281 ـ (1) عن أبی مالکٍ الأشعریّ، قال: قال رسولُ الله ج: «الطَّهورُ شَطرُ الإیمان، والحمدُ للَّهِ تَمْلأُ المیزانَ، وسُبحانَ الله والحمدُ لِلّه تَمْلآن ـ أو تَمْلأ ـ ما بینَ السَّماواتِ والأرضِ، والصَّلاةُ نورٌ، والصَّدَقةُ بُرهانٌ، والصَّبرُ ضِیاء، والقُرآنُ حُجَّةٌ لک أو علَیک. کلّ الناسِ یغْدو: فبائعٌ نفسَه فمُعتِقُها أو مُوبِقُها». رواه مسلم. وفی روایة: «لا إلهَ إلاَّ اللَّهُ واللَّهُ أکبرُ، تَمْلآنِ ما بینَ السَّماءِ والأرض». لم أجِد هذه الروایة فی «الصحیحین»، ولا فی کتاب الحُمیدی، ولا فی «الجامع»؛ ولکن ذکرها الدارمی بدل «سبحانَ الله والحمدُ لله»([1]).
281- (1) ابومالک اشعری س گوید: پیامبر ج فرمود: «طهارت و پاکیزگی بخش مهمی از ایمان است. و«الحمدلله»، ترازوی سنجش [اعمال حسنه را در روز قیامت] پر میکند. و ثواب گفتن «سبحان الله» و «الحمدلله» فاصلهی میان آسمان و زمین را پر میکنند، یا پر میکند. [راوی حدیث، خود را مقید میدانسته است که الفاظ را دقیقاً نقل بکند، و اینجا در آن که پیامبر ج فعل جمله را مفرد یا مثنی آورده باشد، شک داشته است].
نماز، نور است و صدقه دلیلی (روشن بر صدق ایمان و اخلاص، و اعتقاد و عمل شخص صدقهدهنده) است، و صبر و شکیبایی (بر طاعت خدا و بلا و ناخوشیهای دنیا)، روشنایی (راه درست بندگی خدا) است. و قرآن، حجتی به سود یا به زیان شما میباشد. (یعنی: اگر ارتباط شما با قرآن، توأم با صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل باشد قرآن برایتان در روز رستاخیز شاهد و دلیلی سودمند خواهد بود و اگر ارتباط شما بر خلاف این باشد، شهادت آن بر خلاف و به ضرر و زیان شما خواهد بود) همهی مردم بامدادان، راهی میشوند و جان خویش را به فروش میرسانند وآن را آزاد میسازند و یا برای همیشه در بند نگه میدارند (یعنی هرکس به خاطر خودش سعی و تلاش میکند. برخی جانشان را با طاعتکردن به خدا و اجرای اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزههای تابناک نبوی و احکام و دستورات اسلامی میفروشند و آن را از عذاب دوزخ و رسوایی رستاخیز میرهانند، و برخی نیز جانشان را با پیروی از شیطان بدکاره و نفس اماره و هوا و هوسهای ناروای نفسانی و خواهشات و تمایلات ناجایز حیوانی، به آنها میفروشند و خویشتن را بدینگونه به هلاکت میاندازند).
این حدیث را مسلم روایت کرده است، و در روایتی دیگر چنین نقل شده است:
«ثواب و پاداش گفتن «لااله الا الله» و«الله اکبر» فاصلهی میان آسمان و زمین را پر میکنند».
[خطیب تبریزی میگوید:] من این بخش از حدیث را نه در «صحیحین» دیدهام و نه در کتاب «حُمیدی» [الجامع بین الصحیحین] و نه در «الجامع» [للاصول السته] لیکن این بخش از حدیث را دارمی به عوض «سبحان الله» و«الحمدلله» ذکر کرده است.
شرح: «الطُهور» به ضم «طاء» یعنی طهارت، و طهارت در اسلام همانگونه که شامل طهارت حسی، یعنی نظافت بدنی میگردد، شامل طهارت و پاکیزگی معنوی از قبیل اجتناب از کفر و گناهان و شرک و چندگانهپرستی، الحاد و بیبندوباری، نفاق و دورنگی، شک و تردید در حقانیت حضرت محمد ج و قرآن، و برحذربودن از رذایل اخلاقی، از قبیل: بغض، حسد، کینه، عداوت، طمع و دیگر امراض قلبی نیز خواهد شد.
طهارت و پاکیزگی ظاهری که شرط صحت نماز است، خواه طهارت از بیوضویی باشد یا از رفع نجاست، با نظافت که همان پاکی لباس، بدن و مکان است مناسبت دارد. به همین دلیل «باب طهارت» نخستین موضوعی است که در فقه اسلامی به تعلیم و تعلّم آن پرداخته میشود و از ضروریات نماز به شمار میآید. و از آنجا که کلید بهشت نماز است، پس کلید نماز، طهارت خواهد بود، چنانچه پیامبرخدا ج میفرماید:
«لا یقبل الله صلاة بغیر طهور» [مسلم و ابنماجه]
«خداوند نماز بدون طهارت را نمیپذیرد».
282 ـ (2) وعن أبی هریرة، قال: قال رسولُ الله ج: «ألاَ أدُلُّکم على ما یمحو اللَّهُ به الخَطایا. ویَرفعُ به الدرجات؟». قالوا: بلى یا رسولَ الله! قال: «إسْباغُ الوُضوءِ على المَکارِه، وکَثرَةُ الخُطى إلى المساجد، وانتِظارُ الصَّلاة بعد الصَّلاة، فذلِکُم الرِّباطُ». أخرجه مسلم، ومالک([2]).
282- (2) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «آیا شما را از آنچه که خداوند به برکت آن، گناهان را محو، و درجات را بلند میسازد، آگاه نکنم؟ گفتند: بلی! ای رسولخدا ج، ما را بدان رهنمون سازید.
پیامبر ج فرمود: «کاملساختن وضو با وجود سختیها و مصائب (از قبیل سرما و غیره) وگامنهادن بسیار به سوی مساجد (و ارتباط زیاد با مساجد) و مواظبت و انتظار نمازها یکی بعد از دیگری، و رِباط حقیقی و راستین نیز همینها هستند.»
[این حدیث را مسلم و مالک روایت کردهاند].
283 ـ (3) وفی حدیثِ مالک بن أنس: «فذلکمُ الرّباطُ فذلکمُ الرّباط» [رَدَّد] مرتین. رواه مسلم. وفی روایة الترمذی: ثلاثاً([3]).
283- (3) امام مسلم، در روایتی از مالک بن انس س جملهی «فذلکم الرباط» [رباط این است] را دو بار روایت کرده است. و ترمذی این جمله را سه بار نقل نموده است.
شرح: «فذلکم الرباط»: رباط در اصل: بستن چیزی در مکانی است (مانند بستن اسب در یک محل) و به همین جهت به کاروانسرا «رباط» میگویند. و «ربط قلب» به معنای آرامش دل و سکون خاطراست، گویا به محلی بسته شده است.
و «مرابطه» به معنای مراقبت از مرزها در برابر هجوم احتمالی دشمن آمده است، زیرا سربازان و مرکبها و وسائل جنگی را در آن محل، آماده، نگهداری میکنند.
و در این حدیث پیامبر ج به مسلمانان دستور آماده باش و مراقبت همیشگی در برابر حملات شیطان و هوسهای سرکش میدهد تا هرگز گرفتار حملات غافلگیرانهی آنها نگردند، لذا در این حدیث، این جمله به مواظبت و انتظار نمازها، یکی پس از دیگری تعبیر شده است.
خلاصه این که: «مرابطه» معنای وسیعی دارد که هرگونه آمادگی برای دفاع از خود و جامعهی اسلامی در برابر حملات غافلگیرانهی دشمنان خارجی و داخلی را شامل میشود.
و در ذیل این حدیث، مقام و موقعیت کسانی که در سختیها و مرارتها، وضو را کامل میسازند، و گامهای زیادی را به سوی مساجد برمیدارند و پیوسته به فکر راز و نیاز و عبادت و کرنش خداوند هستند، برتر و بالاتر از افسران و مرزدارانی که در برابر هجوم و حملات دشمنان اسلام پیکار میکنند، شمرده شده است و این به خاطر آن است که آنها نگهبانان عقائد و فرهنگ و اصول و موازین اسلامی و اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزههای نبوی هستند، در حالی که اینها حافظ مرزهای جغرافیاییاند.
مسلماً ملتی که مرزهای عقیدهای و فرهنگی او مورد حملات دشمن قرار گیرد و نتواند به خوبی از آن دفاع کند، در مدت کوتاهی از نظر سیاسی و نظامی نیز شکست خواهد خورد.
