابیهریرة س انّ رسول الله ج قال: من اغتسل یوم الجمعة غسل الجنابة؛ ثم راح فی الساعة الاولی فکانّما قرّب بدنة ومن راح فی الساعة الثانیة فکانّما قرّب بقرةً ومن راح فی الساعة الثالثة فکانّما قرّب کبشاً اقرن ومن راح فی الساعة الرابعة فکانّما قرّب دجاجة ومن راح فی الساعة الخامسة فکانّما قرب بیضة؛ فاذا خرج الامام حضرت الملائکة یستمعون الذکر» (بخاری و مسلم).

«از ابوهریره س روایت شده است که رسول خدا ج فرمود: «اگر کسی در روز جمعه غسلی همچون غسل جنابت انجام دهد، آن‌گاه در وقت اول به مسجد برود، گویی شتری صدقه داده است. ولی اگر کسی در وقت دوم به مسجد برود، چنان است که گویی گاوی صدقه داده است. اگر کسی در وقت سوم به مسجد برود، چنان است که گویی قوچی را صدقه داده است. اگر کسی در وقت چهارم (روز) به مسجد برود، چنان است که گویی مرغی را صدقه داده است. اگر کسی در وقت پنجم (روز) به مسجد برود، چنان است که گویی تخم‌مرغی صدقه داده است. چون امام بیرون آید (و به خطبه پردازد) فرشتگان برای شنیدن ذکر (خطبه)حضور می‌یابند (و دیگر نام کسی را که پس از آن به مسجد آید، در صحیفه‌های خود، ثبت نمی‌کنند)».

«الاوّل فالاوّل»: درجات مردم را به ترتیب بر حسب واردشدنشان به مسجد، یکی پس از دیگری می‌نویسند.

«المهجّر»: کسی‌که زود به مسجد بیاید؛ فردی که از همه زودتر به مسجد برود.

«بدنة»: شتر و گاوی که در مکّه، ذبح یا نحر شوند؛ و در اینجا مراد شتر است؛ زیرا پس از آن، گاو ذکر شده است.

«الذکر»: خطبه‌ی نماز جمعه.

1385 - [5] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا قُلْتَ لِصَاحِبِکَ یَوْمَ الْـجُمُعَةِ أنصت وَالْإِمَام یخْطب فقد لغوت»([21]).

1385- (5) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج (در مورد وجوب سکوت و حرمت سخن گفتن به هنگام خطبه‌ی جمعه) فرمودند: «اگر روز جمعه که امام در حال ایراد خطبه است، به دوستت (و کسی‌که در مجاورت نشسته است) بگویی: ساکت باش؛ سخن بیهوده‌ای گفته‌ای (و از ثواب جمعه‌ات، کم می‌شود)».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: از دیدگاه امام ابوحنیفه، امام مالک، امام شافعی و امام احمد بن حنبل، صحبت کردن در حین خطبه، جایز نیست؛ البته قول اخیر امام شافعی بر جواز آن دلالت دارد. دلیل وی، احادیثی است که صحبت کردن پیامبر اکرم ج در حین خطبه در آن‌ها آمده است.

از دیدگاه احناف، شنوندگان، حق صحبت ندارند؛ البته امام می‌تواند (در صورت نیاز) از مسایل دینی صحبت کند.

امام ابوحنیفه، امام مالک، امام اوزاعی و در روایتی امام احمد بن حنبل، قائل به ممنوعیت جواب سلام و عطسه در حین خطبه هستند.

امام ابویوسف و دیگران، قائل به جواز سلام و عطسه هستند. دلیل وی، این است که جواب سلام واجب و جواب عطسه - حداقل - سنّت مؤکّده می‌باشد و ترک کردن این‌ها روا نیست.

استدلال جمهور علماء و صاحب‌نظران اسلامی، از روایت ابوهریره س است که گفت: پیامبر اکرم ج فرمود: «من قال یوم الجمعة والامام یخطب: انصت؛ فقد لغا» (ترمذی)؛ «هر کس در روز جمعه و در حین ایراد خطبه توسط امام، (به دوستش) بگوید: ساکت باش؛ به راستی سخن بیهوده‌ای گفته است».

علاوه از آن، دستور به سکوت - طبق مفاد امر به معروف - واجب است؛ ولی حدیث، آن را «لغو» قرار داده است؛ پس جواب سلام و عطسه نیز، مشمول همین حکم هستند.

1386 - [6] (صَحِیح)

وَعَنْ جَابِرٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَا یُقِیمَنَّ أَحَدُکُمْ أَخَاهُ یَوْمَ الْـجُمُعَةِ ثُمَّ یُخَالِفُ إِلَى مَقْعَدِهِ فَیَقْعُدَ فِیهِ وَلَکِن یَقُول: افسحوا». رَوَاهُ مُسلم([22]).

1386- (6) جابر بن عبدالله س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «نباید هیچ یک از شما در روز جمعه، برادر (دینی) خویش را از جایش حرکت دهد تا خود در جای او نشیند؛ بلکه باید (به کسانی که نشسته‌‌اند،) چنین بگوید: «جای باز کنید (جمع و جور بنشینید و برای دیگران، جای باز کنید)».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «افسحوا»: جای باز کنید؛ جمع و جور بنشینید تا جا برای دیگران پیدا شود؛ جمع و جور بنشینید و برای دیگران جا باز کنید.

این حدیث، بیانگر آداب حضور در مجالس است؛ و پرواضح است که همه‌ی امور زندگی انسان مسلمان، بایستی بر اساس راه و رسم و فرهنگ اصیل اسلامی استوار باشد؛ زیرا رهنمودهای اسلام، همه‌ی امور و شئون بزرگ و کوچک زندگی انسان - حتی آداب حضور در مجالس - را در برمی‌گیرد. به همین خاطر، لازم است که به هنگام حضور در مجالس، آداب زیر مراعات بشود:

1-  به هنگام وارد شدن به مجلس، ابتداء سلام نموده و بعد از آن، هر کجا که جای خالی وجود داشت، بنشیند و هیچ‌کس را از جای خود بلند نکند تا جای او را بگیرد؛ و بدون اجازه‌ی دو نفر، وسط آنان ننشیند؛ زیرا پیامبر گرامی اسلام ج می‌فرماید: «روا نیست که کسی بدون اجازه، میان دو نفر بنشیند» (ابوداود و ترمذی).

2-  هرگاه کسی از جای خود برای انجام کاری بیرون برود، به هنگام برگشتن، حق دارد که در جای قبلی خود بنشیند؛ زیرا پیامبر گرامی اسلام ج می‌فرماید: «هرگاه یکی از شما از مجلسی که نشسته است برخاست و سپس بازگشت، اولویت با اوست که در جای قبلی خود بنشیند» (مسلم).

3-  در غیر ضرورت کمبود جا، در وسط حلقه‌ی مجلس نشستن، خوب نیست؛ زیرا حذیفه س نقل می‌کند که: «رسول خدا ج نشستن در وسط مجلس را نمی‌پسندیده است».

4-  در هنگام نشستن، آداب زیر را مراعات کند:

با وقار و آرام باشد.

انگشتان دو دست خود را با هم گره نزند.

با موی سر و ریش و انگشتر خود بازی نکند.

دندان‌هایش را پاک ننماید.

انگشت خود را داخل بینی نکند.

زیاد آب دهان و بینی را پا ک نگرداند.

حتّی‌الامکان از عطسه و دهان دره‌ی خود، جلوگیری نماید.

کمتر حرکت کند و خود را جابجا کند.

آرام و سنجیده و اندیشمندانه سخن بگوید.

به جز کلام راست و روا چیزی نگوید.

بیش از حد و فرصت خود سخن نگوید.

از مزاح و شوخی نامشروع پرهیز نماید.

از اهل و خویشان خود تعریف و تمجید نکند.

از هنر و کار خود مانند: شعر و نوشته و صنعت، تعریف ننماید.

به سخنان دیگران، به خوبی گوش فرا دهد.

سخن دیگران را قطع ننماید.

از سخنگو نخواهد که سخن خود را تکرار کند؛ زیرا سبب پریشانی کلام او می‌شود.

هدف انسان مسلمان، از مراعات این آداب، دو موضوع است: اول آن که، با رفتار نادرست خود، باعث ناراحتی و آزار دوستان خود نشود؛ زیرا پیامبر گرامی اسلام ج می‌فرماید: «مسلمان راستین، کسی است که مسلمانان دیگر از دست و زبان او در امان باشند».

دوم این که: با این رفتار خود، بیشتر محبّت دوستان و آشنایان را جلب نماید و برادری و الفت بیشتری را به وجود بیاورد؛ زیرا خداوند بلندمرتبه و پیامبر او، از ایجاد محبّت و الفت میان مسلمانان، خشنود می‌شوند.

5-   و چنانچه لازم بود برای کار و تجارت و یا هر موضوع دیگری در معبر عمومی بنشیند، لازم است آداب زیر را مراعات نماید:

از نگاه ناروا به نامحرمان خوددداری کند و از نگاه حسادت‌آمیز به مال و مقام دیگران، پرهیز نماید.

از آزار و اذیت رهگذران به وسیله‌ی گفتار و کردار خود، خودداری کند و راه را بر عبور و کار دیگران نبندد و سدّ معبر ننماید.

هرکس به او سلام می‌گوید، پاسخ سلامش را به درستی و روشی بهتر بدهد؛ زیرا خداوند بلندمرتبه می‌فرماید:

﴿وَإِذَا حُیِّیتُم بِتَحِیَّةٖ فَحَیُّواْ بِأَحۡسَنَ مِنۡهَآ أَوۡ رُدُّوهَآ [النساء: 86].

«هرگاه شما را درودی دادند (اعم از سلام کردن و دعا نمودن و احترام گذاردن) به گونه‌ی زیباتر و بهتر از آن یا (دست کم) همانند آن، آن را پاسخ گویید».

هرگاه ناروایی را دید، عاقلانه و دلسوزانه، تذکّر بدهد و انجام دهنده‌ی ناروا را نصیحت و ارشاد کند.

چنان‌چه آدم مستمند و محتاجی را دید، به او کمک کند؛ و اگر کسی برای انجام کاری محتاج او بود، او را یاری دهد.

اگر آدم غریبی، آدرسی را از او سؤال کرد، با روی گشاده او را راهنمایی کند؛ و اگر دیگری سراغ کسی را می‌گرفت، از همکاری با او کوتاهی ننماید.

به‌هنگام برخاستن از مجالس، به خاطر خطاهای احتمالی که مرتکب شده است، از خداوند طلب آمرزش بنماید؛ زیرا رسول خدا ج هرگاه از مجلسی برمی‌خاست، می‌فرمود: «سُبْحانک اللهمّ وبحمدک، اشهد ان لا اله الّا انت استغفرک واتوب الیک» (ترمذی).


فصل دوم

1387 - [7] (صَحِیح)

عَنْ أَبِی سَعِیدٍ وَأَبِی هُرَیْرَةَ قَالَا: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «من اغْتَسَلَ یَوْمَ الْـجُمُعَةِ وَلَبِسَ مِنْ أَحْسَنِ ثِیَابِهِ وَمَسَّ مِنْ طِیبٍ إِنْ کَانَ عِنْدَهُ ثُمَّ أَتَى الْـجُمُعَةَ فَلَمْ یَتَخَطَّ أَعْنَاقَ النَّاسِ ثُمَّ صَلَّى مَا کَتَبَ اللهُ لَهُ ثُمَّ أَنْصَتَ إِذا خرج إِمَام حَتَّى یَفْرُغَ مِنْ صَلَاتِهِ کَانَتْ کَفَّارَةً لِمَا بَیْنَهَا وَبَیْنَ جُمُعَتِهِ الَّتِی قَبْلَهَا». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([23]).

1387- (7) ابوسعید خدری س و ابوهریره س گویند: رسول خدا ج فرموده‌اند: «هر کس روز جمعه، غسل و بهترین لباس خویش را به تن کند و چنانچه عطر و مواد خوشبویی در اختیار داشت، از آن استفاده کند؛ سپس به سوی نماز جمعه بیرون شود و گردن‌های مردم را لگدمال نکند (از روی شانه‌های آنان عبور نکند)؛ آن‌گاه آنچه خدا برای او مقدّر کرده (از نمازهای نفل و سنّت) بخواند؛ و از هنگامی که امامش (برای ایراد خطبه) بیرون شده تا زمانی که از نمازش فارغ می‌گردد؛ سکوت و خاموشی را اختیار کند، چنین نمازی، کفّاره‌ی گناهان بین این جمعه و جمعه‌ی پیش از آن خواهد بود».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

1388 - [8] (صَحِیح)

وَعَنْ أَوْسِ بْنِ أَوْسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَنْ غَسَّلَ یَوْمَ الْـجُمُعَةِ وَاغْتَسَلَ وَبَکَّرَ وَابْتَکَرَ وَمَشَى وَلَمْ یَرْکَبْ وَدَنَا مِنَ الْإِمَامِ وَاسْتَمَعَ وَلَمْ یَلْغُ کَانَ لَهُ بِکُلِّ خُطْوَةٍ عَمَلُ سَنَةٍ: أَجْرُ صِیَامِهَا وَقِیَامِهَا». رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَأَبُو دَاوُدَ وَالنَّسَائِیُّ وَابْنُ مَاجَهْ([24]).

1388- (8) اوس بن اوس س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر کس در روز جمعه (همسرش را) غسل دهد و خود نیز غسل کند؛ (یعنی با همسرش جماع و آمیزش کند و بر هر دو، غسل واجب گردد و هردو نیز غسل کنند) و خیلی زود به مسجد برود و با پای پیاده (به سوی مسجد) رهسپار گردد و (بر مرکب) سوار نشود و (به هنگام وارد شدن به مسجد) به امام نزدیک شود و (به خطبه‌ی جمعه) گوش فرا دهد و بیهوده‌گویی و یاوه‌سرایی نکند، در آن صورت در ازای هر گامی که به سوی مسجد برداشته است، پاداش یک سال روزه و شب‌زنده‌داری بدو ارزانی می‌شود».

[این حدیث را ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه روایت کرده‌اند].

شرح: «غسّل و اغتسل»: صاحب‌نظران حدیثی، این بخش از حدیث را تفسیرهای گوناگونی کرده‌اند؛ از جمله:

1-   «من غسّل»: کسی‌که لباس خویش را بشوید؛ و «اغتسل»: غسل کند.

2-   «من غسّل»: کسی‌که سر خویش را با خطمی بشوید؛ و «اغتسل»: سایر بدنش را نیز تمیز و پاکیزه گرداند. این قول از مکحول و دیگر علماء نقل شده است؛ زیرا در روایت ابوداود چنین آمده است: «و من غسل رأسه یوم الجمعة واغتسل»؛ «کسی که سرش را در روز جمعه بشوید و هم‌چنین سایر بدنش را نیز تمیز و پاکیزه گرداند».

3-   «من غسّل»: کسی‌که در روز جمعه، همسرش را غسل دهد؛ یعنی با او جماع کند و آمیزش جنسی کند و بر او غسل را واجب گرداند؛ و «اغتسل»: و خود نیز غسل کند.

«بکّر و ابتکر»: خیلی زود به مسجد برود. برخی از علماء و صاحب‌نظران اسلامی، عبارت «بکّر» را به دادن صدقه تفسیر کرده‌اند؛ یعنی پیش از رفتن به مسجد، صدقه بدهد؛ زیرا در حدیث صحیح وارد شده است که: «باکروا بالصدقة فانّ البلاء لایتخطّاها»؛ «در دهش کردن، شتاب ورزید؛ زیرا بلا و مصیبت از آن، تجاوز نخواهد کرد».

به هر حال، احادیث و روایات بالا، به برخی از آداب روز جمعه اشاره دارند که می‌توان دورنمای کلّی آن‌ها را چنین ترسیم نمود:

1-   برای تمامی کسانی که در نماز جمعه حضور می‌یابند؛ مستحب است که غسل کنند. رسول خدا ج فرمودند: «لایغتسل رجلٌ یوم الجمعة ویتطهر ما استطاع من الطهر ویدّهن من دهنه او یمسّ من طیب بیته؛ ثمّ یخرج فلایفرّق بین اثنین ثم یصلّی ما کتب له؛ ثمّ یُنصت اذا تکلّم الامام الّا غفر له ما بینه وبین الجمعة الاخری» (بخاری).

«هرکس در روز جمعه غسل و در حدّ توان نظافت و از روغن و بوی خوش خانه‌اش استفاده کند؛ سپس به مسجد برود و بین هیچ دو نفری فاصله نیاندازد و آنچه برای او مقدّر شده نماز بخواند؛ سپس وقتی امام شروع به خطبه کرد، ساکت شود، گناهان (صغیره‌ی) او از این جمعه تا جمعه‌ی بعدی بخشوده می‌شود».

2-   پوشیدن لباس پاکیزه و استعمال عطر و بوی خوش مستحب است؛ زیرا پیامبر گرامی اسلامی ج فرمودند: «لازم است هر مسلمانی روز جمعه غسل کند و بهترین لباس خویش را بپوشد و بوی خوش استعمال نماید».

3-   مستحب است پیش از فرارسیدن وقت نماز، به طرف محل نماز جمعه راه بیفتد.

4-   خواندن نماز مستحب، حداقل چهار رکعت یا بیشتر پس از وارد شدن به محل نماز جمعه.

5-   صلوات و سلام بسیار بر پیامبر ج فرستادن. اوس بن اوس س گوید: پیامبر ج فرمودند: «انّ من افضل ایامکم یوم الجمعة؛ فیه خُلق آدم وفیه قُبض وفیه النفخة وفیه الصعقة فاکثروا علیّ من الصلاة فیه؛ فانّ صلاتکم معروضة علیّ؛ قالوا: یا رسول الله! وکیف تُعرض علیک صلاتنا وقد أرمتَ؟ فقال: ان الله عزوجل حرّم علی الارض ان تأکل اجساد الانبیاء» (ابوداود، ابن ماجه و نسایی)؛ «به راستی از بهترین روزهای شما، روز جمعه است که در آن آدم7 خلق شده و در آن فوت کرده و دو صور (که با یکی می‌میرند و دیگری زنده می‌شوند) در آن دمیده می‌شود؛ پس در روز جمعه، بسیار صلوات بر من بفرستید که صلوات شما بر من عرضه می‌شود. گفتند: ای رسول خدا! چگونه صلوات ما بر تو عرضه می‌شود در حالی که جسد تو پوسیده است؟ فرمود: خداوند بر زمین حرام کرده که اجساد پیامبران را بخورد (از بین ببرد)».

6-   خواندن سوره‌ی کهف در شب یا روز جمعه؛ ابوسعید خدری س گوید: پیامبر ج فرمودند: «من قرأ سورة الکهف فی یوم الجمعة أضاء له من النور ما بین الجمعتین» (ابن ماجه، مستدرک حاکم و بیهقی)؛ «کسی که در روز جمعه سوره‌ی کهف را بخواند، در فاصله‌ی بین دو جمعه نوری برایش روشن می‌شود».

7-   پرهیز از کلام و گفتگو و کارهایی که باعث دلمشغولی می‌شوند؛ به ویژه هنگامی که خطابه‌ی نماز جمعه آغاز شود.

8-   ایجاد مزاحمت و رد شدن از میان صف نمازگزاران کراهت دارد.

9-   پس از اذان نماز جمعه، معامله و خرید و فروش تا پایان آن ناروا و ناجایز می‌باشد؛ زیرا خداوند بلند مرتبه می‌فرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نُودِیَ لِلصَّلَوٰةِ مِن یَوۡمِ ٱلۡجُمُعَةِ فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِکۡرِ ٱللَّهِ وَذَرُواْ ٱلۡبَیۡعَ [الجمعة: 9].

10-   «هرگاه بانگ نماز روز جمعه سر داده شد، به سوی ذکر خدا بشتابید و داد و ستد را رها نمایید».

11-   ذکر و دعای فراوان در روز جمعه انجام گیرد؛ زیرا در آن روز ساعاتی وجود دارد که خداوند دعای دعا کننده را پاسخ می‌دهد.

1389 - [9] (صَحِیح)

وَعَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ سَلَامٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَا عَلَى أَحَدِکُمْ إِنْ وَجَدَ أَنْ یَتَّخِذَ ثَوْبَیْنِ لِیَوْمِ الْـجُمُعَةِ سِوَى ثَوْبَیْ مَهْنَتِهِ». رَوَاهُ ابْنُ مَاجَه([25]).

1389- (9) عبدالله بن سلام س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «بر هیچ یک از شما، حَرَج و گناهی نیست که اگر چنانچه توانایی این را داشته باشد که علاوه از دو جامه‌ای که در آن کار می‌کند، دو جامه‌ی مخصوص برای روز جمعه تهیه نماید (و در روز جمعه، علاوه بر لباس‌های کار روزانه، از آن دو جامه‌ی ویژه استفاده کند)».

[این حدیث را ابن ماجه روایت کرده است].

1390 - [10] (ضَعِیف)

وَرَوَاهُ مَالک عَن یحیى بن سعید([26]).

1390- (10) و مالک نیز این حدیث را از یحیی بن سعید س روایت نموده است.

شرح: دو حدیث بالا، اندرزی است به آن‌ها که به هنگام نماز و یا رفتن به مساجد، لباس‌های کثیف و مندرس و یا لباس‌‌های مخصوص منزل را در تن می‌کنند و در مراسم عبادت خدا، به همان هیئت، شرکت می‌نمایند؛ که متأسفانه هم اکنون نیز در میان جمعی از بی‌خبران مسلمان، معمول و متداول است؛ در حالی که طبق احادیث بالا و دیگر روایاتی که در این زمینه وارد شده است، دستور داریم بهترین لباس‌های خود را به هنگام شرکت در مساجد و نماز جمعه و جماعات بپوشیم. از این رو، در اسلام، استفاده کردن از زیبایی‌های طبیعت، لباس‌های زیبا و متناسب، به کار بردن انواع عطرها و امثال آن، نه تنها مجاز شمرده شده است بلکه به آن، توصیه و سفارش نیز شده است. و این تعبیر که خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد و یا تعبیر به این که خداوند، زیبایی‌ها را آفریده است، همگی اشاره به این حقیقت دارند که اگر استفاده از هرگونه زیبایی، ممنوع بود، خداوند هرگز این‌ها را نمی‌آفرید؛ و آفرینش زیبایی‌ها در جهان هستی، خود دلیل بر این است که خالق زیبایی‌ها آن را دوست دارد.

1391 - [11] (صَحِیح)

وَعَن سَمُرَةَ بْنِ جُنْدُبٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «احْضُرُوا الذِّکْرَ وَادْنُوا مِنَ الْإِمَامِ فَإِنَّ الرَّجُلَ لَا یَزَالُ یَتَبَاعَدُ حَتَّى یُؤَخَّرَ فِی الْـجنَّة وَإِن دَخلهَا». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([27]).

1391- (11) سمرة بن جندب س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «برای (شنیدن) خطبه‌ی جمعه، حاضر شوید و به امام نزدیک شوید؛ (یعنی زود به مسجد بروید و در صف‌های اول و نزدیک به امام قرار بگیرید؛) زیرا فرد (مسلمان) پیوسته (بدون عذر از فضایل و موارد خیر و نیکی) فاصله می‌گیرد تا آن که در (ورود به) بهشت (یا در به دست آوردن درجات آن،) به عقب انداخته می‌شود؛ اگر چه وارد بهشت نیز بشود».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

«لایزال یتباعد حتّی یؤخّر فی الجنّة»: این بخش از حدیث، بیانگر افرادی است که از استماع خطبه و زود آمدن به مسجد و نشستن در صفوف اول نماز، خود را به عقب می‌اندازند و بدان توجه و اهمیتی نمی‌ورزند.

1392 - [12] (ضَعِیف)

وَعَنْ سَهْلِ بْنِ مُعَاذِ بْنِ أَنَسٍ الْـجُهَنِیِّ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَنْ تَخَطَّى رِقَابَ النَّاسِ یَوْمَ الْـجُمُعَةِ اتَّخَذَ جِسْرًا إِلَى جَهَنَّمَ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَقَالَ: هَذَا حَدِیثٌ غَرِیبٌ([28]).

1392- (12) سهل بن مُعاذ بن انس جُهنی س از پدرش روایت می‌کند که گفت: رسول خدا ج فرمودند: «هر کس در روز جمعه، گردن‌های مردم را لگدمال کند (و از روی شانه‌های آنان، عبور کند؛ در روز رستاخیز) به دوزخ خواهد رسید و در آن افکنده می‌شود».

[این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته است: این، حدیثی غریب است].

شرح: «اتّخذ جسراً»: واژه‌ی «اتّخذ» به دو گونه روایت شده است:

1-   به صورت معلوم فعل ماضی؛ و همین روایت، قویتر نیز است؛ یعنی با این کارش، خود را به جهنّم خواهد رساند و خود را در آن، خواهد افکند.

