اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

سجده‌ی تلاوت


فصل اول

1023 - [1] (صَحِیح)

عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: سَجَدَ النَّبِیُّ صَلَّى الله عَلَیْهِ وَسلم بِالنَّجْمِ وَسَجَدَ مَعَهُ الْـمُسْلِمُونَ وَالْـمُشْرِکُونَ وَالْـجِنُّ وَالْإِنْسُ. رَوَاهُ البُخَارِیّ([1]).

1023- (1) عبدالله عباس س گوید: پیامبر ج در خواندن سوره‌ی «نجم» (چون به هنگام تلاوت این سوره به آیه‌ی ﴿فَٱسۡجُدُواْۤ لِلَّهِۤ وَٱعۡبُدُواْ۩٦٢ [النجم: 62] رسیدند،) سجده کردند و همراه ایشان همه‌ی مؤمنان و مشرکان و جنّ و انس به سجده افتادند.

[این حدیث را بخاری روایت کرده است].

شرح: در حقیقت، جای هیچ تعجّب و شگفتی ندارد که حتّی بت‌پرستان و چندگانه پرستان، در وقت شنیدن آیات شیوای سوره‌ی نجم به سجده افتاده باشند؛ چرا که لحن و گیرایی و فصاحت و بلاغت و شیوایی و رسایی و زیبایی و رعنایی این سوره از یک سو، و مفهوم و محتوای هیجان‌انگیز آن از سوی دیگر، و تهدیدهای وحشتناک نسبت به مشرکان از سوی سوم و خارج شدن این آیات مبارک از دهان پیامبر گرامی اسلام ج در نخستین مرحله‌ی نزول وحی از سوی چهارم، آن چنان گیرا، مؤثّر، جذّاب، دلکش و پرنفوذ بود که هر دلی را بی‌اختیار تحت تأثیر خود قرار داد و حجاب‌های عِناد، لجاج، تعصّب، خودخواهی، خودبزرگ‌بینی، خودخواهی و خود محوری را هر چند موقّت، کنار زد و نور و روشنایی توحید را در قلوب، پرتوافکن کرد.

چنان که در روایات زیادی نقل شده است که «ولید بن مغیرة»، وقتی آیات سوره‌ی «فصلت» را شنید و هنگامی که پیامبر ج این آیه را تلاوت فرمود: ﴿فَإِنۡ أَعۡرَضُواْ فَقُلۡ أَنذَرۡتُکُمۡ صَٰعِقَةٗ مِّثۡلَ صَٰعِقَةِ عَادٖ وَثَمُودَ١٣ [فصلت: 13] از جای برخاست و لرزید و مو بر تنش راست شد؛ از این رو، به خانه آمد. به گونه‌ای که مشرکان پنداشتند که او به طور کامل مجذوب آیین محمد ج شده است.

اگر ما مسلمانان نیز، این سوره را با دقّت و تأمل و تعمّق و تدبّر و با حضور قلب و توجه کامل تلاوت کنیم و خود را در برابر پیامبر گرامی اسلام ج و در جوّ نزول آیات بیانگاریم، می‌بینیم قطع نظر از عقاید خاصّ اسلامی، چاره‌ای جز این نداریم که وقتی به آخرین آیه برسیم، به سجده بیافتیم و در پیشگاه حق، سر تعظیم فرود آوریم.

1024 - [2] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: سَجَدْنَا مَعَ النَّبِیِّ ج فِی: ﴿إِذَا ٱلسَّمَآءُ ٱنشَقَّتۡ١ [الانشقاق: 1] و﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّکَ رَوَاهُ مُسلم([2]).

1024- (2) ابوهریره س گوید: با رسول خدا ج در دو سوره‌ی ﴿إِذَا ٱلسَّمَآءُ ٱنشَقَّتۡ١ (به هنگام تلاوت آیه‌ی﴿وَإِذَا قُرِئَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡقُرۡءَانُ لَا یَسۡجُدُونَۤ۩٢١ [الانشقاق: 21] و سوره‌ی «﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّکَ ٱلَّذِی خَلَقَ١ [العلق: 1]» (به هنگام تلاوت آیه‌ی ﴿کَلَّا لَا تُطِعۡهُ وَٱسۡجُدۡۤ وَٱقۡتَرِب۩١٩ [العلق: 19]، سجده‌ی تلاوت به جای آوردیم.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

1025 - [3] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یَقْرَأُ (السَّجْدَةَ)

وَنَحْنُ عِنْدَهُ فَیَسْجُدُ وَنَسْجُدُ مَعَهُ فَنَزْدَحِمُ حَتَّى مَا یَجِدُ أَحَدُنَا لِجَبْهَتِهِ مَوْضِعًا یَسْجُدُ عَلَیْهِ([3]).

1025- (3) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج گاهی اوقات که ما به نزد ایشان بودیم، سجده‌ای از قرآن را می‌خواندند و همین که به آیه‌ی سجده می‌رسیدند، سجده می‌بردند و ما هم سجده می‌بردیم، و به اندازه‌ای مردم به سجده می‌رفتند و همدیگر را فشار می‌دادند که جایی را برای سجده پیدا نمی‌کردیم.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

1026 - [4] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ زَیْدِ بْنِ ثَابِتٍ قَالَ: قَرَأْتُ عَلَى رَسُولِ الـلّٰهِ ج (والنجم)

فَلم یسْجد فِیهَا([4]).

1026- (4) زید بن ثابت س گوید: سوره‌ی نجم را بر پیامبر ج تلاوت نمودم، ولی آن حضرت ج به سجده نرفتند.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: تمام علماء و صاحب‌نظران اسلامی و فقهاء و اندیشمندان دینی، بر ثبوت سجده‌ی تلاوت اجماع دارند، امّا درباره‌ی فرض بودن و یا سنّت بودن آن، اختلاف‌نظر دارند؛ جمهور علماء و صاحب‌نظران فقهی برآنند که سجده‌ی تلاوت سنّت است؛ ولی امام ابوحنیفه/ بر این باور است که سجده‌ی تلاوت واجب است.

و در واقع، درباره‌ی «سجده‌ی تلاوت»، دو مسأله‌ی اختلافی وجود دارد که عبارتند از:

الف) از دیدگاه امام مالک/،امام شافعی/ و امام احمد/، سجده‌ی تلاوت سنّت است؛ ولی از نظرگاه امام ابوحنیفه/، واجب است؛ دلیل ائمه‌ی سه گانه، حدیث زید بن ثابت س است که گفت: «سوره‌ی نجم را بر پیامبر ج تلاوت نمودم ولی آن حضرت ج به سجده نرفتند» (حدیث بالا به شماره 1026).

احناف در پاسخ می‌گویند: حدیث زید بن ثابت س، سجده‌ی فوری را نفی می‌کند که از دیدگاه احناف، واجب نیست که متّصل پس از خواندن آیه‌ی سجده، سجده‌ی تلاوت انجام بگیرد.

دیگر دلیل ائمه سه گانه، داستان عمر بن خطاب س می‌باشد که: «انّه قرأ سجدة علی الـمنبر فنزل فسجد ثم قرأها فی الجعة الثانیة فتهیّأ الناس للسجود فقال: انّها لم تکتب علینا الّا ان نشاء؛ فلم یسجدو لم یسجدوا» (ترمذی و بخاری)؛ «عمر بن خطاب س بر فراز منبر، آیه‌ی سجده را تلاوت کرد و از منبر فرود آمد و سجده کرد؛ سپس در هفته‌ی دوم، آن را دوباره خواند؛ مردم خواستند تا برای آن سجده کنند ولی عمر س گفت: بی‌گمان، سجده‌ی تلاوت بر شما فرض نیست مگر آن که خود بخواهیم؛ از این رو نه عمر س سجده کرد و نه مردم».

در پاسخ به این حدیث گفته شده است که امکان دارد، مطلب آن، این باشد که واجب نیست متّصل و فوری پس از خواندن آیه‌ی سجده، سجده‌ی تلاوت انجام بگیرد. تأیید این عمل از عمل و رفتار خود عمر س ثابت می‌شود که وی در هفته‌ی اول، به محض خواندن آیه‌ی سجده، فوراً سجده کرد (انّه قرأ سجدة علی المنبر فنزل فسجد) و در جمعه‌ی دوم، به جای سجده کردن، فرمود: «انها لم تکتب علینا الّا ان نشاء»؛ گویا وی وجوب سجده‌ی تلاوت را رد نکرده است بلکه فقط وجوب فوری آن را رد نموده است.

و یا این که مراد از، «لـم تکتب علینا»، «لـم تکتب علینا بـهیئة الجمـاعة» باشد؛ یعنی بر ما فرض نیست که سجده‌ی تلاوت را به شکل جماعت برگزار نماییم.

و دلیل احناف، آیه‌های سجده‌ای هستند که با صیغه‌ی امر، وارد شده‌اند. و در حقیقت، محتوای آیه‌های سجده، یکی از این حالت‌های سه گانه‌ی زیر را در بردارند:

دستور به سجده داده شده است؛ همانند: ﴿کَلَّا لَا تُطِعۡهُ وَٱسۡجُدۡۤ وَٱقۡتَرِب۩١٩ [العلق: 19].

یادآوری انکار کافران از سجده کردن است؛ همانند:﴿وَإِذَا قُرِئَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡقُرۡءَانُ لَا یَسۡجُدُونَۤ۩٢١ [الانشقاق: 21].

حکایت سجده کردن پیامبران است؛ مانند: ﴿وَظَنَّ دَاوُۥدُ أَنَّمَا فَتَنَّٰهُ فَٱسۡتَغۡفَرَ رَبَّهُۥ وَخَرَّۤ رَاکِعٗاۤ وَأَنَابَ۩٢٤ فَغَفَرۡنَا لَهُۥ ذَٰلِکَۖ وَإِنَّ لَهُۥ عِندَنَا لَزُلۡفَىٰ وَحُسۡنَ مَ‍َٔابٖ٢٥ [ص: 24-25].

و پرواضح است که اطاعت امر، واجب است و مخالفت با کافران و پیروی از پیامبران بر اساس این آیات لازم می‌باشد؛ مانند: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَکُونُواْ کَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ [آل عمران: 156] و آیه‌ی ﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ هَدَى ٱللَّهُۖ فَبِهُدَىٰهُمُ ٱقۡتَدِهۡ [الأنعام: 90].

ب) حنفی‌ها و شافعی‌ها، بر این امر اتفاق‌نظر دارند که تعداد آیه‌های سجده‌ی تلاوت در قرآن، چهارده آیه می‌باشد که از دیدگاه مذهب احناف عبارتند از:

1- در سوره‌ی اعراف ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ عِندَ رَبِّکَ لَا یَسۡتَکۡبِرُونَ عَنۡ عِبَادَتِهِۦ وَیُسَبِّحُونَهُۥ وَلَهُۥ یَسۡجُدُونَۤ۩٢٠٦ [الأعراف: 206].

2- در سوره‌ی رعد ﴿وَلِلَّهِۤ یَسۡجُدُۤ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ طَوۡعٗا وَکَرۡهٗا وَظِلَٰلُهُم بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ۩١٥ [الرعد: 15].

1-  در سوره‌ی نحل ﴿یَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوۡقِهِمۡ وَیَفۡعَلُونَ مَا یُؤۡمَرُونَ۩٥٠ [النحل: 50].

4- در سوره‌ی اسراء ﴿قُلۡ ءَامِنُواْ بِهِۦٓ أَوۡ لَا تُؤۡمِنُوٓاْۚ إِنَّ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ مِن قَبۡلِهِۦٓ إِذَا یُتۡلَىٰ عَلَیۡهِمۡ یَخِرُّونَۤ لِلۡأَذۡقَانِۤ سُجَّدٗاۤ١٠٧ وَیَقُولُونَ سُبۡحَٰنَ رَبِّنَآ إِن کَانَ وَعۡدُ رَبِّنَا لَمَفۡعُولٗا١٠٨ وَیَخِرُّونَ لِلۡأَذۡقَانِ یَبۡکُونَ وَیَزِیدُهُمۡ خُشُوعٗا۩١٠٩ [الإسراء: 107-109].

2-  در سوره‌ی مریم ﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِیِّ‍ۧنَ مِن ذُرِّیَّةِ ءَادَمَ وَمِمَّنۡ حَمَلۡنَا مَعَ نُوحٖ وَمِن ذُرِّیَّةِ إِبۡرَٰهِیمَ وَإِسۡرَٰٓءِیلَ وَمِمَّنۡ هَدَیۡنَا وَٱجۡتَبَیۡنَآۚ إِذَا تُتۡلَىٰ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتُ ٱلرَّحۡمَٰنِ خَرُّواْۤ سُجَّدٗاۤ وَبُکِیّٗا۩٥٨ [مریم: 58].

3-  در سوره‌ی حج ﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱللَّهَ یَسۡجُدُۤ لَهُۥۤ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِی ٱلۡأَرۡضِ وَٱلشَّمۡسُ وَٱلۡقَمَرُ وَٱلنُّجُومُ وَٱلۡجِبَالُ وَٱلشَّجَرُ وَٱلدَّوَآبُّ وَکَثِیرٞ مِّنَ ٱلنَّاسِۖ وَکَثِیرٌ حَقَّ عَلَیۡهِ ٱلۡعَذَابُۗ وَمَن یُهِنِ ٱللَّهُ فَمَا لَهُۥ مِن مُّکۡرِمٍۚ إِنَّ ٱللَّهَ یَفۡعَلُ مَا یَشَآءُ۩١٨ [الحج: 18].

4-  در سوره‌ی فرقان ﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ ٱسۡجُدُواْۤ لِلرَّحۡمَٰنِ قَالُواْ وَمَا ٱلرَّحۡمَٰنُ أَنَسۡجُدُ لِمَا تَأۡمُرُنَا وَزَادَهُمۡ نُفُورٗا۩٦٠ [الفرقان: 60].

5-  در سوره‌ی نمل ﴿أَلَّاۤ یَسۡجُدُواْۤ لِلَّهِ ٱلَّذِی یُخۡرِجُ ٱلۡخَبۡءَ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَیَعۡلَمُ مَا تُخۡفُونَ وَمَا تُعۡلِنُونَ٢٥ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِیمِ۩٢٦ [النمل: 25-26].

6-  در سوره‌ی الم سجده ﴿إِنَّمَا یُؤۡمِنُ بِ‍َٔایَٰتِنَا ٱلَّذِینَ إِذَا ذُکِّرُواْ بِهَا خَرُّواْۤ سُجَّدٗاۤ وَسَبَّحُواْ بِحَمۡدِ رَبِّهِمۡ وَهُمۡ لَا یَسۡتَکۡبِرُونَ۩١٥ [السجدة: 15].

7-      در سوره‌ی ص ﴿قَالَ لَقَدۡ ظَلَمَکَ بِسُؤَالِ نَعۡجَتِکَ إِلَىٰ نِعَاجِهِۦۖ وَإِنَّ کَثِیرٗا مِّنَ ٱلۡخُلَطَآءِ لَیَبۡغِی بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٍ إِلَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَقَلِیلٞ مَّا هُمۡۗ وَظَنَّ دَاوُۥدُ أَنَّمَا فَتَنَّٰهُ فَٱسۡتَغۡفَرَ رَبَّهُۥ وَخَرَّۤ رَاکِعٗاۤ وَأَنَابَ۩٢٤ فَغَفَرۡنَا لَهُۥ ذَٰلِکَۖ وَإِنَّ لَهُۥ عِندَنَا لَزُلۡفَىٰ وَحُسۡنَ مَ‍َٔابٖ٢٥ [ص: 24-25].

8-      در سوره‌ی حم سجده ﴿وَمِنۡ ءَایَٰتِهِ ٱلَّیۡلُ وَٱلنَّهَارُ وَٱلشَّمۡسُ وَٱلۡقَمَرُۚ لَا تَسۡجُدُواْ لِلشَّمۡسِ وَلَا لِلۡقَمَرِ وَٱسۡجُدُواْۤ لِلَّهِۤ ٱلَّذِی خَلَقَهُنَّ إِن کُنتُمۡ إِیَّاهُ تَعۡبُدُونَ٣٧ فَإِنِ ٱسۡتَکۡبَرُواْ فَٱلَّذِینَ عِندَ رَبِّکَ یُسَبِّحُونَ لَهُۥ بِٱلَّیۡلِ وَٱلنَّهَارِ وَهُمۡ لَا یَسۡ‍َٔمُونَ۩٣٨ [فصلت: 37-38].

9-      در سوره‌ی نجم ﴿أَفَمِنۡ هَٰذَا ٱلۡحَدِیثِ تَعۡجَبُونَ٥٩ وَتَضۡحَکُونَ وَلَا تَبۡکُونَ٦٠ وَأَنتُمۡ سَٰمِدُونَ٦١ فَٱسۡجُدُواْۤ لِلَّهِۤ وَٱعۡبُدُواْ۩٦٢ [النجم: 59-62].

10-   در سوره‌ی انشقاق﴿فَمَا لَهُمۡ لَا یُؤۡمِنُونَ٢٠ وَإِذَا قُرِئَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡقُرۡءَانُ لَا یَسۡجُدُونَۤ۩٢١ [الانشقاق: 20-21].

11-   در سوره‌ی علق ﴿کَلَّا لَا تُطِعۡهُ وَٱسۡجُدۡۤ وَٱقۡتَرِب۩١٩ [العلق: 19].

این ترتیب، طبق مسلک احناف می‌باشد؛ ولی شافعی‌ها می‌گویند: در سوره‌ی «ص» سجده‌ای وجود ندارد ولی، سوره‌ی حج دارای دو آیه‌ی سجده می‌باشد؛ یکی آیه 18 و دیگری آیه‌ی 77.

و از دیدگاه احناف، سوره‌ی «ص» دارای آیه‌ی سجده می‌باشد و در سوره‌ی حج فقط یک آیه‌ی سجده (آیه‌ی 18) وجود دارد.

و از دیدگاه امام احمد بن حنبل، آیه‌های سجده، پانزده آیه است؛ وی دو آیه‌ی سوره‌ی حج و آیه‌ی سوره‌ی ص را به عنوان آیه‌ی سجده به شمار می‌آورد؛ ولی قول مشهور وی، مطابق با نظر امام شافعی است. و از نظرگاه مالک نیز، آیه‌های سجده، یازده آیه می‌باشد؛ بدین ترتیب که وی سه آیه‌ی سجده‌ی اخیر را در ترتیب آیه‌های سجده، شامل نمی‌کند.

امام شافعی/، درباره‌ی عدم وجوب سجده‌ی تلاوت در سوره‌ی «ص»، از حدیث عبدالله بن عباس س استدلال می‌کند که گفت: «رأیت رسول الله ج یسجد فی ج. قال: ابن عباس: ولیست من عزائم السجود»؛ «رسول خدا ج را دیدم که در سجده‌ی سوره‌ی «ص» سجده کردند.». ابن عباس س گوید: «آیه‌ی سجده‌ی سوره‌ی «ص»، از سجده‌های تأکیدی و لازمی نیست».

در پاسخ بدین حدیث، گفته شده است که سجده کردن پیامبر ج در سوره‌ی «ص» ثابت است؛ البته این سخن عبدالله بن عباس س که آن را از «عزائم السجود» تفکیک و جدا نموده است، به احتمال زیاد، بدین خاطر بوده که این سجده به طور شکر و سپاسگزاری از خداوند، واجب گردیده است؛ همچنان که خود رسول خدا ج می‌فرمایند: «سجدها داود توبة ونسجدها شکراً» (نسایی)؛ «داود از روی توبه سجده کرد و ما از روی شکر و سپاسگزاری».

و اگر به فرض آن که، استدلال شافعی‌ها درست باشد، باز هم حدیث، بر سخن عبدالله بن عباس س موقوف خواهد بود و حدیث مرفوع نیست، که در مقابل آن، عمل آن حضرت ج قرار دارد که بر سخن عبدالله بن عباس س، ترجیح دارد.

مجاهد گوید: از عبدالله بن عباس س پرسیدم: «افی «ص» سجدة؟ فقال: نعم. ثم تلا «و وهبنا» الی قوله «فبهداهم اقتده». ثم قال: هو منهم (ای داود من الانبیاء الـمذکورین فی هذه الایة» (بخاری)؛ «آیا در سوره‌ی «ص» آیه‌ی سجده وجود دارد؟ گفت: آری؛ سپس آیات 84 تا 90 سوره‌ی انعام را تلاوت کرد و گفت: داود از زمره‌ی همان پیامبرانی است که در این آیات، به پیروی از آن‌ها، فرمان داده شده است».

و همچنین ابوسعید خدری س گوید: «قرأ رسول الله ج وهو علی المنبر«ص»؛ فلما بلغ السجدة نزل فسجد وسجد الناس معه...» (ابوداود)؛ «پیامبر ج بر فراز منبر، سوره‌ی «ص» را تلاوت کردند و چون به آیه‌ی سجده رسیدند، از منبر پایین آمدند و هم ایشان و هم مردم سجده نمودند».

به هر حال، دلایل قوی و صحیح، بیانگر این قضیه هستند که آیه‌ی سوره‌ی «ص»، از آیات سجده‌ی تلاوت است.

و امام شافعی درباره‌ی آیه‌ی دوم سوره‌ی «حج»: از حدیث عقبة بن عامر س استدلال می‌کند که گفت: «قلتُ یا رسول الله! فضّلت سورة الحجّ بانّ فیها سجدتین. قال: نعم فمن لم یسجدهما فلا یقرأهما». (ترمذی)؛ «خطاب به پیامبر ج گفتم: ‌ای رسول خدا! سوره‌ی حج بر دیگر سوره‌ها بدان خاطر فضیلت دارد که در آن دو آیه‌ی سجده وجود دارد. آن حضرت ج فرمودند: آری؛ پس هرکس نمی‌خواهد برای آن‌ها سجده کند، پس آن‌ها را نخواند». امّا مدار این حدیث، بر «ابن لهیعة» است که فردی ضعیف در حدیث به شمار می‌آید.

و دلیل احناف، حدیث عبدالله بن عباس س است که در طحاوی روایت شده است؛ ابن عباس س گوید: «فی سجود الحج الاول عزیمة والاخر تعلیم»؛ «سجده‌ی اول سوره‌ی حج، واجب و دیگر جنبه‌ی تعلیمی و آموزشی دارد».

و امام محمد در «موطأ» می‌نویسد: «کان ابن عباس لایری فی سورة الحج الّا سجدة واحدة الاولی»؛ «ابن عباس س فقط آیه‌ی سجده‌ی اول سوره‌ی حج را برای سجده کردن، قبول داشت».

و علاوه از آن، در آیه‌ی سجده‌ی دوم سوره‌ی حج، دستور به سجده و رکوع - هردو - داده شده است؛ آنجا که خداوند می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱرۡکَعُواْ وَٱسۡجُدُواْۤ وَٱعۡبُدُواْ رَبَّکُمۡ وَٱفۡعَلُواْ ٱلۡخَیۡرَ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ۩٧٧ [الحج: 77].

و حال آن که اسلوب قرآن، در آیه‌های سجده، این است که فقط به ذکر یکی از رکوع یا سجده می‌پردازد؛ و هرگاه رکوع و سجده، هردو در آیه‌ای ذکر شوند، در آن صورت در آن آیه، سجده‌ای وجود ندارد؛ به عنوان مثال در آیه‌ی:

 ﴿یَٰمَرۡیَمُ ٱقۡنُتِی لِرَبِّکِ وَٱسۡجُدِی وَٱرۡکَعِی مَعَ ٱلرَّٰکِعِینَ٤٣ [آل عمران: 43].

سجده‌ای وجود ندارد؛ زیرا در این آیه، هم رکوع ذکر شده است و هم سجده.

پس در همه‌ی آیه‌های سجده، به جز آیه‌ی سوره‌ی «ص»، فقط از سجده، ذکری صورت گرفته است و در آیه‌ی سجده‌ی سوره‌ی «ص» رکوع ذکر گردیده است؛ و در هیچ آیه‌ی سجده‌ای، هردو (هم رکوع و هم سجده) ذکر نشده‌اند؛ بلکه فقط در آیه‌ی سجده‌ی دوم سوره‌ی حج، هردو به صورت یکجا ذکر شده‌اند که این آیه نیز محل اختلاف علماء می‌باشد.

امام شافعی در تأیید دیدگاه خویش، از آثار برخی از اصحاب پیامبر ج نیز مبنی بر اثبات نظر خویش استدلال کرده است؛ به همین علّت، محققان احناف نیز سجده‌ی آیه‌ی دوم سوره‌ی حج را به خاطر احتیاط، ترجیح داده‌اند؛ و گفته‌اند: اگر شخصی در خارج از نماز، این آیه را خواند، سجده کند و اگر در نماز این آیه را خواند، در رکوع نیت سجده را داشته باشد تا عمل او، طبق همه‌ی مذاهب، سجده محسوب گردد.

و از دیدگاه امام مالک/، در سوره‌های مُفصّل (از سوره‌ی حجرات تا آخر قرآن) سجده‌ی تلاوت وجود ندارد؛ وی از حدیث زید بن ثابت س استدلال می‌کند که گفت: «قرأت علی رسول الله ج النجم فلم یسجد فیها» (بخاری و مسلم)؛ «بر پیامبر ج سوره‌ی نجم را خواندم و ایشان برای آیه‌ی سجده‌ی آن، سجده نکردند».

احناف و شوافع از این حدیث، عدم وجوب سجود را به صورت فوری مراد گرفته‌اند؛ زیرا در صحیح بخاری از ابن عباس س روایت شده است که گفت: «انّ النبیّ ج سجد بالنجم وسجد معه الـمسلمون والـمشرکون والجنّ والانس» (حدیث شماره 1023)؛ «پیامبر ج در خواندن سوره‌ی نجم، سجده کردند و همراه ایشان، همه‌ی مؤمنان و مشرکان و جن و انس نیز به سجده افتادند».

و همچنین از علی روایت است که گفت: «العزائم اربع: الم تنزیل وحم السجدة والنجم واقرأ باسم ربک الذی خلق» (مصنّف عبدالرزاق به شماره 5863)؛ «عزائم چهار تا است: آیه‌ی سجده‌ی سوره‌های الم تنزیل، حم السجده، نجم و علق»؛ و پرواضح است که دو سجده‌ی اخیر، در سوره‌های مفصّل وجود دارند.

و ابوهریره س نیز گوید: «سجدنا مع رسول الله ج فی «اقرأ باسم ربک» و«اذا السماء انشقت» (ترمذی)؛ «همراه با پیامبر ج در خواندن سوره‌ی علق و انشقاق، سجده‌ی تلاوت نمودیم». و بدین ترتیب، هرسه سجده، با روایات ثابت شدند.

به هر حال، وقتی مسلمان، با دقّت و تأمّل و تعمّق و تدبّر و با حضور قلب و توجّه کامل، آیات قرآن را تلاوت می‌کند، باید تحت تأثیر لحن و گیرایی، فصاحت و بلاغت، شیوایی و رسایی، زیبایی و رعنایی و مفهوم و محتوای هیجان‌انگیز و شگرف‌آور آن قرار بگیرد و لرزه بر اندام شود و مو بر تنش راست بایستد و به طور کامل، مجذوب آیات تعالی‌بخش و روح‌آفرین آن گردد و به سجده بیافتد و در پیشگاه حق، سر تعظیم فرود آورد و حجاب‌های عناد، لجاج، خودخواهی و تکبّر را کنار بزند و از غیر خدا، جدا گردد و به او بپیوندد و چنان غرق حالت تفکر و حضور و راز و نیاز با پروردگار شود که بر تمام ذرّات وجودش اثر گذارد و خود را ذرّه‌ای ببیند در برابر وجودی بی‌پایان و قطره‌ای در برابر اقیانوسی بی‌کران.

1027 - [5] (صَحِیح)

وَعَن ابْن عَبَّاس قَالَ: سَجْدَةُ «ص»

لَیْسَ مِنْ عَزَائِمِ السُّجُودِ وَقَدْ رَأَیْتُ النَّبِیَّ ج یسْجد فِیهَا([5]).

1027- (5) عبدالله بن عباس س گوید: سجده‌ای که در سوره‌ی «ص» وجود دارد، از زمره‌ی فرائضی که خداوند آن را بر بندگان خود واجب کرده است، نیست؛ و رسول خدا ج را دیدم که به هنگام تلاوت این سوره، سجده می‌کردند.

[این حدیث را بخاری روایت کرده است].

1028 - [6] (صَحِیح)

وَفِی رِوَایَةٍ: قَالَ مُجَاهِدٌ: قُلْتُ لِابْنِ عَبَّاسٍ: أَأَسْجُدُ فِی «ص»

فَقَرَأَ: [وَمِنْ ذُرِّیَّتِهِ دَاوُدَ وَسلیمَان]

حَتَّى أَتَى [فبهداهم اقتده]

فَقَالَ: نَبِیُّکُمْ ج مِمَّنْ أَمر أَن یَقْتَدِی بهم. رَوَاهُ البُخَارِیّ([6]).

1028- (6) و در روایتی دیگر آمده است که مجاهد س گفت: خطاب به عبدالله بن عباس س گفتم: آیا در سوره‌ی «ص»، سجده‌ی تلاوت کنم؟ (یعنی آیا در سوره‌ی «ص»، سجده‌ی تلاوت وجود دارد؟ عبدالله بن عباس س، در پاسخ گفت: آری؛) سپس این آیات را تلاوت کرد:

﴿وَمِن ذُرِّیَّتِهِۦ دَاوُۥدَ وَسُلَیۡمَٰنَ وَأَیُّوبَ وَیُوسُفَ وَمُوسَىٰ وَهَٰرُونَۚ وَکَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُحۡسِنِینَ٨٤ وَزَکَرِیَّا وَیَحۡیَىٰ وَعِیسَىٰ وَإِلۡیَاسَۖ کُلّٞ مِّنَ ٱلصَّٰلِحِینَ٨٥ وَإِسۡمَٰعِیلَ وَٱلۡیَسَعَ وَیُونُسَ وَلُوطٗاۚ وَکُلّٗا فَضَّلۡنَا عَلَى ٱلۡعَٰلَمِینَ٨٦ وَمِنۡ ءَابَآئِهِمۡ وَذُرِّیَّٰتِهِمۡ وَإِخۡوَٰنِهِمۡۖ وَٱجۡتَبَیۡنَٰهُمۡ وَهَدَیۡنَٰهُمۡ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖ٨٧ ذَٰلِکَ هُدَى ٱللَّهِ یَهۡدِی بِهِۦ مَن یَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۚ وَلَوۡ أَشۡرَکُواْ لَحَبِطَ عَنۡهُم مَّا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ٨٨ أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ ءَاتَیۡنَٰهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحُکۡمَ وَٱلنُّبُوَّةَۚ فَإِن یَکۡفُرۡ بِهَا هَٰٓؤُلَآءِ فَقَدۡ وَکَّلۡنَا بِهَا قَوۡمٗا لَّیۡسُواْ بِهَا بِکَٰفِرِینَ٨٩ أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ هَدَى ٱللَّهُۖ فَبِهُدَىٰهُمُ ٱقۡتَدِهۡ [الأنعام: 84-90].

«و از نژاد نوح (هم کسانی همچون) داود، سلیمان، ایوب، یوسف و هارون را (قبلاً هدایت و ارشاد کردیم) و همان گونه (که ابراهیم و همه‌ی این پیغمبران را پاداش دادیم،) مُحسنان را (نیز بدانچه مستحق باشند) پاداش می‌دهیم * و زکریا، یحیی، عیسی و الیاس را (نیز هدایت دادیم و) همه‌ی آنان از زمره‌ی صالحان (و بندگان شایسته‌ی ما) بودند * و اسماعیل، اِلْیسَع، یونس و لوط را (نیز رهنمود کردیم) و هر کدام (از اینان) را بر جهانیان (زمان خود) برتری دادیم.

و از میان پدران و فرزندان و برادرانشان (گروه زیادی را رهنمود نمودیم و) آنان را برگزیدیم و به راه راست، ارشاد کردیم * این (توفیق بزرگی که چنین شایستگان و برگزیدگانی بدان نائل آمدند) توفیق خدایی است و خداوند هرکس از بندگانش را بخواهد، بدان نائل می‌سازد. اگر (این چنین شایستگانی - چه رسد به دیگران -) شرک می‌ورزیدند، هر آنچه می‌کردند، هدر می‌رفت (و اعمال خیرشان، ضایع می‌شد و خرمن طاعتشان به آتش شرک می‌سوخت). * آنان کسانی‌اند که کتاب (آسمانی) و حکمت (ربّانی) و نبوّت (یزدانی) بدیشان دادیم. اگر (این مشرکان مکّه و کافران معاصر تو) نسبت بدان (سه چیز) کفر ورزند، (مهمّ نیست؛ زیرا) ما کسانی را عهده‌دار (حفظ و سود بردن از) آن (سه چیز) می‌سازیم که نسبت بدان کفر نمی‌ورزند (و بلکه همچون اهل مدینه به جان در راه آن می‌کوشند). * آنان کسانی‌اند که خداوند ایشان را هدایت داده است (و توفیق رسیدن به راه حق و نیکی عطا نموده است)، پس از هدایت ایشان پیروی کن (و به راه ایشان برو)».

آن گاه، عبدالله بن عباس س گفت: پیامبر شما از کسانی است که به او دستور داده شده است تا به آنان (پیامبران، از قبیل: داود، سلیمان و..). اقتدا کند و تأسی ورزد.

[این حدیث را بخاری روایت کرده است].


فصل دوّم

1029 - [7] (ضَعِیف)

عَن عَمْرو بن الْعَاصِ قَالَ: أَقْرَأَنِی رَسُولُ الـلّٰهِ ج خَمْسُ عَشْرَةَ سَجْدَةً فِی الْقُرْآنِ مِنْهَا ثَلَاثٌ فِی الْـمُفَصَّلِ وَفِی سُورَةِ الْـحَجِّ سَجْدَتَیْنِ. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد وَابْن مَاجَه([7]).

1029- (7) عمرو بن عاص س گوید: رسول خدا ج مرا بر آن واداشتند که پانزده سوره از قرآن را که در آن‌ها سجده وجود دارد بخوانم؛ که از جمله‌ی آن‌ها، سه تا در «مفصّل» (سوره‌های آخر قرآن از «حجرات» تا «ناس») است؛ و در سوره‌ی «حجّ»، دو سجده وجود دارد.

 [این حدیث را ابوداود و ابن ماجه روایت کرده‌اند].

شرح: «مفصّل»: به سوره‌های آخرین منزل قرآن، گفته می‌شود؛ یعنی از سوره‌ی «حجرات» تا سوره‌ی «ناس».

و مفصّل بر سه قسم است:

سوره‌های «طوال مفصّل»: از سوره‌ی «حجرات» تا سوره‌ی «البروج».

سوره‌های «اوساط مفصّل»: از سوره‌ی «الطارق» تا سوره‌ی «البینة».

سوره‌های «قصار مفصّل»: از سوره‌ی «زلزال» تا سوره‌ی «ناس».

و مراد از سه موضعی که در «مفصّل»، آیه‌های سجده وجود دارد، به شرح زیر است:

 (سوره‌ی نجم؛ آیه‌ی 62).﴿فَٱسۡجُدُواْۤ لِلَّهِۤ وَٱعۡبُدُواْ۩٦٢ [النجم: 62].

 (سوره‌ی انشقاق؛ آیه‌ی 21)﴿وَإِذَا قُرِئَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡقُرۡءَانُ لَا یَسۡجُدُونَۤ۩٢١ [الانشقاق: 21].

 (سوره‌ی علق؛ آیه‌ی 19).﴿کَلَّا لَا تُطِعۡهُ وَٱسۡجُدۡۤ وَٱقۡتَرِب۩١٩ [العلق: 19].

1030 - [8] (صَحِیح)

وَعَنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ قَالَ: قُلْتُ یَا رَسُولَ الـلّٰهِ فُضِّلَتْ سُورَةُ الْـحَجِّ بِأَنَّ فِیهَا سَجْدَتَیْنِ؟ قَالَ: «نَعَمْ وَمَنْ لَمْ یَسْجُدْهُمَا فَلَا یَقْرَأْهُمَا». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَالتِّرْمِذِیُّ وَقَالَ: هَذَا حَدِیثٌ لَیْسَ إِسْنَادُهُ بِالْقَوِیِّ. وَفِی الْـمَصَابِیحِ: «فَلَا یَقْرَأها» کَمـَا فِی شرح السّنة([8]).

1030- (8) عقبة بن عامر س گوید: خطاب به پیامبر ج گفتم: ای فرستاده‌ی خدا ج! آیا سوره‌ی حج به دو سجده (بر دیگر سوره‌ها) فضیلت داده شده است؟ آن حضرت ج در پاسخ فرمودند: «آری؛ (سوره‌ی حجّ، به دو سجده فضیلت داده شده است؛) پس هرکس در آن‌ها سجده نمی‌کند، آن‌ها را نخواند».

[این حدیث را ابوداود و ترمذی روایت کرده‌اند و ترمذی گفته است: اسناد این حدیث، قوی نیست. و در کتاب «مصابیح» همانند کتاب «شرح السنة» به جای عبارت «فلا یقرأهما» (به صورت تثنیه)، «فلا یقرأها» (به صورت مفرد) وارد شده است].

شرح: امام شافعی/ و امام احمد بن حنبل/ بر این باورند که در سوره‌ی «حج»، دو سجده وجود دارد که عبارت است از آیه‌ی 18

﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱللَّهَ یَسۡجُدُۤ لَهُۥۤ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِی ٱلۡأَرۡضِ وَٱلشَّمۡسُ وَٱلۡقَمَرُ وَٱلنُّجُومُ وَٱلۡجِبَالُ وَٱلشَّجَرُ وَٱلدَّوَآبُّ وَکَثِیرٞ مِّنَ ٱلنَّاسِۖ وَکَثِیرٌ حَقَّ عَلَیۡهِ ٱلۡعَذَابُۗ وَمَن یُهِنِ ٱللَّهُ فَمَا لَهُۥ مِن مُّکۡرِمٍۚ إِنَّ ٱللَّهَ یَفۡعَلُ مَا یَشَآءُ۩١٨ [الحج: 18] و آیه‌ی 77 ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱرۡکَعُواْ وَٱسۡجُدُواْۤ وَٱعۡبُدُواْ رَبَّکُمۡ وَٱفۡعَلُواْ ٱلۡخَیۡرَ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ۩٧٧ [الحج: 77].

ولی احناف و مالکی‌ها، برآنند که آیه‌ی دوم از سوره‌ی «حج»، آیه‌ی سجده نیست؛ زیرا پیوستگی سجده به رکوع، دلیل بر آن است که مراد از آن، سجده‌ی نماز می‌باشد نه سجده‌ی تلاوت.

و آن‌ها درباره‌ی حدیث وارد شده در این باب نیز گفته‌اند که این حدیث ضعیف است و روایتی که از ابی بن کعب س نقل شده است، آن را رد می‌کند؛ زیرا ابی بن کعب س سجده‌های تلاوتی را که از رسول خدا ج شنیده بود، بر شمرد و در سوره‌ی حج، فقط یک سجده‌ی تلاوت را ذکر کرد نه بیشتر از آن را؛ و ترمذی نیز حدیث بالا را ضعیف به شمار آورده است.

1031 - [9] (ضَعِیف)

وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ: أَنَّ النَّبِیَّ ج سَجَدَ فِی صَلَاةِ الظُّهْرِ ثُمَّ قَامَ فَرَکَعَ فَرَأَوْا أَنَّهُ قَرَأَ تَنْزِیلَ السَّجْدَةَ. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([9]).

1031- (9) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج در نماز ظهر، به سجده‌ی تلاوت رفتند؛ آن‌گاه از سجده بلند شدند و به رکوع رفتند و صحابه دانستند که آن حضرت ج در نماز ظهر، سوره‌ی «الم تنزیل» که آیه‌ی سجده در آن وجود دارد را خوانده‌اند.

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: از این حدیث دانسته می‌شود که اگر فرد نمازگزار در اثنای نماز و در حین خواندن آیه‌ای از قرآن - که در آن سجده‌ی تلاوت وجود دارد - به سجده رفت و پس از این که از سجده بلند شد - بدون این که چیزی از قرآن را بخواند - به رکوع رفت، این کارش جایز است.

1032 - [10] (ضَعِیف)

وَعنهُ: أَنه کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یَقْرَأُ عَلَیْنَا الْقُرْآنَ فَإِذَا مَرَّ بِالسَّجْدَةِ کَبَّرَ وَسجد وسجدنا مَعَه. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([10]).

1032- (10) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج گاهی سوره‌ای از قرآن را بر ما می‌خواندند که سجده‌ی تلاوت در آن وجود داشت و همین که به آیه‌ی سجده می‌رسیدند، تکبیر (الله اکبر) می‌گفتند، و به سجده می‌رفتند و ما هم به تأسّی از آن حضرت ج با ایشان سجده می‌بردیم.

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: علماء و صاحب‌نظران فقهی در طریقه‌ی به جای آوردن سجده‌ی تلاوت گفته‌اند: اگر سجده‌ی تلاوت در خارج از نماز باشد، کیفیت سجده‌ی آن، چنین است که نمازگزار به هنگام ادای سجده‌ی تلاوت بدون این که دست‌های خویش را بلند کند، تکبیر (الله اکبر) بگوید و یک سجده را انجام بدهد؛ آن‌گاه «الله اکبر» بگوید و پیشانی خویش را از سجده بردارد. و در سجده‌ی تلاوت، نه تشهّدی وجود دارد و نه سلامی؛ بلکه یک سجده را در میان دو تکبیر انجام بدهد؛ تکبیری در هنگام نهادن پیشانی خود بر زمین برای سجده؛ و تکبیر دیگر، در هنگام برداشتن پیشانی خود از سجده.

و ادا کننده‌ی سجده‌ی تلاوت، دست‌های خویش را به هنگام تکبیر بلند نکند و تشهّد را نخواند و بعد از سجده، سلام هم ندهد.

ناگفته نماند که هر چه برای نماز شرط است، برای سجده‌ی تلاوت نیز شرط می‌باشد؛ از قبیل: وضو داشتن؛ لباس پاک؛ مکان پاک؛ رو به قبله بودن و...

1033 - [11] (ضَعِیف)

وَعَن ابْنِ عُمَرَ أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج قَرَأَ عَامَ الْفَتْحِ سَجْدَةً فَسَجَدَ النَّاسُ کُلُّهُمْ مِنْهُمُ الرَّاکِبُ وَالسَّاجِدُ عَلَى الْأَرْضِ حَتَّى إِنَّ الرَّاکِبَ لَیَسْجُدُ عَلَى یَده. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([11]).

1033- (11) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج در سال فتح مکه، آیه‌ای از قرآن را که در آن سجده‌ی تلاوت وجود داشت، خواندند؛ پس همه‌ی مردم سجده بردند؛ این طور که برخی از آن‌ها، سجده‌ی تلاوت را در حالت سواره و برخی دیگر در حالت پیاده بر روی زمین انجام دادند؛ و آن کسی که سواره بود، بر دست خویش سجده را به جای می‌آورد.

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: «عام الفتح»:

در سال ششم هجری، پیامبر اکرم ج در خواب دیدند که مسلمانان، آسوده خاطر وارد مسجد الحرام شده در حالی که سرهای خود را تراشیده و کوتاه کرده‌اند، مراسم عمره انجام داده‌اند. بعد از این خواب بود که پیامبر ج همراه مسلمانان به قصد انجام مراسم حرکت کرده و تا پشت دروازه‌های مکه در حدیبیه رفتند. کفار از ماجرا آگاه شدند و راه را بر آنان بستند و تصمیم بر کشتار مسلمانان گرفتند. پیامبر ج نیز از مسلمانان پیمان وفاداری گرفت. خداوند برای مسلمانان، صلح پیش آورد، و هردو گروه با همدیگر صلح‌نامه‌ای را امضاء کردند.

برخی از مسلمانان نگران بودند که چرا خواب پیامبر اکرم ج متحقق نشد؟ پیامبر ج فرمودند: «لازم نیست این خواب در این سال، تعبیر و متحقق شود».

به هر حال مسلمانان به مدینه بازگشتند و طبق قرارداد صلحنامه، در سال بعد، سه روز مکه را خالی کردند و مسلمانان با آسودگی خاطر، اعمال عمره را باشکوه فراوان انجام دادند. البته کفار نقض پیمان کردند و مفاد صلحنامه را مراعات نکردند، از این رو مسلمانان در سال هشتم هجری، مکه را بدون خون‌ریزی فتح کردند.

1034 - [12] (ضَعِیف)

وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ: أَنَّ النَّبِیَّ ج لَمْ یَسْجُدْ فِی شَیْءٍ مِنَ الْـمُفَصَّلِ مُنْذُ تَحَوَّلَ إِلَى الْـمَدِینَةِ. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([12]).

1034- (12) عبدالله بن عباس س گوید: پیامبر ج از هنگامی که به مدینه‌ی منورّه انتقال یافتند و بدانجا هجرت نمودند، در چیزی از «مفصّل» (سوره‌های آخر قرآن که در آن‌ها سجده‌ی تلاوت وجود دارد، مانند سوره‌های «نجم»، «انشقاق» و «علق») سجده نبردند.

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: در این حدیث، دو نکته قابل تأمل است: یکی این که، این حدیث، به خاطر روایت‌کننده‌ای به نام «ابوقدامه، حارث بن عبد الله اَیادی بصری» ضعیف است؛ زیرا که طلایه‌داران عرصه‌ی حدیث و بزرگان عرصه‌ی روایت، به حدیث او احتجاج نمی‌جویند.

دوم این که، حدیث عبدالله بن عباس س که از طریق ابوقدامه روایت شده است، مخالف حدیث صحیح ابوهریره س است که مسلم آن را این گونه از وی روایت نموده است:

«سجدنا مع رسول الله ج فی «اذا السماء انشقت» وفی «اقرأ باسم ربک الذی خلق». و چنان که می‌دانیم، ابوهریره س نیز به سال هفتم هجری مسلمان شده است.

و علاوه از آن، حدیث عبدالله بن عباس س بیانگر نفی سجده‌ی تلاوت در «مفصّل» (سوره‌های آخر قرآن) است و حال آن‌که حدیث ابوهریره س، اثبات کننده‌ی سجده‌ی تلاوت می‌باشد؛ و بدیهی است که همیشه مثبت بر نفی‌کننده، مقدّم است؛ در حالی که حدیث ابوهریره و دیگر احادیثی که اثبات کننده‌ی سجده‌ی تلاوت در «مفصّل» هستند، از لحاظ روایت و درایت، صحیح‌تر و راجحتر از احادیث نفی‌کننده‌ی سجده‌ی تلاوت در «مفصّل» می‌باشند.

و همچنین علی بن ابی طالب س گوید:

«العزائم اربع: «الم تنزیل» و «حم السجدة» و «النجم» و «اقرأ باسم ربک الذی خلق» (مصنّف عبدالرزاق)؛ و پرواضح است که این سجده‌ها در سوره‌های مفصّل وجود دارند.

1035 - [13] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یَقُولُ فِی سُجُودِ الْقُرْآنِ بِاللَّیْلِ: «سَجَدَ وَجْهِی لِلَّذِی خَلَقَهُ وَشَقَّ سَمْعَهُ وَبَصَرَهُ بِحَوْلِهِ وَقُوَّتِهِ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَالتِّرْمِذِیُّ وَالنَّسَائِیُّ وَقَالَ التِّرْمِذِیُّ: هَذَا حَدِیثٌ حَسَنٌ صَحِیحٌ([13]).

1035- (13) عایشهلگوید: رسول خدا ج شبانه در سجده‌های تلاوت، بارها این دعا را تکرار می‌فرمودند: «سَجَد وجهی للذی خَلَقَه وشَقَّ سمعه وبصره بحوله وقوّته»؛ «سجده برد صورت من برای ذاتی که آن را پدید آورد و با توان و قدرت خویش، حسّ شنوایی و بینایی را بدو داد».

[این حدیث را ابوداود، ترمذی و نسایی روایت کرده‌اند و ترمذی گفته است: این، حدیثی حسن و صحیح است].

1036 - [14] (ضَعِیف)

وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ با قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى رَسُولِ الـلّٰهِ ج فَقَالَ: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ رَأَیْتُنِی اللَّیْلَةَ وَأَنَا نَائِمٌ کَأَنِّی أُصَلِّی خَلْفَ شَجَرَةٍ فَسَجَدْتُ فَسَجَدَتِ الشَّجَرَةُ لِسُجُودِی فَسَمِعْتُهَا تَقُولُ: اللَّهُمَّ اکْتُبْ لِی بِهَا عِنْدَکَ أَجْرًا وَضَعْ عَنِّی بِهَا وِزْرًا وَاجْعَلْهَا لِی عِنْدَکَ ذُخْرًا وَتَقَبَّلْهَا مِنِّی کَمَا تَقَبَّلْتَهَا مِنْ عَبْدِکَ دَاوُدَ. قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: فَقَرَأَ النَّبِیُّ ج سَجْدَةً ثُمَّ سَجَدَ فَسَمِعْتُهُ وَهُوَ یَقُولُ مِثْلَ مَا أَخْبَرَهُ الرَّجُلُ عَنْ قَوْلِ الشَّجَرَةِ. رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَابْنُ مَاجَهْ إِلَّا أَنَّهُ لَمْ یَذْکُرْ وَتَقَبَّلْهَا مِنِّی کَمَا تَقَبَّلْتَهَا مِنْ عَبْدِکَ دَاوُدَ. وَقَالَ التِّرْمِذِیُّ: هَذَا حَدِیثٌ غَرِیبٌ([14]).

1036- (14) عبدالله بن عباس س گوید: مردی به نزد رسول خدا ج آمد و گفت: ای فرستاده‌ی خدا! دیشب در خواب دیدم که پای درختی نماز می‌گزارم؛ (آیه‌ی) سجده را خواندم و سجده بردم و درخت نیز با سجده‌ام، سجده کرد؛ و از درخت شنیدم که می‌گفت: «اللهم اکتبها لی بها عندک اجراً وضَعْ عنّی بها وزراً واجعلها لی عندک ذخراً وتقبّلها منّی کما تقبلتها من عبدک داود»؛ «پروردگارا! به خاطر ادای این سجده، اجر و پاداشی را برایم در نزد خودت بنویس و به خاطر آن، گناهم را پاک کن و آن را به نزد خود برای من ذخیره گردان و آن را از من بپذیر همان‌سان که از بنده‌ات داود ÷ پذیرفتی».

عبدالله بن عباس س گوید: پیامبر ج آیه‌ی سجده را خواندند و سپس به سجده رفتند و شنیدم که در سجده‌شان همان دعایی که آن مرد از قول درخت نقل کرده بود را می‌خواندند.

[این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته است: این، حدیثی غریب است. و ابن ماجه نیز این حدیث را بدون ذکر عبارت «و تقبلها منی کمـا تقبلتها من عبدک داود» روایت نموده است].

شرح: پیامبر گرامی اسلام ج در حدیثی می‌فرمایند: «نزدیکترین حالتی که بنده می‌تواند با پروردگارش داشته باشد، حالت سجده است؛ پس در آن، زیاد دعا کنید»؛ [مسلم] زیرا بنده‌ی مسلمان، در حالت سجده، در نهایت خواری، تضرّع و اعتراف به بندگی خداوند و مقام الوهیت و ربوبیت پروردگارش قرار می‌گیرد.

و همچنین رسول خدا ج در جایی دیگر می‌فرمایند: «امّا السجود فاجتهدوا فی الدعاء فَقَمِنٌ ان یُستجاب لکم» (مسلم)؛ «در دعای سجده، خوب بکوشید؛ زیرا دعای سجده به طور خاص، شایسته‌ی این است که پذیرفته شود».

و در واقع، روح و حقیقت سجده، همان دعاها و اذکاری است که پیامبر ج در موقع سجده به وسیله‌ی آن‌ها تسبیح و حمد و ثنای الهی را به جای آورده است و به پیشگاه او تضرّع و اِلتجا می‌کرد و به بیان پرتوی از وصف و شکوه او و ضعف و ناتوانی خویش می‌پرداخت؛ پس برای مسلمانان نیز زیبنده است که مفهوم این دعاهای مبارک را درک کنند و گاهی همراه با تسبیح سجده، در سجده‌ی تلاوت آن‌ها را بخوانند؛ زیرا همین سعادت بزرگ، میراث ویژه‌ی رسول خدا ج می‌باشد.


فصل سوم

1037 - [15] (مُتَّفق عَلَیهِ)

عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ: أَنَّ النَّبِیَّ ج قَرَأَ (وَالنَّجْمِ)

فَسَجَدَ فِیهَا وَسَجَدَ مَنْ کَانَ مَعَهُ غَیْرَ أَنَّ شَیْخًا مِنْ قُرَیْشٍ أَخَذَ کَفًّا مِنْ حَصًى أَوْ تُرَابٍ فَرَفَعَهُ إِلَى جَبْهَتِهِ وَقَالَ: یَکْفِینِی هَذَا. قَالَ عَبْدُ الـلّٰهِ: فَلَقَدْ رَأَیْتُهُ بَعْدُ قُتِلَ کَافِرًا. وَزَادَ الْبُخَارِیُّ فِی رِوَایَةٍ: وَهُوَ أُمَیَّةُ بْنُ خلف([15]).

1037- (15) عبدالله بن مسعود س گوید: پیامبر ج (در مکه‌ی مکرمه)، سوره‌ی «نجم» (که در آن سجده وجود دارد) را خواندند و به سجده رفتند و تمام کسانی که در آنجا حاضر بودند، همراه با ایشان سجده بردند به جز پیرمردی از قریش که مشتی از شن - یا خاک - را برداشت و آن را به سوی پیشانی‌اش بلند کرد و گفت: «برای من، این کافی است (و نیازی به سجده ندارم)».

عبدالله بن مسعود س گوید: بعد از این ماجرا، آن مرد را دیدم که در حالت کفر، کشته شد.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند. و در روایتی از بخاری این مطلب نیز افزوده شده است که آن پیرمرد قریشی، «امیة بن خلف» بود].

1038 - [16] (صَحِیح)

وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: إِنَّ النَّبِیَّ ج سَجَدَ فِی «ص»

وَقَالَ: سَجَدَهَا دَاوُدُ تَوْبَةً وَنَسْجُدُهَا شُکْرًا. رَوَاهُ النَّسَائِیّ([16]).

1038- (16) عبدالله بن عباس س گوید: رسول خدا ج در سوره‌ی «ص» (که دارای سجده است) به سجده رفتند و فرمودند: «داود÷ از روی توبه سجده نمود و ما نیز به شکرانه‌ی قبول توبه‌ی او، سجده می‌نمائیم».

[این حدیث را نسایی روایت کرده است].

شرح: «سجدها داود توبۀ»:

خداوند بلند مرتبه در سوره‌ی «ص» می‌فرماید:

﴿۞وَهَلۡ أَتَىٰکَ نَبَؤُاْ ٱلۡخَصۡمِ إِذۡ تَسَوَّرُواْ ٱلۡمِحۡرَابَ٢١ إِذۡ دَخَلُواْ عَلَىٰ دَاوُۥدَ فَفَزِعَ مِنۡهُمۡۖ قَالُواْ لَا تَخَفۡۖ خَصۡمَانِ بَغَىٰ بَعۡضُنَا عَلَىٰ بَعۡضٖ فَٱحۡکُم بَیۡنَنَا بِٱلۡحَقِّ وَلَا تُشۡطِطۡ وَٱهۡدِنَآ إِلَىٰ سَوَآءِ ٱلصِّرَٰطِ٢٢ إِنَّ هَٰذَآ أَخِی لَهُۥ تِسۡعٞ وَتِسۡعُونَ نَعۡجَةٗ وَلِیَ نَعۡجَةٞ وَٰحِدَةٞ فَقَالَ أَکۡفِلۡنِیهَا وَعَزَّنِی فِی ٱلۡخِطَابِ٢٣ قَالَ لَقَدۡ ظَلَمَکَ بِسُؤَالِ نَعۡجَتِکَ إِلَىٰ نِعَاجِهِۦۖ وَإِنَّ کَثِیرٗا مِّنَ ٱلۡخُلَطَآءِ لَیَبۡغِی بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٍ إِلَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَقَلِیلٞ مَّا هُمۡۗ وَظَنَّ دَاوُۥدُ أَنَّمَا فَتَنَّٰهُ فَٱسۡتَغۡفَرَ رَبَّهُۥ وَخَرَّۤ رَاکِعٗاۤ وَأَنَابَ۩٢٤ فَغَفَرۡنَا لَهُۥ ذَٰلِکَۖ وَإِنَّ لَهُۥ عِندَنَا لَزُلۡفَىٰ وَحُسۡنَ مَ‍َٔابٖ٢٥ یَٰدَاوُۥدُ إِنَّا جَعَلۡنَٰکَ خَلِیفَةٗ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَٱحۡکُم بَیۡنَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ ٱلۡهَوَىٰ فَیُضِلَّکَ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱلَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ لَهُمۡ عَذَابٞ شَدِیدُۢ بِمَا نَسُواْ یَوۡمَ ٱلۡحِسَابِ٢٦ [ص: 21-26].