اگر مقداری با انصاف به قضاوت بنشینیم و حقیقت را قبول کنیم، میبینیم که براستی جنگ و پیکار با کفار و مشرکان بسیار سهل و آسانتر از مبارزه و پیکار با نفس و خواهشات نفسانی و حربههای شیطانی است، پس لازم است که بدین میدان توجه بیشتری معطوف گردد تا حضور در میادین کوچکتر از آن، آسانتر گردد.
چرا که اگر افراد به تزکیهی نفس نرسیده باشند، و اگر خودسازی نکرده باشند به راحتی در میدان جنگ تخلّف میکنند. پس برای رهایی از تمامی اینها و مطمئنبودن از حضور خویش در میدان نبرد، نیاز هست که در نبردی مهم و جنگی تمامعیار با دو دشمن درونی و برونی، یعنی نفس و شیطان، پیروز و سربلند بیرون آمد، تا بتوان در میادین دیگر به راحتی استقامت و ثبات را از خود نشان داد.
284 ـ (4) وعن عثمانَ، س، قال: قال رسولُ الله ج: «مَن تَوضَّأ فأحسَنَ الوُضوءَ، خرَجَت خَطایاه من جَسَده حتى تخرُجَ من تحتِ أظفاره». متفقٌ علیه([4]).
284- (4) عثمان س گوید: پیامبر ج فرمود: «هرکس وضو گرفت و به نحو احسن (و با رعایت آداب، سنن و غیره) آن را به انجام و کمال رساند، به برکت آن، نجاست گناهانش از تمام وجودش میریزد، به طوری که از زیر ناخنهایش خارج میشوند.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
285 ـ (5) وعن أبی هریرة، قال: قال رسولُ الله ج: «إذا توضَّأ العَبدُ المسلِمُ ـ أو المؤْمنُ ـ فغسَل وجهَه، خرجَ من وجهِه کلُّ خطیئةٍ إلیها بعَینیْه مع الماءِ ـ أو مع آخرِ قطر الماءِ ـ فإذا غسَل یدیه خرَج من یدیه کلُّ خطیئةٍ کان بطَشَتها یداهُ مع الماءِ ـ أو مع آخِر قَطْر الماءِ ـ فإذا غسَلِ رجلَیه؛ خرَجَ کلُّ خطیئةٍ مَشَتها رِجْلاهُ مع الماءِ ـ أو مع آخرِ قطر الماءِ ـ حتى یخرُجَ نَقِیّاً من الذُّنوب». رواه مسلم([5]).
285- (5) ابوهریره س میگوید: پیامبر ج فرمود: هرگاه بندهای مسلمان یا مؤمن و حقگرا وضو گرفت و چهرهاش را شست، هر گناه و معصیتی را که با چشمانش مرتکب شده، همراه با آب یا با آخرین قطرهی آن، پاک میشود و چون دستانش را بشوید هر گناهی که با آنها انجام داده، با شستن آب و یا با آخرین قطرهی آن زدوده و محو خواهد شد و هر گاه دو پایش را شست تمام گناهانی را که با پاهایش مرتکب شده با آب، یا با آخرین قطرهی آب، خارج و پاک میشوند. تا آنکه در حالی از وضو فارغ میشود که از تمام گناهان (صغیره) پاک و پاکیزه گشته است.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: در دو حدیث بالا، که از میانرفتن گناهان در اثر وضو ذکر شده است، منظور از این گناهان، «گناهان صغیره» هستند و برای محوشدن گناهان کبیره، توبه و انابه و رجوع و بازگشت و ندامت و پشیمانی الزامی است.
و اکثر علماء و اندیشمندان اسلامی نیز بر این باورند که مراد از بخشیدهشدن گناهان به وسیلهی وضوء، گناهان کوچک و صغیره میباشد که انسان به ذریعهی اعضا و جوارح خویش مرتکب میشود، چرا که کبائر بدون توبه بخشوده نمیشود، و هر جایی که همراه با انجامدادن اینگونه اعمال و کردار، ذکر محو و نابودشدن گناهان آمده است، مراد از آن فقط صغائر میباشند، نه کبائر. چرا که اعمال نیک و شایسته فقط گناهان صغیره را معاف میکند.
خداوند ﻷ میفرماید:
﴿إِن تَجۡتَنِبُواْ کَبَآئِرَ مَا تُنۡهَوۡنَ عَنۡهُ نُکَفِّرۡ عَنکُمۡ سَیَِّٔاتِکُمۡ﴾ [النساء: 31].
این آیه به کسانی که از گناهان کبیره پرهیز میکنند، بشارت میدهد که خداوند گناهان صغیرهی آنان را میبخشد و این پاداشی است که به اینگونه افراد داده شده است، و میفرماید:
«اگر از گناهان بزرگی که از آن نهی میشوید پرهیز کنید، گناهان کوچک شما را میپوشانیم و شما را در جایگاه خوبی وارد میسازیم».
از بعضی روایات نیز این نظریه تأیید میشود، رسولخدا ج میفرماید:
«الصلوات الخمس والجمعة الی الجمعة مکفّرات لما بینهن ما لم یغش الکبائر»
و حدیث بعدی نیز مؤید این مطلب است.
286 ـ (6) وعن عثمان س، قال: قال رسولُ الله ج: «ما مِن امرىءٍ مسلمٍ تحضُرُه صلاةٌ مکتوبة، فیُحسِنُ وُضوءَها وخُشوعَها ورُکوعَها؛ إلاَّ کانتْ کفَّارَةً لما قبلها من الذُّنوب، ما لم یُؤْتِ کبیرةً، وذلک الدَهرَ کلَّه». رواه مسلم([6]).
286 – (6) عثمان س گوید: پیامبر ج فرمود: «هیچ انسان مسلمان و حقگرایی نیست که وقت نماز فرض فرا رسد و وضو و خشوع و خضوع و رکوع [و سجدهی] آنرا به نحو احسن (و با رعایت آداب، سنن و غیره) انجام دهد و به کمال رساند، جز آنکه به برکت آن تمام گناهان (صغیرهی) گذشتهاش بخشیده و معاف میشود، البته به شرطی که از گناهان کبیره پرهیز کند. و این برنامهی خداوندی، اختصاص به زمان و دوران خاصی ندارد بلکه در تمام ادوار مختلف زمان ادامه دارد و مخصوص به یک نسل، یا یک زمان نیست».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
287 ـ (7) وعنه، أنَّه توضَّأ فأفرَغَ على یدیه ثلاثاً، ثم تمَضمَض واستنثرَ، ثم غسَل وجهَه ثلاثاً، ثم غسَل یدَه الیُمنى إلى المِرفَق ثلاثاً، ثم غسَل یدَه الیُسرى إلى المِرفقِ ثلاثاً، ثمَّ مَسحَ برأسِه، ثم غَسَلَ رِجلَه الیُمنى ثلاثاً، ثمَّ الیُسْرى ثلاثاً، ثم قال: رأیتُ رسول الله ج توضَّأ نحو وضوئی هذا. ثم قال: «مَن توضَّأ وُضوئی هذا، ثم یُصلِّی رکعتین لا یُحدِّثُ نفسَه فیهما بشیءٍ، غُفر له ما تقدَّم من ذنبِه» متفق علیه. ولفظه للبخاری([7]).
287- (7) از عثمان س روایت شده که وی (ظرفی پرآب خواست، آنگاه) سه بار از آن بر هردو کف دستهای خویش ریخت و آنها را شست، پس از تمیزکردن آنها، (دست راست خویش را در ظرف آب فرو برد و با آب آن) دهان و بینی خود را شست و مضمضه و استنشاق نمود، سپس سه دفعه، چهره و سه بار دست راست و سه مرتبه دست چپ خویش را تا آرنج شست، سپس سرش را مسح کرد و بعد از مسح سر، پای راست را سه بار، و بعد پای چپ را نیز سه دفعه (با استخوان برجستهای که در ابتدای ساق و انتهای پشت پا قرار دارد و به قوزک معروف است) شست.
آنگاه عثمان س گفت: دیدم که رسولخدا ج مانند این وضوی من، وضو گرفت و سپس فرمود: «هرکس بسان این وضوی من، وضو گیرد، و پس از آن دو رکعت نماز (از روی صداقت و اخلاص، و خشوع و خضوع کامل و از روی اعتقاد و عمل) بخواند و در ادای این دو رکعت، فکر خویش را به مسائل دنیوی و وساوس شیطانی و خواطر نفسانی و مواردی که ربطی به نماز ندارد، مشغول نکند (با توجه کامل و با تدبر و تعمق بخواند) گناهان (صغیرهی) گذشتهاش، بخشوده میشوند».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند، ولی لفظ حدیث از بخاری است].