2-   به صورت مجهول فعل ماضی؛ و همین روایت، ظاهرتر نیز است؛ یعنی آن فرد به سوی دوزخ، پل قرار داده می‌شود؛ یعنی همچنان که او در دنیا، مردم را گذرگاه خویش گرفته و از روی شانه‌های آنان عبور کرده بود، در روز رستاخیز نیز گذرگاه مردم به سوی دوزخ قرار خواهد گرفت.

به هر حال، جمهور ائمه و پیشوایان دینی، بر مکروه بودن «لگدمال کردن گردن مردم» (بالا رفتن از دوش مردم، جهت رسیدن به قسمت جلو مسجد) اتفاق‌نظر دارند. برخی آن را مکروه تحریمی و برخی دیگر، مکروه تنزیهی گفته‌اند که قول اوّل، ترجیح دارد. البته امام و پیشنماز، در صورت ضرورت، می‌تواند جهت رسیدن به قسمت جلو مسجد و محراب، از روی شانه‌های مردم عبور کند.

حدیث بالا - اگر چه ضعیف می‌باشد - امّا از آنجایی که در احادیث و روایات، برای «لگدمال کردن گردن مردم» (بالا رفتن از دوش مردم، جهت رسیدن به قسمت جلو مسجد) هشدار و برای پرهیز و اجتناب از آن، ترغیب ذکر شده است، این حدیث تا حدودی قوّت می‌گیرد.

1393 - [13] (حسن)

وَعَنْ مُعَاذِ بْنِ أَنَسٍ: أَنَّ النَّبِیَّ ج نَهَى عَنِ الْـحُبْوَةِ یَوْمَ الْـجُمُعَةِ وَالْإِمَامُ یَخْطُبُ. رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَأَبُو دَاوُدَ([29]).

1393- (13) معاذ بن انس س گوید: رسول خدا ج نهی کردند که کسی در روز جمعه و در حالی که امام خطبه ایراد می‌کند، به صورت «اِحتباء» بنشیند.

[این حدیث را ترمذی و ابوداود روایت کرده‌اند].

شرح: «الحبوة»: نشستن بر سرین و هردو ساق خود را با دست به سینه چسبانیدن؛ یا با دستار به پشت بستن.

«اِحتباء» در حالت‌های عمومی غیر از خطبه، به اتفاق صاحب‌نظران فقهی، جایز می‌باشد؛ البته مشروط بر آن که احتمال ظاهر شدن عورت نباشد و علاوه از آن، تکبّر و خودبزرگ بینی نیز در کار نباشد.

از حدیث بالا، معلوم می‌گردد که اختیار نمودن این وضع نشستن به هنگام خطبه، کراهت دارد.

ولی در اینجا این سؤال مطرح می‌شود که از احادیث و روایات صحیح ابوداود و دیگران ثابت شده است که تعداد زیادی از صحابه (مانند عبدالله بن عمر س، انس بن مالک س و...) و تعداد بی‌شماری از تابعان (مانند: سعید بن مسیب، ابراهیم نخعی، مکحول، اسماعیل بن محمد، نعیم بن سلامة، شریح، صعصعة بن صاحان و...) «اِحتباء» را در حین خطبه مکروه نمی‌دانستند؛ و این سخن که شاید صحابه و تابعان از وجود چنین حدیثی آگاهی نداشتند، دور از واقعیت به نظر می‌رسد.

به همین خاطر، برخی از علماء و صاحب‌نظران اسلامی، بر این باورند که علّت نهی از «اِحتباء»، کراهت تنزیهی می‌باشد؛ و برخی گفته‌اند: علّت کراهت آن، احتمال خواب رفتن و خطر باطل شدن وضو می‌باشد و هرگاه احتمال خواب رفتگی، وجود نداشته باشد، در آن صورت، «اِحتباء» جایز است.

علامه طحاوی به روشی دیگر میان حدیث و عملکرد صحابه تطبیق داده است؛ وی گفته است: نهی از «اِحتباء» در صورتی است که انسان، بعد از شروع خطبه، به صورت «اِحتباء» بنشیند؛ و اگر شخصی قبل از شروع خطبه، «اِحتباء» کرده بود، نهی شامل حال او نمی‌شود.

آن دسته از صحابه که عمل «اِحتباء» در روز جمعه از آنان مشاهده شده است، کسانی بوده‌اند که قبل از شروع خطبه، «اِحتباء» کرده بودند که نهی شامل حال آنان نمی‌شده است.

1394 - [14] (صَحِیح)

وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا نَعَسَ أَحَدُکُمْ یَوْمَ الْـجُمُعَةِ فَلْیَتَحَوَّلْ مِنْ مَجْلِسِهِ ذَلِکَ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ([30]).

1394- (14) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هرگاه یکی از شما در روز جمعه، خواب‌آلود و چُرتی شد، باید جای نشستن خویش را تغییر دهد».

[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].

شرح: «نعس»: خواب‌آلود شد؛ چرتی شد؛ سنگین شد؛ خواب بر وی غلبه کرد.

«فلیتحول من مجلسه ذلک»: پیشتر بیان شد که پیامبر اکرم ج دستور داده‌اند تا کسانی که خواب بر آنان غلبه کرده است و خواب آلود و چرتی شده‌اند و از فهم قرآن و ذکر خدا عاجز مانده‌اند، بخوابند و استراحت کنند و یا خود را به تحرّک و فعالیتی نشاط‌آور، مشغول کنند تا بعداً با نشاط و سرحالی، مشغول عبادت و ذکر خدا شوند. انس بن مالک س گوید:

«دخل النبی ج فاذا حبلٌ ممدود بین الساریتین؛ فقال: «ما هذا الحبل»؟ قالوا: هذا حبل لزینب، فاذا فترتْ تعلّقتْ. فقال النبیّ ج: «لاحُلُّوه، لیُصلّ احدکم نشاطه، فاذا فتر فلیقعد» (بخاری و مسلم)

«پیامبر ج داخل مسجد شد، دید که طنابی به دو ستون (به نام ساریتین) بسته شده است؛ پرسید: این ریسمان چیست؟ اصحابی که در آنجا بودند جواب دادند که این مربوط به زینب بنت جحش (همسر پیامبر ج) است؛ وقتی که خسته و کسل می‌شود به آن تکیه می‌کند (تا نیفتد). پیامبر گرامی اسلام ج فرمود: این کار را نکنید و طناب را باز کنید؛ هریک از شما باید وقتی که با نشاط و سرحال است، نماز بخواند و اگر خسته گردید، باید بنشیند و استراحت کند تا کسالت و خستگی‌اش از بین برود».

و عایشه ل می‌گوید: رسول خدا ج فرمودند:

«اذا نعس احدکم وهو یصلّی فلیرقد حتّی یذهب عنه النوم؛ فانّ احدکم اذا صلّی وهو ناعسٌ لایدری لعلّه یستغفر فیسبّ نفسه» (بخاری و مسلم).

«هر وقت یکی از شما به‌هنگام خواندن نماز، خسته شد و خواب بر او غلبه کرد، باید بعد از خواندن نماز بخوابد، تا حالت خواب و کسالتش از بین برود؛ چون اگر شما در حالت چرت زدن و بی‌خوابی نماز بخوانید، متوجه نیستید که چه می‌گویید؛ شاید به‌جای طلب مغفرت، خودتان را نفرین کنید».




فصل سوم

1395 - [15] (مُتَّفق عَلَیهِ)

عَنْ نَافِعٍ قَالَ: سَمِعْتُ ابْنَ عُمَرَ یَقُولُ: نَهَى رَسُولُ الـلّٰهِ ج أَنْ یُقِیمَ الرَّجُلُ الرَّجُلَ مِنْ مَقْعَدِهِ وَیَجْلِسَ فِیهِ. قِیلَ لِنَافِعٍ: فِی الْـجُمُعَةِ قَالَ: فِی الْـجُمُعَة وَغَیرهَا([31]).

1395- (15) نافع س گوید: از عبدالله بن عمر س شنیدم که می‌گفت: رسول خدا ج نهی فرمودند از این که مردی، دیگری را از جایش بلند کند و خود به جایش بنشیند.

از نافع س پرسیده شد: آیا این حکم، برای روز جمعه است؟ وی در پاسخ گفت: برای روز جمعه و غیر جمعه است.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: حدیث بالا، با این روایت نیز آمده است:

«عن ابن عمر س عن النبی ج قال: لایقیم الرجلُ الرجلَ من مجلسه ویجلس فیه آخر ولکن تفسّحوا وتوسّعوا» (بخاری ح 627).

«ابن عمر س گوید: پیامبر خدا ج فرمودند: هیچ کسی، شخص دیگر را از جایش بلند نکند تا دیگری و یا خود در جای او بنشیند؛ ولی برای دیگران جا باز کنید و جمع و جور بنشینید تا جا برای دیگران باز شود».

1396 - [16] (حسن)

وَعَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ عَمْرٍو قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «یَحْضُرُ الْـجُمُعَةَ ثَلَاثَةُ نَفَرٍ: فَرَجُلٌ حَضَرَهَا بِلَغْوٍ فَذَلِکَ حَظُّهُ مِنْهَا. وَرَجُلٌ حَضَرَهَا بِدُعَاءٍ فَهُوَ رَجُلٌ دَعَا اللهَ إِنْ شَاءَ أَعْطَاهُ وَإِنْ شَاءَ مَنعه. وَرجل حَضَره بِإِنْصَاتٍ وَسُکُوتٍ وَلَمْ یَتَخَطَّ رَقَبَةَ مُسْلِمٍ وَلَمْ یُؤْذِ أَحَدًا فَهِیَ کَفَّارَةٌ إِلَى الْـجُمُعَةِ الَّتِی تَلِیهَا وَزِیَادَةِ ثَلَاثَةِ أَیَّامٍ وَذَلِکَ بِأَنَّ اللهَ یَقُولُ: [مَنْ جَاءَ بِالْـحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا]».

رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([32]).

1396- (16) عبدالله بن عمرو س گوید: رسول خدا ج فرمودند:

«در نماز جمعه، سه دسته از مردم حاضر می‌شوند: نخست، مردی است که در نماز جمعه شرکت کرده و (به هنگام خطبه) به بیهوده‌گویی و یاوه سرایی پرداخته است؛ بهره‌ی چنین فردی از نماز جمعه، همان بیهوده گویی و یاوه‌سرایی‌اش می‌باشد (و از پاداش و ثواب جمعه، محروم است).

دیگر، مردی است که در نماز جمعه شرکت کرده و (به هنگام خطبه) به دعا و نیایش پرداخته (و به تمام و کمال به خطبه گوش فرا نداده است)؛ چنین فردی، خداوند بلندمرتبه را به فریاد خوانده و خواسته‌های خویش را از او طلبیده است؛ اگر خدا بخواهد، خواسته‌های او را اجابت می‌کند و اگر صلاح بداند، آن خواسته را بدو عنایت نمی‌کند.

و سوّمی، مردی است که در نماز جمعه شرکت کرده و (به هنگام خطبه) خاموشی و سکوت را مراعات نموده (و با دقّت و توجّه، به خطبه گوش فرا داده) و گردن مسلمانی را لگدمال نکرده (و از روی شانه‌اش عبور نکرده) و کسی را مورد آزار و اذیت قرار نداده است؛ پس نماز چنین فردی، کفّاره‌ی گناهان (صغیره‌ای) است که بین این جمعه تا جمعه‌ی دیگر و سه روز افزون بر آن، مرتکب شود؛ و این، بدان خاطر است که خداوند بلندمرتبه می‌فرماید: ﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ فَلَهُۥ عَشۡرُ أَمۡثَالِهَا... [الأنعام: 160]. «هر کس کار نیکی انجام دهد (پاداش مضاعف، دست کم از دریای جود و کرم خداوند معظّم) ده برابر دارد».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: «من جاء بالحسنة فله عشر امثالها»: در این آیه، آمده است که پاداش «نیکی»، ده برابر است، در حالی که در بعضی دیگر از آیات قرآن، تنها به عنوان «اضعافاً کثیرة» (چندین برابر) اکتفا شده است؛ مانند آیه‌ی 245 سوره‌ی بقره؛ آنجا که خداوند می‌فرماید:

 ﴿مَّن ذَا ٱلَّذِی یُقۡرِضُ ٱللَّهَ قَرۡضًا حَسَنٗا فَیُضَٰعِفَهُۥ لَهُۥٓ أَضۡعَافٗا کَثِیرَةٗۚ وَٱللَّهُ یَقۡبِضُ وَیَبۡصُۜطُ وَإِلَیۡهِ تُرۡجَعُونَ٢٤٥ [البقرة: 245].

«کیست که به خدا قرض نیکویی دهد تا آن را برای او چندین برابر کند؟ و خداوند (روزی بندگان را) محدود و گسترده می‌سازد و به سوی او بازگردانده می‌شوید».

در بعضی دیگر از آیات، پاداش پاره‌ای از اعمال، مانند انفاق را به هفتصد برابر بلکه بیشتر می‌رساند؛ آنجا که خداوند می‌فرماید:‌

 ﴿مَّثَلُ ٱلَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنۢبَتَتۡ سَبۡعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنۢبُلَةٖ مِّاْئَةُ حَبَّةٖۗ وَٱللَّهُ یُضَٰعِفُ لِمَن یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٌ٢٦١ [البقرة: 261].

«مَثَل کسانی که دارایی خود را در راه خدا صرف می‌کنند؛ همانند دانه‌ای است که هفت خوشه برآرد و در هر خوشه صد دانه باشد و خداوند برای هر که بخواهد آن را چندین برابر می‌گرداند و خدا (قدرت و نعمتش) فراگیر (و از همه چیز) آگاه است».

در بعضی دیگر از آیات، اجر و پاداش بی‌حساب ذکر شده است؛ آنجا که قرآن کریم می‌فرماید:

﴿إِنَّمَا یُوَفَّى ٱلصَّٰبِرُونَ أَجۡرَهُم بِغَیۡرِ حِسَابٖ [الزمر: 10].

«به یقین، به شکیبایان، اجر و پاداششان به تمام و کمال و بدون حساب داده می‌شود».

پرواضح است که این آیات، هیچ گونه اختلافی با هم ندارند؛ در حقیقت حداقل پاداشی که به نیکوکاران داده می‌شود، ده برابر است و همین‌طور به نسبت اهمیت عمل و درجه‌ی اخلاص آن و کوشش‌ها و تلاش‌هایی که در راه آن انجام شده است، بیشتر می‌شود تا به جایی که هر حدّ و مرزی را در هم می‌شکند و جز خدا، حدّ آن را نمی‌داند.

به عنوان مثال، «انفاق و بخشش در راه خدا»، که فوق‌العاده در اسلام اهمیت دارد، پاداشش از حدّ معمول پاداش عمل نیک که ده برابر است، فراتر رفته و به «اضعاف کثیرة» (چندین برابر) یا «هفتصد برابر» و بیشتر رسیده است؛ و در مورد «استقامت و پایمردی» که ریشه‌ی تمام موفقیت‌ها و سعادت‌ها و خوشبختی‌ها است و هیچ عقیده و عمل نیکی بدون آن پا بر جا نخواهد بود، پاداش بی‌حساب ذکر شده است.

از اینجا روشن می‌شود که اگر در روایات، پاداش‌هایی بیش از ده برابر برای بعضی از اعمال نیک ذکر شده نیز هیچ‌گونه منافاتی با آیه‌ی بالا ندارد.

و هم‌چنین اگر در آیه‌ی 84 سوره‌ی «قصص» می‌خـوانیـم:

 ﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ فَلَهُۥ خَیۡرٞ مِّنۡهَا... [القصص: 84].

«کسی که کار نیکی انجام دهد، پاداشی بهتر از این خواهد داشت».

مخالفتی با آیه‌ی:

 ﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ فَلَهُۥ عَشۡرُ أَمۡثَالِهَا... [الأنعام: 160].

ندارد تا احتمال نسخ در آن برود؛ زیرا بهتر بودن، معنای وسیع و گسترده‌ای دارد که با ده برابر، به طور کامل سازگار است.

1397 - [17] (ضَعِیف)

وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَنْ تَکَلَّمَ یَوْمَ الْـجُمُعَةِ وَالْإِمَامُ یَخْطُبُ فَهُوَ کَمَثَلِ الْـحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا وَالَّذِی یَقُولُ لَهُ أَنْصِتْ لَیْسَ لَهُ جُمُعَة». رَوَاهُ أَحْمد([33]).

1397- (17) عبدالله بن عباس س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر کس به هنگامی که امام، خطبه‌ی جمعه را ایراد می‌کند، سخن گوید، به درازگوشی می‌ماند که کتاب‌هایی را برمی‌دارد (ولی از محتوای آن‌ها خبر ندارد)؛ و هرکس به چنین فردی بگوید: ساکت باش و خاموشی گزین؛ برای او (پاداش کامل آن) نماز جمعه، وجود ندارد».

[این حدیث را احمد بن حنبل روایت کرده است].

شرح: «فهو کمثل الحمار یحمل اسفاراً»:

بدون شک، تحصیل و فراچنگ آوردن ثواب و پاداش، مشکلات فراوانی دارد، ولی این مشکلات هر اندازه باشد، در برابر برکات حاصل از پاداش الهی، ناچیز است؛ بیچارگی انسان، روزی خواهد بود که زحمت عبادات و طاعات را بر خود هموار کند، امّا چیزی از برکاتش، عاید او نشود؛ درست به سان چهارپایی است که سنگینی یک بار کتاب را به پشت خود احساس می‌کند، بی‌آن که از محتوای آن بهره گیرد.

1398 - [18] (صَحِیح)

وَعَنْ عُبَیْدِ بْنِ السَّبَّاقِ مُرْسَلًا قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج فِی جُمُعَةٍ مِنَ الْـجُمَعِ: «یَا مَعْشَرَ الْـمُسْلِمِینَ إِنَّ هَذَا یَوْمٌ جَعَلَهُ اللهُ عِیدًا فَاغْتَسِلُوا وَمَنْ کَانَ عِنْدَهُ طِیبٌ فَلَا یَضُرُّهُ أَنْ یَمَسَّ مِنْهُ وَعَلَیْکُمْ بِالسِّوَاکِ». رَوَاهُ مَالِکٌ وَرَوَاهُ ابْنُ مَاجَه عَنهُ([34]).

1398- (18) از عبید بن سبّاق - به طور مُرسل - روایت شده است که وی گفت: رسول خدا ج در یکی از نمازهای جمعه، خطاب به مسلمانان فرمودند:

«ای گروه مسلمانان! بی‌گمان خداوند بلندمرتبه، این روز (جمعه) را روز عید و جشن قرار داده است؛ از این رو، در این روز غسل کنید و تن بشویید و هرکس عطر و مواد خوشبویی در اختیار دارد، برایش زیانی در پی ندارد که از آن استفاده کند و خود را بدان خوشبو و معطّر نماید؛ و بایستی در آن روز مسواک بزنید و دهان و دندان‌های خویش را تمیز و پاکیزه گردانید».

[این حدیث را مالک روایت کرده است].

1399 - [19] (لم تتمّ دراسته)

وَهُوَ عَن ابْن عَبَّاس مُتَّصِلا([35]).

1399- (19) و ابن ماجه این حدیث را از عبیدالله و او نیز از عبدالله بن عباس س به صورت متّصل روایت کرده است.

شرح: «معشر»: جمعیت؛ انبوه؛ جامعه؛ گروه؛ گروه مردم؛ عامه‌ی مردم.

«عیداً»: جشن؛ روز جشن؛ هر روزی که در آن یادبودی باشد از خوشی و شادی برای گروهی از مردم.

1400 - [20] (حَسَنٌ)

وَعَنِ الْبَرَاءِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ ج: «حَقًّا عَلَى الْـمُسْلِمِینَ أَنْ یَغْتَسِلُوا یَوْمَ الْـجُمُعَةِ وَلْیَمَسَّ أَحَدُهُمْ مِنْ طِیبِ أَهْلِهِ فَإِنْ لَمْ یَجِدْ فَالْـمَاءُ لَهُ طِیبٌ». رَوَاهُ أَحْمَدُ وَالتِّرْمِذِیُّ وَقَالَ: هَذَا حَدِیثٌ حَسَنٌ([36]).

1400- (20) براء بن عازب س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «بر مسلمانان واجب است که در روز جمعه غسل کنند؛ و باید هریک از آنان، از عطر و مواد خوشبویی خانه‌ی خودش، استفاده کند؛ و اگر چنانچه عطر و مواد خوشبویی در دسترس نداشت، پس آب، مواد خوشبویی وی به شمار می‌آید».

[این حدیث را احمد بن حنبل و ترمذی روایت کرده‌اند؛ و ترمذی گفته است: این، حدیثی حسن است.].

شرح:

«حقاً علی المسلمین ان یغتسلوا یوم الجمعة»:

امام ابوحنیفه، امام شافعی، امام احمد بن حنبل و جمهور علماء و صاحب‌نظران فقهی، بر این باورند که غسل روز جمعه سنّت است و واجب نیست؛ اهل ظاهر می‌گویند: غسل جمعه، واجب است؛ این نظریه به امام مالک نیز نسبت داده شده است.

قائلان به وجوب غسل روز جمعه، از عبارت «فلیغتسل» که در حدیث عبدالله بن عمر س آمده است، استدلال کرده‌اند؛ آنجا که می‌گوید: رسول خدا ج فرمودند: «من اتی الجمعة فلیغتسل» (ترمذی)؛ «هر کس به جمعه می‌آید، باید غسل کند». آن‌ها امر را در این حدیث، برای وجوب می‌دانند.

و هم‌چنین از حدیث ابوسعید خدری استدلال می‌کنند که گفت: رسول خدا ج فرمودند: «غسل یوم الجمعة واجب علی کلّ محتلم» (بخاری و مسلم).

توضیح این که: درباره‌ی وجوب و عدم وجوب غسل روز جمعه، احادیث و روایات گوناگونی به ما رسیده است که در اینجا به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

1-  عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «اذا جاء احدکم الجمعة فلیغتسل» (بخاری و مسلم)؛ «وقتی هریک از شما به نماز جمعه می‌آید، باید قبلاً غسل نماید (و خویشتن را پاک و پاکیزه و خوشبو و معطّر نماید)».

2-   ابوسعید خدری س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «غسل یوم الجمعة واجب علی کلّ محتلم» (بخاری و مسلم)؛ «غسل روز جمعه بر هر مکلّف و عاقل و بالغی واجب است».

3-   ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «حقّ علی کلّ مسلم ان یغتسل فی کلّ سبعة ایّام یوماً؛ یغسل فیه رأسه وجسده» (بخاری و مسلم)؛ «بر هر مسلمانی لازم و ضروری است که در فاصله‌ی هر هفت روز، روزی را برای شستن سر و اندامش، اختصاص دهد و در هر هفته، یکبار غسل کند و سر و تن خویش را بشوید».

4-   سمرة بن جندب س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «من توضّأ یوم الجمعة فبها ونعمت ومن اغتسل فالغسل افضل» (احمد، ابوداود، ترمذی، نسایی و دارمی)؛ «هر کس روز جمعه (برای نماز جمعه) وضو بگیرد، وضو کافی می‌باشد و خوب است؛ و هرکس غسل کند، غسل بهتر و برتر است».

5-   «عن عکرمة، قال: إِنَّ ناساً منْ أهلِ العِراقِ جاؤُوا فقالوا: یا ابن عبَّاسٍ! أَتَرى الغُسلَ یومَ الجُمعةِ واجِباً؟ قال: لا؛ ولکنه أطْهَرُ وخیرٌ لمنِ اغتَسَلَ، ومنْ لم یَغتَسِلْ فلیسَ علیه بواجبٍ. وسَأُخْبِرُکُم کَیفَ بَدْءُ الغُسْلِ: کانَ النَّاسُ مَجْهُودِینَ یَلبَسُونَ الصُّوفَ، وَیَعمَلونَ على ظُهُورِهِم، وکانَ مَسْجِدُهم ضَیِّقاً مُقارِبَ السَّقفِ، إِنما هوَ عَرِیشٌ، فَخَرَجَ رسول الله ج فی یومٍ حارٍّ، وعَرِقَ النّاسُ فی ذلک الصُّوفِ، حتى ثارَتْ مِنهُمْ رِیاحٌ آذى بذلکَ بعضُهم بعضاً. فلمَّا وَجَدَ رسولُ الله ج تلکَ الرِّیاحَ، قال: «أیُّها الناسُ! إِذا کانَ هذا الیومُ؛ فاغتسلوا، ولْیَمُسَّ أحَدُکُم أفضَلَ ما یَجِدُ منْ دُهنه وطِیبِه». قال ابنُ عباسٍ: ثمَّ جاء اللهُ بالخَیرِ، ولبِسوا غیرَ الصُّوفِ، وکُفُّوا العَمَلَ، ووُسِّعَ مَسْجِدُهُم، وذَهَبَ بَعْضُ الَّذِی کانَ یُؤْذِی بَعضُهُم بَعضاً منَ العَرَقِ». رواه ابوداود([37]).