 «آیا داستان شاکیانی به تو رسیده است که وقتی (از اوقات) از دیوار عبادتگاه (نه از درگاه خانه، به سوی داود) بالا رفتند؟* ناگهان بر داود وارد شدند (و ناگهانی در برابرش ظاهر گشتند) و او از ایشان ترسید (و گمان برد که قصد کشتن وی را دارند. بدو) گفتند: مترس! ما دو نفر شاکی هستیم و یکی از ما بر دیگری ستم کرده است. تو در میان ما به حق و عدل داوری کن و ستم روا مدار و ما را به راستای راه رهنمود فرما. * (یکی از دو نفر گفت:) این برادر من است و او نود و نه میش دارد و من تنها یک میش دارم و (وی به من) می‌گوید: آن را به من واگذار (چرا که این یکی هم از من باشد بهتر است، و هیچی از یکی خوبتر است!) و او بر من در سخن چیره شده است؛ (چون از لحاظ فصاحت و بلاغت از من گویاتر و رساتر است و مرا مغلوب و منکوب قدرت منطق خود کرده است و نیز با اصرار زیادی که دراین‌باره می‌ورزد، خسته و درمانده‌ام نموده است).* داود گفت: مسلماً او با درخواست یگانه میش تو برای افزودن آن به میش‌های خود، به تو ستم روا می‌دارد؛ اصلاً بسیاری از آمیزگاران و کسانی که با یکدیگر سر و کار دارند، نسبت به همدیگر ستم روا می‌دارند، مگر آنان که واقعاً مؤمنند و کارهای شایسته می‌کنند، ولی چنین کسانی هم بسیار کم و اندک هستند. داود گمان برد که ما او را آزموده‌ایم (و اندازه‌ی هراس او از دیگران و نیز نحوه‌ی قضاوت وی را به محک آزمایش زده‌ایم). پس از پروردگار خویش آمرزش خواست و به سجده افتاد و توبه کرد. * به هر حال، ما این (ترک اَولی و سَیئه‌ی مُقرّبین) را بر او بخشیدیم (و وی را مشمول لطف و محبّت خود قرار دادیم) و او در پیشگاه ما دارای مقام والا و برگشتگاه زیبا است (که بهشت برین و نعمت‌های فردوس اَعلی است).*‌ای داود! ما تو را در زمین، نماینده‌ی خود ساخته‌ایم (و بر جای پیامبران پیشین نشانده‌ایم،) پس در میان مردم به حق داوری کن و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف می‌سازد. بی‌گمان کسانی که از راه خدا منحرف می‌گردند عذاب سختی به خاطر فراموش کردن روز حساب و کتاب (قیامت) دارند».

ماجرای اصلی داستان داو:

آنچه از قرآن مجید استفاده می‌شود بیش از این نیست که افرادی به عنوان دادخواهی از محراب داود بالا رفتند و نزد او حاضر شدند، او نخست وحشت کرد، سپس به شکایت شاکی گوش فرا داد که یکی از آن دو 99 گوسفند ماده داشته و دیگری فقط یک گوسفند، در حالی که صاحب نود و نه گوسفند از برادرش تقاضا داشته که یکی را هم به او واگذار کند، او حق را به شاکی داد، و این تقاضا را ظلم و تعدی خواند، سپس از کار خود پشیمان گشت، و از خداوند تقاضای عفو کرد و خدا او را بخشید.

منتهی در اینجا دو تعبیر قابل دقت است: یکی مسأله آزمایش و دیگری مسأله استغفار و توبه.

قرآن در این دو قسمت روی نقطه‌ی مشخصی انگشت نگذاشته، اما با توجه به قرائن موجود در این آیات و روایات اسلامی که در تفسیر این آیات آمده، داود اطلاعات و مهارت فراوانی در امر قضا داشت، و خدا می‌خواست او را آزمایش کند، لذا یک چنین شرائط غیر عادی (وارد شدن بر داود از طریق غیر معمول از بالای محراب) برای او پیش آورد، او گرفتار دستپاچگی و عجله شد، و پیش از آنکه از طرف مقابل توضیحی بخواهد داوری کرد، هر چند داوری عادلانه بود.

گر چه او به زودی متوجه لغزش خود شد، و پیش از گذشتن وقت، جبران نمود، ولی هر چه بود کاری از او سر زد که شایسته‌ی مقام والای نبوت نبود، لذا از این ترک اَولی استغفار کرد، خداوند هم او را مشمول عفو و بخشش قرار داد.

گواه بر این تفسیر - علاوه بر آنچه گذشت - آیه‌ای است که بلافاصله بعد از این آیات می‌آید و به داود خطاب می‌کند که ما تو را جانشین خود در روی زمین قرار دادیم، لذا از روی حق و عدالت در میان مردم داوری کن و از هوا و هوس پیروی منما.

این تعبیر نشان می‌دهد که لغزش داود در طرز قضاوت و داوری بوده است.

به این ترتیب در آیات فوق چیزی که مخالف شأن و مقام این پیامبر بزرگ باشد وجود ندارد.

داستان خرافی تورات در مورد داو:

اکنون به تورات مراجعه می‌کنیم تا ببینیم در این زمینه چه می‌گوید؟ و هم ریشه بعضی از تفسیرهای افراد ناآگاه و بی‌خبر را پیدا کنیم.

تورات در کتاب دوم «اشموئیل» فصل یازده جمله‌های 2 تا 27 چنین می‌گوید: «واقع شد که وقت غروب داود از بسترش برخاست و بر پشت بام خانه ملک گردش کرد، و از پشت بام زنی را دید که خویشتن را شستشو می‌کرد، و آن زن بسیار خوب صورت و خوش منظر بود، و داود فرستاد و درباره‌ی آن زن استفسار نمود، و کسی گفت که آیا «بت شبع»([17]) دختر «الیعام» زن «اولیاه حتی»([18]) نیست؟

و داود ایلچیان را فرستاد و او را گرفت، و او نزد وی آمده، داود با او خوابید و او بعد از تمیز شدن از نجاستش به خانه‌ی خود رفت، و زن حامله شده، فرستاد و داود را مخبر ساخته که حامله هستم، و داود به «یوآب»([19]) فرستاد که «اوریاه حتی» را نزد من بفرست، و یوآب، اوریاه را نزد او فرستاد. و اوریاه نزد وی آمد، و داود از سلامتی یوآب و از سلامتی قوم و از خوش گذشتن جنگ پرسید.

و داود به اوریاه گفت به خانه‌ات فرود آی و پاهایت را شستشو نمای، و اوریاه از خانه ملک بیرون رفت و از عقبش مجموعه‌ی طعام از ملک بیرون رفت. اما اوریاه در دهنه‌ی خانه‌ی ملک با سایر بندگان آقایش خوابید و به خانه اش فرود نیامد، و هنگامی که داود را خبر داده گفتند که «اوریاه» به خانه اش فرود نیامده بود، داود به اوریاه گفت که آیا از سفر نیامده‌ای؟ چرا به خانه‌ات فرود نیامدی؟ و اوریاه به داود عرض کرد که صندوق و اسرائیل و یهودا، در سایه‌بانها ساکنند، و آقایم یوآب و بندگان آقایم بروی صحرا خیمه نشینند، و من آیا می‌شود که به جهت خوردن و نوشیدن و خوابیدن با زن خود به خانه خود بروم؟ به حیات جانت (سوگند) این کار را نخواهم کرد...

و واقع شد که داود صبحدم مکتوبی به «یوآب» نوشته به دست اوریاه فرستاد، و در مکتوب بدین مضمون نوشت که اوریاه را در مقابل روی جنگ شدیدی بگذارید، و از عقبش پس بروید، تا که زده شده بمیرد (کشته شود). و چنین شد بعد از آنی که یوآب شهر را ملاحظه کرده بود اوریاه را در مکانی که می‌دانست مردمان دلیر در آن بوده باشند در آنجا گذاشت و مردمان شهر بیرون آمده با یوآب جنگیدند، و بعضی از قوم بندگان داود افتادند و «اوریاه حتی» نیز مرد... زن اوریاه شنید که شوهرش اوریاه مرده است، و به خصوص شوهرش عزاداری نمود و بعد از انقضای تعزیه داود فرستاد او را به خانه‌اش آورد که او زنش شد!... اما کاری که داود کرده بود در نظر خدا ناپسند آمد!([20]).

خلاصه این داستان تا به اینجا چنین می‌شود که:

داود روزی به پشت بام قصر می‌رود و چشمش به خانه مجاور می‌افتد، زنی را برهنه در حال شستشو می‌بیند، عشق او در دلش جای می‌گیرد، به هر وسیله‌ای بود او را به خانه‌ی خود می‌آورد، و او از داود باردار می‌شود!.

شوهر این زن یکی از افسران برجسته‌ی لشکر داود، و مرد پاک طینت و باصفایی بود، داود او را (نعوذ بالله) با توطئه ناجوانمردانه‌ای از طریق فرستادن او به منطقه خطرناکی در جنگ به قتل می‌رساند، و همسر او را رسماً به ازدواج خود درمی‌آورد»!!

اکنون بقیه داستان را از زبان تورات کنونی بشنوید:

در فصل 12 از همان کتاب دوم اشموئیل چنین آمده است: «خداوند ناثان را (یکی از پیامبران بنی‌اسرائیل و مشاور داود) نزد داود فرستاد، و گفت در شهری دو آدم بودند یکی غنی و دیگری فقیر، غنی گوسفند و گاو بسیار داشت، و فقیر را جز یک بره کوچک نبود، مسافری نزد غنی آمد او دریغ کرد که از گوسفندان خود غذا برای میهمان تهیه کند، بره‌ی مرد فقیر را گرفت و کشت، اکنون چه باید کرد؟!

داود سخت خشمگین شد و به ناثان گفت: به خدا سوگند کسی که این کار را کرده مستحق قتل است!، او باید چهار گوسفند به جای گوسفند بدهد! اما ناثان به داود گفت آن مرد توئی!.

داود متوجه کار نادرست خویش شد، و توبه کرد، خداوند توبه او را پذیرفت در عین حال بلاهای سنگین بر سر داود آورد».

در اینجا تورات تعبیراتی دارد که قلم از ذکر آن شرم دارد، لذا از آن صرف‌نظر می‌کنیم.

در این قسمت از داستان تورات نکاتی به چشم می‌خورد که مخصوصاً قابل دقت است.

1-   کسی به عنوان دادخواهی نزد داود نیامد بلکه یکی از پیامبران مشاور او داستانی را بر سبیل مثال برای پند و اندرز برای او ذکر کرد، سخن از دو برادر و تقاضای یکی از دیگری در اینجا نیست، بلکه سخن از دو آدم غنی و فقیر است که یکی گاوان و گوسفندان بسیار داشته، و دیگری فقط یک بره، ولی مرد غنی بره مرد فقیر را برای میهمان خود کشته، تا اینجا نه سخن از بالا رفتن از دیوار محراب است، نه وحشت داود، و نه طرح دعوا میان دو برادر، و نه تقاضای بخشش.

2-   داود آن مرد غنی ستمگر را مستحق قتل دانست (برای یک گوسفند قتل چرا)؟

3-   بلافاصله حکمی بر ضد این حکم صادر کرد و گفت باید به عوض یک گوسفند چهار گوسفند بدهد؟ (چرا)؟

4-   داود به گناه خود در مورد خیانت به همسر اوریاه اعتراف کرد.

5-   خداوند او را عفو کرد (به این سادگی چرا)؟

6-   خداوند مجازات عجیبی درباره‌ی داود قائل شد که نقل ناکردنش بهتر است.

7-   و همین زن - با این سوابق درخشان - مادر سلیمان شد!.

گرچه نقل این داستانها به راستی رنج‌آور است اما چه می‌توان کرد، بعضی از جاهلان ناآگاه تحت تأثیر این روایات اسرائیلی چهره‌ی پاک آیات قرآن مجید را تیره ساخته‌اند، و سخنانی گفته‌اند که برای روشن کردن حق، چاره‌ای جز ذکر بخشی از این داستان رسوا نبود.

اکنون ما سؤال می‌کنیم:

1-  آیا پیامبری که خداوند او را در چندین آیه از سوره‌ی «ص» با ده توصیف بزرگ ستوده و پیامبر اسلام ج را برای الهام گرفتن به سر گذشت او توجه داده، ممکن است یک هزارم از این اتهامات بر او وارد باشد؟!

2-  آیا این اراجیف با جمله‌ای که قرآن در آیات بعد از این می‌گوید: ﴿یَٰدَاوُۥدُ إِنَّا جَعَلۡنَٰکَ خَلِیفَةٗ فِی ٱلۡأَرۡضِ[ص:24]. «ای داود ما تو را خلیفه و نماینده‌ی خود در زمین قرار دادیم» سازگار است؟!

3-  پیامبر خدا نه، اگر یک فرد عادی مرتکب چنین جنایتی شود همسر افسر وفادار و پاک و باایمانش را این چنین ناجوانمردانه از دست او برباید مردم چه قضاوتی درباره‌ی او خواهند کرد و مجازاتش چیست؟!

حتی اگر این کار از افسق فساق سر زند جای تعجب است.

درست است که تورات داود را پیامبر ج نمی‌داند ولی او را به عنوان یک پادشاه عادل که مقامی بس ارجمند داشته، و بنیانگزار معبد بزرگ بنی اسرائیل بوده معرفی می‌کند.

4-  جالب اینکه یکی از کتابهای معروف تورات کتاب «مزامیر داود» و مناجاتهای او است، آیا مناجات و سخنان یک چنین آدمی می‌تواند در لابلای کتب آسمانی قرار گیرد؟

5-  هر کس اندک عقل و شعوری داشته باشد می‌داند که داستانهای تورات تحریف شده کنونی در این زمینه خرافاتی است که به دست دشمنان مکتب انبیاء و یا افراد بسیار ناآگاه و جاهل ساخته و پرداخته شده است، چگونه می‌توان آنها را معیار بحث قرار داد؟

آری عظمت قرآن در این است که از این گونه خرافات خالی است.




[1]- بخاری 8/614 ح 4862؛ و ترمذی 2/464 ح 575.

[2]- مسلم 1/406 ح (107-578)؛ ترمذی 2/462؛ نسایی 2/161 ح 963؛ و ابن ماجه 1/366 ح 1058.

[3]- بخاری 2/557 ح 1076؛ مسلم 1/405 ح (104-575)؛ و دارمی 1/409 ح 1472.

[4]- بخاری 2/445 ح 1072؛ مسلم 1/406 ح (106-577)؛ ابوداود 2/121 ح 1404؛ و ترمذی 2/469 ح 576.

[5]- بخاری 2/552 ح 1069؛ ترمذی 2/469 ح 577؛ و دارمی 1/407 ح 1467.

[6]- بخاری 8/294 ح 4632.

[7]- ابوداود 2/120 ح 1401؛ و ابن ماجه 1/355 ح 1057.

[8]- ابوداود 2/120 ح 1402؛ و ترمذی 2/470 ح 578.

[9]- ابوداود 1/507 ح 807.

[10]- ابوداود 2/125 ح 1413؛ و دارمی 1/439 ح 1554.

[11]- ابوداود 2/125 ح 1411.

[12]- ابوداود 2/121 ح 1403.

[13]- ابوداود 2/126 ح 1414؛ و ترمذی 2/474 ح 580.

[14]- ترمذی 5/455 ح 3434.

[15]- بخاری 2/643 ح 1070؛ مسلم 1/405 (105-576)؛ و ابوداود 2/122 ح 1406.

[16]- نسایی 2/159 ح 957.

[17]- «بت شبع» نام آن زنی است که داود - طبق گفته تورات - او را برهنه از پشت بام دید و آتش عشق او در دلش شعله‌ور شد. این زن دختر «الیعام» یکی از صاحب منصبان عبرانی بود.

[18]- «اوریاه» به تشدید یا نام یکی از افسران ارشد لشکر داود بود، و «حتی» با تشدید تاء و کسر «ح» منسوب به «حت» ابن‌کنعان است، که طایفه او را «نبی‌حت» می‌گفتند.

[19]- «یوآب» فرمانده لشکر داود.

[20]- نقل از کتاب دوم «اشموئیل» فصل 11 جمله‌های 2 تا 27.

سهو کردن در نماز (و چگونگی سجده‌ی سهو بردن)

باب (20)
سهو کردن در نماز
(و چگونگی سجده‌ی سهو بردن)

باب (20) سهو کردن در نماز (و چگونگی سجده‌ی سهو بردن)


فصل اول

1014 - [1] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسلم: «إِن أحدکُم إِذا قَامَ یُصَلِّی جَاءَهُ الشَّیْطَان فَلبس عَلَیْهِ حَتَّى لایدری کَمْ صَلَّى؟ فَإِذَا وَجَدَ ذَلِکَ أَحَدُکُمْ فَلْیَسْجُدْ سجدین وَهُوَ جَالس»([1]).

1014- (1) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «به راستی هرگاه یکی از شما به نماز می‌ایستد، شیطان به نزدش می‌آید و کار نماز را بر او درهم و برهم و مُشتبه و پوشیده و آمیخته و ناروشن می‌کند. (و به حدّی به انسان نزدیک می‌شود که در میان انسان و قلبش، وسوسه ایجاد می‌نماید و خطاب بدو می‌گوید: «فلان چیز و فلان چیز را به یاد بیاور» که پیش‌تر آن‌ها را به یاد نداشت و نمازگزار را تا جایی مشغول می‌سازد که) نمی‌داند چند رکعت نماز، گزارده است؟

پس هرگاه یکی از شما دچار این آمیختگی و ناروشنی شیطانی شد (و ندانست که چند رکعت نماز: سه یا چهار رکعت، و یا کمتر و بیشتر خوانده است، باید شک را برطرف سازد و آنچه را که بدان یقین دارد، مبنای نماز خویش قرار دهد؛) و بعد از تمام شدن تشهد آخر، دو سجده را (به عنوان سجده‌ی سهو،) در حالی که نشسته است، انجام بدهد».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: «لبّس علیه»: کار را بر او درهم.و برهم و پوشیده و مُشتبه و آمیخته و ناروشن گردانید.

1015 - [2] (صَحِیح)

وَعَن عَطاء بن یسَار وَعَنْ أَبِی سَعِیدٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا شَکَّ أَحَدُکُمْ فِی صَلَاتِهِ فَلَمْ یَدْرِ کَمْ صَلَّى ثَلَاثًا أم أَرْبعا فلیطرح الشَّک ولیبن عَلَى مَا اسْتَیْقَنَ ثُمَّ یَسْجُدْ سَجْدَتَیْنِ قَبْلَ أَنْ یُسَلِّمَ فَإِنْ کَانَ صَلَّى خَمْسًا شَفَعْنَ لَهُ صَلَاتَهُ وَإِنْ کَانَ صَلَّى إِتْمَامًا لِأَرْبَعٍ کَانَتَا تَرْغِیمًا لِلشَّیْطَانِ». رَوَاهُ مُسْلِمٌ

وَرَوَاهُ مَالِکٌ عَنْ عَطَاءٍ مُرْسَلًا. وَفِی رِوَایَتِهِ: «شَفَعَهَا بِهَاتَیْنِ السَّجْدَتَیْنِ»([2]).

1015- (2) عطاء بن یسار/ از ابوسعید خدری س روایت می‌کند که وی گفته است: رسول خدا ج فرمودند: «هرگاه یکی از شما در نمازش دچار شک شد و ندانست چند رکعت - سه یا چهار رکعت - خوانده است؟ باید شک را از خود دور کند و آنچه را که بدان یقین دارد، مبنای نمازش قرار دهد و بر یقین بنا کند و از آنجا، باقی مانده‌ی نماز خویش را بخواند؛ سپس قبل از آن که سلام بدهد، دو سجده انجام بدهد؛ پس اگر پنج رکعت نماز خوانده باشد، با انجام این دو سجده، نمازش زوج می‌شود و اگر نمازش را چهار رکعت تمام گزارده باشد، این دو سجده، سبب خواری و زبونی و ذلّت و رسوایی شیطان خواهد بود».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است؛ و مالک نیز آن را به طور مرسل، از عطاء بن یسار روایت کرده است، با این تفاوت که به جای عبارت «شفعن له صلاته»، عبارت «شفعها بهاتین السجدتین» نقل نموده است].

شرح: تلاش برای اطمینان یافتن و مبنا قرار دادن یقین، بدین صورت است که نمازگزار فکر کند که در نماز، چه سوره‌هایی را خوانده است؛ اگر چنانچه به یادش آمد که دو سوره را خوانده است، می‌داند که دو رکعت گزارده است نه یک رکعت.

و گاهی به یاد می‌آورد که تشهد اول را خوانده است؛ از این رو می‌داند که دو رکعت گزارده است نه یک رکعت؛ یا سه رکعت گزارده است نه دو رکعت.

و گاهی هم به یاد می‌آورد که تنها سوره‌ی فاتحه را در یک رکعت و بعد در یک رکعت دیگر خوانده است؛ بنابراین می‌داند که چهار رکعت نماز گزارده است نه سه رکعت.

و در موارد دیگر نیز به همین گونه است؛ پس هرگاه فرد نمازگزار، برای رسیدن بدانچه نزدیکتر به صواب است، تلاش و کوشش کرد، شک و تردید برطرف می‌شود و در این مورد هیچ فرقی بین امام و مُنفرد (تنهاگزار) نیست.

ولی اگر تلاش کرد اما نتوانست هیچ صورتی را ترجیح دهد، باید یقین را - که همانا حداقل نماز است - مبنا قرار دهد؛ به عنوان مثال: کسی که شک کرد که سه رکعت خوانده است یا دو رکعت؟ حداقل که دو رکعت است را بگیرد و نماز را تکمیل کند.

به هر حال، در این باره که فردی از نمازگزاران، در تعداد رکعات نماز، دچار شک و تردید شود، امام اوزاعی/، شعبی/ و جمعی دیگر از علماء و صاحب‌نظران اسلامی می‌گویند: اعاده‌ی نماز بر آن‌ها واجب است؛ مگر این که بر تعداد رکعات، یقین داشته باشد.

و حسن بصری/ می‌گوید: چه بنا بر حداقل کند و چه بر حداکثر، در هردو صورت بر وی، انجام سجده‌ی سهو، واجب می‌گردد.

امام مالک/، امام شافعی/ و امام احمد بن حنبل/ می‌گویند: بنا کردن بر حداقل واجب است؛ این‌طور که پس از رکعتی که امکان دارد آخرین باشد، بنشیند و سجده‌ی سهو کند.

از دیدگاه امام ابوحنیفه/، این مسأله دارای تفصیل است؛ بدین ترتیب که: اگر نمازگزار برای بار اول، درباره‌ی تعداد رکعت‌های نماز، دچار شک و تردید شد، باید نماز خویش را مجدداً بخواند و آن را اعاده کند. اما اگر شک کردن در رکعت‌های نماز، برایش عادت شده بود، در آن صورت اعاده‌ی نماز بر وی واجب نیست؛ بلکه باید فکر کند و بر تعداد رکعاتی که گمان غالب بر آن داشت، عمل نماید؛ امّا اگر چنانچه به قدری در تعداد رکعت‌های نماز مشکوک بود که چیزی بر گمان وی غالب نگردید، در آن صورت جانب اقل را بگیرد و برای سهو، سجده نماید. و در این صورت، پس از هر رکعتی که آن را آخر نماز خویش گمان می‌کند، باید بنشیند. این طور که اگر در نمازهای چهار رکعتی، دچار شک و تردید شد؛ که آیا در رکعت اول است یا دوم؟ در آن صورت فکر کند و به گمان غالبش عمل نماید؛ و اگر چیزی بر گمان وی غالب نگردید، در آن صورت جانب اقل را بگیرد و آن را رکعت اول به شمار آورد و پس از آن، برای قعده بنشیند؛ زیرا ممکن است این رکعت، رکعت دوم باشد که در آن قعده واجب است.

آن‌گاه برخیزد و رکعت سوم را بخواند و به قعده بنشیند؛ زیرا این رکعت در حکم رکعت دوم است؛ سپس برخیزد و رکعت دیگری را بخواند و به قعده بنشیند؛ زیرا ممکن است رکعت چهارم باشد؛ پس از آن برخیزد و رکعت دیگری را بخواند و در قعده بنشیند؛ زیرا این رکعت، در حکم رکعت چهارم است که در آن، قعده فرض است. و حکم نمازهای سه رکعتی نیز به همین ترتیب است.

و در حقیقت، اختلاف علماء و صاحب‌نظران اسلامی در این زمینه، از اختلاف روایات، نشأت می‌گیرد؛ زیرا در برخی از روایات، حکم به اعاده‌ی نماز داده شده است؛ همانند روایت عبدالله بن عمر س؛ در مصنّف ابن ابی شیبۀ آمده است که: «عن ابن عمر س فی الذی لایدری ثلاثاً صلّی او اربعاً؟ قال: یعید حتّی یحفظ» (مصنّف ج 2 ص 28)؛ «از عبدالله بن عمر س درباره‌ی فردی سؤال شد که نمی‌داند سه رکعت نماز گزارده است یا چهار رکعت؟ او در پاسخ گفت: نمازش را اعاده کند تا دیگر تعداد رکعات نمازش به یادش بماند».

و در حدیث عبدالله بن مسعود س حکم به فکر کردن داده شده است؛ «اذا شک احدکم فی صلاته فلیتحرّ الصواب فلیتم علیه ثمّ یسلّم ثم یسجد سجدتین» (بخاری و مسلم)؛ «هرگاه یکی از شما درباره‌ی تعداد رکعت‌های نماز، دچار شک شد، فکر کند و تعداد درست رکعات را به دست آورد؛ آن‌گاه نمازش را کامل کند؛ سپس در آخر نماز سلام دهد و دو سجده (به عنوان سهو) انجام بدهد».

و در برخی از روایات (همانند روایت مسلم و ترمذی)، حکم بر بنا کردن بر اقل و عمل نمودن به جانب اقل داده شده است.

و در بعضی از دیگر روایات، (همانند روایت ترمذی از ابوهریره) حکم به سجده‌ی سهو داده شده است.

امام مالک، امام شافعی و امام احمد بن حنبل، از احادیث بالا، فقط به حدیث «بنا کردن بر جانب اقل» استدلال کرده‌اند و آن را مد نظر قرار داده‌اند و سجده‌ی سهو را بر آن حمل نموده‌اند.

امام اوزاعی و امام شعبی، احادیثی را که بیانگر اعاده‌ی نماز هستند، اختیار کردند و سایر احادیث را ترک نمودند.

حسن بصری نیز فقط حدیث سجده‌ی سهو را نصب العین و آویزه‌ی گوش خویش قرار داده و بدان استدلال نموده است؛ اما احناف بر همه‌ی این احادیث، عمل کرده‌اند و برای هر کدام از آن‌ها، توجیهی جداگانه بیان نموده‌اند و احادیث موجود را به بهترین وجه با همدیگر تطبیق داده‌اند. این طور که حدیث عبدالله بن عمر س را که در آن حکم به اعاده‌ی نماز داده شده بود، بر فردی حمل کرده‌اند که برای بار اول شک در تعداد رکعت‌های نماز، برای وی پیش آمده است و «تحرّی و فکر کردن در مورد تعداد رکعت‌های نماز» را از حدیث عبدالله بن مسعود س اثبات می‌کنند و بنا کردن بر جانب اقل و سجده‌ی سهو را از سایر احادیث اثبات نموده‌اند.

وجه ترجیح مذهب احناف بر دیگر مذاهب، این است که آن‌ها بر تمامی احادیث موجود در این باره، عمل می‌کنند برخلاف امام مالک، امام شافعی و امام احمد بن حنبل که بر احادیث اعاده‌ی نماز (استیناف) و احادیث «تحرّی» (فکر کردن در مورد تشخیص درست تعداد رکعت‌های نماز) عمل نمی‌کنند.

«ثمّ یسجد سجدتین قبل ان یسلّم»:

علماء و صاحب‌نظران فقهی، از جمله امام ابوحنیفه، امام مالک، امام شافعی و امام احمد بن حنبل، در این موضوع که آیا سجده‌ی سهو، قبل از سلام است یا بعد از آن؟ با همدیگر اختلاف‌نظر دارند.

از دیدگاه احناف، سجده‌ی سهو، بعد از سلام است و نظرگاه شوافع بر آن است که سجده‌ی سهو، قبل از سلام نماز است.

امام مالک بر این باور است که اگر سجده‌ی سهو به خاطر نقصان یا کوتاهی در نماز، بر نمازگزار لازم شده باشد، در آن صورت باید قبل از سلام ادا شود؛ و اگر چنانچه به خاطر زیادتی، بر وی لازم گردیده باشد، بعد از سلام ادا می‌شود؛

و امام احمد بن حنبل، بر آن است که: در هر جایی که از پیامبر ج ثابت شده است که قبل از سلام سجده کرده شود؛ مثل حدیث عبدالله بن بحینه س که در آن به خاطر ترک قعده‌ی اول، قبل از سلام، سجده‌ی سهو انجام گرفته است (ترمذی)؛ و هر کجا که از آن حضرت ج ثابت شده است که بعد از سلام، سجده‌ی سهو کرده‌اند، باید بعد از سلام، سجده‌ی سهو انجام بگیرد؛ مانند داستان سلام دادن آن حضرت ج در قعده‌ی اول در نمازهای چهار رکعتی؛ (حدیث ذوالیدین که ترمذی به روایت آن پرداخته است). و در هر موردی که در آن از پیامبر ج سهو و سجده‌ای ثابت نیست، همانند دیدگاه امام شافعی، باید قبل از سلام، سجده‌ی سهو انجام بگیرد.

دیدگاه امام اسحاق، نیز همانند دیدگاه امام احمد است؛ با این تفاوت که وی در مواردی که از پیامبر ج چیزی در مورد سهو و سجده ثابت نیست، به مذهب امام مالک عمل می‌کند. یعنی اگر سجده‌ی سهو به خاطر نقصان یا کوتاهی در نماز بر نمازگزار واجب شده باشد، باید قبل از سلام ادا شود و اگر به خاطر زیادتی در نماز، بر وی واجب گردیده باشد، باید بعد از سلام ادا گردد.

به هر حال، امام مالک، امام شافعی و امام احمد بن حنبل، بر این باورند که در همه‌ی موارد یا در برخی موارد، سجده‌ی سهو قبل از سلام ادا می‌گردد؛ ولی احناف، در هر صورت، سجده‌ی سهو را بعد از سلام می‌دانند و بدان عمل می‌کنند. ناگفته نماند که محل سجده‌ی سهو قبل از سلام و بعد از آن، هردو از پیامبر گرامی اسلام ج ثابت هستند و اختلاف در بین علماء و صاحب‌نظران فقهی، فقط درباره‌ی روش افضل و بهتر آن است.

استدلال امام مالک، شافعی و احمد، از حدیث عبدالله بن بُحینه (حدیث شماره 1018) و دیگر احادیث است؛ و دلایل احناف (مبنی بر انجام سجده‌ی سهو بعد از سلام،) عبارتند از:

1-  حدیث عبدالله بن مسعود س که در آن آمده است: «فسجد سجدتین بعد ما سلّم»؛ «پس از آن که پیامبر ج سلام داد، دو سجده به عنوان سهو ادا کرد». این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته است: این، حدیثی حسن و صحیح است.

2-  حدیث عبدالله بن مسعود س (به شماره‌ی 1016) که در آن آمده است: «ثم یسلّم یسجد سجدتین»؛ «آن‌گاه پیامبر ج سلام داد و پس از آن، دو سجده به عنوان سهو انجام داد». این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند. و حدیث بعدی همین باب است.

3-  ابوداود و ابن ماجه با اسناد مرفوع از ثوبان س روایت کرده‌اند که پیامبر ج فرمودند: «لکلّ سهو سجدتان بعد ما سلّم»؛ «هر سهوی دو سجده بعد از سلام دارد».

4-  امام نسایی و ابوداود از عبدالله بن جعفر س روایت می‌کنند که گفت: رسول خدا ج فرمودند: «من شک فی صلوته فلیسجد سجدتین بعد ما یسلّم»؛ «هر کس در نماز خویش، دچار سهو شد، بعد از سلام دو سجده به عنوان سجده‌ی سهو، ادا کند».

5-    ترمذی از شعبی روایت می‌کند که گفت: «صلّی بنا الـمغیرة ابن شعبة ونهض فی الرکعتین وسبّح الناس وسبّح لهم؛ فلمّا قضی صلوته سلّم ثم سجد سجدتی السهو وهو جالس ثم حدثهم ان رسول الله ج فعل بهم مثل الذی فعل» ؛ «مغیرة بن شعبة س برای ما نماز گزارد و امامت داد؛ وی در قعده‌ی اول بلند شد؛ از این رو مردم برای این که در قعده بنشیند، تسبیح (سبحان الله) گفتند و او نیز برای آنان تسبیح گفت؛ چون نماز خویش را به پایان رساند، سلام داد؛ آن‌گاه پس از سلام در حالی که نشسته بود، دو سلام داد؛ آن‌گاه به مردم گفت که پیامبر ج نیز همین کار را که وی انجام داده، انجام داده‌اند».

این حدیث به صراحت دلالت بر آن دارد که محل سجده‌ی سهو، بعد از سلام است.

6-  داستان ذوالیدین نیز گویای آن است که رسول خدا ج بعد از سلام، عمل سجده‌ی سهو را انجام داده‌اند؛ آنجا که می‌گوید: «فصلّی اثنتین اخریین ثم سلّم ثم کبّر فسجد» (ترمذی)؛ «پیامبر ج دو رکعت دیگر گزاردند؛ آن‌گاه سلام دادند و پس از سلام، تکبیر گفتند و سجده‌ی سهو را ادا نمودند».

7-  دلایل احناف قولی و فعلی هستند و دلایل دیگر ائمه و پیشوایان، فقط فعلی هستند (که بر جواز حمل می‌شوند)؛ از این رو، دلایل احناف بر دیگر دلایل، ترجیح و تفوّق دارد.

و احناف در جواب حدیث عبدالله بن بُحینه س گفته‌اند که این حدیث، فقط برای ثبوت جواز انجام سجده‌ی سهو قبل از سلام آمده است. البته امکان دارد که منظور حدیث از عبارت «قبل السلام»، سلامی باشد که بعد از سجده‌ی سهو و تشهد مجدّد در آخر نماز است.

به هر حال، در میان علماء و صاحب‌نظران فقهی، در بیان محل انجام سجده‌ی سهو اختلاف‌نظر وجود دارد؛ و شایان ذکر است که این اختلاف فقط در حدّ اَولیٰ و عدم اَولیٰ و بهتر و اَفضل بودن است؛ احناف بر این باوند که انجام سجده‌ی سهو، بعد از سلام نماز، افضل و بهتر است و امام مالک/ بر آن است که محل سجده‌ی سهو، بر حسب این که علّت آن اضافه کردن چیزی در نماز و یا وجود نقصی در آن باشد، فرق می‌کند؛ از این رو، اگر علّت سهو، اضافه کردن چیزی در نماز باشد، انجام سجده‌ی سهو، بعد از سلام است و اگر علّت سهو، وجود نقصی در نماز باشد، انجام سجده، قبل از سلام می‌باشد.

و شوافع و حنبلی‌ها نیز بر این باورند که محل سجده‌ی سهو، بعد از تشهد و قبل از سلام است؛ چه سهو به سبب زیاد کردن در نماز باشد یا به سبب کم کردن از نماز؛ به عنوان مثال: کسی که در تشهد نخست نماز نمی‌نشیند، در حقیقت در نماز خود کم کرده است و کسی که نماز را پنج رکعت می‌گزارد، در نماز خویش زیاد کرده است؛ در هردو صورت از دیدگاه امام شافعی و امام احمد، سجده‌ی سهو قبل از سلام است و در هردو صورت، از نظرگاه احناف، سجده‌ی سهو، بعد از سلام می‌باشد.

به هر حال؛ در مجموعه‌ی احادیث و روایات رسیده به ما، هم احادیثی وجود دارد که محل سجده‌ی سهو را قبل از سلام نماز دانسته و هم احادیثی است که محل سجده را بعد از سلام معرفی نموده و احادیثی نیز وجود دارد که محل سجده‌ی سهو را بیان نکرده‌اند؛ از این رو، چون سجده‌ی قبل از سلام و بعد از آن، هردو از پیامبر خدا ج ثابت است و صحابه و تابعین نیز بر هردو صورت عمل کرده‌اند، بنابراین، در میان ائمه و پیشوایان مجتهد امّت، در این باره فقط اختلاف در ترجیح و افضلیت است و در اثبات و جایز بودن هردو روش، هیچ اختلاف‌نظری وجود ندارد.

و برای هر مسلمان نیز زیبنده و مناسب است که به تمام بزرگان امّت و ائمه و پیشوایان سَلَف، آن طلایه‌داران عرصه‌ی علم و دانش و آن پیشگامانِ پیشتاز عرصه‌ی اخلاص و عمل، آن پیشقراولانِ عرصه‌ی فقاهت و دیانت و حکمت و فرزانگی و زهد و تقوا، گمان نیک داشته باشد و با اخلاص و صداقت و اعتقاد و عمل، احترام و بزرگداشت آنان را داشته باشد و بر این باور و اعتقاد باشد که هریک از آن‌ها، با نیت خالص و با صداقت و اخلاص، آن را اختیار کرده‌اند.

و جان سخن، این که: سجده قبل از سلام و بعد از آن، هردو از پیامبر ج ثابت است و میان صحابه و ائمه و پیشوایان مجتهد، اختلاف در ترجیح و اختیار بر این مبنا به وجود آمده است که برخی از آن‌ها، طبق تحقیق و برداشت و وجدان دینی خود و مطالعه‌ی معمولات پیامبر ج بدین نتیجه رسیده‌اند که اصل در نماز، سجده‌ی سهو قبل از سلام است و به عکس آن، برخی دیگر از آن‌ها، بر حسب تحقیقات و بررسی‌های خود چنین درک کرده‌اند که سجده‌ی سهو بعد از سلام است.

1016 - [3] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ مَسْعُودٍ: أَنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج صَلَّى الظُّهْرَ خَمْسًا فَقِیلَ لَهُ: أَزِیدَ فِی الصَّلَاةِ؟ فَقَالَ: «وَمَا ذَاکَ؟» قَالُوا: صَلَّیْتَ خَمْسًا. فَسَجَدَ سَجْدَتَیْنِ بَعْدَمَا سَلَّمَ. وَفِی رِوَایَةٍ: قَالَ: «إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ أَنْسَى کَمَا تَنْسَوْنَ فَإِذَا نَسِیتُ فَذَکِّرُونِی وَإِذَا شَکَّ أَحَدُکُمْ فِی صَلَاتِهِ فَلْیَتَحَرَّ الصَّوَابَ فَلْیُتِمَّ عَلَیْهِ ثُمَّ لِیُسَلِّمْ ثمَّ یسْجد سَجْدَتَیْنِ»([3]).

1016- (3) عبدالله بن مسعود س گوید: رسول خدا ج نماز ظهر را پنج رکعت گزاردند. بدیشان گفته شد: آیا تغییری در نماز به وجود آمده و چیزی بدان اضافه شده است؟‌آن حضرت ج فرمودند: «چه تغییری»؟! عرض کردند: شما پنج رکعت نماز گزاردید! آن‌گاه رسول خدا ج بعد از آن که سلام نماز را داده بودند، دو سجده را (به عنوان سجده‌ی سهو) به جای آوردند (و بعد از آن، سلام نماز را دادند و نماز را به پایان رساندند).

و در روایتی دیگر، چنین وارد شده است که رسول خدا ج فرمودند:

«من نیز انسانی هستم به سان شما؛ و مانند شما دچار نسیان و فراموشی می‌شوم؛ از این رو، اگر چیزی را فراموش کردم، به من تذکّر دهید و به یادم بیاورید؛ و هرگاه یکی از شما در نمازش، دچار شک شد (و ندانست که چند رکعت نماز - سه یا چهار رکعت و یا کمتر و بیشتر - گزارده است،) باید تلاش کند و آنچه را که به یقین انجام داده است، انتخاب نماید؛ آن‌گاه نمازش را بر اساس آن تمام کند؛ (یعنی اگر شک داشت که سه رکعت نماز یا چهار رکعت خوانده است و یقین دارد که سه رکعت را گزارده است ولی تردیدش در گزاردن رکعت چهارم است، باید سه رکعت را که یقینی است، انتخاب کند و یک رکعت دیگر را بخواند،) و بعد از آن، سلام بدهد و آن‌گاه پس از سلام، دوباره سجده (به عنوان سجده‌ی سهو،)‌به جای آورد».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: «انّما انا بشر مثلکم، أنسی کما تنسون...»: این تعبیر که در حدیث بالا آمده است، اشاره به این دارد که رهبران و مربّیان انسان، باید از نوع خود او باشند؛ با همان صفات و غرائز بشری، تا بتوانند از نظر جنبه‌های عملی، سرمشق‌های شایسته و بایسته‌ای باشند. بدیهی است که اگر از غیر جنس بشر باشند، نه آن‌ها می‌توانند دردها، نیازها، مشکلات، چالش‌ها، دغدغه‌ها، گرفتاری‌ها، نابسامانی‌ها و ناملایمات مختلف زندگی انسان‌ها را درک کنند و نه انسان‌ها می‌توانند از آن‌ها، سرمشق و الهام بگیرند.

در واقع، دلیل همگونی رهبر و پیروان نیز روشن است؛ زیرا از یکسو، مهمترین بخش تبلیغی یک رهبر، بخش تبلیغی عملی او است؛ همان الگو بودن و اسوه شدن؛ این تنها در صورتی ممکن است که دارای همان غرائز و احساسات و همان ساختمان جسمی و روحی باشد و گرنه، پاکی فرشته‌ای که نه شهوت جنسی دارد نه نیاز به مسکن و لباس و غذا و نه سایر غرائز انسان در او موجود است، هیچ نمی‌تواند سرمشقی برای انسان‌ها باشد؛ بلکه مردم می‌گویند: «او از دل ما خبر ندارد و نمی‌داند که چه طوفان‌هایی بر اثر شهوت و غضب در روح ما جریان دارد؛ او تنها برای دل خوشی، سخنی می‌گوید؛ او اگر احساسات ما را داشت، مثل ما بود یا بدتر! از این رو، اعتباری به سخنان او نیست».

از سوی دیگر، رهبر و پیشوا، باید همه‌ی دردها، نیازها و خواسته‌های پیروان خود را به خوبی درک کند تا برای درمان و پاسخگویی به آن، آماده باشد؛ به ویژه به همین دلیل، پیامبران، از میان توده‌های مردم برخاسته‌اند و دوران‌هایی از سخت‌ترین نوع زندگی را در بیشتر اوقات، تحمّل کرده‌اند تا همه‌ی تلخی‌های زندگی را بچشند و حقایق دردناک را لمس کنند و خود را برای درمان آن‌ها، آماده و مهیا سازند.

به راستی، اگر به جای پیامبری از بشر، فرشته‌ای فرو فرستاده می‌شد، به یقین این هدف تأمین نمی‌گشت؛ مردم می‌گفتند: اگر او سخن از زهد و بی‌اعتنایی به دنیا می‌گوید، فرشته است و نیازی ندارد؛ و اگر دعوت به پاکدامنی و عفّت می‌کند، از طوفان غریزه‌ی جنسی خبر ندارد و ده‌ها «اگر» همانند آن.

پس تنها انسانی می‌تواند رهبر انسان‌های دیگر باشد که از نیازها و خواسته‌ها و مشکلات و نابسامانی‌های آن‌ها آگاه باشد.

«انّ رسول الله ج صلّی الظهر خمساً فقیل له: أزید فی الصلوة؟»:

اگر کسی پس از فراغت از رکعت چهارم برای رکعت پنجم برخاست، در آن صورت، این مسأله دارای دو صورت است:

1-  صورت نخست این که: اگر بعد از رکعت چهارم به اندازه‌ی تشهد بنشیند؛ آن‌گاه برای رکعت پنجم بلند شد، در آن صورت به اتفاق علماء و صاحب‌نظران فقهی، نماز وی صحیح است؛ و کسی از دانشوران اسلامی، در این مورد، اختلافی ندارد.

2-  صورت دوم، این که: بعد از رکعت چهارم، بدون این که در رکعت چهارم به قعده بنشیند، برای رکعت پنجم بلند شود؛ درباره‌ی چنین مسأله‌ای، علماء و صاحب‌نظران دینی، با همدیگر اختلاف‌نظر دارند؛ از دیدگاه احناف، در این صورت، فرضیت نماز از بین می‌رود و نماز وی، نفل محسوب می‌گردد؛ از این رو، باید یک رکعت دیگر بخواند تا تعداد رکعات به شش برسد.

و امام مالک، امام شافعی و امام احمد بن حنبل، بر این باورند که در آن صورت، نماز وی صحیح است و باید در پایان نماز، سجده‌ی سهو به جای آورده شود. این بزرگواران، از حدیث بالا استدلال کرده‌اند و گفته‌اند که پیامبر ج نماز عصر را پنج رکعت گزاردند و بر ادای سجده‌ی سهو اکتفا کرده‌اند. ولی احناف در پاسخ می‌گویند: به اجماع علماء و صاحب‌نظران فقهی، قعده‌ی آخر نماز، فرض می‌باشد و در صورت ترک آن، امکان صحّت نماز، باقی نمی‌ماند؛ و در مورد حدیث بالا نیز گفته‌اند:

رسول خدا ج در آن نماز، به اندازه‌ی تشهد نشسته‌اند و آن‌گاه برای رکعت پنجم بلند شده‌اند؛ اما این استنباط به وسیله‌ی حدیث دیگری، زیر سؤال می‌رود؛ زیرا که در حدیثی دیگر، به صراحت بیان شده است که آن حضرت ج بدون این که در قعده‌ی آخر بنشینند، به سوی رکعت پنجم بلند شده‌اند؛ و الفاظ حدیث چنین است: «فنقص فی الرابعة ولم یجلس حتّی صلّی الخامسة» (طبرانی)؛ «آن حضرت ج در رکعت چهارم ننشست تا این که رکعت پنجم را گزاردند».

البته با توجه به الفاظ حدیث، می‌توان گفت که پیامبر ج برای سلام گفتن ننشست، بلکه پس از خواندن تشهد، برای رکعت پنجم بلند شد؛ این تأویل اگر چه بعید به نظر می‌رسد ولی با توجه به فرض بودن قعده‌ی اخیر، چاره‌ای جز پذیرفتن آن نیست.

1017 - [4] (مُتَّفق عَلَیهِ)

وَعَن ابْن سِیرِین عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: صَلَّى بِنَا رَسُولُ الـلّٰهِ ج إِحْدَى صَلَاتَیِ الْعشی - قَالَ ابْن سِیرِین سَمَّاهَا أَبُو هُرَیْرَةَ وَلَکِنْ نَسِیتُ أَنَا قَالَ فَصَلَّى بِنَا رَکْعَتَیْنِ ثُمَّ سَلَّمَ فَقَامَ إِلَى خَشَبَةٍ مَعْرُوضَةٍ فِی الْـمَسْجِدِ فَاتَّکَأَ عَلَیْهَا کَأَنَّهُ غَضْبَانُ وَوَضَعَ یَدَهُ الْیُمْنَى عَلَى الْیُسْرَى وَشَبَّکَ بَیْنَ أَصَابِعِهِ وَوَضَعَ خَدَّهُ الْأَیْمَنَ عَلَى ظَهْرِ کَفه الْیُسْرَى وَخرجت سرعَان مِنْ أَبْوَابِ الْـمَسْجِدِ فَقَالُوا قَصُرَتِ الصَّلَاةُ وَفِی الْقَوْمِ أَبُو بَکْرٍ وَعُمَرُ با فَهَابَاهُ أَنْ یُکَلِّمَاهُ وَفِی الْقَوْمِ رَجُلٌ فِی یَدَیْهِ طُولٌ یُقَالُ لَهُ ذُو الْیَدَیْنِ قَالَ یَا رَسُول الله أنسیت أم قصرت الصَّلَاة قَالَ: «لَمْ أَنْسَ وَلَمْ تُقْصَرْ» فَقَالَ: «أَکَمَا یَقُولُ ذُو الْیَدَیْنِ؟» فَقَالُوا: نَعَمْ. فَتَقَدَّمَ فَصَلَّى مَا تَرَکَ ثُمَّ سَلَّمَ ثُمَّ کَبَّرَ وَسَجَدَ مِثْلَ سُجُودِهِ أَوْ أَطْوَلَ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَکَبَّرَ ثُمَّ کَبَّرَ وَسَجَدَ مِثْلَ سُجُودِهِ أَوْ أَطْوَلَ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَکَبَّرَ فَرُبَّمَا سَأَلُوهُ ثُمَّ سَلَّمَ فَیَقُولُ نُبِّئْتُ أَنَّ عِمْرَانَ بْنَ حُصَیْنٍ قَالَ ثمَّ سلم. وَلَفْظُهُ لِلْبُخَارِیِّ وَفِی أُخْرَى لَهُمَا: فَقَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج بَدَلَ «لَمْ أَنْسَ وَلَمْ تُقْصَرْ»: «کُلُّ ذَلِکَ لَمْ یَکُنْ» فَقَالَ: قَدْ کَانَ بَعْضُ ذَلِکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ([4]).

1017- (4) ابن سیرین/ از ابوهریره س روایت می‌کند که گفت: رسول خدا ج یکی از دو نماز شامگاه (ظهر یا عصر) را برای ما امامت دادند؛ - ابن سیرین/ گوید: ابوهریره س نام آن نماز را بیان کرد، امّا من، فراموش نموده‌ام -

ابوهریره س در ادامه می‌گوید: پیامبر ج نماز را به امامت برای ما خواندند و بعد از دو رکعت، سلام دادند؛ سپس از جای برخاستند و به سوی چوبی رفتند که در قسمت جلوی مسجد قرار داشت و بر آن تکیه کردند، گویا که خشمگین و ناراحت بودند و دست راست خویش را بر دست چپشان نهادند و انگشتانشان را در همدیگر، داخل نمودند و رخسار جانب راست خویش را بر پشت کف دست چپشان گذاشتند. کسانی که عجله و شتاب داشتند، از مسجد بیرون رفتند و گفتند: «نماز، کوتاه شده است». در آن روز، ابوبکر س و عمر س نیز در بین مردم، حضور داشتند و شرم کردند و ترسیدند که در این مورد با رسول خدا ج سخن بگویند؛ و در میان مردم و جماعت نمازگزاران نیز مردی بود که دارای دست‌های دراز بود که بدو «ذوالیدین» (دست دراز) می‌گفتند.

این مرد، خطاب به پیامبر ج گفت: ای فرستاده‌ی خدا! آیا خواندن دو رکعت آخر نماز را فراموش کردید یا نماز کوتاه شده است؟! پیامبر ج فرمودند: «چیزی را فراموش نکرده‌ام و نماز هم کوتاه نشده است»؛ آن‌گاه (رو به مردم کردند و) فرمودند: «آیا چنان است که ذوالیدین می‌گوید؟» مردم، عرض کردند: آری؛ (دو رکعت آخر نماز را فراموش کردید).

آن‌گاه پیامبر ج پیش رفتند و آنچه را ترک نموده بودند (دو رکعت دیگر را) به جای آوردند؛ سپس سلام دادند و بعد از سلام، تکبیر گفتند و سجده‌ای را به جای آوردند که مانند سجده‌ی نماز و یا طولانی‌تر از آن بود. آن‌گاه رسول خدا ج سرشان را از سجده بلند کردند و تکبیر گفتند؛ پس از آن، سجده‌ی دیگری مانند سجده‌ی نماز و یا طولانی‌تر از آن، به جای آوردند؛ سپس سرشان را بلند کردند و تکبیر گفتند.

و بسا کسانی از ابن سیرین/ می‌پرسیدند: آیا آن حضرت ج (بعد از سجده‌ی سهو) سلام دادند؟ (یعنی آیا عبارت «ثم سلّم» در حدیث است)؟ و ابن سیرین/ نیز می‌گفت: خبر داده شده‌ام که عمران بن حصین س گفته است: «ثم سلّم»؛ «سپس آن حضرت ج سلام دادند».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند و لفظ آن، از بخاری است. و در روایتی دیگر که بخاری و مسلم به طور مشترک آن را نقل کرده‌اند، به عوض عبارت «لـم اَنس ولـم تقصر» (چیزی را فراموش نکرده‌ام و نماز هم کوتاه نشده است)، عبارت «کلّ ذلک لـم یکن» (هیچ کدام از فراموشی و کوتاهی در کار نبوده است)؛ «فقال: قد کان بعض ذلک یا رسول الله»! (ذوالیدین گفت: ای رسول خدا! به راستی، برخی از این بوده است: یا فراموش کرده‌اید و یا در نماز کوتاهی نموده‌اید) نقل شده است].

شرح: «العشی»: ‌این واژه، معمولاً به ساعات آخر روز گفته می‌شود؛ همان‌گونه که «اِبکار» به ساعات آغاز روز می‌گویند.

برخی بر این باورند که از ابتدای ظهر تا غروب آفتاب، «عشی» نام دارد و از ابتدای طلوع صبح تا هنگام ظهر، «اِبکار» است.

و راغب اصفهانی در کتاب «مفردات» می‌گوید: «عشی»، ‌از هنگام ظهر است تا صبح فردا؛ و «اِبکار» از طلوع صبح است تا ظهر؛ بنابراین، واژه‌های «عشی» و «ابکار»، مجموع شبانه‌روز را شامل می‌شوند.

ولی در اینجا مراد همان ابتدای ظهر تا غروب آفتاب است که شامل نماز ظهر و عصر می‌شود.

صحبت کردن در نماز:

در حدیث «ذوالیدین» که بخاری و مسلم به روایت آن پرداخته‌اند، مسأله‌ی «سخن گفتن در نماز» مطرح می‌گردد؛ زیرا سخن گفتن رسول خدا ج با ذوالیدین، در اثنای نماز، اتفاق افتاده است و با وجود آن، باز هم پیامبر ج نماز را ادامه داد و بر رکعت‌های گذشته، نماز را بنا کرد.

از دیدگاه امام ابوحنیفه/ سخن گفتن در نماز، به طور مطلق، نماز را فاسد می‌گرداند؛ خواه از روی عمد باشد یا فراموشی؛ بر اثر جهالت و نادانی نسبت به حکم مسأله باشد یا بر اثر خطا؛ برای اصلاح نماز باشد یا خیر.

امام شافعی/ بر این باور است که اگر چنانچه سخن گفتن در نماز، از روی فراموشی باشد؛ یا بر اثر ندانستن حکم مسأله باشد، در آن صورت نماز را فاسد نخواهد کرد؛ البته مشروط بر آن که سخن گفتن وی، طولانی نباشد.

امام اوزاعی/ گوید: اگر چنانچه سخن گفتن در نماز، برای اصلاح نماز باشد، اشکالی نخواهد داشت. و روایتی از امام مالک/ نیز مطابق با این رأی است؛ و در روایتی دیگر، مطابق با دیدگاه امام ابوحنیفه/ است.

و از احمد بن حنبل/ نیز در این مسأله، چهار قول روایت شده است که سه قول از آن‌ها، مطابق با دیدگاه سه امام ابوحنیفه/، امام شافعی/ و امام اوزاعی/ است؛ و دیدگاه چهارم وی این که: اگر شخصی می‌داند که هنوز نماز به پایان نرسیده و با وجود این، سخن می‌گوید، در آن صورت نمازش فاسد می‌شود؛ خواه آن کلام، فرمانی به امام برای پایان دادن به نماز باشد یا خیر! البته اگر فردی از نمازگزاران، یقین داشت که نماز به پایان رسیده و با وجود این، سخن گفت؛ ولی بعداً متوجه شد که نماز به پایان نرسیده است، در آن صورت نمازش فاسد نمی‌گردد.

به هر حال، امام شافعی، امام مالک و امام احمد بن حنبل، به نوعی، قائل به جواز «سخن گفتن در نماز» هستند و به حدیث ذوالیدین استدلال می‌کنند.

امام شافعی/ گوید: سخن گفتن ذوالیدین، به خاطر آن بوده که وی نسبت به حکم مسأله، آگاهی و شناخت نداشته است؛ و سخن گفتن آن حضرت ج نیز از روی نسیان و فراموشی بوده است.

امام مالک/ می‌گوید: این گفتگو بین پیامبر ج و ذوالیدین، برای اصلاح نماز بوده است؛ و امام احمد می‌گوید: این گفتگو بر این اساس بوده که آن‌ها گمان می‌کردند که نماز به پایان رسیده است؛ از این رو آن حضرت ج گمان کردند که نماز به پایان رسیده است؛ بنابراین سخن گفتند؛ و ذوالیدین نیز گمان می‌کرد که نماز تمام شده است؛ زیرا در آن زمان، احتمال داشت که رکعت‌های نماز، کمتر گردند.

اما احناف، حدیث ذوالیدین را با استناد به دلایل ذیل، منسوخ می‌دانند:

خداوند بلندمرتبه می‌فرماید: ﴿...وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِینَ... [البقرة: 238] در اینجا «قنوت» به معنای «سکوت» است؛ و احادیث بی‌شماری بر این امر شاهد هستند که این آیه برای بازداشتن و نهی کردن از «سخن گفتن در نماز» فرو فرستاده شده است؛ از این رو، با توجه به مفهوم آیه، هر نوع سخنی در نماز، منسوخ و ممنوع است.