288 ـ (8) وعن عُقبةَ بن عامر، قال: قال رسولُ الله ج: «ما مِنْ مسلمٍ یتوضَّأ، فیُحسِنُ وُضوءَه، ثم یقومُ فیُصَلی رکعتَین، مُقبِلاً علیهما بقلبِه ووجههِ، إلاَّ وجَبتْ له الْجَـنَّة». رواه مسلم([8]).
288- (9) عقبة بن عامر س گوید: پیامبر ج فرمود: هیچ انسان مسلمان و حقگرایی نیست که وضو بگیرد و آن را به نحو احسن و با رعایت آداب و سنن انجام دهد و به کمال رساند و پس از آن دو رکعت نماز با خشوع و خضوع کامل و از روی صداقت و اخلاص و با توجه کامل قلبی و فکری بخواند، جز آنکه بهشت برایش واجب میگردد.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
289 ـ (9) وعن عمر بن الخطاب، س، قال: قال رسولُ الله ج: «ما منِکم منْ أحدٍ یتوضَّأ فیُبْلغُ ـ أو فیُسبْغُ ـ الوُضوءَ، ثم یقول: أشهَدُ أنْ لا إلهَ إلاَّ اللَّهُ، وأنَّ محمَّداً عبدُه ورسولُه ـ وفی روایة: أشهدُ أن لا إلَه إلاَّ اللَّهُ، وَحْده لا شَریکَ له، وأشْهدُ أنَّ محمَّداً عَبدُه ورسولُه ـ إلاَّ فُتِحتْ له أبوابُ الجنَّة الثَّمانیَةُ، یدخُل من أیّها شاء». هکذا رواه مسلمٌ فی «صحیحه»، والحُمیَدیُّ فی «أفراد مسلم»، وکذا ابنُ الأثیر فی «جامع الأصول». وذکر الشیخ محیی الدین النَّووی فی آخر حدیث مسلم على ما رویناه، وزاد الترمذیُّ: «اللهُمَّ اجعَلنی من التَّوّابین، واجعَلنی من المتطهِّرین».
والحدیثُ الذی رواهُ محیی السنَّة / فی «الصّحاح»: «مَن توَضَّأ فأحسن الوُضوء» إلى آخره، رواه الترمذیُّ فی «جامعِه» بعینه إلاَّ کلمةَ «أشهد» قبل «أنَّ محمَّداً»([9]).
289- (9) عمر بن خطاب س گوید: پیامبر ج فرمود: «هر یک از شما وضو بگیرد و آن را به صورت کامل و با رعایت آداب و سنن و اصول و مبانی شرعی به انجام برساند و سپس بگوید: «اشهد ان لا اله الا الله وأنَّ محمَّداً عبدُه ورسولُه» ـ و در روایتی وارد شده چنین بگوید: «اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له واشهد ان محمدًا عبده ورسوله» [از روی صداقت و اخلاص گواهی میدهم که جز «الله» معبودی به حق نیست و اوست که تنها و یگانه و بیهمتا و بیهمبر است، و شهادت میدهم که محمد بنده و فرستادهی خداست]. درهای هشتگانهی بهشت برای او باز میشوند که از هر دروازهای که بخواهد، وارد آن شود.
این حدیث را مسلم در «صحیح المسلم»، حُمیدی در «أفراد مسلم» و ابن اثیر در «جامع الاصول» روایت کردهاند. و شیخ محیالدین نووی نیز در «شرح صحیح مسلم» این حدیث را بر مبنای روایت ما، ذکرکرده است و ترمذی این جملات را نیز، بعد از شهادتین اضافه کرده است: «اللهم اجعلنی من التوابین واجعلنی من المتطهرین»، پروردگارا! مرا از زمرهی توبهکنندگان و پاکیزگان قرار ده.
و حدیثی را که محیالسنة، نوسیندهی مصابیح، در کتاب «صحاح» روایت کرده اینگونه است:
«من توضأ فاحسن الوضوء [ثم قال اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له واشهد ان محمداً عبده ورسوله، اللهم اجعلنی من التوابین واجعلنی من المتطهرین] و همین حدیث را عیناً ترمذی در جامع خویش روایت کرده جز آنکه کلمهی «اشهد» را پیش از «محمداً» ذکر نکرده است. [و بر خلاف گمان صاحب مصابیح، این حدیث را صحیحین نقل نکردهاند، بلکه روایت ترمذی است. و در حقیقت جملهی اخیر، اعتراضی از نویسندهی مشکاة بر نویسندهی مصابیح است که وی این حدیث را جزو احادیث صحیحین نقل کرده است، حال آنکه این حدیث را ترمذی روایت کرده است].
290 ـ (10) وعن أبی هریرة، قال: قال رسولُ الله ج: «إنَّ أمَّتی یُدْعَونَ یومَ القیامة غُرّاً مُحجَّلین من آثارِ الوُضوءِ. فمن استطاعَ مِنکم أنْ یُطیلَ غُرَّتَه فلیفعلْ». متفق علیه([10]).
290- (10) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «بیگمان امت من در روز رستاخیز در اثر برکت وضو، صورت و دستها و پاهایشان نورانی و سفید میگردد و میدرخشد و برق میزند، و ایشان را به لقب «غرة المحجلین» [یعنی دست و صورت و پا سفید] صدا میزنند و فرا میخوانند.
پس هرکس از شما میتواند، نورانیبودن و علامت خود را بیشتر کند و مقدار بیشتری از این اعضاء را بشوید، این کار را انجام دهد و از آن دریغ نکند (و علاوه از حد مفروضه، و بر شستن اعضایی که واجب است شسته شوند، مقداری از سر و بازوها و ساق را نیز بشوید و با توجه و با اهتمامی خاص و با رعایت آداب و سنن و اصول و موازین شرعی به آن پایبند باشد، تا در روز قیامت، درخشندگی و نورانیت او نیز بیشتر شود و بهتر از دیگران شناسایی و ممتاز گردد).
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: «غرة» در اصل به معنای چهره زیبا و سفید، و درخشنده و نورانی میباشد و به سفیدی به اندازه یک درهم در پیشانی اسب نیز «غرة» میگویند.
و «محجلین»از مادهی «تحجیل» به معنای سفیدیای است که که در چهار دست و پای اسب باشد. و منظور حدیث این است که در روز سخت و وحشتناک قیامت، یکی از اثرات و ثمرههای وضو این خواهد بود که افراد وضوکننده که پیوسته آن را با فکر و اهتمام خاصی انجام میدهند و کاملاً آداب و روش و سنن و شرایط آن را رعایت میکنند، چهرهها، دستها و پاهایشان، روشن، سفید و درخشان و نورانی خواهد بود و بدینوسیله از دیگران بازشناخته خواهند شد، پس بنابراین هرکس میخواهد درخشندگی و نورانیت او در روز رستاخیز بیشتر شود، باید مقدار بیشتری از اعضاء را بشوید و علاوه بر شستن اعضایی که واجب است شسته شوند، مقداری از سر و بازوها و ساق را نیز بشوید.
291 - (11) وعنه، قال: قال رسولُ الله ج: «تبْلُغُ الحِلْیَةُ مِن المؤمِنِ حیثُ یبْلغُ الوضوء». رواه مسلم([11]).
291- (11) ابوهریره س گوید: پیامبر س فرمود: «زیور و پیرایهی (بهشتی) فرد مؤمن و حقگرا، تا جایی است که آب وضو به آن میرسد».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «الحِلیة» این واژه را هم میتوان به «درخشندگی و سفیدی» ترجمه کرد یعنی: درخشندگی و سفیدی، و ظرافت و زیبایی انسان مؤمن در قیامت تا جایی است که آب وضو به آن میرسد. و هدف این است که در شستن صورت و دست و پا، بیشتر توجه کنید تا زیبایی و نور آن بیشتر شود.
و هم میتوان به «زیور و پیرایهی بهشتی» ترجمه کرد که ترجمهاش در بالا گذشت.
292 ـ (12) عن ثوبان، قال: قال رسولُ الله ج: «اِسْتَقیموا ولن تُحْصُوا، واعلموا أن خیرَ أعمالکم الصَّلاةُ، ولا یُحافِظُ على الوُضوءِ إلاَّ مُؤْمنٌ». رواهُ مالکٌ، وأحمد، وابنُ ماجة، والدارمیّ([12]).
292- (12) ثوبان س گوید: پیامبر ج فرمود: در کار نیک و شایسته و بر شاهراه راست و درست شریعت، استواری پیشه سازید (و چون این کار، بسی مشکل و دشوار مینماید و هرگز کسی ـ به جز انبیاء و اولیاء ـ به حقیقت و کمال این استواری نمیرسد). شما نیز بر آن هرگز مسلط نمیشوید (از اینرو بر اعمال و کردار نیک و شایسته، و گفتار و پندار خوب و بایستهی خویش، مغرور نشوید). و بدانید که بهترین و برترین عمل و کردار شما (پایبندی به) نماز است، و جز فرد مؤمن وحقگرا، کسی دیگر بر وضو محافظت و مراقبت نمیکند (و در حقیقت اهتمام به وضو، یکی از نشانههای کمال ایمان است).
