اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

درباره‌ی تیمم


فصل اول

526 (1) عن حُذَیْفةَ، قال: قال رسولُ الله ج: «فُضّلْنا على الناسِ بثَلاثٍ: جُعِلَتْ صُفُوفُنا کَصُفُوفِ الملائِکَةِ، وجُعِلَتْ لنا الأرضُ کُلُّها، مَسجِداً، وجُعِلَتْ تُرْبَتُها لنا طَهُوراً إِذا لم نَجِدِ الماءَ. رواه مسلم([1]).

526 – (1) حذیفه س گوید: پیامبر ج فرمود: برامت‌های پیشین به سه چیز فضیلت و برتری داده شده‌ایم: نخست اینکه صفوف ما در نماز، بسان صفوف فرشتگان گردانیده شد، سپس اینکه همه‌ی عرصه‌ی زمین برای ما مسجد قرار داده شد، و دیگر اینکه خاک زمین برای ما پاک‌کننده گردانیده شد که هرگاه آب نیافتیم با آن تیمم بزنیم.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «وجُعِلَتْ تُرْبَتُها لنا طَهوراً» امام مالک معتقد است که تیمم بر هرچه از زمین باشد و صنعت بشر در آن دخل و نقشی نداشته باشد، جایز است، اما گچ که صنعت در آن داخل شده است، بر آن تیمم درست نیست.

و امام شافعی و امام احمد بر آن باورند که تیمم جز بر خاک، بر چیز دیگری روا نیست، لذا تیمم در نزد آنان بر صخره‌ی سنگ و سنگریزه جائز نیست و امام ابوحنیفه می‌گوید: تیمم بر هر چیزی صحیح است که از جنس خاک باشد مانند: سنگریزه، آهک و زرنیخ.

در تفسیر نمونه ذیل آیه‌ی 43 سوره نساء، پیرامون فلسفه‌ی تیمم آمده است:

 «بسیاری می‌پرسند، دست‌زدن به روی خاک و کشیدن به صورت و دست‌ها چه فایده‌ای می‌تواند داشته باشد، به خصوص این که می‌دانیم بسیاری از خاک‌ها آلوده‌اند و ناقل میکروب‌ها. در پاسخ این‌گونه ایرادها باید به دو نکته توجه داشت:

الف) فایده‌ی اخلاقی: تیمم یکی از عبادات است و روح عبادت به معنای واقعی کلمه در آن منعکس می‌باشد، زیرا انسان پیشانی خود را که شریف‌ترین عضو بدن اوست با دستی که بر خاک زده، لمس می‌کند تا فروتنی و تواضع خود را در پیشگاه او، آشکار سازد یعنی پیشانی من و همچنین دست‌های من در برابر تو تا آخرین حد، خاضع و متواضع‌اند و به دنبال این کار متوجه‌ی نماز و یا سایر عباداتی که مشروط به وضو و غسل است می‌شود، به این ترتیب در پرورش روح، تواضع و عبودیّت و شکرگذاری در بندگان اثر می‌گذارد.

ب) فایده بهداشتی: امروز ثابت شده: خاک به خاطر داشتن باکتری‌های فراوان، می‌تواند آلودگی‌ها را از بین ببرد این باکتری‌ها که کار آنها تجزیه‌کردن مواد آلوده و از بین‌بردن انواع عفونت‌هاست، معمولاً در سطح زمین و اعماق کم که از هوا و نورآفتاب، بهتر می‌توانند استفاده کنند، فراوان‌اند.

به همین دلیل هنگامی که لاشه‌های حیوانات یا بدن انسان، پس از مردن زیر خاک دفن شود و همچنین مواد آلوده‌ی گوناگونی که روی زمین‌ها می‌باشد، در مدت نسبتاً کوتاهی، تجزیه شده و بر اثر حمله‌ی باکتری‌ها، کانون عفونت، از هم متلاشی می‌گردد.

مسلّم است اگر این خاصیت در خاک نبود، کره‌ی زمین در مدت کوتاهی مبدل به یک کانون عفونت می‌شد.

اصولاً خاک خاصیتی شبه مواد «آنتی بیوتیک» دارد و تأثیر آن در کشتن میکروب‌ها، فوق‌ا‌لعاده زیاد است. بنابراین خاکِ پاک نه تنها آلوده نیست بلکه از بین‌برنده‌ی آلودگی‌ها است، و می‌تواند از این نظر تا حدودی جانشین آب شود، با این تفاوت که آب حلّال است یعنی میکروب‌ها را حل کرده و با خود می‌برد ولی خاک میکروب‌کش است.

اما باید توجه داشت: خاک تیمم کاملا پاک باشد، همان طورکه قرآن در تعبیر جالب خود می‌گوید:«طیباً» [ر.ک: تفسیر نمونه ج 3 ص 508]

و در حقیقت درست است که خاک در بعضی مواقع میکروب‌ها و انگل‌ها را در خود جای می‌دهد اما باید گفت که خاک ذاتاً پاک است و قرآن نیز اشاره به خاک پاک می‌کند، نه هر خاکی. از این‌رو دکتر نورانی در «بهداشت اسلامی» ج 1 ص 23 می‌نویسد:

«خاک بهترین ماده‌ی ضدعفونی را در خود دارد و قدرت میکروب‌کشی را هم دارد، به طوری که «پنی‌سیلین» که از «آنتی بیوتیک» است، از خاک گرفته شده است».

527 (2) وعن عمْرانَ، قال: کنَّا فی سفَرٍ معَ النبیِّ ج، فَصَلّى بالنّاسِ، فَلَمَّا إنفَتَلَ من صَلاتِه، إِذا هو برجلٍ مُعتَزِلٍ لم یُصَلِّ مع القومِ، فقال: «ما مَنَعَکَ یا فلانُ! أنْ تُصَلِّیَ معَ القومِ؟» قال: أصابَتنی جَنابةٌ، ولا ماءَ. قال: «علَیکَ بالصَّعیدِ، فإِنَّه یَکْفیکَ». متفق علیه([2]).

527 – (2) عمران س گوید: در سفری با پیامبراکرم ج بودیم، پیامبر ج با مردم به جماعت نماز خواند و چون از نماز فارغ گشت ناگهان متوجه‌ی مردی شد که بدون اینکه نماز خوانده باشد در گوشه‌ای نشسته و خویشتن را از دیگران منزوی نموده است. پیامبراکرم ج فرمود: چرا با ما نماز نخواندی؟

آن مرد گفت: جنب شده‌ام و آب نیست (که با آن غسل جنابت نمایم و خویشتن را از آلودگی و ناپاکی، پاکیزه کنم)! پیامبر ج فرمود: با سطح زمین (یا خاک پاک) تیمم کن، آن تو را کفایت می‌کند.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: «انفتَلَ من صلاتِه»: از نمازش فارغ گشت. «الصعید»: بسیاری از علماء و دانشمندان لغت، برای «صعید» دو معنی ذکر کرده‌اند: یکی خاک، و دیگری تمام چیزهایی که سطح کره زمین را پوشانیده اعم از خاک، سنگریزه و... و همین موضوع باعث اختلاف نظر فقها در چیزی که تیمم برآن جایز است شده که آیا فقط تیمم بر خاک جایز است؟ و یا سنگ و شن و مانند آن نیز کفایت می‌کند؟

ولی با توجه به ریشه‌ی لغوی کلمه‌ی «صعید» که همان «صعود و بالا قرار گرفتن» می‌باشد، معنای دوم به ذهن نزدیکتر است.

قابل توجه این که: تعبیر به «صعید» که از ماده «صعود» گرفته شده اشاره به این است که بهتر است که خاک‌های سطح زمین برای تیمم انتخاب شوند، همان خاک‌هایی که در معرض تابش نور آفتاب، ریزش باران و وزش باد قرار دارند و مملو از هوا و باکتری‌های میکروب‌کش هستند.

528 (3) وعن عَمَّارٍ، قال: جاءَ رجلٌ إِلى عمرَ بنِ الخطَّاب [س] فقال: إِنی اَجْنَبتُ فلم أُصِبِ الماءَ. فقال عمَّارٌ لعُمرَ: أَما تذکرُ أَنَّا کنَّا فی سفَرٍ أنا وأنتَ؟ فأمَّا أنتَ فلم تُصَلِّ، وأمَّا أنا فتَمَعَّکْتُ فَصَلَّیتُ، فَذَکَرْتُ ذلکَ للنبیِّ. فقال: «إِنما کانَ یکفیکَ هکذا» فضربَ النبیُّ ج بکفَّیهِ الأرضَ ونفَخَ فیهما، ثمَّ مَسَحَ بهِما وَجهَه وکفَّیه. رواه البخاریّ. ولمسلمٍ نحوُه، وفیه: قال: «إِنمـا یَکفیکَ أنْ تضرِبَ بیدَیْکَ الأرضَ. ثمَّ تنفخَ، ثمَّ تـمسحَ بهِما وجهَکَ وکفَّیْکَ»([3]).

528 – (3) عمار س گوید: مردی به نزد عمربن خطاب س آمد و گفت: من جنب شده‌ام و آب نیز به دست نیاورده‌ام تا بدان غسل جنابت نمایم (حال شما بفرمایید که تکلیف من چیست؟ و چگونه باید خویشتن را پاک کنم)؟

عمار بن یاسرـ ب ـ به عمربن خطاب س گفت: مگر به یاد نداری آن سفری که من و تو با هم بودیم (و هر دوی ما جنابت داشتیم) و تو نماز نخواندی، ولی من خویشتن را به خاک مالیدم و نماز خواندم و آنگاه که جریان را برای پیامبر ج تعریف کردم، پیامبر ج فرمود: (نیاز به مالیدن تمام بدنت به خاک نبود و) کافی بود که چنین می‌کردی: و پیامبر ج برای تعلیم و نشان‌دادن کیفیت و چگونگی تیمم، دو کف دستش را بر زمین زد و در آنها فوت کرد (تا غبار اضافی از بین برود) و سپس با آنها صورت و دو کف دستش را مسح کرد.

[این حدیث را بخاری روایت کرده و مسلم نیز به سان آ ن را، روایت نموده و در آن چنین آمده است:]

پیامبر ج فرمود: نیاز به مالیدن تمام بدنت به خاک نبود و کافی بود کف هردو دست خود را به زمین می‌زدی سپس دستهایت را فوت می‌کردی(تا غبار اضافی از میان برود) آنگاه صورت و کف دستهایت را با آن مسح می‌نمودی.

«اجنبت»: جنب شدم، غسل جنابت بر من واجب شد.

«فتمعکت»: بدن خویش را به خاک مالیدم: یعنی گمان کردم که همان‌گونه که آب باید به تمام بدن برسد، خاک نیز باید در جنابت به تمام بدن برسد، از این‌رو خاک را بر آب قیاس نموده و خویشتن را به خاک مالیدم.

«نفخ فیهمـا»: کف دستهایش را فوت کرد تا غبار اضافی خاک از بین برود و انسان را در وقت کشیدن به دست و صورت اذیت نکند.

از دو حدیث بالا معلوم گردید که تیمم وقتی جایز است که شخص از استفاده‌ی آب ناتوان باشد به طوری که مسافر و یا خارج از شهر یا روستا باشد و در میان او و آب به اندازه‌ی 4000 قدم فاصله وجود داشته باشد و یا مریض باشد که استفاده از آب برایش مشکل است، یا از سرمای زیاد نمی‌تواند از آب استفاده نماید و یا از ترس دشمن و یا حیوانات درنده نمی‌تواند به آب نزدیک شود، یا آب است ولی وسایل استخراج آب مانند ریسمان و دلو وجود ندارد، و یا اصلاً آب وجود ندارد، و یا آب با قیمت گزاف خرید و فروش می‌شود و نمازگزار پول کافی برای خرید آب ندارد، در چنین صورت‌هایی دین اسلام اجازه داده که با خاک وآنچه که از جنس خاک است (چون سنگ، شن، ریگ و غیره) در عوض وضو، یا در عوض غسل، تیمم نماید تا از ادای عباداتی که جز با وضو یا تیمم صحیح نمی‌شود محروم نماند..

529 (4) وعن أبی الجُهَیمِ بن الحارِث بنِ الصّمَّةِ، قال: مَرَرْتُ على النبیِّ ج وهو یَبُولُ، فَسَلّمْتُ علیه، فلم یَرُدَّ عَلَیَّ حتى قامَ إِلى جِدارٍ، فَحَتَّه بعصىً کانتْ معه، ثمَّ وضعَ یدَیه على الجدارِ، فَمَسَحَ وجهَه وذِراعَیه، ثمَّ رَدَّ عَلیَّ. ولم أجِدْ هذه الروایةَ فی: «الصَّحیحین»، ولا فی «کتاب الحُمیدیِّ»؛ ولکنْ ذَکرهَ فی: «شرحِ السُّنة» وقال: هذا حدیثٌ حسن([4]).

529 – (4) ابوجهیم بن حارث بن صمه س گوید: ازکنارپیامبر اکرم ج در حالی عبور کردم که مشغول ادرارکردن و قضای حاجت بود، برایشان سلام کردم، پیامبر ج جواب سلام مرا نداد تا این‌که به سوی دیواری که در آنجا بود رفت و متوجه‌ی آن شد و با عصایی که به همراه داشت حصه‌ای از آن دیوار را تراشید، سپس دست بر دیوار گذاشت و صورت و دست‌هایش را با آن مسح کرد و سپس جواب سلام مرا داد.

[این روایت را نه در صحیحین (بخاری و مسلم) دیده‌ام و نه در کتاب حمیدی (جامع الصحیحین) لیکن این حدیث را «محی السنة» در شرح السنة ذکر کرده و گفته: حدیثی حسن است].


فصل دوم

530 (5) عن أبی ذَرّ، قال: قال رسولُ الله ج: «إنَّ الصَّعیدَ الطَّیّبَ وُضوءُ المسلمِ، وإِنْ لم یَجِدِ الماءَ عَشْرَ سنین، فإِذا وَجَدَ الماءَ فَلْیَمُسَّهُ بَشَرَه، فَإِنَّ ذلکَ خیرٌ». رواه أحمد، والترمذی، وابوداود. وروى النّسائیُّ نحوَه إِلى قولِه: «عَشْرَ سِنین»([5]).

530 – (5) ابوذر س گوید: پیامبر ج فرمود: بی‌گمان سطح زمینِ پاک (و یا خاکِ پاک) در حکم آب وضو (و غسل) مسلمان (و پاک‌کننده‌ی وی) است، اگر چه ده سال آب نیابد (باز هم تیمم برای او کافی است). ولی هرگاه آب یافت باید آن را در وضویش به کار گیرد و از آن در شستشوی اعضایش استفاده نماید، و آن را به پوست بدن و اعضای وضو واجب الغسلش برساند، و استفاده نمودن از آب برای شما بهتر است.

[این حدیث را احمد، ترمذی و ابوداود روایت کرده‌اند، نسائی نیز به سان آن را تا «عشر سنین» روایت نموده است].

شرح: از این حدیث دانسته می‌شود که اگر در جایی آب یافت نشود، خاک پاک جای آن را می‌گیرد، اگر چه این روند به ده سال به طول بینجامد.

و در حقیقت یکی از مزایای اسلام، آسان‌گیری و رفع عسر و حرج از بندگان است و تیمم را بدان جهت خداوند، مشروع گردانید که گاهی برای انسان به دلایلی استعمال آب ممکن نیست، مانند: مریضی که استفاده از آب برایش مشکل است، یا از سرمای زیاد نمی‌تواند از آب استفاده نماید و یا از ترس دشمن یا حیوانات درنده، نمی‌تواند به آب نزدیک شود، و یا وسایل استخراج آب وجود ندارد، و یا اصلاً آب وجود ندارد و به اندازه‌ی یک میل و یا بیشتر از آب فاصله دارد و یا آب با قیمت گزاف خرید و فروش می‌شود و نمازگزار پول کافی ندارد تا با آن، آب خریداری کند و خویشتن را از نجاست اصغر(بی‌وضویی) و نجاست اکبر (جنابت) پاک نماید.

در چنین صورت‌هایی شریعت مقدس اسلام به مسلمانان اجازه داده که با خاک و آنچه که از جنس خاک است (از قبیل: شن، ریگ، کلوخ، سنگ و...) در عوض وضو و یا در عوض غسل، تیمم نماید تا از ادای عبادتی که جز با وضو و یا تیمم صحیح نمی‌شود، محروم نماید.

و از این حدیث معلوم گردید که تیمم در اصل، جانشین وضو است و هر آنچه با وضو جایز می‌شود با تیمم نیز جایز می‌گردد و شخص مسلمان می‌تواند همانند وضو، قبل از دخول وقت، تیمم بگیرد و هر اندازه که می‌خواهد با آن نماز نفل و یا فرض بخواند، ولی هرگاه آب یافت تیممش باطل می‌شود، ولی هر نمازی که قبلاً با آن تیمم خوانده، صحیح و درست است و اعاده‌ی ‌آن لازم نیست.

531 (6) وعن جابرٍ، قال: خرجنا فی سَفَرٍ، فَأصَابَ رَجُلاً مِنَّا حَجرٌ فَشَجَّهُ فی رأسِه، فَاحْتَلَمَ، فَسَألَ أصحابَه: هل تَجِدونَ لی رُخصَةً فی التَّیَمُُّمِ؟ قالوا: ما نَجِدُ لکَ رُخصَةً وأنتَ تقدرُ على الماءِ. فَاغْتَسَلَ فماتَ. فَلَمَّا قَدِمْنا على النبیِّ أُخبِرَ بذلکَ. قال: «قَتَلُوه، قَتَلَهم اللَّهُ؛ أَلاَّ سألوا إِذا لم یعلَموا! فإِنما شِفاءُ العِیِّ السُّؤالُ، إِنما کانَ یکْفیهِ أن یَتَیمَّمَ، ویُعَصّبَ على جُرحِه خِرقةً، ثمَّ یَمْسَحَ عَلَیها، وَیَغسِلَ سائِرَ جَسَدِهِ». رواه ابوداود([6]).

531 – (6) جابر س گوید: به قصد مسافرتی بیرون رفتیم، سنگی به مردی (از همسفران و همرکابان ما) خورد و سرش را زخمی کرد، سپس آن مرد احتلام شد و از دوستانش پرسید: آیا به نظر شما با وضع و حالی که دارم، می‌توانم تیمم کنم؟

گفتند: در حالی که می‌توانی با آب غسل کنی(و آب نیز در دسترس است) رخصتی برای شما در تیمم نمودن و رهاکردن آب نمی‌یابیم.

پس آن مرد غسل کرد (و بر اثر جراحت سر و استفاده نمودن از آب، بیماری‌اش شدت یافت) و مرد.

وقتی نزد پیامبر ج رفتیم، ایشان را از این جریان باخبرکردند، (پیامبر ج با شنیدن این خبر بر آشفته و خشمناک شدند و از روی تأسف و ناراحتی) فرمودند: (با فتوای غلطشان) او را کشتند، خدا آنها را بکشد. چرا وقتی که نمی‌دانستند، سؤال نکردند؟ جز این نیست که شفای نادانی، پرسش است.

(و برای چنین فردی که سرش زخمی شده) کافی بود که تیمم کند و پارچه‌ای بر محل زخم خویش ببندد، سپس برآن مسح کند و سائر بدنش را بشوید.

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

532 ـ (7) ورواه ابنُ ماجة، عن عطاءِ بن أبی رباحٍ، عن ابنِ عبَّاسٍ([7]).

 532 – (7) و همین حدیث را ابن‌ماجه از عطاء بن ابی رباح و او نیز از ابن‌عباس ش روایت کرده است.

شرح: «فشجه فی رأسه»: سرش را شکست و زخم آلود کرد «العَیَّ»: درمانده، خسته، عاجز و ناتوان. کسی که از دانستن چیزی عاجز و درمانده است.

از این حدیث چند نکته دانسته می‌شود:

1-   پارچه‌ای که بر روی زخم یا یکی از اعضای شکسته، به هدف علاج و تداوی می‌پیچند، مسح بر آن جایز است. و امروز در گچ‌گرفتن عضو شکسته و پانسمان‌کردن زخم، همین حکم را می‌توان جاری ساخت.

2-   مبنای شریعت بر آسان‌گیری و رفع عسر و حرج از بندگان است و پیوسته شرع مقدس اسلام، جانب تیسیر و تخفیف را بر جانب تشدید و تعسیر ترجیح می‌دهد و همیشه به خاطر تشویق و ترغیب مردم نسبت به دین و ثابت قدم و استوار ماندن آنان در مسیر دین، جنبه‌ی رخصت را بیشتر از جنبه‌ی عزیمت به آنان عرضه می‌نماید.

سفیان ثوری در بیانی حکیمانه و اندیشمندانه می‌گوید:

«إنما العلم الرّخصة من ثقة، اما التشدید فیحسنه کل احد». «علم عبارت است از رخصت اشخاص موثق، زیرا تشدید و سختگیری را همه کس خوب می‌داند».

3-   از این حدیث دانسته می‌شود که نباید با کمترین سرمایه‌ی علمی و دانش شرعی، و بدون تأمل و پرهیزگاری درباره‌ی مسائل عمومی بزرگ، و پیرامون اوامر و فرامین الهی، تعالیم و آموزه‌های نبوی، احکام و دستورات شرعی، و حقایق و مفاهیم والای قرآنی، فتوا داد.

 در حدیثی آمده:

«أجرؤکم علی الفتیا أجرؤکم علی النار». «جسورترین شما بر فتوا کسی است که به ورود در آتش دوزخ دلیرتر و بی‌باک‌تر باشد».

متاسفانه امروز نیز مفتی‌های بی‌شماری که صلاحیت فتوا ندارند و یا اصلاً با علم و دانش هیچ نسبتی ندارند، بر کرسی و مسند افتاء و قضاوت نشسته‌اند و صدرنشین مجالس شده‌اند و به صدور فتوا اقدام می‌کنند. آنها نه از قدرت استحضار و حافضه و فهم درست برخوردارند و نه از اهداف شریعت چیزی می‌دانند و نه از شناخت واقعیت بهره‌ای دارند و با این وجود، فتواهای نامناسب و سؤال برانگیز و ضد و نقیض صادر می‌کنند. آنها نمی‌دانند که فتوا به معنای امضاء از طرف پروردگار جهانیان است، پس وای به حال کسانی که در امضاء از سوی پروردگار جهانیان و خدای یکتا و قهار اشتباه کنند.

از امام مالک چهل مسئله پرسیدند فقط به هشت مسئله پاسخ قطعی داد و در مورد سی و دو مورد دیگر گفت: «لا ادری» (نمی‌دانم).

پرسشگر با تعجب پرسید: امام مالک نمی‌داند؟!

امام مالک به او گفت: برو به مردم نیز بگو که مالک چیزی نمی‌داند.

این در حالی است که علمای معاصر امام مالک در حق او گفته‌اند:

«تا مالک درمدینه است کسی حق فتوا دادن ندارد».

پس باید کسانی که عجولانه به صدور فتوا اقدام می‌‌کنند و بدون سرمایه‌ی علمی و دانش شرعی و بدون تأمل و پرهیزگاری پیرامون مسائل شرعی به فتوا و قضاوت می‌پردازند از خدا پروا کنند و آخرت را مدنظر بگیرند.

533 (8) وعن أبی سعیدٍ الخُدری، قال: خَرَجَ رَجُلانِ فی سَفَرٍ، فَحَضَرَتِ الصَّلاةُ ولیسَ معهُما ماءٌ، فَتَیَمَّما صَعیداً طیّباً، ثمَّ وجدا الماءَ فی الوَقْتِ، فَأعادَ أحدُهما الصلاةَ بوُضوءٍ، ولم یُعِدِ الآخرُ. ثمَّ أتَیا رسولَ الله ج، فَذَکَرَا ذلکَ. فَقالَ لِلّذی لم یُعِدْ: «أصَبْتَ السُّنَّةَ، وأجْزَأتْکَ صَلاتُکَ». وقال للذی تَوَضَّأَ وأعادَ: «لَکَ الأجْرُ مَرَّتَینِ». رواه ابوداود، والدَّارمیّ، وروى النسائی نحوَه([8]).

533 – (8) ابوسعید خدری س گوید: دو مرد به مسافرت رفتند، وقت نماز فرا رسید در حالی که آب (برای وضو) به همراه نداشتند. در نتیجه با خاک، تیمم کردند و نماز خواندند، سپس آب را در همان وقت یافتند یکی از آن دو، وضو گرفته و نماز خویش را اعاده کرد، ولی دیگری اعاده نکرد.

وقتی از مسافرتشان بازگشتند به نزد پیامبر ج آمدند و جریان را برای ایشان بازگو کردند. پیامبر ج پس از شنیدن داستان، به کسی که نماز و وضوی خویش را اعاده نکرده بود، فرمود: مطابق سنت عمل کرده‌ای و نمازت صحیح است. و به کسی که اعاده کرده بود، فرمود: تو از دو ثواب و پاداش برخورداری.

 [این حدیث را ابوداود و دارمی روایت کرده‌اند. و نسائی نیز به سان آن را روایت کرده است].

534 (9) وقد رَوى هو وابوداود أیضاً عن عطاءِ بنِ یَسارٍ مُرْسَلاً([9]).

534 – (9) همین حدیث را نسائی و ابوداود نیز از عطاء بن یسار به طور مرسل روایت کرده‌اند.

شرح: از این حدیث دانسته می‌شود که آنچه وضو را باطل می‌کند، تیمم را نیز باطل می‌کند، علاوه بر این کسی که به علت عدم دسترسی به آب تیمم کرده است، هرگاه آب را پیدا کند، تیممش باطل می‌شود و نیز کسی که به خاطر بیماری و غیره از به کاربردن آب عاجز بوده، با رفع ناتوانی و بیماری تیمم او باطل می‌شود ولی هرنمازی که قبلاً با آن تیمم خوانده، صحیح و درست است و اعاده‌‌‌ی آن لازم نیست.

در این حدیث نیز این دو صحابه ـ ب ـ اجتهاد کرده‌اند، ولی پیامبر ج به کسی که نماز و وضو را اعاده نکرده بود فرمود: مطابق سنت عمل کرده‌ای و نمازت صحیح است. و به کسی که اعاده کرده بود فرمود: تو دو ثواب و پاداش داری، چون تو به احتیاط عمل کرده‌ای و نماز دوم تو نفل حساب می‌شود و خداوند متعال اعمال نیک را ضایع و تباه نمی‌کند ولی سنت من همان روش اول است. و مسئله‌ی شرعی نیز همین است که به هنگام در دسترس نبودن آب، باید تیمم کرد و نماز خواند، و چنانچه قبل از سپری‌شدن وقت نماز، آب میسر و فراهم شد اعاده‌ی نماز واجب و یا لازم نیست.


فصل سوم

535 (10) عن أبی الجُهَیمِ بن الحارِثِ بن الصّمَّةِ، قال: أقبَلَ النبیُّ ج من نحوِ بئرِ جَمَلٍ، فلقِیَه رجلٌ فَسَلَّمَ علیه، فَلَمْ یَرُدَّ النبی ج حتى أقْبَلَ على الجِدارِ، فَمَسَحَ بِوَجهِه ویَدَیهِ، ثمَّ ردَّ علیه السَّلامَ. متفقٌ علیه([10]).

