اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

امامت و پیشنمازی


فصل اول

1117 - [1] (صَحِیح)

عَن أَبِی مَسْعُودٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «یَؤُمُّ الْقَوْمَ أَقْرَؤُهُمْ لِکِتَابِ الـلّٰهِ فَإِنْ کَانُوا فِی الْقِرَاءَةِ سَوَاءً فَأَعْلَمُهُمْ بِالسُّنَّةِ فَإِنْ کَانُوا فِی السُّنَّةِ سَوَاءً فَأَقْدَمُهُمْ هِجْرَةً فَإِنْ کَانُوا فِی الْهِجْرَةِ سَوَاءً فَأَقْدَمُهُمْ سِنًّا وَلَا یَؤُمَّنَّ الرَّجُلُ الرَّجُلَ فِی سُلْطَانِهِ وَلَا یَقْعُدْ فِی بَیْتِهِ عَلَى تَکْرِمَتِهِ إِلَّا بِإِذْنِهِ». رَوَاهُ مُسْلِمٌ. وَفِی رِوَایَةٍ لَهُ: «وَلَا یَؤُمَّنَّ الرجل الرجل فِی أَهله»([1]).

1117- (1) ابومسعود (انصاری) س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «مردم را کسی امامت نماید که کتاب خدا (قرآن) را بهتر قرائت می‌کند؛ اگر در قرائت با هم مساوی بودند، کسی که سنّت را بهتر می‌داند، امامت نماید؛ اگر در فهم سنّت هم برابر بودند، کسی که زودتر هجرت نموده و در این زمینه از دیگران، پیش‌دستی نموده است، امامت نماید؛ و اگر در هجرت برابر بودند، اولویت در امامت، با کسی است که سنّ و سال بیشتری دارد.

و هیچ کس، کسی دیگر را در محل فرمانروایی‌اش امامت نکند؛ (امامت، حق صاحب‌خانه، صاحب مجلس و امام مسجد است؛ مگر آن که خودشان به دیگری اجازه بدهند)؛ و هیچ‌کس در خانه‌ی دیگری، بر فرش و متّکای او ننشیند، مگر این که صاحب خانه اجازه دهد».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است. و همو در روایتی دیگر آورده است:] «هیچ مردی، دیگری را در خانه‌اش امامت ننماید (مگر آن که صاحب خانه، بدو اجازه دهد)».

شرح: «اقرؤهم»: کسی که قرائتش بهتر از دیگران و حفظش نیز بیشتر از آنان باشد.

«هجرت»: دوری گزیدن از وطن؛ کوچ کردن از وطن خود و به جای دیگر رفتن؛ رفتن از شهری به شهر دیگر و در آنجا وطن گزیدن تا بدین ترتیب، از شرّ کافران و بدخواهان، در امان باشد و به راحتی به اوامر و فرامین الهی، تعالیم و آموزه‌های نبوی، احکام و دستورات شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی، جامه‌ی عمل بپوشاند و دین و ایمان خویش را حفظ و صیانت نماید.

به هر حال؛ ترجمه‌ی لفظی «اقرأ هم لکتاب الله»، همان است که در ترجمه ذکر شد؛ یعنی «کسی که بیشتر و بهتر از دیگران، قرآن را بخواند»؛ ولی مطلب آن نه صرفاً حفظ قرآن و نه مجرد کثرت تلاوت است؛ بلکه مراد از آن، همراه با حفظ قرآن، علم آن و ارتباط خاص با آن است؛ و امتیاز قاریان نیز در روزگار رسول خدا ج همین بود؛ از این رو، مفهوم حدیث، چنین است: برای امامت نماز، کسی مناسب‌تر و شایسته‌تر است که به لحاظ علم به قرآن و تعلّق و ارتباط با آن، بر دیگران، تفوّق و برتری داشته باشد؛ و پرواضح است که در روزگار پیامبر ج همین امر، بزرگ‌ترین امتیاز و معیار فضیلت بوده است و هرکس از این سعادت بیشتر بهره‌مند بود، به همان میزان، حامل و امین میراث ویژه‌ی رسول خدا ج به شمار می‌آمد.

معیار دوم بعد از آن، علم به شریعت و سنّت بود؛ و این هردو علم، (یعنی علم قرآن و سنّت) توأم با عمل بودند؛ زیرا در آن زمان، علم بدون عمل، قابل قبول و پذیرش نبود.

معیار سوم فضیلت در عصر نبوّت و در آن زمان خاصّ، اولویت در هجرت بود؛ و به همین لحاظ آن را در حدیث، در مرتبه‌ی سوم ذکر کردند؛ ولی بعدها، این مرتبه و معیار باقی نماند؛ از این رو، فقهاء و دانشوران دینی، به جای آن، معیار صلاح و تقوا را ترجیح داده و آن را معیار سوم قرار داده‌اند.

معیار چهارم در این حدیث، بزرگی به لحاظ سنّ و سال قرار داده است؛ از این رو، اگر مردمان، در سه معیار پیشین با یکدیگر یکسان می‌باشند، در آن صورت کسی برای امامت در اولویت است که به لحاظ سنّ و سال، از دیگران بزرگتر باشد.

شایسته‌ترین و سزاوارترین مردمان به امامت:

براساس این حدیث، امام احمد بن حنبل / و امام ابویوسف / بر این باورند که واژه‌ی «اَقرأ» (قاری‌تر) بر امامت، سزاوارتر از «اعلم» (داناتر) می‌باشد؛ و مراد از «اَقرأ»، شخصی است که در تجوید و قرائت بیش از دیگران مهارت و آیه‌های بیشتری حفظ دارد. و روایتی از امام مالک/ و امام شافعی/، مطابق با دیدگاه امام احمد/ و امام ابویوسف/ است.

و امام ابوحنیفه/ و امام محمد/ بر این باورند که «اَعلم» یا «اَفقه» از «اَقرأ» برای امامت، ترجیح دارند؛ امام ابوحنیفه و امام محمد،‌ از فرموده‌ی رسول خدا ج به هنگام بیماری وفات ایشان استدلال می‌کنند که فرمودند: «مُروا ابابکر فلیصلّ بالناس» (بخاری)؛ «ابوبکر س را فرمان دهید تا با مردم نماز بگزارد و امامت آنان را به عهده بگیرد».

بدین ترتیب، آن حضرت ج در بیماری وفات، امامت را به ابوبکر صدّیق س واگذار نمودند با این حال که طبق تصریح حدیث بالا، ابی بن کعب س، «اَقرأ» (قاری‌تر) بود.

و پرواضح است که ابوبکر صدّیق س بر اساس «اعلم» بودن خویش، حق تقدّم بر دیگران یافته است؛ همان‌گونه که ابوسعید خدری س گوید: «کان ابوبکر س هو اعلمنا» (بخاری)؛ «ابوبکر س، داناترین ما بود».

از این رو، اگر مقدّم کردن «اَقرأ» (قاری‌تر) بر «اَعلم» بهتر می‌بود؛ پیامبر ج ابی بن کعب س را به عنوان امام و پیشنماز منسوب می‌کردند.

و معمولاً، علماء حدیث باب را چنین توجیه می‌کنند که در روزگار صحابه، میان «اَعلم» و «اَقرأ» تفاوتی وجود نداشته است و شخص «اَعلم»، «اقرأ» نیز به شمار می‌رفت؛ گویا که «اَقرأ» و «اَعلم»، هردو از نسبت تساوی برخوردار بودند.

اما این توجیه، بنا به عللی درست نیست؛ زیرا در عصر رسالت، عبارت «قُرّاء» به آن دسته از صحابه اطلاق می‌شد که حافظ قرآن کریم بودند؛ از این گروه می‌توان به شهیدان بئر معونة و جنگ یمامه اشاره کرد که به آنان «قرّاء» گفته می‌شد.

و علاوه از آن، این اشکال نیز وارد می‌شود که اگر چنانچه منظور از «اَقرأ»، «اَعلم» باشد، پس عبارت «و اَقرأهم ابی بن کعب»؛ بدین معنا خواهد بود که ابی بن کعب س «اعلم» صحابه بود؛ ولی چنین برداشتی، برخلاف اجماع علماء است؛ و جدا از آن، در حدیث بالا، واژه‌های «اَعلم» و «اَقرأ» هر کدام، به طور جداگانه ذکر شده‌اند و چنین امری نیز از تفاوت میان آن‌ها، حکایت دارد.

از این رو، واقعیت آن است که در اوایل اسلام - که حافظان و قاریان قرآن کریم اندک بودند و همه‌ی اشخاص، آن اندازه از آیات قرآن را حفظ نداشتند که حق قرائت مسنون، ادا گردد - از این رو، در راستای ترغیب و تشویق حفظ قرآن، استحباب امامت «اَقرأ» در اولویت قرار گرفت و هنگامی که فرهنگ قرآنی و حفظ آن به نحو مطلوبی ترویج یافت، اولین معیار برای امامت، «اَعلمیت» تعیین گردد؛ زیرا به «اَقرأ» فقط در یک بخش نماز - یعنی قرائت - نیاز است؛ ولی «اَعلم» بودن، از نیازهای همه‌ی ارکان نماز به شمار می‌آید.

از این رو، پیامبر ج ابوبکر س را به عنوان امام - در بیماری وفات خویش - به خاطر اَعلم بودن ایشان، تعیین کردند؛ و چون این داستان، در واپسین روزهای زندگی پیامبر اکرم ج رخ داده است، نسخ کننده‌ی تمامی احادیثی قرار خواهد گرفت که در آن‌ها تقدیم «اَقرأ» بیان شده است.

«فاقدمهم هجرة»: هدف از این هجرت، هجرتی است که در اوایل اسلام، مدار ایمان بود؛ و سپس حکمش منسوخ گردید؛ از این رو، اکنون هجرت از معیارهای اولویت امامت به شمار نمی‌رود و فقهاء و صاحب‌نظران اسلامی «اَورع» را جایگزین آن قرار داده‌اند؛ و غالباً این استنباط فقها، مبتنی بر حدیثی است که رسول خدا ج فرمودند: «المهاجر من هجر ما نهی الله عنه‌»(بخاری)؛ مهاجر حقیقی کسی است که به هجرت ظاهری اکتفا نمی‌کند، بلکه از هر چیزی که خداوند نهی فرموده دوری می‌گزیند، از قتل، دزدی، زنا، فسق، شرب خمر، بخل، اسراف، نفاق، شرک، کفر و... دوری می‌کند.

آری! مهاجر واقعی کسی است که در میان خود و گناهان، دیوار بلندی کشیده و همه‌ی اعمال، کردار، گفتار و پندار خویش را در دائره‌ی خیر قرار داده و انجام آنها را وظیفه‌ی خویش می‌گرداند.

هجرت از دیدگاه و نظر پیامبر ج تنها هجرت مکانی و خارجی نیست بلکه باید قبل از این هجرت، هجرتی از درون آغاز شود و آن هجرت و دوری از چیزهایی است که منافات با اصالت و افتخارات انسانی دارد تا در سایه‌ی آن برای هجرت خارجی و مکانی آماده شود.

و این هجرت لازم است تا اگر نیازی به هجرت مکانی نداشت در پرتو این هجرت درونی در صف مهاجران راه خدا درآید.

و اصولاً، هجرت واقعی و حقیقی بنا به فرموده‌ی رسول‌خدا ج همان فرار از گناه و نافرمانی به اطاعت و فرمان خداست. و در واقع، مهاجرانی که جسم‌شان هجرت کرده اما در درون و روح خویش، هجرتی نداشته‌اند، در صف مهاجران نیستند، و به عکس، آنها که نیازی به هجرت مکانی نداشته‌اند. اما دست به هجرت در درون وجود خود زده‌اند در زمره‌ی مهاجرانند و در واقع مهاجران راستین، آنها هستند که از گناهان و معاصی، و زشتی‌ها و پلشتی‌ها و مفاسد و منکرات هجرت می‌کنند و مرتکب آنها نمی‌شوند.

و همین نوع هجرت را، وَرع و پرهیزگاری گویند.

«فی سلطانه»: جایی که فرد، تسلّط و نفوذ دارد؛ محل ولایت وی؛ مکانی که مالکیت آن را دارا می‌باشد؛ جایی که حکم وی در آنجا به مرحله‌ی اجرا درمی‌آید.

«تکرمته»: تکرمة: بالش و متّکایی که شخص را از جهت بزرگداشت و احترام بر آن نشانند.

«و لا یؤمنّ الرجلُ الرجلَ فی اهله»: هیچ مردی، دیگری را در خانه‌اش (اگر چه از او برتر نیز باشد،) امامت ننماید؛ مگر آن که صاحب‌خانه بدو اجازه دهد.

این حدیث دلالت می‌کند بر آن که صاحب‌خانه و امام دائم و مانند این‌ها، از دیگران به امامت شایسته‌تراند؛ مگر آن که خودشان (صاحب خانه و امام دائم) اجازه دهند.

1118 - [2] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ أَبِی سَعِیدٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا کَانُوا ثَلَاثَةً فلیؤمهم أحدهم وأحقهم بِالْإِمَامِ أَقْرَؤُهُمْ». رَوَاهُ مُسْلِمٌ

وَذَکَرَ حَدِیثَ مَالِکِ بْنِ الْـحُوَیْرِثِ فِی بَابٍ بَعْدَ بَابِ «فَضْلِ الْأَذَانِ»([2]).

1118- (2) ابوسعید خدری س گوید: پیامبر گرامی اسلام ج فرمودند: «هرگاه (گروهی متشکّل از) سه نفر باشند، باید یکی از آن‌ها، امامت آن‌ها را به عهده بگیرد؛ و سزاوارترین ایشان به امامت، کسی است که کتاب خدا را بهتر قرائت می‌کند.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

و حدیث مالک بن حویرث س پس از باب «فضیلت اذان» (در احادیث شماره 682 و 683) ذکر شده است.

شرح: «و احقّهم بالامامة اقرأهم»: مراد از «قاری‌ترین»، صرفاً حفظ قرآن و کثرت تلاوت آن نیست، بلکه مراد از آن، این است که همراه با حفظ قرآن، علم ودانش آن و ارتباط ویژه با آن باشد.

و امتیاز قاریان روزگار پیامبر ج نیز همین بود؛ از این رو، مفهوم این حدیث و احادیث دیگر، این است که: برای پیشنمازی و امامت نماز، کسی مستحق‌تر و سزاوارتر و برازنده‌تر و بایسته‌تر است که به لحاظ علم به قرآن و تعلّق و ارتباط با آن، بر دیگران، تفوّق و برتری داشته باشد؛ و پرواضح است که در روزگار پیامبر ج، همین امر، بزرگترین امتیاز و معیار فضیلت بوده است؛ و هرکس از این افتخار و سعادت، بیشتر از دیگران بهره‌مند بود، به همان میزان، حامل و امین میراث جاویدان پیامبر ج به شمار می‌آمد.

«و ذکر حدیث مالک بن حویرث فی باب...»: یعنی حدیث مالک بن حویرث درباره‌ی «امامت»، پس از باب «فضیلت اذان»، در احادیث شماره 682 و 683، بیان شده است که عبارتند از:

«وعن مالکِ بن الحُوَیْرِث، قال: أتَیتُ النَّبیَّ صلى الله علیه وسلّم أنا وابنُ عمٍّ لی، فقال: «إذا سافَرتُما فأذِّنا وأقِیما، ولْیَؤُمَّکُما أکبَرُکُما». رواه البخاری([3]).

مالک بن حویرث س گوید: همراه با پسرعمویم، نزد رسول‌خدا ج آمدیم، ایشان خطاب به ما فرمودند: هنگامی که به سفر می‌روید (و وقت نماز فرارسید) اذان و اقامه گویید، وآنکه از شما به لحاظ سن از دیگری بزرگتر است، شما را امامت دهد. [این حدیث را بخاری روایت کرده است].

وعنه، قال: قال لنا رسولُ الله ج: «صَلُّوا کما رأَیتُمُونی أُصَلّی، وإذا حَضَرَتِ الصَّلاةُ؛ فلْیُؤَذِّنْ لکم أحَدُکم، ثمَّ لَیَؤُمَّکُم أکبرُکم». متفقٌ علیه([4]).

مالک بن حویرث س گوید: (با گروهی از قوم خود، نزد پیامبر ج آمدم و به منظور یادگیری مفاهیم دین و حقائق اسلامی و تعالیم وآموزه‌های نبوی و دستورات و فرامین تعالی‌بخش و سعادت‌آفرین الهی، در حدود بیست روز در خدمت پیامبر ج ماندیم). پیامبر ج خطاب به ما فرمود: با همان کیفیت وکمّیتی که دیدید من نماز می‌خوانم، شما نیز بخوانید، و هنگامی که وقت نماز فرارسید، یکی از شما اذان بگوید و سپس بزرگترین شما، امامت کند. [این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

«لیؤمّکم أکبرکم»: اصل مسئله‌ی شرعی این است که هرکس از لحاظ دینی و علمی از دیگران برتر است او باید مقتدا و پیشنماز شود، ولی چون «مالک بن حویرث» و پسر عمویش از نظر دینی واخلاقی وآگاهی از مسائل دینی با همدیگر برابر بودند، و در این زمینه هیچ فضیلت و برتری بر یکدیگر نداشتند، پیامبر ج فرمود: هرکس از شما که به لحاظ سن و سال بزرگتر است امام شود.


فصل دوم

1119 - [3] (ضَعِیف)

عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لِیُؤَذِّنْ لَکُمْ خِیَارُکُمْ ولیؤمکم قراؤکم». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([5]).

1119- (3) عبدالله بن عباس س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «باید برگزیده و بهترینتان، برای شما اذان گوید و بایستی قاری‌ترین‌تان، امامت شما را به عهده گیرد».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: «لیؤذّن»: باید اذان بدهد؛ این امر برای استحباب است نه وجوب.

«خیارکم»: بهترین شما؛ برگزیده‌ی شما؛ برترین شما از لحاظ اخلاق و آداب اسلامی.

«لیؤذن لکم خیارکم»: هر ملّتی در هر عصر و زمانی برای برانگیختن عواطف و احساسات افراد خود و دعوت آنها به وظائف فردی و اجتماعی، شعاری داشته است، این موضوع در دنیای امروز، به صورت گسترده‌تری دیده می‌شود.

مسیحیان در گذشته و امروز با نواختن صدای ناموزون ناقوس، پیروان خود را به کلیسا دعوت می‌کنند، ولی در اسلام، برای این دعوت از شعار اذان استفاده می‌شود که به مراتب رساتر و مؤثرتر است.

در تفسیر نمونه، پیرامون اذان چنین وارد شده است:

«جذابیت و کشش این شعار اسلامی به قدری است که به قول نویسنده‌ی المنار [شیخ محمد عبده] بعضی از مسیحیان متعصب، هنگامی که اذان اسلامی را می‌شنوند، به عمق و عظمت و تأثیر آن در روحیه‌ی شنوندگان اعتراف می‌کنند.

سپس نامبرده نقل می‌کند: در یکی از شهرهای مصر، جمعی از نصاری را دیده‌اند که به هنگام اذان مسلمین، اجتماع کرده تا این نغمه‌ی آسمانی را بشنوند.

چه شعاری از این رساتر که با نام خدای بزرگ آغاز می‌گردد، با اعلام وحدانیت و یگانگی آفریدگار جهان و گواهی به رسالت پیامبر او، اوج می‌گیرد، و با دعوت به رستگاری، فلاح، عمل نیک، نماز و یاد خدا پایان می‌پذیرد.

از نام خدا «الله» شروع می‌شود و با نام خدا «الله» پایان می‌پذیرد، جمله‌ها، موزون، عبارات، کوتاه، محتویات، روشن، مضمون سازنده و آگاه کننده است...

صدای اذان که به هنگام نماز در مواقع مختلف از مأذنه‌ی شهرهای اسلامی طنین‌افکن می‌شود، مانند ندای آزادی و نسیم حیات‌بخش استقلال و عظمت، گوش‌های مسلمانان راستین را نوازش می‌دهد و بر جان بدخواهان رعشه و اضطراب می‌افکند و یکی از رموز بقای اسلام است.

شاهد این گفتار، اعتراف صریح یکی از رجال معروف انگلستان [ به نام گلادستون، از سیاستمداران طراز اول انگلیس در عصر خویش بوده] است که در برابر جمعی از مسیحیان چنین اظهار می‌داشت: «تا هنگامی که نام محمد ج در مأذنه‌ها بلند است، کعبه پابرجا و قرآن رهنما و پیشوای مسلمانان است، امکان ندارد، پایه‌های سیاست ما در سرزمین‌های اسلامی، استوار و برقرار بماند...»

بدیهی است، همان‌طور که باطن اذان و محتویات آن زیبا است، باید کاری کرد که به صورتی زیبا و صدای خوب ادا شود، نه این که حسن باطنی به نامطلوبی ظاهر آن پایمال گردد([6]).

«و لیؤمّکم قرّاءکم»: پرواضح است که امام، نزد پروردگار، از جانب تمام نمازگزاران، به عنوان نماینده است؛ از این رو، بر خود نمازگزاران لازم و ضروری است که برای این امر مهم و مقدّس، بهترین و برگزیده‌ترین فرد از میان خویش را انتخاب کنند؛ آن حضرت ج تا زمانی که خود در قید حیات بودند، خود امام جماعت می‌شدند و امامت مردم را به عهده می‌گرفتند؛ و در بیماری وفات نیز، بهترین و برگزیده‌ترین فرد را از نظر علم و عمل، اخلاص و صداقت، اعتقاد و باور، جهاد و مبارزه و دعوت و تبلیغ، یعنی ابوبکر صدّیق س را برای امامت تعیین و منصوب کردند و او را فرمان دادند تا در غیاب ایشان، کار مقدّس امامت را به عهده گیرد.

عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «اجعلوا ائمّتکم خیارکم؛ فانّهم وفدکم فیما بینکم وبین ربّکم» (دارقطنی و بیهقی)؛ «آن کسی را امام کنید که از شما بهتر و برگزیده‌تر است؛ زیرا او میان شما و پروردگارتان، واسطه و نماینده است».

1120 - [4] (صَحِیح)

وَعَنْ أَبِی عَطِیَّةَ الْعُقَیْلِیِّ قَالَ: کَانَ مَالِکُ بن الْـحُوَیْرِث یَأْتِینَا إِلَى مُصَلَّانَا یَتَحَدَّثُ فَحَضَرَتِ الصَّلَاةُ یَوْمًا قَالَ أَبُو عَطِیَّةَ: فَقُلْنَا لَهُ: تَقَدَّمَ فَصْلُهُ. قَالَ لَنَا قَدِّمُوا رَجُلًا مِنْکُمْ یُصَلِّی بِکُمْ وَسَأُحَدِّثُکُمْ لِمَ لَا أُصَلِّی بِکُمْ؟ سَمِعْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ ج یَقُولُ: «مَنْ زار قوما فَلَا یؤمهم ولیؤمهم رجل مِنْهُم». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَالتِّرْمِذِیُّ وَالنَّسَائِیُّ إِلَّا أَنَّهُ اقْتَصَرَ عَلَى لَفْظِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسلم([7]).

1120- (4) ابوعطیه عُقیلی س گوید: مالک بن حویرث س به مسجد ما می‌آمد و (احادیث و روایات رسول خدا ج را برای ما) روایت می‌کرد؛ روزی وقت نماز فرا رسید. - ابوعطیه س گوید: - خطاب به مالک بن حویرث س گفتیم: برای امامت، جلو برو و نماز را بگزار؛ ولی او به ما گفت: مردی را از میان خود به جلو بفرستید تا امامت شما را به عهده گیرد؛ و به زودی شما را خبر خواهم داد که چرا امامت شما را به عهده نمی‌گیرم.

از رسول خدا ج شنیدم که می‌فرمودند: «هر کس به ملاقات گروهی رفت (و وقت نماز فرارسید،) امامت آن‌ها را به عهده نگیرد؛ بلکه باید مردی از میان خودشان، آنان را امامت نماید».

[این حدیث را ابوداود، ترمذی و نسایی روایت کرده‌اند؛ با این تفاوت که نسایی، فقط حدیث پیامبر ج را از «مَنْ زار قوماً... تا آخر» نقل نموده است].

شرح: «مُصَلّٰنا»: مصلّی: جای نماز خواندن؛ جای نماز و دعا؛ نمازگاه؛ مکانی مخصوص که مردم در وقت‌های مشخص و مخصوص، برای گزاردن نماز، بدانجا بروند؛ یعنی مسجد.

«یتحدّث»: از روایات و احادیثی که از پیامبر ج شنیده بود، خبر می‌داد و آن‌ها را نقل می‌کرد؛ به بیان اوامر و فرامین الهی، تعالیم و آموزه‌های نبوی، احکام و دستورات شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی می‌پرداخت.

«تَقَدَّمْ»: برای امامت جلو برو.

«لِمَ»: به چه خاطر؛ چرا؛ کلمه‌ی مرکب از «لام تعلیل» و «ما» استفهامی؛ زیرا در اصل خود، «لما» بوده که الف به خاطر تخفیف، حذف گردیده است.

«من زار قوماً فلا یؤمّهم»: این بخش از حدیث، دلالت بر آن دارد که صاحب‌خانه و امام دائم و مانند این‌ها، از دیگران به امامت، شایسته‌تراند؛ اگر چه کسی که به ملاقات آن‌ها می‌آید، از آنان، داناتر و شایسته‌تر و برازنده‌تر و بایسته‌تر و سزاوارتر و برگزیده‌تر باشد؛ مگر این که خودشان (صاحب‌خانه، امام دائم و امثال آن‌ها) اجازه دهند.

در اینجا نیز مالک بن حویرث س - اگر چه از زمره‌ی صحابه و صاحب‌نظران و برگزیدگان بود - باز هم این فرموده‌ی پیامبر ج را همواره نصب العین و آویزه‌ی گوش خویش قرار می‌داد و بدان جامه‌ی عمل می‌پوشاند.

1121 - [5] (صَحِیح)

وَعَنْ أَنَسٍ قَالَ: اسْتَخْلَفَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج ابْنَ أُمِّ مَکْتُومٍ یَؤُمُّ النَّاس وَهُوَ أعمى. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([8]).

1121- (5) انس س گوید: رسول خدا ج، عبدالله بن امّ مکتوم س را جانشین خویش قرار داد تا امامت مردمان را به عهده گیرد و حال آن که وی، نابینا بود.

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: «استخلف»: یجانشین خود کرد؛ جانشین خویش قرار داد؛ و این قضیه، به هنگامی اتفاق افتاد که رسول خدا ج برای جنگ و کارزار با کافران و بدخواهان اسلام و مسلمانان، از مدینه بیرون رفت و عبدالله بن امّ مکتوم س را جانشین خویش در مدینه‌ی منوره تعیین نمود.

از این حدیث، معلوم می‌شود که امامت فرد نابینا در صورتی که در طهارت و پاکی خویش - همچون عبدالله بن ام مکتوم، صحابه‌ی بزرگوار رسول خدا ج - احتیاط کند و بدان توجّه و عنایت ورزد، بدون کراهیت درست است؛ ولی اگر چنانچه در طهارت و پاکی خویش، احتیاط نکند و بدان توجه و عنایتی نورزد، در آن صورت، امامتش مکروه می‌باشد.

1122 - [6] (حسن)

وَعَنْ أَبِی أُمَامَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «ثَلَاثَةٌ لَا تُجَاوِزُ صَلَاتُهُمْ آذَانَهُمْ: الْعَبْدُ الْآبِقُ حَتَّى یَرْجِعَ وَامْرَأَةٌ بَاتَتْ وَزَوْجُهَا عَلَیْهَا سَاخِطٌ وَإِمَامُ قَوْمٍ وَهُمْ لَهُ کَارِهُونَ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَقَالَ: هَذَا حَدِیثٌ غَرِیبٌ([9]).

1122- (6) ابوامامه س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «سه انسانند که نمازشان از گوششان بالاتر نخواهد رفت: برده‌ی گریزپا؛ تا آن‌گاه که (به نزد خواجه‌اش) بازگردد؛ و زنی که شب بخوابد در حالی که شوهرش به جا از او ناخشنود است؛ و پیشوای جامعه و مردمی که آنان از او و عملکردش ناخشنودند و او امامت خود را بر آنان تحمیل کند».

[این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته است: این، حدیثی غریب است].

شرح: «لاتجاوز»: رد نمی‌شود؛ عبور نمی‌کند؛ گذر نمی‌کند؛ سبقت نمی‌گیرد.

«لاتجاوز صلاتهم اذانهم»: نمازشان، بالاتر از گوششان نخواهد رفت؛ کنایه از آن است که نمازشان پذیرفته نخواهد شد و به پیشگاه خداوند بلندمرتبه، جایگاه و ارزشی ندارد.

«اَلْآبِق»: گریزپا؛ برده‌ای که از نزد خواجه‌اش فرار کرده و به جایی دیگر پناه برده است.

«و زوجها علیها ساخط»: شوهر آن زن، به خاطر اخلاق بد زن، یا به خاطر سوء ادبش و یا به خاطر نشوز و سرکشی‌اش و اندک بودن فرمانبری‌اش، از او، ناخشنود و ناراحت باشد.

«و امام قوم و هم له کارهون»: اگر ناراحتی و ناخشنودی مردم از پیشنماز، به خاطر کوتاهی ورزیدن وی در احکام و مسائل شرعی و از روی دلیل و برهان و به جا باشد، در آن صورت برای پیشنماز صلاح نیست که امامت آنان را - که بدو رضایت ندارند و نماز پشت سر او را ناپسند می‌دارند - به عهده بگیرد؛ و اگر در چنین حالتی آنان را امامت داد، امامتش مکروه خواهد بود.

ولی اگر چنانچه امام و پیشنماز، انسانی صالح و نیک بود و نقص و عیبی شرعی در او پیدا نمی‌شد، در آن صورت باید پشت سر او نماز بخوانند و جماعت را ترک نکنند؛ و ناخشنودی غیرشرعی مردم نیز، هیچ تأثیری در نماز جماعت، ایجاد نخواهد کرد؛ بلکه در این صورت، خود مردم، گنهکارند که به ناحق، بدگویی پیشنماز خویش را می‌کنند.

پیامبر اکرم ج می‌فرمایند:

«الجهاد واجب علیکم مع کلّ امیر، برّاً کان او فاجراً وانْ عمل الکبائر؛ والصلوة واجبة علیکم خلف کلّ مسلم، برّاً کان او فاجراً» (ابوداود).

«جهاد بر شما همراه با هر امیر و فرماندهی - خواه نیکوکار یا فاجر - واجب است؛ اگر چه مرتکب گناهان کبیره نیز شده باشد. و نمازگزاردن پشت سر مسلمان - خواه نیکوکار یا فاجر - بر شما واجب است».

به هر حال، حکم حدیث بالا، فقط در صورتی است که امام، به خاطر فسق، بدعت یا جهل خود، مورد تنفّر مردم قرار گیرد؛ امّا اگر علّت ناراحتی و ناخشنودی مردم از او، به خاطر مسائل دنیایی و منافع شخصی و اغراض فردی و امراض درونی و وسوسه‌های شیطانی بود، در آن صورت، مشمول حکم حدیث نمی‌شود.

ملاعلی قاری (در مرقاة المفاتیح ج 2 ص 19) گوید: «اگر مخالفان امام، تعداد اندکی بودند، در آن صورت حق با امام است، هر چند تنها باشد».

و برخی از علماء و صاحب‌نظران اسلامی گفته‌اند: درباره‌ی امام، اعتبار با اکثریت نمازگزاران و مقتدیان است؛ و شاید مراد از «اکثریت»، بیشتر علماء و دانایان باشد؛ زیرا اکثریت جاهلان و کم‌خردان، معتبر نمی‌باشد.

1123 - [7] (ضَعِیف)

وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «ثَلَاثَةٌ لَا تُقْبَلُ مِنْهُمْ صَلَاتُهُمْ: مَنْ تَقَدَّمَ قَوْمًا وَهُمْ لَهُ کَارِهُونَ وَرَجُلٌ أَتَى الصَّلَاةَ دِبَارًا وَالدِّبَارُ: أَنْ یَأْتِیَهَا بَعْدَ أَنْ تَفُوتَهُ وَرَجُلٌ اعْتَبَدَ مُحَرَّرَةً». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد وَابْن مَاجَه([10]).

1123- (7) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «سه نفر هستند که نمازشان پذیرفته نمی‌شود: نخست، کسی که مردم از او و عملکردش ناخشنود باشند و او، امامت خود را بر آنان تحمیل کند؛ دیگر، مردی که نماز را (بدون عذر)، پس از فوت شدن وقت آن بگزارد؛ و سوم، مردی که انسان آزاد را برده گرداند».

[این حدیث را ابوداود و ابن ماجه روایت کرده‌اند].

شرح: «من تقدّم قوماً»: کسی که برای امامت گروهی از مردم، به جلو رود و آنان را امامت دهد.

«دباراً»: این واژه را به دو گونه می‌توان ترجمه کرد:

بدون عذر، نماز را پس از فوت شدن وقت آن بگزارد.

بدون عذر، نماز را در واپسین لحظات و وقت آن بخواند.

«و الدبار: ان یأتیها بعد ان تفوته»: پرواضح است که این تفسیر و تشریح، از خود راوی است.

«اعتبد»: برده بگیرد؛ غلام یا کنیز قرار دهد.

«محرّرة»: انسان آزاد.

1124 - [8] (ضَعِیف)

وَعَن سَلامَة بنت الْـحر قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِنَّ مِنْ أَشْرَاطِ السَّاعَةِ أَنْ یَتَدَافَعَ أَهْلُ الْـمَسْجِدِ لَا یَجِدُونَ إِمَامًا یُصَلِّی بِهِمْ». رَوَاهُ أَحْمد وَأَبُو دَاوُد وَابْن مَاجَه([11]).

1124- (8) سلامة، دختر حُرّلگوید: پیامبر گرامی اسلام ج فرمودند: «بی‌گمان، یکی از نشانه‌های قیامت، آن است که نمازگزاران مسجد، همدیگر را (برای امامت و پیشنمازی) هول دهند و خود از آن فرار کنند؛ تا این که پیشنماز (لایق و مناسبی) را نیابند تا امامت آنان را بر عهده گیرد».

[این حدیث را احمد بن حنبل، ابوداود و ابن ماجه روایت کرده‌اند].

شرح: «اشراط»: جمع شرط: علامت و نشانه. یکی از علامت‌ها و نشانه‌های کوچک وقوع قیامت.

«یتدافع»: همدیگر را برای امامت هول دهند و خود از آن فرار کنند؛ هریک از نمازگزاران، امامت را به جانب دیگری حواله کند.

«لایجدون اماماً»: امام و پیشنماز لایق و قابلی را که صلاحیت امامت را داشته باشد، نمی‌یابند.

این حدیث، بیانگر آن است که در آخرالزمان، جهل و ناآگاهی نسبت به اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزه‌های نبوی و احکام و دستورات شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی زیاد می‌شود و فسق و فجور و هرزگی و بی‌بند و باری نیز به اوج خود می‌رسد، تا جایی که پیشنماز لایق و قابلی را نیز نمی‌یابند تا امامت آن‌ها را به عهده گیرد.

1125 - [9] (ضَعِیفٌ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ صلى الله عَلَیْهِ وَسلم: «الْـجِهَادُ وَاجِبٌ عَلَیْکُمْ مَعَ کُلِّ أَمِیرٍ بَرًّا کَانَ أَوْ فَاجِرًا وَإِنْ عَمِلَ الْکَبَائِرَ. وَالصَّلَاةٌ وَاجِبَةٌ عَلَیْکُمْ خَلْفَ کُلِّ مُسْلِمٍ بَرًّا کَانَ أَوْ فَاجِرًا وَإِنْ عَمِلَ الْکَبَائِرَ. وَالصَّلَاةٌ وَاجِبَةٌ عَلَى کُلِّ مُسْلِمٍ بَرًّا کَانَ أَوْ فَاجِرًا وَإِنْ عَمِلَ الْکَبَائِرَ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([12]).

1125- (9) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «جهاد و کارزار با کافران و بدخواهان، همراه با هر امیر و فرمانروایی، بر شما واجب است؛ خواه آن فرمانروا، نیکوکار باشد یا فاسق؛ اگر چه مرتکب گناهان کبیره نیز شده باشد.

و گزاردن نماز(های پنج‌گانه) پشت سر هر مسلمان، بر شما واجب است؛ خواه پیشنماز، نیکوکار باشد یا فاسق؛ اگر چه مرتکب گناهان کبیره نیز شده باشد.

و گزاردن نماز جنازه‌ی هر مسلمان، (بر شما) واجب است؛ خواه مرده، نیکوکار باشد یا فاسق؛ اگر چه مرتکب گناهان کبیره نیز شده باشد».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: «الجهاد»: جنگ در راه خدا و برای آزادی تبلیغ دین و سرنگونی ستمگران.

«امیر»: رهبر؛ حاکم؛ سلطان؛ فرمانروا.

«الجهاد واجب علیکم مع کلّ امیر؛ برّاً کان او فاجراً»: پیامبر ج در این بخش از حدیث، یکی دیگر از اصول و مبانی محوری و کلیدی ایمان را چنین معرفی می‌نماید: جهاد و پیکار در راه خدا با کافران و دشمنان و بدخواهان اسلام و مسلمین از بدو بعثتم تا قیام قیامت که گروهی از امتیانم با دجال بجنگند، تداوم خواهد داشت و عدالت و دادگری هیچ عادلی وجور و ستم هیچ ظالمی مانع آن نخواهد شد.

و مراد از این حدیث این است که برای دفاع از کیان اسلام و مسلمین و برای ریشه‌کن کردن شرک و چندگانه‌پرستی، باید جهاد انجام گیرد، چه زمام حکومت به دست افراد متدین و لایق باشد و چه در دست افراد غیرمتدین و نالایق. و کسی این‌چنین نپندارد که چنانچه زمانی نظام حکومت اسلامی به دست افراد نالایق و ظالم قرارگرفت، باز هم جهاد ساقط می‌شود، خیر، پیامبر ج دراین حدیث این پندار را رد می‌کند و اعلان می‌دارد که در هر زمان باید به فریضه‌ی مقدس جهاد، احترام گذاشته شود و برای هیچ‌کس درست نیست که اظهارعذرکند و بگوید: ما در زیرفرمان این افراد نالایق، هرگز جهاد نخواهیم کرد.

بلکه همه‌ی مسلمانان باید در هر زمان برای از میان بردن فتنه‌ها، محو و نابودی شرک و بت‌پرستی، جلوگیری از ظلم و ستم و برای حمایت از مظلومان و مستضعفان در هر نقطه جهان بجنگد.

از این رو، جهاد اسلامی، نه به خاطر فرمانروایی در زمین و کشورگشایی، نه به منظور به چنگ‌آوردن غنائم، نه تهیه‌ی بازارهای فروش یا تملک منابع حیاتی کشورهای دیگر، یا برتری‌بخشیدن نژادی بر نژاد دیگر است، بلکه هدف یکی از این امور است: خاموش کردن آتش فتنه‌ها و آشوب‌ها که سلب آزادی و امنیت از مردم می‌کنند، مانند محو آثار شرک و بت‌پرستی، و نیز مقابله با متجاوزان و ظالمان و دفاع در برابر آنان است.

اسلام دستور می‌دهد، بت‌پرستی به هر قیمتی که شده است، حتی به قیمت جنگ، از جامعه‌ی بشریت باید ریشه‌کن گردد، بت‌خانه‌ها و آثار شوم بت‌پرستی اگر از طرف مسالمت‌آمیز ممکن نشد، باید با زور، ویران و منهدم گردند تا مردم از اسارت و بردگی فکری و اجتماعی، آزاد گردند و ندای منادیان حق به گوش آنان برسد.

آری! اسلام جهاد را با اصول صحیح و منطق، هماهنگ ساخته و هرگز آن را وسیله‌ی سلطه‌جویی، کشورگشایی، غصب حقوق دیگران و تحمیل عقیده و استعمار و استثمار قرار نداده است.

اسلام می‌گوید: باید صفحه‌ی زمین از آلودگی به شرک و بت‌پرستی پاک گردد، تا زمینه برای رسیدن ندای منادیان حق، به گوش مردمان جهان فراهم شود. از ظلم و ستم جلوگیری شود. به محرومان و مستضعفان و مظلومان و آوارگان کمک و مساعدت شود و این دستور اسلام تا قیام قیامت، تا زمانی که گروهی از امت محمدی، با دجال بجنگند و او را شکست بدهند، ادامه خواهد داشت.

و هیچ‌کس حق ندارد از این دستوراسلام کناره‌گیری کند. بلکه با زمامداران لایق و نالایق باید در صف مسلمانان بپیوندد و از کیان اسلام و مسلمین دفاع کند.

به همین جهت علامه ابن عابدین می‌گوید: «جمهور الفقهاء یصرحون بجواز الغزو مع امیر جیش ولو کان جائراً او ظالـمـاً او فاسقاً وذالک لان ترک الجهاد معه، سوف یفضی الی ظهور الکفار علی الـمسلمین»([13]).

«جمهور فقها، بر جواز جهاد و پیکار با هر زمامداری اگر چه نا لایق، ظالم و فاسق باشد تصریح نموده‌اند، چرا که اگر جهاد به خاطر زمامدار ظالم و فاسق رها شود، امکان دارد که کفار از این فرصت استفاده کنند و بر مسلمانان و منابع حیاتی‌شان مسلط شوند و این نیز به ضرر اسلام و مسلمین است».

و علامه ابن قدامه در «المغنی» تحت عنوان «و یغزی مع کل بر وفاجر» می‌گوید:

«ارایتم لو أن الناس کلهم قعدوا کمـا قعدتم، من کان یغزوا؟ ألیس کان قد ذهب الاسلام؟... ولان ترک الجهاد مع الفاجر یفضی الی قطع الجهاد وظهور الکفار علی الـمسلمین واستئصالهم وفیه فساد عظیم»([14]).

«آیا می‌دانید اگر همه مردمان به مانند شما بنشینند و در راه خدا جنگ و پیکار نکنند. پس چه کسی باقی می‌ماند که در راه دفاع از اسلام و مسلمین با کفار و دشمنان بجنگد؟ آیا در این صورت اسلام از میان نخواهد رفت؟ و براستی به خاطر زمامدار فاجر، جهاد را ترک‌کردن (کار خوبی نیست، چرا که در این صورت) جهاد اسلامی از میان خواهد رفت و کفار بر مسلمانان مسلط و چیره می‌شوند و آنها نیز مسلمانان را قلع و قمع می‌کنند و فتنه و فساد بزرگی ایجاد می‌گردد».

«والصلاة واجبة علیکم خلف کل مسلم»: در متن شرح عقاید نسفی، چنین آمده است: «و تجوز الصلاة خلف کل برّ وفاجرٍ؛ ونصلّی علی کلّ برّ وفجر»؛ «و خواندن نماز، پشت سر هر نیکوکار و فاجری (به ناچار) جایز است و ما بر هر نیکوکار و فاجری (که مسلمان باشد،) نماز میت را می‌خوانیم».

پس همان‌طور که نماز، در پشت سر انسان نیکوکار و صالح، صحیح است، پشت سر فاسق نیز به ناچار جایز است؛ البته مادامی که امر حرامی را که دلیل آن، قطعی و مسلّم است و یا حرام بودن آن به طور حتمی از دین معلوم شده است را حلال نداند؛ زیرا در این صورت، کافری فاسق خواهد بود و نماز در پشت سر او، صحیح نخواهد بود.

و همچنین، نماز در پشت سر بدعتگزار جایز است؛ البته مشروط بر آن که بدعتش منجر به کفر یا نقص در ارکان نماز و وضو نگردد؛ به دلیل این که رسول خدا ج فرمودند: «صلّوا خلف کلّ برّ وفاجرو علی کلّ برّ وفاجر» (طبرانی)؛ «پشت سر هر نیکوکار و فاسقی نماز بخوانید و بر هر نیکوکار و فاسقی، نماز میت بگزارید».

و به دلیل این که علمای سَلف (پیشینیان)، پشت سر حاکمان فاسق و ستمگر، نماز خوانده‌اند؛ و اگر در این مورد، نهی و منعی در حدیث آمده باشد، حمل بر کراهت آن می‌شود نه بر عدم جواز آن؛ به دلیل این که امت اسلام چنین کرده‌اند؛ زیرا بر ترک کننده‌ی نماز و فاسق، نماز میت خوانده‌اند؛ و نیز به دلیل فرمایش پیامبر ج که فرمودند:

«لاتَدعوا الصلاة علی من مات من اهل القبلة».

«نماز میت را بر هر کسی که مسلمان باشد، ترک نکنید».

«برّ اً»: نیکوکار؛ پارسا؛ پرهیزگار.

«فاجراً»: فاسق؛ هرزه؛ بی‌بند و بار؛ عیاش؛ خوش‌گذران.

«و ان عمل الکبائر»: در حدیثی پیامبر ج می‌فرمایند:

«ثلاث من اصل الایمان: الکفّ عمّن قال: لا اله الا الله؛ ولا تکفّره بذنب ولا تخرجه من الاسلام بعمل...» (ابوداود ح 2533)

«سه چیز است که در پیشگاه خداوند و در این جهان از اصول بنیادین و محوری ایمان، شناخته می‌شوند: نخست، عدم تعرّض به گرویدگان به توحید (لا اله الّا الله)؛ از این رو، باید مواظف باشی که در این دام نیفتی و مسلمانان را به خاطر ارتکاب برخی گناهان و پاره‌ای از اعمال زشت و نازیبا، به کفر و ارتداد، نسبت ندهی و وی را از دایره‌ی اسلام، خارج معرّفی نکنی...».

پیامبر اکرم ج در دو حدیث بالا، یکی از اصول و مبانی بنیادین و محوری ایمان را معرفی کرده‌اند که عبارت است از: «عدم تعرّض به گرویدگان به توحید».

اهل سنّت و جماعت بر این اعتقادند که هر انسانی از روی صداقت و اخلاص و عمل و اعتقاد، به شهادتین اقرارکند و لا اله الاالله ومحمد رسول الله را بر زبان آورد، مسلمان می‌گردد و اگرچنین شخصی با اعتقاد به لا اله الاالله بمیرد، در نزد خداوند مستحق دو چیز می‌شود:

الف)            نجات و رهایی از خلود در دوزخ.

ب)   ورود چنین کسی به بهشت قطعی است، حتی اگر با تأخیر انجام گیرد و با سابقین اولین وارد بهشت نشود. چرا که پیامبر ج می‌فرماید: هرکس به اندازه‌ی دانه‌ی گندم در قلبش، ایمان داشته باشد و اقرار به لااله الاالله کند، درآتش دوزخ باقی نخواهد ماند.

و نیزمی‌فرماید: «هر بنده‌ای که بگوید: لااله الاالله و در حالی که به آن اعتقادکامل دارد، بمیرد وارد بهشت می‌شود... و خداوند آتش را برای کسی که بگوید: لااله الاالله حرام نموده است به شرط آنکه برای جلب رضای خداوند آن را گفته باشد».

و نیزاهل‌سنت وجماعت معتقدند که مرتکب گناه کبیره، مؤمن است و انجام گناه کبیره او را بی‌ایمان و کافر نمی‌کند و از دائره‌ی اسلام خارج نمی‌سازد، مگراینکه آن را در حالی که انجام می‌دهد، حلال بداند یا نهی از آن را در شرع کوچک و خوارشمارد، یا امر واجبی را که شرع مقدس اسلام بدان امر کرده است، تحقیر وکوچک نماید، در این صورت کافر و مرتد می‌گردد.

و براستی یکی از دلایلی که بر لزوم تکفیردیگران وجود دارد، احادیثی است که پیامبر ج در ضمن آنها به صراحت از این مسئله نهی کرده است. ازجمله‌ی این احادیث، همین حدیثی است که ما در صدد شرح و توضیح آن هستیم، که درآن رسول‌خدا ج به صراحت می‌فرماید که متعرض اهل لا اله الاالله نشوید و آنان را به بهانه‌ی ارتکاب گناه (همچون خوارج و معتزله) تکفیر نکنید.

در حدیثی پیامبر ج می‌فرماید:

«هرکس به برادرش خطاب کرد: ای کافر، دراین صورت آن کفر، یکی از آن دو را در برخواهد گرفت، اگر مخاطب براستی کافر بوده، پس سخن گوینده صحیح است و گر نه به قائل آن برخواهد گشت» [بخاری و مسلم].

و نیزمی‌فرماید:

«کسی که مردی را کافر بخواند، یا او را دشمن خدا، صدا بزند، و واقعاً اینطور نباشد. این سخن به خودگوینده‌اش، برمی‌گردد» [بخاری و مسلم].

براین اساس باید سخت مواظب باشیم که دراین دام نیفتیم و مسلمانان را به خاطرارتکاب برخی گناهان و اعمال زشت و نازیبا، به کفر و ارتداد نسبت ندهیم، چرا که بر همه‌‌ی مسلمانان واجب است که در مقابل هرکس که کلمه‌ی لا اله الا الله را بر زبان جاری کرد، مواظب زبان خویش باشند، زیرا برطبق این حدیث، کلیه‌ی قائلان به کلمه‌‌ی توحید، در زمره‌ی مسلمانان قرار دارند و ازاین‌رو، خون و مالشان محترم است و حساب آنان به خداست، این که حساب آنان با خداست، بدان معناست که ما نباید از کنه ضمیرآنان جستجوکنیم، بلکه صرفاً باید برطبق ظواهر امرعمل نمائیم و تنها خداست که از پنهانی‌های در دل آگاه است و به ما دستور داده شده است که به ظاهرحکم کنیم و اسرار نهانی را به خداوند واگذار نمائیم.

در این مورد داستان «اسامة بن زید س» که دریک جنگ کافری را پس از جاری کردن کلمه‌ی لا اله الاالله برزبان، کشته بود بسیارگویا و روشنگراست. پیامبر ج وقتی از ماجرا باخبر شد، با عصبانیت فرمود: اسامه! چرا او را کشتی؟ اسامه در پاسخ گفت: آخر او از ترس شمشیر، کلمه‌ی توحید را بر زبان جاری ساخته بود. پیامبر ج فرمود: آیا سینه‌ی او را شکافته بودی؟ [مسلم]

و بنا به به همین احادیث بود که هیچ یک از یاران پیامبر ج خوارج را که از امت اسلامی خارج شده بودند و عملاً سازمخالف با آنان زدند و کمر به جنگ آنان بستند، آنان را تکفیر نکردند و هرگز از طرف آنها تکفیرنشدند و حضرت علی س به خاطر ستم و ظلمی که خوارج بر مسلمانان می‌کردند، با آنان جنگید، نه این که آنان را کافر بداند و برهمین اساس مانند کافران با آنان برخورد نکرد، متعرض حریم آنان نشد، و آنان را به اسارت نگرفت و دارائی‌هایشان را به غنمیت نبرد.

پس موقعی که صحابه> با خوارج گمراه، اینطور برخورد کنند، ما مسلمانان نیز باید خیلی مواظب باشیم تا مسلمانان را به خاطرارتکاب برخی گناهان به کفر و ارتداد نسبت ندهیم. و اگراحیاناً کسی مرتکب گناهی از قبیل دزدی و زنا و غیره می‌شود، نباید به او نسبت کفر دهیم و از امت اسلامی خارج معرفی کنیم، اگرچه چنین افرادی از ایمان کامل برخوردار نیستند، چرا که نمی‌توان مؤمنی را با مراتب عالی ایمان یافت که زنا کند یا شراب بنوشد و یا دزدی کند، از این‌رو، می‌توان گفت: که مرتکب گناه کبیره کافر نمی‌شود، و از امت اسلامی خارج نمی‌گردد.

چرا که رسول‌خدا ج در حدیثی لعنت فرستادن بر یکی از افرادی که عادت به شُرب شراب فراوان داشت، منع کرده است چون یکی از اصحاب> گفت: خدایا! او را لعنت کن که شراب فراوان می‌نوشد، رسول‌خدا ج فرمود: او را لعن و نفرین نکن، زیرا او خدا و رسول او را دوست دارد. [بخاری]

ابن حجرعسقلانی در «فتح الباری، شرح صحیح البخاری»، دربیان فوائد این حدیث، چند فایده را این‌چنین بیان می‌دارد:

الف) این حدیث، ردی است برکسانی که گمان می‌برند، مرتکب گناه کبیره کافراست، بدلیل اینکه آن حضرت ج از لعن و نفرین آن مردشراب‌خوار، نهی فرمود و دستور داد که او را دعای خیرکنند، نه دعای بد و لعن و نفرین.

ب) این حدیث متضمن این حقیقت است که میان ارتکاب امورمنع شده با محبت خدا و پیامبر، تناقضی وجود ندارد، چنان‌که آن حضرت ج فرمود: این شخص با وجودارتکاب آن عمل زشت، خدا و رسول را دوست دارد.

ج) کسانی که مرتکب گناه و معصیت و حتی مرتکب تکرار آن می‌شوند، چنین اعمالی باعث نمی‌شود که محبت و عشق خدا و پیامبر را از دل آنان بیرون گرداند.

د) از آنچه بیان شد بدست می‌آید که اگر در حدیث دیگری از شراب‌خوار نفی ایمان شده باشد، با این عبارت که شخص با ایمان هرگزشراب نمی‌نوشد منظور نفی مطلق ایمان نیست بلکه منظور نفی ایمان کامل از اوست.

«الکبائر»: گناهان کبیره.

در شرع مقدس اسلام، گناهان بر دو دسته‌اند: دسته‌ای که قرآن، نام آنها را «کبیره» و دسته‌ای که نام آنها را «سیئه» گذاشته است. خداوند می‌فرماید:

 ﴿إِن تَجۡتَنِبُواْ کَبَآئِرَ مَا تُنۡهَوۡنَ عَنۡهُ نُکَفِّرۡ عَنکُمۡ سَیِّ‍َٔاتِکُمۡ [النساء: 31].

«اگر از گناهان کبیره‌ای بپرهیزید که از آن نهی شده‌اید، گناهان صغیره‌ی شما را (با فضل و رحمت خود) از شما می‌زداییم».

در آیه‌ی 32 سوره نجم به جای «سیئه» تعبیر به «لَمم» [گناهان گوچک و صغیره] آمده است. و در آیه‌ی 49 سوره‌ی کهف در برابر کبیره «صغیره» را ذکر فرموده است آنجا که می‌فرماید:

 ﴿لَا یُغَادِرُ صَغِیرَةٗ وَلَا کَبِیرَةً إِلَّآ أَحۡصَىٰهَا [الکهف: 49].

«ای وای برما! این چه کتابی است که هیچ عمل کوچک و بزرگی را رها نکرده است و همه را برشمرده است».

از تعبیرات فوق به روشنی ثابت می‌شود که گناهان بر دو دسته مشخص تقسیم می‌شوند که گاهی از آن دو به «کبیره و صغیره» و گاهی «کبیره و سیئه» و گاهی «کبیره و لَمم» تعبیر می‌شود.

حال باید دید که ضابطه و میزان در تعیین و تعریف گناه کبیره و صغیره چیست؟

علما و دانشمندان اسلامی در تعریف گناه کبیره، اختلاف نظر دارند برخی گفته‌اند: هر آنچه انجامش، موجب مفسده باشد کبیره است. و بعضی گفته‌اند: هر آنچه که شارع بر انجام آن تهدید کرده باشد کبیره است و نیز گفته شده: هر گناهی که نسبت به گناهی دیگر ضررش کمتر باشد صغیره است و نسبت به گناهی دیگر که ضررش بیشتر باشد کبیره است. یعنی این دو از امور نسبی هستند یعنی به هنگام مقایسه کردن دو گناه با یکدیگر، آن یک که اهمیتش بیشتر است کبیره و آن که کمتر است صغیره می‌باشد و بنابراین، هر گناهی نسبت به گناه بزرگ‌تر، صغیره و نسبت به گناه کوچک‌تر، کبیره است.

و برخی نیز گفته‌اند: گناهی که بر آن در قرآن حد شرعی یعنی سزا مقرر شده است یا برآن الفاظ، لعنت و نفرین وارد آمده یا که برآن وعید جهنم و غیره ذکر شده، همه‌ی این‌ها کبیره‌اند. همچنین آن گناه هم کبیره است که مفاسد و نتایج بد آن با گناه کبیره یکسان و یا بیش از آن باشد، هم‌چنین گناه صغیره‌ای که با جرأت و بی‌باکی انجام می‌گیرد یا بر آن مداومت شود، آن هم در کبیره داخل است.

حضرت علی س می‌فرماید: هر گناهی که خداوند بر آن حکم عذاب داده یا لعنت کرده یا بر آن خشم گرفته است کبیره است. و نیز گفته شده که: هر گناهی که شخص بر انجام آن اصرار ورزیده،کبیره است و هر گناهی که از آن استغفار کند و اصرار نورزد، صغیره است([15]).

ولی با تمام این تفاصیل اگر به معنای لغوی «کبیره» باز گردیم در می‌یابیم که کبیره: هر گناهی است که از نظر اسلام، بزرگ و پراهمیت است و نشانه‌ی اهمیت آن می‌تواند این باشد که در قرآن کریم و سنت پیامبر ج تنها به نهی از آن قناعت نشده بلکه به دنبال آن تهدید به عذاب دوزخ گردیده است و خداوند مجازات آتش برای آن مقرر داشته است مانند قتل نفس، زنا، رباخواری، و امثال آنها.

بنابراین به دست آوردن گناهان کبیره و شناخت آنها با توجه به ضابطه‌ی فوق، کار آسانی است و اگر ملاحظه می‌کنیم که در پاره‌ای از روایات، تعداد گناهان کبیره «هفت» و در بعضی «بیست» و در بعضی «هفتاد» و در بعضی بیشتر یا کمتر ذکر شده منافات با آنچه که در بالاگفته شد ندارد زیرا در حقیقت بعضی از این روایات به گناهان کبیره‌ی درجه‌ی اول، بعضی به گناهان کبیره‌ی درجه‌ی دوم و بعضی به همه‌ی گناهان کبیره اشاره می‌کند.

«ابن حجرمکی» در کتاب «الزواجر» فهرست تمام آن گناهانی را که موافق تعریف بالا در کبیره داخل هستند، بر شمرده و شرح کامل هر کدام را بیان کرده است آمار گناهان کبیره در این کتاب به 467 رسیده است.

و امام «شمس الدین ذهبی» نیز در باب کبائر، کتابی نوشته و در آن، هفتاد گناه کبیره را بر شمرده است.

رسول‌خدا ج نیز در مواضع مختلف، بسیاری از گناهان را کبیره گفته است ومناسب به حالات و شرایط، در بعضی مواقع «سه» در بعضی مواقع «شش» و در بعضی «هفت» و درجایی از این‌هم بیشتر بیان فرموده است. لذا علمای اسلام چنین دریافته‌اند که مقصود، انحصار در عدد نیست بلکه به مناسبت حالات و شرایط این‌چنین بیان شده است.

البته باید دانست که گناهان صغیره در چند مورد تبدیل به کبیره می‌گردند.

1-  تکرار گناه، صغیره را به کبیره تبدیل می‌کند.

2-  انسان مسلمان در صورتی که گناه را کوچک و سبک بشمرد و تحقیر کند تبدیل به کبیره می‌شود.

3-  در صورتی که انسان از روی طغیان و تکبر و گردن‌کشی در برابر فرمان پروردگار گناه صغیره انجام دهد آن گناه صغیره به کبیره تبدیل می‌گردد.

4-  در صورتی‌که گناهان صغیره از افرادی سر بزند که موقعیت خاصی در اجتماع دارند (مانند علما و دانشمندان اسلامی) و در حقیقت لغزش‌های آنها با دیگران برابر محسوب نمی‌شوند بلکه ممکن است سرمشق دیگران و سنتی در اجتماع گردد بنابراین گناهان صغیره‌ی چنین افرادی به کبیره تبدیل می‌شود.

5-  انجام صغیره در حرم (مکه و مدینه).

6-  در صورتی که گناهکار از انجام گناه صغیره خوشحال و مسرور باشد و به آن افتخار کند، گناه صغیره‌اش تبدیل به کبیره می‌شود.


فصل سوم

1126 - [10] (صَحِیح)

عَن عَمْرو بن سَلمَة قَالَ: کُنَّا بِمَاء ممر النَّاس وَکَانَ یَمُرُّ بِنَا الرُّکْبَانُ نَسْأَلُهُمْ مَا لِلنَّاسِ مَا لِلنَّاسِ؟ مَا هَذَا الرَّجُلُ فَیَقُولُونَ یَزْعُمُ أَنَّ الله أرْسلهُ أوحى إِلَیْهِ أَو أوحى الله کَذَا. فَکُنْتُ أَحْفَظُ ذَلِکَ الْکَلَامَ فَکَأَنَّمَا یُغْرَى فِی صَدْرِی وَکَانَتِ الْعَرَبُ تَلَوَّمُ بِإِسْلَامِهِمُ الْفَتْحَ فَیَقُولُونَ اتْرُکُوهُ وَقَوْمَهُ فَإِنَّهُ إِنْ ظَهَرَ عَلَیْهِمْ فَهُوَ نَبِیٌّ صَادِقٌ فَلَمَّا کَانَتْ وَقْعَةُ الْفَتْحِ بَادَرَ کُلُّ قَوْمٍ بِإِسْلَامِهِمْ وَبَدَرَ أَبِی قَوْمِی بِإِسْلَامِهِمْ فَلَمَّا قَدِمَ قَالَ جِئْتُکُمْ وَاللَّهِ مِنْ عِنْدِ النَّبِیِّ حَقًّا فَقَالَ: «صَلُّوا صَلَاةَ کَذَا فِی حِین کَذَا وصلوا صَلَاة کَذَا فِی حِینِ کَذَا فَإِذَا حَضَرَتِ الصَّلَاةُ فلیؤذن أحدکُم ولیؤمکم أَکْثَرُکُمْ قُرْآنًا» فَنَظَرُوا فَلَمْ یَکُنْ أَحَدٌ أَکْثَرَ قُرْآنًا مِنِّی لَمَّا کُنْتُ أَتَلَقَّى مِنَ الرُّکْبَانِ فَقَدَّمُونِی بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَأَنَا ابْنُ سِتِّ أَوْ سَبْعِ سِنِینَ وَکَانَتْ عَلَیَّ بُرْدَةٌ کُنْتُ إِذَا سَجَدْتُ تَقَلَّصَتْ عَنِّی فَقَالَتِ امْرَأَةٌ مِنَ الْـحَیِّ أَلَا تُغَطُّونَ عَنَّا اسْتَ قَارِئِکُمْ فَاشْتَرَوْا فَقَطَعُوا لِی قَمِیصًا فَمَا فَرِحْتُ بِشَیْءٍ فَرَحِی بِذَلِکَ الْقَمِیص. رَوَاهُ البُخَارِیّ([16]).

1126- (10) عمرو بن سلمه س گوید: ما کنار آبی، زندگی می‌کردیم که محل عبور مردمان بود؛ اسب سواران (و قافله‌ها و کاروان‌ها) از آنجا عبور می‌کردند و ما از آن‌ها می‌پرسیدیم: مردمان را چه شده است؟ مردمان را چه شده است؟ این مرد (یعنی محمد ج) کیست؟ آن‌ها در پاسخ می‌گفتند: این مرد، گمان می‌کند که خداوند بلندمرتبه به عنوان پیامبر، به سویش وحی می‌فرستد و فلان چیز را بدو وحی می‌کند. و من نیز این سخنان را به خاطر می‌سپردم و گویا در دلم جای می‌گرفت؛ و عرب‌ها نیز منتظر فتح مکه بودند تا مسلمان شوند و می‌گفتند: او (محمد ج) و قومش را به حال خود واگذارید؛ و اگر بر آن‌ها پیروز شد، پس محمد ج، پیامبری راستگو است.

آن‌گاه به هنگام فتح مکه، همه‌ی طوایف در اسلام آوردن، از یکدیگر سبقت می‌گرفتند؛ و پدرم نیز پیش از قومش، مسلمان شد و در این زمینه بر آن‌ها پیش‌دستی نمود؛ و هنگامی که به نزد ما آمد، گفت: سوگند به خدا! من از نزد پیامبر بر حقّی پیش شما آمده‌ام که فرموده‌اند: «فلان نماز را در فلان وقت بخوانید و فلان نماز را در فلان وقت بخوانید؛ پس هرگاه وقت نماز فرا رسید، یکی از شما اذان بگوید و کسی که بیشتر قرآن می‌داند، امامت کند».

(عمرو بن سلمه س گوید:(آن‌گاه (قوم من) دیدند که کسی بیشتر از من، قرآن را نمی‌داند؛ زیرا من قرآن را از سواران (و قافله‌ها و کاروان‌هایی) که نزد ما می‌آمدند، فراگرفته بودم؛ پس مرا که کودکی شش یا هفت ساله بودم، امام و پیشنماز خویش قرار دادند؛ و من چادری به تن داشتم که هنگام سجده، جمع می‌شد (و بالا می‌آمد و عورتم نمایان می‌شد؛) از این رو، یکی از زنان محلّه (یا قبیله) گفت: آیا سرین و تهی‌گاه قاری‌تان را از ما نمی‌پوشانید؟ آن‌گاه پارچه‌ای خریدند و برایم پیراهنی دوختند که هیچ چیز، مرا به اندازه‌ی آن پیراهن، خوشحال و شادمان نکرد.