[این حدیث را مالک، احمد، ابنماجه و دارمی روایت کردهاند].
293 ـ (13) وعن ابن عمر س، قال: قال رسول الله ج: «مَن توَضَّأ على طُهْرٍ، کُتِبَ له عَشرُ حَسنَاتٍ». رواه الترمذی([13]).
293- (13) ابن عمرـ ب ـ گوید: پیامبر ج فرمود: هرکس با وجود اینکه وضو دارد، وضو بگیرد (و وضوی جدید را عبث و بیفایده نپندارد) ده پاداش و نیکی، در نامهی اعمالش ثبت و ضبط میگردد.
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].
294 ـ (14) عن جابر، قال: قال رسول الله ج: «مِفتاحُ الجنَّةِ الصَّلاةُ، ومفتاحُ الصَّلاةِ الطُّهور». رواه أحمد([14]).
294- (14) جابر س گوید: پیامبر ج فرمود: «کلید بهشت نماز است و کلید نماز، وضو میباشد [پس طهارت ظاهری شرط صحت نمازاست، خواه از بیوضویی باشد یا از جنابت و یا از رفع نجاست با نظافت که همان پاکی لباس، بدن و مکان است، و طهارت و پاکیزگی از ضروریات نماز به شمار میآید. و از آنجا که کلید بهشت نماز است، پس کلید نماز، طهارت خواهد بود].
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
295 ـ (15) وعن شبیب بن أبی رَوْحٍ، عن رجلٍ من أصحاب رسول الله أنّ رسول الله ج صلى صلاة الصُّبح، فَقَرَأ الرُّومَ، فالتبُسَ علیه. فلما صلَّى، قال: «ما بالُ أقوام یُصلُّونَ معنا لا یُحسِنون الطُّهور؟! وإنما یُلَبِّسُ علینا القرآنَ أولئک». رواه النّسائی([15]).
295- (15) شبیب ابن ابی روح از یکی از یاران پیامبرگرامی اسلام ج است، روایت میکند: روزی پیامبر ج به نماز بامداد ایستاد و شروع به تلاوت سورهی «روم» نمود، ولی در لابه لای قرائت خویش دچار التباس و اشتباه شد، از اینرو چون نمازش را به پایان رساند، فرمود: «چرا بعضی از مردمان با ما در نماز شریک میشوند و به خوبی طهارت نمیکنند (و به آن اهتمام نمیورزند و آداب و سنن و روش و شرایط آن را به خوبی انجام نمیدهند و مطابق سنت و تعالیم من وضو نمیگیرند؟ آگاه باشید که) همین مردمان هستند که باعث اشتباه و التباس ما در قرائت میشوند».
[این حدیث را نسائی روایت کرده است].
شرح: از این حدیث معلوم شد که اعمال و کردار بد و ناشایست همراهان، بر قلوب دیگران نیز تأثیر منفی میگذارد، و این یک قانون است که: هنگامیکه جامعه در ادای رسالت خود کوتاهی کنند و بر اثر آن قانون شکنیها و هرج و مرجها و ناامنیها و مانند آن به بار آید، نیکان و بدان در آتش آن میسوزند و دود آن به چشم همه میرود و این اخطاری است که پیامبراکرم ج در این حدیث به همهی مردمان و مسلمانان میکند و مفهوم آن این است که افراد جامعه نه تنها مؤظفاند وظایف خود را انجام دهند، بلکه مؤظفند دیگران را هم به انجام وظیفه وادارند، زیرا انجامندادن وظایف و اجرای اوامر و فرامین دقیق الهی و تعالیم وآموزههای نبوی، از جانب برخی، موجب شکست و پراکندگی جامعهی انسانی میشود و دود آن به چشم همه میرود.
حتی این مسئله به اندازهای دقیق و باریک است که اگر در نماز، برخی از مردمان، طهارت را به خوبی انجام ندهند، همین عملشان بر دلهای حقیقتبین نیز، تأثیر منفی خواهد گذاشت و آنها را هم تحتالشعاع قرار خواهد داد، اگر چه آن فرد رسولخدا ج باشد که از تقصیر و کوتاهی و گناه و معصیت مصون و محفوظ است، چنانچه خواندیم که عدم طهارت برخی، باعث اشتباه و التباس در قرائت قرآن رسولخدا ج شد.
296 ـ (16) وعن رجلٍ من بنی سُلیم، قال: عَدَّهُنَّ رسولُ الله ج فی یدی ـ أو فی یده ـ قال: «التَّسبیحُ نصفُ المیزان، والحمدُ لله یَملؤُه، والتَّکبیرُ یملأُ ما بین السَّماء والأرض، والصَّومُ نصفُ الصَّبر، والطُّّهورُ نصْفُ الإیمان». رواه الترمذی، وقال هذا حدیثٌ حَسن([16]).
296- (16) مردی از «بنیسُلیم» (که از یاران جاننثار و باوفای پیامبر ج به شمار میآید) گوید: پیامبر خدا ج دستم را گرفت و کلماتی را اینگونه در دستم بر شمرد ـ یا در دست خودش خصلتهای آتی را چنین برشمرد ـ و فرمود: «ثواب و پاداش «سبحان الله» گفتن، نیمی از ترازوی سنجش (اعمال را در روز رستاخیز) پر میکند. و ثواب گفتن «الحمد لله» کل ترازوی سنجش (اعمال نیک و شایسته) را پر میکند. و پاداش «الله اکبر» گفتن، فاصلهی میان آسمان و زمین را پر میکند. و روزه نیمی از صبر است (و نیمی دیگر، در صبر از بلا و مصیبت و از گناه و معصیت، تحقق مییابد). و طهارت و پاکیزگی بخشی مهم و اساسی از ایمان است.
[این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته است: حدیثی حسن است].
297 ـ (17) وعن عبد الله الصُّنابحیّ، قال: قال رسول الله ج: «إذا توَضَّأالعبدُ المؤْمنُ فمضمض، خرجَتِ الخطایا من فیه. وإذا استَنثر، خرجَت الخطایا من أنفه. وإذا غسَل وجهَه، خرجتِ الخطایا من وجهه، حتى تخرُج من تحت أشفار عَینیه. فإذا غسَل یدَیه، خرجَت الخطایا من تحت أظفارِ یدیه. فإذا مسَح برأسِه، خرجت الخطایا من رأسِه حتى تخرج من أذُنیْه. فإذا غسَل رِجلَیه، خرجت الخطایا من رجلیه، حتى تخرُجَ من [تحت] أظفار رجلَیه. ثمَّ کان مَشیُه إلى المسجد وصلاتُه نافلةً له». رواه مالک والنسائی([17]).
297- (17) عبدالله صُنابحی س گوید: پیامبر ج فرمود: «هرگاه بندهی مؤمن و حقگرا، وضو میگیرد و دهانش را میشوید، همراه با آب، تمام گناهان دهانش خارج و زدوده میشود، و چون بینی خود را میشوید، هر گناهی که با بینی خود مرتکب آن شده با آب وضو فرو میریزد و چون صورتش را بشوید، همهی خطاها که بوسیلهی آن دچار شده، با آب وضو پاک و صاف میگردد تا اندازهای که گناهان از زیر پلکهای چشمانش فرو میریزد و چون دستانش را بشوید، هر گناهی که با دست مرتکب آن شده، با آب وضو از زیر ناخنهایش خارج میشود و هرگاه سرش را مسح کند، هر گناهی را که با سر مرتکب آن شده، با آب فرو میریزد، تا اندازهای که از گوشهایش خارج میگردد. و چون پاهایش را شست، تمام گناهانی که به وسیلهی پا انجام داده با آب وضو فرو میریزد تا اندازهای که از زیر ناخنهای پاهایش خارج میشود (تا آن که در حالی از وضو خارج میشود که از تمام گناهان صغیره پاک و پاکیزه گشته است). و گام نهادنش به سوی مسجد و نمازخواندنش، عبادتی زائد (برای رفع درجات و محو گناهان) وی میباشد.
[این حدیث را مالک و نسائی روایت کردهاند].