535 – (10) ابوجهیم بن حارث بن صَمّه س گوید: پیامبر ج از طرف «بئر جمل» [محلی است در نزدیکی مدینه‌ی منوره] برمی‌گشت. در بین راه مردی با او ملاقات کرد و سلام نمود. (و چون پیامبر ج آب همراه نداشت) جواب سلام او را نداد تا رو به دیوار کرد (و دست بر دیوار کشید) و صورت و دست‌هایش را با آن مسح کرد و سپس جواب سلام او را داد.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

536 (11) وعن عَمَّارِ بن یاسِرٍ: أنَّه کانَ یُحَدِّثُ: أنَّهم تَمَسَّحُوا وهم معَ رسولِ الله ج بِالصَّعیدِ لِصَلاةِ الفَجْرِ، فَضَرَبُوا بأکُفِّهِمُ الصَّعیدَ، ثمَّ مَسَحُوا بِوُجُوهِهِمْ مَسْحةً واحدةً، ثمَّ عادوا، فَضَرَبوا بأکُفِّهم الصَّعیدَ مَرَّةً أخرى، فَمَسَحُوا بأیدِیهِم کلّها إِلى المَناکِبِ والآباطِ منْ بُطُونِ أیدِیهِم. رواه ابوداود([11]).

536 – (11) از عماربن یاسر ـ ب ـ روایت است که می‌گفت: صحابه ش درحالی که همراه پیامبر ج (در مسافرت) بودند، برای نماز بامداد با خاک (پاک) تیمم کردند. این طور که کف دست‌هایشان را بر خاک زدند و سپس با آنها یک بار صورت‌شان را مسح کردند. پس از آن دوباره نیز کف دست‌هایشان را بر خاک زدند و با آنها دست‌هایشان را از قسمت ظاهری دو دست تا شانه‌ها، و از قسمت داخلی تا زیر بغل‌ها مسح نمودند.

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: پیرامون روش و چگونگی تیمم دو مسئله حائز اهمیت و محل اختلاف علماء و صاحب‌نظران اسلامی است:

الف) نخست اینکه در تیمم چند ضربه است: امام ابوحنیفه، امام مالک، امام شافعی، لیث بن سعد و جمهور علماء و اندیشمندان اسلامی براین باورند که تیمم دو ضربه است یکی برای صورت و دیگری برای دست‌ها.

و استدلال جمهور عبارت است از: حدیث جابر س که پیامبر ج فرمود:

«التیمم ضربة لوجه وضربة للذراعین الی الـمرفقین». [دارقطنی و بیهقی]

و حدیث ابن‌عمر ـ ب ـ که گفت: پیامبر ج فرمود:

«التیمم ضربتان: ضربة للوجه وضربة للیدین الی الـمرفقین». [دارقطنی و مستدرک حاکم]

و حدیث عماره که گفت:

«کنت فی‌القوم حین نزلت الرخصة فی الـمسح بالتراب إذا لم نجد الماء، فأمرنا فضربنا واحدة للوجه ثم ضربة اخری للیدین الی الـمرفقین». [رواه البزاز وقال الحافظ فی الدرایة باسناد جید، آثار السنن]

و حدیث شماره 536 و...

و امام احمد و اسحاق، و اوزاعی و برخی از ظواهر معتقدند که برای تیمم یک ضربه کافی است.

ب) اختلاف دیگر، درباره‌ی مقدار مسح دست‌ها است: امام احمد و در روایت مشهور امام مالک بر این باورند که مسح دست، فقط تا مچ دست‌ها واجب است و به حدیث «ان النبی ج أمره بالتیمم للوجه والکفین» استدلال کرده‌اند.

ولی امام ابوحنیفه، شافعی، لیث بن سعد و جمهور بر‌این باورند که مسح دست تا آرنج واجب است و به چند حدیث استدلال جسته‌اند:

سه حدیث نخست که در رابطه با دو ضربه‌بودن تیمم آوردیم و حدیث شماره 535 و 529 و امام زهری معتقد است که مسح دست‌ها تا شانه واجب است و به حدیث عماربن یاسر ـ ب ـ (شماره 536) استدلال جسته است. ولی جمهور علماء و صاحب‌نظران اسلامی این حدیث را این‌گونه توجیه کرده‌اند که در ابتدای نزول حکم تیمم، روشی که صحابه‌ی کرام ش در تیمم به کار می‌بردند، اجتهاد خود آنان بود و تقریر پیامبر ج در این زمینه به ثبوت نرسیده است، لذا در مقابل روایات و احادیث صریح و صحیح، نمی‌توان از این حدیث، استدلال کرد.




[1]- مسلم 1/371 ح (4-522)، مسنداحمد 5/383.

[2]- بخاری در حدیثی طولانی به نقل این حدیث پرداخته است: 1/447 ح 344، مسلم 1/474ح (312- 682)، نسایی نیز به همین معنی روایت کرده است: 1/171ح 321، مسند احمد 4/434، دارمی 1/190 ح 743.

[3]- بخاری 1/443 ح 338، ابوداود 1/228 ح 322، نسایی 1/165 ح 312، ابن ماجه 1/188 ح 569.

[4]- این حدیث با این لفظ در صحیح بخاری و صحیح مسلم موجود نیست بلکه حدیث شماره 535 در صحیح بخاری و صحیح مسلم وجود دارد و امام شافعی حدیث فوق را با همین لفظ در مسندش روایت کرده است: مسند شافعی ص 12.

[5]- مسنداحمد 5/155، ترمذی 1/211 ح 124 و قال: حدیث حسن صحیح، ابوداود نیز در حدیثی طولانی به نقل این حدیث پرداخته است: 1/235 ح 332، نسایی نیز این حدیث را تا عبارت «عشر سنین» روایت کرده است: 1/171 و 322.

[6]- ابوداود 1/239 ح 336، دارقطنی 1/188 ح 3 از باب «جواز التیمم لصاحب الجرح».

[7]- ابن ماجه 1/189 ح 572، بخاری 1/240 ح 337.

[8]- ابوداود 1/240 ح 338، دارمی 1/190 ح 744، نسایی 1/213 ح 433.

[9]- ابوداود این حدیث را به صورت مرسل روایت کرده است: 1/242 ح 339، نسایی نیز این حدیث را به صورت مرسل از عطاء نقل نموده است: 1/213 ح 434.

[10]- بخاری 1/441 ح 337، مسلم 1/281 ح(114-369)، ابوداود 1/233 ح 329، نسایی 1/165 ح 311، مسنداحمد 4/169.

[11]- ابوداود 1/224 ح 318، نسایی در حدیثی طولانی به نقل این حدیث پرداخته است: 1/167 ح 314، مسنداحمد 4/320.

مسح بر موزه‌ها (خفّین)


فصل اول

517 (1) عن شُرَیْح بنِ هانىءٍ، قال: سألتُ علیَّ بن أبی طالب [س] عن المَسحِ على الخُفَّین، فقال: جَعَلَ رسولُ الله ج ثَلاثَةَ أیامٍ ولَیالِیَهُنَّ للمسافرِ، ویَوماً ولَیْلَةً للمُقیم. رواه مُسلم([1]).

517 – (1) شریح بن هانی س گوید: از علی س راجع به مسح خفّین سؤال کردم، فرمود: رسول‌خدا ج مسح خفین را برای مسافر، سه شبانه‌روز و برای مقیم، یک شبانه‌روز، قرار داد و تعیین فرمود.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: امام نووی در شرح مسلم می‌گوید:

«همه‌ی کسانی که به اجماعشان اعتماد می‌شود، به جایزبودن مسح خفین در سفر و حضر اجماع کرده‌اند، خواه برای ضرورت باشد یا غیرضرورت، حتی برای زنی که همیشه در خانه است یا از پا افتاده‌ای که توانایی حرکت ندارد نیز جایز است. تنها خوارج و برخی فرق دیگر، مسح خفین را جایز نمی‌دانند و مخالفت‌شان ناقض اجماع نیست». [شرح مسلم 164/3]

و حسن بصری می‌گوید:

«هفتاد نفر از صحابه ش را دیدم که مسح بر خفین را جایز می‌دانستند» [نصب الرایة علامه زیلعی 1/162، فتح القدیر 1/99]

و امام ابوحنیفه گفته است

«مسح بر خفین را جایز نمی‌دانستم تا اینکه راجع به آن دلیلی چون نور خورشید یافتم».

و علامه کرخی می‌گوید

«نسبت به کسی که مسح بر خفین را جایز نمی‌داند، بیم آن دارم که کافر باشد».

پس هرکس وضو بگیرد و پس از وضوگرفتن، موزه بپوشد آن‌گاه وضوی او باطل شود و بخواهد دوباره وضو بگیرد، می‌تواند در صورتی که مقیم است مدت بیست وچهار ساعت به جای شستن پاها، روی همان موزه مسح کند و در صورتی که مسافر باشد مدت سه شبانه‌روز می‌تواند روی همان موزه مسح نماید که این بخششی از سوی خداوند متعال است و به وسیله‌ی آن بر بندگانش آسان گرفته و دشواری را از آنان برداشته است، چرا که این‌کار، به خصوص در روزهای سرد زمستان که هوا بسیار سرد است و شستن پاها با آب سرد مشکل می‌باشد وضو را آسان می‌کند.

فقها برای جواز مسح بر موزه، شرایطی را در نظر گرفته‌اند، که شماری از آنها عبارتند از:

1-  موزه به گونه‌ای باشد که بتوان با آن به راحتی راه رفت (منظور موزه‌های چرمی یا چارق است).

2-  در موزه شکافی به اندازه‌ی سه انگشت یا بیشتر نباشد.

3-  چندان ضخیم و زبر باشد که پوست پا پیدا نباشد و هنگام مسح، رطوبت دست به پا نرسد (مانند چرم و نمد).

4-  موزه را بعد از وضو و شستن هردو پا بپوشد.

5-  خفین باید تا قوزک را بپوشاند.

و هر آنچه شکننده‌ی‌ِ وضو است مسح موزه‌ها را نیز می‌شکند و همچنین کشیدن موزه و سپری‌شدن مدت مسح (برای مسافر سه شبانه‌روز و برای مقیم یک شبانه‌روز) از جمله‌ی شکننده‌های مسح موزه است.

518 (2) وعن المُغیرةِ بن شعبة: أنَّه غَزَا رسولُ الله ج غَزوَةَ تَبُوکَ. قال المغیرةُ: فَتَبَرَّز رسولُ الله ج قِبَلَ الغائِطِ، فَحَمَلْتُ معه إِداوَةً قبلَ الفجرِ، فلمَّا رَجَعَ أَخَذتُ أُهْرِیْقُ على یَدَیهِ من الإِداوةِ، فغسَلَ یدیه ووجهَه، وعلیهُ جُبَّةٌ من صُوفٍ، ذهبَ یَحْسِرُ عن ذِراعَیَه، فضاقَ کمُّ الجُبَّة، فأخرَجَ یدیه من تحت الجُبَّةِ، وألقى الجُبَّةَ على مَنکِبَیه، وغَسََل ذِراعَیه، ثمَّ مسَح بناصِیَتِه وعلى العِمامَةِ، ثمَّ أهْوَیْتُ لِأنْزِعَ خُفَّیه، فقال: «دَعْهُما فَإِنی أدْخَلْتُهُما طاهِرَتَین» فَمَسَحَ عَلَیهِما، ثمَّ رَکَبَ ورکِبْتُ، فَانْتَهَینا إِلىَ القَومِ، وقَد قامُوا إِلىَ الصَّلاةِ، ویُصَلّی بهِمْ عبدُ الرَّحمن بنُ عوفٍ، وقد رَکَعَ بهِم رَکعَةً، فَلَمَّا أحَسَّ بالنبیِّ ج، ذهبَ یَتَأخَّرُ، فَأَوْمَأَ إِلیه، فَأدْرَکَ النبیُّ ج إِحْدَى الرَّکعَتَینِ مَعَه. فَلَمَّا سَلَّمَ، قامَ النبیُّ ج، وقُمْتُ معه، فَرَکَعنَا الرَّکْعَةَ التی سَبَقَتْنا. رواه مسلم([2]).

518 – (2) از مغیرة بن شعبه س روایت است که وی همراه با پیامبر ج (برای جنگ و پیکار با دشمنان و بدخواهان اسلام و مسلمین و برای دفاع از کیان قرآن و سنت) به جنگ تبوک رفته بود.

خود مغیرة گوید: پیامبر ج پیش از نماز بامداد برای قضای حاجت بیرون رفت، و من نیز با ظرف پر از آب، او را همراهی می‌کردم (ایشان برای قضای حاجت از من فاصله گرفت و دور شد تا اینکه از من پنهان گردید) و چون از قضای حاجت فارغ شد و برگشت، شروع کردم که آب ظرف را بر دستش می‌ریختم و ایشان صورت و دست‌هایشان را شست.

پیامبر ج یک جبّه‌ی پشمی به تن داشت و خواست برای گرفتن وضو، دستش را از آستین آن درآورد، اما به خاطر تنگی آستین‌هایش نتوانست دست‌هایش را از آنها بیرون آورد، از این‌رو، دست‌هایش را از زیر آن بیرون آورد و جبّه را بر دوش خویش انداخت و دست‌هایش را همراه با بازوهایش شست سپس بر موی پیشانی (یعنی به اندازه‌ی موی پیشانی) و عمامه‌ی خویش مسح کرد. پس از آن خواستم تا موزه‌هایش را در بیاورم (تا پاهایش را بشوید) فرمود: آنها را رها کن و در نیاور، چون در حالت طهارت آنها را پوشیده‌ام (یعنی وضو گرفته و پاهایم را شسته و بعد آنها را پوشیده‌ام) سپس بر آنها مسح کرد و به وضویش پایان داد.

آن‌گاه همراه با پیامبر ج بر مرکب خویش سوار شدیم و آهنگ لشگر را کردیم و در حالی بدانها رسیدیم که به اقامه‌ی نماز بامداد به امامت عبدالرحمن بن عوف س ایستاده بودند و عبدالرحمن نیز یک رکعت را برای آنها خوانده بود و چون عبدالرحمن بن عوف س از آمدن پیامبر ج آگاهی یافت خواست تا خویشتن را عقب کشد تا حضرت ج برای امامت نماز جلو رود اما رسول‌خدا ج اشاره فرمود که سر جایش بایستد. پیامبر ج به یکی از دو رکعت عبدالرحمن بن عوف س رسید، از این‌رو چون عبد الرحمن بن عوف س سلام نماز را داد همراه با پیامبر ج از جای برخاستیم و رکعتی را که از ما فوت شده بود اقامه نمودیم.

[این حدیث را مسلم را روایت کرده است]

«ثمَّ مسَح بناصِیتِه وعلى العِمامة»: چنانچه قبلاً نیز بیان شد، از مجموع تمام روایات و اخباری که از پیامبر ج به ما رسیده است، می‌توان چنین برداشت کرد که آن حضرت ج هیچ‌گاه تنها بر عمامه مسح نکرده است بلکه مقدار مفروض سر را مسح می‌فرمود و بعد با دست خود بر عمامه مسح نموده است. چنانچه در همین حدیث و حدیث شماره 399 وارد شده که پیامبر ج هم بر موی پیشانی مسح نموده و هم بر عمامه، یعنی تنها بر عمامه مسح نکرده است بلکه مقدار مفروض سر را مسح کرده و بعد با دست خود بر عمامه مسح نموده است.


فصل دوم

519 (3) عن أبی بکْرَةَ س، عن النبیِّ ج: أنَّه رَخَصَ للمُسافرِ ثَلاثَةَ أیامٍ ولیالِیَهُنَّ، وللمُقِیمِ یوماً ولیلةً، إِذا تَطَهَّرَ فَلَبِسَ خُفَّیْهِ أنْ یمسحَ علیهما، رواه الأثْرمُ فی «سُننه»، وابنُ خُزَیمة، والدراقطنی. وقال الخَطَّابیُّ: هو صحیحُ الإِسناد. هکذا فی «المنتقى»([3]).

519 – (3) ابوبکرة س از پیامبر ج روایت می‌کند که رسول‌خدا ج برای مسافر، سه شبانه‌روز و برای مقیم، یک شبانه‌روز، رخصت و تخفیف داد تا مسح بر خفین کنند، البته وقتی مسح بر خفین جایز است که آنها را بعد از وضو و طهارت بپوشد (یعنی: شرط جایز بودن مسح خفین این است که موزه‌ها بعد از وضو پوشیده شوند).

[این حدیث را «اثرم» در سنن خویش، ابن‌خزیمه و دارقطنی روایت کرده‌اند و خطّابی گوید: سند این حدیث صحیح و درست است. در «المنتقی» ـ کتاب علامه خطّابی ـ این چنین آمده است].

این حدیث مانند حدیث حضرت علی س در تعیین مدت مسح خفین برای مسافر و مقیم می‌باشد، و همانند حدیث مغیره س است در اینکه نخست باید وضو و شستن پاها را کامل کرد و پس از آن دو موزه را پوشید تا بتوان بر آنها مسح نمود.

520 (4) وعن صَفوانِ بن عسَّال، قال: کانَ رسولُ الله ج یَأمُرُنا إِذا کُنَّا سَفْراً أنْ لا نَنزِعَ خِفافَنا ثلاثةَ أیامٍ ولیالِیَهُنَّ إِلاَّ منْ جَنابَةٍ، ولکنْ من غائطٍ وبَوْلٍ ونومٍ. رواه الترمذیُّ، والنِّسائیُّ([4]).

520 – (4) صفوان بن عسّال س گوید: پیامبر ج به ما امر کرد که در مسافرت، موزه‌هایمان را سه شبانه‌روز از پا در نیاوریم مگر به خاطر جنابت (در این صورت باید موزه‌ها را درآوریم چون مسح باطل می‌شود). اما بر اثر مدفوع، ادرار و خواب، درآوردن آنها لازم نیست (چرا که مسح با چنین چیزهایی باطل نمی‌شود).

521 (5) وعن المغیرةِ بن شعبة، قال: وَضَّأْتُ النبیَّ ج فی غزوةِ تبوکَ، فَمَسَحَ أعلَى الخُفَّ وأسفَلَه. رواه ابوداود، والترمذیُّ، وابنُ ماجة. وقال الترمذیُّ: هذا حدیثٌ مَعْلول. وسَألْتُ أبا زُرْعةَ ومحمَّداً ـ یعنی البخاریّ ـ عن هذا الحدیث، فقالا: لیسَ بصحیح. وکذا ضَعَّفَه ابوداود([5]).

521 – (5) مغیرة بن شعبه س گوید: در جنگ تبوک برای وضو، بر اعضای پیامبر ج آب می‌ریختیم و ایشان اعضای وضوی خویش را شست و بر بالا و پایین موزه دست تر کشید و مسح کرد.

این حدیث را ابوداود، ترمذی و ابن‌ماجه روایت کرده‌اند. و ترمذی گفته است: این حدیث، حدیثی معلول است. و از ابوزرعه و محمد [یعنی امام بخاری] از این حدیث پرسیدم، هردو گفتند: این حدیث صحیح نیست. ابوداود نیز این حدیث را تضعیف نموده است.

522 (6) وعنه أنَّه قال: رَأیتُ النبیَّ ج یمسحُ على الخُفَّینِ على ظاهِرِهِمَا. رواه الترمذیُّ، وابوداود([6]).

522 – (6) مغیرة بن شعبه س گوید: پیامبر ج را دیدم که بالای موزه‌ها را مسح می‌کرد.

[این حدیث را ترمذی و ابوداود روایت کرده‌اند].

پس بنا به ضعف حدیث 521 و صحت این حدیث، مشخص شد که محل شروعی که باید مسح شود، قسمت بالای موزه است.

523 (7) وعنه، قال: تَوَضَّأ النبیُّ ج، ومَسَحَ على الجَوْرَبَینِ والنَّعلَینِ. رواه أحمدُ، والترمذیُّ، وابوداود، وابنُ ماجة([7]).

523 – (7) مغیرة بن شعبه س گوید: روزی پیامبر ج وضو گرفت و بر جوراب‌ها و کفش‌هایش مسح کرد.

[این حدیث را احمد، ترمذی، ابوداود و ابن‌ماجه روایت کرده‌اند].

شرح: امام مالک، امام شافعی، احمد، ابو یوسف و محمد، مسح بر جوراب را به دو شرط جایز می‌دانند:

1-  چندان ضخیم و زبر باشد که پوست پا پیدا نباشد.

2-  اینکه یک سوم فرسخ را با آن طی کرد بدون این که پاره شود و این مشابه جوراب‌هایی است که از پشم خالص بافته می‌شوند. یا از نوعی که پوست پا پیدا نبوده و هنگام مسح، رطوبت و تری دست به پا نرسد (مانند چرم و نمد).

ولی امام ابوحنیفه گفته: مسح بر جوراب‌ها جایز نیست مگر این که «مجلد» و «منعل» باشد.

«مجلّد» جوراب‌هایی را گویند که در بالا و پائینش، جلد یا چرم گذارند.

«منعل»: آن است که در پائین آن، چرم گذارند مانند نعل پای.

البته رجوع امام ابوحنیفه به قول صاحبین و جمهور علماء ثابت است، پس به اتفاق ائمه‌ی اربعه و صاحبین و دیگر علماء، مسح بر جوراب به طور مطلق اگر چه نازک هم باشد، مشابه آنچه که از نایلون ساخته می‌شود، به این دلیل که در حدیث به طور مطلق و بدون قید ذکر شده است، قطعی و مسلّم نیست، چون باید شرایطی را که در آن، مسح بر جوراب انجام گرفته و نیز شرایطی را که شرع برای آنها در نظر گرفته است، مراعات کرد.

و باید دانست که در زمان پیامبر ج و صحابه ش به جز از جوراب‌های ضخیم(که از چرم و یا نمد درست می‌کردند و می‌توانستند در وقت ضرورت بدون کفش با آن به طوری که پاره نشود راه روند)، نوع دیگری وجود نداشته است. پس معلوم شد که جورابی که رسول‌خدا ج بر آن مسح کرده است ضخیم بوده و از جنس نایلون نازکی که بدن نماست و رطوبت دست به پوست پا می‌رسد و نمی‌توان با آن مقداری از راه را طی کرد، نبوده است.


فصل سوم

524 (8) عن المُغیرة، قال: مَسَحَ رسولُ الله ج على الخُفَّینِ. فقلتُ: یا رسولَ الله ج! نَسِیْتَ؟ قال: «بَلْ أنتَ نَسِیتَ؛ بهذا أَمَرَنِی ربِّی ». رواه أحمد، وابوداود([8]).

524 – (8) مغیرة س گوید: رسول‌خدا ج موزه‌ها را مسح کرد. بدیشان گفتم: ای رسول‌خدا ج! (چرا پاهایتان را نمی‌شوئید، آیا شستن آنها را) فراموش کرده‌اید؟

پیامبر ج فرمود: بلکه تو دچار نسیان و فراموشی شده‌ای (من از روی فراموشی، موزه‌هایم را مسح نکردم و شستن پاهایم را رها ننمودم بلکه) پروردگارم مرا به مسح موزه‌ها فرمان داده است.

[این حدیث را احمد و ابوداود روایت کرده‌اند].

525 (9) وعن علیّ [س]: قال: لو کانَ الدِّینُ بالرَّأیِ لکانَ أسفَلُ الْخُفِّ أوْلى بِالمَسحِ منْ أعلاهُ، وقد رأیتُ رسولَ الله ج یَمسَحُ على ظاهِرِ خُفَّیْه. رواه ابوداود، وللدارمیِّ معناه([9]).

525 – (9) علی س گوید: اگر (احکام و مسائل) دین به رأی و استدلال و اجتهاد و قیاسِ (اشخاص) می‌بود، هر آیینه مسح زیرین موزه بر مسح بالای آن برتری داشت (چرا که قسمت بالا نسبت به قسمت کف پا، تمیزتر است) ولی پیامبر ج را دیدم که بالای موزه را مسح می‌کرد.

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است و دارمی نیز به همین معنی روایت نموده است].

شرح: از این سخن حضرت علی س معلوم می‌شود که اصول و قواعد بنیادین اسلامی و مبادی و مبانی محوری و کلیدی فقهی اسلام در چهارچوب دلایل وحیانی و براهین شرعی قرار دارند، از این‌رو اسلام، دینی تمام عیار، تکامل‌یافته و رهایافته از هرگونه قوانین «من درآوردی» می‌باشد و به هر چه ساخته و پرداخته‌ی ذهن و عقل نارسای انسانی باشد و به عنوان قاعده و قانون و مقررات و ضوابط حقوقی و فقهی در میان احکام قرآن و سنت، گنجانده ‌شود، ارزش و جایگاهی قائل نیست و با قاطعیت تمام، در ابطال و امحای آن ایستاده است.

بنابراین چون‌که رأی نیز زائیده‌ی عقل قاصر انسانی است، اسلام به شدت با آن مخالفت کرده و روی‌آوری به تراشیده‌های ذهن انسانی را در صورتی که منطبق با معیارهای شرعی (نصوص قرآنی و نبوی) نباشد، مردود اعلام کرده است.

از این‌‌رو، در شرع مقدس اسلام، رأی و قیاسی به عنوان مرجع و مدرک شرعی است که بر یکی از سه اصل بزرگ قرآن، سنت و اجماع، استوار باشد. بدین خاطر هیچ مجتهدی تا وقتی که بر این سه اصل مهم و اساسی تسلط کافی نداشته باشد، مجتهد گفته نمی‌شود و نمی‌تواند به اجتهاد بپردازد.

و در حقیقت رأی مذموم، درآثار پیامبر ج و صحابه و تابعین ش قولی است که درباره‌ی احکام شرایع دینی به قیاس ضعیف، و مبتنی بر گمان‌های محض و متابعت از هوای نفس، گفته شده باشد بدون اینکه آن را به اصولش رد کنند و یا در علل و اعتبار آن نظر نمایند و در چنین رأیی است که سنت‌ها و اوامر و فرامین تابناک و تعالیم و آموزه‌های دقیق و احکام و دستورات تعالی‌بخش و سعادت‌آفرین رسول‌خدا ج ترک داده می‌شوند و به سبب آن، احکام مبرهن و واضح کتاب و سنت به عقب و پس‌انداخته می‌شود.

اما رأیی که مقصد آن اظهار حق و مبتنی بر اصول قرآن و سنت و اصول و مبادی شرعی باشد، مذموم و قبیح نیست.




[1]- مسلم 1/232ح (85-276)، نسایی 1/84 ح 128، ابن ماجه 1/183 ح 552، دارمی 1/195 ح714، مسنداحمد 1/96.

[2]- مسلم 1/317ح (105-274)، بخاری بصورت مختصر و طولانی به نقل این حدیث پرداخته است،ابوداود 1/103 ح 149، نسایی 1/83 ح 125، ابن ماجه 1/181 ح 545، دارمی 1/194 ح 713، مسنداحمد 4/251 خاطر نشان می‌شود که لفظ حدیث بالا از مسلم است.

[3]- دارقطنی 1/194 ح 1 از باب «فی المسح علی الخفین»، ابن ماجه 1/184 ح 556.

[4]- ترمذی 1/159 ح 96 و قال: حدیث حسن صحیح، نسایی 1/83 ح 127، ابن ماجه 1/160 ح 478، مسنداحمد 4/239.

[5]- ابوداود 1/116 ح 165 وی این حدیث را ضعیف قرار داده است.، ابن ماجه 1/183 ح 550، ترمذی 1/192 ح 97 و قال: سئلت أبا زرعة و محمد بن اسماعیل [البخاری] عن هذا الحدیث؟ فقالا: لیس بصحیح.

[6]- ابوداود 1/114 ح 161، ترمذی 1/165 ح 98 و قال: حدیث حسن.

[7]- مسنداحمد 4/252، ترمذی 1/167 ح 99 و قال حسن صحیح، ابوداود 1/112 ح 159 وی این حدیث را ضعیف شمرده است .، ابن ماجه 1/185 ح 559.

[8]- ابوداود 1/108 ح 156، مسنداحمد 4/253.

[9]- ابوداود 1/114 ح 162، دارمی نیز به همین معنی روایت نموده است: ا/195 ح 715.