[این حدیث را بخاری روایت کرده است].

شرح: «کنّا بماءٍ»: ما در کنار آبی، زندگی می‌کردیم.

«مَـمرّ الناس»: محل عبور و مرور مردم؛ مکانی که مردمان از آنجا عبور نمایند.

«الرکبان»: شترسواران یا اسب سواران؛ مراد قافله‌ها و کاروان‌ها است.

«ما هذا الرجل»: این مرد کیست؟ مراد پیامبر ج است؛ یعنی صفات و ویژگی‌های این مردی که ادّعای نبوّت و ارتباط با خدا می‌کند چیست؟

«یغرّی فی صدری»: سخنان مردم (در مورد پیامبر ج) مورد حرص و آز من واقع می‌شد؛ به سخنان مردم در مورد پیامبر اکرم ج حرص می‌ورزیدم و مشتاق بودم در این زمینه، چیزهایی را بدانم.

و در خود بخاری با این عبارت آمده است: «و کانّما یُقَرَّ فی صدری»؛ «و گویا در دلم جای می‌گرفت»؛ زیرا عمرو بن سلمه س در آن هنگام، کوچک بود. و پرواضح است که «الحفظ فی الصغر، کالنقش فی الحجر»؛ «حفظ در کوچکی، به سان نقش و حکّاکی در سنگ است».

«تلوّم»: انتظار و درنگ کرد؛ کاری را دنبال کرد تا حقیقت امر برایش روشن و آشکار شود؛ این پا و آن پا کرد.

«تلوّم باسلامهم الفتح»: بیشتر عرب‌ها، منتظر فتح مکه‌ی مکرمه بودند تا مسلمان شوند.

«الفتح»: فتح مکه. در سال ششم هجری، پیامبر اکرم ج در خواب دیدند که مسلمانان، آسوده خاطر وارد مسجد الحرام شده در حالی که سرهای خود را تراشیده و کوتاه کرده‌اند، مراسم عمره انجام داده‌اند. بعد از این خواب بود که پیامبر ج همراه مسلمانان به قصد انجام مراسم حرکت کرده و تا پشت دروازه‌های مکه در حدیبیه رفتند. کفار از ماجرا آگاه شدند و راه را بر آنان بستند و تصمیم بر کشتار مسلمانان گرفتند. پیامبر ج نیز از مسلمانان پیمان وفاداری گرفت. خداوند برای مسلمانان، صلح پیش آورد، و هردو گروه با همدیگر صلح‌نامه‌ای را امضاء کردند.

برخی از مسلمانان نگران بودند که چرا خواب پیامبر اکرم ج متحقق نشد؟ پیامبر ج فرمودند: «لازم نیست این خواب در این سال، تعبیر و متحقق شود».

به هر حال مسلمانان به مدینه بازگشتند و طبق قرارداد صلحنامه، در سال بعد، سه روز مکه را خالی کردند و مسلمانان با آسودگی خاطر، اعمال عمره را باشکوه فراوان انجام دادند. البته کفار نقض پیمان کردند و مفاد صلحنامه را مراعات نکردند، از این رو مسلمانان در سال هشتم هجری، مکه را بدون خون‌ریزی فتح کردند.

ابن قیم/ گوید: «فتح مکّه، فتح بزرگ مسلمانان بود که خداوند بلندمرتبه، به واسطه‌ی آن، دین خود و رسول خود و لشکر خود و حزب خود را که حامل امانت او بودند، عزّت و شوکت بخشید و شهر خود و خانه‌ی خود را که آن را مشعل هدایت برای جهانیان قرار داده بود، از چنگ کافران و مشرکان بدر آورد؛ این فتح، چندان با عظمت بود که اهل آسمان برای آن فریاد شادباش سر دادند و خیمه‌های اعزار و اِکرام آن را بر شانه‌های بُرج جوزاء زدند و در پرتو این فتح و پیروزی، مردمان، فوج فوج و دسته و دسته به دین خدا درآمدند و بر اثر تابش نور این فتح بزرگ، سراسر روی زمین، غرق در روشنایی و شادمانی گردید». (زاد المعاد ج 2 ص 160)

«بادر»: شتافت؛ مبادرت کرد؛ بر دیگران به سوی آن کار، پیشی گرفت.

«اَتلقّی»: دریافت می‌کردم؛ کسب می‌نمودم؛ فرامی‌گرفتم.

«و انا ابن ستّ او سبع سنین»: در نمازهای فرض، امامت کودکان جایز نیست؛ زیرا کسانی که نماز واجب می‌خوانند، صحیح نیست که پشت سر کودک - که نمازشان حکم مستحب را دارد - نماز جماعت بخوانند؛ امّا امام شافعی/ رأیشان برخلاف اکثر علماء و صاحب‌نظران اسلامی است و امامت کودکان را در نمازهای فرض، جایز می‌داند و به همین حدیث عمرو بن سلمة س استدلال می‌کند.

امّا بیشتر علماء و دانشوران دینی - به فرض صحّت این حدیث - این احتمال را می‌دهند که به خاطر آن که عمرو بن سلمة س در صحرا زندگی می‌کرده است، رسول خدا ج از پیشنماز شدن او، مطّلع نبوده است.

«بردة»: گلیم یا پارچه‌ای از پشم سیاه که خود را در آن بپیچند. جامه‌ی راه راه. نوعی پارچه‌ی کتانی راه راه. برد یمانی: پارچه‌ی کتانی منسوب به یمن که بهترین انواع بُرد بوده و در یمن یافته می‌شده است.

«تقلّصَتْ»: چادر مُنقبض و جمع شد؛ کوتاه و کوچک شد؛ تنگ و درهم کشیده شد؛ در هم کشیده شدن چادر به گونه‌ای که عورت را نمایان و آشکار سازد.

«الحی»: محلّه. بَطن که کمتر از قبیله باشد.

«اِسْتْ»: سرین و تهی‌گاه. اصل این کلمه «سَته» است که «هاء» آن حذف و در عوض، همزه‌ای به اول آن افزوده شده است.

«فاشتروا»: در اینجا، واژه‌ی «ثوباً» محذوف است؛ یعنی پارچه‌ای را برای عمرو بن سلمة س خریداری نمودند.

1127 - [11] (صَحِیح)

وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: لَمَّا قَدِمَ الْـمُهَاجِرُونَ الْأَوَّلُونَ الْـمَدِینَةَ کَانَ یَؤُمُّهُمْ سَالِمٌ مَوْلَى أَبِی حُذَیْفَةَ وَفِیهِمْ عُمَرُ وَأَبُو سَلَمَةَ بْنُ عَبْدِ الْأسد. رَوَاهُ البُخَارِیّ([17]).

1127- (11) عبدالله بن عمر س گوید: هنگامی که (پیشگامانِ) نخستین مهاجران، به مدینه آمدند (و مکه را به مقصد آنجا ترک کردند،) امامت و پیشنمازی آن‌ها را سالم مولی ابوحذیفه س به عهده گرفت و حال آن که در میان پیشگامان نخستین مهاجران، عمر بن خطاب س و ابوسلمة بن عبدالاسد س نیز حضور داشتند؛ (ولی چون سالم س از آن‌ها، بیشتر قرآن حفظ بود، او، آن‌ها را امامت می‌داد).

[این حدیث را بخاری روایت کرده است].

شرح: «قدم»: آمد؛ رسید؛ سررسید؛ خود را رساند.

«المهاجرون الاوّلون»: نخستین مهاجران. در هر انقلاب وسیع اجتماعی که بر ضدّ وضع نابسامان جامعه صورت می‌گیرد، پیشگامانی هستند که پایه‌های انقلاب و نهضت بر دوش آن‌ها است؛ آن‌ها در واقع، وفادارترین عناصر انقلابی هستند؛ زیرا به هنگامی که پیشوا و رهبرشان از هر نظر تنها است، گرد او را می‌گیرند و با این که از جهات مختلف در محاصره قرار دارند و انواع خطرها از چهار طرف آن‌ها را احاطه کرده است، دست از یاری و فداکاری برنمی‌دارند.

و مطالعه‌ی تاریخ، آغاز اسلام را نشان می‌دهد که پیشگامان و مؤمنان نخستین، با چه مشکلاتی روبرو بودند؟ و چگونه آن‌ها را شکنجه و آزار می‌دادند و ناسزا می‌گفتند و متّهم می‌کردند و به زنجیر می‌کشیدند و نابود می‌نمودند.

ولی با این همه، گروهی با اراده‌ی آهنین و عشق سوزان و عزم راسخ و ایمان عمیق، در این راه، گام گذاردند و به استقبال انواع خطرها رفتند.

در این میان، سهم مهاجران نخستین، از همه بیشتر بود و به دنبال آن، انصار نخستین؛ یعنی آن‌هایی که با آغوش باز، از پیامبر ج به مدینه دعوت کردند و یاران مهاجر او را همچون برادران خویش، مسکن دادند و از آن‌ها، با تمام وجود خود دفاع کردند و حتّی بر خویشتن نیز مقدّم داشتند.

به هر حال، مراد از مهاجران نخستین، مهاجرانی است که پیش از صلح «حُدیبیه» هجرت کردند و با جان و دل، در راه خدا کوشیدند. و این که سالم مولی ابوحذیفه س، امامت مهاجرانِ نخستین را بر عهده داشت، بدان خاطر بود که وی از دیگران، بیشتر قرآن حفظ بود؛ تا جایی که پیامبر ج در حقّ وی فرمودند: «خذوا القرآن من اربعة: ابن مسعود، وابیّ بن کعب؛ ومعاذ بن جبل وسالم مولی ابی حذیفة» (ترمذی و حاکم در مستدرک).

«قرآن را از چهار نفر، فرا بگیرید: عبدالله بن مسعود س؛ ابی بن کعب س؛ معاذ بن جبل س و سالم مولی ابوحذیفه س».

1128 - [12] (حسن)

وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «ثَلَاثَةٌ لَا تُرْفَعُ لَهُم صلَاتهم فَوق رؤوسهم شِبْرًا: رَجُلٌ أَمَّ قَوْمًا وَهُمْ لَهُ کَارِهُونَ وَامْرَأَةٌ بَاتَتْ وَزَوْجُهَا عَلَیْهَا سَاخِطٌ وَأَخَوَانِ مُتَصَارِمَانِ». رَوَاهُ ابْن مَاجَه([18]).

1128- (12) عبدالله بن عباس س گوید: رسول خدا ج فرموده‌اند: «سه نفر هستند که نمازشان از بالای سرشان به اندازه‌ی یک وجب هم بالاتر نخواهد رفت؛ (یعنی پذیرفته نخواهد شد): نخست، مردی که مردم از او و عملکردش ناخشنودند و او امامت خود را بر آنان تحمیل کرده است؛ دیگر، زنی که شب بخوابد و حال آن که شوهرش به جا از او ناخشنود است؛ و سومی، دو برادر (دینی که به ناروا) از یکدیگر، قهر باشند».

[این حدیث را ابن ماجه روایت کرده است].

شرح: «شبراً»: یک وجب.

«لا ترفع لهم صلاتهم فوق رؤوسهم شبراً» [نمازشان، از بالای سرشان به اندازه‌ی یک وجب هم بالاتر نمی‌رود]: این عبارت، کنایه از پذیرفته نشدن نماز آنان در پیشگاه پروردگار جهانیان است؛ یعنی خداوند بلندمرتبه، ارزشی برای نماز آنان قایل نیست و قدر و منزلتی در پیشگاه خدا نخواهند داشت.

«اخوان»: دو برادر؛ برادری یا از جهت نسب مراد است و یا از جهت دین؛ یعنی هردو را شامل می‌شود.

«متصارمان»: تثنیه‌ی «متصارم»: کسی که روابط خویشاوندی و دوستی را می‌گسلد؛ آن که از دیگران قهر می‌کند.

پیامبر ج در حدیثی، در مورد حرام بودن قطع رابطه و سخن نگفتن با برادر دینی می‌فرمایند:

«لایحلّ لرجلٍ ان یهجر اخاه فوق ثلاث لیالٍ؛ یلتقیان فیُعرض هذا ویُعرض هذا؛ وخیرهما الّذی یبدأ بالسلام» (بخاری و مسلم)؛ «روا نیست که مسلمان، بیشتر از سه روز با برادر مسلمانش سخن نگوید؛ این‌طور که به هم دیگر می‌رسند و از هم روی گردان می‌شوند؛ و بهترین آنان، کسی است که به دیگری سلام کند».

مسلمان، باید نسبت به دیگران، مهربان، باگذشت و با محبّت باشد و اهل دشمنی و قهر کردن و قطع رابطه نباشد؛ زیرا این کارها، موجب جدایی و تفرقه و پراکندگی مسلمان‌ها خواهد شد؛ و به همین دلیل است که پیامبر ج از این که مسلمانی بیشتر از سه روز با برادر مسلمانش سخن نگوید، حرام دانسته است.

مفهوم مخالف حدیث، این است که تا سه روز، سخن نگفتن به خاطر رعایت حال مردم و شفقت و دلسوزی بر آن‌ها، جایز است؛ زیرا دوری و هجران در اثر خشم و غضب پیش می‌آید و غلبه بر آتش خشم در مرحله‌ی اول دشوار است؛ پس به انسان مهلت داده شده تا آتش غضب را فرو نشاند و یا آن را بی‌اثر سازد؛ امّا زیاده بر آن، حرام است، مگر این که مصلحت دینی یا بالاتری در آن باشد؛ مثلاً از تباه گشتن دینش یا ضرر جانی و مالی بترسد که در این صورت جایز است و چه بسا، دوری گزیدن بهتر از رابطه‌ی موذیانه، مفید باشد؛ حتّی خداوند در تأدیب زنان می‌فرماید:

﴿وَٱلَّٰتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَٱهۡجُرُوهُنَّ فِی ٱلۡمَضَاجِعِ وَٱضۡرِبُوهُنَّۖ فَإِنۡ أَطَعۡنَکُمۡ فَلَا تَبۡغُواْ عَلَیۡهِنَّ سَبِیلًاۗ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلِیّٗا کَبِیرٗا [النساء: 34].

و پیامبر ج نیز با سه نفر از یارانش که در جنگ تبوک بدون عذر، تخلّف ورزیده بودند، سخن نگفت و به یارانش دستور داد تا با آنان، سخن نگویند؛ تا این که زمین با این همه فراخی، بر آنان تنگ شد و دانستند که پناهگاهی جز خدا برای آنان، وجود ندارد؛ و یا پیامبر ج با همسران خویش، یک ماه سخن نگفت.

مدار بحث، این است که اگر مصلحت سخن نگفتن، برتر از زیان آن بود، در آن صورت سخن نگفتن جایز است.




[1]- مسلم 1/465 ح (290-673)؛ ابوداود 1/390 ح 582؛ نسایی 2/76 ح 780؛ و ابن ماجه 1/313 ح 980.

[2]- مسلم 1/464 ح (289-672)؛ نسایی 1/77 ح 782؛ و دارمی 1/318 ح 1254.

[3]- بخاری 2/110 ح 628، مسلم1/ 465 ح (292- 674)، ترمذی 1/399 ح 205، ابوداود 1/395 ح 589، نسایی 2/9 ح 636، ابن ماجه 1/313 ح 979، مسنداحمد 5/53

[4]- بخاری 2/111 ح 631، دارمی 1/318 ح 1253، احمد بن حنبل نیز این روایت را با تقدیم و تأخیر در مسند 5/53 نقل کرده است.

[5]- ابوداود 1/396 ح 590.

[6]- تفسیر نمونه ج 4 صص 549 – 550.

[7]- ابوداود 1/399 ح 596؛ ترمذی 2/187 ح 356؛ نسایی 2/80 ح 787؛ و مسند احمد 5/53.

[8]- ابوداود 1/398 ح 595.

[9]- ترمذی 2/191 ح 358.

[10]- ابوداود 1/397 ح 593؛ و ابن ماجه 1/311 ح 971.

[11]- ابوداود 1/390 ح 581؛ و مسند احمد 6/381.

[12]- ابوداود 3/40 ح 2533.

[13]-        جواهر الاکلیل 1/251.

[14]-        المغنی 8/350.

[15]-        شرح عقاید تفتازانی، با حاشیه‌ی کستلی ص 141.

[16]- بخاری 8/22 ح 4302؛ و مسند احمد 5/30.

[17]- بخاری 2/184 ح 692.

[18]- ابن ماجه 1/311 ح 971.

محل ایستادن امام و مقتدی


فصل اول

1106 - [1] (مُتَّفق عَلَیهِ)

عَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: بِتُّ فِی بَیت خَالَتِی مَیْمُونَةَ فَقَامَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یُصَلِّی فَقُمْتُ عَنْ یَسَارِهِ فَأَخَذَ بِیَدِی مِنْ وَرَاءِ ظَهْرِهِ فَعَدَلَنِی کَذَلِکَ مِنْ وَرَاءِ ظَهره إِلَى الشق الْأَیْمن([1]).

1106- (1) عبدالله بن عباس س گوید: شبی در خانه‌ی خاله‌ام، میمونه (دختر حارث، همسر گرامی پیامبر ج) خوابیدم؛ (و پیامبر اکرم ج نیز، در آن شب نزد خاله‌ام بودند؛ آن حضرت ج پس از خواندن نماز عشاء به خانه برگشتند و چهار رکعت نماز گزاردند و خوابیدند؛) آن‌گاه برخاستند و شروع به نمازگزاردن نمودند؛ من نیز به جانب چپ ایشان به نماز ایستادم؛ آن‌گاه از پشت سرشان، دستم را گرفتند و از پشت سر خویش، این چنین [یعنی در حالی که دستم را گرفته بودند]، به جانب راست خویش جابه‌جا و منتقل کردند.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: «بتُّ»: شب ماندم؛ بیتوته کردم؛ شب در مکانی ماندم؛ (چه در آنجا بخوابد و چه نخوابد).

«خالتی»: خاله‌ام.

«فعدلنی»: مرا جابجا کرد؛ برگردانید.

«میمونة»: در مدت اقامت پیامبر گرامی اسلام ج در مکه‌ی مکرمه، خانواده‌ی پیامبر از آنحضرت به اضافه‌ی همسر ایشان خدیجه‌ی بنت خویلد تشکیل می‌شد. ایشان در سنّ بیست و پنج سالگی بودند که خدیجه را - که چهل ساله بود - به همسری خویش درآوردند، و او نخستین زنی بود که آنحضرت با وی ازدواج کردند، و تا زمانی که وی در قید حیات بود، همسر دیگری اختیار نکردند. رسول خدا ج از خدیجه چند پسر و چند دختر داشتند. پسران، هیچیک زنده نماندند. دختران آن حضرت عبارت بودند از: زینب، رقیه، امّ کلثوم، و فاطمه. زینب را پیش از هجرت پسرخاله اش ابوالعاص بن ربیع به همسری خویش درآورد؛ رقیه و امّ کلثوم هردو را یکی پس از دیگری عثمان بن عفّان س به عقد ازدواج خود درآورد. فاطمه را نیز، علی بن ابیطالب در فاصله‌ی دو جنگ بدر و اُحُد به همسری خویش درآورد، و از فاطمه، حسن و حسین و زینب و امّ کلثوم زاده شدند.

دیگر همسران پیامبر

چنانکه همگان می‌دانند، نبی اکرم ج از ویژگی خاصّی نسبت به امّت خود، در امر ازدواج برخوردار بودند، و برای ایشان روا بود که بیش از چهار زن را نیز به همسری خویش درآورند، چنانکه شمار زنانی که آنحضرت به عقد ازدواج خود درآوردند، سیزده تن بود. هنگام وفات آنحضرت نُه تن از آنان در قید حیات بودند؛ دو تن از آنان نیز در زمان حیات آنحضرت از دنیا رفته بودند: یکی، خدیجه، و دیگری امّ المساکین زینب بنت خُزیمَه؛ با دو تن از آنان هم پیامبر اکرم ج اصلاً زفاف نکردند. ذیلاً نام و نَسَب و شرح حال دیگر همسران پیامبر اکرم ج پس از خدیجه را به اختصار می‌آوریم:

* سَوْدة بنت زَمعَه: رسول خدا ج حدود یکماه پس از وفات خدیجه، در ماه شوّال سال دهم بعثت با وی ازدواج کردند. پیش از آن حضرت، وی همسر یکی از پسرعموهایش بنام سکران بن عمران بود که از دنیا رفته بود. سوده در ماه شوّال سال 54 ق از دنیا رفت.

* عایشه دختر ابوبکر صدّیق: رسول خدا ج یکسال پس از ازدواج با سوده، دو سال و پنج ماه پیش از هجرت، با وی ازدواج کردند. هنگام ازدواج با پیامبر اکرم ج عایشه دختری شش ساله بود، و آنحضرت هفت ماه پس از هجرت، در ماه شوّال، که وی نُه ساله شد، با او زفاف کردند. عایشه هنگام زفاف پیغمبر اکرم ج باکره بود، و آنحضرت همسر باکره‌ای جز او نداشت. عایشه از همه کس نزد آنحضرت محبوب‌تر بود. از همه زنان امّت فقیه‌تر بود. از همه‌ی زنان بطور مطلق داناتر بود. برتری وی از دیگر زنان همانند برتری ثَرید از دیگر غذاها بود. عایشه هفدهم ماه رمضان سال 57 یا 58 ق از دنیا رفت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.

* حفصه دختر عمر بن خطّاب: وی در فاصله‌ی بَدر و اُحُد شوهرش خُنیس بن حُذافه‌ی سهمی را از دست داد و بیوه شد. پس از عدّه‌ی وفات، رسول خدا ج در ماه شعبان سال سوّم هجرت با او ازدواج کردند. حفصه در ماه شعبان سال 45 ق در شصت سالگی در مدینه درگذشت، و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.

* زینب بنت خُزیمه: وی از طایفه‌ی بنی هلال بن عامر بن صعصعه بود، وا و را امّ المساکین می‌نامیدند، زیرا، نسبت به آنان مهربان بود و برای آنان دلسوزی می‌کرد. او نخست همسر عبدالله بن جحش بود که در جنگ اُحُد شهید شد، و رسول خدا ج در سال چهارم هجرت با او ازدواج کردند. زینب در حدود سه سال پس از ازدواج با پیامبر اکرم ج در ماه ربیع الثانی سال چهارم هجرت از دنیا رفت، و آنحضرت بر وی نماز گزاردند، و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.

* اُمّ‌سلَمه هند بنت ابی اُمیه: وی همسر ابوسلَمه بود و از وی فرزندانی داشت. ابوسلَمه در ماه جمادی الاُخری سال چهارم هجرت از دنیا رفت، و رسول خدا ج چند روز مانده به پایان شوّال همان سال با امّ‌سلَمه ازدواج کردند. او یکی از فقیه‌ترین و خردمندترین زنان بود. اُمّ‌سلَمه در سال 59 ق یا به قولی 62 ق در هشتاد و چهارسالگی از دنیا رفت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.

* زینب بنت جحش بن رباب: وی از طایفه‌ی بنی اسد بن خُزیمه، و دختر عمّه‌ی رسول خدا ج بود. زینب نخست همسر زید بن حارثه بود که فرزند نبی اکرم ج شناخته می‌شد. زید او را طلاق داد، و همینکه زمان عدّه‌ی وی گذشت، خداوند متعال آیاتی از قرآن کریم را نازل گردانید و ضمن آن فرمود:

﴿فَلَمَّا قَضَىٰ زَیۡدٞ مِّنۡهَا وَطَرٗا زَوَّجۡنَٰکَهَا [الأحزاب: 37].

«آنگاه، وقتی زید از او صرف‌نظر کرد، وی را به همسری تو درآوردیم».

آیات متعددی از سوره‌ی احزاب درباره‌ی زینب نازل شده است که به تفصیل مسئله‌ی تبنّی (پسرخواندگی) را - که در جای خودش به آن خواهیم پرداخت - مطرح کرده است. رسول خدا ج در ماه ذیقعده‌ی سال پنجم هجرت - و به قولی سال چهارم هجرت - با او ازدواج کردند. وی عابدترین زنان و پُر صدقه‌ترین آنان بود. زینب در سال بیستم هجرت در سنّ پنجاه و سه سالگی درگذشت. وی نخستین فرد از امّهات مؤمنین بود که پس از پیامبر اکرم ج دار فانی را وداع گفت. عمر بن خطّاب بر وی نماز گزارد و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.

*جُوَیریه بنت حارث: پدر وی حارث رئیس طایفه‌ی بنی مصطلق از قبیله‌ی خزاعه بود. جویریه یکی از اسیران بنی مصطلق بود که در سهم ثابت بن قیس بن شمّاس قرار گرفت. ثابت با جویریه قراداد نوشت و او را مُکاتَب گردانید. رسول خدا ج مبلغ قرارداد وی را به ثابت پرداختند، و در ماه شعبان سال ششم هجرت - و به قولی سال پنجم هجرت - او را به همسری خویش درآوردند. مسلمانان نیز یکصد خانوار از بنی مصطلق را آزاد کردند و گفتند: اینان خویشاوندان همسر رسول خدایند! و به این ترتیب، از هر زن دیگری برای قوم و قبیله اش پُربرکت‌تر بود. جُوَیریه در ماه ربیع الاوّل سال 56 ق - و به قولی 55 ق - در سنّ شصت و پنج سالگی از دنیا رفت.

* اُمّ حبیبه رَمله دختر ابوسفیان: وی نخست همسر عبدالله بن جحش بود و برای او حبیبه را به دنیا آورد و به همین جهت کنیه‌ی اُمّ حبیبه را به او دادند. اُمّ حبیبه با همسرش به حبشه مهاجرت کرد. همسرش عبدالله در آنجا مرتدّ شد و آیین نصرانیت برگزید و همانجا از دنیا رفت، امّا او بر دین و هجرتش پایبند ماند، و هنگامی که رسول خدا ج در ماه محرّم سال هفتم هجرت عمرو بن اُمیة ضَمُری را با نامه‌ای از سوی خودشان بسوی نجاشی فرستادند، وی امّ حبیبه را از سوی پیامبر اکرم ج خواستگاری کرد و از جانب ایشان چهارصد دینار به عنوان مهریه‌ی او پرداخت، و او را همراه شُرَحبیل بن حَسنة نزد رسول خدا ج فرستاد، و آنحضرت پس از بازگشت از فتح خیبر با او زفاف کردند. امّ حبیبه در سال 42 ق - یا 33 ق یا 50 ق - از دنیا رفت.

* صفیه دختر حَیی بن اَخطَب: پدرش رئیس قبیله‌ی بنی نضیر و از نژاد بنی اسرائیل بود. صفیه در میان اسیران خیبر بود و رسول خدا ج او را در سهم اختصاصی خودشان قرار دادند و اسلام را بر او عرضه کردند و او نیز اسلام آورد. پیامبر اکرم ج او را نخست آزاد کردند و سپس بعد از فتح خیبر در سال هفتم هجری به عقد همسری خودشان درآوردند، و در ناحیه‌ی سدّ صهباء، واقع در مسافت دوازده میل تا خیبر، در راه بازگشت به مدینه با او زفاف کردند. صفیه در سال پنجاهم هجرت - و به قولی 52 ق و به قولی 36 ق - از دنیا رفت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.

* میمونه بنت حارث: وی خواهر امّ الفضل لُبابه دختر حارث بود. رسول خدا ج در ماه ذیقعده‌ی سال هفتم هجرت - بنا به قول صحیح - در عُمرةُ القضاء بعد از آنکه از احرام عمره درآمدند، وی را به عقد خویش درآوردند، و در ناحیه‌ی سَرِف، واقع در مسافت نه میل تا مکه، با او زفاف کردند. میمونه در سال 61 ق - و به قولی 63 ق، و به قولی 38 ق - در همان ناحیه‌ی سَرِف از دنیا رفت و همانجا به خاک سپرده شد، و تا امروز آرامگاه وی در آن منطقه شناخته شده است.

تا اینجا، یازده تن از همسران رسول خدا ج را نام بردیم که رسول خدا ج آنان را به عقد ازدواج خودشان درآوردند، و با آنان زفاف کردند. دو تن از ایشان، خدیجه و زنیب امّ المساکین، در زمان حیات آن حضرت از دنیا رفتند و هنگامی که رسول خدا ج رحلت فرمودند، نُه تن از ایشان در قید حیات بودند. آن دو همسر دیگر که پیامبر اکرم ج با آن دو زفاف نکردند، یکی از آن دو از بنی کلاب، و دیگری از کنده بود که معروف به جونیه است؛ در این زمینه اختلاف نظرهای فراوان و روایات گوناگون است که نیازی به شرح و بسط آن نیست.

از میان کنیزان نیز، مشهور آن است که نبی اکرم ج با دو تن از کنیزان خودشان همبستر شده‌اند. یکی از آن دو ماریه‌ی قبطیه است که وی را مقوقس به ایشان هدیه کرده بود، و فرزند پسرشان ابراهیم را برای ایشان آورد. البتّه، ابراهیم در کودکی، در زمان حیات پیامبر اکرم ج، روز 28 یا 29 شوّال سال دهم هجرت - مطابق با 27 ژانویه‌ی سال 623 میلادی - از دنیا رفت. دوّمی، ریحانه بنت زید نضَریه یا قُرَظیه است که از اسیران یهودیان بنی قریظه بود، و حضرت رسول اکرم ج وی را در سهم اختصاصی خویش قرار دادند. بعضی نیز گفته‌اند که وی در عِداد همسران نبی اکرم ج بوده، و آنحضرت وی را ابتدا آزاد کرده‌اند و سپس او را به همسری خویش درآورده‌اند. ابن قیم قول اوّل را ترجیح داده است. علاوه بر این دو، ابوعبیده نام دو کنیز دیگر را افزوده است: یکی، جمیله که پیامبر اکرم ج وی را از میان اسیران انتخاب کردند، و دیگر، کنیزی که زینب بنت جحش به آنحضرت هبه کرده بود([2]).

فلسفه‌ی تعدُّد زوجات پیامبر

هر کس زندگانی رسول خدا ج را به دقّت بررسی کند، نیک درمی یابد که ازدواج آنحضرت با این زنان متعدّد در اواخر عمر شریفشان، پس از آن که حدود سی سال از بهترین دورانهای عمر و نشاط جوانی خود را تنها به یک همسر نسبتاً سالمند، ابتدا با خدیجه و سپس با سوده، گذرانیده‌اند؛ درمی یابد که این ازدواج‌ها بخاطر آن نبوده است که ناگهان در وجود خودشان اشتیاق و شهوت بی‌حدّ و مرزی نسبت به زنان احساس کرده‌اند، و جز در پرتوِ همخوابگی با این شمار فراوان از زنان نمی‌توانسته‌اند در برابر آن شکیبایی کنند!؟ بلکه قطعاً اهداف و آرمان‌های دیگری برتر و بزرگتر از آن غرض و منظوری که معمولاً با ازدواج برآورده می‌گردد، در کار بوده است.

رویکرد حضرت رسول اکرم ج به وصلت با ابوبکر و عمر از طریق همسری با عایشه و حفصه؛ همچنین، درآوردن دخترشان فاطمه به همسری علی بن ابیطالب، و درآوردن دو دختر دیگرشان رقیه و سپس امّ کلثوم به همسری عثمان بن عفّان، آشکارا اشارت دارد به اینکه آنحضرت می‌خواسته‌اند از طریق این ازدواج‌ها با این چهار مرد بزرگ که کوشش و فداکاری ایشان در بحران‌های متعدّدی که بر اسلام گذشته بود و خداوند چنان مقدّر فرموده بود که اسلام از آن بحران‌ها بگذرد، برای آنحضرت به اثبات رسیده بود، روابطی محکم برقرار سازند.

یکی از آداب و رسوم قوم عرب این بوده است که برای خویشاوندی سببی از طریق وصلت احترام خاصّی قائل می‌شده‌اند، و این نوع ارتباط خویشاوندی از نظر آنان بابی از ابواب نزدیکی در برقراری روابط میان تیره‌ها و طایفه‌های گوناگون بوده است، و آنان ستیز و نبرد با خویشاوندان سببی را برای خودشان ننگ و عار تلقّی می‌کرده‌اند. رسول خدا ج از طریق ازدواج با چند تن از امّهات مؤمنین، می‌خواستند شدّت عداوت و دشمنی قبایل عرب را با اسلام کاهش دهند، و از گزندگی کینه توزی‌های آنان بکاهند.

اُمّ‌سلَمه از طایفه‌ی بنی مخزوم - طایفه‌ی ابوجهل و خالد بن ولید - بود؛ وقتی که رسول خدا ج وی را به همسری خویش درآوردند، از آن پس، خالد بن ولید آن موضعگیری شدید خود را در برابر مسلمانان مورد تجدیدنظر قرار داد، و پس از مدّتی نه چندان طولانی از سرِ طوع و رغبت اسلام آورد. همچنین، ابوسفیان پس از ازدواج آنحضرت با اُمّ حبیبه در هیچگونه نبردی با ایشان رویاروی نگردید. نیز، پس از ازدواج رسول خدا ج با جویریه و صفیه هیچگونه تحرّکی را از سوی بنی نضیر و بنی مصطلق در برابر آنحضرت مشاهده نمی‌کنیم؛ از سوی دیگر، مشاهده می‌کنیم که جویریه از جهت برکت آفرینی برای قوم و قبیله اش یک زن نمونه شناخته می‌شود، و صحابه‌ی رسول خدا ج یکصد خانوار از اسیران قوم و قبیله‌ی وی را بخاطر ازدواج پیامبر اکرم ج با او آزاد می‌کنند و می‌گویند: اینان خویشاوندان رسول خدایند! و پرواضح است که چنین منّت گذاری بر یک طایفه و قبیله از سوی مسلمانان چه تأثیر بسزایی در عُمق جان آنان داشته است.

از همه‌ی اینها بزرگتر و با اهمیت‌تر آنکه نبی اکرم ج مأمور شده بودند به تعلیم و تربیت و تزکیه و ارشاد قومی بپردازند که از آیین و آداب، فرهنگ و تمدّن و پایبندی به شرایط و لوازم آن، و تشریک مساعی در سازندگی جامعه و اعتلا بخشیدن به آن، هیچ چیز نمی‌دانستند؛ و اصول و مقرّرارتی که پایه‌های سازندگی جامعه‌ی اسلامی را تشکیل می‌داد، به مردان راه نمی‌داد که با زنان آمیزش داشته باشند، و در نتیجه، کوشش در جهت تعلیم و تربیت و ارتقای سطح فرهنگی زنان همراه با رعایت این مقرّرات و اصول امری ناممکن بود، و از سوی دیگر نیاز به تعلیم و ارشاد زنان کم اهمیت‌تر از مردان نبود، بلکه مُبرَم‌تر و شدیدتر بود. بنابراین، پیامبر بزرگ اسلام راهی جز این نداشتند که زنانی را از گروه‌های سنّی متفاوت و برخوردار از استعدادهای گوناگون برگزینند، به طوری که بتوانند برای این منظور کفایت کنند؛ آنگاه، به تربیت و تزکیه‌ی آنان بپردازند، و احکام و تعالیم دینی را به آنان بیاموزند، و مایه‌های اصیل فرهنگ اسلامی را در اختیار ایشان قرار دهند، و آنان را برای تربیت زنان بادیه نشین و شهرنشین و پیرزنان و دختران جوان آماده سازند، تا بتوانند کار تبلیغ دین را در میان زنان برعهده بگیرند. چنین نیز بود، و امّهات مؤمنین، همسران پیامبر اکرم ج نقش عمده‌ای در نقل و روایت گفتار و رفتار و کردار آن حضرت در ارتباط با خانواده و نزدیکانشان داشته‌اند؛ به خصوص، بعضی از آنان، مانند عایشه، که عمرشان طولانی‌تر گردید، بسیاری از فرمایشات و شیوه‌های عملی پیامبر اکرم ج را برای مسلمین بیان کردند.

و این روایت به طور کامل در کتاب «الشمائل المحمدیة» تألیف امام ترمذی/ (و ترجمه‌ی نگارنده) چنین آمده است:

«... عَنْ کُرَیْبٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، أَنَّهُ أَخْبَرَهُ أَنَّهُ بَاتَ عِنْدَ مَیْمُونَةَ وَهِیَ خَالَتُهُ قَالَ: فَاضْطَجَعْتُ فِی عَرْضِ الْوِسَادَةِ، وَاضْطَجَعَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج فِی طُولِهَا، فَنَامَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج حَتَّى إِذَا انْتَصَفَ اللَّیْلُ، أَوْ قَبْلَهُ بِقَلِیلٍ، أَوْ بَعْدَهُ بِقَلِیلٍ، فَاسْتَیْقَظَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج فَجَعَلَ یَمْسَحُ النَّوْمَ عَنْ وَجْهِهِ، وَقَرَأَ الْعَشْرَ الآیَاتِ الْـخَوَاتِیمَ مِنْ سُورَةِ آلِ عِمْرَانَ، ثُمَّ قَامَ إِلَى شَنٍّ مُعَلَّقٍ فَتَوَضَّأَ مِنْهَا، فَأَحْسَنَ الْوُضُوءَ، ثُمَّ قَامَ یُصَلِّی. قَالَ عَبْدُ الـلّٰهِ بْنُ عَبَّاسٍ: فَقُمْتُ إِلَى جَنْبِهِ، فَوَضَعَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یَدَهُ الْیُمْنَى عَلَى رَأْسِی، ثُمَّ أَخَذَ بِأُذُنِی الْیُمْنَى فَفَتَلَهَا، فَصَلَّى رَکْعَتَیْنِ، ثُمَّ رَکْعَتَیْنِ، ثُمَّ رَکْعَتَیْنِ، ثُمَّ رَکْعَتَیْنِ، ثُمَّ رَکْعَتَیْنِ، ثُمَّ رَکْعَتَیْنِ - قَالَ مَعْنٌ: سِتَّ مَرَّاتٍ - ثُمَّ أَوْتَرَ، ثُمَّ اضْطَجَعَ، حَتَّى جَاءَهُ الْمُؤَذِّنُ فَقَامَ فَصَلَّى رَکْعَتَیْنِ خَفِیفَتَیْنِ، ثُمَّ خَرَجَ فَصَلَّى الصُّبْحَ».

... کُریب س گوید: ابن عباس س به من خبر داد و گفت: شبی در منزل میمونهp، همسر گرامی پیامبر ج ـ که خاله‌ی ابن عباس س بود ـ ماندم و در آنجا خوابیدم، و من سر خویش را بر عَرض بالش قرار داده بودم که پیامبر ج (با همسرشان) سرشان را بر طول آن قرار داده بودند.

پیامبر ج تا نزدیک نیمه شب یا اندکی پیش یا پس از آن خوابیدند؛ آن گاه از خواب بیدار شدند و دست بر چهر‌ه‌ی خویش کشیدند و چشم‌های خود را مالیدند تا آثار خواب آلودگی را از خود دور نمایند؛ سپس ده آیه‌ی آخر سوره‌ی آل عمران را خواندند؛ و سپس به سوی مشکی که به میخ آویزان و معلّق شده بود رفتند، و از آبِ آن، به خوبی وضو گرفتند؛ پس از این شروع به نماز خواندن کردند.

عبدالله بن عباس س در ادامه‌ی سخنانش می‌گوید: (من هم بلند شدم و آنچه را که پیامبر ج انجام دادند، انجام دادم؛) سپس رفتم و در کنار ایشان (و در سمت چپشان) ایستادم. رسول خدا ج دست راستشان را بر روی سرم گذاشتند و گوش راستم را (با مهربانی) گرفتند و آن را پیچ دادند.

[معن گوید] پیامبر ج شش نماز دو رکعتی را خواندند و در آخر، نماز وتر را خواندند؛ پس از آن، اندکی دراز کشیدند تا اینکه مؤذّن برای اعلام کردن فرا رسیدن وقت نماز، آمد؛ پیامبر ج نیز از جای خویش بلند شدند و دو رکعت نماز را به صورت خلاصه خواندند؛ و آن گاه از منزل بیرون رفتند و نماز (فرضِ)صبح را در (مسجد) خواندند.

«فأخذ بیدی من وراء ظهری»: در پاره‌ای از روایات، گرفتن دست و در برخی دیگر، گرفتن گوش و در برخی نیز، گرفتن سر، روایت شده است؛ ولی از آن جایی که هرسه مورد گرفته شده‌اند، از این رو این اختلاف روایات، تعارض به شمار نمی‌آیند؛ بنابراین می‌توان چنین گفت که آن حضرت ج در ابتدا به گرفتن سر؛ و سپس به گرفتن گوش و بعد از آن، به گرفتن دست، اقدام نموده‌اند؛ و این عمل، عملی قلیل و اندک بوده است که هیچ‌گونه تأثیری بر نماز نمی‌گذارد.

«الی الشق الایمن»: علماء و صاحب‌نظران اسلامی، بر این مسأله، اجماع دارند که اگر چنانچه مقتدی، یک نفر بود، در آن صورت به جانب راست امام بایستد؛ البته در کیفیت ایستادن، اختلاف‌نظر وجود دارد؛ امام ابوحنیفه/ و امام ابویوسف/ بر این باورند که امام و مقتدی، هردو باید برابر هم قرار گرفته و هیچ کدام از آن دو، عقب یا جلو نایستند؛ و امام محمد/ بر آن است که مقتدی، انگشتان پای خویش را برابر با پاشنه‌ی پای امام قرار بدهد.

صاحب‌نظران فقهی احناف گفته‌اند: اگر چه از لحاظ دلیل، دیدگاه امام ابوحنیفه/ و امام ابویوسف/ راجح است، ولی تعامل نمازگزاران، بر مبنای دیدگاه امام محمد/ است که به احتیاط نیز نزدیک‌تر می‌باشد؛ چرا که در برابر ایستادن با امام، امکان دارد که مقتدی بی‌ اختیار از امام جلوتر قرار بگیرد؛ ولی با برگزیدن و انتخاب کردن نظرگاه امام محمد/، این احتمال از بین خواهد رفت؛ از این رو، فتوا بر نظریه و دیدگاه امام محمد/ می‌باشد.

1107 - [2] (صَحِیح)

وَعَنْ جَابِرٍ قَالَ: قَامَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج لِیُصَلِّیَ فَجِئْتُ حَتَّى قُمْتُ عَنْ یَسَارِهِ فَأَخَذَ بِیَدِی فَأَدَارَنِی حَتَّى أَقَامَنِی عَن یَمِینه ثُمَّ جَاءَ جَبَّارُ بْنُ صَخْرٍ فَقَامَ عَنْ یَسَارِ رَسُولِ الـلّٰهِ ج فَأَخَذَ بیدینا جَمِیعًا فدفعنا حَتَّى أَقَمْنَا خَلفه. رَوَاهُ مُسلم([3]).

1107- (2) جابر س گوید: (روزی) پیامبر اکرم ج از جای برخاستند تا نماز بگزارند؛ (از این رو، نماز را شروع کردند؛) من نیز (در همین لحظه) آمدم و به جانب چپ ایشان به نماز ایستادم؛ آن حضرت ج دستم را گرفتند و مرا چرخانیدند تا این که در سمت راست خود قرار دادند؛ سپس جابر بن صخر س آمد و به جانب چپ پیامبر ج ایستاد؛ آن حضرت ج دست هردو ما را گرفتند و ما را به عقب هدایت کردند تا این که ما را پشت سر خویش، قرار دادند.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «فادارنی»: مرا چرخانید.

«اقامنی»: مرا ایستاند؛ مرا به جانب راست خویش، گماشت و منصوب کرد.

«فَدَفَعَنا»: ما را به عقب راند؛ ما را به عقب هول داد.

از این روایت، معلوم می‌شود که اگر چنانچه مقتدی، یک نفر بود، در آن صورت به جانب راست امام خویش قرار بگیرد؛ و اگر چنانچه به طور اشتباه به سمت چپ امام ایستاد، امام می‌تواند او را به سمت راست خویش بچرخاند و قرار دهد. و هرگاه مقتدی دوم آمد و به نماز جماعت شرکت کرد، در آن صورت، امام جلو بایستد و آن دو نفر مقتدی، پشت سر امام قرار بگیرند.

ناگفته نماند که انجام یک یا دو حرکتِ متّصل با دست - برای اصلاح صف - نماز را باطل نمی‌گرداند؛ و همچنین اگر حرکت‌ها بیشتر از دو حرکت باشد و در بین آن‌ها، فاصله وجود داشته باشد، باز هم نماز را باطل نمی‌گرداند.

1108 - [3] (صَحِیح)

وَعَنْ أَنَسٍ قَالَ: صَلَّیْتُ أَنَا وَیَتِیمٌ فِی بَیْتِنَا خَلْفَ النَّبِیِّ ج وَأم سلیم خلفنا. رَوَاهُ مُسلم([4]).

1108- (3) انس س گوید: من و یتیم، در خانه‌ی خویش، پشت سر آن حضرت ج نماز گزاردیم؛ (یعنی هردو ما، صف بسته و پشت سر پیامبر اکرم ج قرار گرفتیم؛) و «امّ سلیم» پشت سر ما به نماز ایستاد.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «یتیم»: مراد از «یتیم»، برادر انس بن مالک س است. برخی گفته‌اند که واژه‌ی «یتیم»، اسم برادر انس بن مالک است؛ و برخی نیز بر این باورند که «لقب» وی است؛ یعنی کودک یتیم.

و برخی گفته‌اند که نام «یتیم»، ضمیرة است؛ و وی پدربزرگ حسین بن عبدالله بن ضمیرة است. ابن همام/ گوید: یتیم، همان ضمیر بن سعد حمیری است؛ این را نووی گفته است.

از این حدیث معلوم می‌شود که اگر چنانچه یک زن هم در نماز جماعت حضور پیدا کرده بود، در آن صورت باز هم باید پس از صف مردان و کودکان قرار بگیرد، اگر چه در صف جلو، فرزند حقیقی وی قرار داشته باشد، باز هم این اجازه را ندارد که در کنار آن‌ها بایستد؛ بلکه بروی لازم است که پشت سر امام، مردان و کودکان بایستد.

و روایت بالا، در صحیح بخاری چنین آمده است:

«عن انس بن مالک س: انّ جدّته مُلیکة دَعَتْ رسولَ الله ج للطعام صنعته له، فاکل منه؛ ثم قال: «قوموا فلاُصلّی لکم». قال انس: فقمتُ الی حصیرلنا، قد اسوَدّ من طول ما لُبس؛ فنضحتُه بماءٍ؛ فقام رسول الله ج وصففتُ والیتیم وراءه والعجوز من ورائنا؛ فصلّی لنا رسول الله ج رکعتین ثم انصرف» (بخاری ح 380)؛ «انس بن مالک س گوید: مادربزرگم، مُلیکهp، رسول خدا ج را به صرف غذایی که برای ایشان تهیه کرده بود، دعوت نمود. رسول خدا ج پس از صرف غذا، فرمودند: «بلند شوید تا برای شما نماز بخوانم». انس بن مالک س گوید: بلند شدم و به سوی یکی از حصیرهایمان که از کثرت استعمال، سیاه شده بود، رفتم و مقداری آب، روی آن پاشیدم. رسول خدا ج روی آن ایستادند؛ من و کودکی یتیم، پشت سر آن حضرت ج صف بستیم و پیرزن، پشت سر ما ایستاد. رسول خدا ج دو رکعت نماز، برای ما گزاردند و تشریف بردند».

1109 - [4] (صَحِیح)

وَعَنْهُ أَنَّ النَّبِیَّ ج صَلَّى بِهِ وَبِأُمِّهِ أَوْ خَالَتِهِ قَالَ: فَأَقَامَنِی عَنْ یَمِینِهِ وَأَقَامَ الْـمَرْأَةَ خَلْفَنَا. رَوَاهُ مُسْلِمٌ([5]).

1109- (4) انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج برای او و مادر - یا خاله‌اش - امامت دادند؛ انس س گوید: (به هنگام نماز) آن حضرت ج مرا به جانب راست خویش و زن [مادر یا خاله‌ام] را پشت سر ما قرار دادند. (پس اگر چنانچه مقتدی، یک زن بود، باید پشت سر امام و مردان بایستد؛ به تعبیری دیگر، اگر یک زن هم در جماعت شرکت داشته باشد، بایستی پشت صف مردان قرار بگیرد).

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

«بامّه او خالته»: این شک از راوی است نه از انس بن مالک س.

«فاقامنی»: به من فرمان دادند تا به جانب راست ایشان بایستم.

1110 - [5] (صَحِیح)

وَعَنْ أَبِی بَکْرَةَ أَنَّهُ انْتَهَى إِلَى النَّبِیِّ ج وَهُوَ رَاکِعٌ فَرَکَعَ قَبْلَ أَنْ یَصِلَ إِلَى الصَّفِّ ثُمَّ مَشَى إِلَى الصَّفِّ. فَذَکَرَ ذَلِکَ لِلنَّبِیِّ ج فَقَالَ: «زَادَکَ اللهُ حِرْصًا وَلَا تعد». رَوَاهُ البُخَارِیّ([6]).

1110- (5) ابوبکرة س گوید: (روزی وارد مسجد شد و) در حالی به آن حضرت ج رسید که ایشان در رکوع بودند؛ از این رو، ابوبکره س پیش از رسیدن به صف، به رکوع رفت؛ آن‌گاه خویشتن را به صف نماز رسانید؛ (پس از گزاردن نماز،) این موضوع را با پیامبر گرامی اسلام ج در میان گذاشت؛ آن حضرت ج فرمودند: «خداوند، علاقه و اشتیاقت را به نماز بیافزاید؛ ولی بدان که نباید دوباره چنین کاری را انجام بدهی؛ (یعنی پیش از رسیدن به صف، رکوع نکن)».

[این حدیث را بخاری روایت کرده است].

شرح: «انتهی»: رسید.

«فرکع قبل ان یصل الی الصف» [پس ابوبکره س پیش از رسیدن به صف، به رکوع رفت]: زیرا وی از پیامبر اکرم ج شنیده بود که: «اذا جئتم الی الصلوة ونحن سجود فاسجدوا ولا تعدّوها شیئاً. ومن ادرک الرکعة فقد ادرک الصلوة» (ابن ماجه، ح 468 و ابوداود، ح 875)؛ «هرگاه برای نماز آمدید و ما در حال سجده بودیم، شما هم به سجده بروید و آن را رکعتی به حساب نیاورید؛ و کسی که رکوع را دریابد، رکعت را دریافته است».

از این رو، ابوبکره س نیز به خاطر آن که با رکوع، رکعت را دریابد، پیش از رسیدن به صف، به رکوع رفت.

«ثمّ مشی الی الصفّ»: آن‌گاه خویشتن را به تدریج و با چند گام غیر متوالی و پیاپی، به صف نماز رسانید.

«زادک الله حرصاً»: خداوند علاقه و اشتیاق تو را به نماز، یا به طاعت و بندگی و یا به شتاب ورزیدن به انجام طاعت‌ها و عبادت‌ها، بیافزاید.

«لاتَعد»: این عبارت را به چند گونه می‌توان ترجمه و تشریح کرد:

به فتح «تاء» و ضم «عین»، از «عود»؛ یعنی «لا تفعله مثل ما فعلته ثانیاً»؛ دوباره این کار را تکرار مکن.

به سکون «عین» و ضم «دال» از «عدو»؛ یعنی: «لاتَسْرع فی الـمشی الی الصلوة واصبر حتّی تصل الی الصفّ ثم اشرع فی الصلوة»؛ «درآمدن به سوی نماز، شتاب مکن؛ بلکه تا رسیدن به صف نماز، صبر کن؛ آن‌گاه که به صف رسیدی، نماز را شروع کن».

به ضم «تاء» و کسر «عین» از «اعادة»؛ یعنی «لاتعد الصلوة التی صلّیتها»؛ «نمازی را که به این کیفیت خواندی، اعاده مکن».

ابن حجر عسقلانی/ گفته است: «لاتعد»، به فتح «تاء» و ضم «عین» از «عود» گرفته شده است؛ یعنی: «لاتعد الی ما صنعتَ من السعی الشدید؛ ثمّ من الرکوع دون الصف؛ ثم من الـمشی الی الصفّ»؛ «دوباره این کارها را تکرار مکن: دویدن به سوی نماز؛ آن‌گاه رکوع کردن در خارج صف و پس از آن، خود را به صف رساندن».


فصل دوم

1111 - [6] (ضَعِیف)

عَن سَمُرَة بن جُنْدُب قَالَ: أَمَرَنَا رَسُولُ الـلّٰهِ ج إِذَا کُنَّا ثَلَاثَةً أَنْ یَتَقَدَّمَنَا أَحَدُنَا. رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ([7]).

1111- (6) سمرة بن جندب س گوید: رسول خدا ج به ما فرمان دادند که هرگاه سه نفر بودیم، یکی از ما (برای امامت) پیشنماز ما شود.

[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].

شرح: «امرنا»: به ما دستور دادند؛ ما را فرمان دادند.

«ثلاثة»: سه نفر، حداقل کمال نماز جماعت است.

«یتقدّمنا»: جلو ما بایستد و ما پشت سر وی، بدو اقتدا نماییم.

از این حدیث، معلوم می‌شود که هرگاه مقتدی‌ها از یک نفر بیشتر باشند، در آن صورت امام جلو بایستد و دو نفر مقتدی، پشت سر امام قرار بگیرند؛ ولی اگر چنانچه مقتدی، فقط یک نفر بود، در آن صورت به جانب راست امام بایستد.

به هر حال، بر اساس همین حدیث بالا، جمهور علماء و صاحب‌نظران فقهی، بر این باورند که اگر چنانچه تعداد مقتدیان بیش از یک نفر بود، در آن صورت بایستی امام جلو بایستد؛ ولی امام ابویوسف/ بر آن است که اگر مقتدی‌ها دو نفر بودند، در آن صورت امام باید در وسط آنان قرار بگیرد.

استدلال وی، از اثر عبدالله بن مسعود س است که آن را امام ترمذی ذکر کرده است؛ آنجا که می‌گوید: «وُروی عن ابن مسعود س انّه صلّی بعلقمة والاسود فاقام احدهما عن یمینه والاخر عن یساره ورواه عن النبیّ ج»؛ «روایت شده است که ابن مسعود س همراه با علقمه و اسود نمازگزارد و پیشماز آن‌ها شد و یکی از آن دو را به جانب راست و دیگری را به جانب چپ خویش قرار داد؛ و عبدالله بن مسعود س این عمل را از پیامر ج روایت نموده است».

پاسخ‌های گوناگونی به این اثر عبدالله بن مسعود س داده شده است که عبارتند از:

1-  این روش ایستادن، منسوخ شده بود ولی به احتمال زیاد، ابن مسعود س از نسخ آن بی‌خبر و بی‌اطلاع بوده است؛ ولی این پاسخ قانع کننده و پذیرفتنی نیست؛ زیرا امکان ندارد که شخصیتی چون عبدالله بن مسعود س - که از دانشمندان امّت اسلامی به شمار می‌آید - از نسخ چنین موضوعی، بی‌خبر و ناآگاه بوده باشد.

2-  عبدالله بن معسود س به خاطر تنگ بودن مکان، این گونه به نماز ایستاده‌اند؛ و پرواضح است که در وقت نیاز و در هنگام وجود عذر، می‌توان چنین به نماز ایستاد.

ولی این پاسخ نیز قانع‌کننده و پذیرفتنی نیست؛ زیرا خود حدیث، از بیان وجود هرگونه عذری، سکوت کرده است و چنین روایتی را نمی‌توان بدون وجود دلیل و قرینه، بر عذر حمل کرد.

به هر حال، می‌توان درباره‌ی حدیث عبدالله بن مسعود س چنین گفت که این‌گونه ایستادن نیز جایز می‌باشد؛ و آن حضرت ج نیز گاهی اوقات - برای بیان جواز - این‌گونه به نماز می‌ایستادند؛ اگر چه بهتر آن است که اگر تعداد مقتدیان بیش از یک نفر بود، امام جلو بایستد؛ ولی می‌توان امام را در وسط دو نفر مقتدی قرار دارد؛ همچنان که پیامبر ج این کار را انجام داد و عبدالله بن مسعود س نیز بدیشان اقتدا و تأسّی نمود.

و به طور کلّی، حدیث عبدالله بن مسعود س برای بیان جواز است.

1112 - [7] (ضَعِیف)

وَعَنْ عَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ: أَنَّهُ أَمَّ النَّاسَ بِالْـمَدَائِنِ وَقَامَ عَلَى دُکَّانٍ یُصَلِّی وَالنَّاسُ أَسْفَلَ مِنْهُ فَتَقَدَّمَ حُذَیْفَةُ فَأَخَذَ عَلَى یَدَیْهِ فَاتَّبَعَهُ عَمَّارٌ حَتَّى أَنْزَلَهُ حُذَیْفَةُ فَلَمَّا فَرَغَ عَمَّارٌ مِنْ صَلَاتِهِ قَالَ لَهُ حُذَیْفَةُ: أَلَمْ تَسْمَعْ رَسُولَ الـلّٰهِ ج یَقُولُ: «إِذَا أَمَّ الرَّجُلُ الْقَوْمَ فَلَا یَقُمْ فِی مَقَامٍ أَرْفَعَ مِنْ مَقَامِهِمْ أَوْ نَحْوَ ذَلِکَ؟» فَقَالَ عَمَّارٌ: لِذَلِکَ اتَّبَعْتُکَ حِینَ أَخَذْتَ عَلَى یَدی. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([8]).

1112- (7) از عمّار بن یاسر س روایت است که وی گفت: او در شهر مدائن، برای مردم امامت داد و (به تنهایی) بر فراز سکّویی به نماز ایستاد و مردم نیز پایین‌تر از وی ایستادند. در اینجا بود که حذیفه س جلو آمد و دست‌های عمار بن یاسر س را گرفت (و به طرف خود کشید تا از بلندی، به پایین فرود آید)؛ عمّار س نیز او را در این کار پیروی کرد (و با او همراهی نمود) تا این که حذیفه س، عمار س را از آنجا به پایین هدایت کرد؛ آن‌گاه چون عمّار س از نماز خویش فارغ شد، حذیفه س خطاب بدو گفت: آیا از رسول خدا ج نشنیدی که می‌فرمودند: «هرگاه مردی، امامت و پیشنمازی گروهی را به عهده گرفت، نباید در جایگاهی بالاتر از جایگاه مقتدی‌ها بایستد - یا جمله‌ای مثل این گفت -».

عمّار س گفت: به همین خاطر - زمانی که دستم را گرفتی - از تو، متابعت و پیروی کردم و در پایین آمدن از آنجا با تو، همراهی نمودم.

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: «اَمَّ»: برای آن گروه از مردمان، در نماز، مُقتدا و پیشنماز شد. آن مرد، پیشاپیش دیگران، برای امامت قرار گرفت.

«المدائن»: شهری در نزدیکی کوفه بوده است؛ و ابن حجر گفته است: شهری قدیمی که بر کناره‌ی دجله و نزدیک بغداد قرار داشته است.

«دکّان»: سکّویی که بر آن نشینند. مکانی مخصوص که اندکی از سطح زمین یا کف اطاق، بلندتر باشد و کسی بر آن نشیند.

«فتقدّم حذیفة»: حذیفه س، صف‌ها را شکافت و جلو آمد.

«فاتّبعه عمـّار»: عمار س، حذیفه س را در این کار، پیروی و متابعت کرد و لجباری و عناد نورزید؛ بلکه بدون چون و چرا و تندی و خشونت، از سکّو، پایین آمد.

«لذلک اتَّبعتُک»: به همین خاطر از تو پیروی کردم؛ یعنی چون من نیز این حدیث را از پیامبر ج شنیده بودم و تو نیز آن را به من یادآوری نمودی، از تو پیروی نمودم.

به هر حال، از این حدیث معلوم می‌شود که برای پیشنماز، مکروه است که خود به تنهایی در مکانی بلندتر از مقتدی‌ها بایستد؛ و امام ابوحنیفه/ و امام شافعی/ مکروه می‌دانند که امام، به تنهایی بر بلندی قرار بگیرد و یا مقتدی، تنها بر بلندی و امام، در پایین باشد؛ مگر برای تعلیم و آموزش ارکان نماز.

1113 - [8] (مُتَّفق عَلَیهِ)

وَعَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ السَّاعِدِیِّ أَنَّهُ سُئِلَ: مِنْ أَیِّ شَیْءٍ الْمِنْبَرُ؟ فَقَالَ: هُوَ مِنْ أَثْلِ الْغَابَةِ عَمِلَهُ فُلَانٌ مَوْلَى فُلَانَةَ لِرَسُولِ الـلّٰهِ ج وَقَامَ عَلَیْهِ رَسُولُ الـلّٰهِ ج حِینَ عُمِلَ وَوُضِعَ فَاسْتَقْبَلَ الْقِبْلَةَ وَکَبَّرَ وَقَامَ النَّاسُ خَلْفَهُ فَقَرَأَ وَرَکَعَ وَرَکَعَ النَّاسُ خَلْفَهُ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ رَجَعَ الْقَهْقَرَى فَسَجَدَ عَلَى الْأَرْضِ ثُمَّ عَادَ إِلَى الْمِنْبَرِ ثُمَّ قَرَأَ ثُمَّ رَکَعَ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ رَجَعَ الْقَهْقَرِی حَتَّى سجد بِالْأَرْضِ. هَذَا لفظ البُخَارِیّ وَفِی الْـمُتَّفَقِ عَلَیْهِ نَحْوُهُ وَقَالَ فِی آخِرِهِ: فَلَمَّا فَرَغَ أَقْبَلَ عَلَى النَّاسِ فَقَالَ: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا صَنَعْتُ هَذَا لِتَأْتَمُّوا بِی وَلِتَعْلَمُوا صَلَاتی»([9]).

1113- (8) از سهل بن سعد ساعدی س روایت است که از وی سؤال شد: منبر (رسول خدا ج) از چه چیزی ساخته شده بود؟ وی در پاسخ بدین سؤال گفت: (در میان مردم، کسی داناتر از من، نسبت بدین قضیه، باقی نمانده است؛) منبر (رسول خدا ج) از چوب درخت شوره گز منطقه‌ی «غابة» بود که فلانی، برده‌ی آزاد شده‌ی فلان زن، برای پیامبر ج ساخته و پرداخته نموده بود؛ آن‌گاه چون منبر ساخته شد و (در مسجد) نهاده شد، پیامبر ج بر فراز آن (برای تعلیم و آموزش دادن) ایستادند؛ سپس رسول خدا ج رو به قبله کردند و تکبیر گفتند و مردم نیز پشت سر ایشان ایستادند؛ آن حضرت ج قرائت خواندند و به رکوع رفتند؛ مردم نیز (به تأسّی از ایشان،) پشت سرشان رکوع بردند؛ آن گاه رسول خدا ج سر خویش را از رکوع برداشتند؛ و پس از آن، خویشتن را (از منبر) به عقب کشیدند (و پایین آمدند) و بر زمین، سجده کردند؛ آن‌گاه دوباره بر منبر ایستادند؛ سپس قرائت کردند و پس از آن، به رکوع رفتند؛ آن‌گاه سر خویش را از رکوع برداشتند و دوباره خویشتن را (از منبر) به عقب کشیدند (و پایین آمدند) تا این که بر زمین سجده کردند.

[این لفظ بخاری است؛ و در حدیثی که مورد اتفاق بخاری و مسلم است، نیز به سان این حدیث (در معنی نه در لفظ) آمده است و (علاوه بر آن)، در پایان آن، سهل بن سعد ساعدی س می‌گوید:]

«چون رسول خدا ج از نماز، فارغ شدند، رو به مردم کردند و فرمودند: «ای مردم! من این عمل را بدان خاطر انجام دادم که شما به من اقتدا کنید و کیفیت و نحوه‌ی نماز گزاردن مرا بیاموزید».

شرح: «المنبر»: کرسی پلّه پلّه، که خطیب یا واعظ، بر فراز آن بنشیند و سخنرانی کند.

«منبر رسول خدا ج»: هنگام بنای مسجد النبی، برای پیامبر ج منبری نساخته بودند؛ بلکه آن حضرت ج خطبه‌های خویش را کنار تنه‌ی درخت خرمایی که بدان تکیه می‌زدند، می‌خواندند.

بخاری چنین روایت می‌کند که زنی از انصار، به پیامبر ج پیشنهاد کرد و گفت: من برده‌ای دارم که به نجاری ماهر و خبره است؛ اگر اجازه دهید، برای شما منبری بسازد؛ و چون برای آن حضرت ج منبری تهیه شد، روز جمعه بر فراز آن رفتند.