298 ـ (18) وعن أبی هریرة، أنَّ رسول الله ج أتى المَقبُرةَ فقال: «السَّلامُ علیْکم دارَ قوْمٍ مؤمِنین، وإنَّا إنْ شاء اللَّهُ بکم لاحِقون، ودِدْتُ أنَّا قد رأینا إخوانَنا». قالوا: أوَلَسْنا إخوانَک یا رسولَ الله؟ قال: «أنتم أصحابی، وإخوانُنا الذینَ لم یأتوا بعدُ». فقالوا: کیفَ تعرفُ من لم یأتِ بعدُ من أمَّتِک یا رسول الله؟ فقال: «أرأیتَ لو أنَّ رجلاً له خَیلٌ غرٌّ مُحجَّلة، بین ظَهْری خیلٍ دُهمٍ بُهمٍ، ألاَ یعرفُ خَیْله؟» قالوا: بلى، یا رسول الله! قال: «فإنهم یأتونَ غُراً محجَّلین من الوضوءِ، وأنا فَرَطُهم على الحوض». رواه مسلم([18]).
298- (18) ابوهریره(س میگوید: پیامبر ج به قبرستان آمد و خطاب به مردگان فرمود: «السلام علیکم دار قوم مؤمنین، وإنّا ان شاءالله بکم لاحقون، وَددتُ إنّا قَد رأینا إخواننا»، سلام بر شما ای ساکنان مؤمن این سرزمین (گورستان)، ما هم اگر خدا بخواهد به شما خواهیم پیوست. (آن گاه فرمود:) دوست داشتم که ما برادران خود را (در دنیا) میدیدیم.
گفتند: ای رسولخدا ج! مگر ما برادران شما نیستیم؟ پیامبر ج فرمود: شما اصحاب و یاران من هستید و برادران ما کسانی هستند که هنوز نیامدهاند.
گفتند: ای رسولخدا ج! چگونه از امت خویش، کسی را که هنوز پا به عرصهی وجود نگذاشته است را میشناسی؟ پیامبر ج فرمود: به من بگوئید: اگر فردی، دارای اسبان سفیدپیشانی، که در آنها مقداری سفیدی در دست و پایشان نیز وجود دارد، در میان گروه اسبان سیاه و یکرنگی داشته باشد، آیا گمان میرود که وی اسبان خویش را از میان آنها نشناسد؟
گفتند: چرا ای رسولخدا ج! حتماً چنین اسبهایی را که صورت و دستها و پاهایشان سفید و نورانی است از میان دیگر اسبها، تشخیص خواهد داد. پیامبر ج فرمود: اینچنین نیز، امت من در قیامت در اثر برکت وضو، صورت و دستها و پاهایشان نورانی و سفید میگردند و پا به عرصهی محشر میگذارند (و ایشان را به لقب «غرة المحجلین» صدا میکنند و از دیگران بهتر شناسایی میگردند). و من نیز پیشگام و پیشاهنگ و طلایهدار و پیشقراول آنها بر آب حوض کوثر هستم.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
299 ـ (19) وعن أبی الدَّرداء، قال: قال رسول الله ج: «أنا أوَّلُ من یُؤذَنُ له بالسُّجودِ یومَ القیامة، وأنا أوَّلُ مَن یؤذَنُ له أنْ یرِفعَ رأسَه، فأنظُرُ إلى ما بَینَ یدیَّ، فأعرفُ أمَّتی من بینِ الأممِ، ومن خَلفی مثلَ ذلک، وعن یمینی مثلَ ذلک، وعن شمالی مثلَ ذلک». فقال رجل: یا رسولَ الله! کیف تعرفُ أمتَک من بین الأمم فیما بین نوحٍ إلى أُمَّتک؟ قال: «هُمْ غرٌّ محجَّلون من أثَر الوضوء، لیسَ أحَدٌ کذلک غیرُهم، وأعرِفُهم أنَّهُم یُؤتَوْنَ کتُبَهم بأَیمانِهم، وأعرِفُهم تسعى بین أیدیهِم ذُرِّیَّـتُهُم». رواه أحمد([19]).
299- (19) ابودرداء س گوید: پیامبر ج فرمود: «من نخستین فردی از میان انسانها هستم که به سجده کردن در روز قیامت اجازه مییابم، و من نخستین فردی هستم که سرم را از سجده بلند میکنم (این بخش از حدیث بیانگر حدیث «شفاعت کبری» است که پیامبر ج میفرماید: من از پیشگاه خداوند اجازه و دستور میطلبم تا به شفاعت و میانجیگری مردمان پیش خدای بپردازم. چون به پیشگاه با عظمت خداوند بار یافتم، به سجده میافتم تا وقتی که بخواهد مرا در این حال (سجده)، رها میکند، سپس ندا داده میشوم که ای محمد! سر از سجده بردار، بگو، از تو شنیده میشود، و بخواه، داده میشوی، و شفاعت کن شفاعت تو مقبول است، پس سر از سجده برمیدارم). و سپس از پیش رو و از پشت و از طرف راست و از طرف چپ (و از هر طرف که) بنگرم، امت خویش را میشناسم و آنها را به نظاره مینشینم.
مردی از جای برخاست و گفت: ای رسولخدا ج! چگونه امت خویش را از میان تمام امتها و ملتها ـ از ملت نوح گرفته تا امت خود ـ میشناسی و آنها را تشخیص میدهی؟!
پیامبر ج فرمود: آنها را به سه نشانه از دیگران باز میشناسم:
1- در اثر برکت وضو، صورت و دستها و پاهایشان نورانی و سفید است و اینگونه پا به عرصهی محشر میگذارند و کسی دیگر از چنین امتیازی برخوردار نیست.
2- و آنها را از این جهت میشناسم که (پیش از همهی ملتها) نامهی اعمالشان به دست راستشان داده میشود. (و فریاد شادی سرمیدهند و میگویند: آهای اهل محشر! بیائید و نامهی اعمال مرا بگیرید و بخوانید).
3- و آنها را میشناسم چون فرزندان ایشان، پیشاپیش آنان و در سمت راستشان، رو به جانب بهشت در حرکتاند.
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
[1]- مسلم 1/203 ح (1 – 223)، مسنداحمد 5 / 342، دارمی1/174ح653، ترمذی ح 3517، نسایی ح2437.
[2]- مسلم 1/ 219ح (41-51)، ترمذی ح 51، نسایی ح 143، مؤطاء مالک ح 55، مسنداحمد 2/277.
[3]- مسلم (1/219) ح (41 – 251)، ترمذی ح 52.
[4]- مسلم 1/216 ح (33- 245)، مسنداحمد 1/66.
[5]- مسلم 1/ 215 ح (32- 244)، ترمذی ح 2، دارمی ح 718، مؤطا امام مالک ح 31.
[6]- مسلم 1/206 ح (7 – 228).
[7]- بخاری ح 159، مسلم 1 / 204 ح (3- 226)، نسایی ح 85، مسنداحمد 1/66.
[8]- مسلم 1/ 209 ح (17- 234)، مسنداحمد 4 / 153.
[9]- مسلم 1 / 209 ح (17- 234)، ترمذی 55، ابوداود ح 169، نسایی ح 148 و ابن ماجه ح 470.
[10]- بخاری ح 136، مسلم 1/ 216 ح (35- 246)، مسنداحمد 2 / 334.
[11]- مسلم 1 / 219 ح (40- 250)، نسایی ح 149، مسنداحمد 2 / 371.
[12]- مؤطا مالک ح 36، مسنداحمد 5 / 282، ابن ماجه ح 277، دارمی ح 655.
[13]- ترمذی ح 59، ابوداود ح 62، ابن ماجه ح 512.
[14]- مسنداحمد 3/340.
[15]- نسایی ح 947، مسنداحمد 5/ 363.
[16]- ترمذی ح 3519 و قال حدیث حسن، مسنداحمد 5/ 363.
[17]- مؤطا مالک ح 30، نسایی ح 103، ابن ماجه ح 282، مسنداحمد 4/349.
[18]- مسلم 1/218 (39- 249)، نسایی ح 150، مسنداحمد 2/300.
[19]- مسنداحمد 5/199.
(2)
کتاب العلم
198- [1] عن عبد الله بن عمرو قال: قال رسول الله ج: " بلغوا عنی ولو آیة، وحدثوا عن بنی إسرائیل ولا حرج، ومن کذب علی متعمدا، فلیتبوأ مقعده من النار ". رواه البخاری([1]).
198- (1) عبدالله بن عمرو س گوید: پیامبر ج فرمود: سخنان مرا به دیگران برسانید و ابلاغ کنید، اگر چه یک جمله و یک آیه باشد.
و احادیث بنیاسرائیل(یهودیان و مسیحیان = روایات اسرائیلی) را بدون هیچ اشکالی روایت کنید (البته در صورتی که روایات آنها با احکام و مسائل دینی و تعالیم و آموزههای الهی و نبوی، تضادی نداشته باشند).