در باره‌ی شستن و پاکیزه گردانیدن نجاست‌ها وپلیدی‌ها


فصل اول

490 ـ (1) عن أبی هریرة، قال: قال رسولُ الله ج: «إِذا شَرِبَ الکلبُ فی إِناءِ أحدِکم؛ فَلْیَغْسِلْه سَبعَ مَرّاتٍ». متفق علیه. وفی روایةٍ لمسلم قال: «طُهُورُ إِناءِ أحدِکم إِذا وَلَعغَ فیهِ الکَلبُ أنْ یغسِلَه سبعَ مَرَّاتٍ، أُولاهُنَّ بِالتُّرابِ»([1]).

490- (1) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: هرگاه سگی در ظرفی از ظروف شما، آب خورد، باید هفت بار آن ظرف را بشوئید (تا خوب تمیز و پاک شود).

این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند و در روایتی دیگر از مسلم آمده است:

پیامبر ج فرمود: طریقه‌ی پاک‌کردن ظرف یکی از شما، زمانی که سگ درآن با زبان خود، آب خورد، چنین است که باید هفت بار آن را بشوئید و بار اول آن، باید با خاک باشد.

شرح: «وَلغ»: سگ با زبان از میان ظرف آب خورد.

«اَولاهنّ بالتراب»: در نزد امام شافعی و احمد، هفت بار شستن ظرف، واجب است ولی از منظر و دیدگاه امام ابوحنیفه، بنابر دلائلی که در اختیار دارد، همانند تمیزکردن ادرار، مدفوع، خون و شراب، سه بار شستن ظرف کافی است و شستن هفت بار، محمول بر استحباب و پاکیزگی بیشتر است.

به هر حال در نزد امام ابوحنیفه، شافعی و احمد، پسخور سگ، نجس و پلید است، ولی در نزد امام مالک، پسخور سگ نجس نیست واز پسخور آن، ظرف نجس نمی‌گردد، البته از دیدگاه امام مالک، حکم هفت بار شستن ظرف بر اثر لیسیدن سگ، حکم تعبّدی است.

در حدیث مسلم آمده است که ظرف، هفت بار شسته شود و در نخستین بار، با خاک تمیز شود.

امروز ثابت شده است که خاک به خاطر داشتن باکتری‌های فراوان می‌تواند آلودگی‌ها را از بین ببرد، این باکتری‌ها که کار آنها تجزیه‌کردن مواد آلوده و از بین بردن انواع عفونت‌هاست، معمولاً در سطح زمین و اعماق کم که از هوا و نور آفتاب بهتر می‌توانند استفاده کنند، فراوان‌اند

به همین دلیل هنگامی که لاشه‌های حیوانات و یا بدن انسان پس از مردن، زیر خاک دفن شود، و همچنین مواد آلوده‌ی گوناگونی که روی زمین‌ها می‌باشد، در مدت نسبتاً کوتاهی تجزیه شده و بر اثر حمله‌ی باکتری‌ها، کانون عفونت از هم متلاشی می‌گردد.

مسلّم است اگر این خاصیت در خاک نبود، کره‌ی زمین در مدت کوتاهی مبدل به یک کانون عفونت می‌شد اصولاً خاک خاصیتی شبیه مواد «آنتی‌بیوتیک» دارد و تأثیر آن در کشتن میکروب‌ها فوق‌العاده زیاد است.

بنابراین خاک پاک نه تنها آلوده نیست که از بین برنده‌ی آلودگی‌هاست و می‌تواند از این نظر تا حدودی جانشین آب شود، با این تفاوت که آب، حلّال است، یعنی میکروب‌ها را حل کرده و با خود می‌برد، ولی خاک میکروب‌کش است. [نفسیر نمونه، ج3 ص508].

و در حقیقت سگ‌ها نیز دارای کرم‌ها و میکروب‌های حلقه‌ای هستند که در اثر تماس با آنها، به انسان منتقل می‌شوند و انسان را به بیماری بسیار خطرناکی مبتلا می‌سازند که اغلب با مرگ همراه است، از لحاظ طبّی نیز ثابت شده که حتی کوچک‌ترین سگ‌ها از لحاظ حجم و وزن از مبتلا بودن به این نوع کرم‌ها و میکروب‌های حلقه‌ای محفوظ نیستند.

از این‌رو به منظور حفظ بهداشت و سلامت وجود، بر انسان لازم و ضروری است که از تماس و بازی با سگ، خودداری کند وکودکان را طوری تربیت و پرورش نمایند که از اختلاط و تماس با سگ اجتناب ورزند و اجازه ندهند که سگ دست آنان را لیس دهد، بلکه باید سگ از محیط گردش و بازی کودکان دور باشد و به هیچ وجه درست نیست که سگ در ظرفی غذا بخورد که انسان درآن غذا می‌خورد و به طور کلّی باید سگ‌ها هیچ رابطه‌ای با محل آب و غذای انسان نداشته باشند.

این هم یکی از معجزات دیگر علمی اسلام است که بوسیله‌ی آن از علم پزشکی پیشی گرفته است.

علم پزشکی به تازگی کشف کرده که سگ عامل انتشار بیماری‌های مختلف و انتقال آنها به انسان است. و در حقیقت سخن‌گفتن پیامبر ج از این مسائل در آن روز که نه علم پزشکی به وجود آمده بود و نه مردم اطلاع قابل ملاحظه‌ای در این زمینه داشتند، خود گواه زنده‌ای است بر صداقت و حقانیت پیامبر ج و اینکه سخنان ایشان برگرفته شده از سرچشمه‌ی وحی خدایی است.

491 ـ (2) وعنه، قال: قامَ أَعرابیٌّ، فَبَالَ فی المسجدِ، فتناوله النَّاسُ. فقال لهم النبیُّ ج: «دَعَوْهُ وهَرِیقُوا على بَولِه سَجْلاً من ماءٍ ـ أو ذَنوُباً من ماءٍ ـ فإِنَّما بُعِثْتُم مُیَسِّرِین، ولم تُبعَثُوا مُعَسِّرِین». رواه البخاریّ([2]).

491- (2) ابوهریره س می‌گوید: فردی بادیه‌نشین (که تربیت اسلامی را فرا نگرفته بود، سخت ادرارش گرفت، از این‌رو، جلوی مردم) ایستاد و در مسجد ادرار کرد. مردم (که بر تربیت اسلامی پرورش یافته بودند، از این منظره و پیامد آن سخت به تنگ آمدند و کنترل خود را از دست دادند و) خواستند (با خشونت با او رفتار کنند و) به او حمله‌ور شوند و بر سرش داد کشند و او را از این کار منع کنند. ولی پیامبر ج به آنان فرمود: او را به حال خود بگذارید (و ادرارش را قطع نکنید) و سطلی آب بر روی ادرارش بریزید، چرا که شما آسان‌گیر برانگیخته شده‌اید، نه سختگیر.

[این حدیث را بخاری روایت کرده است].

«سَجلاً من ماء»: دلو بزرگ پر آب. «ذَنوباً من ماء»: سطل بزرگ پر آب «فتناوله النّاس»: مردم خواستد آن مرد روستایی را از ادرارنمودن در مسجد منع کنند.

492 ـ (3) وعن أنسٍ، قال: بینما نحنُ فی المسجدِ معَ رسول الله ج، إِذْ جاء أعرابیٌّ، فقامَ یَبُولُ فی المسجد. فقال أصحابُ رسولِ الله ج: مَهْ مَهْ. فقال رسولُ الله ج: «لا تُزْرِمُوه، دَعُوهُ». فَتَرَکُوه حَتّى بالَ، ثمَّ إِنَّ رسولَ اللَّهِ دَعاهُ، فقال له: «إِنَّ هذه المساجِدَ لا تَصْلُحُ لِشَیءٍ من هذا البَولِ والقَذَرِ؛ إِنَّما هی لِذِکْرِ الله، والصَّلاةِ، وقَراءَةِ القُرآنِ». أو کما قال رسولُ الله ج. قال: وأمَرَ رَجُلاً من القومِ، فجاءَ بِدَلْوٍ من ماءٍ، فسَنَّه علیه. متفق علیه([3]).

492- (3) انس س گوید: در همین اثنا که همراه با پیامبر ج در مسجد بودیم ناگهان مردی روستایی و بادیه‌نشین آمد و در جلوی مردم ایستاد و شروع به ادرارکردن در مسجد نمود.

یاران پیامبر ج (که بر تربیت اسلامی پرورش یافته بودند، از این منظره و پیامد آن بسیار به تنگ آمدند و کنترل خود را از دست دادند و بدو) گفتند: مَه مَه [باز ایست، باز ایست]. پیامبر ج فرمود: او را به حال خود بگذارید و اجازه دهید تا ادرارش را تمام کند.

صحابه ش نیز بر اساس فرمان رسول‌خدا ج، رهایش کردند، تا ادرارش را تمام کرد، آن‌گاه پیامبر ج او را به سوی خویش فراخواند و بدو فرمود: این مسجدها، شایسته‌ی چیزهای کثیف و پلید، مانند: ادرار و نجاسات نیست، بلکه مساجد برای ذکر و یاد خدا و تلاوت قرآن ساخته شده‌اند ـ یا چنان که پیامبر ج فرمودـ

سپس پیامبر ج مردی را دستور داد تا سطلی آب بیاورد. آن مرد نیز یک سطل آب آورد و آن را برجای ادرار آن مرد ریخت.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

«مَه مَه»: اسم فعل است و به معنای: باز ایست، باز ایست می‌باشد. «لاتُزرموه»: ادرار را بر او قطع نکنید و به او اجازه دهید تا آن را تمام کند. «القَذر»: چیزهای پلید و نجس، از قبیل: چرک، مدفوع و دیگر پلیدی‌ها. «فسَنَّه علیه»: آب را بر جای ادرار او ریخت بی‌آنکه، آن را بپاشد.

در حقیقت پیامبر ج به ریختن آب بر ادرار آن مرد روستایی امر کرد تا در پاک‌شدن زمین شتاب شود، واگر محل نجاست به حال خود رها می‌شد تا اینکه خشک شود و اثر نجاست از بین برود، باز هم پاک می‌شد. چنانچه ابن‌عمر س می‌گوید:

«کانت الکِلاب تبول فی‌المسجد وتُقبل وتُدبر زمان رسول الله، فلم یکونوا یرشّون شیئاً» [بخاری]. «در زمان پیامبر ج سگ‌ها در مسجد ادرار و رفت و آمد می‌کردند و هیچ گاه بر محل ادرارشان چیزی نمی‌ریختند».

البته باید دانست که مسجد پیامبر ج همانند مساجد ما فرش و موکت نداشت، بلکه مسجدالنبی، فرشش ریگ و شن بود، وگاهی نیز سگ‌ها در آنجا در رفت وآمد بودند و دور می‌زدند.

پس رسول‌خدا ج برای تعجیل و شتاب در پاک شدن زمین، دستور داد تا هر چه سریع‌تر بر جای ادرار و یا هر نجاست دیگری که در مسجد مشاهده می‌شود، آب بپاشند تا اثر و بوی و رنگ آن نجاست از میان برود و با پاشیدن آب بر روی زمین تمیز گردد.

امام شافعی، امام مالک و امام احمد، با استدلال از این حدیث، معتقدند که زمین فقط با جاری‌ساختن آب پاک می‌شود. ولی احناف بر این باورند که علاوه از جاری ساختن آب، از راه خاک برداری و خشک شدن زمین نیز، زمین پاک می‌شود، چنانچه حدیث «کِلاب» که ذکر شد، و حدیث «زَکاةُ الارض یُبسها» که از ابوجعفر صادق، محمد بن حنیفه و ابو قلابه، در «مصنف ابن ابی شیبة» موجود است، دال بر این مطلب است.

به هر حال، هدف اصلی و پیام واقعی این حدیث و احادیث دیگری مانند آن، توجه زیاد و اهمیت بسیار فوق‌العاده‌ی پیامبر ج به مسئله‌ی بهداشت و سلامت و نظافت و پاکیزگی، و رعایت پاکی است، و روشن است که نظافت، با توجه به امکانات و وضع مردم در عصر پیامبر ج و یا عصر خلفای راشدین و دیگر صحابه ش، تعریفی متفاوت با نظافت و بهداشت در زمانه‌ی ما دارد و برای مساجد زمانه‌ی ما، به جهت وجود امکانات بهداشتی مناسب، تأکید اهمیت در رعایت نظافت آنها، بیشتر و لازم‌تر است.

493 (4) وعن أسماءَ بنتِ أبی بکرٍ لا، قالت: سَألَتْ إمرأةٌ رسولَ الله ج، فقالت: یا رسولَ الله! فقالت: یا رسولَ الله! أرَأیتَ إِحدانا إذا أصابَ ثوبَها الدَّمُ من الحَیْضَةِ، کیف تَصنَعُ؟ فقال رسولُ الله: «إِذا أصابَ ثَوْبَ إِحْداکُنَّ الدَّمُ من الحَیضةِ فَلْتَقْرِصْهُ، ثُمَّ لَتَنضَحُه بماءٍ، ثمَّ لِتُصَلِّ فیه». متفق علیه([4]).

493 – (4) اسماء دختر حضرت ابوبکر ش گوید: زنی از پیامبر ج پرسید: ای رسول‌خدا ج! وقتی لباس یکی از ما زنان به خون حیض آلوده و ملوث می‌شود، چه کار باید بکند؟ و چگونه باید آن را پاک نماید؟

پیامبر ج فرمود: هرگاه جامه‌ی یکی از شما به خون حیض آلوده شد، باید اثر خون (منجمد شده) را با سر انگشتان خویش بمالد سپس آن را آبکشی کند و آب بر روی آن بریزد (آنگاه لباس پاک و تمیز می‌شود و می‌تواند) در آن، نماز بخواند.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند]

«فلْتقْرِصْه»: باید جامه‌ی خویش را که به خون حیض ملوث شده، اثر خون منجمد و خشک شده‌ و آن را با سر انگشتان خُرد کند و از میان ببرد.

«لتنضحُه بماءٍ»: باید جامه را که به خون حیض ملوث شده، پس از مالش با انگشتان، بر روی آن آب بپاشد و آن را آب‌کشی کند، تا خوب تمیز شود.

در حقیقت خداوند و پیامبراکرم ج که اشیای نجس و پلید و نجس‌کننده را به ما معرفی کرده‌اند کیفیت و چگونگی پاک‌کردن آنها را نیز به ما یاد داده‌اند و تنها چیزی که بر ما مسلمانان واجب است، این است که دنباله‌رو و پیروان اوامر و فرامین تابناک خداوندی، و تعالیم و آموزه‌های دقیق و نورانی نبوی، و احکام و دستورات تعالی‌بخش و سعادت‌آفرین شرعی، و اجراکننده‌ی اوامر و سفارش‌ها و توصیه‌های دینی خدا باشیم.

بدین جهت، بعضی از نجاسات برای این‌که پاک شوند، لازم است، طوری شسته شوند که اثرات آنها از بین برود از جمله‌ی این نجاسات که باید خوب پاک شوند، یکی پاک‌کردن لباس آغشته به خون حیض است که در حدیث بالا به کیفیت و چگونگی پاک‌کردن آن، آشنا شدید.

494 (5) وعن سُلیمانَ بنِ یسارٍ، قال: سألتُ عائشةَ عن المَنیِّ یُصیبُ الثَّوبَ. فقالت: کُنتُ أغسِلُه من ثَوبِ رسولِ الله، فَیَخرَجُ إِلى الصَّلاةِ، وأثرُ الغَسْلِ فی ثَوبِه. متفق علیه([5]).

494 – (5) سلیمان بن یسار س گوید: از عایشه ـ‌ ل‌ـ پیرامون لباسی که به منی آلوده و ملوث می‌شود، سؤال کردم؟ (آیا پاک است یا نجس)؟

عایشه ـ‌ ل‌ـ در پاسخم گفت: معمولاً خودم منی را که بر لباس پیامبر ج می‌بود خوب می‌شستم و تمیز می‌کردم. و وقتی پیامبر ج برای انجام نماز بیرون می‌رفت، هنوز آثار (تری و نم آب) بر روی لباسش نمودار بود (ولی ایشان همین‌طور در جامه‌ی خشک نشده، نماز اقامه می‌نمود).

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردند].

495 (6) وعن الأسودَ وهَمَّامٍ، عن عائشةَ، قالت: کنتُ أفْرُکُ المَنیَّ من ثَوبِ رسولِ الله ج. رواه مُسلم([6]).

495 – (6) «اسود» و «همام» ـ‌ ب ‌ـ روایت می‌‌کنند که عایشه ـ‌ ل‌ـ گفت: معمولاً، من آب منی (بسیار خشک و غلیظ) را که بر لباس پیامبر ج می‌بود، خوب می‌تراشیدم تا از روی جامه، پاک و پراکنده شود.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

افرک: منی را از روی جامه می‌تراشیدم تا پراکنده شود.

496 (7) وبروایة علقمة والأسود عن عائشة نحوه وفیه: ثُمَّ یُصَلِّی فیه([7]).

496 – (7) در روایتی دیگر از مسلم به نقل از علقمه و اسود ـ‌ ب‌ـ نیز همانند روایت بالا، ازعایشه ـ‌ ل ‌ـ نقل شده که در آن، این عبارت نیز است:

[من منی را که بر لباس پیامبر ج می‌بود، خوب می‌تراشیدم تا از روی جامه پاک و پراکنده شود] سپس پیامبر ج در آن نماز می‌خواند.

شرح: درباره‌ی نجاست و طهارت منی، در میان علماء و صاحب‌نظران فقهی، اختلاف نظر وجود دارد:

حضرت ابن عمر، ابن‌عباس، امام شافعی و امام احمد ش قائل به طهارت و پاکی منی هستند.

و حضرت عمر، سعد بن ابی وقاص، عایشه، ابوهریره، انس، و عده‌ی زیادی از صحابه ش و از میان فقها: سفیان ثوری، امام اوزاعی، امام ابوحنیفه، و امام مالک، بر این باورند که منی مطلقاً نجس و پلید است.

امام شافعی، عقیده دارد که منی چه خشک باشد و چه تر، پاک است و واجب نیست که شسته شود، ولی شستن بهتر است. و استدلال امام شافعی، همان حدیث «فرک منی» می‌باشد. احناف بر این باورند که روش پاک‌نمودن اشیای نجس متفاوت است، در برخی جاها، برای تطهیر و پاک‌نمودن، شستن ضروری است و در بعضی مواضع، ضروری نیست.

چنانچه روش تطهیر «پنبه» این است که به وسیله‌ی خشک‌شدن، بسان زمین پاک می‌گردد، همینطور یکی از روش‌های حصول طهارت از منی این است که «فرک» [مالیده و خراشیده] شود. و این روش به شرطی صورت می‌گیرد که منی خشک و غلیظ شده باشد چنانچه عایشه ـ‌ ل‌ـ در حدیثی می‌گوید:

«کنت أفرک الـمنی من ثوب رسول الله ج إذا کان یابسا وأغسله إذا کان رطبا». [سنن دارقطنی ج 1 ص 125، آثار السنن ج 1 ص 15]

اما روش پاک‌کردن منی در زمانی که رقیق و تر باشد، فقط شستن است و استدلال احناف و دیگر علما و صاحب‌نظران فقهی، احادیث بی‌شماری است که پیرامون «غسل منی» آمده است.

البته در اینجا، این نکته نیز قابل توضیح است که جواز فرک [مالیدن و خراشیدن لباس، بر اثر منی] در آن وقت درست بود که منی دارای غلظت بود، لیکن از زمانی که رقت منی شیوع پیدا کرد، احناف این فتوا را داده‌اند که در همه حالات، چه منی خشک باشد و چه تر، واجب است که شسته شود. چنانچه شوافع نیز بر این باورند که شستن منی در همه حالات چه منی خشک باشد و چه تر، بهتر و شایسته‌تر است.

497 (8) وعن أمِّ قیسٍ، بنتِ مِحصَن: أنَّها أتَتْ بابٍ لها صَغیرٍ لم یأکُلِ الطَّعامَ إِلى رسولِ الله ج، فَأجْلَسَه رسولُ الله ج فی حِجْرِه، فبالَ على ثَوبِه، فَدَعا بماءٍ فَنَضَحَه، ولم یَغسِلْه. متفق علیه([8]).

 497 (8) از ام‌قیس دختر محصن ـ‌ ل‌ـ روایت است که وی پسربچه‌ی شیرخواری داشت که هنوز غذا نمی‌خورد و از شیر مادرش تغذیه می‌کرد، و آن را پیش پیامبر ج برد (تا برای او دعای خیر و برکت نماید). پیامبر ج آن پسربچه‌ی شیرخوار را در دامن خود نشاند.(مدتی نگذشت که آن پسر) بر جامه‌ی آن حضرت ج ادرار کرد و لباس‌های پیامبر ج را به ادرار آلوده و ملوث گرداند، پیامبر ج درخواست آب کرد و مقداری آب را بر محل ادرار آن بچه پاشید ولی آن را (خوب) نشست (و در شستن آن، مبالغه ننمود، بلکه به غسل خفیف اکتفا کرد).

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: علماء و صاحب‌نظران فقهی و اسلامی، درباره‌ی شیوه و روش طهارت و پاک‌کردن ادرار پسر بچه‌ی شیرخوار با همدیگر اختلاف نظر دارند:

امام شافعی، امام احمد و امام اسحاق به عوض شستن ادرار پسربچه‌ی شیرخوار، پاشیدن و ترشح مقداری آب بر محل ادرار آن بچه را کافی می‌دانند. ولی امام ابوحنیفه (و تمام فقهای کوفه،) امام مالک و سفیان ثوری، بر این باورند که شستن ادرار پسر بچه‌ی شیرخوار نیز همانند ادرار دختربچه‌ی شیرخوار، ضروری و لازمی است، البته فرق این است که درطهارت و شستن ادرار پسربچه، مبالغه و خویشتن را به تکلیف و سختی‌انداختن مانند ادرار دختر، لازم و ضروری نیست، بلکه غسل و شستن خفیف کافی است، و این گروه از علماء «نضح» و یا «رش» را که در احادیث آمده است، به شستن خفیف معنی کرده‌اند.

البته پیرامون ادرار دختربچه‌ی شیرخوار، نظریه و دیدگاه تمام علماء این است که شستن آن ضروری و الزامی است و علت فرق میان ادرار پسر و دختر، این است که ادرار دختربچه‌ی شیرخوار، غلیظ‌تر و متعفن‌تر از ادرار پسربچه‌ی شیرخوار است.

و ادرار پسربچه تا بدین حد، غلیظ و متعفن نیست، البته پس از به اتمام‌رسیدن دوران شیرخوارگی (که همان دو سال باشد) هیچ فرقی میان دختر و پسر باقی نمی‌ماند، و باید لباسی را که به ادرار هر کدام از آن دو آلوده و ملوث شده است، شسته شود.

498 (9) وعن عبدالله بن عبَّاسٍ، قال: سمعتُ رسولَ الله ج یقول: «إِذا دُبِغَ الِاهابُ فقد طَهُرَ». رواه مسلم([9]).

498 – (9) عبدالله بن عباس ـ ب ـ گوید: از رسول‌خدا ج شنیدم که فرمود: «هر پوست (مرداری) که دبّاغی و پوست‌پیرایی شود، (برای استفاده نمودن از آن) پاک و پاکیزه می‌شود».

 [این حدیث را مسلم روایت کرده است].

«اهاب»: پوست ناپیراسته و دباغت نشده. «دبغ»: دباغت. پاک‌کردن و پیراستن پوست حیوانات. «دبّاغ»: پوست‌پیرا. کسی که پیشه‌اش پاک‌کردن و پرداخت کردن پوست حیوانات است.

499 (10) وعنه، قال: تُصُدِّقَ على مولاةٍ لمَیمونةَ بِشاةٍ، فماتَتْ، فمَرَّ بها رسولُ الله ج، فقال: «هَلاَّ أخَذتُمْ إِهابَها فدَبَغْتُمُوه، فانتَفَعْتُم به!»، فقالوا: إِنَّها مَیْتَةٌ، فقال: «إِنما حُرِّمَ أکْلُها». متفق علیه([10]).

499 – (10) عبدالله بن عباس ـ ب ـ گوید: گوسفندی از صدقه‌ی بیت‌المال به کنیز ام‌المؤمنین میمونه ـ‌ ل‌ـ (همسر گرامی پیامبر ج) بخشیده شد که بعدها مردار گشت.

روزی گذر پیامبر ج بدین گوسفند مردار افتاد و فرمود: چرا پوستش را دباغت و پوست پیرایی نکردید تا از آن استفاده نمایید؟ گفتند: این گوسفند مردار است، چطور می‌توان از آن استفاده کرد!؟ پیامبر ج فرمود: فقط خوردن گوشت آن حرام می‌باشد.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

500 (11) وعن سَوْدَةَ زوْجِ النبیِّ ج، قالت: ماتَتْ لنا شاةٌ، فَدَبَغْنا مَسْکَها، ثُمَّ ما زِلنا نَنْبِذُ فیه حتى صارَ شَنّاً. رواه البخاری([11]).

500 – (11) ام المؤمنین سوده ـ‌ ل‌ـ (همسر گرامی پیامبر ج) گوید: گوسفندی از ما مردار گشت، از این‌رو، پوستش را دباغت و پوست‌پیرایی کردیم و از آن مشکیزه‌ای ساختیم وآنقدر از آن استفاده نمودیم و در آن نبیذ درست کردیم تا تبدیل به مشکی کهنه و تکیده شد.

[این حدیث را بخاری روایت کرده است]

«شَنّاً»: شن، به مشک کهنه و تکیده می‌گویند.

 شرح: وقتی پوست حیوان مردار، دباغی و پوست‌پیرایی شود، به وسیله‌ی دباغی چه ظاهر و چه باطنش تمیز می‌گردد و هر استفاده‌ای می‌توان از آن کرد.

البته باید دانست که پوست تمام حیوانات، چه حیوانات حلال‌گوشت و چه حیوانات حرام گوشت، به جز پوست خوک و سگ، به وسیله‌ی دباغی، ظاهر و باطن آنها پاکیزه می‌شود و می‌توان در آن مایعات و غیرمایعات مانند حبوبات و غیره را ریخت و از آن استفاده نمود.

امام ابوحنیفه، شافعی و احمد بر این باورند که دباغی ظاهر و باطن پوست را پاک می‌کند و می‌توان از آن در مایعات و غیر آن، استفاده کرد و در آن آب، روغن، نبیذ و غیره جای داد. ولی امام مالک معتقد است دباغی ظاهر پوست را پاک می‌کند و می‌توان آن را در غیر مایعات به کار برد، مثل نهادن حبوبات در آن‌، و نمی‌توان مایعات از قبیل روغن، آب و نبیذ را در آن ریخت.


فصل دوم

501 (12) عن لُبابةَ بنتِ الحارِث، قالت: کانَ الحُسینُ بنُ علی، بما، فی حِجْر رسولِ الله ج، فبالَ على ثوبِه. فقلتُ: إلْبَسْ ثَوباً، وأَعْطِنی إِزارَکَ حتى أغسِلَهُ، قال: «إِنَّما یُغسَلُ منْ بَوْلِ الأُنْثى، ویُنْضَحُ منْ بوْلِ الذَّکَر». رواه أحمد، وابوداود، وابن ماجة([12]).

501 – (12) لبابه دختر حارث ـ ل ـ گوید: حسین بن علی ـ ب ـ، در دامان پیامبر ج بود که بر لباس ایشان ادرار کرد و جامه‌شان را به ادرار آلوده و ملوث گردانید. به پیامبر ج گفتم: جامه‌ای دیگر بپوشید، و شلوار خویش را (که به ادرار ملوث شده) به من دهید تا آن را بشویم.