در مورد نخستین کسی که برای پیامبر ج منبر ساخت، اختلاف است؛ برخی نوشته‌اند: نخستین منبر، از گِل ساخته شد و پلّه نداشت. برخی دیگر می‌گویند: از چوب ساخته شد و دارای سه پله بود؛ پیامبر ج بر پلّه‌ی سوم می‌نشست و پاهای مبارک خود را بر پلّه‌ی دوم می‌گذاشت. خلیفه‌ی اول (ابوبکر صدّیق س) یک پله پایین‌تر و خلیفه‌ی دوم (عمر بن خطاب س) یک پله از او پایین‌تر می‌نشستند، ولی عثمان بن عفّان س بنابر مصالحی، بر جای پیامبر ج یعنی بر پله‌ی اول نشست.

معاویه س بعدها شش پله از پایین، بر منبر افزود؛ و عثمان س نخستین کسی است که بر منبر پیامبر ج پوشش انداخت. بعدها سنگی از مرمر ساختند و منبر را درون آن قرار دادند. نخستین کسی که چنین کرد، عبدالله بن حسن بن حسن بن علی، والی مدینه، در سال 150 ه‍. ق بود.

در جریان آتش‌سوزی که به سال 886 ه‍. ق در مسجد النبی رخ داد، این منبر به طور کامل در آتش سوخت؛ چندی بعد، قطعه‌ای از چوب آن را یافتند و در محل خود قرار دادند؛ بر روی آن نیز منبری از چوب صندل و سپس از آجر و سنگ ساختند که به ظاهر، این کار به دستور سلطان اشرف قایتبای در سال 888 ه‍. ق صورت گرفت.

منبر یاد شده، تا سال 998 ه‍. ق موجود بود. در آن صال، سلطان مراد عثمانی، منبر نفیس و یک پارچه‌ای از سنگ مرمر ساخت و به جای منبر قبلی نهاد. این منبر، اکنون نیز موجود است و در سمت راست محراب النبی و مقابل محل اذان بلال قرار دارد. گفتنی است که همه ساله، خلفاء و پادشاهان، برای پوشش منبر، پارچه‌ای زیبا و نفیس، به مدینه می‌فرستادند و آن را می‌پوشاندند؛ و چنان که در روایات آمده است، میان منبر و قبر پیامبر ج را «روضة النبی ج» می‌گویند.

«اَثل»: درخت شوره گز. چوب گز. درختی است دارای برگ‌های ریز و بیشتر در شوره‌زارها می‌روید؛ چوب آن را می‌سوزانند و یا از آن، استفاده‌های دیگر می‌کنند؛ یک قسم دیگر آن، کوتاه و بوته مانند و دارای خوشه‌های گل سفید یا سرخ رنگ است و گز انگبین از آن گرفته می‌شود؛ و در اینجا، مراد همان قسمت نخست می‌باشد.

«الغابة»: بیشه‌ای پر درخت است که در نُه مایلی مدینه‌ی منوره قرار دارد.

«عمله فلان»: مراد از فلانی، «با قوم رومی» است؛ که منبر را به صورت سه پلّه‌ای ساخته بود.

«مولی»: این واژه در لغت، بدین معانی آمده است: «مالک، سید، آقا، ارباب، بنده، آزادکننده‌ی بنده، بنده‌ی آزاد کرده شده، ولی نعمت، نعمت‌دهنده، نعمت یافته، نعمت داده شده، دوست‌دار، دوست، هم‌پیمان، همسایه، مهمان، شریک، پسر، پسرعمو، خواهرزاده، عمو، داماد، نزدیک، قریب، خویشاوند، پیرو و تابع».

و در اینجا، مراد همان معنای «برده‌ی آزاد شده» است.

«فلانة»: برخی گفته‌اند: اسم این زن، «عایشه‌ی انصاری» بوده است؛ و برخی نیز گفته‌اند: این زن، یکی از زنان مدینه‌ی منوره است که اطلاعات چندانی در مورد نسب وی، در دسترس نیست.

«و قام علیه»: پیامبر ج برای تعلیم و آموزش دادن مردم، بر فراز منبر، ایستاد؛ زیرا در آخر حدیث آمده است: «انّما صنعت هذا، لتأتمّوا بی‌و لتعلّموا صلاتی»؛ «من این کار را کردم تا شما به من اقتدا کنید و کیفیت نمازگزاردن مرا بیاموزید».

«القهقری»: پیامبر ج از فراز منبر برای سجده کردن - با یک یا دو قوم - عقب‌نشینی و پس‌نشینی نمود.

«ایها الناس! انّما صنعت هذا، لتأتمّوا بیو لتعلّموا صلاتی»: امام ابوحنیفه/ و امام شافعی/ - بر مبنای این حدیث - گفته‌اند: مکروه است که امام، به تنهایی بر بلندی بایستد و مردم، در پشت سرش قرار بگیرند؛ یا مقتدی، تنها بر بلندی و امام، در پایین قرار داشته باشد؛ مگر آن که برای تعلیم و آموزش دادن ارکان و مسائل نماز باشد؛ همچنان که پیامبر ج این کار را انجام داد و در پایان فرمود: «من این کار را انجام دادم تا شما در احکام و مسائل نماز و ارکان و کیفیت آن، به من اقتدا کنید و نحوه‌ی نمازگزاردن مرا بیاموزید».

1114 - [9] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ عَائِشَةَ رِضَى اللهُ عَنْهَا قَالَتْ: صَلَّى رَسُولُ الـلّٰهِ ج فِی حُجْرَتِهِ وَالنَّاسُ یَأْتَمُّونَ بِهِ مِنْ وَرَاءِ الْـحُجْرَةِ. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([10]).

1114- (9) عایشهلگوید: رسول خدا ج در حجره‌ی خویش، نماز گزاردند و مردمان نیز از آن سوی حجره، بدیشان اقتدا کردند.

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: «فی حُجرته»: مراد از «حُجرة»: مکانی است از مسجد که رسول خدا ج در ایام اعتکاف، برای خویش انتخاب کرده و در آن، حصیر و بوریا انداخته بودند؛ و این موضوع را چند دلیل، تأیید می‌کند:

1-  در حدیثی صحیح، چنین آمده است که: «انّه علیه السلام، اتّخذ حجرة من حصیر، صلّی فیها لیالی»؛ «پیامبر ج در مسجد، مکانی را برای خویش انتخاب کردند و در آن بوریا انداختند و چندین شب در آن نمازگزاردند».

2-  و همچنین ثابت شده است که باب این حجره به جانب قبله بوده است.

3-  مراد از «حجرة»، حجره‌ی عایشهلنیست؛ زیرا اگر حجره‌ی عایشه لمراد می‌بود، «حُجرتی» (حجره‌ی من) می‌گفت نه «حجرة».

4-  و اگر چنان‌چه مراد از «حجرة»، حجره‌ی عایشه  ل باشد، در آن صورت چه نیازی بود که پیامبر ج در مرض الوفات، خویشتن را به مشقت و زحمت بیاندازند و با کمک چند نفر، خود را کشان کشان به مسجد برسانند؛ زیرا اگر از حدیث بالا، حجره‌ی عایشه ل را مراد بگیریم، در آن صورت نیازی نبود که پیامبر ج در مرض الوفات، از حجره‌ی عایشهلبیرون بیایند، بلکه می‌توانستند که در حجره‌ی عایشه ل نماز بگزارند و مردم نیز از آن سوی حجره، بدو اقتدا کنند؛ و حال آن که می‌بینیم که پیامبر ج از حجره، بیرون می‌آیند و در حالی که در میان شانه‌های دو نفر حمل می‌شدند، به مسجد آورده می‌شوند.

پس معلوم می‌شود که این «حجره» غیر از حجره‌ی عایشه ل است.


فصل سوم

1115 - [10] (ضَعِیف)

عَنْ أَبِی مَالِکٍ الْأَشْعَرِیِّ قَالَ: أَلَا أُحَدِّثُکُمْ بِصَلَاةِ رَسُولِ الـلّٰهِ ج؟ قَالَ: أَقَامَ الصَّلَاةَ وَصَفَّ الرِّجَالَ وَصَفَّ خَلْفَهُمُ الْغِلْمَانَ ثُمَّ صَلَّى بِهِمْ فَذَکَرَ صَلَاتَهُ ثُمَّ قَالَ: «هَکَذَا صَلَاة» قَالَ عبد العلى: لَا أَحْسَبُهُ إِلَّا قَالَ: «أُمَّتِی». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([11]).

1115- (10) ابومالک اشعری س گوید: آیا شما را از (کیفیت و نحوه‌ی) نماز رسول خدا ج آگاه نکنم؟ (گفتند: آری؛ ما را نسبت به شیوه‌ی نماز رسول خدا ج آگاه بگردان).

ابومالک اشعری س گفت: آن حضرت ج نماز را بر پای داشتند و نخست صف‌های مردان را راست و برابر کردند و در پشت سر آنان، صف‌های کودکان را برابر و یکنواخت و مرتّب و ساماندهی نمودند؛ آن گاه با آنان، نماز را با جماعت گزاردند.

سپس ابومالک اشعری س، کیفیت نماز پیامبر ج را ذکر کرد (و پس از آن گفت:) آن گاه رسول خدا ج فرمودند: «این چنین است نماز امّت من».

عبدالاعلی س (که راوی ابومالک اشعری س است) گوید: گمان می‌کنم که ابومالک س فقط گفت: (آن حضرت ج فرمودند: «این چنین است نماز) امّت من».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: «اُحدّثکم»: شما را خبر دهم؛ شما را بیاگاهانم؛ برای شما روایت کنم؛ به شما گزارش دهم.

«اقام الصلوة»: رسول خدا ج فرمان دادند تا برای برپایی نماز، اقامه گفته شود.

«وصفّ الرجال و صفّ خلفهم الغلمان»: روش صحیح و مورد پسند رسول خدا ج، آن است که نخست، صف مردان ترتیب داده شود و مردان در صف اول قرار بگیرند و صف بعدی، از آنِ کودکان باشد. و اگر چنانچه زنان نیز در جماعت شرکت داشتند، در آن صورت صف آن‌ها، پشت سر کودکان خواهد بود.

«الغلمان»: جمع غلام؛ نوجوان؛ پسر بچه.

«هکذا»: به همین ترتیب؛ بر همین منوال؛ بدین گونه؛ مانند این؛ این چنین؛ آن چنان؛ این طور؛ بدین سان.

«هکذا صلوة امتی»: یعنی برای امّت من نیز مناسب و زیبنده است که به همین ترتیب که من نماز خوانده‌ام، نماز بگزارند.

1116 - [11] (صَحِیح)

وَعَنْ قَیْسِ بْنِ عُبَادٍ قَالَ: بَیْنَا أَنَا فِی الْـمَسْجِدِ فِی الصَّفِّ الْـمُقَدَّمِ فَجَبَذَنِی رَجُلٌ مِنْ خَلْفِی جَبْذَةً فَنَحَّانِی وَقَامَ مَقَامِی فَوَاللَّهِ مَا عَقَلْتُ صَلَاتِی. فَلَمَّا انْصَرَفَ إِذَا هُوَ أُبَیُّ بْنُ کَعْبٍ فَقَالَ: یَا فَتَى لَا یَسُوءُکَ اللهُ إِنَّ هَذَا عُهِدَ مِنَ النَّبِیِّ ج إِلَیْنَا أَنْ نَلِیَهُ ثُمَّ اسْتَقْبَلَ الْقِبْلَةَ فَقَالَ: هَلَکَ أَهْلُ الْعُقَدِ وَرَبِّ الْکَعْبَةِ ثَلَاثًا ثُمَّ قَالَ: وَاللَّهِ مَا عَلَیْهِمْ آسَى وَلَکِنْ آسَى عَلَى مَنْ أَضَلُّوا. قُلْتُ یَا أَبَا یَعْقُوبَ مَا تَعْنِی بِأَهْلِ العقد؟ قَالَ: الْأُمَرَاء. رَوَاهُ النَّسَائِیّ([12]).

1116- (11) قیس بن عباده س گوید: در حالی که در مسجد و در صف نخست بودم، ناگهان مردی مرا از پشت سرم به شدّت به بیرون صف کشید که در نتیجه، مرا به کناری نهاد و خود در جایگاهم (در صف نماز) ایستاد؛ سوگند به خدا! (از شدّت ناراحتی) چیزی از نمازم را نمی‌فهمیدم؛ چون آن فرد، نمازش را به پایان رساند، متوجه شدم که وی، اُبّی بن کعب س (یکی از یاران با وفای پیامبر ج و بزرگان صحابه) است.

ابّی بن کعب س گفت: ای جوان! خداوند تو را اندوهگین و ناراحت نسازد! به راستی این (کاری که من با تو انجام دادم و تو را از صف نخست نماز بیرون کشیدم)، از زمره‌ی سفارش‌ها و توصیه‌های پیامبر ج به ما است که باید (به هنگام نماز، ما بزرگان و خردمندان و بالغان،) نزدیک پیامبر ج (یا دیگر ائمه و پیشنمازان) بایستیم.

آن گاه رو به قبله کرد و سه بار گفت: سوگند به پروردگار کعبه! که «اهل العقد» (امیران و حاکمان) هلاک گردیدند.

سپس گفت: به خدا سوگند! من بر امیران و حاکمان، غم واندوه نمی‌خورم، بلکه به حال کسانی غم و اندوه می‌خورم که امیران و حاکمان، آنان را گمراه ساخته‌اند.

قیس بن عباده س گوید: خطاب به ابّی بن کعب س گفتم: ای ابویعقوب! منظور تو از «اهل العقد» چه کسانی است؟ وی در پاسخ گفت: امیران و حاکمان.

 [این حدیث را نسایی روایت کرده است].

شرح: «بینا»: ظرف زمان و متضمّن معنای مفاجات است؛ ناگاه؛ ناگهان؛ در حالی که.

«جَبَذَنی»: مرا به سوی خود کشید. «جبذةً»: کشیدن سخت؛ به شدت کشیدن.

«فنحّانی»: مرا به کناره نهاد؛ مرا کنار گذاشت؛ مرا از صف خارج کرد؛ مرا جابه‌جا نمود.

«ما عقلت صلاتی»: به خاطر کاری که با من کرده بود و مرا از صف نماز بیرون کشیده بود و در جایگاهم قرار گرفته بود، از نمازم چیزی را نفهمیدم؛ یعنی ندانستم که چه بخوانم و یا چه خوانده‌ام؟

«لایسوءک الله»: خداوند، تو را به خاطر کاری که با تو کردم و تو را از صف اول نماز بیرون کشیدم و در جایگاهت قرار گرفتم، ناراحت و غمگین و اندوهگین و پریشان نکند.

«عَهْدٌ من النبیّ ج»: سفارش و توصیه‌ی پیامبر ج است؛ زیرا پیامبر ج فرموده بودند: «لیلینی منکم اولوا الاحلام والنُّهی؛ ثم الذین یلونهم، ثم الذین یلونهم، ثم الذین یلونهم» (مسلم)؛ «باید عاقلان و بالغان شما، پشت سر من قرار بگیرند؛ آن گاه کسانی که باید در پی آنان بایستند (کودکان) و سپس کسانی که باید در پی آنان، قرار بگیرند (زنان)».

«ان نلیه»: به هنگام نماز، ما بزرگان و خردمندان و بالغان، نزدیک پیامبر ج (یا نزدیک دیگر ائمه و پیشنمازان) بایستیم؛ از این رو، چون تو از «اولوا الاحلام» و خردمندان و بزرگان نبودی، تو را به عقب راندم و خود به نزدیک امام ایستادم.

«آسی»: غم و اندوه می‌خورم.

«من اضلّوا»: کسانی که حاکمانِ دیکتاتور و خودکامه و امیران مُستبد و ستمگر، آنان را گمراه کرده‌اند و آنان نیز از ایشان پیروی و اتّباع نموده‌اند.

«ابویعقوب»: کنیه‌ی ابّی بن کعب س است.

«الامراء»: امیران؛ حاکمان؛ رهبران؛ سروران.




[1]- بخاری 2/190 ح 697؛ مسلم 531 ح (192-763)؛ ابوداود 1/470 ح 610؛ ترمذی 1/451 ح 232؛ نسایی 2/104 ح 842؛ ابن ماجه 1/312 ح 973؛ دارمی 1/319 ح 1244؛ و مسند احمد 1/249.

[2]- زاد العماد، ج 1، ص 29.

[3]- مسلم 1/525 ح (181-763).

[4]- بخاری 2/212 ح 727.

[5]- نسایی 2/86 ح 803.

[6]- بخاری 2/267 ح 783.

[7]- ترمذی 1/452 ح 233.

[8]- ابوداود 1/399 ح 598.

[9]- بخاری 2/397 ح 917؛ مسلم 1/386 ح (44-544)؛ و نسایی 2/57 ح 739.

[10]- ابوداود 1/671 ح 1116.

[11]- ابوداود 1/437 ح 677.

[12]- نسایی 2/88 ح 808؛ و مسند احمد 5/140.

راست کردن صف‌های نماز و برابر و پیوسته کردن آن‌ها به نحوی که فاصله‌ای در بین افراد نباشد


فصل اول

1085 - [1] (صَحِیح)

عَن النُّعْمَانِ بْنِ بَشِیرٍ قَالَ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یُسَوِّی صُفُوفَنَا حَتَّى کَأَنَّمَا یُسَوِّی بِهَا الْقِدَاحَ حَتَّى رَأَى أَنَّا قَدْ عَقَلْنَا عَنْهُ ثُمَّ خَرَجَ یَوْمًا فَقَامَ حَتَّى کَادَ أَنْ یُکَبِّرَ فَرَأَى رَجُلًا بَادِیًا صَدْرُهُ مِنَ الصَّفِّ فَقَالَ: «عِبَادَ الـلّٰهِ لَتُسَوُّنَّ صُفُوفَکُمْ أَوْ لَیُخَالِفَنَّ اللهُ بَیْنَ وُجُوهِکُمْ». رَوَاهُ مُسلم([1]).

1085- (1) نعمان بن بشیر س گوید: رسول خدا ج صف‌های ما را همچون چوب‌های تیر، راست و برابر می‌کردند تا زمانی که می‌دیدند مقصودشان را فهمیده‌ایم؛ آن‌گاه روزی بیرون آمدند (و به نماز) ایستادند و در آستانه‌ی آن بود که تکبیرة الاحرام گویند که به ناگاه ملاحظه کردند که شخصی، سینه‌اش را از صف پیش انداخته است؛ در اینجا بود که فرمودند:

«ای بندگان خدا! یا صف‌هایتان را راست کنید و یا این که خداوند بین شما، اختلاف و تفرقه می‌اندازد».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «یسوّی»: هم سطح می‌کرد؛ صاف وهموار و تراز و یکنواخت و راست و برابر می‌نمود؛ مرتب و منظّم می‌کرد.

«القِداح»: با کسر قاف: چوب ساییده شده‌ی تیر است؛ و واحد آن «قِدح» با کسر قاف است؛ یعنی صف‌های نماز ما را به حدّی راست و صاف می‌کرد که انگار با آن‌ها تیر راست می‌کرد.

«حتّی رأی انّا قد عقلنا عنه»: پیامبر ج به صاف کردن صف‌ها چنان ادامه می‌داد تا این که یقین کرد که ما راست کردن صف‌ها را یاد گرفته‌ایم و مقصود ایشان را در این مورد فهمیده‌ایم.

«کاد»: نزدیک بود. این فعل از افعال مقاربه است که مبتدا را به عنوان اسم خود رفع و خبر را به عنوان خبر خود نصب می‌دهد؛ و گاهی به معنای «خواست» به کار می‌رود؛ مانند: «اکاد اُخفیها»: می‌خواهم آن را پنهان کنم. امّا در متن حدیث، «کاد» یکی از افعال مقاربه و به معنای «نزدیک بود» می‌باشد.

«بادیاً صدره من الصف»: سینه‌اش را از صف نماز، پیش انداخته بود و در صف نماز، بی‌نظمی را ایجاد کرده بود.

«لیخالفنّ الله بین وجوهکم»: این عبارت را به دو گونه می‌توان ترجمه کرد:

خداوند بلندمرتبه، بین شما اختلاف و تفرقه می‌اندازد.

خداوند بلندمرتبه، صورت‌های شما را دگرگون خواهد کرد و آن‌ها را از حالت واقعی خود تغییرمی‌دهد و چهره‌هایتان را مسخ می‌کند.

در تأیید هردو مفهوم، روایاتی وجود دارد؛ چنان که در «ابوداود» روایتی با این الفاظ وجود دارد: «او لیخالفنّ الله بین قلوبکم».

و مفهوم دوم را نیز روایت «مسند احمد بن حنبل» تأیید می‌کند؛ آنجا که به جای «مخالفت»، واژه‌ی «طمس» (مسخ) به کار رفته است.

«لتسونّ صفوفکم»: علماء و صاحب‌نظران فقهی، اتفاق‌نظر دارند که در میان سنّت‌های نماز، «تسویة» (برابر کردن صف‌ها) بیش از سایر سنّت‌های نماز، مورد تأکید قرار گرفته است؛ تا جایی که عدّه‌ای از آنان، آن را واجب می‌دانند؛ البته جمهور بر این باورند که برابر کردن صف، از شرایط نماز نیست؛ از این رو، بدون آن، نماز ادا می‌گردد؛ و فقط از دیدگاه علامه ابن حزم ظاهری، در صورت عدم برابری صفوف نماز، نماز فاسد خواهد شد؛ و پرواضح است که دیدگاه وی، در این مورد، شاذّ و نادر است.

به هر حال؛ اسلام، جماعت و اتّحاد و نظم و ترتیب را دوست دارد و از تنهایی و بریدگی و بی‌نظمی، متنفّر می‌باشد؛ و نماز جماعت نیز، یکی از راه‌هایی است که اسلام، فرزندان خویش را در راستای چنین مفاهیم ارزنده و بایسته‌ای، آموزش می‌دهد.

به‌همین دلیل، پیامبر گرامی اسلام ج، قبل از تکبیرة الاحرام، نگاهی به نمازگزاران می‌انداخت و می‌فرمود:

«تَراصُّوا واعْتَدِلُوا» (صحیح بخاری و صحیح مسلم)؛ «به هم متّصل و فشرده شوید».

یا می‌فرمود: «سَوُّوا صفوفکم فانّ تسویة الصفوف من تمام الصلوة» (احمد، ابوداود و نسایی)؛ «صفوف خود را راست و هماهنگ کنید؛ زیرا هماهنگی صفوف، مُتمّم و کامل‌کننده‌ی نماز است».

و یا می‌فرمود: «لاتختلفوا فتختلف قلوبکم» (ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه)؛ «ناهماهنگ نایستید تا دل‌های شما ناهماهنگ نشود».

و یا می‌فرمود: «لَتُسَوُّنَّ صفوفکم او لیخالفنّ الله بین وجوهکم» (احمد)؛ «صف‌های خود را برابر و هماهنگ کنید وگرنه خداوند بین شما اختلاف و تفرقه می‌اندازد».

با این احادیث صحیح، معلوم گردید که تشکیل جماعت برای ادای نماز، به عنوان یک نماد قوی برای پیاده کردن مبادی اجتماعی اسلام، در نظم و ترتیب و اعتدال و هماهنگی صفوف و یک سویی امّت اسلامی، تلقّی می‌شود و صفوف جماعت، آیینه‌ای است که معانی و افکار و پایبندهای جامعه‌ی اسلامی را منعکس می‌سازد.

1086 - [2] (صَحِیح)

وَعَن أنس قَالَ: أُقِیمَتِ الصَّلَاةُ فَأَقْبَلَ عَلَیْنَا رَسُولُ الـلّٰهِ ج بِوَجْهِهِ فَقَالَ: «أَقِیمُوا صُفُوفَکُمْ وَتَرَاصُّوا فَإِنِّی أَرَاکُمْ مِنْ وَرَاءِ ظَهْرِی». رَوَاهُ الْبُخَارِیُّ. وَفِی الْـمُتَّفَقِ عَلَیْهِ قَالَ: «أَتِمُّوا الصُّفُوف فَإِنِّی أَرَاکُم من وَرَاء ظَهْری»([2]).

1086- (2) انس س گوید: نماز جماعت برپا شد؛ آن‌گاه رسول خدا ج متوجه ما شدند و رو به ما کردند و فرمودند: «صف‌هایتان را راست کنید و پیوسته سازید؛ زیرا من از پشت سر خویش، شما را می‌بینیم».

[این حدیث را بخاری روایت کرده است؛ و در حدیثی که بخاری و مسلم به روایت آن پرداخته‌اند، چنین وارد شده است که پیامبر ج فرمودند]:

«صف‌های نماز را راست و هماهنگ و برابر و یکنواخت کنید؛ من شما را از پشت سر می‌بینم».

شرح: «اقیمت الصلوة»: برای نماز جماعت، اقامه گفته شد؛ نماز با گفتن اقامه‌ی مؤذّن، برپا شد.

«اقیموا»: راست و یکنواخت کنید؛ برابر و صاف کنید؛ پیوسته و منظّم نمایید؛ صف‌ها را تکمیل و برابر و پیوسته کنید به نحوی که فاصله‌ای در بین آن‌ها نباشد.

«تراصّوا»: صف‌های نماز را پیوسته دارید.

«اتمّوا»: صف را کامل کنید و فاصله‌ای در بین آن‌ها قرار ندهید.

1087 - [3] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «سَوُّوا صُفُوفَکُمْ فَإِنَّ تَسْوِیَةَ الصُّفُوفِ من إِقَامَة الصَّلَاة». إِلَّا أَنَّ عِنْدَ مُسْلِمٍ: «مِنْ تَمَامِ الصَّلَاةِ»([3]).

1087- (3) انس س گوید: پیامبر ج فرمودند: «صف‌هایتان را (در نماز)، راست و هماهنگ و برابر و پیوسته کنید؛ زیرا راست کردن صف‌ها، از برپا داشتن نماز است».

[این حدیث، مورد اتفاق امام بخاری و امام مسلم است و هردو به روایت آن پرداخته‌اند؛ و در روایت مسلم آمده است]:

«چون راست کردن صف‌ها، (بخشی) از تکمیل کردن نماز است».

شرح: «سوّوا»: راست و یکنواخت کنید؛ برابر و صاف نمایید؛ پیوسته و منظم کنید؛ صف‌ها را کامل کنید و فاصله در بین آن‌ها قرار ندهید.

«اقامة الصلوة»: این عبارت را به دو گونه می‌توان تفسیر کرد:

راست کردن صف‌ها، بخشی از تکمیل کردن نماز است؛ یعنی راست کردن صف‌ها نیز بخشی از تکمیل‌کننده‌های نماز است.

راست کردن صف‌ها، از زمره‌ی «اقامه‌ی نماز» است؛ آنجا که خداوند می‌فرماید: ﴿وَأَقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ... [البقرة: 43]؛ «نماز را برپای دارید».

مفسّران گفته‌اند: تعبیر به «اقیموا»، اشاره به آن است که نماز شما تنها اذکار و اوراد نباشد بلکه آن را به طور کامل به پا دارید که مهمترین رکن آن، توجه قلبی و حضور دل در پیشگاه خدا و تأثیر نماز در روح و جان آدمی و برابر کردن صف‌ها است.

به هر حال، نماز کامل، آن است که اندام‌های بدن از حرکت باز ایستند؛ صف‌های نماز، تکمیل و راست گردد؛ نمازگزار به وسیله‌ی بازی با اندام، غافل نماند و روباه‌آسا به این طرف و آن طرف نگاه نکند؛ و همچون خروس نوک نزند و خیلی تند و سریع، به رکوع و سجده نپردازد؛ بلکه همان‌گونه که خداوند بلندمرتبه تشریع فرموده است، نماز را با تمامی ارکان و حدّ و حدودش ادا نماید.

بنابراین، لازم است، مسلمان نمازگزار توجه داشته باشد که در نماز با خداوند بلندمرتبه به گفتگو می‌پردازد؛ و باید در هر حرکتی از حرکات نماز و در هر وقتی از اوقات آن و در هر رکنی از ارکان آن، حضور قلب داشته باشد؛ از این رو، نمازگزارانی که تمامی همّ و قصد آنان، این باشد که از نماز فارغ شوند و از آن، رهایی یابند و آن را بار سنگینی بر دوش خود احساس می‌کنند و ارکان و حدّ و حدود آن را مراعات نمی‌کنند و صف‌های نماز را کامل و پیوسته و راست و یکنواخت و صاف و منظم نمی‌کنند، این‌گونه نماز خواندن، مورد قبول درگاه خداوند بلندمرتبه نخواهد بود.

1088 - [4] (صَحِیح)

وَعَنْ أَبِی مَسْعُودٍ الْأَنْصَارِیِّ قَالَ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یَمْسَحُ مَنَاکِبَنَا فِی الصَّلَاةِ وَیَقُولُ: «اسْتَوُوا وَلَا تَخْتَلِفُوا فَتَخْتَلِفَ قُلُوبکُمْ لیلینی مِنْکُم أولُوا الْأَحْلَامِ وَالنُّهَى ثُمَّ الَّذِینَ یَلُونَهُمْ ثُمَّ الَّذِینَ یَلُونَهُمْ». قَالَ أَبُو مَسْعُودٍ: فَأَنْتُمُ الْیَوْمَ أَشَدُّ اخْتِلَافا. رَوَاهُ مُسلم([4]).

1088 (4) ابومسعود انصاری س گوید: رسول خدا ج بر شانه‌های ما در نماز دست می‌کشیدند و می‌فرمودند: «راست بایستید و پس و پیش نایستید که در این صورت، دل‌هایتان از همدیگر جدا (و دچار اختلاف و چند دستگی) می‌شوید. باید عاقلان و بالغان پشت سر من قرار گیرند؛ آن‌گاه کسانی که باید در پی آنان بایستند (کودکان)؛ سپس کسانی که باید در پی آنان قرار گیرند (زنان)؛ (یا صاحبان خرد و اندیشه، پشت سر و نزدیک من قرار گیرند؛ سپس کسانی که در خرد و اندیشه بعد از آنان قرار دارند و بعد هم، کسانی که در خرد و اندیشه، بعد از گروه دوم قرار دارند)».

و در پایان ابومسعود انصاری س گفت: شما امروز، زیاد اختلاف دارید؛ (چون صف‌هایتان را راست و برابر نمی‌گیرید).

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «یمسح منا کبنا»: یعنی رسول خدا ج به هنگام برپایی نماز جماعت، و به منظور برابر کردن صف‌های نماز، بر شانه‌های ما دست می‌کشید و آن‌ها را با یکدیگر برابر و یکسان می‌کرد.

«لیلینی»: کسانی باید به من نزدیک بایستند که...

«اولوا الاحلام»: اَحلام جمع «حلم»: خردمندی؛ عقل؛ بردباری؛ و ضد «سفه»: کم خردی و کم عقلی است. خداوند می‌فرماید: ﴿أَمۡ تَأۡمُرُهُمۡ أَحۡلَٰمُهُم بِهَٰذَآ [الطور: 32]؛ «آنان را خردمندانشان به این کار فرمان می‌دهند».

«النُّهی»: جمع «نهیة»: عقل؛ خرد. این واژه در اصل به معنی «جلوگیری، بازداشت و قدغن» است؛ و چون عقل و خرد، انسان را از کارهای زشت و قبیح بازمی‌دارد و از انجام بزهکاری‌ها جلوگیری می‌کند، بدان «نهیة» می‌گویند.

در این حدیث، علاوه، از مطرح کردن برابر نمودن صف‌های نماز، پیامبر ج به مسلمانان تذکّر دیگری را نیز بیان داشته‌اند؛ و آن، این که: کسانی به من نزدیک بایستند که در عقل و دانش، بر دیگران، تفوّق و برتری دارند؛ سپس بعد از آن‌ها، کسانی بایستند که در خرد و اندیشه، بعد از آنان قرار دارند؛ و آن‌گاه بعد از آن‌ها، کسانی که در خرد و اندیشه پس از گروه دوم قرار دارند، بایستند.

و پرواضح است که این ترتیب، طبیعی نیز می‌نماید و مصلحت تعلیم و تربیت نیز همین را اقتضا می‌کند که افراد ممتاز و با صلاحیت، برحسب رتبه و پایه‌ی خود، پشت سر امام قرار بگیرند.

به هر حال، رسول خدا ج از نمازگزاران می‌خواهد تا صاحبان خرد و بصیرت، به ایشان نزدیک بایستند؛ این امر، دارای حکمت‌های فراوانی است که برخی از آن‌ها، عبارتند از:

در صورت نیاز به «استخلاف» (جایگزین شدن امام)، بلافاصله می‌توان از افراد شایسته و بایسته برای امامت استفاده کرد و آن‌ها را برای پیشنمازی، به جلو انداخت.

در صورت نسیان و فراموشی و سهو و اشتباه و... تذکّر امام به شیوه‌ای درست، انجام می‌پذیرد.

نماز آن حضرت ج را به خوبی مشاهده کنند و آن را به دیگران ابلاغ نمایند.

و از آن جایی که امروز نیز، دو سبب اول، یافته می‌شوند، باز هم این حکم، همچنان به قوّت خود باقی است.

«و انتم الیوم اشدّ اختلافاً»: از این بخش از حدیث، معلوم می‌شود که تشکیل جماعت برای ادای نماز و راست کردن صف‌های نماز، به عنوان یک نماد قوی و نیرومند برای پیاده کردن مبادی اجتماعی اسلام، در نظم و ترتیب و اعتدال و هماهنگی صفوف و یک سویی امّت اسلامی تلقّی می‌شود؛ و صفوف جماعت، آیینه‌ای است که معانی و افکار و پایبندی‌های جامعه‌ی اسلامی را منعکس می‌سازد.

با توجه به موارد فوق، اگر اسلام، نماز خواندن به تنهایی پشت صف جماعت را مورد نکوهش قرار داده و اختلاف صفوف را علّت اختلاف و پراکندگی نمازگزاران می‌داند، جای هیچ‌گونه شگفتی نیست؛ زیرا چنین حالتی، خروج از جماعت و اتّحاد و نظم و ترتیب است؛ و پیامبر ج نیز می‌فرماید:

«انّ الشیطان ذئب الانسان کذئب الغنم؛ یأخذ الشاة القاصیة الناحیة» (احمد)

«شیطان، گرگ انسان‌ها است؛ همان‌طور که گرگ، گوسفند دور افتاده و جدا شده از صاحبش را به دام می‌اندازد».

و ابومسعود انصاری س نیز با گفتن «و انتم الیوم اشدّ اختلافاً»، می‌خواهد این را به مردم بفهماند که یکی از اسباب اختلاف و درگیری و کشمکش و ستیزه‌ی شما با یکدیگر، در راست نکردن صفوف نماز است. و تهدید به پیدایش اختلاف و تفرقه، در صورت برابر و راست نکردن صف‌ها و بی‌توجّهی و بی‌اعتنایی در آن، در احادیث بی‌شماری ذکر شده است و بدون تردید، میان این تخلّف و کیفر آن، مناسبت خاصّی وجود دارد؛ و جای بسی تأسّف است که همانند بسیاری از مسایل دیگر، در این مورد نیز از ناحیه‌ی نمازگزاران مسلمان، کوتاهی و بی‌توجهی - جنبه‌ی عمومیت - پیدا کرده است.

1089 - [5] (صَحِیح)

وَعَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لِیَلِنِی مِنْکُمْ أُولُو الْأَحْلَامِ وَالنُّهَى ثُمَّ الَّذِینَ یَلُونَهُمْ ثَلَاثًا وَإِیَّاکُم وهیشات الْأَسْوَاق». رَوَاهُ مُسلم([5]).

1089- (5) عبدالله بن مسعود س گوید: پیامبر ج فرمودند: «(در نماز،) باید از میان شما، صاحبان خرد و اندیشه، پشت سر و نزدیک من قرار گیرند؛ سپس کسانی که در خرد و اندیشه بعد از آنان قرار دارند و بعد هم، کسانی که در خرد و اندیشه، بعد از گروه دوم قرار دارند؛ و از درهم آمیختگی (همچنان که) در بازار، درهم آمیخته از هر نوع هستید، (در نماز) بپرهیزید».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «ایاکم»: مبادا که؛ نکند که؛ بر شما باد؛ بپرهیزید؛ اجتناب کنید؛ خودداری کنید.

«هیشات»: جمع «هوشة» یا «هیشة» است؛ و برای این واژه، این معانی به کار رفته است: «فتنه؛ اضطراب؛ پریشانی؛ درهم آمیختگی؛ گروه در هم آمیخته از هر نوع؛ آشوب؛ غوغا؛ حوادث ناگوار و پیشامدهای شب».

و با توجه به معنای لغوی آن، جمله‌ی «ایّاکم وهیشات الاسواق» را به چند گونه می‌توان ترجمه و تشریح کرد:

این فراز با جملات پیشین، هیچ‌گونه ارتباطی ندارد؛ بلکه یک جمله‌ی مستقل می‌باشد که در آن از رفت و آمد زیاد به بازار نهی شده است.

از بلند کردن صداها در مساجد و ایجاد آشوب و بلوا بپرهیزید؛ همچنان که صداها و آوازهایتان را در بازارها بلند می‌کنید.

همچنان که در بازارها، مردان بالغ با بچه‌ها و زنان با مردان در هم آمیخته‌اند، نباید در نماز چنین باشید؛ بلکه در نماز، باید عاقلان و بالغان، پشت سر من قرار گیرند؛ آن‌گاه کسانی که باید در پی آن بایستند (کودکان)؛ و سپس کسانی که باید در پی آنان قرار گیرند؛ (یعنی زنان).

پس مفهوم حدیث، در این صورت چنین می‌شود که چنان نباشید که به هنگام نماز، عاقلان و بالغان از غیرشان، و کودکان و زنان از غیرشان جدا و تفکیک نشوند؛ بلکه نخست مردان، بعد کودکان و در آخر، زنان، صف ببندند.

اگر مشغول شدن به کارهای بازار، شما را از آمدن به جماعت و قرار گرفتن در صف اول، مانع می‌شود، در آن صورت، از آن بپرهیزید و خویشتن را به مسجد و نماز جماعت برسانید و با من در صف اول قرار بگیرید.

یا از گزاردن نماز در بازارها و اماکنی که اسباب دلمشغولی شما را فراهم می‌آورد، بپرهیزید؛ یعنی از نمازگزاردن در بازار و جاهایی که- به خاطر آوازها و صداهای بی‌شمار - مانع حضور قلب و خشوع و خضوع می‌گردد، بپرهیزید.

و در اینجا، معنای دوم، مناسب‌تر و بایسته‌تر می‌نماید.

1090 - [6] (صَحِیح)

وَعَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْـخُدْرِیِّ قَالَ: رَأَى رَسُولَ الـلّٰهِ ج فِی أَصْحَابِهِ تَأَخُّرًا فَقَالَ لَهُمْ: «تَقَدَّمُوا وَأْتَمُّوا بِی وَلْیَأْتَمَّ بِکُمْ مَنْ بَعْدَکُمْ لَا یَزَالُ قَوْمٌ یَتَأَخَّرُونَ حَتَّى یؤخرهم الله». رَوَاهُ مُسلم([6]).

1090- (6) ابوسعید خدری س گوید: رسول خدا ج (برخی از) یاران خویش را دیدند که عقب ایستاده‌اند؛ از این رو، خطاب به آنان فرمودند: «پیش آیید و به من اقتدا کنید؛ کسانی که در پس شما هستند می‌باید به شما اقتدا کنند؛ گروهی پیوسته خود را به عقب می‌کشانند تا این که خداوند بلندمرتبه، آنان را به عقب اندازد».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «تأخّراً»: عقب افتادگی و واپس شدن در صف نماز؛ یا در فراگرفتن علم و دانش.

«ائتمّوا بی»: به من اقتدا کنید و تأسّی ورزید؛ یعنی کارهایی را انجام دهید که من انجام می‌دهم.

«لایزال»: پیوسته؛ همواره؛ همیشه.

«یتأخّرون»: خود را از صف نماز عقب می‌کشند؛ یا خود را از کارهای نیکو به عقب می‌کشند؛ یا خویشتن را از فراگرفتن علم، به عقب می‌کشند؛ یا خود را از فراچنگ آوردن فضایل و دوری گزیدن از رذایل، به عقب می‌اندازند.

«یؤخّرهم الله»: خداوند، آنان را از داخل شدن به بهشت، عقب می‌اندازد؛ یا آن‌ها را از رحمت و فضل بی‌کرانش، عقب می‌راند؛ یا آنان را از درجات و مقام‌های والا، به عقب می‌اندازد؛ یا آن‌ها را از فراگیری علم و دانش، محروم می‌گرداند؛ و یا...

1091 - [7] (صَحِیح)

وَعَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ قَالَ: خَرَجَ عَلَیْنَا رَسُولُ الـلّٰهِ ج فَرَآنَا حلقا فَقَالَ: «مَالِی أَرَاکُمْ عِزِینَ»؟ ثُمَّ خَرَجَ عَلَیْنَا فَقَالَ: «أَلَا تَصُفُّونَ کَمَا تَصُفُّ الْـمَلَائِکَةُ عِنْدَ رَبِّهَا؟» فَقُلْنَا: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ وَکَیْفَ تَصُفُّ الْـمَلَائِکَةُ عِنْدَ رَبِّهَا؟ قَالَ: «یُتِمُّونَ الصُّفُوفَ الْأُولَى وَیَتَرَاصُّونَ فِی الصَّفّ». رَوَاهُ مُسلم([7]).

1091- (7) جابر بن سمرة س گوید: (روزی) پیامبر خدا ج به نزد ما آمدند و (هر صف از) ما را دیدند که به شکل حلقه، نشسته‌اند؛ از این رو، فرمودند: «چرا شما را، گروه گروه و دسته‌های پراکنده می‌بینم»؟ آن‌گاه (روزی دیگر،) به نزد ما آمدند و فرمودند: «چرا آن‌گونه که فرشتگان به نزد پروردگارشان به صف می‌ایستند، صف نمی‌بندید»؟.

عرض کردیم: ای فرستاده‌ی خدا! فرشتگان چگونه به نزد پروردگارشان به صف می‌ایستند؟! آن حضرت ج فرمودند: «صف‌های نخستین را تکمیل و پر می‌کنند و صف‌ها را پیوسته می‌دارند (چنان که فاصله‌ای بین افراد نباشد)».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «حَلَقاً»: حَلَق، جمع «حلقة»: انجمن و جماعتی که دور هم قرار گیرند؛ یعنی صحابه به صورت دایره نشسته و دور هم قرار گرفته بودند.

«عزین»: گروه گروه؛ دسته‌های پراکنده؛ مردمانی که دسته دسته در راست و چپ، حلقه می‌زنند. مفرد آن، «عزة» از ماده‌ی «عزو» است.

«کما»: چنان که؛ مانند این که؛ مثل این که؛ همچنان که؛ همچون که.

1092 - [8] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «خَیْرُ صُفُوفِ الرِّجَالِ أَوَّلُهَا وَشَرُّهَا آخِرُهَا وَخَیْرُ صُفُوفِ النِّسَاءِ آخِرُهَا وشرها أَولهَا». رَوَاهُ مُسلم([8]).

1092- (8) ابوهریره س گوید: پیامبر خدا ج فرمودند: «بهترین صف‌های مردان، نخستین صفوف و بدترینشان، آخرین صفوف است؛ و بهترین صف‌های زنان، آخرین آن‌ها و بدترین آن‌ها، نخستین صفوف هستند».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «خیر»: اسم تفصیل است برخلاف قیاس؛ بهتر؛ بهترین؛ نیکتر. و در اینجا مراد «بافضیلت‌ترین» است.

«خیر صفوف الرجال اوّلها»: بهترین و بافضیلت‌ترین صفوف مردان، صف اول است؛ چون به امام نزدیک‌تر و از زنان، دورتر است؛ و بدترین آنان، صف آخر است؛ زیرا از امام، دورتر و به زنان، نزدیکتر است.

«و خیر صفوف النساء آخرها»: بهترین صفوف زنان، صف آخر است؛ چون از مردان دورتراند؛ و بدترین صفوف زنان، صف اول است؛ زیرا به مردان نزدیکتراند.

به هر حال، برای تکمیل کردن صف نماز، باید صف‌ها راست و برابر گردد و نباید هیچ کسی از خط صف‌ها جلوتر یا عقب‌تر بایستد؛ و نخست باید صف اول تکمیل شود و پس از آن، صف دوم و بعد از آن، صف سوم و الی آخر...

و صاحبان علم و دانش و بزرگان و خبرگان، سعی کنند در صف اول، پشت سر امام قرار گیرند؛ کودکان در صف آخر قرار بگیرند و اگر زنان در نماز جماعت شرکت داشتند، آخرین صف، مربوط به آن‌ها است؛ و امام از همه جلوتر و در وسط صف‌ها بایستد.

و پرواضح است که منظور از این نظم و ترتیب، تکمیل جماعت و تنظیم آن به نحو شایسته و بایسته و مؤثر قرار دادن آن است.


فصل دوم

1093 - [9] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ أَنَسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «رُصُّوا صُفُوفَکُمْ وَقَارِبُوا بَیْنَهَا وَحَاذُوا بِالْأَعْنَاقِ فَوَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ إِنِّی لَأَرَى الشَّیْطَانَ یَدْخُلُ مِنْ خَلَلِ الصَّفِّ کَأَنَّهَا الْـحَذَفُ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([9]).

1093- (9) انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «صف‌هایتان را پیوسته دارید (تا آنجا که فاصله‌ای بین افراد نباشد) و آن‌ها را به هم نزدیک کنید (چنان که فاصله‌ی بین دو صف، از هم زیاد نباشد؛) و گردن‌ها را برابر سازید (تا هنگام ایستادن در صف، پس و پیش نباشید؛) سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست که من می‌بینم شیطان از فاصله‌ی صف‌ها وارد می‌شود؛ گویی «حَذَف» (گوسفند سیاه کوچکی که در یمن پرورش داده می‌شود) است».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «رُصُّوا»: صف‌های خویش را پیوسته دارید و فشرده کنید و فاصله‌ها را پر نمایید.

«قاربوا بینها»: صف را به هم نزدیک نمایید؛ یعنی نباید فاصله‌ی بین دو صف، از هم زیاد باشد.

«حاذوا بالاعناق»: گردن‌های خویش را در یک راستا قرار دهید؛ گردن‌های خود را برابر و یکنواخت سازید تا به هنگام ایستادن در صف، پس و پیش و یا جلوتر و عقب‌تر از صف نباشید.

«خلل الصف»: جاهای خالی صف؛ فاصله‌ی صف؛ شکاف صف.

«الحَذَف»: گوسفند سیاه کوچکی که در سرزمین یمن، پرورش داده می‌شود.

به هر حال، هرگاه نماز، با جماعت گزارده شد، نخست مردم، صف اول را کامل کنند و صف‌ها را پیوسته نمایند و آن‌ها را به هم نزدیک کنند و گردن‌ها را برابر سازند؛ سپس صف دوم و بعد، صف سوم را مرتّب نمایند؛ و تا زمانی که داخل صف، جای خالی باشد، خارج از صف، نایستند؛ و بدین ترتیب است که صف‌های جلویی تکمیل می‌شوند و افراد باقی‌مانده، در صف دیگر قرار می‌گیرند.

و از احادیث پیشین، این نیز دانسته شد که روش صحیح و مسنون، آن است که صف نخست، برای مردان است و صف پس از آن، از آن کودکان؛ و اگر زنان نیز در جماعت شرکت داشتند، صف آن‌ها، پشت سر کودکان خواهد بود.

1094 - [10] (صَحِیحٌ)

وَعَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «أَتِمُّوا الصَّفَّ الْـمُقَدَّمَ ثُمَّ الَّذِی یَلِیهِ فَمَا کَانَ مِنْ نَقْصٍ فَلْیَکُنْ فِی الصَّفّ الْـمُؤخر». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([10]).

1094- (10) انس بن مالک س گوید: پیامبر گرامی اسلام ج فرمودند: «(نخست) صف پیشین، (یعنی صف اول) را تکمیل کنید؛ آن گاه صف‌های بعدی را تکمیل نمایید؛ و اگر چنانچه کاستی‌ای در تعداد باشد، باید در صف آخر باشد؛ (یعنی هرگاه نماز جماعت، برپا گردید، نخست نمازگزاران، صف اول را تکمیل کنند؛ سپس صف دوم و بعد صف سوم را؛ و تا زمانی که داخل صف، جای خالی باشد، خارج از صف، نایستند؛ و در نتیجه، بدین ترتیب است که صف‌های جلویی تکمیل می‌شوند و نمازگزارانِ باقی‌مانده، در صف آخر قرار می‌گیرند)».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

1095 - [11] (ضَعِیف)

وَعَنِ الْبَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ قَالَ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یَقُولُ: «إِنَّ اللهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى الَّذِینَ یَلُونَ الصُّفُوفَ الْأُولَى وَمَا مِنْ خُطْوَةٍ أَحَبُّ إِلَى الـلّٰهِ من خطْوَة یمشیها یصل العَبْد بهَا صفا». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([11]).

1095- (11) براء بن عازب س گوید: رسول خدا ج پیوسته می‌فرمودند: «بی‌گمان خداوند و فرشتگانش بر کسانی که به صف‌های نخست نماز نزدیک‌اند، (یعنی بر نمازگزارانی که در صف‌های نخست قرار دارند،) درود و رحمت می‌فرستند؛ و به نزد خداوند بلندمرتبه، هیچ گامی پسندیده‌تر و بهتر از آن گامی نیست که بنده آن را برای تکمیل کردن و راست نمودن صف نماز برمی‌دارد».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

1096 - [12] (حَسَنٌ)

وَعَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِن اللهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى مَیَامِنِ الصُّفُوفِ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([12]).

1096- (12) عایشهلگوید: رسول خدا ج فرمودند: «به راستی خداوند و فرشتگانش بر کسانی که در جانب راست صف‌ها هستند، درود و رحمت می‌فرستند».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: «صلات» و «صلوات» که جمع آن است، هرگاه به خدا نسبت داده شوند، به معنی «فرستادن رحمت» است؛ و هرگاه به فرشتگان و مؤمنان، منسوب گردد، به معنی «طلب رحمت» می‌باشد.

و شاید منظور از «صلوات» در اینجا، انواع تکریم‌ها و پیروزی‌ها و ترفیع مقام و جایگاه به نزد خدا و بندگان باشد؛ و پرواضح است که «صلوات»، مفهوم وسیعی دارد که هم این امور و هم سایر رحمت‌ها و نعمت‌های الهی را شامل می‌شود.

و تعبیر به «یصَلّون»، به صورت فعل مضارع، دلیل بر استمرار است؛ یعنی پیوسته خداوند و فرشتگان، رحمت و درود بر کسانی که در جانب راست صف‌ها قرار دارند؛ نثار می‌کنند؛ رحمت و درودی پیوسته و جاودانی.

به هر حال، از این حدیث و احادیثی دیگر، معلوم می‌شود که کسانی که در جانب راست صف‌ها و در صف اول نماز قرار دارند، مستحق رحمت‌های خاص خداوند و دعا و استغفار فرشتگان الهی قرار می‌گیرند؛ شاید از نظر ما، بین صف اول و دوم نماز، فاصله‌ی به ظاهر اندکی وجود داشته باشد، ولی به نزد خداوند بلندمرتبه، فاصله‌ی بین آن‌ها، بسیار زیاد است؛ از این رو، مؤمنان را بایسته است که برای فراچنگ آوردن رحمت‌های الهی و دعای فرشتگان، تا می‌توانند، نمازهای خویش را با جماعت و در صف اول بخوانند؛ و این خود مستلزم آن است که پیش از دیگران و زودتر از آنان، به مسجد بروند؛ پیامبر ج می‌فرمایند:

«لو یعلم الناس ما فی النداء والصفّ الاوّل ثم لم یجدوا الّا ان یستهموا علیه لاستهموا» (بخاری و مسلم)

«اگر مردمان می‌دانستند که اذان و صف نخست، چه پاداشی دارند و راهی جز قرعه‌کشی جهت احراز آن‌ها نمی‌یافتند، حتماً قرعه‌کشی می‌کردند».

«میامن»: جمع «میمنة»: به معنای جانب راست.

1097 - [13] (صَحِیح)

وَعَنِ النُّعْمَانِ بْنِ بَشِیرٍ قَالَ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یُسَوِّی صُفُوفَنَا إِذَا قُمْنَا إِلَى الصَّلَاةِ فَإِذَا اسَتْوَیْنَا کَبَّرَ. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([13]).

1097- (13) نعمان بن بشیر س گوید: روش پیامبر گرامی اسلام ج چنان بود که هرگاه برای (گزاردن) نماز به پا می‌خاستیم، نخست صف‌های ما را (با دست یا اشاره و یا با فرمان خویش) برابر و راست می‌کردند؛ و چون صف‌های ما، راست و پیوسته و برابر و یکنواخت می‌شد، تکبیر شروع نماز را می‌گفتند و نماز را آغاز می‌کردند.

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: از این حدیث، چنین برداشت می‌شود که برای امام، سنّت است که تا صف‌های نماز را راست و برابر نکرده است، شروع به نماز نکند؛ و برای وی، زیبنده است که خود با دست یا با اشاره و یا با زبان، صف‌های نمازگزاران را راست کند و یا شخصی دیگر را مأمور کند تا به نمازگزاران بگوید تا صف‌های خویش را پیوسته دارند و آن‌ها را به هم نزدیک بگیرند و فاصله‌ی بین صف‌ها از هم زیاد نباشد و گردن‌ها را برابر سازند و به هنگام ایستادن در صف، جلو یا عقب نروند.

1098 - [14] (ضَعِیف)

وَعَنْ أَنَسٍ قَالَ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یَقُولُ عَنْ یَمِینِهِ: «اعْتَدِلُوا سَوُّوا صُفُوفَکُمْ». وَعَنْ یَسَارِهِ: «اعْتَدِلُوا سَوُّوا صُفُوفَکُمْ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([14]).

1098- (14) انس بن مالک س گوید: عادت پیامبر ج بر آن بود که خطاب به کسانی که در جانب راست ایشان بودند، می‌فرمودند: «راست بایستید و صف‌هایتان را برابر و یکنواخت و صاف و راست بگیرید؛ (یعنی صف‌هایتان را پیوسته دارید تا آنجا که فاصله‌ای بین افراد نباشد و آن‌ها را به هم نزدیک کنید، چنان که فاصله‌ی بین دو صف، از هم، زیاد نباشد؛ و گردن‌ها را برابر سازید تا به هنگام ایستادن در صف، پس و پیش نباشید).

و خطاب به کسانی که در جانب چپ ایشان قرار داشتند، نیز می‌فرمودند: «راست بایستید و صف‌هایتان را صاف و برابر بگیرید».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: «عن یمینه»: کسانی که در جانب راست پیامبر ج ایستاده بودند؛ یعنی کسانی که در جانب راست صف قرار گرفته بودند.

«اعتدلوا»: در قیام، راست بایستید.

«سوّوا»: جاهای خالی در صف را پر کنید؛ صف‌ها را پیوسته دارید؛ صف‌ها را به هم نزدیک کنید تا آنجا که فاصله‌ی بین دو صف، از هم زیاد نباشد.

1099 - [15] (صَحِیحٌ)

وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «خِیَارُکُمْ أَلْیَنُکُمْ مَنَاکِبَ فِی الصَّلَاة». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([15]).

1099- (15) عبدالله بن عباس س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «بهترین و برترین شما (در آداب و اخلاق)، کسی است که در نماز، شانه‌هایش نسبت به دیگران، انعطاف‌پذیرتر و رام‌تر باشد».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: «خیارکم»: بهترین شما در آداب و اخلاق اسلامی.

«اَلْیَنکم مناکب فی الصلوة»: برای این عبارت، می‌توان چند ترجمه و تفسیر کرد:

1-  شانه‌های وی در نماز، انعطاف‌پذیرتر باشد؛ بدین معنی که اگر چنانچه نمازگزار در صف بود و دیگری او را دستور داد تا شانه‌اش را راست کند یا دیگری دستش را بر روی شانه‌اش نهاد تا صف را راست کند، او بی‌آن که لجباری کند و عناد ورزد، از فرمان اطاعت کند و در این راستا، لجباری و عناد و سرکشی و تمرّد نکند. یعنی بهترین شما، کسی است که در نماز، از دیگر نمازگزاران برای راست کردن صف، مُنقادتر و فرمانبردارتر است.

2-  بهترین شما، کسی است که در نماز، از همه باوقارتر، سنگین‌تر و باخشوع و خضوع‌تر باشد؛ یعنی اندام‌های بدن خویش را از حرکت باز نگاه دارد و به وسیله‌ی بازی با اندام، غافل نماند و روباه‌آسا به این طرف و آن طرف نگاه نکند و همچون خروس، نوک نزند و خیلی تند و سریع، به رکوع و سجده نپردازد؛ بلکه همان گونه که خداوند بلندمرتبه تشریع نموده است، نماز را با تمامی ارکان و حدّ و حدودش ادا نماید.

3-  اگر چنانچه در صف نماز، اندکی جای خالی بود و کسی خواست آن را پر کند، در آن صورت وی، او را از این کار منع نکند بلکه اندگی جای باز کند و جمع و جور بایستد تا آن تازه‌وارد - که قصد پر کردن صف را دارد - در مضیقه و تنگنا قرار نگیرد؛ چنین فردی که اندکی جای باز می‌کند و تکبّر و غرور، دامان او را نمی‌گیرد، بهترین و برترین فرد در اخلاق و آداب اسلامی است.

ناگفته نماند که تفسیر نخست، بهتر و باسته‌تر از دو تفسیر دیگر است.


فصل سوم

1100 - [16] (صَحِیح)

عَنْ أَنَسٍ قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ ج یَقُول: «اسْتَووا اسْتَوُوا اسْتَوُوا فَوَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ إِنِّی لَأَرَاکُمْ من خَلْفی کَمَا أَرَاکُم من بَین یَدی». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([16]).

1100- (16) انس س گوید: پیامبر خدا ج پیوسته (به هنگام برپا شدن نماز جماعت،) می‌فرمودند: «صف‌هایتان را راست کنید؛ صف‌هایتان را راست و برابر بگیرید؛ صف‌هایتان را راست کنید. سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست که من شما را (از طریق مشاهده یا مکاشفه،) از پشت سر خویش می‌بینم، همچنان که شما را از جلو روی خود می‌بینم».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: «اِستووا، استووا، استووا»: پیامبر ج این جمله را به خاطر تأکید کردن بر قضیه‌ی راست کردن صف‌ها، سه بار تکرار فرمودند؛ تا نمازگزاران به اهمیت و جایگاه «برابر کردن و راست نمودن صف‌های نماز» پی ببرند و همواره صف‌های نماز خویش را پیوسته دارند؛ تا آنجا که فاصله‌ای بین افراد نمازگزار نباشد و صف‌ها را به هم نزدیک کنند چنان که فاصله‌ی بین دو صف، از هم زیاد نباشد و گردن‌ها را برابر سازند و در یک راستا قرار بدهند تا به هنگام ایستادن در صف، پس و پیش نباشند.

و امکان دارد که پیامبر ج، «اِستووا» اول را برای تمامی نمازگزاران گفته باشند؛ و «استووا» دوم را برای کسانی که به جانب راست صف‌ها ایستاده بودند؛ و «استووا» سوم را برای نمازگزارانی که در جانب چپ صف‌ها قرار گرفته بودند.

1101 - [17] (ضَعِیف)

وَعَنْ أَبِی أُمَامَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِنَّ اللهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى الصَّفِّ الْأَوَّلِ» قَالُوا یَا رَسُولَ الـلّٰهِ وَعَلَى الثَّانِی قَالَ: «إِنَّ اللهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى الصَّفِّ الْأَوَّلِ» قَالُوا یَا رَسُولَ الـلّٰهِ وَعَلَى الثَّانِی قَالَ: «إِنَّ اللهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى الصَّفِّ الْأَوَّلِ» قَالُوا یَا رَسُولَ الله وعَلى الثَّانِی؟ قَالَ: «وعَلى الثَّانِی» قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «سَوُّوا صُفُوفَکُمْ وَحَاذُوا بَیْنَ مَنَاکِبِکُمْ وَلِینُوا فِی أَیْدِی إِخْوَانِکُمْ وَسُدُّوا الْـخَلَلَ فَإِنَّ الشَّیْطَانَ یَدْخُلُ بَیْنَکُمْ بِمَنْزِلَةِ الْـحَذَفِ» یَعْنِی أَوْلَادَ الضَّأْنِ الصِّغَارِ. رَوَاهُ أَحْمد([17]).

1101- (17) ابوامامه س گوید: پیامبر گرامی اسلام ج فرمودند: «بی‌گمان، خداوند و فرشتگانش بر صف نخست، درود و رحمت می‌فرستند».

صحابه عرض کردند: ای فرستاده‌ی خدا! بر صف دوم هم درود و رحمت می‌فرستند؟ آن حضرت ج فرمودند: «به راستی، خداوند و فرشتگانش بر صف نخست، درود و رحمت می‌فرستند».

گفتند: ای رسول خدا ج! بر صف دوم هم درود و رحمت می‌فرستند؟ باز هم آن حضرت ج فرمودند: «همانا خداوند و فرشتگانش بر صف نخست، درود و رحمت می‌فرستند».

عرض کردند: ای فرستاده‌ی خدا ج! بر صف دوم هم درود و رحمت می‌فرستند؟ در اینجا بود که پیامبر ج فرمودند: «بر صف دوم نیز درود و رحمت می‌فرستند».

و (در ادامه،) رسول خدا ج فرمودند: «صف‌هایتان را راست کنید و شانه‌هایتان را برابر سازید ودر دستان برادرانتان (که شما را برای راست کردن صف‌ها می‌کَشَند،) نرم و انعطاف‌پذیر شوید (و با آنان، همراهی کنید) و فاصله‌ها (جاهای خالی صف‌ها) را پر کنید (و برای شیطان، شکاف‌هایی را باقی نگذارید)؛ زیرا شیطان، (از فاصله‌ی صف‌ها) به شکل برّه‌های (سیاهِ) کوچک در میانتان وارد می‌شود.

[این حدیث را احمد بن حنبل روایت کرده است].

شرح: «انّ الله وملائکته یُصلّون علی الصفّ الاول»: این جمله در حدیث بالا، سه بار تکرار شده است که خود بیانگر اهمیت آن و روشنگر تأکید و کمال آن است؛ و با تکرار این عبارت، به راحتی می‌توان بدین نکته پی برد که ثواب و پاداش صف اول، به مراتب، والاتر و برتر از صف‌های دوم و سوم است؛ همچنان که پیامبر ج می‌فرماید:

«اگر مردمان می‌دانستند که اذان و صف نخست، چه پاداشی دارند و راهی جز قرعه‌کشی جهت احراز آن‌ها نمی‌یافتند، باز هم قرعه‌کشی می‌کردند و برای به دست آوردن آن‌ها، خود را به آب و آتش می‌زدند».

«حاذوا بین مناکبکم»: شانه‌هایتان را برابر سازید؛ یعنی شانه‌ها و گردن‌های خویش را به هنگام ایستادن در صف نماز، برابر کنید تا به هنگام ایستادن در صف، پس و پیش نباشید.

«لِینوا»: نرم و انعطاف‌پذیر باشید.

«فی ایدی اخوانکم»: در دستان برادرانتان که شما را برای راست کردن صف‌ها، می‌کَشَند.

«لینوا فی ایدی اخوانکم»: در دستان برادرانتان که شما را برای راست کردن صف‌ها، به سوی خود می‌کَشَند، نرم و انعطاف‌پذیر باشید و با آنان همراهی کنید و با آنان از دَر لجبازی و عِناد و تمرّد و سرکشی و کبر و غرور، وارد نشوید؛ بلکه تا جایی که می‌توانید، برای راست کردن صف‌های نماز، با آن‌ها، همکاری و همیاری داشته باشید.

«سدّوا الخلل»: شکاف‌ها و جاهای خالی صف‌ها را پر کنید؛ نگذارید در بین صف‌ها، جای خالی باقی بماند؛ فاصله‌ی صف‌ها را پر کنید.

«الضأن»: میش؛ گوسفند.

«الحَذَف»: برّه‌ی سیاه کوچک.

1102 - [18] (صَحِیح)

وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «أَقِیمُوا الصُّفُوفَ وَحَاذُوا بَین المنکاکب وَسُدُّوا الْـخَلَلَ وَلِینُوا بِأَیْدِی إِخْوَانِکُمْ وَلَا تَذَرُوا فرجات للشَّیْطَان وَمَنْ وَصَلَ صَفًّا وَصَلَهُ اللهُ وَمَنْ قَطَعَهُ قطعه الله». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد وَالنَّسَائِیّ مِنْهُ قَوْلَهُ: «وَمَنْ وَصَلَ صَفًّا». إِلَى آخِرِه([18]).