زید بن ارقم س گوید: «کنّا نتکلّم فی الصلوة؛ یکلّم الرجل صاحبه وهوالی جنبه فی الصلوة حتّی نزلت: ﴿وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِینَ؛ فامرنا بالسکوت ونهینا عن الکلام» (مسلم، بخاری، ابوداود، نسایی، ترمذی و ابن ماجه)؛ «ما در نماز سخن می‌گفتیم و هرکس با دوستش حرف می‌زد تا این آیه نازل شد: ﴿...وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِینَ... و به دنبال آن، به ما دستور داده شد که سکوت کنیم و از سخن گفتن در نماز، نهی شدیم».

حدیث معاویة بن حکم س به شماره‌ی 978 (که پیشتر ترجمه و شرح آن گذشت).

حدیث عبدالله بن مسعود س به شماره‌ی 979 و 989 (که پیشتر ترجمه و شرح آن گذشت).

احناف بر مبنای این دلایل، می‌گویند: دلایل بالا، جواز هر نوع سخن گفتن در نماز را منسوخ کرده‌اند و حدیث ذوالیدین نیز به وسیله‌ی این دلایل منسوخ شده است.

شافعی‌ها می‌گویند: داستان ذوالیدین، پس از منسوخ شدن سخن در نماز، به وقوع پیوسته است و به وسیله‌ی احادیث بالا، منسوخ نشده است؛ به دلیل این که وقتی عبدالله بن مسعود س از حبشه برگشت، سخن گفتن در نماز ممنوع شده بود؛ و عبدالله بن مسعود س نیز از حبشه به مکه آمد و این واقعه، بیانگر آن است که منسوخ شدن «کلام در نماز» در مکه صورت گرفته است، در حالی که داستان ذوالیدین در مدینه‌ی منوره به وقوع پیوسته است؛ بنابراین، با احادیث بالا، منسوخ نشده است.

حنفی‌ها در پاسخ می‌گویند: این ادعا - که نسخ کلام در نماز، قبل از هجرت بوده است - صحیح نیست؛ و در واقع، نسخ بعد از هجرت و قبل از وقوع جنگ بدر صورت گرفته است.

و در مورد هجرت عبدالله بن مسعود س باید گفت که وی دوبار به حبشه هجرت نمود و از آنجا برگشت؛ چون برای بار اول به حبشه هجرت نمود، پس از مدتی شایعه‌ی مسلمان شدن قریش را باور کرد و در رمضان سال پنجم بعثت به مکه بازگشت و چون دید که این خبر دروغ بوده است، دوباره همراه با تنی چند از دیگر مسلمانان به حبشه رفت و در سال دوم هجری، قبل از جنگ بدر، از حبشه به مدینه‌ی منوره بازگشت. و دسته‌ای از علماء و محدثان شافعی مذهب نیز مانند حافظ ابن حجر، حافظ ابن اثیر و دیگران بر این باورند که برگشت عبدالله بن مسعود س از حبشه، به سال دوم هجری بوده است.

از این رو، نسخ کلام در نماز، در مدینه‌ی منوره در سال دوم هجری، پیش از واقعه‌ی بدر صورت گرفته است که حدیث معاویة بن حکم س (حدیث شماره‌ی 978) نیز آن را تأیید می‌کند؛ زیرا معاویة بن حکم س از اصحاب انصار بود و بعد از هجرت، به اسلام گروید؛ از این رو، این واقعه، بعد از هجرت به وقوع پیوسته است؛ و علاوه از آن، همه‌ی علماء و صاحب‌نظران اسلامی، اتفاق‌نظر دارند که آیه‌ی ﴿...وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِینَ... [البقرة: 238] در مدینه نازل شده است.

شوافع می‌گویند: اگر ما بپذیریم که نسخ «سخن گفتن در نماز»، در مدینه‌ی منوره و قبل از غزوه‌ی بدر صورت گرفته است، باز هم واقعه ذوالیدین به وسیله‌ی آن، منسوخ نمی‌گردد؛ به دلیل این که، یکی از راویان حدیث، ابوهریره س است که حدیث وی، با تعابیر «صلّی لنا رسول الله ج» (مسلم)، «صلّی بنا رسول الله ج»(نسایی) و «بینا انا اصلّی مع رسول الله ج»(مسلم) وارد شده است که بیانگر آن است که ابوهریره س در زمان واقعه‌ی ذوالیدین، حضور داشته است، در حالی که ابوهریره س در سال هفتم هجری، اسلام آورده است. بنابراین واقعه‌ی ذوالیدین، مربوط به سال هفتم به بعد است و احادیث نسخ «سخن گفتن در نماز»، مربوط به سال دوم هجری هستند؛ از این رو، نمی‌توانند ناسخ این حدیث قرار گیرند.

در جواب شوافع چنین گفته شده است که: واقعه‌ی ذوالیدین، قبل از سال دوم هجری بوده است؛ زیرا ذوالیدین س از اصحاب بدر بوده و در غزوه‌ی بدر شهید شده است؛ بنابراین، این واقعه بدون کوچکترین تردیدی، مربوط به دوران قبل از واقعه‌ی بدر بوده است و غزوه‌ی بدر نیز در سال دوم هجری، به وقوع پیوسته است.

اکنون فقط یک انتقاد باقی مانده است؛ و آن این که، ابوهریره س در بیان واقعه‌ی ذوالیدین، صیغه‌ی متکلّم («صلّی بنا» یا «صلّی لنا») به کار برده است؛ در حالی که ابوهریره س سال‌ها بعد از شهادت ذوالیدین س مسلمان شده است!

امام طحاوی/ در جواب به این انتقاد می‌گوید: مراد از «صلّی بنا»، «صلّی بالمسلمین» است؛ و در احادیث و روایات، نمونه‌های زیادی داریم که راوی حدیث، واقعه‌ای را با صیغه‌ی جمع متکلم بیان می‌کند در حالی که خودش در آن زمان، به هیچ وجه، حضور نداشته است و مرادش از صیغه‌ی متکلم، جماعت مسلمانان است؛ و به عنوان نمونه به چند مورد از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

نزال بن سبرة گوید: «قال لنا رسول الله: انا وایاکم کنا ندعی بنی عبد مناف»؛ و این در حالی است که نزال، به هیچ وجه پیامبر ج را زیارت نکرده است؛ از این رو، مراد از قول وی که گفته است: «قال لنا» این است که «قال لقومنا».

طاوس/ گوید: «قدم علینا معاذ بن جبل فلم یأخذ من الخضروات شیئاً»؛ این در حالی است که در سالی که معاذ به یمن رفت، هنوز، طاوس متولد نشده بود؛ از این رو مراد از «قدم علینا»، به یقین «قدم علی قومنا» است.

حسن بصری/ گوید: «خطبنا عتبۀ بن غزوان (بالبصرۀ)»؛ و هنگامی که عتبۀ بن غزوان به بصره آمد، حسن بصری/ در بصره نبوده است؛ بنابراین، مراد از «خطبنا»، «خطب اهل البصرۀ» است.

درباره‌ی اخراج یهود مدینه، ابوهریره س می‌گوید: «بینا نحن فی الـمسجد اذ خرج الینا رسول الله ج فقال: انطلقوا الی یهود» (ابوداود)؛ و این در حالی است که ابوهریره س سال‌ها بعد از اخراج یهود بنوقریظه از مدینه، اسلام آورده است.

و علاوه بر شواهد مذکور، مثال‌های زیاد دیگری نیز وجود دارد که در آن‌ها صحابه، از صیغه‌ی متکلم استفاده کرده‌اند، اما خود متکلم در زمان واقعه، اصلاً حضور نداشته است؛ و داستان ذوالیدین نیز که ابوهریره س آن را ذکر کرده است، از این نمونه‌ها است.

اکنون فقط حلّ یک حدیث باقی مانده است که در آن، عبارت «بینا أنا اُصلّی مع رسول الله ج» (مسلم) وجود دارد و به ابوهریره س نسبت داده شده است.

علامه انور شاه کشمیری/؛ می‌گوید: از میان شاگردان ابوهریره س، تنها کسی که این حدیث را با صیغه‌ی واحد متکلم روایت کرده است، «شیبان» است؛ و این، تفرّد او است و چنین به نظر می‌رسد که اصل روایت، «صلّی بنا» بوده است و راوی، با دخل و تصرّف در الفاظ حدیث، معنای حدیث را روایت کرده است. نمونه‌های دیگری از «روایت به معنی» مانند حدیث فوق، در کتاب‌های حدیث به کثرت وجود دارد؛ در مستدرک حاکم با سند صحیح از ابوهریره س روایت شده است که گفت: «دخلتُ علی رقیة بنت النبیّ ج» (مستدرک حاکم ج 4 ص 48)؛ و این در حالی است که رقیة لپنج سال قبل از اسلام آوردن ابوهریرة س وفات کرده است؛ و رفتن ابوهریره س به نزد او، اصلاً امکان‌پذیر نبوده است؛ و تنها توجیه ممکن در حدیث، این است که بگوییم: اصل حدیث، لفظ «دخلنا» بوده است که مراد از آن، «دخل المسلمون» است. راوی، در آن دخل و تصرف کرده و گفته است: «دخلتُ».

و علاوه بر این، مثال‌های زیاد دیگری نیز وجود دارد که در آن روایت به معنی صورت گرفته است.

بنابراین، تنها به خاطر یک صیغه‌ی متکلم، نمی‌توان آن دلایل قطعی را که این ماجرا را به سال دوم هجرت نسبت می‌دهند، رد نمود.

«اضطراب در حدیث ذوالیدین»:

در حدیث ذوالیدین، چند اضطراب وجود دارد:

1-  اضطراب در متن حدیث: برخی از روایات، واقعه‌ی ذوالیدین را به نماز ظهر نسبت داده‌اند؛ مانند روایت مسلم که ابوهریره س گوید: «انّ رسول الله س صلّی بنا رکعتین من صلوة الظهر ثم سلّم».

و برخی از روایات، آن را به نماز عصر نسبت داده‌اند؛ مانند روایت دیگری از مسلم که ابوهریره س گوید: «صلّی لنا رسول الله ج صلوة العصر فسلّم الرکعتین».

و در برخی دیگر از روایات، عبارت «احدی صلاتی العشی» آمده است؛ مانند حدیث شماره‌ی 1017 که بخاری و مسلم به نقل آن پرداخته‌اند.

و در روایتی دیگر آمده است که ابوهریره س گفته است: «من در تعیین نماز دچار فراموشی شده‌ام»؛ البته این قول، از ابن سیرین روایت شده است؛ چنان که در حدیث شماره‌ی 1017 ابن سیرین می‌گوید: ابوهریره س نماز را برایم مشخص کرد، اما من آن را فراموش کردم. (بخاری)

2-  اضظراب دوم حدیث، این است که آن حضرت ج بعد از کدام رکعت سلام داده‌اند؟

بر مبنای روایت ابوهریره س، بر سر دو رکعت سلام دادند (همانند روایت شماره 1017)؛ ولی در روایت عمران بن حصین س آمده است که پیامبر ج پس از رکعت سوم سلام داده‌اند؛ (صحیح مسلم).

3-  اضطراب سوم حدیث، این است که پیامبر ج پس از این که به اشتباه سلام دادند، به کجا رفتند؟ در روایت ابوهریره س چنین آمده است: «ثم قام الى خشبة فی مقدّم الـمسجد فوضع یده علیها» (صحیح بخاری)؛ و از این حدیث دانسته می‌شود که پیامبر ج تا جای «خشبه‌ی معروضۀ» (همان اسطوانه‌ی حنانۀ) رفته‌اند و پس از گفتگو با مردم، دوباره برگشته‌اند. ولی از حدیث عمران بن حصین س مشخص می‌شود که آن حضرت ج در حجره‌ی خویش داخل شده بودند. (مسلم).

4-  اضطراب چهارم این است که پیامبر ج بعد از پایان نماز، سجده‌ی سهو به جای آورده‌اند یا خیر؟

در برخی از روایات بیان شده است که پیامبر ج بعد از پایان نماز، سجده‌ی سهو کرده‌اند؛ (مانند روایت بخاری و مسلم)؛ و در برخی از روایات، عدم سجده‌ی سهو ذکر شده است؛ (مانند روایت ابوداود).

و اضطراب‌های موجود در حدیث ذوالیدین، به اندازه‌ای زیاد و شدید هستند که برخی از محدثان، این حدیث را از زمره‌ی احادیث مضطربی به شمار آورده‌اند که اصلاً تطبیق در میان آن‌ها، ممکن نمی‌باشد.

به هر حال، حدیث ذوالیدین، با این همه اضطراب‌هایی که دارد، نمی‌تواند در مقابل آیه‌ی ﴿...وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِینَ... [البقرة: 238] و احادیث صحیح و صریح (مبنی بر نسخ سخن گفتن در نماز) ایستادگی کند.

و نکته‌ی قابل توجه، این که: هیچ یک از ائمه و پیشوایان، بر همه‌ی اجزای حدیث ذوالیدین عمل نمی‌کنند؛ تا جایی که دیدگاه امام شافعی/ نیز با این حدیث ثابت نمی‌شود؛ زیرا از نظرگاه وی، سخن گفتن در نماز، در صورتی جایز است که از روی فراموشی باشد و یا نسبت به مسأله‌ی سخن گفتن در نماز، آگاهی و شناختی نداشته باشد؛ در حالی که در واقعه‌ی ذوالیدین، نمی‌توان گفت که پیامبر ج، ذوالیدین س و دیگر صحابه، از روی نسیان و فراموشی، گفتگو کرده باشند.

و علاوه بر آن، همین که پیامبر ج تا اسطوانه‌ی حنّانۀ (خشبۀ معروضۀ) یا داخل حجره رفتند و پس از آن برگشتند و افراد عجول و پیشگام (سرعان الناس) نیز از مسجد خارج شدند، بیانگر آن است که انحراف از قبله و عمل کثیر هردو در این واقعه، صورت گرفته است؛ و بر مبنای قول مختار شوافع، عمل کثیر، فاسد کننده‌ی نماز خواهد بود.

و زمانی که به بیشتر اجزای حدیث ذوالیدین، عمل نشود، چگونه می‌توان فقط به بخشی از حدیث که مربوط به «سخن گفتن در نماز» است، استناد نمود؟

به هر حال، حدیث ذوالیدین، یک واقعه‌ی جزئی را تشریح می‌کند که به احتمال قوی، منسوخ شده است؛ و علاوه بر آن، اضطراب و تعارض‌های مختلفی در این حدیث وجود دارد و اکثر اجزای آن نیز مورد عمل قرار نمی‌گیرد؛ از این رو نمی‌توان این واقعه را به عنوان منبع مستقل فقهی مطرح نمود؛ و از اینجاست که احناف در این مسأله، با کنار گذاشتن این واقعه‌ی جزئی، به آیه‌ی قرآن و احادیثی - که در ضمن قولی بودن، دارای احکام کلّی هستند - عمل می‌کنند.

«ذوالیدین» یا «ذوالشمالین»؟:

در این که آیا «ذوالیدین» و «ذوالشمالین» لقب یک فرد هستند یا لقب دو شخصیت جداگانه می‌باشند، در میان علماء و صاحب‌نظران اسلامی، اختلاف وجود دارد.

امام شافعی/ در کتاب «الام» چنین می‌نویسد: «در حقیقت، این دو لقب، لقب دو شخصیت جداگانه هستند؛ ذوالیدین لقب «خرباق بن عمرو» است که از قبیله‌ی «بنی سلیم» می‌باشد؛ و ذوالشمالین، لقب «عبید بن عمرو» است که از قبیله‌ی «بنی خزاعۀ» می‌باشد؛ و حدیث بالا نیز از آنِ «ذوالیدین» می‌باشد؛ و فردی که در غزوه‌ی بدر شهید شد، «ذوالشمالین» است.

برخی از علماء و دانشوران مذهب شافعی، در تأیید دیدگاه امام شافعی/، از برخی از محدثان و مؤرخان، به عنوان موافقان این نظریه، نام برده‌اند؛ ولی واقعیت این است که «ذوالیدین» و «ذوالشمالین»، دو لقب برای یک نفر هستند.

اسم این صحابه، «عبید بن عمرو» است که لقبش در جاهلیت، «خرباق» بوده است؛ و بعد از اسلام، به هردو لقب (هم ذوالیدین و هم ذوالشمالین) مشهور گردیده است؛ و از آنجایی که «بنو سلیم» تیره‌ای از «بنو خزاعۀ» است، وی به هردو طایفه نسبت داده شده است؛ و چون دست‌هایش دراز بود، در ابتدای اسلام آوردن، به «ذوالشمالین» مشهور شد که پیامبر ج آن را به «ذوالیدین» تغییر دادند.

در سنن نسایی از ابوهریره س حدیثی روایت شده است که در آن، هردو لقب آمده‌اند؛ و ضمن این که، در آن حدیث، به نام «ابن عمرو» از او یاد شده است؛ متن حدیث، چنین است: «صلّی رسول الله ج الظهر او العصر فسلّم فی الرکعتین وانصرف؛ فقال له ذوالشمالین بن عمرو: أنقصت الصلوة ام نسیتَ؟ فقال النبیّ ج: «ما یقول ذوالیدین؟» فقالوا: صدق یا نبیّ الله! فاتمّ بهم الرکعتین الّتی نقص». (سنن نسایی ج 1 ص 183).

و در روایتی دیگر چنین آمده است: «انّ رسول الله ج صلّی یوماً فسلّم فی الرکعتین ثم انصرف فادرکه ذوالشمالین» (سنن نسایی ج 1 ص 182). و در آخر این حدیث، پیامبر ج فرمودند: «أصدق ذوالیدین»؟

و در مصنف ابن ابی شیبۀ چنین وارد شده است: «أکذلک یا ذالیدین وکان یسمّی ذوالشمالین» (مصنف ابن ابی شیبۀ ج 2 ص 215)

در این احادیث، به صراحت ذکر شده است که «ذوالیدین» و «ذوالشمالین»، دو لقب برای یک نفر بوده است که در غزوه‌ی بدر به مقام شهادت نایل آمده است و ابوهریره س نیز سال‌ها پس از شهادت وی، اسلام آورده است.

1018 - [5] (مُتَّفق عَلَیهِ)

وَعَن عبد لله بن بُحَیْنَة: أَنَّ النَّبِیَّ ج صَلَّى بِهِمُ الظُّهْرَ فَقَامَ فِی الرَّکْعَتَیْنِ الْأُولَیَیْنِ لَمْ یَجْلِسْ فَقَامَ النَّاسُ مَعَهُ حَتَّى إِذَا قَضَى الصَّلَاةَ وَانْتَظَرَ النَّاسُ تَسْلِیمَهُ کَبَّرَ وَهُوَ جَالِسٌ فَسَجَدَ سَجْدَتَیْنِ قَبْلَ أَنْ یُسَلِّمَ ثُمَّ سَلَّمَ([5]).

1018- (5) عبدالله بن بُحینه س گوید: رسول خدا ج نماز ظهر را به امامت، برای ما گزاردند و در دو رکعت اول نماز (که می‌بایست برای تشهد بنشینند،) ننشستند و بلند شدند؛ مردم نیز به تبعیت از آن حضرت ج به پا خاستند و بلند شدند؛ چون پیامبر ج نمازشان را به پایان رساندند و منتظر سلام ایشان بودیم، قبل از آن که سلام بدهند، تکبیر (الله اکبر) گفتند و در حالی که نشسته بودند، دو سجده (به عنوان سجده‌ی سهو) به جای آوردند و بعداً سلام دادند.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: از این حدیث، سه مسأله دانسته شد:

اگر تشهد اول در نماز خوانده نشد، با سجده‌ی سهو جبران می‌شود.

برای رفتن به سجده‌ی سهو، باید تکبیر گفت.

سجده‌ی سهو قبل از سلام است.

به هر حال، از دیدگاه احناف، هرگاه فرد نمازگزار، در اثنای نماز دچار سهو و اشتباه شود؛ این‌طور که چیزی را از جنس نماز، در آن اضافه کند؛ مثل این که: دوبار رکوع کند، یا یک رکعت را به رکعت‌های نماز اضافه نماید؛ یا واجبی از واجبات نماز را ترک کند - همانند این که قرائت سوره‌ی فاتحه، یا قرائت سوره‌ی پس از آن، یا قعده‌ی اول، یا تشهّد یکی از دو قعده‌ی اول یا دوّم را ترک نماید، یا خواندن قنوت در نماز وتر یا تکبیرهای زائد عید فطر و قربان را ترک کند؛ یا در نمازهایی که باید قرائت با صدای بلند خوانده شود، با صدای آهسته بخواند و در نمازهایی که باید قرائت با صدای آهسته خوانده شود، با صدای بلند بخواند - ؛ در این صورت‌ها، فرد نمازگزار چون در قعده‌ی آخر نماز، از تشهّد فارغ گردید، از جانب راست خویش یک سلام بدهد؛ سپس تکبیر گفته و دو سجده مانند سجده‌ی نماز به جای آورد؛ آن‌گاه بنشیند و دوباره تشهّد بخواند؛ و پس از آن، درودها را خوانده و در حق خویش دعا نماید و آن‌گاه برای خارج شدن از نماز، سلام بدهد.


فصل دوم

1019 - [6] (ضَعِیف)

عَنْ عِمْرَانَ بْنِ حُصَیْنٍ: أَنَّ النَّبِیَّ ج صَلَّى بهم فَسَهَا فَسجدَ سَجْدَتَیْنِ ثُمَّ تَشَهَّدَ ثُمَّ سَلَّمَ. رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَقَالَ: هَذَا حَدِیثٌ حَسَنٌ غَرِیبٌ([6]).

1019- (6) عمران بن حصین س گوید: رسول خدا ج نماز را به امامت، برای مردم گزاردند و در نماز سهو نمودند؛ از این رو، (بعد از تمام شدن تشهّد آخر)، دو سجده را (به عنوان سجده‌ی سهو) به جای آوردند و پس از آن، (دوباره) تشهد خواندند و آن‌گاه سلام دادند.

[این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته است: این، حدیثی حسن و غریب است].

شرح: جمهور علماء و صاحب‌نظران فقهی، با استناد به این حدیث، بر این باورند که پس از سجده‌ی سهو، هم باید تشهد خوانده شود و هم باید سلام داده شود.

و برخی از صحابه، محمد بن سیرین، ابن ابی لیلی و دیگران برآنند که پس از انجام سجده‌ی سهو، نیازی به خواندن مجدّد تشهد نیست؛ بلکه فرد نمازگزار باید فوراً سلام بدهد و نماز خویش را با سلام به پایان برساند.

انس بن مالک س، حسن بصری، عطاء بن ابی رباح، طاوس و برخی دیگر از علماء و اندیشمندان اسلامی بر این باورند که بعد از انجام سجده‌ی سهو، خواندن تشهد و دادن سلام، لازم نیست؛ بلکه پس از ادای سجده‌ی سهو، نماز به خودی خود، به پایان می‌رسد.

و حدیث عمران بن حصین س، تمامی نظریه‌ها و فرضیه‌های بالا را رد می‌کند؛ از این رو جمهور علماء و صاحب‌نظران فقهی، آن را اختیار کرده‌اند و بدان عمل می‌کنند.

و از حدیث عمران بن حصین س چند مسأله، دانسته می‌شود:

پیامبر ج در نماز، دو سلام می‌گفتند؛ یکی، سلام نماز و دیگری، بعد از سجده‌ی سهو.

پیامبر ج بعد از ادای سجده‌ی سهو، تشهد می‌خواندند؛ زیرا که در این روایت آمده است که پیامبر ج سلام نماز را می‌گفتند و بعد از سلام، دو سجده (به عنوان سجده‌ی سهو) به جای آوردند و پس از آن، تشهّد می‌خواندند؛ آن‌گاه سلام می‌دادند.

1020 - [7] (صَحِیح)

وَعَنِ الْـمُغِیرَةِ بْنِ شُعْبَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا قَامَ الْإِمَامُ فِی الرَّکْعَتَیْنِ فَإِنْ ذَکَرَ قَبْلَ أَنْ یَسْتَوِی قَائِما فلیجلس وَإِنِ اسْتَوَى قَائِمًا فَلَا یَجْلِسْ وَلْیَسْجُدْ سَجْدَتَیِ السَّهْو». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَابْنُ مَاجَهْ([7]).

1020- (7) مغیرة بن شعبة س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هرگاه امام (یا مُنفرد = تنهاگزار)، تشهّد اول نماز را ترک کرد و در سر دو رکعتی، بلند شد و برای تشهّد اول ننشست، اگر چنانچه نشستن برای تشهّد را قبل از آن که به طور کامل بلند شود، به یاد آورد، باید بنشیند و اگر به طور کامل بلند شده بود، ننشیند و (بعد از تمام شدن تشهّد آخر،) دو سجده را به عنوان سجده‌ی سهو، به جای بیاورد».

[این حدیث را ابوداود و ابن ماجه روایت کرده‌اند].

شرح:

علماء و صاحب‌نظران فقهی، بر اساس این حدیث گفته‌اند: هرگاه امام یا مُنفرد (تنهاگزار)، تشهد اول نماز را ترک کرد و در سر دو رکعتی بلند شد و برای تشهد اول ننشست، در آن صورت، اگر به طور کامل بلند نشده بود و به حالت نشستن نزدیکتر بود، بنشیند و بر او سجده‌ی سهوی نیز لازم نیست.

و اگر چنانچه به حالت ایستاده نزدیکتر باشد و یا به طور کامل بلند شده بود، در آن صورت ننشیند و بعد از تمام شدن تشهّد آخر نماز، دو سجده را به عنوان سجده‌ی سهو، به جای بیاورد.

و هرگاه کسی که قعده‌ی اول از نمازهای چهار رکعتی یا سه رکعتی را به سهو ترک نمود، در آن صورت به حالت خویش نگاه کند؛ این‌طور که اگر در حالتی قرار داشت که به طور کامل برابر ایستاده نشده است و به قعده نزدیک‌تر است، در آن صورت به سوی قعده برگردد و بنشیند و تشهّد بخواند و باقی‌مانده‌ی نماز خویش را به پایان برساند و سجده‌ی سهوی نیز بر وی لازم نیست.

ولی اگر چنانچه به ایستادن و قیام نزدیک‌تر بود، در این صورت به سوی قعده برنگردد و به نمازش ادامه دهد و پس از تشهّد آخر نماز، سجده‌ی سهو انجام دهد و برای خارج شدن از نماز، سلام بدهد.

و اگر چنانچه کسی در قعده‌ی اخیر نمازهای چهار رکعتی، دچار سهو و فراموشی شد و قعده‌ی اخیر را ترک نمود و برای رکعت پنجم برخاست؛ در این صورت تا زمانی که برای رکعت پنجم سجده نکرده است، می‌تواند رکعت پنجم را ترک کند و به سوی قعده برگردد و برای سهو، سجده کند.

و هرگا نمازگزاری، قعده‌ی اخیر را فراموش کند و به رکعت پنجم بایستد و برای رکعت پنجم سجده نیز بکند، در آن صورت نماز فرضش باطل می‌گردد و فرض وی به نفل تبدیل می‌گردد؛ زیرا وی رکنی از ارکان و فرائض نماز [قعده‌ی اخیر] را ترک کرده است و بر او لازم است تا رکعت ششمی را به آن ضمیمه کند و فرضش را اعاده نماید.

و اگر نمازگزاری، در قعده‌ی اخیر نماز چهار رکعتی نشست و تشهد خواند؛ سپس به گمان این که، این قعده‌ی اول است، به پا خاست و پس از آن به یادش آمد که وی در قعده‌ی اخیر نماز است، در این صورت تا آن‌گاه که برای رکعت پنجم سجده نکرده است، به سوی قعده برگردد و برای سهو خویش سجده کند؛ و نمازش صحیح است.

و اگر چنانچه در قعده‌ی اخیر نماز چهار رکعتی نشست و تشهّد خواند؛ سپس به گمان این که، این قعده‌ی اول است، به سوی رکعت پنجم برخاست و برای رکعت پنجم نیز سجده کرد، در آن صورت، رکعت دیگری را بدان ضمیمه و پیوست کند و برای سهو، سجده نماید؛ و چهار رکعت از این شش رکعت، از نماز فرض به شمار می‌آید و دو رکعت دیگر آن، نماز نفل می‌باشد.

و حکم نمازهای دو رکعتی و سه رکعتی نیز - در سهو شدن قعده‌ی اخیر آن‌ها - به سان حکم نمازهای چهار رکعتی است.


فصل سوم

1021 - [8] (صَحِیح)

عَنْ عِمْرَانَ بْنِ حُصَیْنٍ: أَنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج صَلَّى الْعَصْرَ وَسَلَّمَ فِی ثَلَاثِ رَکَعَاتٍ ثُمَّ دَخَلَ مَنْزِلَهُ فَقَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ یُقَالُ لَهُ الْـخِرْبَاقُ وَکَانَ فِی یَدَیْهِ طُولٌ فَقَالَ: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ فَذَکَرَ لَهُ صَنِیعه فَخرج غَضْبَانَ یَجُرُّ رِدَاءَهُ حَتَّى انْتَهَى إِلَى النَّاسِ فَقَالَ: «أَصَدَقَ هَذَا؟». قَالُوا: نَعَمْ. فَصَلَّى رَکْعَةً ثُمَّ سَلَّمَ ثُمَّ سَجَدَ سَجْدَتَیْنِ ثُمَّ سَلَّمَ. رَوَاهُ مُسلم([8]).

1021(8) عمران بن حصین س گوید: رسول خدا ج نماز عصر را گزاردند و در رکعت سوّم، سلام دادند؛ آن‌گاه وارد خانه‌ی خویش شدند؛ مردی به نام «خرباق» که دست‌هایی دراز و بلند و کشیده داشت، از جای برخاست و به نزد پیامبر ج رفت و جریان را برایشان تعریف کرد.

آن حضرت ج با ناراحتی و در حالی که عبایشان به زمین کشیده می‌شد، (از خانه) خارج شدند تا به مردم رسیدند؛ آن‌گاه فرمودند: «آیا این مرد (خرباق)، راست می‌گوید؟»مردم عرض کردند: آری؛ راست می‌گوید.

سپس رسول خدا ج یک رکعت نماز گزاردند و سلام دادند؛ آن‌گاه دو سجده (به عنوان سجده‌ی سهو،) به جای آوردند و پس از آن سلام دادند.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

1022 - [9] (حسن)

وَعَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ ج یَقُول: «مَنْ صَلَّى صَلَاةً یَشُکُّ فِی النُّقْصَانِ فَلْیُصَلِّ حَتَّى یشک فِی الزِّیَادَة». رَوَاهُ أَحْمد([9]).

1022- (9) عبدالرحمن بن عوف س گوید: از رسول خدا ج شنیدم که می‌فرمودند: «هر کس نمازی را گزارد و در ناقص بودنش، شک و تردید داشت؛ (به عنوان مثال: اگر کسی در نماز چهار رکعتی، شک داشت که سه رکعت نماز را خوانده است یا چهار رکعت؛ در این صورت فرد نمازگزار،) باید نماز خویش را بخواند تا در زیادت، دچار شک شود؛ (یعنی فرد نمازگزار، باید شک را برطرف سازد و آنچه را که بدان یقین دارد، مبنای نماز قرار دهد و یقین را - که همانا جانب اقل نماز است - مبنا قرار دهد؛ و در این صورت که سه رکعت را گزارده است ولی تردیدش در رکعت چهارم است، باید سه رکعت را که یقینی است، انتخاب کند و یک رکعت دیگر را بخواند؛ آن‌گاه سلام بدهد و پس از آن، دوبار سجده به عنوان سجده‌ی سهو به جای بیاورد)».

[این حدیث را احمد بن حنبل روایت کرده است].




[1]- بخاری 3/104 ح 1232؛ مسلم 1/398 (82-389)؛ ابوداود 1/623 ح 1030؛ ترمذی 2/243 ح 396؛ نسایی 3/30 ح 1252؛ موطأ مالک 1/100 ح 1، «کتاب السهو» و مسند احمد 2/241.

[2]- مسلم 1/400 ح (88-571)؛ موطأ مالک 1/95 ح 62؛ «کتاب الصلوة».

[3]- بخاری 1/503 ح 401؛ مسلم 1/401 ح (92-572)؛ ابوداود 1/62 ح 1022؛ نسایی 3/31 ح 1254؛ ابن ماجه 1/380 ح 1203؛ و مسند احمد 1/379.

[4]- بخاری 1/565 ح 482؛ مسلم 1/403 ح (97-573)؛ و نسایی 3/20 ح 1224.

[5]- بخاری 3/92 ح 1224؛ مسلم 1/399 ح (85-57)؛ ابوداود 1/625 ح 1034؛ ترمذی 2/235 ح 391؛ نسایی 3/19 ح 1222 و دارمی 1/421 ح 1499.

[6]- ترمذی 2/240 ح 395.

[7]- ابوداود 1/629 ح 1036؛ و ابن ماجه 1/381 ح 395.

[8]- مسلم 1/204 ح (101- 574)؛ و ابن ماجه 1/384 ح 1215.

[9]- مسند احمد 1/195.

کارهایی که انجام آن‌ها در نماز، جایز نیست (مانند محرّمات، مکروهات و مُفسدات) و مواردی که انجامشان در نماز، مباح است.


فصل اول

978 - [1] (صَحِیح)

عَن مُعَاوِیَة ابْن الْـحَکَمِ قَالَ: بَیْنَا أَنَا أُصَلِّی مَعَ رَسُولِ الـلّٰهِ ج إِذْ عَطَسَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ فَقُلْتُ: یَرْحَمُکَ اللهُ. فَرَمَانِی الْقَوْم بِأَبْصَارِهِمْ. فَقلت: وَا ثکل أُمِّیَاهُ مَا شَأْنُکُمْ تَنْظُرُونَ إِلَیَّ فَجَعَلُوا یَضْرِبُونَ بِأَیْدِیهِمْ عَلَى أَفْخَاذِهِمْ فَلَمَّا رَأَیْتُهُمْ یُصَمِّتُونَنِی لَکِنِّی سَکَتُّ فَلَمَّا صَلَّى رَسُولُ الـلّٰهِ ج فَبِأَبِی هُوَ وَأُمِّی مَا رَأَیْتُ مُعَلِّمًا قَبْلَهُ وَلَا بَعْدَهُ أَحْسَنَ تَعْلِیمًا مِنْهُ فَوَاللَّهِ مَا کَهَرَنِی وَلَا ضَرَبَنِی وَلَا شَتَمَنِی قَالَ: «إِنَّ هَذِهِ الصَّلَاةَ لَا یَصْلُحُ فِیهَا شَیْءٌ من کَلَام النَّاس إِنَّمَا هُوَ التَّسْبِیحُ وَالتَّکْبِیرُ وَقِرَاءَةِ الْقُرْآنِ» أَوْ کَمَا قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج. قلت: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ إِنِّی حَدِیثُ عَهْدٍ بِجَاهِلِیَّةٍ وَقد جَاءَ اللهُ بِالْإِسْلَامِ وَإِنَّ مِنَّا رِجَالًا یَأْتُونَ الْکُهَّانَ. قَالَ: «فَلَا تَأْتِهِمْ». قُلْتُ: وَمِنَّا رِجَالٌ یَتَطَیَّرُونَ. قَالَ: «ذَاکَ شَیْءٌ یَجِدُونَهُ فِی صُدُورِهِمْ فَلَا یَصُدَّنَّهُمْ». قَالَ قُلْتُ وَمِنَّا رِجَالٌ یَخُطُّونَ. قَالَ: «کَانَ نَبِیٌّ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ یَخُطُّ فَمَنْ وَافَقَ خَطَّهُ فَذَاکَ». رَوَاهُ مُسْلِمٌ قَوْلُهُ: لَکِنِّی سَکَتُّ هَکَذَا وُجِدَتْ فِی صَحِیحِ مُسْلِمٍ وَکِتَابِ الْـحُمَیْدِیِّ وَصُحِّحَ فِی «جَامِعِ الْأُصُولِ» بِلَفْظَةِ کَذَا فَوْقَ: لکنی([1]).

978- (1) معاویة بن الحکم س گوید: من یک مرتبه همراه با رسول خدا ج داشتم نماز می‌گزاردم که فردی از میان جماعت، عطسه نمود؛ من جواب عطسه‌اش را دادم و گفتم: «یرحمک الله»؛ «خدای،‌ تو را بیامرزد». مردم، ‌چشمان خویش را به سوی من دوختند. گفتم: مادرم در عزایم نشیند! چه شده است که شما خیره به سوی من، می‌نگرید؟ آن‌ها دست‌های خویش را بر ران‌هایشان می‌زدند تا مرا با اشاره، ساکت کنند؛ چون دیدم که ایشان مرا خاموش می‌گردانند و دعوت به سکوت می‌دهند (به جهت آن که نمی‌دانستم که سخن گفتن در نماز جایز نیست و دیدم که آن‌ها در انکار بر من، مبالغه و زیاده‌روی می‌کنند، ناراحت و خشمگین شدم، ولی خودم را کنترل کردم و) ساکت شدم (و به مقتضای غضب و خشم خویش، عمل نکردم و به آن‌ها چیزی نگفتم و ساکت شدم).

چون رسول خدا ج نماز گزاردند - پدر و مادرم فدای آن حضرت ج شوند - که از وی معلّم و آموزگاری بهتر نه قبل از ایشان و نه بعد از ایشان ندیده‌ام؛ سوگند به خدا! نه به من تند گفتند و نه مرا مورد ضرب و شتم قرار دادند و نه مرا آماج توبیخ و سرزنش و سبّ و دشنام قرار دادند؛ بلکه فقط فرمودند: «بی‌گمان، این نماز (که برای عبادت و پرستش خدا و راز و نیاز با او تعالی است،) در آن چیزی از سخن مردم روا نیست؛ (یعنی مناسب نیست که انسان در حال نماز، سخن بگوید؛) چرا که نماز، فقط عبارت است از تسبیح (به پاکی یاد کردن خدا)، تکبیر (به بزرگی یاد نمودن خداوند) و قرائت قرآن». - یا چنان که پیامبر ج فرمودند -.

معاویة بن حکم س در ادامه گوید: خطاب به پیامبر ج گفتم: ای فرستاده‌ی خدا! روزگار من، به دوران تاریک جاهلیت، نزدیک است و تازه به دین اسلام گرویده‌ام و خداوندبلند مرتبه اسلام را برای ما به ارمغان آورده است و در میان ما، کسانی وجود دارند که پیش کاهنان می‌روند (حکمشان چیست؟ پیش آن‌ها برویم یا خیر)؟

آن حضرت ج فرمودند: «به نزد آن‌ها نرو». گفتم: در میان ما، افرادی وجود دارند که فال می‌گیرند؟ فرمودند: «آن، چیزی (وسوسه‌ای) است که در سینه‌های خویش می‌یابند و آن‌ها را از هیچ شرّی منع نمی‌کند؛ (یعنی فایده‌ای برایشان ندارد)».

عرض کردم: در میان ما افرادی وجود دارند که با خط کشیدن بر روی زمین، فال می‌گیرند؛ (یعنی خط‌ها و اشکالی می‌کشند و از روی آن، به پیشگویی و فالگیری می‌پردازند). آن حضرت ج فرمودند: «پیامبری از پیامبران، چنین بوده است؛ و کسی که کارش موافق خط او باشد، حرفش درست درمی‌آید.»

[این حدیث را مسلم روایت کرده است. و عبارت «لکنّی سکتّ» را این چنین در صحیح مسلم و کتاب حمیدی [الجمع بین الصحیحین] یافته‌ام؛ و در کتاب «مجامع الاصول» با قرار دادن لفظ «کذا» بر بالای عبارت «لکنّی» آن را تصحیح نموده و صحیحش قرار داده است؛ زیرا که واژه‌ی «کذا» علامت تصحیح کلمه است].

شرح: «واثکل امیاه»: مادرم درعزایم نشیند.

«ما کهرنی»: برای اهانت، با ترشرویی و تندی، با من برخورد نکرد.

«فرمانی القوم بابصارهم»: مردم چشم‌های خود را به سوی من دوختند و به من خیره شدند.

«الکهّان»: جمع «کاهن»: فالگیر؛ پیش‌گو؛ غیب‌گو؛ آن که از روی انداختن سنگریزه‌ها، فال گیرد و از احوال و اخبار گذشته خبر دهد.

هنگامی که رسول خدا ج مبعوث گردید، با عدّه‌ای از افراد فاسد و دجّال صفت که به کاهن معروف بودند و آنان را «عرّاف» نیز می‌خواندند روبه‌رو شد که ادّعا می‌کردند غیب را می‌دانند و از گذشته و آینده با خبر هستند و از طریق ارتباط با جنّ و غیره علم غیب پیدا می‌کنند. آن حضرت ج با این فتنه و فساد اجتماعی که پایه‌ای از علم و منطق و رهنمودهای آسمانی نداشت به مبارزه برخاست و آیاتی را که خداوند بر اونازل کرده بود، بر ایشان تلاوت نمود؛ اسلام، تنها به حمله به کاهنان و مبارزه با این دجّال‌ها قناعت نکرده است، بلکه کسانی را که به نزد آنان می‌روند و از آن‌ها چیزهایی را می‌پرسند و جواب‌های آنان را تأیید می‌نمایند و موجبات تشویق و ترویج و فساد و گمراهی آنان را فراهم می‌سازند، شریک جرم این دروغگویان قرار داده است.

از این رو، از دیدگاه اسلام، رمّالی، فال‌گیری، طلسم‌نویسی، کتاب باز کردن، طاس نهادن و کارهای دیگری از این قبیل که در جامعه‌ی ما انجام می‌پذیرند، شباهت کامل به بخت‌آزمایی دوران جاهلیت دارند و از نظر اسلام، حرام و ناپسند می‌باشند.

«یتطیرون»: فال بد و شگون می‌زنند. «یتطیرون» از ماده‌ی «تَطَیر» به معنای «فال بد زدن» است و ریشه‌ی اصلی آن، کلمه‌ی «طیر» به معنای «پرنده است»؛ و از آنجا که عرب‌ها، فال بد را غالباً به وسیله‌ی پرندگان می‌زدند، گاهی صدا کردن کلاغ را به فال بد می‌گرفتند و گاهی پریدن پرنده‌ای را از سمت چپ، نشانه‌ی تیره‌روزی می‌پنداشتند؛ و علاوه از آن، کلمه‌ی «تطیر» به معنای فال بد زدن به طور مطلق آمده است و عنوان «تطیر» به معنای «فال بد زدن» آمده است در برابر «تفأل» که به معنای «فال نیک زدن» است. بدیمن و شوم دانستن برخی از چیزها، از قبیل: بدیمن دانستن فلان منزل و یا شهر و یا مکان و یا فلان روز، ماه و سال و یا فلان شخص، حیوان، گیاه و...، ناشی از خیالات و اوهامی است که از قدیم الایام، بازار آن‌ها نزد اکثر ملّت‌ها و اقوام و افراد جامعه، داغ و پررونق بوده است. قوم حضرت صالح به او می‌گفتند: ﴿ٱطَّیَّرۡنَا بِکَ وَبِمَن مَّعَکَ [النمل: 47]. «ما، تو و پیروانت را شوم می‌دانیم».

و فرعون و قومش، چون دچار ناراحتی شدند، می‌گفتند: ﴿...یَطَّیَّرُواْ بِمُوسَىٰ وَمَن مَّعَهُۥٓۗ... [الأعراف: 131]. «موسی و پیروانش را منحوس می‌دانستند». و اکثر کافران و گمراهان، هنگامی که به بلایی دچار می‌شدند، به پیامبران و معلّمان، می‌گفتند: ﴿إِنَّا تَطَیَّرۡنَا بِکُمۡ... [یس: 18]. «ما شما را شوم می‌دانیم». و ﴿طَٰٓئِرُکُم مَّعَکُمۡ... [یس: 19]. «سبب شومی شما با خود شما است»؛ که همان کفر و عناد و سرپیچی شما از فرمان خدا و پیامبران او می‌باشد.

پیامبر ج بدیمنی و عقیده داشتن به آن را در ردیف سحر و کاهنی قرار داده و می‌فرماید: «لیس منّا من تَطَیّر او تُطُیّر له، او تَکَهَّن او تُکُهِّن له، او سَحَر او سُحِر له» (طبرانی)؛ «از ما نیست کسی که خود، چیزی را بدیمن بداند یا به حرف کسی دیگر آن را بدیمن بداند و یا کسی که شخصاً غیبگویی کند یا برایش غیبگویی کنند و یا کسی که ساحر باشد و یا سحر به درخواست او انجام شود».

به هر حال، این عقاید نادرست، پایه و اساس علمی و عقلی ندارند، بلکه ناشی از ضعف و ناآگاهی و تسلیم شدن اشخاص در برابر خیالات است و گرنه چگونه انسان عاقل، باور می‌کند که نحس و بدبختی در شخصی، یا در مکانی، یا در زمان معینی، یا آواز پرنده‌ای مانند جغد و یا در حرکت چشمی و شنیدن سخنی وجود داشته باشد و این نحوست دامنگیر دیگران شود؛ هر چند انسان، فطرتاً ضعیف است و این ضعف در بعضی موارد و شرایط خاص، او را وادار می‌نماید تا بعضی از چیزها را شوم و بدیمن به حساب آورد؛ امّا لازم است که تسلیم این ضعف نشود و آن را بر خود، چیره نگرداند؛ به ویژه لازم است که در مرحله‌ی عمل و اقدام به کار، قاطع و مصمّم باشد و هر گونه تردید و ترسی را از خود دور نماید.

در حقیقت، انسان نمی‌تواند در برابر علل حوادث، بی‌تفاوت بماند و سرانجام باید برای هر حادثه‌ای، علّتی بجوید؛ اگر موحّد باشد و خداپرست، و علل حوادث را به ذات پاک او که طبق حکمش همه چیز را روی حساب انجام می‌دهد - بازگرداند و از نظر سلسله علل و معلول طبیعی نیز تکیه بر علم کند، مشکل او حل شده است وگرنه یک سلسله علل خرافی و موهوم و بی‌اساس، برای آن‌ها می‌تراشد؛ موهوماتی که حد و مرزی برای آن‌ها نیست و یکی از روشنترین آن‌ها، همین فال بد زدن است.

به عنوان مثال، عرب جاهلی، حرکت پرنده‌ای را که از طرف راست به چپ می‌رفت، به فال نیک می‌گرفتند و دلیل بر پیروزی می‌انگاشتند؛ و اگر از طرف چپ به راست حرکت می‌کرد، به فال بد می‌گرفتند و دلیل بر شکست و ناکامی، می‌پنداشتند! و از این خرافات و موهومات، بسیار داشتند.

امروز نیز در جوامعی که به خدا ایمان ندارند - هر چند از نظر علم و دانش روز، پیروزی‌های فراوانی را کسب کرده‌اند - این قبیل خرافات و موهومات، فراوان است، تا آنجا که گاهی افتادن یک نمک‌پاش بر زمین، آن‌ها را سخت ناراحت می‌کند و منزل و اطاق یا صندلی که شماره‌ی آن، سیزده باشد، سخت در وحشتشان فرو می‌برد؛ و هنوز هم بازار رمّالان و فالگیران، در میان آن‌ها، گرم و داغ است و موضوع موهوم بخت و طالع، در میان آن‌ها، مشتری فراوان دارد.

فال نیک و بد:

ناگفته نماند که در میان انسان‌ها و اقوام مختلف، پیوسته فال نیک و بد، رواج داشته است؛ اموری را به «فال نیک» می‌گرفتند و دلیل بر پیروزی و پیشرفت کار می‌دانستند و اموری را به «فال بد» می‌گرفتند و دلیل بر شکست و ناکامی و عدم پیروزی می‌پنداشتند؛ در حالی که هیچ گونه رابطه‌ی منطقی در میان پیروزی و شکست با این گونه امور وجود نداشت؛ و به ویژه در قسمت فال بد که غالباً جنبه‌ی خرافی و نامعقول داشته و دارد. این دو، اگر چه اثر طبیعی ندارند؛ ولی بدون تردید، اثر روانی می‌توانند داشته باشند؛ فال نیک، غالباً مایه‌ی امیدواری و حرکت است ولی فال بد، موجب یأس و نومیدی و سستی و ناتوانی است.

شاید به خاطر همین موضوع است که در روایات اسلامی، از فال نیک، نهی نشده است امّا فال بد به شدّت محکوم گردیده است؛ و در حالات خود پیامبر ج نیز دیده می‌شود که گاهی مسائلی را به فال نیک می‌گرفتند؛ به عنوان مثال: در جریان برخورد مسلمانان با کفار مکه در سرزمین «حدیبیه» می‌خوانیم: هنگامی که «سهیل بن عمرو» به عنوان نماینده‌ی کفار مکه به سراغ پیامبر ج آمد و آن حضرت ج از نام او آگاه گردید، فرمود: «قد سَهُل علیکم امرکم»؛ یعنی از نام سهیل من تفأل می‌زنم که کار بر شما، سهل و آسان می‌گردد.

و این که پیامبر ج فال نیک را می‌پسندیدند، به خاطر آن بود که انسان هرگاه امیدوار به فضل پروردگار باشد، در راه خیر گام برمی‌دارد و هنگامی که امید خود را از پروردگار قطع کند، در راه شرّ خواهد افتاد و فال بد زدن، مایه‌ی سوء ظن و موجب انتظار بلا و بدبختی کشیدن است.

از این رو، اگر فال بد اثری داشته باشد، همان اثر روانی است؛ و اثرش به همان اندازه است که آن را می‌پذیرند؛ اگر آن را سبک بگیرند، کم اثر خواهد بود و اگر آن را محکم بگیرند، پر اثر و اگر به آن اعتنایی نکنند، هیچ اثری نخواهد داشت.

و عجیب این است که موضوع فال نیک و بد، حتی در کشورهای پیشرفته و صنعتی و در میان افراد به اصطلاح روشنفکر و حتی نوابغ معروف نیز وجود داشته و دارد؛ از جمله در میان غربی‌ها، رد شدن از زیر نردبان، افتادن نمکدان و هدیه دادن چاقو، به شدّت به فال بد گرفته می‌شود.

البته وجود فال نیک، - همان طور که بیان شد - مسأله‌ی مهمی نیست، بلکه غالباً اثر مثبت دارد؛ ولی با عوامل فال بد، همیشه باید مبارزه کرد و آن‌ها را از افکار، دور ساخت؛ و بهترین راه برای مبارزه با آن، تقویت روح توکل و اعتماد بر خدا در دل‌ها است.

«کان نبیٌّ من الانبیاء یخطّ»: علماء و صاحب‌نظران اسلامی، گفته‌اند: از آنجا که راهی قطعی و یقینی برای دانستن کیفیت و چگونگی خط و عمل آن پیامبر وجود ندارد و کسی نمی‌تواند کیفیت و چگونگی موافقت با خط آن پیامبر را درک کند، این حدیث جوازی برای آن‌گونه اعمال محسوب نمی‌شود و همچنان در شریعت مقدس اسلام، به نهی از آن، حکم می‌شود. و علاوه از آن، خداوند بلند مرتبه نیز می‌فرماید: ﴿لِکُلّٖ جَعَلۡنَا مِنکُمۡ شِرۡعَةٗ وَمِنۡهَاجٗا... [المائدة: 48]. «برای هر ملّتی از شما، راهی برای رسیدن به حقایق و برنامه‌ای جهت بیانی احکام قرار داده‌ایم».

و شریعت مقدس اسلام نیز به طور مؤکّدانه از مراجعه به پیشگویان و ستاره‌شناسان و فالگیران و رمّالان با ریگ و جو و امثال آن‌ها، نهی کرده است.

به هر حال، حدیث بالا، بیانگر حرام بودن سخن گفتن در نماز و نسخ آنچه پیش‌تر در این مورد مباح بوده است، می‌باشد؛ چنان که شخصی در نماز عطسه کرد و معاویة بن حکم س به گمان این که سخن گفتن در نماز، مثل گذشته در نماز جایز است، به او گفت: «یرحمک الله». کسانی از صحابه که نزدیک او بودند، به او فهماندند که در نماز نباید گفت‌وگو باشد و او را به سکوت و خاموشی فراخواندند و پس از نماز، رسول خدا ج او را آگاه ساخت که نماز، عبادت خداست و سخنی که در نماز جایز است فقط تسبیح و تکبیر و خواندن قرآن است و بس.

979 - [2] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: کُنَّا نُسَلِّمُ عَلَى النَّبِیِّ ج وَهُوَ فِی الصَّلَاةِ فَیَرُدُّ عَلَیْنَا فَلَمَّا رَجَعْنَا مِنْ عِنْدِ النَّجَاشِیِّ سَلَّمْنَا عَلَیْهِ فَلَمْ یَرُدَّ عَلَیْنَا فَقُلْنَا: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ کُنَّا نُسَلِّمُ عَلَیْکَ فِی الصَّلَاةِ فَتَرُدُّ عَلَیْنَا فَقَالَ: «إِنَّ فِی الصَّلَاةِ لَشُغْلًا»([2]).

979- (2) عبدالله بن مسعود س گوید: ما (در اوائل) بر پیامبر خدا ج سلام می‌کردیم و در حالی که ایشان نماز می‌گزاردند، جواب سلام ما را می‌دادند؛ ولی وقتی که از پیش نجاشی در حبشه به خدمت آن حضرت ج (به مدینه‌ی منوره) برگشتیم، در حالی که پیامبر ج نماز می‌خواندند، بر ایشان سلام کردیم؛ امّا آن حضرت ج جواب سلام ما را ندادند؛ (چون نماز پیامبر ج تمام شد،) عرض کردیم: ای فرستاده‌ی خدا! ما پیش‌تر بر شما در حالی که نماز می‌خواندید سلام می‌کردیم و شما در نماز، جواب سلام ما را می‌دادید؛ (حال چه شده است که جواب سلام ما را نمی‌دهید)؟ پیامبر ج فرمودند: «به راستی، در نماز مشغولیتی بزرگ وجود دارد که فرد نمازگزار را به خود سرگرم می‌کند و از هر چیز دیگری باز می‌دارد (و وظیفه‌ی شخص نمازگزار مشغول بودن به تفکّر و تدبّر و تأمّل و تعمّق در معنا و مفهوم آیات و اذکار و اوراد و یاد و ذکر خدا و راز و نیایش با پروردگار جهانیان و گفتگو با او تعالی است و نباید به چیز دیگری توجه کند)».

[این حدیث را از بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح:

«النجاشی»: تلفظ صحیح و درست این کلمه از این قرار است: به کسر نون و تخفیف یاء: «نِجاشِی»؛ و برخی به فتح نون و تشدید یاء گفته‌اند «نَجاشِی». ولی تلفظ اولی، فصیحتر و صحیحتر است؛ و تشدید «ج» به هیچ عنوان صحیح نیست و خطا محسوب می‌شود: «نَجَّاشی».

و «نِجاشی»: لقبی است عام برای پادشاهان حبشه؛ و نام این نجاشی که دو موزه‌ی سیاهِ ساده برای رسول خدا ج فرستاد، «اصحمۀ» است؛ و برخی نیز نام او را «مکحول بن صعصعۀ» گفته‌اند.

برخی از علماء و صاحب نظران اسلامی و لغت شناس گفته‌اند: «النِّجاشۀ» به کسر نون، به معنای «الانقیاد» [اطاعت و فرمانبرداری] است؛ و چون از اوامر و فرامین پادشاهان حبشه اطاعت می‌شد، از این رو بدانها لقب «نجاشی» دادند.

و نجاشی [اصمحه، یا مکحول بن صعصعه] در سال نهم هجری و بنا به قولی پیش از فتح مکه، دار فانی را وداع گفت و چهره در نقاب خاک کشید؛ و چون خبر وفات وی به پیامبر ج رسید آن حضرت ج همراه با صحابه بر وی به صورت غائبانه نماز جنازه خواندند.

هجرت به حبشه: آغاز دشمنی‌های مشرکان مکّه با مسلمانان، اواسط یا اواخر سال چهارم بعثت بود؛ ابتدا این خصومت‌ها خفیف بود؛ امّا روز به روز و ماه به ماه شدّت بیشتری یافت؛ تا آن که در اواسط سال پنجم، سخت بالا گرفت و اقامت مسلمانان را در مکّه غیر ممکن گردانید. به این فکر افتادند که چاره‌ای بیاندیشند تا از این عذاب دردناک نجات پیدا کنند. در همین اوضاع و احوال بود که آیاتی از سوره‌ی زمر نازل شد و اشاره به این داشت که مسلمانان، می‌توانند راه هجرت را پیش گیرند.

رسول خدا ج می‌دانستند که «اصحمه‌ی نجاشی» پادشاه یمن، پادشاهی دادگر است و در مملکت او به کسی ستم روا نمی‌دارند؛ این بود که مسلمانان را دستور دادند به حبشه مهاجرت کنند و دینشان را از آسیب فتنه‌ها و آزارهای مشرکان و کفّار دور سازند.