پیامبر ج فرمود: بی‌گمان ادرار دختر بچه‌(ی شیرخوار) شسته می‌شود. ولی برای پاک و تمیزکردن ادرار پسربچه‌(‌ی شیرخوار) کافی است که روی آن، آب پاشیده شود.

[این حدیث را احمد، ابوداود و ابن‌ماجه روایت کرده‌اند.]

 502 (13) وفی روایةٍ لأبی داود، والنسائی، عن أبی السَّمْحِ، قال: «یُغسَلُ من بَولِ الجاریةِ، ویُرَشُّ منْ بولِ الغُلامِ»([13]).

502 – (13) در روایتی دیگر ابوداود و نسائی از «ابو سمح» (خادم پیامبر ج) روایت می‌‌کنند که پیامبر ج فرمود: «ادرار دختر بچه‌(‌ی شیرخوار) شسته شود ولی برای پاک‌کردن ادرار پسربچه‌(ی شیرخوار) کافی است که روی آن، آب پاشیده شود».

چنانچه قبلاً نیز بیان شد، مسلک امام ابوحنیفه، امام مالک، سفیان ثوری و فقهای کوفه این است که شستن ادرار پسر بچه‌ی شیرخوار، همانند ادرار دختر بچه‌ی شیرخوار لازم و ضروری است، البته در پاک‌کردن ادرار پسربچه‌ی شیرخوار همانند دختربچه، مبالغه ضروری نیست بلکه شستن خفیف کافی است.

و امام ابوحنیفه، احادیثی را که در آنها واژه‌های«نضح» و «رش» آمده به خاطر اینکه با روایات دیگر مطابقت پیدا نماید به شستن خفیف، معنی کرده است.

503 - (14) وعن أبی هریرةَ، قال: قال رسولُ الله ج: «إِذا وَطِىءَ أحدُکُم بِنَعلِه الأذَى، فإنَّ التُّرابَ له طَهُورٌ». رواه ابوداود. ولابن ماجة معناه([14]).

503 – (14) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «هرگاه یکی از شما با کفش خویش، بر چیزی پلید و نجس (همچون مدفوع انسان و سرگین حیوان) لگد کرد و آن را زیر پا، له نمود (ناراحت نباشد، چرا که) خاک آن را پاک می‌کند».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است. و به همین معنی ابن‌ماجه نیز روایت نموده است].

504 (15) وعن أمِّ سَلمةَ، قالتْ لها امرأةٌ: إنی امرأةٌ أُطیِلُ ذَیْلِی، وأمشِی فی المکان القَذِر. قالتْ: قال رسولُ الله ج: «یُطَهِّرُه ما بعدَهُ». رواه مالکٌ، وأحمد، والترمذی. وابوداود والدارمیُّ وقالا: المرأةُ أمُّ ولَدٍ لإِبراهیمَ بنِ عبد الرحمن بن عوف([15]).

504 – (15) زنی از ام‌سلمه ـ ل ـ (همسر گرامی پیامبر ج) سؤال کرد و گفت: من زنی هستم که پایین دامنم را دراز می‌کنم و از محلی که نجاست و پلیدی (مثل مدفوع انسان و سرگین حیوان) در آن هست، عبور می‌کنم؟ (حال شما بفرمائید که تکلیف من چیست؟ چگونه باید آن را پاک کنم؟) ام سلمه ـ ل ـ گفت: پیامبر ج فرمود:آنچه بعد از نجاست است (یعنی خاک) آن را پاک و تمیز می‌کند.

[این حدیث را مالک، احمد و ترمذی روایت نموده‌اند. و ابوداود و دارمی نیز این حدیث را روایت کرده‌اند و گفته‌اند: آن زن سؤال کننده، «امّ وَلد» ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف است].

شرح: علماء و صاحب‌نظران اسلامی و دینی، این حدیث را تأویل نموده‌اند و گفته‌اند: پیرامون «موزه و کفش» مسلم است، نجاستی که به آنها چسبیده باشد، در اثر برخورد با خاک و کشیده‌شدن روی آن، پاک و تمیز می‌شود، ولی درباره‌ی بدن و جسم و لباس و جامه، چنین چیزی ممکن و متصور نیست. تمام علمای دینی و صاحب‌نظران فقهی براین باورند که پلیدی و نجاستی که بر آنها افتاده، اگر تازه و تر باشد حتماً باید شسته شوند.

البته این سؤال در اینجا پیش می‌آید که علما گفته‌اند: اگر نجاستی بر روی لباس و یا جسم باشد، باید حتماً شسته شوند، حال آنکه در این حدیث، از دامن لباس، بحث به میان آمده و در حدیث تصریح شده که دامن لباس نیز در اثر برخورد با زمین پاک می‌گردد؟!

بهترین پاسخی که برخی از علماء به این حدیث داده‌اند این است که سؤال‌کننده، یقین نداشت که دامن او ملوث و آلوده به نجاست و پلیدی بوده است، بلکه وی در این‌باره دچار توهم و وسواس شده و تصور می‌نمود که به جهت عبور و مرور از اماکن آلوده به نجاست، لباس وی از نجاست‌های آن مصون و محفوظ نمی‌ماند و بدان ملوث می‌گردد، از این‌رو آن حضرت ج به خاطر توهم‌زدایی و به جهت اینکه این توهم و وسواس را از میان ببرد فرمود: زمین مسیر، دامن را پاکیزه می‌کند.

و نیز گفته‌اند که: انگیزه‌ی سؤال‌کننده، صرفاً سؤال از آلودگی محیط به نجاسات نبود بلکه هدف اصلی وی، سؤال از قطره‌های کوچک گل و لای بود که هنگام راه رفتن در معابر و خیابان‌ها، بر دامن می‌افتد و چنانچه در کتب فقهی نیز به ثبت رسیده؛ این‌چنین قطره‌هایی از دیدگاه و منظر شرع مقدس اسلام، بخشیده شده و معاف می‌باشد.

ولی پیامبر ج برای اطمینان خاطردادن به سؤال‌کننده، فقط به این مسئله اکتفا نکرده، بلکه از پاک‌شدن دامن به وسیله‌ی زمین پاک نیز سخن گفت، تا شک و تردید و توهم و وسواس او برطرف شود.

505 - (16) وعن المِقدامِ بن معدی کَرِبٍ، قال: نَهى رسولُ الله ج عن لُبْسِ جُلودِ السِّباعِ، والرُّکُوبِ علیها. رواه ابوداود والنسائی([16]).

505 – (16) مقدام بن معدی‌کرب س گوید: رسول‌خدا ج از به تن‌کردن پوست‌های درندگان (مانند: شیر، ببر، یوس‌پلنگ و...) و از نشستن بر آنها (چه بر زمین و چه بر زین اسب) نهی کرد.

[این حدیث را ابوداود، نسایی روایت کرده‌اند].

 506 (17) وعن أبی المَلیحِ بن أُسامَةَ، عن أبیه، عن النبیِّ ج: نهى عن جُلودِ السِّباع. رواه أحمد، وابوداود، والنِّسائی. وزاد الترمذیُّ، والدارمیُّ: أنْ تُفْتَرَش([17]).

506 – (17) ابوالملیح بن اسامه از پدرش روایت می‌کند که پیامبر ج از استفاده‌نمودن از پوست‌های درندگان (چه برای پوشاک و چه برای نشستن که از آنها فرش و گستردنی تهیه شود) نهی فرمود.

این حدیث را احمد، ابوداود و سنائی روایت کرده‌اند. و ترمذی و دارمی نیز این حدیث را روایت نموده‌اند و این عبارت را نیز افزوده‌اند:

«پیامبر ج از پوست‌های درندگان که از آنها فرش‌ها و گستردنی‌ها تهیه گردد و برآنها نشسته شود، نهی فرمود».

507 (18) وعن أبی المَلیح: أنَّه کَرِهَ ثَمَنَ جُلودِ السِّباعِ. رواه الترمذیُّ فی کتاب اللّباسِ بلفظ کَرِهَ جُلُودَ السِّباعِ من «جامعه». وسندُه جَیِّدٌ([18]).

507 – (18) از ابو الملیح روایت است که وی پول حاصل از خرید و فروش پوست‌های درندگان را ناخشنود و بد می‌دانست.

همین حدیث را ترمذی در «کتاب اللباس» (که سندش جید و خوب است) اینگونه روایت کرده است:

«ابو الملیح، از پوست‌های درندگان، خوشش نمی‌آمد».

شرح: از مجموع این سه روایت می‌توان نهی پیامبر ج را به دو صورت تشریح کرد:

1-   نهی تحریمی باشد. و این در صورتی است که از پوست‌های درندگان، پیش از آنکه دباغت و پوست‌پیرایی شوند، استفاده گردد، چرا که قبل از دباغی، پوست‌های درندگان چون حرام‌گوشت و مردارند، نجس می‌باشند، از این جهت پیامبر ج از استفاده‌نمودن پوست‌های درندگان برای پوشاک و نشستن بر آنها، قبل از دباغی به صورت تحریم، نهی فرمود، چرا که چنین پوست‌هایی، نجس و پلید می‌باشند.

2-  نهی تنزیهی و ارشادی باشد. چون ثروتمندان مغرور و قدرتمندان خودخواه و خودبزرگ‌بین، غالباً از چنین لباس‌هایی که از پوستین درندگان تهیه شده، به تن می‌‌کنند و بر فرش‌ها و بر گستردنی‌هایی می‌نشینند که از پوست این حیوانات فراهم آمده و با این کار، ثروت خود را به رخ دیگران می‌کشیدند و از این کار لذت می‌برند.

پیامبر ج، مسلمانان پرهیزگار و با ایمان را که افق فکرشان از این مسائل برتر و بالاتر است و شخصیت را با معیار زر و زور نمی‌سنجند، از اینکه از چنین لباس‌ها و فرش‌های گرانبها و قیمتی استفاده کنند و خویشتن را به گردن‌کشان و متکبران تشبیه کنند، به صورت ارشادی و تنزیهی نهی فرمود تا با استفاده از پوست‌های درندگان، دچار تکبر و نِخوَت و غرور و خودخواهی نشوند.

در حقییقت در عصر ما نیز، ثروتمندان مغرور، گرفتار جنون ثروت خویش‌اند، آنها از این که ثروت خود را به رخ دیگران بکشند لذت می‌برند، از این که سوار مرکب راهوار گران‌قیمت خود شوند و به تن پوست‌های گرانبهای حیوانات درنده (چون ببر و یوس‌پلنگ) کنند و بر زین‌های گران‌قیمت و فرش‌های گرانبها بنشینند و از میان پابرهنگان و بی‌نوایان بگذرند و گردوغبار بر صورت آنها بیفشانند و تحقیرشان کنند، احساس آرامش خاطر می‌کنند.

اینگونه افراد مغرور و خودخواه، چون راهی برای خرج‌کردن ثروت عظیم خود پیدا نمی‌کنند، رو به سوی ارزش‌های خیالی می‌آورند، مجموعه‌ای از کاسه کوزه‌های شکسته‌ی قدیمی را به عنوان عتیقه‌های گرانبها، و گاه مجموعه‌ای از این تابلوهای بی‌رنگ و یا حتی مجموعه‌ای از تمبرهای پستی، اسکناس‌های قدیمی و مانند آن را که متعلق به سال‌ها و یا قرون گذشته است به عنوان باارزش‌ترین کالاها در قصر و کاخ خود جمع آوری می‌کنند.

و گاه حیوانات آنها، دارای مرفه‌ترین زندگی هستند و حتی از معلم و پزشک و دارو بهره می‌گیرند در حالی که انسان‌های مظلومی در نزدیکی آنها در بدترین شرائط زندگی می‌‌کنند و یا در بستر بیماری ناله سر داده‌اند، نه پزشکی بر بالین آنها حاضر می‌شود و نه قطره دارویی، شب‌ها گرسنه می‌خوابند، حال‌آنکه در همسایگی دیوار به دیواراین افراد ثروتمند مغرور و از خدا بی‌خبرند.

ولی افراد پرهیزگار و مؤمن که افق فکرشان از این مسائل برتر و بالاتر است و هیچ‌گاه شخصیت را با معیار زر و زور نمی‌سنجند و هیچ وقت ازرش‌ها را در امکانات مادی جستجو نمی‌کنند و پیوسته بر این‌گونه نمایش‌های جنون‌آمیز ثروتمندان لبخند تمسخرآمیز می‌زنند و آنها را حقیر و کوچک می‌شمارند، هرگز در مقابل زرق و برق‌های هیجان‌انگیز و زینت‌های دنیا، استقامت خویش را از دست نمی‌دهند و از خویش صبر و شکیبایی به خرج می‌دهند و در برابر محرومیت‌ها، مردانه می‌ایستند، در مقابل ناکسان و ثروتمندان مغرور، سر فرود نمی‌آورند و مرد و مردانه در بوته‌ی آزمایش‌های الهی، آزمایش مال و ثروت و ترس و مصیبت، همچون کوه پا برجا می‌ایستند.

آری! چنین کسانی لیاقت کسب رضایت و خشنودی خدا را دارند و این چنین کسانی لیاقت دارند تا به مظاهر پوچ و بی‌معنای ثروتمندان پشت‌پا بزنند و به آنها به نگاه تحقیرآمیز و تمسخرگونه بنگرند و هرگز تحت‌الشعاع ثروت و پول آنها قرار نگیرند.

بدین خاطر است که پیامبر ج به صورت ارشادی (نه تحریمی) مسلمانان پرهیزگار و با ایمان را توصیه می‌کند تا از مظاهر ثروتمندان مغرور، و خودخواهان متکبر، فاصله بگیرند و بدان‌ها هیچ‌گونه اهمیت و توجهی نکنند.

البته باید دانست که مراد پیامبر ج از این احادیث این نیست که مسلمانان نمی‌توانند از پوست‌های دباغت‌شده‌ی درندگان، استفاده نمایند و یا نمی‌توانند از پاکیزگی‌ها و زینت‌های خداوندی بهره گیرند، بلکه پیامبر ج با این دستور خویش، می‌خواهد نهال خبیث و پلید تکبر و غرور، نخوت و خودخواهی و خودبزرگ‌بینی و خودمحوری را از قلوب و نفوس مسلمانان بخشکاند و آنها را به زندگی‌ای توأم با آرامش، تواضع و فروتنی، خشوع و خضوع و ایثار و فداکاری رهنمون سازد.

پس مسلمانان می‌توانند به شرط دوری از تکبر و خود‌خواهی از پاکیزگی‌ها و زینت‌های الهی (همچون خوراکی‌ها، پوشاک‌ها، میوه‌ها، شیرینی‌ها و...) استفاده نمایند، چرا که پیامبر ج می‌فرماید:

 «دور از خودپسندی و تکبر و اسراف، بخورید، بنوشید، صدقه کنید و بپوشید زیرا حق تعالی دوست دارد تا اثر نعمتش را بر بنده‌اش ببیند».

 508 (19) وعن عبد الله بن عُکَیْمٍ، قال: أتانا کتابُ رسولِ الله ج: «أنْ لا تَنتَفِعُوا مِنَ المَیْتَةِ بإِهاب، ولا عَصَبٍ». رواه الترمذیُّ، وابوداود، والنِّسائیّ، وابنُ ماجة([19]).

508 – (19) عبدالله بن عُکیم س گوید: نامه‌ای از طرف رسول‌خدا ج به نزدمان آمد که در آن این مسئله قید شده بود که از حیوانات مردار (قبل از دباغت و پوست‌پیرایی) نه از پوست‌شان استفاده نمائید و نه از عصب‌شان.

[این حدیث را ترمذی، ابوداود، نسائی و ابن‌ماجه روایت کرده‌اند].

«عصب»: عصب که حس و حرکت، بدانها بازبسته است، و به معنای «پَی» نیز می‌باشد. مراد حدیث این است که پیش از دباغی و پوست‌پیرایی حیوان مردار، هیچ‌گونه استفاده‌ای از آن درست نیست، چرا که تنها راه‌حل پاک‌شدن ظاهر و باطن پوست حیوانات مردار، اعم از آنها که گوشت‌شان حلال است یا حرام، دباغی می‌باشد، و فقط دباغت است که فضلات و چیزهایی که باعث فساد و پوسیدن و بوگرفتن پوست می‌گردد از بین می‌برد و ظاهر و باطن پوست را برای استفاده تمیز و پاک می‌گرداند.

509 (20) وعن عائشةَ، لا، أنَّ رسولَ الله ج أمَرَ أنْ یُسْتَمْتَعَ بجُلودِ المَیْتَةِ إِذا دُبِغَت، رواه مالکٌ، وابوداود([20]).

509 – (20) عایشه ـ ل ـ گوید: رسول‌خدا ج فرمان داد که هرگاه پوست‌های حیوانات مردار، دباغی و پوست‌پیرایی شدند مردم از آنها استفاده نمایند (چرا که وقتی پوست حیوان دباغی شد، به وسیله‌ی دباغت و پوست‌پیرایی، چه ظاهر و چه باطنش تمیز و پاک می‌گردد و می‌توان از آن در امور زندگی بهره گرفت).

[این حدیث را مالک و ابوداود روایت کرده‌اند].

510 (21) وعن میْمونةَ، قالتْ: مَرَّ على النَّبیِّ ج رِجالٌ مِنْ قُریشِ یَجُرُّونَ شاةً لهم مثلَ الحِمارِ، فقال لهم رسولُ الله ج: «لو أخَذْتُم إِهابَها». قالوا: إِنَّها مَیْتةٌ. فقال رسولُ الله: «یُطَهِّرُها الماءُ والقَرَظُ». رواه أحمد، وابوداود([21]).

510 – (21) حضرت میمونه ـ ل ـ گوید: تنی چند از مردمان قریش، در حالی از کنار پیامبر ج عبور کردند که روی زمین گوسفندی مردار را می‌کشیدند و این گوسفند مردار (در اثر آماسیدگی و ورم و انتفاخ و بر‌آمدگی‌های جانبی) بسان الاغ (در بزرگی و ضخامت) شده بود.

پیامبر ج بدانها فرمود: «کاش از پوستش استفاده می‌نمودید»؟ گفتند: آخر این مردار شده است (چگونه از آن استفاده نمائیم؟) پیامبر ج فرمود: «بی‌گمان «آب» و «قَرَظ» آ ن را تمیز و پاک می‌گرداند (یعنی به وسیله‌ی دباغی و پوست‌پیرایی پاک می‌شود)».

[این حدیث را احمد و ابوداود روایت کرده‌اند].

القَرَظُ: برگ درخت سلم، که با آن پوست را دباغی کنند، مفرد آن «قرظة» است.

البته باید دانست که هدف پیامبر ج این نیست که دباغی و پوست‌پیرایی فقط منحصر در همین دو چیز است، بلکه می‌توان فضلات و چیزهایی که باعث فساد و پوسیدن و بوگرفتن پوست می‌گردد را به وسیله‌ی دیگر دواها و داروها و وسائل گیاهی و غیر آن نیز، از بین برد. و پیامبر ج در این حدیث فقط به یکی از شیوه‌های معمول و متداول آن زمان در دباغت و پوست‌پیرایی اشاره کرده است و هیچ‌گاه هدفشان انحصار و تحدید در همین شیوه نبوده است بلکه می‌توان از روش‌های پوست پیرایی دیگر که در این زمان نیز در برخی مناطق معمول و متداول است، از قبیل استفاده‌نمودن از خاکستر، حرارت و اشعه‌ی خورشید و وسایل گیاهی و غیر آن، در دباغی بهره گرفت.

511 - (22) وعن سَلمةَ بن المُحَبِّق، قال: إِنَّ رسولَ الله ج جاءَ فی غزوَةِ تَبوکَ على أهلِ بیتٍ، فإِذا قِرْبةٌ مُعَلَّقَةٌ، فَسَألَ الماءَ. فقالوا له: یا رسول الله! إِنَّها مَیْتةٌ. فقال: «دِباغُها طَهُورُها». رواه أحمد، وابوداود([22]).

511 – (22) سلمة بن محبق س گوید: در جنگ تبوک، گذر پیامبر ج به ساکنان و مردمان خانه‌ای افتاد و دید که (در دروازه‌ی خانه‌شان) مشکیزه‌ای آویزان است، از این‌رو از آنها آب طلبید. گفتند: ای رسول‌خدا ج آخر این مشکیزه از پوست حیوان مردار (البته پس از دباغت و پوست‌پیرایی) می‌باشد (لذا شایسته و زیبنده نیست که شما از آن آب بنوشید).

پیامبر ج فرمود: «دباغی، پاک‌کننده‌ی پوست مردار است».

[این حدیث را احمد و ابوداود روایت کرده‌اند].

«غزوه‌ی تبوک»: غزوه‌ی تبوک در رجب سال نهم هجری، یعنی یک سال پس از فتح مکه به وقوع پیوست که هوا بسیار گرم، میوه‌ها رسیده، و درختان سایه‌دار بودند و مسلمانان با مسافتی طولانی و بیابانی بی‌آب و علف، و دشمنان متعدد و فراوان و تا دندان مسلح، رو به رو بودند و به همین دلیل بود که رسول‌خدا ج پیش از حرکت به مسلمانان اطلاع دادند که به چه منظور و کدام‌سو حرکت می‌‌کنند تا این که از هر نظر آمادگی نمایند، و تبوک جایی در میان «وادی‌القری» و «شام» است.

«قربة»: مشک. «معلقة»: آویزان. مشکیزه‌ی آویزان و معلق.


فصل سوم

512 (23) عن امرأةٍ من بنی عبد الأشْهَل، قالت: قلتُ یا رسولَ الله! إِنَّ لنا طریقاً إلى المسجد مُنْتَنةً، فکیفَ نَفعَلُ إِذا مُطِرنا؟ فقال: «أَلَیسَ بَعدَها طریقٌ هی أطْیَبُ منها؟» قلتُ: بَلى. قال: «فهذه بهذه». رواه ابوداود([23]).

512 – (23) زنی از طائفه و تیره‌ی «بنی‌عبدالاشهل» گوید: به پیامبر ج گفتم: ای رسول‌خدا ج! برای ما به سوی مسجد راهی بدبو و متعفن و محلی پر نجاست و پلیدی است (که از آن عبور می‌کنیم) حال شما بفرمایید، وقتی که در چنین مکانی باران ببارد، تکلیف ما چیست؟ و چگونه باید خویشتن را از نجاسات و پلیدی‌های آن، پاک و تمیز گردانیم؟

پیامبر ج فرمود: «آیا پس از این راه بدبو، راهی پاک‌تر و تمیزتر از آن وجود ندارد»؟ آن زن گفت: آری، وجود دارد. پیامبر ج فرمود: «پس این (راه پاک و تمیز) در مقابل این (راه کثیف و پلید، یعنی آنچه بعد از نجاست است ـ یعنی خاک ـ آن را پاک می‌کند)».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

«مُنْتَنةً» جای بدبو و متعفن.

 513 (24) وعن عبد الله بن مسعود، قال: کُنَّا نُصَلّی مع رسولِ الله ج ولا نَتَوَضَّأُ مِنَ المَوْطِىءِ. رواه الترمذی([24]).

513 – (24) عبدالله بن مسعود س گوید: همراه با رسول‌خدا ج نماز می‌خواندیم (و اگر در حال رفتن به سوی مسجد، کفش‌ها و یا پاهایمان به نجاست‌ها آلوده می‌شد) آنها را نمی‌شستیم و تمیز نمی‌کردیم (چرا که بر اساس فرمان رسول‌خدا ج آنچه بعد از نجاسات است ـ یعنی خاک ـ آن را پاک و تمیز می‌گرداند).

[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].

«الـموطی»: مراد نجاست‌هایی است که زیر پا لگد‌مال و پایمال می‌شود.

 باید دانست که اگر نجاست تازه و تر باشد و کفش یا پا را ملوث گرداند، باید شسته و تمیز گردد. ولی اگر نجاستی خشک بر موزه و کفش چسبیده، در اثر برخورد با خاک و کشیده‌شدن بر روی زمین پاک می‌گردد. واین سخن ابن‌مسعود س نیز به صورتی حمل می‌شود که نجاست خشک بر کفش یا موزه چسبیده باشد که در آن صورت با برخورد با خاک و کشیده‌شدن روی زمین پاک می‌گردد.

ولا نتوضَّأُ من المَوْطِىءِ: این عبارت را می‌توان به دو گونه ترجمه کرد:

1-  اگر در حال رفتن به سوی مسجد کفش‌ها و پاهایمان به نجاست‌ها آلوده می‌شد، آنها را نمی‌شستیم و تمیز نمی‌کردیم، بلکه در اثر برخورد با خاک و کشیده‌شدن روی آن، پاک و تمیز می‌شد در این صورت «لا نتوضَّأ» به «لا نَغسل أرجلنا» ترجمه می‌گردد.

2-  اگر در حال راه رفتن، پاهایمان به نجاست‌ها ملوث و آلوده می‌شد، مجددا وضو نمی‌گرفتیم و چنانچه تمام فقها بر این مسئله اجماع کرده‌اند که این نوع وضوء واجب نیست البته اگر نجاست، تر و تازه باشد در آن صورت، فقط شستن پاها واجب خواهد بود.

514 (25) وعن ابنُ عمر، قال: کانتِ الکلابُ [تَبُولُ] تُقبِلُ وتُدْبِرُ فی المسجدِ فی زمانِ رسولِ الله ج، فلم یکونوا یَرُشُّونَ شَیْئاً من ذلک. رواه البخاریُّ([25]).

514 – (25) عبدالله بن عمر ـ ب ـ گوید: در زمان رسول‌خدا ج سگ‌ها در مسجد رفت وآمد (و ادرار) می‌کردند و هیچ‌گاه (بر محل ادرارشان) چیزی نمی‌ریختند.

[این حدیث را بخاری روایت کرده است].

شرح: از این حدیث، احناف استدلال کرده‌اند علاوه از جاری ساختن آب، از راه خاک برداری زمین، و خشک‌شدن آن، نیز زمین پاک می‌شود. چنانچه در این حدیث سگ‌ها در مسجد رفت و آمد می‌کردند، و گاهی در صحن مسجد و اطراف و اکناف آن، نیز ادرار می‌نمودند، اما با خشک‌شدن زمین و بدون این‌که بر محل ادرارشان آبی بریزند [فلم یکونوا، یرشّون شیئاً من ذالک] آن حصه از زمین را پاک می‌دانستند و یکی از شیوه‌های تطهیر را خشک‌شدن زمین تصور می‌کردند.

البته اینکه سگ‌ها در مسجد رفت وآمد و ادرار می‌کردند، مربوط به اوائل ساخت مسجدالنبی است که حفاظی محکم برای ورود این‌گونه حیوانات نبود، چنانچه در تاریخ می‌خوانیم که:

«برای ساخت مسجد، قطعه زمینی خریده شد که در آن، گورهای مشرکان، ویرانه‌هایی چند، شماری درختان خرما و یک درخت «غرقد» بود. رسول‌خدا ج دستور دادند گورهای مشرکان را شکافتند، ویرانه‌ها را تخریب کردند، درختان خرما و آن درخت غرقد را قطع کردند و چوب آنها را در سمت قبله‌ی مسجد روی هم چیدند و دیوارهایشان را با خشت و گل بالا بردند، سقف آن را با الیاف خرما پوشانیدند و ستون‌هایشان را با تنه‌های درختان خرما ساختند، کف مسجد را با شن و سنگریزه فرش کردند و برای آن، سه درب قرار دارند. درازای زمین، از سمت قبله تا انتهای آن یکصد ذراع بود، دو طرف دیگر زمین نیز همین مقدار یا کمتر، و پَی ساختمان مسجد سه ذراع بود.