1102- (18) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «صف‌ها را راست کنید (تا آنجا که فاصله‌ای بین افراد نباشد و آن‌ها را به هم نزدیک کنید، چنان که فاصله‌ی بین دو صف، از هم زیاد نباشد؛) و شانه‌ها را برابر سازید (تا به هنگام ایستادن در صف، پس و پیش نباشید؛) و فاصله‌ها (و جاهای خالی صف‌ها) را پر کنید و در دستان برادرانتان (که شما را برای راست کردن صف‌ها می‌کَشَند،) نرم و انعطاف‌پذیر باشید (و با آنان، همراهی کنید؛) و برای شیطان، شکاف‌هایی (در صف نماز) باقی نگذارید؛ و هرکس که صف‌ها را پیوسته دارد، خداوند (رحمت خویش را) بر او پیوسته می‌دارد؛ و هرکس که صف‌ها را از هم بگسلد، خداوند او را(از رحمت خویش) می‌گسلد».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است؛ و نسایی نیز از عبارت «و من وصل صفّا» تا آخر، روایت نموده است].

«لاتذروا»: باقی نگذارید؛ رها نکنید.

«فرجات»: جمع «فرجة»: گشادگی میان دو چیز؛ فاصله و شکاف صف.

«قطعه الله»: خداوند او را از رحمت خویش می‌گسلد.

1103 - [19] (ضَعِیفٌ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «تَوَسَّطُوا الْإِمَامَ وَسُدُّوا الْـخَلَلَ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([19]).

1103- (19) ابوهریره س گوید: پیامبر گرامی اسلام ج فرمودند: «(ای مردم! جایگاه) امام و پیشنماز را در وسط قرار دهید و فاصله‌ها (و جاهای خالی صف) را پر کنید».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

«توسّطوا»: امام را در وسط خویش قرار دهید؛ یعنی چنان صف ببندید که امام در وسط شما قرار گیرد.

1104 - [20] (ضَعِیفٌ)

وَعَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَا یَزَالُ قَوْمٌ یَتَأَخَّرُونَ عَنِ الصَّفِّ الْأَوَّلِ حَتَّى یُؤَخِّرَهُمُ اللهُ فِی النَّارِ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ([20]).

1104 (20) عایشهلگوید: رسول خدا ج فرمودند: «گروهی پیوسته خود را از صف نخست به عقب می‌کشانند تا این که خداوند بلندمرتبه، آنان را در آتش سوزان دوزخ، به عقب اندازد».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: «حتّی یؤخّرهم الله»: این عبارت را به دو گونه می‌توان ترجمه کرد:

تا این که خداوند آنان را در آتش دوزخ به عقب اندازد.

تا این که خداوند، آنان را از انجام امور نیک و کردار بایسته و اعمال شایسته به عقب اندازد؛ و آن‌گاه، آنان را در رستاخیز، به سوی آتش دوزخ رهسپار نماید.

1105 - [21] (صَحِیح)

وَعَنْ وَابِصَةَ بْنِ مَعْبَدٍ قَالَ: رَأَى رَسُولَ الـلّٰهِ ج رَجُلًا یُصَلِّی خَلْفَ الصَّفِّ وَحْدَهُ فَأَمَرَهُ أَنْ یُعِیدَ الصَّلَاةَ. رَوَاهُ أَحْمَدُ وَالتِّرْمِذِیُّ وَأَبُو دَاوُدَ وَقَالَ التِّرْمِذِیُّ هَذَا حَدِیثٌ حَسَنٌ([21]).

1105- (21) وابصة بن معبد س گوید: رسول خدا ج مردی را دیدند که پشت صف جماعت، به تنهایی نماز می‌گزارد؛ از این رو، بدو دستور دادند که نمازش را اعاده نماید.

[این حدیث را احمد، ترمذی و ابوداود روایت کرده‌اند. و ترمذی گفته است: این، حدیثی حَسن است].

شرح:

1- حدیث حَسن:

الف) تعریف لغوی: «حسن»، صفت مشبهه از «الحسن» و به معنای «جمال و زیبایی» است.

ب) تعریف اصطلاحی: با توجه به اینکه حدیث «حسن»، حد فاصل حدیث صحیح و حدیث ضعیف است و برخی از علماء به تعریف یکی از دو قسم آن [یعنی حسن لغیره] پرداخته‌اند، از این رو اقوال علماء و صاحب نظران اسلامی نیز در تعریف حدیث «حسن» مختلف و گوناگون است و هر کدام به ارائه تعریفی از آن پرداخته‌اند؛ و من نیز به زودی به ذکر برخی از این تعریف‌ها می‌پردازم و سپس آنچه را موافق‌تر و سازگارتر و هماهنگ‌تر و منسجم‌تر از دیگر تعریف‌ها یافتم، انتخاب و گزینش خواهم نمود.

[و این تعریفها پیرامون حدیث «حسن» عبارتند از]:

1-   تعریف خطّابی: «هو ما عُرف مخرجه، واشتهر رجاله، وعلیه مدار اکثر الحدیث، وهو الذی یقبله اکثر العلماء، ویستعمله عامة الفقهاء»([22]).

«حدیث «حسن» به حدیثی گفته می‌شود که مخرجش مشخص باشد؛ [مقصود از مخرج، شامی، عراقی، مکی، کوفی و... می‌باشد]. و رجال سندش، انسانهای مشهوری باشند؛ [این که راویان سند، به روایت کردن حدیث از اهل شهرشان - سرزمینشان - مشهور باشند]، و مدار و محور اکثر احادیث بر آن باشد.

و حدیث حسن، حدیثی است که اکثر علماء آن را قبول کرده و عامه‌ی فقهاء نیز آن را مورد استناد و احتجاج و استفاده قرار داده‌اند».

2-  تعریف ترمذی: «کل حدیثٍ یُروی لایکون فی اسناده من یُتّهم بالکذب ولایکون الحدیث شاذّاً، ویروی من غیر وجه نحو ذلک فهو عندنا حدیث حسن»([23]).

«هر حدیثی که رجال سندش، متّهم به دروغگویی نباشند، و حدیث نیز شاذ([24]) نباشد و دارای سندهای متفاوتی باشد و با طرق مختلف روایت شده باشد، آن حدیث در نزد ما، حدیثی حسن است».

3-   تعریف ابن حجر: ابن حجر در تعریف حدیث حسن گفته است: «و خبر الاحاد بنقل عدل تام الضبط، متصل السند غیر معلل ولا شاذّ، هو الصحیح لذاته، فان خفّ الضبط فالحسن لذاته»([25]).

«خبر آحاد: اگر [اسناد آن] با نقل فردِ عادلِ ضابط و با ضبط کامل از همانند خود تا انتهای سند، متصل باشد، و شذوذ و علّت قادحه [چیزی که به صحّت آن زیان برساند] در آن نباشد، آن حدیث، «صحیح لذاته» است، و اگر اسنادش با روایت فردِ عادلِ ضابط با ضبط غیرکامل باشد، آن حدیث، «حسن لذاته» است».

نگارنده می‌گوید: مثل اینکه از دیدگاه ابن حجر، حدیث «حسن»، همان حدیث «صحیح» است، با این تفاوت که در حدیث حسن، ضبطِ راوی کمتر و ضعیفتر [از ضبط راوی در حدیث صحیح] است([26]).

و تعریف ابن حجر، بهترین تعریف برای حدیث «حسن» است. اما بر تعریف خطّابی، انتقادهای زیادی وارد شده است([27])، و ترمذی نیز، فقط به تعریف یکی از دو قسم حدیث حسن - حسن لغیره - پرداخته است، در حالی که اصل در تعریفِ حدیث «حسن» این بود که [در وهله‌ی اول]، حدیث «حسن لذاته» تعریف کرده شود، زیرا «حسن لغیره» در اصل خود، ضعیف است که به خاطر اصلاحش با تعدّد طرق، از ضعف به مرتبه‌ی «حسن» ارتقاء یافته است.

4-   تعریف برگزیده و مختار از حدیث «حسن»:

براساس تعریف ابن حجر، می‌توان حدیث «حسن» را اینگونه تعریف کرد:

«هو ما اتصل سنده بنقل العدل الذی خفّ ضبطه عن مثله الی منتهاه من غیر شذوذ و لاعلّةٍ».

«حدیث حسن، حدیثی است که اسنادش با نقل فردِ عادل با ضبط غیرکامل و ضعیفتر از همانند خود تا انتهای سند، متصل باشد، و شذوذ و علّت قادحه (چیزی که به صحّت آن زیان و آسیب برساند)، در آن نباشد (و با شهرتی که پایه اش از شهرت صحیح کمتر است، نقل شده باشد).

2- حکم حدیث حسن:

حکم حدیث حسن در احتجاج و استناد جستن بدان، همانند حدیث صحیح است؛ گر چه در قوت از آن پائین‌تر است؛ و به همین خاطر تمام فقهاء بدان احتجاج و استناد جسته و بدان عمل نموده‌اند، و بیشتر محدثان و صاحب نظران اصولی نیز معتقد به احتجاج و استناد جستن به حدیث حسن هستند، مگر عده‌ی اندکی از متشدّدین و سخت‌گیران [که اعتقادی به احتجاج جستن به حدیث حسن ندارند]؛ و برخی از انسانهای متساهل و سهل‌انگار نیز حدیث حسن را در نوع «صحیح» وارد کرده‌اند، مانند: حاکم، ابن حبان و ابن خزیمه، و این در حالی است که خودشان می‌گویند که حدیث حسن، پائین‌تر از حدیث صحیح [که قبلاً بیانش گذشت] می‌باشد! [و با این وجود، حدیث حسن را در نوع حدیث «صحیح» درج نموده‌اند!]([28]).

3- مثال حدیث حسن:

همانند آنچه ترمذی روایت کرده و گفته است: «حدثنا قتیبة حدثنا جعفر بن سلیمان الضّبعی عن ابیعمران الجَونی عن ابیبکر بن ابیموسی الاشعری قال: سمعتُ ابی بحضرة العدو یقول: قال رسول الله ج: انّ ابواب الجنة تحت ظلال السیوف...»([29]).

و این حدیث، «حسن» است، چرا که هر چهار روایت کننده‌اش، انسانهایی موثق و مورد اعتماد هستند به جز جعفر بن سلیمان الضّبعی که وی «حَسَنُ الحدیث»([30]) است؛ از این رو حدیث از مرتبه‌ی صحیح به حسن، تنزّل پیدا کرده است.

4- مراتب حدیث حسن:

هم‌چنانکه برای حدیث «صحیح»، مراتبی وجود داشت که به ذریعه‌ی آن مراتب، برخی از احادیث صحیح از برخی دیگر [از نظر رتبه و درجه] تفاوت و گوناگونی پیدا می‌نمودند، بدینسان برای حدیث «حسن» نیز مراتبی وجود دارد؛ و علامه ذهبی، مراتب حدیث «حسن» را در دو مرتبه قرار داده و گفته است:

الف) عالیترین و معتبرترین مراتب حدیث حسن: «بهز بن حکیم، از پدرش، از جدش» و «عمرو بن شعیب، از پدرش از جدش»، و «ابن اسحاق از تیمی» و امثال اینها از آنچه درباره‌ی آنها گفته شده که «صحیح» است می‌باشد؛ و این نوع از پائین‌ترین و کمترین مراتب «صحیح» است.

ب) سپس [در درجه‌ی دوم]، احادیثی است که در تحسین و تضعیف آنها اختلاف صورت گرفته است: مانند حدیث حارث بن عبدالله، و عاصم بن ضَمرة و حجاج بن ارطاة و امثال آنها.

5- رتبه و درجه‌ی این قول محدثان که می‌گویند: «حدیث صحیح الاسناد» یا «حسن الاسناد»:

الف) درجه‌ی این قول محدثان که می‌گویند: «هذا حدیث صحیح الاسناد» [اسناد این حدیث، صحیح است]، پائین‌تر از این قولشان است که می‌گویند: «هذا حدیث صحیحٌ» [این حدیث، صحیح است].

ب) و همچنین درجه و مرتبه‌ی این قول محدثان که می‌گویند: «هذا حدیث حسن الاسناد»، پائین‌تر از این قولشان است که می‌گویند: «هذا حدیث حسن»؛ زیرا گاهی اتفاق می‌افتاد که حدیث از نظر سند، صحیح یا حسن باشد، ولی متن حدیث به واسطه‌ی شذوذ یا علّت، صحیح یا حسن نباشد؛ مثل اینکه هرگاه فرد محدّث «هذا حدیث صحیح» بگوید، گویا که با این گفته‌اش، کامل بودن شرایط پنج گانه‌ی صحّت([31]) را در این حدیث برای ما تضمین کرده باشد؛ ولی هرگاه «هذا حدیث صحیح الاسناد» بگوید، مثل این است که کامل بودن سه شرط از شرایط صحّت حدیث را برای ما تضمین نموده باشد که عبارتند از: ا تصال سند [از ابتدا تا انتهای سند]، عدالت روایت کنندگان و ضابط بودن آنها. اما نفی «شذوذ» و نفی «علّت» از آن را برای ما ضمانت و کفالت ننموده است، چرا که وی از عدم شذوذ و علّت در حدیث، اطمینان کامل نیافته است [از این رو گفته است: «هذا حدیث صحیح الاسناد»].

ولی اگر فردی «حافظ»([32]) که مورد اعتماد و اطمینان است اینطور بگوید: «هذا حدیث صحیح الاسناد»، و برای حدیث او علّتی [قادحه که به صحّت آن حدیث زیان و آسیب برساند] بیان نشود؛ در ظاهر به نظر می‌رسد که «متن حدیث»، صحیح است؛ زیرا اصل، عدم علّت و عدم شذوذ است.

6- معنای قول ترمذی و دیگر محدثان که می‌گویند: «حدیثٌ حسنٌ صحیحٌ»:

براستی که ظاهر این عبارت: «حدیث حسنٌ صحیحٌ»، مسئله‌ای مشکل و مُعضل و پیچیده و غامض است، چرا که درجه‌ی «حسن» از «صحیح» پائین‌تر است، پس چگونه می‌شود که بین این دو [حسن و صحیح] جمع کرد و آن دو را به هم پیوند داد و متّحد کرد؛ حال آنکه درجه و رتبه‌ی آنها با همدیگر متفاوت و گوناگون است [و درجه‌ی حسن از صحیح، پائین‌تر است]؟

علماء و صاحب نظران اسلامی، درباره‌ی مقصود ترمذی از این عبارت [= حدیثٌ حسنٌ صحیح]، جوابهای گوناگون و متعددی داده‌اند که بهترین آنها، جوابی است که حافظ ابن حجر داده و سیوطی آن را پذیرفته، که خلاصه‌ی آن اینگونه است:

الف) اگر برای حدیث دو اسناد یا بیشتر وجود داشته باشد، معنی چنین است که: «به اعتبار یک اسناد، حسن و به اعتبار اسناد دیگر، صحیح است».

ب) و اگر برای حدیث یک اسناد وجود داشته باشد، معنی چنین است که: «در نزد گروهی از محدثان، این حدیث حسن است و در نزد گروهی دیگر، صحیح است». گویا گوینده با گفتن این قول: «هذا حدیث حسن صحیح»، می‌خواهد به دو چیز اشاره نماید: یکی اشاره به اختلافی که بین علماء در حکم دادن به این حدیث وجود دارد [که برخی از علماء می‌گویند: اسناد این حدیث حسن است، و برخی دیگر بر این باورند که اسناد این حدیث، صحیح است، و گوینده با گفتن «حدیث حسن صحیح»، می‌خواهد به این اختلاف اشاره کند].

و یا اینکه گوینده نتوانسته است یکی از دو حکم [حسن یا صحیح] را بر دیگری ترجیح و برتری دهد [از این رو در اسناد حدیث، هم به ذکر «حسن» پرداخته و هم به ذکر «صحیح»، و گفته است: «هذا حدیث حسن صحیح»]

7- علامه بغوی و تقسیم احادیث «مصابیح»:([33]).

امام بغوی در کتابش «مصابیح»، اصطلاح خاصّی را رایج و متداول نموده است [و این اصطلاح، ویژه‌ی خود اوست]، و این اصطلاح خاصّ چنین است که وی به احادیثی که در صحیح بخاری و صحیح مسلم، یا در یکی از آنها وارد شده است، با این قولش: «صحیحٌ» اشاره می‌کند؛ و به احادیثی که در سنن چهارگانه [ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه] آمده است، با این قولش: «حسنٌ» اشاره می‌نماید؛ و این اصطلاح با اصطلاح عامِّ محدثان، تناسب و سازگاری و هماهنگی و موافقتی ندارد، چرا که در سنن چهارگانه [ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه]، هم حدیث «صحیح» وجود دارد و هم حدیث «حسن»، «ضعیف» و «منکر». به همین خاطر ابن صلاح و نووی، به این مسئله [در کتاب‌هایشان] تذکر و هشدار داده‌اند.

و برای خواننده‌ی کتاب «مصابیح» نیز مناسب است که به اصطلاح ویژه‌ی بغوی در این کتاب، آشنا و آگاه باشد و بداند که هرگاه وی نسبت به حدیثی «صحیح» یا «حسن» می‌گوید، منظورش از این اصطلاح چیست [تا دچار سردرگمی و پیچیدگی نشود]([34]).

«فامره ان یعید الصلوة»: با استدلال از این حدیث، احمد بن حنبل، اسحاق بن راهویه، حماد بن ابی سلیمان، نخعی، حسن بن صالح، ابن ابی لیلی و وکیع بن جراح بر این باورند که اگر شخصی در پشت صف، تنها به نماز ایستاد و نمازش را ادا کرد، نمازش فاسد می‌باشد و بر وی واجب است که آن را اعاده نماید.

اما بر اساس مذهب امام ابوحنیفه/، امام مالک/، امام شافعی/ و سفیان ثوری/، نماز چنین فردی درست است؛ ولی با ارتکاب این کار؛ مرتکب عملی مکروه (مکروه تحریمی) شده است.

البته احناف، در این باره، قائل به تفصیل هستند؛ بدین ترتیب که اگر چنانچه فردی از راه رسید و مشاهده کرد که صف نماز، کامل نشده است، در آن صورت باید منتظر بماند تا کسی دیگر با او همراه شود؛ اگر تا به هنگام رکوع، کسی را نیافت، در آن صورت از صف جلو، یکی از نمازگزاران را به عقب هدایت کند تا هردو کنار هم بایستند و نماز را ادا نمایند؛ ولی اگر بیم آن بود که مبادا این عمل، باعث اذیت و آزار نمازگزار شود، یا مردم نسبت به مسائل دینی آگاهی و شناخت چندانی نداشتند و چنین رفتاری، منجر به فتنه و درگیری و آشوب و غوغا می‌شد، در آن صورت، می‌توان تنها ایستاد و نماز را به جای آورد؛ و در این حالت، ادای نماز بدون هرگونه کراهیتی روا است؛ البته مراعات نکردن این شرایط و مقرّرات، کراهیت نماز را به دنبال خواهد داشت.

جمهور صاحب‌نظران فقهی، از روایت ابوبکره س استدلال می‌کنند که در «بخاری و ابوداود» روایت شده است: «انّه انتهی الی النبیّ ج وهو راکع، فرکع قبل ان یصل الی الصف، ثمّ مشی الی الصف، فذکر ذلک للنبیّ ج، فقال: زادک الله حرصاً ولا تعد» (بخاری)؛ «(روزی ابوبکره، وارد مسجد شد و) در حالی به آن حضرت ج رسید که ایشان در رکوع بودند؛ از این رو، ابوبکره پیش از رسیدن به صف، به رکوع رفت؛ آن‌گاه خویشتن را به صف نماز رساند؛ (پس از خواندن نماز،) این موضوع را با پیامبر گرامی اسلام ج در میان گذاشت؛ آن حضرت ج فرمودند: «خداوند، علاقه و اشتیاقت را به نماز بیافزاید ولی بدان که نباید دوباره چنین کاری انجام بدهی؛ (یعنی پیش از رسیدن به صف، رکوع نکن)».

و در ابوداود چنین روایت شده است:

«انّه دخل الـمسجد ونبیّ الله ج راکع؛ قال: فرکعتُ دون الصف فقال نبیّ الله ج: زادک الله حرصاً ولا تعد»؛ در این دو حدیث، رسول خدا ج به ابوبکره س دستور اعاده‌ی نماز را نداد، بلکه نماز او را پذیرفت و به عدم تکرار چنین عملی، تأکید کرد.

پس ثابت می‌گردد که ادای نماز به صورت انفرادی در پشت صف - اگر چه مکروه است، ولی - فاسد کننده‌ی نماز نخواهد بود.

و در پاسخ به حدیث وابصة بن معبد س، می‌توان گفت که امر به اعاده‌ی نماز، از روی استحباب بوده است نه وجوب.

و برخی از حنفی‌ها، در توجیه آن گفته‌اند: چون شخص مزبور، بدون این که فرد دیگری را تلاش نماید، پشت صف جماعت به تنهایی به نماز ایستاده است، از این رو، نمازش مکروه است و یکی از اصول حنفی‌ها نیز آن است که: «کلّ صلوة اُدّیت مع الکراهة، تجب اعادتها»؛ «هر نمازی که با کراهیت ادا شود، اعاده‌ی آن واجب است».

ولی این پاسخ، صحیح نمی‌باشد؛ زیرا - بر اساس تصریح علامه شامی - اصل مذکور حنفی‌ها، درباره‌ی کراهیتی است که در داخل نماز یافته شود؛ امّا کراهیتی که بر اثر عوامل خارجی پدید آمده باشد، موجب اعاده‌ی نماز نیست؛ از این رو، پاسخ اول (که حکم اعاده‌ی نماز، از روی استحباب است نه وجوب) بهتر از پاسخ دوم است.

به هر حال، اسلام، جماعت و اتّحاد و نظم و ترتیب را دوست دارد و از تنهایی و بریدگی و بی‌نظمی متنفّر می‌باشد و نماز جماعت، یکی از راههایی است که اسلام، فرزندان خود را در راستای چنین مفاهیم با ارزش و ارزنده‌ای، آموزش می‌دهد.

از مجموع احادیث و روایات رسیده به ما، معلوم می‌گردد که تشکیل جماعت برای ادای نماز، به عنوان یک نماد قوی برای پیاده کردن مبادی اجتماعی اسلام، در نظم و ترتیب و اعتدال و هماهنگی صفوف و یک سویی امّت اسلامی تلقّی می‌شود و صفوف جماعت، آیینه‌ای است که معانی و افکار و پایبندی‌های جامعه‌ی اسلامی را منعکس می‌سازد.

با توجّه به موارد فوق، اگر اسلام نماز خواندن به تنهایی پشت صف جماعت را ناخوشایند اعلام کند و به اعاده‌ی آن دستور دهد، جای هیچ گونه شگفتی نیست؛ زیرا چنین حالتی، خروج از جماعت است؛ و دین برای ما مقرّر می‌دارد که: «انّ الشیطان ذئب الانسان کذئب الغنم یأخذ الشاة القاصیة والناحیة» (احمد)؛ «شیطان، گرگ انسان‌ها است؛ همان‌طور که گرگ، گوسفند دور افتاده و جدا شده از صاحبش را به دام می‌اندازد، انسان بریده و دور از جماعت نیز، طعمه‌ی شیطان خواهد شد».

و نیز می‌فرماید: «یدالله مع الجماعة ومن شذّ شذّ الی النار»‌(ترمذی)؛ «دست خدا با جماعت است و کسی که از آن بریده گردد، به سوی جهنم رهسپار می‌شود».

تمامی این موارد، راجع به کسی است که بدون عذر پشت صف جماعت به نماز فُرادی بایستد. ولی اگر نمازگزار معذور باشد؛ یعنی موقعی وارد نماز جماعت شود که صف‌ها تکمیل شده باشند و جایی برای ایستادن او نباشد، در آن صورت طبق ظاهرترین قول، نماز او در این مواقع صحیح است؛ و برخی از علماء گفته‌اند: مستحب است که از صف جلو یک نفر را به سوی خود بکشاند و کنار او بایستد؛ و مستحب است که آن شخص نیز او را در این مورد، مساعدت و کمک نماید؛ البته با مراعات شرایطی که پیش‌تر گذشت.

 




[1]- بخاری 2/206 ح 717؛ مسلم 1/324 ح (128-436)؛ ابوداود 1/432 ح 663؛ ترمذی 1/438؛ ح 227 نسایی 2/89 ح 810؛ ابن ماجه 1/318 ح 994؛ و مسند احمد 4/277.

[2]- بخاری 2/208 ح 719؛ مسلم 1/324 ح (125-434)؛ و نسایی 2/92 ح 814.

[3]- بخاری 2/209 ح 723؛ مسل 1/324 ح (124-433)؛ ابوداود 1/434 ح 668؛ ابن ماجه 1/317 ح 993؛ دارمی 1/323 ح 1363؛ و مسند احمد 3/177.

[4]- مسلم 1/323 ح (122-432)؛ ابوداود 1/436 ح 674؛ نسایی 2/87 ح 807 ؛ ابن ماجه 1/312 ح 976 ؛ دارمی 1/324 ح 1226 ؛ و مسند احمد 4/122.

[5]- مسلم 1/323 ح (123-432)؛ ابوداود 1/436 ح 675؛ ترمذی 1/440 ح 228؛ دارمی 1/324 ح 1267؛ و مسند احمد 1/457.

[6]- مسلم 1/325 ح (130-438)؛ ابوداود 1/438 ح 680؛ نسایی 2/83 ح 795؛ و ابن ماجه 1/313 ح 978.

[7]- مسلم 1/322 ح (119-430)؛ ابوداود 1/431 ح 661؛ نسایی 2/92 ح 816؛ و ابن ماجه 1/317 ح 992.

[8]- مسلم 1/326 ح (132-440)؛ ابوداود 1/438 ح 678؛ ترمذی 1/435 ح 224؛ نسایی 2/93 ح 820؛ ابن ماجه 1/319 ح 1000؛ دارمی 1/325 ح 1268؛ و مسند احمد 3/16.

[9]- ابوداود 1/434 ح 667؛ و نسایی 2/92 ح 812.

[10]- ابوداود 1/435 ح 671؛ و نسایی 2/93 ح 818.

[11]- ابوداود 1/432 ح 664؛ و نسایی 2/89 ح 811.

[12]- ابوداود 1/437 ح 676؛ و ابن ماجه 1/321 ح 1005.

[13]- ابوداود 1/1432 ح 665.

[14]- ابوداود 1/435 ح 670.

[15]- ابوداود 1/435 ح 672.

[16]- نسایی 2/91 ح 813.

[17]- مسند احمد 5/962.

[18]- ابوداود 1/433 ح 666؛ و نسایی 2/93 ح 819.

[19]- ابوداود 1/439 ح 681.

[20]- ابوداود 1/438 ح 679.

[21]- ابوداود 1/439 ح 682؛ ترمذی 1/446 ح 230؛ و مسند احمد 4/228.

[22]-        معالم السنن، ج 1، ص 11.

[23]-        جامع الترمذی با شرح ش: «تحفة الاحوذی»، کتاب العلل در پایان جامع الترمذی، ج 10، ص 519.

[24]-        شاذّ در نزد ترمذی به این معنا است: حدیثی که راوی آن با حدیث راوی حافظ‌تر از خود و یا با جمعی از راویان [که از نظر حفظ و اعتبار با او در یک سطح هستند، اما تعداد آنها بیشتر است] مخالف باشد و در حدیث شاذّ [مطابق آنچه امام شافعی به صراحت بیان می‌کند] فرد بودن راوی شرط نیست.

[25]-        النخبة با شرح ش، ص 29.

[26]-        چرا که حدیث «صحیح لذاته» آن است که اسناد آن با نقل فردِ عادلِ ضابط و با ضبط کامل از همانند خود، از ابتدا تا انتهای سند، متصل است، بدون اینکه شذوذ و علت قادحه (چیزی که به صحّت آن زیان و آسیبی برساند) در آن باشد.

      و حدیث «حسن لذاته»، حدیثی است که اسنادش با روایت فردِ عادلِ ضابط اما با ضبط غیرکامل از همانند خود تا انتهای سند، متصل است، بدون شذوذ و نقص و با شهرتی که پایه‌اش از شهرت صحیح کمتر است.

[27]-        تعریف خطابی و ترمذی ابهام‌آور هستند و جوابگوی ذهن تشنه‌ی حقیقت‌جو نیستند، و تعریفهایی که ترمذی و خطابی از حدیث حسن ارائه داده‌اند، تعریفهایی کامل جهت جدا کردن حدیث حسن از صحیح نیستند؛ انگار که ترمذی یک نوع از حسن را یادآور شده و خطابی نوع دوم آن را بیان کرده است؛ بدین معنی که هر کدام از آنها به موارد ضروری بسنده کرده‌اند و از نوع دیگر چشم پوشی کرده‌اند و یا نوعی از حسن را ذکر کرده‌اند و از نوع دیگر و بعضی از جوانب دیگر غافل مانده‌اند.

[28]-        نگا: تدریب الراوی، ج 1، ص 160.

[29]-        ترمذی با شرحش: تحفة الاحوذی، ابواب فضائل جهاد، ج 5، ص 300.

[30]-        چنان‌که این قول را حافظ ابن حجر در تهذیب التهذیب 2/96 از ابواحمد نقل کرده است.

[31]-        مراد از شرایط پنج گانه‌ی صحّت حدیث عبارتند از: اتصال سند از ابتدا تا انتهاء، عدالت راویان، ضابط بودن راویان، عدم علّت و عدم شذوذ در حدیث.

[32]-        حافظ به کسی گفته می‌شود که آشنا به سنّت رسول خدا ج و آگاه به طرق سنن باشد و سند این طرق را خوب تمییز و تشخیص دهد و حافظ آن مقدار از احادیثی که اهل حدیث، صحت آن را تأیید کرده‌اند باشد و آگاه به موارد اختلاف و اصطلاحات محدثان باشد.

[33]-        اسم کامل این کتاب «مصابیح السنّة» است؛ و مؤلف در این کتاب به تدوین و گردآوری احادیث منتخب و برگزیده‌ای از صحیح بخاری و صحیح مسلم و سنن چهارگانه [ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه] و سنن دارمی پرداخته است. و خطیب تبریزی بر احادیث این کتاب، احادیثی را افزوده و به تهذیب و تحقیق آن پرداخته و نام آن را «مشکاة المصابیح» گذاشته است.

[34]-        و بداند که صاحب مصابیح، احادیث مصابیح را به دو نوع تقسیم کرده است: 1) صحیح 2) حسن. منظورش از صحیح: حدیثی است که در کتاب مسلم و یا بخاری و یا هر دوی آنها نقل شده باشد. و منظورش از «حسن»: احادیثی بوده است که در کتاب ترمذی. ابوداود، ابن ماجه، نسایی و امثال اینها روایت شده باشد، و بداند که این نوع تقسیم‌بندی‌ها، شناخته شده و مشهور نیستند و حدیث حسن در نزد علماء چنین تعریفی ندارد و آنچنان که قبلاً یادآور شدیم، این کتابها شامل حسن و غیرحسن [از قبیل: ضعیف، منکر و حتی خود صحیح] هستند.

نماز جماعت و فضیلت آن


فصل اول

1052 - [1] (مُتَّفق عَلَیهِ)

عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «صَلَاةُ الْـجَمَاعَةِ تَفْضُلُ صَلَاة الْفَذ بِسبع وَعشْرین دَرَجَة»([1]).

1052- (1) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «فضیلت و ثواب نمازی که با جماعت گزارده شود، نسبت به نمازی که به تنهایی (در خانه یا بازار) خوانده شود، بیست و هفت برابر می‌باشد».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: «الفذّ»: تنهایی. نمازی که در خانه یا بازار به تنهایی گزارده شود.

حافظ ابن حجر عسقلانی/ در کتاب «فتح الباری» (ج 2 ص 348، باب فضل الجماعة) به نقل از علامه بلقینی درباره‌ی تخصیص عدد بیست و هفت، مطلب جالبی را نقل کرده است؛ وی می‌گوید: کمترین اطلاق جماعت، بر سه نفر می‌شود؛ پس یک جماعت، در اصل مشتمل بر سه نیکی است؛ قانون خداوند بلندمرتبه نیز چنین است: «کل حسنة بعشر امثالها»؛ «هر نیکی ده تا محسوب می‌گردد».

بدین ترتیب، فضیلت و برتری این سه نیکی، معادل سی نیکی خواهد بود؛ و عدد سی پاداش نیز مجموعه‌ی اصل و فضیلت است؛ و اگر چنانچه از این رقم، اصل (یعنی سه) کاسته شود، پس تنها عدد فضیلت (که همان بیست و هفت می‌باشد) باقی می‌ماند.

این توجیه، مطابق با روایاتی است که عدد «سبع و عشرون» (بیست و هفت) در آن‌ها آمده است؛ اما در روایاتی که عدد «خمس و عشرون» (بیست و پنج) آمده است، توجیه ابن حجر عسقلانی، به طور کامل، صادق درنمی‌آید.

پس در روایاتی که به جای «سبع و عشرون» (بیست و هفت)، عبارت «خمس و عشرون» (بیست و پنج) نقل شده است (مانند روایت صحیح بخاری در باب «فضل صلوة الجماعة») به ظاهر در میان آن‌ها، تعارض وجود دارد؛ و برای رفع تعارض و تطبیق میان این دو نوع روایات، پاسخ‌های مختلفی از ناحیه‌ی علماء و صاحب‌نظران اسلامی، ارائه شده است.

برخی از علماء و اندیشمندان دینی، گفته‌اند: عدد کمتر (بیست و پنج)، عدد بیشتر (بیست و هفت) را نفی نمی‌کند؛ و عده‌ای دیگر از علماء، معیار این اختلاف را خشوع و خضوع افراد می‌دانند؛ و برخی دیگر بر این باورند که عدد بیست و پنج، ویژه‌ی مسجد محلّه و عدد بیست و هفت، در مورد مسجد جامع است.

و حافظ ابن حجر عسقلانی می‌گوید: کمترین تعداد جماعت، مشتمل بر دو نفر، امام و مقتدی می‌باشد؛ از این رو، در روایاتی که عدد «بیست و پنج» ذکر شده است، در آنجا فقط اجر و پاداش فضیلت بیان گردیده است و در آن جایی که عدد «بیست و هفت» آمده است، علاوه از پاداش فضیلت، اجر اصل دو نفر نیز مذکور است که بدین ترتیب، مجموعه‌ی آن‌ها، به بیست و هفت می‌رسد.

به هر حال، علماء و صاحب‌نظران فقهی، برای این اختلاف (در بین «بیست و پنج» و «بیست و هفت») توجیهات مختلفی بیان کرده‌اند؛ برخی گفته‌اند: عدد ثواب‌ها، به لحاظ تفاوت حال نمازگزاران است که به بعضی بیست و پنج و به بعضی دیگر، که اخلاص بالاتری دارند، بیست و هفت برابر ثواب می‌رسد.

و برخی دیگر از علماء، علّت اختلاف و تفاوت را در نمازها دانسته‌اند؛ یعنی در نمازهای سرّی، بیست و پنج برابر ثواب و در نمازهای جَهری، بیست و هفت برابر می‌باشد. و برخی دیگر، برای نمازهای صبح و عشاء، بیست و هفت ثواب قایل شده‌اند؛ زیرا معمولاً شرکت در این دو نماز، بر نفس انسان دشوار است و برای سایر نمازها، بیست و پنج ثواب بیان کرده‌اند.

و برخی گفته‌اند که باران رحمت الهی، هماره بر این امّت رو به افزایش بوده است؛ از این رو، نخست بیست و پنج ثواب بود؛ آن‌گاه به بیست و هفت ثواب، افزایش پیدا کرد.

ناگفته نماند که در صورتی انسان، مستحق این پاداش می‌گردد که نماز او، نمازی واقعی باشد؛ و اگر چنانچه نمازش ناقص و ناتمام بود و به صورت پارچه‌ی کهنه‌ای پیچیده شد و بر صورتش کوبیده شد، در آن صورت مستحق این پاداش نخواهد بود.

1053 - [2] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَقَدْ هَمَمْتُ أَنْ آمُرَ بِحَطَبٍ فَیُحْطَبَ ثُمَّ آمُرَ بِالصَّلَاةِ فَیُؤَذَّنَ لَهَا ثُمَّ آمُرَ رَجُلًا فَیَؤُمَّ النَّاسَ ثُمَّ أُخَالِفَ إِلَى رِجَالٍ. وَفِی رِوَایَةٍ: لَا یَشْهَدُونَ الصَّلَاةَ فَأُحَرِّقَ عَلَیْهِمْ بُیُوتَهُمْ وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَوْ یَعْلَمُ أَحَدُهُمْ أَنَّهُ یَجِدُ عَرْقًا سَمِینًا أَوْ مِرْمَاتَیْنِ حَسَنَتَیْنِ لَشَهِدَ الْعِشَاءَ». رَوَاهُ الْبُخَارِیُّ وَلمُسلم نَحوه([2]).

1053- (2) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست! تصمیم گرفتم که دستور دهم تا هیزم آماده کنند؛ آن‌گاه فرمان دهم که برای نماز، اذان داده شود؛ سپس کسی را برای امامت نماز بگمارم تا با امامت، نماز را برای مردم بخواند و خود به نزد کسانی بروم که در خانه‌ها نشسته و در نماز جماعت شرکت نمی‌کنند و خانه‌هایشان را بر آنان به آتش بکشم.

سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست! اگر یکی از کسانی که به جماعت نمی‌آیند، می‌دانست که در صورت آمدن به جماعت، یک استخوان گوشت‌دار چرب یا دو پاچه‌ی خوب بدو می‌رسد، حتماً در نماز عشاء شرکت می‌کرد؛ (یعنی مردم، بیشتر به منافع مادّی توجه دارند تا پاداش معنوی)».

[این حدیث را بخاری روایت کرده است؛ و مسلم نیز به سان آن را از حیث معنی - نه از حیث لفظ - روایت نموده است].

شرح: «هممتُ»: واژه‌ی «همّ» در لغت به این معانی آمده است: «آن چیز را خواست و دوست داشت؛ آهنگ آن کرد».

«هممت»: قصد کردم؛ تصمیم گرفتم.

«حطب»: هیزم خشکیده.

«اُخالف»: می‌روم؛ آهنگ آن می‌کنم.

«فاحرّق علیهم بیوتهم» [خانه‌هایشان را بر آنان به آتش می‌کشم]: با وجود آن شفقت و عطوفتی که پیامبر گرامی اسلام ج بر حال امّت خویش داشتند و کمترین آزار و اذیتی را برای هیچ یک از آنان گوارا نمی‌دانستند، باز هم بر تارکان نماز جماعت، چنان ناراحت و خشمگین هستند که آماده‌اند خانه‌هایشان را به آتش بکشند و این خود، بیانگر اهمیت نماز جماعت است.

امام احمد بن حنبل/ با استدلال از این حدیث، حضور در جماعت را فرض عین می‌داند؛ و در روایتی دیگر از وی چنین نقل شده است که ادای نماز به صورت انفرادی و تنهایی - بدون عذر - فاسد می‌باشد.

روایت مشهور امام ابوحنیفه/ بر آن است که حضور در جماعت، واجب می‌باشد.

و از دیدگاه امام شافعی/، حضور در جماعت، فرض کفایه و سنّت عینی می‌باشد؛ و روایتی از امام ابوحنیفه/ نیز مطابق با این دیدگاه است که در نزد احناف نیز، همین نظریه، مُفتی به می‌باشد.

البته ناگفته پیداست که برای ترک جماعت، عذرهای زیادی از دیدگاه تمام ائمه و پیشوایان وجود دارد؛ از این رو مولانا انور شاه کشمیری می‌گوید:

«در حقیقت، این تفاوت آراء و دیدگاه‌ها، نشأت گرفته از اختلاف تعبیر است که نتیجه‌ی آن‌ها، چندان تفاوتی با هم ندارند؛ زیرا از یک سو، نسبت به ترک جماعت - در روایات و احادیث - سختگیری و تهید و وعید و هشدار به کار رفته است و از سوی دیگر، چنین برمی‌آید که با عذرهای معمولی هم می‌توان جماعت را ترک نمود؛ از این رو، روایات نوع اول از آن حکایت دارند که درجه‌ی جماعت از فرض و واجب نباید پایین‌تر باشد، ولی از روایات نوع دوم، چنان علوّ رتبه و درجه‌ای، برداشت نمی‌شود.

بنابراین حنفی‌ها و حنبلی‌ها، با معیار قرار دادن روایات نوع اول، جماعت را فرض و واجب می‌دانند ولی با توجه به روایات نوع دوم، بخش عذرهای ترک جماعت را گسترده قرار داده‌اند؛ و به عکس این دیدگاه، امام شافعی/، جماعت را سنّت می‌داند، اما دایره‌ی عذرهای ترک جماعت را محدودتر کرده است، پس در نتیجه، تفاوت چندانی از این اختلاف آراء، به وجود نمی‌آید».

«عَرقاً»: استخوانی که بیشتر گوشت روی آن را برداشته باشند؛ و به استخوان پرگوشت نیز اطلاق می‌گردد.

«سمیناً»: چرب.

«مرماتین»: تثنیه‌ی «مرماة» است؛ یعنی: پاچه‌ی گوسفند، یا سم شکافته‌ی جانوران شکافته سُم [پاچه].

به هر حال، نماز جماعت در مساجد، دارای حکمت‌ها و مزایای فراوانی است؛ زیرا موجب نزدیکی دل‌ها، وحدت صفوف، ارتباط قوی با خداوند، اعلام مساوات و فوائد زیاد دیگری می‌شود. در نماز جماعت، ثروتمند و فقیر و رئیس و مرئوس در یک صف، یکسان در مقابل خداوند می‌ایستند و مظاهر اشرافیت زدوده می‌شود؛ و هرگاه نشانه‌های اِتراف و استکبار رخت بربندد، ریشه‌ی بسیار از عداوت‌ها نیز برکنده می‌شود؛ مردم بعد از نماز، از امام، درس‌های علمی و عملی را یاد می‌گیرند و در نماز جماعت، با رفتن به سوی مساجد، کسالت و تنبلی از انسان دور و مزه‌ی شیرین عمل، برای انسان مشخص می‌گردد و کارها و حوادث مهم و نیازها و کمک‌های ضروری زودتر به مردم اعلام می‌گردد.

پیامبر اسلام ج، به خدا سوگند یاد می‌کند که منازل کسانی که در نماز جماعت حاضر نمی‌شوند را بسوزاند و می‌فرماید: «این‌ها اگر در رفتن به مسجد، مقدار اندکی از منافع دنیوی را کسب می‌کردند، در نماز عشاء حاضر می‌شدند»؛ چون نماز عشاء برای انسان‌های تنبل و ضعیف‌النفس، به خاطر خستگی و وقت خواب، سنگین‌تر است.

پیامبر ج از چیزهای کم ارزش مانند قطعه‌ی گوشتی و یا سم گوسفندی و یا تیرهای کودکانه‌ای نام می‌برد که اگر انسان ضعیف‌الایمان بویی از آن‌ها می‌برد، به سوی مسجد می‌شتافت، امّا از نفع بزرگی که در نماز جماعت در نزد خداوند وجود دارد، غافل است.

در این حدیث، اشاره به تهدید شدیدی برای ترک کنندگان نماز جماعت شده است و چون از سوی آن حضرت ج انجام نشده است، تنها تهدید را می‌رساند.

بسیاری از پیشوایان مذهبی، مانند اوزاعی، احمد بن حنبل و محدثان شافعی مذهب از قبیل: ابوثور و ابن خزیمه، نماز جماعت را فرض عین می‌دانند؛ اما امام شافعی و بسیاری از حنفی‌ها و مالکی‌ها، آن را فرض کفایی می‌دانند.

و حدیث بالا، دلالت بر جواز غافلگیر ساختن مجرمان را دارد و همچنین دلالت بر تقدیم تهدید و وعید بر مجازات دارد؛ چون اگر مفسده با مجازات سبکی مرتفع گردد، از مجازات سنگین، بهتر خواهد بود.

پس ای مسلمانان! بر نماز جماعت حریص باشید و آن را ترک مکنید و سرگرمی‌های بیهوده، شما را از این واجب الهی، باز ندارد؛ همچنان که پیامبر گرامی اسلامی ج، در مصلحت یاران و همراهانش می‌کوشید و آنان را وادار به انجام وظایف می‌کرد.

اگر شخص بلند مقامی، تو را به سوی خویش فراخواند، با شتاب به سوی او می‌روی اما خداوند تو را دوبار می‌خواند: «حیّ علی الصلوة، حیّ علی الفلاح»؛ چرا اجابت نمی‌کنی و چرا به شَرَف ملاقات پروردگار و مناجات و راز و نیاز با او نائل نمی‌شوی تا در جمع مخلصان لذّت کافی و وافی را ببری.

«نحوه»: عادت محدثان و راویان و ناقلانِ حدیث بر این است که هرگاه حدیثی را با یک سند روایت کنند و سپس الفاظ همان حدیث را با سندی دیگر نقل کنند، به جای این‌که کلّ متن حدیث را نقل کنند، در آخر آن می‌گویند: «نحوه» یا «مثله».

و فرق واژه‌ی «نحوه» و «مثله» در این است که: اصطلاح «مثله»، در روایت و احادیثی به کار می‌رود که هردو حدیث[که با سندهای مختلف روایت شده‌اند] از حیث لفظ و معنی، با همدیگر موافق و متّحد باشند؛ و اصطلاح «نحوه»، در روایاتی مورد استفاده قرار می‌گیرد که هردو حدیث از حیث معنی با همدیگر موافق باشند، نه از حیث لفظ. قول مشهور علماء و صاحب نظران اسلامی نیز همین است که گفته شد.

و برخی از علماء عکس این قضیه را بیان داشته‌اند و گفته‌اند: اصطلاح «مثله»، در روایاتی مورد استفاده قرار می‌گیرد که هردو حدیث، از حیث معنی ـ نه از حیث لفظ ـ با همدیگر موافق باشند و اصطلاح «نحوه»، در احادیثی به کار می‌رود که هردو حدیث هم از حیث لفظ و هم از حیث معنی، موافق یکدیگر باشند؛ ولی چنان‌که پیشتر نیز گفته شد، قول اول، مشهورتر و صحیح‌تر است.

1054 - [3] (صَحِیح)

وَعَنْهُ قَالَ: أَتَى النَّبِیُّ ج رَجُلٌ أَعْمَى فَقَالَ: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ إِنَّهُ لَیْسَ لِی قَائِدٌ یَقُودُنِی إِلَى الْـمَسْجِدِ فَسَأَلَ رَسُولَ الـلّٰهِ ج أَنْ یُرَخِّصَ لَهُ فَیُصَلِّیَ فِی بَیْتِهِ فَرَخَّصَ لَهُ فَلَمَّا وَلَّى دَعَاهُ فَقَالَ: «هَلْ تَسْمَعُ النِّدَاءَ بِالصَّلَاةِ؟» قَالَ: نَعَمْ قَالَ: «فَأَجِبْ». رَوَاهُ مُسلم([3]).

1054- (3) ابوهریره س گوید: مردی نابینا [به نام عبدالله بن امّ مکتوم س] به نزد پیامبر ج آمد و گفت: ای فرستاده‌ی خدا! من عصاکشی ندارم که مرا به مسجد بیاورد؛ از این روی از رسول خدا ج اجازه خواست تا در منزلش نماز بگزارد [و به مسجد نیاید]؛ آن حضرت ج هم بدو اجازه دادند [تا برای جماعت، به مسجد نیاید و در خانه، نماز خویش را به تنهایی بگزارد].

امّا هنگامی که آن مرد نابینا برگشت [و خواست تا رهسپار خانه‌اش گردد،] پیامبر ج او را فراخواندند و بدو فرمودند: «آیا صدای اذان را می‌شنوی»؟ عرض کرد: آری؛ آن حضرت ج فرمودند: «پس اجابت کن [و به نماز بیا]».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «اعمی»: فرد کور. نابینا. مراد عبدالله بن امّ مکتوم س است.

«قائد»: کسی که دست نابینا را بگیرد و آن را به دنبال خود به جایی ببرد.

«یقودنی»: دستم را بگیرد و مرا به دنبال خویش به مقصدم برساند.

این حدیث، بیانگر مبالغه است در شرکت کردن در نماز جماعت با شنیدن اذان.

1055 - [4] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ: أَنَّهُ أَذَّنَ بِالصَّلَاةِ فِی لَیْلَةٍ ذَاتِ بَرْدٍ وَرِیحٍ ثُمَّ قَالَ أَلَا صَلُّوا فِی الرِّحَالِ ثُمَّ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج کَانَ یَأْمُرُ الْـمُؤَذِّنَ إِذَا کَانَتْ لَیْلَةٌ ذَاتُ بَرْدٍ وَمَطَرٍ یَقُولُ: «أَلَا صَلُّوا فِی الرِّحَالِ»([4]).

1055- (4) از عبدالله بن عمر س روایت است که وی در شبی سرد که باد شدید می‌وزید، اذان گفت؛ آن‌گاه گفت: هان‌ای مردم! در منزل خودتان نماز بخوانید؛ آن‌گاه عبدالله بن عمر س [برای توجیه این عمل و رفتار خویش] گفت: بی‌گمان رسول خدا ج در شب‌هایی که هوا سرد و بارانی می‌شد، به مؤذنشان دستور می‌دادند که بگوید: «هان ای مردم! در منازل خودتان، نماز بخوانید».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: «الرحال»: خانه‌ها و منازل.

از این حدیث، معلوم می‌شود که بارش باران، یکی از عذرهای ترک نماز جماعت به شمار می‌آید؛ حال سؤال اینجاست که عذر ترک جماعت، با چه مقدر از بارش باران تحقق پیدا می‌کند؟ و این سؤالی است که پاسخ آن در حدیث، ذکر نشده است؛ از این رو علماء و صاحب‌نظران فقهی گفته‌اند: در این باره، دیدگاه و رأی خود شخصی که به بارش باران، دچار گردیده است، معتبر می‌باشد؛ بنابراین، اگر چنانچه بارش باران به اندازه‌ای زیاد بود که رفتن به مسجد، بسیار سخت و دشوار می‌نمود، در آن صورت گزاردن نماز در منزل جایز است؛ هر چند که در حدیث «موطأ امام محمد» آمده است که در این صورت نیز، رفتن به مسجد بهتر است.

در این موضوع، یک جمله به عنوان حدیث، بر سر زبان‌ها، افتاده است که: «اذا ابتلّت النعال، فالصلوة فی الرحال». حافظ ابن حجر در کتاب «تلخیص» (ج 2 ص 31، کتاب صلوة الجماعة ح 565) می‌نویسد: «این جمله را در هیچ یک از کتاب‌‌های حدیث نیافته‌ام»؛ اما علامه ابن اثیر در «النهایة» در بحث لفظ «نعل» و «رحل» این جمله را حدیث نامیده است.

در سنن ابن ماجه، حدیثی از ابوالملیم س با این الفاظ، روایت شده است: «لقد رأیتنا مع الرسول الله ج یوم الحدیبیة واصابتنا سماء لم تبل اسفال نعالنا فنادی منادی رسول الله ج: «صلّوا فی رحالکم»؛ «ما در روز حدیبیه، همراه با رسول خدا ج بودیم که باران بارید؛ به طوری که پایین کفش‌های ما را خیس نکرد؛ از این رو منادی رسول خدا ج چنین ندا سر داد و گفت: در مکان خودتان، نماز بخوانید».

و احتمال دارد که این حدیث، منشأ آن جمله‌ی مشهور (اذا ابتلّت النعال، فالصلوة فی الرحال) باشد؛ و پرواضح است که از حدیث ابن ماجه، جواز نماز در خانه به خاطر بارش باران اندک نیز ثابت می‌شود؛ ولی امکان دارد که نماز از وقت موعود خود به تأخیر افتاده باشد؛ و از سویی دیگر، آثار و علایم باران شدید نیز مشهود بوده باشد؛ از این رو، پیامبر ج چنین دستوری را صادر کردند تا زودتر برای مردم اعلام شود؛ چون به وقت باریدنِ بارانِ تند و شدید، اعلام کردن نیز مشکل و دشوار است.

به هر حال؛ اگر یکی از عذرهای ذیل رونما گردد، (بر اساس احادیث و اصول اسلامی) حضور در نماز جماعت، ساقط می‌گردد:

بارش باران شدید.

سرد بودن هوا؛ به طوری که شخص بیم آن داشت که اگر به سوی مسجد بیرون برود، بیمار شود، یا بیماری وی، شدت یابد.

در مسیر راه، گِل و لای سختی وجود داشته باشد.

هوا سخت تاریک باشد.

در شب، باد تند و سختی بوزد؛ البته وزیدن باد سخت در روز، عذر شمرده نمی‌شود.

مریض بودن نمازگزار.

نابینا بودن.

شخص نمازگزار، پیرمرد فرتوت و زهوار دررفته‌ای باشد که توانایی پیاده رفتن به مسجد را نداشته باشد.

هرگاه نمازگزار، پرستار بیماری باشد و به رَتق و فَتق امور وی بپردازد.

هنگام فشار آوردن ادرار و مدفوع.

زندانی بودن شخص نمازگزار.

قطع هردو پا یا یکی از آن‌ها.

نمازگزار، دارای درد و مرضی باشد که نتواند به سوی مسجد برود؛ مانند فرد افلیج و زمین‌گیر.

هنگام حاضر بودن غذا؛ البته در صورتی که گرسنه باشد و به غذا نیز میل داشته باشد.

هرگاه شخص نمازگزار، از ضایع شدن مال خویش در صورت مشغول شدن به جماعت بیم داشت.

هرگاه شخص نمازگزار از به راه افتادن قطار یا پرواز هواپیما در صورت مشغول شدن به جماعت، بیم داشته باشد.

1056 - [5] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا وُضِعَ عَشَاءُ أَحَدِکُمْ وَأُقِیمَتِ الصَّلَاة فابدؤوا بِالْعَشَاءِ وَلَا یَعْجَلْ حَتَّى یَفْرُغَ مِنْهُ» وَکَانَ ابْنُ عُمَرَ یُوضَعُ لَهُ الطَّعَامُ وَتُقَامُ الصَّلَاةُ فَلَا یَأْتِیهَا حَتَّى یَفْرُغُ مِنْهُ وَإِنَّهُ لِیَسْمَعَ قِرَاءَةَ الْإِمَامِ([5]).

1056- (5) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هرگاه شام بر سر سفره گذاشته شد و نماز هم برپا شد [و برای آن، اقامه گفته شد]، پس ابتدا شام خویش را بخورید و [برای نماز] عجله و شتاب نکنید تا از خوردن غذا، فارغ شوید؛ [آن‌گاه نماز خویش را بگزارید]».

و عادت عبدالله بن عمر س نیز بر این بود که هرگاه برای وی غذا بر سر سفره گذاشته می‌شد و نماز نیز برپا می‌گردید، تا از خوردن غذا فارغ نمی‌شد، به نماز نمی‌رفت؛ و حال آن‌که وی، قرائت امام و پیشنماز را نیز می‌شنید.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: «عَشاء»: شام؛ غذای شب؛ غذایی که شب بخورند. جمع: «اعشیة».

و «عِشاء» [به کسر عین]: اول تاریکی، اول شب؛ شامگاه؛ از مغرب تا نیمه شب.

«نماز عِشاء»: نماز خفتن که چهار رکعت است و بعد از نماز مغرب گزارده می‌شود.

حکم حدیث بالا، در صورتی است که انسان، سخت گرسنه باشد و علاقه و تمایل نیز به خوردن غذا داشته باشد؛ زیرا اگر در چنین وضعیتی، بدو دستور داده شود که غذا نخورد و به نماز جماعت بایستد، مکن است که خشوع و خضوع نماز را از دست بدهد و در حال نماز، فکر و ذهنش به سوی غذا باشد؛ از این روی، شریعت مقدّس اسلام، در چنین حالتی، از وی می‌خواهد که نخست غذای خویش را بخورد و پس از آن، نماز خود را با خاطری جمع، همراه با خشوع و خضوع بخواند.

به هر حال، علّت این حکم که چرا بعد از حاضر شدن غذا، باید نخست به غذا خوردن مشغول شد، دیدگاه علماء و صاحب‌نظران فقهی متفاوت است؛ امام محمد غزالی/ گوید: در مشغول شدن فرد به نماز بعد از حاضر شدن غذا، احتمال ضایع شدن و سرد شدن آن وجود دارد. امام ترمذی نیز از وکیع بن جراح همین دیدگاه را نقل کرده است.

از این رو، از دیدگاه این دو بزرگوار، اگر احتمال سرد شدن و یا ضایع شدن غذا وجود نداشت، در آن صورت پیوستن به نماز، بهتر و اَولی خواهد بود.

برخی از صاحب‌نظران فقهی شافعی‌ها، گفته‌اند: علّت آن، «نیاز» است؛ یعنی این حدیث، حکم کسی را بیان می‌کند که برای غذا میل دارد و اگر چنانچه به نماز مشغول شود، از غذا محروم می‌گردد؛ پس چنین فردی، باید غذا بخورد و آن‌گاه نماز خویش را بخواند.

و صاحب‌نظران و دانشمندان فقهی مالکی‌ها، گفته‌اند: علّت آن، «اندک بودن غذا» است؛ بدین ترتیب که اگر فرد، غذا را ترک نمود و به نماز مشغول شد، بعد از نماز، چیزی از غذا، برای او باقی نخواهد ماند.

و از دیدگاه علماء و دانشوران فقهی احناف، علّت حکم، مشغولیت ذهنی نمازگزار است؛ یعنی اگر انسان، غذا را بگذارد و به نماز بپیوندد، تمام هوش و حواس او به طرف غذا متوجه و معطوف خواهد شد و نمازش فاقد روح و خشوع و خضوع می‌گردد؛ از این روی، در چنین حالتی، بهتر آن است که پس از صرف غذا، نماز خویش را بگزارد.

در تأیید علّت مورد نظر حنفی‌ها، احادیث و روایات متعددی وجود دارد؛ امام ترمذی از عبدالله بن عباس س روایت می‌کند که گفت: «لا نقوم الی الصلوة وفی انفسنا شیء»؛ «در حالی که در نفس‌های ما چیزی وجود دارد به نماز نمی‌ایستیم».

و علاوه از آن، حدیث مرفوعی نیز در تأیید این علّت وجود دارد؛ در صحیح ابن حبان، معجم اوسط طبرانی و مشکل الاثار، حدیثی از انس بن مالک روایت شده است که پیامبر ج فرمودند: «اذا اقیمت الصلوة واحدکم صائم، فلیبدأ بالعَشاء قبل صلوة المغرب»؛ «هرگاه نماز (مغرب) برپا شد در حالی که یکی از شما روزه‌دار است، در آن صورت نخست قبل از نماز مغرب، شام خویش را بخورد».

و پرواضح است که حکم این حدیث، مختص روزه‌دار است؛ چون روزه‌دار پس از تحمّل یک روز گرسنگی، اشتهای زیادی برای خورد و نوش دارد؛ وگرنه نیازی برای تخصیص آن وجود نداشت.

پس دانسته شد که علّت حکم، «اشتهاء» می‌باشد؛ و هرگاه این علّت (اشتهاء) یافته نشود، تأخیر نماز مناسب نیست؛ جابر س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «لاتؤخر الصلوة لطعام ولا لغیره» (ابوداود)؛ «نماز را به هیچ عنوان نه برای غذا و نه برای غیر آن، به تأخیر میانداز».

و حکم عدم تأخیر، در صورتی تحقق پیدا می‌کند که اشتهاء به غذا، در حدّی نباشد که مانع خشوع و خضوع نماز گردد. از این رو اگر اشتها به قدری زیاد بود که احتمال عدم خشوع در نماز وجود داشت، در آن صورت می‌توان ابتدا غذا را صرف کرد و آن‌گاه پس از صرف غذا، به نماز مشغول شد.

1057 - [6] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ عَائِشَةَ ل أَنَّهَا قَالَتْ: سَمِعْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسلم یَقُول: «لَا صَلَاة بِحَضْرَة طَعَام وَلَا هُوَ یدافعه الأخبثان»([6]).

1057- (6) عایشه ل گوید: از رسول خدا ج شنیدم که می‌فرمودند: «(هرگاه) به هنگام آماده شدن غذا (بر سر سفره) و فشار آوردن ادرار و مدفوع، (نماز گزارده شود، آن) نماز، (کامل) نیست».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: شریعت مقدّس اسلام، به هنگام طوفان یا بارندگی یا سرمای سخت یا نیاز به خوردن غذا و یا نیاز به قضای حاجت، اجازه‌ی عدم شرکت در نماز جماعت و ادای آن را به صورت انفرادی داده است؛ و پرواضح است که این امر، بیانگر آن است که شرع مقدّس اسلام، به تمام نیازها و خواسته‌های واقعی انسان، توجه کرده و بدان اهمیت داده است و در این راستا، آسانگیری و رفع عُسر و حَرج را بر انسان‌ها، انتخاب کرده است.

و از آیات قرآن و احادیث پیامبر گرامی اسلام ج نیز به خوبی دانسته می‌شود که مبنای شریعت مقدّس اسلام، بر آسانگیری و رفع عُسر و حَرَج از بندگان است؛ و این مطلبی است که قرآن، و در بسیاری از مناسبت‌ها، سنّت، بر آن تصریح می‌نمایند.

در سوره‌ی مائده، در پایان آیه‌ی طهارت و تشریع تیمّم، خداوند بلندمرتبه می‌فرماید:

﴿...مَا یُرِیدُ ٱللَّهُ لِیَجۡعَلَ عَلَیۡکُم مِّنۡ حَرَجٖ وَلَٰکِن یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمۡ وَلِیُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ [المائدة: 6].

«خدا نمی‌خواهد بر شما سخت بگیرد ولی می‌خواهد شما را پاک و نعمتش را بر شما تمام گرداند، باشد که سپاس او بدارید».

و در سوره‌ی بقره، در پایان آیه‌ی روزه و مسائل مربوط به آن از قبیل رخصت افطار برای بیمار و مسافر، خداوند می‌فرماید:

﴿یُرِیدُ ٱللَّهُ بِکُمُ ٱلۡیُسۡرَ وَلَا یُرِیدُ بِکُمُ ٱلۡعُسۡرَ [البقرة: 185]

«خداوند برای شما آسانی می‌خواهد و برای شما دشواری نمی‌خواهد».

و در پایان آیات محرّمات ازدواج و بیان رخصت‌های خداوند در آن، از قبیل: جواز نکاح کنیزان مؤمن برای کسانی که از ازدواج با زنان آزاد ناتوان هستند، خداوند می‌فرماید:

﴿یُرِیدُ ٱللَّهُ أَن یُخَفِّفَ عَنکُمۡۚ وَخُلِقَ ٱلۡإِنسَٰنُ ضَعِیفٗا [النساء: 28].

«خدا می‌خواهد تا بارتان را سبک گرداند و (می‌داند) انسان ناتوان آفریده شده است».

و نیز در پایان سوره‌ی حج به دنبال یک سلسله اوامر و نواهی می‌فرماید:

﴿هُوَ ٱجۡتَبَىٰکُمۡ وَمَا جَعَلَ عَلَیۡکُمۡ فِی ٱلدِّینِ مِنۡ حَرَجٖ [الحج: 78].

«او است که شما را (برای خود) برگزیده و در دین، بر شما سختی قرار نداده است».

و گذشته از آیات بسیار دیگری که بیانگر ممنوعیت افراط و غلوّ در دین می‌باشند، پیامبر ج نیز نسبت به کسانی که حلال‌ها و مباحات را بر خود حرام می‌کنند و در عبادات، مشقّت را برمی‌گزینند، مخالفت ورزیده و فرموده است:

«یسّروا ولا تعسّروا وبشّروا ولا تُنفّروا» (مسلم)؛ «آسان بگیرید و سخت‌گیر نباشید و بشارت دهید و متنفّر نگردانید».

و نیز می‌فرماید: «انّما بُعثتم مُیسّرین ولم تُبعثوا مُعسّرین»؛ «شما برای آسانگیری مبعوث شده‌اید نه برای سختگیری».

و همچنین می‌فرماید: «انّما بُعثت بحنیفیة سَمحة»؛ «من بر دین ساده و آسان مبعوث شده‌ام».

به هر حال؛ از مجموع آیات و احادیث، معلوم می‌شود که شریعت مقدس اسلام، همواره جانب تیسیر و تخفیف و سهولت و آسانگیری را بر جانب تشدید و تعسیر و سختگیری و تغلیظ، ترجیح می‌دهد و مبنای اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزه‌های نبوی و احکام و دستورات شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی نیز بر آسانگیری و رفع عُسر و حَرَج از بندگان است.

1058 - [7] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا أُقِیمَتِ الصَّلَاةُ فَلَا صَلَاةَ إِلَّا الْـمَکْتُوبَة». رَوَاهُ مُسلم([7]).

1058- (7) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمودند: «هرگاه نماز [فرض] برپا شد، نمازی غیر از آن نیست».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: علماء و صاحب‌نظران اسلامی بر این موضوع اجماع دارند که بعد از برپایی جماعت در نمازهای ظهر، عصر و عشاء گزاردن سنّت جایز نیست؛ امّا درباره‌ی سنّت‌های نماز صبح، با همدیگر اختلاف‌نظر دارند.