در ماه رجب سال پنجم بعثت، نخستین گروه از صحابه‌ی پیامبر اسلام به حبشه مهاجرت کردند. این گروه متشکل از دوازده مرد و چهار زن بود. ریاست این گروه را عثمان بن عفّان س بر عهده داشت و همسر وی، رقیه دختر گرامی رسول خدا ج نیز همراه او بود.

این گروه از مسلمانان، در تاریکی شب کوچ می‌کردند، مبادا قریشیان از رفتن آنان باخبر شوند. ابتدا ناگزیر آهنگ دریا کردند و بندر «شعیبۀ» را مقصد خویش قرار دادند. دست تقدیر، دو کشتی بازرگانی عازم حبشه را پیش پای آنان قرار داد. قریشیان از خروج این عدّه از مسلمانان، آگاه شدند؛ امّا وقتی که در پی یافتن آنان برآمدند و خود را به ساحل دریا رسانیدند؛ مسلمانان در نهایت امنیت سوار بر کشتی شده و از آنجا کوچ کرده بودند. این گروه از مهاجران مسلمانان در حبشه به بهترین وجه مورد استقبال و پذیرایی قرار گرفتند.

هجرت دوم به حبشه:

بار دیگر، مسلمانان، پس از آزار و شکنجه‌ی کفار مکه، آماده‌ی مهاجرت شدند و این بار دامنه‌ی هجرت، وسیع‌تر بود؛ امّا، این هجرت دوّم از هجرت اول بس دشوارتر بود. قریشیان بیدار کار بودند و تصمیم گرفته بودند که به هیچ وجه نگذارند این هجرت صورت بگیرد. در عین حال، مسلمانان سرعت عملشان بیشتر بود؛ خداوند نیز دشواری‌های این سفر را برای آنان آسان ساخت و پیش از آن که قریشیان بتوانند بر آنان دست یابند، در پناه نجاشی، پادشاه حبشه قرار گرفتند.

این بار، شمار مهاجران مسلمانان، هشتاد و سه مرد و هجده یا نوزده زن بود. شمار مردان با احتساب عمار بن یاسر است که البته حضور وی در این سفر مسلمانان به حبشه مورد تردید است.

سخن گفتن در نماز:

به هر حال؛ حدیث بالا، بیانگر حرام بودن سخن گفتن در نماز و نسخ آنچه پیش‌تر در این مورد مباح بوده است می‌باشد و شریعت مقدّس اسلام، از مسلمانان می‌خواهد تا در نمازهایشان به خشوع و فروتنی تمام بایستند و در هنگام ادای نماز، خیال خانه‌ی ذهن خویش را از همه‌ی مشاغل دنیا که قلب را از حضور باز می‌دارند، خالی کنند و فقط به ذکر و یاد خداوند بلند مرتبه مشغول باشند نه به غیر آن از افکار و اذکار دیگر... و به جز آیات قرآنی و دعا و مناجات با حق و اذکار و اوراد - برطبق آنچه که شرع مقدّس اسلام در نماز برنامه ریزی نموده است - سخن دیگری در نماز نگویند.

البته پیرامون سخن گفتن در نماز، علماء و صاحب نظران اسلامی، با همدیگر اختلاف نظر دارند؛ امام مالک/ می‌گوید: کلام عمدی، اگر در ارتباط با نماز و اصلاح آن بود، نماز را فاسد نمی‌کند؛ به عنوان مثال: اگر امام پس از خواندن دو رکعت اول در نماز چهار رکعتی، به سهو در قعده سلام داد و متقدیان برای متوجه ساختن وی تسبیح گفتند، اما باز هم او متوجه سهو خویش نشد؛ پس ناگزیر یکی از مقتدیان پشت سر وی گفت: «شما هنوز نماز را تمام نکرده‌اید، آن را تمام کنید»؛ و در این هنگام امام به سوی مقتدیان نگاه کرد و گفت: «آیا آنچه این مرد می‌گوید، صحیح است؟» و مقتدیان نیز گفتند: آری؛ سپس امام نماز را تکمیل کرد، نماز همگی صحیح است.

دلیل امام مالک/، داستان «ذوالیدین» است که می‌گوید: رسول خدا ج بعد از گزاردن دو رکعت سلام داد؛ پس ذوالیدین به ایشان گفت: آیا نماز را کوتاه کردید یا فراموش نمودید که نماز را کامل کنید‌ای رسول خدا؟! آن حضرت ج فرمودند: «هیچ کدام از این‌ها نبوده است». ذوالیدین گفت: به راستی یکی از این دو حالت بوده است. آن گاه رسول خدا ج خطاب به دیگر مقتدیان فرمودند: «آیا آنچه را ذوالیدین می‌گوید، صحیح است»؟ مقتدیان گفتند: آری؛ صحیح است. آن گاه رسول خدا ج باقی مانده‌ی نماز خویش را تکمیل کردند. [بخاری و مسلم].

شافعی‌ها و حنبلی‌ها با امام مالک در این امر موافق‌اند که نماز با سخنی اندک که برای اصلاح حال نماز باشد، باطل نمی‌شود؛ اما مشروط بر آن که، این سخن، از روی سهو صادر شده باشد؛ بدین‌سان که شخص نمازگزار فراموش کند که در حال نماز است، یا زبانش به وی سبقت بگیرد؛ از این رو اگر کسی بعد از سلام و قبل از به اتمام رساندن نماز، برای اصلاح حال نماز، از روی سهو سخنی گفت که در عرف مردم اندک به شمار می‌رفت، نماز وی باطل نمی‌شود، به دلیل داستان ذوالیدین.

شافعی‌ها، اضافه کرده‌اند که: همچنین نماز به سخنی که از روی عدم آگاهی از تحریم آن صادر شده باشد نیز باطل نمی‌شود؛ چنان که اگر شخص، تازه مسلمان بود و هنوز احکام زیادی را از اسلام نمی‌دانست.

امّا احناف بر این باورند که نماز با سخن گفتن فاسد می‌شود و حداکثر با نطق دو حرف یا یک حرف قابل فهم مثل «ع» و «ق»؛ چه این سخن، به عمد صادر شده باشد یا به سهو؛ و چه از روی جهل باشد یا از روی خطا و یا به اجبار و فشار؛ به دلیل این که سخن گفتن در نماز حرام است و پیامبر ج نیز فرمودند: «بی‌گمان در این نماز، گفتن چیزی از کلام مردم درست نیست؛ چه نماز فقط تسبیح و تکبیر و قرائت قرآن است».

و در پاسخ به حدیث ذوالیدین گفته‌اند: داستان ذوالیدین منسوخ است به حدیث عبدالله بن مسعود س [که در بالا گذشت]؛ و حدیث زید بن ارقم س [که بعداً بدان اشاره خواهد شد] که صراحتاً سخن گفتن در نماز را نفی می‌نمایند.

980 - [3] (مُتَّفق عَلَیْهِ)

وَعَنْ مُعَیْقِیبٍ عَنِ النَّبِیِّ ج فِی الرَّجُلِ یُسَوِّی التُّرَابَ حَیْثُ یَسْجُدُ؟ قَالَ: «إِنْ کُنْتَ فَاعِلًا فَوَاحِدَةً»([3]).

980- (3) مُعیقیب س گوید: رسول خدا ج درباره‌ی مردی که هنگام سجده، خاک محل سجده‌ی خویش را صاف و هموار می‌کرد، فرمودند: «اگر خواستی این کار را بکنی، فقط یک بار انجام بده؛ و یک بار دست مالیدن بر خاک، کافی است».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

981 - [4] (مُتَّفَقٌ عَلَیْهِ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: «نَهَى رَسُولُ الـلّٰهِ ج عَن الخصر فِی الصَّلَاة»([4]).

981- (4) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج از این که فرد نمازگزار در نماز، کف دستش را بر کمرش قرار دهد، نهی فرمودند؛ (زیرا که دست نهادن بر کمر در حال نماز، مکروه و کاری ناپسند است).

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

«الخَصْر»: حالتی است که نمازگزار‌، دستش را بر تهی‌گاه (خالی‌گاه کمرش) قرار دهد.

982 - [5] (مُتَّفَقٌ عَلَیْهِ)

وَعَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: سَأَلَتْ رَسُولَ الـلّٰهِ ج عَنِ الِالْتِفَاتِ فِی الصَّلَاةِ فَقَالَ: «هُوَ اختلاس یختلسه الشَّیْطَان من صَلَاة العَبْد»([5]).

982- (5) عایشه ل گوید: از رسول خدا ج درباره‌ی نگاه کردن به اطراف در نماز، سؤال کردم؟ آن حضرت ج در پاسخ فرمودند: (روباه‌آسا به این طرف و آن طرف نگاه کردن،) یک دزدی پنهانی است که شیطان، از نماز بنده‌ی مسلمان، می‌رباید (و نمازش را ناقص و بی‌برکت و بی‌تأثیر و بی‌رونق و بی‌کیفیت و خالی از خشوع جسمانی و بدنی و عاری از خشوع قلبی و روحانی و تهی از مقبولیت و نورانیت می‌گرداند).»

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

«الالتفات»: روباه‌آسا به این طرف و آن طرف در نماز نگاه کردن.

«اختلاس»: ربودن؛ زود ربودن؛ دزدیدن؛ پولی را پنهانی و بدون حق، از صندوق بنگاه یا اداره‌ای برداشتن.

در حقیقت شیطان، بنده‌ی نمازگزار را غافل و متوجه جاهای دیگر و چشم دوختن به چیزی می‌نماید و با این کار، از ثواب و پاداش نماز او می‌کاهد و با این کار، برکت و تأثیر، رونق و کیفیت، خشوع جسمانی و بدنی، خشوع روحانی و قلبی و مقبولیت و نورانیت نماز او را می‌دزدد.

983 - [6] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَیَنْتَهِیَنَّ أَقْوَامٌ عَنْ رَفْعِهِمْ أَبْصَارَهُمْ عِنْدَ الدُّعَاءِ فِی الصَّلَاةِ إِلَى السَّمَاءِ أَوْ لَتُخْطَفَنَّ أَبْصَارهم». رَوَاهُ مُسلم([6]).

983- (6) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «آنانی که در هنگام دعا در نماز، چشمان خویش را به آسمان بلند می‌کنند (و روباه‌آسا، به این طرف و آن طرف نگاه می‌نمایند،) باید از این عملشان دست بکشند و گرنه، به شدّت نور چشمانشان ربوده و بینایی‌شان گرفته خواهد شد».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: از مجموع این روایات، دانسته می‌شود که نماز مسلمان، تنها الفاظ و حرکاتی بی‌روح و فاقد معنا نیست، بلکه به هنگام نماز، آن چنان حالت توجه به پروردگار در مسلمان پیدا می‌شود که از غیر او جدا می‌گردد و به او می‌پیوندد و چنان غرق حالت تفکر و حضور و راز و نیاز با پروردگار می‌شود که بر تمام ذرّات وجودش اثر می‌گذارد و خود را ذرّه‌ای می‌بیند در برابر وجودی بی‌پایان و قطره‌ای در برابر اقیانوسی بی‌کران.

لحظات این نماز، هر کدام برای او درسی است از خودسازی، تصفیه‌ی روح و روان، تقویت اراده و اندیشه، رشد و بالندگی فکری، پیشرفت ایمانی، ترقّی اخلاقی، تعالی معنوی، تکامل انسانی و وسیله‌ای است برای تربیت انسانی وتهذیب روح و جان.

از این رو، در حدیثی می‌خوانیم که پیامبر خدا ج مردی را دید که در حال نماز با ریش خود بازی می‌کند؛ آن حضرت ج فرمود: «اما انّه لو خشع قلبه، لخشعت جوارحه»؛ «اگر او در قلبش خشوع بود، اعضای بدنش نیز خاشع می‌شد».

و چرا در نماز نباید خشوع بدنی و جسمانی و قلبی و روحانی را رعایت کرد در حالی که نماز، بهترین و مهم‌ترین رابطه‌ی خلق و خالق است؛ برترین مکتب عالی تربیت است و وسیله‌ی بیداری روح و جان و بیمه‌کننده‌ی انسان در برابر گناهان است.

مسلمان، باید بداند که هرگاه نماز با آداب و شرایطش انجام گیرد، زمینه‌ی مطمئنّی برای همه‌ی خوبی‌ها و نیکی‌ها خواهد بود. مؤمنان تنهابه نماز نباید به عنوان یک کالبد بی‌روح بنگرند، بلکه تمامی توجه آن‌ها به باطن و حقیقت نماز باید باشد. اگر رکوع، سجود، قرائت و تسبیح را جسم نماز بدانیم، به یقین حضور قلب و توجه درونی به حقیقت نماز و کسی که با او راز و نیاز می‌کنیم، روح نماز است.

مسلمان، باید بداند که نماز، تنها در صورتی باعث آمرزش گناهان و پاک شدن از پلیدی‌ها و ترفیع درجات و نزدیک شدن به پروردگار جهانیان می‌گردد که انسان مسلمان، آن را با شروط و ارکان و آداب و حدودی که دارد به طور کامل انجام دهد.

مسلمان نمازگزار، نباید اعضای بدنش را در نماز حرکت دهد؛ به وسیله‌ی بازی با اندام، از نماز غافل بماند؛ روباه‌آسا به این طرف و آن طرف نگاه کند و همچون خروس، نوک بزند و خیلی تند و سریع به رکوع و سجده بپردازد؛ از نمازش دزدی کند؛ خشوع بدنی و جسمانی و خشوع قلبی و روحانی را رعایت نکند؛ بلکه همان گونه که خداوند بلند مرتبه نماز را تشریع فرموده است؛ آن را با تمامی ارکان و حَدّ و حدودش ادا نماید.

مسلمان نمازگزار، باید توجه داشته باشد که در نماز با خداوند بلند مرتبه به گفتگو می‌پردازد و باید در هر رکعتی از حرکات نماز و در هر وقتی از اوقات نماز و در هر رکنی از ارکان آن، حضور قلب داشته باشد و برای تحصیل خشوع و حضور قلب در نماز باید دنیا را در نظرش کوچک و خدا را بزرگ تصور کند تا هیچ کار دنیوی نتواند به هنگام راز و نیاز با معبود، نظر او را به خود جلب و از خدا منحرف سازد؛ و باید مشغله‌های مشوّش و پراکنده را کم کند و به حضور قلب در عبادات خود کمک کند و محل و مکانی مناسب، برای نمازش پیدا کند؛ زیرا که خواندن نماز در برابر اشیاء و چیزهایی که ذهن انسان را به خود مشغول می‌دارد، مکروه است؛ مثل این که در برابر درهای باز و محل عبور و مرور مردم و در مقابل آیینه و عکس و مانند این‌ها، نماز بگزارد؛ از گناه پرهیز بکند؛ زیرا گناه، قلب را از خدا دور می‌سازد و از حضور قلب می‌کاهد؛ به معنای نماز و فلسفه‌ی افعال و اذکار آن، آشنایی پیدا نماید و به مراقبت و تمرین و استمرار و پیگیری زیاد بپردازد، تا در پرتو این تمرین و ممارست، آنچنان قدرت نفس پیدا کند که بتواند به هنگام نماز، دریچه‌های فکر خود را بر غیر معبود، به طور مطلق ببندد.

و انسان مسلمان، باید بداند که نمازگزارانی که تمامی همّ و قصد آنان، این باشد که از نماز فارغ شوند و از آن رهایی یابند و آن را بار سنگینی بر دوش خود احساس کنند، بدون این که رکوع و سجود را به طور کامل و با خشوع و طمأنینه انجام دهند، در کمترین وقت ممکن، نماز را تمام می‌کنند، این گونه نماز خواندن، مورد قبول درگاه خداوند نخواهد بود.

984 - [7] (مُتَّفق عَلَیْهِ)

وَعَن أبی قَتَادَة قَالَتْ: «رَأَیْتُ النَّبِیَّ ج یَؤُمُّ النَّاسَ وَأُمَامَةُ بِنْتُ أَبِی الْعَاصِ عَلَى عَاتِقِهِ فَإِذَا رَکَعَ وَضَعَهَا وَإِذَا رَفَعَ مِنَ السُّجُودِ أَعَادَهَا»([7]).

984- (7) ابوقتاده س گوید: پیامبر ج در حالی که در نماز برای مردم پیشنمازی می‌دادند، امامه دختر ابوالعاص (نوه‌ی دختری خود از زینب و ابوالعاص) را بر دوششان حمل می‌کردند؛ و چون رسول خدا ج به رکوع رفتند، او را بر زمین می‌نهادند و هنگامی که از سجود بلند می‌شدند و راست می‌ایستادند، او را برمی‌داشتند.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده است].

شرح: «اُمامۀ»: اُمامۀ، نوه‌ی دختری آن حضرت ج از حضرت زینبلو ابوالعاص پسر ربیعۀ بن عبد شمس می‌باشد.

حضرت زینبp، بزرگترین دختر پیامبر گرامی اسلام ج از حضرت خدیجه می‌باشد؛ نکاح زینبلبا ابوالعاص بن ربیعه، در مکه‌ی مکرمه بسته شد. ابوالعاص، کنیه‌ی وی می‌باشد و در مورد اسمش، نظرات مختلفی وجود دارد که «لقیط»، «زبیر» و «هشیم» از نام‌های او هستند.

ابوالعاص، خواهرزاده‌ی خدیجهلو پسرخاله‌ی زینبلاست؛ وی در مکه، فردی ثروتمند و تاجر و امانت‌دار بزرگی بود.

زینبلزندگی خویش را پس از هجرت پیامبر ج به مدینه، در مکه‌ی مکرمه پیش شوهرش گذراند، تا این که به سال دوم هجری، ابوالعاص در حالی که هنوز ایمان نیاورده بود، در جنگ بدر در صف مشرکان به جنگ و پیکار با مسلمانان پرداخت و با عدّه‌ای دیگر از مشرکان، اسیر و به مدینه برده شد. وقتی که مشرکان مکه به وطن خویش بازگشتند، هر یکی برای عزیز خویش که اسیر مسلمانان بود، فدیه می‌فرستاد تا او را آزاد کنند. حضرت زینبلبرای آزادی شوهرش، اموالی توسط عمر بن ربیعه که برادر ابوالعاص بود فرستاد و در این مال‌ها، یک گردنبند بود که او را وقت عروسی زینب، مادرش خدیجهلبه او هدیه داده بود. هنگامی که چشم آن حضرت ج به این گردنبند افتاد، یاد و خاطره‌ی خدیجهلدر ذهنش تداعی شد و به صحابه و یاران خویش فرمود: «اگر شما مناسب می‌دانید، اسیر زینبلرا بدون پرداخت مال، آزاد سازید و مالش را بدو برگردانید».

صحابه نیز با جان و دل و خوشی و رضایت، پیشنهاد پیامبر ج را پذیرفتند و ابوالعاص را آزاد کردند و او نیز چون به مکه برگشت، مسلمان شد.

از زینبp، یک دختر و یک پسر متولد شد؛ پسر، اسمش علی و دختر، امامه بود. علی قبل از این که به سنّ بلوغ برسد، وفات نمود، ولی امامه به سن بلوغ رسید و بعد از وفات حضرت فاطمه ل (دیگر دختر پیامبر ج) علی بن ابی‌طالب س بنا بر وصیت فاطمه ل با امامه ل نکاح خویش را بسته و ازدواج نمود و بعد از وفات علی س، او به عقد نوفل بن مغیره س درآمد.

985 - [8] (صَحِیح)

وَعَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْـخُدْرِیِّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا تَثَاءَبَ أَحَدُکُمْ فَلْیَکْظِمْ مَا اسْتَطَاعَ فَإِنَّ الشَّیْطَانَ یَدْخُلُ». رَوَاهُ مُسلم([8]).

985- (8) ابوسعید خدری س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر گاه کسی از شما خواست خمیازه بکشد، تا می‌تواند آن را فرو برد (و دفع نماید؛ و اگر نتوانست، دستش را بر دهان خویش بگذارد؛ زیرا خمیازه کشیدن در نماز، از شیطان است و از آن راه،) شیطان داخل می‌شود».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

986 - [9] (صَحِیح)

وَفِی رِوَایَةِ الْبُخَارِیِّ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: «إِذَا تَثَاءَبَ أَحَدُکُمْ فِی الصَّلَاةِ فَلْیَکْظِمْ مَا اسْتَطَاعَ وَلَا یَقُلْ: هَا فَإِنَّمَا ذَلِکُمْ مِنَ الشَّیْطَان یضْحک مِنْهُ»([9]).

986- (9) و بخاری در روایتی از ابوهریره س روایت می‌کند که وی گفته است: (رسول خدا ج فرمودند): «هر گاه یکی از شما در نماز خواست خمیازه بکشد، تا می‌تواند آن را فرو برد و از خود صدا درنیاورد و «ها» نگوید؛ زیرا خمیازه کشیدن، از شیطان است (و هنگامی که یکی از شما خمیازه می‌کشد،) شیطان به او می‌خندد».

شرح: خمیازه، امری غیراختیاری است که هر مرد و زن و کوچک و بزرگ، دچار خمیازه می‌شود. شریعت مقدس اسلام، روش و آدابی را برای خمیازه کشیدن در نظر گرفته است که رعایت آن‌ها در موقع خمیازه، مورد تأکید قرار گرفته و موجب اجر و پاداش می‌باشد.

و در حقیقت، خمیازه، دلیل تنبلی و کسالت و نشأت گرفته از کدورت خاطر است و عامل مؤثری در ایجاد غفلت و از بین رفتن نشاط عبادت و بندگی است. خمیازه کشیدن، مورد پسند شیطان است و آثار نامطلوبی در نشاط کار و عبادت بر جای خواهد گذاشت.

بهترین روش دفع خمیازه، این است که به هنگام آمدن خمیازه، لب زیرین به وسیله‌ی دندان‌های بالا فشرده شود، یا پشت دست، روی دهان گذاشته شود. اگر خمیازه در حال نماز و در حالتی که نمازگزار ایستاده است بیاید، پشت دست راست و در سایر حالات، پشت دست چپ، روی دهان نهاده شود.

و در واقع، این جزو آداب اخلاقی خمیازه است که دهان در جلوی مردم باز کرده نشود و با صدای بلند خمیازه نکشد، بلکه دست بر روی دهان گذاشته و حتّی المقدور سعی در کم کردن صدا کند تا کسانی که در مجاورت و نزدیکی او نشسته‌اند، از خمیازه کشیدن او، احساس ناراحتی و چندش نکنند.

البته باید دانست که در اسلام، هر چه به حال انسان سودمند و مفید باشد، از خداوند و فرشتگان است و هر چه برای انسان زیان‌آور و مُضر باشد، از شیطان سرچشمه می‌گیرد؛ زیرا شیطان دشمن قسم خورده‌ی انسان است و پیوسته به دنبال بدبختی و بیچارگی او است؛ و این که در حدیث، خمیازه مورد کراهت خداوند و سبب خنده‌ی شیطان به انسان دانسته شده است، خمیازه‌ای است که فرد در هنگام آن، مبالغه و زیاده‌روی کند و دهان خود را بسیار باز کند و دستش را جلوی دهانش نگیرد و از خود صدا (صدایی شبیه روباه و گربه) درآورد و باعث چندش و آزار و اذیت دیگران شود که این نشانه‌ی غفلت، تنبلی، کسالت، سستی و بی‌حالی شخص و سبب ورود میکروب‌ها و مواد آلوده به ریه‌اش می‌شود و در نتیجه، مایه‌ی خنده و سخره و شادی و خوشحالی دشمن او (شیطان) است.

«فانّ الشیطان یدخل» [شیطان از راه دهان وارد بدن می‌شود]: این عبارت کنایه از داخل شدن میکروب و اشیای مُضر و میکروب‌ها و مواد آلوده به ریه‌ی فرد خمیازه کشنده است؛ زیرا که پیش‌تر بیان کردیم که: در اسلام، هر چیزی که به حال انسان سودمند و مفید باشد، از خداوند و فرشتگان الهی سرچشمه می‌گیرد و بدان‌ها منسوب می‌کنند و هر چیزی که برای انسان، زیان‌آور و مُضر باشد، از شیطان سرچشمه می‌گیرد و بدو منسوب می‌نمایند.

«یضحک منه» [شیطان به فرد خمیازه کشنده می‌خندد]: چون خمیازه، دلیل تنبلی و کسالت و سستی و بی‌حالی و نشأت گرفته از کدورت خاطر و روح و روان است و عامل مؤثری در ایجاد غفلت و از میان بردن نشاط عبادت و بندگی است، از این رو، مورد پسند و رضایت شیطان می‌باشد.

987 - [10] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِنَّ عِفْرِیتًا مِنَ الْـجِنِّ تَفَلَّتَ الْبَارِحَةَ لِیَقْطَعَ عَلَیَّ صَلَاتِی فَأَمْکَنَنِی اللهُ مِنْهُ فَأَخَذْتُهُ فَأَرَدْتُ أَنْ أَرْبِطَهُ عَلَى سَارِیَةٍ مِنْ سَوَارِی الْـمَسْجِدِ حَتَّى تَنْظُرُوا إِلَیْهِ کُلُّکُمْ فَذَکَرْتُ دَعْوَةَ أَخِی سُلَیْمَانَ: ‹رَبِّ هَبْ لِی مُلْکًا لَا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی›

فَرَدَدْتُهُ خَاسِئًا»([10]).

987- (10) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «دیشب، دیوی نیرومند و قوی و درشت هیکل و تنومند، ناگهان بر من ظاهر و نمودار شد و می‌خواست (با وسوسه و نیرنگ) نمازم را قطع نماید؛ ولی خداوند بلند مرتبه مرا بر آن مسلّط و چیره گردانید و بر آن غالب و فائق آمدم و او را گرفتم و خواستم آن را به یکی از ستون‌های مسجد ببندم تا همه‌ی شما آن را تماشا کنید؛ ولی گفته‌ی برادرم حضرت سلیمان÷را به یاد آوردم که گفت:

«ربّ هَبْ لی مُلکاً لاینبغی لاحد من بعدی»؛ «پروردگارا! حکومتی به من عطا فرمای که بعد از من کسی را نسزد که چنین سلطنت و عظمتی داشته باشد».

بعداً این عفریت (دیو قوی و نیرومند و درشت هیکل و تنومند) را ناامید و ناکام و رانده شده و زیانکار، برگرداندم».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: «عِفریت»: به معنای فرد گردنکش و خبیث است؛ البته به معنای خبیث، بدطینت، منکر، موجود زشت و بد و سهمناک، دیو، غول قوی و درشت هیکل می‌آید.

«تفلّت»: بر او هجوم برد و به سرش پرید.

«البارحۀ»: شب پیشین.

«فامکننی الله»: خداوند مرا بر آن توانا و فائق گردانید و بر او چیره و غالب ساخت.

«ربّ هب لی مُلکاً لاینبغی لاحد من بعدی»: این سخن سلیمان ÷ بر مبنای بخل و تنگ‌چشمی و افزون‌طلبی و انحصارجویی نبود، بلکه او از خداوند بلند مرتبه، یک نوع حکومتی می‌خواست که توأم با معجزات ویژه‌ای بوده باشد و حکومت او را از سایر حکومت‌ها مشخص کند؛ زیرا می‌دانیم که هر پیامبری، معجزه‌ی مخصوص به خود را داشته است؛ سلیمان ÷ نیز از این قاعده مستثنی نبود و حکومتی داشت که آمیخته با اعجازهای الهی و حکومت بر بادها و شیاطین با ویژگی‌های بسیار دیگر بود؛ خداوند بلند مرتبه باد را مسخّر فرمان او ساخت که به نرمی و آرامی هر کجا او مایل بود جریان می‌یافت و صبحگاهان فاصله‌ی یک ماه را می‌پیمود و عصرگاهان فاصله‌ی یکماه را؛ و خداوند بلند مرتبه، شیاطین را مسخر او ساخت که برای او ساختمان و برج می‌ساختند و در دریاها به غواصی می‌پرداختند و علم سخن گفتن پرندگان را به او تعلیم داد و حکومت او را در زمین پابرجا ساخت؛ از این رو، در همان زمان و زمان‌های بعد، مردم دانستند که حکومت او، هیچ شباهتی به حکومتی که مردم آن را برمی‌گزینند و یا از طریق قهر و غلبه و ستم حاصل می‌شود، ندارد. و این برای پیامبران، عیب و نقص محسوب نمی‌شود که برای خود تقاضای معجزه‌ی ویژه‌ای کنند تا وضع آن‌ها را از دیگران مشخص کند؛ بنابراین، هیچ مانعی ندارد که دیگران، حکومت‌های وسیع‌تر و گسترده‌تر از سلیمان ÷ پیدا کنند امّا ویژگی‌های آن را نداشته باشد.

به هر حال، سخن از کم و زیاد و افزون‌طلبی و انحصارجویی نیست؛ سخن از این است که کمال نبوّت در این است که از نظر معجزات، ویژگی‌هایی داشته باشند که آن را از نبوّت پیامبران دیگر، مشخص کند و سلیمان ÷ نیز طالب این بود؛ و می‌توان چنین گفت که سرگذشت سلیمان ÷ مملو است از شگفتی‌ها و خارق عادات.

به هر حال، حضرت سلیمان ÷ از خداوند عز و جل خواست تا حکومتی به او دهد که هیچ‌کس نتواند بعد از او بگوید که حکومت او از طریق غلبه و ظلم و اجبار بر مردم به دست آمده است، لذا خداوند متعال به او مواهبی را عنایت کرد:

1-  باد را مسخّر فرمان او ساخت که به نرمی هر کجا او مایل بود جریان می‌یافت، و صبحگاهان فاصله‌ی یک ماه را می‌پیمود و عصرگاهان فاصله یکماه را.

2-  خداوند متعال، شیاطین و جنیان را مسخر او ساخت که برای او ساختمان می‌ساختند، و غوّاصی می‌کردند و به این ترتیب خداوند نیروی آماده‌ای برای کارهای مثبت را در اختیار او گذاشت و شیاطین و جنیان که طبیعتشان تمرّد و سرکشی است آنچنان مسخر او شدند که در مسیر سازندگی و استخراج منابعِ گرانبها قرار گرفتند.

3-  علم سخن گفتن با پرندگان را به او تعلیم و آموزش داد.

4-  حکومت او را در زمین پابرجا و استوار ساخت

5-  پرندگان و حیوانات در اختیار او بودند.

6-  حکومت بی‌نظیر داشت.

7-  و موهبت دیگر خداوند به حضرت سلیمان7، مهار کردن گروهی از نیروهای مخرّب بود، زیرا به هر حال در میان جنیان افرادی بودند که به عنوان یک نیروی مفید و سازنده قابل استفاده به حساب نمی‌آمدند، و چاره‌ای جز این نبود که آنها در بند باشند تا جامعه از شر مزاحمت آنها در امان بماند.

آری خداوند عزوجل قادر است تا بادی را که کشتیهای عظیم و غول پیکر را بر سطح دریاها و اقیانوس‌ها به حرکت در می‌آورند، و سنگ‌های سنگین آسیاها را می‌چرخانند و بالن‌ها را بر فراز آسمان به شکل هواپیما به حرکت در می‌آورند، مسخّر و فرمانبردار حضرت سلیمان ÷ کند، و این جسم لطیف را با این قدرت خیره کننده در اختیار او قرار دهد.

و اینکه چگونه باد به فرمان او بود؟ و با چه سرعتی حرکت می‌کرد؟ و سلیمان و یارانش به هنگام حرکت به وسیله‌ی باد، بر چه چیز سوار می‌شدند؟ و چه عواملی آنها را از سقوط و کم و زیاد شدن فشار هوا و مشکلات دیگر حفظ می‌کرد؟ و... اینها مسائلی هستند که جزئیات آن بر ما روشن نیست، و همین قدر می‌دانیم که این از جمله‌ی خوارق عاداتی بود که در اختیار پیامبران قرار می‌گرفت، و یک موهبت فوق‌العاده و یک اعجاز بود، و این امور در برابر قدرت عظیم پروردرگار امر ساده‌ای است.

988 - [11] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج «مَنْ نَابَهُ شَیْءٌ فِی صَلَاتِهِ فَلْیُسَبِّحْ فَإِنَّمَا التَّصْفِیقُ لِلنِّسَاءِ»

وَفِی رِوَایَةٍ: قَالَ: «التَّسْبِیحُ لِلرِّجَالِ والتصفیق للنِّسَاء»([11]).

988- (11) سهل بن سعد س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر گاه در نماز، مسأله‌ای پیش آمد، شما (مردان)، خداوند را به پاکی یاد کنید و «سبحان الله» بگویید؛ چرا که دست به هم زدن، از ویژگی‌های زنان است.

و در روایتی دیگر، آن حضرت ج فرموده‌اند: «گفتن سبحان الله (به هنگامی که اتفاقی در اثنای نماز روی می‌دهد،) برای مردان است و دست به هم زدن، برای زنان است».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: «تصفیق»: دو کف دست را بر هم زدن.

مراد حدیث بالا، این است که اگر در نماز برای امام، سهو و اشتباه و یا مسأله و اتفاقی پیش آید؛ به عنوان مثال: امام پس از رکعت اول، برای التحیات نشست؛ در آن صورت اگر مقتدی، مرد است، «سبحان الله» بگوید تا امام متوجه شود و برای رکعت دوم نماز بلند شود؛ و اگر چنانچه مقتدی زن بود، در آن صورت کف دست راست خویش را بر پشت دست چپش بزند تا امام را از اشتباهش باخبر سازد و برای رکعت دوم بلند شود.

و همچنین اگر در جایی، مسأله و اتفاقی در نماز برای مرد پیش آمد، باز سبحان الله بگوید و اگر برای زن پیش آید، دست‌هایش را به هم بزند؛ مثل آگاه کردن فرد نابینا تا در چاه نیافتد؛ یا آگاه کردن اهل خانه تا نگذارند گربه خوراک را آلوده کند و... در تمام این صورت‌ها، «سبحان الله» گفتن برای مردان و دست به هم زدن، مخصوص زنان است.


فصل دوم

989 - [12] (حسن)

عَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: کُنَّا نُسَلِّمُ عَلَى النَّبِیِّ ج وَهُوَ فِی الصَّلَاةِ قَبْلَ أَنْ نَأْتِیَ أَرْضَ الْـحَبَشَةِ فَیَرُدُّ عَلَیْنَا فَلَمَّا رَجَعْنَا مِنْ أَرْضِ الْـحَبَشَةِ أَتَیْتُهُ فَوَجَدْتُهُ یُصَلِّی فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَلَمْ یَرُدَّ عَلَیَّ حَتَّى إِذَا قَضَى صَلَاتَهُ قَالَ: «إِنَّ اللهَ یُحْدِثُ مِنْ أَمْرِهِ مَا یَشَاءُ ن وَإِن مِمَّا أحدث أَن لَا تتکلموا فِی الصَّلَاة». فَرد عَلیّ السَّلَام([12]).

989- (12) عبدالله بن مسعود س گوید: ما پیش از این که به سرزمین حبشه هجرت کنیم، بر پیامبر ج سلام می‌کردیم و در حالی که آن حضرت ج نماز می‌گزاردند، جواب سلام ما را می‌دادند؛ ولی وقتی که از دیار حبشه به خدمت پیامبر ج (به مدینه‌ی منوره) برگشتیم، به نزد ایشان رفتم. و در حالی که آن حضرت ج نماز می‌گزاردند، بر ایشان سلام کردم؛ امّا ایشان جواب سلام مرا ندادند تا این که نماز آن حضرت ج تمام شد؛ آن گاه پس از نماز، فرمودند: «بی‌گمان، خداوند بلند مرتبه در کار دین (و احکام و مسائلش) هر چه را بخواهد، ایجاد می‌کند و وضع تازه‌ای پیش می‌آورد؛ و به راستی از آن چیزهایی که تازه پیداکرده است، یکی این است که در نماز، سخن نگویید». آن گاه رسول خدا ج پس از نماز، جواب سلامم را دادند.

[این حدیث را ابوداود و احمد بن حنبل روایت کرده‌اند].

990 - [13] (حسن)

وَقَالَ: «إِنَّمَا الصَّلَاةُ لِقِرَاءَةِ الْقُرْآنِ وَذِکْرِ الـلّٰهِ فَإِذا کنت فِیهَا لیکن ذَلِک شَأْنک». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([13]).

990- (13) (عبدالله بن مسعود س در ادامه‌ی حدیث بالا می‌گوید: و نیز رسول خدا ج) فرمودند: «بی‌شک، نماز فقط برای خواندن قرآن و ذکر و یاد خدا وضع و تشریع شده است؛ پس زمانی که تو در نماز بودی، باید کار تو همین خواندن قرآن و ذکر و یاد خدا باشد؛ (چرا که وظیفه‌ی تو، مغشول بودن به تفکّر در معنا و مفهوم آیات و ذکر و یاد خداست و نباید در نماز، به چیز دیگری توجه داشته باشی)».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

991 - [14] (صَحِیح)

وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: قُلْتُ لِبِلَالٍ: کَیْفَ کَانَ النَّبِیُّ ج یَرُدُّ عَلَیْهِم حِین حانوا یُسَلِّمُونَ عَلَیْهِ وَهُوَ فِی الصَّلَاةِ؟ قَالَ: کَانَ یُشِیرُ بِیَدِهِ. رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَفِی رِوَایَةِ النَّسَائِیِّ نَحوه وَعوض بِلَال صُهَیْب([14]).

991- (14) عبدالله بن عمر س گوید: خطاب به بلال س گفتم: وقتی که پیامبر ج در حال خواندن نماز بودند و مردم بر ایشان سلام می‌کردند، آن حضرت ج چگونه جواب سلام آن هارا می‌دادند؟ بلال در پاسخ گف: با دستشان اشاره می‌کردند (و جواب سلامشان را می‌دادند).

[این حدیث را ترمذی روایت کرده است؛ و نسایی نیز به سان آن را به روایت «صهیب» روایت نموده است].

شرح: ائمه و پیشوایان چهار گانه (امام ابوحنیفه، امام مالک، امام شافعی و امام احمد بن حنبل) بر عدم جواز جواب سلام در نماز با الفاظ سلام، اتفاق نظر دارند و حسن بصری، قتاده و سعید بن مسیب، آن را جایز می‌دانند.

و همچنین به اتفاق هر چهار ائمه، جواب سلام با اشاره، فاسد کننده‌ی نماز نیست؛ تا جایی که امام شافعی آن را مستحب می‌داند و امام مالک و امام احمد بن حنبل نیز آن را بدون کراهیت، جایز می‌دانند؛ ولی از دیدگاه امام ابوحنیفه، رد کردن جواب سلام با اشاره، مکروه می‌باشد.

استدلال ائمه‌ی ثلاثه، حدیث بلال س (حدیث بالا به شماره‌ی 991) است؛ در حالی که استدلال احناف، حدیث عبدالله بن مسعود (به شماره‌ی 989 و 979 و..). می‌باشد. عبدالله بن مسعود س زمانی که از حبشه برگشت، به نزد پیامبر ج آمد. در آن هنگام آن حضرت ج مشغول خواندن نماز بودند؛ عبدالله بن مسعود می‌گوید: «فسلمت علیه فلم یردّ علیّ»؛ «بر آن حضرت ج سلام کرد ولی ایشان، جواب سلامم را ندادند».

از این رو، حدیث بلال س، به ابتدای اسلام منسوب است که در آن زمان، چنین حرکاتی در نماز جایز بود و به نظر می‌رسد که حدیث عبدالله بن مسعود س، حدیث بلال س را منسوخ گردانیده باشد.

امام طحاوی/ گوید: زمانی که جواز سخن گفتن در نماز، منسوخ شد، در کنار آن، اشاره نمودن در نماز نیز منسوخ گردید؛ زیرا که پیامبر ج فرمود: «انّ فی الصلوة شغلاً».

992 - [15] (صَحِیح)

وَعَن رِفَاعَة بن رَافع قَالَ: صلیت خَلْفَ رَسُولِ الـلّٰهِ ج فَعَطَسْتُ فَقلت الْـحَمْدُ لِـلّٰهِ حَمْدًا کَثِیرًا طَیِّبًا مُبَارَکًا فِیهِ مُبَارَکًا عَلَیْهِ کَمَا یُحِبُّ رَبُّنَا وَیَرْضَى فَلَمَّا صَلَّى رَسُولُ الـلّٰهِ ج انْصَرَفَ فَقَالَ: «مَنِ الْـمُتَکَلِّمُ فِی الصَّلَاةِ؟» فَلَمْ یَتَکَلَّمْ أَحَدٌ ثُمَّ قَالَهَا الثَّانِیَةَ فَلَمْ یَتَکَلَّمْ أَحَدٌ ثُمَّ قَالَهَا الثَّالِثَةَ فَقَالَ رِفَاعَةُ: أَنَا یَا رَسُولَ الـلّٰهِ. فَقَالَ النَّبِیُّ ج: «وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَقَدِ ابْتَدَرَهَا بِضْعَةٌ وَثَلَاثُونَ مَلَکًا أَیُّـهُمْ یَصْعَدُ بِـهَا». رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ وَأَبُو دَاوُد وَالنَّسَائِیّ([15]).

992- (15) رفاعۀ بن رافع س گوید: پشت سر پیامبر ج نماز می‌خواندم که عطسه‌ام گرفت؛ از این رو، (در حال نماز) گفتم: «الحمد لله حمداً کثیراً طیّباً مبارکاً فیه؛ مبارکاً علیه کما یحبّ ربنا ویرضی»؛ «حمد و ستایش و ثنا و سپاس از آنِ خداست؛ حمد و ستایش زیاد، خوب و مبارک؛ آن طوری که پروردگارمان دوست می‌دارد و بدان راضی و خشنود می‌شود».

چون آن حضرت ج نماز را گزاردند، محل نماز خویش را ترک کردند و فرمودند: «گوینده‌ی این کلمات در نماز کیست»؟ پس همه‌ی مردم، خاموش و ساکت شدند و کسی چیزی نگفت. پیامبر ج برای بار دوم و سوم نیز سؤالشان را تکرار فرمودند و از گوینده‌ی این کلمات در نماز سؤال کردند؛ آن گاه رفاعۀ گفت: من بودم‌ای رسول خدا ج!.

پیامبر ج فرمودند: «سوگند به آن ذاتی که جانم در قبضه‌ی قدرت اوست! بی‌گمان، سی و اندی فرشته برای بالا بردن ثواب و پاداش این کلمات به سوی پروردگار، شتاب و عجله می‌کردند و بر یکدیگر پیش‌دستی می‌نمودند تا ببینند کدام یک از آن‌ها، بالا بردن ثواب و پاداش این کلمات را به عهده می‌گیرد».

[این حدیث را ترمذی، ابوداود و نسایی روایت کرده‌اند].

شرح: برخی از علماء و صاحب‌نظران اسلامی گفته‌اند: این حدیث، مربوط به زمانی است که سخن گفتن در نماز مباح بوده است؛ ولی بعد از این که حکم سخن گفتن در نماز منسوخ گردید، این حکم نیز باقی نماند؛ اگر چه شیخ ابن همام گفته است: اگر چنانچه کسی در جواب عطسه - آن هم در نماز - حمد و ستایش خدا را با «الحمد لله حمداً کثیراً...» بگوید، اگر در نفس خود بگوید و لب نجنباند، نمازش فاسد نمی‌گردد و اگر لب بجنباند، نمازش فاسد می‌شود. و الله اعلم بالصواب.

993 - [16] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «التَّثَاؤُبُ فِی الصَّلَاةِ مِنَ الشَّیْطَانِ فَإِذَا تَثَاءَبَ أَحَدُکُمْ فَلْیَکْظِمْ مَا اسْتَطَاعَ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ وَفِی أُخْرَى لَهُ وَلِابْنِ مَاجَهْ: «فَلْیَضَعْ یَدَهُ على فِیهِ»([16]).

993- (16) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «خمیازه کشیدن در نماز، از شیطان است؛ (چرا که خمیازه، دلیل تنبلی و کسالت و سستی و بی‌حالی و نشأت گرفته از کدورت خاطر و عامل مؤثری در ایجاد غفلت و از میان رفتن نشاط عبادت و بندگی و مورد پسند و خشنودی شیطان است؛) پس هرگاه کسی از شما، خواست خمیازه بکشد، تا می‌تواند آن را فرو برد».

[این حدیث را ترمذی روایت کرده است. و در روایتی دیگر از ترمذی و ابن ماجه آمده است:] «(وقتی یکی از شما خمیازه کشید،) باید دستش را بر دهان خود بگذارد (و دهان خود را بسیار باز نکند و از خود صدا درنیاورد و باعث چندش و اذیت و آزار دیگران نشود که این نشانه‌ی غفلت شخص و سبب ورود میکروب‌ها و مواد آلوده به ریه‌اش می‌شود و در نتیجه، مایه‌ی خنده و سُخره و شادی و خوشحالی شیطان می‌گردد)».

994 - [17] (صَحِیح)

وَعَنْ کَعْبِ بْنِ عُجْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا تَوَضَّأَ أَحَدُکُمْ فَأَحْسَنَ وُضُوءَهُ ثُمَّ خَرَجَ عَامِدًا إِلَى الْـمَسْجِدِ فَلَا یُشَبِّکَنَّ بَیْنَ أَصَابِعِهِ فَإِنَّهُ فِی الصَّلَاة». رَوَاهُ أَحْمد وَأَبُو دَاوُد وَالتِّرْمِذِیّ وَالنَّسَائِیّ والدارمی([17]).

994- (17) کعب بن عُجرة س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر گاه یکی از شما (در خانه‌اش) وضو گیرد و وضوی خویش را به نحو اَحسن و خوب و کامل و با رعایت آداب و شرایط و ارکان و حدود انجام دهد؛ سپس آهنگ مسجد نماید و به مسجد برود؛ پس انگشتان خویش را در هم داخل نکند؛ چرا که (از هنگامی که نیت نماز می‌کند و به مسجد رهسپار و روان می‌گردد تا زمانی که به خانه بازمی‌گردد،) در نماز است».

[این حدیث را احمد بن حنبل، ترمذی، ابوداود، نسایی و دارمی روایت کرده‌اند].

شرح: «تشبیک»: داخل نمودن انگشتان در همدیگر. و رسول خدا ج از داخل نمودن انگشتان در همدیگر بدین جهت نهی کردند؛ زیرا که مخالف حالت خشوع و خضوع و تواضع و فروتنی و نشانه‌ی خصومت و فتنه و در هم افتادن و جنگ و پیکار و کارزار و جدال است؛ از این رو، هرگاه که پیامبر ج فتنه‌ها را بیان می‌کردند، انگشتان خویش را برای نشان دادن شرّ و بدی آن‌ها، در همدیگر داخل می‌کردند.

995 - [18] (ضَعِیف)

وَعَنْ أَبِی ذَرٍّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَا یَزَالُ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ مُقْبِلًا عَلَى الْعَبْدِ وَهُوَ فِی صَلَاتِهِ مَا لَمْ یَلْتَفِتْ فَإِذَا الْتَفَتَ انْصَرَفَ عَنْهُ». رَوَاهُ أَحْمَدُ وَأَبُو دَاوُدَ وَالنَّسَائِیُّ وَالدَّارِمِیُّ([18]).

995- (18) ابوذر غفاری س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «تا زمانی که بنده‌ی مسلمان، مشغول خواندن نماز است، خداوند بلند مرتبه پیوسته متوجه وی است و با نظر لطف و رحمت و عنایت و محبّت خویش، وی را می‌نگرد؛ و این توجه و اقبال خداوندی تا هنگامی است که بنده‌ی مسلمان، (در نماز) روی خویش را به طرف چپ و راست برنگرداند. پس هرگاه رویش را به چپ و راست برگردانید، خداوند بلند مرتبه نیز نظر عنایت و لطف خویش را از او برمی‌گرداند».

[این حدیث را احمد بن حنبل، ابوداود، نسایی و دارمی روایت کرده‌اند].

996 - [19] (ضَعِیف)

وَعَنْ أَنَسٍ أَنَّ النَّبِیَّ ج قَالَ: «یَا أَنَسُ اجْعَلْ بَصَرَکَ حَیْثُ تَسْجُدُ». رَوَاهُ الْبَیْهَقِیُّ فِی سُنَنِهِ الْکَبِیرِ مِنْ طَرِیق الْـحسن عَن أنس یرفعهُ([19]).

996- (19) انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «ای انس! (به هنگام گزاردن نماز، برای فراچنگ آوردن خشوع و خضوع بدنی و جسمانی و قلبی و روحانی و به خاطر حضور قلب،) به سجد‌گاه خویش نگاه کن و چشم‌هایت را به جایی زوم کن که می‌خواهی در آنجا سجده نمایی».

[این حدیث را بیهقی در «سنن کبیر» خویش از طریق حسن/، و او نیز از انس س، و او نیز از پیامبر ج روایت کرده است].

شرح:

براساس این حدیث، علماء و صاحب‌نظران فقهی گفته‌اند: فرد نمازگزار، به هنگام قیام به سجده‌گاه؛ و به هنگام رکوع به پشت پاها؛ و به هنگام سجده به نرمی بینی؛ و به هنگام نشستن به سینه؛ و به هنگام سلام دادن به شانه‌های خویش نگاه کند.

و به هنگام نماز تا می‌تواند سرفه‌ی خویش را کنترل نماید و به هنگام خمیازه کشیدن، دهانش را بپوشاند و تا می‌تواند خمیازه‌اش را کنترل نماید و نگه دارد.

ناگفته نماند که انجام این کارها، مانند هر کاری دیگر، نیاز به مراقبت، تمرین، ممارست، استمرار و پیگیری دارد؛ بسیار اتفاق می‌افتد که در آغاز، انسان در تمام نماز، یک لحظه‌ی کوتاه، قدرت تمرکز فکر پیدا می‌کند، اما با ادامه‌ی این کار و پیگیری و تداوم، آن چنان قدرت نفس پیدامی کند که می‌تواند به هنگام نماز، دریچه‌های فکر خود را بر غیرمعبود - به طور مطلق - ببندد.

مسلمانان، باید خویشتن را به رعایت آداب و مستحبات نماز، عادت بدهند؛ زیرا که خشوع و خضوع در نماز - در واقع - چیزی جز حضور قلب توأم با تواضع جسمانی و بدنی و خشوع قلبی و روحانی و ادب و احترام نیست و مسلمانان، تنها به نماز به عنوان یک کالبد بی‌روح نمی‌نگرند، بلکه تمامی توجه آن‌ها به باطن و حقیقت و مستحبات و آداب مخصوص نماز است؛ چرا که نماز، مهمترین رابطه‌ی خلق و خالق و برترین مکتب عالی تربیت انسانی و وسیله‌ی بیداری روح و جان و بیمه کننده‌ی انسان در برابر گناهان است؛ و هرگاه این نماز با آداب و مستحباتش انجام گیرد، زمینه‌ی مطمئنّی برای همه‌ی خوبی‌ها و نیکی‌ها خواهد بود و آن چنان حالت توجه به پروردگار در تار و پود وجود انسان پیدا می‌کند که از غیر او جدا می‌گردد و به او می‌پیوندد و چنان غرق حالت تفکر و حضور و راز و نیاز با پروردگار می‌شود که بر تمام ذرّات وجودش اثر می‌گذارد و خود را ذرّه‌ای می‌بیند در برابر وجودی بی‌پایان و قطره‌ای در برابر اقیانوسی بی‌کران؛ لحظات چنین نمازی، هر کدام برای او درسی است از خودسازی، تصفیه‌ی روح و روان، تربیت انسانی و وسیله‌ای است برای تهذیب روح و جان او.

997 - [20] (ضَعِیفٌ)

وَعَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «یَا بُنَیَّ إِیَّاکَ وَالِالْتِفَاتَ فِی الصَّلَاةِ فَإِنَّ الِالْتِفَاتَ فِی الصَّلَاةِ هَلَکَةٌ. فَإِنْ کَانَ لابد فَفِی التَّطَوُّع لَا فِی الْفَرْضِیَّة». رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ([20]).

997- (20) انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج خطاب به من فرمودند: «پسرم! از روی گردانیدن به چپ و راست در نماز، بپرهیز؛ زیرا روی گردانیدن در نماز، (پیروی از شیطان، و در نتیجه،) موجب نابودی و هلاکت است؛ و اگر ناچار به انجام دادن آن بودی، پس آن را در نماز نفل انجام بده، نه در نماز فرض؛ (چرا که کراهت در نماز نفل، پایین‌تر از کراهت در نماز فرض است)».

[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].

998 - [21] (صَحِیحٌ)

وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ با قَالَ: إِنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج کَانَ یَلْحَظُ فِی الصَّلَاةِ یَمِینًا وَشِمَالًا وَلَا یَلْوِی عُنُقَهُ خَلْفَ ظَهْرِهِ. رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَالنَّسَائِیُّ([21]).

998- (21) عبدالله بن عباس س گوید: رسول خدا ج در نماز، با گوشه‌ی چشم خویش به راست و چپ نگاه می‌کردند (و مراقب حال مقتدیان بودند و آن‌ها را می‌پاییدند؛) ولی سر و گردن خویش را به پشت سرشان کج نمی‌کردند و برنمی‌گردانیدند.

[این حدیث را ترمذی و نسایی روایت کرده‌اند].

شرح: «یلحظ»: از راست و چپ، به گوشه‌ی چشم نگاه می‌کرد و مراقب او بود و او را می‌پایید.

«لایلوی»: سر خود را کج نمی‌کرد و به عقب برنمی‌گردانید.

به هر حال، گاهی اتفاق می‌افتاد که رسول خدا ج در نماز، با گوشه‌ی چشم خویش، بدون این که سر و گردنشان را به پشت سر کج کنند و برگردانند، به راست و چپ نگاه می‌کردند تا به همه بیان کنند که نگاه کردن با گوشه‌ی چشم، باطل‌کننده و مُفسد نماز نیست؛ از این رو، علماء و صاحب‌نظران اسلامی گفته‌اند: آنچه در نماز مکروه است، گردانیدن سر و گردن به طرف راست و چپ است، نه نگاه کردن با گوشه‌ی چشم.

999 - [22] (ضَعِیف)

وَعَنْ عَدِیِّ بْنِ ثَابِتٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ رَفَعَهُ قَالَ: «الْعُطَاسُ وَالنُّعَاسُ وَالتَّثَاؤُبُ فِی الصَّلَاةِ وَالْـحَیْضُ وَالْقَیْءُ وَالرُّعَافُ مِنَ الشَّیْطَانِ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ([22]).

999- (22) عدی بن ثابت س، از پدرش و او نیز از جدّش و او نیز از پیامبر ج روایت می‌کند که آن حضرت ج فرمودند: «عطسه‌ی (زیاد)، چُرت (خواب‌آلودگی)، خمیازه کشیدن در نماز، قاعدگی (بیرون آمدن خون از رحم زن در چند روز از هر ماه)، استفراغ و خون دماغ از شیطان است».

[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].

شرح: پیش‌تر بیان کردیم که در اسلام، هر چیزی که به حال انسان سودمند، مفید،‌ ارزنده و راهگشا باشد، از خداوند بلند مرتبه و فرشتگان پاک و معصوم و مقرّب او سرچشمه می‌گیرد و بدان‌ها، منسوب می‌گردد؛ و هر چیزی که برای انسان، زیان‌آور، مُضرّ و مخرّب باشد،‌ از شیطان سرچشمه می‌گیرد و بدو منسوب می‌شود؛ زیرا شیطان، مَظهر زیان، ضرر، ویرانی، وسوسه، حیرانی، ویلانی، بدبختی، غفلت، جهالت و... و نمونه‌ای بارز در دشمنی با انسان است؛ و چون امور بالا نیز برخی از آن‌ها مانند خمیازه (به ویژه در صورتی که به هنگام خمیازه کشیدن، فرد مبالغه کند و دهان خود را بسیار باز کند و دستش را جلوی دهانش نگیرد و از خود صدا درآورد و باعث چندش دیگران شود،) نشانه‌ی غفلت شخص و تنبلی و کسالت و سستی و بی‌حالی او و سبب ورود میکروب‌ها و مواد آلوده به ریه‌اش می‌شود؛ و برخی از آن‌ها، سبب نقصان نماز و یا بطلان آن و یا مانع خواندن آن می‌شوند و در نتیجه، مایه‌ی خنده، خوشحالی، خرسندی، مسخره و شادی شیطان می‌شود، پیامبر ج این امور را به شیطان منسوب کرده است.

و عطسه نیز اگر چه مورد پسند خدا است، امّا کثرت و شدّت آن، گاهی مانع قرائت قرآن و حضور در پیشگاه حضرت حق و استغراق در مناجات او می‌گردد؛ از این رو، پیامبر گرامی اسلام ج عطسه‌ی زیاد را نیز به شیطان منسوب نموده است. و عطسه در صورتی که در هنگام آن، مبالغه شود و فرد عطسه‌کننده، دهان خود را بسیار باز کند و دست خویش را و یا دستمالی را جلوی دهانش نگیرد و از خود صدا درآورد و باعث چندش و اذیت و آزار دیگران شود و یا آب دهانش به صورت و لباس دیگران بپاشد، در آن صورت، جا دارد که آن را به شیطان منسوب نمود.