مسجد در آن زمان، تنها مکانی برای نمازگزاران نبود، دانشگاهی بود که مسلمانان در آن تعالیم و رهنمودهای اسلام را فرا می‌گرفتند، باشگاهی بود که در آ ن قبائل و طوایف مختلف که از دیرباز در اثر گرایش‌های جاهلی با یکدیگر در ستیز و نبرد بودند، در آنجا فراهم می‌آمدند. پایگاهی بود که همه‌ی امور از آنجا اداره می‌شد و همه‌ی فعالیت‌ها از آنجا سازمان داده می‌شد و پارلمانی بود که درآن جلسات مشورتی و کمیته‌های اجرایی تشکیل می‌شد، از همه‌ی اینها گذشته، مسجد خانه‌ای بود که درآن شمار بسیاری از بینوایان مهاجرین و پناهندگان که در مدینه، خانه و ثروت و خانواده و فرزندانی نداشتند سکونت می‌کردند». [رحیق المختوم ص 364]

 از این‌رو گاهی اوقات (چون مسجد دروازه‌ای مخصوص برای منع سگ‌ها نداشت) آنها وارد مسجد می‌شدند و رفت و‌آمد و ادرار می‌نمودند.

515 (26) وعن البَراءِ، قال: قال رسولُ الله ج: «لا بأسَ بِبَولِ ما یُؤْکَلُ لَحْمُه»([26]).

515 – (26) براءبن عازب س گوید: پیامبر ج فرمود: هیچ باکی به ادرار حیوانی که گوشتش خورده می‌شود، نیست.

 516 (27) وفی روایة جابرٍ، قال: «ما أُکِلَ لحمُه فلا بأسَ بِبَولِه». رواه أحمد، والدارقطنی([27]).

516 – (27) در روایتی دیگر، جابر س گوید: پیامبر ج فرمود: حیوانی که حلال گوشت است و گوشتش خورده می‌شود، باکی به ادرارش نیست.

[این حدیث را احمد و دارقطنی روایت کرده‌اند].

شرح: پیرامون این مسئله که آیا ادرار حیوانات حلال‌گوشت(مانند: شتر، گاو و گوسفند و...) پاک است یا نجس، میان علماء و صاحب‌نظران فقهی اختلاف نظر وجود دارد: امام مالک و امام محمد بر این باورند که ادرار چنین حیواناتی پاک است و به دو حدیث بالا وحدیث «عرنیین» استدلال می‌کنند.

از آن طرف، جمهور علماء و از جمله امام ابوحنیفه، امام شافعی، امام ابویوسف، و سفیان ثوری، معتقدند که ادرار چنین حیواناتی نجس می‌باشد. البته امام ابوحنیفه بر مبنای دو حدیث بالا، این نجاست را نجاست خفیفه می‌داند نه غلیظه.

و این گروه از علماء به عموم حدیث «إستنزهوا عن البول فإن عامة عذاب القبر منه» «از ادرار بپرهیزید که بیشتر عذاب قبر به آن بر می‌گردد» و حدیث «نهی رسول الله ج عن أکل لحوم الجلالة وألبانها» [ترمذی] استدلال کرده‌اند، یعنی: «پیامبر ج از خوردن گوشت و شیر حیوانی که از پس‌افکنده‌ی حیوانات و اشیای کثیف و پلید تغذیه می‌کند، نهی فرمود». گویا سبب نهی، خوردن کثافتی و پس‌افکنده‌ی حیوانات می‌باشد از این روایت به صورت «دلالة النص» پلیدی ادرار و پس‌افکنده‌ی حیوانات حلال گوشت برداشت می‌شود.

البته امام ابویوسف معتقد است که اگر طبیبی حاذق و متخصص بگوید که به جز از تداوی با ادرار حیوانات حلال‌گوشت و یا دیگر اشیای حرام، علاج بیماری امکان ندارد در چنین صورتی تداوی با حرام و ادرار حیوانات جایز خواهد بود.

و امام مالک نیز چون ادرار حیوانات حلال‌گوشت را پاک می‌داند، تداوی با آن و دیگر چیزهای حرام را برای بهبودی و سلامتی، به طور مطلق جایز می‌داند.

و امام ابوحنیفه و امام محمد و شافعی براین باورند که تداوی با محرمات به طور مطلق ناجایز می‌باشد. البته امام طحاوی در «شرح معانی‌الاثار» گفته است که: علاوه از شراب تداوی با سائر محرمات (از قبیل ادرار حیوانات) جایز است.




[1]- بخاری 10/274 ح 172، مسلم 1/234 ح (90- 279)، نسایی 1/52 ح 63، ابن ماجه 1/120 ح 364، مؤطا مالک 1/34 ح 35 از کتاب الطهارة، مسنداحمد 2/245 و روایت دوم «طهور أحدکم ...» را این بزرگواران نقل کرده‌اند.، مسلم 1/234 ح (91-279)، ابوداود 1/57 ح 71.

[2]- بخاری 1/323 ح 220، ابوداود 1/263 ح 380، ترمذی 1/275 ح 147، نسایی 1/48 ح 56، ابن ماجه 1/176 ح 529، مسنداحمد 2/239 و این حدیث را برخی از این بزرگواران یا به صورت مختصر نقل کرده‌اند یا به صورت طولانی.

[3]- بخاری به صورت مختصر 1/322 ح 219، مسلم 1/236ح (99-284)، ترمذی 1/276 ح 148، نسایی 1/47ح 53 و 54، مسنداحمد 3/110، و دارمی نیز این حدیث را به صورت مختصر نقل کرده است 1/205 ح 740.

[4]- بخاری 1/410 ح 307، مسلم 1/240 ح (110-291)، ابوداود 1/255 ح 361، ترمذی 1/254 ح 295، ابن ماجه 1/178 ح 536، مسنداحمد 6/142.

[5]- بخاری 1/332 ح 230، مسلم 1/239 ح(108- 289)، ابوداود 1/260 ح 303، نسایی 1/156 ح 295، ابن ماجه 1/178 ح536، مسنداحمد 6/142.

[6]- مسلم 1/238 ح (106-288)، ابوداود 1/259 ح 371 به نقل از همام و نیز ابوداود 1/260ح 372 به نقل از اسود، ترمذی به نقل از همام 1/198 ح 116، نسایی به نقل از همام 1/156 ح 298 و به نقل از اسود 1/156 ح 300، ابن ماجه به نقل از همام 1/171 ح 537 و به نقل از اسود ح 539، مسنداحمد به نقل از همام 6/135 و به نقل از اسود 6/213.

[7]- مسلم 1/238 ح (105-288).

[8]- بخاری 1/326 ح 223، مسلم 1/238 ح (103- 287)، ابوداود 1/261 ح 374، ترمذی 1/104 ح 71، نسایی 1/157 ح 302، ابن ماجه 1/174 ح 524، دارمی 1/206 ح 741، مؤطا مالک 1/64 ح 110 از کتاب الطهارة، مسنداحمد 6/ 350.

[9]- مسلم 1/277 ح (105- 366)، ابوداود 4/364 ح 4123، ترمذی 4/193 ح 1728، نسایی 7 /173 ح 4241، ابن ماجه 2/93 ح 3609، مؤطا مالک 2/498 ح 17 از کتاب الطهارة، دارمی 2/117 ح 1985، مسنداحمد 1/219.

[10]- بخاری 1/355 ح 1492، مسلم 1/276 ح (100-363)، ابوداود 4/365 ح 4120، نسایی 7/172 ح 4236، ابن ماجه 2/ 1193 ح 3610، دارمی 2/118 ح 1988، موطا مالک کتاب الصید 2/498 ح 16.

[11]- بخاری 11/569 ح 6686، نسایی 7/173 ح 4240، مسنداحمد 6/429.

[12]- ابوداود 1/261 ح 375، ابن ماجه 1/174 ح 522، مسنداحمد 6/339.

[13]- ابوداود 1/262 ح 376، نسایی 1/158 ح 304، ابن ماجه 1/175 ح 526.

[14]- ابوداود 1/227 ح 385.

[15]- مؤطا مالک کتاب الطهارة 1/24 ح 16، مسنداحمد 6/290، ترمذی 1/266 ح 143، ابوداود 1/266 ح 383، ابن ماجه 1/177 ح 531، دارمی 1/206 ح 742.

[16]- ابوداود 4/373 ح 4131، نسایی 7/176 ح 4255.

[17]- مسنداحمد 5/74، ابوداود 4/374 ح 4132، نسایی 7/176 ح 4253، ترمذی 4/212 ح 1771 و با اندکی زیادت نیز به روایت آن پرداخته است. 4/212 ح 1770، دارمی 2/117 ح 1983.

[18]- ترمذی 4/212 ترمذی بدون ذکر «ثمن» به روایت آن پرداخته است.

[19]- ترمذی 4/194 ح 1729 و قال: حدیث حسن، ابوداود 4/370 ح 4127، نسایی 7/175 ح 4251، ابن ماجه 2/ 1194 ح 3613.

[20]- مؤطا مالک کتاب الصید 2/498 ح 18، ابوداود 4/368 ح 4124، نسایی 7/176 ح 4252، ابن ماجه 2/1194 ح 3612.

[21]- مسنداحمد 6/334، ابوداود 4/369 ح 4126، نسایی 7/174 ح 4248.

[22]- مسنداحمد 3/476، ابوداود 4/368 ح 4125، نسایی به نقل از عایشه ل 7/174 ح 4244.

[23]- ابوداود 1/266 ح 384، ابن ماجه 1/177 ح 533.

[24]- ترمذی 1/267 بعد از حدیث شماره 143 این حدیث را بصورت معلق روایت کرده است .،ابوداود 1/140 ح 204 با این لفظ روایت کرده است:«کنا لا نتوضأ من موطئ و لا نکف شعراً و لا ثوباً».

[25]- بخاری 1/278 ح 174، ابوداود نیز در حدیثی طولانی به نقل این حدیث پرداخته است: 1/265 ح 382، مسنداحمد 2/71.

[26]- دار قطنی 1/128 ح 3 از باب «نجاسة البول و الأمر بالتنزه منه و الحکم فی بول ما یؤکل لحمه».

[27]- دار قطنی 1/128 ح 4 از باب: «نجاسة البول ...» خاطر نشان می‌شود که امام احمد به نقل دو حدیث بالا نپرداخته است. والله اعلم.

در باره‌ی احکام و انواع آب‌ها


فصل اول

474 ـ (1) عن أبی هریرة [س]، قال: قال رسول الله ج: «لا یَبُولَنَّ أحَدُکُم فی الماءِ الدائمِ الذی لا یَجری، ثمَّ یَغتَسِلُ فیه». متفق علیه. وفی روایة لمسلم، قال: «لا یغتسلْ أحدُکم فی الماءِ الدائمِ وهو جنُبٌ». قالوا: کیفَ یفعلُ یا أبا هریرةَ؟ قال: یتناولُه تناوُلاً([1]).

474 - (1) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «نباید هیچ یک از شما در آب راکد و غیر جاری که در جای خود باقی می‌ماند و حرکت نمی‌کند، ادرار نماید که سپس هم ناچار شود، خود را در آن بشوید و غسل نماید».

این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند و در روایتی دیگر از مسلم:

پیامبر ج فرمود: نباید کسی از شما در حالی که جنابت دارد در آب راکدی که در جای خود باقی است و حرکت نمی‌کند، غسل جنابت نماید. گفتند: ای ابوهریره س! پس چطور از چنین آبی غسل کند؟ ابوهریره س گفت: با دست خویش، کمی آب بردارد و بیرون از آب، بدن خویش را بدان شوید.

شرح: «الماء الدائم»: آب همیشه ایستاده. آب راکد و غیر جاری که در جای خود باقی می‌ماند و حرکت نمی‌کند.

هر کس سنت پاک نبوی را مورد بررسی قرار دهد، شمار زیادی از احادیث صحیح و حسن را می‌یابد که در هر مورد و در هر سطحی، مردمان را به نظارت و رعایت پاکی و پاکیزگی تشویق می‌نماید، خواه در ارتباط با نظافت انسان باشد یا نظافت منزل و یا نظافت راه و معابر، و یا نظافت و حفظ و نگهداری محیط زیست و آبهای جاری.

و مسلمان نیز چون دین او به طهارت و پاکیزگی دستور می‌دهد، پیوسته اوامر و فرامین و تعالیم وآموزه‌ها و توصیه‌ها و سفارش‌ها و احکام و دستورات تعالی‌بخش آن را نصب‌العین وآویزه‌ی گوش و سرلوحه‌ی زندگی خویش قرارمی‌دهد و هیچ‌گاه در آب راکد و غیرجاری، در حال جنابت غسل نمی‌کند، و هیچ وقت در چنین آبی ادرار نمی‌کند و با این کار، صحت و سلامتی خود و مردم را به خطر نمی‌اندازد، و خلل و نقصی را در طهارت و پاکیزگی خویش و دیگران وارد نمی‌سازد، بلکه بر مسلمان لازم است که در چنین مواقعی، در بیرون آب بنشیند و برای غسل جنابت خویش، با دست و یا ظرفی دیگر، از آب راکد، آب بردارد و غسل جنابت نماید، تا با این کارش، موجبات تلویث وآلوده‌نمودن آب راکد و غیر جاری را فراهم نسازد.

475 ـ (2) وعن جابر، قال: نهى رسولُ الله ج أن یُّبَالَ فی الماءِ الرّاکِد. رواه مسلم([2]).

475 - (2) جابر س گوید: پیامبر ج از اینکه فردی در آب راکد(ی که در جای خود باقی می‌ماند و حرکت نمی‌کند،) ادرار نماید، نهی فرمود.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

476 ـ (3) وعن السَّائبِ بن یزید، قال: ذَهَبَتْ بی خالتی إلى النبیِّ ج، فقالت: یا رسولَ الله! إنَّ ابنَ أُختی وَجِعٌ، فَمَسَحَ رأسی، ودَعَا لی بِالبرَکةِ، ثمَّ تَوَضَّأَ، فَشَرِبتُ مِن وَضوئِه، ثمَّ قُمْتُ خَلفَ ظهرِه، فنظرتُ إلى خاتَمِ النُّبُوَّة بین کتِفیه مثلَ زِرِّ الحَجَلة. متفق علیه([3]).

476 - (3) سائب بن یزید س گوید: خاله‌ام مرا نزد آن حضرت ج برد وگفت: ای رسول‌خدا ج! این خواهرزاده‌ی من بیمار است (برایش نزد خدا دعا کن تا از بیماری‌اش بهبود یابد). پیامبر ج نیز دست مبارک خویش را بر سرم کشید و برایم دعای خیر و برکت کرد. سپس آن حضرت ج وضو گرفت و من برای تبرک، از باقیمانده‌ی آب وضوی پیامبر ج نوشیدم آن‌گاه پشت سر آن حضرت ج ایستادم و به مهر نبوت که در میان دوشانه‌اش قرار داشت، نگاه می‌کردم که در درشتی و برجستگی، بسان تخم کبک ماده بود.

‍[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

«خاتم النبوة»: در میان صفات جسمانی رسول‌خدا ج، صفتی جسمانی است که تنها اختصاص بخود ایشان داشت. آن صفت جسمانی اختصاصی، وجود یک برجستگی گوشتی در میان دوشانه‌ی آن حضرت ج بود که هر چند قدری برآمدگی داشت، اما کوچک بود، به گونه‌ای که از روی لباس به صورت یک برجستگی مشهود، خود را نشان نمی‌داد، چه این که در توصیف آن گفته شده: «چون تخم کبوتر، و یا تخم کبک» و نیز گفته شده: «چون یک سیب» بود، آن‌گونه که سلمان فارسی س نیز می‌گوید:

«به حضور رسول‌خدا ج رسیدم و... مهر نبوت را میان دو شانه‌ی او بسان تخم کبوتری مشاهده کردم».

به هر حال روایات در این مورد به آن حد از فراوانی است که این خبر را می‌توان مشهور دانست، و گویا آن برآمدگی صفتی جسمانی، گواه بر رسالت او بوده که هیچ‌کس از کسانی که آن را می‌دیده‌اند، توان کج‌بحثی و انکار و مجادله نداشته‌اند، چه خداوند را در میان آفریده های خویش آیاتی است.

«زرّ الحجلة»: ـ زرـ دکمه. «الحجله» خانه‌ی آراسته به تخت و جامه و پرده برای عروس. کبک ماده. البته می‌توان این عبارت را به دوگونه تشریح کرد:

1-  مهر نبوت در درشتی و برجستگی همانند دکمه‌ی پرده‌ی حجله‌ی عروس بود.

2-  مهر نبوت در درشتی بسان تخم کبک ماده بود.


فصل دوم

477 ـ (4) عن ابن عُمر، قال: سُئِلَ رسولُ الله ج عن الماءِ یکونُ فی الفَلاةِ من الأرضِ وما یَنُوبُه من الدَّوَّابِّ والسِّباع، فقالَ: «إذا کانَ الماءُ قُلَّتَینِ لم یَحْمِلِ الخَبَثَ». رواه أحمدُ، وابوداود، والترمذیّ، والنسائیّ، والدارمیُّ، وابنُ ماجة. وفی أخرى لأبی داود: «فإنَّه لا یَنْجُسُ»([4]).

477 - (4) ابن عمرـ ب ـ گوید: از رسول‌خدا ج پیرامون آبی سؤال شد که در صحرا و بیابان‌های بی‌آب و علف می‌باشد و نیز از آب‌هایی پرسیده شد که چهارپایان و درندگان در آنها آمدوشد می‌‌کنند و از آن می‌خورند (که تکلیف این چنین آب‌هایی چیست، آیا وضوگرفتن و غسل نمودن با آنها درست است یا خیر، وآیا چنین آب‌هایی پاک‌اند یا نجس)؟

پیامبر ج فرمود: آبی که به اندازه‌ی دو «قُله» باشد، به مجرد رسیدن پلیدی بدان، نجس و پلید نمی‌شود.

[این حدیث را احمد، ابوداود، ترمذی، نسائی، دارمی و ابن‌ماجه روایت کرده‌اند. و در روایتی دیگر از ابوداود چنین آمده که پیامبر ج فرمود: «هرگاه آب دو قله باشد، به مجرد رسیدن پلیدی بدان، نجس نمی‌شود].

«الفلاة»: بیابان بی‌آب وعلف. «الدواب»: چهارپایان. «السّباع»: حیوانات درنده و وحشی «لم یحمل الخَبَث»: به معنای همان «لم ینجس» است، یعنی چنین آبی پلید و نجس نمی‌شود. «قُلّتین»: مثنی «قلّه» به معنای سبو وکوزه‌ی بزرگی است که شخص نیرومند توان حمل آن را دارد، و تقریباً معادل 250 لیتر می‌باشد. و امام شافعی «قلتین» را عبارت از پنج مشکیزه آب می‌داند.

478 ـ (5) وعن أبی سعیدٍ الخُدریّ، قال: قیل یا رسولَ الله! أنَتَوَضَّأ من بِئرِ بُضاعَةَ، وهی بِئرٌ یُلْقى فیها الحِیَضُ، ولُحُومُ الکلاب، والنَّتْنُ؟ فقال رسولُ الله ج: «إنَّ الماءَ طَهورٌ لا یُنجَِّسُه شیء». رواه أحمد، والترمذی، وابوداود، والنسائیّ([5]).

478 - (5) ابو سعید خدری س گوید: فردی از پیامبر ج سؤال کرد: ای رسول‌خداج! آیا از چاه «بضاعه» [چاه معروفی در مدینه‌ی منوره است] وضو بگیریم؟ در حالی که آن، چاهی است که پارچه‌ی آلوده به خون حیض و لاشه‌ی سگ‌ها و چیزهای گندیده در آن انداخته می‌شود.

پیامبر ج فرمود: آب، پاک‌کننده است و هیچ چیزی آن را نجس و پلید نمی‌کند.

[این حدیث را احمد، ترمذی، ابوداود و نسائی روایت کرده‌اند].

«الحِیض»: جمع «حیضة» خرقه‌ی حائض. یعنی پارچه‌ای که زن در وقت حیض و قاعدگی به خود گیرد. «النّتَن»: اشیای گندیده و بدبوی.

«یُلقی فیها»: علامه طیبی می‌گوید: معنای «یُلقی فیها» این است که چاه در مسیر دره‌هایی بود که امکان داشت زباله‌ی صحرانشینان وارد آن شود، به این صورت که نجاسات و زباله‌ها در اطراف و اکناف خانه‌های مردم ریخته شوند، سپس سیل آنها را به داخل آن چاه بیاندازد.

تعبیر راوی به صورتی است که گمان می‌رود که مردم از روی قلّت تعهد دینی، نجاسات را داخل چاه آب انداخته‌اند، در حالی که هیچ مسلمانی این کار را جایز نمی‌داند، پس چگونه می‌توان در مورد کسانی که بهترین، برترین و پاک‌ترین مردم بوده‌اند، چنین گمانی داشت. و این چیزی است که برای عوام وخواص آشکار و عیان است.

«حدیث قلتین و چاه بضاعۀ»:

مسئله‌ی پاکی و ناپاکی آب، از مسائل جنجالی و چالش‌آفرین علماء و صاحب‌نظران فقه اسلامی از دیرباز تاکنون بوده است، مشهورترین مذاهبی که در این‌باره به تفصیل بحث کرده‌اند، عبارتند از:

1-  مذهب حضرت عایشه ـ ل ـ، حسن بصری و داود ظاهری. این گروه معتقدند: هرگاه در آب نجاستی بیافتد (و آب چه کم باشد و چه زیاد) تا زمانی که آب از حالت طبیعی خود، یعنی رقت و سیلان خارج نشود، اگر چه اوصاف سه‌گانه‌ی آن (از رنگ و بو و مزه) تغییر پیدا کند، باز هم پاک و پاکیزه می‌ماند و به محض داخل شدن نجاست در آن، به نجس بودن آن، حکم نمی‌شود، مگر وقتی که آب از حالت اصلی خارج شود.

2-  مذهب امام مالک: به محض داخل‌شدن نجاست در آب (چه کم باشد و چه زیاد) به نجس‌بودن آن، حکم نمی‌شود، مگر وقتی که یکی از اوصاف آب، تغییر کند.

3-  مذهب امام شافعی و امام احمد: این دو بزرگوار بر این باورند: اگر آب کم باشد، به محض داخل‌شدن نجاست در آن، نجس می‌شود، اگر چه هیچ کدام از اوصاف آن نیز تغییر نکند، ولی اگر آب زیاد بود، به محض داخل‌شدن نجاست در آن، به نجس‌بودن آن حکم نمی‌شود، البته به شرطی که هیچ یک از اوصاف آن تغییر نکند و مدار و ملاک زیادی آب در نزد این دو بزرگوار همان «دو قلّه» [دو سبوی بزرگ است که عبارت ازپنج مشکیزه آب می‌باشد].

4-  مذهب امام ابوحنیفه: مذهب ایشان نیز به مذهب شافعی و احمد نزدیک است، یعنی اگر آب کم باشد، با وقوع نجاست در آن، نجس می‌شود، ولی اگر زیاد باشد، به وقوع نجاست در آن، حکم به نجس‌بودن آن را نمی‌دهیم مگر وقتی که اوصاف آب تغییر کند و تنها فرق مکتب امام ابوحنیفه با مکتب امام شافعی در این است که نزد احناف، برای کم و زیادبودن آب، مقدار معین و مشخصی وجود ندارد، بلکه امام ابوحنیفه، مدار آن را بر رأی مبتلا به، محول ساخته است، یعنی هرگاه افرادی ذی‌صلاح و صاحب خِرد و تخصص، آبی را زیاد دانستند، احکام آب کثیر بر آن جاری می‌شود.

البته از امام ابو یوسف نقل شده که وی معتقد است؛ آبی که اثر نجاست از یک سوی آن به سو‌ی دیگرش سرایت نماید آن آب، قلیل است و هر آبی که اثر نجاست از یک سوی آن به سوی دیگرش سرایت نکند، کثیر است.

و فقهای متأخر احناف برای راحتی مردم، اندازه‌ی «ده در ده» (10×10) را اختیار کرده‌اند. یعنی آبی که در حوضی به طول ده ذرع و به عرض ده ذرع باشد، آب کثیر است، و کمتر از آن آب قلیل می‌باشد. البته علماء و فقهای هر چهار مذهب، بر این امر اتفاق نظر دارند که اگر یکی از اوصاف سه‌گانه‌ی آب تغییر کند، آب نجس می‌شود، و فرقی نمی‌کند که آب قلیل باشد و یا کثیر.

احناف در تأیید نظریه‌ی خویش به چهار حدیث عمده در این زمینه استدلال جسته‌اند که عبارتند از:

1-  حدیث: «لا یبولنّ احدکم فی‌الماء الدائم ثم یتوضأ منه».

2-  حدیث «إذا استیقظ أحدکم من منامه فلا یغمسنّ یده فی الإناء حتّی یغسلها ثلاثاً فأنّه لایدری أین باتت یده».

3-  حدیث شستن هفت مرتبه ظرف با ولوغ و دهن‌زدن سگ.

4-  باری یک فرد زنگی، در چاه زمزم افتاد، حضرت عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عباس ش فتوا صادر کردند تا تمامی آب چاه کشیده شود، در حالی‌که در چاه هیچ اثری ظاهر نشده بود وآب چاه زمزم بدون هیچ شبهه‌ای، خیلی بیشتر از دو قله بود و این عملی بود که در میان انبوه صحابه ش اتفاق افتاد و هیچ یک از صحابه ش برآن فتوا، ایراد نگرفت.

و در حقیقت، حدیث قلتین، با نظریه‌ی احناف، تعارضی ندارد، چرا که هدف، اثرکردن نجاست در آب است، یعنی اگر افراد ذی‌صلاح و صاحب خرد و تخصص که به وقوع نجاست در آبی مبتلا شوند و یقین حاصل کنند که با دو قله آب، اثر نجاست سرایت نمی‌کند، پس برای حاصل کردن طهارت، استفاده از آب بیش از دو قله نیز جایز است. و اگر اثر نجاست سرایت کرد، در چنین صورتی این نوع آب، نجس تلقی می‌شود، گویا در اصل، مدار و ملاک در این زمینه، اثر نجاست می‌باشد.

و احناف حدیث «چاه بضاعه» را با توجیهات زیادی توضیح داده‌اند که بهترین توجیه این است که در حقیقت سؤال صحابه ش از چاه بضاعه، به خاطر مشاهده نمودن نجاست نبود. بلکه مبتنی بر احتمالات وقوع نجاست بود. در واقع این چاه در اصل در زمین پائینی واقع شده بود و از هر چهار طرف آن آبادی بود. صحابه‌ی کرام ش از این می‌ترسیدند و در اندیشه بودند که نکند نجاست‌هایی که در چهارطرف چاه قرار داشت بر اثر وزش باد یا باران و سیل به طرف چاه سرازیر شده و در آن فرو ریزد از این‌رو بر اساس این احتمالات، در باره‌ی نجاست و طهارت آب چاه، از پیامبر ج سؤال کردند.

آن حضرت ج نیز چون دید که این احتمالات نه تنها برگرفته شده از مشاهده‌ی چیزهای نجس و پلید نیست بلکه ناشی از وساوس و اوهام محض است، برای پایان‌دادن به آن وساوس و اوهام با اسلوب حکیمانه جواب داد و فرمود:

 «آب پاک و پاک‌کننده است و چیزی آن را پلید نمی‌کند.»

 منظور حدیث این نیست که اگر اوصاف آب تغییر کند باز هم آب به حالت طبیعی خود پاک باقی مانده و نجس نمی‌گردد حال آن که هیچ کدام از امامان مالک، شافعی و احمد نیز بدین نظریه قائل نیستند و به ناچار این حدیث را مقید می‌سازند.