و نباید به دروغ چیزی را به من نسبت دهید و از قول من دروغ بگویید، چراکه کسیکه از قول من، به عمد دروغ بگوید و گفتار یا رفتاری را که انجام ندادهام به من نسبت دهد، باید جایگاه و نشیمنگاه خود را در آتش سوزان دوزخ آماده سازد (یعنی جاعل حدیث به دوزخ خواهد رفت).
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
شرح: در این حدیث، پیامبر ج به اموری برای سازماندهی حدیث، و حفظ و صیانت آن از فراموشی و تغییر و تقلب و تحریف و جعل آن، اشاره کرده است و به طریقههای گوناگونی برای حفظ آن، تدابیر امنیتی و حفاظتی، طرحریزی نموده است که در اینجا به برخی از آنها اشاره میشود:
1- رسولخدا ج یارانش را مؤظف کرد، تا سخنانش را به یکدیگر برسانند و غائبان را از کیفیت و کمّیت احادیث باخبر سازند، اگرچه یک سخن باشد. «بلّغواعنّی ولو آیة» و این دستور، جوانان و پیران، زنان و مردان، فقها و محدثان و عالمان و متکلمان و.... را در بر میگیرد.
2- از دروغپردازی به عمد و نسبتدادن آن به وی، و از جعل حدیث و روایت نادرست به نام حدیث، به شدت مردم را بر حذر داشت:
«مَن کذب علیّ متعمّداً فلیتبوّأ مقعده فی النار»
3- برای حفاظت سنّت، به یارانش اجازهی نوشتن آنها را داد و دستوری بدین مضمون صادر کرد:
«قیّدوا العلم باالکتاب». «با استفاده از نوشتن، از گریختن علم و دانش، جلوگیری کنید».
4- از کتمان احادیث، به شدّت مردمان را بر حذر داشت:
«مَن سئل عن علم ثم کتمه ألجم یوم القیامة بلجام من نار». «از هرکس که پیرامون علمی پرسیده شد و او در حالی که جوابش را میداند، کتمان میکند، در رستاخیز، لگامی از آتش بر دهانش کوبیده خواهد شد».
5- از نقل کردن روایات بنیاسرائیلی که متضاد با احکام و مسائل دینی و تعالیم و آموزههای الهی و نبوی است، به شدّت منع کرد، ولی بیان آن دسته از روایات اسرائیلی را که مخالف احکام دینی و شرع محمدی و تعالیم و فرامین الهی و نبوی نیست، اشکالی ندارد.
199 - [2] وعن سمرة بن جندب والمغیرة بن شعبة قالا: قال رسول الله ج:" من حدث عنی بحدیث یرى أنه کذب، فهو أحد الکاذبین ". رواه مسلم([2]).
199- (2) سمرة بن جندب س و مغیرة بن شعبه س گویند: پیامبر ج فرمود: کسیکه دانسته و به عمد از قول من دروغ گوید و گفتار و رفتاری را که انجام ندادهام به من نسبت دهد، با این کار، دروغگویی خویش را ثابت نموده و در واقع، وی یکی از دروغگویان و دغلبازان به شمار میآید (که در آخرت به سزا و پادافره این کار ننگین و قبیحش خواهد رسید و در جایگاه و نشیمنگاه ابدیاش، یعنی آتش سوزان دوزخ قرار خواهد گرفت و تاوان سخت این گناه بزرگ و سترگ را پس خواهد داد).
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
200 - [3] وعن معاویة قال: قال رسول الله ج: " من یرد الله به خیرا یفقهه فی الدین، وإنما أنا قاسم والله یعطی ". متفق علیه([3]).
200- (3) معاویه س گوید: پیامبر ج فرمود: کسیکه خدا برای او نیکی و خوبی را بخواهد، او را درکار دین، دانا و فرزانه میسازد و راه رشد و شکوفایی و بالندگی و تکاملش را به وی الهام میکند.
و جز این نیست که من قسمتکننده(ی علم به اندازهی نصیب و استعداد هر یک) میباشم و آن خداوند است که بخشنده و دهندهی دانایی و فرزانگی است (و فرزانگی و فقاهت را به هرکس که بخواهد و شایسته بیند، میدهد).
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: فقاهت و درایت در دین، تمام این امور را شامل میشود: فرزانگی، اصابت در کردار و گفتار، و رسیدن به حق از نظر گفتار و عمل، معرفت و شناسایی خدا، معرفت و شناخت اسرار جهان هستی، آگاهی از اوامر و فرامین الهی، تعالیم و آموزههای نورانی نبوی، احکام و مسائل شرعی و دستورات و توصیههای قرآنی و آگاهی از حقایق و اسرار دینی و انجام هر چیزی در جای مناسب خود.
و تنها خداوند ﻷ است که بخشندهی فرزانگی است و پیامبر ج فقط عهدهدار تبلیغ و رساندن اوامر و فرامین الهی به مردمان و بندگان خدا است وبس.
﴿إِنۡ أَنتَ إِلَّا نَذِیرٌ٢٣﴾ [فاطر: 23].
«تو تنها بیمدهندهای و بس...».
﴿إِنَّمَآ أَنتَ نَذِیرٞ﴾ [هود: 12].
«تو تنها بیمدهندهی(کافران و مژدهرسان مؤمنان) هستی..»
البته منظور از این سخن این نیست که خداوند بدون هیچ علتی، فقاهت و دانش را به این و آن میدهد، بلکه کار خدا براساس شایستهسالاری است، نه وابستهسالاری. و اراده و مشیت خدا، همه جا با شایستگیها و قابلیّتهای افراد آمیخته است. یعنی هرکس را شایسته ببیند، از این سرچشمهی زلال حیاتبخش و تعالیآفرین فقاهت و فرزانگی در دین سیراب مینماید.
در حقیقت هرکس که فرزانگی و فقاهت در دین به او داده شود، بیگمان خیر فراوانی بدو عطا شده است.
201 - [4] وعن أبی هریرة س قال: قال رسول الله صلىالله علیه وسلم: " الناس معادن کمعادن الذهب والفضة، خیارهم فی الجاهلیة خیارهم فی الإسلام إذا فقهوا". رواه مسلم([4]).
201- (4) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: مردم معدنهایی متنوع و دارای ریشهها و اصلهای مختلف و گوناگون هستند، درست بسان معدنهای طلا و نقره. و بیتردید، همان کسانی که در دوران تاریک جاهلیت، دارای شرافت و نجابت و مهتری و کِهتری بودهاند، اگر ایمان بیاورند و در کار دین، دانا و فرزانه شوند در میان مسلمانان نیز، برتری و نجابت و شرا فت و مهتری خود را حفظ مینمایند و از جایگاه و موقعیتی بس شامخ و والا برخوردار خواهند بود.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است]
شرح: در این حدیث به این نکته اشاره رفته است که انسانها با اینکه همه از یک پدر ومادراند، گذشته از نژاد، رنگ وچهرهی ظاهری، از لحاظ رنگهای باطنی و خلق وخوی و صفات و ویژگیها و استعداد و ذوق و هوش و ذکاوت و درایت و فراست و...کاملاً باهم متنوع و مختلفاند.
وحال باید دید که میزان واقعی ارزشهای انسان در چه چیزی نهفته شده است، گروهی از انسان ها، ارزش واقعی خویش را در انتساب به قبیله، نسب ونژاد میدانند وگروه دیگری، مسئلهی مال و ثروت و داشتن کاخ و قصر و خَدم و حَشم و... را نشانهی ارزش میدانند. در حالیکه گروهی دیگر، مقامات و موقعیتهای کذایی اجتماعی و سیاسی را معیار ارزش و شخصیت میشمرند. و به همین ترتیب، هرگروهی در مسیری گام بر میدارد و به ارزشی دل میبندد و آن را معیار میشمرد.
اما پیامبر ج خط بطلان روی همهی آنها کشیده و ارزش واقعی انسان را در فقاهت و درایت در دین و فرزانگی و دانایی او میشمرد.
آری! فرزانگی، اصابت و رسیدن به حق در کردار و گفتار، معرفت و شناسایی خدا و جهان هستی، آگاهی از حقایق و اسرار دینی و آگاهی از اوامر و فرامین الهی، تعالیم و آموزههای نبوی و شرعی و دستورات و توصیههای قرآنی و فقاهت و حکمت در دین، تنها معیار ارزش و برتری انسان است و نه غیرآن.
هر چند در آشفتهبازار جوامع کنونی، این ارزش اصیل، به دست فراموشی سپرده شده و ارزشهای دروغین جای آن را گرفته است.
تقوا و خداترسی و ایستادگی در برابر شهوات و پایبندبودن به راستی و درستی و پاکی و حق و عدالت نیز محصول و میوهی درخت علم و دانش فقاهت و فرزانگی است، خداوند میفرماید:
﴿إِنَّمَا یَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْ﴾ [فاطر: 28].