1000 - [23] (صَحِیح)

وَعَنْ مُطَرِّفِ بْنِ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ الشِّخِّیرِ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: أَتَیْتُ النَّبِیَّ ج وَهُوَ یُصَلِّی وَلِجَوْفِهِ أَزِیزٌ کَأَزِیزِ الْمِرْجَلِ یَعْنِی: یَبْکِی

وَفِی رِوَایَةٍ قَالَ: رَأَیْتُ النَّبِیَّ ج یُصَلِّی وَفِی صَدْرِهِ أَزِیزٌ کَأَزِیزِ الرَّحَا مِنَ الْبُکَاءِ. رَوَاهُ أَحْمَدُ وَرَوَى النَّسَائِیُّ الرِّوَایَةَ الْأُولَى وَأَبُو دَاوُدَ الثَّانِیَة([23]).

1000- (23) مطرّف بن عبدالله بن شخّیر س از پدرش روایت می‌کند که وی گفت: به خدمت رسول خدا ج شرفیاب شدم در حالی که آن حضرت ج مشغول خواندن نماز بودند و (چنان در نماز می‌گریستند که) از سینه‌شان بر اثر گریه، صدایی به سان صدای جوشیدن دیگ، به گوش می‌رسید. (یعنی صدای گریستن ایشان به سان جوشیدن دیگ بود).

و در روایتی دیگر، عبدالله بن شخّیر س گوید: رسول خدا ج را در حالی دیدم که نماز می‌گزاردند و (چنان در نماز می‌گریستند که) از سینه‌شان بر اثر گریه، صدایی به سان صدای سنگ آسیابِ در حال گردش و چرخ زدن، به گوش می‌رسید. (یعنی صدای گریستن ایشان، به سان صدای چرخش سنگ آسیاب بود).

[امام احمد بن حنبل به نقل هردو حدیث بالا پرداخته است؛ و ترمذی نیز به روایت حدیث نخست و ابوداود به نقل روایت دوم پرداخته‌اند].

شرح: «ازیز»: آواز؛ بانگ؛ صوت؛ آواز جوشش دیگ؛ گرمی و سوزش و جنبش؛ غُلغل.

«المرجل»: دیگ

«الرَّحا»: آسیاب؛ و یا سنگ آسیاب.

پیامبر گرامی اسلام ج، علی‌رغم این که پروردگارش او را به رسالت، نبوّت، اِعطای وحی و الهام، محبوبیت و برگزیدگی مشرّف نموده و لغزش‌های گذشته و آینده‌اش را مورد عفو و بخشش قرار داده بود، امّا مع الوصف، او بیش از هر کسی در عبادت و پرستش الهی، مجاهده و کوشش می‌فرمود و به شدّت به آن مُنهمک بوده، و حرص می‌ورزید.

یکی از یارانش می‌گوید: پیامبر ج چنان عبادت و قیام می‌فرمود که پاهای مبارک متورم می‌شد؛ بدیشان گفته شد: ای رسول خدا! خداوند بلند مرتبه تمام گذشته و آینده‌ی شما را عفو فرموده است، پس چرا خویشتن را به زحمت و سختی می‌اندازید؟ فرمود: «افلا اکون عبداً شکوراً؟»؛ «آیا من بنده‌ی سپاسگزاری نباشم»؟. [بخاری]

عایشهلگوید: پیامبر ج با یک آیه، تمام شب را قیام نمود. [ترمذی]

و ابوذر غفاری س گوید: پیامبر ج با آیه‌ای تا صبح قیام نمود و آن آیه، این بود: ﴿إِن تُعَذِّبۡهُمۡ فَإِنَّهُمۡ عِبَادُکَۖ وَإِن تَغۡفِرۡ لَهُمۡ فَإِنَّکَ أَنتَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ١١٨ [المائدة: 118] نسایی به روایت این حدیث پرداخته است.

آن حضرت ج به غیر از نماز، به چیز دیگری آرام و قرار نمی‌گرفت و همیشه بعد از ادای یک نماز، مشتاق و منتظر نماز دیگر بود و می‌فرمود: «و جُعل قرة عینی فی الصلوة»؛ «روشنی چشم من، در نماز است». [نسایی].

پیامبر ج به نماز، سخت عشق و علاقه می‌ورزید و منتظر آن می‌ماند؛ به هیچ وجه آرام و قرار نمی‌گرفت تا این که متوجه به نماز می‌شد؛ گاهی به مؤذنش، بلال س می‌فرمود: «یا بلال! اقم الصلوة؛ اَرحنا بها»؛ «ای بلال! نماز را بر پا دار و ما را به وسیله‌ی آن، آرامش و راحتی بده». [ابوداود].

ایشان در طول روز، زندگی بسیاری از فقرا و نیازمندان و افراد خانواده‌شان را تأمین می‌کرد، با یک امّت مقابله می‌نمود، حکومت نوپا و تازه به قدرت رسیده‌ای را در انظار جهانیان، اداره می‌کرد، به نزد پادشاهان، سفیر می‌فرستاد و آنان را به دین خود فرا می‌خواند، هیأت‌های نمایندگی را به حضور می‌پذیرفت و آن‌ها را گرامی می‌داشت، سریه‌ها به اطراف و اکناف می‌فرستاد و خود فرماندهی برخی از جنگ‌ها را به عهده می‌گرفت، با پیروان سایر ادیان دیگر و نیز با زمامداران و قدرتمندان، به بحث و مجادله می‌پرداخت، کارگزاران را تعیین می‌کرد و مال‌ها را گردآوری می‌نمود و خودش آن‌ها را تقسیم می‌کرد، به تبیین و تشریح دین خدا برای مردم می‌پرداخت، موارد مُجمل و زوایای پنهان وحی را بَسط و شرح می‌داد و جاهای دشوار را توضیح می‌داد، سنّت‌ها را وضع می‌کرد و از اصل، مسائل فروع آن را بیرون می‌کشید و...در حالی که او در همه‌ی این حالات، اعمال روزانه‌ای را که بزرگترین و برجسته‌ترین انسان‌های جهان بدان مبادرت می‌ورزند، انجام می‌داد و در میان همه‌ی این رنج‌ها و گرفتاری‌ها، پیامبر ج شب و روز به صورت عابد و پارسایی پدیدار می‌گردد که راز و نیاز او با خدا بیشتر از آن‌هایی است که در شکاف کوه‌ها بدین کار می‌پردازند. قلب آن حضرت ج با خدا پیوند داشت و او در هر کاری و هر وقتی با وی بود؛ عبادت و بندگی او را دوست می‌داشت و نور چشمش را در آن‌ها می‌یافت.

آنچه نظر محقّقان و اندیشمندان جهان را در زندگی پیامبر ج به خود جلب کرده و می‌کند، همین جمع شگفت‌آوری است که پیامبر ج میان عبادت و پرداخت به امور دنیایی ایجاد کرده بود.

این جمع و ربط بین دین و دنیا، از پیامبر ج الگویی مستقل و یکتا و ممتاز و بی‌نظیر در تاریخ بشر پدید می‌آورد.

این است پیامبر اکرم ج که در بندگی و عبادتش به بالاترین مراتب اخلاص و اوج کوشش برای اطاعت خدا و دوستی او و قیام همبستگی در پیشگاه حق رسید. و در مورد امور دنیا به جایی رسید که توانست بر ویرانه‌های بی‌بند و باری، حکومتی تشکیل دهد و دردِ پریشانی و تباه را در جامعه ریشه‌کن سازد. به راستی که همه‌ی اهداف زندگی، با کامل‌ترین وجه ممکن، در وجود او تمرکز یافت و به هم پیوست.

از دو حدیث بالا، به خوبی برای همگان، واضح گشت که نماز واقعی و با روح، نمازی است که نمازگزار در حال نماز آن چنان ترس خدا بر او غالب و چیره گردد که از فرط خشوع و خضوع، گریه از سینه‌اش همانند جوشیدن دیگ بر آتش، بجوشد؛ چرا که خاتم پیامبران ج آن کسی که گناهان گذشته و آینده‌اش بخشوده شده‌اند، آن چنان در نماز از ایستادن در برابر عظمت پروردگار متأثّر می‌شود که گریه در سینه‌ی او همانند جوشیدن دیگ بر آتش، به جوش و خروش می‌آید و فکر او فقط یاد عظمت پروردگار و شکر و سپاس نعمت‌های بی‌کران او و قصور عبادت خدا است که می‌خواهد با گریه، عفو و بخشش الهی را فراچنگ آورد و قصورش در عبادت، آمرزیده شود و رضای خداوندی را به دست آورد.

مسلمان باید بداند که نماز واقعی و با روح که با حضور قلب، توأم با تواضع، ادب و احترام، خشوع و خضوع و احساس عظمت و بزرگی پروردگار جهانیان، خوانده می‌شود، تار و پود وجود آدمی را می‌لرزاند و دل را متأثّر و تحت الشّعاع خویش می‌گرداند و چشم را اشک ریزان می‌سازد؛ این چنین نمازی است که قابلیت پذیرش در درگاه پرعظمت پروردگار را دارد و انسان را در کارهای خیر، خستگی‌ناپذیر می‌سازد و دل را صیقل می‌دهد و روح و روان را تصفیه و تهذیب می‌کند و اراده را تقویت می‌گرداند و زبان را به ثنا و ستایش آفریدگار وامی‌دارد؛ چرا که نماز، بهترین و مهم‌ترین رابطه‌ی خلق و خالق و برترین و شاخص‌ترین مکتب عالی تربیت و مؤثرترین و کارآمدترین وسیله‌ی بیداری روح و جان و شایسته‌ترین و بایسته‌ترین بیمه‌کننده‌ی انسان در برابر گناهان است که هرگاه با حضور قلب، توأم با تواضع، ادب، احترام و خشوع و خضوع، انجام گیرد، زمینه‌ی مطمئنّی برای همه‌ی خوبی‌ها و نیکی‌ها خواهد بود و به فرد نمازگزار، آن چنان حالت توجه به پروردگار می‌دهد که از غیر او جدا می‌گردد و به او می‌پیوندد و چنان غرق حالت تفکر و حضور و راز و نیاز با پروردگار می‌شود که بر تمام ذرات وجودش اثر می‌گذارد و خود را ذرّه‌ای می‌بیند در برابر وجودی بی‌پایان و قطره‌ای در برابر اقیانوسی بی‌کران.

لحظات چنین نمازی، هر کدام برای او درسی است از خودسازی و تربیت انسانی و وسیله‌ای است برای تهذیب روح و جان. و به راستی اگر پیامبر ج در زندگی ما اسوه و قُدوه و الگو و نمونه باشد؛ در ایمان و توکّلش، در عبادت و نیایشش، در اخلاص و شجاعتش، در نظم و نظافتش و در زهد و پارسایی‌اش، به کلّی برنامه‌های زندگی ما دگرگون خواهد شد و نور و روشنایی، سراسر زندگی ما را فرا خواهد گرفت.

امروز بر همه‌ی مسلمانان، به ویژه جوانان با ایمان و پرجوش، فرض است که سیره‌ی پیامبر گرامی اسلام ج را مو به مو بخوانند و به خاطر بسپارند و او را در همه چیز، قُدوه و اُسوه‌ی خویش سازند که مهمترین وسیله‌ی سعادت و کلید فتح و پیروزی همین است و بس.

1001 - [24] (ضَعِیف)

وَعَنْ أَبِی ذَرٍّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا قَامَ أَحَدُکُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَلَا یَمْسَحِ الْـحَصَى فَإِنَّ الرَّحْمَةَ تُوَاجِهُهُ». رَوَاهُ أَحَمَدُ وَالتِّرْمِذِیُّ وَأَبُو دَاوُدَ وَالنَّسَائِیُّ وَابْنُ مَاجَه([24]).

1001- (24) ابوذر غفاری س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر گاه یکی از شما برای نماز می‌ایستد، پس نباید (به هنگام سجده) سنگریزه (ی محل سجده‌ی خویش) را صاف و هموار سازد؛ زیرا رحمت و فضل (خدا) به او روی می‌آورد و با او مقابل و روبه‌رو می‌شود؛ (از این رو، مناسب نیست که در چنین موقعیتی، با صاف و هموار نمودن سنگریزه‌ها، اسائه‌ی ادب نماید و از دریافت انوار فضل و رحمت الهی، محروم بماند و از آن غافل گردد)».

[این حدیث را احمد بن حنبل، ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه روایت کرده‌اند].

1002 - [25] (ضَعِیف)

وَعَن أم سَلمَة قَالَتْ: رَأَى النَّبِیُّ ج غُلَامًا لَنَا یُقَالُ لَهُ: أَفْلَحُ إِذَا سَجَدَ نَفَخَ فَقَالَ: «یَا أَفْلَحُ تَرِّبْ وَجْهَکَ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ([25]).

1002- (25) ام‌سلمهلگوید: پیامبر ج برده‌ای را که تعلّق به ما داشت و نامش «افلح» بود،‌ دیدند که به هنگام سجده، خاک محل سجده را می‌دمد و فوت می‌کند (تا پیشانی و رخسار وی، خاک‌آلود نگردد؛) از این رو آن حضرت ج خطاب بدو فرمودند: «ای افلح! صورتت را خاک‌آلود کن».

[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].

شرح: در حقیقت، نماز، خودبینی و غرور را در هم می‌شکند؛ زیرا که انسان در هر شبانه‌روز، سی و دو رکعت و در هر رکعت، دو بار پیشانی بر خاک در برابر خدا می‌گذارد و خود را ذرّه‌ی کوچکی در برابر عظمت او می‌بیند، بلکه صفری در برابر بی‌نهایت؛ پرده‌های غرور و خودخواهی را کنار می‌زند؛ تکبّر و برتری‌جویی را در هم می‌کوبد و انسان را از جهان محدودِ ماده و معده و چهار دیواری عالم طبیعت بیرون می‌برد و به ملکوت آسمان‌ها دعوت می‌کند و با فرشتگان هم صدا و هم راز می‌سازد.

در واقع، علّت تشریع نماز، همان توجه و اقرار به ربوبیت پروردگار، مبارزه با کبر و غرور و خودخواهی و خودمحوری و قیام در پیشگاه پروردگار در نهایت خضوع و نهایت تواضع و اعتراف به گناهان و تقاضای بخشش از معاصی و گناهان گذشته و نهادن پیشانی بر زمین، همه روز برای تعظیم و بزرگداشت پروردگار است، تا انسان، هماره هشیار و بیدار باشد و گرد و غبار فراموشکاری بر دل و دماغ او ننشیند، مست و مغرور نشود، خاشع و خاضع باشد و روح سرکشی و طغیانگری بر او غلبه ننماید؛ چرا که او برای خدا رکوع می‌کند و در پیشگاه او پیشانی بر خاک می‌نهد و غرق عظمت او می‌شود و خودخواهی‌ها و خودبرتربینی‌ها را فراموش می‌کند و چنان غرق حالت تفکر و حضور در راز و نیاز با پروردگار می‌شود که بر تمام ذرّات وجودش اثر می‌گذارد و خود را ذرّه‌ای می‌بیند در برابر وجودی بی‌پایان و قطره‌ای در برابر اقیانوسی بی‌کران.

از این رو، رسول خدا ج از «افلح» خواست تا خاک محل سجده‌اش را صاف و هموار نسازد و آن‌ها را فوت نکند و صورتشش را خاک‌آلود نماید؛ چرا که چنین حالتی به تواضع و خشوع و فروتنی و خضوع، نزدیک‌تر و از کبر و غرور و خودخواهی و برتری‌جویی، دورتر است.

1003 - [26] (مُنکر)

وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ با قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «الِاخْتِصَارُ فِی الصَّلَاةِ رَاحَةُ أَهْلِ النَّارِ». رَوَاهُ فِی شرح السّنة([26]).

1003- (26) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «دست بر تهی‌گاه خویش نهادن در نماز، استراحت و آسایش دوزخیان است؛ (و این خود، نشانگر قُبح این عمل در نماز و بیانگر وقاحت و زشتی آن است).»

[این حدیث را بغوی در «شرح السنۀ» روایت کرده است].

شرح: «الاختصار»: دست بر تهی گاه خویش گذاشتن.

در حقیقت، علماء و صاحب‌نظران اسلامی، برای «اختصار» سه تغییر ذکر نموده‌اند که عبارتند از:

کوتاه و مختصر کردن قرائت نماز.

برخی از علماء و صاحب نظران اسلامی، آن را به «مِخصرۀ» (تکیه دادن) معنا کرده‌اند.

نهادن دست بر تهی‌گاه. یا گذاردن دست بر پهلو.

و نظریه‌ی سوم بر دو دیدگاه نخست ترجیح دارد؛ از این رو جمهور دانشوران و اندیشمندان فقه و حدیث، آن را انتخاب کرده‌اند.

درباره‌ی علّت نهی کردن از این عمل، - طبق تفسیر سوم - نظریات و دیدگاه‌های متفاوتی ارائه شده است؛ برخی گفته‌اند که چون شیطان از درگاه الهی رانده شد، با چنین حالتی به زمین فرود آمد.

برخی دیگر گفته‌اند که هیأت دوزخیان در حال استراحت، چنین است؛ و برخی نیز بر این باورند: از آنجایی که این حالت، خلاف خضوع و خشوع است؛ رسول خدا ج از آن نهی کرده است. دیدگاه اخیر، مقتضی آن است که اختیار عنوان این هیأت، فقط در نماز، باید مکروه باشد.

1004 - [27] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «اقْتُلُوا الْأَسْوَدَیْنِ فِی الصَّلَاةِ الْـحَیَّةَ وَالْعَقْرَبَ». رَوَاهُ أَحْمَدُ وَأَبُو دَاوُدَ وَالتِّرْمِذِیُّ وَلِلنَّسَائِیِّ مَعْنَاهُ([27]).

1004- (27) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «در حال نماز، دو سیاه: مار و کژدم را بکشید».

[این حدیث را احمد بن حنبل، ابوداود و ترمذی روایت کرده‌اند؛ و نسایی نیز به معنای آن، حدیثی را روایت نموده است].

شرح:

«الاسودین» [دو سیاه]: این واژه بر مار و عقرب دلالت دارد به هر رنگی که باشند. و از این حدیث، دانسته می‌شود که حرکاتی که از کشتن مار و عقرب ایجاد می‌شود، نماز را باطل نمی‌کند.

و علماء و صاحب نظران اسلامی گفته‌اند: فرد نمازگزار بکوشد تا بیشتر از سه حرکت پیاپی برای کشتن آن دو، حاصل نشود.

1005 - [28] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یُصَلِّی تَطَوُّعًا وَالْبَابُ عَلَیْهِ مُغْلَقٌ فَجِئْتُ فَاسْتَفْتَحْتُ فَمَشَى فَفَتَحَ لِی ثُمَّ رَجَعَ إِلَى مُصَلَّاهُ وَذَکَرْتُ أَنَّ الْبَابَ کَانَ فِی الْقِبْلَةِ. رَوَاهُ أَحْمَدُ وَأَبُو دَاوُد وَالتِّرْمِذِیّ وروى النَّسَائِیّ نَحوه([28]).

1005- (28) عایشهلگوید: رسول خدا ج (در خانه) نماز نفل می‌گزاردند در حالی که دَرِ خانه، از داخل قفل بود؛ من آمدم و در را کوبیدم؛ پیامبر ج حرکت کردند و در را برای من باز کردند؛ سپس به محل نماز خویش بازگشتند. و عایشه این را نیز بیان کرده است که دَرِ خانه، در جهت قبله قرار داشته است.

[این حدیث را احمد بن حنبل، ابوداود و ترمذی روایت کرده‌اند؛ و نسایی نیز نظیر آن را (در معنا نه در لفظ) روایت نموده است].

شرح: براساس اجماع علماء و صاحب نظران فقهی، اگر راه رفتن زیاد در نماز، پیاپی و پشت سر هم باشد، نماز را فاسد می‌کند؛ و هرگاه راه رفتن به صورت گام به گام توأم با مکث و درنگ باشد، مُفسد نماز نخواهد بود؛ البته مشروط بر آن که از مسجد خارج نشود و اگر چنانچه در فضای باز نماز می‌گزارد، نباید از حدّ صف‌های نماز، فراتر برود. ناگفته نماند که این حکم در صورتی است که راه رفتن در نماز، در جهت قبله باشد؛ و اگر پشت به قبله بود، نماز را فاسد خواهد کرد.

و همچنین علماء و دانشوران فقهی، اتفاق نظر دارند که «عمل کثیر» نماز را فاسد می‌کند و «عمل قلیل»، نماز را فاسد نخواهد کرد. البته درباره‌ی تعیین میزان «عمل کثیر» و «عمل قلیل»، نظریه‌ها و دیدگاه‌های مختلفی از ناحیه‌ی علماء ارائه شده است؛ برخی گفته‌اند: درباره‌ی تعیین میزان حدّ «عمل کثیر» و «عمل قلیل»، دیدگاه شخصی خود نمازگزار معتبر می‌باشد و هر عملی را که او زیاد تشخیص دهد، «عمل کثیر» به شمار خواهد آمد و هر عملی را که اندک تشخیص دهد، عمل قلیل به شمار می‌آید.

و برخی دیگر گفته‌اند که رأی و تشخیص بیننده معتبر است. این گروه گفته‌اند: عمل کثیر (حرکات زیاد در اثنای نماز)، به عملی گفته می‌شود که بر گمان کسی که به سوی شخص نظر می‌کند، این امر غالب شود که انجام دهنده‌ی آن عمل، در حال نماز نیست؛ از این رو، عمل کثیر و حرکات زیاد، نماز را باطل می‌کند؛ زیرا با روح عبادت سازگاری ندارد و سبب دلمشغولی نمازگزار می‌شود؛ امّا «عمل قلیل» (حرکات اندک در اثنای نماز)، مانند: گامی به جلو برداشتن برای اصلاح صف جماعت و یک بار دهان یا بینی را پاک کردن، باعث باطل گردیدن نماز نمی‌شوند.

به هر حال، راه رفتنی که نمازگزار یا شخص بیننده، آن را «راه رفتن زیاد» تشخیص دهد، همانند «عمل کثیر»، فاسد کننده‌ی نماز خواهد بود؛ البته برخی از علماء و اندیشمندان اسلامی، حدّ «راه رفتن زیاد» را راه رفتن فراتر از عرض یک صف گفته‌اند.

از حدیث بالا، راه رفتن پیامبر ج در نماز ثابت شده است؛ اما از آن جایی که «عمل کثیر» به اتفاق علماء، نماز را فاسد می‌کند، علماء و صاحب نظران فقهی در این باره، ناگزیر به تأویل حدیث بالا شده‌اند و گفته‌اند: راه رفتن پیامبر ج در نماز، پی در پی و زیاد نبوده است؛ زیرا حجره‌ی عایشهلدر آن روزگار، بسیار کوچک بوده است و در آن، مکانی برای راه رفتن زیاد وجود نداشته است؛ از این رو از ظاهر این حدیث، چنین برداشت می‌شود که آن حضرت ج با برداشتن یک گام به جلو، دروازه‌ی حجره را برای عایشهلباز کرده باشد، آن گاه دوباره به محل نماز خویش بازگشته است؛ و پرواضح است که چنین راه رفتنی، منافی با نماز نخواهد بود و آن را فاسد نخواهد کرد.

«و ذکرتُ انّ الباب کان فی القبلة»:

از ظاهر این بخش از حدیث، چنین معلوم می‌شود که دروازه‌ی خانه در قسمت قبله قرار داشته است؛ ولی علامه سمهودی در کتاب «وفاء الوفاء» چنین می‌نویسد:

«حجره‌ی عایشهلدر قسمت شرقی مسجد نبوی قرار داشته است که دروازه‌ی آن به جانب غرب حجره به طرف مسجد نبوی باز می‌شده است».

و از روایت علامه سمهودی از ابن نجار چنین به نظر می‌رسد که دروازه‌ی حجره، در قسمت شمال (برعکس قبله) قرار داشته است؛ امّا الفاظی همچون، «ذکرتُ انّ الباب کان فی القبلة» و «وصفتُ الباب فی القبلة» و «و الباب علی القبلة»، چنین روایتی را رد می‌کند.

حال سؤال اینجاست که در مدینه‌ی منوره، قبله در جهت جنوب قرار دارد، پس چگونه می‌توان گفت که دروازه‌ی حجره در قسمت قبله بوده است؟

در پاسخ چنین گفته شده است که رسول خدا ج غالباً در قسمت شمال حجره (یعنی در قسمت آخر آن) به طرف جنوب نماز گزارده است و دروازه‌ی حجره نیز در مقابل آن حضرت ج در دیوار سمت راست قرار داشته است.

و چون عایشه ل به حجره درآمد، آن حضرت ج بدون این که روی خویش را از قبله منحرف کند، اندکی به قسمت جلو حرکت کرد و با دست راست، در حجره را باز نموده است؛ و مفهوم جمله‌هایی همچون: «ذکرتُ انّ الباب کان فی القبلة» یا «وصفتُ الباب فی القبلة» و یا «و الباب علی القبلة» این است که دروازه نسبت به پیامبر ج در قسمت قبله قرار داشته است؛ و در واقع، قسمت غربی حجره، قرار می‌گیرد.

و این در حالی است که باز کردن دروازه‌ی حجره، نیازی به انحراف از قبله نداشته است؛ بلکه پیامبر ج در را رو به قبله گشود و دوباره سر جای نخست خویش برگشت و در حالی که رو به قبله بود، نماز خویش را ادامه داد.

1006 - [29] (ضَعِیف)

وَعَنْ طَلْقِ بْنِ عَلِیٍّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا فَسَا أَحَدُکُمْ فِی الصَّلَاةِ فَلْیَنْصَرِفْ فَلْیَتَوَضَّأْ وَلْیُعِدِ الصَّلَاةَ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَرَوَى التِّرْمِذِیّ مَعَ زِیَادَة ونقصان([29]).

1006- (29) طلق بن علی س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر گاه در نماز، از یکی از شما، بادی بیرون شد، باید از نماز بیرون برود و دوباره وضو بگیرد و نماز را اعاده و تکرار نماید».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است؛ و ترمذی نیز با زیادت و نقصان به روایت آن پرداخته است].

شرح: «فَسا»: باد وِل کرد. چُسید.

از دیدگاه فقه احناف، نماز با این افعال و کردار فاسد می‌گردد:

خوردن و آشامیدن در نماز؛ گر چه به فراموشی باشد.

انجام دادن «عمل کثیر» و حرکات زیاد در اثنای نماز. [عمل کثیر: به عملی گفته می‌شود که بر گمان کسی که به سوی شخص نظر می‌کند این امر غالب شود که انجام‌دهنده‌ی آن عمل در حال نماز نیست. از این رو عمل کثیر و حرکات زیاد، نماز را باطل می‌نماید؛ زیرا با روح عبادت سازگاری ندارد و سبب دلمشغولی نمازگزار می‌شود. اما حرکاتی اندک مانند: گامی به جلو برداشتن برای اصلاح صف جماعت، و یک بار دهان یا بینی را پاک کردن، باعث باطل گردیدن نماز نمی‌شوند].

فرد نمازگزار در اثنای نماز، خویشتن را به قصد، بی‌وضو سازد.

در اثنای نماز، سه قدم یا بیشتر برداشتن؛ البته در صورتی که این سه قدم یا بیشتر، به صورت پی در پی و پشت سر هم برداشته شود.

گردانیدن سینه از جهت قبله.

هرگاه در اثنای نماز بر نمازگزار، بیهوشی عارض گردد.

هرگاه در اثنای نماز، بر شخص نمازگزار، دیوانگی عارض گردد.

هرگاه در اثنای نماز، فرد نمازگزار، جُنُب گردد؛ خواه جنابت وی با نگریستن به سوی زنی روی دهد یا با احتلام.

مجاورت و نزدیکی مرد با زنِ اشتهاآور در نماز مطلقی که با تحریمه‌ی مشترک آن هم در مکانی که حائل و مانعی در میان زن و مرد نباشد.

هر گاه عورت نمازگزار در اثنای نماز به مدت ادای یک رکن برهنه باشد؛ یا بر بدن نمازگزار یا در جامه اش، یا در مکان نمازش به مدت ادای یک رکن، نجاستی پیدا شود.

خندیدن با صدایی که خود نمازگزار آن را بشنود.

و با این اقوال و گفتار نیز نماز فاسد می‌شود:

سخن گفتن؛ ولو این که یک کلمه باشد؛ خواه سخن گفتن نمازگزار به قصد باشد یا به سهو و فراموشی و یا به خطا.

در اثنای نماز بر کسی سلام گفتن؛ (برابر است که سلام دادن وی به قصد بوده باشد یا به سهو یا به خطا).

جواب سلام را به زبان دادن؛ (و اگر چنانچه جواب سلام را با اشاره داد، نمازش فاسد نمی‌شود).

در اثنای نماز، «اُف» گفتن.

در اثنای نماز، «ناله و فغان» کردن.

در اثنای نماز، «آه» کشیدن. [و تمامی این‌ها در صورتی فاسد کننده‌ی نماز است که ناشی از ترس خداوند متعال نبوده باشد. و بیماری که خود را از آه و ناله نگهداری کرده نمی‌تواند، از این حکم مستثنی است؛ پس نماز وی با آخ و اُف فاسد نمی‌شود).

هر گاه فرد نمازگزار در اثنای نماز به آواز بلند گریست، و این گریه‌ی او ناشی از ترس خداوند عز و جل و از یادآوری بهشت یا دوزخ نبود؛ بلکه ناشی از درد یا مصیبتی باشد. (و اگر چنانچه گریه‌ی نمازگزار ناشی از ترس خداوند متعال یا از یادآوری بهشت یا دوزخ بود، پس نماز وی فاسد نمی‌گردد).

هرگاه فرد نمازگزار در جواب عطسه‌ی کسی «یرحمک الله» بگوید.

هرگاه کسی از نمازگزار در اثنای نماز از شریک و انباز خدا بپرسد، و فرد نمازگزار نیز در نماز بگوید: «لا اله الا الله»([30]).

هرگاه فرد نمازگار در اثنای نماز، از کاری ناخوشایند باخبر گردد و «انّا لله وانّا الیه راجعون» بگوید([31]).

هرگاه فرد نمازگزار در اثنای نماز، از کاری خوشایند و نیک، مطّلع و آگاه گردد و «الحمد لله» بگوید.

هرگاه چیزی در اثنای نماز، فرد نمازگزار را به اِعجاب و تحسین وادارد و او «لا اله الا الله» یا «سبحان الله» بگوید.

هر چیزی که در آن خطاب یا جواب و پاسخ، مراد باشد؛ مثل این که در اثنای نماز کسی را مخاطب قرار دهد و بدو بگوید: «یا یحیی خذ الکتاب بقوة»؛ «ای یحیی! کتاب را با قوت و قدرتِ هر چه تمام‌تر برگیر و با جدّ و جهد هر چه بیشتر بدان عمل کن».

اصلاح اشتباه غیرامام و پیشنمازش.

هرگاه فرد نمازگزار لحن و صوتی را در قرائت یا تکبیرات نماز به کار گیرد که موجب فساد معنی گردد؛ مثل این که در تکبیر، همزه‌ی «الله اکبر» را به مدّ بکشد([32]).

دوازده مسأله‌ی اختلافی درباره‌ی مفسدات نماز

هرگاه نمازگزار تیمّم زده بود و در اثنای نماز آب را یافت و بر استعمال آب، قدرت پیدا کرد.

هرگاه نمازگزار بر موزه‌های خویش مسح نموده بود و در اثنای نماز، مدّت مسح آن‌ها به پایان رسید.

هرگاه نمازگزار موزه‌اش را در اثنای نماز بیرون بکشد و این کشیدن موزه با عمل اندک باشد.

هرگاه نمازگزار، اُمّی و بی‌سواد باشد و در اثنای نماز آیه‌ای از آیات قرآن را بیاموزد.

هرگاه نمازگزار عریان و برهنه باشد و در اثنای نماز، لباسی را بیابد.

هرگاه نمازگزار، نماز خویش را به صورت اشاره بگزارد و در اثنای نماز به رکوع بردن و سجده کردن، قدرت پیدا کند.

هرگاه نمازگزار صاحب ترتیب باشد و در اثنای نماز خویش به یاد آورد که بر عهده‌ی وی نماز فوت شده‌ای است که هنوز آن را قضاء نیاورده است.

هرگاه پیشنماز، مردی را خلیفه و جانشین خویش در نماز سازد که صلاحیت و شایستگی امامت را نداشته باشد.

هرگاه خورشید در هنگامی که نمازگزار مشغول ادای نماز بامداد است، طلوع کند.

هرگاه وقت نماز عصر در نماز جمعه داخل گردد.

هرگاه نمازگزار بر تخته‌ی شکسته بندی و پانسمان (جبیره) مسح نموده باشد و در اثنای نماز آن تخته‌ی شکسته بندی و پانسمان بیافتد؛ و این افتادن جبیره و پانسمان، همزمان با خوب شدن زخم باشد.

هرگاه نمازگزار زن باشد و به استحاضه مبتلا باشد، و در اثنای نماز، خون استحاضه‌اش از میان برود و قطع گردد.

امام ابوحنیفه/ بر این باور است که تمامی این مواردِ دوازده گانه، باطل کننده‌ی نماز است؛ گر چه این موارد دوازده گانه پس از آن که به اندازه‌ی خواندن تشهّد در قعده‌ی آخر نماز نشسته است، عارض گردد.

و امام ابویوسف/ و امام محمد/ بر این باورند که: اگر چنانچه برخی از این موارد دوازده گانه، پس از آن که به اندازه‌ی خواندن تشهّد در قعده‌ی آخر نشسته است، عارض گردد، نمازش صحیح و کامل است.

و از دیدگاه احناف، انجام موارد ذیل نیز در نماز مکروه می‌باشد:

بازی کردن نمازگزار با جامه یا بدن خویش.

دور کردن سنگریزه‌ها در اثنای نماز؛ مگر در صورتی که سجده کردن ممکن نباشد که در این حالت می‌توان تنها یک بار سنگریزه‌ها را که او را اذیت می‌کند، از روی خویش دور گرداند و مکان سجده‌اش را هموار کند.

انگشتان دست را در هم فرو بردن. (در هم شکستن و به صدا درآوردن انگشتان)

نهادن دست بر تهی گاه.

فرو آویختن ازار یا شلوار به پایین‌تر از هردو قوزک پا؛ یا جمع کردن جامه؛ (این طور که جامه‌اش را از پیش رو یا از پس پشت خویش در هنگام رکوع و سجده بالا زند، از بیم آن که به خاک آلوده شود).

نماز خواندن در حالتی که موی خویش را بافته و آن را دور سر خویش پیچیده است.

نگاه کردن به اطراف و سر برگردانیدن به سمت راست و چپ.

مانند سگ نشستن؛ یعنی نشستن به صورتی که لگن و دست‌ها را بر روی زمین نهاده زانوها را بلند نموده باشد.

فرش نمودن هردو بازو در حالت سجده.

جواب دادن سلام با دست، (یعنی اشاره)[33].

چهار زانو نشستن بدون عذر.

پاک کردن خاک از پیشانی و بینی در اثنای نماز.

نهادن چیزی در دهان که مانع قرائت گردد.

و هر چیزی که اسباب دلمشغولی و بی‌توجهی به نماز را فراهم گرداند و مُخلّ خشوع و خضوع نماز باشد، مکروه است. (مانند: بازی با ریش و سبیل و لباس؛ نگاه نمودن به نقش و نگار قالی و نقاشی و کاشی کاری مساجد؛ تکیه نمودن، نماز خواندن در هنگام فشار پیشاب، مدفوع و باد شکم؛ نماز خواندن در زمین غیر بدون رضای او؛ نماز خواندن در حمام، در میان راه، در گورستان و..)

1007 - [30] (صَحِیح)

وَعَنْ عَائِشَةَ ل أَنَّهَا قَالَتْ: قَالَ النَّبِیُّ ج: «إِذَا أحدث أحدکم فِی صَلَاتِهِ فَلْیَأْخُذْ بِأَنْفِهِ ثُمَّ لِیَنْصَرِفْ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([34]).

1007- (30) عایشهلگوید: رسول خدا ج فرمودند: «چون یکی از شما در نماز (به نحوی از انحاء مانند این که بادی از وی بیرون گردد،) بی‌وضو شد، پس باید بینی خویش را بگیرد و از نماز بیرون برود (و مجدداً وضو بگیرد و نماز خویش را اعاده و تکرار نماید)».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: «فلیأخذ بانفه»: این امر پیامبر ج جنبه‌ی اباحت و یا استحباب دارد و برای وجوب نیست؛ و علّت این امر، این است که تا با این کار مردم چنین گمان کنند که فرد نمازگزار دچار خون بینی شده است نه این که بادی از وی بیرون گردیده است؛ و بدین ترتیب، آبروی وی حفظ شود و پرده‌ای بر روی کارش کشیده شود.

البته علماء و صاحب نظران اسلامی گفته‌اند: اگر چنانچه در وسط نماز، وضوی فرد نمازگزار شکست، بهتر و افضل این است که مجدداً وضو بگیرد و نمازش را اعاده و تکرار کند، ولی اگر از همانجایی که وضویش شکسته است، (آن هم در صورتی که صحبت نکند) نماز خواند، جایز است.

1008 - [31] (ضَعِیف)

وَعَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ عَمْرٍو قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا أحدث أدکم وَقَدْ جَلَسَ فِی آخِرِ صَلَاتِهِ قَبْلَ أَنْ یُسَلِّمَ فَقَدْ جَازَتْ صَلَاتُهُ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَقَالَ: هَذَا حَدِیثٌ إِسْنَادُهُ لَیْسَ بِالْقَوِیِّ وَقَدِ اضْطَرَبُوا فِی إِسْنَاده([35]).

1008- (31) عبدالله بن عمرو س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر گاه یکی از شما (در نماز)،پیش از آن که سلام گوید، بی‌وضو شد، در حالی که در آخر نماز (به مقدار تشهد) نشسته است، به راستی نمازش تمام گشته است».

[این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته است: این، حدیثی است که اسنادش قوی نیست و راویان نیز در اسناد آن، دچار اضطراب شده‌اند].

شرح:

1-   حدیث مضطرب.

الف) تعریف لغوی: «مضطرب»، اسم مفعول از «اضطراب» و به معنای «اختلال الامر و فساد نظامه» [درهم و نابسامان شدن کار و بی‌نظمی و آشفتگی آن] می‌باشد. و اصل واژه‌ی «اضطراب» از «اضطراب الموج» یعنی «جوش و خروش موج [دریا]» گرفته شده است وقتی که حرکت و خروشش زیاد شود و به موج زدن و جوش و خروش بیفتد.

ب) تعریف اصطلاحی: حدیث مضطرب، عبارت است از: «ماروی علی اوجهٍ مختلفة متساویة فی القوة»؛ حدیثی که به صورتهای مختلف و متفاوت و بدون ترجیح یکی از آن طریقها بر دیگری، روایت شده باشد. یعنی از نظر قوت و صحّت یکسان و در یک رده باشند.

2-  شرح تعریف حدیث مضطرب:

توضیح اینکه: «حدیث مضطرب»، حدیثی است که به صورتها و شکلهای مختلف و گوناگون و متعارض و مغایر روایت شده باشد به طوری که هرگز هماهنگ سازی و همنوایی و انطباق و جمع نمودن بین آنها، امکان نداشته باشد، و تمام این روایاتِ [متعارض و مختلف] از نظر قوت در تمام جوانب مساوی و یکسان باشند [و از نظر صحّت در یک رده باشند]، به گونه‌ای که امکان ترجیح یکی از آنها بر دیگری به وجهی از وجوهِ ترجیح، ممکن نباشد[36].

3-  شرایط تحقق اضطراب [در حدیث]:

با نگاهی به تعریف حدیث مضطرب و شرح آن، روشن و آشکار می‌گردد که به حدیثی «مضطرب» گفته می‌شود که در آن دو شرط تحقق یافته باشد:

الف) اختلاف و تعارضِ روایات؛ به گونه‌ای که امکان جمع بین آنها نباشد.

ب) برابری و یکسانی روایات در قوت [و صحت]؛ به طوری که ترجیح یکی از آنها بر دیگری ممکن نباشد.

ولی هرگاه یکی از این روایات بر دیگری [به وجهی از وجوه ترجیح]، برتری و ترجیح یافت، یا جمع بین آنها به شکلی مقبول و پذیرفتنی امکان داشته باشد؛ در این صورت صفت «اضطراب» از حدیث، به انتهاء می‌رسد و از بین می‌رود [و حدیث را مضطرب نمی‌نامیم و حکم آن، حکم اضطراب نیست]؛ و در حالت ترجیح [که یکی از روایات - به وجهی از وجوهِ ترجیح - بر دیگری ترجیح یابد، در این صورت] به روایات ترجیح داده شده عمل می‌کنیم؛ یا در حالتی که جمع بین روایات [به شکلی مقبول و پذیرفتنی] ممکن بود، به تمام روایات عمل می‌نمائیم.

4-  اقسام حدیث مضطرب:

حدیث مضطرب، برحسب موقعیت [و مکان وقوعِ] اضطراب در آن، به دو قسمِ «مضطرب السند» [اضطراب در سند حدیث] و «مضطرب المتن» [اضطراب در متن حدیث]، تقسیم می‌شود که وقوع اضطراب در سند حدیث، نسبت به وقوع آن در متن حدیث، بیشتر است.

الف) «مضطرب السند» [اضطراب در سند حدیث]:

مثال «اضطراب در سند»: حدیث ابوبکر س که به پیامبر ج گفت: «یا رسول الله ج! اراک شِبتَ»؛‌ای رسول خدا ج! شما را می‌بینیم که پیر شده‌اید و موهای سرتان سفید شده است! رسول گرامی اسلام ج فرمود: «شیبتنی هودُ واخواتها»[37]؛ مرا مفاهیم والای سوره‌ی هود و نظائر آن پیر نمود.

دار قطنی گفته است:

«هذا مضطرب، فانه لم یرو الاّ من طریق ابی اسحاق، و قد اختلاف علیه فیه علی نحو عشرۀ اوجه: فمنهم من رواه مرسلاً، و منهم من رواه موصولاً، و منهم من جعله من مسند ابی بکر، و منهم من جعله من مسند سعد، و منهم من جعله من مسند عایشۀ و غیر ذالک. و رواته ثقات لایمکن ترجیح بعضهم علی بعضٍ، والجمع متعذر.»

«این حدیث [از حیث سند] مضطرب است. زیرا جز از طریق ابی اسحاق روایت نشده است. و نزدیک به ده شکل نقل شده و در آن اختلاف و گوناگونی و تعارض و تغایر صورت گرفته است. به طوری که برخی آن را به صورت «مرسل» و برخی به صورت «موصول» روایت نموده‌اند. و برخی آن را از «مسند ابوبکر» و برخی از «مسند سعد»، و برخی از «مسند عایشه»، و... شمرده‌اند. و چون راویان این حدیث [عموماً] ثقه و مورد اعتماد می‌باشند، ترجیح یکی بر دیگری هم امکان ندارد، و جمع کردن میان آنها نیز دشوار و سخت و ناممکن و دست نیافتنی می‌نماید

ب) اضطراب در متن حدیث:

مثال: «اضطراب در متن حدیث»: آنچه ترمذی از شریک، از ابوحمزه، از شعبی، از فاطمه دختر قیس روایت کرده که وی گفته است: «سئل رسول الله ج عن الزکاة»؛ از پیامبر ج پیرامون زکات، سؤال شد. ایشان در پاسخ فرمودند: «انّ فی الـمال لحقاً سوی الزکاة»؛ «در مال علاوه از زکات حقوق مالی دیگری نیز است».

و ابن ماجه با همین شکل و سند، از فاطمه دختر قیس اینگونه این حدیث را روایت کرده است: «لیس فی الـمال حق سوی الزکاة»؛ «در مال به جز زکات، حقوق مالی دیگری نیست».

عراقی گفته است: «فهذا اضطراب لایحتمل التأویل»؛ «این اضطرابی است که قابل تأویل و توجیه نمی‌باشد».

به هر حال، حدیث عبدالله بن عمرو س نیز به خاطر اضطرابش، ضعیف می‌باشد.


فصل سوم

1009 - [32] (حسن)

عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ أَنَّ النَّبِیَّ ج خَرَجَ إِلَى الصَّلَاةِ فَلَمَّا کَبَّرَ انْصَرَفَ وَأَوْمَأَ إِلَیْهِمْ أَنْ کَمَا کُنْتُمْ. ثُمَّ خَرَجَ فَاغْتَسَلَ ثُمَّ جَاءَ وَرَأَسُهُ یَقْطُرُ فَصَلَّى بِهِمْ. فَلَمَّا صَلَّى قَالَ: «إِنِّی کُنْتُ جُنُبًا فنسیت أَن أَغْتَسِل». رَوَاهُ أَحْمد([38]).

1009- (32) ابوهریره س گوید: پیامبر ج برای گزاردن نماز بیرون آمدند و چون خواستند تکبیر شروع نماز را بگویند، برگشتند و به مردم اشاره کردند که به حال خود باشید (و صف‌های خود را بر هم نزنید و متفرق و پراکنده نشوید؛) آن‌گاه (از مسجد) بیرون آمدند (و به خانه رفتند) و غسل نمودند؛ سپس در حالی (به مسجد) آمدند که آب از سر مبارک می‌چکید.

پس آن حضرت ج برای مردم نماز گزاردند و بعد از تمام شدن نماز، فرمودند: «من جنابت داشتم و فراموش کردم که از جنابت، غسل نمایم؛ (از این رو، به فراموشی به نماز ایستادم و چون متوجه شدم، به خانه بازگشتم و غسل نمودم)».

[این حدیث را احمد بن حنبل روایت کرده است].

1010 - [33] (صَحِیح مُرْسل)

وروى مَالک عَن عَطاء بن یسَار نَحوه مُرْسلا([39]).

1010- (33) و همین حدیث را مالک نیز از عطاء بن یسار به طور مرسل روایت کرده است.

شرح: البته باید دانست که دو حدیث بالا، هیچ مناسبتی با باب (کارهایی که در نماز انجام آن‌ها جایز نیست؛ مانند محرّمات، مکروهات و مُفسدات؛ و مواردی که انجامشان در نماز مباح است)، ندارد.

1011 - [34] (حسن)

وَعَنْ جَابِرِ قَالَ: کُنْتُ أُصَلِّی الظُّهْرَ مَعَ رَسُولِ الـلّٰهِ ج فآخذ قَبْضَة من الْـحَصَى لتبرد فِی کفی ن أَضَعُهَا لِجَبْهَتِی أَسْجُدُ عَلَیْهَا لِشِدَّةِ الْـحَرِّ. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد وروى النَّسَائِیّ نَحوه([40]).

1011- (34) جابر س گوید: همراه با پیامبر ج نماز ظهر را می‌گزاردم؛ پس مشتی از سنگریزه‌ها را در کف دستم می‌گرفتم تا سرد شوند و آن‌ها را به خاطر شدّت گرما در سجده‌گاه خویش، آنجا که پیشانی خود را می‌نهادم، قرار می‌دادم تا بر آن‌ها سجده نمایم.

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است؛ و نسایی نیز به سان آن را از حیث معنا نه از حیث لفظ، روایت نموده است].

1012 - [35] (صَحِیح)

وَعَنْ أَبِی الدَّرْدَاءِ قَالَ: قَامَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج فَسَمِعْنَاهُ یَقُولُ: «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْکَ» ثُمَّ قَالَ: «أَلْعَنُکَ بِلَعْنَةِ الـلّٰهِ» ثَلَاثًا وَبَسَطَ یَدَهُ کَأَنَّهُ یَتَنَاوَلُ شَیْئًا فَلَمَّا فَرَغَ مِنَ الصَّلَاةِ قُلْنَا یَا رَسُولَ الـلّٰهِ قَدْ سَمِعْنَاکَ تَقُولُ فِی الصَّلَاةِ شَیْئًا لَمْ نَسْمَعْکَ تَقُولُهُ قَبْلَ ذَلِکَ وَرَأَیْنَاکَ بَسَطْتَ یَدَکَ قَالَ: «إِنَّ عَدُوَّ الـلّٰهِ إِبْلِیسَ جَاءَ بِشِهَابٍ مِنْ نَارٍ لِیَجْعَلَهُ فِی وَجْهِی فَقُلْتُ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْکَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ. ثُمَّ قُلْتُ: أَلْعَنُکَ بِلَعْنَةِ الـلّٰهِ التَّامَّةِ فَلَمْ یَسْتَأْخِرْ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ ثُمَّ أَرَدْتُ أَخْذَهُ وَاللَّهِ لَوْلَا دَعْوَةُ أَخِینَا سُلَیْمَانَ لَأَصْبَحَ مُوثَقًا یَلْعَبُ بِهِ وِلْدَانُ أَهْلِ الْـمَدِینَة». رَوَاهُ مُسلم([41]).

1012- (35) ابودرداء س گوید: رسول خدا ج برای گزاردن نماز ایستادند (و در نماز،) از ایشان شنیدم که می‌فرمودند: «اعوذ بالله منک»؛ «از تو به خدا پناه می‌برم»؛ آن‌گاه سه بار فرمودند: «اَلْعَنک بلعنة الله»؛ «تو را با لعن و نفرین خدا، نفرین می‌کنم»؛ و دست خویش را دراز کردند و گشودند، گویی که می‌خواهند چیزی را بگیرند؛ و چون از نماز فارغ شدند، خطاب بدیشان گفتیم: ای فرستاده‌ی خدا ج! به راستی (امروز) از شما چیزی را در نماز شنیدیم که پیش از آن، نشنیده بودیم و شما را دیدیم که دست خویش را گشوده و دراز نموده بودید (گویی که می‌خواهید چیزی را بگیرید)!؟

آن حضرت ج فرمودند: «به راستی، دشمن خدا، ابلیس، شلعه و اخگر آتشی را آورد تا آن را در صورتم افکند؛ از این رو سه بار گفتم: «اعوذ بالله منک»؛ «از تو به خدا پناه می‌برم». آن‌گاه سه بار گفتم: «اَلْعَنُک بلعنة الله التامّة» ؛ «تو را با لعن و نفرینی کامل از جانب خدا، نفرین می‌کنم»؛ امّا شیطان دور نشد؛ سپس خواستم او را بگیریم؛ سوگند به خدا! اگر دعای برادرمان، حضرت سلیمان÷نمی‌بود (که فرمود: «ربّ هَب لی مُلکاً لاینبغی لاحد من بعدی»، حتماً او را دستگیر می‌کردم تا در حالی) این شیطان صبح کند (که به یکی از ستون‌های مسجد) به بند کشیده شده و به غل و زنجیر بسته شده باشد و بچه‌های مدینه با او بازی می‌کردند».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح:

«شهاب»: آذرخش؛ در اینجا مراد شعله و اخگر آتش است.

«موثقاً»: به بند کشیده شده؛ به غل و زنجیر بسته شده.

1013 - [36] (صَحِیح)

وَعَنْ نَافِعٍ قَالَ: إِنَّ عَبْدَ الـلّٰهِ بْنَ عُمَرَ مَرَّ عَلَى رَجُلٍ وَهُوَ یُصَلِّی فَسَلَّمَ عَلَیْهِ فَرَدَّ الرَّجُلُ کَلَامًا فَرَجَعَ إِلَیْهِ عَبْدُ الـلّٰهِ بْنُ عُمَرَ فَقَالَ لَهُ: إِذَا سُلِّمَ عَلَى أَحَدِکُمْ وَهُوَ یُصَلِّی فَلَا یَتَکَلَّمْ وَلْیُشِرْ بِیَدِهِ. رَوَاهُ مَالک([42]).

1013- (36) نافع س گوید: عبدالله بن عمر س از کنار مردی که در حال گزاردن نماز بود، گذر کرد و بر وی سلام نمود؛ آن مرد نیز جواب سلام عبدالله بن عمر س را با کلام داد. عبدالله بن عمر س به سوی آن مرد برگشت و خطاب بدو گفت: «هرگاه بر یکی از شما در حال گزاردن نماز، سلام کرده شد، پس نباید جواب سلامش را با کلام بدهد، بلکه باید با اشاره‌ی دست، جواب سلامش را بدهد».

[این حدیث را مالک روایت کرده است].

شرح: امام ابوحنیفه/، امام مالک/، امام شافعی/ و امام احمد بن حنبل/ بر عدم جوازِ جوابِ سلام در نماز با الفاظ و واژه‌های سلام، اتفاق‌نظر دارند؛ و حسن بصری/، قتاده/ و سعید بن مسیب/، بر این باورند که دادن جواب سلام با الفاظ سلام در نماز، جایز است؛ و همچنین هر چهار امام، (ابوحنیفه، مالک، شافعی و احمد) اتفاق‌نظر دارند که جواب سلام با اشاره، فاسدکننده‌ی نماز نیست؛ با این تفاوت که امام شافعی، دادن جواب سلام با اشاره را در حال نماز، مستحب می‌داند و امام مالک و امام احمد بن حنبل، آن را بدون کراهیت، جایز می‌دانند؛ ولی امام ابوحنیفه/، دادن جواب سلام با اشاره را در حال نماز، مکروه می‌داند.

استدلال امام شافعی، امام مالک و امام احمد بن حنبل، حدیث باب است؛ در حالی که استدلال احناف، داستان عبدالله بن مسعود س (حدیث شماره‌ی 989 و 979) می‌باشد. عبدالله بن مسعود س زمانی که از حبشه برگشت، به نزد پیامبر ج آمد؛ در آن هنگام پیامبر گرامی اسلام ج مشغول گزاردن نماز بود؛ عبدالله بن مسعود س گوید: «فسلّمت علیه فلم یردّ علیّ»؛ «بر آن حضرت ج در حال نماز سلام کردم؛ ولی ایشان جواب سلام مرا ندادند».

بنابراین، احادیثی که بیانگر جواب سلام در حال نماز است، منسوب به اوائل اسلام می‌باشد که در آن زمان، چنین حرکاتی در نماز جایز بوده است؛ و به نظر می‌رسد که حدیث عبدالله بن مسعود، آن‌ها را منسوخ گردانیده باشد. علامه طحاوی گوید: زمانی که جواز سخن گفتن در نماز منسوخ شد، در کنار آن، اشاره در نماز هم منسوخ گردید.

از این رو، دانسته می‌شود که حدیث بالا، پیش از نسخ کلام در نماز می‌باشد. اگر چه برخی از علماء و صاحب‌نظران فقهی نیز گفته‌اند که هرگاه بر کسی در حال گزاردن نماز، سلام شد، جواب سلام را با اشاره‌ی کف دست بدهد؛ این طور که کف دست، پایین و پشت دست، بالا باشد؛ زیرا ظاهر حدیث بالا و حدیث شماره‌ی 991، همین دیدگاه را ترجیح می‌دهد؛ ولی برخی دیگر در جواب این نظریه گفته‌اند که حدیث بالا، پیش از نسخ کلام در نماز بوده است.


 

 

 

 

 

 



[1]- مسلم 1/381 ح (33-537)؛ ابوداود 1/570 ح 930؛ نسایی 3/14 ح 930؛ و مسند احمد 5/547.

[2]- بخاری 7/188 ح 3875؛ مسلم 1/382 ح (34-538)؛ ابوداود 1/567 ح 923؛ ابن ماجه 1/325 ح 1018 و مسند احمد 1/376.

[3]- بخاری 3/79 ح 1207 و مسلم 1/388 ح (49-546)..

[4]- بخاری 3/88 ح 1220؛ مسلم 1/387 ح (46-545)؛ ابوداود 1/582 ح 947؛ ترمذی 2/223 ح 383؛ نسایی 2/127 ح 890؛ دارمی 1/392 ح 1428 و مسند احمد 2/399.

[5]- بخاری 2/234 ح 751؛ ابوداود 1/560 ح 909؛ ترمذی 2/484 ح 590؛ نسایی 3/8 ح 1196 و مسند احمد 6/106.

[6]- بخاری 2/233 ح 750؛ مسلم 1/321 ح (118- 429)؛ نسایی 3/7 ح 1193؛ ابن ماجه 1/332 ح 1045؛ دارمی 1/339 ح 1301 و مسند احمد 3/109.

[7]- مسلم 1/386 ح (42-543)؛ نسایی 3/10 ح 1205؛ و مسند احمد 5/296.

[8]- مسلم 4/2293 ح (57-2995) ابوداود 5/287 ح 5027؛ و ترمذی 2/206 ح 370.

[9]- مسلم 4/2293 ح (56-2994)؛ و ابوداود 5/287 ح 5028.

[10]- بخاری 1/554 ح 461؛ مسلم 1/384 ح (39-541)؛ و مسند احمد 2/298.

[11]- بخاری 3/77 ح 1204؛ مسلم 1/316 ح (102-421)؛ ابوداود 1/578 ح 940؛ نسایی 2/77 ح 784؛ دارمی 1/365 ح 1364؛ موطأ مالک 1/163 ح 61؛ «کتاب قصر الصلوة»؛ و مسند احمد 5/333.

[12]- ابوداود 1/567 ح 924 و مسند احمد 1/377.