479 ـ (6) وعن أبی هریرة، قال: سَألَ رَجُلٌ رسولَ الله ج فقالَ: یا رسولَ الله! إنا نَرْکَبُ البَحرَ، ونَحمِلُ مَعَنا القلیلَ من الماءِ، فإنْ تَوَضَّأْنا بِه عَطِشْنا، أفَنَتَوَضَّأُ بماءِ البَحرِ؟ فقال رسولُ الله ج: «هو الطَّهُورُ ماؤُه، والحِلُّ مَیْتَتُه». رواه مالکٌ، والترمذیّ، والنِّسائی، وابن ماجة، والدارمیّ([6]).

479- (6) ابوهریره س گوید: مردی از رسول‌خدا ج سؤال کرد و گفت: ای رسول‌خدا ج! ما در دریا به سفر می‌پردازیم و اندکی آب شیرین با خود برمی‌داریم، اگر از آن آب شیرین وضو بگیریم، تمام می‌شود و تشنه می‌مانیم و آبی برای نوشیدن برایمان باقی نمی‌ماند، آیا می‌توانیم از آب دریا وضو بگیریم؟ (این فرد درباره‌ی وضوگرفتن با آب دریا شک و تردید داشت و علتش هم این بود که دریا مأوی و محل زندگی جانوران و حیوانات آبزی بیشماری است و در آن هر روز هزاران جانور گرفتار مرگ و میر می‌شوند، لذا در اثر آن مرگ و میرها، آب دریا بایستی نجس و پلید باشد)!

رسول‌خدا ج فرمود: آب دریا پاک و پاک‌کننده است و جانوری که در آن مرده باشد، حلال است.

[این حدیث را مالک، ترمذی، نسائی،ابن‌ماجه و دارمی روایت کرده‌اند].

شرح: پیرامون جانوران آبزی که کدام یک ازآنان حلال و کدم یک حرام است، در میان علماء و صاحب‌نظران فقهی اختلاف است:

امام ابوحنیفه بر این باور است که به جز ماهی، خوردن سایر حیوانات آبزی روا نیست، و نیز ماهی مرده‌ای که بر روی آب دریا می‌آید (و به اصطلاح بدان «السمک الطافی» می‌گویند) نیز خورده نمی‌شود. البته امام مالک بر این باور است که به جز خوک دریایی، تمام حیوانات و جانوران دریایی حلال است.

از امام شافعی در این زمینه چهار قول نقل شده است که عبارتند از:

1-  قول نخست وی مطابق تئوری امام ابوحنیفه است.

2-  قورباغه، تمساح، لاک پشت، سگ دریایی، خوک دریایی، حرام و سائر حیوانات آبزی حلال است.

3-  هر جانوری که در خشکی حلال است، نظیر آن در دریا حلال می‌باشد و هر حیوانی که در خشکی، حرام و ناروا است، نظیر آن در دریا نیز حرام می‌باشد، و هر حیوانی که در خشکی نظیر نداشته باشد، آن نیز حلال است.

4-  علاوه از قورباغه، تمامی حیوانات و جانوران دریایی وآبزی حلال است.

امام نووی قول اخیر امام شافعی را از میان این چهار قول ترجیح داده و آن را قول «مفتی به» شوافع قرار داده است.

و امام احمدبن‌حنبل نیز بر این اعتقاد است که تمام حیوانات دریایی به جز قورباغه و تمساح، حلال‌اند.

480 ـ (7) وعن أبی زید، عن عبد الله بن مسعود أنَّ النبیَّ ج قال له لیلةَ الجِنِّ: «ما فی إداوَتِک؟» قال: قلتُ: نبیذٌ. قال: «تَمْرَةٌ طَیِّبَةٌ وماءٌ طَهورٌ». رواه ابوداود، وزاد أحمد، والترمذی: فَتَوَضَّأَ منه. وقال الترمذیّ: أبو زید مجهولٌ، وصحَّ:([7]).

480- (7) ابوزید از عبدالله بن مسعود س روایت می‌کند که پیامبر ج در «لیلة الجن» [شب جن] بدو فرمود: «در ظرف کوچک خویش، چه به همراه داری»؟ گفتم: نبیذ. فرمود: نبیذ، خرمایی است پاک و پاکیزه و آبی است پاک‌کننده.

این حدیث را ابوداود روایت کرده است. و احمد و ترمذی نیز این حدیث را روایت کرده‌اند و این عبارت را نیز افزوده‌اند: «پس پیامبر ج با نبیذ، وضو گرفت».

و ترمذی در تضعیف این حدیث گوید: ابوزید [که راوی این حدیث می‌باشد] فردی مجهول است.

481 ـ (8) عن عَلقمةَ، عن عبدِ الله بن مسعود، قال: لم أکُنْ لیلةَ الجِنِّ معَ رسول الله ج. رواه مسلم([8]).

481- (8) و با روایتی صحیح از علقمه روایت است که عبدالله بن مسعود س گفت: «در حوادث شب جن، من در خدمت پیامبر ج نبودم».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «لیلة الجن» (شب جن) بعد از وفات ابوطالب، کار دعوت و تبلیغ بر رسول‌خدا ج از ناحیه‌ی کفار و مشرکین مکه سخت و دشوار شد از این‌رو پیامبر ج از مکه به سوی بازار «عکاظ» در «طائف» عزیمت فرمود تا مردم را درآن مرکز بزرگ، به سوی اسلام دعوت کند، اما کسی به دعوت او پاسخ مثبت نگفت و به شدت او را تکذیب کردند و آنقدر از پشت سر، سنگ به ایشان زدند که خون از پاهای مبارکشان جاری شد خسته و ناراحت از آنجا به سوی مکه بازگشتند، در بازگشت به محلی رسیدند که آنرا «وادی جن» می‌گفتند، شب در آنجا ماندند و مشغول نماز و تلاوت قرآن شدند گروهی از جن که در صدد تحقیق و تفحص از علت قطع اخبار آسمان‌ها از خود بودند، صدای تلاوت قرآن پیامبر ج را شنیده گفتند: علت قطع اخبار آسمان از ما همین است پس آنها صدای تلاوت قرآن پیامبر ج را در نماز شنیدند و بدیشان ایمان آوردند و به سوی قوم خویش بازگشتند و آنها را به سوی اسلام دعوت کردند.

«نبیذ»: عبارت است از آبی که در آن خرمای خشک خیسانده شود تا نرم شده و آب را شیرین کند.

نویسنده‌ی «مشکاة» حدیث وضوگرفتن با نبیذ را به دو صوت مورد تضعیف قرار داده است:

1-  در سلسله‌ی سند روایت، فردی مجهول به نام ابوزید وجود دارد.

2-  در حدیث صحیح ثابت شده که عبدالله بن مسعود س در حوادث شب جن در خدمت پیامبر ج نبوده است از این جهت وضوگرفتن با نبیذ قابل استدلال نیست.

 اما این مسئله که ابن‌مسعود س در «لیلة الجن» با پیامیر ج نبوده است جای تردید است چرا که واقعه‌ی لیلة الجن بیش از یک مرتبه بوده است، و عبدالله ابن‌مسعود س، در شبی با پیامبر ج همراه نبوده و در مرتبه‌ای دیگر در خدمت پیامبر ج بوده است. چنانچه در ترمذی واقعه‌ی لیلة الجن به تفصیل بیان شده و در آن آمده است که: ابن‌مسعود س همراه پیامبر ج بود و چون به مقام خاصی رسیدند، پیامبر ج اطراف وی را خط کشید و فرمود:

«از این خط پا را فراتر نگذار و همین جا بمان تا من برگردم. پس از آن، پیامبر ج بازگشت ابن مسعود س گوید: به ایشان گفتم: ای رسول‌خدا ج! کجا بودی؟ فرمود: به نزد جنیان رفتم و آنها از من خواهان زاد و توشه گردیدند و من به آنان گفتم: هر استخوانی که نام خدا برآن برده شده است، از آن شماست و به گونه‌ای که گوشتی وافرتر داشته باشد در دست شما می‌افتد و هر پشکلی، علف چهارپایان شماست. و آن حضرت ج به ما فرمود: با این دو چیز استنجاء نزنید، زیرا این دو چیز غذای برادران جنی شما است.

پس در مواضعی که در روایات مذکور است که ابن‌مسعود س همراه پیامبر ج بوده است مراد شب‌هایی غیر از شب جنی است که پیامبر ج آیات قرآن را بر جنیان عرضه نموده است و یا ابن‌مسعود س در اول و آخر وقت با پیامبر ج بوده، ولی در میانه‌ی وقت، که پیامبر ج به نزد جنیان رفت و با آنها سخن زد، همراه وی نبوده است. «والله اعلم»

پیرامون «نبیذ» باید متذکر شوم که «نبیذ» بر سه قسم است:

1-   نبیذی که نه پخته شده، و نه سکرآور، و نه شیرین و رقیق است، وضوگرفتن با چنین نبیذی به اتفاق علماء جایز است.

2-  نبیذی که پخته شده و به حالت غلظت درآمده و رقت و سیلانی خود را از دست داده، وضوگرفتن با چنین نبیذی به اتفاق درست نیست.

3-   نبیذی که شیرین و رقیق باشد، ولی پخته شده و سکرآور و غلیظ نیست پیرامون این نوع نبیذ میان علماء و صاحب‌نظران فقهی اختلاف نظر وجود دارد.

امام مالک، شافعی، احمد، ابویوسف(شاگرد ارشد امام ابوحنیفه) و جمهور علماء بر این باورند که با چنبن نبیذی وضوگرفتن جایز نیست و در وقت موجود نبودن آب، نباید با چنین نوعی از نبیذ، وضو گرفت بلکه باید تیمم کرد، امام ابوحنیفه نیز در قولی به این نظریه رأی داده است، مسلک مشهور امام ابوحنیفه و سفیان ثوری این است که در صورت نیافتن آب باید با چنین نبیذی وضو گرفت و تیمم جایز نیست.

امام محمد بن حسن شیبانی براین باور است که در صورت فقدان آب خالص، نخست باید به این نوع نبیذ وضو گرفت و سپس تیمم زد.

علامه کاسانی در «بدایع الصنایع» نقل کرده است که امام ابوحنیفه در اواخر عمر خویش به سوی قول ائمه ثلاثه و جمهور رجوع کرده است. لذا اکنون عدم جواز وضو از نبیذ، از همه‌ی چهار امام منقول است.

مفتی محمد تقی عثمانی در «درس ترمذی» می‌گوید:

«برخی از احناف، اعتراض ضعف حدیث [حدیث وضوگرفتن با نبیذ] را رفع کرده و تلاش نموده‌اند تا صحت حدیث را ثابت کنند، لیکن حقیقت این است که آن توجیهات خالی از تکلف نیست، و هنگامی‌که رجوع امام ابوحنیفه به طرف قول جمهور ثابت می‌باشد پس نیاز چندانی به جواب‌های تکلف‌آمیز نیست به همین علت محدثانی مانند امام طحاوی، و علامه زیلعی، به ضعیف‌بودن این حدیث رأی داده‌اند».

482 ـ (9) وعن کَبْشةَ بنتِ کعب بنِ مالک ـ وکانتْ تحتَ ابنِ أبی قَتادَة ـ أنَّ أبا قَتادةَ دخلَ علیها، فَسَکَبَتْ له وَضوءاً، فجاءتْ هِرَّةٌ تَشْرِبُ منه، فأصغى لها الإناءَ حتى شَرِبَتْ، قالت کبشةُ: فرآنی أنظُرُ إلیه، فقالَ: أتَعْجَبِینَ یا إبْنةَ أخی؟! قالتْ: فقلتُ: نعم. فقال: إنَّ رسولَ الله ج قال: «إنَّها لیستْ بنَجَسٍ، إنَّها من الطوَّافینَ علیکم أو الطوَّافاتِ». رواه مالکٌ، وأحمد، والترمذی، وابوداود، والنسائی، وابنُ ماجة، والدارمی([9]).

482- (9) از کبشه دختر کعب بن مالک ـ که در عقد نکاح پسر ابو قتاده بود ـ روایت است که گفت: ابوقتاده س (پدر شوهرم) به نزدم آمد، پس برایش در ظرفی، آب وضو ریختم (تا بدان وضو بستاند، در همین اثنا) گربه‌ای آمد و شروع به نوشیدن آب از آن ظرف نمود، ابو قتاده س (نه تنها گربه را از ظرف آب، دور نساخت، بلکه) ظرف را کج کرد تا گربه به آسانی و راحتی از آن، آب بنوشد.

کبشه گوید: ابوقتاده س مرا دید که با تعجب و شگفتی به سوی او نگاه می‌کنم (که چگونه در ظرفی که می‌خواهد از آن وضو بگیرد، گربه را آب می‌نوشاند)! آن‌گاه گفت: ای برادرزاده! آیا از کارم تعجب می‌کنی؟ گفتم: آری. گفت: بی‌گمان رسول‌خدا ج پیرامون گربه فرمود: گربه پلید نیست (تا به دهان زدن آن، آب نجس و پلید شود) بلکه گربه‌ها (چه نر و چه ماده) از زمره‌ی بسیار گردندگان‌اند، که دور و بر شما می‌پلکند.

[این حدیث را مالک، احمد، ترمذی، ابوداود، نسائی، ابن‌ماجه و دارمی روایت کرده‌اند].

«کانت تحت ابن ابی قتادة»:این تعبیر کنایه از ازدواج است، یعنی کبشه در عقد نکاح پسر ابوقتاده بود.

«فسکبت له وضوءاً»: در ظرفی آب وضو ریختم. «أصغی»: ظرف را کج کرد. «طوّافون»: جمع طوّاف، و طوّافات جمع «طوّافه» صیغه‌ی مبالغه برای مذکر و مؤنث است و به معنای بسیار گردندگان می‌باشد. و مصداق آن خدمتگذارانی از زن و مرد است که برای خدمت‌کردن، دور و بر آقای خود در رفت وآمد و داخل شدن و بیرون رفتن، و دور و بر آنها پلکیدن هستند.

مراد از این عبارت این است که گربه‌ها نیز از لحاظ اینکه بسیار دور و بر انسان می‌پلکند و در رفت وآمد هستند، مانند این خدمتگزاران‌اند که پیوسته برای خدمت، دور و بر آقا می‌چرخند و با صفا و صمیمیت به آنها خدمت می‌نمایند.

 483 ـ (10) وعن داود بن صالحِ بن دینار، عن أُمِّه أنَّ مَولاتَها أرسَلََتها بهَریسَةٍ إلى عائشة. قالتْ: فَوَجَدتُها تُصَلِّی، فأشارَتْ إلیَّ: أنْ ضَعْیَها. فجاءتْ هِرَّةٌ، فَأکَلَتْ منها فَلَمَّا إنْصَرَفَتْ عائشةُ مِن صَلاتِها، أکَلَتْ مِنْ حیثُ أکلَتِ الهِرةُ. فقالت: إنَّ رسولَ الله ج قال: «إنَّها لیستْ بِنَجَسٍ، إنَّها مِنَ الطَّوَّافینَ عَلَیکُم». وإنی رأیتُ رسولَ الله ج یَتَوَضَّأُ بفضلِها. رواه ابوداود([10]).

483- (10) داود بن صالح از مادرش روایت می‌کند که گفت: زنی که آقا و ولی نعمت من بود، مرا همراه با هلیم به سوی حضرت عایشه ـ ل ـ گسیل داشت (تا آن را بدیشان اهدا نمایم)

مادر داود گوید: (هلیم را برداشتم و به نزد عایشه ـ ل ـ رفتم، ولی) ایشان را مشغول نماز و عبادت و راز و نیاز با خدای سبحان یافتم. وی به من اشاره کرد تا هلیم را بر زمین بگذارم. در همین اثناء گربه‌ای آمد و برخی از آن هلیم را خورد. چون حضرت عایشه ـ ل ـ، از نمازش فارغ شد، شروع به خوردن از همان جایی کرد که گربه از آن خورده بود (و چون عایشه ـ ل ـ، تعجب و شگفتی مرا از این کار مشاهده نمود) گفت: رسول‌خدا ج فرمود: «گربه پلید نیست، بلکه از زمره‌ی بسیار گردندگان است که دور و بر شما می‌پلکند و در رفت وآمدند» و خودم پیامبر ج را دیدم که با آبی که از پسخور گربه باقی مانده بود، وضو می‌گرفت.

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

«مَولاتها»: مؤنث «مولی»، مالک، سید، آقا، ارباب، آزادکننده‌ی برده، ولی نعمت، یعنی زنی که آزاد کننده و آقا و ولی نعمت مادرم بود، او را با هلیم به سوی عایشه‌ ـ ل ـ فرستاد.

«هریسة»: نوعی آش که از گوشت ‌پخته‌ی له شده، وگندم پخته‌ی نرم کرده، درست می‌کنند، به این طریق که گندم و گوشت بی‌استخوان، هردو را جدا جدا طبخ می‌کنند، بعد آنها را با هم در دیگ می‌ریزند و روی آتش می‌گذارند و با کفچه به هم می‌زنند تا خوب پخته ومخلوط شود. در فارسی آن را «ریس» و «حلیم» هم می‌گویند.

امام شافعی، امام مالک، امام احمد، و امام ابویوسف، به پاک بودن پسخور گربه، بدون هیچ کراهیتی، قائل‌اند. ولی از منظر و دیدگاه امام ابوحنیفه و امام محمد، پسخور گربه، مکروه است و بیشتر احناف، مراد از این کراهیت را «کراهیت تنزیهی» می‌دانند.

وامام ابوحنیفه و محمد برای اثبات کراهیت تنزیهی به حدیث ابوهریره س که امام طحاوی آن را در «شرح معانی‌الآثار» در باب «سؤرالهرة» نقل کرده است، استدلال می‌‌کنند که گفت: پیامبر ج فرمود:

«طُهور الاناء اذا ولغ فیه الهرة أن یغسل مرّة او مرّتین». «هرگاه گربه‌ای در ظرفی دهان زد، آن ظرف را یک یا دو مرتبه بشوئید».

و نیز به اثر دیگری از ابوهریره س استدلال جسته‌اند که پیامبر ج فرمود:

«السنّور سبع»

البته باید دانست که کراهیت تنزیهی نیز در نزد احناف، صورتی از صورت‌ها جواز می‌باشد. «والله اعلم»

 

484 ـ (11) وعن جابر، قال: سُئلَ رسولُ الله ج: أنَتَوَضَّأُبما أفْضَلَتِ الحُمُر؟ قال: «نعم، وبما أفْضَلَتِ السِّباعُ کُلُّها». رواه فی «شرح السُّنة»([11]).

484- (11) جابر س گوید: از رسول‌خدا ج سؤال شد: آیا می‌توانیم با پسخور خرها(ی وحشی و اهلی) وضو بگیریم؟ پیامبر ج فرمود: آری، حتی فراتر از آن می‌توانید با پسخور تمام حیوانات درنده و وحشی وضو بگیرید.

[شیخ محیالسنة، این حدیث را در «شرح السنة» روایت کرده است].

در نزد امام شافعی، پسخور درندگان (به جز خوک و سگ) پاک است، امام ابوحنیفه واحمد، به نجس‌بودن پسخور درندگان رأی داده‌اند. امام مالک نیز پسخور درندگان، حتی پسخور سگ را نجس نمی‌داند، ولی پسخور خوک را نجس می‌داند.

485 ـ (12) وعن أمِّ هانىءٍ، قالت: إغتَسَلَ رسولُ الله ج هوَ ومَیمونةُ فی قَصْعةٍ فیها أثَرُ العَجینِ. رواه النسائی، وابنُ ماجة([12]).

485- (12) اُم هانی ـ ل ـ(دختر عموی پیامبر ج) گوید: رسول‌خدا ج و ام المؤمنین میمونه ـ ل ـ هردو از یک ظرف پرآب که در آن اثر خمیر بود، غسل (جنابت) می‌کردند(البته باقیمانده‌های خمیر در حد و اندازه‌ای نبود که اوصاف سه‌گانه‌ی آب را تغییر دهد و یا آن را از رقت و سیلانی بیاندازد).

[این حدیث را نسائی و این‌ماجه روایت کرده‌اند].

«قُصعة»: کاسه و ظرف بزرگ. «العجین»: خمیر


فصل سوم

486 ـ (13) عن یحیى بن عبد الرَّحمنِ، قال: إنَّ عُمرَ خَرَجَ فی رَکْبٍ فیهم عَمْرو بنُ العاص حتى وَرَدُوا حَوْضاً. فقال عمرو: یا صاحبَ الحوض! هلْ تَرِدُ حوضَکَ السِّباعُ؟ فقال عمرُ بن الخطابِ: یا صاحبَ الحَوض! لا تُخْبِرْنا، فإنَّا نَرِدُ على السِّباعِ وتَرِدُ علینا. رواه مالک([13]).

486- (13) یحیی بن عبدالرحمن گوید: حضرت عمر س با گروهی از اسب‌سواران (یا شترسواران) که در میان آنها عمرو بن عاص س نیز بود، بیرون شد. (و به مسیر خود ادامه دادند) تا به حوضی نزدیک و بدان وارد شدند (و چون وقت نماز فرا رسیده بود، و این گروه می‌خواستند با آب آن حوض وضو بگیرند و نیز می‌خواستند از پاکی و تمیزی آب آن حوض اطمینان خاطر، حاصل نمایند، از این‌رو) عمرو بن عاص س از مالک آن حوض پرسید: ای مالک حوض! آیا درندگان در حوض تو آمد و شد می‌‌کنند و از آن آب می‌نوشند؟ چون حضرت عمر س این سخن عمرو بن عاص س را شنید فرمود: ای دارنده‌ی حوض! ما را از آن آگاه نکن و پیرامون این مسئله چیزی نگو، چرا که ما دور و بر درندگان در رفت وآمدیم. و بر آنها وارد می‌شویم، و آنها نیز دور و بر ما در رفت و آمدند، و بر ما وارد می‌شوند (از این‌رو، چه ما را از واردشدن درندگان در این آب، آگاه نمایی و چه مطلع نسازی، یکسان است، و ما از این آب وضو می‌گیریم، چرا که آب این حوض زیاد است، و واردشدن درندگان در آن، و نوشیدن آنها از آب این حوض، ضرری به پاکی و طهارت آن نمی‌رساند. و بالفرض اگر نجاستی نیز از ناحیه‌ی درندگان در آن بیافتد، باز هم اثر نجاست از یکسوی آن، به سوی دیگرش سرایت نمی‌کند و یکی از اوصاف آن را تغیر نمی‌دهد، از این جهت صرفاً نمی‌توان بر اساس وسواس و اوهام محض و احتمالات، به نجس‌بودن آب این حوض، حکم کرد).

[این حدیث را مالک روایت کرده است].

رکب: شترسواران و اسب‌سواران. «حتی وردوا حوضاً»: تا به حوضی وارد شدند.

487 ـ (14) وزادَ رَزینٌ، قال: زادَ بعضُ الرُّواةِ فی قولِ عمَر س وإنِّی سمعتُ رسولَ الله یقولُ: «لها ما أخَذَتْ فی بُطوُنِها، وما بَقی فهو لنا طَهورٌ وشَرابٌ»([14]).

487- (14) همین حدیث را «رزین» نیز روایت نموده و درآن، این جملات را نیز افزوده است: برخی راویان، این عبارت را نیز از عمر س روایت کرده‌اند که گفت: من از رسول‌خدا ج شنیدم که فرمود: آنچه درندگان از این آب نوشیدند و در شکم‌هایشان ریختند، از آن آنهاست، و آنچه باقی گذاشتند، برای ما آبی پاک و پاک کننده، و نوشیدنی‌ای شیرین وگواراست.

488 ـ (15) وعن أبی سعیدٍ الخُدریِّ: أنَّ رسولَ الله ج سُئِلَ عن الحِیاضِ الَّتی بین مکةَ والمدینةِ تَرِدُها السِّباعُ والکلابُ والحُمُرُ عن الطُّهْرِ منها. فقال: «لها ما حمََلَتْ فی بطونِها، ولنا ما غَبَرَ طَهورٌ». رواه ابن ماجة([15]).

488- (15) ابوسعید خدری س گوید: از رسول‌خدا ج پیرامون طهارت و پاکیزگی آب حوض‌هایی سؤال شد که میان مکه و مدینه واقع است و درندگان و چهارپایان و الاغ‌ها، در آنها آمد و شد می‌‌کنند و از آن می‌نوشند (که تکلیف این چنین آب‌هایی چیست؟ آیا وضوگرفتن و غسل نمودن با آنها درست است یا خیر؟ وآیا چنین آب‌هایی پاک‌اند یا نجس)؟

پیامبر ج فرمودند: آنچه درندگان، چهارپایان، و الاغ‌ها از آب این حوض‌ها نوشیدند و در شکم‌هایشان ریختند، از آن آنهاست، و آنچه باقی گذاشتند، برای ما، آبی پاک و پاک‌کننده است (مسلماً آب چنین حوض‌ها وآبگیرها و تالاب‌ها و غدیرهایی که در میان مکه و مدینه واقع بوده‌اند در حکم آب کثیر به شمار می‌رفتند و به فرض داخل شدن نجاستی از ناحیه‌ی درندگان و چهارپایان در آنها، به نجس بودن آنها حکم نمی‌شود، البته به شرطی که هیچ یک از اوصاف آب آن، تغییر نکند).

[این حدیث را ابن‌ماجه روایت کرده است].

489 ـ (16) وعن عمرَ بنِ الخَطَّابِ، س، قال: لا تَغْتَسِلوُا بالماءِ الْمُشَمَّسِ؛ فإنَّه یُورِثُ البَرَصَ. رواه الدارقطنی([16]).

489- (16) عمر بن خطاب س گوید: با آبی که مستقیماً به وسیله‌ی حرارت و اشعه‌ی زرّین خورشید گرم می‌شود، غسل نکنید، چرا که غسل‌کردن با چنین آبی «پیسی» را در پی خواهد آورد.

[این حدیث را دارقطنی روایت کرده است].

«الـماء الـمشمّس»: آبی که به وسیله‌ی حرارت و اشعه‌ی زرّین و تابان خورشید گرم شود.

«البَرص»: پیسی. بیماری پوستی که در اثر آن، لکه‌های سفید بر روی پوست بدن پیدا می‌شود که با سفیدشدن یا بی‌رنگ شدن قسمتی از پوست بدن و پررنگ شدن قسمت‌های اطراف آن، بر فرد مبتلا مشخص می‌شود.




[1]- بخاری 1/346 ح 239، مسلم 1/235 ح (90 – 282)، ابوداود 1/56 ح 69، ترمذی 1/100 ح 68، نسایی 1/46، دارمی 1/202 ح 73، مسنداحمد 2/346.

[2]- مسلم 1/235 ح (94- 281)، مسنداحمد 3/350.

[3]- بخاری 1/296 ح 190.

[4]- مسند احمد 2/27، ابوداود 1/51 ح 63، ترمذی 1/97 ح 67، نسایی 1/46 ح 52 نسایی این حدیث را از ابن عمر از پدرش روایت کرده است .، دارمی 1/202 ح 732، ابن ماجه 1/172 ح 517.

[5]- مسنداحمد 3/31، ترمذی 1/95 ح 66 و قال: حدیث حسن، ابوداود 1/53 ح 66، نسایی 1/174 ح 326.

[6]- مؤطا مالک 1/22 کتاب الطهارة ح 12، ترمذی 1/100 ح 69 و قال: حسن صحیح، نسایی 1/50 ح 59، ابن ماجه 1/136 ح 386، دارمی 1/201 ح 729، ابوداود 1/64 ح 83، مسنداحمد 2/361.

[7]- ابوداود 1/66 ح 84، مسنداحمد 1/450، ترمذی 1/147 ح 88 و لفظ حدیث بالا از ترمذی است.، ابن ماجه 1/135 ح 384 وی این حدیث را با الفاظی نزدیک به آن روایت کرده است.