       عکرمه (غلام آزاد شده و شاگرد ابن‌عباس ل) گوید: گروهی از مردمان عراق به نزد ابن‌عباس آمدند و گفتند: ای ابن‌عباس! به نظر شما غسل روز جمعه (برای نماز جمعه) واجب است یا خیر؟

       ابن‌عباس ب در پاسخ گفت: خیر (واجب نیست) لیکن برای کسی‌که در روز جمعه غسل کند و خویشتن را خوب بشوید، طهارت و پاکیزگی و خیر و نیکی بسیاری وجود دارد و نیز هرکس در چنین روزی غسل نکند، گناهی متوجه‌ی او نمی‌شود، چرا که بر او واجب نیست.

       (سپس ابن‌عباس ب)گفت: عنقریب برایتان بیان خواهم کرد که چگونه غسل روز جمعه برای مردم تشریع شد (واقعه از این قرار است که در ابتدای اسلام) مردم خدمه و کارگر و زحمتکش بودند و خود، کار می‌کردند و لباس‌های پشمی بسیار ضخیم و کلفت به تن می‌کردند و بر پشت خویش بار و وسائل، حمل می‌نمودند، از این‌رو با لباس و سر و صورت عرق کرده و غبارآلود به نماز جمعه می‌آمدند).

و مسجد آنها (مسجد نبوی) نیز در آن روزگار بسیار کوچک و تنگ بود، و از سقفی بسیار پائین و کوتاه برخوردار بود (و بهتر بگویم) مسجد بسان خیمه‌ای بود که از شاخه‌های درخت درست کنند (که از گرمای زیاد و انبوه جمعیت برخوردار بود).

در جمعه‌ای بسیار گرم، پیامبراکرم ج در حالی از خانه به مسجد تشریف آورد که مردمان لباس‌های ضخیم پشمین به تن کرده بودند و از شدت گرما، عرق از بدنشان بر روی آن لباس‌ها جاری شده بود (در نتیجه‌ی این هیئت و قیافه‌ی غبارآلود و عرق کرده‌ی آنها) بوی بد و نامطبوعی در مسجد پیچید که در اثر آن، برخی موجبات اذیت و آزار برخی دیگر را فراهم آوردند.

چون پیامبر ج آن تعفن و بوی بد را احساس کرد، فرمود: هان‌ای مردم! هرگاه روز جمعه فرا می‌رسد، بر هریک از شما لازم است که غسل کنید و از بهترین و برترین مواد معطر و خوشبویی که دارید استفاده نمائید.

ابن‌عباس ب گوید: پس از آن (روزگار سخت و طاقت‌فرسا) وقتی فضل و کرم خداوند? شامل حال مسلمانان گردید و خداوند خیر (فتوحات و غنائم) را بدانها عنایت کرد و فقر و فاقه و تهیدستی و بینوایی از آنها دور شد و لباس‌های ضخیم پشمی دیگر پوشیده نشد و محنت و مشقت مردم در کارهای روزمره نیز از میان رفت و مسجد (مسجدالنبی) نیز توسعه یافت، نتیجه آن است که آن بوی بد و نامطبوع که قبلاً فضای پاک مسجد را آلوده و متعفن می‌کرد (و باعث اذیت و آزار مسلمانان می‌شد) باقی نماند.

 (به هر حال مقصود ابن‌عباس ب این است که غسل روز جمعه در ابتدای اسلام و به دلایل مذکور، بر مسلمانان لازم بود، اما وقتی که آن حالت باقی نماند، حکم وجوب غسل نیز تخفیف پیدا کرد. از این‌رو در عصر کنونی ما نیز، بالخصوص در روستاها و دهات، مسلمانان سعی کنند تا با سر و صورت عرق کرده و با هیئت و قیافه‌ی غبارآلوده، به جمعه نیایند، بلکه تلاش کنند تا در روز جمعه خود را بیارایند، غسل کنند، خود را عطرآگین کنند، موی را شانه زنند و تمیزترین لباس‌های خود را بپوشند و با نظافت و زیبایی هر چه تمام‌تر در اجتماع سیاسی‌ـ عبادی جمعه حاضر شوند و بدون اینکه موجبات اذیت و آزار مسلمانانی را فراهم آورند به خطبه‌ی امام گوش کنند و به نیایش و ستایش خدا بپردازند و پروردگار را به خوبی عبادت و پرستش نمایند.)

 [این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

حال باید پرسید که: آیا بر اساس حدیث ابوسعید خدری س، ابوهریره س و ابن عمرس، غسل روز جمعه واجب است و یا بر اساس حدیث سمرة بن جندب س [فبها و نعمت] و حدیث عبدالله بن عباس س سنّت مؤکده می‌باشد؟

امام نووی در شرح مسلم می‌گوید:

«علما و صاحب‌نظران اسلامی پیرامون حکم غسل روز جمعه با همدیگر اختلاف نظر دارند، گروهی از علما و پیشوایان سلف از برخی از صحابه> وجوب غسل را روایت کرده‌اند، و اهل ظاهر هم با توجه به حدیث ابوسعید خدری س به وجوب غسل جمعه معتقد می‌باشند، اما جمهور علماء از سلف و خلف (از جمله امام ابوحنیفه، مالک و شافعی) و بیشتر علما و صاحب‌نظران اسلامی با توجه به احادیث و روایات صحیح دیگر، معتقدند که غسل روز جمعه واجب نیست، بلکه سنت مؤکده می‌باشد»([38]).

و در حقیقت، هرگاه سببی از اسباب نظافت از قبیل: چرک و عرق و امثال آن در بدن باشد، دستور غسل برای انسان مؤکد خواهد بود تا باعث اذیت و آزار کسانی که با او اختلاط و معاشرت دارند نشود.

در روایات (از جمله روایت ابن‌عباس ب که بعداً خواهد آمد) وارد شده است که مسلمانان در مدینه‌ی منوره در طول هفته به آبکشی و کارهای روزمره مشغول بودند و چون جمعه فرا می‌رسید در مسجد برای نماز جمعه حاضر می‌شدند در حالی‌که بوی بد زیر بغل و بدن آنها موجب اذیت و آزار مردم می‌شد، ازاین‌رو پیامبر ج دستور می‌داد تا غسل جمعه کنند و از این‌جهت، غسل جمعه سنت مؤکده قرار گرفت.

و حضرت عایشه ب می‌گوید:

«مردم روزهای جمعه پشت سر هم از منازل خود و دهات اطراف مدینه با لباس و سر و صورت عرق کرده و غبارآلود به جمعه می‌آمدند و عرق از بدنشان جاری می‌شد، یکی از آنان به نزد پیامبر ج که در منزل من بود، آمد، پیامبر ج فرمود: کاش شما برای چنین روزی خود را تمیز می‌نمودید و غسل می‌کردید». [بخاری]

از این‌رو از دیدگاه بیشتر علما، مراد از وجوبی که در حدیث ابوسعید س آمده است، وجوب اصطلاحی نیست، بلکه مقصود از آن، همان تأکید برای تمیزی و رعایت بهداشت و نظافت می‌باشد.




[1]- مالک، احمد، ابوداود، نسایی، ابن ماجه این حدیث را از ابوسعید خدری روایت کرده اند.

[2]- متفق علیه از ابوهریره.

[3]- احمد از ابوبکر و شافعی در مسند خود و باز احمد، نسائی، ابن حبان، حاکم و بیهقی از عایشه این حدیث را روایت کرده‌اند و باز ابن ماجه از ابی امامة الباهلی آن را روایت نموده و بخاری با صیغه‌ی تأکید آن را بیان داشته است.

[4]- ابوداود از ابوهریره روایت کرده است.

[5]- مسلم از حدیث ابن مسعود این حدیث را روایت کرده است.

[6]- بخاری به روایت از ابوهریره.

[7]- احمد و ابویعلی با سند جید آن را رویت کرده‌اند و حاکم گفته که این روایت، حدیث صحیحی است.

[8])  به روایت ابن ماجه، ابوداود و حاکم.

[9]- ترمذی.

[10]-        تمیمه، خرمهره یا طلسمی که به گردن آویزان کنند برای دفع بلا و چشم زخم.

[11]-        به روایت ابوداود، نسائی، ابن ماجه و حاکم.

[12]-        به روایت بخاری از حدیث ابن عباس.

[13]-        متفق علیه.

[14]-        زادالمعاد: ج 3 ص 69.

[15]-        ر.ک به: «شفاء النفس» از سلسله کتابهای «اقرأ».

[16]-        به روایت بخاری.

[17]- بخاری ح 883؛ نسایی 3/104 ح 1403؛ و دارمی 1/435 ح 1541.

[18]- مسلم 2/587 ح (26-857).

[19]- مسلم 2/588 ح (27-857).

[20]- بخاری 2/407 ح 929؛ مسلم 2/587 ح (24-850)؛ ابوداود 1/249 ح 351؛ ترمذی 2/372 ح 499؛ نسایی 3/97 ح 1385؛ ابن ماجه 1/347 ح 1092؛ موطأ مالک 1/101 ح 1، «کتاب الجمعة»؛ و مسند احمد 2/259.

[21]- بخاری 2/414 ح 934؛ مسلم 2/583 ح (11-851)؛ ابوداود 1/665 ح 1112؛ ترمذی 2/387 ح 512؛ نسایی 3/104 ح 1402؛ موطأ مالک 1/103 ح 6، «کتاب الجمعة»؛ و مسند احمد 2/272.

[22]- مسلم 4/1715 ح (30-2178).

[23]- ابوداود 1/244 ح 343؛ و مسند احمد 3/81.

[24]- ابوداود 1/246 ح 345؛ ترمذی 2/367 ح 496؛ نسایی 3/97 ح 1384؛ ابن ماجه 1/346 ح 1087؛ و مسند احمد 4/104.

[25]- ابوداود 1/650 ح 1078؛ و ابن ماجه 1/348 ح 1095.

[26]- موطأ مالک 1/110 ح 17، «کتاب الجمعة».

[27]- ابوداود 1/663 ح 1108.

[28]- ترمذی 2/388 ح 513؛ و مسند احمد 3/437.

[29]- ابوداود 1/664 ح 1110؛ ترمذی 2/390 ح 518؛ و مسند احمد 3/439.

[30]- ابوداود 1/668 ح 1119؛ ترمذی 2/404 ح 526؛ و مسند احمد 2/32.

[31]- بخاری 11/62 ح 6270؛ مسلم 4/1714 ح (27-2177)؛ ابوداود 5/165 ح 4828؛ ترمذی 5/82 ح 2749؛ دارمی 2/365 ح 2653؛ و مسند احمد 2/17.

[32]- ابوداود 1/665 ح 1113.

[33]- مسند احمد 1/230.

[34]- ابن ماجه 1/349 ح 1098؛ موطأ مالک 1/65 ح 113؛ «کتاب الطهارة».

[35]- ابن ماجه 1/349 ح 1097.

[36]- ترمذی 2/407 ح 528؛ و مسند احمد 4/282.

[37]-        ابوداود 1/251 ح 353.

[38]-        شرح مسلم ج 6 124.

واجب بودن نماز جمعه

فصل اول

1370 - [1] (صَحِیح)

عَنِ ابْنِ عُمَرَ وَأَبِی هُرَیْرَةَ أَنَّهُمَا قَالَا: سَمِعْنَا رَسُولَ الـلّٰهِ ج یَقُولُ عَلَى أَعْوَادِ مِنْبَرِهِ: «لِیَنْتَهِیَنَّ أَقْوَامٌ عَنْ وَدْعِهِمُ الْـجُمُعَاتِ أَوْ لَیَخْتِمَنَّ اللهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ ثُمَّ لَیَکُونُنَّ مِنَ الْغَافِلِینَ». رَوَاهُ مُسلم([1]).

1370- (1) عبدالله بن عمر س و ابوهریره س گویند: از رسول خدا ج شنیدم که بر فراز منبر خویش می‌فرمودند: «گروه‌هایی یا از ترک جمعه‌ها باز می‌آیند یا این که خداوند بلندمرتبه، بر دل‌هایشان مهر (غفلت) خواهد زد و آن‌گاه از زمره‌ی غافلان خواهند شد».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

«علی اعواد منبره»: بر پلّه‌های منبر خود؛ یا تکیه زده بر پله‌های منبر خود که از چوب ساخته شده بود.


فصل دوم

1371 - [2] (صَحِیح)

عَنْ أَبِی الْـجَعْدِ الضُّمَیْرِیِّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَنْ تَرَکَ ثَلَاثَ جُمَعٍ تَهَاوُنًا بِهَا طَبَعَ اللهُ عَلَى قَلْبِهِ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَالتِّرْمِذِیُّ وَالنَّسَائِیُّ وَابْنُ مَاجَهْ والدارمی([2]).

1371- (2) ابوالجعد ضَمْری س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر کس که سه جمعه را از روی مُسامحه و غفلت و بی‌توجهی و اِهمال ترک کند، خداوند بر قلبش مهر (غفلت) می‌زند».

[این حدیث را ابوداود، ترمذی، نسایی، ابن ماجه و دارمی روایت کرده‌اند].

1372 - [3] (صَحِیح)

وَرَوَاهُ مَالک عَن صَفْوَان بن سلیم([3]).

1372- (3) این حدیث را مالک از صفوان بن سُلیم س روایت کرده است.

1373 - [4] (صَحِیح)

وَرَوَاهُ أَحْمد عَن أبی قَتَادَة([4]).

1373- (4) و احمد بن حنبل نیز آن را از ابوقتاده س روایت نموده است.

شرح: برخی از افراد چنان در غفلت و بی‌توجهی و عیاشی و خوشگذرانی و بی‌بند و باری فرورفته‌اند که حسّ تشخیص را از دست داده‌اند؛ بدین گونه که چشمی که پرهیزگاران با آن، آیات خدا را می‌دیدند و گوشی که سخنان حق را با آن می‌شنیدند و قلبی که حقایق را به وسیله‌ی آن درک می‌کردند، در این افراد از کار افتاده است؛ این طور که عقل و چشم و گوش دارند، ولی قدرت «درک» و «دید» و «شنوایی» ندارند؛ چرا که اعمال و کردار زشتشان و لجاجت و عنادشان و پیروی از خواهشاتشان، پرده‌ای در برابر این ابزار شناخت شده است.

به راستی، انسان تا به این مرحله نرسیده باشد، قابل هدایت است - هر چند گمراه باشد - امّا به هنگامی که حسّ تشخیص را بر اثر اعمال زشت خود از دست داد، دیگر راه نجاتی برای او نیست؛ چرا که ابزار شناخت ندارد و طبیعی است که عذاب عظیم در انتظار او باشد.

نخستین سؤالی که در اینجا مطرح می‌شود؛ این است که اگر طبق این حدیث، خداوند بر دل‌ها و گوش‌های این گروه مهر نهاده و بر چشم‌هایشان پرده افکنده است، پس آن‌ها مجبورند که در گمراهی و دوری از احکام و دستورات شرعی باقی بمانند؟ در این صورت، آیا این جبر نیست؟ و آیا سلب قدرت تشخیص، دلیل بر جبر نیست؟

پاسخ این سؤال را خود قرآن کریم و احادیث نبوی داده‌اند؛ و آن این که: اصرار و لجاجت آن‌ها در برابر اوامر و فرامین الهی، تعالیم و آموزه‌های نبوی، احکام و دستورات شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی و ادامه به نافرمانی و سرکشی، سبب می‌شود که پرده‌ای بر حسّ تشخیص آن‌ها بیافتد. خداوند بلندمرتبه می‌فرماید

﴿...بَلۡ طَبَعَ ٱللَّهُ عَلَیۡهَا بِکُفۡرِهِمۡ... [النساء: 155]

«خداوند به واسطه‌ی کفرشان، مهر بر دلهایشان نهاده است».

و نیز می‌فرماید

﴿...کَذَٰلِکَ یَطۡبَعُ ٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ قَلۡبِ مُتَکَبِّرٖ جَبَّارٖ [غافر: 35].

«این گونه خداوند مهر می‌نهد بر قلب هر متکبر ستمگر».

 و هم‌چنین می‌فرماید:

 ﴿أَفَرَءَیۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ وَأَضَلَّهُ ٱللَّهُ عَلَىٰ عِلۡمٖ وَخَتَمَ عَلَىٰ سَمۡعِهِۦ وَقَلۡبِهِۦ وَجَعَلَ عَلَىٰ بَصَرِهِۦ غِشَٰوَةٗ [الجاثیة: 23].

«آیا مشاهده کردی کسی را که هوای نفس را خدای خود قرار داده است؟ از این رو، گمراه شده و خدا مهر بر گوش و قلبش نهاده و پرده بر چشمش افکنده است».

و نیز می‌فرماید:

 ﴿وَلَقَدۡ ذَرَأۡنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرٗا مِّنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِۖ لَهُمۡ قُلُوبٞ لَّا یَفۡقَهُونَ بِهَا وَلَهُمۡ أَعۡیُنٞ لَّا یُبۡصِرُونَ بِهَا وَلَهُمۡ ءَاذَانٞ لَّا یَسۡمَعُونَ بِهَآۚ أُوْلَٰٓئِکَ کَٱلۡأَنۡعَٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّۚ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡغَٰفِلُونَ١٧٩ [الأعراف: 179].

«ما بسیاری از جنّیان و آدمیان را آفریده و (در جهان) پراکنده کرده‌ایم که سرانجام آنان دوزخ و اقامت در آن است. (این بدان خاطر است که) آنان دل‌هایی دارند که بدان‌ها (آیات رهنمون به کمالات را) نمی‌فهمند و چشم‌هایی دارند که بدان‌ها (نشانه‌های خداشناسی و یکتاپرستی را) نمی‌بینند و گوش‌هایی دارند که بدان‌ها (مواعظ و اندرزهای زندگی ساز را) نمی‌‌شنوند. اینان (چون از این اعضاء چنان که باید سود نمی‌جویند و منافع و مضارّ خود را از هم تشخیص نمی‌دهند)همسان چهار پایانند و بلکه سرگشته‌ترند (چرا که چهارپایان از سنن فطرت پا فراتر نمی‌گذارند؛ ولی اینان راه افراط و تفریط می‌پویند). اینان واقعاً بی‌خبر (از صلاح دنیا و آخرت خود) هستند».

ملاحظه می‌کنیم که سلب حسّ تشخیص و از کار افتادن ابزار شناخت در آدمی در این آیات، معلول عللی شمرده شده است که عبارتند از: کفر، تکبّر، ستم، پیروی از هوس‌های سرکش و لجاجت و سرسختی در برابر حق؛ و در واقع، این حالت، عکس‌العمل و بازتاب اعمال و کردار خود انسان است نه چیز دیگر.

در حقیقت، این یک امر طبیعی است که اگر انسان به کار خلاف و غلطی ادامه دهد؛ به تدریج با آن، اُنس و اُلفت می‌گیرد؛ این طور که در مرحله‌ی اول، یک «حالت» است و در مرحله‌ی بعد، یک «عادت» می‌شود؛ سپس تبدیل به یک «ملکه» می‌گردد و جزو تار و پود و جود انسان می‌شود؛ و گاه کارش به جایی می‌رسد که بازگشت برای او ممکن نیست؛ امّا چون خودآگاهانه این راه را انتخاب کرده است، مسئول تمام عواقب آن می‌باشد، بی‌آن که جبر لازم آید؛ درست همانند کسی‌که آگاهانه با وسیله‌ای، چشم و گوش خود را کور و کر می‌کند تا چیزی را نبیند و نشنود.

و اگر می‌بینیم که این موارد به خدا نسبت داده شده است، به خاطر آن است که خداوند این خاصیت را در این گونه اعمال نهاده است.

عکس این مطلب نیز در قوانین آفرینش به طور کامل مشهود است؛ یعنی کسی‌که پاکی و تقوا و درستی و راستی را پیشه کند، خداوند حسّ تشخیص او را قوی‌تر می‌سازد و درک و دید و روشن‌بینی خاصّی را بدو ارزانی می‌کند؛ چنان که خداوند می‌فرماید:

 ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِن تَتَّقُواْ ٱللَّهَ یَجۡعَل لَّکُمۡ فُرۡقَانٗا... [الأنفال: 29].

«ای مؤمنان! اگر تقوا پیشه سازید، خداوند وسیله‌ی تشخیص حق از باطل را به شما ارزانی می‌کند».

این حقیقت را در زندگی روزمرّه‌ی خود نیز آزموده‌ایم؛ افرادی هستند که عمل خلافی را شروع می‌کنند و در آغاز، خودشان معترفند که صد در صد خلافکار و گنهکارند و به همین دلیل، از کار خود ناراحتند؛ ولی اندک اندک که با آن انس گرفتند، این ناراحتی از بین می‌رود و در مراحل بالاتر، گاهی کارشان به جایی می‌رسد که نه تنها ناراحت نیستند بلکه خوشحالند و آن را وظیفه‌ی انسانی و یا وظیفه‌ی دینی خود می‌شمارند.

در حالات «حجّاج بن یوسف» - آن ابر جنایتکار روزگار - می‌خوانیم که برای توجیه جنایات هولناک خویش می‌گفت: «این مردم، گنهکارند که من باید بر آن‌ها مسلّط باشم و به آن‌ها ستم کنم؛ چرا که مستحق آن هستند». گویی وی، این همه قتل و خون‌ریزی و جنایت را مأموریتی از سوی خدا برای خود می‌پنداشت.

و نیز می‌گویند: یکی از سپاهیان چنگیزخان مغول، در یکی از شهرهای مرزی ایران سخنرانی کرد و گفت: مگر شما معتقد نیستید که خداوند عذاب را بر گنهکاران نازل می‌کند؛ ما همان عذاب الهی هستیم، پس هیچ‌گونه مقاومت نکنید.

«طبع الله علی قلبه»:

در آیات قرآن و احادیث گهربار پیامبر ج برای بیان سلب حسّ تشخیص و درک واقعی از افراد، تعبیر به «ختم»، «طبع» و «رین» شده است.

معنای «ختم» از آنجا گرفته شده است که در میان مردم، رسم بر این بوده است هنگامی که اشیایی را در کیسه‌ها یا ظرف‌های مخصوصی قرار می‌دادند و یا نامه‌های مهمی را در پاکت می‌گذاردند، برای آن که کسی سر آن را نگشاید و دست به آن نزند، آن را می‌بستند و گره می‌کردند و بر گره آن مهر می‌نهادند؛ امروز نیز معمول است که اسناد رسمی املاک را به همین منظور با ریسمان مخصوصی بسته و روی آن، قطعه سربی قرار می‌دهند و روی سرب، مهر می‌زنند، تا اگر از صفحات آن چیزی کم و زیاد کنند، معلوم شود.

و در تاریخ، شواهد فراوانی دیده می‌شود که رؤسای حکومت‌ها، کیسه‌های زر را به مهر خویش مختوم می‌ساختند و برای افراد مورد نظر می‌فرستادند؛ این برای آن بوده که هیچ‌گونه تصرّفی در آن نشود تا به دست طرف برسد؛ زیرا تصرّف در آن بدون شکستن مهر، ممکن نبود. امروز نیز معمول است که کیسه‌های پستی را لاک و مهر می‌کنند.

در لغت عرب برای این معنا، کلمه‌ی «ختم» به کار می‌رود؛ البته این تعبیر درباره‌ی افراد بی‌ایمان لجوجی است که بر اثر گناهان بسیار، در برابر عوامل هدایت، نفوذناپذیر شده‌اند و لجاجت و عناد در برابر مردان حق در دل آنان، چنان رسوخ کرده است که درست همانند همان بسته و کیسه‌ی سر به مهر هستند که دیگر هیچ گونه تصرّفی در آن نمی‌توان کرد؛ و به اصطلاح، قلب آن‌ها لاک و مهر شده است.

«طبع» نیز در لغت به همین معنا آمده است و «طابع» و «خاتم» نیز هردو به یک معنا می‌باشند؛ یعنی چیزی که با آن مهر می‌کنند. اما واژه‌ی «رین» به معنای زنگار یا غبار یا لایه‌ی کثیفی است که بر اشیاء گرانقیمت می‌نشیند؛ این تعبیر در قرآن نیز برای کسانی که بر اثر خیره سری و گناه زیاد، قلبشان نفوذناپذیر شده به کار رفته است. در سوره‌ی «مطففین»، آیه‌ی 14 می‌‌خوانیم:

 ﴿کَلَّاۖ بَلۡۜ رَانَ عَلَىٰ قُلُوبِهِم مَّا کَانُواْ یَکۡسِبُونَ١٤ [المطففین: 14]

«چنین نیست؛ اعمال زشت آن‌ها زنگار و لایه بر قلب آن‌ها افکنده است».

و مهم آن است که انسان مراقب باشد که اگر - خدای ناکرده - گناهی از او سر می‌زند، در فاصله‌ی نزدیک، آن را با آب توبه و عمل صالح بشوید، مبادا به صورت رنگ ثابتی برای قلب درآید و بر آن مهر نهد.