شافعی‌ها و حنبلی‌ها بر این باورند که: حکم خواندن سنّت به هنگام صبح، مانند جماعت سایر نمازها است و گزاردن سنّت صبح به هنگام برپایی جماعت، جایز نیست.

استدلال این گروه از علماء، حدیث بالا است؛ امّا حنفی‌ها و مالکی‌ها برآنند که سنّت‌های صبح، از حکم حدیث بالا، مستثنی هستند و می‌گویند: به هنگام جماعت نماز صبح، می‌توان در گوشه‌ای از مسجد، سنّت‌ها را خواند؛ البته مشروط بر آن که احتمال از دست دادن نماز جماعت نباشد.

و استدلال این دسته از علماء و دانشوران فقهی، از احادیث و روایاتی است که در آن‌ها بر سنّت‌های صبح، خیلی تأکید شده است؛ به عنوان مثال: عایشه لگوید: «لم یکن النبیّ ج علی شیء من النوافل اشدّ تعاهداً منه علی رکعتی الفجر» (بخاری و مسلم)؛ «پایبندی رسول خدا ج نسبت به هیچ کدام از نمازهای مستحبی، به اندازه‌ی دو رکعت نماز سنّت پیش از نماز صبح نبود». و...

و علاوه بر آن، از بسیاری از فقهای صحابه ثابت شده است که به هنگام برپایی جماعت، سنّت‌ها را می‌خوانده‌اند که در اینجا به چند نمونه از آن‌ها می‌پردازیم:

1-  نافع س گوید: «ایقظتُ ابن عمر س لصلوة الفجر، قد اقیمت الصلوة فقام فصلّی الرکعتین» (شرح معانی الاثار)؛ «ابن عمر س را برای نماز صبح بیدار کردم و این در حالی بود که نماز صبح برگزار شده بود؛ وی دو رکعت سنّت را گزارد (و پس از آن به جماعت، شرکت کرد)».

2-  ابواسحاق گوید: «حدثنی عبدالله بن ابی موسی عن ابیه حین دعاهم سعید بن العاص دعا ابوموسی وحذیفة وعبدالله بن مسعود قبل ان یصلّی الغداة ثم خرجوا من عنده وقد اقیمت الصلوة؛ فجلس عبدالله الی اسطوانة من المسجد فصلّی الرکعتین ثم دخل فی الصلوة» (شرح معانی الاثار)؛ «سعید بن عاص س، ابوموسی س و حذیفه س و عبدالله بن مسعود س را پیش از برگزاری نماز صبح به نزد خویش فراخواند؛ آن‌گاه، از نزد او خارج شدند در حالی که نماز صبح برگزار شده بود؛ از این رو عبدالله بن مسعود س به سوی یکی از ستون‌های مسجد رفت و دو رکعت سنّت صبح را گزارد و پس از آن، به نماز جماعت، شرکت کرد».

3-  ابوعثمان انصاری گوید: «جاء عبدالله بن عباس والامام فی صلوة الغداة ولم یکن صلّی الرکعتین؛ فصلّی عبدالله بن عباس الرکعتین خلف الامام ثم دخل معهم» (شرح معانی الاثار)؛ «عبدالله بن عباس س به نماز صبح در حالی رفت که دو رکعت سنّت را نگزارده بود؛ از این رو پشت سر امام، دو رکعت سنّت را می‌گزارد و پس از آن به جماعت شرکت می‌کرد».

4-  و همچنین از ابودرداء س روایت است که: «انّه کان یدخل الـمسجد والناس صفوف فی صلوة الفجر فیصلّی الرکعتین فی ناحیة الـمسجد ثم یدخل مع القوم فی الصلوة» (شرح معانی الاثار)؛ «ابودرداء س در حالی وارد مسجد می‌شد که مردم به صورت صف کشیده در نماز صبح بودند؛ از این رو وی در گوشه‌ای از مسجد، دو رکعت سنّت صبح را می‌خواند و پس از آن به نماز فرض صبح، شرکت می‌کرد».

5-  ابوعثمان نهدی گوید: «کنّا نأتی عمر بن الخطاب قبل ان نصلّی الرکعتین قبل الصبح وهو فی الصلوة؛ فنصلّی الرکعتین فی آخر المسجد ثم ندخل مع القوم فی صلوتهم» (شرح معانی الاثار)؛ «ما پیش از گزاردن دو رکعت سنّت پیش از فرض صبح، در حالی به نزد عمر بن خطاب س می‌آمدیم که وی مشغول برگزاری فرض صبح بود؛ بنابراین، در قسمت آخر مسجد، دو رکعت سنّت را می‌گزاردیم و پس از آن به نماز جماعت، شرکت می‌کردیم».

آثار و روایات بالا، همه صحیح و بیانگر این امر هستند که صحابه س به هنگام برپایی جماعت صبح، نماز سنّت را می‌گزاردند؛ و چون سنّت نماز صبح، مؤکّدترین سنّت‌ها است و معمولاً قرائت نیز در نماز صبح طولانی می‌باشد، از این رو می‌توان سنّت‌های صبح را از حدیث ابوهریره س (اذا قیمت الصلوة فلا صلوة الّا الـمکتوبة) استثنا کرد.

1059 - [8] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ ج: «إِذَا اسْتَأْذَنَتِ امْرَأَة أحدکُم إِلَى الْـمَسْجِد فَلَا یمْنَعهَا»([8]).

1059- (8) عبدالله بن عمر س گوید: پیامبر گرامی اسلام ج فرمودند: «هرگاه زن یکی از شما، اجازه‌ی رفتن به مسجد را خواست، او را منع نکند».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: برخی از علماء و صاحب‌نظران اسلامی، با توجه به این حدیث و احادیثی دیگر از این قبیل، می‌گویند:

مسجد به عنوان اولین پایگاه فرد مسلمان در جامعه، مرکزی جهت عبادت، علم‌آموزی و فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی محسوب می‌گردد و همچنین در مواقع نیاز، مکانی برای اجتماعات عمومی و فعالیتهای ورزشی است. همه‌ی این عوامل به زنان در عصر نبوی این مجال را می‌داد که تا حدّ امکان در مسجد حضور پیدا کنند و مستقیماً در جریان زندگی عامّه‌ی مسلمانان قرار گیرند. آنها علاوه بر مشارکت در عبادت و شنیدن قرآن در حین اقامه‌ی نماز، می‌توانستند به فراگیری علم و سخنرانیهای تربیتی در مسجد نیز، گوش فرا دهند و تا حدودی از اخبار اجتماعی و سیاسی مسلمین آگاهی یابند؛ از همه مهمتر اینکه زن مسلمان می‌توانست با خواهران دینی خود آشنا شود و این امر موجب تحکیم مودّت و دوستی میان آنان می‌شد. پس مسجد در زمان رسول اکرم ج، مرکزی عبادی و فرهنگی و اجتماعی برای مردان و زنان، به طور یکسان بود.

به این دلیل، برای کسی جایز نیست که به ادّعای افضلیت خواندن نماز زنان در خانه، آنها را مجبور به اقامه‌ی نماز در خانه کند و حق مشروع آنان را در آمدن به مساجد، از ایشان سلب نماید؛ زیرا چنین فردی مرتکب معصیتی شده است و آن، مخالفت با فرموده‌ی رسول اکرم ج است که از بازداشتن زنان از آمدن به مسجد، مسلمانان را نهی فرمود. اگر هدف زنی از آمدن به مسجد، استماع قرآن و شنیدن موعظه و یا حضور در اجتماع مسلمین و یا دیدار با زنان مسلمان دیگر، جهت تحکیم روابط خود با آنها و یا اینکه جهت همکاری در کارهای حسنه باشد، همه‌ی اینها بستگی به نیت خیرخواهانه‌ی این زن مسلمان دارد. انجام این اهداف نیکو، گاهی برای زن مستحب و گاهی نیز واجب است.

در شرح حدیث نبوی: «صلاةُ الرَّجل فی الجماعةِ تُضَّعفُ علی صلاتِه فی بیتِه وفی سوقِه خمساً وعشرینَ ضِعْفاً، وذلک أنَّه إذا تَوضَّأ فأحسَنَ الوضوءَ، ثمَّ خَرَجَ إِلی المسجِدِ لایُخرِجُه إِلَا الصّلاةُ، لم یَخْطُ خَطوة إِلا رُفِعَتْ له بها درجةٌ وحُطَّ بها خطیئةٌ. فإذا صلَّی لم تَزَلِ الملائکةُ تُصلیَّ علیه مادامَ فی مُصَلّاه: أَللّهُمَّ صَلِّ علیه، أَللَّهُمَّ ارْحَمْهُ. ولا یَزلُ أحدُکم فی صَلاةٍ ما انتظَرَ الصلاةَ»([9]).

[مردی که نماز خود را به جماعت می‌خواند، بیست و پنج برابر با ارزش‌تر از نمازی است که آن را در خانه‌ی خود و یا در بازار می‌خواند، یعنی چنین فردی هرگاه به نیکی وضو گرفت و فقط به قصد خواندن نماز روانه‌ی مسجد شد، به ازای هر گامی که برمی دارد، ثوابی برایش نگاشته می‌شود و (مقامش نزد خدا) درجه‌ای بالا می‌رود و در مقابل، گناهی نیز از او زدوده خواهد شد. پس آنگاه که نماز گزارد و مادامی که در نماز باشد، پیوسته فرشتگان برایش دعا می‌کنند و می‌گویند: پروردگارا! بر وی درود فرست و او را بیامرز و مورد رحمت خود قرار بده. انسان مادامی که در انتظار اقامه‌ی نماز جماعت باشد، گویی که در نماز است].

ابن دقیق العید می‌گوید: [... قبلاً بیان شد، اوصافی که قابل اعتبار هستند را نمی‌توان حذف نمود. با کمی دقت در حدیث مذکور و اوصافی که در ثواب نماز جماعت در مسجد ذکر شده است، می‌توان اوصاف معتبر و غیرمعتبر را تشخیص داد. صفت مرد بودن به نسبت ثواب اعمال، از لحاظ شرعی صفتی غیرمعتبر است و به این خاطر، زن نیز که اجازه رفتن به مسجد را دارد در ثواب نماز جماعت در مسجد با مرد مساوی است]([10]).

رفتن زنان مسلمان به مسجد، تنها به مسجد النبی - به خاطر فضیلت آن - محدود نمی‌گشت، بلکه حتی شامل مساجد اطراف مدینه و خارج آن نیز می‌شد. از آن جمله: از عبدالله بن عمر س نقل است که گفت:

«بَیْنا النّاسُ بِقُباءٍ فی صلاةِ الصُّبْحِ إذ جائَهم آتٍ فَقالَ: إنَّ رسولَ الله ج قَدْ أُنزِلَ عَلَیْه اللَّیْلَةَ قُرآنٌ وقد أُمِرَ أنْ یَسْتَقْبِلَ الکَعْبَةَ فَاسْتَقْبِلُوها وکانت وُجُوهُهم إِلی الشَّآمِ فَاسْتَدارُوا إِلی الکَعْبَةِ»؛([11]) «هنگامی که مردم در مسجد قباء در حال خواندن نماز صبح بودند ناگهان فردی وارد شد و گفت: «امشب بر رسول الله آیه‌ای از قرآن نازل شد، که در آن مأمور شده تا در نماز به سوی کعبه رو کند، شما نیز رو به کعبه کنید». مردم پیش از آن به طرف شام - مسجد الاقصی - نماز می‌گزاردند، ولی پس از آن به سمت کعبه تغییر قبله دادند». حافظ ابن حجر می‌گوید: (چگونگی تغییر قبله را ثولیه دختر أسلم، از ابن أبی حاتم بیان نموده و در آن حدیث گفته است: زنان به جایگاه مردان و مردان به جایگاه زنان تغییر مکان دادند و دو سجده‌ی باقی مانده از نماز را به طرف کعبه اقامه کردیم)([12]).

از عمرو بن سلمه و وی از پدرش آمده که (نزد اصحاب به مسجد آمده و) گفت: «به خدا قسم من نزد پیامبر ج بودم که فرمود: (هرگاه وقت نماز رسید، یکی از شما اذان بگوید و قاری‌ترین شما به قرآن امامت مردم را به عهده گیرد). سپس اصحاب تحقیق و پرس و جو کردند و کسی را قاری‌تر از من نیافتند. من قرآن را از سواران فراگرفته بودم. پس مرا که در آن زمان پسری شش ساله و یا هفت ساله بودم، به امامت خود برگزیدند. بر تن من ردایی خط دار بود، که هرگاه سجده می‌بردم، جمع می‌شد. زنی از قبیله‌ای گفت: (چرا عورت امام جماعت خود را نمی‌پوشانید). پس برایم لباسی خریدند که به هیچ چیز به اندازه‌ی خرید آن خوشحال نشده بودم»([13]).

رسول اکرم ج همواره بر حق زنان در آمدن به مساجد تأکید می‌کرد و از هرگونه ایجاد مانعی در برابر آن دیگران را برحذر می‌داشت. عبدالله بن عمر س از پیامبر اسلام ج نقل کرده که فرمود

 «إذا استأذنکم نِساؤکم باللَّیلِ إِلی المَسْجدِ فَأْذَنوا لَهُنَّ»([14])؛

«اگر زنانتان شبها برای رفتن به مسجد، اجازه‌ی شما را طلبیدند، به آنها اجازه بدهید».

عبدالله بن عمر س در روایتی دیگر می‌گوید: «یکی از زنان عمر س، نماز صبح و عشاء را در مسجد و به صورت جماعت خواند، به او گفته شد: (چرا برای نماز از خانه‌ی خود خارج شده‌ای، در حالیکه می‌دانی عمر چنین کاری را ناپسند می‌دارد و غیرتش تحریک می‌شود). آن زن گفت: پس چه چیزی مانع او شد که مرا از این کار نهی کند؟ گفتند: سخن رسول خدا ج مانع او شد که فرمود: «لاتمنعوا أماءَ الله مساجدَ الله»؛ کنیزان خدا را از آمدن به مساجد خدا منع نکنید»([15]).

از عبدالله بن عمر س آمده که گفت: [از رسول خدا ج شنیدم که فرمود: «لاتمنعوا نِساءَکُم المَساجِدَ إِذا استَأذنکُم إِلَیْها»؛ «زنان را از آمدن به مساجد منع نکنید، آنگاه که از شما اجازه گرفتند»؛ و در روایتی دیگر: «لاتَمْنَعُوا النِّساءَ حظوظَهن مِن المَساجدَ»؛ «بهره‌ی زنان را از مساجد منع نکنید». در این هنگام بلال بن عبدالله گفت: «قسم به خدا، مانع آنها می‌شویم»، عبدالله بن عمر با شنیدن این سخن، رو به بلال نمود و دشنام بدی به وی داد، که راوی حدیث می‌گوید: مثل این دشنام را تا به حال از او نشنیده بودم، سپس عبدالله بن عمر به بلال گفت: از رسول خدا ج به تو خبر می‌دهم که از منع کردن زنان از آمدن به مساجد نهی فرموده، و آن وقت تو می‌گویی که مانع آنها می‌شویم»([16])!

ابن دقیق العید در شرح حدیث می‌گوید: (انکار کردن و دشنام دادن عبدالله بن عمر به فرزندش (بلال)، نوعی هشدار به کسانی است که با آراء شخصی خود و از روی هوی و هوس، در مقابل احادیث نبوی قرار می‌گیرند)([17])!

تمامی این احادیث تأکید بر این دارد که زن دارای جایگاهی در مساجد است و کسی نمی‌تواند - حتی اگر شوهر و یا پدرش باشد - چنین حقی را از وی بگیرد؛ زیرا وقتی که شارع چنین حقی را به زن بخشیده، پس برای کسی جایز نیست که آن را از وی سلب کند.

همانطور که قبلاً گفته شد، مسجد در زمان رسول اکرم ج به عنوان مرکزی عبادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی تلقّی می‌شد، پس در چنین مسجد مبارکی، جای تعجب نیست که زن در دوازده امور مشروع مسجد شرکت می‌کرده است. برخی از این امور مباح و بعضی دیگر مستحب و مندوب و حتّی بعضی دیگر واجب بودند. استاد ابوشقه این امور دوازده گانه را به تفصیل بیان نموده است که مهمترین آنها عبارتند از: نمازهای واجب و مستحب، اعتکاف، گوش دادن به تدریس علم، شرکت کردن در اجتماعات عمومی، خدمت به مسجد و...

مثلاً در عصر نبوی، زنان برای نماز صبح و عشاء در مسجد حاضر می‌شدند؛ در حالیکه راهها در آن زمان مسطح و هموار نبود و چراغهایی برای روشنایی کوچه‌ها وجود نداشت. همچنین منافقان و بیماردلان و قاذفین نیز در مدینه حضور داشتند. از عایشه ل نقل است که می‌گوید: «کُنَّ نِساءُ المُؤْمِناتِ یَشْهِدْنَ مع رسولِ اللهِ ج صلاةَ الفَجْرِ مُتَلَفِّعاتٍ بمروطِهنَّ ثم ینقَلِبْنَ إِلی بیوتهِنَّ حین یَقْضینَ الصَّلاةَ لایَعْرِفُهنَّ أحدٌ من الغَلَس»؛([18]) «زنان مسلمان در زمان رسول خداج، در نماز صبح شرکت می‌کردند، در حالیکه سَر و بدن خود را می‌پوشاندند، پس از اقامه‌ی نماز به خانه‌های خود بازمی گشتند و به خاطر تاریکی هوا، کسی آنها را نمی‌شناخت».

از ابن عمر س نیز نقل است که گفت: (یکی از زنان عمر، نماز صبح را به جماعت در مسجد خواند)([19]).

همچنین از عایشه س روایت شده است که گفت: «أعتمَ رسولُ اللهِ ج بالعَتَمةِ حتّی ناداه عمرُ: نامَ النِّساءُ والصِّبیان، فخَرَجَ النبیُّ ج فقال: (ما ینتظرها أحدٌ غیرُکم من أَهْلِ الأرضِ). ولا یُصلَّی یومئذٍ إِلّا بالمَدینةِ، وکانوا یُصلُّونَ العَتمةَ فیما بینَ أَن یَغیبَ الشَّفَقُ إِلی ثُلُثِ اللَّیل الأوَّلِ»؛([20]) «پیامبر اکرم ج نماز عشاء را به تأخیر انداخت، تا اینکه عمر س به ایشان گفت: زنان و بچه‌ها (که منتظر خواندن نماز بودند)، به خواب رفته‌اند. آنگاه پیامبر ج بیرون آمد و فرمود: «جز شما کسی از مردم روی زمین منتظر نماز نیست». در آن روز تنها در مدینه نماز خوانده می‌شد و نماز عشاء از هنگام غروب (سرخی خورشید) تا سپری شدن یک سوم از شب بود، که در این مدت آن را اقامه می‌کردند».

در جای دیگر از ابن عمر س آمده که گفت: «یکی از همسران عمر، نماز صبح و عشاء را در مسجد و به جماعت خواند»([21]).

از جابر بن عبدالله س روایت شده که گفت:

«بینما نَحْنُ نصلِّی مع النبیِّ ج إِذا أقبَلَتْ عیرٌ تحمِلُ طعاماً فالتَفَتُوا ألیها، حتی ما بَقِیَ مَعَ النبیِّ ج ألّا إِثْنا عَشَر رجلاً، فنَزَلَتْ هذهِ الآیةٌ:

 ﴿وَإِذَا رَأَوۡاْ تِجَٰرَةً أَوۡ لَهۡوًا ٱنفَضُّوٓاْ إِلَیۡهَا وَتَرَکُوکَ قَآئِمٗا [الجمعة: 11]»؛([22]).

«در حالی که با پیامبر ج نماز جمعه را می‌خواندیم، کاروانی که محموله‌ی آن مواد غذایی بود، وارد شد. مردم به سوی آن شتافتند تا جایی که جز دوازده نفر، کسی با پیامبر ج نمانده بود و این آیه نازل شد: (هرگاه تجارت و یا کار بی‌فایده‌ای را دیدند، به سوی آن می‌شتابند و تو را به حالت ایستاده ترک می‌نمایند».

حافظ ابن حجر در فتح الباری و در شرح خود بر این حدیث می‌گوید: «... در تفسیر طبری و نیز ابن ابی حاتم به اسناد صحیح از أبوقتاده آورده که گفت: پیامبر اکرم ج به کسانی که نزدش ماندند، فرمود: «چند نفرید؟». آنها خود را شمارش کردند، که دوازده مرد و زن بودند»([23]).

همچنین از عمرة دختر عبدالرحمن، و وی نیز از خواهر خود آورده که گفت:

«أخذتُ «ق. والقرآن الـمجید» مِن رَسول الله ج فی یومِ الجُمُعًةِ، وهو یَقْرَأُ بِها عَلی المنبرِ فی کُلِّ جُمُعَةٍ».

«سوره‌ی (ق) را از رسول خدا ج و در روز جمعه فراگرفتم؛ زیرا آن حضرت ج، در هر جمعه این سوره را بر بالای منبر تلاوت می‌کرد»([24]).

علاوه بر این، در احادیث صحیحی از آمدن زنان به مساجد، مخصوصاً در ماه رمضان و برای نماز تراویح، خبر داده شده است. حافظ ابن حجر می‌گوید:([25])... سعید بن منصور از طریق عروه روایت کرده که عمر بن خطاب س برای اقامه‌ی نماز تراویج در ماه رمضان ابی بن کعب را برای امامت مردان برگزید. تمیم داری نیز امامت زنان را برعهده داشت.

امام نووی در «المجموع»([26]) و از عرفجه ثقفی آورده که گفت: «علی بن ابی طالب س مردم را به خواندن نماز تراویح دستور داد و امامی را برای زنان قرار داد. راوی می‌گفت: که من پیش نماز زنان شدم»([27]).

استاد ابوشقه پس از بیان نصوص زیادی که در این باره ذکر کرده، در دنباله‌ی آن می‌گوید: (بعد از ذکر احادیثی که در آن از آمدن زنان به مسجد در زمان پیامبر اکرم ج آمده بود، شایسته است که در به تأخیر انداختن نماز عشاء توسط بهترین معلم بشریت (رسول خدا ج)، کمی تفکر و تأمل نماییم؛ و آن هنگامی بود که از خوابیدن زنان و کودکان اطلاع یافت و بخاطر مراعات حال آنها، از نماز خارج شد... و روزی نیز آن حضرت ج که پیش نماز مردم بود، قصد طولانی کردن نماز را داشت، ولی هنگامی که گریه‌ی کودکی را شنید، نماز خود را به اختصار خواند تا مادر کودک دچار سختی و ناراحتی نگردد. براستی که این، سیاست پیامبری حکیم و رحیم بود. همچنین با وجود اینکه در آمدن زن مسلمان به مسجد برای نماز صبح، خطراتی وجود داشت، اما از آن طرف آن حضرت ج سخنی در رابطه با منع زنان از آمدن به نماز صبح که با سختی همراه بود، صادر نشد، تا مبادا از شنیدن تلاوت قرآن در صبحگاه محروم شوند. همچنان که آن حضرت ج زنان را از آوردن طفل شیرخوار خود به مسجد منع ننمود و در این باره بر آنها سخت گیری نکرد؛ زیرا چه بسا کسی در خانه نباشد تا از آن کودک مراقبت کند. این گونه کردارها از صاحب شریعت به ما می‌آموزد که با قبول تفاوتهایی میان زن و مرد، شایسته است که درهای مسجد بر روی زنان نیز همانند مردان، گشوده شود، و از طرفی دیگر، کسی گمان نکند که نسبت به ناموس و آبروی مسلمانان و نیز در برابر دین خدا، از رسول اکرم ج غیرتمندتر است؛ زیرا آن حضرت ج ضمن غیرتی که در مقابل ناموس و شرف مسلمانان - در برابر هرگونه هتک حرمتی - داشت، خواستار حفاظت از فکر و اندیشه‌ی زنان بود، از اینکه مبادا در نیامدن به مسجد فرسوده و کهنه گردد.

پس آیا امروز نیاز زنان از آمدن به مسجد، از زنان اصحاب که به مسجد النبی آمده و به شنیدن قرآن و موعظه و فراگیری علم مشغول بودند، کمتر است؟ علمای هر عصری نیز میراث داران پیامبرانند و باید از آنها کسب علم نمود. همچنین نباید گفته شود که پدران و شوهران قادر به تعلیم دختران و زنان هستند! زیرا هر پدر یا شوهری، قدرت علم آموزی و ارشاد مؤثر زنان را ندارد. اگر بعضی نیز بگویند که به دلیل فساد زمانه، مانع رفتن به مساجد می‌شویم، در جواب چنین افرادی می‌گوییم: رفتن زن به مسجد، از وسایل علاج و مداوای چنین فسادی است.

هم‌چنین باید بدانیم که امری مباح برحسب شرایط و ظروف، تبدیل به امری مستحب و حتی گاهی واجب می‌گردد. امروزه در جوامع اسلامی، انحرافات اخلاقی و بی‌بند و باری‌های مذهبی، از هر طرفی زنان مسلمان را در بر گرفته و آنها را از طریق مدارس، رادیو، و تلویزیون، مجله و روزنامه، ماهواره‌های فضایی و آداب و رسوم غربی مورد هجوم قرار داده است؛ در چنین حالتی، نیاز شدیدتری به این است که زن مسلمان در حد توان خود در مسجد حضور یابد و نمازهای واجب پنج گانه و نماز جمعه را به جماعت در آنجا بخواند و همچنین در هر فرصتی، به شنیدن موعظه و علم در مسجد بپردازد. در ماه رمضان نیز، حضوری فعّال در نماز تراویح داشته باشد و از رکعات طولانی آن بهره‌ی اخروی ببرد. براستی که شنیدن قرآن در رکعات بلند نماز جماعت زیبا و دل انگیز است.

از طرفی دیگر آمدن زن به مسجد، نوعی غذای روحی و عقلی برای زن است و او را در برابر غذاهای فاسد و مسموم یعنی انحرافات بیرون از مسجد، محکم و مقاوم می‌سازد. ارشادات صالحانه و دعوت به خیر در مسجد نیز سپری در مقابل دعوت کنندگان به شر و فساد در عالم خارج است. گذراندن لحظاتی در فضای پاک و فاضل و معنوی مسجد نیز می‌تواند تأثیرات مثبتی در مقابل جوّ مسموم و آشفته‌ی خارج از مسجد بگذارد. همچنین آشنایی و برخورد با زنان مسلمان و پرهیزگار در مساجد، می‌تواند ضربه‌ای منفی بر تأثیرپذیری از زنان بی‌حجاب و ناآگاه و غرب زده‌ی بیرون از مسجد داشته باشد.

علاوه بر همه‌ی اینها، حدیث مذکور «لاتَمْنَعُوا النِّساءَ حُظُوظَهُنَّ مِن المَساجِدَ»([28])، ما را متوجه نکته‌ی مهمی می‌گرداند. در این حدیث، علاوه بر اینکه زن را در آمدن و یا نیامدن به مسجد آزاد گذاشته و چنین امری را برای او مباح نموده است، حکمی را نیز متوجه پدران و شوهرانِ زنانِ مسلمان می‌گرداند و آن این است که به رغم اینکه ولایت و سرپرستی زن بر عهده‌ی پدر یا شوهرش است، ولی اسلام آن دو را از ممانعت آمدن زنان به مسجد، نهی می‌کند و حق آمدن به مسجد را به عهده‌ی زن گذاشته است.

پس خلاصه‌ی بحث این است که نماز خواندن در مسجد برای زن مباح است، و برای اولیای او جایز نیست که چنین اجازه‌ای به زن بدهند ودر مقابل نیز حرام است که زنان را از رفتن به مسجد باز دارند. متأسفانه در واقع شاهد آن هستیم که تلاشهایی برای محروم کردن زنان از رفتن به مسجد صورت گرفته و امروزه بعضی از زنان از بهره‌ی معنوی مسجد محروم هستند. این گونه تلاشها، خواه به صورت فردی - همانطور که در حدیث ابن عمر س و از زبان فرزندش بلال آمده بود([29]) - و خواه به صورت جمعی، در طی قرون متوالی انجام گرفته است. در واقع چنین رفتارهایی، نقطه‌ی آغاز انحراف و کج روی از سنّت رسول اکرم ج است و نیز شروع عقب‌نشینی زن از صحنه‌ی زندگی اجتماعی و دور شدن از فعالیتهای عبادتی، علمی، فرهنگی و تفریحی محسوب می‌شود. در حالیکه چنین زنی در عصر نبوت، به طور فعال در زندگی اجتماعی خود حضور داشته، ولی کار به آنجا رسیده است که باید محبوس و زندانی گردد و در کنج خانه‌ی پدر و یا شوهرش، گوشه نشینی کامل اختیار کند. این دور شدن از سنت نبوی، باعث آسبب دیدن شخصیت زن شده است. همچنین با گذشت زمان، فاصله‌ی بیشتری میان زن امروزی با زنان عصر نبوی بوجود آمده و چنین زنی، به موجودی مسخ شده و مضطرب و سست اندیشه و بداخلاق و تنگ نظر تبدیل شده است)([30]). پایان سخنان استاد ابوشقه.

من در اینجا به سخنان استاد ابوشقه مطلبی را اضافه می‌نمایم و می‌گویم: فقهایی که زنان را به سبب خوف از فتنه، از آمدن به مسجد منع کرده‌اند، در واقع نوعی اجتهاد مربوط به زمان خودشان بوده است. در عصر حاضر نیز سزاوار است که به این موضوع به صورت اجتهادی بپردازیم. پس اجتهاد ما در این رابطه، بازگشت به اصل حاکم عصر نبوّت یعنی جایز بودن رفتن زن به مسجد است.

متأسفانه اجتهاد کسانی که زن را محروم از مسجد نموده‌اند - خواه ناخواه - موجب دور شدن زن از فراگیری علوم دینی شده است. شاید چنین امری را بر دوش پدران و شوهران و سرپرستان زن بگذارند، ولی باید دانست که آنان به دلیل گرفتاریهای کاری خود، به تعلیم دینی و فقهی نسبت به زنان تحت سرپرستی خود نمی‌پردازند؛ حتی عده‌ای از آنها نیازمند کسی هستند که معلِّم دینی شان باشد و کسی هم که چیزی ندارد، نمی‌تواند ببخشد.

من در ایام کودکی، زنانی را دیده ام که در آسایش و راحتی زندگی می‌کردند، ولی حتّی یک بار هم برای خداوند سجده نبرده و رکعتی نماز نخوانده‌اند، و این به دلیل فقدان معلّمان دینی و احکام فقهی آنان است.

همچنین امروزه جامعه درحال پیشرفت و ترقّی است و سطح و نوع زندگی مردم تغییر کرده است. اکنون که زن مسلمان به مدرسه، دانشگاه، بازار و حتی به مسافرت به خارج در رفت و آمد است، شایسته نیست که وی را فقط از رفتن به مسجد باز داریم! امروزه زن نیازمند مسجد است تا نماز جمعه، تراویح ودیگر نمازهای جمعی را در آنجا برگزار نماید. علاوه بر این در جلسات موعظه و درس و پرسش و پاسخ که در مسجد برپا می‌شود، شرکت کند.

از سوی دیگر مقبول و معقول نیست که زن مسیحی به کلیسا، یهودی به کنشت و بودایی به معبد خود برود، ولی تنها زن مسلمان از رفتن به مسجد منع گردد!.

خوشبختانه امروزه کار ساده تری برای حضور زنان در مسجد، انجام گرفته است. مساجد امروزی به زن این اجازه را می‌دهند که به مسجد رفته، بدون اینکه اختلاطی میان او و مردان صورت گیرد. در این مورد، اماکن خاصی برای زنان در مسجد تدارک دیده شده، که گاه در طبقه‌ی دوم مسجد وگاه در طبقه‌ی اول آن است و دارای در جداگانه‌ای می‌باشد. البته طبقه‌ی اول مسجد برای زنان کهنسالی که توانایی بالا رفتن از پله‌ها را ندارند، بهتر است. معمولاً بین زنان و مردان، پرده‌ها و چوبهایی سوراخ دار قرار داده می‌شود، تا زنان بتوانند حرکات امام را به پیروی از صفوف مردان، تبعیت کنند. البته نباید در این مورد سختگیری بعضی از کسانی که نمی‌خواهند زنان حتی از روزنه‌هایی کوچک، مردان را ببینند، تبعیت کرد؛ زیرا در اسلام حکمی در این مورد نیست و حتّی در عصر نبوّت، هیچ مانع و فاصله‌ای از پرده، چوب و مانند آن، میان زنان و مردان نبوده است.

بعضی از مردان در غیرتمندی نسبت به زنان، افراط و زیاده روی کرده، و زنان را در تنگنا قرار می‌دهند، و با وجود دیوارها و نرده‌های چوبی و آهنی بلندی در مساجد که میان زنان و مردان فاصله انداخته است و زنان جُز صدا، حتّی آگاهی از تحرُّکات امام جماعت خود را ندارند ولی باز به هیچ وجه حاضر به رفتن زنانشان به مسجد نیستند؛ در حالی که زنان در عصر پیامبر ج و یارانش بدون وجود چنان پرده‌ها و نرده‌های چوبین و آهنین به مسجد می‌رفتند [و اکنون باب النساء در مسجد الحرام از آن زمان به یادگار مانده است].

شگفت اینجاست که بعضی از مردان در مساجد به خودشان اجازه‌ی بحث و گفتگو را حتّی با صدای بلند می‌دهند، ولی به زنانشان اجازه نمی‌دهند حتی با زن همسایه در مسائل دینی گفتگو کند. انگیزه‌ی چنین عملی تعصّب و تحجُّر و بی‌انصافی در امر دین است. در رابطه با چنین غیرت مذموم و ناپسند از پیامبر ج روایت شده است که:

«انَّ من الغیرةُ یُبغضُهُ اللهُ ورَسُولُه»؛ «بعضی از غیرت‌ها مورد تنفّر خدا و رسول می‌باشند».

و غیرت در غیر محلّ و جایگاه آن است.

زندگانی امروزی همه‌ی درها را به روی زنان گشوده است. زن از خانه‌ی خود پیوسته بیرون می‌آید، و به مدرسه ودانشگاه و بازار و... می‌رود؛ آیا رواست آنان را از بهترین جایگاه که همان مسجد است محروم، نماییم؟! دکتر یوسف قرضاوی می‌گوید: من بدون هیچ دغدغه و احساس حَرَجی، با صدای بلند اعلام می‌نمایم که‌ای مردان! زمینه‌ی رفتن زنان به مساجد را فراهم کنید تا آنان هم به خیر و نیکی دست یابند، و موعظه‌های دینی را بشنوند، و مسائل دینی را بفهمند؛ و مادامی که آنان با حجاب و باوقار و با متانت، و به دور از تبرُّج و بدحجابی از خانه بیرون می‌آیند، هیچ مانعی ندارد که آنان در مسجد بدون ارتکاب به گناه و معصیت، با زنان دیگر به بحث و گفتگو. حتّی به هم صحبتی تفریح آمیز بپردازند.

به هر حال؛ از احادیث بی‌شماری، به صراحت رفتن زنان به مسجد در روزگار پیامبر ج و جواز خروج آنان و استحباب آن، ثابت می‌شود.

علمای سلف درباره‌ی رفتن زنان به عیدگاه و مسجد هماره اختلاف‌نظر داشته‌اند؛ برخی آن را به طور مطلق جایز قرار داده‌اند؛ مانند ابوبکر س، عمر س و عبدالله بن عمر س.

و برخی دیگر، آن را ناجایز قرار داده‌اند؛ از جمله: عروة بن زبیر س، قاسم، نخعی و یحیی انصاری؛ و برخی دیگر از علماء، ممنوع بودن رفتن به مسجد را فقط برای دختران و زنان جوان، اختصاص داده‌اند؛ از جمله امام مالک و امام ابویوسف.

و از امام ابوحنیفه/ در این مورد، دو روایت نقل شده است: جواز رفتن آنان و عدم جواز؛ و از دیدگاه امام شافعی، رفتن زنان سالخورده و پیر به عیدگاه و مسجد، مستحب است.

در هر صورت از دیدگاه جمهور، رفتن دختران و زنان جوان، نه برای جمعه مناسب است و نه برای عیدین و نه برای نمازهای دیگر؛ زیرا خداوند بلندمرتبه می‌فرماید: ﴿وَقَرۡنَ فِی بُیُوتِکُنَّ؛ چرا که در بیرون رفتن دختران، فتنه و احتمال خطر وجود دارد و این خطر درباره‌ی پیرزنان و زنان مسنّ و سالخورده، وجود ندارد؛ از این رو به آنان اجازه‌ی رفتن به عیدگاه و مسجد داده شده است، ناگفته نماند که از دیدگاه امام ابوحنیفه، رفتن پیرزنان به نمازهای صبح، مغرب و عشاء، اشکالی ندارد ولی امام ابویوسف و امام محمد بر این باورند که پیرزنان می‌توانند در همه‌ی نمازها شرکت کنند.

و با این وجود، باز هم از دیدگاه امام ابوحنیفه، نرفتن پیرزنان به مسجد، بهتر و افضل می‌باشد.

علامه طحاوی می‌گوید: «در ابتدای اسلام، به زنان اجازه‌ی بیرون شدن جهت نماز داده می‌شد و حکمت آن، این بود که کثرت مسلمانان نزد مشرکان هویدا و آشکار گردد که این علت، امروزه وجود ندارد».

علامه عینی می‌گوید: «از طرفی دیگر، در آن زمان، امنیت کامل برای زنان وجود داشت که اکنون هیچ یک از این دو علّت (که سبب جواز خروج زنان است) وجود ندارد؛ بنابراین، می‌بایست، خروج زنان، ممنوع شود».

عایشه ل گوید: «لو ادرک رسول الله ج ما احدث النساء لـمنعهنّ الـمسجد کما منعت نساء بنیاسرائیل» (موطأ امام مالک، باب ما جاء فی خروج النساء الی المسجد).

یعنی در روزگار پیامبر ج احتمال فتنه بسیار اندک بود و زنان بدون آرایش بیرون می‌رفتند، از این رو، رفتن آنان به مسجد، بدون مانع بود؛ ولی اکنون (بعد از زمان پیامبر ج) آنان با آرایش بیرون می‌روند و احتمال فتنه بیشتر است؛ پس رفتن آنان به مسجد جایز نیست و اگر این اتفاق در زمان پیامبر ج به وقوع می‌پیوست، پیامبر ج رفتن آنان را به مسجد ممنوع قرار می‌داد.

شایان ذکر است که فتوای علمای متأخر نیز بر عدم جواز رفتن زنان به مسجد است؛ و این در حالی است که احادیث زیادی، نرفتن زنان به مسجد و ماندن در خانه و گزاردن نماز در خانه را افضل و بهتر قرار داده‌اند؛ یعنی اگر چه به زن اجازه‌ی رفتن به مسجد داده شده است؛ ولی اگر نمازش را در خانه بگزارد، بهتر است؛ از ام حمید ساعدیه روایت است که او نزد پیامبر ج آمد و گفت: ای رسول خدا ج! من نماز پشت سر تو را دوست دارم. پیامبر ج فرمود:

«قد علمتُ انّک تحبّین الصلوة معی وصلوتک فی بیتک خیر لک من صلوتک فی حُجرتک وصلوتک فی حُجرتک خیر لک من صلوتک فی دارک، وصلوتک فی دارک خیر لک من صلوتک فی مسجد قومک، وصلوتک فی مسجد قومک خیر لک من صلوتک فی مسجدی» (صحیح ابن خزیمه و مسند احمد)؛ «می‌دانستم که تو دوست داری با من نماز بخوانی؛ اما نمازت در اتاقت بهتر از نمازت در حجره‌ات است و نمازت در حجره‌ات بهتر از نمازت در خانه‌ات است و نمازت در خانه‌ات بهتر از نمازت در مسجد قومت است و نمازت در مسجد قومت، بهتر از نمازت در مسجد من است».

البته ناگفته نماند که در روزگار پیامبر ج برای زنان جایز بود که به مساجد بروند و در نماز جماعت شرکت کنند اما مشروط بر آن که از چیزهای شهوت‌برانگیز که موجب فتنه می‌شود از قبیل آرایش و بوی خوش، بپرهیزند.

عبدالله بن عمر س گوید: پیامبر ج فرمودند: «لا تمنعوا نساءکم الـمساجد وبیوتهنّ خیر لـهنّ» (ابوداود)؛ «زنانتان را از رفتن به مساجد منع نکنید ولی خانه‌هایشان برای آنان بهتر است».

و ابوهریره س نیز گوید: پیامبر ج فرمودند: «ایّما امرأة اصابت بخوراً فلا تشهدَنَّ معنا العشاء الاخرة» (مسلم، ابوداود و نسایی)؛ «هر زنی که خوشبویی استفاده کند، نباید با ما در نماز جماعت عشاء حاضر شود».

و ابوهریره س در حدیثی دیگر گوید: رسول خدا ج فرمودند:

«لاتمنعوا اماء الله مساجد الله؛ لکن ولیخرجن وهنّ تفلات» (ابوداود)

«زنان را از رفتن به مساجد منع نکنید، لیکن آنان، بدون به کار بردن بوی خوش، بیرون شوند».

1060 - [9] (صَحِیح)

وَعَنْ زَیْنَبَ امْرَأَةِ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَتْ: قَالَ لَنَا رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا شَهِدَتْ إِحْدَاکُنَّ الْـمَسْجِدَ فَلَا تمس طیبا». رَوَاهُ مُسلم([31]).

1060- (9) زینب [ثقفی]p، همسر عبدالله بن مسعود س گوید: رسول خدا ج خطاب به ما فرمودند: «هرگاه یکی از شما خواست که در مسجد حضور پیدا کند [و نماز را با جماعت بگزارد]، نباید خوشبویی استعمال کند».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «اذا شهدت»: این عبارت به معنای «اذا ارادت حضور المسجد» است؛ یعنی هرگاه خواست به مسجد وارد شود و در نماز جماعت، شرکت کند.

«لا یمسّ»: استعمال نکند؛ با خوشبویی بدن و جامه‌ی خویش را نمالد.

«طیباً»: بوی خوش، عطر. جمع: اطیاب و طُیوب.

به هر حال، مفهوم حدیث، این است که زنان به هنگام رفتن به مسجد از چیزهایی که شهوت برانگیز است و موجب فتنه می‌شود، از جمله آرایش و بوی خوش بپرهیزند.

ابوهریره س، در حدیثی گوید: پیامبر ج فرمودند: «لاتمنعوا اماء الله مساجد الله، لکن ولیخرجن وهنّ تفلات» (ابوداود، ح 5611 ج 2 ص 273)؛ «زنان را از رفتن به مساجد منع نکنید؛ لیکن آنان بدون استعمال بوی خوش بیرون شوند».

و در باب جلوگیری زنان از رفتن به مساجد، «عمرة دختر عبدالرحمن» گوید: از عایشه ل شنیدم که می‌گفت:

«لو انّ رسول الله ج رأی ما احدث النساء، لـمنعهنّ الـمسجد کما مُنعت نساء بنی اسرائیل؛ قال: فقلت لعمرة: انساء بنی اسرائیل مُنعن الـمسجد؟ قالت: نعم» (مسلم ح 445)؛ «اگر رسول خدا ج این اعمال جدید زنان (آرایش و استعمال بوی خوش و پوشیدن لباس شیک) را می‌دیدند، آنان را از رفتن به مسجد منع می‌نمود؛ آن‌گونه که زنان بنی‌اسرائیل منع شدند».

یکی از راویان حدیث گوید: به عمرة س گفتم: آیا زنان بنی اسرائیل از رفتن به مسجد منع شدند؟ گفت:‌آری».

1061 - [10] وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ

 س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «أَیُّمَا امْرَأَةٍ أَصَابَتْ بَخُورًا فَلَا تَشْهَدْ مَعَنَا الْعشَاء الْآخِرَة». رَوَاهُ مُسلم([32]).

1061- (10) ابوهریرة س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر زنی که خوشبویی استعمال کند، نباید با ما در نماز (جماعت) عشاء حاضر شود».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «ایما»: هر کدام؛ فرقی نمی‌کند؛ هر که باشد؛ هر کجا باشد؛ هر چه باشد.

«بخوراً»: بخور؛ هر چه بوی دود آن گرفته شود از صمغ‌ها و چیزهای خوشبو و عطریات سوختنی. جمع: ابخرة و بخور است؛ و در اینجا، مراد مواد خوشبو و معطّر است.

«العشاء الاخرة»: عشاء در لغت به معنای: اول تاریکی، اول شب، شامگاه، از مغرب تا نیمه شب می‌باشد؛ و چون واژه‌ی «عشاء» هم به مغرب اطلاق می‌گردد و هم به خفتن، از این روی، مراد از «العشاء الاخرة»، نماز خفتن و عشاء می‌باشد؛ زیرا واژه‌ی «عشاء»، از مغرب تا نیمه شب را شامل می‌شود.


فصل دوم

1062 - [11] (صَحِیحٌ)

عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَا تَمْنَعُوا نِسَاءَکُمُ الْـمَسَاجِدَ وَبُیُوتُهُنَّ خَیْرٌ لَهُنَّ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ([33]).

1062- (11) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «زنان خویش را از رفتن به مساجد منع نکنید، ولی [با وجود این، باز هم] خانه‌هایشان برای آنان، بهتر و زیبنده‌تر و شایسته‌تر و بایسته‌تر است».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

1063 - [12] (صَحِیح)

وَعَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «صَلَاةُ الْـمَرْأَةِ فِی بَیْتِهَا أَفْضَلُ مِنْ صَلَاتِهَا فِی حُجْرَتِهَا وَصَلَاتُهَا فِی مَخْدَعِهَا أَفْضَلُ مِنْ صَلَاتِهَا فِی بَیْتِهَا». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([34]).

1063- (12) عبدالله بن مسعود س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «نماز گزاردن زن در اتاقش، بهتر از نمازی است که در حجره می‌خواند؛ و نماز گزاردن وی در خلوت خانه‌اش، بهتر از نمازی است که در اتاقش می‌گزارد».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: «بیتها»: بیت: خانه و مسکن انسان؛ اتاق و جایگاه انسان؛ چهار دیواری دارای سقف که کسی در آن زندگانی کند. و در اینجا، مراد از «بیت»، اتاق است.

«مخدعها»: مخدع: خلوت خانه؛ خزانه؛ گنجه؛ اتاق کوچکی که در آن، کالاهای نفیس و اشیای گران‌قیمت را نگاه‌داری می‌کنند. و در اینجا مراد، گنجه، و اتاق کوچکی در خانه است که برای انزوا و گوشه نشینی انتخاب شود.

و این حدیث در روایتی دیگر، به طور کامل این چنین روایت شده است: امّ حمید ساعدیه ل گوید: به نزد پیامبر ج رفتم و بدیشان گفتم: ای فرستاده‌ی خدا! من نماز پشت سر تو را دوست دارم. آن حضرت ج فرمودند:

«قد علمتُ انّک تحبّین الصلوة معی وصلوتک فی بیتک خیر لک من صلوتک فی حُجرتک وصلوتک فی حُجرتک خیر لک من صلوتک فی دارک؛ وصلوتک فی دارک خیر لک من صلوتک فی مسجد قومک وصلوتک فی مسجد قومک خیر لک من صلوتک فی مسجدی».

«می‌دانستم که تو دوست داری با من نماز بخوانی؛ اما نمازت در اتاقت، بهتر از نمازت در حجره‌ات است و نمازت در حجره‌ات، بهتر از نمازت در خانه‌ات است و نمازت در خانه‌ات، بهتر از نمازت در مسجد قومت است و نمازت در مسجد قومت، بهتر از نمازت در مسجد من است».

1064 - [13] (ضَعِیف)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: إِنِّی سَمِعْتُ حِبِّی أَبَا الْقَاسِمِ ج یَقُولُ: «لَا تُقْبَلُ صَلَاةُ امْرَأَةٍ تَطَیَّبَتْ لِلْمَسْجِدِ حَتَّى تَغْتَسِلَ غُسْلَهَا مِنَ الْـجَنَابَةِ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وروى أَحْمد وَالنَّسَائِیّ نَحوه([35]).

1064- (13) ابوهریره س گوید: از محبوبم، ابوالقاسم ج شنیدم که می‌فرمودند: «زنی که برای [رفتن به] مسجد، خوشبویی استعمال کند [و به مسجد برود]، نمازش [به طور کامل به پیشگاه پروردگار جهانیان] پذیرفته نمی‌شود، تا آن که غسل کند، چنان که برای جنابت و ناپاکی، غسل می‌نماید».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است؛ و احمد بن حنبل و نسایی نیز به سان آن را در معنی (نه در لفظ) روایت نموده‌اند].

شرح: «حبّی»: محبوبم؛ دوستم؛ معشوقم؛ آن که از جان و دل دوست دارم؛ کسی که از پدر، مادر، فرزند، مال و... بیشتر دوستش دارم.

«حتّی تغتسل غسلها من الجنابة»: یعنی اگر به تمامی بدن خویش، خوشبویی زده بود، کلّ بدنش را بشوید، تا خوشبویی برطرف گردد؛ اما در صورتی که بخشی از بدنش را با عطر و خوشبویی، معطّر نموده بود، همان بخش را بشوید.

و اگر چنانچه لباسش را خوشبو نموده بود، آن را عوض کند یا آن را بشوید. البته این حکم در صورتی است که بخواهد به سوی مسجد برود؛ زیرا که در غیر این صورت، چنین کاری لازم نیست.

و ابن ملک گفته است: این حدیث، از باب تهدید و سختگیری نسبت به بیرون رفتن زنان به سوی مساجد است و حال آن که بر لباس و بدن خویش، مواد خوشبویی به کار برده‌اند و خویشتن را آرایش نموده‌اند.

1065 - [14] (صَحِیح)

وَعَنْ أَبِی مُوسَى قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «کُلُّ عَیْنٍ زَانِیَةٌ وَإِنَّ الْـمَرْأَةَ إِذَا اسْتَعْطَرَتْ فَمَرَّتْ بِالْـمَجْلِسِ فَهِیَ کَذَا وَکَذَا». یَعْنِی زَانِیَةً. رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَلِأَبِی دَاوُد وَالنَّسَائِیّ نَحوه([36]).

1065- (14) ابوموسی اشعری س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر چشم بی‌پروایی، ناپاک و زناکار است؛ و زن، هنگامی که خود را عطرآگین سازد و بر محفلی بیگانه برود، ناپاکدامن است».

[این حدیث را ترمذی روایت نموده است؛ و ابوداود و نسایی نیز به سان آن را در معنی روایت کرده‌اند].

شرح: «کل عین زانیة»: هر چشمی که بی‌پروا و با شهوت و احساس لذّت به سوی زن بیگانه و نامحرمی نگاه کند، در حقیقت، مرتکب زنای چشم شده است؛ زیرا پیامبر ج در حدیثی دیگر می‌فرمایند:

«العینان تزنیان والیدان تزنیان والرجلان تزنیان والفرج یزنی». «ممکن است دو چشم انسان (با نگاه به نامحرم) زنا کنند؛ همین‌گونه ممکن است دو دست و دو پا و عضو جنسی انسان به ناپاکدامنی بگرایند».

«استعطرت»: به خود عطر و مواد خوشبویی زند.

«کذا و کذا»: کذا به سه وجه آورده می‌شود:

1-  دو کلمه‌ی باقی بر اصل خود؛ یعنی «کاف» تشبیه و «ذا» اشاره است؛ مانند «رأیت زیداً فاضلاً ورأیت عمرواً کذا: زید را دانشمند دیدم وهمچنین عمر را».

       و گاهی «ها» تنبیه بر سر آن درمی‌آید و «هکذا» گفته می‌شود.

2-  کلمه‌ی واحدی است مرکّب از دو کلمه که آن را از غیر عدد کنایه آرند؛ مانند: «بمکان کذا و کذا نهر یجری: در فلان جا و فلان جا، رودی روان است».

3-  کلمه‌ی واحدی است مرکّب از دو کلمه که آن را از عدد کنایه آرند؛ مانند: ‌«قبضتُ کذا وکذا درهماً: فلان مبلغ درهم را گرفتم».

1066 - [15] (حسن)

وَعَنْ أُبَیِّ بْنِ کَعْبٍ قَالَ: صَلَّى بِنَا رَسُولُ الـلّٰهِ ج یَوْمًا الصُّبْحَ فَلَمَّا سَلَّمَ قَالَ: «أَشَاهِدٌ فُلَانٌ؟» قَالُوا: لَا. قَالَ: «أَشَاهِدٌ فُلَانٌ؟» قَالُوا: لَا. قَالَ: «إِنَّ هَاتَیْنِ الصَّلَاتَیْنِ أَثْقَلُ الصَّلَوَاتِ عَلَى الْـمُنَافِقِینَ وَلَو تعلمُونَ مَا فیهمَا لأتیتموهما وَلَوْ حَبْوًا عَلَى الرُّکَبِ وَإِنَّ الصَّفَّ الْأَوَّلَ عَلَى مِثْلِ صَفِّ الْـمَلَائِکَةِ وَلَوْ عَلِمْتُمْ مَا فضیلته لابتدرتموه وَإِن صَلَاة الرجل من الرَّجُلِ أَزْکَى مِنْ صَلَاتِهِ وَحْدَهُ وَصَلَاتَهُ مَعَ الرَّجُلَیْنِ أَزْکَى مِنْ صَلَاتِهِ مَعَ الرَّجُلِ وَمَا کَثُرَ فَهُوَ أَحَبُّ إِلَى الـلّٰهِ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد وَالنَّسَائِی([37]).

1066- (15) ابی بن کعب س گوید: روزی رسول خدا ج با ما نماز بامداد را گزاردند و چون سلام نماز را دادند، فرمودند: «آیا فلانی [در مسجد] حاضر است؟ عرض کردند: خیر؛ حاضر نیست. باز فرمودند: «آیا فلانی (شخصی دیگر) حاضر است؟» باز گفتند: خیر؛ [در اینجا بود که] پیامبر ج فرمودند: «بی‌گمان این دو نماز [یعنی نمازهای صبح و عشاء] گران‌ترین و سخت‌ترین نمازها بر دوش منافقان است؛ (یعنی هیچ نمازی چون نمازهای صبح و عشاء بر منافقان گران نمی‌آید)؛ و اگر می‌دانستند که فضیلت و ثواب این دو نماز تا چه اندازه‌ای است، حتماً برای خواندن آن‌ها با جماعت، به مسجد می‌رفتند؛ و چنانچه به هیچ وجه برایشان ممکن نمی‌شد که به مسجد بروند جز با سینه‌خیز و چهار دست و پا، باز هم (به خاطر کثرت ثواب و پاداش آن) با سینه‌خیز و چهار دست و پا به سوی آن می‌رفتند.

و به راستی صف نخست نماز، به مانند صف فرشتگان است؛ و اگر شما می‌دانستید که چه فضیلت و پاداشی در صف اول نماز است، حتماً بر همدیگر پیش‌دستی می‌کردید و پیشی می‌گرفتید؛ و بی‌تردید، نماز گزاردن مرد با یک مرد دیگر [یعنی با جماعت]، زیبنده‌تر و شایسته‌تر از نماز خواندن او به تنهایی است؛ و نماز خواندن وی با دو مرد، زیبنده‌تر و بهتر از نماز گزاردنش با یک مرد است؛ و هر اندازه که جمعیت نمازگزارن [در نماز جماعت] بیشتر باشد، به همان اندازه در پیشگاه خداوند بلندمرتبه، پسندیده‌تر و بایسته‌تر است».

[این حدیث را ابوداود و نسایی روایت کرده‌اند].

شرح: «انّ هاتین الصلوتین» [بی‌گمان این دو نماز]: مراد نمازهای صبح و عشاء است؛ به دلیل حدیث ابوهریره س که گفت: پیامبر ج فرمودند: «و لو یعلمون ما فی العتمة والصبح لاتوهما ولو حبواً» (بخاری و مسلم)؛ «اگر می‌دانستند که نمازهای عشاء و صبح چه پاداشی دارند، اگر با چهار دست و پا هم می‌بود، در گزاردن آن‌ها به صورت جماعت شرکت می‌کردند».

و هم‌چنین در روایتی دیگر از ابوهریره س چنین آمده است: پیامبر ج فرمودند: «لیس صلوة اثقل علی الـمنافقین من صلوة الفجر والعشاء؛ ولو یعلمون ما فیها لاتوهما ولو حبواً» (بخاری و مسلم)؛ «هیچ نمازی چون نمازهای صبح و عشاء بر منافقان گران نمی‌آید؛ اگر می‌دانستند که آن‌ها چه پاداشی دارند، اگر با چهار دست و پا هم می‌بود، در گزاردن آن‌ها به صورت جماعت، حضور می‌یافتند».

«حبواً»: راه رفتن بر روی دست‌ها و پاها؛ بر روی زانو و شکم راه رفتن؛ به صورت سینه‌خیز و بر چهار دست و پا راه رفتن.

«لا بتدرتموه»: به انجام آن، بر همدیگر پیش‌دستی می‌کردید؛ پیشی می‌جستید؛ در انجام آن بر همدیگر شتاب و عجله می‌کردید.

«ازکی»: زیبنده‌تر، شایسته‌تر.

1067 - [16] (حسن)

وَعَنْ أَبِی الدَّرْدَاءِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَا مِنْ ثَلَاثَةٍ فِی قَرْیَةٍ وَلَا بَدْوٍ لَا تُقَامُ فِیهِمُ الصَّلَاةُ إِلَّا قَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَعَلَیْکَ بِالْـجَمَاعَةِ فَإِنَّمَا یَأْکُلُ الذِّئْبُ الْقَاصِیَةَ». رَوَاهُ أَحْمَدُ وَأَبُو دَاوُد وَالنَّسَائِیّ([38]).

1067- (16) ابودرداء س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر سه نفر [مردی] که در روستا و یا دشتی هستند و در بین آنان نماز [جماعت] برپا نمی‌شود، جز این نیست که شیطان بر آنان چیره و مسلّط شده است؛ و نماز را به جماعت بگزار و آن را بر خود لازم بگیر و بدان پایبند باش؛ جز این نیست که گرگ از گله‌ی گوسفندان، گوسفند تک افتاده و تنها را می‌خورد و می‌دَرد».

[این حدیث را احمد بن حنبل، ابوداود و نسایی روایت کرده‌اند].

شرح: «قریة»: هر جا که دارای خانه‌های به هم پیوسته باشد و مردم در آن، مأوی و سُکنی گزینند؛ شهر بزرگ؛ قسمت مسکونی زمین؛ محل تجمّع مردم؛ آبادی بزرگ که دارای خانه‌های بسیار و مزارع باشد؛ این واژه به شهر و روستا و دهکده اطلاق می‌گردد. جمع: قُری.

«بَدو»: بیابان و دشت؛ خداوند بلندمرتبه می‌فرماید: «و جاء بکم من البدو: و شمایان را از بیابان آورد».

«استحوذ»: چیره و مستولی شد؛ چیرگی و غلبه یافت. خداوند می‌فرماید: ﴿ٱسۡتَحۡوَذَ عَلَیۡهِمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ فَأَنسَىٰهُمۡ ذِکۡرَ ٱللَّهِ [المجادلة: 19]؛ «شیطان بر ایشان استیلا یافت؛ پس آن‌ها را از ذکر خدا فراموش گردانید».

«فعلیک»: علیک: دریاب؛ بگیر؛ بچسب؛ به کارگیر؛ استفاده کن؛ تو باید؛ بایستی؛ حتماً باید؛ بر توست که؛ وظیفه‌ی توست که.

«الذئب»: گرگ.

«القاصیة»: گوسفند جدا شده از گله. جمع: قواصٍ.

1068 - [17] (ضَعِیف)

وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسلم: «من سمع الْـمُنَادِی فَلَمْ یَمْنَعْهُ مِنِ اتِّبَاعِهِ عُذْرٌ» قَالُوا وَمَا الْعُذْرُ؟ قَالَ: «خَوْفٌ أَوْ مَرَضٌ لَمْ تُقْبَلْ مِنْهُ الصَّلَاةُ الَّتِی صَلَّى». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَالدَّارَقُطْنِیّ([39]).

1068- (17) عبدالله بن عباس س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر کس که صدای اذان مؤذّن را برای نماز با جماعت بشنود و او را عذری راستین و واقعی، از پیروی کردن آن، [یعنی از شرکت در نماز جماعت] منع نکند، [و در خانه به تنهایی نماز بخواند، در آن صورت]، آن نمازی را که به تنهایی گزارده است، از او پذیرفته نخواهد شد».

مردم خطاب به عبدالله بن عباس س گفتند: عذر واقعی و راستین چیست؟ عبدالله بن عباس س در پاسخ گفت: ترس و بیم [بر جان، آبرو و مال] و بیماری و دردمندی.

[این حدیث را ابوداود و دارقطنی روایت کرده‌اند].

شرح: «المنادی»: اذان گوینده، کسی که اذان می‌گوید و مردمان را به سوی نمازهای پنج‌گانه‌ی فرض با جماعت، فرا می‌خواند.

«عذرء»: معذور داشتن کسی از آنچه انجام داده است؛ بازداشتن سرزنش از کسی و بخشودن گناه وی؛ بهانه؛ حجّت و بهانه‌ای که هنگام اعتذار و برای رفع گله بیاورند. جمع: اعذار.

جمله‌ی «من سمع المنادی» مبتدا و خبر آن، جمله‌ی «لم تقبل منه الصلوة الّتی صلّی» است؛ و عبارت «قالوا: وما العذر؟ قال: خوف او مرض»، جمله‌ی معترضه است که در بین شرط و جزا آمده است.

به هر حال، این حدیث نیز تهدید و وعیدی سخت برای تارکان جماعت است و بیانگر آن است که ترک جماعت بدون عذر، محرومیتی بزرگ و بدبختی سخت و دشواری در پی دارد؛ به طوری که - اگر چه نماز بدون جماعت صحیح است - ولی چنین نمازی، ناقص و بی‌برکت و کم فروغ و بی‌تأثیر خواهد بود و ثواب و پاداش آن نیز اندک خواهد بود و گزارنده‌ی آن نیز از خشنودی و رضایت الهی - که مقصد اصلی و حقیقی نماز است - محروم خواهد شد.

1069 - [18] (صَحِیح)

وَعَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ أَرْقَمَ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسلم یَقُول: «إِذَا أُقِیمَتِ الصَّلَاةُ وَوَجَدَ أَحَدُکُمُ الْـخَلَاءَ فَلْیَبْدَأْ بِالْـخَلَاءِ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَرَوَى مَالِکٌ وَأَبُو دَاوُدَ وَالنَّسَائِیّ نَحوه([40]).

1069- (18) عبدالله بن ارقم س گوید: از رسول خدا ج شنیدم که می‌فرمودند: «هرگاه نماز [جماعت] برپا شد و یکی از شما نیاز به قضای حاجت و اجابت مزاج داشت، باید [پیش از این که نماز را شروع کند]، نخست قضای حاجت نماید و به دفع ادرار و مدفوع خویش بپردازد».

[این حدیث را ترمذی روایت کرده است؛ و مالک، ابوداود و نسایی نیز به سان آن را در معنی - نه در لفظ - روایت نموده‌اند].

شرح: «الخلاء»: مراد از واژه‌ی «الخلاء»: نیاز پیدا کردن به رفتن به مُستراح است. و از لحاظ لغوی، «خلاء» جای تنهایی یا جای خالی را گویند و از آن رو که چنین اماکنی برای قضای حاجت مورد استفاده قرار می‌گیرند، این لفظ بر محل قضای حاجت اطلاق شده است.

در زبان عربی، برای این معنی، از الفاظ فراوانی استفاده می‌شود و در احادیث و روایات نیز علاوه از «خلاء»، الفاظی همچون «کنیف»، «حش»، «مرحاض»، «مذهب»، «مصنع» به کار رفته که در حقیقت همه از الفاظ کنایی می‌باشند.

امروز در سرزمین مصر، آن را «بیت الادب» و «بیت الطهارة» و در سرزمین حجاز، «مُستراح» می‌گویند.

به هر حال، شریعت مقدس اسلام، به نیازها و خواسته‌های واقعی انسان‌ها، اهمّیت قائل شده و بدان‌ها توجه و عنایت ورزیده است؛ از این رو، به هنگام طوفان یا بارندگی و یا سرمای سخت یا نیاز به خوردن غذا و یا نیاز به قضای حاجت، به مسلمانان اجازه داده است که در جماعت شرکت نکنند و نیاز خویش را برطرف کنند و پس از آن، نماز خویش را به تنهایی بخوانند.