[13]- ابوداود 1/573 ح 931.

[14]- ترمذی 2/204 ح 368؛ و نسایی 3/5 ح 1187.

[15]- بخاری 2/284 ح 799؛ مسلم 1/419 ح (149-600)؛ ابوداود 1/488 ح 770؛ ترمذی 2/254 ح 404؛ نسایی 2/145 ح 931؛ موطأ مالک 1/209 ح 25؛ «کتاب القرآن»؛ و مسند احمد 4/340.

[16]- ترمذی 2/206 ح 370؛ و ابن ماجه 1/310 ح 968.

[17]- ابوداود 1/380 ح 562؛ ترمذی 2/288 ح 386؛ دارمی 1/381 ح 1404؛ و مسند احمد 4/243.

[18]- ابوداود 1/560 ح 909؛ نسایی 3/8 ح 1195؛ دارمی 1/390 ح 1423؛ و مسند احمد 5/172.

[19]- بیهقی در «سنن الکبری» 2/284.

[20]- ترمذی 2/484 ح 589.

[21]- ترمذی 2/484 ح 587؛ نسایی 3/9 ح 1201 و مسند احمد 1/275.

[22]- ترمذی 5/81 ح 2748؛ و ابن ماجه 1/311 ح 969.

[23]- ابوداود 1/557 ح 904؛ نسایی 3/13 ح 1214؛ و مسند احمد 4/25.

[24]- ابوداود 1/581 ح 945؛ ترمذی 2/219 ح 379؛ نسایی 3/6 ح 1191؛ ابن ماجه 1/328 ح 1027؛ و مسند احمد 5/150.

[25]- ترمذی 2/220 ح 381.

[26]- بغوی در «شرح السنّة»؛ ح 730.

[27]- ابوداود 1/566 ح 921؛ ترمذی 2/233 ح 390؛ نسایی 3/10 ح 1202؛ ابن ماجه 1/394؛ و مسند احمد 2/232.

[28]- ابوداود 1/566 ح 922؛ ترمذی 2/497 ح 601؛ نسایی 3/11 ح 1206؛ و مسند احمد 6/234.

[29]- ابوداود 1/141 ح 205؛ ترمذی 3/469 ح 1116؛ و دارمی 1/276 ح 1141.

[30]-        اگر چنان‌چه در اثنای نماز، کسی از فرد نمازگزار چنین سؤال کند: «آیا برای خدا شریک و انبازی است؟» و او در پاسخ بگوید: «لا اله الا الله»؛ در این صورت نماز وی فاسد می‌گردد؛ زیرا «لا اله الا الله» در جواب سؤال گفته شده است.

[31]-        اگر چنانچه در اثنای نماز به فرد نمازگزار خبر ناخوشایندی را بدهند، و او «انا لله وانا الیه راجعون» بگوید، نمازش فاسد می‌شود.

[32]-        یعنی: همزه‌ی «الله اکبر» را طوری به مدّ بکشد که از آن، همزه‌ی استفهام ظاهر شود.

[33]-        و اگر چنانچه جواب سلام را با زبان خویش داد، در این صورت نمازش فاسد می‌گردد.

[34]- ابوداود 1/666 ح 1114؛ و ابن ماجه 1/316 ح 1222.

[35]- ترمذی 1/261 ح 408.

[36]-        به تعبیری دیگر، حدیث مضطرب: به حدیثی گفته می‌شود که روایات در مورد آن مختلف باشند و کسانـی آن را به سندی نقل کنند و دیگران با سندی دیگر که مخالف آنها است روایت کنند؛ و ما حدیث را فقط زمانی مضطرب می‌نامیم که دو روایت از نظر صحّت و قوت در یک رده باشند اما وقتی که راوی یا راویان یکی از احادیث، از نظر حفظ قوی‌تر باشد و یا از نظر شاگردی و ملازمت به استاد نزدیک بوده باشد و یا سایر موارد معتمد ترجیح را دارا باشد، می‌توان یکی از روایات را بر دیگری ترجیح داد و حدیث ارجح را پذیرفت و در این صورت حدیث را مضطرب نمی‌نامیم و حکم آن، حکم اضطراب نیست.

[37]-        ترمذی، کتاب التفسیر، تفسیر سوره‌ی واقعه ج 9 ص 184 همراه با شرح آن «تحفة الاحوذی». ولی با این لفظ روایت کرده است: «شیبتنی هود والواقعة والمرسلات... الحدیث» و گفته است: حدیثی حسن و غریب است.

[38]- ابن ماجه 1/385 ح 1220؛ و مسند احمد 2/448.

[39]- موطأ مالک 1/48 ح 79؛ «کتاب الطهارة».

[40]- ابوداود 1/282 ح 399؛ و نسایی 2/204 ح 1081.

[41]- مسلم 1/385 ح (40-542)؛ و نسایی 3/13 ح 1215.

[42]- موطأ مالک 1/168 ح 76؛ «کتاب قصر الصلوة».

ذکر و دعا بعد از نماز


فصل اول

959 - [1] (مُتَّفق عَلَیهِ)

عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ با قَالَ: کُنْتُ أَعْرِفُ انْقِضَاءَ صَلَاةِ رَسُولِ الـلّٰهِ صَلَّى الله عَلَیْهِ وَسلم بِالتَّکْبِیرِ([1]).

959- (1) عبدالله بن عباس س گوید: تمام شدن نماز رسول خدا ج را با «الله اکبر» گفتن ایشان (در آخر نماز) تشخیص می‌دادم؛ (چرا که آن حضرت ج هرگاه نماز را تمام می‌کردند، «الله اکبر» می‌گفتند.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

960 - [2] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج إِذَا سَلَّمَ لَمْ یَقْعُدْ إِلَّا مِقْدَارَ مَا یَقُولُ: اللَّهُمَّ أَنْتَ السَّلَامُ وَمِنْکَ السَّلَامُ تَبَارَکْتَ یَا ذَا الْجلَال وَالْإِکْرَام. رَوَاهُ مُسلم([2]).

960 - (2) عایشه ل گوید: هرگاه رسول خدا ج در پایان نماز، سلام می‌دادند، در جای‌شان نمی‌نشستند مگر به قدر این که بگویند: «اللهم انت السلام ومنک السلام، تبارکت یا ذاالجلال والاکرام»؛ «پروردگارا! تو (از هر عیب و نقص و ناتوانی و ناشایستی و شریک و انباز) سالم هستی و سلامتی از طرف توست؛ والا مقام و مبارکی؛‌ای صاحب شکوه و بزرگواری.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: از حدیث بالا، معلوم می‌شود که آن حضرت ج پس از سلام نماز، به اندازه‌ی خواندن «اللهم انت السلام...» می‌نشستند و بعد از آن، فوراً برمی‌خاستند؛ ولی از احادیث و روایاتی دیگر ثابت می‌شود که پیامبر ج علاوه بر این دعا، ذکرها و دعاهای دیگری نیز می‌خواندند؛ از این رو برخی از محدثان گفته‌اند: پیامبر ج دعای «اللهم انت السلام...» را متصل پس از نماز فرض می‌خواندند و دعاهای دیگر را بعد از خواندن سنّت‌ها و فارغ شدن کامل از نماز می‌خواندند.

البته به طور کلّی، بهتر این است که دعاهای دیگر نیز متّصل بعد از سلام و قبل از خواندن سنّت‌ها خوانده شوند؛ زیرا که در این رابطه، در برخی از احادیث و روایات - به صراحت - چنین وارد شده است که پیامبر گرامی اسلام ج متصل بعد از خواندن نماز فرض، دعاهایی علاوه از «اللهم انت السلام و...» می‌خواندند.

و ممکن است که منظور عایشهلاین نباشد که آن حضرت ج همیشه چنین می‌کردند و پس از سلام نماز، به اندازه‌ی خواندن دعای «اللهم انت السلام...» می‌نشستند و بعد از آن، فوراً بلند می‌شدند؛ بلکه منظور وی این است که پیامبر ج گاهی چنین می‌کردند و بعد از سلام، فقط دعای «اللهم انت السلام...» را می‌خواندند و بلند می‌شدند و گاهی نیز دعاهای دیگر را می‌خواندند تا مردم بدانند که خواندن این گونه دعاها و ذکرها بعد از سلام، فرض یا واجب نیست، بلکه مستحب و مباح می‌باشد.

تذکّر یک نکته:

در این حدیث و احادیث و روایات صحیح دیگر، فقط «اللهم انت السلام ومنک السلام، تبارک یا ذاالجلال والاکرام» یا «تبارک ربنا وتعالیت یا ذاالجلال والاکرام» وارد شده است و آنچه میان عامّه‌ی مردم و برخی از پیشنمازان، معروف و متداول است که بعد از «منک السلام»، این کلمات را اضافه می‌کنند: «الیک یرجع السلام فحیّنا ربنا بالسلام وادخلنا الجنة دارالسلام و...»؛ محدثان درباره‌ی آن گفته‌اند که این کلمات، بعد از رسول خدا ج اضافه شده‌اند و از آن حضرت ج ثابت نیستند.

961 - [3] (صَحِیح)

وَعَنْ ثَوْبَانَ س قَالَ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج إِذَا انْصَرَفَ مِنْ صَلَاتِهِ اسْتَغْفَرَ ثَلَاثًا وَقَالَ: «اللَّهُمَّ أَنْتَ السَّلَامُ وَمِنْکَ السَّلَامُ تَبَارَکْتَ یَا ذَا الْجلَال وَالْإِکْرَام. رَوَاهُ مُسلم([3]).

961- (3) ثوبان س گوید: هرگاه رسول خدا ج، سلام نماز را می‌دادند، سه بار استغفار می‌کردند (و می‌گفتند: «استغفر الله، استغفر الله، استغفر الله»؛) و می‌فرمودند: «اللهم انت السلام ومنک السلام، تبارک یا ذالجلال والاکرام»؛ «پروردگارا! تو (از هر عیب و نقص و ناتوانی و ناشایستی و شریک و انباز) سالم هستی و سلامتی از طرف توست؛ والا مقام و مبارکی،‌ای صاحب شکوه و بزرگواری.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

962 - [4] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنِ الْـمُغِیرَةِ بْنِ شُعْبَةَ أَنَّ النَّبِیَّ ج: کَانَ یَقُولُ فِی دُبُرِ کُلِّ صَلَاةٍ مَکْتُوبَةٍ: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ لَهُ الْـمُلْکُ وَلَهُ الْـحَمْدُ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ اللَّهُمَّ لَا مَانِعَ لِمَا أَعْطَیْتَ وَلَا مُعْطِیَ لِمَا مَنَعْتَ وَلَا یَنْفَعُ ذَا الْـجَدِّ مِنْک الْجد([4]).

962- (4) مغیرۀ بن شعبه س گوید: پیامبر گرامی اسلام ج بعد از هر نماز فرضی، (این دعا را می‌خواندند و) می‌فرمودند: «لا اله الّا الله وحده لاشریک له، له الـملک وله الحمد وهو علی کلّ شیء قدیر؛ اللهم لامانع لـما اعطیتَ ولامعطی لـما منعتَ ولاینفع ذالجدّ منک الجدّ».

هیچ معبود به حقی جز ذات الله نیست که یگانه و بی‌همتا و تک و یکتا و تنها است و شریک و انبازی ندارد؛ مُلک و قدرت و سپاس و ستایش، از آن او و زیبنده و سزاوار اوست و او بر هر چیزی تواناست. بار خدایا! آنچه تو عطا می‌کنی و می‌بخشی، هیچ مانعی برای آن نیست و کسی نمی‌تواند جلو آن را بگیرد؛ و آنچه را تو منع می‌کنی، هیچ عطا کننده‌ای برای آن نیست و کسی قادر نیست آن را ببخشد؛ و مال و دارایی نفعی نمی‌رساند؛ آن که نفع می‌رساند تویی.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

963 - [5] (صَحِیح)

وَعَن عبد الله بن الزبیر قَالَ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج إِذَا سَلَّمَ مِنْ صَلَاتِهِ یَقُولُ بِصَوْتِهِ الْأَعْلَى: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ لَهُ الْـمُلْکُ وَلَهُ الْـحَمْدُ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّه لَا إِلَه إِلَّا الله لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَلَا نَعْبُدُ إِلَّا إِیَّاهُ لَهُ النِّعْمَةُ وَلَهُ الْفَضْلُ وَلَهُ الثَّنَاءُ الْـحَسَنُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدّین وَلَو کره الْکَافِرُونَ. رَوَاهُ مُسلم([5]).

963- (5) عبدالله بن زبیر س گوید: رسول خدا ج وقتی سلام نمازشان را می‌دادند؛ با صدای بلند و رسا می‌فرمودند:

«لا اله الّا الله وحده لا شریک له، له الـملک وله الحمد وهو علی کلّ شیء قدیر؛ لا حول ولا قوة الا بالله؛ لا اله الا الله ولا نعبد الّا ایاه، له النعمة وله الفضل وله الثناء الحسن؛ لا اله الا الله، مخلصین له الدین ولو کره الکافرون».

«هیچ معبود بر حقّی جز از خدا نیست؛ یکتای بدون شریک و انباز است؛ مُلک و قدرت و سپاس و ستایش از آن اوست و او بر هر چیزی تواناست؛ هیچ حرکت و قوتی نیست مگر به خواست و مشیت الله؛ هیچ معبود بر حقّی غیر از ذات الله نیست؛ تنها او را عبادت و پرستش می‌کنیم؛ نعمت و فضل و ستایش نیکو برای اوست؛ هیچ معبود بر حقی غیر از الله نیست؛ عبادتمان خالصانه برای اوست اگر چه کافران دوست نداشته باشند و نپسندند».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

964 - [6] (صَحِیح)

وَعَن سعد أَن کَانَ یُعَلِّمُ بَنِیهِ هَؤُلَاءِ الْکَلِمَاتِ وَیَقُولُ: إِنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج کَانَ یَتَعَوَّذُ بِهِنَّ دُبُرَ الصَّلَاةِ: اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْـجُبْن وَأَعُوذُ بِکَ مِنَ الْبُخْلِ وَأَعُوذُ بِکَ مِنْ أَرْذَلِ الْعُمُرِ وَأَعُوذُ بِکَ مِنْ فِتْنَةِ الدُّنْیَا وَعَذَاب الْقَبْر. رَوَاهُ البُخَارِیّ([6]).

964- (6) از سعد بن ابی وقاص س روایت است که وی، این کلمات را به فرزندان خویش می‌آموخت و می‌گفت: بی‌گمان، رسول خدا ج با این کلمات، بعد از هر نماز فرض، به خدا پناه می‌بردند و می‌فرمودند:

«اللهمّ انّی اعوذ بک من الجُبن واعوذ بک من البخل واعوذ بک من ارذل العمر واعوذ بک من فتنة الدنیا وعذاب القبر».

«بار خدایا! از ترس و بزدلی، بخل و تنگ چشمی، پیری و فرتوت شدنی که باعث ذلّت و خواری گردد، فتنه‌ی دنیا و عذاب قبر، به تو پناه می‌برم».

[این حدیث را بخاری روایت کرده است].

شرح: «اَرْذَل العمر»: «ارذل» از ماده‌ی «رذل»، به معنای «چیز پست و نامطلوب و فرومایه و زبون» است؛ و منظور از «ارذل العمر»: سنین بسیار بالا است که ناتوانی و نسیان، وجود انسان را فرامی‌گیرد به حدّی که قادر به انجام حوائج ابتدایی خود نیست؛ و به همین دلیل، قرآن آن را سال‌های نامطلوب عمر شمرده است.

برخی از علماء و صاحب نظران اسلامی، آن را 75 سالگی و بعضی 90 سالگی و بعضی دیگر 95 سالگی شمرده‌اند؛ ولی حق آن است که سن معینی ندارد و نسبت به اشخاص، متفاوت است و غالباً در چنین سال‌هایی، مغز و اعصاب انسان، قدرت تمرکز و حفظ را از دست می‌دهد و فراموشی و بی‌خبری بر وجود انسان حاکم می‌شود و انسان، در آن دوره و مرحله از زندگی، فرتوت و خِرف می‌گردد و همچون کودک ناتوان و نادان می‌شود؛ اما با این تفاوت که کودک، عزیز است و او ناعزیز!

به هر حال، مقصود از «ارذل العمر»: پست ترینِ مرحله‌ی عمر می‌باشد و آن، پیری و فرتوتی شدیدی است که در آن وقت، ذهن دچار فراموشی و اندیشه، دستخوش پریشانی می‌شود و شخص از انجام عبادت و فرامین الهی، ناتوان می‌شود و از این که خداوند آن را به پست‌ترین مرحله‌ی عمر، نام برده، برای پناه بردن از آن، کافی است.

965 - [7] (مُتَّفق عَلَیهِ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: إِنَّ فُقَرَاءَ الْـمُهَاجِرِینَ أَتَوْا رَسُولَ الـلّٰهِ ج فَقَالُوا: قَدْ ذَهَبَ أَهْلُ الدُّثُورِ بِالدَّرَجَاتِ الْعُلَى وَالنَّعِیمِ الْـمُقِیمِ فَقَالَ وَمَا ذَاکَ قَالُوا یُصَلُّونَ کَمَا نُصَلِّی وَیَصُومُونَ کَمَا نَصُومُ وَیَتَصَدَّقُونَ وَلَا نَتَصَدَّقُ وَیُعْتِقُونَ وَلَا نُعْتِقُ فَقَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «أَفَلَا أُعَلِّمُکُمْ شَیْئًا تُدْرِکُونَ بِهِ مَنْ سَبَقَکُمْ وَتَسْبِقُونَ بِهِ مَنْ بَعْدَکُمْ وَلَا یَکُونُ أَحَدٌ أَفْضَلَ مِنْکُمْ إِلَّا مَنْ صَنَعَ مِثْلَ مَا صَنَعْتُمْ» قَالُوا بَلَى یَا رَسُولَ الـلّٰهِ قَالَ: «تُسَبِّحُونَ وَتُکَبِّرُونَ وَتَحْمَدُونَ دُبُرَ کُلِّ صَلَاةٍ ثَلَاثًا وَثَلَاثِینَ مَرَّةً». قَالَ أَبُو صَالِحٍ: فَرَجَعَ فُقَرَاءُ الْـمُهَاجِرِینَ إِلَى رَسُولِ الـلّٰهِ ج فَقَالُوا سَمِعَ إِخْوَانُنَا أَهْلُ الْأَمْوَالِ بِمَا فَعَلْنَا فَفَعَلُوا مِثْلَهُ فَقَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «ذَلِک فضل الله یؤته من یَشَاء». وَلَیْسَ قَوْلُ أَبِی صَالِحٍ إِلَى آخِرِهِ إِلَّا عِنْدَ مُسْلِمٍ وَفِی رِوَایَةٍ لِلْبُخَارِیِّ: «تُسَبِّحُونَ فِی دُبُرَ کُلِّ صَلَاةٍ عَشْرًا وَتَحْمَدُونَ عَشْرًا وَتُکَبِّرُونَ عشرا». بدل ثَلَاثًا وَثَلَاثِینَ([7]).

965- (7) «ابوهریره س گوید: عدّه‌ای از فقرا و نیازمندان مهاجران، به نزد رسول خدا ج آمدند و گفتند: ثروتمندان و کسانی که دارای مال و دارایی فراوان هستند، به سبب مال خویش، هم به مقام و درجات بالای معنوی رسیده‌اند و هم از نعمت‌های دائمی و ماندگار (بهشت) بهره‌مند شده‌اند؟

پیامبر ج پرسیدند: «به چه سبب، هم به مقام و درجات بالای معنوی رسیده‌اند و هم نعمت‌های دائمی بهشت را فراچنگ آورده‌اند»؟

مهاجران فقیر در پاسخ گفتند: همان گونه که نماز می‌گزاریم، آن‌ها نیز نماز می‌گزارند و چنان که ما روزه می‌گیریم، ایشان نیز روزه می‌گیرند؛ و علاوه بر آن، مال و دارایی فراوانی دارند که با آن، صدقه می‌دهند و ما صدقه نداریم که بدهیم؛ و آنان، بردگان را (با مال و ثروت خویش) آزاد می‌کنند و ما توانایی آزاد کردن برده را نداریم (و با آن مال و ثروت فراوان خویش، حج می‌کنند، عمره می‌روند، جهاد می‌کنند و زکات و نیکی و احسان انجام می‌دهند و ما نیز به خاطر فقر و ناقه و نیازمندی و تنگدستی، از این کارهای خیر و نیک، محروم و دور افتاده‌ایم)!.

پیامبر ج فرمودند: «آیا چیزی به شما نیاموزانم که با آن، به کسانی که از شما پیشی گرفته‌اند می‌رسید و از کسانی که پس از شما هستند با آن پیشی می‌گیرید و هیچ‌کس برتر از شما نباشد، مگر آنان که همچون شما، همان کاری را انجام دهند که شما انجام می‌دهید»؟ (به تعبیری دیگر؛ آیا چیزی را به شما بگویم و بیاموزانم که اگر بدان عمل کنید، به کسانی که از شما سبقت گرفته‌اند و جلوتر هستند، برسید و کسانی که بعد از شما هستند، هرگز نتوانند به شما برسند و بر آن‌ها سبقت یابید و شما بهترین کسانی باشید که در میان آنان، زندگی می‌نمایید و کسی بالاتر و جلوتر از شما نباشد، مگر کسی که همچون شما، همان کاری را انجام دهد که شما انجام می‌دهید)؟

عرض کردند: آری؛‌ای فرستاده‌ی خدا! این عمل را به ما بیاموزانید! آن حضرت ج فرمودند: «در پی هر نماز، سی و سه بار خداوند را به پاکی یاد کنید («سبحان الله» بگویید)، سی و سه بار، حمد و سپاس او را بگویید («الحمد لله» بگویید) و سی و سه بار خداوند را به بزرگی یاد کنید («الله اکبر» بگویید).

ابوصالح - که حدیث را از ابوهریره س روایت کرده است - گوید: پس از آن، مهاجران فقیر، دوباره به نزد رسول خدا ج آمدند و عرض کردند: برادرانِ ثروتمند ما از آنچه که انجام دادیم، اطلاع حاصل کردند و همچون آن، عمل کردند؛ (یعنی برادران ثروتمند و توانگر ما شنیده‌اند که ما چه کار کرده‌ایم، از این رو، آن‌ها نیز مانند ما، این عمل را انجام دادند و در پی هر نماز، سی و سه بار «سبحان الله»، سی و سه بار «الحمد لله» و سی و سه بار «الله اکبر» گفتند؛ حال شما بفرمایید که تکلیف ما چیست)؟

رسول خدا ج فرمودند: «این، فضل و کرم خداوند است، آن را به هرکس بخواهد و لایق و شایسته‌اش بداند، عنایت می‌کند».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند با این تفاوت که قول ابوصالح تا آخر را فقط مسلم روایت نموده است؛ و در روایتی دیگر از بخاری، به عوض «سی و سه بار سبحان الله، سی وسه بار الحمد لله وسی وسه بار الله اکبر» چنین آمده است که: «تسبّحون فی دُبر کلّ صلاة عشراً وتحمدون عشراً وتکبّرون عشراً»؛ «شما در پی هر نماز‌ (فرض)، ده بار «سبحان الله»، ده بار «الحمد لله» و ده بار «الله اکبر» بگویید»].

شرح: «اهل الدثور»: «دثور» جمع «دَثْر»، به معنای مال و دارایی بسیار است؛ «اهل الدثور»: مالداران و ثروتمندان و کسانی که از دارایی و مالی فراوان برخوردار باشند.

آیا دنیا و آخرت، با هم تضاد دارند؟

اسلام به حیث اینکه «دین رحمت، عزّت و سعادت» برای کافّه‌ی بشریت است در نظامنامه‌ی مُتقن و جهانی و منشور تحریف ناپذیرو جاودانی خود، یعنی «قرآن عظیم الشأن» در همه‌ی ابعاد حیات مادی و معنوی، دُنیوی و اُخروی، فردی و اجتماعی، سیاسی و نظامی، اقتصادی و فرهنگی، دستور العمل‌های بسیار مفید، ارزنده و سازنده‌ای را بصورت‌های ایجابی و سلبی (امر و نهی، ترغیب و ترهیب) ارائه کرده است که اگر مسلمانان امروز، آنها را از روی علم، اعتقاد، عمل و اخلاص مدّ نظر قرار دهند و مطابق آن رهنمودهای تابناک، تعالی بخش و سعادت آفرین، در عرصه‌های مختلف زندگی گام بردارند با توجه به امکانات، موقعیت و نیروی انسانی خویش بدون شک در میان جوامع جهانی امروز، از همان شأن و منزلت والا، عزّت و اقتدار بالایی برخوردار می‌شوند که مسلمانان نخستین در میان جوامع عصر خود از آن بهره مند بودند؛ زیرا خداوند این دین و شریعت را چنان مقرر داشته که هیچ امر خیر و فضیلتی که موجب عزّت و کمال انسان گردد، وجود ندارد مگر اینکه به آن فرمان داده است و یا به انجام آن تشویق و ترغیب فرموده است. از طرف دیگر هیچگونه شرّ و رذیلتی که سبب ذلّت و انحطاط انسان گردد وجود ندارد مگر این که در رهنمودهای این شریعت، از آن نهی شده و یا نسبت به انجام آن هُشدار داده شده است. پیامبر گرامی اسلام ج خود در این باره فرموده است.

«من چیزی را نمیدانم که شما را به بهشت نزدیک گرداند و از آتش دوزخ دور نماید مگر این که شما را به آن فرمان داده ام. و چیزی را نمی‌دانم که شما را به آتش دوزخ نزدیک گرداند و از بهشت دور نماید مگر این که شما را از آن باز داشته ام».

لذا اسلام برای «مال و دارایی» شأن و جایگاه ویژه‌ای قایل است و برخلاف پندار بی‌خبران جاهل به این شریعت و یا مُغرضان مُعاند به این دین که می‌گویند اسلام برای نظام مالی و سیستم اقتصادی، برنامه‌ی مدوّن و دستورالعمل‌های لازم را ندارد نسبت به آن اهتمام و عنایت لازم را مبذول داشته است.

اگر ما به نصوص دینی، دقیق توجه کنیم، به خوبی درمی یابیم که دستورات دینی با فصاحت و بلاغت و با وضوح و صراحت برای حمایت و حفاظت از مال و بهره مندی از ثمرات آن و راههای رُشد و اکتساب آن از مجراهای حلال، و اعتدال در نحوه‌ی توزیع و انفاق آن و جلوگیری از اسراف و ضایع شدن آن؛ چنان رهنمودهایی دارد که سخن هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند با آن‌ها برابری کند. در این زمینه موازین و مقررات اصولی وضع نموده، و بخاطر حفظ حقوق و روابط اجتماعی و بمنظور حفظ ارزشهای اخلاقی و تحکیم فضایل انسانی، رعایت واجرای این موازین و مقررات را الزام کرده است. از این رو لازم می‌نماید برای آگاهی بیشتر خوانندگان، راجع به ارزش مال در اسلام و تحریض اسلام بر تحصیل و درآمدهای مشروع آن ضوابط، ارکان و رعایت اصول اخلاقی در معاملات، تذکراتی ارائه گردد.

1-   منزلت و جایگاه ارزشی مال در نظام اسلامی.

«مال و دارایی» که امروز نقش عُمده و بسیار با اهمیت آن در زندگی، از دید هیچ‌کس پنهان نمانده، از گذشته‌های دور حتی قبل از اسلام در میان همه‌ی اُمّت‌ها و ملّت‌ها، امری اساسی در حیات آنها بوده است. در نظام اسلامی نیز از ارزش و جایگاه ویژه‌ای، برخوردار است. زیرا «مال و ثروت» عنصری است که لازمه‌ی زندگی است و نه تنها تمام سعادت‌ها، عزّت‌ها و توانایی‌های انسان، عمران و آبادانی زمین، بلکه تمام پیشرفت‌های حیرت آور و شگفت انگیزبشری، درزمینه‌ی علوم مادی و معنوی، تحولات خارق العاده در تکامل صنعت، ارتقای کمّی و کیفی فرهنگ و تمدن، پرواز بر فراز سیارات آسمانی و سفر به اعماق دریاها و کشف رازهای نهفته‌ی طبیعت و گنجینه‌های زمین، همه و همه وابسته به مال و دارایی است.

قرآن کریم با توجه به این واقعیت که «مال» زینت بخش زندگی است آن را «زِیْنَةُ الْحَیاة» نامیده است و در این باره آنرا با اولاد و فرزندان یکسان وهمردیف قرار داده و حتّی آنرا مقدّم بر اولاد یاد کرده است؛ آنجا که می‌فرماید:

﴿ٱلۡمَالُ وَٱلۡبَنُونَ زِینَةُ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا [الکهف: 46].

«مال و فرزندان، زیور و آرایش زندگی دنیا می‌باشند».

در سوره‌ی اسراء نیز می‌فرماید:

﴿وَأَمۡدَدۡنَٰکُم بِأَمۡوَٰلٖ وَبَنِینَ [الإسراء: 6].

 «و شما را (پی در پی) با اموال و پسران یاری دهیم».

در سوره‌ی نساء، «مال و دارایی» را «قوام» حیات برای مردم گفته و اجازه نداده در اختیار کسانی قرار گیرد که از حُسن تدبیر در تصرف آن ناتوانند و با اسراف و تبذیر، آن را به هدر می‌دهند، حدود و مصلحت مشروع و معقول آن را در نظر نمی‌گیرند و برای مصالح زندگی و اداره‌ی امور خود و نفع عموم، از آن بهره نمی‌جویند. آنجا که می‌فرماید:

 ﴿وَلَا تُؤۡتُواْ ٱلسُّفَهَآءَ أَمۡوَٰلَکُمُ ٱلَّتِی جَعَلَ ٱللَّهُ لَکُمۡ قِیَٰمٗا [النساء: 5].

«اموال و دارایی خود را که خداوند آن را وسیله و قوام (حیات) شما قرار داده به «سفیهان» ندهید».

منظور از «سفیهان» همه افرادی است که نمی‌توانند مال را در جای مناسب و مشروع آن صرف کنند. کسانی که «مال» - این نعمت خداوندی را در غیر جای آن خرج می‌کنند، در واقع آن را ضایع و تباه می‌نمایند و نسبت به نعمات پروردگار، کفران و ناسپاسی می‌کنند. خداوند این کسان را «اسرافکار» و «برادران شیطان» نامیده است آنجا که می‌فرماید:

﴿...وَلَا تُبَذِّرۡ تَبۡذِیرًا٢٦ إِنَّ ٱلۡمُبَذِّرِینَ کَانُوٓاْ إِخۡوَٰنَ ٱلشَّیَٰطِینِۖ وَکَانَ ٱلشَّیۡطَٰنُ لِرَبِّهِۦ کَفُورٗا٢٧ [الإسراء: 26-27].

 «...و به هیچ وجه اسرافکاری نکنید. زیرا اسرافکاران برادران شیاطین‌اند و شیطان برای پروردگارش بسیار ناسپاس است».

تبذیر و اسراف تنها زیاده روی در خرج و مصرف نیست که جانب اعتدال رعایت نگردد، بلکه تبذیر و اسراف بر اساس تفسیری که ابن عباس و ابن مسعود - با - کرده‌اند، این است که «مال در غیر جای خود صرف گردد» چون «مال» نعمت الهی است و حق آن این است که در راه طاعات و خیرات به کار برده شود و تبذیر آن است که حق نعمت ادا نشود و در راه باطل صرف گردد.

همچنان خداوند بدست آوردن مال را از راههای حلال ابتغای فضل خود فرموده و بجز هنگام اذان نماز جمعه به ترک تحصیل آن دستور نداده است، آنهم برای آن است تا توازن میان مقتضیات حیات و خواسته‌های روح برقرار گردد؛ زیرا هر انسان مسلمان باید لحظاتی را به دور از مشغولیت‌های مادی و جاذبه‌های حیات و معاش، با پروردگار خود خلوت نماید، چون جز با چشیدن طعم خاص راز و نیازهای خالصانه با خدا، دل‌ها اصلاح نمی‌پذیرند.

لذا خداوند برای لحظات محدود اما باشکوه و با معنویت ادای نماز جمعه، به ترک معاملات دستور داده است، آنجا که فرموده است:

 ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نُودِیَ لِلصَّلَوٰةِ مِن یَوۡمِ ٱلۡجُمُعَةِ فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِکۡرِ ٱللَّهِ وَذَرُواْ ٱلۡبَیۡعَ [الجمعة: 9].

«ای مؤمنان هرگاه برای نماز جمعه اذان گفته شد بسوی نماز بشتابید و داد و ستد را فرو گذارید».

همچنان جهت مصرف و خرج کردن «مال و ثروت» میانه روی و اعتدال را رهنمود فرموده است آنجا که می‌فرماید

 ﴿وَلَا تَجۡعَلۡ یَدَکَ مَغۡلُولَةً إِلَىٰ عُنُقِکَ وَلَا تَبۡسُطۡهَا کُلَّ ٱلۡبَسۡطِ فَتَقۡعُدَ مَلُومٗا مَّحۡسُورًا٢٩ [الإسراء: 29].

«دست خود را زنجیر گردنت قرار مده و کاملاً آن را گشاده مدار تا ملامت شده و حسرت زده بر جای مانی».

در جای دیگر وقتی خدای رحمان بندگان ویژه‌ی خود را ستایش مینماید، به این صفت آنان اشاره دارد که در حیات اقتصادی، توازن و تعادل را میانِ اسراف و اِمساک برقرار می‌دارند؛ آنجا که در سوره‌ی فرقان می‌فرماید:

 ﴿وَٱلَّذِینَ إِذَآ أَنفَقُواْ لَمۡ یُسۡرِفُواْ وَلَمۡ یَقۡتُرُواْ وَکَانَ بَیۡنَ ذَٰلِکَ قَوَامٗا٦٧ [الفرقان: 67].

«و کسانی که چون انفاق کنند اسراف نمی‌کنند و امساک نمی‌ورزند و میان این (دو روش) میانه رو و معتدل هستند».

پیامبر عزیز و گرامی اسلام ج نیز برای بیان فضل «مال و توانگری» و توجه دادن به حفظ و منافع آن و آگاهی بخشیدن بر بهترین شیوه‌ی انفاق و مصرف یعنی اعتدال و میانه روی کردن رهنمودهای ارزنده‌ای ارائه نمودند؛ از جمله درباره‌ی فضل «غناء و توانگری» فرمودند:

«اَلْیَدُ العُلْیا خَیرٌ مِنَ الْیَدِ السُّفْلی».

«دست برتر (به توانگری و بخشیدن) بهتر از دست فروتر (به ناتوانی و تکدّی) است».

«خَیرُ صَدَقَةٍ ما کَانَ عَنْ ظَهْرِ غنی».

«بهترین صدقه و خیرات (در راه خدا) آن است که از روی توانگری باشد».

همچنان برای «سعد بن ابی وقاص» که می‌خواست بعد از مرگش همه‌ی اموال و دارایی خود را در راه خدا انفاق کند فرمود:

«اِنَّکَ أَن تَذَرَوَرَثَتَکَ اَغْنِیَاءَ خَیرٌ مِنْ اَنْ تَذَرَهُمْ عَالَةً یَتَکَفَّفُونَ النَّاسَ»([8]).

«اگر تو ورثه‌ی خود را توانگر بگذاری بهتر از آن است که آنان را نیازمند بگذاری تا از مرم گدائی کنند».

«اِنَّ اللهَ یُحِبُّ التَّقِیَّ الْغَنِیِّ الْـحَفِیَّ»([9]).

«هر آیینه خداوند توانگر پرهیزگار (مهمان نواز) و خوش آمدگو را دوست می‌دارد».

همچنان اساس اقتصاد و پایه‌ی انفاق را همانند سایر امور زندگی، بر مبنای «خَیرُ الْاُمُورِ أَوْسَطها». «میانه روی و اعتدال بیان فرموده‌اند».

«ما عَالَ مَنِ اقْتَصَدَ».

«نیازمند نگردید کسی که، در مصرف و انفاق میانه روی برگزید».

«أَلْإقْتِصادُ نِصْفُ الْـمَعِیشَةِ».

«میانه روی، یک نیمه از معیشت و امورات زندگی است».

«مِن فِقْهِ الرَّجُلِ رِفْقُهُ فیِ الْـمَعِیْشَةِ».

«از (نشانه‌های) دانش و آگاهی مرد، مدارا و میانه روی او در امور زندگی است».

بدون شک اگر کسی با شریعت اسلامی، فقه و احکام آن آشنایی داشته باشد، در اولین نگاه متوجه می‌شود که فقه اسلامی عُمدتاً از دو جزء تشکیل یافته است که یکی «عبادات» و دیگری «معاملات» می‌باشد، پس اسلام به معاملات که امر «مالی» است. به عنوان جزئی از شریعت می‌نگرد و آن را یکی از دو عنصر اساسی می‌داند که انسان را به سعادت و نیک بختی می‌رساند.

اسلام به «مال و سرمایه» قداست می‌بخشد و آن را با مفاهیم و معانی اخلاقی پیوند می‌دهد. و شخص، خود را در برابر آن، همانند امور عبادی مورد محاسبه قرار می‌دهد.

اینجاست که ارزش مال و معاملاتِ مُستند به شریعت اسلام، با معاملاتِ مُستند به قوانین بشری بسیار فرق می‌کند چون فرد خود را در آن ملزم و مقید می‌داند و به راحتی نمی‌تواند از قیودات آن فرار کند. و چنین معاملاتی کمتر در معرض دگرگونی قرار می‌گیرد. اگر ما از انصاف دور نشویم، و تلاش‌های خستگی ناپذیر فقهای مذاهب مختلف اسلامی را در ابواب «فقه معاملات» مورد دقت قرار دهیم و جُهد و اجتهادات آنان را در استنباط احکام معاملات از کتاب و سنت ارزیابی نماییم، به خوبی درمی‌ایبیم که فقهای اسلام درباره‌ی روشن نمودن راههای مشروع و عادلانه‌ی درآمد و انفاق، و درستی معاملات، زحماتی را متحمّل شده‌اند که هیچ یک از اهل فکر و نظر در این زمینه به پای آنان نمی‌رسد. و لازم است که «فقه اسلامی» منهج حیات و مبنای زندگی قرار گیرد. چه خوب بود اگر مسلمانان کار و فعالیت‌های خود را بر اساس این میراث گرانبها بنا می‌نمودند و دستورهای آن را شاهراه سیر و سلوک خود قرار می‌دادند تا اینگونه گرفتار اختلافات و بی‌مبالاتی نسبت به حلال و حرام نمی‌شدند.

با فرض شدن زکات، «مال و دارایی» در باب عبادات قرار گرفت. فریضه‌ای که در بیشتر آیات قرآ‹ کریم به صورت قرین با نماز یاد گردیده است و باید شأن آن در میان اُمت اسلامی همانند شأن نماز باشد. زکات رکنی از ارکان اسلام است که اگر کسی آن را انکار نماید مُرتَد شده و خون اومباح می‌گردد. فریضه‌ای که خلیفه‌ی راشد رسول الله ج حضرت «ابوبکر صدیق» - س درباره‌ی کسانی که از پرداخت آن امتناع ورزیدند، می‌فرماید:

«وَ اللهِ لَاُقَاتِلَنَّ مَن فَرَّقَ بَیْنَ الزَّکاةِ والصَّلوةِ».

«سوگند به خداوند با هر کسی که میان زکات و نماز فرق بگذارد جنگ می‌کنم».

آری، این بالاترین شأن ومنزلت «مال» در نظر اسلام است که برای حفظ و حمایت از آن، شدیدترین عقوبت و مجازات را برای سارق آن تعیین کرده است که بریدن دست اوست. در این امر، حتی میان زن و مرد دزد فرق ننهاده است. آنجا که فرموده است:

 ﴿وَٱلسَّارِقُ وَٱلسَّارِقَةُ فَٱقۡطَعُوٓاْ أَیۡدِیَهُمَا جَزَآءَۢ بِمَا کَسَبَا نَکَٰلٗا مِّنَ ٱللَّهِۗ [المائدة: 38].

«مرد دزد و زن دزد را به سزای آنچه کرده‌اند دست‌های شان را به عنوان کیفری از جانب خدا ببرّید».

«اُسامة بن زید» که از یاران محبوب پیامبر گرامی اسلام ج بود، درباره‌ی فاطمه دختر اسود مخزومی که به اتهام سرقت زیور آلات و قطیفه، محکوم به قطع دست شده بود به نزد آن حضرت ج رفت و به خاطر حفظ آبروی قبیله‌ی آن زن، شفاعت کرد تا دستش قطع نشود. پیامبر گرامی اسلام نه تنها شفاعت و وساطت صحابی محبوب خود را در این باره نپذیرفت بلکه بر او خشم گرفت و فرمود:

«أَتَشْفَعُ فِی حَدٍّ مِنْ حُدُودِ اللهِ؟». «آیا در برابراجرای حدّی از حدود و مقرّرات الهی وساطت و شفاعت می‌نمایی»؟

همه‌ی آنچه یاد شد این حقیقت را به اثبات می‌رساند که «مال و دارایی» از دیدگاه اسلام نه تنها نکوهیده و مذموم نیست بلکه دارای شأن و منزلتی ارجمند می‌باشد.

2-   تشویق اسلام بر تحصیل مال از راههای حلال

اسلام به عبارت‌های مختلف، مردم را به تلاش جهت تحصیل و بدست آوردن مال امر فرموده است:

 ﴿فَإِذَا قُضِیَتِ ٱلصَّلَوٰةُ فَٱنتَشِرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَٱبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ [الجمعة: 10].

«چون نماز (جمعه) گزارده شد در زمین پراکنده شوید و از فضل خداوند (روزی) بجوئید».

پیامبر گرامی اسلام ج دست کارگری را بلند کرد (و در روایتی آمده که دست پینه بسته‌ی کارگری را بوسید) و فرمود:

«هذِه یَدٌ یُحِبُّهَا اللهُ ورَسُولُهُ». «این دستی است که خدا و پیامبرش آن را دوست می‌دارند».

در جای دیگر، تلاش برای بدست آوردن مال و نفقه‌ی خانواده، از راه حلال را معادل در راه خدا قرار داده و فرموده است:

«مَن سَعی عَلی عَیَالِهِ مِنْ حِلٍّ فَهُوَ کَالْمُجاهِدٍ فیِ سَبِیلِ اللهِ». «کسی که به خاطر خانواده اش از راه حلال تلاش ورزد (تا روزی و مالی را به دست آورد) همانند جهادگر در راه خداست».

اما این که امروز بسیاری از مسلمانان در امور اقتصادی و در علوم و امور مادی نسبت به غیر مسلمانان عقب مانده‌اند و در مورد اقتصاد عمومی توازن و تعادل ندارند و از منابع غنی خدادادی در سرزمین‌های شان، نمی‌توانند به بهترین وجه ممکن بهره گیرند و یا این که سرمایه‌های ارزشمندشان را در غیر جای آنها، صرف تجملات و تزئینات غیرمفید و غیرضروری می‌نمایند و یا این که سرمایه یشان را از راههای غیرمشروع بدست می‌آورند و با تبذیر و اسراف آنها را به هدر می‌دهند و یا اینکه سرمایه هایشان را با انباشتن و دفینه کردن، راکد می‌گذارند و دیگران را از مشارکت و فعالیت و انتفاع محروم می‌کنند و یا این که ثروتمندان از اعطای حق مستحقین خودداری می‌کنند و از انفاق در راه خدا، برای نیازمندان بُخل می‌ورزند، ناشی از انحرافات آنان در تقلید از دیگران و پُشت سرانداختن دستورهای کتاب خدا و رهنمودهای سنّت نبوی است.

این که برخی از خطبا و واعظین و رهبران مسالک درویشی در مساجد و محافل دینی در بیانات، مواعظ و ارشاداتشان فقط به بی‌رغبتی از دنیا و زهدگرایی توصیه و تأکید می‌ورزند و جنبه‌های فتنه و فریبندگی مال، و سوء عاقبت صاحب آن را برجسته می‌گردانند، و مردم را از داشتن مال وتلاش برای بدست آوردن آن برحذر می‌دارند و عملاً مردم را به فقر و محرومیت تشویق می‌نمایند و انگیزه‌های فعالیت و تلاش را در آنها می‌میرانند ناشی ازعدم آگاهی لازم به رهنمودهای دو مرجع عالی دینی یعنی کتاب خدا و سنت نبوی و عدم درک از ارزش مال و کاربردهای معنوی و ثمرات ماندگار اخروی آن می‌باشد. هر چند که این دو منبع، انسان را از دلبستگی شدید به آن بر حذر می‌دارند.

3-   مال در دیدگاه اسلامی وسیله است نه هدف.

با تمام شأن و منزلتی که برای «مال و ثروت» برشمردیم، مع الوصف، اسلام هرگز مال و دارایی را به عنوان «هدف» نمی‌شناسد تا فرد مسلمان تمام سعی، استعداد و تلاش خود را صرف جمع آوری و به دست آوردن آن نماید. بلکه اسلام، مال و دارایی را تا آنجا اعتبار می‌دهد و به آن ارج می‌نهد که «وسیله‌ای» باشد برای صیانت، عزت و نگهداشت کرامت نفس از ابتذال و پستی و نیز وسیله‌ای باشد برای پیشرفت و رفاه جامعه و دفاع از کیان مسلمانان در برابر تهاجم دشمنانشان.

ارزش مال از دیدگاه اسلام همانند سرمایه داری به طور مطلق نیست. بلکه مشروط بر آن است که از راه تلاش و فعالیت و از راههای حلال و مکاسب طیب و منابع پاکیزه فراهم گردد.

اسلام هرگز سود و منفعتی را نمی‌پذیرد که بدون کار و فعالیت و بدون رنج و زحمت ازراههای نامشروع چون ربا، قمار، احتکار، دزدی، رشوت، کلاهبرداری، خیانت، غش و فریب بدست آید چون اینگونه درآمدها باعث می‌گردد تا افراد مُتَنَعِّم، خوشگذران، رفاه طلب، تنبل و بیکاره بار آیند و از حاصل دست رنج دیگران بهره کشی کنند. لذا شور و نشاط از جامعه گرفته می‌شود و در توازن و تعادل آن اختلال ایجاد می‌گردد.

با تمام تحریض و تشویق‌هایی که اسلام در رابطه با تحصیل مال می‌نماید، نسبت به فتنه و فریبنده بودن آن نیز هشدار می‌دهد تا از دلبستگی شدید به آن جلوگیری نماید آنجا که می‌فرماید:

 ﴿وَمَا ٱلۡحَیَوٰةُ ٱلدُّنۡیَآ إِلَّا مَتَٰعُ ٱلۡغُرُورِ [آل عمران: 185].

«زندگی (و زیورهای) دنیوی جز متاع فریبنده نیست».

و نیز می‌فرماید:

 ﴿إِنَّمَآ أَمۡوَٰلُکُمۡ وَأَوۡلَٰدُکُمۡ فِتۡنَةٞ [التغابن: 15].

«جز این نیست که دارایی و فرزندان شما فتنه‌اند».

لذا شریعت اسلام، انسان را از دلبستگی شدید به آن برحذر می‌دارد چون دلبستگی و علاقه‌ی مُفرط به دنیا، و برتری دادن آن بر آخرت، میزان ارزیابی ارزش‌ها و ضد ارزشها را در نظر انسان مختلف می‌گرداند و او را به یک «حیوان اقتصادی» تبدیل می‌نماید و آن گاه مُنعم حقیقی خود را فراموش می‌کند و از اطاعت و شکرگزاری او دست می‌کشد، و در عوض، به نافرمانی و معصیت، تکبّر و طغیان، روی می‌آورد و با تکیه به زور، زر، تزویر و امکانات خویش، بر حقوق دیگران تجاوز می‌نماید و سرانجام مستحق عذاب دردناک الهی و ورود به جهنم می‌گردد.

اینها حقایق انکارناپذیری است که آیات کتاب الهی و احادیث گرانمایه‌ی پیامبرعزیز و گرامی اسلام ج آنها را بازگو می‌نمایند. قرآن در این رابطه می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَیَطۡغَىٰٓ٦ أَن رَّءَاهُ ٱسۡتَغۡنَىٰٓ٧ [العلق: 6-7].

«همانا انسان قطعاً سرکشی و طغیان می‌نماید. این که خود را بی‌نیاز ببیند».

و نیز می‌فرماید:

﴿فَأَمَّا مَن طَغَىٰ٣٧ وَءَاثَرَ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا٣٨ فَإِنَّ ٱلۡجَحِیمَ هِیَ ٱلۡمَأۡوَىٰ٣٩ [النازعات: 37-39].

«اما هر آنکه طغیان کرد و دنیا را (بر آخرت) برگزید، پس جهنم جایگاه اوست».

پیامبر عزیز و گرامی اسلام درود و سلام جاودانه و پیوسته‌ی حق تا روز جزا بر او و خاندانش باد نیز در احادیث متعددی انسان را از محبت و دلبستگی شدید به دنیا، برحذر داشته است، چون دلبستگی شدید و استغراق در آن، موجب اضرار دینی و نقص درجات اُخروی بوده و بلکه خمیر مایه و سرآمد معاصی و گناهان می‌گردد. و در این باره به احادیثی چند اکتفا می‌شود:

«حُبُّ الدُّنیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَةٍ»([10]). «محبت و دلبستگی به دنیا، سرآمد همه‌ی معصیت‌ها و گناهان می‌باشد».

«مَنْ اُشْرِبَ حُبُّ الدُّنْیاَ الْتاَطَ مِنْها بِثَلَاثٍ، شَقَاءٍ لَایَنْفَدُ عَنَاهُ وحِرْصٍ لَایَبْلُغُ غِنَاهُُ وأَمَلٍ لَا یَبْلُغُ مُنْتَهاهُ»([11]). «کسی که به محبت دنیا گرفتار شود او را از آن (محبت) سه جزا رسد 1- بدبختی که رنج آن تمام نشود، 2- حرصی که بی‌نیازی آن را درنیابد، 3- آرزویی که آن را پایان نرسد».

«ما ذِئْبانِ ضَارِیانِ فِی حَظِیْرَةٍ یَأْکُلاَنِ ویُفْسِدَانِ بِاَضَرَّ فِیْها مِنْ حُبِّ الشَّرَفِ وحُبِّ الْمالِ فِی دِیْنِ الْـمَرْئِ الْمُسْلِم»([12]). «دو گرگ درنده در آغل (گوسفندان) که می‌خورند و تباهی می‌کنند در آن، مضرتراز دوستی جاه و محبت مال در دین شخص مسلمان نیستند».

«مَنْ أَحَبَّ دُنْیاهُ أَضَرَّ بِآخِرَتِهِ ومَنْ أَحَبَّ آخِرَتَهُ أَضَرَّ بِدُنیاهُ فَآثِرُوْا ما یَبْقی عَلی ما یَفْنی»([13]). «کسی که دُنیایش را دوست بدارد، به آخرتش ضرر می‌رساند و کسی که آخرتش را دوست بدارد به دنیایش خسارت و زیان وارد می‌کند؛ پس برگزینید آنچه ماندگار است بر آنچه که فنا می‌پذیرد».

به هر حال، پیرامون مال و ثروت، نظریه‌ها و دیدگاه‌هایی متفاوت در جهت افراط و تفریط وجود دارد؛ برخی چنان اهمیتی برای مال و ثروت قائلند که حلّال تمام مشکلاتش می‌دانند و پیوسته به گردآوری آن می‌پردازند و آنی راحت نمی‌نشینند و هیچ قید و شرطی بر آن قائل نیستند و حلال و حرام، در نظرشان یکسان است.

در نقطه‌ی مقابل این گروه، جمعیتی هستند که برای مال و ثروت، کمترین ارزشی قائل نیستند؛ فقر را می‌ستایند و برای آن، ارج قائلند؛ تا جایی که مال و ثروت را مزاحم تقوا و قرب خدا می‌دانند!.

ولی آنچه از قرآنی کریم و روایات اسلامی، برداشت می‌شود، این است که مال، خوب است اما با چند شرط:

وسیله باشد و نه هدف.

انسان را اسیر خود نسازد، بلکه انسان، امیر بر آن باشد.

علامه اقبال لاهوری می‌گوید:

نکته‌ها از پیر روم آموختم

 

خویش را در حرف او واسوختم

مال را گر بهر دین باشی حَمول

 

نعمَ مالٌ صالحٌ گوید رسول

گر نداری اندر این حکمت نظ

 

تو غلام و خواجه‌ی تو سیم و زر

از راه‌های مشروع به دست آید و در راه رضای خدا مصرف گردد.

از این رو، علاقه به چنین مالی، نه تنها دنیاپرستی نیست بلکه دلیلی بر علاقه به آخرت است.

در آیات بسیاری از قرآن، مدح و تمجید از دنیا و امکانات مادّی آن شده است؛ در برخی از آیات، مال به عنوان «خیر»، معرفی شده است: ﴿...إِن تَرَکَ خَیۡرًا... [البقرة: 180].

و در بسیاری از آیات، مواهب مادی تحت عنوان فضل خدا آمده است

﴿وَٱبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ [الجمعة: 10]

در جایی دیگر، خداوند می‌فرماید که همه‌ی نعمت‌های روی زمین را برای شما آفریده‌ام؛

﴿...خَلَقَ لَکُم مَّا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا... [البقرة: 29].

و در بسیاری از آیات، آن‌ها تحت عنوان «سَخَّرَ لَکُمْ» (آن‌ها را مسخّر شما گردانید) ذکر کرده است که اگر چنانچه بخواهیم، این همه آیاتی را که در رابطه با محترم شمردن امکانات مادی این جهان، جمع‌آوری کنیم، مجموعه‌ی قابل ملاحظه‌ای خواهد شد.

ولی با این همه اهمیتی که به مواهب و نعمت‌های مادی داده شده است، در آیات قرآن، تعبیراتی به چشم می‌خورد که گویا، آن را تحقیر می‌کند؛ در جایی، آن را «عرض و متاع فانی» برمی‌شمارد؛

﴿...تَبۡتَغُونَ عَرَضَ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا... [النساء: 94].

و در جایی دیگر، آن را مایه‌ی غرور و غفلت می‌شمرد؛

﴿وَمَا ٱلۡحَیَوٰةُ ٱلدُّنۡیَآ إِلَّا مَتَٰعُ ٱلۡغُرُورِ [الحدید: 20].

و در مورد دیگر، آن را وسیله‌ی سرگرمی و بازیچه شمرده است؛

 ﴿وَمَا هَٰذِهِ ٱلۡحَیَوٰةُ ٱلدُّنۡیَآ إِلَّا لَهۡوٞ وَلَعِبٞ... [العنکبوت: 64].

و در جایی دیگر، مایه‌ی غفلت از یاد خدا، معرفی کرده است؛

 ﴿رِجَالٞ لَّا تُلۡهِیهِمۡ تِجَٰرَةٞ وَلَا بَیۡعٌ عَن ذِکۡرِ ٱللَّهِ... [النور: 37].

این تعبیرات دو گانه، عیناً در روایات اسلامی نیز دیده می‌شود؛ به طوری که از یک سو، دنیا مزرعه‌ی آخرت، تجارتخانه‌ی مردان خدا، مسجد دوستان حق، محل هبوط وحی پروردگار و سرای موعظه و پند، شمرده می‌شود؛ و از سوی دیگر، مایه‌ی غفلت و بی‌خبری از یاد خدا و متاع فریبنده و مانند آن.

حال سؤال اینجاست که آیا این دو دسته از آیات و روایات با هم تضاد دارند؟

پاسخ این سؤال را در خود قرآن می‌توان یافت؛ زیرا آنجا که از دنیا و مواهبش، نکوهش می‌کند، کسانی را می‌گوید که این زندگی تنها، هدفشان را تشکیل می‌دهد؛ در سوره‌ی «نجم» چنین می‌خوانیم:

﴿...وَلَمۡ یُرِدۡ إِلَّا ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا [النجم: 29].

 «کسانی که جز زندگانی دنیا را نخواهند».

به تعبیر دیگر، سخن از کسانی است که آخرت را به دنیا می‌فروشند و برای رسیدن به مادّیات از هیچ خلافکاری و جنایتی ابا ندارند.

خداوند می‌فرماید:

 ﴿قُلۡ مَنۡ حَرَّمَ زِینَةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِیٓ أَخۡرَجَ لِعِبَادِهِۦ وَٱلطَّیِّبَٰتِ مِنَ ٱلرِّزۡقِۚ قُلۡ هِیَ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا خَالِصَةٗ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۗ کَذَٰلِکَ نُفَصِّلُ ٱلۡأٓیَٰتِ لِقَوۡمٖ یَعۡلَمُونَ٣٢ [الأعراف: 32].

«بگو: چه کسی زینت‌های الهی را که برای بندگانش آفریده است و همچنین مواهب و روزی‌های پاکیزه را تحریم کرده است؟ بگو: این (نعمت‌ها و موهبت‌های حلال و) چیزهای پاکیزه، برای افراد باایمان در این جهان آفریده شده است و در روز قیامت، این‌ها همه در اختیار مؤمنان قرار می‌گیرد؛ این چنین آیات، برای کسانی توضیح و تشریح می‌کنیم که آگاهند و می‌فهمند».