در حدیثی می‌خوانیم که هیچ بنده‌ی مؤمنی نیست مگر این که در قلب او یک نقطه‌ی وسیع سفید و درخشنده‌ای است؛ هنگامی که گناهی از او سر زند، در میان آن منطقه‌ی سفید، نقطه‌ی سیاهی پیدا می‌شود؛ اگر توبه کند، آن سیاهی برطرف می‌گردد و اگر به گناهان ادامه دهد بر سیاهی افزوده می‌شود تا تمام سفیدی را بپوشاند؛ و هنگامی که سفیدی پوشانده شد، دیگر صاحب چنین دلی، هرگز به خیر و سعادت بازنمی‌گردد.

«طبع الله علی قلبه»:

مقصود از «قلب» در آیات قرآن و احادیث نبوی:

شاید کسی سؤال کند که چرا در قرآن و سنّت، درک حقایق به قلب نسبت داده شده است؛ در حالی که می‌دانیم قلب، مرکز ادراکات نیست؛ بلکه تلمبه‌ای است برای گردش خون در بدن؟!

در پاسخ باید گفت که:

«قلب» در قرآن، به معانی گوناگونی آمده است؛ از جمله:

1-  به معنای عقل و درک؛ چنان که در سوره‌ی «ق» می‌خوانیم: ﴿ذَٰلِکَ لَذِکۡرَىٰ لِمَن کَانَ لَهُۥ قَلۡبٌ... [ق: 37] «در این مطالب، تذکّر و یادآوری است برای آنان که نیروی عقل و درک داشته باشند».

2-   به معنای روح و جان؛ چنان که در سوره‌ی «احزاب» آمده است: ﴿وَإِذۡ زَاغَتِ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَبَلَغَتِ ٱلۡقُلُوبُ ٱلۡحَنَاجِرَ [الأحزاب: 10] «هنگامی که چشم‌ها از وحشت فرومانده و جان‌ها به لب رسیده بود».

3-   به معنای مرکز عواطف؛ چنان که در سوره‌ی «انفال» آمده است: ﴿...سَأُلۡقِی فِی قُلُوبِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ ٱلرُّعۡبَ... [الأنفال: 12] «به زودی در دل کافران ترس ایجاد می‌کنم».

       و در جایی دیگر می‌فرماید: ﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمۡۖ وَلَوۡ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِکَ [آل عمران: 159]. «اگر سنگدل بودی، از اطرافت پراکنده می‌شدند».

توضیح این که:

در وجود انسان، دو مرکز نیرومند به چشم می‌خورد:

1-  مرکز ادراکات که همان «مغز و دستگاه اعصاب» است؛ از این رو، هنگامی که مطلب فکری برای ما پیش می‌آید، احساس می‌کنیم با مغز خویش آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار می‌دهیم؛ اگر چه مغز و سلسله اعصاب، در واقع وسیله و ابزاری هستند برای روح.

2-   مرکز عواطف که عبارت است از همان قلب صنوبری که در بخش چپ سینه قرار دارد و مسائل عاطفی در مرحله‌ی اول، روی همین مرکز اثر می‌گذارد؛ از این رو، اولین جرقه از قلب شروع می‌شود؛ و ما هنگامی که با مصیبتی روبه‌رو می‌شویم، فشار آن را روی همین قلب صنوبری احساس می‌کنیم؛ و همچنان وقتی که به مطلب سرورانگیزی برمی‌خوریم، فرح و انبساط را در همین مرکز احساس می‌کنیم.

درست است که مرکز اصلی «ادراکات» و «عواطف»، همگی روان و روح آدمی است، ولی تظاهرات و عکس‌العمل‌های جسمی آن‌ها، متفاوت است؛ این طور که عکس‌العمل درک و فهم، نخستین بار در دستگاه مغز آشکار می‌شود، ولی عکس‌العمل مسائل عاطفی از قبیل: محبت، عداوت، ترس، آرامش، شادی و غم در قلب انسان ظاهر می‌گردد؛ به طوری که به هنگام ایجاد این امور، به روشنی اثر آن‌ها را در قلب خود احساس می‌کنیم.

نتیجه این که، اگر در قرآن و حدیث، مسائل عاطفی به قلب (همین عضو مخصوص) مسائل عقلی به قلب (به معنای عقل یا مغز) نسبت داده شده، دلیل آن همان است که گفته شد و سخنی به گزاف نرفته است.

از همه‌ی این‌ها گذشته، قلب به معنای عضو مخصوص، نقش مهمّی در حیات و بقای انسان دارد؛ به طوری که یک لحظه توقف آن با نابودی همراه است. بنابراین چه مانعی دارد که فعلیت‌های فکری و عاطفی به آن نسبت داده شود. [ر.ک: تفسیر نمونه ج 1 صص 82-88]

1374 - [5] (ضَعِیف)

وَعَن سَمُرَةَ بْنِ جُنْدُبٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَنْ تَرَکَ الْـجُمُعَةَ مِنْ غَیْرِ عُذْرٍ فَلْیَتَصَدَّقْ بِدِینَارٍ فَإِنْ لَمْ یَجِدْ فَبِنِصْفِ دِینَارٍ». رَوَاهُ أَحْمد وَأَبُو دَاوُد وَابْن مَاجَه([5]).

1374- (5) سمرة بن جندب س گوید: رسول خدا ج فرمودند: هرکس بدون عذر، نماز جمعه را ترک کند، باید یک دینار در راه خدا صدقه بدهد؛ و هرکس توان پرداخت یک دینار را نداشت؛ پس نیم دینار دَهش کند».

[این حدیث را احمد بن حنبل، ابوداود و ابن ماجه روایت کرده‌اند].

شرح: «فلیتصدّق»: این امر برای وجوب نیست؛ بلکه بر مبنای این حدیث، مستحب است که هرکس جمعه را از روی عذر ترک نموده، یک دینار - و در صورت عدم توان - نیم دینار، در راه خدا بپردازد.

«دینار»: از کلمه‌ی لاتینی «دناریوس» (Denarius) مسکوک طلا که در قدیم رواج داشته و به وزن 4 گرم و 25 میلی‌گرم بوده است؛ و قدیمی‌ترین دینار عربی در سال 695 میلادی در زمان عبدالملک بن مروان رواج یافته است.

1375 - [6] (ضَعِیف)

وَعَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ عَمْرٍو عَنِ النَّبِیِّ ج: «الْـجُمُعَةُ عَلَى مَنْ سَمِعَ النِّدَاءَ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([6]).

1375- (6) عبدالله بن عمرو س گوید: پیامبر خدا ج فرمودند: «هر کس که اذان جمعه را می‌شنود، گزاردن نماز جمعه بر وی واجب است؛ (زیرا خداوند بلندمرتبه می‌فرماید:

 ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نُودِیَ لِلصَّلَوٰةِ مِن یَوۡمِ ٱلۡجُمُعَةِ فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِکۡرِ ٱللَّهِ وَذَرُواْ ٱلۡبَیۡعَۚ ذَٰلِکُمۡ خَیۡرٞ لَّکُمۡ إِن کُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٩ [الجمعة: 9].

«ای مؤمنان! هنگامی که روز آدینه برای نماز جمعه اذان گفته شد، به سوی ذکر و عبادت خدا بشتابید و داد و ستد را رها سازید. این چیزی که بدان دستور داده می‌شوید، برای شما بهتر و سودمندتر است اگر بدانید و متوجّه باشید)».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

1376 - [7] (ضَعِیف جدا)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ عَنِ النَّبِیِّ ج قَالَ: «الْـجُمُعَةُ عَلَى مَنْ آوَاهُ اللَّیْلُ إِلَى أَهْلِهِ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَقَالَ: هَذَا حَدِیث إِسْنَاده ضَعِیف([7]).

1376- (7) ابوهریره س گوید: پیامبر خدا ج فرمودند: «نماز جمعه بر کسی واجب است که (بتواند پس از گزاردن نماز جمعه، رهسپار خانه و کاشانه‌ی خویش شود و) به خانه و خانواده‌ی خویش برسد».

[این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته است: اسناد این حدیث، ضعیف است].

شرح: امام ابوحنیفه و پیروان وی، بر مبنای این حدیث، بر این باورند که نماز جمعه بر کسی واجب است که میان وطن او و مکانی که در آنجا نماز جمعه برپا می‌گردد، مسافتی باشد که بتواند پس از گزاردن نماز جمعه تا پیش از فرارسیدن شب، به خانه و کاشانه‌ی خویش بازگردد؛ البته مشروط بر آن که خانه‌ی وی از توابع شهر و روستای بزرگی باشد که در آنجا نماز جمعه برپا می‌گردد.

1377 - [8] (ضَعِیف)

وَعَنْ طَارِقِ بْنِ شِهَابٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «الْـجُمُعَةُ حَقٌّ وَاجِبٌ عَلَى کُلِّ مُسْلِمٍ فِی جَمَاعَةٍ إِلَّا عَلَى أَرْبَعَةٍ: عَبْدٍ مَمْلُوکٍ أَوِ امْرَأَةٍ أَوْ صَبِیٍّ أَوْ مَرِیضٍ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَفِی شَرْحِ السُّنَّةِ بِلَفْظِ الْـمَصَابِیحِ عَنْ رَجُلٍ مِنْ بنی وَائِل([8]).

1377- (8) طارق بن شهاب س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «گزاردن نماز جمعه همراه با جماعت، بر هر فرد مسلمان و حقگرایی واجب است؛ مگر بر چهار گروه: برده‌ای که در مالکیت ارباب و خواجه‌اش باشد؛ زن؛ کودک و بیمار».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است؛ و در «شرح السنة» این حدیث به روایت مردی از قبیله‌ی «بنی وائل» به لفظ کتاب «المصابیح» روایت شده است].

شرح: نماز جمعه به دلیل قرآن کریم و سنّت پاک نبوی و اجماع امّت اسلامی، واجب است. خداوند بلندمرتبه می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نُودِیَ لِلصَّلَوٰةِ مِن یَوۡمِ ٱلۡجُمُعَةِ فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِکۡرِ ٱللَّهِ وَذَرُواْ ٱلۡبَیۡعَۚ ذَٰلِکُمۡ خَیۡرٞ لَّکُمۡ إِن کُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٩ [الجمعة: 9].

«ای مؤمنان! هنگامی که روز آدینه برای نماز جمعه اذان گفته شد، به سوی ذکر و عبادت خدا بشتابید و داد و ستد را رها سازید. این (چیزی که بدان دستور داده می‌شوید) برای شما بهتر و سودمندتر است اگر بدانید و متوجّه باشید».

و پیامبر گرامی اسلام ج در حدیثی می‌فرمایند:

«لقد هممتُ ان آمر رجلاً فیصلّی بالناس ثمّ اُحرّق علی رجال یتخلّفون عن الجمعة بیوتهم» (مسلم)؛ «تصمیم داشتم که مردی را تعیین کنم تا برای مردم امامت کند؛ سپس خود بروم و خانه‌ی کسانی را که از نماز جمعه تخلّف کرده‌اند، بسوزانم».

و در روایتی دیگر می‌فرمایند:

«لینتهینّ اقوام عن ودعهم الجمعة اولیختمنّ الله علی قلوبهم ثم لیکوننّ من الغافلین» (مسلم)؛ «کسانی که نماز جمعه را ترک می‌کنند، اگر از آن عمل دست نکشند و به نماز جمعه نروند، خداوند قلبشان را مهر می‌کند و هدایت به دلشان راه نمی‌یابد؛ سپس از زمره‌ی غافلان و ناآگاهان خواهند شد».

و هم‌چنین می‌فرمایند:

«رواح الجمعة واجب علی کلّ محتلم» (نسایی)؛ «رفتن به نماز جمعه، بر هر مسلمانی که بالغ شده باشد، واجب است».

و در حدیثی دیگر چنین وارد شده است:

«من ترک ثلاث جُمع تـهاوناً بـها، طبع الله علی قلبه» (ابوداود و ترمذی)؛ «هر کس سه نماز جمعه را از روی سهل‌انگاری ترک کند، خداوند بر قلب وی مهر (غفلت) می‌زند».

ابن منذر;، اجماع امت اسلامی را بر فرض عین بودن نماز جمعه، حکایت کرده است؛ و ابن‌عربی گفته است: به اجماع امّت، نماز جمعه فرض است.

شرایط نماز جمعه:

شرایط وجوب نماز جمعه، هفت چیز است:

1-  مسلمان بودن؛ زیرا نماز، عبادت و تقرّب به خداست و کافر، اهل آن نیست.

2-  حرّیت و آزادگی.

3-  بلوغ.

4-  داشتن عقل.

5-  ذکورت و مرد بودن.

6-  تندرست بودن.

چون پیامبر ج فرموده‌اند:

«الجمعة واجبة علی کلّ مسلم الّا علی اربعة: عبد مملوک وامرأة وصبیٍ ومریض» (ابوداود)؛ «نماز جمعه بر هر فرد مسلمانی واجب است جز بر چهار نفر: برده‌ی مملوک، زن، کودک و بیمار».

نماز جمعه بر دیوانه به آن جهت واجب نیست چون او مکلّف نمی‌باشد؛ و بر بیمار قیاس می‌شود کسی‌که برهنه است و لباس و پوشش عورت ندارد؛ و کسی‌که از ظالمان و پیروان آنان می‌ترسد و کسی‌که بیماری اسهال دارد و قادر به نگه داشتن خود نیست؛ و اگر کسی جنازه‌ای داشته باشد و نگران منفجر شدن یا بوی گرفتن آن باشد، برای دفن آن، ترک جمعه جایز است و عذرش مقبول می‌باشد و باید برای تدفین و تجهیز آن بکوشد.

7-   مقیم بودن و غیر مسافر بودن که بر مسافر، نماز جمعه واجب نیست؛ چون از پیامبر اکرم ج نقل شده است که در مسافرت، نماز جمعه خوانده باشد؛ و علاوه از آن، چنین نیز روایت شده است:

       «لاجمعة علی مسافر» (بیهقی)؛ «بر مسافر، نماز جمعه واجب نیست».


فصل سوم

1378 - [9] (صَحِیح)

عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ أَنَّ النَّبِیَّ ج قَالَ لِقَوْمٍ یَتَخَلَّفُونَ عَنِ الْـجُمُعَةِ: «لَقَدْ هَمَمْتُ أَنْ آمُرَ رَجُلًا یُصَلِّی بِالنَّاسِ ثُمَّ أُحْرِقَ عَلَى رِجَالٍ یَتَخَلَّفُونَ عَنِ الْـجُمُعَةِ بُیُوتهم». رَوَاهُ مُسلم([9]).

1378- (9) عبدالله بن مسعود س گوید: رسول خدا ج پیرامون گروهی که نماز جمعه را ترک می‌کردند و از آن تخلّف می‌ورزیدند، فرمودند: به راستی قصد کردم که شخصی را مأمور کنم تا برای مردم نماز بگزارد؛ سپس خود بروم و خانه‌های مردانی را که به جمعه نمی‌آیند، بر سرشان آتش بزنم».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

1379 - [10] (ضَعِیف)

وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّ النَّبِیَّ ج قَالَ: «مَنْ تَرَکَ الْـجُمُعَةُ مِنْ غَیْرِ ضَرُورَةٍ کُتِبَ مُنَافِقًا فِی کِتَابٍ لَا یُمْحَى وَلَا یُبَدَّلُ». وَفِی بَعْضِ الرِّوَایَاتِ ثَلَاثًا. رَوَاهُ الشَّافِعِی([10]).

1379- (10) عبدالله بن عباس س گوید: پیامبر خدا ج فرمودند: «هر کس نماز جمعه را بدون عذر ترک کند، در کتابی که قابل محو و تحریف و تغییر و دگرگونی نیست، منافق نوشته می‌شود».

و در برخی از روایات، با این عبارت آمده است:

«من ترک الجمعة ثلاثا...»؛ «هر کس سه نماز جمعه را بدون عذر ترک کند...».

[این حدیث را شافعی روایت کرده است].

شرح: «کتب منافقاً»:

نفاق و منافق: از نظر اسلام، نفاق بدترین نوع کفر، و منافقان دورترین مردم از خدا هستند، زیرا خطراتی که از ناحیه‌ی منافقان به جوامع اسلامی و انسانی می‌رسد با هیچ خطری قابل مقایسه نیست. آنها با استفاده از مصونیتی که در پناه اظهار ایمان پیدا می‌کنند، ناجوانمردانه و آزادانه به افراد بی‌دفاع حمله‌ور شده و از پشت به آنها خنجر می‌زنند. مسلماً حال چنین دشمنان ناجوانمرد و خطرناک که در قیافه‌ی دوست آشکار می‌شوند، از حال دشمنانی که با صراحت اعلان عداوت کرده و وضع خود را مشخص ساخته‌اند، به مراتب بدتر است.

به هر حال نفاق و دورویی عبارت است از اینکه شخص ظاهر و باطن، یا قول و عملش یکی نباشد، و آن بر دو نوع است: یکی اینکه شخص در عقایدش نفاق و اختلاف وجود داشته باشد، و این نوع شدیدترین و خطرناک‌ترین نوع نفاق است. دوم: نفاق و اختلاف در اقوال و اعمال است که این یکی از نظر گناه از نوع اول پایین‌تر است و انسان را از اسلام خارج نمی‌کند.

قرآن کریم درباره‌ی نفاق در عقیده، یعنی ظاهرسازی ایمان و مخفی داشتن کفر، زیاد بحث کرده است، و خداوند منافقان را وصف نموده است به اینکه در روی زمین فساد و تباهی ایجاد می‌کنند و شرارتها و مصیبتها به بار می‌آورند و بدترین و خطرناک‌ترین عنصری هستند برای ملتها و جماعات، به این علت که آنها برحسب ظاهر چنان وانمود می‌کنند که ملتها را بر نقطه ضعفهای دشمنانشان راهنمایی می‌کنند، اما در باطن، خواست آنان در وهله‌ی اول منافع شخصی خودشان می‌باشد.

نفاق و دورویی، موجب مرتکب شدن به اخلاق ذمیمه و نکوهیده می‌شود از قبیل: ریا، مکر، چاپلوسی، غدر و خیانت، دروغ، پستی و خواری و... همه‌ی اینها آفتهایی هستند که بر پیکر ملّت یورش می‌آورند و آن را به صورت پیکری متروک، و موجودی خوار و بی‌خاصیت درمی‌آورند که در زندگی قادر به انجام رسالت خویش نباشد.

پاره‌ای از پدیده‌ها و علامتهای ریاکارانه‌ی افراد منافق که به وسیله‌ی آنها شناسایی می‌شوند - در پرتو آیات قرآن و احادیث نبوی - عبارتند از:

با سستی و بی‌میلی و با حالت دِیر کرد، نماز را انجام می‌دهند. و در واقع نماز ایشان ریاکارانه و بدون حقیقت است.

خدا را کمتر یاد می‌کنند.

در بین کفر و ایمان متردد می‌باشند.

همدیگر را به کارهای زشت فرا می‌خوانند و از کارهای خوب نهی می‌کنند.

از بخشش در راه خدا و خیر دست نگه می‌دارند.

خدا را فراموش کرده‌اند.

گمان می‌برند که به وسیله‌ی نفاق خویش، دارند خدا را فریب می‌دهند و حقیقت خود را از او پنهان می‌دارند.

هیاهوی بسیار و ادعاهای بزرگ دارند و گفتارشان زیاد است و عملشان کم و ناهماهنگ می‌باشد.

در هر محیطی رنگ آن محیط را می‌گیرند و با هر جمعیتی مطابق مذاق آنان حرف می‌زنند، و با مؤمنان «امَنّا» می‌گویند، و با مخالفان «انّا معکم»

حساب خود را از مردم جدا می‌کنند و به تشکیل انجمنهای سرّی و مرموز با نقشه‌های حساب شده می‌پردازند.

خدعه و نیرنگ، و فریب و دروغ، و تملّق و چاپلوسی، و پیمان شکنی و خیانت در تار و پودشان عجین شده است.

آنها افراد سرگردان و بی‌هدف، و فاقد برنامه و مسیر مشخص‌اند، نه جزء مؤمنان‌اند و نه در صف کافران، بلکه آنها همچون جسم معلّق و آویزان فاقد جهت حرکتند و این بادها هستند که آنها را به هر سو حرکت می‌دهد و به هر سمت بوزد با خود می‌برد.

خلاصه، دوگانگی شخصیت و تضادّ برون و درون که صفت بارز منافقان است، پدیده‌های گوناگونی در عمل و گفتار و پندار و رفتار فردی و اجتماعی آنها دارد که به خوبی می‌توان آن را شناخت.

و چون نفاق و منافق در هر جامعه‌ای وجود دارد، باید براساس معیارهای حساب شده‌ای که قرآن برای آنها بدست می‌دهد، شناسایی شوند، تا نتوانند زیان و یا خطری برای جامعه‌ی اسلامی ایجاد کنند. و در آیات بی‌شمار قرآنی و هم‌چنین سوره‌ی «منافقون» و احادیث نبوی، نشانه‌های مختلفی برای آنها ذکر شده است که لازم است مسلمانان آنها را مورد مطالعه و بررسی و تجزیه و تحلیل قرار دهند، تا از شر این دشمنان ناجوانمرد و خطرناک رهایی یابند.

این است نظر قرآن و اسلام درباره‌ی منافقان، و تردیدی نیست که موضعگیری اسلام در برابر آنان بسیار سخت می‌باشد، زیرا آنان به منزله‌ی میکروب‌های مضرّی هستند در پیکر ملّت که آن را با بیماریهای مختلف و متعدد مبتلا می‌سازند.

و در واقع، یگانه راه علاج و چاره‌جویی نفاق و دورویی در سطح جامعه، این است که افراد منافق و دو چهره در جامعه‌ی اسلامی ترک و منزوی گردند و با آنان از هر نوع داد و ستد، و رابطه‌ی دوستی و اعتماد پرهیز شود و به طور کلّی از اجابت و پذیرش خواسته‌ی آنان پیوسته خودداری به عمل آید، تا اینکه بدین وسیله اصلاح شوند و در رفتار و کردار خود تجدید نظر کنند، و در نتیجه به راه راست و مستقیم برگردند.

نفاق بر دو نوع است: 1- نفاق اکبر 2- نفاق اصغر.

نفاق اکبر، نفاق در عقیده است.

 نفاق اصغر، نفاق در زمینه‌ی اعمال و رفتار است.

نفاق در عقیده آن است که: کسی با زبان و بعضی اعمال و رفتار، اظهار ایمان کند. اما در باطن، منکرخدا و رسول و اوامر و فرامین آن دو باشد. خداوند درآیات 8 و 9 سوره‌ی بقره، از این‌گونه افراد سخن گفته است آنجاکه می‌فرماید:

 ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یَقُولُ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَبِٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَمَا هُم بِمُؤۡمِنِینَ٨ یُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَمَا یَخۡدَعُونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمۡ وَمَا یَشۡعُرُونَ٩ [البقرة: 8-9].

«در میان مردم دسته‌ای هستند که می‌گویند: ما به خدا و روز رستاخیز باور داریم. در صورتی که باور ندارند و جزو مؤمنان بشمار نمی‌آیند. (اینان به نظرشان) خدا و کسانی را گول می‌زنند که ایمان آورده‌اند، در صورتی که جز خود را نمی‌فریبند ولی نمی‌فهمند».

درآغاز سور‌ه‌ی منافقین نیزمی‌خوانیم:

﴿إِذَا جَآءَکَ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ قَالُواْ نَشۡهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُۥ وَٱللَّهُ یَشۡهَدُ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ لَکَٰذِبُونَ١ [المنافقون: 1].

«هنگامی که منافقان نزد تو می‌آیند، سوگند می‌خورند و می‌گویند: ما گواهی می‌دهیم که تو حتماً فرستاده‌ی خدا هستی ـ خداوند می‌داند که تو فرستاده‌ی خدا می‌باشی ـ ولی خدا گواهی می‌دهد که منافقان در گفته‌ی خود دروغگو هستند(چرا که به سخنان خود ایمان ندارند)».

همچنین درآیه‌ی 145 از سوره‌ی نساء به آنان هشدارسختی داده و می‌فرماید:

 ﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ فِی ٱلدَّرۡکِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمۡ نَصِیرًا١٤٥ [النساء: 145].

«بیگمان منافقان در اعماق دوزخ و در پایین‌ترین مکان آن هستند و هرگز یاوری برای آنان نخواهی یافت (تا به فریادشان رسد و آنان را برهاند)».

و درحقیقت این گروه منافق که در عقیده منافق‌اند، به خاطر داشتن دو چهره‌ی مختلف، خطرناک‌ترین دشمنان اسلام و مسلمین‌اند، زیرا موضع آنها کاملاً مشخص نیست، تا مردم مسلمان، آنها را بشناسند و از خود طرد کنند، بلکه در لابه‌لای صفوف مردم پاک و متدین و راستین و خداجو و حتی گاهی در پست‌های حساس نفوذ می‌کنند و به اسلام و مسلمین ضربه می‌زنند.