1070 - [19] (ضَعِیف)

وَعَنْ ثَوْبَانَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «ثَلَاثٌ لَا یَحِلُّ لِأَحَدٍ أَنْ یَفْعَلَهُنَّ: لَا یَؤُمَّنَّ رَجُلٌ قَوْمًا فَیَخُصَّ نَفْسَهُ بِالدُّعَاءِ دُونَهُمْ فَإِنْ فَعَلَ ذَلِکَ فَقَدْ خَانَهُمْ. وَلَا یَنْظُرْ فِی قَعْرِ بَیْتٍ قَبْلَ أَنْ یَسْتَأْذِنَ فَإِنْ فَعَلَ ذَلِکَ فَقَدْ خَانَهُمْ وَلَا یُصَلِّ وَهُوَ حَقِنٌ حَتَّى یَتَخَفَّفَ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وللترمذی نَحوه([41]).

1070- (19) ثوبان س [برده‌ی آزاد کرده شده‌ی رسول خدا ج] گوید: پیامبر گرامی اسلام ج فرمودند: «برای هیچ‌کس حلال و روا نیست که سه کار را انجام بدهد: فردی، امامت و پیشنمازی گروهی از مردمان را به عهده نگیرد که تنها در حق خود دعا کند و از آنان در دعای خویش یادی نکند؛ و اگر چنین کرد، پس به راستی به آن‌ها خیانت ورزیده است؛ و نباید به درون خانه‌ای پیش از اجازه خواستن از صاحب آن، نگاه بیاندازد؛ و اگر چنین کرد، پس بی‌گمان، به صاحب‌خانه، خیانت روا داشته است؛ و نباید در حالی نماز بگزارد که وی به فشار آوردن ادرار و مدفوع مبتلا است، تا آن که خویشتن را از آن سبک گرداند (و اجابت مزاج نماید)».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است؛ و ترمذی نیز به سان آن را از حیث معنی - نه از لحاظ لفظ - روایت نموده است].

شرح: «ثلاث»: یعنی سه خصلت هستند که...

«لایحلّ»: حلال نیست؛ روا نیست.

«لایؤمنّ»: امامت و پیشنمازی ندهد.

«فیخصّ نفسه بالدعاء دونهم»: فقط در حق خودش دعا کند ودیگران را به دست فراموشی بسپارد.

از ظاهر این بخش از حدیث، چنین برداشت می‌شود که امام باید در دعاها، از به کار بردن صیغه‌ی «واحد متکلم» پرهیز کند و از صیغه‌ی «جمع متکلم» استفاده نماید؛ اما صحّت این استنباط و برداشت، مورد انتقاد قرار گرفته است؛ زیرا بیشتر دعاهایی که از پیامبر ج بعد از نماز نقل شده‌اند، با صیغه‌ی «واحد متکلم» و «منفرد» وارد شده‌اند و فقط دعاهای معدود و اندکی از دعاهای پیامبر ج با صیغه‌ی جمع متکلم روایت شده‌اند.

از این رو، شارحان حدیث و علماء و صاحب‌نظران اسلامی، در تعیین مفهوم حدیث بالا، توجیهات گوناگونی بیان کرده‌اند؛ برخی گفته‌اند: حدیث بالا، فقط دعاهایی را شامل می‌شود که داخل نمازاند؛ مثل دعای قنوت و امثال آن که در آن‌ها، به کار بردن صیغه‌ی واحد متکلم، جایز نیست.

برخی نیز گفته‌اند: مفهوم حدیث، این است که اگر امام برای خود دعا کند و برای دیگران دعای بد کند، ناجایز است.

و برخی دیگر گفته‌اند: هدف حدیث، این است که در جاهایی که معمولاً مقتدی دعا نمی‌کند، امام نیز دعا نکند؛ به عنوان مثال: در رکوع، سجده، قومه و جلسه که در این مواضع، معمولاً دعایی خوانده نمی‌شود؛ پس اگر امام در جاهایی که مشمول نهی حدیث می‌گردد دعا کند، خواه با صیغه‌ی واحد متکلم دعا کند یا با صیغه‌ی جمع، مقتدی در این دعا با او همراه نیست؛ از این رو، چنین دعایی ممنوع است.

و برخی دیگر از علماء و صاحب‌نظران اسلامی بر این باورند که حدیث بالا، از دعاهایی منع می‌کند که از مشکلات خانوادگی یا نیازهای شخصی امام، سرچشمه گرفته باشد و در مفهوم ومصداق آن، امکان مشارکت عموم مردم نباشد؛ مانند این که بگوید: «اللهم زوّجنی فلانة»؛ «پروردگارا! فلان زن را به عقد نکاحم درآور»؛ یا «اللهم اعطنی داراً فلانیة»؛ «بار خدایا! فلان منزل را به من ارزانی کن».

و دعاهایی که در آن‌ها، امکان مشارکت عموم وجود داشته باشد، ممنوع نخواهد بود؛ اگر چه به صیغه‌ی واحد متکلم باشند؛ مانند دعاهای «اللهم انّی ظلمتُ نفسی ظلماً کثیراً»؛ چون امام، نماینده‌ی مقتدیان است و هر دعایی که بخواند، همه‌ی مقتدیان در آن شریک و همراهش خواهند بود؛ به خلاف دعاهای پیشین که حالت عمومیت نداشت.

«خانهم»: بدان‌ها خیانت ورزیده است؛ با آن‌ها خیانت کرده و نادرستی و دغلی به کار برده است.

«قعربیت»: درون خانه؛ «قعر»: عمق و تَه هر چیزی؛ در اینجا مراد، داخل و درون مکانی است که از دید دیگران محفوظ است.

«یستأذن»: برای وارد شدن و نگاه کردن به درون خانه، از صاحب‌خانه، دستور و اجازه‌ای بگیرد.

«حَقِنٌ»: در حالی که ادرار یا مدفوع، او را به چالش کشیده و اذیت می‌کند؛ یعنی به هنگام فشار آوردن ادرار یا مدفوع، نماز نخواند؛

«حَقِنٌ» و «حاقنٌ» به کسی گفته می‌شود که به شدّت نیازمند دفع ادرار باشد؛ و «حاقب» به کسی اطلاق می‌گردد که نیاز به دفع مدفوع داشته باشد. و در حدیث بالا، مراد از «حَقن»، هردو معنی است.

بر اساس این حدیث و احادیث دیگر، امام مالک بر این باور است که اگر شخصی در حال «فشار آوردن ادرار و مدفوع» (مدافعة الاخبثین)، اقدام به ادای نماز کرد، در آن صورت نمازش ادا نمی‌شود؛ ولی از دیدگاه جمهور علماء و صاحب‌نظران اسلامی، چنین نمازی، با کراهیت، ادا می‌شود.

و حنفی‌ها، در این زمینه، تفصیل قائل شده‌اند و گفته‌اند: اگر چنانچه نیاز به قضای حاجت و اجابت مزاج، در حدّ بالا بود، در آن صورت چنین فردی، در ترک جماعت، معذور می‌باشد و به جای آوردن نماز در این حالت، مکروه تحریمی می‌باشد؛ و اگر چنانچه نیاز به قضای حاجت، در حدّ بالا نبود ولی تقاضای درونی، توجه او را به خود جلب می‌کرد و در خشوع و خضوع نماز، خلل وارد می‌کرد، در آن صورت نیز برای ترک جماعت، به عنوان عذر موجّه پذیرفته می‌شود و ادای نماز در چنین حالتی، مکروه تنزیهی است؛ اما اگر نیاز به قضای حاجت در حد طبیعی و معمولی بود، - به گونه‌ای که توجه نمازگزار را به خود جلب نمی‌کرد - در آن صورت برای ترک جماعت، عذری وجود نخواهد داشت.

«یتخفّف»: خویشتن را از فشار ادرار و مدفوع، سبک بگرداند؛ فشار ادرار یا مدفوع را با قضای حاجت یا اجابت مزاج، زایل و برطرف بگرداند.

1071 - [20] (ضَعِیف)

وَعَنْ جَابِرٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَا تُؤَخِّرُوا الصَّلَاةَ لِطَعَامٍ وَلَا لغیره». رَوَاهُ فِی شرح السّنة([42]).

1071- (20) جابر بن عبدالله س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «نماز را به خاطر غذا یا کاری دیگر، (از وقت آن) به تأخیر میفکنید».

[بغوی این حدیث را در «شرح السنة» روایت کرده است].

شرح:

رفع یک اشکال: در این حدیث آمده است که: «نماز را به خاطر غذا یا کاری دیگر، به تأخیر نیاندازید»؛ و حال آن‌که در احادیث پیشین چنین وارد شده بود که: «اذا وضع عَشاء احدکم واقیمت الصلوة فابدأوا بالعشاء ولا یعجل حتّی یفرغ منه» (بخاری، ص 673، مسلم ح 459 و ابوداود ح 3739)؛ «وقتی شامتان حاضر شد و نماز برپا گردید، ابتدا شامتان را بخورید و برای نماز عجله نکنید تا غذایتان را صرف کنید».

حال سؤال اینجاست که در میان این دو دسته از روایات، چگونه جمع می‌شود؟

در پاسخ باید گفت که: اگر حدیث «لاتؤخّروا الصلوة لطعام ولا لغیره» به درجه‌ی صحّت برسد، بدین‌گونه توجیه می‌گردد که حکم عدم تأخیر، در صورتی است که اشتهاء به حدّی نباشد که مانع خشوع نماز گردد.

علامه رشید احمد گنگوهی گوید:

«از آن جایی که صحابه بسیار کم غذا می‌خوردند و زود از سر سفره برمی‌خاستند، در وقت گرسنگی، اشتهایشان زیاد می‌شد؛ از این روی، نباید خویشتن را با صحابه مقایسه کنیم و پس از حاضر شدن غذا، نماز را به تأخیر افکنیم؛ البته اگر چنان‌چه اشتهاء به غذا به اندازه‌ای زیاد بود که احتمال عدم خشوع در نماز وجود داشت، در آن صورت می‌توان ابتدا غذا را خورد و سپس به نماز مشغول شد».

سخن مولانا رشید احمد گنگوهی را حدیثی که امام ابوداود روایت کرده است، تأیید می‌کند؛ و آن حدیث، چنین است: «عن عبدالله بن عبید الله بن عمیر قال: کتتُ مع ابی فی زمان ابن الزبیر الی جنب عبدالله بن عمر؛ فقال عباد بن عبدالله بن زبیر: انّا سمعنا انّه یبدأ بالعشاء قبل الصلوة! فقال عبدالله بن عمر: ویحک ما کان عشاءهم؟ اتراه کان مثل عشاء ابیک؟ تبسط الـموائد والاطعمة بالوان کثیرة حتی لایفرغوا منها الا بعد فراغ الصلوة» (بذل المجهود، ج 4 ص 348، چاپ سهارنپور رشید اشرف)؛ «عبدالله بن عبیدالله بن عمیر گوید: در روزگار عبدالله بن زبیر، همراه با پدرم در کنار عبداله بن عمر س بودم؛ عباد بن عبدالله بن زبیر گفت: ما شنیدیم که پیش از نماز باید نخست شام را صرف کرد. عبدالله بن عمر س گفت: وای بر تو! آیا می‌دانی که شام صحابه چه بوده است؟ آیا بر آن باوری که شام آن‌ها به سان شام پدر تو بوده است؟ به طوری که غذاهای رنگارنگ و فراوان بر سفره‌ها نهاده می‌شود و این‌قدر به خوردن ادامه می‌دهند که پس از تمام شدن نماز، از غذا خوردن فارغ می‌شوند».


فصل سوم

1072 - [21] (صَحِیح)

عَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: لَقَدْ رَأَیْتُنَا وَمَا یَتَخَلَّفُ عَنِ الصَّلَاةِ إِلَّا مُنَافِقٌ قَدْ عُلِمَ نِفَاقُهُ أَوْ مَرِیضٌ إِنْ کَانَ الْـمَرِیضُ لَیَمْشِی بَیْنَ رَجُلَیْنِ حَتَّى یَأْتِیَ الصَّلَاةَ وَقَالَ إِنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج عَلَّمَنَا سُنَنَ الْـهُدَى وَإِنَّ مِنْ سُنَنِ الْـهُدَى الصَّلَاةُ فِی الْـمَسْجِدِ الَّذِی یُؤَذَّنُ فِیهِ

وَفِی رِوَایَة: مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَلْقَى اللهَ غَدًا مُسْلِمًا فلیحافظ على هَؤُلَاءِ الصَّلَوَاتِ الْـخَمْسِ حَیْثُ یُنَادَى بِهِنَّ فَإِنَّ اللهَ شرع لنبیکم صلى الله عَلَیْهِ وَسلم سُنَنَ الْـهُدَى وَإِنَّهُنَّ مِنْ سُنَنِ الْـهُدَى وَلَوْ أَنَّکُمْ صَلَّیْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ کَمَا یُصَلِّی هَذَا الْـمُتَخَلِّفُ فِی بَیْتِهِ لَتَرَکْتُمْ سُنَّةَ نَبِیِّکُمْ وَلَوْ تَرَکْتُمْ سُنَّةَ نَبِیِّکُمْ لَضَلَلْتُمْ وَمَا مِنْ رَجُلٍ یَتَطَهَّرُ فَیُحْسِنُ الطُّهُورَ ثُمَّ یَعْمِدُ إِلَى مَسْجِدٍ مِنْ هَذِهِ الْـمَسَاجِدِ إِلَّا کَتَبَ اللهُ لَهُ بِکُلِّ خُطْوَةٍ یَخْطُوهَا حَسَنَةً وَرَفَعَهُ بِهَا دَرَجَةً ویحط عَنْهُ بِهَا سَیِّئَةً وَلَقَدْ رَأَیْتُنَا وَمَا یَتَخَلَّفُ عَنْهَا إِلَّا مُنَافِقٌ مَعْلُومُ النِّفَاقِ وَلَقَدْ کَانَ الرَّجُلُ یُؤْتَى بِهِ یُهَادَى بَیْنَ الرَّجُلَیْنِ حَتَّى یُقَام فِی الصَّفّ. رَوَاهُ مُسلم([43]).

1072- (21) عبدالله بن مسعود س گوید: (در روزگار رسول خدا ج) خود را می‌دیدم که جز منافقی که نفاقش آشکار بود یا بیمار و دردمند، هیچ‌کس دیگری از آمدن به نماز (جماعت) تخلّف نمی‌ورزید؛ تا جایی که شخص بیمار و دردمند، میان دو نفر راه می‌رفت (و کشانیده می‌شد) و به نماز می‌آمد (و در صف نمازگزاران قرار می‌گرفت).

و عبدالله بن مسعود س گوید: به راستی رسول خدا ج سُنن و راه‌های هدایت را به ما آموزاند؛ و یکی از سنّت‌های هدایت، نمازگزاردن در مسجدی است که در آن، اذان داده شده است.

و همو در روایتی دیگر آورده است که گفت: هرکس که دوست دارد فردای قیامت، مسلمان و حقگرا با خداوند خویش روبه‌رو گردد، باید به برپا داشتن این نمازهای پنج‌گانه‌ی فرض، در جایی که برای آن‌ها ندا داده می‌شود، پایبند باشد؛ بی‌گمان خداوند بلندمرتبه برای پیامبرتان، سنّت‌های هدایت را تشریع کرده و این نمازها نیز از زمره‌ی سُنن هدایت هستند؛ و اگر شما همچون این شخص که از جماعت باز مانده، از جماعت باز مانید و نمازتان را در خانه بگزارید، بی‌تردید، سنّت پیامبرتان را ترک کرده‌اید؛ و اگر سنّت پیامبرتان را ترک کنید، گمراه خواهید شد.

و هیچ فردی نیست که به نحو اَحسن [و با رعایت تمام آداب، شرایط، فرایض، واجبات، مستحبات و سنّت‌ها] وضو بگیرد؛ آن‌گاه به یکی از این مساجد [مسلمانان] برود، مگر این که خداوند بلندمرتبه، با هر گامی که [به سوی مسجد] برمی‌دارد، حَسنه‌ای را برای او در نظر می‌گیرد و به واسطه‌ی آن، درجه‌ای از او را بالا می‌برد و گناهی را از او پاک می‌کند؛ و [در روزگار رسول خدا ج] ما خود را می‌دیدیم که جز منافقی که نفاقش آشکار بود؛ از نماز جماعت تخلّف نمی‌ورزید؛ و به راستی شخصی را در حالی به نماز جماعت می‌آوردند که در میان دو شخص کشانده می‌شد؛ [یعنی در میان شانه‌های دو نفر حمل می‌شد و به سوی نماز جماعت می‌آمد]، تا این که در صف نماز جماعت، قرار داده می‌شد.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «رأیتنا»: خود را دیدم؛ یعنی گروه صحابه را دیدم.

«ما یتخلّف»: از نماز بازنمی‌ماند؛ عقب نمی‌ماند؛ واپس نمی‌ماند.

«لیمشی بین رجلین»: در میان دو مرد به صورت کشان‌کشان راه می‌رفت؛ این‌طور که در میان شانه‌های دو نفر حمل می‌شد و به سوی نماز جماعت می‌رفت.

«سُنن الهدی»: سنّت‌های هدایت؛ راه و روش‌هایی که با آن‌ها می‌توان راه بهتر زیستن را آموخت؛ سبک و منش‌هایی که با آن‌ها می‌توان حق را از باطل، هدایت را از گمراهی، آگاهی را از جهالت و رشد را از ضلالت بازشناخت.

«سَرَّه»: او را شادمان و خوشحال کرد.

«حیث»: آنجا. ظرف مکان است مبنی بر ضم که به جمله اضافه می‌شود. گاهی «ما»ی کافّه به «حیث» ملحق می‌گردد و در این صورت معنی شرط می‌دهد و دو فعل را مجزوم می‌کند؛ مثل: «حیثما تَذهبْ اَذهبْ: هر کجا بروی، می‌روم». و گاهی «حیث» بر زمان دلالت می‌کند و معنی «هر زمان» را می‌دهد؛ و در اینجا، این معنی، مراد نمی‌باشد.

«شرع»: برنامه‌ای را به تصویب رساند؛ قانون و حکمی را تدوین کرد.

«هذا المتخلّف»: این شخص که از نماز جماعت بازمانده است.

«فیحسن الطهور»: به نحو اَحسن وضو بگیرد؛ این طور که با تمام شرایط، آداب، مستحبات، سنّت‌ها، فرایض و واجبات، وضو بگیرد.

«یعمد»: قصد کند. آهنگ جایی کند.

«خطوة»: یک گام؛ مسافت میان دو گام.

«یهادی»: کشانیده می‌شد؛ به شانه‌ها حمل می‌شد.

«و لقد کان الرجل یؤتی به یهادی بین الرجلین حتّی یقام فی الصف»: این بخش از حدیث، بیانگر آن است که یاران رسول خدا ج پیوسته به ذکر و یاد خدا مشغول بودند و هماره در مشکلات و معضلات، مصیبت‌ها و دردها، رنج‌ها و نابسامانی‌ها و چالش‌ها و دغدغه‌ها، رضایت و خشنودی خدای را بر آسایش و راحتی جان و تن خویش ترجیح می‌دادند؛ آنان در بیماری نیز خود را کشان‌کشان به نماز جماعت می‌رساندند؛ چون که به خوبی می‌دانستند که نماز، وسیله‌ی پرورش فضایل اخلاقی و تکامل معنوی انسان است؛ نماز انسان را از جهان محدودِ ماده و چهاردیواری عالم طبیعت بیرون می‌برد و به ملکوت آسمان‌ها دعوت می‌کند و با فرشتگان، همنوا و همراز می‌سازد؛ و نماز است که انسان را در جایگاهی قرار می‌دهد که بدون نیاز به هیچ واسطه‌ای، خود را در برابر خدا می‌بیند و با او به گفتگو برمی‌خیزد.

آنان، به خوبی می‌دانستند که نماز، سدّی در برابر گناهان آینده است؛ چرا که روح ایمان را در انسان تقویت می‌کند و نهال تقوا را در دل پرورش می‌دهد؛ ‌آن‌ها می‌دانستند که نماز، غفلت زدا است؛ هدف آفرینش انسان را به او خاطرنشان می‌سازد و موقعیت او را در جهان به او گوشزد می‌کند.

آنان، می‌دانستند که نماز، خودبینی و غرور را در هم می‌شکند؛ چرا که انسان در هر شبانه‌روز، سی و دو رکعت و در هر رکعت، دو بار پیشانی خویش را بر خاک در برابر خدا می‌نهد و خود را ذرّه‌ی کوچکی در برابر عظمت و بزرگی او می‌بیند.

آری؛ آنان می‌دانستند که نماز به سایر اعمال انسان، ارزش و روح می‌بخشد؛ زیرا که نماز، روح اخلاص را زنده می‌گرداند و گرد و غبار فراموشی را از دل می‌شوید و روح سرکشی و طغیانگری را مغلوب می‌گرداند.

از این روی، آنان می‌خواستند این نماز را به طور کامل و مطابق با اوامر و فرامین الهی، تعالیم و آموزه‌های نبوی، احکام و دستورات شرعی، حقایق و مفاهیم والای قرآنی و توصیه‌ها و سفارش‌های خداوندی [همراه با جماعت] بگزارند؛ و آنان به خوبی می‌دانستند و بدین موضوع واقف بودند که روح نماز، همان جماعت است؛ از این روی، به هیچ وجه حاضر نبودند از آن چشم‌پوشی نمایند و نسبت بدان بی‌توجه و سهل‌انگار باشند.

1073 - [22] (ضَعِیفٌ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ عَنِ النَّبِیِّ ج قَالَ: «لَوْلَا مَا فِی الْبُیُوتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالذُّرِّیَّةِ أَقَمْتُ صَلَاةَ الْعِشَاءِ وَأَمَرْتُ فِتْیَانِی یُحْرِقُونَ مَا فِی الْبُیُوتِ بِالنَّارِ». رَوَاهُ أَحْمد([44]).

1073- (22) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمودند: «اگر چنانچه در خانه‌ها، زنان و کودکان [و کسانی که دارای عذر هستند،] نمی‌بودند، [دستور می‌دادم که] نماز عشاء را [با جماعت] برپا کنند و به جوانانم (از میان یاران توانمند و قوی‌ام) فرمان می‌دادم که با آتش، آنچه (از مردان) در خانه‌ها هستند (و بدون عذر در خانه‌ها نماز می‌خوانند، آن‌ها را) بسوزانند».

[این حدیث را احمد بن حنبل روایت کرده است].

شرح: «لَوْلا»: اگر نه. حرفی است که بر امتناع چیزی به سبب وجود غیر آن دلالت دارد و به سه وجه آورده می‌شود:

1-  بر دو جمله‌ی اسمیه و فعلیه درمی‌آید تا امتناع جمله‌ی دوم را به وجود جمله‌ی اوّل ربط دهد. مانند: «لولا عمرو لا کرمتُک: اگر عمرو نبود تو را گرامی می‌داشتم». اسم پس از «لولا» بنابر مبتدا بودن مرفوع است. هرگاه پس از «لولا» ضمیری درآید، بهتر است که ضمیر رفع باشد؛ مانند: «لو لا انتم لکنّا مؤمنین: اگر شما نبودید ما مؤمن بودیم».

2-  برای تخصیص و عرض؛ و مخصوص فعل مضارع است؛ مانند: «لو لا تستغفرون الله: هان! از خدا آمرزش بخواهید»؛ و یا به تأویل تخصیص و عرض می‌رود؛ مانند: «لو لا اخّرتنی الی اجل قریب: اگر مرا تا مدّتی نزدیک پس بیاندازی».

3-  برای توبیخ و تندیم؛ و مخصوص ماضی است؛ مانند: «فلولا نصرهم الذین اتخذوا من دون الله قرباناً الهة: پس چرا آنان را یاری نکردند؛ آنان که غیر از خدای واحد؛ خدایان را وسیله‌ی تقرب گرفتند».

و «لولا» مرکب از «لو» و «لا» است و بناچار باید جوابی داشته باشد؛ خواه جواب آن مذکور باشد و خواه بنابر قرینه، مقدّر. و بیشتر بر سر جواب آن، «لام» درمی‌آید مگر این که منفی به «لم» باشد؛ اما اگر منفی به «ما» باشد، در آن صورت، به ندرت «لام» بر سر جواب آن درمی‌آید.

«الذرّیة»: فرزندان خردسال.

«اقمتُ صلوة العشاء»: یعنی «امرتُ باقامة صلوة العشاء الاخرة للجمـاعة»؛ «فرمان می‌دادم که نماز عشاء را با جماعت، اقامه کنند».

«فتیانی»: بردگان و خدمتکاران خود را. و ابن حجر گفته است: مراد صحابه‌ی قوی و نیرومند پیامبر خدا ج است.

«یحرّقون»: با آتش بسوزانند.

«ما فی البیوت»: مردانی که در خانه‌اند و بدون عذر، نماز را در خانه می‌گزارند و از جماعت باز می‌مانند. در اینجا، واژه‌ی «ما» که برای غیر ذوی العقول است، برای افرادی اطلاق شده است که نماز خویش را بدون عذر در خانه می‌گزارند؛ و چنین برداشت می‌شود که اگر آن‌ها از خردمندان و ذوی‌العقول می‌بودند، از نماز جماعت تخلّف نمی‌ورزیدند و از آن باز نمی‌ماندند.

«بالنّار»: این حدیث، تأکید بر گزاردن نماز با جماعت دارد و در آن، وعید و تهدید سخت و شدید نیز وجود دارد.

1074 - [23] (حسن)

وَعَنْهُ قَالَ: أَمَرَنَا رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا کُنْتُمْ فِی الْـمَسْجِدِ فَنُودِیَ بِالصَّلَاةِ فَلَا یَخْرُجْ أَحَدُکُمْ حَتَّى یُصَلِّیَ». رَوَاهُ أَحْمد([45]).

1074- (23) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج ما را چنین فرمان دادند: «هرگاه شما در مسجد بودید و برای برپایی نماز، اذان [یا اقامه] گفته شد، پس هیچ یک از شما، از مسجد بیرون نشود تا آن که نماز [خویش را با جماعت] بگزارد».

[این حدیث را احمد بن حنبل روایت کرده است].

1075 - [24] (صَحِیح)

وَعَنْ أَبِی الشَّعْثَاءِ قَالَ: خَرَجَ رَجُلٌ مِنَ الْـمَسْجِدِ بَعْدَمَا أُذِّنَ فِیهِ فَقَالَ أَبُو هُرَیْرَةَ: أَمَّا هَذَا فَقَدَ عَصَى أَبَا الْقَاسِمِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسلم. رَوَاهُ مُسلم([46]).

1075- (24) ابوشعثاء س گوید: (با ابوهریره س در مسجد نشسته بودیم که) پس از آن که برای نماز در مسجد، اذان گفته شد، مردی (از جای برخاست و) از مسجد بیرون رفت. ابوهریره س (که نگاهش تا بیرون شدن آن مرد از مسجد به سوی او بود،) گفت: «امّا این شخص، با سنّت پیامبر گرامی اسلام ج نافرمانی کرد».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح:

«عصی»: عصیان کرد؛ تمرّد و سرکشی نمود؛ نافرمانی کرد.

«ابوالقاسم»: کنیت پیامبر گرامی اسلام ج.

فرزندان و نوادگان رسول خدا ج:

از حضرت خدیجهp، «قاسم» به دنیا آمد که به نام وی، رسول خدا ج کنیه‌ی «ابوالقاسم» گرفت. قاسم س، در کودکی درگذشت و بعد از او، «زینب»، «رقیه»، «ام کلثوم» و «فاطمه» متولد شدند.

در مورد «عبدالله» و «طیب» و «طاهر» اختلاف‌نظر وجود دارد؛ برخی، آن‌ها را سه فرزند شمرده‌اند؛ امّا علامه ابن قیم/، معتقد است که «طیب» و «طاهر» لقب «عبدالله» هستند و همه‌ی فرزندان از خدیجه س بودند.

فاطمهلمحبوب‌ترین دختران، به نزد رسول خدا ج بود؛ آن حضرت ج در فضیلت وی می‌فرمود: «فاطمه، سرور زنان بهشت است» (ترمذی). و نیز فرمود: «فاطمه، پاره‌ی تن من است؛ هر که او را می‌آزارد، مرا نیز می‌آزارد». (بخاری و مسلم).

فاطمهp، نخستین کسی از اهل بیت بود که بعد از پیامبر ج از دنیا رحلت کرد.

و از ماریه‌ی قبطیةلنیز ابراهیم به دنیا آمد؛ و او هنوز طفل گهواره‌ای بود که وفات کرد و رسول خدا ج به هنگام وفات او بود که فرمود: «تدمع العین ویحزن القلب ولا نقول ما یسخط الرب وانا بک یا ابراهیم لـمحزونون»؛ «دیده، اشکبار و دل، اندوهگین است؛ امّا ما چیزی نمی‌گوییم که موجب نارضایتی پروردگار شود. و‌ای ابراهیم! ما در فراق تو غمگین هستیم».

در روز وفات ابراهیم، خورشید، دچار کسوف شد؛ مردم گفتند: خورشید به خاطر وفات ابراهیم کسوف کرده است؛ آن حضرت ج برای اصلاح این پندار غلط، خطبه‌ای ایراد کرد و ضمن آن فرمود:

«انّ الشمس والقمر آیتان من آیات الله عزّوجلّ لاینکسفان لـموت احد ولا لحیاته» (مسلم)؛ «بی‌تردید، خورشید و ماه، دو نشانه از نشانه‌های خداوند بلندمرتبه هستند که به مرگ و زندگی هیچ کس، کسوف و خسوف نمی‌کنند».

از «زینب» که در عقد نکاح «ابوالعاص بن ربیع» (خواهرزاده‌ی خدیجه) بود، پسری به نام «علی» و دختری به نام «امامة» به دنیا آمدند.

و از «رقیة» که در عقد نکاح «عثمان بن عفان س» بود، «عبدالله» به دنیا آمد؛ رقیهلزمانی وفات یافت که آن حضرت ج در «بدر» بود و عثمان س را به نزد وی جهت پرستاری گذاشته بود؛ بعد از وفات رقیهp، عثمان س با «ام گلثومp» (دیگر دختر آن حضرت ج) ازدواج کرد؛ به همین دلیل به او «ذوالنورین» می‌گویند. ام کلثوملنیز در حیات رسول خدا ج جهان را بدرود گفت.

فاطمهلبه ازدواج علی بن ابی‌طالب س (پسرعموی آن حضرت ج) درآمد و از وی، حسن س و حسین س به دنیا آمدند که رسول خدا ج درباره‌ی آن دو فرمودند: «هما ریحانتای من الدنیا»؛ «حسن و حسین، ریحان‌های من در دنیا هستند».

و نیز فرمودند: «الحسن والحسین، سیّد اشباب اهل الجنة» (بخاری)؛ «حسن و حسین، سرور جوانان اهل بهشت‌اند».

از فاطمه س دو دختر به نام‌های «زینب» و «ام گلثوم» نیز متولد شدند. «زینب» به عقد نکاح «عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب» درآمد که یکی از سخاوتمندترین عرب و اسلام است و از او، «علی» و «عون» به دنیا آمدند.

«ام گلثوم» دختر «علی مرتضی س» به عقد نکاح، «عمر بن خطاب س» درآمد که عمر س از او دارای فرزندی به نام «زید» گردید.

ناگفته نماند که همه‌ی فرزندان رسول خدا ج قبل از ایشان از دنیا رحلت کردند به جز فاطمهلکه شش ماه بعد از آن حضرت ج وفات یافت. [ر.ک: «السیرة النبویة»، ابن کثیر، ج 4 ص 581- 582؛ زادالمعاد، ابن قیم جوزی، ج 1 ص 25-26] «امّا هذا فقد عصی اباالقاسم»: در مسند احمد بن حنبل (ج 3 ص 356، مسند ابوهریره، چاپ دار احیاء التراث العربی) به دنبال این روایت، چنین آمده است:

«ثم قال: امرنا رسول الله ج اذا کنتم فی الـمسجد فنودی بالصلوة فلا یخرج احدکم حتّی یصلّی»؛ «آن‌گاه ابوهریره س گفت: رسول خدا ج به ما فرمان دادند که هرگاه در مسجد بودید و برای نماز، اذان (یا اقامه) گفته شد، پس تا زمانی که نماز نخوانده‌اید، هیچ یک از شما، از مسجد بیرون نرود».

از این روایت، دانسته می‌شود که این نهی (نهی از بیرون شدن از مسجد پس از اذان)، مرفوع می‌باشد.

به هر حال، در این باره اختلافی وجود ندارد که پس از اذان، بیرون رفتن از مسجد بدون عذر، مکروه می‌باشد؛ البته درباره‌ی مصادیق عذر، اندکی، اختلاف‌نظر وجود دارد.

بر اساس مذهب احناف، اگر شخص، امام مسجد دیگری باشد؛ یا نماز را پیش‌تر ادا کرده است؛ یا با کار ضروری و مهمی مواجه گشت و احتمال دارد که در جای دیگری، نماز را با جماعت دریابد، در آن صورت بیرون رفتن از مسجد، برای وی روا و جایز است.

و در حدیثی که از ابوهریره س روایت شده است، ابوهریره س بنا به شواهد و قرائنی پی برده که آن شخص، بدون عذر مسجد را ترک گفته است و گرنه، فقط به محض خارج شدن از مسجد، بر افراد حکم عصیان زدن، درست نیست؛ چون که امکان دارد آن شخص، معذور بوده باشد.

1076 - [25] (ضَعِیف جدا)

وَعَنْ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَنْ أَدْرَکَهُ الْأَذَانُ فِی الْـمَسْجِدِ ثُمَّ خَرَجَ لَمْ یَخْرُجْ لِحَاجَةٍ وَهُوَ لَا یُرِیدُ الرّجْعَة فَهُوَ مُنَافِق». رَوَاهُ ابْن مَاجَه([47]).

1076- (25) عثمان بن عفّان س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «کسی که در مسجد باشد و اذان، او را دریابد؛ [یعنی به هنگام گفتن اذان، در مسجد باشد؛] آن‌گاه از مسجد بیرون شود و حال آن که بیرون شدنش از مسجد، از روی [عذر و] نیاز نباشد و دیگر قصد نداشته باشد که به مسجد برگردد، پس وی منافق است».

[این حدیث را ابن ماجه روایت کرده است].

شرح: «ادرکه»: او را دریابد؛ بدو برسد؛ یعنی به هنگام اذان گفتن، در مسجد حاضر باشد.

«فهو منافق»: نفاق بر دو نوع است:

1-  نفاق اکبر.

2-  نفاق اصغر.

نفاق اکبر، نفاق در عقیده است.

 نفاق اصغر، نفاق در زمینه‌ی اعمال و رفتار است.

نفاق در عقیده آن است که: کسی با زبان و بعضی اعمال و رفتار، اظهار ایمان کند. اما در باطن، منکرخدا و رسول و اوامر و فرامین آن دو باشد. خداوند درآیات 8 و 9 سوره‌ی بقره، از این‌گونه افراد سخن گفته است آنجاکه می‌فرماید:

 ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یَقُولُ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَبِٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَمَا هُم بِمُؤۡمِنِینَ٨ یُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَمَا یَخۡدَعُونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمۡ وَمَا یَشۡعُرُونَ٩ [البقرة: 8-9].

«در میان مردم دسته‌ای هستند که می‌گویند: ما به خدا و روز رستاخیز باور داریم. در صورتی که باور ندارند و جزو مؤمنان بشمار نمی‌آیند. (اینان به نظرشان) خدا و کسانی را گول می‌زنند که ایمان آورده‌اند، در صورتی که جز خود را نمی‌فریبند ولی نمی‌فهمند».

درآغاز سور‌ه‌ی منافقین نیزمی‌خوانیم:

 ﴿إِذَا جَآءَکَ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ قَالُواْ نَشۡهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُۥ وَٱللَّهُ یَشۡهَدُ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ لَکَٰذِبُونَ١ [المنافقون: 1].

«هنگامی که منافقان نزد تو می‌آیند، سوگند می‌خورند و می‌گویند: ما گواهی می‌دهیم که تو حتماً فرستاده‌ی خدا هستی ـ خداوند می‌داند که تو فرستاده‌ی خدا می‌باشی ـ ولی خدا گواهی می‌دهد که منافقان در گفته‌ی خود دروغگو هستند(چرا که به سخنان خود ایمان ندارند)».

همچنین درآیه‌ی 145 از سوره‌ی نساء به آنان هشدارسختی داده و می‌فرماید:

 ﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ فِی ٱلدَّرۡکِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمۡ نَصِیرًا١٤٥ [النساء: 145].

«بیگمان منافقان در اعماق دوزخ و در پایین‌ترین مکان آن هستند و هرگز یاوری برای آنان نخواهی یافت (تا به فریادشان رسد و آنان را برهاند)».

و درحقیقت این گروه منافق که در عقیده منافق‌اند، به خاطر داشتن دو چهره‌ی مختلف، خطرناک‌ترین دشمنان اسلام و مسلمین‌اند، زیرا موضع آنها کاملاً مشخص نیست، تا مردم مسلمان، آنها را بشناسند و از خود طرد کنند، بلکه در لابه‌لای صفوف مردم پاک و متدین و راستین و خداجو و حتی گاهی در پست‌های حساس نفوذ می‌کنند و به اسلام و مسلمین ضربه می‌زنند.

و نفاق در عمل و رفتار، آن است که: کسی برخی از اخلاق و صفات منافقان را در خود جمع‌آورده و در اعمال و رفتار، خوی آنان پذیرفته باشد، اما در دل به خدا و پیامبران آسمانی و روز بازپسین، مؤمن باشد. در گنجینه‌ی روایات و احادیث، روایات فراوانی از این‌گونه نفاق گفتگوکرده‌اند، مانند دو حدیث فوق که در هر دو، مراد، نفاق عملی است نه نفاق اعتقادی. چرا که نفاق به مفهوم خاصش، صفت افراد بی‌ایمانی است که ظاهراً در صف مسلمانان‌اند، اما باطناً دل در گرو کفر و زندقه دارند. ولی نفاق معنی وسیعی دارد که هرگونه دو‌گانگی ظاهرو باطن، گفتار و عمل را شامل می‌شود، هرچند در افراد مؤمن باشد، که ما از آن به عنوان «رگه‌های نفاق» نام می‌بریم، مسلماً در دو حدیث فوق، این‌گونه افراد، منافق به معنای خاص نیستند ولی رگه‌هایی از نفاق در وجود آنها هست و در عمل شبیه منافقان‌اند، نه در اعتقاد.

و برای یک فرد مسلمان همانطوری که دوری‌گزیدن و اجتناب از کفر و زندقه و شرک و چندگانه‌پرستی و نفاق و دورنگی‌عقیدتی لازم است، دوری و یکسویی از سیرت و عادات و خصلت‌های آدم‌های منافق و دورو، نیز الزامی است، تا در پرتو این دوری و یکسویی بتوانند به مراتب عالی ایمان و درجات کامل و ایده‌آل آن دست بیابند.

1077 - [26] (صَحِیح)

وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ س عَنِ النَّبِیِّ ج قَالَ: «مَنْ سَمِعَ النِّدَاءَ فَلَمْ یُجِبْهُ فَلَا صَلَاةَ لَهُ إِلَّا مِنْ عُذْرٍ». رَوَاهُ الدَّارَقُطْنِیّ([48]).

1077- (26) عبدالله بن عباس س گوید: پیامبر خدا ج فرمودند: «هر کس صدای اذان را بشنود و آن را اجابت نکند [و برای ادای نماز، همراه با جماعت، به مسجد نرود،] پس نمازش (به طور کامل) درست [و پذیرفتنی] نخواهد بود؛ مگر آن که معذور باشد (و از روی عذر و نیاز به مسجد نرود و در خانه، نماز خویش را بخواند)».

[این حدیث را دارقطنی روایت کرده است].

شرح: «النداء»: اذان برای نمازهای فرض. هر ملّتی، در هر عصر و زمانی برای برانگیختن عواطف و احساسات افراد خود و دعوت آنها به وظائف فردی و اجتماعی، شعاری داشته است، این موضوع در دنیای امروز، به صورت گسترده‌تری دیده می‌شود.

مسیحیان در گذشته و امروز با نواختن صدای ناموزون ناقوس، پیروان خود را به کلیسا دعوت می‌کنند، ولی در اسلام، برای این دعوت از شعار اذان استفاده می‌شود که به مراتب رساتر و مؤثرتر است.

در تفسیر نمونه، پیرامون اذان چنین وارد شده است:

«جذابیت و کشش این شعار اسلامی به قدری است که به قول نویسنده‌ی المنار [شیخ محمد عبده ] بعضی از مسیحیان متعصب، هنگامی که اذان اسلامی را می‌شنوند، به عمق و عظمت و تأثیر آن در روحیه‌ی شنوندگان اعتراف می‌کنند.

سپس نامبرده نقل می‌کند: در یکی از شهرهای مصر، جمعی از نصاری را دیده‌اند که به هنگام اذان مسلمین، اجتماع کرده تا این نغمه‌ی آسمانی را بشنوند.

چه شعاری از این رساتر که با نام خدای بزرگ آغاز می‌گردد، با اعلام وحدانیت و یگانگی آفریدگار جهان و گواهی به رسالت پیامبر او، اوج می‌گیرد، و با دعوت به رستگاری، فلاح، عمل نیک، نماز و یاد خدا پایان می‌پذیرد.

از نام خدا «الله» شروع می‌شود و با نام خدا «الله» پایان می‌پذیرد، جمله‌ها، موزون، عبارات، کوتاه، محتویات، روشن، مضمون سازنده و آگاه کننده است...

صدای اذان که به هنگام نماز در مواقع مختلف از مأذنه‌ی شهرهای اسلامی طنین‌افکن می‌شود، مانند ندای آزادی و نسیم حیات‌بخش استقلال و عظمت، گوش‌های مسلمانان راستین را نوازش می‌دهد و بر جان بدخواهان رعشه و اضطراب می‌افکند و یکی از رموز بقای اسلام است.

شاهد این گفتار، اعتراف صریح یکی از رجال معروف انگلستان [ به نام گلادستون، از سیاستمداران طراز اول انگلیس در عصر خویش بوده] است که در برابر جمعی از مسیحیان چنین اظهار می‌داشت: «تا هنگامی که نام محمد ج در مأذنه‌ها بلند است، کعبه پابرجا و قرآن رهنما و پیشوای مسلمانان است، امکان ندارد، پایه‌های سیاست ما در سرزمین‌های اسلامی، استوار و برقرار بماند...»

بدیهی است، همان‌طور که باطن اذان و محتویات آن زیبا است، باید کاری کرد که به صورتی زیبا و صدای خوب ادا شود، نه این که حسن باطنی به نامطلوبی ظاهر آن پایمال گردد([49]).

«فلم یجبه»: اذان را اجابت نکند؛ یعنی برای ادای نماز فرض همراه با جماعت، به مسجد نرود و آن را با جماعت نگزارد؛ بلکه بدون عذر و نیاز، آن را در خانه‌ی خویش بخواند.

«فلا صلوة له»: نمازش کامل و پذیرفتنی نیست؛ در این حدیث و احادیث پیشین، «لا» در جمله‌ی «فلا صلوة له»، برای «نفی وجود» نیست بلکه برای «نفی کمال» است؛ و مراد از این حدیث، نفی نماز کامل از اوست؛ یعنی چنین نمازی، کامل نیست.

در اینجا بر خود لازم می‌دانم که نکته‌ای مهمی را تذکر دهم و آن، این که: از جمله مسائلی که در رفع اختلاف مسلمانان و به ویژه گروه‌های فعال اسلامی مؤثر واقع می‌گردد ارائه‌ی تعریفی دقیق از مدلول مفاهیم حساس و نزاع برانگیز است تا در این زمینه از اشتباه و سوء‌برداشت جلوگیری به عمل آید. و در بسیاری از موارد، اختلاف اصلی آنها بر سر معنا و مفهوم غامض و پیچیده‌ای است که از اصطلاح معینی برداشت کرده‌اند، در صورتی که اگر از آن اصطلاح، تعریفی روشن ارائه می‌شد. طبیعتاً طرفین نزاع، در حد میانه‌ای اتفاق می‌کردند.

به همین علت دانشمندان از دیرباز تأکید کرده‌اند که به هنگام مناظره درباره‌ی مسائل اختلافی باید موضع مورد اختلاف دقیقاً معلوم شود تا بدون جهت و بی‌آنکه نقطه‌ی اختلاف روشن شده باشد اختلاف و نزاع در نگیرد.

گاه میان دو دسته اختلاف به اوج خود می‌رسد و طرفداران هر نظریه گرد و خاک بسیار می‌پراکنند اما سرانجام معلوم می‌شود که بازگشت این همه بحث و جدل به اختلافی لفظی بوده که در عمل هیچ بهره‌ای از آن عاید نمی‌شود.

علت سقوط خوارج که در روزگاران پیشین، مسلمانان را تکفیر کردند و خون و اموالشان را مباح دانستند و همچنین کسان دیگری که امروزه راه آنان را در پیش گرفته و به تکفیر دیگران عادت کرده‌اند همین است ایشان در پی عدم درک درست مدلول مفاهیم و اصطلاحات شرعی و ارائه‌ی معانی مجهول از آنها، هم خود به گمراهی افتاده و هم موجبات ضلالت دیگران را فراهم آورده‌اند.

از جمله‌ی آن اصطلاحات می‌توان از «ایمان»، «کفر»، «شرک»، «نفاق» و «جاهلیت» و معانی مربوط به آنها نام برد. در بسیاری مواقع منظور از ایمان، ایمان کامل است نه مطلق ایمان که در برابر کفر به کار می‌رود. چنین کاربردی در آیات بسیاری از قرآن و احادیث صحیحی از پیامبر اسلام ج واقعیت دارد.

خداوند می‌فرماید:

 ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِیَتۡ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِیمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ یَتَوَکَّلُونَ٢ ٱلَّذِینَ یُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ یُنفِقُونَ٣ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُمۡ دَرَجَٰتٌ عِندَ رَبِّهِمۡ وَمَغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ کَرِیمٞ٤ [الأنفال: 2-4].

«مؤمنان واقعی تنها کسانی هستند که هر وقت نام خدا برده شود، دلهای‌شان هراسان می‌گردد و هنگامی که آیات او برآنان خوانده می‌شود بر ایمان‌شان می‌افزاید و بر پروردگار خود توکل می‌کنند آنان کسانی‌اند که نماز را چنانکه باید می‌خوانند و از آنچه بدیشان عطاء کرده‌ایم می‌بخشند آنان مؤمنان واقعی و کامل هستند».

در این آیات، منظور از مؤمنان تنها کسانی هستند که ایمان خویش را به بالاترین و کامل‌ترین درجات رسانده‌اند و خداوند در این آیات در صدد آن نیست کسانی را که دل‌هایشان از ذکر خدا هراسان نبوده و در زمره‌ی متوکلان بر خداوند قرار نگرفته باشند کافر و خارج از اصل ایمان و دین معرفی کند، چرا که منظور از ایمان، در این آیات، ایمان کامل است نه مطلق ایمان»، که در برابر کفر است.

در آیات: 1ـ10 از سوره مؤمنون، نیز مراد از مؤمنان همین دسته از افراد هستند که از ایمان کامل و همه جانبه‌ای برخوردار شده‌اند.

معنای درست همین است، نه این‌که بگوئیم کسانی که در نماز خاشع نیستند و یا از سخنان لغو و بیهوده اجتناب نمی‌کنند کافر و از اصل ایمان به دور هستند.

از روایات نیز به ذکر چند حدیث زیر اکتفا می‌کنیم:

پیامبر ج می‌فرماید:

«هیچ‌کس در حال ایمان زنا نمی‌کند، خمر نمی‌نوشد، دزدی نمی‌کند» [ متفق علیه].

مقصود نفی اصل ایمان در حالت زنا، شرب خمر و دزدی نیست، بلکه منظور کمال مراتب ایمان است یعنی نمی‌توان مؤمنی را با مراتب عالی ایمان یافت که زنا کند یا شراب بنوشد و یا دزدی کند. از این‌رو، می‌توان گفت: این حدیث شریف بر آن نیست که هرکس را که مرتکب یکی از این کبائر شده باشد. کافر و از امت اسلامی خارج معرفی کند.

اگردر حدیث بالا مراد از «ایمان» اصل ایمان باشد که در برابر کفر واقع است آن افراد باید مرتد محسوب گردند و به عقوبت ارتداد، مجازات شوند، در حالی که می‌بینیم هر کدام از این گناهان احکام مخصوص به خود دارند.

رسول‌خدا ج در حدیث دیگری، لعنت فرستادن بر یکی از افرادی که عادت به شرب خمر فراوان داشت منع فرموده است چون یکی از اصحاب> گفت: خدایا او را لعنت کن و از رحمت خویش به دورش بدار، که شراب فراوان می‌نوشد. رسول‌خدا ج فرمود: او را لعن و نفرین نکن زیرا او خدا و رسول او را دوست دارد. [بخاری].

این حدیث به روشنی و صراحت، نشان می‌دهد که مجرد معصیت و گناه کبیره، ریشه‌ی ایمان را از دل بر نمی‌کند، چون این شرابخوار علی‌رغم ارتکاب آن معصیت بزرگ، خدا و رسولش را دوست می‌داشته است.

احادیث فراوان دیگر در این زمینه هست که برای آشنایی و آگاهی از آنها باید به کتابهای حدیث مراجعه کرد(و در همین کتاب«مشکاة» نیز با بیشتر آنها آشنا می‌شوید) و ما از باب نمونه به ذکر پاره‌ای از آنها می‌پردازیم:

«ایمان هیچ کدام از شما کامل نیست مگر آنچه را برای خود می‌پسندید برای برادرتان بپسندید [متفق علیه].

«سوگند به کسی که جانم در دست اوست به بهشت وارد نمی‌شوید مگر آنکه ایمان آورید و ایمان جز با دوست داشتن همدیگر میسر نیست». [مسلم]

«به خدا سوگند کسی که همسایه‌اش از شر او در امان نباشد، مؤمن(کامل) نیست» [بخاری].

«آن‌که شب را با سیری سپری کند و بداند که همسایه‌اش گرسنه است به رسالت من ایمان نیاورده است».

و نیز حدیثی که ما در صدد شرح آن هستیم از زمره‌ی همین احادیث است پس نتیجه می‌گیریم که در تمام این احادیث به اتفاق محدثین، نفی وجود، مراد نیست بلکه نفی کمال، مراد است یعنی چنین کسانی که در امانت خیانت می‌کنند و یا عهد را می‌شکنند و یا همسایه را می‌آزارند، و... ایمان کامل و تمام عیاری ندارند. یعنی نمی‌توان مؤمنی را با مراتب عالی ایمان یافت که در امانت خیانت بکند و یا عهد و پیمان بشکند. یا همسایه خویش را اذیت کند، یا زنا کند و یا دزدی نماید. از این‌رو می‌توان گفت: این احادیث، بر آن نیست که هرکس را که مرتکب یکی از این کبائر شد کافر و از امت اسلامی خارج معرفی کند.

1078 - [27] (صَحِیح)

وَعَن عبد الله بن أم مَکْتُوم قَالَ: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ إِنَّ الْـمَدِینَةَ کَثِیرَةُ الْـهَوَامِّ وَالسِّبَاعِ وَأَنَا ضَرِیرُ الْبَصَرِ فَهَلْ تَجِدُ لِی مِنْ رُخْصَةٍ؟ قَالَ: «هَلْ تَسْمَعُ حَیَّ عَلَى الصَّلَاةِ حَیَّ عَلَى الْفَلَاحِ؟» قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: «فَحَیَّهَلَا». وَلَمْ یُرَخِّصْ لَهُ. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد وَالنَّسَائِیّ([50]).

1078- (27) از عبدالله بن امّ مکتوم س روایت است که [خطاب به پیامبر ج] گفت: ای فرستاده‌ی خدا! در مدینه‌ی منوره، گزندگان و درندگان بسیاری وجود دارد؛ و من نیز نابینا هستم (و کسی را ندارم تا برای آمدن به مسجد، دستم را بگیرد؛) آیا به من اجازه می‌دهید که در خانه، نماز خویش را بگزارم؟

آن حضرت ج در پاسخ فرمودند: «آیا (صدای مؤذن را به هنگام گفتن) «حیّ علی الصلوة» (بشتابید به سوی نماز) و «حی علی الفلاح» (بشتابید به سوی رستگاری) می‌شنوی»؟ عرض کرد: آری؛ آن را می‌شنوم. رسول خدا ج فرمودند: «پس برای اجابت آن، بشتاب»؛ و در نتیجه، پیامبر ج بدو اجازه نداد (که نماز خویش را در خانه بگزارد)».

 [این حدیث را ابوداود و نسایی روایت کرده‌اند].

شرح: «الهوامّ»: حشرات زهردار و موذی؛ مانند: مار و امثال آن، جمع: هامّة.

«السباع»: جانوران درنده؛ همانند گرگ و سگ.

«ضریر البصر»: «ضریر»: فعیل به معنی مفعول: مضرور؛ یعنی زیان یافته. «ضریر البصر»: نابینا؛ کسی که از ناحیه‌ی چشم زیان یافته باشد و بینایی خویش را از دست داده باشد.

«رخصت»: در لغت به معنای «اجازه، اذن، تسهیل، آسان‌گیری و تخفیف» است که جمع آن، «رُخص» می‌باشد.

و در اصول: به تشریع برخی از احکام برای فرو کاستن از تکلیف مکلّف در شرایط خاصِّ مُقتضی چنین تخفیفی از سوی شارع (خدا و رسول) رخصت گویند.

به عبارت دیگر، به استباحت محظور (روا شمردن امر حرام) با وجود سبب خطر و شرایط خاص به علّت وجود دشواری و مشقت، رخصت گویند.

به اجمال، آگاهی از دانستی‌های زیر در باب رخصت ضروری است:

ممکن است حکم کلّی، در کتاب و رخصت، در سنّتِ معصوم بیان شود که این موضوع با توجه به بیان بسیاری از جزئیات و تفصیل مطالب در سنّت و نیز وحدت موضوع شریعت اسلامی، توجیه‌پذیر است.

رخصت همواره به سبب عذری در میان می‌آید؛ چرا که دلیل محرّم همواره به قوت خود باقی است و فقط در اوضاع و احوالی خاص و در شرایطی معین با در نظر گرفتن عذری چنین رخصتی در میان می‌آید.

رخصت در مقابل عزیمت به کار می‌رود؛ چرا که رخصت، عبارت از تخفیف حکم و عزیمت، عبارت از حفظ مدلول حکم به شنیده‌ی پیشین است.

بیشتر اصولیان، مبنای رخصت را قاعده‌ی رفع حَرَج می‌دانند.

عمل به عزیمت (حکم اصلی) در صورت وجود رخصت واجب، حرام است؛ چنان که اگر شخص بیمار که احتمال آسیب دیدن و هلاکت او در میان باشد، روزه بگیرد، این کار حرام است.

اقسام رخصت:

رخصت بر چند قسم است:

الف) رخصت اسقاط: به رخصتی، رخصت اسقاط می‌گویند که با در میان آمدن آن، عمل به حکم اصلی (عزیمت) کاملاً ساقط و عمل به رخصت، واجب می‌گردد؛ مانند رخصت روزه نگرفتن بیمار که در صورت احتمال و خوف هلاکت بیمار، مجاز نیست که رخصت را وانهد و به حکم اصلی عمل کند. بنابراین در رخصت اسقاط، حکم مشروع، حکم رخصت است.

ب) رخصت ترفیه: به رخصتی، رخصت ترفیه می‌گویند که حکم عزیمت (حکم اصلی)، با وجود آن، باقی و دلیل آن، موجود باشد؛ امّا به علّت آسانگیری بر مکلّف، حکم رخصت نیز در میان آمده باشد.

ج) رخصت ترک: به رخصتی که موجب ترک فعل باشد، رخصت ترک گویند. به عبارت دیگر، به فرمان شارع مبنی بر ترک حکم عزیمت (اصلی) به علّت ضرورت و نیاز، رخصت ترک گویند. بنابراین، اگر حکم عزیمت، موجب فعل باشد، حکم رخصت ترک خواهد بود و عکس این قضیه هم صادق است.

د) رخصت فعل: به رخصتی، رخصت فعل می‌گویند که در آن، شارع، به اقتضای ضرورتی و یا نیازی (در اوضاع و احوال خاص) به انجام عملی که در حکم اصلی (عزیمت) به ترک آن و یا به نهی از آن فرمان داده است، امر کند؛ چنان که شارع، مردان و زنان را از نگریستن به عورت مردان و زنان نامحرم بازداشته است و آن‌گاه به حکم ضرورت (درمان، قضاوت و..). آن را روا شمرده است. بنابراین، اگر حکم عزیمت، موجب ترک فعل باشد، حکم رخصت، موجب عمل به آن خواهد شد.

ه) رخصت کامل: به رخصتی کامل می‌گویند که حکم اصلی، هیچ باقی نماند و با در میان آمدن حکم رخصت، به هیچ میزان و مقدار از حکم اصلی، عمل نشود.

و) رخصت مباح: به رخصتی، مباح می‌گویند که مکلّف در انجام به حکم اصلی و استفاده از رخصت، بدون کمترین ترجیحی به جانب یکی از آن‌ها، مختار باشد؛ به نحوی که با عمل به هریک از آن‌ها، ستایش و یا نکوهش نشود.

ز) رخصت مندوب: به رخصتی، مندوب می‌گویند که عمل به حکم رخصت، پسندیده‌تر از عمل به حکم اصلی باشد؛ امّا عمل نکردن به رخصت مندوب، مستحق نکوهش نباشد، ولی حُسن کار و مطلوبیت در عمل به حکم رخصت باشد.

ح) رخصت ناقص: به رخصتی ناقص می‌گویند که عمل به حکم اصلی (عزیمت) کاملاً از میان نرود، بلکه در انجام آن، تخفیف در نظر گرفته شود؛ مانند قصر و کوتاه خواندن نماز در ایام سفر که در این رخصت، عمل به حکم اصلی که گزاردن نماز باشد، کاملاً از میان نرفته است، بلکه از میزان آن کاسته شده است.

ط) رخصت واجب: به رخصتی واجب می‌گویند که به موجب آن، قطعاً باید به حکم رخصت عمل کرد و حکم اصلی (عزیمت) را وانهاد؛ بنابراین، دیده می‌شود که رخصت کامل یا ناقص می‌تواند واجب، مندوب و مباح باشد. امّا با در میان آمدن حکم رخصت واجب، مکلّف نباید جز به تکلیف عمل کند.

«فهحیلا»: اسم فعل است و به معنای، روی آور و بشتاب.

1079 - [28] (صَحِیح)

وَعَن أم الدَّرْدَاء قَالَتْ: دَخَلَ عَلَیَّ أَبُو الدَّرْدَاءِ وَهُوَ مُغْضَبٌ فَقُلْتُ: مَا أَغْضَبَکَ؟ قَالَ: وَاللَّهِ مَا أَعْرِفُ مِنْ أَمْرِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ ج شَیْئًا إِلَّا أَنَّهُمْ یُصَلُّونَ جَمِیعًا. رَوَاهُ البُخَارِیّ([51]).

1079- (28) امّ درداء س گوید: ابودرداء س در حالی که خشمگین و ناراحت بود به نزدم آمد؛ بدو گفتم: چه چیزی تو را خشمگین کرده است؟ وی در پاسخ گفت: سوگند به خدا! من چیزی (نیکو) از امّت محمد ج را نمی‌شناسم که باقی مانده باشد به جز آن که آن‌ها نماز را در جماعت می‌گزارند؛ (اما هم اکنون می‌بینم که نماز جماعت را با جماعت نمی‌خوانند و بدان، توجه و اهمیتی نمی‌دهند؛ و همین امر، باعث خشم و ناراحتی‌ام شده است).

[این حدیث را بخاری روایت کرده است].

شرح: «مُغْضَب»: خشمگین و ناراحت.

«ما اغضبک»: چه چیزی تو را خشمگین و ناراحت نموده است.

«والله»: سوگند به خدا! «واو» در «والله» برای سوگند است و فقط بر سر اسم ظاهر درمی‌آید و به عامل محذوفی متعلّق است.

1080 - [29] (صَحِیح)

وَعَنْ أَبِی بَکْرِ بْنِ سُلَیْمَانَ بْنِ أَبِی حَثْمَةَ قَالَ: إِنَّ عُمَرَ بْنَ الْـخَطَّابِ فَقَدَ سُلَیْمَانَ بْنَ أَبِی حَثْمَةَ فِی صَلَاةِ الصُّبْحِ وَإِنَّ عُمَرَ غَدَا إِلَى السُّوقِ وَمَسْکَنُ سُلَیْمَانَ بَیْنَ الْـمَسْجِدِ وَالسُّوقِ فَمَرَّ عَلَى الشِّفَاءِ أُمِّ سُلَیْمَانَ فَقَالَ لَهَا لَمْ أَرَ سُلَیْمَانَ فِی الصُّبْحِ فَقَالَتْ إِنَّهُ بَاتَ یُصَلِّی فَغَلَبَتْهُ عَیْنَاهُ فَقَالَ عُمَرُ لَأَنْ أَشْهَدَ صَلَاةَ الصُّبْحِ فِی الْـجَمَاعَة أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَقُومَ لَیْلَةً. رَوَاهُ مَالک([52]).

1080- (29) ابوبکر بن سلیمان بن ابی حثمه س گوید: عمر بن خطاب س به وقت نماز صبح، شاهد حضور سلیمان بن ابی حثمه س نبود؛ پس از آن، عمر بن خطاب س به بازار رفت - و منزل سلیمان س در حدّ فاصل بازار و مسجد نبوی قرار داشت - شفاء، مادر سلیمان بن ابی حثمه س را دید و بدو گفت: امروز صبح، سلیمان را (در نماز جماعت صبح) ندیدم!؟ مادرش عرض کرد: او تمام شب را نماز خواند و سپس خواب بر وی غلبه کرد و در خواب ماند. عمر بن خطاب س گفت: اگر در نماز جماعت صبح حاضر شوم، بیشتر می‌پسندم از این که تمام شب را نماز بخوانم.

[این حدیث را مالک در «موطأ» روایت کرده است].

شرح: «فَقَد»: گم کرد؛ نیافت.

«غدا»: آن مرد در بامداد نزد فلانی رفت؛ مقابل «راح»: در شبانگاه رفت.

«السوق»: بازار.

«امّ سلیمان»: بدل یا عطف بیان از «شفاء» است؛ و «شفاء»: یا اسم مادر سلیمان بن ابی حثمه است و یا لقبش.

«بات»: شب را به روز آورد؛ شب را در جایی سپری کرد. «بات» به عنوان فعل ناقص به کار می‌رود و بر سر مبتدا و خبر درمی‌آید و مبتدا را به عنوان اسم خود، مرفوع و خبر را به عنوان خبر خود، منصوب می‌کند.

«لان اشهد صلوة الصبح فی جماعة احبّ الیّ من ان اقوم لیلة»:

از این بخش از حدیث، چنین برداشت می‌شود که در عصر کنونی نیز، باید مسلمانان به هموم و مشکلات اساسی خود مشغول شوند؛ نه آن که از کاه، کوه بسازند و کوه را کاه جلوه دهند؛ مهمترین چیزی که موجب افتادن در گودال اختلاف و بدبختی و عدم اتّحاد و ائتلاف امّت شده است فراغت فکری از هموم و مشکلات بزرگ و اصلی می‌باشد و عدم برنامه‌ریزی و عدم وجود آمال‌های بزرگ و رؤیای وسیع برای آینده است.

مسلمانان باید به هموم و مشکلات اساسی خود مشغول شوند.

مهمترین چیزی که موجب افتادن در گودال اختلاف و عدم اتحاد و ائتلاف امت شده است فراغت فکری از هموم و مشکلات بزرگ و اصلی می‌باشد و عدم برنامه ریزی و تنظیمات و همچنین عدم وجود آرزو و آمالهای بزرگ و رؤیاهای وسیع برای آینده است.

در واقع هرگاه افکار و اندیشه‌های مسلمانان از هموم و مشکلات اصلی فارغ شوند، با مسائل ریز و کم ارزش و جزئی درگیر شده و گاهی بی‌جهت با یکدیگر می‌جنگند و یکدیگر را قتل عام می‌کنند!.

هیچ عامل دیگری مثل متوجه شدن به مشکلات اساسی و یافتن راه و چاره برای آنها و ایستادن در مقابل دشمن مشترک، موجب اتحاد و اجتماع مردم نمی‌شود و سخن شاعر مسلمان احمد شوقی در این مورد خیلی زیبا است؛ چنانکه می‌فرماید: «ان المصائب یجمعن المصابین»!؛ یعنی: مصیبت، مصیبت زدگان را دور هم جمع می‌کند.

امروز برای امت اسلامی، این خیانت است که آنرا در بحر جدال پیرامون مسائل فقهی و حواشی اعتقادی غرق نمائیم همان مسائل فرعی و جزئی که گذشتگان، در آنها اختلاف کردند و پیروانشان در آنها منازعه نمودند و هیچ امیدی به اتفاق معاصرین در آنها وجود ندارد زمانیکه مشکلات، مصیبت‌ها و غمهای امت را فراموش کنیم؛ همان مشکلات و مصیبت‌های که چه بسا خود سبب آن بوده ایم.