[8]- مسلم 1/ 333 ح (152-450).

[9]- مؤطا مالک 1/22 ح 13 کتاب الطهارة، مسنداحمد 5/303، ترمذی 1/153 ح 92 و قال: حسن صحیح، ابوداود 1/60 ح 75، نسایی 1/55 ح 68، ابن ماجه 1/131 ح 367، دارمی 1/203 ح 736، مسند شافعی ص9.

[10]- ابوداود 1/61 ح 76.

[11]- مسند شافعی ص 8، شرح السنة 2/71 ح 287.

[12]- نسایی 1/131 ح 240، ابن ماجه 1/134 ح 378، مسنداحمد 6/342.

[13]- مؤطا مالک کتاب الطهارة 1/23 ح 14.

[14]- رواه رزین.

[15]- ابن ماجه 1/173 ح 519.

[16]- دار قطنی 1/39 ح 4 باب «الماء المسخن».

در باره‌ی ارتباط و معاشرت داشتن و آمد و شد با فرد جنب، و آنچه برای فرد جنب مباح است.


فصل اول

451 ـ (1) عن أبی هریرةَ [س]، قال: لَقِیَنی رسولُ الله ج وأنا جُنُبٌ، فَأخَذَ بیدی، فَمَشَیتُ مَعَه حتى قَعِدَ، فانسَلَلْتُ، فَأتَیتُ الرَّحْلَ، فاغتسلتُ، ثمَّ جئتُ، وهو قاعِدٌ. فقال: «أینَ کنتَ یا أبا هریرة؟» فقلتُ له. فقال: «سُبحانَ الله! إنَّ المؤْمنَ لا یَنْجُس». هذا لفظ البخاری، ولمسلم معناه، وزادَ بعد قوله: فقلتُ له: لقد لقیتَنی وأنا جُنب، فکرِهتُ أنْ أُجَالِسَکَ حَتَّى أغتَسِلَ. وکذا البخاریُّ فی روایة أخرى([1]).

451- (1) ابوهریره س گوید: در حالی که جنابت داشتم (در برخی از راه‌های مدینه‌ی منوره) پیامبر ج مرا دید و به من برخورد. آن حضرت ج دستم را در دست مبارک خویش گذاشت و با او رفتم تا اینکه پیامبر ج (در جایی) نشست. من از فرصت استفاده کردم وآهسته و پنهانی راه خویش را در پیش گرفتم (تا پیامبر ج من را نبیند و از انصراف وگریز من نپرسد).

پس پنهانی و مخفیانه خودم را کنار کشیدم و به خانه آمدم و غسل کردم. سپس به نزد رسول‌خدا ج رفتم و دیدم که هنوز در جایش نشسته است.

آن حضرت ج فرمود: کجا رفته بودی ای ابوهریره؟! من جریان را با پیامبر ج در میان گذاشتم (و گفتم که جنابت داشتم و دوست نداشتم که با جنابت و بدون طهارت به نزدتان بنشینم و با شما در این حالت معاشرت و مخالطه داشته باشم.!)

پیامبر ج با تعجب و شگفتی فرمود: سبحان الله، ای ابوهریره! بدان که انسان مؤمن و حق گرا، هیچ‌گاه نجس و پلید نخواهد شد.

این حدیث لفظ بخاری بود. و مسلم نیز به همین معنی روایت کرده است و در روایتش این عبارت را نیز اضافه نموده است:

ابوهریره س گوید: به پیامبر ج گفتم: شما در حالی با من برخورد نمودید و ملاقاتم کردید که جنابت داشتم و دوست نداشتم که بدون طهارت و با جنابت به نزدتان بنشینم (بدین خاطر مخفیانه و پنهانی خودم را از شما کنار کشیدم و به خانه رفتم و غسل نمودم).

با همین عبارت، بخاری نیز حدیثی را روایت کرده است.

«فانسلَلتُ»: آهسته و پنهانی راه خویش را در پیش گرفتم تا پیامبر ج مرا نبیند و از انصراف وگریز من نپرسد. «الرحل»: خانه. منزل

مقصود حدیث این است که جنابت، نجاست حکمی است، یعنی اثر آن بر بدن واعضای آن ظاهر و هویدا نمی‌شود. از اینجا روشن می‌شود که با توجه به حدیث فوق به تنها نمی‌توان قضاوت کرد که اطلاق کلمه‌ی «نجس» بر افرادی که به جنابت مبتلا هستند، به این خاطر است که جسم آنها آلوده است، همانند آلوده بودن خون، بول و شراب، لذا فرد جنب، ذاتاً نجس نیست، زیرا خدای سبحان خوردن غذا با آنان، و معاشرت و مخالطه با آنها و صحبت نمودن با آنها و... را حلال و مجاز قرار داده است و حتی اعضاء و جوارح آنها و پسخور و عرق آنها نیز پاک است.

و زنانی که از آنها خون ماهیانه ـ حیض ـ و خون نفاس می‌آید، مشمول همین حکم‌اند. امام نووی می‌فرماید:

«واَجمعت الامّة علی انّ اعضاء الجنب والحائض والنفساء وعرقهم وسؤرهم طاهر».

ازاین‌رو باید بدانیم که بدن زن نیز در حال قاعدگی از جهت مادی نجس نیست،به طوری که هر چیزی بدان برخورد نماید آلوده گردد.بلکه نجاست آن حکمی و معنوی است که شریعت ازاله‌ی آن را به طهارت کبری یعنی غسل، مقرر نموده است.اما بدن زن حائض، دست و پا و دهان وآب دهان و... نه نجس است و نه آلوده به نجاست.زنان در گذشته چنین گمان می‌بردند که بدنشان در حال قاعدگی آلوده است، تا آنکه:

روزی رسول‌خدا ج به عایشه ـ ل ـ فرمود: این کوزه آب را به من بده.

 عایشه ـ ل ـ گفت: ای رسول‌خدا ج! من در حال قاعدگی هستم.

آن حضرت ج فرمود:

«ان حیضتک لیست فی یدک» [بخاری]

«دستت که قاعدگی ندارد».

واین بدان معنی است که در چنین حالتی دست نجس نیست تا با برخورد با آب، آب را آلوده کند، بنابراین آبی که با بدن زن در حال قاعدگی تماس حاصل نماید پاک و پاکیزه می‌باشد.

جنابت نیز بر اساس حدیث بالا، دارای چنین حکمی است، یعنی جنابت باعث نمی‌شود که بدن نجس گردد. چنانچه ابوهریره س چنین می‌پنداشت که بدن انسان جنب، نجس است به همین خاطر روزی با پیامبر ج برخورد کرد و خود را از ایشان پنهان داشت. وقتی رسول‌خدا ج از علت این واقعه جویا شد،در جواب گفت: من جنب بودم. پیامبر ج فرمود: انسان مؤمن نجس نمی‌شود. آلودگی شخص جنب، نجاست حکمی و معنوی است و بدن او نجس نمی‌باشد.

452 ـ (2) وعن ابن عُمر، قال: ذَکَرَ عمرُ بن الخطاب لرسولِ الله ج أنَّه تُصِیبُهُ الجَنابَة من اللیلِ، فقال له رسولُ الله ج: «تَوَضَّأْ، وَاغْسِلْ ذَکَرَکَ، ثمَّ نَمْ». متفق علیه([2]).

 452- (2) ابن عمر ـ ل ـ گوید:عمر ابن خطاب س به رسول‌خدا ج گفت: برخی از شب‌ها به حالت جنابت در می‌آیم (حال شما بفرمائید که تکلیف من چیست؟ آیا می‌توانم با داشتن جنابت بخوابم؟) پیامبر ج در پاسخ فرمود: هرگاه به حالت جنابت درآمدی وضو(یی همانند وضوی نماز)بگیر وآلت تناسلی خویش را بشوی، سپس می‌توانی بخوابی.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

453 ـ (3) وعن عائشةَ [لا]، قالت: کانَ النبیُّ ج إذا کانَ جُنُباً فَأرَادَ أن یَّأکُلَ أو یَنامَ، تَوَضَّأَ وُضُوءَه للصَّلاةِ. متفق علیه([3]).

453 - (3) عایشه ـ ل ـ گوید: هرگاه پیامبراکرم ج به حالت جنابت در می‌آمد و می‌خواست که با داشتن جنابت چیزی را بخورد، یا بخوابد (شرمگاه و آلت تناسلی خویش را می‌شست). و وضویی همانند وضوی نماز می‌گرفت (و سپس خوراکی را می‌خورد و یا می‌خوابید).

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: از دو حدیث بالا ثابت شد: برای کسی که جنابت داشته باشد جایز است که بخوابد و سنّت است که به هنگام خواب، وضو بگیرد.

درحدیثی ابوداود، ترمذی، نسائی و ابن‌ماجه از عایشه ـ ل ـ روایت می‌‌کنند که وی گفت:

«کان رسول الله ینام وهو جنبٌ من غیر ان یمسّ ماء»

رسول‌خدا ج در حال جنابت می‌خوابید بدون اینکه آب به کار ببرد برای غسل و یا وضو.

و از این حدیث دانسته می‌شود که شخص جنب می‌تواند در حالت جنابت بخوابد، بدون اینکه بدن بشوید و یا وضو بگیرد و یا طهارت نماید.

و در صحیح ابن‌خزیمه و ابن حبان، ازعبدالله ابن عمرـ ب ـ روایت شده که وی از رسول‌خدا ج پرسید:

«أینام أحدنا وهو جنب؟»آیا یکی از ما که جنب باشد می‌تواند در حال جنابت بخوابد؟

رسول‌خدا ج فرمود: «نعم یتوضّا إن شاء» آری می‌تواند در حال جنابت بخوابد و اگر خواست وضو بگیرد و سپس بخوابد.

در این حدیث با کلمه «ان شاء» آمده است.

لذا از مجموع روایات در این زمینه دانسته می‌شود که چون رسول‌خدا ج همواره جانب تیسیر و تخفیف و سهولت وآسان‌گیری را بر جانب تشدید و تعسیر و حرج و سختگیری ترجیح می‌داد و به خاطر تشویق و ترغیب مردم نسبت به دین و ثابت‌قدم و استوارماندن آنان در مسیر دین، پیوسته جنبه‌ی رخصت و تخفیف را بیشتر از جنبه‌ی عزیمت به آنان عرضه می‌نمود، و چون پیامبر ج به خوبی می‌دانست که مبنای شریعت مقدس اسلام و اوامر و فرامین الهی و تعالیم وآموزه‌های شرعی و احکام و دستورات اسلامی بر آسان‌گیری و رفع عسر و حرج از بندگان است، از این جهت به خاطر راحتی وآسایش امت و به جهت اینکه امت در مشقت و سختی نیفتد، گاهی پس از غسل می‌خوابید تا موقع خواب، در حال جنابت نباشد (و معمول و عادت پیامبر ج در اغلب اوقات نیز همین بود) و گاه به طهارت وضو اکتفا می‌فرمود و غسل را به پس از بیدارشدن از خواب موکول می‌کرد.

و گاهی نیز بدون غسل و بدون وضو در حالت جنابت می‌خوابید تا در این مورد امت ایشان راحت باشند و بتوانند به راحتی هر کدام از این صورت‌ها را که برایشان میسر است، عمل بکنند، اگر برایشان میسر است که غسل کنند و بعد بخوابند، می‌توانند این کار را بکنند، و اگر میسر نبود می‌توانند به طهارت اعضای وضو اکتفا نمایند و غسل را به بعد از بیدارشدن از خواب موکول نمایند. و اگر این هم میسر نبود، می‌توانند آلت تناسلی خویش را بشویند و بخوابند و پس از خواب، غسل جنابت نمایند و سر و بدن خویش را بشویند.

454 ـ (4) وعن أبی سعیدٍ الخُدریّ، قال: قال رسولُ الله ج: إذَا أَتَى أحَدُکم أهلَه، ثمَّ أرَادَ أن یَّعُودَ؛ فَلیَتَوَضَّأْ بینهُما وُضُوءاً». رواه مسلم.([4]).

454 - (4) ابو سعید خدری س گوید: پیامبر ج فرمود: هنگامی که یکی از شما با همسر خود گرد می‌آید و با او مقاربت و زناشویی می‌نماید، و می‌خواهد برای بار دوم نیز عمل مقاربت را تکرار کند باید میان دو جماع، وضو بگیرد (چرا که وضوگرفتن بر لذت و حلاوت عمل زناشویی می‌افزاید و نشاطی فوق‌العاده برای زن و مرد به ارمغان می‌آورد).

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: جمهور علما و اندیشمندان اسلامی وضوگرفتن میان دو جماع را بر استحباب حمل نموده‌اند. و دلیل بر مستحب بودن این وضو، روایت ابن‌خزیمه است که در آن، این عبارت آمده است: «فانّه اَنشط له فی العود» از این عبارت به وضوح روشن می‌شود که این وضو به خاطر تحصیل نشاط است.

امام طحاوی نیز درباره‌ی استحباب این وضو، حدیثی را از حضرت عایشه ـ ل ـ بدین مضمون روایت کرده است:

«کان النبی ج یجامع ثم یعود ولا یتوضأ»

 بنابراین امر «فلیتوضّأ» [باید وضو کند] صرفاً جنبه‌ی استحبابی دارد نه وجوبی، چرا که گاهی اوقات خود پیامبر ج با همسرانش جماع می‌کرد و چون می‌خواست برای بار دوم عمل مقاربت را تکرار کند میان دو جماع وضو نمی‌گرفت.

455 ـ (5) وعن أنسٍ، قال: کانَ النبیُّ ج یَطُوفُ على نِسائِه بِغُسلِ واحدٍ. رواه مسلم([5]).

455 - (5) انس س گوید: پیامبر ج با یک غسل با همسرانشان همبستری و نزدیکی می‌کرد (یعنی برای هر زناشویی و جماعی یک غسل نمی‌کرد، بلکه پس از تمام شدن از همبستری با تمام زنان، یک غسل می‌نمود).

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

در این زمینه تمام فقهاء و صاحب‌نظران اسلامی، اتفاق نظر دارند که در میان دو جماع و یا بیشتر، غسل الزامی و ضروری نیست، چنانچه از عمل پیامبر ج جواز آن ثابت است. البته معمول و عادت پیامبر ج این نبود، بلکه در اغلب اوقات پس از هر جماعی غسل می‌کرد و می‌فرمود:

«پس از هر جماع، غسل کردن، بهتر، پاکیزه‌تر، زیبنده‌تر و شایسته‌تر است.»

چنانچه ابوداود نقل می‌کند:

«اَنّ النبیّ ج طاف ذات یوم علی نسائه، یغتسل عند هذه وعند هذه وقال: فقلت له: یا رسول الله ج! اَلا تجعله غسلاً واحداً؟ فقال: هذا ازکی واطیب واطهر».

پیامبر ج پس از هر جماع و همبستری غسل کرد و فرمود: این پاک‌تر، زیباتر و شایسته‌تر است.

پس دانسته شد که در میان دو جماع غسل الزامی نیست، اما بهتر این است که پس از هر جماع، غسل صورت گیرد واگر میسر نشد، وضو نیز می‌توان گرفت و اگر این نیز میسر نشد و مشکل بود، می‌توان به شستن شرمگاه وآلت تناسلی اکتفا کرد.

456 ـ (6) وعن عائشةَ لا، قالت: کانَ النَّبیُّ ج یذکُرُ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ على کلِّ أحیَانِه. رواه مسلم. وحدیثُ ابنِ عبَّاسٍ سنذکُرُه فی کتابِ الأطعمة، إنْ شاء اللَّهُ تعالى([6]).

456 - (6) عایشه ـ ل ـ گوید: پیامبراکرم ج، خدای را در همه‌ی اوقات و حالات یاد می‌کرد (حتی در وقت جنابت نیز از ذکر و یاد خدا غافل نمی‌شد).

[این حدیث را مسلم روایت کرده است. و حدیث ابن‌عباس را ـ که مسلم آن را روایت کرده است: «خرج النبی ج فاُتی بطعامٍ فذکرو له الوضوء ای: قالوا له: اَنتوضّأ ثم نأکل» چون ربطی به این باب ندارد ـ ان شاءالله در «کتاب الاطعمة» ذکر خواهیم کرد].

شرح: پیامبر ج در هیچ حالی ذکر و یاد خدا را فراموش نمی‌کرد و دائماً پایبند آن بود، و در همه حال، چه ایستاده، چه نشسته و چه بر پهلو افتاده، چه درحالت جنابت، چه در حالت بی‌وضویی و... در همه اوضاع و احوال خود، به یاد خدا بود و درباره‌ی آفرینش شگفت‌انگیز و دلهره‌انگیز و اسرارآمیز آسمان‌ها و زمین می‌اندیشید و لحظه‌ای وقت گرانبهای خویش را با عطالت و بطالت نمی‌گذراند.

پس برای مسلمانان نیز زیبنده است تا به شخصیت والای پیامبر ج اقتدا و تأسی بورزند و خویشتن را با رهنمودها و توصیه‌ها، اوامر و فرامین وتعالیم وآموزه‌ها، و احکام و دستورات و اقوال وافعال تابناک وتعالی‌بخش و سعادت‌آفرین او، مزین وآراسته بنمایند، تا به خیر دنیا وآخرت و رضایت وخشنودی پروردگار برسند.

در ضمن از این حدیث دانسته شد که جنابت مانع ذکر و یاد خدا نیست، بلکه جنابت، حیض و نفاس، فقط مانع نماز، روزه، تلاوت قرآن و... می‌باشد پس می‌توان در هر حال چه ایستاده، چه نشسته، بر پهلو افتاده، در حالت جنابت، در حالت بی‌وضویی و... به ذکر و یاد خدا پرداخت و او را صدا زد و او را خواند.


فصل دوم

457 ـ (7) عن ابن عباسٍ، قال: إغتَسَلَ بَعضُ أزْواجِ النبیِّ ج فی جَفْنَةٍ، فَأرادَ رسولُ الله ج أنْ یَتَوَضَّأَ منه، فقالت: یا رسولَ الله! إنی کُنتُ جنُباً. فقال: «إنَّ الماءَ لا یَجْنُبُ، رواه الترمذی، وابوداود، وابنُ ماجة. وروى الدارمیُّ نحوَه([7]).

457 - (7) ابن‌عباس ـ ب ـ گوید: یکی از همسران بزرگوار پیامبر ج از ظرفی آب گرفته و بدن خویش را بدان شست. رسول‌خدا ج چون خواست از باقیمانده‌ی آب آن ظرف، آب بردارد و بدان وضو گیرد، آن زن گفت: من جنب بودم واز آب این ظرف غسل نموده‌ام، (حال شما می‌خواهید با این آب وضو بگیرید)؟!

پیامبر ج فرمود: بی‌گمان آب، جنب نمی‌شود.

[این حدیث را ترمذی، ابوداود و ابن‌ماجه روایت کرده‌اند. و دارمی نیز بسان آن را در سنن خویش روایت نموده است].

«جفنة»: کاسه و ظرف بزرگی است که چندین نفر در آن غذا می‌خورند.

458 ـ (8) وفی «شرح السُّنة» عنه، عن مَیمونة، بلفظ «المصابیح»([8]).

458 - (8) و چنین حدیثی با عباراتی دیگر، در کتاب «شرحالسنة» با لفظ مصابیح از ابن‌عباس ـ ب ـ و او نیز از میمونه ـ ل ـ روایت شده است.

شرح: لفظ حدیث «مصابیح» چنین است که ام المؤمنین میمونه ـ ل ـ گفت:

«اَجنبتُ اَنا ای صرتُ جنباً ورسول الله ج فاغسلتُ من جفنة وفضلتُ فیها فضلة فجاء النبی ج لیغتسل منها، فقلتُ: إنّی قد اغتسلتُ منها. فاغتسل علیه الصلاة والسلام، ای منها وقال: انّ الماء لیس علیه جنابة. وفی روایة: انّ الماء لا یجنب»

«من و پیامبر ج هردو جنب شدیم. من از ظرفی بزرگ، آب برداشتم و بدان غسل جنابت کردم و مقداری آب در آن ظرف باقی ماند. رسول‌خدا ج تشریف آورد تا از باقیمانده‌ی آب آ‌ن ظرف غسل نماید. بدو گفتم: من از این آب غسل نموده‌ام. رسول‌خدا ج به سخنم توجهی نکرد و با باقیمانده‌ی آب ظرف غسل کرد و فرمود: آب جنب نمی‌شود».

در استفاده نمودن از باقیمانده‌ی آب غسل، هشت صورت می‌توان تصور کرد که عبارتند از:

1- استفاده از باقیمانده‌ی آب مرد برای مرد 2- استفاده از باقیمانده‌ی آب زن برای زن 3- استفاده از باقیمانده‌ی آب زن برای مرد 4- استفاده از باقیمانده‌ی آب مرد برای زن

وهر کدام از این چهار صورت، دارای دو صورت دیگر است که عبارتند از:

1-یا هرکدام از زن و مرد با همدیگر در یک زمان غسل می‌کننند. 2- و یا هر کدام، به طور جدا گانه، یکی پس از دیگری غسل کنند.

در نزد جمهور علماء و صاحب‌نظران فقهی از جمله امام ابوحنیفه، امام مالک و امام شافعی، تمام این صورت‌ها جایز است. ولی امام احمد و امام اسحاق، غسل یا وضو با باقیمانده‌ی آب وضو و غسل زن را مکروه می‌دانند و به حدیث ابوداود استدلال می‌‌کنند که از ابوذر غفاری س روایت می‌‌کنند که گفت:

«نهی رسول الله(ج) عن فَضل طُهور المرأة»

ولی جمهور به دو حدیث بالا (حدیث شماره 457و458) و حدیث دیگری از میمونهل استدلال می‌‌کنند که گفت:

«کنتُ اغتسل أنا ورسول الله ج من إناءٍ واحدٍ من الجنابة». «من و پیامبر ج هر دو از یک ظرف پر آب غسل می‌کردیم».

 از این حدیث معلوم شد که زن و مرد می‌توانند با هم از یک ظرف غسل کنند. و جواز استفاده از باقیمانده‌ی آب یکی پس از دیگری از روایت ابن‌عباس س (حدیث شماره457) ثابت می‌شود. و جمهور، نهی حدیث امام احمد را محمول برکراهت تنزیهی کرده‌اند و گفته‌اند: نهی‌ای که در حدیث ابوذر س شده، نهی تشریعی نیست، بلکه نهی ارشادی است.

459 ـ (9) وعن عائشةَ، قالت: کانَ رسولُ الله ج یغتسِلُ من الجَنابةِ، ثمّ یَستََدْفِىءُ بی قَبلَ أنْ أغْتَسِلَ. رواه ابن ماجة، وروى الترمذیُّ نحوَه. وفی «شرح السُّنة» بلفظ «المصابیح»([9]).

459 - (9) عایشه ـ ل ـ گوید: پیامبر ج غسل جنابت می‌کرد، سپس قبل از آنکه من غسل جنابت نمایم، از من گرمی ‌می‌خواست (یعنی پس از غسل جنابت خویش و قبل از غسل جنابت من، اعضای خویش را به طور مستقیم بر اعضای من چسباند و از اعضای بدنم، برای خویشتن جامه‌ای می‌ساخت تا بدان گرم گردد).

این حدیث را ابن‌ماجه روایت کرده و ترمذی نیز بسان آن را در سنن خویش روایت نموده است. و چنین حدیثی با عباراتی دیگر در کتاب «شرحالسنة» به لفظ مصابیح (از حضرت عایشه ـ ل ـ) روایت شده است (حضرت عایشه ـ ل ـ در این روایت می‌گوید: «کان رسول الله ج یجنب فیغتسل ثم یَستدفئ بی قبل ان اغتسل»).

«یستد فئ بی»: از من گرمی می‌خواست. یعنی اعضای سرد بدنش را بر اعضای گرم بدنم می‌چسباند تا خوب گرم شود. از این حدیث معلوم شد که اعضای بدن فرد جنب پاک است، چرا که پیامبر ج اعضای خویش را بر اعضای حضرت عایشه ـ ل ـ در حالی که جنب بود می‌چسباند، و این خود بیانگر پاک‌بودن اعضای فرد جنب است.

460 ـ (10) وعن علی س، قال: کان النبیُّ ج یخرُجُ من الخَلاءِ فَیُقرِئُنَا القرآنَ، ویَأکُلُ معَنا اللحمَ؛ ولم یکُنْ یحجُبُه ـ أو یحجُزُه ـ عن القرآنِ شیءٌ لیس الجَنابةَ. رواه ابوداود، والنسائیُّ. وروى ابنُ ماجة نحوَه([10]).

460 - (10) علی س گوید: پیامبر ج از توالت بیرون می‌شد و(بدون اینکه وضو بگیرد) به ما قرآن تعلیم می‌داد و با ما شروع به خوردن گوشت می‌کرد و به جز جنابت، هیچ چیزی او را از (تلاوت و تعلیم) قرآن باز نمی‌داشت و منع نمی‌کرد.

[این حدیث را ابوداود و نسائی روایت کرده‌اند. و ابن‌ماجه نیز بسان آن را در سنن خود روایت نموده است].

«الخَلاء»: دستشویی، مُستراح. «فیقرئنا القرآن»: به ما قرآن می‌آموزاند. «لم یکن یحجبه اَو یحجزه» وی را باز نمی‌داشت و منع نمی‌کرد.

461 ـ (11) وعن ابنُ عمر، قال: قال رسولُ الله ج: «لا تَقْرَأُ الحائِضُ ولا الجُنبُ شیئاً من القُرآن». رواه الترمذی([11]).

461 - (11) ابن عمرـ ب ـ گوید: پیامبر ج فرمود: زن حائضه و قائده شده و شخصی که در حالت جنابت است هیچ مقداری از قرآن را تلاوت نکنند (یعنی تلاوت قرآن بر هر دوی آنها ممنوع و قدغن است).

[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].

برای زن حائضه و مردان و زنانی که در حالت جنابت به سر می‌برند، جواز تسبیح و تحلیل (سبحان الله والحمدلله گفتن) و دیگر اذکار و اوراد درست است، البته بنا به این حدیث و احادیث دیگر، نزد جمهور صحابه ش و تابعین و نیز علماء و صاحب‌نظران فقهی و اندیشمندان اسلامی، از جمله امام ابوحنیفه، امام شافعی وامام احمد بن حنبل، تلاوت قرآن چه از حفظ و چه از روی مصحف برای شخص جنب و زن حائضه ناجایز و ناروا است.

462 ـ (12) وعن عائشةَ، قالت: قال رسولُ الله ج: «وَجِّهُوا هذه البُیُوتَ عن المسجِد، فَإنی لا أُحِلُّ المسجدَ لحائضٍ ولا جُنُبٍ». رواه ابوداود([12]).

462 - (12) عایشه ـ ل ـ گوید: (چون در عهد پیامبر ج مسجدالنبی در مدینه ساخته شد، جمعی از مسلمانان و صحابه‌ی پیامبرخدا ج، خانه‌هایی در اطراف مسجد پیامبر ساخته بودند که درهای آن به مسجد گشوده می‌شد وآنها در حال جنابت، زنان در حال قاعدگی از آن دروازه‌ها، از مسجد می‌گذشتند، و گاهی اوقات در آن توقف می‌کردند، از این‌رو به خاطر احترام و بزرگداشت مسجد که منزلگاه نزول وحی و رحمت و تجلی‌گاه انوار و الطاف الهی است و درآن سحرگاهان و شامگاهان، مردمان به تقدیس و تنزیه یزدان می‌پردازند پیامبر ج دستور داد تا تمام دروازه‌هایی که به سمت صحن مسجد باز می‌شوند بسته شده و از جانب دیگر باز شوند) و فرمودند: درهای این خانه‌ها را که به مسجد گشوده می‌شوند، ببندید و به سمتی دیگر باز کنید. زیرا من، درآمدن به مسجد را نه برای زن حائضه حلال و جائز قرار می‌دهم و نه برای شخصی که در حالت جنابت به سر می‌برد (پس زن حائضه و مرد جنب، از نماز، تلاوت قرآن، و دیگر اعمال و وظایف مقدس واز ورود به مکان‌های مقدسی چون مسجد، محروم است).