و نفاق در عمل و رفتار، آن است که: کسی برخی از اخلاق و صفات منافقان را در خود جمع‌آورده و در اعمال و رفتار، خوی آنان پذیرفته باشد، اما در دل به خدا و پیامبران آسمانی و روز بازپسین، مؤمن باشد. در گنجینه‌ی روایات و احادیث، روایات فراوانی از این‌گونه نفاق گفتگوکرده‌اند، مانند دو حدیث فوق که در هر دو، مراد، نفاق عملی است نه نفاق اعتقادی. چرا که نفاق به مفهوم خاصش، صفت افراد بی‌ایمانی است که ظاهراً در صف مسلمانان‌اند، اما باطناً دل در گرو کفر و زندقه دارند. ولی نفاق معنی وسیعی دارد که هرگونه دو‌گانگی ظاهرو باطن، گفتار و عمل را شامل می‌شود، هرچند در افراد مؤمن باشد، که ما از آن به عنوان «رگه‌های نفاق» نام می‌بریم، مسلماً در دو حدیث فوق، این‌گونه افراد، منافق به معنای خاص نیستند ولی رگه‌هایی از نفاق در وجود آنها هست و در عمل شبیه منافقان‌اند، نه در اعتقاد.

و برای یک فرد مسلمان همانطوری که دوری‌گزیدن و اجتناب از کفر و زندقه و شرک و چندگانه‌پرستی و نفاق و دورنگی‌عقیدتی لازم است، دوری و یکسویی از سیرت و عادات و خصلت‌های آدم‌های منافق و دورو، نیز الزامی است، تا در پرتو این دوری و یکسویی بتوانند به مراتب عالی ایمان و درجات کامل و ایده‌آل آن دست بیابند.

به هر حال، در حدیث بالا، بدین نکته اشاره رفته است که هر کس، متّصف به ویژگی ترک نماز جمعه باشد، در عمل، منافق است و کارش شبیه کار منافقان است و در حقیقت، این کردارش، گناه کبیره‌ای است که از مؤمن حقیقی صادر نمی‌شود.

1380 - [11] (ضَعِیف)

وَعَنْ جَابِرٍ أَنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج قَالَ: «مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ فَعَلَیْهِ الْـجُمُعَةُ یَوْمَ الْـجُمُعَةِ إِلَّا مَرِیض أَو مُسَافر أَوْ صَبِیٌّ أَوْ مَمْلُوکٌ فَمَنِ اسْتَغْنَى بِلَهْوٍ أَوْ تِجَارَةٍ اسْتَغْنَى اللهُ عَنْهُ وَاللَّهُ غَنِیٌّ حمید». رَوَاهُ الدراقطنی([11]).

1380- (11) جابر بن عبدالله س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر کس به خدا و روز بازپسین باور داشته باشد، گزاردن نماز جمعه در روز جمعه بر وی واجب است؛ مگر بر بیمار یا مسافر یا کودک و یا برده؛ (که بر این چهار گروه، نماز جمعه واجب نیست).

و هرکس با سرگرمی و تجارت، خود را بی‌نیاز از (عبادت) خدا بداند (و نماز جمعه را نگزارد) خداوند نیز از (عبادت) او بی‌نیاز است؛ و خدا بی‌نیاز (از عبادت) و شایسته‌ی سپاس و ستایش در همه حال است».

[این حدیث را دارقطنی روایت کرده است].

شرح: «فمن استغنی بلهو او تجارة استغنی الله عنه»: این بخش از حدیث، اشاره به این آیه دارد:

 ﴿وَإِذَا رَأَوۡاْ تِجَٰرَةً أَوۡ لَهۡوًا ٱنفَضُّوٓاْ إِلَیۡهَا وَتَرَکُوکَ قَآئِمٗاۚ قُلۡ مَا عِندَ ٱللَّهِ خَیۡرٞ مِّنَ ٱللَّهۡوِ وَمِنَ ٱلتِّجَٰرَةِۚ وَٱللَّهُ خَیۡرُ ٱلرَّٰزِقِینَ١١ [الجمعة: 11].

«(برخی از اصحاب، در یکی از جمعه‌ها) هنگامی که تجارت و یا سرگرمی‌ای را دیدند از پیرامون تو پراکنده شدند و تو را ایستاده (بر منبر، در حال خطبه) رها کردند! بگو: آنچه در پیش خدا (از فضل و ثواب) است، بهتر از سرگرمی و بازرگانی است و خدا بهترین روزی‌رسان است».




[1]- مسلم 2/591 ح (4-865)؛ نسایی 3/88 ح 1370 ابن ماجه 1/260 ح 794؛ دارمی 1/444 ح 1570؛ و مسند احمد 2/84.

[2]- ابوداود 1/638 ح 1052؛ ترمذی 2/373 ح 500؛ نسایی 3/88 ح 1369؛ ابن ماجه 2/357 ح 1125؛ دارمی 1/444 ح 1571؛ و مسند احمد 3/424.

[3]- موطأ مالک 1/111 ح 20، «کتاب الجمعة».

[4]- مسند احمد 3/332.

[5]- ابوداود 1/638 ح 1053؛ نسایی 3/89 ح 1372؛ ابن ماجه 1/358 ح 1128؛ و مسند احمد 5/8.

[6]- ابوداود 1/640 ح 1056؛ دارقطنی 2/6 ح 2، «باب الجمعة علی من سمع النداء».

[7]- ترمذی 2/376 ح 502.

[8]- ابوداود 2/644 ح 1067؛ دارقطنی 2/3، ح 2 «باب من تجب علیه الجمعة».

[9]- مسلم 1/452 ح (254-652).

[10]- مسند امام شافعی ص 70.

[11]- دارقطنی 2/3 ح 1، «باب من تجب علیه الجمعة».

نماز جمعه

فصل اول

1354 - [1] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «نَحْنُ الْآخِرُونَ السَّابِقُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ بَیْدَ أَنَّهُمْ أُوتُوا الْکُتَّابَ مِنْ قَبْلِنَا وَأُوتِینَاهُ من بعدهمْ ثمَّ هَذَا یومهم الَّذِی فرض عَلَیْهِم یَعْنِی یَوْم الْـجُمُعَةَ فَاخْتَلَفُوا فِیهِ فَهَدَانَا اللهُ لَهُ وَالنَّاسُ لَنَا فِیهِ تَبَعٌ الْیَهُودُ غَدًا وَالنَّصَارَى بَعْدَ غَد»

وَفِی رِوَایَةٍ لِمُسْلِمٍ قَالَ: «نَحْنُ الْآخِرُونَ الْأَوَّلُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَنَحْنُ أَوَّلُ مَنْ یَدْخُلُ الْـجَنَّةَ بید أَنهم». وَذکر نَحوه إِلَى آخِره([1]).

1354- (1) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «ما در دنیا، آخرین امّت هستیم، ولی در رستاخیز، پیشاپیش سایر امّت‌‌ها خواهیم بود و از همه‌ی امّت‌ها جلوتر می‌باشیم؛ جز این که آنان پیش از ما صاحب کتاب آسمانی شده‌اند و آن را دریافت نموده‌‌اند و ما پس از ایشان، صاحب کتاب شده‌ایم؛ پس این روز، (روز جمعه که به فضیلت آن مشرّف شده‌ایم،) همان روزی است که بر آن‌ها فرض شد (تا شعائرشان را در آن انجام دهند؛) ولی آنان، در مورد آن، دچار اختلاف‌نظر شدند. آن‌گاه خداوند بلندمرتبه ما را بدان (یعنی روز جمعه) راهنمایی فرمود و بقیه‌ی مردم (اهل کتاب) پشت سر ما قرار دارند؛ این طور که یهودیان به جای آن، فردا (یعنی شنبه) و مسیحیان، پس فردا (یعنی یکشنبه) را برای عبادت خود انتخاب نمودند».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند. و در روایتی دیگر از مسلم چنین آمده است]:

«نحن الاخرون الاوّلون یوم القیامة، ونحن اوّل من یدخل الجنة بید انّهم اوتوا الکتاب من قبلنا واُتیناه من بعدهم، فاختلفوا. فهدانا الله لـما اختلفوا فیه من الحق، فهذا یومهم الذی اختلفوا فیه؛ هدانا الله له. قال: یوم الجمعة فالیوم لنا وغداً للیهود وبعد غدٍ للنصاری».

«ما در دنیا، آخرین و واپسین امّت هستیم، ولی در قیامت، پیشاپیش سایر امّت‌ها خواهیم بود؛ با وجودی که آن‌ها قبل از ما صاحب کتاب آسمانی شده‌اند. سپس خداوند بلندمرتبه، روز جمعه را برای اهل کتاب (یهود و نصاری) فرض نمود (تا شعائرشان را در آن، انجام دهند؛) ولی آنان در مورد آن، دچار اختلاف‌نظر شدند. آن‌گاه خداوند ما را بدان (روز جمعه) راهنمایی فرمود و سایر مردم (اهل کتاب) پشت سر ما قرار دارند؛ شنبه روز عبادت یهودیان و یکشنبه روز عبادت مسیحیان است».

1355 - [2] (صَحِیح)

وَفِی رِوَایَة لمُسلم عَن أبی هُرَیْرَة وَعَنْ حُذَیْفَةَ قَالَا: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج فِی آخِرِ الْـحَدِیثِ: «نَحْنُ الْآخِرُونَ مِنْ أَهْلِ الدُّنْیَا وَالْأَوَّلُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ الْمقْضِی لَهُم قبل الْـخَلَائق»([2]).

1355- (2) و در روایتی دیگر از مسلم به نقل از ابوهریره س و حذیفه س چنین آمده است که آن دو گفته‌اند:

رسول خدا ج در پایان حدیث فرمودند: «ما در دنیا، آخرین امّت هستیم، ولی در رستاخیز، پیشاپیش سایر امّت‌ها خواهیم بود که پیش از دیگران، برای آن‌ها (به خاطر ورود به بهشت) فیصله می‌گردد».

شرح: «السابقون»: پیشگامان؛ سبقت‌گیرندگان بر دیگران در ورود به بهشت.

«بَیدَ»: اسم لازم الاضافة است به معنای «غیر». «بَیدَ» در موارد زیر با «غیر» فرق دارد:

1-  بَیدَ همواره مضاف می‌شود به جمله‌ی «اَنّ» و اسم و خبر آن.

2-  فقط در استثنای منقطع به کار می‌رود.

3-  صفت واقع نمی‌شود.

«جمعه»: طبق قول مشهور، جمعه، به ضم «میم» تلفظ می‌شود و همین قول، فصیح‌تر و شایع‌تر می‌باشد که جمهور نیز بدان قائلند. و در روایتی به سکون «میم» آمده است و قرائت امام اعمش نیز به سکون «میم» می‌باشد. و برخی از علماء و صاحب‌نظران اسلامی، آن را به فتح «میم» خوانده‌اند. زجاج می‌گوید: جمعه را به کسر «میم» نیز تلفظ کرده‌اند.

کوتاه سخن این که، در کلمه‌ی «جمعه» چهار تلفظ وجود دارد:

1-  به ضم میم؛ «الجُمُعة».

2-  به سکون میم؛ «الجُمْعة». در این صورت، معنای آن، «المجموع» می‌شود؛ یعنی «یوم الفوج المجموع».

3-  به فتح میم؛ «الجُمَعة». در این صورت، معنای آن «الجامع» است؛ یعنی «یوم الوقت الجامع».

4-  به کسر میم؛ «الجُمِعة».

و فصیحتر و شایعتر، همان تلفظ اوّل است.

در روزگار جاهلیت، اسم روز جمعه، «روز عروبة» بود؛ «عروبة» اسم سریانی و معرّب است؛ و معنای «عروبة»، «رحمت» است. و بعدها اسم آن را به روز «جمعه» تغییر دادند.

برخی از علماء و اندیشمندان گفته‌اند: جمعه، اسمی اسلامی است و علّت نامگذاری آن به جمعه، به خاطر جمع شدن مردم برای نماز است.

برخی نیز می‌گویند که علّت نام‌گذاری آن به جمعه، به خاطر آن است که در این روز، آفرینش آدم کامل و جمع‌آوری شد.

و برخی دیگر گفته‌اند: از آنجایی که «کعب بن لوی» در این روز، مردم را جمع کرد و برای آنان موعظه و نصیحت نمود، این روز به «جمعه» (روز اجتماع مردم) مشهور و معروف گردید.

به هر حال، یکی از فرایض مهمّ اسلام، برپایی نماز جمعه است؛ زیرا جلوه‌ای زیبا از بزرگی و شکوه همبستگی امّت اسلام است. نماز جمعه، مهمترین و کارآمدترین پایگاه اطلاع‌رسانی دینی و دنیوی است. پایگاه‌های آن، میعادگاه بزرگ عبادی و تبلیغی و جهادی و نیز عرصه‌ی خواری و شکست دشمنان و بدخواهان اسلام است.

حضور انبوه مردم در نماز جمعه، تجلّی ایمان و نشانه‌ی اسلام‌دوستی آنان است. از نگاه فرهنگ اسلام، رشد و تکامل معنوی انسان در متن زندگی اجتماعی رخ می‌دهد؛ بنابراین، اجتماع نمازهای روزانه و جمعه و جشن‌ها (و جشن سعید فطر و جشن قربان)، سودمندترین مراسم آگاهی‌بخش دینی و پاسخگویی به نیازهای دینی و اجتماعی و دیگر مسائل است. در این فضای گروهی، مردم به تبادل فکر و اندیشه می‌پردازند؛ و هم‌فکری، هم‌یاری و روحیه‌ی اجتماعی در میانشان رشد می‌کند.

خداوند بلندمرتبه، دین اسلام را بهترین دین قرار داده است و به فرخندگی آن، نعمت‌های بسیاری به مسلمانان ارزانی داشته است؛ یکی از این نعمت‌ها، عید کردن روز جمعه است. ابولبانه بدری س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «انّ یوم الجمعة سیّد الایّام» (ابن ماجه ح 60؛ مسند احمد ح 360؛ مصنّف ابن ابی شیبه ح 260)؛ «روز جمعه، بهترین روزها نزد خداوند بلندمرتبه است».

از این رو، روز جمعه، برتری ویژه‌ای بر سایر روزها دارد؛ زیرا که روز جمعه، حج درویشان است. مهمترین ویژگی و نمود محتوایی شریعت اسلام، توفیق آن در آمیزش معارف دین و ارزش‌های انسانی و اخلاقی با مسائل سیاسی و اجتماعی و فرهنگ روز است. فلسفه‌ی نماز جمعه، این است که دانشمندان پاک دل و آشنا به روحیه‌ی مردم با طرح مسایل روز و بررسی جلوه‌های فرهنگ رفتاری اسلام و شرح معارف دینی در مردم، نشاط معنوی و حس استقلال فکری و شخصیتی و خودباوری ایجاد، و به فساد رذایل اخلاقی و آسیب‌ها و آفت‌های اجتماعی آگاهی و مصونیت بخشند؛ تا این روشنگری و اطلاع‌رسانی‌ها، سبب پای‌بندی عبادت آگاهانه و رعایت همیشگی تقوا و تداوم زندگی ارجمند و مقتدرانه‌ی اسلامی اسلام؛ و برای ادای دین به بهترین وجه، در خدمت اسلام و مسلمانان باشند.

نخستین نماز جمعه در اسلام:

بنابر چند روایت، نماز جمعه در مکّه (شب اسراء) واجب گردید؛ امّا به واسطه‌ی فراهم نشدن شرایط آن در مکه‌ی مکرمه، برگزار نگردید؛ بلکه بنابر روایتی اوّلین نماز جمعه در مدینه انجام شد؛ به این صورت: هنگامی که پیامبر ج در مکه بود؛ دستور انجام دادن آن را به «اسعد بن زرارة» س داد و او نیز بنابر قولی، اولین نماز جمعه را در دهی که به آن «نقیع الخضمات» می‌گفتند و در نیم‌فرسخی مدینه است، برگزار نمود.

در برخی از روایات اسلامی آمده است که مسلمانان مدینه، پیش از آن که پیامبر ج هجرت کند، با یکدیگر صحبت کردند و گفتند: یهود در یک روز هفته (روز شنبه) اجتماع می‌کنند و نصارا نیز روزی (یکشنبه) برای اجتماع دارند؛ چه خوب است که ما هم روزی را برای خود قرار دهیم و در آن روز جمع شویم و ذکر و یاد خدا گوییم و شکر او را به جای آوریم. آن‌ها روز قبل از شنبه را که در آن زمان، «یوم العروبة» نامیده می‌شد، برای این هدف برگزیدند و به سراغ «اسعد بن زرارة» س (یکی از بزرگان مدینه) رفتند؛ او نماز را به صورت جماعت با آن‌ها به جای آورد و به آن‌ها اندرز داد و آن روز، «روز جمعه» نامیده شد؛ زیرا روز اجتماع مسلمانان بود.

«اسعد بن زرارة» س دستور داد گوسفندی را ذبح کردند و ناهار و شام همگی از همان یک گوسفند بود؛ چرا که تعداد مسلمانان در آن روز، بسیار اندک بود. و این نخستین جمعه‌ای بود که در اسلام تشکیل شد.

اما نخستین جمعه‌ای که رسول خدا ج با اصحابش تشکیل دادند، هنگامی بود که به مدینه هجرت کرد؛ وارد مدینه شد و آن روز، روز دوشنبه، دوازدهم ربیع‌الاول هنگام ظهر بود. آن حضرت ج چهار روز در «قباء» ماندند و مسجد قبا را بنیان نهادند؛ سپس روز جمعه به سوی مدینه‌ی منوره حرکت کرد (فاصله‌ی میان قباء و مدینه بسیار کم است و امروز قباء یکی از محله‌های داخل مدینه است) و به هنگام نماز جمعه به محله‌ی «بنی سالم» رسید و مراسم نماز جمعه را در آنجا برپا داشت؛ و این اولین جمعه‌ای بود که رسول خدا ج در اسلام به جای آورد، خطبه‌ای هم در این نماز جمعه خواند که اولین خطبه‌ی آن حضرت ج در مدینه بود.

یکی از محدثان، از عبدالرحمن بن کعب نقل می‌کند که پدرم هر وقت صدای اذان جمعه را می‌شنید بر «اسعد بن زرارة» س رحمت می‌فرستاد. هنگامی که دلیل این مطلب را جویا شدم؛ گفت: به خاطر آن است که او نخستین کسی بود که نماز جمعه را با ما به جای آورد؛ گفتم: آن روز چند نفر بودید؟ گفت: فقط چهل نفر. (روح المعانی، ج 28 ص 88)

فلسفه‌ی گردهمایی، جهت برگزاری نماز جمعه:

در اسلام، در میان روزها، روز جمعه از اهمیت خاصّی برخوردار است؛ بهترین دلیل بر اهمیت این فریضه‌ی بزرگ اسلامی - قبل از هر چیز - آیات سوره‌ی جمعه و احادیث بی‌شمار رسول خدا ج است که به همه‌ی مسلمانان و اهل ایمان، دستور می‌دهد که به محض شنیدن اذان جمعه، به سوی آن بشتابند و هرگونه کسب و کار و برنامه‌ی مزاحم را ترک گویند.

و چرا چنین نباشد، در حالی که جمعه، سرور روزهای هفته و دارای بزرگترین مرتبه در نزد خداوند بلندمرتبه است؛ جمعه، روز کمک به محرومان و فقرا و عید هفتگی مسلمانان است.

در روز جمعه، خداوند بلندمرتبه، کارهای نیک را چند برابر و کارهای زشت را محو می‌کند؛ به درجات مؤمنان افزوده می‌شود و دعاها اجابت می‌شود و بلاها و مصیبت‌ها دور و نیازهای مؤمنان، برآورده می‌شود.

برای کسی‌که در روز جمعه به نظافت پردازد و ناخن و موی سر و صورت خود را کوتاه کند و مسواک زند و... و به سوی نماز جمعه برود، فرشتگان او را بدرقه می‌کنند و برای او استغفار و شفاعت می‌نمایند.

اولین اقدام پیامبر ج پس از هجرت به مدینه، اقامه و برگزاری نماز جمعه بود؛ نمازی که دعوت به آن، با جمله‌ی «یا ایها الذین امنوا» شروع شده است؛ نمازی که با جمله‌ی «فاسعوا الی ذکر الله» مردم به اقامه و برگزاری آن ترغیب شده‌اند؛ نمازی که فرمان ترک داد و ستد را به همراه دارد؛ نمازی که در روایات، هم وزن حج برشمرده شده است. نمازی که در آن، دعا، مستجاب می‌شود؛ نمازی که سبک شمردن و استخفاف آن، نشانه‌ی نفاق شمرده شده است؛ نمازی که در آن، امام جمعه باید مردم را به تقوا سفارش کند؛ نمازی که در آن، مردم از مسائل جهان آگاه می‌شدند؛ نمازی که باید به جماعت برگزار شود و نمی‌توان آن را فردی خواند.

به هر حال، نماز جمعه، قبل از هر چیز، یک عبادت بزرگ دستجمعی است و اثر عمومی عبادات را - که تلطیف روح و جان و شستن دل از آلودگی‌های گناه و زدودن زنگار معصیت از قلب می‌باشد - در بردارد؛ به خصوص این که، در پیشاپیش خود، دو خطبه دارد که مشتمل بر انواع مواعظ و اندرزها و امر به تقوا و پرهیزگاری است.

و اما از نظر اجتماعی و سیاسی، یک کنگره‌ی بزرگ هفتگی است که بعد از کنگره‌ی سالانه‌ی حج، بزرگترین کنگره‌ی اسلامی می‌باشد؛ و به همین دلیل، جمعه، حجّ کسانی به شمار می‌آید که قادر به شرکت در مراسم حج نیستند.

در حقیقت، اسلام، به سه اجتماع بزرگ اهمیت می‌دهد:

اجتماعات روزانه که در نماز جماعت حاصل می‌شود.

اجتماع هفتگی که در مراسم نماز جمعه است.

و اجتماع حج که در کنار خانه‌ی خدا هر سال یک بار انجام می‌گیرد؛ نقش نماز جمعه در این میان بسیار مهم است؛ به خصوص این که یکی از برنامه‌های خطیب در خطبه‌ی نماز جمعه، ذکر مسایل مهم سیاسی و اجتماعی و اقتصادی است؛ و به این ترتیب، این اجتماع بزرگ و پرشکوه، می‌تواند منشأ برکات زیر شود:

1-  آگاهی بخشیدن به مردم در زمینه‌ی معارف اسلامی و رویدادهای مهم اجتماعی و سیاسی.

2-  ایجاد همبستگی و انسجام هر چه بیشتر در میان صفوف مسلمانان به گونه‌ای که دشمنان و بدخواهان را به وحشت افکند و پشت آن‌ها را بلرزاند.

3-  تجدید روحیه‌ی دینی و نشاط معنوی برای توده‌ی مردم مسلمانان.

4-  جلب همکاری برای حلّ مشکلات عمومی.

به همین دلیل، همیشه دشمنان اسلام، از یک نماز جمعه‌ی جامع الشرایط، که دستورهای اسلامی دقیقاً در آن رعایت شود، بیم داشته‌اند.

و نیز به همین دلیل، نماز جمعه همیشه به عنوان یک اهرم نیرومند سیاسی در دست حکومت‌ها بوده است؛ منتها حکومت‌های عدل و دادگر، همچون حکومت پیامبر اکرم ج و خلفای راشدین و دیگر بزرگان دینی، از آن بهترین بهره‌برداری‌ها را به نفع اسلام می‌کردند؛ و در مقابل، حکومت‌های جور، از آن سوء استفاده می‌کردند و برای تحکیم پایه‌های قدرت خود، از آن بهره‌برداری می‌نمودند.

گاه اتفاق می‌افتد که دشمنان اسلام، یک هفته تمام به صورت شبانه‌روزی، تبلیغات مسموم می‌کنند ولی با یک خطبه‌ی نماز جمعه و مراسم پرشکوه و حیات‌بخش آن، همه خنثی می‌شود و روح تازه‌ای در کالبدها دمیده می‌گردد و خون تازه‌ای در عروق، به حرکت درمی‌آید.

به هر حال، اسلام، تمام مسلمانان ساکنِ یک محیط را، هفته‌ای یک بار در مسجد و یا مصلّای بزرگترِ محلِ سکونت خویش، جهت ادای فریضه‌ای به نام جمعه فرامی‌خواند، تا این فرصت را به تمام ساکنان یک شهر و یا یک روستای بزرگ ارزانی بخشد برای این که بتوانند در ضمن ادای فریضه‌ی دینی، در روز معین و در مکان مشخّص، گرد هم جمع شوند و با برنامه‌ریزی صحیح، صدها مشکل از مشکلات خود را حل و فصل نمایند و با گوش دادن به موعظه‌ی واعظان و شنیدن سخنان گویندگان و سخنرانان، بسیاری از موضوعات و مسایل دینی و اخلاقی و رویدادها و پدیده‌های اجتماعی و علمی و سیاسی را بشنوند و فراگیرند و بدین وسیله، بر تمام رویدادهای هفته که در سطح شهر و روستای محلِ سکونت خویش و یا در کشور و یا در سطح جهانی رخ داده‌اند، اطلاع و آگاهی یابند.