و یا در جایی دیگر می‌فرماید:

 ﴿یَٰبَنِیٓ ءَادَمَ خُذُواْ زِینَتَکُمۡ عِندَ کُلِّ مَسۡجِدٖ... [الأعراف: 31].

«ای فرزندان آدم! زینت خود را به هنگام رفتن به مسجد برگیرید».

هدف این آیات، شکستن ارزش‌های دروغین است؛ هدف این است که مقیاس شخصیت انسان‌ها را ثروت و زینت آن نشمارند؛ نه این که امکانات مادی، چیزی خوب نباشند؛ مهم این است که به آن‌ها به صورت یک ابزار نگاه شود نه یک هدف متعالی و نهایی.

اسلام، به دنیا به عنوان یک مزرعه می‌نگرد که محصولش در قیامت چیده می‌شود؛ تعبیراتی که در آیات قرآن و برخی از روایات آمده است، تأکیدی بر همین معنا است.

به عنوان مثال در آیه‌ی 261 سوره‌ی بقره، انفاق‌کنندگان را تشبیه به بذری می‌کند که از آن هفت خوشه برمی‌خیزند و از هر خوشه‌ای، یکصد دانه و گاه بیشتر، این نمونه‌ی بذرافشانی آخرت است.

و در حدیثی از پیامبر ج می‌خوانیم: «و هل تکبّ الناس علی مناخرهم فی النار الّا حصائد السنتهم»؛ «آیا چیزی مردم را به رو در آتش سوزان دوزخ می‌افکند جز محصولات و دستاوردهای زبان‌های آن‌ها».

پس مهم آن است که به امکانات مادی و مال و ثروت، به صورت یک ابزار و وسیله نگاه شود نه یک هدف متعالی و نهایی.

966 - [8] (صَحِیح)

وَعَنْ کَعْبِ بْنِ عُجْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مُعَقِّبَاتٌ لَا یَخِیبُ قَائِلُهُنَّ أَوْ فَاعِلُهُنَّ دُبُرَ کُلِّ صَلَاةٍ مَکْتُوبَة: ثَلَاث وَثَلَاثُونَ تَسْبِیحَة ثَلَاث وَثَلَاثُونَ تَحْمِیدَةً وَأَرْبَعٌ وَثَلَاثُونَ تَکْبِیرَةً». رَوَاهُ مُسْلِمٌ([14]).

966- (8) کعب بن عجرة س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «در پی هر نمازی، اذکاری وجود دارند که گوینده - یا انجام دهنده‌ی - آن‌ها، هیچ وقت از گفتن آن‌ها، ناکام و ناامید نمی‌ماند: سی و سه بار خداوند را به پاکی یاد کردن (سبحان الله گفتن)، سی و سه بار خداوند را حمد و سپاس گفتن (الحمد لله گفتن) و سی و چهار بار خداوند را به بزرگی یاد کردن (الله اکبر گفتن).

[این حدیث را مسلم روایت کرده است]

967 - [9] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَنْ سَبَّحَ اللهَ فِی دُبُرِ کُلِّ صَلَاةٍ ثَلَاثًا وَثَلَاثِینَ وَحَمَدَ اللهَ ثَلَاثًا وَثَلَاثِینَ وَکَبَّرَ اللهَ ثَلَاثًا وَثَلَاثِینَ فَتِلْکَ تِسْعَةٌ وَتِسْعُونَ وَقَالَ تَمَامَ الْمِائَةِ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ لَهُ الْـمُلْکُ وَلَهُ الْـحَمْدُ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ غُفِرَتْ خَطَایَاهُ وَإِنْ کَانَتْ مِثْلَ زَبَدِ الْبَحْرِ. رَوَاهُ مُسلم([15]).

967- (9) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «اگر کسی در پی هر نمازی، سی و سه بار خداوند بلند مرتبه را به پاکی یاد کرد (سبحان الله گفت) و سی و سه بار خداوند را حمد و سپاس (الحمد لله) گفت و سی و سه بار خداوند را به بزرگی یاد کرد (الله اکبر گفت) - این نود و نه - و برای این که این نود و نه ذکر به صد کامل شود، بگوید: «لا اله الا الله وحده لا شریک له، له الـملک وله الحمد وهو علی کلّ شیء قدیر»؛ «معبود (راستینی) جز خدا وجود ندارد؛ یگانه است و شریک و انبازی برای او نیست؛ پاداش و ستایش او راست و او بر همه چیز تواناست»؛ گناهانش - اگر چه همچون کف دریا (زیاد و فراوان) باشد - آمرزیده می‌شوند».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: در حدیث بالا، به گفتن سی و سه بار «سبحان الله»، سی و سه بار «الحمد لله»، سی و سه بار «الله اکبر» و یک بار گفتن «لا اله الا الله وحده لا شریک له، له الـملک وله الحمد...» تصریح شده است و حال آن که در حدیث کعب بن عجرة (حدیث شماره 966)، سی و سه بار «سبحان الله»، سی و سه بار «الحمد لله» و سی و چهار بار «الله اکبر» ذکر شده است؛ و در حدیث بخاری چنین آمده است که سی و سه بار «سبحان الله»، سی و سه بار «الحمد لله» و سی و سه بار «الله اکبر» بگوید، کافی است؛ و در حدیثی دیگر از بخاری به روایت ابوهریره س آمده است که در پی هر نماز، ده بار «سبحان الله»، ده بار «الحمد لله» و ده بار «الله اکبر» بگوید؛ و در حدیثی دیگر، بیست و پنج بار «سبحان الله»، بیست و پنج بار «الحمد لله»، بیست و پنج بار «الله اکبر» و یک بار «لا اله الا الله وحده لا شریک له، له الـملک وله الحمد...» وارد شده است!.

حقیقت این است که رسول خدا ج گاهی چنین و گاهی چنان می‌خواندند و مردم را بدان تشویق و ترغیب می‌نمودند؛ و تمام این روش‌ها، صحیح و ثابت هستند؛ از این رو، هر کسی که بر طبق ذوق و علاقه‌ی خویش، هر کدام از این روش‌ها را اختیار کند و آن را بخواند، هیچ اشکال و ایرادی در کار او، وجود نخواهد داشت؛ زیرا که تمامی این روش‌ها، از شخص خود پیامبر ج و صحابه س ثابت و مروی هستند.


فصل دوم

968 - [10] (حسن)

وَعَنْ أَبِی أُمَامَةَ قَالَ: قِیلَ: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ أَیُّ الدُّعَاءِ أَسْمَعُ؟ قَالَ: «جَوْفُ اللَّیْلِ الآخر ودبر الصَّلَوَات الـمکتوبات. رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ([16]).

968- (10) ابواُمامة س گوید: از پیامبر گرامی اسلام ج پرسیده شد: ای فرستاده‌ی خدا! چه دعایی، بهتر مورد پذیرش واقع می‌شود و به اجابت و قبولی، نزدیکتر است؟ آن حضرت در پاسخ بدین سؤال، فرمودند: «(دعای) نیمه‌ی آخر شب و (دعای) پس از نمازهای فرض».

[این حدیث را ترمذی روایت کرده است]

شرح: شایسته‌ترین و بایسته‌ترین اوقات پذیرش دعا، یکی در نیمه‌های آخر شب و دیگری در پی نمازهای فرض است؛ در حقیقت، غوغای زندگی روزانه، از جهات مختلف، توجه انسان را به خود جلب می‌کند و فکر آدمی را به وادی‌های گوناگون می‌کشاند؛ به طوری که جمعیت خاطر و حضور قلب کامل، در آن بسیار مشکل است؛ اما در دل شب و به هنگام سحر و فرو نشستن غوغای زندگی مادّی و ماشینی و آرامش روح و جسم انسان در پرتو مقداری خواب، حالت توجه و نشاط خاصّی به انسان دست می‌دهد که بی‌نظیر است.

آری؛ در محیط آرام و به دور از هر گونه ریا و تظاهر و خودنمایی و توأم با حضور قلب، حالت توجهی به انسان دست می‌دهد که فوق‌العاده روح‌پرور و تکامل‌آفرین و تعالی‌بخش است.

در واقع، به هنگامی که چشم غافلان در خواب است، ‌مقداری از شب را بیدار شدن و در آن هنگام که برنامه‌های عادی زندگی تعطیل است و مشاغل فکری به حداقل رسیده‌اند و آرامش و خاموشی همه جا را فرا گرفته و خطرآلودگی عبادت به ریا کمتر وجود دارد و خلاصه، بهترین شرائط حضور قلب فراهم است،‌با تمام وجود رو به درگاه معبود آوردن و سر بر آستان معشوق ساییدن و آنچه در دل است با او در میان گذاردن و با یاد او زنده بودن و پیمانه‌ی قلب را از مهر او لبریز و سرشار کردن، فوق العاده ارزشمند و قیمتی و گران بها و با ارج است؛ به همین دلیل است که دوستان و اولیای خدا، همیشه از عبادت‌ها و دعاهای آخر شب برای تصفیه‌ی روح، حیات قلب، تقویت اراده، تکمیل اخلاص، رشد و بالندگی فکری، روحی، معنوی، اخلاقی، ایمانی و عرفانی و اجابت و پذیرش دعای خویش نیرو می‌گرفته‌اند و آن را پلی در راستای نیل به اهداف دنیوی و اخروی خویش می‌ساختند.

و در واقع، دعای نیمه‌ی آخر شب و دعای بعد از نمازهای فرض، نزدیکترین و بهترین دعا به اجابت و پذیرش خداوندی است؛ پس مسابقه‌دهندگان، باید برای به دست آوردن این چنین ثواب و پاداشی، با همدیگر مسابقه دهند و بر یکدیگر پیشی بگیرند.

969 - [11] (صَحِیح)

وَعَنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ قَالَ: أَمَرَنِی رَسُولُ الـلّٰهِ ج أَنْ أَقْرَأَ بِالْـمُعَوِّذَاتِ فِی دُبُرِ کُلِّ صَلَاةٍ. رَوَاهُ احْمَدُ وَأَبُو دَاوُدَ وَالنَّسَائِیُّ وَالْبَیْهَقِیُّ فِی الدَّعَوَاتِ الْکَبِیرِ([17]).

969- (11)«عقبة بن عامر س گوید: رسول خدا ج به من فرمان دادند که در پی هر نمازی، «معوّذتین» (سوره‌ی «قل اعوذ بربّ الفلق» و سوره‌ی «قل اعوذ بربّ الناس») را بخوانم.

[این حدیث را احمد بن حنبل، ابوداود، نسایی و بیهقی در «الدعوات الکبیر» روایت کرده‌اند].

970 - [12] (حسن)

وَعَنْ أَنَسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَأَنْ أَقْعُدَ مَعَ قَوْمٍ یَذْکُرُونَ اللهَ مِنْ صَلَاةِ الْغَدَاةِ حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُعْتِقَ أَرْبَعَةً مِنْ وَلَدِ إِسْمَاعِیلَ وَلَأَنْ أَقْعُدَ مَعَ قَوْمٍ یَذْکُرُونَ اللهَ مِنْ صَلَاةِ الْعَصْرِ إِلَى أَنْ تَغْرُبَ الشَّمْسُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُعْتِقَ أَرْبَعَة». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([18]).

970- (12) انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج فرمودند: بی‌گمان، اگر من با گروهی که پس از نماز بامداد تا طلوع خورشید به ذکر و یاد خدا (با دعا و زاری و تلاوت قرآن و مذاکره‌ی علم و دانش و حکمت و فرزانگی) مشغول هستند، بنشینم، برایم بهتر و خوشایندتر از آن است که چهار برده از فرزندان اسماعیل÷ (یعنی نژاد عرب) را از قید بردگی آزاد کرده باشم.

و همچنین اگر با گروهی که بعد از نماز عصر تا غروب آفتاب به ذکر و یاد خدا مشغول‌اند، بنشینم، برایم پسندیده‌تر و ارزنده‌تر از آن است که چهار برده را آزاد گردانم.

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

971 - [13] (حسن)

وَعَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَنْ صَلَّى الْفَجْرَ فِی جَمَاعَةٍ ثُمَّ قَعَدَ یَذْکُرُ اللهَ حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ ثُمَّ صَلَّى رَکْعَتَیْنِ کَانَتْ لَهُ کَأَجْرِ حَجَّةٍ وَعُمْرَةٍ». قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: تَامَّةٍ تَامَّةٍ تَامَّةٍ. رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ([19]).

971- (13) انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر کس نماز صبح را با جماعت بخواند؛ آن گاه تا طلوع خورشید به ذکر و یاد خدا (با تلاوت قرآن، یا دعا و زاری و یا مذاکره‌ی علم و دانش) مشغول شود و سپس دو رکعت نماز (نفل اشراق) بخواند، ثواب و پاداشی به اندازه‌ی ثواب حج و عمره بدو خواهد رسید».

انس س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «آن هم ثواب و پاداشِ حج و عمره‌ای کامل، تمام و قبول شده».

[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].

شرح: براساس این حدیث، هر انسان مسلمانی که بر این وعده و نوید روح‌پرور و تکامل‌آفرین الهی، یقین کامل داشته باشد و به هنگام صبح تا طلوع آفتاب و هنگامه‌ی عصر تا غروب خورشید به ذکر و یاد خدا مشغول شود و در وقت صبح، بعد از طلوع خورشید، دو رکعت نماز نفل با صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل بگزارد، خداوند بلند مرتبه، بدو ثواب و پاداشی به سان ثواب و پاداش حج و عمره‌ای کامل و قبول شده، عنایت خواهد کرد؛ از این رو است که علماء و صاحب‌نظران اسلامی و عرفاء و دوستان خدا،‌از این وقت‌ها برای تصفیه‌ی روح، حیات قلب، تقویت اراده، تکمیل اخلاص، رشد و بالندگی معنوی، ترقّی عرفانی، پیشرفت اخلاقی و ایمانی، تعالی فکری و روحی، اجابت و پذیرش دعای خویش و نیل به اهداف دنیوی و اخروی خویش بهره می‌گیرند.

و در حقیقت، همین اندازه که ما برای دنیا کوشش و تلاش می‌کنیم، اگر اندکی بعد از نماز صبح و عصر به ذکر و یاد خدا هم بپردازیم، بسیار مناسب و زیبنده و بایسته و شایسته‌ی تشکر و قدردانی از نعمت‌ها و احسان‌های بی‌کران و بی‌پایان خداوندی است؛ چرا که این حمد و ستایش و ذکر و یاد خدا و نمازهای فرض و نفل، پیوند انسان را با خدا، آن چنان محکم و مضبوط می‌کند که به هیچ چیز و هیچ کس، جز او نمی‌اندیشد، از حوادث سخت و طاقت‌فرسا، نمی‌هراسد و با داشتن چنین تکیه‌گاه محکمی، از دشمنان و بدخواهان، واهمه نمی‌کند و بدین ترتیب، آرامش و آسایش و اطمینان و سکینه، روح و جان او را پر می‌کند و با کوله‌باری از ثواب و پاداش، در پیشگاه خداوند متعال، در روز رستاخیز، حاضر خواهد شد.

ناگفته نماند که «نماز ضُحی»، نمازهایی است که در فاصله‌ی یک چهارم از روز گذشته تا نیمروز گزارده می‌شوند؛ نمازهایی که در آغاز روز پس از برآمدن آفتاب خوانده می‌شوند، به نماز «اِشراق» موسوم است و نمازهایی که در پایان وقت، پیش از ظهر انجام می‌شوند، به نماز نیمروز موسوم است و آنچه میان آن دو انجام پذیرد به نماز «ضُحی» (چاشت) موسوم است.


فصل سوم

972 - [14] (ضَعِیف)

عَنِ الْأَزْرَقِ بْنِ قَیْسٍ قَالَ: صَلَّى بِنَا إِمَامٌ لَنَا یُکْنَى أَبَا رِمْثَةَ قَالَ صَلَّیْتُ هَذِهِ الصَّلَاةَ أَوْ مِثْلَ هَذِهِ الصَّلَاةِ مَعَ رَسُولِ الـلّٰهِ ج قَالَ: وَکَانَ أَبُو بَکْرٍ وَعُمَرُ یَقُومَانِ فِی الصَّفِّ الْـمُقَدَّمِ عَنْ یَمِینِهِ وَکَانَ رَجُلٌ قَدْ شَهِدَ التَّکْبِیرَةَ الْأُولَى مِنَ الصَّلَاةِ فَصَلَّى نَبِیُّ الـلّٰهِ ج ثُمَّ سَلَّمَ عَنْ یَمِینِهِ وَعَنْ یَسَارِهِ حَتَّى رَأَیْنَا بَیَاضَ خَدَّیْهِ ثُمَّ انْفَتَلَ کَانْفِتَالِ أَبِی رِمْثَةَ یَعْنِی نَفْسَهُ فَقَامَ الرَّجُلُ الَّذِی أَدْرَکَ مَعَهُ التَّکْبِیرَةَ الْأُولَى مِنَ الصَّلَاةِ یَشْفَعُ فَوَثَبَ إِلَیْهِ عُمَرُ فَأَخَذَ بمنکبه فَهَزَّهُ ثُمَّ قَالَ اجْلِسْ فَإِنَّهُ لَمْ یُهْلِکْ أَهْلَ الْکِتَابِ إِلَّا أَنَّهُ لَمْ یَکُنْ بَیْنَ صلواتهم فَصْلٌ. فَرَفَعَ النَّبِیُّ ج بَصَره فَقَالَ: «أصَاب الله بک یَا ابْن الْـخطاب». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([20]).

972- (14) ازرق بن قیس(ض) گوید: ما امامی داشتیم که کنّیتش «ابو رِمثه» بود؛ وی پیشنماز ما شد و برای ما امامت داد و گفت: «من این نماز - یا همانند این نماز - را با پیامبر خدا ج گزاردم و ابوبکر س و عمر س نیز در وقت برگزاری نماز، در صف اول، در جانب راست آن حضرت ج قرار می‌گرفتند. مردی از تکبیر شروع نماز، شریک نماز شد؛ آن حضرت ج نماز گزاردند و به طرف راست و چپشان سلام دادند به طوری که ما سفیدی گونه‌هایشان را مشاهده نمودیم؛ آن گاه رسول خدا ج همانند روی گردانیدن من، روی خویش را گردانیدند؛ سپس آن مردی که از تکبیر افتتاح، شریک نماز بود، بلند شد و دو رکعت نماز نیت کرد؛ چون عمر س این صحنه را دید، فوراً به سوی آن مرد شتافت و هردو شانه‌اش را گرفت و او را حرکت داد و گفت: در جای خویش بنشین؛ چرا که علّت هلاکت و بر بادی اهل کتاب همین بود که در بین نماز ایشان، فصل و جدایی نبود.

در اینجا بود که رسول خدا ج سربرافراشتند (و نگاهی به آن دو انداختند) و فرمودند: «ای پسر خطاب! خداوند تو را به حقیقت و اندیشه و گفتار راست و درست، رسانید».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: علماء و صاحب‌نظران فقهی گفته‌اند: اگر چنانچه نماز، نمازی باشد که پس از آن، نمازهای سنّت وجود داشته باشد (مانند نمازهای ظهر، مغرب و عشاء)، در آن صورت عوض نمودن و تغییر دادن مکان برای گزاردن نمازهای سنّت، بهتر و بایسته‌تر است تا در روز قیامت، اماکن متعدّدی، بر عبادت و پرستش انسان برای پروردگار جهانیان، گواهی و شهادت دهند.

البته شایسته و بایسته است که امام و مقتدی، هردو جای نمازشان را تغییر دهند، مشروط بر آن که امکان تغییر مکان، وجود داشته باشد تا در میان دو نماز، فصل ایجاد گردد.

و باید دانست که هدف از «فصل» این است که بعد از نماز، کلمه‌ی «استغفار» بخواند و «اَستغفر الله» بگوید؛ یا ذکر و دعایی دیگر بخواند؛ یا جایش را تغییر بدهد و یا با نمازگزاران صحبت نماید؛ همه‌ی این موارد، در مفهوم «فصل» داخل هستند.

973 - [15] (صَحِیح)

وَعَن زید بن ثَابت قَالَ: أُمِرْنَا أَنْ نُسَبِّحَ فِی دُبُرِ کُلِّ صَلَاةٍ ثَلَاثًا وَثَلَاثِینَ وَنَحْمَدَ ثَلَاثًا وَثَلَاثِینَ وَنُکَبِّرَ أَرْبَعًا وَثَلَاثِینَ فَأُتِیَ رَجُلٌ فِی الْـمَنَامِ مِنَ الْأَنْصَارِ فَقِیلَ لَهُ أَمَرَکُمْ رَسُولُ الـلّٰهِ صَلَّى الله عَلَیْهِ وَسلم أَن تسبحوا فِی دبر کُلِّ صَلَاةٍ کَذَا وَکَذَا قَالَ الْأَنْصَارِیُّ فِی مَنَامِهِ نَعَمْ قَالَ فَاجْعَلُوهَا خَمْسًا وَعِشْرِینَ خَمْسًا وَعِشْرِینَ وَاجْعَلُوا فِیهَا التَّهْلِیلَ فَلَمَّا أَصْبَحَ غَدَا عَلَى النَّبِیِّ ج فَأَخْبَرَهُ فَقَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «فافعلوا». رَوَاهُ أَحْمد وَالنَّسَائِیّ والدارمی([21]).

973- (15) زید بن ثابت س گوید: (از ناحیه‌ی رسول خدا ج) به ما فرمان داده شده است تا در پی هر نماز (فرض)، سی و سه بار خداوند بلند مرتبه را به پاکی یاد کنیم (سبحان الله) بگوییم، سی و سه بار خداوند را حمد و سپاس (الحمد لله) بگوییم و سی و چهار بار خداوند را به بزرگی یاد کنیم (الله اکبر بگوییم).

پس از این قضیه، در عامل خواب، فرشته‌ای به نزد مردی از انصار آمد و خطاب بدو گفت: آیا رسول خدا ج به شما فرمان داده است تا بعد از هر نماز (فرض)، این قدر و آن قدر، خدا را تسبیح و ستایش کنید؟ (و سی و سه بار «سبحان الله»، سی و سه بار «الحمد لله» و سی و چهار بار «الله اکبر» بگویید)؟ آن مرد انصاری در عالم خواب، در پاسخ آن فرشته گفت: آری، پیامبر خدا ج به ما این فرمان را داده‌اند. آن فرشته گفت: هر کدام از به پاکی یاد کردن خدا (سبحان الله)، حمد و سپاس خدا (الحمد لله) و به بزرگی یاد کردن خدا (الله اکبر) را بیست و پنج بار بگویید و در اذکارتان، «تهلیل» (لا اله الا الله) را نیز قرار دهید و آن را نیز بیست و پنج بار بگویید.

چون آن مرد انصاری صبح کرد و شب را به صبح رسانید، به نزد پیامبر ج رفت و ایشان را از خوابش در جریان گذاشت؛ آن حضرت ج فرمودند: «انجام دهید»؛ (یعنی بیست و پنج بار «سبحان الله»، بیست و پنج بار «الحمد لله»، بیست و پنج بار «الله اکبر» و بیست و پنج بار «لا اله الا الله» بگویید؛ و هر کدام از شما مخیر است که براساس ذوق و علاقه‌ی خویش، هر کدام از این روش‌ها را که خواست انتخاب نماید و بعد از نماز فرض بخواند و هیچ اشکالی هم در کار او نیست؛ چرا که تمام این روش‌ها، خوب و پسندیده و مورد تأیید من است).

[این حدیث را احمد بن حنبل، نسایی و دارمی روایت کرده‌اند].

974 - [16] (مَوْضُوع)

وَعَنْ عَلِیٍّ س قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ ج عَلَى أَعْوَاد الْمِنْبَرِ یَقُولُ: «مَنْ قَرَأَ آیَةَ الْکُرْسِیِّ فِی دبر کل صَلَاة لم یمنعهُ من دُخُولَ الْـجَنَّةِ إِلَّا الْـمَوْتُ وَمَنْ قَرَأَهَا حِینَ یَأْخُذُ مَضْجَعَهُ آمَنَهُ اللهُ عَلَى دَارِهِ وَدَارِ جَارِهِ وَأَهْلِ دُوَیْرَاتٍ حَوْلَهُ». رَوَاهُ الْبَیْهَقِیُّ فِی شعب الْإِیمَان وَقَالَ إِسْنَاده ضَعِیف([22]).

974- (16) علی بن ابی‌طالب س گوید: از رسول خدا ج بر فراز چوب‌های این منبر شنیدم که می‌فرمودند: «هر کس «آیۀ الکرسی» را در پی هر نماز بخواند، او را از درآمدن به بهشت، چیزی مانع نمی‌گردد به جز مرگ؛ (یعنی پس از مرگ، به بهشت می‌رود؛) و کسی که هنگام خواب، آن را تلاوت نماید، خداوند بلند مرتبه، خانه‌ی تلاوت کننده و خانه‌ی همسایه و خانه‌هایی را که در اطراف وپیرامون وی قرار دارند را در اَمن و امان نگه می‌دارد».

[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان» روایت کرده و گفته است: اسنادش، ضعیف است].

شرح: مراد از «آیۀ الکرسی» آیه‌ی 255 سوره‌ی بقره است؛ آنجا که خداوند می‌فرماید:

 ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَیُّ ٱلۡقَیُّومُۚ لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞۚ لَّهُۥ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۗ مَن ذَا ٱلَّذِی یَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦۚ یَعۡلَمُ مَا بَیۡنَ أَیۡدِیهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡۖ وَلَا یُحِیطُونَ بِشَیۡءٖ مِّنۡ عِلۡمِهِۦٓ إِلَّا بِمَا شَآءَۚ وَسِعَ کُرۡسِیُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۖ وَلَا یَ‍ُٔودُهُۥ حِفۡظُهُمَاۚ وَهُوَ ٱلۡعَلِیُّ ٱلۡعَظِیمُ٢٥٥ [البقرة: 255].

«خدایی به جز الله وجود ندارد و او زنده‌ی پایدار (و جهان هستی را) نگهدار است. او را نه چرتی و نه خوابی فرانمی‌گیرد (و همواره بیدار است و سستی و رخوت بدو راه ندارد). از آنِ او است آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمین است (و در ملک کائنات، او را انبازی نیست). کیست آن که در پیشگاه او میانجیگری کند مگر با اجازه‌ی او؟ می‌داند آنچه را که در پیش روی مردمان است و آنچه را که در پشت سر آنان است (و مطّلع بر گذشته و حال و آینده و آگاه بر بود و نبود جهان است و اصلاً همه‌ی زمان‌ها و مکان‌ها در پیشگاه علم او یکسان است. مردمان) چیزی از علم او را فراچنگ نمی‌آورند جز آن مقداری را که وی بخواهد. (علم و دانش محدود دیگران، پرتوی از علم بی‌پایان و بی‌کران او است). اریکه‌ی فرمانروایی او آسمان‌ها و زمین را در بر گرفته است و نگاهداری آن دو (برای او گران نیست و) وی را درمانده نمی‌سازد و او بلند مرتبه و سترگ است».

975 - [17] (لم تتمّ دراسته)

وَعَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ غَنْمٍ عَنِ النَّبِیِّ ج أَنَّهُ قَالَ: «مَنْ قَالَ قَبْلَ أَنْ یَنْصَرِفَ وَیَثْنِیَ رِجْلَیْهِ مِنْ صَلَاةِ الْـمَغْرِبِ وَالصُّبْحِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ لَهُ الْـمُلْکُ وَلَهُ الْـحَمْدُ بِیَدِهِ الْـخَیْرُ یُحْیِی وَیُمِیتُ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ عَشْرَ مَرَّاتٍ کُتِبَ لَهُ بِکُلِّ وَاحِدَةٍ عَشْرُ حَسَنَاتٍ وَمُحِیَتْ عَنْهُ عَشْرُ سَیِّئَاتٍ وَرُفِعَ لَهُ عَشْرُ دَرَجَاتٍ وَکَانَت حِرْزًا مِنْ کُلِّ مَکْرُوهٍ وَحِرْزًا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم وَلم یحل لذنب یُدْرِکَهُ إِلَّا الشِّرْکُ وَکَانَ مِنْ أَفْضَلِ النَّاسِ عَمَلًا إِلَّا رَجُلًا یَفْضُلُهُ یَقُولُ أَفْضَلَ مِمَّا قَالَ». رَوَاهُ أَحْمد([23]).

975- (17) عبدالرحمن بن غَنْم س گوید: پیامبر خدا ج فرمودند: «هر کس پیش از این که محل نماز را ترک کند و قبل از آن که پاهایش را از شکل و هیأت تشهّد در نمازهای مغرب و صبح بگرداند (و متّصل بعد از تمام شدن نمازهای مغرب و صبح،) ده بار بگوید: «لا اله الا الله وحده لاشریک له، له الـملک وله الحمد، بیده الخیر، یحیی ویمیتُ وهو علی کلّ شیء قدیر»؛ «هیچ معبود به حقّی جز ذات الله نیست، تنها و یکتا و بی‌شریک و بی‌انباز است؛ مُلک و پادشاهی و سپاس و ستایش، سزاوار او و از آن اوست؛ خوبی در دست اوست؛ زنده می‌گرداند و می‌میراند و او بر هر چیز و هر کاری توانا است»؛ برایش در مقابل هر بار گفتن این کلمات، ده نیکی (در نامه‌ی اعمالش) نوشته می‌شود و ده گناه از او پاک می‌گردد و ثواب و ترفیع ده درجه برایش در نظر گرفته می‌شود؛ و به برکت آن، (در طول روز) از شرّ هر بدی و امری نامطلوب و از شرّ شیطان رانده شده، محفوظ و درامان خواهد بود؛ و به خاطر آن، هیچ گناهی وی را هلاک و نابود نمی‌کند جز شرک و چندگانه‌پرستی؛ (یعنی در پرتو گفتن این کلمات، هیچ گناهی به جز شرک، وی را هلاک نخواهد کرد؛ چرا که خدا به ذریعه‌ی گفتن این کلمات، وی را از گناهان حفظ می‌کند و احیاناً اگر گناه کند، با توبه و استغفار و عفو و مغفرت بی‌پایان خویش، او را می‌بخشاید). و از لحاظ عمل نیز از بهترین مردمان به شمار می‌آید، مگر کسی بر او تفوّق و برتری پیدا می‌کند که کلماتی بیشتر و بهتر از آنچه او گفته است، بگوید».

[این حدیث را احمد بن حنبل روایت کرده است]

976 - [18] (ضَعِیف)

وَرَوَى التِّرْمِذِیُّ نَحْوَهُ عَنْ أَبِی ذَرٍّ إِلَى قَوْلِهِ: «إِلَّا الشِّرْکَ» وَلَمْ یَذْکُرْ: «صَلَاةَ الْـمَغْرِبِ وَلَا بِیَدِهِ الْـخَیْرُ» وَقَالَ: هَذَا حَدِیثٌ حَسَنٌ صَحِیح غَرِیب([24]).

976- (18) ترمذی نیز نظیر این حدیث را - در معنی نه در لفظ - از ابوذر س تا عبارت «الا الشرک» روایت نموده و عبارت «صلاة المغرب» و «بیده الخیر» را ذکر نکرده و گفته است: این، حدیثی حسن، صحیح و غریب است.

شرح: «ینصرف»: محل نماز را ترک کند و برگردد.

«یثنی»: بپیچاند و برگرداند.

«حِرزاً»: پناهگاه و سنگر و جای امن و استوار.

«مکروه»: چیزی ناپسند و نامطلوب؛ مصیبت و مشکل.

«ان یدرکه»: او را هلاک و نابود گرداند و عملش را تباه و بر باد سازد.

«حرزا من الشیطان الرجیم»: ناگفته پیداست که منظور از خواندن این کلمات، این نیست که انسان تنها با زبان، این جملات و کلمات را بگوید، بلکه باید با ذکر و عقیده و اعتقاد و عمل و اخلاص و صداقت نیز خود را در پناه خدا قرار دهد و از راه‌های شیطانی، برنامه‌های شیطانی، افکار و تبلیغات شیطانی، مجالس و محافل شیطانی، خود را کنار کشد و در مسیر افکار و تبلیغات رحمانی، جای دهد و گرنه،‌انسانی را که خود را در معرض طوفان وسوسه‌های شیطانی، خواهشات نفسانی و شهوات حیوانی و تمایلات مادّی قرار می‌دهد، تنها با خواندن این جملات و کلمات و گفتن این الفاظ و واژه‌ها، به جایی نمی‌رسد.

977 - [19] (ضَعِیفٌ)

وَعَنْ عُمَرَ بْنِ الْـخَطَّابِ س أَنَّ النَّبِیَّ ج بَعَثَ بَعْثًا قِبَلَ نَجْدٍ فَغَنِمُوا غَنَائِمَ کَثِیرَةً وَأَسْرَعُوا الرَّجْعَةَ فَقَالَ رَجُلٌ مِنَّا لَمْ یَخْرُجْ مَا رَأَیْنَا بَعْثًا أَسْرَعَ رَجْعَةً وَلَا أَفْضَلَ غَنِیمَةً مِنْ هَذَا الْبَعْثِ فَقَالَ النَّبِیُّ ج: «أَلَا أَدُلُّکُمْ عَلَى قَوْمٍ أَفْضَلَ غَنِیمَةً وَأَفْضَلَ رَجْعَةً؟ قَوْمًا شَهِدُوا صَلَاةَ الصُّبْحِ ثمَّ جَلَسُوا یذکرُونَ الله حَتَّى طلعت عَلَیْهِم الشَّمْس أُولَئِکَ أسْرع رَجْعَة وَأَفْضَلَ غَنِیمَةً». رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَقَالَ هَذَا حَدِیثٌ غَرِیبٌ لَا نَعْرِفُهُ إِلَّا مِنْ هَذَا الْوَجْهِ وَحَمَّاد بن أبی حمید هُوَ الضَّعِیف فِی الحَدِیث([25]).

977- (19) عمر بن خطاب س گوید: رسول خدا ج لشکری را به سوی سرزمین «نجد» گسیل داشتند؛ آن‌ها نیز (پس از جنگ و پیکار با دشمنان و بدخواهان اسلام و مسلمانان،) غنیمت‌های فراوانی را فراچنگ آورده و با عجله و شتاب به مدینه‌ی منوره بازگشتند.

مردی از ما که در جنگ (همراه با ما) بیرون نشده بود و در پیکار و کارزار با بدخواهان، شرکت نکرده بود، گفت: ما لشکری را به سان این لشکر ندیدیم که این طور زود از جنگ و پیکار برگردد و این گونه غنایم فراوان فراچنگ آورد!.

آن حضرت ج فرمود: «آیا شما را بر گروهی راه ننمایم که از نظر غنیمت و از لحاظ سرعت در برگشت، بهتر و افضل باشند؟ این گروه، اشخاصی هستند که در نماز جماعت صبح، حاضر می‌شوند؛ سپس در جای خویش می‌نشینند و تا طلوع آفتاب، به ذکر و یاد خدا (و تلاوت قرآن و دعا و زاری) مشغول می‌شوند؛ این چنین کسانی در بازگشت، سریع‌تر و در غنیمت، بهتر و برتر از دیگران هستند؛ (چرا که در فرصتی کوتاه، ثوابی بی‌حدّ و حصر و پاداشی بی‌پایان که حسابش را خود خدا می‌داند، فراچنگ آورده‌اند)».

[این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته است: این، حدیثی غریب است؛ و حمّاد بن ابی حمید - که راوی این حدیث است - فردی ضعیف در حدیث می‌باشد].

شرح: «بَعْثاً»: لشکر.

«نَجد»: در لغت به معنای زمین بلند و برآمده است.

جغرافی‌دانان عرب، شبه جزیره‌ی عربستان را به شش بخش تقسیم کرده‌اند:

تِهامۀ: به قسمت غربی کوه‌های «سراۀ» که از شمال به جنوب شبه جزیره به موازات دریای سرخ کشیده شده است، «تِهامه» می‌گویند که از دامنه‌ی آن، تا سواحل دریای سرخ را دربرمی‌گیرد. نام دیگر آن «غَور» است؛ از آن رو، «تهامۀ» نامیده‌اند که حرارت و گرمای آن زیاد و باد آن کم است و دیگر آن که، سرزمین پست و ساحلی است. جدّه، مکه و نیمی از مدینه را جزو تهامه دانسته‌اند.

حِجاز: به قسمت شرقی کوه‌های «سراۀ» و حدّ فاصل میان ارتفاعات نَجد و شرق تهامه، «حجاز» گفته‌اند که به شمال یمن منتهی می‌شود: حجاز از «حَجَز» به معنای «حاجِز» و مانع است؛ و چون میان تهامۀ و نَجد فاصله و مانع ایجاد کرده است، آن را «حجاز» خوانده‌اند. شهر طائف و نیمی از مدینه در این بخش واقع است.

نَجد: ناحیه‌ای است مرتفع که پس از حجاز و میان یمن، صحرای سماوۀ، عروض و عراق واقع شده است؛ و چون از دیگر نواحی، مرتفع‌تر است، آن را «نجد» خوانده‌اند. این قسمت از شمال به «بادیۀ السماوۀ» و از جنوب، به «یمن» محدود است؛ از این رو، قسمت مرکزی عربستان را تشکیل می‌دهد. ریاض پایتخت عربستان، در این ناحیه قرار دارد.

یمَن: کشور یمن در جنوب حجاز و نجد؛ یعنی در مُنتهی‌الیه جنوب غربی شبه جزیره واقع است و از حاصل‌خیزترین نقاط شبه جزیره به شمار می‌رود. یمن از مجاورت نجد تا خلیج عدن و دریای عرب ادامه دارد و از طرف مشرق با «حضر موت» و دریای عمّان همسایه است.

عَروض: ناحیه‌ی عروض، شامل: یمامۀ، عمّان، بحرین و اَحساء است؛ از این رو، «عروض» نامیده‌اند که میان نجد، یمن و عراق، فاصله ایجاد کرده است.

حَضر موت و اَلْمَهَرَة: ناحیه‌ی وسیعی است در شرق عدن و در کناره‌ی دریا با نام «حضر موت» که صحرای «احقاف» در مجاورت آن بوده است. گویند حضرت هود÷ در این منطقه به خاک سپرده شده است. بعضی آن را منتسب به «حضرت موت بن قحطان» دانسته‌اند.

از این منطقه در تورات، با نام «حاضر موت»، یعنی نخستین ساکن، یاد شده است.

همچنین حضر موت و اَلْمَهَرَة را منطقه‌ای وسیع در کنار عمان و عدن دانسته‌اند. المهرة از «مَهَرَة بن حیران» گرفته شده و نیز نام قبیله‌ای بوده است.




[1]- بخاری 2/325 ح 842؛ مسلم 1/410 ح (120-583)؛ ابوداود 1/609 ح 1002؛ و نسایی 3/67 ح 1335.

[2]- مسلم 1/414 ح (136-592)؛ ابوداود 2/176 ح 1512؛ ترمذی 1/95 ح 298؛ نسایی 3/69 ح 1338؛ ابن ماجه 1/298 ح 924 و دارمی 1/358 ح 1347.

[3]- مسلم 1/414 ح (135-591)؛ دارمی 1/358 ح 1348 و مسند احمد 5/275.

[4]- بخاری 2/325 ح 844؛ مسلم 1/347 ح (205-477)؛ ابوداود 2/172 ح 1505؛ ترمذی 2/96 ح 299؛ نسایی 3/70 ح 1341؛ ابن ماجه 1/284 ح 1349؛ دارمی 1/359 ح 1349 و مسند احمد 3/17.

[5]- مسلم 1/416 ح (139- 594)؛ ابوداود 2/173 ح 1506؛ نسایی 3/7 ح 1340 و مسند احمد 4/5.

[6]- بخاری 11/174 ح 6364؛ مسل 4/2080 ح (52-2706)؛ ترمذی 5/535 ح 3567؛ نسایی 8/271 ح 5496؛ ابن ماجه 2/1263 ح 3844؛ و مسند احمد 1/186.

[7]- بخاری 2/325 ح 843؛ مسلم 1/416 ح (142-595)؛ نسایی 3/78 ح 1353؛ ابن ماجه 1/299 ح 927؛ دارمی 1/360 ح 1353 و مسند احمد 5/196.

[8]- المسند الجامع (6/93) شماره /4069.

[9]- در حدیث دیگری: «اِنَّ اللهَ یُحِبُّ التَّقِیَّ الْغَنِیِّ الْخَفِیَّ» نیز آمده است.

[10]-        جامع الصغیر سیوطی (3/368) – و کنوز الحقایق مناوی (1/255) لازم به بیان است، این حدیث جزو احادیث ضعیف قرار گرفته است.

[11]-        این حدیث شریف بخشی از حدیث طولانی است که در ترغیب و ترهیب منذری (4/48) طبع دارالمکتبة الحیاة به تصحیح کمیته‌ای از ادبا به اشراف دکتر محمد الصباح به نقل از طبرانی به اسناد حسن آمده است.

[12]-        ترغیب و ترهیب منذری (4/49) به نقل از مسلم و بزار به اسنا حسن.

[13]-        ترغیب و ترهیب مُنذری (4/48) به نقل از مسند احمد – بزار – ابن حبان – حاکم و بیهقی.

[14]- مسلم 1/418 ح (145-596)؛ و نسایی 3/75 ح 1349.

[15]- مسلم 1/418 ح (146-597)؛ ترمذی 5/478 ح 3466؛ نسایی 3/79 ح 1354؛ موطأ مالک 1/211 ح 22 «کتاب القرآن»؛ و مسند احمد 2/371.

[16]- ترمذی 5/492 ح 3499.

[17]- ابوداود 2/181 ح 1523؛ ترمذی 5/157 ح 2903؛ نسایی 3/68 ح 1336 و مسند احمد 4/155.

[18]- ابوداود 4/73 ح 3667.

[19]- ترمذی 2/480 ح 586.

[20]- ابوداود 1/611 ح 1007.

[21]- نسایی 3/76 ح 1350؛ دارمی 1/360 ح 1345؛ و مسند احمد 5/184.

[22]- بیهقی در «شعب الایمان»؛ 2/458 ح 2395.

[23]- مسند احمد 4/227.

[24]- ترمذی 5/481 ح 3473.

[25]- ترمذی 5/522 ح 3473.

دعا کردن در تشهّد


فصل اول

سخن از دعا و نیایش است و راز و نیاز. سخن از نیاز عاشق و ناز معشوق. آری سخن از ابزار زندگی و ابراز بندگی و احتیاج و اشتیاق و انس و خوف و محبت و معرفت و توبه و انابت است.

همو که چشمه‌ی جوشان حیات است و ساحل آرام نجات؛ آن که روح را پالایش و ایمان را تقویت و دل و خرد را خرسند می‌گرداند. همو که حیات روح و گوهر عبادت و کیمیای دفع بلا و کلید گنج‌های ظاهری و معنوی و موجب خشنودی خداست.

بیائیم لحظاتی دیدگان خود را بر افق بی‌پایان فضا بدوزیم؛ ما هم انگشتان محقّر خود را برای اجابت به آسمان بلند کنیم و لبی حرکت دهیم و با ندای «آه پروردگارا» خود را از خود سری در این جهان هدف دار تبرئه نمائیم. چرا که:

از ثَـری تـا بـه ثـُریا بـه عبـودیـت او همه در ذکر و مناجات و قیامند و قعود

«پرودگارا»، «خداوندا»، «بارالها»، «آفریدگارا» بارقه‌های فروزانی هستند که از اعماق جان ما بر می‌آیند و در اعماق جهان هستی فرو می‌روند و آنچنان درخشندگی به جهان هستی می‌دهند که جهان را برای مورد توجه قرار گرفتن خداوندی برازنده می‌سازند.

در حقیقت لحظاتی در عمر ما وجود دارد که ما حتی خود را از خویشتن هم بیگانه می‌بینیم و محال است کسی در دوران زندگی‌اش ولو برای لحظاتی چند در این جهانِ پر از ازدحام و ماشینی، احساس غربت ننماید.

سینه مالامال درد است‌ای دریغا مرهمی دل زتنهایی به جـان آمـد خدایا همدمی

(حافظ)

آن کدام همدم شایسته است که این غربت وحشتناک را به انس و الفت مبدل بسازد؟ مسلم است که هیچ مونسی مانند نیایش نمی‌تواند، این غربتِ وحشت‌زدگی را به انس مبدل بسازد.

در لحظات نیایش، احساس می‌کنیم که در دریائی از نور غوطه ور گشته ایم و این مرغ روح است که در حال نیایش از تنگنای قفس تن رها گشته، پر و بالی در بی‌نهایت می‌گشاید.

در حقیقت یکی از بارزترین ویژگی مومنان و خداترسان، همان عشق سوزان و علاقه آتشینشان به دعا و نیایش و راز و نیاز با محبوب و معبودشان است؛ آری آنها به هنگامی که چشم غافلان در خواب است، مقداری از شب را بیدار می‌شوند و در آن هنگام که برنامه‌های عادی زندگی تعطیل است و شواغل فکری به حداقل می‌رسد و آرامش و خاموشی همه جا را گرفته و شرایط حضور قلب فراهم است، با تمام وجودشان در دل شب و به هنگام سحر و فرونشستن غوغای زندگی مادی و ماشینی رو به درگاه معبود می‌آورند و سر برآستان معشوق می‌سایند و آنچه در دل دارند با او در میان می‌گذارند با یاد او زنده‌اند و پیمانه‌ی قلب خود را از مهر او لبریز و سرشار دارند.

حقیقت دعا:

دعا، کلید عطاء و وسیله‌ی قُرب الی الله و مُخّ عبادت و حیات روح و روح حیاتست. دعا، حلقه‌ی کوبیدن باب رحمت رحیمیه، و سبب گشایش برکات شرح صدر و نور و روشنایی سر است. دعا موجب رسوخ حُبّ ذکر الهی در دل و پاک کننده‌ی نفس از قیود و علایق مادی است. دعا، توشه‌ی سالکان حَرَم کبریای لایزال و شعار عاشقان قبله‌ی جمال و دِثار عارفان کعبه‌ی جلال است.

دعا، سیر شهودی و کشف وجودی اهل کمال و تنها رابطه‌ی انسان با خدای متعال است. دعا، معراج عروج نفس ناطقه به اوج وحدت و داخل شدن در ملکوت عزّت است؛ دعا نردبان ارتقای انسان به مقام ولایت و رَفرَف اعتلای وی به مرتبت خلّت است. دعا واسطه‌ی اسم اعظم گردیدن انسان و دست یافتن به گنجهای قرآن و دارا شدن رموز تصرف درکائنات است.

دعا یاد دوست در دل راندن و نام او بر زبان آوردن و در خلوت با او جشن ساختن و در وحدت با او نجوا گفتن و شیرین زبانی کردن است([1]).

آری دعا سخن با معبود، و غذای روح عارفان و مغز و گوهر عبادت است. دعا کردن به معنای خواستن حل مشکلات دنیوی و رفع تلخی‌ها و رنجهای زندگی نیست، اینطور که نقش اصلی دعا، رفع کاستی‌های مادی و تامین خواسته‌های دنیوی باشد، بلکه دعا کردن عین نیاز دعاگوست. نه اینکه دعا برای رفع نیاز باشد، بلکه دعا خود هدف است نه وسیله. ما وقتی در برخی از دعاهای پیشوایان دینی و عارفان نام آور نظر می‌کنیم، در می‌یابیم که در نظر آنها، دعا خود هدف و عین مطلوب است نه اینکه بخواهند از طریق آن به مطلوب دیگری برسند؛ دکتر عبدالکریم سروش می‌گوید: دعا و نیایش قبل از آنکه ابزار زندگی باشند، ابراز بندگی است و بیش از آنکه خواهش تن را ادا کنند، حاجت دل را روا می‌کنند و برتر از آنکه سفره‌ی نان را فراخی بخشند گوهر جان را فربهی می‌دهند.

دعا فقط صحنه‌ی خواندن خدا نیست که عرصه شناختن او هم هست. «مونولوگ» نیست، «دیالوگ» هم هست، سخن گفتنی دو سویه است و در این مکالمه و مخاطبه است که هم انس حاصل می‌شود، هم شناخت، هم پالایش روح می‌شود، هم تقویت ایمان؛ هم دل خرسند می‌گردد هم خرد، و چنین است که آدمی به تمامیت خویش در محضر تمامیت طلب ربوبی حاضر می‌شود و نه دستار، که سر را هم می‌بازد، و نه به اضطرار عاقلانه که به اختیار عاشقانه می‌شکند...

معشوق همه‌ی وجود عاشق را از دل و جان و خرد می‌خرد و استیفا می‌کند و این سودای خوش عاقبت در صحنه‌ی پر صفای دعا صورت می‌گیرد که سیرا بی‌سیرت و سریرت در اوست. در دعا هم از نیاز عاشق سخن می‌رود، هم از ناز معشوق، هم از احتیاج این، هم از اشتیاق او، هم از اُنس، هم از خوف، هم از محبت، هم از معرفت، هم از توبه و انابت، هم از کرم و اجابت، هم از حاجات معیشتی و زمینی، هم از مطلوبات آرمانی و آسمانی، هم از تسلیم، هم از تعلیم. و چیست جز دعا که این همه نعمت و برکات از دامان و آستین آن، سخاوتمندانه فرو می‌ریزد و آن همه خدمات و حسنات، که کریمانه از دست او بر می‌خیزد؟([2]).

آری، دعا وسیله‌ای برای فرار از مسئولیت‌های عملی و اجتماعی و ایفای نقش انسانی نیست، بلکه برای بیان افکار و عقاید، دردها و رنجها، و محرومیت‌های جامعه و نشان دادن راه مبارزه به مستضعفین جهان است.

در حقیقت با دعا می‌توان به همه‌ی مسلمانان جهان و به تاریخ بشریت، درس یکتا پرستی، درس ایمان، درس تقوا، درس محبت، درس شجاعت، درس فداکاری، درس گذشت و ایثار، درس مقاومت و مبارزه، و سرانجام درس انسانیت و درس عبودیت داد.

دعا و نیایش، پیام امید به انسان با اراده‌ای است که مجدّانه تصمیم گرفته، تغییری بنیادی در شخصیت و ماهیت خود ایجاد کند.

دعا، راه بازسازی اندیشه و روح را به انسانی که تصمیم به خود سازی گرفته نشان می‌دهد. اما متأسفانه با وجود بینش عمیقی که پیشوایان و اَسلاف ما از کاربرد اصیل دعا ونیایش به ما می‌دهند، ما غالبا برای شاگردان و فرزندانمان دعا را با یک تحلیل کاملاً مادی به عنوان وسیله‌ای برای رزرو بلیطِ دَر بهشت و یا کسب ثواب مطرح می‌کنیم و بدین گونه از همان اوان کودکی به عمق اندیشه‌ی کودکان و نوجوانان جامعه فرو می‌کنیم که دعا و همه‌ی اعمال عبادی و مذهبی هیچ تأثیر مثبت و سازنده‌ای بر روی اندیشه و روح و اخلاق و رفتار و عمل ما ندارد. در واقع با ایجاد این بینش انحرافی و دید صددرصد مادی، نه تنها او را به نفس نیایش و عبادت و مذهب بدبین می‌کنیم، بلکه نقش سازندگی در جامعه را نیز از او می‌گیریم.

یکی از علما و اندیشمندان اسلامی می‌گفت: «وقتی به کودک یا جوان می‌گوییم، برای ثواب دعا بخواند، او را به یک ماشین مکانیکی بی‌روح تبدیل می‌کنیم و برای همیشه قدرت خودسازی، عروج اندیشه و علوّ روح را از او سلب می‌نمائیم، در حالی که مفهوم راستین واژه‌ی «ثواب» در فرهنگ اسلام، به کلی با برداشت و بینش تحریف شده‌ی ما از این واژه متفاوت است.

اسلام، ثواب را به عنوان عکس العمل طبیعی و نتیجه‌ی عقلی و منطقی و تأثیر سازنده‌ی یک عمل عبادی بر روی اندیشه، اخلاق، روحیه و رفتار فرد مطرح می‌کند، نه اینکه ثواب به چیزی جدای از نفس آْن عمل و یا خارج از آن باشد، بلکه دقیقاً محتوای آن عمل است. از این دیدگاه، ثواب، همان تغییری است که در ماهیت و شخصیت و روح فرد به وقوع می‌پیوندد».

آری شرط بسیار مهم تأثیر دعا و ذکر، طهارت انسان است؛ و اگر دعا صرفاً لقلقه‌ی زبان باشد، نه تنها باعث قُرب به خداوند نمی‌شود، بلکه بُعد و دوری به خداوند و قساوت قلب را موجب می‌گردد. ذکر عاری از فکر به معنای قلب بی‌حضور است و قلب بی‌حضور، چراغ بی‌نور است که انسان را از اِدراک حقایق محروم می‌کند. مَثَل ذکر بی‌حضور، مَثَل کوری است که دردست او مشعل نور است.

در واقع، دعا هم‌آهنگی دل با زبان است که از صمیم قلب و توجه خاص و اراده و اخلاص، خواسته‌های خود را از خداوند درخواست نماید، زیرا صرف گفتار لفظی بدون ارتباط با دل استحقاق اجابت دعا را پیدا نمی‌کند.

شرایط اجابت دعا:

در روایات اسلامی، شرایطی بر استجابت دعا می‌خوانیم از جمله:

برای اجابت دعا باید قبل از هر چیز در پاکی قلب و روح کوشید و از گناه توبه کرد و خودسازی نمود و از زندگی رهبران الهی و طلایه‌داران عرصه‌ی اخلاص و عمل الهام گرفت.

در پاکی زندگی از اموال غصب و ظلم و ستم بکوشد و تغذیه‌ی او از حرام نباشد؛ چرا کسی که دوست دارد دعایش مستجاب گردد باید غذا و کسب خود را از حرام پاک کند.

عمل به اوامر و فرامین تابناک الهی و تعالیم و آموزه‌های تعالی بخش نبوی و احکام و دستورات روح آفرین شرعی و مفاهیم والای قرآنی، یکی دیگر از شرایط استجابت دعا است، زیرا آن کس که به عهد خویش در برابر پروردگارش وفا نکند، نباید انتظار داشته باشد که مشمول وعده‌ی اجابت دعا از ناحیه‌ی پروردگار باشد.

با نهایت تضرّع و خشیت و خشوع و خضوع، رو به خدا آورد و از غیر او قطع امید کند، و در حاجات خود بر غیر او تعالی اعتماد نکند.

دیگر از شرایط استجابت دعا، توأم گشتن آن با عمل و تلاش و کوشش است.

در اینجا لازم می‌بینم که این مبحث را با بیان این داستان به پایان برسانم: کسی نزد حضرت علی س، از عدم استجابت دعایش شکایت کرد و گفت: با اینکه خداوند فرموده دعا کنید من اجابت می‌کنم، چرا ما دعا می‌کنیم و به اجابت نمی‌رسد؟

علی س در پاسخ فرمود: قلب و فکر شما در هشت چیز خیانت کرده، لذا دعایتان مستجاب نمی‌شود:

شما خدا را شناخته اید اما حق او را ادا نکرده‌اید، به همین دلیل شناخت شما سودی به حالتان نداشته است.

شما به فرستاده‌ی خدا ایمان آورده اید، سپس با سنتش به مخالفت برخاسته اید، ثمره‌ی ایمان شما کجاست؟

کتاب او را خوانده اید ولی به آن عمل نکرده‌اید، گفتید شنیدم و اطاعت کردیم، سپس به مخالفت برخاستید.

شما می‌گوئید از مجازات و کیفر خدا می‌ترسید، اما همواره کارهایی می‌کنید که شما را به آن نزدیک می‌سازد....

می‌گوئید به پاداش الهی علاقه دارید، اما همواره کاری انجام می‌دهید که شما را از آن دور می‌سازد...

نعمت او را می‌خورید و حق شکر او را ادا نمی‌کنید.

به شما دستور داده که دشمن شیطان باشید و شما طرح دوستی با او می‌ریزید. ادعای دشمنی با او دارید، اما عملاً با او مخالفت نمی‌کنید.

شما عیوب مردم را نصب العین خود ساخته و عیوب خود را پشت سر افکنیده اید.... با این حال چگونه انتظار دارید دعایتان به اجابت برسد؟ در حالی که خودتان درهای آن را بسته اید؟ تقوا پیشه کنید، اعمال خویش را اصلاح نمائید، امر به معروف و نهی از منکر کنید، تا دعای شما به اجابت برسد.

939 - [1] (مُتَّفق عَلَیهِ)

«عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یَدْعُو فِی الصَّلَاةِ یَقُولُ: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ وَأَعُوذُ بِکَ مِنْ فِتْنَةِ الْـمَسِیحِ الدَّجَّالِ وَأَعُوذُ بِکَ مِنْ فِتْنَةِ الْـمَحْیَا وَفِتْنَةِ الْـمَمَاتِ اللَّهُمَّ إِنِّی أعوذ بک من الـمأثم والـمغرم» فَقَالَ لَهُ قَائِل مَا أَکثر مَا تستعیذ من المغرم یَا رَسُول الله فَقَالَ: «إِنَّ الرَّجُلَ إِذَا غَرِمَ حَدَّثَ فَکَذَبَ وَوَعَدَ فَأَخْلَفَ»([3]).