در این باره باید حساسیت عبدالله بن عمر / را نگریست، ایشان به شدّت در مقابل مرد عراقی که در حالت اِحرام درباره‌ی حکم خون مگس از آن سؤال کرد عصبانی شد؛ زیرا قومش خون دخترزاده‌ی پیامبر ج را ریخته بودند و مظلومانه او را شهید کردند امّا می‌آمدند درباره‌ی مسائل کم ارزش و ریز، حساسیت نشان می‌دادند و سؤال می‌کردند. ابن عمر این سؤال را غلوّ و زیاده روی و سبب آنرا دوری از واقعیت می‌دانست و در جواب با عصبانیت فرمود: آنان خون دخترزاده‌ی پیامبر را می‌ریزند و باکی ندارند اما می‌آیند و از حکم خون مگس سؤال می‌کنند!.

بارها گفته ایم: مسائل اجتهادی، گنجایش و احتمال بیش از یک رأی رادارند و بیش از یک تفسیر را قبول می‌کنند و این هم دلیل بر وسعت و کشش و نرمی دین است و در شریعت اسلام مجتهدی که حق را به دست آورده است دارای دو اجر و مجتهدی که در اجتهاد به خطا رفته اگر چه اجر بدست آوردن حق را از دست داده، اجر اجتهاد را از دست نخواهد داد. زیرا اگر، حق را به دست نیاورده است امّا در به دست آوردن آن سعی کرده ولی به خطا رفته است و خطایش نیز طبق حدیث صحیح، بخشوده شده است. پس در اینصورت بزرگترین خیانت این است که درباره‌ی مسائل اجتهادی در بین مجتهدین یا عامه‌ی مردم آتش شراره کشد و منجنیقی بسازیم که به خاطر اختلاف نظر، یکدیگر را در آن با کلمات سخت‌تر از سنگ و برنده‌تر از فشنگ بکوبیم.

بنابراین، امروز مهمترین وظیفه و مسئولیت دعوتگران و متفکران مسلمان بیدار کردن مسلمانان و مشغول کردن امت به مشکلات اصلی می‌باشد به شیوه‌ای که چشم و عقل و قلبشان را بر مشکلات اصلی و هموم موجود متمرکز کنند تا هر فرد از مسلمین جزئی از مشکلات را بر دوش خود حمل کند و در نتیجه این بار سنگین بر امّت اسلامی توزیع گردیده و هریک از حاملین این بار سنگین، در ادای مسئولیت به آسانی کار خود را انجام دهند و سنگینی بار سبک، و حمل آن آسان گردد.

جهان امروز، علی رغم اختلاف دینی و اختلافات ایدئولوژی و قبیله‌ای، زبانی و منطقه‌ای و سیاسی در تمام جوانب در حال نزدیک شدن به یکدیگر است. مذاهب مسیحی که هر کدام بیشتر به ادیان متباین شبیه هستند، در حال بهم نزدیک شدن و همکاری کردن با همدیگر هستند. بلکه ما می‌بینیم که یهودیها و مسیحی‌ها با وجود دشمنی تاریخی که دارند به همدیگر نزدیک می‌شوند و در جوانب مختلف با هم همکاری می‌کنند حتّی واتیکان که یکی از کشورهای مسیحی است در سالهای قبل در یک پیمان مشهور، یهودیها را از قتل مسیح و ریختن خون او تبرئه کرد.

دو ابرقدرت جهان یعنی آمریکا و شوروی علی رغم رقابتی که در بین آنها وجود داشت دیدیم که از نظر ایدئولوژی به همدیگر نزدیک شدند و نزدیکی آن‌ها در ابتدا با نام همزیستی مسالمت‌آمیز شروع و مشهور شد، سپس با پیشرفتی که کرد نام «زندگی مسالمت‌آمیز» به خود گرفت.

همچنین آمریکا و چین به یکدیگر نزدیک شدند.

اروپایی که جنگ، کشتار و نزاع‌های قومی و سیاسی و ایدئولوژیکی آنرا از هم پاشیده بود امروز از تمام جوانب در حال بهم پیوستن است و حتّی انتظار می‌رود تمام حد و مرزها در بین کشورهای اروپایی از بین برود و تمام اروپا تبدیل به یک کشور گردد. (که این چنین نیز شد).

عجیب‌تر این که اروپای شرقی و غربی که دیوار آهنین و ترسناکی آن‌ها را از هم جدا کرده بود هم اکنون آن دیوار فولادی نازکتر و نازکتر می‌شود تا در نهایت از بین برود.

در این زمینه نویسنده‌ی سیاسی معروف، احمد بهاء الدین چنین می‌نویسد: هنگامی که دیژول در خطبه‌ها و سخنانش عبارت «اروپا از آتلانتیک تا اورال» را بکار می‌برد این عبارت در مجموع، ترکیبی از تمسخر و خشم بود زیرا اورال کوههای بین روسیه و سیبری است و معنی عبارتش این است که «اروپای واحدی را تشکیل خواهیم داد که شامل شرق و غرب آن باشد... از روسیه تا فرانسه و اسپانیا». دیژول این کلام را هنگامی بر زبان می‌آورد که در اوج جنگ سرد بودند و اروپا به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم شده و دیوار برلین بنا شده بود و همگی در حال مسابقه تسلیحاتی بودند.

در مقابل، خوش باورها و ساده دلها، کلامش را چنین توجیه می‌کردند که او فقط می‌خواهد آمریکا را بنا به اختلافاتی که با هم دارند عصبانی کند زیرا از کلامش فهمیده می‌شود علی‌رغم پیمان آتلانتیک و پیمانهای نظامی... روسیه به اروپا از آمریکا نزدیک‌تر است. منظور دیژول از این کلام چیزی منظم و با قاعده بود، وی بر اساس نظریه‌ی تاریخی خود باور داشت که جهان با تقسیمات قومی و نژادی تقسیم می‌گردد نه تقسیمات ایدئولوژیکی، و نقشه جغرافیائی در تاریخ از تمام نظم‌های سیاسی مهمتر است؛ زیرا بر یک ملت واحد نظم‌های سیاسی مختلفی حکم می‌کند مثل فرانسه، این نظم پادشاهی یا جمهوری و سرمایه‌داری یا کمونیستی باشد، امّا چیزی که می‌ماند همان نسبت قومی است پس با وجود اینهمه نظام سیاسی بر فرانسه و آلمان و غیره، مرد فرانسوی همان فرانسوی است و آلمانی همان آلمانی است و بر اساس این منطق، روسیه ابتدا دارای حکم پادشاهی بود سپس تبدیل به حکومت کمونیستی شد و سپس به هر چیز دیگری تبدیل شود فرد روسی همان روسی است و در نتیجه تمام اینها چون در خط جغرافیایی اروپا قرار گرفته‌اند بنابر قومیت اروپایی همگی جزو اروپا می‌باشند در صورتی که اقیانوس آرام آمریکا را از اروپا جدا می‌کند و این حقیقت‌های قومی از پیمانهای ورشو و آتلانتیک قوی‌تر است. دیژول با این سیاستش در واقع خواسته است از عظمت و ابهت آمریکا بر اروپا بکاهد. همانطور که می‌دانست نظام کمونیستی رو به نابودی می‌رود و این نزد دیژول جزو اعتقادات سیاسی بود نه سیاست مجرد.

دیژول متفکر و جستجوگر تاریخ، آن که در انقلابهای فرهنگی و تمدنی تأملی ژرف دارد و بیش از همه دوراندیش است، هرکس درباره‌ی رویدادهای شرق اروپا مخصوصاً آلمان به فکر رود متحیر می‌گردد و جز این که اذعان دارد افکار دیژول بدون جنگ جهانی و موشک و بمب اتمی بوقوع پیوسته چیز دیگری نمی‌تواند بگوید.

عجیب‌تر این که گورباچف که حتماً در شناخت تاریخ برای خود فلسفه‌ای دارد که صد در صد مخالف برداشت دیژول است دعوتگر تناقض قومی است و بر وحدت طبقات باور دارد، وی در سخنرانی‌هایش عبارت «کاخ بزرگ اروپا» را به کار برد و با این کلامش جهان و قبل از آن اروپا و مخصوصاً آلمان شرقی و غربی را به لرزه درآورد. اما کسی چنین تصور نمی‌کرد تاریخ اقوال دیژول را با این سرعت غافلگیرانه و با این سادگی قبول کند([53]).

عجیب‌تر از تمام اینها ملاقات گورباچف است به عنوان نماینده مادیگران و جدلیها با پاپ نماینده کلیسای کاتولیک در قرارگاه پاپ‌ها در واتیکان. و این چیزی است که بعد از انقلاب بلشویکی در روسیه سال 1917 تاکنون روی نداده است.

چرا باید ما با وجود این نظم و قانون و شریعت کاملی که داریم از آنها کوشاتر نباشیم و به هموم و مشکلات امت خود مشغول نشویم؟ فرزندان مسلمین در گوشه و کنار جهان از گرسنگی و مرض در حال جان دادن هستند و از نظر معنوی در جهل و بیسوادی، و با غرق شدن در فساد مواد مخدر می‌میرند و در برابر خطر گمراه شدن و مسیحی و کافر شدن قرار گرفته‌اند. چرا به آنها اهتمام ندهیم و در مقابل این سیل بنیان کن ایستادگی نکنیم؟ چرا برای نجات آنها به خود حرکتی ندهیم؟ آنکه به مشکلات مسلمین اهتمامی ندارد چه نوع مسلمانی است؟ امت اسلامی قدرت کاشتن مواد خوردنی خود را ندارد و نمی‌تواند اسلحه‌ی لازم برای دفاع از حریم خود را بسازد و هیچ صنعتی ندارد که موجب امتیازش گردد، تمام مناطقی که امت اسلامی در آن مسکون است جزو جهان سوم محسوب می‌شود بلکه چنان گمان می‌کنم اگر جهان چهارمی نیز وجود داشت ما جزو آن بودیم! و چه بسا انسانهای نادان، اسلام را سبب این عقب ماندگی می‌دانند در حالی که این عقب ماندگی به سبب تخلف مسلمانان از اسلام است زیرا در آنروز که مسلمین به اسلام تمسک داشتند آقا و استاد بشریت بودند.

در آسیا بزرگترین کشور مسلمان نشین که اندونزی است، مرزهایش بر روی حمله گروههای تبشیری باز شده است و بزرگترین کشور آفریقا که نیجریه است همین حالت را دارد. آیا هیچ مسلمان غیوری که به امور دین اهتمام می‌ورزد و از حداقل عقل برخودار باشد به خود اجازه می‌دهد از این مشکلات غافل شده و در مسائل جزئی علمی و اختلاف در روش کار دینی فریاد برآورد و آرام نگیرد و بر مسلمانان هم دین و هم عقیده‌ی خود حمله کند و آنها را مورد تهمت و تهدید قرار دهد؟ در صورتیکه این مسائل نه جزو ضروریات دین و نه جزو نیازمندیهای آن می‌باشند بلکه در چهارچوب تحسینات و کمالیات قرار گرفته‌اند.

با وجود این که جهان پیرامون، در حال فراموش کردن اختلافات ریشه‌ای است و می‌بینیم که این نوع فراموشی چگونه باعث تقارب و اتحاد و توافق جهان در تمام سرزمینهای مختلف و تمام جوانب شده و می‌شود، اما در میان خود کسانی را می‌بینیم که در مسائل ریز و فرعی و جزئی، بی‌باکانه جمعِ به هم تابیده را متفرق و فتنه‌ی خوابیده را بیدار و تعصّب ساکن و بالقوه را به حرکت درمی آورند. بر ما لازم است اینگونه افراد را سرزنش و این گونه غفلت را تقبیح کنیم و مقداری به فکر این امت خود باشیم و مسلمانان را با مسائل جزئی مشغول نکرده و در راه دین مسائل جزئی دنیا را زیر و رو نکنیم و باعث غفلت، از هموم و مشکلات اصلی نشویم.

بنابراین باید از مسائل بی‌ثمر و بی‌فایده دوری گرفته و موضوعاتی را که در زمانهای قدیم مطرح بوده و اکنون هیچ گونه ردپایی از آنها نمانده است زنده نکنیم.

مسئله‌ی فتنه‌ی خلق قرآن در زمان خود، میدان وسیعی از فکر اسلامی را به خود مشغول کرده بود و آتش فته در میان معتزله و اهل سنت زبانه کشیده بود و دعوتگران اعتزال باسیاست خود توانستند دست دولت عباسی و هم‌پیمانان آن را در این نبرد داخل کنند و جمهور مسلمین و علما و امامانشان و در رأس همه امام ربّانی و اسوه‌ی صبر و حلم، یعنی احمد بن حنبل را دردام این فتنه دادند و برای مجبور ساختن مخالفین به قبول این بدعت و ترک عقیده‌ی راستین، آتش و آهن و زندان و عذاب را استخدام کرده بودند. در واقع این، بلا و محنت سهمناک و نامیمونی بود که بار گناه آن را عده‌ای حمل کرده بودند که گویا خود را طرفداران آزادی فکر قلمداد می‌کردند!.

به هر حال این فتنه در زمان خود دارای شرایط و توجیهاتی بوده است که هریک از دو طرف آن را دارا بوده‌اند اما احیای آن امروز هیچ توجیه و مفهوم دیگری ندارد؛ زیرا چیزی که مشکل امروز نیست و به دام آن نیفتاده ایم چرا آنرا مشکل خود کنیم؟

بنابراین از کسانی که درباره‌ی زیدیه و اباضیه و قائلین به خلق قرآن سخن می‌گویند و وقت خود را با این سخنان پر می‌کنند خیلی تعجب می‌کنم زیرا مشکل اصلی امروز ما با کسانی است که معتقدند قرآن کلام محمّد است نه با کسانی که می‌گویند قرآن مخلوق خداست و با کسانی است که می‌گویند: قرآن ساخته‌ی دست بشر است و بالأخره مشکل ما از کسانی است که می‌دانند قرآن از طرف خداوند است اما آن را به عنوان برنامه‌ی زندگی و قانون دولت و جامعه نمی‌پسندند و قبول ندارند.

1081 - [30] (ضَعِیف)

وَعَنْ أَبِی مُوسَى الْأَشْعَرِیِّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «اثْنَانِ فَمَا فَوْقهمَا جمَاعَة». رَوَاهُ ابْن مَاجَه([54]).

1081- (30) ابوموسی اشعری س گوید: پیامبر ج فرمودند: «اگر دو نفر یا بیشتر از آن باشد، باید نماز با جماعت برگزار گردد؛ (یعنی اگر دو نفر بودند؛ یکی امام و دیگری، مقتدی شده و نماز را با جماعت بخوانند)».

[این حدیث را ابن ماجه روایت کرده است].

شرح: فواید به دست آمده از احادیث پیشین عبارتند از:

رفتن به نماز، درجات را بالا می‌برد و گناهان را نابود می‌سازد؛ این فضیلت در رفت و برگشت خواهد بود.

در ازای هر گامی که به سوی مسجده برداشته می‌شود، ده نیکی نوشته می‌شود.

انسان مسلمان از لحظه‌ای که از خانه‌اش بیرون می‌رود تا دوباره به آن برمی‌گردد، از نمازگزاران نوشته می‌شود.

بزرگ‌ترین پاداش را در نماز، کسی به دست می‌آورد که دورترین از لحاظ مکان به نماز باشد؛ یعنی فاصله‌ی او تا مسجد زیاد باشد.

گامی که انسان مسلمان به سوی نماز برمی‌دارد، برایش صدقه‌ای محسوب می‌شود.

کثرت گام‌ها به سوی مسجد، از مرز داری و جهاد محسوب می‌گردد.

خداوند برای بنده در بهشت، اسباب پذیرایی و مهمانی در ازای هر بار صبح و شب رفتن او به مسجد آماده کرده است.

بی‌گمان خداوند بلندمرتبه، روز قیامت برای روندگان در تاریکی‌ها به سوی مساجد نور را کامل می‌کند.

هر کس از خانه‌اش به سوی مسجد بیرون می‌رود، خداوند ضمانت او را می‌کند؛ او را روزی می‌دهد و کفایتش می‌کند.

رونده به نماز، در صورتی که وضوی خویش را زیبا و کامل کرده باشد؛ در واقع به زیارت خداوند می‌رود. بی‌شک خداوند بلندمرتبه، بر بندگانش با اکرام و احترام کسی که او را زیارت می‌کند، لطف و احسان کرده است. لطف خداوند بلندمرتبه، در ازدیاد ایمان و احسان و عطای ثواب و ترفیع درجات و دور کردن مصیبت‌ها و گرفتاری‌ها و شادگردانیدن قلب‌ها تجلّی پیدا می‌کند.

رسول خدا ج به نابینای پیر، اجازه‌ی ترک نماز جماعت را نداد؛ پس چگونه ترک آن برای افراد سالم، مرخّص و مجاز است؟

هر کس نماز جماعت را ترک کند، به غفلت و مهرزدن قلب، تهدید شده است.

تخلّف و عدم حضور در نماز جماعت بدون عذر، از نشانه‌های نفاق است.

تلاش سخت صحابه، جهت حضور به نماز جماعت با بودن دشواری‌ها و زحمت‌ها.

به هر حال، نماز از دیدگاه اسلام به شکل بی‌نظیری در تاریخ ادیان و عبادات، یک تربیت اجتماعی نیرومند و آموزشگاه عالی انسانی است؛ اسلام، وظیفه‌ی هر مسلمان را تنها در این خلاصه نکرده است که بصورتی منفرد و بر کنار از جامعه‌ی خویش یا محیطی که در آن زندگی می‌کند، به انجام نماز بپردازد. بلکه او را بطور جدی به انجام نماز بصورت جماعت و بخصوص در مساجد فراخوانده است.

پیامبر ج می‌خواست خانه‌ی کسانی را که از جماعت سرپیچیده بودند، آتش بزند([55]). بنابراین، اگر جماعت از نظر اسلام واجب نگردیده است، درعوض، بیست و هفت درجه از نماز فردی بالاتر می‌باشد([56]).

مسلم، از ابن مسعود روایت نموده است که گفت: «هر کس علاقه دارد که فردا خدا را در حالیکه مسلمان است ملاقات کند، می‌باید به این نمازها بگونه‌ای که بدان فراخوانده شده است، مقید باشد. خداوند تعالی راههای هدایت را برای پیامبرتان معلوم داشته است و نمازها، از جمله‌ی این راهها و روشها می‌باشند. اگر شما مانند این بنده‌ی متخلّف در خانه‌ی خود نماز بگزارید، سنت پیامبرتان را مراعات نکرده اید و اگر سنت پیامبر ج را مراعات نکنید، گمراه می‌شوید. هیچ‌کس نیست که به نحو صحیح تطهیر نموده، به یکی از این مساجد روی آورد، مگر آنکه خداوند به ازای هر گامی که برمی دارد، ثوابی برایش می‌نویسد و گناهی از او می‌آمرزد. ما چنین می‌کردیم و کسی جز منافق از آن غفلت نمی‌ورزید و کسانی بودند که از شدت مرض و ناتوانی، به دو نفر تکیه می‌دادند تا در صف نماز جماعت حضور یابند».

اعلام فرارسیدن وقت نماز، در اسلام مانند ادیان پیشین از طریق نواختن ناقوس یا دمیدن شیپور یا برافروختن آتش قرار داده نشده و برای این منظور طریق دیگری معین گردیده است که بعلت قوت عبارات، شکل بیان و روشنی محتوا، متضمن مفهوم شعار و آواز و سرود ملی مؤثری می‌باشد و این همان اذان است: «الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر، اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمداً رسول الله، اشهد ان محمداً رسول الله، حی علی الصلاة، حی علی الصلاة. حی علی الفلاح، حی علی الفلاح، الله اکبر، الله اکبر، لا اله الا الله».

این سرود الهی، در یک وقت، از جنجره‌ی مؤذنین برمی آید و مؤمنان آنرا اجابت می‌کنند و روزانه پنج نوبت در مسجد محله‌ی خود گرد می‌آیند.

سپس بطور وسیعتری در نماز جمعه گرد می‌آیند. این فریضه‌ی هفتگی که خداوند جماعت را در آن واجب نموده و گفته است:

 ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نُودِیَ لِلصَّلَوٰةِ مِن یَوۡمِ ٱلۡجُمُعَةِ فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِکۡرِ ٱللَّهِ وَذَرُواْ ٱلۡبَیۡعَۚ ذَٰلِکُمۡ خَیۡرٞ لَّکُمۡ إِن کُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٩ [الجمعة: 9].

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید هرگاه برای نماز در روز جمعه فراخوانده شدید پس بسوی یاد خدا بشتابید و هر معامله را ترک کنید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.

و تخلّف بدون عذر از آن را روا ندانسته است: (هر کس سه جمعه را بدون عذر و از روی سستی و سهل انگاری ترک نماید، خداوند بر دلش مهر می‌زند)([57]). و یا باید مردم از فروگذاری نماز جمعه دست بردارند و یا اینکه خداوند بر دلشان مهر می‌زند و در شمار غفلت پیشگان قرار خواهند گرفت»([58]).

این اجتماع هفتگی، در بردارنده‌ی نوعی آموزش و توجیه و موعظه و یادآوری و تجدید پیمان و احیای حس برادری و استحکام وحدت و اظهار قوت می‌باشد.

در نماز عید، دایره‌ی شمول باز هم وسیعتر می‌شود. هدف اسلام از این نماز، آنست که انجمنی فراگیر و جشنی بزرگ ترتیب داده و همه‌ی مردم را در نقطه‌ی واحدی گرد آورد و مردان و زنان، حتی کسانیکه عذری دارند، در آن شرکت نمایند.

از ام عطیه روایت شده است که گفت: «رسول خدا ج به ما دستور داد که در روز عید فطر و اضحی، زنان حائض و پرده نشین را نیز با خود بیاوریم. اما اشخاص حائض نماز نمی‌خوانند ولی شاهد دعوت عام مسلمین و خیرات آن خواهند بود. من گفتم: یا رسول الله ج، اگر کسی پوشش نداشت چطور؟ گفت: خواهرانش او را با روپوش خود بپوشانند»([59]).

نماز، یک تربیت نظامی است

در نماز جماعت، نوعی تربیت نظامی که اساس آنرا نظم و فرمانبری تشکیل می‌دهد، وجود دارد و ملّت‌های نوخاسته - مانند اعراب زمان بعثت - چقدر نیازمند آموزش عملی فرمانبرداری و پایبندی به نظم و تسلیم در برابر قانون و احترام بزرگان می‌باشد! و این چیزی است که از طریق نماز جماعت تأمین می‌شود.

آیا نظامی کاملتر و زیباتر از صفوف جماعت دیده اید که بگونه‌ای راست و مستقیم، بدون شکاف، به هم پیوسته، پهلو به پهلو وقدم به قدم شکل گرفته و امامشان هشدار می‌دهد که خداوند به صف کج نظر نمی‌کند و به آنها می‌آموزد که راست بودن صفوف، لازمه‌ی اقامه‌ی نماز و تمامیت آن است و از قول پیامبر ج گوشزد می‌کند که: شکافها را ببندید و صفوف را سر راست کنید و حالتهای گوناگون نداشته باشید تا خداوند قلبهایتان را دگرگون نسازد.

با تکبیر پیشنماز، همگی تکبیر می‌گویند و هنگام قرائت او، خاموش می‌شوند و هماهنگ با او، به رکوع و سجده می‌روند و با او سلام می‌دهند.

کسی که از این نظام سرپیچی کند، مثل اینست که از انسانیت سرپیچیده است. پیامبر ج می‌گوید: «آیا کسی که قبل از امام رکوع و سجده می‌کند، از اینکه خداوند، سر او را به سر الاغ تبدیل کند بیم ندارد»([60])؟

این وضعیت را کسی غیر از سرباز شیطان به هم نمی‌زند و این فرد کسی است که از هرج و مرج شادمان و از نظم و هماهنگی ناراحت می‌گردد. «کسی که قبل از امام، رکوع و سجده کند، پیشانیش بدست شیطان است»([61]).

نقش مسجد در زندگی

مسجد بعنوان محل انجام روزانه‌ی پنج بار نماز جماعت، در اسلام و زندگی مسلمانان، موقعیت پراهمیتی پیداکرده است. بدین سبب مانند دَیر راهبان و عزلتگاه بیکاران نیست. زیرا که در اسلام، رهبانیتی وجود ندارد و پیامبر ج به ابوذر فرموده است: «به جهاد روی آور که رهبانیت امت من، جهاد است»([62]).

خداوند از عمر س خشنود باد که وقتی گروهی را دید که بعد از نماز جمعه، به بهانه‌ی توکل بر خدا در مسجد مانده‌اند، شمشیر خود را بطرفشان بلند کرد و سخن معروف خود را گفت که: «هیچیک از شما نباید از طلب روزی باز ایستد و بگوید خداوندا به من روزی بده، در حالیکه می‌داند که از آسمان طلا و نقره نخواهد بارید! خداوند می‌فرماید: «هنگامی که نماز بجای آورده شد، روی زمین پراکنده شوید و از فضل خدا بجویید»([63]).

بخاری روایت می‌کند که حبشیان در مسجد پیامبر ج، شمشیربازی می‌کردند (یا با سلاحی دیگر) و پیامبر ج به آنها می‌نگریست و به عایشه لهم نشان می‌داد، گویا عمر س بخاطر تعصب و خشونتی که داشت، چندان خوشش نیامد و خواست به طرف آنها سنگریزه پرتاب کند، اما پیامبر ج فرمود: عمر س، کاری نداشته باش!.

علماء از این حدیث برای جواز بازی با اسلحه در مسجد، استدلال نموده و گفته‌اند: مسجد محل امور اجتماعی مسلمانان است و هر کاری که برای دین و پیروان دین مفید باشد، در آنجا روا می‌باشد.

در ضمن گفته‌اند: بازی با سلاح، فقط یک بازی نیست، بلکه عامل تمرین آموزش افراد شجاع برای هنگام جنگ و مقابله با دشمن است...([64]).

مسجد در زمان طلوع اسلام، یک مرکز ملی برای تعلیم و تربیت، کنگره‌ای محلی برای مشورت و همفکری و انجمنی برای کسب آشنایی و پیوند دوستی مسلمانان و آموزشگاهی برای پرورش عملی اساسی بود.

مسجد، یک آموزشگاه ملی است.

کدام آموزشگاه مردمی همچون مسجد، همگان را در شب و روز و تابستان و زمستان در برمی گیرد و هیچ شاگردی از پیر و جوان را بازپس نمی‌راند و هیچ تشریفات و هزینه و قید و بندی ندارد؟

کدام دانشگاهی اینچنین اصول اعتقادی و تکالیف عبادی و ارزش‌های اخلاقی و آداب نیک و شیوه‌ی معاملات را آموزش می‌دهد و حلقه‌های علمی پر از رحمت و برکتی را تشکیل میدهد و آرامش می‌بخشد و بوسیله‌ی ملائکه احاطه شده است؟

جلسات علمی مساجد منحصر به علوم دینی خالص نبوده و تمام موضوعات مربوط به عقل و اندیشه‌ی اسلامی از قبیل معارف ادبی و انسانی را نیز شامل می‌گردید. بنابراین ملاحظه می‌کنیم که از صدر اسلام، اجتماعاتی همچون جلسه‌ی عبدالله بن عباس که در بر گیرنده‌ی علوم و معارف گوناگون بوده و هر روز به موضوعی اختصاص داشت، تشکیل می‌شد و علم به عبادت پیوسته بود و دانشگاه‌های بزرگی در زیر سقف مساجد جامع بوجود آمده و رو به رشد می‌نهاد.

کدامیک از ما می‌تواند ارزش علمی جامع الازهر در مصر و جامع قرویین در مراکش و جامعه زیتونة در تونس و خدمات علمی و فرهنگی این مساجد یا دانشگاهها در طول قرون متمادی را انکار کند؟

مسجد، کنگره‌ی دائمی

کدام مجلس ملی با این مسجد که نمایندگانش «توبه‌گران، عبادت پیشگان، ستایشگران، راه پویان، راکعان و ساجدان، امر به معروف و نهی از منکرکنان و نگهبانان حدود خدا»([65]) هستند، برابری تواند کرد؟

مجلس و کنگره‌ای که زمامداران، در آن سیاست خود را عرضه و روش خود را معین می‌کردند و ملت، بدون ترس و فشاری، با آن مقابله و گفتگو می‌کردند! آیا تاکنون یک نطق سیاسی جامع و مختصر از رئیس دولتی شنیده ایم که نظیر و شبیه نطق حضرت ابوبکر س، در روز تصدّی خلافت باشد: «ای مردم، من زمامداری شما را بر عهده گرفتم، در حالیکه بهترین شما نیستم. هرگاه مرا در راه حق دیدید، یاریم کنید و چون به راه باطل مشاهده کردید، به راه راستم بیاورید، بدانید که ناتوانهای شما نزد من نیرومندند تا حقشان را بستانم و نیرومندان شما نزد من ناتواند تا حق را از آنها بستانم. تا وقتی که من مطیع خدا بودم، اطاعتم کنید و چون از راه فرمانبرداری خدا منحرف شدم، موظف به فرمانبرداری نیستید. این سخن را می‌گویم و از خدا برای خود و شما آمرزش می‌طلبم».

این بیانی بود که خلیفه ایراد نمود! می‌فرماید و دروغ از آن در نمی‌آید، وعده می‌دهد و از آن تخلّف نمی‌ورزد، امت هم آنرا می‌شنود و هرگز فراموش نمی‌کند و حساب می‌کشد و ترس بخود راه نمی‌دهد. چگونه می‌شود خلیفه تخلف کند و یا امت فراموش نماید، در حالیکه کنگره اش روزانه پنج بار منعقد می‌شود و هیچ‌گاه بعنوان تعطیلی یا مرخصی بسته نمی‌شود؟

مسجد، یک انجمن است.

کدام انجمن یا مجمعی همچون مسجد می‌تواند در هر نماز، خلاصه‌ای از مردم یک محله و در هر جمعه، برگزیده‌ای از تمامی منطقه را گرد هم آورد؟ اسلام است که مردم را به نماز جماعت فراخوانده و آنرا بیست و هفت درجه از نماز فردی بالاتر شمرده و رسول خدا ج می‌خواست خانه‌ی کسانی را که از جماعت اعراض می‌کردند. بسوزاند!.

اسلام، فرزندان خود را به جماعت فراخوانده است تا با یکدیگر آشنا شوند و بیگانه نباشند، به همدیگر نزدیک شوند و دور نباشند، نسبت به هم محبت ورزند و کینه نداشته باشند و در جبهه‌ی واحدی قرار گیرند و کشمکش ننمایند.

گذشتگان ما، ارزش مسجد را - بعنوان انجمنی فراگیر - شناخته بودند و بدین جهت پیمانهای ازدواج خود را به منظور امتثال به حدیث «نکاح را آشکار نمایید و در مساجد منعقد کنید و برای آن دف بزنید»([66]) در مساجد برگزار می‌نمودند.

اگر مسلمانان امروز هم از این کار پیشینیان خود سرمشق گیرند، در هزینه‌های بسیار گزافی که در محافل پر زرق و برق هدر می‌روند و ثروتهای زیادی که در جهت خودنمایی و چشم و هم چشمی مصرف می‌شوند صرفه جویی خواهند کرد.

مسجد، مرکز تربیت عملی است.

مسجد کشتزاری است که تعالیم نظری دین، در محدوه‌ی آن مورد آزمایش قرار می‌گیرند و اصول انسانی آن، آماده‌ی اجرا می‌شوند.

یکی از برتریهای اسلام، اینست که اصول خود را بصورت یک امر ذهنی مجرد یا حرف محض در سر یا زبان قرار نداده است، بلکه آن اصول را بصورتی ناگسستنی به زندگی و نظام برنامه‌ی روزانه‌ی فرد مسلمان پیوند داده است. بنابراین آزادی، برادری و برابری اسلامی را - که دوازده قرن پیش از انقلاب فرانسه مطرح گردیدند - در مساجد به شکل حقایق علمی و حقیقی که بدون سر و صدا و حرف زیاد نمایانگر خویش هستند، مشاهده می‌کنیم.

آزادی.

کدام آزادی از آزادی نمازگزار در مسجد، بالاتر است؟ او از هر بندگی جز بندگی خدا آزاد است و تنها برای او رکوع و سجود می‌کند و فقط در برابر او تواضع و خشوع نشان می‌دهد. اما انسانها هر قدر هم بزرگ باشند، بنده‌ای مانند او هستند که سلطه‌ای بر او ندارند:

﴿وَأَنَّ ٱلۡمَسَٰجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدۡعُواْ مَعَ ٱللَّهِ أَحَدٗا١٨ [الجن: 18].

«مساجد به خدا تعلق دارد پس با خدا هیچکس دیگر را نخوانید؛ (یعنی در مسجد یا در بندگی)».

این همان آزادی وجدان انسانی و بالاترین و راسخترین آزادیها می‌باشد.

اما درباره‌ی آزادی عقیده و ارزیابی و انتقاد، همین بس که هرگاه امام در گفتار یا کرداری در ضمن نماز اشتباه کند، نمازگزارانی که پشت سر او هستند، مؤظف به اصلاح خطا و راهنمایی او می‌باشند و این مورد برای پیر و جوان و مرد و زن یکسان است. این قرائتش را تصحیح می‌کند، آن یکی سبحان الله می‌گوید و دیگری بر دستش می‌زند... تا به حق و درستی بازگردد.

همینطور وقتی که ناطق بر منبر می‌رود، نمی‌تواند همچون «دیکتاتور»‌ی نظریات خود را بر مردم تحمیل نماید بلکه مردم نیز در مسئولیت او سهیمند و در صورت غفلت می‌باید تذکرش بدهند و اگر فراموش کرد، بخاطرش بیاورند و در صورت انحراف از راه راست، هدایتش کنند، هر چند که ناطق مزبور، خلیفه‌ی مسلمین باشد. امیرالمؤمنین «عمر» س تصمیم گرفت که حدّی برای مهریه قرار دهد و این موضوع را در مسجد اعلام نمود، زنی به مخالفت برخاست و گفت: «چطور اینکار را می‌کنی در حالیکه خداوند فرموده است:

 ﴿وَإِنۡ أَرَدتُّمُ ٱسۡتِبۡدَالَ زَوۡجٖ مَّکَانَ زَوۡجٖ وَءَاتَیۡتُمۡ إِحۡدَىٰهُنَّ قِنطَارٗا فَلَا تَأۡخُذُواْ مِنۡهُ شَیۡ‍ًٔاۚ أَتَأۡخُذُونَهُۥ بُهۡتَٰنٗا وَإِثۡمٗا مُّبِینٗا٢٠ [النساء: 20].

«هرگاه خواستید همسری بجای همسر قبلی انتخاب کنید و به یکی از آن دو مبلغی دادید، چیزی از آن، پس نگیرید، آیا می‌خواهید با ارتکاب بهتان و گناه آشکار، بازستانید»؟

خلیفه، واکنشی جز انصراف از عقیده خویش نشان نداد و با صراحت گفت: «این زن درست گفت و عمر اشتباه کرد»!.

برادری

درباره‌ی برادری همین قدر کافی است که مسجد، اهالی محل را همه روزه پنج بار گرد هم می‌آورد و بدین ترتیب، بدنها به هم می‌خورند و چهره‌ها با هم آشنا می‌گردند و دستها در هم می‌فشرند و زبانها با یکدیگر زمزمه می‌کنند و دلها با هم انس می‌گیرند و افراد به وحدت هدف و روش، دست می‌یابند. کدام وحدتی از وحدت نمازگزاران در جماعت که پشت سر شخص واحدی می‌ایستند و خدای واحدی را می‌خوانند و کتاب واحدی را قرائت می‌کنند و به سوی قبله‌ی واحدی روی می‌کنند و کارهای یکسانی از قبیل قیام و قعود و رکوع و سجود، انجام می‌دهند، کاملتر و عمیقتر است؟

این وحدتی است که در سطح و پوسته نمی‌ماند و به مغز و درون راه می‌یابد. وحدتی در نگرش، اندیشه، هدف، جهت، حرف و عمل. وحدتی که مظهر و نمایانگر محتوای این آیه می‌باشد:

 ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ فَأَصۡلِحُواْ بَیۡنَ أَخَوَیۡکُمۡۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّکُمۡ تُرۡحَمُونَ١٠ [الحجرات: 10]

براستی که مؤمنان برادرند.

کدام تصویری جالب‌تر از منظره‌ی مسجد پیامبر ج در مدینه است که نژادهای گوناگون غیرعرب همچون صهیب رومی، سلمان پارسی و بلال حبشی را در دامن خود گرفته است، همچنانکه قبائل مختلف عرب از قبیل انصار قحطانی و مهاجرین عدنانی را شامل گردیده، درحالی‌که همین قبائل هریک تیره‌هایی داشتند که دشمنی و کینه‌توزی دوران جاهلیت مدت درازی میانشان جدائی انداخته بود، مانند اوس و خزرج.

مسجد، همگی اینها را در آغوش مهربان خود گرفت و در دامن گسترده‌ی خویش گرد آورد و سرانجام، به موهبت خدا، برادران یکدیگر شدند، بطوری که یکی از آنها گرسنه می‌خوابید تا برادرش سیر شود:

 ﴿وَٱلَّذِینَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِیمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ یُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَیۡهِمۡ وَلَا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَیُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ کَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٩ [الحشر: 9].

«...و بر خویشتن ترجیح می‌دهند، هر چند که احتیاج داشته باشند...».

و شب هنگام، با دلی پیراسته از کینه و عداوت و خشم و نفرت، بخواب می‌رفتند تا نمازشان باطل و در نزد خدا مردود نباشد، زیرا که روایت شده است: «سه گروهند که نمازشان از سرشان بالاتر نمی‌رود: مردی که امامت (رهبری) گروهی را بر عهده گیرد و آن گروه به رهبری او راضی نباشند، زنی که شب را بگذراند و همسرش از او خشمگین باشد و دو برادری که با هم نزاع و دشمنی داشته باشند.»([67]) و این بدان معنی است که نماز واقعی، به هیچ عنوان با جو نفرت و خشم و درگیری نمی‌سازد.

برابری

کدام برابری و مساواتی از مساوات موجود در صفوف به هم فشرده‌ی جماعت در مسجد، واضحتر و نمایانتر است؟ فرمانروا در کنار نگهبان، توانگر در مجاورت تهیدست، ارباب پیوسته به مستخدم و دانشمند در کنار کارگر و کشاورز!.

قانونی برای مسجد وجود ندارد که صف اول را به وزیران و صف دوم را به وکیلان و سومی را به مدیران یا مسئولان درجه‌ی اول یا مالکان بزرگ اختصاص دهد.

همگان مثل دندانه‌های شانه برابرند. بنابراین هرکس زودتر به مسجد آمد، با هر منزلت و کاری که دارد، در صفوف جلو جای می‌گیرد.

محمد اقبال لاهوری می‌گوید: «تعیین قبله‌ی واحد برای نماز مسلمانها، به منظور تقویت و حفظ وحدت نظر عموم بوده است و شکل کلی آن، به احساس مساوات اجتماعی و تحکیم پیوندهای آن، تحقق می‌بخشد. تا آنجا که می‌خواهد بینش طبقاتی یا نظریه‌ی برتری قومی نسبت به قومی دیگر را از میان بردارد.

اگر برهمایی اشراف منش جنوب هند، به همردیف و پهلو به پهلو ایستادن با طبقه‌ی نجس‌ها تن در دهد، انقلاب معنوی عظیمی روی خواهد داد!!.

وحدت ذاتی دربرگیرنده‌ی همه‌ی اشیاء، که تمامی موجودات را می‌آفریند و بدانها پایداری می‌بخشد. همان چیزی است که به وحدت انکارناپذیر همه‌ی بشریت منجر می‌شود و تقسیم و پراکندگی انسانها بصورت نژادها، ملتها و تیره‌ها - چنانکه در قرآن آمده است - برای سهولت آشنایی و تشخیص بوده است و نه چیز دیگر.

بر این اساس، نماز جماعت در اسلام، علاوه بر ارزش فکری خود، به آرمان تحقق وحدت بشریت بعنوان یکی از حقایق زندگی اشاره می‌کند و این آرمان، فقط با برچیدن همه‌ی تفاوتها و اختلافاتی که یک انسان را از دیگری متمایز می‌سازد، تحقق می‌پذیرد»([68]).

بسیاری از مستشرقین نتوانسته‌اند از اظهار شگفتی نسبت به نماز اسلامی و اثر عمیق آن در نهاد آدمی خودداری کنند. به ویژه نماز جماعت که وجه تمایز اسلام و الهام بخش والاترین اصول انسانی اجتماعی که غیر مسلمانان تا قرن اخیر از آن بی‌اطلاع بوده‌اند، می‌باشد.

از این قبیل است آنچه که فیلسوف فرانسوی، رنان - علیرغم کج فهمی‌هایی که از اعراب و اسلام دارد - اظهار داشته است: «من به هیچ مسجدی از مساجد مسلمانان داخل نمی‌شوم مگر آنکه احساس خشوع و حسرت از اینکه مسلمان نیستم، به من دست می‌دهد»!.

و توماس آرنولد راجع به نماز می‌گوید: «این تکالیف عبدی منظم الهی، از بزرگترین علائم امتیاز نظام دینی مسلمین در مقایسه با دیگران می‌باشند که جهانگردان در سرزمینهای شرقی ملاحظه و مشاهده می‌کنند، زیرا نحوه‌ی برگزاری بسیاری از آیینهایی که در سرزمینهای شرقی مشاهده می‌شوند، خالی از تأثیر معنوی است».

سپس مطلبی را درباره‌ی شورانگیزی نماز اسلامی، از قول یک اسقف بازگو کرد و چنین ادامه می‌دهد: «اینک از نماز فردی به سراغ نماز جماعت رفته، می‌گوییم: امکان ندارد کسی در طول زندگی خود، شاهد منظره‌ای شبیه اجتماع حدود پانزده هزار نمازگزار در محوطه‌ی مسجد جامع «دهلی» هند در روز آخرین جمعه‌ی ماه رمضان، در حالیکه از هر جنبش آنان، بزرگترین علائم تعظیم و تقوا نمایان است، بوده باشد و از دیدن آن، تأثیر قلبی عمیق پیدا نکرده و برتری ممتاز این شیوه‌ی عبادی نسبت به شیوه‌های دیگر را ملاحظه ننموده باشد.

اذان برای نمازهای روزانه هم که در اوقات معینی طنین انداز می‌شود؛ در نخستین لحظات سحر، و هنگام نیمروز که مردم به سختی در تکاپو و سرگرم کارهای خود هستند، و هنگام عصر... با شکل و کیفیتی که انجام می‌گیرد، عیناً همان عظمت را دارد»([69]).

مسجد پیامبر در مدینه

رسول خدا ج نقش و اهمیت مسجد را در نظام زندگی اسلامی دریافته بود و بنابراین اولین برنامه‌ای که در مدت اقامت کوتاه خویش در میان بنی سالم بن عوف - که سر راه مدینه ساکن بودند - مورد توجه قرار داد، ساختن مسجد قباء بود که این آیه درباره‌ی آن فرود آمده است:

 ﴿لَا تَقُمۡ فِیهِ أَبَدٗاۚ لَّمَسۡجِدٌ أُسِّسَ عَلَى ٱلتَّقۡوَىٰ مِنۡ أَوَّلِ یَوۡمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِیهِۚ فِیهِ رِجَالٞ یُحِبُّونَ أَن یَتَطَهَّرُواْۚ وَٱللَّهُ یُحِبُّ ٱلۡمُطَّهِّرِینَ١٠٨ [التوبة: 108].

«نخستین بنیادی هم که بعد از استقرار در مدینه پی ریزی نمود، بنای مسجد بزرگ خویش بود که در ساختن آن، با دست خود کار می‌کرد و حمل سنگهایش را به عهده داشت و در ضمن کار می‌گفت: «خدایا، زندگی واقعی جز زندگی آخرت وجود ندارد، پس بر انصار و مهاجران ببخشای».

یارانش نیز کار می‌کردند و این سرود را می‌خواندند:

لایَسْتَی مَنْ یَعْمُرُ الْـمَساجِد

 

 

یَعْمَلُ فیها قائِمـاً وقاعِداً ومَنْ یَری عَنِ الْغُبارِ ائِداً([70]).

این مسجد نبوی، نخستین مرکز دعوت اسلامی و بزرگترین محل دولت اسلامی بود.

همان مدرسه‌ای که درهایش را به روی نژادها و اقوام گوناگون عرب، عجم، سفید، سیاه و قشرهای مختلف از قبیل ثروتمندان و تهیدستان و دستجات متنوع پیر و جوان و کودک گشوده بود و آغوش خود را برای زنانی که در جماعت شرکت می‌نمودند و در آموزشهای علمی حاضر می‌شدند، باز کرده بود و این در زمانی بود که برای زن حق علم آموزی و مشارکت و همگامی با مردان، قابل تصور نبود!.

مدرسه‌ای که علم و عمل را با هم آموزش داده و جسم و جان را تطهیر نموده و هدف و وسیله را نشان داده، حق و تکلیف را می‌شناسانید و تربیت را پیش از تعلیم و تجربه را پیش از نظریه و پیرایش نهاد آدمی را قبل از آرایش سرها و قیافه‌ها، مورد توجه قرار می‌داد.

پس جای تعجب نیست که از دامن آن، خلفایی همچون ابوبکر و عمر و عثمان و علی، فرماندهانی مثل ابوعبیده و خالد و عمرو، قاریانی مانند ابن مسعود و ابی بن کعب و دانشمندانی چون زید بن ثابت و ابن عباس و زنان فاضلی همچون فاطمه، عایشه، حفصه، ام عماره، و ام‌سلمه بیرون بیایند.

مسجد محمدی در همان حالی که آموزشگاه دعوت بود، مرکز حکومت نیز محسوب می‌شد. پیامبر ج در آنجا برای بیکاران، کار و برای نادانان، آگاهی و برای فقیران، اعانه تهیه می‌کرد و به راهنمایی‌های بهداشتی و اجتماعی می‌پرداخت و اخبار جامعه را پخش می‌کرد و با نمایندگان دولت‌ها دیدار می‌نمود و در جنگها به آرایش و ترتیب نیروهای رزمی همت می‌گمارد و در حال صلح به گسیل مبلّغان و نمایندگان می‌پرداخت.

مسجد در زمان پیامبر اینچنین بود و در عهد صحابه و تابعین هم همین وضع را داشت.

با این همه، چه کسی می‌تواند ادعا کند که نماز، یک ابتهال روانی مجرد و برکنار از زندگی می‌باشد و یا یک واکنش منفی، که اثری در جهت بخشیدن و ترقی دادن زندگی ندارد؟ هرگز...

گفتار خود، راجع به نماز و مسجد را با سخن ارزشمندی از یک محقق مسلمان بپایان می‌بریم که می‌گوید:

«در مسجد، امتیازات و تبعیضات مقامی، مالی، نژادی و رنگی ناپدید می‌شوند و تمام محیط آن، از هوای پاک برادری، برابری و محبت آکنده است. این، نعمت بزرگی است که آدمی روزانه، در میان دنیایی تیره از جنگ و جدال، پنج بار از جو دوستی و آرامش کامل بهره مند گردد و در حالی که تفاوت و اختلاف، خصیصه‌ای معمولی به شمار می‌رود، از فضای مساوات برخوردار شود و در میان شعله‌های کینه و درگیریها و دشمنیهای بی‌شمار زندگی روزمره، در محیطی سرشار از محبت قرار گیرد».

این، واقعاً بالاترین موهبت است، زیرا نمونه‌ی آشکاری از حیات است. انسانی که ناگزیر است در میان تبعیض و کشمکش و درگیری فعالیت نماید و شاهد مظاهر گوناگون خشم و کینه و دشمنی باشد، هر روز پنج بار، خویشتن را از این پدیده‌ها بیرون می‌کشد تا به حقیقت مساوات، برابری و محبت به عنوان سرچشمه‌های واقعی خوشبختی انسان دست یابد.

به همین خاطر، وقتی که برای انجام نماز مصرف می‌شود،از دیدگاه خیر و فایده و استفاده‌ی عملی بشریت، به هدر نرفته است و برعکس با آموزش این درسهای گرانمایه‌ای که زندگی را گوارا و قابل تحمل می‌کند، نهایت ارزش را دارد. درسهای مزبور درباره‌ی برادری، برابری، دوستی و محبت، با تمرین و تجربه‌ی عملی در زندگی روزانه، پایه‌ها و زمینه‌هایی برای وحدت نوع بشر و حفظ پایداری تمدن ابدی انسانی را تشکیل می‌دهند.

1082 - [31] (صَحِیح)

وَعَنْ بِلَالِ بْنِ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَا تَمْنَعُوا النِّسَاءَ حُظُوظَهُنَّ مِنَ الْـمَسَاجِدِ إِذَا اسْتَأْذَنَّکُمْ». فَقَالَ بِلَالٌ: وَاللَّهِ لَنَمْنَعُهُنَّ. فَقَالَ لَهُ عَبْدُ الـلّٰهِ: أَقُولُ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج وَتقول أَنْت لنمنعهن([71]).

1082- (31) بلال بن عبدالله بن عمر س، از پدرش روایت می‌کند که گفت: پیامبر گرامی اسلام ج فرمودند: «بهره‌ی زنان را از (آمدن به) مساجد، منع نکنید [و آن‌ها را از آمدن به مسجد، محروم نگردانید؛] آن‌گاه که از شما (برای آمدن به مسجد) اجازه خواستند.

در این هنگام، بلال س (پسر عبدالله بن عمر س) گفت: سوگند به خدا! زنان را از آمدن به مساجد، منع می‌کنیم و بدان‌ها اجازه‌ی آمدن به مسجد را نخواهیم داد! عبدالله بن عمر س (با شنیدن این سخن، رو به بلال س کرد و) خطاب بدو فرمود: از رسول خدا ج به تو خبر می‌دهم (که از منع کردن زنان از آمدن به مساجد نهی فرموده است) و آن‌گاه تو می‌گویی که مانع آن‌ها از آمدن به مساجد می‌شویم!.

1083 - [32] (صَحِیح)

وَفِی رِوَایَةِ سَالِمٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: فَأَقْبَلَ عَلَیْهِ عَبْدُ الـلّٰهِ فَسَبَّهُ سَبًّا مَا سَمِعْتُ سَبَّهُ مِثْلَهُ قَطُّ وَقَالَ: أُخْبِرُکَ عَنْ رَسُولِ الـلّٰهِ ج وَتَقُولُ: وَاللَّهِ لنمنعهن. رَوَاهُ مُسلم([72]).

1083- (32) و در روایتی که سالم س از پدرش (عبدالله بن عمر س) نقل کرده است، چنین وارد شده که وی گفت: عبدالله بن عمر س با شنیدن این سخن، رو به بلال س نمود و دشنام بدی به وی داد که مثل این دشنام را تا به حال از او نشنیده بودم. آن‌گاه عبدالله بن عمر س به بلال گفت: از رسول خدا ج به تو خبر می‌دهم (که از منع کردن زنان از آمدن به مساجد نهی فرموده است) و آن وقت تو می‌گویی که مانع آن‌ها (از آمدن به مساجد) می‌شویم!.

[این حدیث را بخاری روایت کرده است].

شرح: «حظوظهنّ»: بهره و پاداش زنان که از آمدن به مسجد و حضور در نماز جماعت، فراچنگ می‌آورند.

«استأذنکم»: از شما برای آمدن به مسجد، طلب اجازه کنند.

«فاقبل»: روی آورد؛ متوجه شد؛ حمله‌ور شد؛ هجوم آورد.

«فسبّه»: دشنام داد؛ بد و بیراه گفت؛ فحش داد.

«قطّ»: ظرف زمان برای استغراق گذشته و مختص به نفی است و به معنای هرگز. یعنی هرگز در تمامی طول عمرم مثل این دشنام را نشنیده بودم.

«اُخبرک عن رسول الله ج و تقول والله لـمنعنهنّ»: ابن دقیق العید در شرح این حدیث می‌گوید: «انکار کردن و دشنام دادن عبدالله بن عمر س به فرزندش بلال، نوعی هشدار به کسانی است که با آراء شخصی خود و از روی هوا و هوس، در مقابل احادیث نبوی قرار می‌گیرند».

مولانا انور شاه کشمیری /، در این باره می‌نویسد: منظور پسر عبدالله بن عمر س هرگز این نبود که نظریه و دیدگاه شخصی خویش را بر حدیث رسول خدا ج ترجیح بدهد؛ بلکه سخن او با نیت صحیح و با در نظر گرفتن یک مصلحت عمومی بود؛ به همین علّت عبدالله بن عمر س، تا آن حدّ، ناراحت و خشمگین شد.

1084 - [33] (صَحِیح)

وَعَنْ مُجَاهِدٍ عَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ عُمَرَ أَنَّ النَّبِیَّ ج قَالَ: «لَا یَمْنَعَنَّ رَجُلٌ أَهْلَهُ أَنْ یَأْتُوا الْـمَسَاجِدَ». فَقَالَ ابْنٌ لِعَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ عُمَرَ: فَإِنَّا نَمْنَعُهُنَّ. فَقَالَ عَبْدُ الـلّٰهِ: أُحَدِّثُکَ عَنْ رَسُولِ الـلّٰهِ ج وَتَقُولُ هَذَا؟ قَالَ: فَمَا کَلَّمَهُ عَبْدُ الـلّٰهِ حَتَّى مَاتَ. رَوَاهُ أَحْمد([73]).

1084- (33) مجاهد س از عبدالله بن عمر س روایت می‌کند که پیامبر گرامی اسلام ج فرمودند: «نباید هیچ مردی، خانم خویش را از رفتن به مساجد منع کند».

در این هنگام، پسر عبدالله بن عمر س، (بلال، خطاب به پدرش) گفت: ما زنان را از آمدن به مساجد منع می‌کنیم. عبدالله بن عمر س (با شنیدن این سخن، رو به بلال نمود و خطاب بدو) گفت: من از رسول خدا ج به تو خبر می‌دهم (که از منع کردن زنان از آمدن به مساجد نهی فرموده‌اند،) و آن وقت تو می‌گویی که مانع آن‌ها (از آمدن به مساجد) می‌شویم!.

(مجاهد س) گوید: (به خاطر همین سخن،) عبدالله بن عمر تا پایان عمر خویش، با پسرش بلال، سخن نگفت.

[این حدیث را احمد بن حنبل روایت کرده است].

شرح: «فما کلّمه عبدالله حتّی مات»:

دوستی و خشم برای خدا: رسول خدا ج در حدیثی می‌فرمایند: «من احبّ لله وابغض لله واعطی لله ومنع لله، فقد استکمل الایمان» (ابوداود ح 4681)؛ «هر کس به خاطر خدا دوستی کند و به خاطر خدا خشمگین شود و به خاطر خدا ببخشد و به خاطر خدا منع کند، همانا ایمان او تکمیل شده است».

و نیز می‌فرماید: «افضل الاعمال: الحبّ فی الله والبغض فی الله» (ابوداود ح 4599)؛ «برترین و بهترین کارها (بعد از ایمان به خدا)، عبارت‌اند از: دوستی برای خدا و خشم به خاطر خدا».

از حدیث عبدالله بن عمر س دانسته می‌شود که نباید به رضای مردمی که در ورای آن خشم خدا نهفته است اهمیت داد، چرا که مردم از جهت ذوق و بینش تفکر و آرزوها و اهداف و روش‌ها به شدت با هم مختلف هستند و فعالیت برای راضی کردن همه‌ی آنها بیهوده و نابجاست.

و انسان مسلمان، باید حب و خشم، بخشش و منع و رضایت و ناخشنودی او به خاطر خداوند و دین او باشد، نه به خاطر نفس و منافع خویش... همچون آن سودجویان منافق که خداوند در کتاب خود، آنان را ملامت می‌کند و می‌فرماید:

 ﴿وَمِنۡهُم مَّن یَلۡمِزُکَ فِی ٱلصَّدَقَٰتِ فَإِنۡ أُعۡطُواْ مِنۡهَا رَضُواْ وَإِن لَّمۡ یُعۡطَوۡاْ مِنۡهَآ إِذَا هُمۡ یَسۡخَطُونَ٥٨ [التوبة: 58].

«در میان آنان کسانی هستند که در تقسیم زکات از تو عیبجویی می‌کنند و ایراد می‌گیرند(و نسبت بی‌عدالتی را به تو می‌دهند! اینان جز به فکر حطام دنیا در اندیشه‌ی چیز دیگری نیستند، و لذا) اگر بدانان چیزی از غنائم داده شود خشنود می‌شوند و چیزی از آن بدیشان داده نشود هر چه زودتر خشم می‌گیرند (و اخم و تخم می‌کند)».

آری اخلاص و جویاشدن رضایت خدا در عمل و تصفیه‌ی آن از شایبه‌های شخصی یا دنیوی، یکی از ثمره‌های توحید کامل و به معنای منحصرکردن عبادت و استعانت از پروردگار است که خداوند سبحان در سوره‌ی فاتحه، سوره‌ای که مسلمانان در شبانه‌روز حداقل هفده بار در روز به وسیله‌ی آن با خدای خود راز و نیاز می‌کنند چنین می‌فرماید:

﴿إِیَّاکَ نَعۡبُدُ وَإِیَّاکَ نَسۡتَعِینُ٥ [الفاتحة: 5].

«تنها تو را می‌پرستم و تنها از تو یاری می‌طلبیم».

براستی که با این اخلاص است که انسان مؤمن تبدیل به بنده‌ی حقیقی خداوند می‌شود نه بنده‌ی هوی و خواسته‌های دیگران و نه بنده‌ی دنیای خود یا دیگران.

با این اخلاص پیراسته برای خدا است که انسان از هر قید و بندی نجات و از هرگونه بندگی برای غیر خدا، اعم از بندگی دینار، درهم، همسر و زیور، زینت و مظهر، مقام و منصب، نیروی غریزه و عادات و بالاخره از انواع بندگی‌های دنیوی (که مردم را اسیر کرده است)، آزاد می‌گردد و چنان گام بر می‌دارد که خداوند، پیامبر خود را بدان راهنمایی نموده است:

 ﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُکِی وَمَحۡیَایَ وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٦٢ [الأنعام: 162].

«بگو، نماز و عبادت و زیستن و مردن من از آن خدا است که پروردگار جهانیان است (و این است که تنها خدا را پرستش می‌کنم و کارهای این جهان خود را در مسیر رضایت او می‌‌اندازم و بر بذل مال و جان در راه یزدان می‌کوشم و در این راه می‌میرم، تا حیاتم، ذخیره مماتم شود)».

عبدالله بن عمر س با فرزندش، سخن نمی‌گوید:

رسول خدا ج در حدیثی می‌فرمایند: «لایحلّ لرجل ان یهجر اخاه فوق ثلاث لیالٍ؛ یلتقیان فیُعرض هذا ویعرض هذا؛ وخیرهما الذیی یبداً بالسلام» (بخاری و مسلم)؛ «روا نیست که مسلمان، بیشتر از سه روز با برادر مسلمانش سخن نگوید؛ به هم دیگر می‌رسند و از هم روی‌گردان می‌شوند؛ و بهترین آنان، کسی است که به دیگری سلام کند».

در حقیقت، مسلمان باید نسبت به دیگران مهربان، با گذشت و بامحبت باشد و اهل دشمنی و قهر کردن و قطع رابطه نباشد؛ زیرا این کارها، موجب جدایی و تفرقه و پراکندگی مسلمان‌ها خواهد شد و به همین دلیل است که پیامر ج از این که مسلمانی بیشتر از سه روز با برادر مسلمانش سخن نگوید، حرام دانسته است.

مفهوم مخالف حدیث، این است که تا سه روز، سخن نگفتن به خاطر رعایت حال مردم و شفقت و دلسوزی بر آن‌ها جایز است؛ زیرا دوری و هجران در اثر خشم و غضب پیش می‌آید و غلبه بر آتش خشم در مرحله‌ی اول دشوار است؛ پس به انسان مهلت داده شده است تا آتش غضب را فرو نشاند و یا آن را بی‌اثر سازد؛ امّا زیاده بر آن حرام است؛ مگر این که مصلحت دینی یا بالاتری در آن باشد؛ به عنوان مثال: از تباه گشتن دینش یا ضرر جانی و مالی بترسد که در این صورت جایز است؛ و چه بسا دوری گزیدن بهتر از رابطه‌ی موذیانه، مفید باشد؛ تا جایی که خداوند در تأدیب زنان می‌فرماید:

﴿وَٱلَّٰتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَٱهۡجُرُوهُنَّ فِی ٱلۡمَضَاجِعِ وَٱضۡرِبُوهُنَّۖ فَإِنۡ أَطَعۡنَکُمۡ فَلَا تَبۡغُواْ عَلَیۡهِنَّ سَبِیلًا [النساء: 34].

«و زنانی را که از سرکشی و سرپیچی ایشان بیم دارید، پند و اندرزشان دهید؛ و اگر مؤثر واقع نشد، از همبستری با آنان خودداری کنید و بستر خویش را جدا کنید (و با ایشان سخن نگویید. و اگر باز هم مؤثر واقع نشد و راهی جز شدّت عمل نبود) آنان را (تنبیه کنید و کتک مناسبی) بزنید؛ پس اگر از شما اطاعت کردند (ترتیب تنبیه سه گانه را مراعات دارید و از اخفّ به اشدّ نروید و جز این) راهی برای (تنبیه) ایشان نجویید».

و پیامبر ج نیز با سه نفر از یاران خویش که در جنگ تبوک بدون عذر تخلّف ورزیده بودند، سخن نگفتند و به یارانشان دستور دادند که با آنان سخن نگویند؛ تا این که زمین با این همه فراخی بر آنان تنگ شد و دانستند که پناهگاهی جز خدا برای آنان نیست؛ و یا پیامبر ج با زنانشان، یک ماه سخن نگفتند (بخاری).

و یا عبدالله بن عمر س با پسر، و عبدالله بن مغفّل س با برادزاده‌اش، سخن نگفتند؛ مدار بحث، این است که اگر مصلحت سخن نگفتن، برتر از زیان آن بود، جایز است.

به هر حال؛ منظور پسر عبدالله بن عمر س هرگز این نبود که نظریه و دیدگاه شخصی خویش را بر حدیث رسول خدا ج ترجیح دهد؛ بلکه سخن او با نیت صحیح و با در نظر گرفتن یک مصلحت عمومی (ظاهر شدن فتنه) بود؛ امّا تعبیر و روش کلام او درست نبود و شبیه به مخالفت با حدیث رسول خدا ج بود؛ به همین علّت عبدالله بن عمر س (به خاطر خدا و عشق به سنّت پیامبر ج) تا آن حدّ از پسرش ناراحت و خشمگین شد.

«فلسفه‌ی برگزاری نماز به صورت جماعت در مساجد»:

مقصود از عبادت چه از نظر روحی و چه از لحاظ صوری و اجتماعی، ساختن انسانی صالح و کاملی است که بتواند با اتکال به معبود خود: «الله» در برابر پدیده‌های زندگی و تحولات اجتماعی از خود ایثار و خود گذشتگی نشان دهد؛ و بتواند در راه تکامل خود و جامعه اش نقش سازنده و بزرگتری را ایفا کند، و این هدف بدست نخواهد آمد مگر زمانی که روح عبادت از لابلای عبادتگاههای انفرادی، وکنج خانه‌های شخصی و در زیر سقف خلوتگاهها و عزلت گزینیهای ردی بدر آید. و تدریجاً به تمام شؤون زندگی فردی و اجتماعی کشیده شود، تا اینکه فروغ چنین عبادتی، و تجلّی روح آن در صحنه‌ی گیتی میان فرد و جامعه در همه‌ی جوانب زندگی چنان واحدی را تشکیل دهد، که احساس مسؤولیت درونی را با تعهد وظایف اجتماعی توأم سازد، و با اتحاد و هماهنگی کامل: ﴿صَفّٗا کَأَنَّهُم بُنۡیَٰنٞ مَّرۡصُوصٞ [الصف: 4]([74]): «جهان بشریت را بسوی تکامل مادی و معنوی به حرکت درآورد».

آری اینجاست که روح پرفروغ اسلام به پیروان این مکتب راستین خود چنین دستور می‌دهد: مسلمانان جهان اسلام موظفند برای برگزاری عبادات و طرح ریزی و اتخاذ تصمیم درباره‌ی صدها برنامه‌ی دیگر تربیتی و عملی و... پایگاهی به نام مسجد تأسیس نمایند، و با اجتماع خود در آن طبق برنامه‌ی خاصی و با تشکل و اراده‌ی خلل ناپذیری به سوی تکامل، و سعادت مادی و معنوی به حرکت درآیند.

این اجتماع در هر شبانه روز: (اوقات پنجگانه) و هر هفته: (نماز جمعه) و هر سال در سطح جهانی: (مراسم حج) تشکیل شود.