این از یک سو، و از سوی دیگر، می‌توانند در حدّ امکان و توانایی خود، برای رفع مشکلات و نارسایی‌های جامعه‌ی خویش، تصمیمات و راه حل‌های مؤثّر و مفیدی اتخاذ نمایند و با اتحاد و تشریک مساعی همدیگر، هر چه بیشتر به مرحله‌ی اجرا درآورند؛ زیرا پرستش و عبادت افراد در زندگی انسان با نقش اجتماعی آن‌ها بی‌ارتباط نیست و شخص عبادتگزار، تنا هنگامی در برقراری چنین ارتباطی موفق خواهد شد که عبادتش در روابط اجتماعی، منشأ نیروی سازنده‌ای باشد و به نحو شایسته و بایسته‌ای، بین صفوف مسلمانان، هماهنگی ایجاد کند.

جنبه‌های اجتماعی عبادت، هنگامی به هدف اعلای خود می‌رسد که شعائر پرستش و عبودیت در لاک تحجّر و انجماد شخصی و فردی بیرون آید و در پایگاه‌های اجتماعی، رمز اتّحاد و همبستگی خلل‌ناپذیر گردد و هر چه بیشتر صفوف فشرده‌ی امّت اسلام را جهت غلبه بر مشکلات زندگی و چیره شدن بر دشمنان دینی و دنیایی، به سوی وحدت و یگانگی رهبری کند.

به خاطر چنین فواید دینی و دنیایی است که نماز جمعه و جماعات؛ مورد تأکید قرار گرفته است و ترک آن‌ها بدون عذر موجّه صحیح نیست؛ چنان که رسول خدا ج می‌فرماید:

«من ترک ثلاث جُمع تهاوناً بها، طبع الله علی قلبه» (ترمذی، ابوداود، ابن ماجه و نسایی«هر کس، سه نماز جمعه را از روی سهل‌انگاری ترک کند، خداوند بر قلب او مهر می‌زند».

باز رسول خدا ج درباره‌ی فضیلت و برتری نماز جماعت فرموده است:

«صلاة الجماعة تفضل صلاة الفذّ بسبع و عشرین درجة» (ترمذی، ابن ماجه و نسایی«یک نماز به صورت جماعت خواندن، بیست و هفت برابر پاداش نماز انفرادی را دارد و از آن بهتر است».

از این رو، تشکیل جمعه و جماعات در مناطق مسلمان‌نشین و حفاظت و مراقبت مسلمانان از آن، در حفظ و نگهداری این دین مقدّس و شریعت اسلام و حراست بقا و استمرار آداب و رسوم آن بر طریقه و روشی که از رسول خدا ج و اصحاب بزرگوارش به جای مانده است، نقش بسیار مؤثری را در ایجاد وحدت و همبستگی، ایفا می‌کند؛ و هم‌چنین مصون ماندن آن از تحریف محرّفان و دور ماندنش از بیهوده‌گویی بیهوده‌گویان، خودنمایانگر تأثیر معجزه‌آسایی آن می‌باشد.

بنابراین، اگر مسلمانان - خدای ناخواسته - نماز جمعه و جماعات را ترک می‌کردند و به صورت انفرادی در خانه‌های خویش به عبادت و ادعیه می‌پرداختند و در حالت گوشه‌گویری و عزلت‌نشینی آن را به طور پراکنده و دور از هم انجام می‌دادند، بی‌گمان نماز با این کیفیت و آداب و رسوم خاصّش، به طور کلّی نسخ و نابود می‌شد و اصالت و حالت اولیه‌ی خود را از دست می‌داد؛ و تردیدی نیست که مسلمانان - در چنین حالتی - در آن، تنوّع و تغییر و دگرگونی بسیاری (از لحاظ کمّی و کیفی) به وجود می‌آوردند؛ همچنان که در بسیاری از مظاهر و پدیده‌های زندگی و آداب و رسوم محیطی، اختلاف فاحش طبقاتی و اجتماعی ایجاد شده است؛ به گونه‌ای که بیشتر مردم - اعم از شهری و روستایی - در موارد ذکر شده، با هم تضاد و تخالف کامل پیدا کرده‌اند و بعضی از برخی دیگر، متنفّر و گریزانند!.

پس با این وصف، تردیدی نیست که جمعه و جماعات، عامل بزرگ و وسیله‌ی بسیار مهمّی است در ایجاد وحدت و تشکّل مسلمانان در عبادت و در احکام و دستورات دینی؛ و به خاطر چنین فضل و برتری و حکمت و فلسفه‌ی بزرگی است که نماز جماعت، چند برابر نماز انفرادی، ثواب و پاداش دارد.

1356 - [3] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «خَیْرُ یَوْمٍ طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ یَوْمُ الْـجُمُعَةِ فِیهِ خُلِقَ آدَمُ وَفِیهِ أُدْخِلَ الْـجَنَّةَ وَفِیه أخرج مِنْهَا وَلَا تقوم السَّاعَة لَا فِی یَوْم الْـجُمُعَة». رَوَاهُ مُسلم([3]).

1356- (3) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «بهترین روزی که خورشید بر آن دمیده است، روز جمعه است؛ در آن روز، آدم7 آفریده شده و در آن روز، وارد بهشت شده و در آن روز، از بهشت اخراج شده است؛ و قیامت نیز برپا نمی‌گردد مگر در روز جمعه».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «و فیه اخرج منها»: به ظاهر، اخراج آدم7 از بهشت، فضیلتی به شمار نمی‌آید؛ زیرا فضیلت و برتری، از آنِ کارها و عملکردهای خیر و نیکو و شایسته و بایسته است، در حالی که اخراج آدم7 از بهشت، بر مبنای عتاب و سرزنش و توبیخ و مذمّت بوده است!.

در پاسخ بدین شبه می‌توان گفت که پیامبر اکرم ج باعبارت «و فیه اخرج منها»، اشاره‌ای داشته است به اتفاق‌ها و رویدادهای مهمّی که در آن روز به وقوع پیوسته‌اند؛ و به یقین، اخراج آدم7 از بهشت، از زمره‌ی اتفاق‌ها و رویدادهای مهم و بزرگ آن روز، به شمار می‌آید. برخی از علماء و صاحب‌نظران اسلامی گفته‌اند: آمدن آدم7 به زمین، سبب خیر و نیکی بوده است؛ چون هزاران پیامبر و نبی، از نسل وی به وجود آمده است که آمدن آن‌ها برای جامعه‌ی بشری، سراسر خیر و نیکی بوده است.

در اینجا، سؤالی دیگر مطرح می‌شود؛ و آن این که: آیا روز جمعه افضل و برتر است یا روز عرفه؟

در این باره، علماء و دانشوران دینی، با همدیگر اختلاف‌نظر دارند. گروهی از آن‌ها، روز عرفه (نهم ذی حجه) را افضل و برتر قرار داده‌اند؛ و همین دیدگاه صحیح شافعی‌ها و حنفی‌ها می‌باشد.

و گروهی دیگر، روز جمعه را برتر و افضل می‌دانند؛ و امام احمد بن حنبل و ابن عربی مالکی، قائل به این نظریه بوده‌اند.

1357 - [4] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِنَّ فِی الْـجُمُعَةِ لَسَاعَةً لَا یُوَافِقُهَا عَبْدٌ مُسْلِمٌ یَسْأَلُ اللهَ فِیهَا خَیْرًا إِلَّا أعطَاهُ إِیَّاه». وَزَاد مُسلم: «وَهِیَ سَاعَةٌ خَفِیفَةٌ». وَفِی رِوَایَةِ لَهُمَا قَالَ: «إِنَّ فِی الْـجُمُعَةِ لَسَاعَةً لَا یُوَافِقُهَا مُسْلِمٌ قَائِم یُصَلِّی یسْأَل لاله یخرا إِلَّا أعطَاهُ إِیَّاه»([4]).

1357- (4) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرموند: «بی‌گمان در روز جمعه، لحظه‌ای وجود دارد که هر بنده‌ی مسلمانی، در آن لحظه (به نماز بایستد و) از خداوند بلندمرتبه، خیری را بخواهد؛ قطعاً خداوند بلندمرتبه، آن خواسته را بدو عنایت می‌کند».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند؛ و مسلم این عبارت را نیز افزوده است:] «و آن لحظه‌ی اجابت دعا، لحظه‌ای کوتاه است».

[و در روایتی دیگر از بخاری و مسلم چنین آمده است که رسول خدا ج فرمودند]:

«در روز جمعه، لحظه‌ای وجود دارد که هر بنده‌ی مسلمانی، ایستاده به نماز آن لحظه را بگذراند و از خداوند چیزی را بخواهد، قطعاً خداوند، آن خواسته را بدو عنایت می‌کند».

شرح: «و هی ساعة خفیفة»: در روایت بخاری و مسلم چنین آمده است:

«انّ رسول الله ج ذکر یوم الجمعة فقال: «فیه ساعة لایوافقها عبد مسلم وهو قائم یصلّی، یسأل الله تعالی شیئاً الّا اعطاه ایّاه»؛ واشاره بیده یُقلّلها».

«پیامبر اکرم ج درباره‌ی روز جمعه بحث کرد و فرمود: یک زمان و ساعتی در روز جمعه وجود دارد که هر بنده‌ی مسلمانی در آن ساعت، در حالت نماز خواندن ایستاده باشد، هر چیزی را که از خدا بخواهد، خداوند خواسته‌اش را استجابت می‌نماید. پیامبر اکرم ج با دستش اشاره کرد که مدّت زمان این ساعت، کوتاه و کم است (و با عبادت در این مدّت کوتاه، می‌توان به سعادت بس عظیم و بزرگی رسید)».

1358 - [5] (صَحِیح)

وَعَنْ أَبِی بُرْدَةَ بْنِ أَبِی مُوسَى قَالَ: سَمِعْتُ أَبِی یَقُولُ: سَمِعْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ ج یَقُولُ فِی شَأْنِ سَاعَةِ الْـجُمُعَةِ: «هِیَ مَا بَیْنَ أَنْ یَجْلِسَ الْإِمَامُ إِلَى أَن تقضى الصَّلَاة». رَوَاهُ مُسلم([5]).

1358- (5) ابوبردة بن ابی موسی س گوید: از پدرم (ابوموسی اشعری س) شنیدم که می‌گفت: از رسول خدا ج در خصوص لحظه‌ی اجابت دعا در روز جمعه شنیدم که می‌فرمودند: «آن، فاصله‌ی بین هنگامی است که امام (برای خطبه گفتن بر فراز منبر) می‌نشیند تا زمانی که نماز پایان یابد».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: این روایت به طور کامل در مسلم چنین روایت شده است:

«عن ابی بردة بن ابی موسی الاشعری س قال: قال عبدالله بن عمر س: أسمعتَ اباک یحدّث عن رسول الله ج فی شأن ساعة الجمعة؟ قال: قلتُ: نعم؛ سمعتُه یقول: سمعتُ رسول الله ج یقول: «هی ما بین ان یجلس الامام الی ان تُقضی الصلاة» (مسلم).

«از ابوبردة س پسر ابوموسی اشعری س روایت شده است که گفت: عبدالله بن عمر س گفت: آیا از پدرت شنیده‌ای که در خصوص لحظه‌ای از روز جمعه از رسول خدا ج حدیثی نقل کند؟

گفتم: آری؛ شنیده‌ام که می‌گفت: شنیدم رسول خدا ج می‌فرمود: «آن، فاصله‌ی بین هنگامی است که امام (برای خطبه گفتن) می‌نشیند تا زمانی که نماز پایان یابد».

لحظه‌ی اجابت دعا در روز جمعه:

درباره‌ی تعیین لحظه‌ی اجابت دعا در روز جمعه، در بین علماء و صاحب‌نظران اسلامی، اختلاف‌نظر وجود دارد؛ گروهی بر این باورند که این زمان، مخصوص عصر و روزگار پیامبر اکرم ج بوده است.

جمهور علماء و دانشمندان دینی، بر این اعتقادند که این زمان و ساعت، تا روز قیامت ادامه دارد و منحصر به برهه‌ای از زمان نیست؛ اما درباره‌ی تعیین و عدم تعیین آن، اختلاف‌نظر دارند؛ تا جایی که در این مورد، چهل و پنج قول نقل شده است. از میان این اقوال، یازده قول، مشهورند که از میان آن‌ها نیز، دو قول، مشهورتر و پسندیده‌تر می‌باشند:

1-   بعد از نماز عصر تا غروب خورشید؛ امام ابوحنیفه/و امام احمد بن حنبل;، قائل به این نظریه هستند.

2-   زمانی که امام برای ایراد خطبه بر فراز منبر می‌رود تا پایان نماز؛ شوافع، این قول را اختیار کرده‌اند.

دلیل قول اول، این احادیث است:

الف) انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «التمسوا الساعة التی ترجی فی یوم الجمعة بعد العصر الی غیبوبة الشمس» (ترمذی)؛ «لحظه‌ی اجابت دعا در روز جمعه را بعد از عصر تا غروب آفتاب، جستجو کنید».

ب)   ابوهریره س گوید: عبدالله بن سلام س گفت: «انّی لاعلم تلک الساعة»؛ «من نسبت به لحظه‌ی اجابت دعا در روز جمعه، آگاهم». ابوهریره س خطاب بدو گفت: «حدّثنی بها»؛ «مرا از آن باخبر گردان». عبدالله بن سلام س گفت: «هی آخر ساعة من یوم الجمعة قبل ان تغیب الشمس» (نسایی)؛ «لحظه‌ی اجابت دعا، در آخرین ساعات روز جمعه، قبل از غروب آفتاب است».

و دلیل قول دوم، این احادیث و روایات است:

الف) حدیث ابوموسی اشعری س (حدیث شماره 1358)

ب)   عمرو بن عوف س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «انّ فی الجمعة ساعة لایسأل الله العبد فیها شیئاً الّا اتاه الله ایّاه. قالوا: یا رسول الله! ایّة ساعة هی؟ قال: حین تقام الصلاة الی انصراف منها» (ترمذی)؛ «بی‌گمان در روز جمعه، ساعتی وجود دارد که هر بنده‌ی مسلمانی در آن لحظه، چیزی از خداوند بخواهد، قطعاً خداوند آن خواسته را بدو عنایت می‌کند. گفتند: ای فرستاده‌ی خدا! لحظه‌ی اجابت دعا، در چه زمانی است؟ فرمودند: از هنگامی که نماز بر پا می‌گردد تا آن‌گاه که پایان یابد».

برخی از علماء و صاحب نظران دینی، سعی کرده‌اند که این دو نوع روایت‌ها را با هم تطبیق بدهند؛ امّا بیشتر علماء و دانشوران، قائل به ترجیح یک روایت بوده‌اند؛ از این رو احناف و حنبلی‌ها، قول اول و شافعی‌ها، قول دوم را اختیار کرده‌اند.

در هر صورت، بهتر است که وقت عصر تا مغرب روز جمعه، به ذکر و دعا، اختصاص یابد؛ و هم‌چنین از لحظه‌ی آغاز خطبه تا بعد از نماز، اگر فرصتی برای دعا مهیا شد، نباید از آن غفلت ورزید.

چرا لحظه‌ی اجابت دعا، در روز جمعه، مخفی است؟

بسیاری از علماء و صاحب‌نظران اسلامی، بر این باورند که مخفی بودن لحظه‌ی اجابت دعا در روز جمعه، برای این است که مردم به همه‌ی لحظه‌ها و ساعت‌های روز جمعه اهمیت دهند؛ همان‌گونه که خداوند بلندمرتبه، رضایت و خشنودی خود را در میان انواع طاعات پنهان کرده است تا مردم به همه‌ی طاعات روی آورند و غضبش را در میان معاصی پنهان کرده است تا از همه بپرهیزند؛ و دوستانش را در میان مردم مخفی کرده است تا همه را احترام کنند؛ و اجابت را در میان دعاها پنهان کرده است تا به همه‌ی دعاها روی آورند؛ و اسم اعظم را در میان اسمائش مخفی ساخته است، تا همه را بزرگ دارند و وقت مرگ را مخفی نموده است تا در همه حال، آماده باشند.

به هر حال؛ ساعت اجابت دعا در روز جمعه، به طور مصلحت؛ مبهم گذاشته شده است؛ همچنان که شب قدر بنابر مصلحت، مبهم گذاشته شده است؛ و همان‌طوری که در شب‌های فرد ده روز آخر رمضان، - به خصوص شب بیست و هفتم، بر مبنای اشاره‌ی برخی از احادیث - احتمال شب قدر وجود دارد، هم‌چنین نسبت به ساعت اجابت روز جمعه در وقت خطبه و نماز و بعد از عصر تا غروب آفتاب، در احادیث، اشاره‌هایی شده است تا بندگان خدا در این دو وقت، به طور ویژه، به ذکر و دعا و راز و نیاز مشغول باشند.


فصل دوم

1359 - [6] (صَحِیح)

عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: خَرَجْتُ إِلَى الطُّورِ فَلَقِیتُ کَعْبَ الْأَحْبَارِ فَجَلَسْتُ مَعَهُ فَحَدَّثَنِی عَنِ التَّوْرَاةِ وَحَدَّثْتُهُ عَنْ رَسُولِ الـلّٰهِ ج فَکَانَ فِیمَا حَدَّثْتُهُ أَنْ قُلْتُ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «خَیْرُ یَوْمٍ طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ یَوْمُ الْـجُمُعَةِ فِیهِ خُلِقَ آدَمُ وَفِیهِ أُهْبِطَ وَفَیْهِ تِیبَ عَلَیْهِ وَفِیهِ مَاتَ وَفِیهِ تَقُومُ السَّاعَةُ وَمَا من دَابَّة إِلَّا وَهِی مسیخة یَوْمَ الْـجُمُعَةِ مِنْ حِینِ تُصْبِحُ حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ شَفَقًا مِنَ السَّاعَةِ إِلَّا الْـجِنَّ وَالْإِنْسَ وفیهَا سَاعَةٌ لَا یُصَادِفُهَا عَبْدٌ مُسْلِمٌ وَهُوَ یُصَلِّی یسْأَل الله شَیْئا إِلَّا أعطَاهُ إِیَّاهَا. قَالَ کَعْبٌ: ذَلِکَ فِی کُلِّ سَنَةٍ یَوْمٌ. فَقلت: بل فِی کل جُمُعَة قَالَ فَقَرَأَ کَعْبٌ التَّوْرَاةَ. فَقَالَ: صَدَقَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج. قَالَ أَبُو هُرَیْرَةَ: لَقِیتُ عَبْدَ الـلّٰهِ بْنَ سَلَامٍ فَحَدَّثْتُهُ بِمَجْلِسِی مَعَ کَعْب وَمَا حَدَّثْتُهُ فِی یَوْمِ الْـجُمُعَةِ فَقُلْتُ لَهُ: قَالَ کَعْب: ذَلِک کُلِّ سَنَةٍ یَوْمٌ؟ قَالَ عَبْدُ الـلّٰهِ بْنُ سَلَامٍ: کَذَبَ کَعْبٌ. فَقُلْتُ لَهُ ثُمَّ قَرَأَ کَعْبٌ التَّوْرَاةَ. فَقَالَ: بَلْ هِیَ فِی کُلِّ جُمُعَةٍ. فَقَالَ عَبْدُ الـلّٰهِ بْنُ سَلَامٍ: صَدَقَ کَعْبٌ ثُمَّ قَالَ عَبْدُ الـلّٰهِ بْنُ سَلَامٍ: قَدْ عَلِمْتُ أَیَّةَ سَاعَةٍ هِیَ. قَالَ أَبُو هُرَیْرَة فَقلت لَهُ: فَأَخْبرنِی بهَا. فَقَالَ عَبْدُ الـلّٰهِ بْنُ سَلَامٍ: هِیَ آخِرُ سَاعَةٍ فِی یَوْمِ الْـجُمُعَةِ. قَالَ أَبُو هُرَیْرَةَ: فَقُلْتُ: وَکَیْفَ تَکُونُ آخِرَ سَاعَةٍ فِی یَوْمِ الْـجُمُعَةِ وَقَدْ قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَا یُصَادِفُهَا عَبْدٌ مُسْلِمٌ وَهُوَ یُصَلِّی وَتلک السَّاعَة لَا یُصَلِّی فِیهَا؟» فَقَالَ عَبْدُ الـلّٰهِ بْنُ سَلَامٍ: أَلَمْ یَقُلْ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَنْ جَلَسَ مَجْلِسًا یَنْتَظِرُ الصَّلَاةَ فَهُوَ فِی صَلَاةٍ حَتَّى یُصَلِّیَ؟» قَالَ أَبُو هُرَیْرَةَ: فَقلت: بلَى. قَالَ: فَهُوَ ذَاک. رَوَاهُ مَالِکٌ وَأَبُو دَاوُدَ وَالتِّرْمِذِیُّ وَالنَّسَائِیُّ وَرَوَى أَحْمد إِلَى قَوْله: صدق کَعْب([6]).

1359- (6) ابوهریره س گوید: به سوی کوه طور رفتم و (در آنجا) کعب احبار را ملاقات کردم. با او نشستم و از تورات برایم گفت و من نیز از احادیث رسول خدا ج برای او گفتم؛ و یکی از گفتنی‌های من (از احادیث رسول خدا ج) برای او، این حدیث رسول خدا ج بود که آن حضرت ج فرمودند:

«بهترین روزی که خورشید بر آن دمیده است، روز جمعه است؛ حضرت آدم7 در آن روز، آفریده شده و در آن روز، از بهشت فرود آمده و در آن روز،توبه‌اش پذیرفته شده و در آن روز، وفات کرده و در آن روز، قیامت برپا می‌شود. و هیچ جنبنده‌ای نیست مگر آن که در روز جمعه، از طلوع صبح صادق تا طلوع خورشید از ترس قیامت، منتظر وقوع آن است، مگر جنّیان و انسان‌ها (که از آن غافلند). و در روز جمعه، لحظه‌ای وجود دارد که هر بنده‌ی مسلمانی، ایستاده به نماز آن لحظه را بگذراند و از خداوند چیزی بخواهد، قطعاً خداوند آن خواسته را بدو عنایت می‌کند».

کعب احبار گفت: آن لحظه‌ی اجابت دعا، در یک روز از روزهای سال است؟ ابوهریره س در پاسخ گفت: بلکه آن لحظه‌ی اجابت دعا، در هر جمعه از جمعه‌های سال وجود دارد.

آن‌گاه کعب، تورات را خواند و گفت: رسول خدا ج راست فرموده‌اند. ابوهریره س گفت: (پس از این ماجرا) عبدالله بن سلام س را ملاقات کردم و او را از ماجرای نشستن خویش با کعب احبار و آنچه با او در مورد روز جمعه مذاکره کرده بودم؛ باخبر گردانیدم و این را نیز بدو گفتم که کعب گفته است: آن لحظه‌ی اجابت دعا، در یک روز از روزهای سال است؟

عبدالله بن سلام س گفت: کعب، اشتباه کرده است. آن‌گاه به عبدالله بن سلام س گفتم: سپس کعب احبار، تورات را خواند و گفت: بلکه لحظه‌ی اجابت دعا، در هر جمعه از جمعه‌های سال وجود دارد. عبدالله بن سلام س گفت: کعب، راست گفته است.

پس از آن، عبدالله بن سلام س گفت: آیا می‌دانی لحظه‌ی اجابت دعا در روز جمعه، چه وقت است؟ ابوهریره س گوید: بدو گفتم: مرا از آن باخبر گردان و از گفتن آن، دریغ نورز. عبدالله بن سلام س گفت: لحظه‌ی اجابت دعا، در واپسین ساعات روز جمعه است. ابوهریره س گوید: بدو گفتم: چطور امکان دارد که لحظه‌ی اجابت دعا، در واپسین لحظه‌ی روز جمعه باشد؟ و حال آن که رسول خدا ج فرموده‌اند: «هر بنده‌ی مسلمانی که ایستاده به نماز، آن را لحظه بگذراند...»؟

عبدالله بن سلام س در پاسخ گفت: آیا رسول خدا ج نفرموده‌اند: «هر کس در محلّی به خاطر نماز بنشیند و انتظار نماز را بکشد، پس تا زمانی که نمازش را بخواند، ثواب و پاداش نماز برایش حساب می‌شود و در نماز است»؟

ابوهریره س گوید: بدو گفتم: آری؛ رسول خدا ج این حدیث را بیان فرموده‌اند. عبدالله بن سلام س گفت: پس مراد از نماز، همان انتظار است؛ (ا ز این رو، لحظه‌ی اجابت دعا نیز در واپسین ساعت روز جمعه می‌باشد).

[این حدیث را مالک، ابوداود، ترمذی و نسایی روایت کرده‌اند؛ و احمد بن حنبل نیز آن را تا عبارت «صدق کعب» روایت نموده است].