939 - (1) عایشه ل گوید: پیامبر خدا ج در (آخر) نمازشان، این دعا را می‌خواندند: «اللهم انّی اعوذ بک من عذاب القبر، واعوذ بک من فتنة الـمسیح الدجال، واعوذ بک من فتنة الـمحیا والـممات؛ اللهم انّی اعوذ بک من الـمأثم والـمغرم».

«بار خدایا! به تو پناه می‌برم از عذاب قبر؛ و به تو پناه می‌برم از شر و فتنه‌ی دجّال؛ و نیز به تو پناه می‌برم از رسوایی زندگی و مرگ. بار خدایا! از گناه و معصیت و بدهکاری به تو پناه می‌برم».

کسی گفت: ای فرستاده‌ی خدا! چرا این قدر از شرّ بدهکاری به خدا پناه می‌برید؟ آن حضرت ج فرمودند: «انسان هرگاه بدهکار شد، در سخن گفتن، دچار دروغ می‌شود و در وعده دادن، خلاف وعده می‌کند».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: پیامبر خدا ج پیوسته از بدهکاری به خدا پناه می‌برد و بیشترین استعاذه‌ی ایشان در نماز هم، ‌از شرّ بدهکاری بود؛ تا این که یکی از صحابه او را در حال استعاذه می‌یابد و علّت را جویا می‌شود؛ می‌فرماید: «انسان، هرگاه بدهکار باشد، ناچار می‌شود که تنگدستی خود را مخفی نگه دارد، تا این که دشمنش شاد نشود و طلبکار نیز در گرفتن وامش اصرار نورزد؛ در این وقت، شروع به چرب زبانی و حرّافی می‌کند و چنان وانمود می‌نماید که آنچه را می‌گوید، واقعیت دارد، در حالی که این طور نیست و حقیقت امر را کتمان می‌کند و به وعد و وعید می‌پردازد و در مقابل، چاپلوسی و تملّق می‌کند تا این که چهره‌اش بر مردم آشکار می‌شود و مردم به او اعتماد نمی‌کنند و به او قرض نمی‌دهند».

در حقیقت، قرض، باری است سنگین بر دوش و طوقی است بر گردن راه فقر و منّت و آزاد که اکثراً موجب خواری و ذلّت انسان می‌شود. انسان با بدهکاری‌های بی‌مورد، یک عمر در پیشگاه خدا و مردم، خویشتن را شرمسار می‌کند؛ بر اثر قرض، چه خانه‌های مجلّلی به ویرانه تبدیل شد و چه ثروت‌های فراوانی که بر باد رفت و چه انسان‌های بزرگواری که خوار شدند و شخصیت‌هایی که عزیز بودند اما بدهکاری آن‌ها را ذلیل و خوار کرد؛ از این رو، جای تعجّب و شگفتی نیست که پیامبر خدا ج از شرّ قرض به خدا پناه می‌برد و بیشتر استعاذه‌هایش در نماز هم از قرض و بدهکاری بود.

«المسیح الدجال»: «مسیح» در لغت، به معنای متعددی استعمال شده است؛ از جمله: «روغن مالی شده؛ پاره‌ای از نقره؛ یک چشم؛ زیباروی؛ کسی که صورتش محو شده باشد؛ کسی که بسیار سَیر و سفر کند».

دجّال را مسیح گفته‌اند؛ زیرا که یکی از چشمانش محو شده است؛ و در واقع، وی مردی است یک چشم که چشم چپش به صورتی بسیار زشت، درشت و برجسته است و به طور کلّی، فاقد چشم راست است و اثری از آن، در صورت او نیست؛ از این رو، او را «مسیح دجّال» نامیده‌اند؛ و اطلاق «مسیح» بر «عیسی7» ممکن است از این نظر باشد که او با کشیدن دست بر بدن بیماران غیرقابل علاج، آن‌ها را به فرمان خدا، شفا می‌داد؛ و چون این افتخار از آغاز برای او پیش بینی شده بود، خدا نام او را قبل از تولّد «مسیح» گذاشت؛ و یا به خاطر آن است که خداوند او را از ناپاکی و گناه، مسح کرد و پاک گردانید.

«فتنة الـمحیا والـممـات» [فتنه‌ی زندگی و مرگ]: «فتنه»: یعنی آزمایش و امتحان؛ و منظور از «فتنه‌ی محیا»، چیزی است که در زندگی بر انسان عارض می‌شود، مانند آزمایش به وسیله‌ی مال، ثروت، لذائذ دنیوی و یا مبتلا شدن به رنج‌ها و سختی‌ها و همراه با عدم صبر و بردباری است.

و هدف از «فتنه‌ی ممات» آن است که این آیه، بر آن دلالت می‌کند:

﴿وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذۡ یَتَوَفَّى ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ یَضۡرِبُونَ وُجُوهَهُمۡ وَأَدۡبَٰرَهُمۡ... [الأنفال: 50].

«اگر ببینی (ای پیامبر! هول و هراس و عذاب و عقابی را که به کافران دست می‌دهد) بدان هنگام که فرشتگان جان کافران را می‌گیرند و سر و صورت و پشت و روی آنان را (از هر سو) می‌زنند».

و یا می‌فرماید:

﴿...وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذِ ٱلظَّٰلِمُونَ فِی غَمَرَٰتِ ٱلۡمَوۡتِ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ بَاسِطُوٓاْ أَیۡدِیهِمۡ... [الأنعام: 93].

«و اگر (حال) ستمگران را ببینی (و بدانی که چه وضع نابهنجار و دور از گفتاری دارند) در آن هنگام که در شدائد و سختی‌های مرگ فرو رفته‌اند و فرشتگان دست‌های خود را (به سوی آنان) دراز کرده‌اند (و بر بنا گوششان تپانچه و بر پشتشان تازیانه می‌زنند و بدیشان می‌گویند: اگر می‌توانید از این عذاب الهی) خویشتن را برهانید».

و یا مراد، سؤال و پرسش در قبر، همراه با حیرت و سرگردانی است؛ این مواردی بود که پیامبر ج در نماز و غیر نماز، از آن‌ها به خدا پناه می‌برد و ما نیز از شرّ و تباهی آن‌ها به خدا پناه می‌بریم.

940 - [2] (صَحِیحٌ)

«وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا فَرَغَ أَحَدُکُمْ مِنَ التَّشَهُّدِ الْآخِرِ فَلْیَتَعَوَّذْ بِاللَّهِ مِنْ أَرْبَعٍ مِنْ عَذَابِ جَهَنَّمَ وَمِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ وَمِنْ فِتْنَةِ الْـمَحْیَا وَالْـمَمَاتِ وَمِنْ شَرِّ الْـمَسِیحِ الدَّجَّالِ». رَوَاهُ مُسلم([4]).

940- (2) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «چون یکی از شما از تشهد اخیر نماز فارغ شد، باید از شرّ چهار چیز به خدا پناه برد: عذاب دوزخ، عذاب قبر، رسوایی زندگی و مرگ و از شرّ و فتنه‌ی دجّال».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «فتنة الـمحیا والـممـات»: مراد از «فتنه‌ی زندگی»: شیفته شدن به دنیا و دنبال شهوت‌های نفسانی، خواهشات حیوانی و وسوسه‌های شیطانی رفتن و راه نادانی و جهالت را در پیش گرفتن و از حرام پرهیز نکردن و ستم به خود و دیگران روا داشتن و اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزه‌های نبوی و احکام و دستورات اسلامی را نادیده گرفتن است؛ و مراد از «فتنۀ الممات» [فتنه‌ی مرگ]: بر عاقبت و فرجام شرّ، از دنیا رفتن است.

«المسیح الدجال»: دجّال در اصل، یهودی است و از مشرق، ظهور می‌کند و در بین مردم، ادعای صلاح و نیکی می‌کند؛ سپس که کارش بالا می‌گیرد، ادعای خدایی می‌کند و بسیاری از او پیروی می‌نمایند که بیشتر آن‌ها یهودی‌اند.

دجال، مردی است یک چشم که چشم چپش به صورتی بسیار زشت، درشت و برجسته می‌باشد و اصلاً فاقد چشم راست است و اثری از آن، در صورت او نیست؛ از این رو، او را «مسیح دجّال» نامیده‌اند؛ وی صاحب فرزند نمی‌شود و در سراسر زمین می‌گردد و وارد مکه و مدینه نمی‌شود و بر پیشانی‌اش نوشته شده است: «کافر»؛ چنان است که هر مسلمانی می‌تواند آن را بخواند.

و از جمله اموری که ادعای خدا بودن او را رد می‌کند، این است که اگر چنین می‌بود، مسلماً قبل از این که آفرینش دیگران را نیک کند، آفرینش خود را نیک می‌کرد و کلمه‌ی «کافر» را که بر پیشانی‌اش نوشته شده است، از بین می‌برد تا ادعای خدایی‌اش قوت یابد؛ از این رو رسول خدا ج می‌فرمایند: «انّه اعور وانّ الله لیس باعور»؛ «دجال، یک چشم است و مسلماً خداوند یک چشم نیست».

و منظور از این که خداوند یک چشم نیست، این نیست که پس دو چشم یا بیشتر دارد؛ بلکه مقصود آن حضرت ج این است که اصلاً خداوند، چنین وضع و حالی ندارد؛ گذشته از این، داشتن دو چشم، نشانه‌ی کمال دیدن است و یک چشم، نشانه‌ی نقص؛ پس اگر دجال خدا می‌بود، ابتدا خود دارای این کمال می‌بود.

و در نهایت، دجال به دست عیسی÷ در راه «لُدّ» [کوهی است در شام یا قریه‌ای است از روستاهای بیت المقدس] کشته می‌شود.

و خداوند بلند مرتبه، دجال را با امور خارق العاده کمک می‌کند تا امتحانی برای مردم باشد و به این گونه، کسی که بر عقیده‌اش پایدار است از کسی که متزلزل و سست عقیده است، باز شناخته شود.

این بود دورنمایی از «دجال» در پرتو احادیث و روایات.

941 - [3] (صَحِیحٌ)

وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ با: أَنَّ النَّبِیَّ ج کَانَ یُعَلِّمُهُمْ هَذَا الدُّعَاءَ کَمَا یُعَلِّمُهُمُ السُّورَةَ مِنَ الْقُرْآنِ یَقُولُ: «قُولُوا اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ عَذَابِ جَهَنَّمَ وَأَعُوذُ بِکَ مِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ وَأَعُوذُ بِکَ مِنْ فِتْنَةِ الْـمَسِیحِ الدَّجَّالِ وَأَعُوذُ بِکَ مِنْ فِتْنَةِ الْـمَحْیَا وَالْـمَمَاتِ». رَوَاهُ مُسْلِمٌ([5]).

941- (3) عبدالله بن عباس س گوید: پیامبر اکرم ج این دعا را همانند سوره‌ای از قرآن، به مردمان تعلیم می‌دادند و می‌فرمودند: بگویید: «اللهم انّی اعوذ بک من عذاب جهنم، واعوذ بک من عذاب القبر، واعوذ بک من فتنة الـمسیح الدجال، واعوذ بک من فتنة الـمحیا والـممات».

«بار خدایا! به تو پناه می‌برم از عذاب دوزخ؛ و به تو پناه می‌برم از عذاب قبر؛ و نیز به تو پناه می‌برم از شرّ و فتنه‌ی دجال؛ و همچنین به تو پناه می‌برم از رسوایی زندگی و مرگ».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: از سه حدیث بالا، دانسته می‌شود که محل خاصّ این دعاها، قعده‌ی اخیر و بعد از تشهد و قبل از سلام نماز است؛ چرا که پیامبر ج به عبدالله بن مسعود س فرمودند: «چون نمازگزار، تشهّد را خواند، پس از آن، هر دعایی که به نظرش خوب است، آن را بخواند» (ثمّ لیتخیّر احدکم من الدعاء اعجبه الیه فیدعوا به).

به هر حال، دعا قبل از سلام، از آن حضرت ج ‌ثابت است و در این مورد، دعاهای گوناگون با عبارات متفاوت از ایشان نقل گردیده است و فرد نمازگزار نیز می‌تواند هر کدام را که می‌خواهد برای دعا کردن انتخاب نماید و در نماز بخواند.

942 - [4] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ أَبِی بَکْرٍ الصِّدِّیقِ س أَنَّهُ قَالَ: قُلْتُ یَا رَسُولَ الـلّٰهِ عَلِّمْنِی دُعَاءً أَدْعُو بِهِ فِی صَلَاتِی قَالَ: «قُلْ اللَّهُمَّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی ظُلْمًا کَثِیرًا وَلَا یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ فَاغْفِرْ لِی مَغْفِرَةً مِنْ عنْدک وارحمنی إِنَّک أَنْت الغفور الرَّحِیم»([6]).

942- (4) ابوبکر صدّیق س گوید: خطاب به پیامبر خدا ج گفتم: ای فرستاده‌ی خدا! مرا دعایی بیاموزید تا آن را در نماز خویش بخوانم! آن حضرت ج در پاسخ فرمودند: بگو:

«اللهم انّی ظلمت نفسی ظلماً کثیراً ولایغفر الذنوب الّا انت، فاغفرلی مغفرةً من عندک وارحمنی، انک انت الغفور الرحیم». «بار خدایا! (با گناه و معصیت،) بر نفس خویش بسیار ستم روا داشته‌ام و جز تو کسی نیست که گناهان و معاصی مرا بیامرزد؛ پس مرا به لطف و فضل خویش بیامرز و بر من رحم کن؛ همانا تو بسیار بخشاینده و بس مهربانی».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: این حدیث، هم به عبارت «اللهم انّی ظلمت نفسی ظلماً کثیراً [بر نفس خویش بسیار ستم نموده‌ام]» روایت شده است و هم با عبارت «اللهم انی ظلمت نفسی ظلماً کبیراً» [بار خدایا! بر نفس خویش، ستم بزرگ نموده‌ام]؛ از این رو، علماء و صاحب نظران اسلامی گفته‌اند که برای جمع میان این دو روایت، برای فرد نمازگزار بهتر آن است که چنین بگوید: «اللهم انّی ظلمت نفسی ظلماً کثیراً کبیراً».

و برخی از علماء گفته‌اند: در برخی اوقات، «ظلمت نفسی ظلماً کثیراً» و در برخی اوقات، «ظلمتُ نفسی ظلماً کبیراً» بگوید.

943 - [5] (صَحِیح)

وَعَنْ عَامِرِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: کُنْتُ أَرَى رَسُولَ الـلّٰهِ ج یُسَلِّمُ عَنْ یَمِینِهِ وَعَنْ یَسَارِهِ حَتَّى أرى بَیَاض خَدّه». رَوَاهُ مُسلم([7]).

943- (5) «عامر بن سعد س، از پدرش (سعد بن ابی وقاص س) روایت می‌کند که گفته است: پیامبر ج را می‌دیدم که به طرف راست و چپشان سلام می‌دادند (و می‌فرمودند: «السلام علیکم ورحمة الله، السلام علیکم ورحمة الله»؛) به طوری که سفیدی گونه‌شان را مشاهده می‌کردم».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است]

شرح: جمهور علماء و صاحب نظران فقهی و دانشوران اسلامی بر این باورند که دو سلام در نماز (یکی به جانب راست و دیگری به جانب چپ) واجب است؛ یعنی برای امام، مقتدی و مُنفرد (تنهاگزار) واجب است که در نماز دو سلام به جانب راست و چپ خویش بدهند.

امام مالک بر این باور است که امام ابتدا، سرش را اندکی بلند نماید و یک بار سلام بگوید؛ سپس سر خویش را اندکی به طرف راست مایل کند و مقتدی نیز سه بار سلام بگوید؛ یک بار به طرف جلو؛ سپس به جانب راست و بعد به سمت چپ. استدلال امام مالک، از این حدیث است که عایشهلگوید: «ان رسول الله ج کان یسلّم فی الصلاة تسلیمة واحدةً تلقاء وجهه یمیل الی الشق الایمن شیئاً» (ترمذی).

جمهور علماء و اندیشمندان فقهی درباره‌ی این حدیث می‌گویند: این حدیث، ضعیف است؛ زیرا یکی از راویانش، «زهیر بن محمد» است که امام بخاری در مورد وی گفته است: «اهل شام از او احادیث مُنکری را روایت کرده‌اند»؛ و این حدیث را نیز اهل شام از او روایت کرده‌اند؛ از این رو، قابل استدلال نمی‌باشد.

اما، امام مالک، دلیل قوی دیگری نیز دارد؛ و آن حدیث سالم بن عبدالله است که در حدیثی طولانی که امام نسایی آن را روایت کرده است، نماز سفر پدرش (عبدالله بن عمر س) را به تصویر می‌کشد و می‌گوید: «فصلّی العشاء الاخرة ثم سلّم واحدة تلقاء وجهه ثم قال: قال رسول الله ج: اذا حذر احدکم امراً یخشی فوته، فلیصلّ هذه الصلاة» (نسایی).

برخی از علماء، در جواب این حدیث گفته‌اند: این حالت و هیأت، در حالت عذر و از روی ناچاری بوده است؛ همچنان که جمله‌ی آخر (اذا حذر احدکم امراً یخشی فوته) آن را تأیید می‌کند.

ولی این جواب، دیدگاه و مسلک کسانی را تأیید می‌کند که قائل به وجوب سلام اول نماز و مسنون بودن (یا مستحب بودن) سلام دوم نماز هستند که در روایت شاذّی از امام ابوحنیفه نیز چنین نظری، نقل شده است و فتوای امام ابن همام نیز این چنین است.

و روایت مشهور امام ابوحنیفه بر وجوب هردو سلام نماز است، که با جواب مذکور، دیدگاه ایشان، تأیید نمی‌شود.

علامه عینی گوید: امکان دارد که پیامبر ج گاهی به اندازه‌ای سلام دوم را آهسته می‌گفتند که برخی از نمازگزاران آن را اصلاً نمی‌شنیدند؛ این از یک سو؛ و از سویی دیگر، در مقابل روایات و احادیث متعدد دیگر، (مبنی بر وجوب دو سلام) نمی‌توان چند حدیث شاذ را ترجیح داد؛ و امام طحاوی نیز احادیث و روایاتی را که بیانگر دو سلام هستند را از بیست صحابه روایت نموده است.

944 - [6] (صَحِیح)

وَعَنْ سَمُرَةَ بْنِ جُنْدَبٍ قَالَ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج إِذَا صَلَّى أَقْبَلَ علینا بِوَجْهِهِ. رَوَاهُ البُخَارِیّ([8]).

944- (6) «سمرة بن جندب س گوید: هرگاه رسول خدا ج نمازی را تمام می‌کردند و به پایان می‌رساندند، به سوی ما روی می‌گردانیدند.

[این حدیث را بخاری روایت کرده است].

شرح: شارحان، این حدیث را به دو گونه تفسیر و تشریح نموده‌اند:

هر گاه پیامبر ج نماز را تمام می‌کردند، به طرف یکی از دو سمت راست یا چپ روی می‌گردانیدند.

هرگاه پیامبر ج از خواندن نماز، فارغ می‌شدند و سلام نماز را می‌گفتند، روی به سوی مردم، گاهی به سمت راست و گاهی به سمت چپ می‌نشستند؛ و همین معنای دوم، صحیح‌تر و نزدیکتر به صواب است.

945 - [7] (صَحِیح)

وَعَنْ أَنَسٍ قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ ج یَنْصَرِفُ عَنْ یَمِینِهِ». رَوَاهُ مُسْلِمٌ([9]).

945- (7) انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج (گاهی اوقات، پس از خواندن نماز، از جای خویش بلند می‌شدند و) از طرف راست خویش، جای خود را ترک می‌کردند».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

946 - [8] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: لَا یَجْعَلْ أَحَدُکُمْ لِلشَّیْطَانِ شَیْئًا مِنْ صَلَاتِهِ یَرَى أَنَّ حَقًّا عَلَیْهِ أَنْ لَا یَنْصَرِفَ إِلَّا عَنْ یَمِینِهِ لَقَدْ رَأَیْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ ج کَثِیرًا یَنْصَرِفُ عَن یسَاره([10]).

946- (8) عبدالله بن مسعود س گوید: نباید کسی از شما عقیده داشته باشد که ترک کردن محل نماز، تنها از طرف راست، برایش جایز است و با این عقیده، قسمتی از ثواب و پاداش نماز خویش را برای شیطان قرار دهد؛ (چون قرار دادن شرط غیرشرعی و اسلامی در نماز، کار شیطان است؛) و بی‌گمان خود می‌دیدم که رسول خدا ج در بیشتر اوقات، از طرف چپ، از محل نماز خویش، خارج می‌شدند.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: از مجموع این احادیث و روایات، دانسته می‌شود که کسی که بعد از گزاردن نماز، از جای خود بلند می‌شود، جایز است چه از طرف راست و چه از طرف چپ، جای خود را ترک کند؛ زیرا که رسول خدا ج نیز این کار را می‌نمودند؛ و علاوه از آن، در برخی اوقات، پیامبر گرامی اسلام ج، پس از گزاردن نماز، پشت به قبله و رو به مردم می‌کردند؛ چنان که روایت شده است که آن حضرت ج پس از خواندن نماز صبح، رو به مردم کردند و از آن‌ها پرسیدند: «آیا دیشب، کسی از شما خوابی دیده است»؟

947 - [9] (صَحِیح)

وَعَنِ الْبَرَاءِ قَالَ: کُنَّا إِذَا صَلَّیْنَا خَلْفَ سَوَّلَ الـلّٰهِ ج أَحْبَبْنَا أَنْ نَکُونَ عَنْ یَمِینِهِ یُقْبِلُ عَلَیْنَا بِوَجْهِهِ قَالَ: فَسَمِعْتُهُ یَقُولُ: «رَبِّ قِنِی عَذَابَکَ یَوْمَ تَبْعَثُ أَو تجمع عِبَادک». رَوَاهُ مُسلم([11]).

947- (9) براء بن عازب س گوید: ما (صحابه) هنگامی که پشت سر پیامبر ج و به امامت ایشان، نماز می‌گزاردیم، دوست داشتیم که در طرف راست آن حضرت ج باشیم (تا نخست) به ما رو کنند (و پیش از آن که به طرف چپ نظر بیاندازند و سلام گویند، نخست به ما رو نمایند و بر ما و فرشتگان، سلام گویند).

براء بن عازب س در ادامه گوید: (یک بار، پس از سلام) از آن حضرت ج شنیدم که می‌فرمودند: «ربّ قنی عذابک یوم تبعث - او تجمع - عبادک»؛ «پروردگار! در روزی که بندگان خویش را زنده - یا جمع - می‌کنی، مرا از عذاب و کیفر خودت، محفوظ و مصون بدار».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است]

شرح: «ربّ قنی عذابک»: بدون تردید، عمل و برنامه‌ی پیامبر ج چیزی نبود که او را مشمول مجازات و عذاب الهی کند؛ و نیز بدون شک، در قانون عدل الهی، هرگز خشک و تَر با هم نمی‌سوزند و حتی اگر در یک مملکت بزرگ و پهناور، یک نفر خداپرست و وظیفه‌شناس باشد و دیگران به جرم اعمالشان گرفتار عذاب شوند، باز هم خدا آن یک نفر را نجات خواهد داد.

ولی این دعای پیامبر ج که به فرمان الهی انجام می‌گیرد، به خاطر این است که نخست به گنهکاران و بزهکاران اخطار کند که مسأله آن قدر جدّی است که حتی شخص خود پیامبر اکرم ج نیز باید خود را به خدا بسپارد و نجات خویش را از او بخواهد؛ و دیگر آن که، تعلیمی است برای همه‌ی پیروان این پیامبر که هرگز ایمن از عذاب الهی نباشند و خود را در هر حال به او بسپارند؛ زیرا هر لحظه امکان انحراف برای انسان وجود دارد و اصولاً وقتی که خداوند به پیامبرش دستور می‌دهد تا خود را بدو بسپارد و از او نجات خویش را بخواهد و بدو پناه ببرد، دلیل بر امکان گرفتار شدن در دام وسوسه‌گران و بداندیشان و دشمنان و بدخواهان است.

و با این که پیامبر اکرم ج به لطف الهی و با امدادهای غیبی و سپردن خویشتن به خدا، از هر گونه انحراف بیمه شده است، ولی با این حال، پیوسته خود را به خدا می‌سپارد و از او نجات خویش را می‌خواهد و بدو پناه می‌برد؛ پس با این حال، تکلیف دیگر مسلمانان، روشن است.

به هر حال، قلب پیامبر ج با خدا پیوند داشت و او در هر کاری و هر وقتی با وی بود. عبادت و بندگی خدا را دوست می‌داشت؛ شب به شب زنده‌داری و گزاردن نماز می‌پرداخت و قسمتی از روز را هم صرف آن می‌کرد. نور چشم و لذّتش را در نماز می‌یافت.

آنچه نظر محقّقان و اندیشمندان جهان را در زندگی پیامبر ج به خود جلب کرده و می‌کند، همین جمع شگفت‌آوری است که پیامبر ج میان عبادت و پرداختن به امور دنیایی ایجاد کرده بود. آن حضرت ج با وجودی که به بالاترین مراتبِ عبادت و بندگی خدا رسیده بود، باز هم زندگی بسیاری از فقرا و افراد خانواده‌اش را تأمین می‌کرد؛ در مورد پرداختن به امور دنیایی با تلاش و فعالیت می‌زیست؛ با یک امّت مقابله می‌نمود؛ حکومت نو ظهور و تازه به قدرت رسیده‌ای را در اَنظار جهانیان اداره می‌کرد؛ به نزد پادشاهان سفیر می‌فرستاد و آنان را به دین خود فرا می‌خواند؛ گروه‌ها و هیئتهای نمایندگی را به حضور می‌پذیرفت و آنها را گرامی می‌داشت؛ سریه‌ها به اطراف و اکناف می‌فرستاد و خود فرماندهی را به عهده می‌گرفت؛ و با پیروان سایر ادیان دیگر و نیز با زمامداران و قدرتمندان به بحث و مجادله می‌پرداخت؛‌ آماده‌ی پیروزی می‌شد و در عین حال برای این که مبادا شکست بخورد احتیاط می‌کرد؛ کارگزاران را تعیین می‌کرد، و مالها را جمع‌آوری می‌نمود؛ و خودش آن را تقسیم می‌کرد و می‌فرمود: اگر من دادگری نکنم چه کسی دادگری می‌کند؟ و به تبیین دین خدا برای مردم می‌پرداخت؛ موارد مجمل وحی را بسط و شرح می‌داد و جاهای دشوار را توضیح می‌داد، و سنّتها وضع می‌کرد، و از اصل مسایل، فروع آن را بیرون می‌کشید، و آنچه را خداوند او را از آن آگاه نکرده بود به آنچه او را از آن آگاهانیده بود، برمی‌گرداند.

در حالی که او در همه‌ی این حالات، اعمال روزانه‌ای را که مردمان جهان بدان مبادرت می‌ورزند، انجام می‌داد و در میان همه‌ی این رنجها و گرفتاری‌ها، پیامبر ج شب و روز به صورت عابدی پدیدار می‌گردد که راز و نیاز او با خدا بیشتر از آنهایی است که در شکاف کوهها بدین کار می‌پردازند.

این جمع و ربط بین دین و دنیا از پیامبر ج الگویی مستقل و یکتا و ممتاز و بی‌نظیر در تاریخ بشر پدید می‌آورد.

اوقات روزانه‌اش را به سه قسمت تقسیم می‌کرد: یکی برای عبادت؛ یکی برای مردم و یکی برای خانواده‌اش؛ و اگر امور مردم نیازمند وقت بیشتری می‌بود، از وقت مخصوص خانواده‌اش می‌کاست، و وقتی را که ویژه‌ی عبادت خداوند بود محفوظ نگاه می‌داشت، و بر این امر به گونه‌ی شگفت انگیزی مواظبت می‌نمود به طوری که چه یاران و چه دشمنان خویش را بیشتر به حیرت و شگفتی وا می‌داشت.

این است پیامبر اکرم ج که در بندگی و عبادتش به بالاترین مراتب اخلاص، و اوج کوشش برای اطاعت خدا و دوستی او و قیام همیشگی در پیشگاه حق رسید. و در مورد امور دنیا به جایی رسید که توانست بر ویرانه‌های بی‌بند و باری، حکومتی تشکیل دهد و دردِ پریشانی و تباه را در جامه ریشه کن سازد. براستی که همه‌ی اهداف زندگی، با کامل‌ترین وجه ممکن در وجود او تمرکز یافت و به هم پیوست.

«یقبل علینا بوجهه»: از این بخش از حدیث، معلوم می‌شود که رسول خدا ج پس از گزاردن نماز، روی به جانب راست می‌کردند و می‌نشستند؛ و حال آن که از روایت سمرة بن جندب که بخاری آن را روایت کرده است، معلوم می‌شود که آن حضرت ج پس از سلام نماز، روی به سوی مقتدی‌ها می‌کردند و در جایشان می‌نشستند.

و در واقع، میان این دو روایت، تعارض و تضادی وجود ندارد؛ زیرا که آن حضرت ج روی به سوی مقتدی‌ها می‌کردند و به گونه‌ای می‌نشستند که اندکی متمایل به جانب راست قرار می‌گرفتند؛ از این رو، هر کدام از دو حدیث بالا، به جای خود صحیح‌اند.

948 - [10] (صَحِیح)

«وَعَن أم سَلمَة قَالَتْ: إِنَّ النِّسَاءَ فِی عَهْدِ رَسُولِ الـلّٰهِ ج کُنَّ إِذَا سَلَّمْنَ مِنَ الْـمَکْتُوبَةِ قُمْنَ وَثَبَتَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج وَمَنْ صَلَّى مِنَ الرِّجَالِ مَا شَاءَ اللهُ فَإِذَا قَامَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج قَامَ الرِّجَالُ». رَوَاهُ الْبُخَارِیُّ

وَسَنَذْکُرُ حَدِیثَ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ فِی بَاب الضحک إِن شَاءَ الله تَعَالَى([12]).

948- (10) «ام سلمةلگوید: زنان در روزگار رسول خدا ج هرگاه (در نماز جماعت،) از نماز فرض سلام می‌دادند، از جای خویش برمی‌خاستند (و به خانه‌های خویش بازمی‌گشتند و مسجد را ترک می‌نمودند؛) امّا رسول خدا ج و مردانِ نمازگزار، تا آن گاه که خدا خواسته بود، در محل نماز خویش می‌ماندند (و دعا می‌کردند و قرآن تلاوت می‌نمودند و به تعلیم و تعلّم اوامر و فرامین الهی، تعالیم و آموزه‌های نبوی، احکام و دستورات شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی می‌پرداختند). و همین که رسول خدا ج از جای برمی‌خواستند، مردان نمازگزار نیز برمی‌خاستند».

[این حدیث را بخاری روایت کرده است؛ و - اگر خدا بخواهد - حدیث جابر بن سمرة را نیز در «باب الضحک» ذکر خواهیم کرد].


فصل دوم

949 - [11] (صَحِیح)

عَنْ مُعَاذِ بْنِ جَبَلٍ قَالَ: أَخَذَ بِیَدِی رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَسلم فَقَالَ: «إِنِّی لَأُحِبُّکَ یَا مُعَاذُ». فَقُلْتُ: وَأَنَا أُحِبُّکَ یَا رَسُولَ الـلّٰهِ. قَالَ: «فَلَا تَدَعْ أَنْ تَقُولَ فِی دُبُرِ کُلِّ صَلَاةٍ: رَبِّ أَعِنِّی عَلَى ذِکْرِکَ وَشُکْرِکَ وَحُسْنِ عِبَادَتِکَ». رَوَاهُ أَحْمَدُ وَأَبُو دَاوُد وَالنَّسَائِیّ إِلَّا أَنَّ أَبَا دَاوُدَ لَمْ یَذْکُرْ: قَالَ معَاذ وَأَنا أحبک([13]).

949- (11) «معاذ بن جبل س گوید: رسول خدا ج دستم را گرفت و خطاب به من فرمودند: «معاذ! به راستی تو را دوست دارم». من نیز گفتم: ای فرستاده‌ی خدا! من هم شما را (بیشتر از پدر، مادر، فرزند، برادر، همسر، قوم، قبیله، مال، تجارت و بازرگانی، مسکن و منزل و حتی بیشتر از خودم) دوست دارم.

آن حضرت ج فرمودند: «پس، بعد از هر نماز (یا در آخر هر نماز، پس از تشهّد اخیر،) حتماً این دعا را بخوان و هیچ‌گاه آن را ترک نکن: «ربّ اَعنّی علی ذکرک و شکرک و حُسن عبادتک».

«پروردگارا! مرا بر یاد و ذکر خویش و بر شکر و سپاسگزاری‌ات و بر انجام هر چه بهتر عبادت و پرستش خویش، یاری بفرما».

[این حدیث را احمد بن حنبل، ابوداود و نسایی روایت کرده‌اند با این تفاوت که ابوداود عبارت «فقال معاذ: و انا احبّک» را ذکر نکرده است].

شرح: این دعا - با وجودی که بسیار مختصر و موجز است - باز هم دعایی بسیار بزرگ و مهم و سترگ و باشکوه است؛ و برای اهمیت و بزرگی آن، همین بس که رسول خدا ج معاذ بن جبل س را با تأکید تمام، به خواندن آن، سفارش و توصیه نمودند.

و با نظر به این که رسول خدا ج به خواندن این دعا، بسیار توجه و عنایت ورزیده‌اند و با تأکید و اهتمام، به خواندن آن سفارش نموده‌اند، بی‌توجهی و عدم اهتمام نسبت به آن، محرومیت بزرگی را برای انسان مسلمان، در پی خواهد داشت.

950 - [12] (صَحِیح)

وَعَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج کَانَ یُسَلِّمُ عَنْ یَمِینِهِ: «السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَةُ الـلّٰهِ» حَتَّى یُرَى بَیَاضُ خَدِّهِ الْأَیْمَنِ وَعَنْ یَسَارِهِ: «السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَةُ الـلّٰهِ» حَتَّى یُرَى بَیَاضُ خَدِّهِ الْأَیْسَرِ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَالنَّسَائِیّ وَالتِّرْمِذِیّ وَلَمْ یَذْکُرِ التِّرْمِذِیُّ حَتَّى یُرَى بَیَاضُ خَدِّهِ([14]).

950- (12) عبدالله بن مسعود س گوید: رسول خدا ج به جانب راستشان سلام می‌دادند و می‌فرمودند: «السلام علیکم ورحمة الله»؛ به نحوی که سفیدی گونه‌ی راستشان، نمایان می‌شد؛ و نیز به طرف چپشان سلام می‌دادند و می‌فرمودند: «السلام علیکم ورحمة الله»؛ به طوری که سفیدی گونه‌ی چپشان نمایان و آشکار می‌گشت».

[این حدیث را ابوداود، ترمذی ونسایی روایت کرده‌اند؛ با این تفاوت که ترمذی، عبارت «حتّی یُری بیاض خدّه» را ذکر نکرده است].

951 - [13] (صَحِیح)

وَرَوَاهُ ابْنُ مَاجَهْ عَنْ عَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ([15]).

951- (13) و همین حدیث را ابن ماجه نیز از عمار بن یاسر س روایت کرده است.

952 - [14] (صَحِیح)

وَعَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: کَانَ أَکْثَرُ انْصِرَافِ النَّبِیِّ ج مِنْ صَلَاتِهِ إِلَى شِقِّهِ الْأَیْسَرِ إِلَى حُجْرَتِهِ. رَوَاهُ فِی شرح السّنة([16]).

952- (14) عبدالله بن مسعود س گوید: رسول خدا ج در بیشتر اوقات (پس از گزاردن نماز،) از جانب چپشان، آن هم به سوی حجره‌ی خویش، محل نمازشان را ترک می‌نمودند؛ (زیرا که دروازه‌ی حجره‌ی آن حضرت ج از جانب چپ محراب به مسجد باز می‌شد؛ از این رو، در بیشتر اوقات، پس از خواندن نماز، از جانب چپ، محل نماز خود را ترک می‌کردند).

[این حدیث را شیخ بغوی، در «شرح السنۀ» روایت کرده است].

953 - [15] (صَحِیح)

«وَعَن عَطَاءٍ الْـخُرَاسَانِیِّ عَنِ الْـمُغِیرَةِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَا یُصَلِّی الْإِمَامُ فِی الْـمَوْضِعِ الَّذِی صَلَّى فِیهِ حَتَّى یتَحَوَّل». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد وَقَالَ عَطاء الخرسانی لم یدْرک الْـمُغیرَة([17]).

953- (15) «عطاء خراسانی/، از مغیرۀ بن شعبه س روایت می‌کند که گفته است: رسول خدا ج فرمودند: «امام و پیشنماز، در جایی که نماز (فرض) را خوانده است، نماز نگزارد، تا این که از جایی به جایی دیگر انتقال یابد».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده و در تضعیف آن، گفته است: عطاء خراسانی/ با مغیرۀ بن شعبه ملاقات نکرده است؛ یعنی این حدیث متّصل نیست، بلکه منقطع است].

شرح: البته باید دانست که این حکم، فقط به امام و پیشنماز، اختصاص ندارد، بلکه دیگر نمازگزاران و مقتدیان را نیز شامل می‌شود.

و در بیان حکمت انتقال و تحوّل از جایی به جایی دیگر، می‌توان چند وجه را بیان کرد:

تا میان نماز فرض و سنّت و نفل، فرق و تفاوتی ایجاد شود و کسی گمان نکند که امام هنوز در نماز فرض است.

چون زمین و سجده‌گاه، در روز رستاخیز به نفع یا ضرر انسان شهادت و گواهی می‌دهد، از این رو، پیامبر خدا ج دستور دادند تا از جایی به جایی دیگر، انتقال نیافته است، نماز دیگری را نخواند تا در روز قیامت هردو مکان، به نفع او و به عبادت و پرستش و کرنش و سجده‌ی خدا، گواهی دهند و بیانگر عبادت زیاد او برای پروردگار جهانیان باشند.

خداوند بلند مرتبه می‌فرماید:

 ﴿یَوۡمَئِذٖ تُحَدِّثُ أَخۡبَارَهَا٤ بِأَنَّ رَبَّکَ أَوۡحَىٰ لَهَا٥ [الزلزلة: 4-5].

«در آن روز (که سرآغاز قیامت است) زمین خبرهای خود را بازگو می‌کند (و به زبان قال یا حال، خواهد گفت که چه چیزهایی بر آن گذشته است). (این احوال و اقوال زمین،) بدان سبب است که پروردگار تو بدو پیام می‌دهد (که چه بشود و چه بگوید)».

به هر حال در روز قیامت، آنچه از خوبی‌ها و بدی‌ها و اعمال خیر و شیر، بر صفحه‌ی زمین واقع شده است، همه را برملا می‌سازد و یکی از مهم‌ترین شهود اعمال انسان در آن روز، همین زمینی است که ما اعمال خود را بر آن انجام می‌دهیم و شاهد و ناظر ما است.

در حدیثی از پیامبر ج می‌خوانیم که فرمودند: «اتدرون ما اخبارها»؟؛ «آیا می‌دانید منظور از اخبار زمین در این آیه چیست»؟ گفتند: خدا و پیامبرش آگاهترند. آن حضرت ج فرمودند: «منظور از خبر دادن زمین، این است که اعمال هر مرد و زنی را که بر روی زمین انجام داده‌اند، خبر می‌دهد؛‌ این چنین که می‌گوید: فلان شخص در فلان روز، فلان کار را انجام داد؛ ‌این است خبر دادن زمین».

و ابوسعید خدری س گوید: هرگاه در بیابان هستی، صدایت را به اذان بلند کن؛ چرا که از رسول خدا ج شنیدم که می‌فرمودند: «لایسمعه جن ولا انس ولاحجر الایشهد له»؛ «هیچ جن و انس و قطعه‌ی سنگی آن را نمی‌شنود مگر این که برای او در روز قیامت گواهی می‌دهد».

و آیا به راستی، زمین به فرمان خدا زبان می‌گشاید و تکلم می‌کند؟ یا این که منظور ظاهر شدن آثار اعمال انسان بر صفحه‌ی زمین است؟ زیرا می‌دانیم هر عملی که انسان انجام دهد - خواه ناخواه - در اطراف او آثاری به جای می‌گذارد؛ هر چند امروز برای ما محسوس نباشد؛ درست همانند آثاری که از خطوط انگشتان یک دوست یا دشمن بر روی دستگیره‌ی در می‌ماند؛ و در آن روز همه‌ی این آثار ظاهر می‌شود؛ و سخن گفتن زمین، چیزی جز این ظهور بزرگ نیست، همان گونه که گاه به یک شخص خواب‌آلود می‌گوئیم: چشمان تو می‌گوید که دیشب نخوابیده‌ای؛ یعنی آثار بی‌خوابی در آن نمایان است.

به هر حال، این موضوع عجیبی نیست؛ چرا که هم امروز با پیشرفت علم و دانش بشر، ابزار و وسائلی اختراع شده که در همه جا و هر لحظه، می‌تواند صدای انسان را ضبط کند، یا از انسان و اعمالش، عکس‌برداری نماید و به عنوان یک سند مسلّم در دادگاه مطرح شود، به گونه‌ای که قابل هیچ‌گونه انکاری نباشد.

اگر در گذشته، بعضی از شهادت زمین تعجّب می‌کردند؛ امروز یک نوار نازک یا یک دستگاه ضبط که به صورت یک دکمه به لباس دوخته می‌شود، می‌تواند مسائل بسیاری را بازگو کند.

جالب این که برخی از بزرگان ما گفته‌اند: «صلّوا الـمساجد فی بقاع مختلفة، فان کلّ بقعة تشهد للمصلّی علیها یوم القیامة»؛ «در قسمت‌های مختلف مساجد نماز بخوانید؛ زیرا هر قطعه‌ی زمینی در قیامت، برای کسی که روی آن نماز خوانده است، گواهی می‌دهد».

و باید دانست که روایت ابوداود، با روایت مسلم نیز تأیید می‌شود؛ آنجا که می‌فرماید: «امرنا رسول الله ج ان لا نوصل صلاة بصلاة حتی نتکلّم او نخرج»؛ «رسول الله ج به ما دستور دادند که هیچ نمازی را با نماز دیگری تا هنگامی که صحبت نکرده‌ایم یا بیرون نرفته‌ام، به طور متّصل نخوانیم».

954 - [16] (صَحِیح)

«وَعَنْ أَنَسٍ: أَنَّ النَّبِیَّ ج حَضَّهُمْ عَلَى الصَّلَاةِ وَنَهَاهُمْ أَنْ یَنْصَرِفُوا قَبْلَ انْصِرَافِهِ مِنَ الصَّلَاةِ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ([18]).

954- (16)«انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج مردم را بر (ملازمت و خواندن) نماز (با جماعت) برانگیختند و تشویق و ترغیب نمودند؛ و آن‌ها را از ترک کردن محل نماز قبل از این که پیامبر ج محل نماز را ترک کنند، ‌نهی فرمودند».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: «و نهاهم ان ینصرفوا قبل انصرافه من الصلوة»: علّت نهی، دو چیز می‌تواند باشد:

چون در روزگار رسول خدا ج، زنان نیز همراه با مردان در نماز جماعت شرکت می‌کردند و آنان نیز هرگاه در نماز جماعت از نماز فرض سلام می‌دادند، از جای برمی‌خاستند و به خانه‌های خویش باز می‌گشتند و مسجد را ترک می‌کردند، از این رو، پیامبر ج صحابه را منع کردند که پیش از ترک کردن محل نمازش، آن‌ها محل نماز خود را ترک نکنند تا زنان که در پشت سر ایشان هستند، به راحتی از مسجد بیرون شوند و اختلاطی میان آن‌ها و مردان صورت نگیرد؛ یعنی نخست زنان می‌رفتند؛ سپس پیامبر ج از جای برمی‌خواستند و پس از ایشان، مردان نمازگزار، از جای خود بلند می‌شدند و محل نماز را ترک می‌کردند.

و ممکن است مراد حدیث این باشد که مردم، پیش از آن که پیامبر ج از نماز سلام بدهند، آن‌ها سلام ندهند و از نماز بیرون نشوند.


فصل سوم

955 - [17] (ضَعِیف)

وَعَن شَدَّادِ بْنِ أَوْسٍ قَالَ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یَقُولُ فِی صَلَاتِهِ: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسأَلک الثَّبَات فِی الْأَمر والعزیمة عَلَى الرُّشْدِ وَأَسْأَلُکَ شُکْرَ نِعْمَتِکَ وَحُسْنَ عِبَادَتِکَ وَأَسْأَلُکَ قَلْبًا سَلِیمًا وَلِسَانًا صَادِقًا وَأَسْأَلُکَ مِنْ خَیْرِ مَا تَعْلَمُ وَأَعُوذُ بِکَ مِنْ شَرِّ مَا تَعْلَمُ وَأَسْتَغْفِرُکَ لِمَا تَعْلَمُ. رَوَاهُ النَّسَائِیُّ وروى أَحْمد نَحوه([19]).

955- (17) شدّاد بن اوس س گوید: رسول خدا ج در نمازشان (پس از خواندن تشهّد) می‌فرمودند: «اللهم انّی اسألک الثبات فی الامر واسألک العزیمة علی الرشد واسألک شکر نعمتک وحُسن عبادتک واسألک قلباً سلیماً، ولساناً صادقاً، واسألک من خیر ما تعلم، واعوذ بک من شرّ ما تعلم، واستغفرک لـما تعلم».

پروردگارا! من از تو، ثبات و پایداری در کار دین و همت و پشتکار در هدایت و راه درست و راست خواهانم؛ و از تو می‌خواهم شکر و سپاسگزاری نعمتت و هر چه بهتر انجام دادن عبادت تو را. و نیز از تو قلبی سالم (از بیماری کفر و نفاق و ریا) و زبانی راست‌گو می‌خواهم. بار خدایا! من همه‌ی نیکی‌هایی را که می‌دانی، از تو می‌خواهم و از همه‌ی بدی‌هایی که می‌شناسی، به تو پناه می‌برم؛ و از همه‌ی گناهانی که تو می‌دانی، از تو طلب آمرزش می‌نمایم.

[این حدیث را نسایی روایت کرده است؛ و احمد بن حنبل نیز به سان آن را در معنی - نه در لفظ - روایت نموده است].

956 - [18] (صَحِیح)

وَعَنْ جَابِرٍ قَالَ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یَقُولُ فِی صَلَاتِهِ بَعْدَ التَّشَهُّدِ: أَحْسَنُ الْکَلَامِ کَلَامُ الـلّٰهِ وَأَحْسَنُ الْـهَدْیِ هدی مُحَمَّد. رَوَاهُ النَّسَائِیّ([20]).

956- (18) «جابر س گوید: رسول خدا ج در نمازشان، پس از تشهد می‌فرمودند: «احسن الکلام کلام الله، واحسن الهدی، هدی محمد»؛ «بی‌گمان، بهترین سخنان و درست‌ترین گفتارها، کتاب پرشکوه خداست و بهترین رهنمود و روش و منش، رهنمود و سبک و روش محمد ج است.

[این حدیث را نسایی روایت کرده است].

شرح: از مجموعه‌ی دعاهایی که پس از تشهد، از رسول خدا ج ثابت است، هر شخص نمازگزار، هر دعایی را که می‌خواهد، می‌تواند انتخاب نماید و آن را در نماز بخواند؛ زیرا تمامی این دعاها، از شخص رسول خدا ج ثابت می‌باشد و در خواندن هریک از آن‌ها، هیچ عُسر و حَرَجی، وجود ندارد.

957 - [19] (ضَعِیفٌ)

وَعَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: کَانَ رَسُول الله صلى یُسَلِّمُ فِی الصَّلَاةِ تَسْلِیمَةً تِلْقَاءَ وَجْهِهِ ثُمَّ تمیل إِلَى الشق الْأَیْمن شَیْئا. رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ([21]).

957- (19) عایشهلگوید: رسول خدا ج در نماز، یک سلام روبه‌روی خویش می‌دادند، سپس رویشان را اندکی به جانب راست، مایل می‌کردند (تا سفیدی گونه‌ی راستشان نمایان می‌شد؛ و آن گاه روی خویش را اندکی به طرف چپشان مایل می‌نمودند تا سفیدی گونه‌ی چپشان نیز ظاهر گردد).

[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].

شرح: امام مالک/، براساس این روایت، معتقد است که سلام نماز، سنّت است و یک سلام می‌باشد؛ ولی جمهور علماء و صاحب‌نظران فقهی بر مبنای روایات بی‌شماری که پیرامون سلام گفتن به سمت راست و چپ آمده‌اند، بر این باورند که نماز، دارای دو سلام است؛ یکی به طرف راست و دیگری به سمت چپ؛ و حدیث بالا نیز مختصری از احادیث بی‌شمار صحیحی است که در آن‌ها، سلام دادن به سمت راست و چپ، تصریح شده است.

امّا امام شافعی/ معتقد است که سلام اول نماز واجب و از ارکان نماز است و سلام دوم، سنّت است؛ و امام ابوحنیفه/ بر این باور است که هردو سلام، سنّت است؛ از این رو اگر به قصد خروج از نماز، برخاست و بیرون رفت، کفایت می‌کند و نمازش صحیح است؛ و روایت مشهور امام ابوحنیفه/ بر وجوب هردو سلام دلالت دارد.

به هر حال، امام مالک/ با استدلال به حدیث بالا می‌گوید: امام، ابتدا سرش را اندکی بلند کند و یک بار سلام بگوید؛ سپس آن را کمی به طرف راست مایل کند؛ و مقتدی نیز از دیدگاه امام مالک، باید سه بار سلام بگوید؛ اول به روبه‌روی خویش؛ دوم به جانب راست و سوم به سمت چپ.

جمهور علماء و صاحب‌نظران فقهی، درباره‌ی این حدیث می‌گویند که ضعیف است؛ زیرا یکی از راویان آن، «زهیر بن محمد» است که امام بخاری درباره‌ی آن گفته است: «اهل شام از او احادیث مُنکر زیادی را روایت کرده‌اند»؛ و این حدیث را نیز اهل شام روایت کرده‌اند؛ بنابراین؛ این حدیث، قابل استدلال نمی‌باشد.

امام مالک، علاوه از این حدیث، دلیل قوی دیگری نیز دارد؛ و آن، حدیث سالم بن عبدالله س است که در حدیثی طولانی که امام نسایی، آن را روایت کرده است، نماز سفر پدرش (عبدالله بن عمر س) را نقل می‌کند و در آن گفته است: «فصلّی العشاء ثم سلم واحدة تلقاء وجهه ثم قال: قال رسول الله ج: اذا حذر احدکم امراً یخشی فوته فلیصلّ هذه الصلوة».

برخی از علماء، در جواب این حدیث گفته‌اند: این هیأت و شکل، در حالت عذر و از روی ناچاری بوده است؛ چنان که جمله‌ی آخر حدیث («اذا حذر احدکم امراً یخشی فوته») آن را تأیید می‌کند.

اما این پاسخ، مسلک و دیدگاه کسانی را تأیید می‌کند که قائل به وجوب سلام اول و مسنون بودن (یا مستحب بودن) سلام دوم هستند که در روایتی شاذ، از امام ابوحنیفه/ نیز چنین قولی نقل گردیده است و فتوای امام ابن همام نیز این چنین است.

و روایت مشهور امام ابوحنیفه/ بر آن است که هردو سلام، واجب می‌باشد که با جواب بالا، دیدگاه ایشان تأیید نمی‌شود؛ علامه عینی می‌گوید: «امکان دارد که پیامبر ج گاهی به اندازه‌ای سلام دوم نماز را آهسته می‌گفتند که برخی از نمازگزاران آن را اصلاً نشنیده باشند؛ این از یک سو، و از سویی دیگر، در مقابل روایات و احادیث متعدد (مبنی بر دو سلام بودن نماز) نمی‌توان این چند حدیث شاذ را ترجیح داد»؛ و امام طحاوی نیز احادیث و روایاتی را که بیانگر دو سلام هستند را از بیست صحابه روایت کرده است.

958 - [20] (ضَعِیف)

وَعَنْ سَمُرَةَ قَالَ: أَمَرَنَا رَسُولُ الـلّٰهِ ج أَنْ نَرُدَّ عَلَى الْإِمَامِ وَنَتَحَابَّ وَأَنْ یُسَلِّمَ بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([22]).

958- (20) سمرة بن جندب س گوید: رسول خدا ج ما را فرمان دادند تا بر امام، سلام را رد نمائیم؛ (یعنی مقتدی‌ها که سلام نماز می‌گویند، در سلام خویش، نیت جواب سلام امام را کنند؛) و ما را دستور دادند تا یکدیگر را دوست داشته باشیم و به یکدیگر عشق و محبت بورزیم و برخی از ما، بر برخی دیگر، سلام بگوییم؛ (یعنی وقتی که در نماز، سلام می‌دهیم، در سلام خویش، نیت سلام بر یکدیگر را نیز داشته باشیم).

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: از این حدیث دانسته شد که هرگاه مقتدی به آخر نماز رسید و می‌خواست سلام نماز گوید، نخست به طرف راست سلام داده و بعد به طرف چپ سلام بدهد؛ و به هنگام سلام، نیت امام، فرشتگان و مسلمانانِ نمازگزار را داشته باشد و بر آن‌ها نیز سلام بفرستد.

به هر حال، احناف بر این باورند که:

در هنگام سلام دادن، نیت مردانِ نمازگزار، فرشتگانی که مأمور ثبت اعمال‌اند و جنّ‌های نیک و صالح را بکند.

و اگر چنانچه امام در یکی از جهت‌های مقتدی بود، در آن صورت مقتدی در وقت سلام، نیت امام خویش را تنها در همان جهت بکند؛ و اگر چنانچه امام در برابر او بود، در آن صورت در هردو سلام، نیت امام را بکند.

مقتدی به هنگام سلام، با هردو سلام، نیت مقتدیان، فرشتگانی که مأمور ثبت اعمال‌اند و جنّ‌های نیک و صالح را در هردو سمت راست و چپ بکند.

و فردی که به تنهایی نماز می‌گزارد، با هردو سلامش، تنها نیت فرشتگان را در هردو سمت راست و چپ بکند.




[1]- راز و نیاز با معبود.

[2]- حدیث بندگی و دلبردگی، صص 7-8.

[3]- بخاری 2/317 ح 832؛ مسلم 1/412 ح (129-589)؛ ابوداود 1/548 ح 880؛ نسایی 3/58 ح 1310 و مسند احمد 6/88.

[4]- بخاری 3/241 ح 1377؛ مسلم 1/412 ح (130-588)؛ ابوداود 1/106 ح 983؛ ابن ماجه 1/294 ح 909 و دارمی 1/357 ح 1344.

[5]- مسلم 1/412 ح (134-590)؛ و ابوداود 1/601 ح 984.

[6]- بخاری 2/317 ح 834؛ مسلم 4/2078 ح (48-2705)؛ ترمذی 2/507 ح 3531؛ نسایی 3/53 ح 1302 و مسند احمد.

[7]- مسلم 1/409 ح (116-592)؛ نسایی 3/61 ح 1317؛ ابن ماجه 1/296 ح 915؛ دارمی 1/357 ح 1345 و مسند احمد 1/390.

[8]- بخاری 2/333 ح 845؛ نسایی 3/83 ح 1363 و ابن ماجه 1/17 ح 44.

[9]- مسلم 1/492 ح (61-708) و نسایی 3/81 ح 1359.

[10]- بخاری 2/337 ح 852؛ مسلم 1/492 ح (59-707)؛ ابوداود 1/631 ح 1042؛ نسایی 3/81 ح 1306 و ابن ماجه 1/300 ح 930.

[11]- مسلم 1/429 ح (62-709)؛ ابوداود 5/298 ح 5045؛ ترمذی 5/439 ح 3398؛ ابن ماجه 2/1276 ح 3877 و مسند احمد 1/400.

[12]- بخاری 2/349 ح 866؛ و مسند احمد 6/316.

[13]- ابوداود 2/180 ح 1522؛ نسایی 3/54 ح 1304؛ موطأ مالک 2/953 ح 16 «کتاب الشعر»؛ و مسند احمد 5/247.

[14]- ابوداود 1/606 ح 996؛ ترمذی 2/89 ح 295؛ نسایی 3/63 ح 1323؛ دارمی 1/357 ح 1345.

[15]- مسلم 1/409 ح (119-582) و ابن ماجه 1/296 ح 916.

[16]- شرح السّنة بغوی 3/210 ح 702.

[17]- ابوداود 1/409 ح 616 و ابن ماجه 1/459 ح 1428.

[18]- ابوداود 1/412 ح 624؛ و مسند احمد 3/240.

[19]- نسایی 4/54 ح 1304 و مسند احمد 4/123.

[20]- نسایی 3/58 ح 1311؛ و ابن ماجه 1/18 ح 18.

[21]- ترمذی 2/90 ح 296.

[22]- ابوداود 1/609 ح 1001 و ابن ماجه 1/297 ح 922.