«آری! از میان تمام بندگان، فقط دانشمندان و فرزانگان هستند که به مقام عالی خشیت و درک عظمت مقام پرودگار نائل میگردند».
و این حالت خشیت و ترس نیز مولودآگاهی از علم و قدرت پرودگار و هدف آفرینش است.
کوتاه سخن اینکه: فرزانگان آن گروه از صاحبنظران و دانشمندان هستند که نور علم و دانش و فقاهت و معرفت، تمام وجودشان را به نور خدا و ایمان روشن ساخته و نسبت به وظایفشان سخت احساس مسئولیت میکنند و از همه پایبندترند.
امام محمد غزالی ـ رحمة الله علیه ـ در جملهای بسیار کوتاه، اما جالب و پرمحتوا میگوید: «عمل بدون علم محال است و علم بدون عمل جنون».
202 - [5] وعن ابن مسعود قال: قال رسول الله ج: " لا حسد إلا فی اثنتین: رجل آتاه الله مالاً فسلطه على هلکته فی الحق، ورجل آتاه الله الحکمة فهو یقضی بها ویعلمها ". متفق علیه([5]).
202- (5) ابن مسعود س گوید: پیامبر ج فرمود: دو نفر شایستهی غبطهخوردن هستند:
1- کسیکه خدا مالی به او بخشیده و او را بر صرف و خرج آن در راه پیادهکردن حق (بازسازی و آبادانی شهرها و روستاها، مدرسهسازی، بهداشت و ساختن مساجد، دستگیری مستمندان و یتیمان و بیوه زنان و در راه کمک به ستمدیدگان وآزادی اسرا و..). مسلط گردانیده است.
2- و شخصی که خداوند ﻷ بر او منّت و احسان نهاده و به او حکمت (و قدرت حفظ قرآن بخشیده و عالم به احکام قرآن و فرامین و دستورات پیامبر ج است، حلال و حرام وآداب واخلاق آن دو را میداند، شیرینی و حلاوت تلاوت قرآن را چشیده و جایگاه و مکانتش را شناخته، همراز و همنشین و مونس قرآن و سنّت است و شبانهروزآنها را میخواند و سر لوحهی زندگی خویش قرار میدهد).
و پیوسته به حکمتی که خداوند بدو ارزانی داشته حکم میکند و آن را به دیگران تعلیم میدهد (و همیشه قرآن را میخواند، زبانش به خواندن قرآن مشغول و دلش به یاد قرآن زنده و عقلش در رشد و ارتقا، و جانش شیفتهی نسیمهای فرحبخش آن حکمت بزرگ خداست. در مشکلات وگرفتاریها به آن پناه میآورد، منازعات و مشاجرات را به آن فیصله میبخشد، غبار شبهات را بوسیلهی آن زائل میسازد، به آن فتوا میدهد و حکم میکند و مردم را به فراگیری آن میخواند و جاهلان را به آن ارشاد و رهنمون مینماید و بیماران را به آن شفا میبخشد و افراد اجتماع بشری را به آن اندرز میهد آری! چنین افرادی، شایستهی غبطه خوردناند، زیرا این دو خصلت اساس فضایل و اخلاقاند).
[این حدیث را بخاری ومسلم روایت کردهاند].
203 - [6] وعن أبی هریرة س قال: قال رسول الله ج: " إذا مات الإنسان انقطع عنه عمله إلا من ثلاثة أشیاء: صدقة جاریة، أوعلم ینتفع به، أو ولد صالح یدعو له". رواه مسلم([6]).
203- (6)ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: هنگامیکه انسان، جهان را بدرود گفت،کارهای خوب او گسسته میشود و امید وی از همه چیز بریده خواهد شد، مگر در سه مورد:
در مورد بخشش و دَهش ماندگار و جاری (آ ثار خیری که در خدمت مردم و در راه خدا در جریان است).
یا علم و دانش سودبخشی که از آن سود برده شود و مردم از آن بهره گیرند
و یا فرزند صالح و شایسته ای که برایش دعا کند.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: از این حدیث به خوبی دانسته میشود که بعضی از اعمال نیک و شایسته، ابدی و فنا ناپذیرند و در قیامت در صندوقی پسانداز و ذخیره میشوند که دست تطاول ایام و روزگار، به محتویاتش نمیرسد و گذشت شب و روز،آن را به فنا و نیستی سوق نمیدهد.
در حقیقت، طبیعت زندگی این جهان مادی، فنا و نابودی است، محکمترین بناها، بادوامترین حکومتها، قویترین انسانها و هرچیز که از آن مستحکمتر نباشد، سرانجام کهنه و فرسوده و سپس نابود میشود و همه بدون استثناء خللپذیراند، اما اعمال نیک از قبیل: صدقهی جاریه، علم و دانش سودمند و فرزند صالح و نیک ابدیاند و چنین سرمایههایی فنا ناپذیراند.
و در حقیقت انسانهایی که چیزهایی را که از خود باقی گذاشتهاند و بر جای نهادهاند اگر آن چیزها، آثار خیری همچون مسجد و مدرسه و بیمارستان و دیگر موقوفات، و علم و دانش سودمند و فرزند صالح و شایسته باشد، به ارواحشان در عالم برزخ ثواب و پاداش نیک، اهدا خواهدشد و اگر آثار شر و بدی همچون: غصب املاک و بنای میخانهها و کتابهای گمراهکننده و مبتذل و طرحهای استعمارگرانه و پروژههای خانمانسوز و ستمگرانه باشد، به ارواحشان در عالم برزخ سزا و پادافره اهدا و تقدیم خواهدشد.
پس بیائیم و سرمایههای خود را برای خدا و در راستای کمک به خلق خدا و جلب رضای او به کار اندازیم تا مصداق «انقطع عمله الا من ثلاث...»گردد و به مقتضای آن، همیشه باقی و برقرار باشد.
204 - [7] وعنه قال: قال رسول الله ج: " من نفس عن مؤمن کربة من کرب الدنیا، نفس الله عنه کربة من کرب یوم القیامة. ومن یسر على معسر یسر الله علیه فی الدنیا والآخرة. ومن ستر مسلماً ستره الله فی الدنیا والآخرة. والله فی عون العبد ما کان العبد فی عون أخیه. ومن سلک طریقا یلتمس فیه علماً سهل الله له به طریقاً إلى الجنة. وما اجتمع قوم فی بیت من بیوت الله یتلون کتاب الله ویتدارسونه بینهم، إلا نزلت علیهم السکینة، وغشیتهم الرحمة وحفتهم الملائکة، وذکرهم الله فیمن عنده. ومن بطأ به عمله لم یسرع به نسبه ". رواه مسلم([7]).
204- (7) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: کسیکه اثر یک گرفتاری واندوه این جهان را از چهرهی انسان مؤمن و حقگرا، بزداید و برطرف سازد، خداوند ﻷ نیز اندوهی از اندوههای روز رستاخیز را از وی میزداید. (یعنی مسلمان باید در مصلحت برادر مسلمانش، چه مالی یا علمی یا اخلاقی بکوشد و لحظهای که در این مورد صرف میکند به هدر نمیرود، بلکه خداوند، پاداش اینگونه افراد را، با رفع سختیها و گرفتاریها و اندوههای بزرگ و خطرناک روز قیامت قرار داده که قابل مقایسه با سختیها و گرفتاریهای دنیا نیست. و در این روز مال و فرزند، سودی به حال انسان ندارند، مگرکمکها و یاریهایی که در دنیا به نیازمندان و حاجتمندان نموده است و همانها است که دست او را میگیرد و از وی اندوههای قیامت را برطرف میسازد).
وکسی که برآدم تنگدست و بدهکار مُفلس و تهیدست، آسان گیرد، خدا در این جهان و جهان دیگر بر اوآسان میگیرد (آری برای انسان، مسلمان مناسب است که حق یا دَینش را با نرمی و ملایمت از بدهکاران طلب کند و حال بدهکار را به خصوص اگر تنگدست باشد، رعایت کند. یا اینکه باز پسگرفتن وام خویش را به تأخیر اندازد، یا در انظار دیگران وامش را مطالبه نکند و یا در طلب، اصرار و پافشاری نورزد و یا اینکه بدهکار را به محاکم و دادگاهها نکشاند که سبب صرف وقت بیشتر و مخارج زیادتر میگردد که جز ضرر و زیان طرفین، چیز دیگری را در بر ندارد.