شرح: «الطور»: در این که منظور از «طور» در اینجا، اسم جنس به معنی مطلق «کوه» است و یا کوه معینی؟ دو تفسیر وجود دارد: برخی گفته‌اند که «طور»، اشاره به همان کوه معروفی است که محل وحی بر موسی7 بوده است؛ در حالی که بعضی دیگر، احتمال داده‌اند که «طور» در اینجا، به همان معنای لغوی آن است.

امّا تفسیر اول، درست‌تر و صحیح‌تر می‌نماید.

«مصیخة»: منتظر وقوع قیامت.

«فهو ذلک»: این عبارت را به دو گونه می‌توان ترجمه و تفسیر کرد:

1-  پس مراد از نماز، همان انتظار برای گزاردن نماز است.

2-  لحظه‌ی اجابت دعا، در آخرین ساعت روز جمعه است.

1360 - [7] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ أَنَسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «الْتَمِسُوا السَّاعَةَ الَّتِی تُرْجَى فِی وَیَوْم الْـجُمُعَةِ بَعْدَ الْعَصْرِ إِلَى غَیْبُوبَةِ الشَّمْسِ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ([7]).

1360- (7) انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «لحظه‌ای را که امید اجابت دعا در روز جمعه در آن می‌رود، پس از عصر تا غروب آفتاب جستجو کنید».

[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].

1361 - [8] (صَحِیح)

وَعَنْ أَوْسِ بْنِ أَوْسٍ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِنَّ مِنْ أَفْضَلِ أَیَّامِکُمْ یَوْمُ الْـجُمُعَةِ فِیهِ خُلِقَ آدَمُ وَفِیهِ قُبِضَ وَفِیهِ النَّفْخَةُ فأکثرا عَلَیَّ مِنَ الصَّلَاةِ فِیهِ فَإِنَّ صَلَاتَکُمْ مَعْرُوضَةٌ عَلیّ» فَقَالُوا: یَا رَسُول الله وَکَیف تعرض صَلَاتنَا عَلَیْک وَقَدْ أَرَمْتَ؟ قَالَ: یَقُولُونَ: بَلِیتَ قَالَ: «إِنَّ اللهَ حَرَّمَ عَلَى الْأَرْضِ أَجْسَادَ الْأَنْبِیَاءِ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَالنَّسَائِیُّ وَابْنُ مَاجَهْ وَالدَّارِمِیُّ وَالْبَیْهَقِیُّ فِی الدَّعْوَات الْکَبِیر([8]).

1361- (8) اوس بن اوس س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «بی‌گمان از بهترین روزهایتان، روز جمعه است که در آن روز، آدم7 آفریده شده و در آن روز، وفات کرده است و در آن روز، صور قیامت دمیده می‌شود و در آن روز، بیهوشی و نابودی بر تمامی مخلوقات طاری می‌شود؛ از این رو، در آن روز، بسیار درود و رحمت بر من بفرستید؛ زیرا درود فرستادنتان بر من عرضه می‌گردد».

گفتند: ای فرستاده‌ی خدا! (پس از وفات شما،) درود ما چگونه به شما می‌رسد و حال آن که بدن شما از هم پاشیده شده است؟ آن حضرت ج فرمودند: «بی‌گمان خداوند بلندمرتبه، بدن‌های پیامبران را بر زمین حرام نموده است (و پس از مرگ، جسد آنان در قبر، صحیح و سلام باقی می‌ماند و زمین، هیچ‌گونه تغییری در آن‌ها به وجود نمی‌آورد و از هم پاشیده نمی‌شوند)».

[این حدیث را ابوداود، نسایی، ابن ماجه، دارمی و بیهقی در «الدعوات الکبیر» روایت کرده‌اند].

شرح: «النفخة»: مراد یا صور اول است و یا صور دوّم.

پیکره‌ی عظیم دستگاه عظیم آفرینش، و رشد و تکامل انسانها و منظومه‌ی شمسی و سیارات و کرات آسمانی و... بعد از انجام دادن آنچه به آنها سپرده شده است و بعد از سپری شدن دوران اول از زندگی نوع انسان، ناگاه بر اثر به صدا درآمدن «صور» در رعب و هراس عجیبی فرو می‌رود و زلزله‌ی بی‌نظیر و تحولات حیرت‌انگیزی در زمین و در دریاها و در کوه‌ها، و هم‌چنین در آسمان‌ها و ماه و خورشید و ستارگان به وجود می‌آید و ترس و بیم و هراس بی‌نظیر را در همه‌ی جانداران و بویژه در انسان‌ها ایجاد می‌نماید و مدت زمان اندکی صدای رعب‌آور آن صور (شبیه سوت خاموش کردن کارخانه‌ها) دستگاه عظیم آفرینش را از کار انداخته و همه‌ی فرآورده‌هایش را نیز نابود می‌نماید و دوره‌ی اول زندگی نوع انسان و خدمت‌گزارانش پایان می‌یابد و خورشید در هم پیچیده می‌شود و نظام جهان در هم می‌ریزد، و ستارگان تیره و تار می‌گردند و فرو می‌افتند، و کوه‌ها از جای خود برکنده می‌شوند و به این سو و آن سو رانده می‌شوند، و دریاها سراسر برافروخته می‌گردند و گدازه‌ها و گازهای درون زمین طوفان‌های آتشین و انفجارهای هولناکی پدید می‌آورند، و آسمان شکافته می‌شود و کوه‌ها و تپه‌ها و ارتفاعات سواحل دریاها برداشته می‌شود و آب دریاها به هم آمیخته می‌گردد و اتم‌های دو عنصر اساسی آب: اکسیژن و ئیدروژن بر اثر یک جرقه و واکنش، آزاد و منفجر می‌گردند و زمین و کوه‌ها سخت به لرزش و جنبش درمی‌آید و چنان کوه‌ها در هم کوبیده می‌شود که کوه‌ها به توده‌های پراکنده و تپه‌های ریگ روان تبدیل می‌گردد، و چشم‌ها از شدت هول و هراس سراسیمه و آشفته و حیران و ویلان می‌شود، و ماه بی‌نور و روشنایی می‌گردد، و خورشید و ماه گردآوری می‌گردد و انسان در آن روز خواهد گفت: راه گریز کجاست؟ و چگونه می‌توان از این هول و هراس نجات یافت؟

به هر حال؛ از مجموعه‌ی آیات قرآن استفاده می‌شود که دو بار «نفخ صور» می‌شود: یکبار در پایان دنیا و آستانه‌ی رستاخیز که وحشت همه را فرا می‌گیرد و همگی با شنیدن آن قالب تهی می‌کنند و می‌میرند. و بار دوم به هنگام بعث و نشور و قیام قیامت است که با نفخ صور همه‌ی مردگان به حیات باز می‌گردند و زندگی نوینی را آغاز می‌کنند.

و در قرآن نیز به صور اول «راجفة» (همان صیحه‌ی نخستین یا نفخ صور اول است که شیپور فنای جهان و زلزله‌ی نابودی دنیا است) گفته می‌شود، و به صور دوم «رادفة» (همان صیحه‌ی دوم که نفخه‌ی حیات و رستاخیز و بازگشت به زندگی جدید است) گفته می‌شود.

و از مجموعه‌ی آیات قرآن استفاده می‌شود که در پایان جهان، صیحه‌ی عظیمی اهل آسمان‌ها و زمین را می‌میراند و این «صیحه‌ی مرگ» است و در آغاز رستاخیز با صیحه و فریاد عظیمی همه زنده می‌شوند و به پا می‌خیزند و این «فریاد حیات و زندگی» است.

اما این دو فریاد دقیقاً چگونه است؟ و چه اثری در صیحه‌ی اول، و چه تأثیری در صیحه‌ی دوم است؟ جز خدا کسی نمی‌داند و از کیفیت و چگونگی آن باخبر نیست.

به هر حال، هردو نفخه به صورت ناگهانی تحقق می‌یابد؛ اما نفخه‌ی اول چنان غافلگیرانه است که گروه زیادی از مردم مشغول کسب و کار و مخاصمه و جدال بر سر اموال و خرید و فروش‌اند که صیحه‌ی نخستین واقع می‌شود. چنان که در روایات اسلامی آمده است که این صیحه‌ی آسمانی آنچنان غافلگیرانه است که دو نفر در حالی که پارچه‌ای را گشوده‌اند و مشغول معامله‌اند، پیش از آنکه آن را برچینند و بپیچیند، جهان پایان می‌یابد، و کسانی هستند که در آن لحظه، لقمه‌ی غذا از ظرف برداشته، اما پیش از آنکه به دهان آنها برسد، صیحه‌ی آسمانی فرا می‌رسد و جهان پایان می‌یابد، و کسانی هستند که مشغول تعمیر و گِل‌مالی حوض‌اند تا چهار پایان را سیراب کنند، پیش از آنکه چهارپایان سیراب شوند، قیامت بر پا می‌شود.

«الصعقة»: از آیات قرآن و احادیث نبوی، به خوبی استفاده می‌شود که در پایان جهان و آغاز رستاخیز، دو حادثه‌ی ناگهانی رخ می‌دهد: در حادثه‌ی اول، همه‌ی موجودات زنده، فوراً می‌میرند؛ و در حادثه‌ی دوم که با فاصله‌ای صورت می‌گیرد، همه‌ی انسان‌ها ناگهان زنده می‌شوند و به پا می‌خیزند و در انتظار حسابند.

قرآن کریم، از این دو حادثه، به عنوان «نفخ صور» تعبیر کرده است که تعبیر کنایی زیبایی است از حوادث ناگهانی و همزمان؛ زیرا «نفخ» به معنای دمیدن و «صور» به معنای «شیپور» یا «شاخ میان تهی» است که معمولاً برای حرک قافله یا لشکر و یا برای توقّف آن‌ها به صدا درمی‌آورند؛ البته آهنگ این دو، با هم متفاوت است؛ شیپور توقف، قافله را یکجا متوقف می‌کرد و شیپور حرکت، اعلام شروع حرکت قافله بود.

این تعبیر - در ضمن - بیانگر سهولت امر است و نشان می‌دهد که خداوند بزرگ با یک فرمان که به سادگی دمیدن در یک شیپور است، اهل آسمان و زمین را می‌میراند و با یک فرمان که آن هم شبیه به «شیپور رحیل و حرکت» است، همه را زنده می‌کند.

در حقیقت، الفاظ ما - که برای زندگی روزمره‌ی محدود خودمان وضع شده است - عاجزتر و ناتوانتر از آن است که بتواند حقایق مربوط به جهان ماوراء طبیعت یا پایان این جهان و آغاز جهان دیگر را به دقّت بیان کند؛ به همین دلیل، باید از الفاظ معمولی معانی وسیعتر و گسترده‌تری استفاده شود؛ منت‌ها با توجه به قرائن موجود.

توضیح این که: در قرآن کریم، از حادثه‌ی پایان جهان و آغاز جهان دیگر، تعبیرات مختلفی آمده است؛ در آیات متعددی (متجاوز از ده مورد) سخن از «نفخ صور» به میان آمده است. از قبیل: کهف/99؛ مؤمنون/101؛ یس/51؛ زمر/68؛ ق/20؛ الحاقة/13؛ انعام/73؛ طه/102؛ نمل/87؛ نبأ/18.

در یک مورد، تعبیر به «نقر در ناقور» شده است که آن نیز به معنای دمیدن در شیپور یا شبیه آن است؛ ﴿فَإِذَا نُقِرَ فِی ٱلنَّاقُورِ٨ فَذَٰلِکَ یَوۡمَئِذٖ یَوۡمٌ عَسِیرٌ٩ [المدثر: 8-9].

و در بعضی موارد، تعبیر به «قارعة» به معنای «کوبنده‌ی شدید» شده است؛ (قارعه/1،2 و 3)

و در بعضی دیگر، به «صیحة» تعبیر شده است که آن نیز به معنای «صدای عظیم» است؛ مانند آیه‌ی 49 و 53 سوره‌ی یس.

از مجموع این آیات، چنین برداشت می‌شود که در پایان جهان، صیحه‌ی بزرگی، اهل آسمان و زمین را می‌میراند و این «صیحه‌ی مرگ» است.

و در آغاز رستاخیز، با صیحه و فریاد عظیمی، همه زنده می‌شوند و به پا می‌خیزند؛ و این، «فریاد حیات و زندگی» است.

امّا این که این دو فریاد، دقیقاً چگونه است؟ و چه اثری در صیحه‌ی اول و چه تأثیری در صیحه‌ی دوم است؟ جز خدا کسی نمی‌داند؛ از این رو، بیشتر صاحب‌نظران اسلامی، «نفخ صور» را به همان معنای «دمیدن در شیپور» تفسیر کرده‌اند که کنایات لطیفی درباره‌ی چگونگی پایان جهان و آغاز رستاخیز است.

امّا این که، چگونه امواج صوتی صور اسرافیل، تمام جهان را فرا می‌گیرد؟ - با این که می‌دانیم که امواج صوتی، حرکت کندی دارد و از دویست و چهل متر در ثانیه تجاوز نمی‌کند، در حالی که حرکت نور بیش از یک میلیون بار از آن سریعتر است و به سیصد هزار کیلومتر در ثانیه می‌رسد - باید گفت که ما نسبت به این موضوع، همانند بسیاری از مسائل مربوط به قیامت، تنها علم اجمالی داریم و جزئیات آن - چنان که پیشتر بیان کردیم - بر ما روشن نیست.

دقّت در روایاتی که در منابع اسلامی در تفسیر «صور» آمده است نیز نشان از آن دارد که برخلاف پندار بعضی، «صور» یک شیپور معمولی و عادّی نیست؛ و روشن می‌سازد که این فریاد عظیم از قبیل امواج صوتی معمولی ما نیست؛ بلکه فریادی است برتر و بالاتر؛ آن هم با امواجی فوق العاده سریعتر از امواج نور که پهنه‌ی آسمان و زمین را در فاصله‌ی کوتاه طی می‌کند؛ این طور که بار اول، مرگ آفرین است و بار دیگر، زنده‌گر و حیات‌بخش.

این مسأله که چگونه ممکن است صدا، این چنین مرگ‌آفرین باشد، اگر در گذشته برای بعضی شگفت‌انگیز بود، امروز برای ما تعجّبی ندارد؛ چرا که بسیار شنیده‌ایم که موج انفجار، گوش‌ها را کر، بدن‌ها را متلاشی و حتّی خانه‌ها را ویران می‌سازد؛ و انسان‌هایی را از جای خود برداشته و به فاصله‌های دوردست، پرتاب می‌کند؛ و بسیار دیده شده است که حرکت سریع یک هواپیما و به اصطلاح، شکستن دیوار صوتی، چنان صدای وحشتناک و امواج ویرانگری به وجود می‌آورد که شیشه‌های عمارت‌ها را در شعاع وسیعی، خرد و خمیر می‌کند.

در جایی که نمونه‌های کوچک امواج صوتی - که به وسیله‌ی انسان‌ها ایجاد شده است - این چنین اثراتی از خودشان نشان می‌دهد؛ پس آن صیحه‌ی بزرگ الهی و آن انفجار بزرگ جهانی، چه آثاری به بار خواهد آورد؟!

به همین دلیل، جای تعجّب نیست که امواجی هم در نقطه‌ی مقابل آن، تکان‌دهنده و بیدارکننده و احیاگر باشد؛ هر چند تصور آن، امروز برای ما ممکن نیست، ولی بیدار کردن افراد خواب رفته را با فریاد و یا به هوش آوردن انسان‌های بی‌هوش را با شوک‌های شدید، لااقل دیده‌ایم؛ و باز تکرار می‌کنیم که ما با علم و دانش محدودمان، تنها شبحی از این امور را از دور می‌بینیم.

«فاکثروا علی من الصلاة»: بر من، بسیار درود و رحمت بفرستید.

مقام و جایگاه پیامبر ج آن قدر والاست که آفریدگار عالم هستی و تمام فرشتگانی که تدبیر این جهان به فرمان حق بر عهده‌ی آن‌ها گزارده شده است، بر او درود می‌فرستند؛ پس حال که چنین است، مسلمانان نیز باید با این پیام جهان هستی، هماهنگ شوند و بر او درود بفرستند و سلام گویند و در برابر اوامر فرامین، تعالیم و آموزه‌ها، احکام و دستورات و توصیه‌ها و سفارش‌های تابناک او، تسلیم و منقاد باشند؛ زیرا آن حضرت ج یک گوهر گرانقدر عالم آفرینش است و اگر به لطف الهی، پیامبر اکرم ج در دسترش مسلمانان قرار گرفته، مباد ارزانش شمارند و مبادا ارج و مقام او را در پیشگاه پروردگار و در نزد فرشتگان همه‌ی آسمان‌ها، فراموش کنند؛ چرا که پیامبر ج یک انسان عادی نیست، بلکه کسی است که یک جهان در وجودش خلاصه شده است.

1362 - [9] (لم تتمّ دراسته)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «الْیَوْمُ الْـمَوْعُودُ یَوْمُ الْقِیَامَةِ وَالْیَوْمُ الْـمَشْهُودُ یَوْمُ عَرَفَةَ وَالشَّاهِدُ یَوْمُ الْـجُمُعَةِ وَمَا طَلَعَتِ الشَّمْسُ وَلَا غَرَبَتْ عَلَى یَوْمٍ أَفْضَلَ مِنْهُ فِیهِ سَاعَةٌ لَا یُوَافِقُهَا عَبْدٌ مُؤْمِنٌ یَدْعُو اللهَ بِخَیْرٍ إِلَّا اسْتَجَابَ اللهُ لَهُ وَلَا یَسْتَعِیذُ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا أَعَاذَهُ مِنْهُ». رَوَاهُ أَحْمَدُ وَالتِّرْمِذِیُّ وَقَالَ: هَذَا حَدِیثٌ غَرِیبٌ لَا یُعْرَفُ إِلَّا مِنْ حَدِیثِ مُوسَى بْنِ عُبَیْدَةَ وَهُوَ یضعف([9]).

1362- (9) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «مراد از «یوم الموعود» (که در سوره‌ی «البروج» آیه‌ی 2 آمده) روز قیامت است؛ و منظور از «یوم المشهود» (که در آیه‌ی 3 آمده است) روز عرفه و مراد از «الشاهد» (که در آیه‌ی 3 آمده،) روز جمعه است.

و خورشید، بر روزی بهتر از جمعه، طلوع و غروب نکرده است؛ و در این روز، لحظه‌ای وجود دارد که هر بنده‌ی مؤمن و حقگرایی از خداوند چیزی را بخواهد، قطعاً خداوند بلندمرتبه، خواسته‌ی او را اجابت می‌کند و از هر چیزی که بدو پناه برد، خداوند او را از آن پناه خواهد داد».

[این حدیث را احمد بن حنبل و ترمذی روایت کرده‌اند و ترمذی گفته است: این، حدیثی غریب است و جز به روایت موسی بن عبید، شناخته نمی‌شود؛ و او نیز فردی ضعیف برشمرده شده است].

شرح: «الیوم الموعود»: همان روزی که تمام پیامبران و فرستادگان الهی، آن را وعده داده‌اند و صدها آیه‌ی قرآن کریم، از آن خبر داده‌اند. همان روزی که میعاد و وعده‌گاه همه‌ی انسان‌های اولین و آخرین است و روزی است که باید حساب همگان تصفیه شود.

«شاهد و مشهود»:

در این که منظور از «شاهد» و «مشهود» چیست؟ تفسیرهای بسیار فراوانی ذکر شده است که بالغ بر سی تفسیر می‌باشد؛ و مهمترین آن‌ها عبارتند از:

1-  «شاهد»، شخص پیامبر اکرم ج است؛ چنان که قرآن می‌گوید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰکَ شَٰهِدٗا وَمُبَشِّرٗا وَنَذِیرٗا٤٥ [الأحزاب: 45]؛ «ای پیامبر! ما تو را شاهد و بشارت‌دهنده و بیم‌دهنده فرستادیم».

و «مشهود»، همان روز قیامت است؛ چنان که خداوند می‌فرماید: ﴿ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗ لِّمَنۡ خَافَ عَذَابَ ٱلۡأٓخِرَةِۚ ذَٰلِکَ یَوۡمٞ مَّجۡمُوعٞ لَّهُ ٱلنَّاسُ وَذَٰلِکَ یَوۡمٞ مَّشۡهُودٞ [هود: 103]؛ «روز قیامت، روزی است که همه‌ی مردم در آن جمع می‌شوند و روزی است که کاملاً آشکار و مشهود است».

2-  «شاهد» گواهان عمل انسانند؛ مانند اعضای پیکر او؛ چنان که در آیه‌ی 24 سوره‌ی نور می‌خوانیم: ﴿یَوۡمَ تَشۡهَدُ عَلَیۡهِمۡ أَلۡسِنَتُهُمۡ وَأَیۡدِیهِمۡ وَأَرۡجُلُهُم بِمَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ٢٤ [النور: 24]؛ «روزی که زبان‌ها و دست‌ها و پاهایشان به اعمالی که انجام داده‌اند، گواهی می‌دهند».

       و «مشهود» انسان‌ها و اعمال آن‌ها هستند.

3-   «شاهد» به معنای روز جمعه است که شاهد اجتماع مسلمانان در مراسم بسیار مهم نماز آن روز است.

       و «مشهود» روز عرفه است که زائران بیت الله الحرام، شاهد و ناظر آن روزند. در روایت بالا، این تفسیر از پیامبر اکرم ج نقل شده است.

4-  «شاهد» روز عید قربان؛ و «مشهود» روز عرفه (روز ماقبل آن) می‌باشد.

5-  منظور از «شاهد»، امّت اسلامی است و «مشهود»، امت‌های دیگر است؛ همان‌گونه که خداوند می‌فرماید: ﴿لِّتَکُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ... [البقرة: 143]؛ «هدف این است که شما گواه بر دیگر امّت‌ها باشید».

6-   «شاهد»، پیامبر اسلام و «مشهود»، سایر پیامبران است؛ خداوند می‌فرماید: ﴿وَجِئۡنَا بِکَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِیدٗا [النساء: 41] «در آن روز، ما تو را به عنوان گواه بر پیامبران دیگر، می‌آوریم».

و در حقیقت، میان تمام این تفسیرها، هیچ‌گونه تضادّی وجود ندارد و ممکن است در مفهوم گسترده‌ی «شاهد» و «مشهود» جمع باشند؛ و این از نشانه‌های عظمت قرآن است که مفاهیمی چنان گسترده دارد که تفسیرهای زیادی را در خود جای می‌دهد؛ چرا که «شاهد» هرگونه گواه را شامل می‌شود و «مشهود» هر چیزی را که بر آن گواهی می‌دهند؛ و این که هردو در آیات قرآن، به صورت نکره ذکر شده‌اند (و شاهدٍ و مشهودٍ) اشاره به عظمت این شاهد و مشهود است که در تمام تفسیرهای بالا به خوبی منعکس می‌باشد.


فصل سوم

1363 - [10] (حسن)

عَنْ أَبِی لُبَابَةَ بْنِ عَبْدِ الْـمُنْذِرِ قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ ج: «إِنَّ یَوْمَ الْـجُمُعَةِ سَیِّدُ الْأَیَّامِ وَأَعْظَمُهَا عِنْدَ الـلّٰهِ وَهُوَ أَعْظَمُ عِنْدَ الـلّٰهِ مِنْ یَوْمِ الْأَضْحَى وَیَوْمِ الْفِطْرِ فِیهِ خَمْسُ خِلَالٍ: خَلَقَ اللهُ فِیهِ آدَمَ وَأَهْبَطَ اللهُ فِیهِ آدَمُ إِلَى الْأَرْضِ وَفِیهِ تَوَفَّى اللهُ آدَمَ وَفِیهِ سَاعَةٌ لَا یَسْأَلُ الْعَبْدُ فِیهَا شَیْئًا إِلَّا أَعْطَاهُ مَا لَمْ یَسْأَلْ حَرَامًا وَفِیهِ تَقُومُ السَّاعَةُ مَا مِنْ مَلَکٍ مُقَرَّبٍ وَلَا سَمَاءٍ وَلَا أَرْضٍ وَلَا رِیَاحٍ وَلَا جِبَالٍ وَلَا بَحْرٍ إِلَّا هُوَ مُشْفِقٌ مِنْ یَوْمِ الْـجُمُعَةِ». رَوَاهُ ابْن مَاجَه([10]).

1363- (10) ابولبابة بن عبدالمنذر س گوید: پیامبر خدا ج فرمودند: «بی‌گمان، روز جمعه، از زمره‌ی برترین روزها و بزرگترین آن‌ها در پیشگاه خداوند بلندمرتبه به شمار می‌آید که به نزد خدا، بزرگتر از روزهای عید قربان و عید فطر است؛ و در این روز، پنج خصلت و ویژگی وجود دارد (که در سایر روزها وجود ندارد): در آن روز، خداوند بلندمرتبه، آدم7 را آفرید و در آن روز، خداوند، آدم7 را به زمین پایین آورد و در آن روز، او را می‌راند و در آن روز، لحظه‌ای وجود دارد که هر بنده‌ای، چیزی را از خداوند در آن وقت بخواهد، قطعاً خداوند آن خواسته را بدو عنایت می‌کند؛ البته مشروط بر آن که چیز حرام و ناروایی را از خداوند درخواست نکند.