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

463 ـ (13) وعن علی س،، قال: قال رسولُ الله ج: «لا تَدخُلُ الملائِکةُ بیتاً فیهِ صورةٌ ولا کَلْبٌ ولا جُنُبٌ». رواه ابوداود، والنسائی([13]).

463 - (13) علی س گوید: پیامبر ج فرمود: فرشتگان (رحمت) در خانه‌ای که در آن عکس جاندار و ذی‌روح، سگ و جنب باشند، وارد نمی‌شوند.

[این حدیث را ابوداود و نسائی روایت کرده‌اند].

«صورة»: عکس‌گرفتن از جاندار و ذی‌روح بنا به احادیث زیادی که از رسول‌خدا ج و صحابه ش در این باب آمده است، حرام و ناجایز است. و اگر عکس ذی‌روح، روی بالشت و فرش وغیره باشد و زیر پا قرار گیرد و تحقیر شود، استفاده‌ی ‌آنها، حرام نیست که در خانه باشند، ولی به صورت معلق وآویزان‌کردن روی دیوار که در معرض دید انسان باشد، یا در ویترین و دکور گذاشته شوند، حرام و ناجایز است.

«کلب»: مراد از سگ، سگ‌هایی است که بدون نیاز و ضرورت در خانه نگاه داشته شوند، مانند اروپائیان و برخی از به اصطلاح بافرهنگان و باسوادان که امروزه به نگاه‌داشتن سگ در خانه‌ها بر یکدیگر فخر و مباهات می‌‌کنند وآن را مایه‌ی غرور، نِخوت، و فرهنگ و تمدن می‌‌دانند.

 در حالی که در کشورهای جهان سوم عده‌ای روز به روز فقیرتر می‌شوند، اما در کشورهای سرمایه‌داری و حتی اسلامی این مسئله چنان عام و شایع گردیده و بیداد می‌کند که عده‌ای بدون ضرورت در خانه‌ی خویش سگ پرورش می‌دهند و سگ‌هایشان با کره و پنیر صبحانه می‌خورند و شام و نهارشان را کارخانه‌های مخصوص به صورت کنسرو، تهیه می‌کنند. در حقیقت چنین افرادی از رحمات و الطاف بی‌کران خدا و از معیت و همراهی فرشتگان رحمتش بسیار بدورند.

آقای ابراهیم فائقی در کتاب «هزار و یک چون وچرا» ص116» در این زمینه می‌نویسد:

«... درآمریکا و دیگر کشورهای صنعتی جهان، در حدود 200 میلیون سگ و گربه در خانواده‌ها نگهداری می‌کنند. خرج روزانه‌ی هریک از این حیوانات خانگی، به طور متوسط 2 دلار در روز است، یعنی سالانه 140 میلیارد دلار هزینه نگهداری آنها می‌باشد.

در فروشگاه‌های بزرگ، بخش مهمی، اختصاص به مواد غذایی این حیوانات داده شده است. دامپزشک‌ها درآمد سرشاری از معالجه‌ی آنها به جیب می‌زنند. معالجه یک سگ یا گربه بین 60 تا 500 دلار خرج برمی‌دارد. مخارج واکسن و آرایشگاه این حیوانات بین 5 تا 20 دلار است. به جرأت می‌توان گفت: این نوع حیوانات به مراتب بهتر از نصف مردم جهان سوم تغذیه و نگهداری می‌شوند».

اما باید دانست، سگی که برای نیاز و ضرورت از جمله: برای شکار، برای حفاظت از گوسفندان، اموال و کشت و زرع نگاه داشته می‌شود، از این قاعده مستثنی است.

«جنب»: مراد از این جنب، فردی است که از روی سستی و سهل‌انگاری و تنبلی و کسالت، و خفیف پنداشتن وآسان‌گرفتن، غسل جنابت را ترک می‌کند تا وقت نماز فرا رسد و بگذرد، ولی او خویشتن را از جنابت پاک و تمیز نکند. چنین فردی که عادت دارد در بیشتر اوقات شبانه‌روز در حالت جنابت باشد و به فکر غسل جنابت خویش نباشد، از رحمت خدا به دور است.

464 ـ (14) وعن عَمَّارِ بن یاسِرٍ، قال: قال رسول الله ج: «ثلاثٌ لا تقربُهُم الملائِکةُ: جِیفَةُ الکافِرِ، والمُتَضَمِّخُ بالخَلوقِ، والجُنبُ إلاَّ أنْ یَتَوَضَّأَ». رواه ابوداود([14]).

464 - (14) عمار بن یاسرـ ب ـ گوید: پیامبر ج فرمود: سه نفر هستند که فرشتگان (رحمت) به آنها نزدیک نمی‌شوند:

نخست لاشه و جسد کافر (چه زنده و چه مرده)،

دوم کسی که خویشتن را با «خَلوق» خوشبو سازد و از آن بر خود بمالد،

و دیگر کسی که در حالت جنابت به سر می‌برد، مگر اینکه وضو بگیرد.

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

«الخَلوق»: نوعی از بوی خوش که قسمت اعظم وعمده‌ی آن را زعفران تشکیل می‌دهد.

«جیفةالکافر»: مراد از «جیفه» لاشه و جسد کافر است، یعنی چه کافر زنده باشد و چه مرده، فرشتگان رحمت و پاک و پاکیزه‌ی خدا بدو نزدیک نمی‌شوند، چرا که کافران نجس محض‌اند و در وجود هر شخص کافر و زندیق و مشرک و چندگانه‌پرست، سه نوع نجاست یافت می‌شود:

1-    آنها بسیاری از اشیای نجس وکثیف و ناپاک و پلید همانند: شراب، خوک و... را ناپاک و پلید نمی‌دانند، لذا از آنها نیز اجتناب نمی‌کنند.

2-    کافران و مشرکان به غسل جنابت و غیره که نجاست معنوی به شمار می‌آیند، اعتقاد و باور ندارند.

3-   اخلاق ناپسند و عقاید و باورهای فاسد و انحرافی نیز دارند.

از این جهت است که فرشتگان رحمت به فرد کافر و زندیق و مشرک و چندگانه‌پرست و مُلحد و مُنحرف، نزدیک نمی‌شوند.

465 ـ (15) وعن عبد الله بن أبی بکر بن محمدِ بن عمرو بن حَزْمٍ: أنَّ فی الکتابِ الذی کتَبه رسولُ الله ج لعمرِو بن حَزْمٍ «أنْ لا یَمَسَّ القرآنَ إلاَّ طاهرٌ». رواه مالکٌ والدارقطنی([15]).

465 - (15) عبدالله بن ابی بکر بن محمد بن عمرو بن حزم گوید: بی‌گمان در نامه‌ای که پیامبر ج به سوی عمرو بن حزم س (عامل یمن، پیرامون فرائض، قوانین و مقررات اسلامی، سنن، صدقات و دیات) نوشته بود، این مسئله نیز قید شده بود که: «قرآن را جز شخصی که پاک (از حدث اصغر(بی‌وضویی) و حدث اکبر(جنابت)) است، مساس نکند».

[این حدیث را مالک و دارقطنی روایت کرده‌اند].

از فحوای این حدیث دانسته می‌شود که نباید اشخاص کافر، جنب و بی‌وضو قرآن را مساس کنند و دست بر خط آن بگذارند وآن را حمایل کنند. پس بنابراین، خبر در این حدیث «اَن لا یمسّ» به معنای نهی است. یعنی هر چند «ان لا یمسّ» به صیغه‌ی نفی آمده است، اما مراد از آن نهی می‌باشد. چنانکه جمهور علماء و صاحب‌نظران فقهی و از جمله ائمه‌ی مذاهب چهارگانه بر مبنای این حدیث، بر منع اشخاص یاد شده از مساس‌کردن قرآن، متفق‌القول‌اند و فقط مالکی‌ها مساس‌کردن قرآن از سوی شخص بی‌وضو را برای ضرورت تعلیم و تعلم جایز شمرده‌اند.

466 ـ (16) وعن نافعٍ، قال: إنطَلَقتُ مع ابنِ عُمَر فی حاجَةٍ، فَقَضَى ابنُ عمر حاجتَه، وکانَ من حدیثِه یومئذٍ أنْ قال: مَرَّ رَجُلٌ فی سِکَّةٍ من السِّکَکِ، فلَقِی رسولَ الله ج وقدْ خرجَ من غائط أو بوْلٍ، فَسَلَّمَ علیه، فلم یَرُدَّ علیه، حتى إذا کادَ الرَّجُلُ أنْ یَّتَوَارى فی السِّکة، ضربَ رسولُ الله ج بیدیْه على الحائطِ ومَسَحَ بهما وجهَه، ثمَّ ضربَ ضربةً أخرى، فمسحَ ذراعَیه، ثمَّ رَدَّ على الرَّجلِ السَّلامَ، وقال: «إنَّه لم یمنعْنی أنْ أرُدَّ علیکَ السَّلامَ إلاَّ أنی لمْ أکُنْ على طُهْرٍ». رواه ابوداود([16]).

466 - (16) نافع گوید: با ابن‌عمر ـ ب ـ برای انجام کاری، بیرون رفتیم، وی کارش را انجام داد. (در آن روز، ابن عمرـ ب ـ، سخنان زیادی را گفت و ما را بهره‌مند نمود) و از جمله سخنانی که در آن روز زد، یکی این بود که گفت:

«روزی، فردی گذرش به کوچه و راهی از کوچه‌ها و راه‌ها(ی مدینه) افتاد. در بین راه با پیامبر ج در حالی برخورد کرد که آن حضرت ج از قضای حاجت (ادرار یا مدفوع) تازه فارغ شده بود. آن مرد بر رسول‌خدا ج سلام کرد، ولی پیامبر ج جواب سلام او را نداد، تا اینکه نزدیک بود که آن مرد در کوچه از دید پیامبر ج پنهان گردد، حضرت ج رو به دیوار کرد و دست بر دیوار کشید و صورتش را مسح کرد، دو مرتبه دست بر دیوار کشید و با آن دستهایش را مسح نمود و سپس جواب سلام او را داد و فرمود: بی‌گمان هیچ چیزی از اینکه جواب سلام تو را بدهم، مرا باز نداشت، جز اینکه من وضو نداشتم (و چون سلام نامی از نام‌های مقدس پروردگار است و از احترام و بزرگداشت خاصی برخوردار است دوست نداشتم که بدون وضو و طهارت، آن را بر زبان جاری سازم، بدین خاطر تیمم کردم و جواب سلام تو را دادم).

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

«السِّکة»: جمعش «سِکک» به معنای خیابان و جاده است. «یتواری»: از دیده‌ها نهان گشت. «الحائط»: دیوار.

467 ـ (17) وعن المُهاجرِ بن قُنْفُذٍ: أنَّه أتى النبیَّ ج وهو یبولُ فَسَلَّمَ علیه، فلم یَرُدَّ علیه حتى تَوَضَّأَ، ثمَّ إعتَذَرَ إلیه، وقال: «إنی کَرِهْتُ أنْ أذکُرَ اللَّهَ إلاَّ على طُهْرٍ». رواه ابوداود. وروى النسائیُّ إلى قوله: حتى تَوَضَّأ. وقال: فَلَمَّا تَوَضَّأَ رَدَّ علیه([17]).

467 - (17) از مُهاجر بن قنفذ س روایت است که وی در حالی به نزد رسول‌خدا ج رفت که ایشان مشغول قضای حاجت بودند. وی بر پیامبر ج سلام کرد، ولی پیامبر ج جواب سلام او را ندادند تا وضو گرفتند (و سپس جواب سلام او را دادند). و از مهاجر بن قُنفذ س (به جهت جواب سلام او را ندادن) پوزش خواستند و فرمودند: من خوش ندارم که بدون وضو و طهارت، ذکر و یاد خدا کنم و به بیان وصف و شکوه او بپردازم (به همین خاطر چون «سلام» یکی از نام‌های مقدس و پاک کبریایی است، دوست نداشتم که بدون وضو و طهارت آن را بر زبان جاری سازم).

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است و نسائی نیز همین حدیث را تا عبارت «حتی یتوضّأ» روایت نموده و عبارت «ثم اعتذر الیه وقال...» را نقل نکرده است، بلکه با این عبارات، حدیث را نقل نموده است: «فلمّا توضّأ ردّ علیه» [یعنی: چون پیامبر ج وضو گرفت، جواب سلام او را داد].

شرح: از دو حدیث بالا دانسته شد: مستحب است که برای ذکر و یاد خدا و بیان صفات و اسماء، وصف و شکوه او تعالی، وضو یا تیمم گرفت و با وضو و طهارت نام خدا را بر زبان آورد، اگر چه درست است که بدون وضو و تیمم نیز در هر حال، چه نشسته، چه ایستاده، بر پهلو افتاده، در حال جنابت، بی‌وضویی، و در همه‌ی اوقات و احوال خدا را یاد کرد و به ذکر نام و صفات او مشغول شد.


فصل سوم

468 ـ (18) عن أُمِّ سلمةَ [لا] قالت: کانَ رسولُ الله ج یُجْنِبُ، ثمَّ یَنَامُ، ثم یَنْتَبِهُ، ثمَّ یَنامُ. رواه أحمد([18]).

468 - (18) ام سلمه ـ ل ـ گوید: (برخی شب‌ها) پیامبر ج به حال جنابت در می‌آمد و با جنابت می‌خوابید. (به احتمال زیاد، پس از جنابت، حداقل آلت تناسلی خویش را می‌شست و وضو می‌گرفت و بعد می‌خوابید، چرا که در اغلب اوقات، معمول و عادت پیامبر ج چنین بود). سپس از خواب بیدار می‌شد و بدون اینکه از جنابتش غسل کند، دوباره می‌خوابید (یعنی در یک شب، بارها می‌خوابید و بیدار می‌شد، بدون آنکه مبادرت به غسل جنابت بکند).

[این حدیث را احمد روایت کرده است].

469 ـ (19) وعن شُعبةَ، قال: إنَّ ابنَ عبَّاس کانَ إذا اغتَسلَ من الجَنابةِ، یُفرِغُ بیده الیُمنى على یدِه الیُسرى سبعَ مرارٍ، ثمَّ یغسلُ فرجَه، فنسِیَ مَرَّةً کم أفرَغَ، فَسألَنی. فقلتُ: لا أدْرِی. فقال: لا أُمَّ لکَ! وما یمنعُک أنْ تدری؟ ثمَّ یَتَوَضَّأُ وضوءَه للصَّلاة، ثُم یُفِیضُ على جِلده الماءَ، ثُمَّ یقول: هکذا کانَ رسولُ الله ج یَتَطَهَّرُ. رواه ابوداود([19]).

469 - (19) شعبه گوید: هرگاه ابن‌عباس ـ ب ـ، غسل می‌کرد، با دست راستش آب را هفت مرتبه بر دست چپش می‌ریخت و دست‌هایش را خوب می‌شست، سپس طهارت می‌گرفت و شرمگاهش را می‌شست.

روزی، (در حالی که من در محضر وی بودم) فراموش کرد که چند بار آب را بر دستش ریخته است، از این‌رو از من سؤال کرد، گفتم: نمی‌دانم. وی توبیخ و سرزنشم کرد و گفت: مادرت را از دست بدهی و در عزایش بنشینی! چطور نمی‌دانی؟ چه چیزی تو را از به خاطر سپردن این کار باز داشت؟

بعد از آن وضویی مانند وضوی نماز گرفت، آنگاه آب را بر تمام بدنش جاری ساخت و خویشتن را خوب شست و در آخر گفت: (من قصد داشتم به تو کیفیت و چگونگی غسل پیامبر ج را تعلیم و نشان بدهم که ایشان چگونه غسل می‌کردند، حال بدان که) رسول‌خدا ج نیز اینگونه که من غسل نمودم. از جنابت غسل می‌نمودند.

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

«لا اًمّ لک»: [بی‌مادر شوی، در عزای مادرت نشینی]. چنانچه قبلاً نیز گفته شد، از چنین عباراتی، حقیقت دعا مدنظر ابن‌عباس ـ ب ـ نبوده است، بلکه این از شمار عباراتی می‌باشد که عرب‌ها از روی عادت بر زبان می‌آوردند.

470 ـ (20) وعن أبی رافعٍ، قال: إنَّ رسولَ الله ج طافَ ذاتَ یومٍ على نِسائِه، یغتسِلُ عند هذه، وعندَ هذه، قال: فقلت له: یا رسولَ الله! ألاَ تجْعلهُ غُسلاً واحداً آخِراً؟ قال: «هذا أزْکى وأطیَبُ وأطهَرُ». رواه أحمد، وابوداود([20]).

470 - (20) ابورافع س گوید: روزی پیامبر ج با تمام همسرانشان، همبستری و نزدیکی کردند، و در نزد هر کدام، پس از فارغ شدن از جماع و زناشویی، غسل نمودند (یعنی برای هر عمل زناشویی و جماعی با هریک از همسرانشان، یک غسل جداگانه نمودند).

بدیشان گفتم: چرا به یک غسل اکتفا نمی‌کنید؟ ای رسول‌خدا ج! (یعنی چرا برای راحتی وآسانی خویش، پس از تمام‌شدن از همبستری با تمام زنان، به یک غسل بسنده نمی‌کنید و خویشتن را به مشقت و سختی می‌اندازید و برای هر زناشویی و جماعی با هریک از همسرانتان، یک غسل جداگانه می‌کنید)؟

پیامبر ج فرمودند: غسل‌کردن پس از هر جماع و همبستری با هریک از زنان، زیبنده‌تر و پاکتر، و شایسته‌تر است.

[این حدیث را احمد و ابوداود روایت کرده‌اند].

شرح: چنانچه قبلاً نیز گفته شد، تمام علماء و صاحب‌نظران فقهی و اسلامی اتفاق نظر دارند که در میان دو جماع و یا بیشتر از دو جماع، غسل و یا وضو الزامی و ضروری و واجب نیست، چنانچه از عمل پیامبر ج جواز آن ثابت است، ولی عادت و معمول آن حضرت ج این نبود، بلکه در اغلب اوقات، پس از هر جماعی، غسل می‌کرد و می‌فرمود: پس از هر جماع، غسل کردن، بهتر، پاکیزه‌تر و زیبنده‌تر است، و جمهور علماء و دانشمندان اسلامی، غسل‌کردن و یا وضو‌گرفتن میان دو جماع را بر استحباب حمل نموده‌اند، چنانچه در حدیث شماره 454 در این زمینه بحث شد.

471 ـ (21) وعن الحَکم بن عمرٍو، قال: نَهَى رسولُ الله ج أنْ یَتَوَضَّأَ الرجلُ بِفَضلِ طُهورِ المَرأةِ. رواه ابوداود. وابنُ ماجة، والترمذیُّ وزادَ: أو قال: «بُسُؤْرِها» وقال: هذا حدیثٌ حسَنٌ صحیح([21]).

471 - (21) حَکم بن عمرو س گوید: رسول‌خدا ج از اینکه مرد از باقیمانده‌ی آب (غسل یا آب وضوی) زن، وضو بگیرد، نهی فرمود (یعنی نباید مردی از باقیمانده‌ی آب غسل، یا آب وضوی زنی، وضو بگیرد و یا غسل کند).

این حدیث را ابوداود، ابن‌ماجه و ترمذی روایت کرده‌اند. و ترمذی این عبارت را به طریق شک راوی روایت کرده است. یعنی رسول‌خدا ج از اینکه مرد از باقیمانده‌ی آب وضو و یا غسل زن و یا با پسخور زن، وضو بگیرد، نهی فرمود. و ترمذی گفته: حدیثی حسن و صحیح است.

 472 ـ (22) وعن حُمَیْد الحِمْیَریِّ، قال: لَقِیتُ رجُلاً صَحِبَ النبیَّ ج أربعَ سنین، کما صَحِبَه أبوهریرة، قال: نهى رسولُ الله ج أنْ تَغتَسِلَ المرأةُ بِفَضلِ الرَّجُل، أو یغتسلَ الرجلُ بفضلِ المَرأةِ». زاد مُسَدَّد: وَلْیَغتَرِفا جمیعاً. رواه ابوداود، والنِّسائیُّ، وزاد أحمد فی أوَّلِهِ: «نهى أنْ یَمتَشِطَ أحدُنا کُلَّ یومٍ أو یبولَ فی مُغتَسَلٍ»([22]).

472 - (22) حُمید حمیری س گوید: با مردی از صحابه ش ملاقات کردم که بسان ابوهریره س چهار سال در مصاحبت و همراهی و خدمت و همرکابی پیامبر ج بود و از وی شنیدم که گفت: پیامبر ج از این‌که زن، با باقیمانده‌ی آب غسل مرد، غسل کند و یا مرد از باقیمانده‌ی آب غسل زن، غسل نماید، نهی فرمود.

و «مُسدّد» این عبارت را نیز افزوده است که پیامبر ج در ادامه فرمود: «و باید زن و شوهر، هردو با هم در یک زمان، آب را از ظرف بگیرند و در آن واحد، غسل کنند.»

این حدیث را ابوداود و نسائی روایت کرده‌اند و احمد نیز این حدیث را روایت نموده و در اولش این عبارت را نیزافزوده است: پیامبر ج از اینکه یکی از ما هر روز موهایش را شانه بزند، و یا در حمام ادرار کند، نهی فرمود.

473 ـ (23) ورواه ابنُ ماجة عن عبد الله بنِ سَرجِس([23]).

473 - (23) و همین حدیث را ابن‌ماجه نیز از عبدالله بن سرجس روایت کرده است.

شرح: چنانکه قبلاً نیز بیان کردیم، در استفاده از باقیمانده‌ی آب غسل، یا آب وضو، چندین صورت را می‌شود تصور کرد که در نزد جمهور صاحب‌نظران فقهی و علمای اسلامی و از جمله امام ابوحنیفه، امام مالک، و امام شافعی، تمام آن صورت‌ها جایز است، یعنی استفاده از باقیمانده‌ی آب مرد برای مرد، استفاده از باقیمانده‌ی آب زن برای زن، استفاده از باقیمانده‌ی آب زن برای مرد، استفاده از باقیمانده‌ی آب مرد برای زن، و در تمام این چهار صورت، یا هردو با همدیگر در یک زمان، غسل می‌کنند،.یا هر کدام به طور جداگانه، یکی پس از دیگری، غسل کنند، در تمام این صورت‌ها، در نزد جمهور اشکالی نیست.

و استدلال جمهور به حدیث ابن‌ عباس ـ ب ـ است که گفت: میمونه ـ ل ـ روایت کرده است که:

«کُنتُ اغتسل اَنا ورسول الله ج من إناء واحد من الجنابة». «من و پیامبر هردو باهم از یک ظرف پر آب غسل می‌کردیم».

 از این روایت معلوم می‌گردد که زن و مرد می‌توانند با هم از یک ظرف غسل کنند و جواز استفاده از باقیمانده‌ی آب یکی پس از دیگری، از روایت دیگری از ابن‌عباس است که گفت:

«اِغتسل بعض ازواج النبی ج فی جفة، وأراد رسول الله ج أن یتوضّأ منه. فقالت: یارسول الله ج! إنی کنتُ جنباً فقال: انّ الماء لا یجنب».

[به حدیث شماره 457 و 458مراجعه شود].

ولی امام احمد واسحاق بن‌راهویه، غسل یا وضو را با باقیمانده‌ی آب وضو و غسل زن، مکروه می‌دانند و به حدیث باب استدلال می‌کنند. و جمهور، حدیث امام احمد را محمول بر کراهیت تنزیهی کرده‌اند وگفته‌اند: نهی و ممنوعیتی که در حدیث «حکم بن عمرو» و«حُمید حمیری» شده، نهی تشریعی نیست، بلکه نهی ارشادی است.




[1]- بخاری ح 285، مسلم 1/282 ح (371)، ابوداود نیز به همین معنی روایت کرده است ح 231، ترمذی این حدیث را به صورت مختصر روایت کرده است ح 121، نسایی ح 269، ابن ماجه ح 534، مسنداحمد 2/382.

[2]- بخاری ح 290، مسلم 1/249 ح (25-305)، نسایی ح260، دارمی نیز به همین معنی روایت کرده است ح 756، مؤطا مالک کتاب الطهارة ح 76، مسنداحمد 2/64.

[3]- بخاری ح 288، مسلم 1/248 ح (22-305)، مسنداحمد 6/126.

[4]- مسلم 1/249 ح(27- 305)، ابوداود ح 220، ترمذی ح 141، نسایی ح 262، ابن ماجه ح 587، مسنداحمد 3/21.

[5]- مسلم 1/249 ح(28-309)، ابوداود ح 218، ترمذی ح 140، نسایی ح 264، ابن ماجه ح 588، مسنداحمد 3/225.

[6]- مسلم 1/282 ح (117 – 373)، ابوداود ح 18، ترمذی ح 3384، ابن ماجه ح 302، مسنداحمد 6/70، و امام بخاری نیز این حدیث را به صورت تعلیقی در کتاب الأذان باب 19 ذکر کرده است.

[7]- ترمذی ح 65 و قال: حسن صحیح، ابوداود ح 68، نسایی ح 325، ابن ماجه ح 132، دارمی ح 734.

[8]- مصابیح السنة 1/220 ح 315، مسنداحمد 1/337، دارقطنی کتاب الطهارة باب «إستعمال الرجل فضل وضوء المرأة» ح 3، شرح السنة 2/27 ح 259.

[9]- ابن ماجه ح 580، ترمذی ح 123.

[10]- ابوداود ح 229، نسایی ح 265، ابن ماجه ح 594، و ترمدی بصورت مختصر به نقل این حدیث پرداخته و گفته است: حسن صحیح ح 146، مسنداحمد 1/84.

[11]- ترمذی 1/236 ح 131، ابن ماجه 1/196 ح 596.

[12]- ابوداود 1/157 ح 232.

[13]- ابوداود 1/153 ح 227، نسایی 1/141 ح 261، ابن ماجه 2/1203 ح 3650، مسنداحمد 1/83، دارمی 1/369 ح 2663.

[14]- ابوداود 4/404 ح 4180.

[15]- مؤطا مالک 1/199 کتاب القرآن ح 1، دار قطنی 1/121 باب «فی نهی المحدث عن مس القرآن» ح 2 این حدیث مرسل است و تمام راویانش ثقه و معتبر هستند.

[16]- ابوداود 1/234 ح 330 و قال: سمعت احمد بن حنبل یقول: روی محمد بن ثابت حدیثاً منکراً فی التیمم.

[17]- ابوداود 1/23 ح 17، نسایی بصورت مختصر 1/37 ح 38، ابن ماجه 1/126 ح350، مسنداحمد 4/345.

[18]- مسنداحمد 6/298.

[19]- ابوداود 1/171 ح 246.

[20]- مسنداحمد 6/8، ابوداود 1/149 ح 219، ابن ماجه 1/194 ح 590.

[21]- ابوداود 1/63 ح 82، ابن ماجه 1/132 ح 373، ترمذی 1/93 ح 64 وقال: حدیث حسن، مسنداحمد 5/66.

[22]- ابوداود 1/63 ح 81، نسایی 1/ 130 ح 238، مسنداحمد 4/110.

[23]- ابن ماجه 1/133 ح 374 و قال: إنه وهم.