اکنون با جرأت می‌توان ادعا کرد که همین اجتماعات و گرد هم آییهای مسلمانان، که مطابق سلسله مراتب خاصی و هر کدام در روز معین و مکان مشخصی: (بنابر اقتضای زمان و مکان) تشکیل می‌گردد، جز با نیروی ایمان و جاذبه و اعتقاد راسخ به خدای لایزال امکان پذیر نیست؛ و با هیچ بهائی و یا زور و زری، و خلاصه با هیچ نیروی ریا و تزویری نمی‌توان چنین اجتماع باشکوهی را فراهم ساخت.

براستی فقط اتکاء به خدای بزرگ، و جاذبه و کشش نیروی ایمان و قدرت معنویت است که با این اُبهت و عظمت، و شکوه و جلال، می‌توان این نوع اجتماعات بی‌شایبه و خالی از هرگونه تجمل و خودنمائی را با کمال میل و رغبت: بدون اجبار و اکراه تشکیل داد یعنی اجتماعاتی که با شعارهای کوبنده و صدای رعدآسای «الله اکبر وحیِّ عَلَی الصلاةِ، حیّ علی الفلاح...» در نمازهای پنجگانه و نماز جمعه... و صدای «لبیک اللهم لبیک...» در مراسم حج، که در زمین و زمان طنین افکن‌اند، دلها و صفهای دشمنان دین و دنیا را از زمین و دریا و فضا بلرزه درمی‌آورد و آنها را به وحشت و دست پاچگی می‌اندازد.

بنابراین اسلام برگزاری نمازهای پنجگانه را به صورت جماعت در مساجد و مُصلّی‌ها، به این علت ضروری قرار داه است، چون مساجد علاوه بر اینکه پایگاه تجمع مسلمانان و محل انجام فرائض الهی است محل مناسبی نیز برای سایر مسائل اجتماعی و اخلاقی، و رفع مشکلات اقتصادی و انسانی جامعه می‌باشد، زیرا در حقیقت هسته‌ی نظام اجتماعی در مسجد قوام می‌پذیرد، و بذر محبّت و تعاون، و ریشه‌ی نهال الفت و اخوت نیز در اجتماعات مساجد کاشته و پرورش می‌یابد.

تردیدی در این نیست که هرگاه در تحکیم و نیرومند ساختن این اساس و پایه‌ی نظام اجتماعی سستی و بی‌اعتنائی به عمل آید، دیری نمی‌پاید که شیرازه‌ی نظام زندگی از هم می‌پاشد و خودبرتری جای اتحاد و برادری و محبت و نوع دوستی را می‌گیرد، چون در واقع نماز جماعت علاوه بر تثبیت و تحکیم بُعدِ روابطِ انسان با پروردگار خویش، از نظر بعد اجتماعی و مردمی نیز بسیار مؤثر بوده و نقش سازنده‌ای را در ایجاد وحدت و تشکل مسلمین ایفا می‌کند، و چنین اجتماع و گردهمایی در محله‌های متعدد شهرها و در روستاها روزی پنج بار جهت برگزاری یک فریضه‌ی دینی، این فرصت را به مسلمانان می‌دهد که با هم تجدید دیدار نمایند و به وسیله‌ی سلام و احوال‌پرسی متقابل، همدیگر را بهتر بشاسند، و پیوسته اتفاق و همبستگی خود را در صفهای فشرده مستحکمتر سازند، و کینه و خودخواهیها و خودبینی‌ها را بدور اندازند، که نهایتاً در جوار همدیگر یک زندگی پر از صفا و صمیمت، همجواری و هم زیستی داشته باشند.

در اثر تجمع مسلمانان در چنین پایگاههایی است که افراد شهرنشین و روستانشین می‌توانند از حال و وضع یک دیگر باخبر شوند، و در ضمن گفت و شنود درباره‌ی رویدادهای روزانه، ساعت به ساعت اطلاع و آگاهی یابند و در نتیجه با احساس هم کیشی، و مسؤولیت انسانی و همجواری در غم و شادی همدیگر خود را سهیم، و ملزم به تشریک مساعی نمایند، و برای رویارویی با مشکلات زندگی به تبادل نظر و چارجوئی بپردازند.

چرا اینطور نباشد؟! در حالیکه فرد فرد مسلمانانِ مُوحِّد که ندای اذان محمدی ج را شنیدند بنابر مسؤولیت دینی، خود را ملزم به اجابت آن می‌دانند و جهت عبادت و بندگی آفریدگار خود دست از کسب و کار کشیده و روانه‌ی مساجد می‌شوند، و در این مکان مقدس و سنگر اتحاد و مبارزه بدون اجبار و اکراهی تجمع حاصل می‌کنند و افراد پیر و جوان و سالم و علیل، گدا و ثروتمند، شاد و غمگین، در کنار هم با صفهای گروهی فشرده بدون هیچ گونه تشخّص و تمیزی، و بدون بالا و پایینی: ﴿کَأَنَّهُم بُنۡیَٰنٞ مَّرۡصُوصٞ [الصف: 4]. در برابر خالق خود یک جهت و یک نواخت با قامتی استوار می‌ایستند و همه با هم با یک نیت و هدف، و با یک قرائت و آهنگ، و با یک حرکت نشست و برخاست به عبودیت و پرستش خداوند متعال می‌پردازند.

آری این صف بندی خلل ناپذیر، و این تجمّع و تشکل با برکت، مرکب از افراد سرخ و سفید، بازاری و اداری، کارگر و کارفرما، رفتگر و غیررفتگر، باسواد و بی‌سواد، قوی و ضعیف، گدا و ثروتمند، همه و همه بدون تعیین و تشخیص جای کسی تشکیل شده است، به طوری که هر کسی که زودتر وارد مسجد شد و در جای خود نشست، هیچ مقامی نمی‌تواند او را در سر جایش بلند کند و در جای دیگر بنشاند.

بنابراین می‌توان گفت در سراسر گیتی تجمع عبادت اسلامی است که تمام امتیازات طبقاتی را از بین می‌برد، و فقط صفهای فشرده‌ی نمازگزاران پیرو سنت محمدی ج است که تعصبات شخصی و قومی، و نسلی و نژادی، و سایر نمودها و مشخصات ظاهری را محو و نابود می‌کند، و ملاک برتری را تنها در تقوی و پرهیزگاری، و خدمت به بنی نوع خود می‌داند و بس.

با جرأت می‌توان گفت: روزی پنج بار تشکیل چنین اجتماعاتی ریشه و بن همه‌ی خودستائیها و اختلافات و ناملایمات جامعه را از بیخ می‌کند، و تمام افراد شرکت کننده در این نوع اجتماعات در پیش خود چنان احساس می‌کنند که همه باید تحت لوای ایمان و اعتقاد راسخ به یک مبدأ هستی یعنی خدای بزرگ دست در دست همه نهند، و بعنوان یک امت واحده برادروار به زندگی شرافتمندانه‌ی خود ادامه دهند و از اینجاست که حسّ تعاون و همکاری و برادری و نوع‌دوستی در میان آنان رشد و نموّ می‌کند و آنان را بعنوان انسان واقعی به جامعه معرفی می‌کند، نه اینکه به مثابه‌ی حیوان درنده به نام انسان در جامعه‌ی انسانی زندگی کند.




[1]- بخاری 2/131 ح 645؛ مسلم از 45 ح (249-650)؛ نسایی 2/103 ح 837؛ موطأ مالک 1/129 ح 1، «کتاب صلاة الجماعة»؛ و مسند احمد 2/65.

[2]- مسلم 1/451 ح (251-651)؛ ابوداود 1/371 ح 548؛ ترمذی 1/422 ح 217؛ نسایی 2/107 ح 848؛ و ابن ماجه 1/259 ح 791.

[3]- مسلم 1/374 ح (255-653)؛ ابوداود 1/374 ح 552؛ نسایی 2/109 ح 850؛ ابن ماجه 1/360 ح 792؛ و مسند احمد 3/423.

[4]- بخاری 2/156 ح 666؛ مسلم 1/484 ح (22-697)؛ ابوداود 1/642 ح 1063؛ نسایی 2/15 ح 654؛ ابن ماجه 1/302 ح 936؛ دارمی 1/328 ح 1275؛ موطأ مالک 1/73 ح 10 «کتاب الصلاة»؛ و مسند احمد 2/74.

[5]- بخاری 2/159 ح 673؛ مسلم 1/394 ح (66-559)؛ ترمذی 2/184 ح 353؛ نسایی 2/111 ح 853؛ ابن ماجه 1/301 ح 935؛ دارمی 1/330 ح 1280؛ و مسند احمد 6/40.

[6]- مسلم 1/393 ح (67-560).

[7]- مسلم 1/493 ح (63-710)؛ ابوداود 2/50 ح 1266؛ ترمذی 1/282 ح 421؛ نسایی 2/116 ح 865؛ ابن ماجه 1/364 ح 1151؛ دارمی 1/400 ح 1448؛ و مسند احمد 2/331.

[8]- بخاری 9/337 ح 5238؛ مسلم 1/326 ح (134-442)؛ دارمی 1/330 ح 1278؛ و مسند احمد 2/7.

[9]- صحیح بخاری / کتاب الاذان / 647، الاحکام شرح عمدة الاحکام (1/148).

[10]-        الاحکام شرح عمدة الاحکام (1/152).

[11]-        بخاری.

[12]-        فتح الباری / ج 2 ص 52.

[13]-        بخاری روایت کرده است.

[14]-        حدیث متفق علیه [بخاری و مسلم].

[15]-        بخاری روایت کرده است.

[16]-        به روایت مسلم آمده است.

[17]-        الاحکام / ج 1 ص 157.

[18]-        معنای برخی لغات: متلفعات = پوشندگان، (التلفع) به معنای پوشش بدن با سَر است و گاهی هم فقط به معنای پوشش سَر می‌آید / مرو طهنَّ = جمع مرط است و آن هر لباسی دوخته نشده است که زن خود را باآن می‌پوشاند و یا دور کمر خود می‌بندد. / الغَلَس = تاریکی آخر شب.

[19]-        به روایت بخاری آمده است.

[20]-        به روایت بخاری و مسلم آمده است. (أعتم) داخل شدن در تاریکی شب است و (العتمة) تاریکی شب است که تا سپری شدن یک سوم از شب ادامه دارد و همچنین به نماز عشائی که در این مدت اقامه می‌شود، (عتمه) گویند.

[21]-        به روایت بخاری آمده است.

[22]-        به روایت بخاری و مسلم آمده است / عیرٌ = قافه / آیه مذکور = سوره‌ی جمعه، آیه‌ی 11

[23]-        فتح الباری / ج 5 - ص 56.

[24]-        به روایت مسلم آمده است.

[25]-        فتح الباری، ج 5، ص 56.

[26]-        المجموع از امام نووی / ج 3 - ص 528.

[27]-        بیهقی نیز چنین روایتی را آورده است.

[28]-        ترجمه حدیث مذکور قبلاً گذشت.

[29]-        اشاره دارد به حدیثی که ابن عمر س روایت کرد، ولی پسرش (بلال) ضمن مخالفت گفت: (قسم به خدا مانع رفتن زنان به مسجد می‌شویم). به حدیث مراجعه شود.

[30]-        مراجعه شود به: تحریر المرأة فی عصر الرسالة: تألیف استاد ابوشقه / ج 2.

[31]- مسلم 1/328 ح (142-443)؛ و نسایی 8/154 ح 5129.

[32]- مسلم 1/328 ح (143-443)؛ ابوداود 4/410 ح 4175؛ و نسایی 1/154 ح 5128.

[33]- ابوداود 1/382 ح 567.

[34]- ابوداود 1/383 ح 570.

[35]- ابوداود 4/410 ح 4174؛ نسایی 8/153 ح 5127؛ ابن ماجه 2/1326 ح 4002؛ و مسند احمد 2/246.

[36]- ابوداود 4/400 ح 4173؛ ترمذی 5/98 ح 2786؛ و مسند احمد 4/413.

[37]- ابوداود 1/375 ح 554؛ و نسایی 2/105 ح 843.

[38]- ابوداود 1/371 ح 547؛ نسایی 2/106 ح 847؛ و مسند احمد 6/446.

[39]- ابوداود 1/373 ح 551؛ و ابن ماجه 1/260 ح 793.

[40]- ابوداود 1/68 ح 88؛ ترمذی 1/262 ح 142؛ نسایی 2/110 ح 852؛ ابن ماجه 1/202 ح 616؛ موطأ مالک 1/159 ح 49 «کتاب قصر الصلوة»؛ دارمی 1/392 ح 1427؛ و مسند احمد 4/35.

[41]- ابوداود 1/70 ح 91؛ ترمذی 2/189 ح 357؛ ابن ماجه 1/298 ح 923؛ و مسند احمد 5/280.

[42]- ابوداود 4/135 ح 3758؛ و بغوی در «شرح السنّة» 3/355 ح 800.

[43]- مسلم 1/453 ح (256-654)؛ ابوداود 1/373 ح 550؛ نسایی 2/108 ح 849؛ ابن ماجه 1/255 ح 777؛ و مسند احمد 1/414.

[44]- مسند احمد 2/267.

[45]- مسند احمد 2/537.

[46]- مسلم 1/453 ح (258-655)؛ ابوداود 1/366 ح 536؛ ترمذی 1/397 ح 204؛ نسایی 2/29 ح 683؛ ابن ماجه 1/242 ح 733؛ دارمی 1/295 ح 1205؛ و مسند احمد 2/410.

[47]- ابن ماجه 1/242 ح 734.

[48]- ابن ماجه 1/259 ح 793.

[49]-        تفسیر نمونه ج 4 صص 549 – 550.

[50]- ابوداود 1/375 ح 553؛ نسایی 2/108 ح 851؛ و ابن ماجه 1/260 ح 792.

[51]- بخاری 2/137 ح 650؛ و مسند احمد 6/443.

[52]- موطأ مالک 1/131 ح 7 «کتاب صلاة الجماعة».

[53]-        الاهرام 13/11/1989 م.

[54]- ابن ماجه 1/312 ح 972؛ و مسند احمد 5/69.

[55]-        بنابر حدیث متفق علیه؛

[56]-        روایت مورد اتفاق.

[57]-        هر مسلم، ترمذی، ابوداود، ابن ماجه و نسایی، آن را روایت نموده‌اند و ترمذی آنرا حسن دانسته است، همچنانکه ابن خزیمه و ابن حبان نیز در صحیح خود نقل کرده‌اند و حاکم گفته است: به شرط مسلم صحیح است.

[58]-        روایت از مسلم و ابن ماجه و دیگران.

[59]-        متفق علیه

[60]-        روایت از مسلم و بخاری و صاحبان سنن.

[61]-        «أَلَّذِی یَرْکَعُ ویَسْجُدُ قَبْلَ الْاِمامِ إِنَّمَا نَاصِیَتُهُ بِیَدِ شَیْطانٍ». روایت از بزار و طبرانی با سند خوب.

[62]-        روایت از ابن حبان و حاکم.

[63]-        ﴿فَإِذَا قُضِیَتِ ٱلصَّلَوٰةُ فَٱنتَشِرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَٱبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ [الجمعة: 10]

[64]-        مسجد مکانی است برای نماز و هر کاری که برای جامعه‌ی مسلمین اهمیت داشته باشد.

[65]-        «سوره‌ی توبه: 112»﴿ٱلتَّٰٓئِبُونَ ٱلۡعَٰبِدُونَ ٱلۡحَٰمِدُونَ ٱلسَّٰٓئِحُونَ ٱلرَّٰکِعُونَ ٱلسَّٰجِدُونَ ٱلۡأٓمِرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَٱلنَّاهُونَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ وَٱلۡحَٰفِظُونَ لِحُدُودِ ٱللَّهِ [التوبة: 112].

[66]-        «أَعْلِنُوا هذَا النِّکاحَ واجْعَلُوهُ فِی المساجِدِ واضْرِبُوا عَلَیْهِ بِالدَّفِّ».

      در کشف الخفاء می‌گوید: این را ترمذی از عایشه روایت کرده ولی ضعیف دانسته است، اما شواهدی دارد که شاید خوب باشد. ج 1، ص 145.

[67]-        روایت از ابن ماجه؛ اسنادش صحیح و راویانش موثق هستند، چنان‌که بوصیری در «الزوائد» گفته است: «ثلاثه لاترتفع صلاتهم فوق رووسهم شبرا: رجل امّ قوماً وهم له کارهون، وامرأة باتت وزوجها علیها ساخط واخوان متصارمان».

[68]-        از کتاب «تجدید التفکیر الدینی فی الاسلام» اقبال، ترجمه عربی از عباس محمود، ص 108.

[69]-        از کتاب «الدعوة الی الاسلام» ترجمه (عربی) حسن ابراهیم حسن و همکارش.

[70]-        ترجمه: کسی که مسجد می‌سازد، و ایستاده و نشسته در آن کار می‌کند، و کسی که از گرد و خاک فرار می‌کند، برابر نیستند.

[71]- مسلم 1/328 ح (14-442)؛ ابوداود 1/382 ح 566؛ ابن ماجه 1/8 ح 16؛ و مسند احمد 2/140.

[72]- مسلم 1/327 ح (135-442).

[73]- مسند احمد 2/36.

[74]-        صف زده‌ای گوئی ایشانند دیواری استوار؛ (آمیخته با سرب). سوره‌ی صف، آیه 4.

اوقاتی که گزاردن نماز در آن‌ها نهی شده است.


فصل اول

1039 - [1] (مُتَّفق عَلَیهِ)

عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَا یَتَحَرَّى أَحَدُکُمْ فَیُصَلِّیَ عِنْدَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَلَا عِنْدَ غُرُوبِهَا»

وَفِی رِوَایَةٍ قَالَ: «إِذَا طَلَعَ حَاجِبُ الشَّمْسِ فدعوا الصَّلَاة حَتَّى تبرز. فَإِذا غَابَ حَاجِبُ الشَّمْسِ فَدَعُوا الصَّلَاةَ حَتَّى تَغِیبَ وَلَا تَحَیَّنُوا بِصَلَاتِکُمْ طُلُوعَ الشَّمْسِ وَلَا غُرُوبَهَا فَإِنَّهَا تطلع بَین قَرْنی الشَّیْطَان»([1]).

1039- (1) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «نباید یکی از شما از روی عمد، نماز خویش را به هنگام طلوع و غروب خورشید بخواند». - و در روایتی دیگر آمده است که – پیامبر ج فرمودند:

«هرگاه گوشه‌ای از خورشید طلوع کرد، نماز را ترک کنید تا این که به خوبی آشکار و هویدا می‌گردد؛ و هرگاه گوشه‌ای از آفتاب غروب نمود، تا به خوبی غروب نکرده، نباید نماز بخوانید. و به عمد، نمازتان را به هنگام طلوع و غروب خورشید نخوانید؛ چون خورشید بین دو شاخ شیطان طلوع می‌کند».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: «لایتحرّی»: کاری را طلب کرد و قصد نمود؛ کاری را دنبال کرد. یعنی نباید برای خواندن نماز، طلوع و غروب خورشید را دنبال کنید و به عمد در هنگام طلوع و غروب، آن نماز را بخوانید.

«حاجب»: کرانه و گوشه‌ی هر چیز.

«لاتحینوا»: نباید وقت طلوع و غروب خورشید را برای نمازتان معین و مشخص کنید.

1040 - [2] (صَحِیح)

وَعَنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ قَالَ: ثَلَاثُ سَاعَاتٍ کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج ینهانا أَن نصلی فِیهِنَّ أَو نَقْبُرَ فِیهِنَّ مَوْتَانَا: حِینَ تَطْلُعُ الشَّمْسُ بَازِغَةً حَتَّى تَرْتَفِعَ وَحِینَ یَقُومُ قَائِمُ الظَّهِیرَةِ حَتَّى تَمِیلَ الشَّمْسُ وَحِینَ تَضَیَّفُ الشَّمْسُ لِلْغُرُوبِ حَتَّى تغرب. رَوَاهُ مُسلم([2]).

1040- (2) عقبة بن عامر س گوید: سه وقت است که رسول خدا ج ما را از نماز گزاردن یا دفن کردن مرده‌هایمان در آن اوقات، نهی کرده است؛ و آن سه وقت، عبارتند از: هنگامی که تازه خورشید طلوع می‌کند تا آن که خوب بلند شود و آشکار و هویدا گردد؛ و وقتی که خورشید در وسط آسمان قرار می‌گیرد تا آن‌گاه که (به سوی غرب) مایل شود؛ و هنگامی که خورشید در آستانه‌ی غروب باشد تا وقتی که غروب نماید.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح:

«بازغة»: طلوع کننده و درخشنده.

«تطلع الشمس بازغۀ»: خورشید درخشید و طلوع کرد.

«تضیف الشمس»: آفتاب به غروب نزدیک شد.

1041 - [3] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْـخُدْرِیِّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَا صَلَاةَ بَعْدَ الصُّبْحِ حَتَّى تَرْتَفِعَ الشَّمْسُ وَلَا صَلَاةَ بَعْدَ الْعَصْرِ حَتَّى تَغِیبَ الشَّمْسُ»([3]).

1041- (3) ابوسعید خدری س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «نباید نماز (سنّت و نفل)، بعد از سپری شدن وقت نماز صبح در حالی که خورشید دارد طلوع می‌کند، گزارده شود، تا این که خورشید به خوبی ظاهر و بلند گردد؛ و همچنین نباید نماز (سنّت و نفل)، بعد از سپری شدن وقت عصر در حالی که خورشید دارد غروب می‌نماید، خوانده شود تا آن‌گاه که به خوبی غروب کند».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: در شبانه‌روز، وقت‌هایی وجود دارد که نمازگزار از خواندن نماز در آن‌ها نهی شده است؛ و به طور کلّی فرد نمازگزار در سه وقت از گزاردن نماز در آن وقت‌ها منع شده است؛ و این سه وقت عبارتند از:

1-  هنگام طلوع خورشید تا آن‌گاه که خورشید بلند شود.

2-  هنگام غروب خورشید تا آن‌گاه که خورشید غروب کند؛ البته در میان نمازها، نمازی وجود دارد که در هنگام غروب، گزاردنش با کراهیت روا است؛ و این موضوع در مورد کسی تحقّق پیدا می‌کند که نماز عصر همان روز خویش را تا هنگام غروب خورشید نگزارده است؛ از این رو، این فرد، نماز عصر خویش را به جهت کراهیت وقت، ترک نکند، بلکه آن را بخواند و به خاطر به تأخیر انداختنش از خداوند بلند مرتبه پوزش و آمرزش بخواهد. و باید دانست که به جز این نماز، گزاردن هیچ نمازی در این وقت روا نیست.

3-  و هنگامی که خورشید - در وقت نمیروز - در وسط آسمان قرار بگیرد (هنگام زوال خورشید).

در این سه وقت، نه خواندن فرائض درست است و نه خواندن نمازهای سنّت و نفل؛ و همچنین در این وقت‌ها، نه نماز جنازه گزارده می‌شود و نه سجده‌ی تلاوت.

و علاوه از این وقت‌های سه گانه، وقت‌های دیگری نیز وجود دارد که گزاردن نماز نفل در آن‌ها مکروه است؛ و این دو وقت عبارتند از:

نماز نفل مستحب پس از ادای نماز صبح تا هنگامی که خورشید طلوع کند و به اندازه‌ی یک نیزه بلند شود، مکروه است.

نماز نفل مستحب، پس از ادای نماز عصر، تا هنگامی که خورشید غروب کند، مکروه است.

1042 - [4] (صَحِیح)

وَعَن عَمْرو بن عبسة قَالَ: قَدِمَ النَّبِیُّ ج الْـمَدِینَةَ فَقَدِمْتُ الْـمَدِینَةَ فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ فَقُلْتُ: أَخْبِرْنِی عَنِ الصَّلَاةِ فَقَالَ: «صَلِّ صَلَاةَ الصُّبْحِ ثُمَّ أقصر عَن الصَّلَاة حَتَّى تَطْلُعُ الشَّمْسُ حَتَّى تَرْتَفِعَ فَإِنَّهَا تَطْلُعُ حِینَ تَطْلَعُ بَیْنَ قَرْنَیْ شَیْطَانٍ وَحِینَئِذٍ یَسْجُدُ لَهَا الْکُفَّارُ ثُمَّ صَلِّ فَإِنَّ الصَّلَاةَ مَشْهُودَةٌ مَحْضُورَةٌ حَتَّى یَسْتَقِلَّ الظِّلُّ بِالرُّمْحِ ثُمَّ أَقْصِرْ عَنِ الصَّلَاةِ فَإِنَّ حِینَئِذٍ تُسْجَرُ جَهَنَّمُ فَإِذَا أَقْبَلَ الْفَیْءُ فَصَلِّ فَإِنَّ الصَّلَاةَ مَشْهُودَةٌ مَحْضُورَةٌ حَتَّى تُصَلِّیَ الْعَصْرَ ثُمَّ أَقْصِرْ عَنِ الصَّلَاةِ حَتَّى تَغْرُبَ الشَّمْسُ فَإِنَّهَا تَغْرُبُ بَیْنَ قَرْنَیْ شَیْطَانٍ وَحِینَئِذٍ یسْجد لَهَا الْکفَّار» قَالَ فَقلت یَا نَبِیَّ الـلّٰهِ فَالْوُضُوءُ حَدِّثْنِی عَنْهُ قَالَ: «مَا مِنْکُم رجل یقرب وضوءه فیتمضمض ویستنشق فینتثر إِلَّا خَرَّتْ خَطَایَا وَجْهِهِ وَفِیهِ وَخَیَاشِیمِهِ ثُمَّ إِذَا غَسَلَ وَجْهَهُ کَمَا أَمَرَهُ اللهُ إِلَّا خَرَّتْ خَطَایَا وَجْهِهِ مِنْ أَطْرَافِ لِحْیَتِهِ مَعَ الْـمَاءِ ثُمَّ یَغْسِلُ یَدَیْهِ إِلَى الْمِرْفَقَیْنِ إِلَّا خَرَّتْ خَطَایَا یَدَیْهِ مِنْ أَنَامِلِهِ مَعَ الْـمَاءِ ثُمَّ یَمْسَحُ رَأْسَهُ إِلَّا خَرَّتْ خَطَایَا رَأْسِهِ مِنْ أَطْرَافِ شَعْرِهِ مَعَ الْـمَاءِ ثُمَّ یَغْسِلُ قَدَمَیْهِ إِلَى الْکَعْبَیْنِ إِلَّا خَرَّتْ خَطَایَا رِجْلَیِهِ مِنْ أَنَامِلِهِ مَعَ الْـمَاءِ فَإِنْ هُوَ قَامَ فَصَلَّى فَحَمِدَ اللهَ وَأَثْنَى عَلَیْهِ وَمَجَّدَهُ بِالَّذِی هُوَ لَهُ أَهْلٌ وَفَرَّغَ قَلْبَهُ لِـلّٰهِ إِلَّا انْصَرَفَ مِنْ خَطِیئَتِهِ کَهَیْئَتِهِ یَوْمَ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ». رَوَاهُ مُسلم([4]).

1042- (4) عمرو بن عَبسة س گوید: رسول خدا ج به مدینه‌ی منوره آمدند؛ من نیز بدانجا درآمدم و به نزد ایشان رفتم و گفتم: مرا از (اوقات) نماز آگاه گردانید! پیامبر ج فرمودند: «نماز صبح را بخوان؛ سپس تا وقتی که خورشید طلوع می‌کند و بالا می‌آید، نماز نخوان؛ چون خورشید بین دو شاخ شیطان طلوع می‌کند و کفّار برای آن سجده می‌برند.

سپس نماز (ضُحی = اِشراق یا چاشت) بگزار؛ چون فرشتگان، شاهد و حاضر بر نماز هستند تا این که سایه نیز به کمترین مقدار خود می‌رسد؛ آن وقت از گزاردن نماز خودداری کن؛ چون در این وقت، آتش دوزخ شعله‌ور می‌شود؛ سپس وقتی که سایه (از وسط آسمان) مایل شد، نماز (ظهر) را بخوان؛ چون فرشتگان، شاهد و حاضر بر نماز هستند تا آن که نماز عصر را می‌خوانی؛ و بعد از آن، از نماز گزاردن خودداری کن تا وقتی که خورشید غروب کند؛ چون خورشید بین دو شاخ شیطان غروب می‌کند و در این زمان، کفّار برای آن سجده می‌برند».

عمرو بن عبسة س در ادامه گوید: خطاب به پیامبر ج گفتم: ای فرستاده‌ی خدا! از وضو برایم بگو! آن حضرت ج فرمودند: «هر کس از شما، آب وضویش را تهیه کند و آن‌گاه دهان و بینی خویش را بشوید و بینی‌اش را تمیز و پاک نماید، گناهان صورت، دهان و بینی او با آن آب، فرو می‌ریزد؛ و وقتی که صورتش را بر طبق آنچه که خداوند بلندمرتبه بدو فرمان داده، بشوید، خطاهای صورت او با آب وضو از اطراف ریشش فرو می‌ریزد و سپس که دست‌هایش را تا آرنج می‌شوید، خطاهای آن‌ها از میان انگشتانش با آب فرو می‌ریزد؛ و بعداً که سرش را مسح می‌کند، گناهان سرش با آب از اطراف موهایش، سرازیر می‌شود و بعد که پاهایش را تا دو قوزک می‌شوید، گناهان آن‌ها از خلال انگشتانش با آب، پایین می‌آید.

و اگر صاحب چنین وضویی، بلند شد و به نماز ایستاد و حمد و ثنای خدا را انجام داد و او را به عظمتی که لایق و شایسته‌ی اوست، یاد کرد و به بیان پرتوی از وصف و شکوه او پرداخت و قلب خویش را برای خدا از غیر او فارغ و خالی و فقط متوجه او ساخت، همانند حالتش در روزی که مادرش او را به دنیا آورده است، از گناه پاک می‌شود».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «فانّها تطلع حین تطلع، بین قرنی شیطان...»: این که رسول خدا ج می‌فرمایند: «خورشید از میان دو شاخ شیطان طلوع و یا غروب می‌کند»، تمثیل و تشبیه می‌باشد و معنای آن، این است که در آن وقت‌ها (طلوع و غروب)، شیطان و پیروانش به حرکت درمی‌آیند و بر امور مردم و زندگی آنان، تسلّط پیدا می‌کنند و شرایطی که برای نماز لازم است، کامل نمی‌شود.

به هر حال، قرار گرفتن خورشید در بین «قرنی الشیطان»، به وقت طلوع و غروب، در احادیث فراوانی آمده است؛ دسته‌ای از علماء و صاحب‌نظران اسلامی، آن را بر تمثیل و مجاز توجیه کرده و گفته‌اند:هدف، تسلّط و غلبه‌ی شیطان می‌باشد؛ و خصوصیت وقت طلوع و غروب، آن است که خورشید پرستان در همین اوقات، به پرستش و عبادت خورشید می‌پردازند؛ از این رو در چنین اوقاتی، ادای نماز مترادف با عبادت شیطان است.

علامه خطّابی می‌گوید: در اینجا، نوعی تمثیل به کار رفته است و مطلبش آن است که کسانی که نماز را تا این وقت به تأخیر می‌افکنند، گویا بازیچه‌ی دست شیطان قرار گرفته‌اند و شیطان با شاخ‌های خود، آنان را از برگزاری نماز در وقت مستحب و پسندیده‌ی آن، بازداشته است؛ ولی بیشتر علماء و دانشوران دینی، تعبیر مزبور را بر حقیقت آن حمل کرده‌اند و بر این باورند که شیطان به هنگام طلوع و غروب، حقیقتاً خورشید را در میان شاخ‌های خود قرار می‌دهد تا مشمول عبادت خورشیدپرستان، قرار گیرد.

و شاید در اینجا، این سؤال مطرح گردد که خورشید، هر لحظه، در بخش‌هایی از دنیا، در حالت طلوع و غروب است و لازمه‌اش این خواهد بود که شیطان، در هر لحظه‌ای از زمان، خورشید را در میان «قرنین» خود قرار دهد؟

در پاسخ این اشکال، می‌توان چنین گفت که تعداد شیاطین و اهریمنان، بسیار فراوان است و امکان دارد که برای هر مَطلعی، شیطان مستقلی وجود داشته باشد.

تذکر یک نکته:

آیات و احادیث زیادی در این زمینه آمده است که مجموعاً این را می‌رسانند که امت محمد ج از سایر امت‌ها، گروه‌ها، ادیان و مکاتب جداست و بیانگر این مهم است که امت محمدی، شخصیت منحصر به فردی دارد که نباید دنبال‌روی امت‌ها و ادیان باطل و خرافی دیگر باشد. مسلمان، باید شخصیت منحصر به فرد خود را دارا باشد و نباید از عادات و تقالید دیگران، پیروی کند و اخلاق و رفتار و سبک و مَنش آن‌ها را انتخاب نماید؛ از این رو، کسانی که مظاهر طبیعی مانند ماه و خورشید را می‌پرستیدند، برای عبادت و پرستش خویش، زمانی معلوم و مشخص، در نظر گرفته بودند و خورشیدپرستان، عبادتشان را در وقت طلوع و غروب آفتاب انجام می‌دادند؛ به همین سبب پیامبر ج برای جدا کردن موحّدان از مشرکان و جلوگیری از همزمانی عبادات آن‌ها، از نماز گزاردن در آن وقت‌ها نهی فرموده است.

آری؛ پیامبر ج می‌خواهد این مفاهیم را در وجود ما بکارد تا به شخصّیت و استقلال خود افتخار کنیم و نمی‌خواهد که ما دنباله‌رو و پیرو دیگران باشیم؛ چرا که ما امّت وَسط (میانه) و امّت نمونه و بهترین و برترین امّت‌ها و گروه‌ها هستیم که برای هدایت انسان‌ها برانگیخته شده‌ایم؛ پس چطور از دیگران در اخلاق، عبادات، رفتار و کردار و منش و عادات و تقالید، پیروی کنیم؟

1043 - [5] (مُتَّفق عَلَیهِ)

وَعَنْ کُرَیْبٍ: أَنَّ ابْنَ عَبَّاسٍ وَالْمِسْوَرَ بْنَ مخرمَة وَعبد الرَّحْمَن بن أَزْهَر رَضِی اللَّهُمَّ عَنْهُم وأرسلوه إِلَى عَائِشَةَ فَقَالُوا اقْرَأْ عَلَیْهَا السَّلَامُ وَسَلْهَا عَن الرَّکْعَتَیْنِ بعدالعصرقال: فَدَخَلْتُ عَلَى عَائِشَةَ فَبَلَّغْتُهَا مَا أَرْسَلُونِی فَقَالَتْ سَلْ أُمَّ سَلَمَةَ فَخَرَجْتُ إِلَیْهِمْ فَرَدُّونِی إِلَى أم سَلمَة فَقَالَت أم سَلمَة رَضِی اللَّهُمَّ عَنْهَا سَمِعْتُ النَّبِیَّ ج یَنْهَى عَنْهُمَا ثُمَّ رَأَیْتُهُ یُصَلِّیهِمَا ثُمَّ دَخَلَ فَأَرْسَلْتُ إِلَیْهِ الْـجَارِیَةَ فَقُلْتُ: قُولِی لَهُ تَقُولُ أُمُّ سَلَمَةَ یَا رَسُولَ الـلّٰهِ سَمِعْتُکَ تَنْهَى عَنْ هَاتین وَأَرَاکَ تُصَلِّیهِمَا؟ قَالَ: «یَا ابْنَةَ أَبِی أُمَیَّةَ سَأَلْتِ عَنِ الرَّکْعَتَیْنِ بَعْدَ الْعَصْرِ وَإِنَّهُ أَتَانِی نَاسٌ مِنْ عَبْدِ الْقَیْسِ فَشَغَلُونِی عَنِ الرَّکْعَتَیْنِ اللَّتَیْنِ بعد الظّهْر فهما هَاتَانِ»([5]).

1043- (5) کریب س گوید: عبدالله بن عباس س، مِسور بن مخرمه س و عبدالرحمن بن ازهر س، مرا به نزد عایشهلفرستادند و گفتند: سلام ما را به او برسان و از وی درباره‌ی دو رکعت نماز بعد از نماز عصر سؤال کن؛ (چرا که ما شنیده‌ایم که وی بعد از نماز عصر، دو رکعت نماز را می‌گزارد، در حالی که پیامبر خدا ج از گزاردن نماز در آن وقت، نهی فرموده‌اند)؟!

کریب س گوید: به نزد عایشهلرفتم و سفارشی را که به من کرده بودند، بدو گفتم و رساندم. عایشهلگفت: این موضوع را از ام‌سلمهل(یکی دیگر از همسران بزرگوار پیامبر ج) بپرس.

کریب س گوید: من هم به نزد عبدالله بن عباس س، مسور بن مخرمه س و عبدالرحمن بن ازهر س رفتم و سخن عایشهلرا بدیشان رساندم؛ آن‌گاه آن‌ها نیز مرا به سوی ام‌سلمهلفرستادند؛ (چون از ام‌سلمهلدر این باره پرسیدم،) وی در پاسخ بدین سؤال گفت: من شنیده بودم که رسول خدا ج از گزاردن دو رکعت نماز بعد از نماز عصر نهی فرموده‌اند، ولی با وجود این، باز هم ایشان را دیدم که آن دو رکعت را خواندند؛ سپس وارد منزل شدند؛ من هم کنیزی را پیش پیامبر ج فرستادم و بدو گفتم: (به نزد پیامبر ج برو و) بدیشان بگو: ای فرستاده‌ی خدا! ام‌سلمه می‌گوید: ما از شما شنیده‌ایم که از گزاردن این دو رکعت بعد از نماز عصر نهی می‌نمودید و هم‌اکنون می‌بینیم که آن را می‌خوانید؟!

پیامبر ج فرمودند: «ای دختر ابوامیة! از دو رکعت نماز بعد از عصر پرسیدی؛ عدّه‌ای از طائفه‌ی «عبدالقیس» پیش من آمدند و با آنان مشغول شدم و دو رکعت نماز (سنّتِ) بعد از ظهر را فراموش نمودم؛ و این دو رکعت، همان دو رکعتِ نمازِ بعد از ظهر است».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: دو رکعت نماز، پس از عصر:

در این که رسول خدا ج بعد از نماز عصر، دو رکعت نفل گزارده است، روایات متعارض است؛ از حدیث عبدالله بن عباس س چنین برمی‌آید که آن حضرت ج این دو رکعت را فقط یک بار به جای آورده‌اند.

عبدالله بن عباس س گوید: «انّما صلّی رسول الله ج الرکعتین بعد العصر لانّه اتاه مال فشغله عن الرکعتین بعدالظهر فصلاهما بعد العصر ثم لم یَعُدلهما» (ترمذی)؛ «رسول خدا ج دو رکعت بعد از عصر خواندند آن هم به خاطر مالی که برایشان آمده بود؛ از این رو دو رکعت سنّت بعد از ظهر را از دست دادند و آن‌ها را بعد از عصر گزاردند و بعد از آن، دیگر خواندن دو رکعت بعد از عصر را تکرار نکردند».

و از روایت عایشهلدر «معجم طبرانی» و روایت ام‌سلمهلدر «مسند احمد» نیز همین مطلب به اثبات می‌رسد؛ آنجا که عایشهلمی‌گوید: «فاتت رسول الله ج رکعتان قبل العصر فلما انصرف صلّاهما ثم لم یصلّهما بعد»؛ «از رسول خدا ج دو رکعت قبل از عصر فوت شد؛ و چون نماز عصر را گزاردند، آن دو رکعت را بعد از آن گزاردند و پس از آن، دیگر خواندن دو رکعت بعد از عصر را تکرار نکردند».

البته در صحیح بخاری، از عایشهلچنین روایت شده است: «ما کان النبیّ ج یأتینی فی یوم بعد العصر الّا صلّی رکعتین»؛ «هر روز که پیامبر ج بعد از عصر به نزدم می‌آمدند، حتماً دو رکعت نماز می‌گزاردند».

این روایت عایشهلدر صحیح مسلم نیز آمده است و در آن، تعبیر «ثم اثبتها» یعنی «دام علیها» (بر گزاردن آن دو رکعت، مداومت کردند) به کار رفته است. و هردو روایت بالا، بر مداومت و مواظبت دلالت می‌کنند.

و علاوه از آن، در صحیح مسلم از عایشهلروایت دیگری هم نقل شده است که بیانگر مواظبت آن حضرت ج بر گزاردن دو رکعت نماز بعد از عصر است؛ عایشه گوید: «ما ترک رسول الله ج رکعتین بعد العصر عندی قط» (مسلم)؛ «رسول خدا ج هیچ‌گاه در نزد من، دو رکعت بعد از عصر را ترک نکردند».

و در میان علماء و صاحب‌نظران فقهی نیز در مورد گزاردن دو رکعت نماز بعد از عصر، اختلاف‌نظر وجود دارد؛ امام شافعی با استدلال از احادیث و روایات عایشهل- که بیانگر مداومت هستند - این دو رکعت را جایز می‌داند؛ ولی از دیدگاه امام ابوحنیفه/، گزاردن این دو رکعت بعد از نماز عصر، در حق امّت محمدی، جایز نمی‌باشد.

امام ابوحنیفه/، روایت عایشهلرا - که بیانگر مداومت است -، یکی از خصوصیات و ویژگی‌های پیامبر ج قرار داده است و از تمام احادیث و روایاتی استدلال می‌کند که در آن‌ها از گزاردن نماز بعد از عصر، نهی شده است.

برخی از دلایل احناف - مبنی بر این که گزاردن دو رکعت بعد از عصر، از خصوصیات رسول خدا ج بوده است و برای امّت محمدی ممنوع می‌باشد - عبارتند از:

1-  در «شرح معانی الاثار» (ج 1 ص 214 باب رکعتین بعد العصر«مسند احمد» (ج 7 ص 444) و «صحیح ابن حبان» از امّ‌سلمهلروایت است: هنگامی که آن حضرت ج این دو رکعت را بعد از عصر ادا کردند، از ایشان پرسید: «یا رسول الله! فنقضیهما اذا فاتتا؟ قال: لا»؛ «ای رسول خدا ج! آیا هرگاه این دو رکعت فوت شد، آیا آن‌ها را قضا کنیم؟ آن حضرت ج فرمودند: خیر».

این حدیث به صراحت، دلالت بر آن دارد که این نماز، از خصوصیات پیامبر اکرم ج بوده است.

2-  در سنن ابوداود (ج 1 ص 182 باب من رخّص فیهما اذا کانت الشمس مرتفعة) از عایشهلروایت شده است: «ان رسول الل ه ج کان یصلّی بعد العصر وینهی عنها ویواصل وینهی عن الوصال»؛ «پیامبر ج خود بعد از نماز عصر، دو رکعت نماز می‌گزاردند و مردم را از آن منع می‌فرمودند؛ و میان دو روز در روزه‌داری چیزی نمی‌خوردند و وصال می‌نمودند و مردم را از وصال نهی می‌کردند».

این حدیث نیز به صراحت، دلالت بر آن دارد که این نماز، از خصوصیات پیامبر ج است و در حق امّت، مشروع نمی‌باشد.

3-  در صحیح مسلم (ج 1 ص 277، کتاب فضائل القران، باب الاوقات التی نهی عن الصلوة فیها) از عایشهلروایت است که وی پس از بیان دو رکعت نماز بعد از عصر می‌گوید: «و کان ج اذا صلّی صلوة اثبتها»؛ «هرگاه پیامبر ج نمازی را می‌گزاردند، بر آن مداومت و مواظبت می‌کردند».

سیاق این حدیث، بیانگر آن است که نماز مورد بحث، از خصوصیات رسول خدا ج بوده است.

به هر حال، از دیدگاه علماء و صاحب‌نظران فقه احناف، حدیث بالا (حدیث عایشهp، به شماره 1043) بیانگر یکی از خصایص رسول خدا ج است؛ چنان که حدیث عایشهلبر آن دلالت دارد آنجا که می‌گوید: «انّه کان یصلّی بعد العصر وینهی عنها ویواصل وینهی عن الوصال»؛ (ترجمه‌اش پیش‌تر گذشت).

و با این توجیه، هیچ تضادّ و منافاتی میان این حدیث و احادیث منع از خواندن نماز بعد از عصر، به وجود نمی‌آید. والله اعلم.


فصل دوم

1044 - [6] (صَحِیح)

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ قَیْسِ بْنِ عَمْرو قَالَ: رَأَى النَّبِیُّ ج رَجُلًا یُصَلِّی بَعْدَ صَلَاةِ الصُّبْحِ رَکْعَتَیْنِ فَقَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «صَلَاة الصُّبْحِ رَکْعَتَیْنِ رَکْعَتَیْنِ»

فَقَالَ الرَّجُلُ: إِنِّی لَمْ أَکُنْ صَلَّیْتُ الرَّکْعَتَیْنِ اللَّتَیْنِ قَبْلَهُمَا فَصَلَّیْتُهُمَا الْآنَ. فَسَکَتَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج. رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَرَوَى التِّرْمِذِیُّ نَحْوَهُ وَقَالَ: إِسْنَادُ هَذَا الْـحَدِیثِ لَیْسَ بِمُتَّصِلٍ لِأَنَّ مُحَمَّدَ بن إِبْرَاهِیم یسمع لَمْ یَسْمَعْ مِنْ قَیْسِ بْنِ عَمْرٍو. وَفِی شَرْحِ السُّنَّةِ وَنُسَخِ الْـمَصَابِیحِ عَنْ قَیْسِ بْنِ قهد نَحوه([6]).

1044- (6) محمد بن ابراهیم/ از قیس بن عمرو س روایت می‌کند که گفت: رسول خدا ج مردی را دیدند که پس از گزاردن نماز (فرض) صبح، دو رکعت نماز می‌خواند؛ از این رو، فرمودند: نماز صبح عبارت است از دو رکعت (نماز سنّت) و دو رکعت (نماز فرض؛ پس چرا بعد از آن‌‌ها، دو رکعت دیگر می‌خوانی؛ مگر نمی‌دانی که پس از فرض صبح، نمازی دیگر نیست)؟

آن مرد گفت: دو رکعتی که قبل از دو رکعت فرض است را نخوانده‌ام؛ از این جهت آن دو رکعت را الان خواندم؛ پس پیامبر ج خاموش ماندند (و انکار نکردند).

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است؛ و ترمذی نیز به سان آن را (در معنی نه در لفظ) روایت کرده و گفته است: اسناد این حدیث، متّصل نیست؛ چرا که محمد بن ابراهیم؛ از قیس بن عمرو س این حدیث را نشنیده است.

و در «شرح السنة» و نسخه‌های «المصابیح» نیز به سان این حدیث (در معنی) از طریق قیس بن قَهد س روایت شده است].

شرح: از دیدگاه شافعی‌ها و حنبلی‌ها، اگر فردی از نمازگزاران، موفق به گزاردن دو رکعت سنّت، قبل از گزاردن دو رکعت فرض صبح نشد، در آن صورت می‌تواند آن دو رکعت سنّت را بعد از نماز فرض و قبل از طلوع خورشید بخواند. دلیل این بزرگواران، حدیث بالا است. و در روایتی دیگر چنین آمده است که قیس س درباره‌ی علّت خواندن دو رکعت سنّت بعد از نماز فرض صبح گفت: «یا رسول الله! انی لم اکن رکعت رکعتی الفجر»؛ «ای فرستاده‌ی خدا! من دو رکعت سنّت قبل از فرض را نخوانده بودم». و پیامبر ج نیز فرمودند: «فلا اذن».

امام شافعی و امام احمد بن حنبل، این فرموده‌ی رسول خدا ج، «فلا اذن» را به «فلا بأس اذن» معنی می‌کنند؛ یعنی اگر دو رکعت سنّت فوت شدند، خواندن آن‌ها بعد از نماز فرض صبح، اشکالی ندارد.

در برخی از روایات، به جای «فلا اذن»، عبارت «فسکت النبی ج» آمده است؛ (همچون حدیث شماره 1044)؛ و در برخی، جمله‌ی «فسکت النبی ج و مضی ولم یقل شیئاً» آمده است که از مجموع آن‌ها چنین برداشت می‌شود که آن حضرت ج عذر قیس س را پذیرفته‌اند. و همین حدیث، دلیل شافعی‌ها و حنبلی‌ها می‌باشد.

و حنفی‌ها و مالکی‌ها، بر این باورند که گزاردن سنّت‌های صبح بعد از فرض، تا طلوع خورشید، جایز نیست، بلکه در چنین حالتی، فرد نمازگزار، منتظر طلوع خورشید بماند و پس از آن که خورشید طلوع کرد، سنّت‌ها را قضا بیاورد.

دلیل حنفی‌ها و مالکی‌ها، تمام احادیث و روایاتی است که درباره‌ی ممنوعیت گزاردن نماز بعد از فرض صبح آمده است؛ از جمله:

ابن عباس س گوید: «انّ رسول الله ج نهی عن الصلوة بعد الفجر حتی تطلع الشمس وبعد العصر حتّی تغرب الشمس» (بخاری و مسلم)؛ «رسول خدا ج از گزاردن نماز بعد از فرض صبح تا طلوع خورشید و از خواندن نماز بعد از فرض عصر تا غروب خورشید، نهی کردند».

و ابوسعید خدری س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «لا صلوة بعد صلوة العصر حتّی تغرب الشمس ولا صلوة بعد صلوة الفجر حتی تطلع الشمس» (بخاری و مسلم)؛ «گزاردن نماز بعد از نماز عصر تا غروب خورشید و خواندن نماز بعد از فرض صبح تا طلوع خورشید، درست نیست». و ابوهریره س نیز گوید: «انّ رسول الله ج نهی عن الصلوة بعد العصر حتی تغرب الشمس وعن الصلوة بعد صلوة الصبح حتی تطلع الشمس»؛ (بخاری و مسلم).

و علماء و صاحب‌نظران اسلامی گفته‌اند که احادیث و روایاتی که درباره‌ی ممنوعیت نماز بعد از فرض صبح آمده‌اند، به حدّ تواتر معنوی رسیده‌اند.

و دلیل دیگر مالکی‌ها و حنفی‌ها، حدیث ابوهریره س است؛ آنجا که می‌گوید: رسول خدا ج فرمودند: «من لم یصلّ رکعتی الفجر فلیصلّهما بعد ما تطلع الشمس» (ترمذی ج 1 ص 82، باب ما جاء فی اعادتهما بعد طلوع الشمس)؛ «هر کس دو رکعت سنّت صبح را نگزارد، باید آن‌ها را بعد از طلوع خورشید، بخواند».

و در پاسخ به دلیل شافعی‌ها و حنبلی‌ها، گفته‌اند که حدیث قیس س - که مورد استدلال آن‌ها می‌باشد - طبق نظر امام ترمذی؛ منقطع می‌باشد و متّصل نیست؛ از این رو امام ترمذی می‌گوید: «و اسناد هذا الحدیث لیس بمتّصل»؛ «اسناد حدیث قیس، متصل نیست»؛ زیرا محمد بن ابراهیم، از قیس س این حدیث را نشنیده است. بنابراین، حدیثش قابل استدلال نمی‌باشد و در مقابل احادیث صحیح، قرار نمی‌گیرد.

1045 - [7] (صَحِیح)

وَعَن جُبَیر بن مطعم أَنَّ النَّبِیَّ ج قَالَ: «یَا بَنِی عَبْدَ مَنَافٍ لَا تَمْنَعُوا أَحَدًا طَافَ بِهَذَا الْبَیْتِ وَصَلَّى آیَةً سَاعَةَ شَاءَ مِنْ لَیْلٍ أَوْ نَهَارٍ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَأَبُو دَاوُد وَالنَّسَائِیّ([7]).

1045- (7) جُبیر بن مُطعم س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «ای بنی عبد مناف! (که مسئول کلیدداری و عمران و آبادی مسجدالحرام و سیراب کردن حاجیان خانه‌ی خدا هستید؛) کسی را در هیچ لحظه‌ای از شبانه‌روز از طواف این خانه و گزاردن نماز در آن، منع نکنید».

[این حدیث را ترمذی، ابوداود و نسایی روایت کرده‌اند].

شرح: از این روایت دانسته می‌شود که نماز گزاردن در مکه‌ی مکرمه - خداوند بر شرافت و بزرگی آن بیافزاید - در هیچ یک از اوقات مذکور، مکروه نیست؛ و همین نیز دیدگاه و نظریه‌ی امام شافعی/ است.

1046 - [8] (ضَعِیف)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ: أَنَّ النَّبِیِّ ج نَهَى عَنْ الصَّلَاةِ نِصْفَ النَّهَارِ حَتَّى تَزُولَ الشَّمْسُ إِلَّا یَوْمَ الْـجُمُعَةِ. رَوَاهُ الشَّافِعِی([8]).

1046- (8) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج از خواندن نماز در وقت اِستواء (هنگامی که خورشید در وسط آسمان قرار می‌گیرد،) نهی فرمودند تا خورشید زوال کند؛ مگر در روز جمعه (که نهی از خواندن نماز به هنگام استواء خورشید، شامل آن نمی‌شود).

[این حدیث را امام شافعی/ روایت کرده است].

1047 - [9] (ضَعِیف)

وَعَنْ أَبِی الْـخَلِیلِ عَنْ أَبِی قَتَادَةَ قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ ج کَرِهَ الصَّلَاة نصف النَّهَار حَتَّى نِصْفَ النَّهَارِ حَتَّى تَزُولَ الشَّمْسُ إِلَّا یَوْمَ الْـجُمُعَةِ وَقَالَ: «إِنَّ جَهَنَّمَ تُسَجَّرُ إِلَّا یَوْمَ الْـجُمُعَةِ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَقَالَ أَبُو الْـخَلِیلِ لم یلق أَبَا قَتَادَة([9]).

1047- (9) ابوالخلیل/ از ابوقتاده س روایت می‌کند که گفت: پیامبر ج از خواندن نماز در وقت اِستواء (هنگامی که خورشید در وسط آسمان قرار می‌گیرد،) خوششان نمی‌آمد، تا خورشید زوال کند، مگر در روز جمعه که فرمودند: «چون در این وقت [در وقت استوای خورشید]، آتش دوزخ شعله‌ور می‌شود مگر در روز جمعه [که آتش دوزخ، شعله‌ور نمی‌شود و نماز در وقت اِستوای آفتاب، - در روز جمعه - ممنوع نیست)».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده و گفته است: این حدیث متّصل نیست؛ چرا که ابوالخلیل، ابوقتاده س را ملاقات نکرده است].

شرح: از دو حدیث بالا، امام ابویوسف/ شاگرد ارشد امام ابوحنیفه/، روز جمعه را از اوقات مکروهه، مستثنی نموده است؛ از این رو، از دیدگاه وی، در وقت استواء در روز جمعه، می‌توان نفل گزارد و گزاردن نماز نفل در این وقت از روز جمعه، ممنوع نمی‌باشد.


فصل سوم

1048 - [10] (صَحِیح)

عَن عبد الله الصنَابحِی قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِنَّ الشَّمْسَ تَطْلُعُ وَمَعَهَا قَرْنُ الشَّیْطَانِ فَإِذَا ارْتَفَعَتْ فَارَقَهَا ثُمَّ إِذَا اسْتَوَتْ قَارَنَهَا فَإِذا زَالَت فَارقهَا فَإِذَا دَنَتْ لِلْغُرُوبِ قَارَنَهَا فَإِذَا غَرَبَتْ فَارَقَهَا». وَنَهَى رَسُولُ الـلّٰهِ ج عَنِ الصَّلَاةِ فِی تِلْکَ السَّاعَاتِ. رَوَاهُ مَالِکٌ وَأحمد وَالنَّسَائِیّ([10]).

1048 (10) عبدالله صُنابحی س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «همانا خورشید در حالی طلوع می‌کند که همراه آن، شاخ شیطان است؛ (یعنی خورشید بین دو شاخ شیطان طلوع می‌کند و کفار برای آن سجده می‌برند؛) و چون آفتاب بلند می‌شود؛ شاخ شیطان از آن فاصله می‌گیرد؛ سپس هرگاه که خورشید در وسط آسمان قرار می‌گیرد، شیطان به آفتاب نزدیک می‌شود و چون خورشید (از وسط آسمان به سمت مغرب) زوال می‌کند، از آن فاصله می‌گیرد؛ آن‌گاه چون خورشید در آستانه‌ی غروب قرار می‌گیرد، شیطان بدان نزدیک می‌گردد؛ و هرگاه غروب می‌کند، از آن فاصله می‌گیرد و دور می‌شود».

و پیامبر ج نیز از نمازگزاردن در این سه وقت (طلوع خورشید، اِستواء و غروب آفتاب)، نهی کردند.

[این حدیث را مالک، احمد و نسایی روایت کرده‌اند].

شرح: «انّ الشمس تطلع ومعها قرن الشیطان».

این که پیامبر ج می‌فرمایند: «خورشید از میان دو شاخ شیطان طلوع و در آن غروب می‌کند» یا «همراه آن طلوع و غروب می‌کند»، تمثیل و تشبیه می‌باشد و معنای آن، این است که در آن وقت‌ها (طلوع، غروب و اِستوای خورشید)، شیطان و پیروانش به حرکت درمی‌آیند و بر امور مردم و زندگی آنان، تسلّط پیدا می‌کنند و شرایطی که برای نماز لازم است، کامل نمی‌شود؛ چرا که کسانی که مظاهر طبیعی از قبیل ماه و خورشید را می‌پرستیدند، برای عبادت خود زمانی معلوم در نظر گرفته بودند و خورشیدپرستان، عبادتشان را در وقت طلوع و غروب و اِستوای آفتاب، انجام می‌دادند؛ به همین سبب پیامبر ج برای جدا کردن موحّدان و خداپرستان از مشرکان و چندگانه‌پرستان و جلوگیری از همزمانی عبادات آن‌ها، از نماز خواندن در آن وقت‌ها نهی فرموده است.

1049 - [11] (صَحِیح)

وَعَن أبی بصرة الْغِفَارِیّ قَالَ: صَلَّى بِنَا رَسُولُ الـلّٰهِ ج بِالْـمُخَمَّصِ صَلَاةَ الْعَصْرِ فَقَالَ: «إِنَّ هَذِهِ صَلَاةٌ عُرِضَتْ عَلَى مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ فَضَیَّعُوهَا فَمَنْ حَافَظَ عَلَیْهَا کَانَ لَهُ أَجْرُهُ مَرَّتَیْنِ وَلَا صَلَاةَ بَعْدَهَا حَتَّى یَطْلُعَ الشَّاهِدُ». وَالشَّاهِد النَّجْم. رَوَاهُ مُسلم([11]).

1049- (11) ابوبصره‌ی غِفاری س گوید: پیامبر ج نماز عصر را به امامت، برای ما در مکانی به نام «مخمص» خواندند (و پس از تمام شدن نماز،) فرمودند: «به راستی، این نماز (عصر)، نمازی است که بر امّت‌های پیش از شما عرضه شد و آن‌ها، آن را ضایع و تباه کردند و بر آن، محافظت و مداومت ننمودند؛ پس هرکس بر آن محافظت و مداومت کرد و آن را نگاه داشت و مراعات کرد و پاس داشت، برایش دو پاداش است؛ (یکی به خاطر گزاردن آن مانند دیگر نمازها و دیگر، بر محافظت و مداومت بر آن)؛ و نباید نماز (نفل و سنّت)، بعد از نماز عصر، گزارده شود تا این که ستارگان، ظاهر و هویدا می‌شوند».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

1050 - [12] (صَحِیح)

وَعَن مُعَاوِیَة قَالَ: إِنَّکُمْ لَتُصَلُّونَ صَلَاةً لَقَدْ صَحِبْنَا رَسُولَ الـلّٰهِ ج فَمَا رَأَیْنَاهُ یُصَلِّیهِمَا وَلَقَدْ نَهَى عَنْهُمَا یَعْنِی الرَّکْعَتَیْنِ بَعْدَ الْعَصْر. رَوَاهُ البُخَارِیّ([12]).

1050- (12) معاویه س گوید: به راستی شما نمازی را می‌گزارید که هنگامی ما در مصاحبت و همراهی پیامبر ج بودیم، ایشان را ندیده‌ایم که چنین نمازی را گزارده باشند؛ و به تحقیق که از آن منع کرده‌اند؛ و آن نماز، عبارت است از: دو رکعت پس از نماز عصر.

[این حدیث را بخاری روایت کرده است].

1051 - [13] (ضَعِیف)

وَعَن أبی ذَر قَالَ وَقَدْ صَعِدَ عَلَى دَرَجَةِ الْکَعْبَةِ: مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی وَمَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی فَأَنَا جُنْدُبٌ سَمِعْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ ج یَقُولُ: «لَا صَلَاةَ بَعْدَ الصُّبْحِ حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ وَلَا بَعْدَ الْعَصْرِ حَتَّى تَغْرُبَ الشَّمْسُ إِلَّا بِمَکَّةَ إِلَّا بِمَکَّةَ إِلَّا بِمَکَّةَ». رَوَاهُ أَحْمد ورزین([13]).

1051- (13) ابوذر غفاری س در حالی که بر پلّه‌های دروازده‌ی کعبه بالا رفته بود، (خطاب به مردم) گفت: هرکس مرا می‌شناسد، مرا (به صدق لهجه و راستگویی) می‌شناسد؛ و هرکس مرا نمی‌شناسد، پس بداند که من «جُندب» هستم؛ (همان کسی که پیامبر ج در شأن او فرمودند: «ما اظلّت الخضراء ولا اقلّت الغبراء اصدق لهجة من ابی ذر»؛ «آسمان سایه نکرد و زمین برنداشت کسی را راستگوتر از ابوذر»).

از رسول خدا ج شنیدم که می‌فرمودند: «نباید نماز (سنّت و نفل)، بعد از سپری شدن و قت نماز صبح، در حالی که خورشید دارد طلوع می‌کند، گزارده شود، تا این که خورشید به خوبی طلوع کند (و ظاهر و بلند شود)؛ و همچنین نباید نماز (سنّت یا نفل) بعد از سپری شدن وقت عصر، در حالی که خورشید دارد غروب می‌نماید، گزارده شود تا این که به خوبی غروب کند؛ مگر در مکه؛ مگر در مکه؛ مگر در مکه (که خداوند بر شرافت و بزرگی آن بیافزاید که نمازگزاردن در آن، در هیچ یک از اوقات مکروهه مانند طلوع، غروب و اِستوای خورشید، مکروه نیست)».

[این حدیث را احمد بن حنبل و رزین روایت کرده‌اند].

شرح: «صعد» بالا رفت.

«درجۀ»: پله‌ی در؛ آستانه‌ی در؛ پای در.

«جُندب»: جُندب نام ابوذر غفاری است؛ زیرا نام و نسب کامل وی، چنین است: «جُندب بن جُنادة بن سفیان بن عُبید بن حرام بن غِفار بن مُلیل بن ضمرة بن بکر بن عبد مناة بن کنانة بن خزیمة بن مدرکة بن الیاس بن مُضر».




[1]- بخاری 6/335 ح 3272 و 3273؛ مسلم 1/567 ح (289-828)؛ نسایی 1/278 ح 570؛ و موطأ مالک 1/219 ح 45؛«کتاب القرآن».

[2]- مسلم 1/569 ح (293-831)؛ ترمذی 3/348 ح 1030؛ نسایی 1/277 ح 565؛ ابن ماجه 1/486 ح 1519؛ دارمی 1/394 ح 1432؛ و مسند احمد 4/152.

[3]- بخاری 2/69 ح 581؛ مسلم 1/566 ح (286-826)؛ ابوداود 2/56 ح 1276؛ ترمذی 1/343 ح 183؛ نسایی 1/276 ح 562؛ ابن ماجه 1/396ح 1250؛ دارمی 1/394 ح 1433؛ و مسند احمد 1/18.

[4]- مسلم 1/569 ح (294-832)؛ نسایی 1/279 ح 572؛ و مسند احمد 4/263.

[5]- بخاری 3/105 ح 1233؛ مسلم 1/571 ح (297-834)؛ ابوداود 2/54 ح 1273؛ ابن ماجه 1/366 ح 1159؛ دارمی 1/395 ح 1436؛ و مسند احمد 6/303.

[6]- ابوداود 2/51 ح 1267.

[7]- ابوداود 2/449 ح 1894؛ ترمذی 3/220 ح 868؛ نسایی 5/223 ح 2924؛ ابن ماجه 1/398 ح 1254؛ و دارمی 2/96 ح 1926.

[8]- مسند امام شافعی ص 63.

[9]- ابوداود 1/653 ح 1083.

[10]- نسایی 1/275 ح 559؛ ابن ماجه 1/397 ح 1253؛ موطأ مالک 1/219 ح 44، «کتاب القرآن»؛ و مسند احمد 4/348.

[11]- مسلم 1/568 ح (292-830)؛ نسایی 1/259 ح 521؛ و مسند احمد 6/397.

[12]- بخاری 2/63 ح 587.

[13]- مسند احمد 5/165.