و در روز جمعه، قیامت برپا می‌شود؛ و تمام فرشتگانِ مقرّب خدا، آسمان، زمین، بادها، کوه‌ها و دریاها، از روز جمعه، هراسان و بیمناک هستند؛ (زیرا می‌دانند که قیامت در روز جمعه، برپا خواهد شد)».

[این حدیث را ابن ماجه روایت کرده است].

1364 - [11] (حسن)

وَرَوَى أَحْمَدُ عَنْ سَعْدِ بْنِ عُبَادَةَ: أَنَّ رَجُلًا مِنَ الْأَنْصَارِ أَتَى النَّبِیَّ ج فَقَالَ: أَخْبِرْنَا عَنْ یَوْمِ الْـجُمُعَةِ مَاذَا فِیهِ مِنَ الْـخَیْرِ؟ قَالَ: «فِیهِ خَمْسُ خلال» وسَاق الحَدِیث([11]).

1364- (11) و احمد بن حنبل از سعد بن عباده س روایت کرده که وی گفته است: مردی از انصار، به نزد رسول خدا ج آمد و گفت: از روز جمعه برایم بگویید که چه امور خیری در آن به وقوع پیوسته است؟ آن حضرت ج فرمودند: «در روز جمعه، پنج خصلت و ویژگی وجود دارد (که در سایر روزها وجود ندارد)؛ و سعد بن عباده س، بقیه‌ی این حدیث را (به سان حدیث پیشین) تا آخر بیان نموده است.

1365 - [12] (ضَعِیف)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: قِیلَ لِلنَّبِیِّ ج: لِأَیِّ شَیْءٍ سُمِّیَ یَوْمَ الْـجُمُعَةِ؟ قَالَ: «لِأَنَّ فِیهَا طُبِعَتْ طِینَةُ أَبِیکَ آدَمَ وَفِیهَا الصَّعْقَةُ وَالْبَعْثَةُ وَفِیهَا الْبَطْشَةُ وَفِی آخِرِ ثَلَاثِ سَاعَاتٍ مِنْهَا سَاعَةٌ مَنْ دَعَا الله فِیهَا اسْتُجِیبَ لَهُ». رَوَاهُ أَحْمد([12]).

1365- (12) ابوهریره س گوید: از پیامبر خدا ج پرسیده شد: به چه علّت، روز آدینه به «جمعه» نامگذاری شده است؟ آن حضرت ج فرمودند: «زیرا در آن روز، خوی و سرشت پدرت، حضرت آدم7 آفریده شد و در آن روز، صور اول برای میراندن مخلوقات و صور دوم برای برانگیختن آنان و مجازات‌های سخت قیامت رخ خواهد داد؛ و در سه ساعت آخر آن، لحظه‌ای وجود دارد که هرکس در آن، چیزی از خداوند بخواهد، قطعاً دعایش پذیرفته خواهد شد».

[این حدیث را احمد بن حنبل روایت کرده است].

«البطشة»: مجازات‌های سخت قیامت.

1366 - [13] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ أَبِی الدَّرْدَاءِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «أَکْثِرُوا الصَّلَاةَ عَلَیَّ یَوْمَ الْـجُمُعَةِ فَإِنَّهُ مَشْهُودٌ تَشْهَدُهُ الْـمَلَائِکَةُ وَإِنَّ أحدا لن یُصَلِّی عَلَیَّ إِلَّا عُرِضَتْ عَلَیَّ صَلَاتُهُ حَتَّى یَفْرُغَ مِنْهَا» قَالَ: قُلْتُ: وَبَعْدَ الْـمَوْتِ؟ قَالَ: «إِنَّ اللهَ حَرَّمَ عَلَى الْأَرْضِ أَنْ تَأْکُلَ أَجْسَادَ الْأَنْبِیَاءِ فَنَبِیُّ الـلّٰهِ حَیٌّ یُرْزَقُ». رَوَاهُ ابْنُ مَاجَه([13]).

1366- (13) ابودرداء س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «در روز جمعه، بر من زیاد درود و رحمت بفرستید؛ زیرا که روز جمعه، «مشهود» (گواهی‌داده شده) است که فرشتگان الهی در آن، حاضر می‌شوند؛ و بی‌گمان، هیچ‌کس بر من درود نمی‌فرستند مگر آن که درود فرستادنش بر من عرضه می‌شود تا آن که از درود فرستادن فارغ شود».

ابودرداء س گوید: خطاب به پیامبر ج گفتم: آیا پس از مرگتان نیز، درود بر شما عرضه می‌گردد؟ آن حضرت ج فرمودند: «بی‌گمان، خداوند بلندمرتبه، بر زمین حرام کرده است که جسد پیامبران را بخورد؛ از این رو، پیامبر خدا زنده است و بدو روزی داده می‌شود».

[این حدیث را ابن ماجه روایت کرده است].

شرح: «عُرضت علیّ صلاته»: در این حدیث، ضمن دستور به کثرت درود فرستادن، آن حضرت ج فرمودند که از جانب خداوند بلندمرتبه، برنامه‌ای ترتیب داده شده است تا درود امّت به من برسد و بر من عرضه گردد؛ و این ترتیب بعد از رحلت من از دنیا نیز باقی خواهد ماند. در برخی از احادیث و روایات، وارد شده است که فرشتگان، درود را به آن حضرت ج می‌رسانند.

برخی از یاران پیامبر ج، در قلوب آن‌ها این شبهه به وجود آمد که وقتی آن حضرت ج در این جهان، در قید حیات است، فرشتگان به نزد ایشان رفت و آمد می‌کنند و درود را بدیشان می‌رسانند - و این امر، کاملاً موجّه است - ولی بعد از وفات - چون جسد اَطهر پیامبر ج به خاک سپرده می‌شود و بر حسب قانون و نظام طبیعی - بدن رسول خدا ج در اثر تماس با خاک از بین می‌رود، پس چگونه درود بر آن حضرت ج عرضه می‌شود؟!

آن حضرت ج در پاسخ بدین شبهه فرمودند: به فرمان خداوند بلندمرتبه، اجساد پیامبران بعد از وفات آن‌ها، در قبرها سالم و صحیح باقی می‌مانند و زمین بر آن‌ها تأثیر طبیعی خود را نمی‌گذارد؛ یعنی همان‌طور که در دنیا به وسیله‌ی داروهای خاصّی، بعد از مرگ، می‌توان جسد مرده را صحیح و سالم نگه داشت، همین طور خداوند بلندمرتبه با قدرت و دستور خاصّ خود، بدن‌های پیامبران را بعد از وفات، در قبر برای همیشه سالم نگه می‌دارد و در آنجا به آن‌ها حیات و زندگی خاصّ و ویژه‌ای عنایت می‌شود که مطابق با قوانین آن جهان خواهد بود.

از این رو، برنامه‌ی رسانیدن و عرضه نمودن درود شریف، همچنان بر حال خود باقی خواهد بود.

تصحیح یک اشتباه:

در برخی از مساجد، مردم پس از پایان نماز جماعت (به ویژه پس از پایان نماز جمعه) همه با هم بلند می‌شوند و به صورت دسته‌جمعی و با صدای بلند با الفاظ ذیل بر پیامبر اکرم ج درود و سلام می‌فرستند: «صلّی الله علیک یا رسول الله؛ سلام علیک یا رسول الله».

و بسیاری از آن‌ها، چنین عقیده دارند که رسول خدا ج در آن مجلس حضور و تشریف دارند؛ یا این که آن حضرت ج در همه جا و همه حال، حاضر و نظاره‌گر اعمال ما انسان‌ها می‌باشند.

این دسته از مردم، می‌گویند: پیامبر اکرم ج درود ما را می‌شنوند و پاسخ می‌دهند. و اینان، کسانی را که در مراسم آنان شرکت نمی‌کنند، متّهم می‌نمایند و سعی در بدنام کردن آن‌ها دارند که در نتیجه، شاهد انواع اختلاف‌ها و درگیری‌ها در مساجد هستیم. این عمل، بدعت و ناروا و گمراهی و ضلالت است.

باید دانست که اجتماع بعد از نماز، جهت درود دسته‌جمعی و اهتمام ورزیدن بدان، نه از رسول خدا ج ثابت است و نه از صحابه و تابعان؛ و از علماء و صاحب‌نظران سَلَف و ائمه و پیشوایان مجتهد نیز کسی پیدا نمی‌شود که قائل به جواز این عمل بوده باشد؛ و اگر چنین عملی مورد پسند خداوند و پیامبر ج می‌بود، قطعاً صحابه، تابعان و ائمه‌ی مجتهد، با اهتمام به آن عمل می‌کردند؛ در حالی که یک نمونه از چنین عملی در تاریخ و سرگذشت زندگی آنان پیدا نمی‌شود؛ و این امر، خود نشانگر و بیانگر این است که آن بزرگواران، اجتماع برای درود و اهتمام به آن را بدعت و ناجایز می‌دانسته‌اند.

پیامبر اکرم ج درباره‌ی چنین اموری می‌فرمایند: «من احدث فی امرنا هذا ما لیس منه فهو ردّ» (مسلم)؛ «کسی که در کار دین و آیین ما بدعتی پدید آورد و چیزی را در دین ما ایجاد کند که جزو آن نیست، کارش مردود است و چنین چیزی از او پذیرفته نمی‌شود».

و نیز می‌فرماید: «من عمل عملاً لیس علیه امرنا فهو ردّ» (مسلم و اربعین نووی)؛ «کسی‌که در کار دین و آیین ما، عملی انجام داد که جزو آن نیست، کارش مردود است».

و حذیفة بن یمان س گوید: «کلّ عبادة لم یتعبّدها اصحاب رسول الله ج فلاتعبدوها... و خذوا بطریق من کان قبلکم» (جواهر الفقه ج 1 ص 214-213؛ الاعتصام، امام شاطبی ج 2 ص 311)؛ «چنان عبادتی که صحابه آن را انجام نمی‌دادند، شما نیز آن را عبادت به شمار نیاورید؛ بلکه روش سلف خود (صحابه) را اختیار نمایید».

استفاده کردن الفاظ خطاب در درود، مانند: «یا رسول الله» و «یا نبی الله»؛ اگر از این عقیده سرچشمه گرفته باشد که پیامبر اکرم ج همانند خداوند بلندمرتبه در هر جا و هر مکان، حاضر و ناظر است و در هر زمان و مکان وجود دارد و تمام صداها را می‌شنود و تمام حرکت‌ها را زیر نظر دارد، این عمل، یک شرک آشکار است و اُلوهیت بخشیدن به پیامبر ج است؛ همان‌گونه که مسیحیان در مورد عیسی7 همین تصوّر و پندار را داشتند.

و اگر این عمل (خطاب کردن رسول خدا و بلند شدن) بر مبنای این عقیده باشد که رسول خدا ج در مجلس حضور دارند، چنین امری، گویا به صورت معجزه امکان‌پذیر است؛ امّا نیاز به دلیل از قرآن یا حدیث دارد که در قرآن و حدیث، چنین چیزی ذکر نشده است؛ تا جایی که احادیثی برخلاف این عمل، وارد شده است؛ ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «من صلّی علیّ عند قبری، سمعتُه ومن صلّی علیّ نائیاً ابلغته» (مشکاة المصابیح، باب الصلاة علی النبی ج و فضل‌ها)؛ «هرکس نزد روضه بر من درود بفرستد، من آن را می‌شنوم وکسی‌که از دوردست بر من درود بفرستد، فرشتگان آن را به من می‌رسانند».

و هم‌چنین عبدالله بن مسعود س گفته است: «انّ لله ملائکة سیاحین فی الارض یبلّغون من امتی السلام» (نسایی و دارمی)؛ ترجمه‌ی این حدیث، پیشتر در حدیث شماره‌ی 924 گذشت.

به هر حال؛ بدون دلیل، نسبت دادن چنین معجزه‌ی ساختگی‌ای به پیامبر ج، دروغ و افتراء بزرگی به شمار می‌آید و چنین افرادی، مصداق حدیث پیامبر اکرم ج قرار می‌گیرند که فرمود: «من کذب علیّ متعمداً فلیتبوّأ مقعده من النار» (بخاری و مسلم)؛ «کسی که به عمد دروغی را به من نسبت دهد، باید جای خود را در دوزخ آماده سازد».

حال، اگر شخصی بدون اعتقاد به حاضر و ناظر بودن پیامبر ج یا حضور پیامبر ج به صورت معجزه، مبادرت به چنین عملی ورزد، خطارکار محسوب می‌شود؛ زیرا از این عمل، بوی شرک استشمام می‌شود و امکان گمراهی انسان و نفوذ عقیده‌ی فاسد به قلب وجود دارد؛ بنابراین، از چنین عملی نیز باید پرهیز کرد.

به همین علّت است که پیامبر اکرم ج به کار بردن کلمه‌ی «ربّی» برای ارباب و «عبدی» برای غلام را ممنوع قرار دادند و فرمودند: «لایقل احدکم: ربّی؛ ولیقل: سیّدی ومولای؛ ولا یقل احدکم: عبدی وامتی؛ ولیقل: فتای وفتاتی» (مسلم).

همه‌ی این تعابیر، به خاطر این که موهم شرک و چند گانه پرستی‌اند، ممنوع شدند؛ بنابراین؛ به کار بردن کلمات خطاب - اگر چه از عقیده‌ی فاسدی هم نشأت نگرفته باشد - باز هم به خاطر این که بوی شرک و افتراء را دارد، ممنوع است؛ البته درود خواندن با کلمات خطاب در مقابل روضه‌ی شریف و اَطهر، از روایات و احادیث، ثابت و مستحب است؛ زیرا در آنجا شنیدن پیامبر ج و پاسخ گفتن ایشان، از احادیث ثابت شده است.

پیامبر ج در حدیثی می‌فرمایند: «من صلّی علی عند قبری سمعته و من صلّی علی نائباً ابلغته» (ترجمه‌اش پیشتر گذشت).

و نیز می‌فرماید: ‌«ما من احد یسلّم علیّ الّا ردّ الله علیّ روحی حتّی اردّ علیه السلام» (ترجمه‌اش پیشتر در باب «الصلاة علی النبیّ وفضلها» گذشت).

نکته‌ی دیگر این که، لازم دانستن ایستادن برای درود نیز غلط و اشتباه است؛ زیرا همان طوری که ذکر کردن، تلاوت قرآن کریم در حالت ایستاده، نشسته و خوابیده جایز است، درود نیز در هر حالتی صحیح و درست است و اگر شخصی، ایستادن برای درود را واجب بداند و خلاف آن را بی‌ادبی محسوب کند، به خاطر واجب قرار دادن یک امر غیرواجب، خطاکار محسوب می‌شود؛ آن هم در حالی که خود پیامبر ج در نماز، درود را به هنگام نشستن، سنّت قرار داده است؛ بنابراین، درود خواندن را در حالت نشسته، بی‌ادبی گفتن و لازم دانستن قیام برای آن، مخالف تعالیم و آموزه‌های گهربار آن حضرت ج می‌باشد. مثال آن، این است که بگوییم: قرآن کریم، فقط باید در حالت ایستاده تلاوت شود و تلاوت آن در حالت نشسته؛ بی‌ادبی به شمار می‌آید؛ و اگر ایستادن در مجلس درود و سلام یا جشن میلاد پیامبر ج از این عقیده، نشأت گرفته باشد که پیامبر ج تشریف می‌آورند و ایستادن جهت احترام پیامبر ج است، باز هم اشتباه است؛ زیرا تشریف فرمایی پیامبر ج به چنین مجالسی از نصوص ثابت نیست.

اکنون اگر این امر محال را ممکن فرض بگیریم که امکان تشریف فرمایی پیامبر ج وجود دارد، باز هم لزومی برای ایستادن وجود ندارد؛ زیرا پیامبر خدا ج در زندگی و حیات خویش دوست نداشته که کسی به خاطر احترام او بلند شود. انس بن مالک س گوید: «لـم یکن شخصٌ احبّ الیهم من رسول الله ج وکانوا اذا رأوه لـم یقوموا لـمـا یعلمون من کراهیته لذلک» (ترمذی)؛ «هیچ کس مانند پیامبر اکرم ج محبوب صحابه نبود؛ با این وجود، باز هم وقتی او را می‌دیدند که به سویشان می‌آید، در مقابل او بلند نمی‌شدند؛ چون می‌دانستند که پیامبر ج از این عمل، ناراحت می‌شود».

درود با صدای بلند در مساجد نیز صحیح نیست و بدعت و ناروا می‌باشد؛ زیرا مسجد، عبادتگاه مشترک همه مسلمانان است و نمازگزاران، علاوه از فرایض و واجبات، اجازه ندارند که با عمل شخصی خود، در عبادت، تلاوت، تسبیح و ذکر دیگر مسلمانان خلل ایجاد کنند؛ هر چند که درود، از بهترین و پسنده‌ترین عبادت‌ها باشد؛ فقهاء و صاحب‌نظران اسلامی، تلاوت قرآن و ذکر با صدای بلند در مسجد را به خاطر ایجاد مزاحمت برای دیگر نمازگزاران، ممنوع قرار داده است.

پس زمانی که تلاوت و ذکر با صدای بلند در مسجد ممنوع است؛ درود با صدای بلند به طریق اَولی ممنوع خواهد بود؛ درباره‌ی عبدالله بن مسعود س چنین نقل شده است: «انّه اخرج جماعة من الـمسجد یهلّلون ویصلّون علی النبیّ ج جهراً وقال لهم: ما اراکم الّا مبتدعین» (المنهاج الواضح ص 127؛ به نقل از شامیه 2/350 و فتاوای بزازیة 3/375)؛ «عبدالله بن مسعود س گروهی را از مسجد بیرون کرد که فقط «لا اله الا الله» و درود را با صدای بلند می‌خواندند و آنان را بدعتگرا نامید».

اکنون برخی از مردم این عصر، برعکس سَلَف خویش عمل می‌کنند؛ اهل بدعت، کسانی را که در درود جهری، با آنان هم صدا و هم‌آواز نباشند، از مسجد بیرون می‌کنند، در حالی که عبدالله بن مسعود س، کسانی را که با صدای بلند، درود می‌گفتند، از مسجد بیرون می‌کرد و می‌گفت: از نظر من، شما بدعتی هستید.

«فنبیّ الله حیّ یرزق»: چگونگی زندگی و نوع خوراک پیامبران را خدا می‌داند و بس.

1367 - [14] (حسن)

وَعَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ عَمْرٍو قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَا مِنْ مُسْلِمٍ یَمُوتُ یَوْمَ الْـجُمُعَةِ أَوْ لَیْلَةَ الْـجُمُعَةِ إِلَّا وَقَاهُ اللهُ فِتْنَةَ الْقَبْرِ». رَوَاهُ أَحْمَدُ وَالتِّرْمِذِیُّ وَقَالَ: هَذَا حَدِیثٌ غَرِیبٌ وَلَیْسَ إِسْنَاده بِمُتَّصِل([14]).

1367- (14) عبدالله بن عمرو س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هیچ مسلمان و حقگرایی نیست که در روز یا شب جمعه بمیرد، مگر آن که خداوند بلندمرتبه، او را از فتنه و عذاب قبر، مصون می‌دارد».

[این حدیث را احمد بن حنبل و ترمذی روایت کرده‌اند؛ و ترمذی گفته است: این، حدیثی غریب است و اسناد آن متّصل نیست].

1368 - [15] (صَحِیح)

وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّهُ قَرَأَ: [الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لکم دینکُمْ]

الْآیَةَ وَعِنْدَهُ یَهُودِیٌّ فَقَالَ: لَوْ نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ عَلَیْنَا لَاتَّخَذْنَاهَا عِیدًا فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: فَإِنَّهَا نزلت فِی یَوْم عیدین فِی وَیَوْم جُمُعَةٍ وَیَوْمِ عَرَفَةَ. رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَقَالَ هَذَا حَدِیثٌ حَسَنٌ غَرِیبٌ([15]).

1368- (15) از عبدالله بن عباس س روایت است که وی این آیه را تلاوت کرد: ﴿...ٱلۡیَوۡمَ أَکۡمَلۡتُ لَکُمۡ دِینَکُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَیۡکُمۡ نِعۡمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِینٗا... [المائدة: 3] «امروز (احکام) دین شما را برایتان کامل کردمو (با عزّت بخشیدن به شما و استوار داشتن گامهایتان) نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم و اسلام را به عنوان آیین خداپسند برای شما برگزیدم».

این در حالی بود که به نزد عبدالله بن عباس س یک یهودی نیز وجود داشت؛ آن فرد یهودی گفت: اگر این آیه بر ما فرو فرستاده می‌شد، به یقین آن روز را روز جشن و عید قرار می‌دادیم؛ عبدالله بن عباس س گفت: به راستی این آیه در روزی فرو فرستاده شد که دو عید در آن گرد آمده بود: نخست در روز جمعه و دیگری، در روز عرفه؛ (یعنی عرفه در روز جمعه واقع شده بود و این آیه نیز در روز جمعه، نازل گردید).

[این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته است: این، حدیثی حسن و غریب است].

1369 - [16] (ضَعِیف)

وَعَنْ أَنَسٍ قَالَ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج إِذَا دَخَلَ رَجَبٌ قَالَ: «اللَّهُمَّ بَارِکْ لَنَا فِی رَجَبٍ وَشَعْبَانَ وَبَلِّغْنَا رَمَضَانَ» قَالَ: وَکَانَ یَقُولُ: «لَیْلَةُ الْـجُمُعَةِ لَیْلَةٌ أَغَرُّ وَیَوْمُ الْـجُمُعَةِ یَوْمٌ أَزْهَرُ». رَوَاهُ الْبَیْهَقِیُّ فِی الدَّعَوَاتِ الْکَبِیرِ([16]).

1369- (16) انس س گوید: عادت رسول خدا ج بر آن بود که چون ماه رجب فرا می‌رسید، می‌فرمودند: «اللهمّ بارک لنا فی رجب وشعبان وبلّغنا رمضان»؛ «بار خدایا! برای ما در ماه‌های رجب و شعبان، برکت و خیر ارزانی کن و ما را به ماه رمضان برسان».

انس بن مالک س در ادامه گوید: پیامبر ج پیوسته می‌فرمودند: «شب جمعه، شبی بزگ و باشکوه و روزش، روزی نورانی و درخشان است».

[این حدیث را بیهقی در «الدعوات الکبیر» روایت کرده است].

«اَغرّ»: این واژه در لغت به این معانی آمده است: شریف؛ نیک مرد؛ زیبا؛ سفید از هر چیز؛ مرد نکوکار؛ سرور و شریف قوم؛ بزرگ و باشکوه؛ اسب پیشانی سفید؛ یا اسبی که بر پیشانی، سفیدی دارد.

«از هر»: سفید و پاک؛ نورانی و درخشان؛ هر چیزی که رنگش روشن و درخشان باشد.

دو کلمه‌ی بالا، کنایه از بزرگی و شکوه و عظمت و سترگی و برکت و خیر در روز و شب جمعه است.




[1]- بخاری 2/354 ح 876؛ مسلم 2/585 ح (19-855)؛ نسایی 3/85 ح 1367؛ و مسند احمد 2/341.

[2]- مسلم 2/586 ح (22-856).

[3]- مسلم 2/585 ح (18-854)؛ و ترمذی 2/359 ح 488.

[4]- بخاری 2/451 ح 935؛ مسلم 2/584 ح (15-852)؛ ترمذی 2/362 ح 2901؛ نسایی 3/115 ح 1431؛ ابن ماجه 1/360 ح 1137؛ دارمی 1/443 ح 1569؛ موطأ مالک 1/108 ح 5، «کتاب الجمعة»؛ و مسند احمد 5/451.

[5]- مسلم 2/584 ح 853؛ و ابوداود 1/563 ح 1048.

[6]- ابوداود 1/634 ح 1046؛ ترمذی 2/362 ح 491؛ نسایی 3/113 ح 1430؛ و موطأ مالک 1/108 ح 16، «کتاب الجمعة».

[7]- ترمذی 2/360 ح 489.

[8]- ابوداود 1/635 ح 1047؛ نسایی 3/91 ح 1374؛ ابن ماجه 3/91 ح 1374؛ دارمی 1/445 ح 1572؛ و مسند احمد 4/8.

[9]- ترمذی 5/406 ح 3339؛ و مسند احمد 3/430.

[10]- ابن ماجه 1/344؛ 345 ح 1084.

[11]- مسند احمد 5/284.

[12]- مسند احمد 2/311.

[13]- ابن ماجه 1/524 ح 1637.

[14]- ترمذی 3/386 ح 1074؛ و مسند احمد 2/169.

[15]- بخاری 8/270 ح 4606؛ و ترمذی 5/233 ح 3044.

[16]- بیهقی در «شعب الایمان» 3/375 ح 3815.