آری، اگر انسان مسلمان میخواهد، خداوند در قیامت بر او آسان گیرد، او نیز باید در دنیا بر بندگان خدا آسان گیرد، و اگر بدهکار از پرداختن اصل بدهی خود عاجز و ناتوان باشد، نه تنها نباید به رسم جاهلیت سود مضافی بر او بست و او را تحت فشار قرار داد، بلکه باید برای پرداختن اصل بدهی، نیز به او مهلت داده شود. در اینگونه موارد که بدهکار، سخت در مضیقه است، اگر بدهی وی را ببخشد، از هر نظر برای وی بهتر است، چرا که وی با این کارش، احساس کنیهتوزی و انتقام را به محبت و صمیمیّت مبدل میسازد و افراد ضعیف و ناتوان جامعه را به فعالیت مجدّدی که نتیجهاش عاید همگان میشود، وا میدارد و اضافه براینها صدقه و انفاقی در راه خدا محسوب میشود که ذخیرهی روز بازپسین است). و کسیکه بر انسان مؤمن و حقگرایی، راز نگاه دارد و آبروی وی را حفظ کند، خدا در این جهان و جهان دیگر، رازپوش او خواهد شد و آبروی او را در دنیا و آخرت حفظ خواهدنمود (یعنی بر انسان مسلمان در هر حال لازم است از افشاگری در مورد دیگران بپرهیزد، مگر کسانی که متجاهر به فسق و فجوراند و از داروی تلخ امر به معروف و نهی از منکر بیزاراند،که در این حال وظیفهی مسلمانان است که آنها را به محاکم شرعی معرفی کنند تا به سزای بیاحترامی و دهنکجی به فرامین الهی و تعالیم نبوی برسند، اما اگر کسانی مشهور به فسق و فجور و بداخلاقی و خباثت نیستند، لازم است که از بیان حال آنها خودداری کرد، زیرا خداوند وعده داده است که:
عیبِ پوشندگان عیب را در روز قیامت بپوشاند و آنها را رسوا نکند و گناهانشان را بیامرزد).
و تا وقتی که بنده، در پی یاری وکمک برادرش باشد خداوند نیز او را (در مشکلات و مصائب، چالشها و دغدغهها و ناهمواریها و ناملایمات زندگی فردی و اجتماعی) یاری میدهد وکسی که راهی را در جستجوی علم و دانش بپیماید و رنج راهی را برجان بخرد و در آن علم و دانشی را بجوید، خداوند ﻷ نیز راهی برای او بهسوی بهشت هموار میسازد.
و هیچ جماعتی در خانهای از خانههای خدا (که مسجد است) گردهم جمع نمیشوند، که در آن به تلاوت کتاب خدا (قرآن) بپردازند. و در میان خویش آن را مدارسه و تدریس و تعلیم و تعلم نمایند، مگر آنکه، سکینه وآرامش الهی و اطمینان و آرامش قلبی برآنان فرود میآید و رحمت خدا آنان را فرا میگیرد و فرشتگان الهی، آنها را از هر سو، احاطه میکنند و به دورشان حلقه میزنند. (و از همه مهمتر اینکه) خداوند ﻷ نیز در میان فرشتگان مقرب و برگزیدهی خویش از ایشان، تقدیر به عمل میآورد و کارشان را بیپاسخ و بیپاداش نمیگذارد (و همین شرف و افتخار برای انسان کافی است که خداوند او را در قبال ذکر و یاد خود در زمین، در ملأ اعلا و در جمع فرشتگان مقرب و معصوم خویش یاد کند و ازآنان تقدیر و تشکر به عمل آورد و با او بر فرشتگان خویش به فخر و مباهات بپردازد).
وکسی که کردار و عملکردش، او را از رسیدن به مرتبهی کمال و از رشد و اوجگیری و از بالندگی و شکوفایی و از ترقی و تکامل پس افکند، هرگز نسب و تبارش نمیتواند او را پیشرفت و کمال بخشد (آری، انتساب به قبیله و نژاد و نسب و تبار، مال و ثروت و داشتن کاخ و قصر، خَدم و حَشم، موقعیتها و جایگاهها و پستهای بلند اجتماعی و سیاسی و... معیار ارزش واقعی انسانها نیست، بلکه معیار واقعی ارزش انسانها، همان ایمان، عمل نیک و صالح و تقوا و پرهیزگاری و خداترسی است.
پیامبر ج با عصبیّت، در هر شکل و صورت: خون، قبیله، رنگ، نژاد، مال، مقام و ثروت، مبارزه کرده است تا مسلمانان جهان را از هر نژاد و قوم و قبیله، زیر پرچم واحدی جمعآوری کند، نه پرچم قومیّت و نژاد، و نه پرچم غیرآن، چراکه اسلام هرگز این دیدگاههای تنگ و محدود را نمیپذیرد و همه را موهوم و بیاساس میشمرد.
آری! ایمان، عمل صالح و نیک، و تقوای الهی و احساس مسئولیت درونی و ایستادگی در برابر شهوات و پایبندبودن به راستی و درستی و پاکی و حق و عدالت، تنها معیار ارزش انسان است و نه غیرآن. هرچند درآشفته بازارِ جوامع کنونی. این ارزش اصیل، بدست فراموشی سپرده شده و ارزشهای کاذب جایگزین آن شده است).
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
205 - [8] وعنه قال: قال رسول الله ج: "إن أول الناس یقضى علیه یوم القیامة رجل استشهد، فأتی به فعرفه نعمه فعرفها، فقال: فما عملت فیها؟ قال: قاتلت فیک حتى استشهدت. قال: کذبت؛ ولکنک قاتلت لأن یقال: جریء، فقد قیل، ثم أمر به فسحب على وجهه حتى ألقی فی النار. ورجل تعلم العلم وعلمه، وقرأ القرآن، فأتی به فعرفه نعمه فعرفها. قال: فما عملت فیها؟ قال: تعلمت العلم وعلمته، وقرأت فیک القرآن. قال: کذبت؛ ولکنک تعلمت العلم لیقال: إنک عالم، وقرأت القرآن لیقال: هو قارئ، فقد قیل، ثم أمر به فسحب على وجهه حتى ألقی فی النار. ورجل وسع الله علیه وأعطاه من أصناف المال کله، فأتی به فعرفه نعمه فعرفها، قال: فما عملت فیها؟ قال: ما ترکت من سبیل تحب أن ینفق فیها إلا أنفقت فیها لک. قال: کذبت، ولکنک فعلت لیقال: هو جواد؛ فقد قیل، ثم أمر به فسحب على وجهه ثم ألقی فی النار". رواه مسلم([8]).
205- (8) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: نخستین کسیکه در روز رستاخیز، در مورد او داوری میگردد و محاکمه میشود، مردی است که به جنگ و پیکار با دشمنان و بدخواهان اسلام و مسلمین رفته و در میدان جهاد وکارزار به درجهی رفیع شهادت رسیده است.
وی را در روز رستاخیز میآورند و خداوند نعمتها و احسانات خود را بر او میشمارد و او نیز همه را میشناسد. آنگاه خداوندY از او میپرسد در برابر این نعمتهایی که به تو ارزانی شد، چه کار مفید و سازندهای انجام دادی؟ او میگوید: پروردگارا! در راه تو، به پیکار و جهاد برخاستم و جنگیدم، تا به فوز شهادت نائل آمدم. خدا میفرماید، دروغ میبافی، نه، بلکه بدان دلیل به جنگ و پیکار برخاستی که مردم بگویند: او مرد بسیار شجاع و نترس و دلیر و پرجرأتی است. و مردم هم این را گفتند. پس برای خدا نجنگیدی و نرزمیدی.
پس دستور میرسدکه او را بر چهرهاش بکشانند تا به آتش سوزان دوزخ افکنده شود.
از پی آن مرد مبارز و مجاهد، مرد دیگری را میآورند که علم و دانش فرا گرفته و به دیگران آموخته و قرآن را تلاوت کرده است. هنگامی که او را میآورند، خدا نعمتهای بیشمارش را بر او میشمارد و او نیز همه را میشناسد و به جا میآورد.
آنگاه خداوند Y میفرماید: در برابر این همه نعمت، چه کار مفید و ارزندهای انجام دادهای؟ او در پاسخ میگوید: من علم و دانش فرا گرفتم وآنرا به دیگران آموختم و قرآن را در جهت خوشنودی تو تلاوت کردم.
خدا میفرماید: نه، دروغ میبافی، چرا که دانش و فرهنگ را بدان جهت آموختی که مردم بگویند: او مرد دانشمند و فرزانهای است. و قرآن را بدان جهت تلاوت نمودی که بگویند: او تلاوتگر کتاب خداست و مردم هم این را گفتند. سپس دستور میرسد که او را نیز بر چهرهاش بکشانند تا به آتش سوزان دوزخ افکنده شود.
سپس مردی را میآورند که خدا در زندگی دنیا بر او گشایش و فراخی در رزق و روزی داده و از هرگونه ثروت و امکانات به او بخشیده است.
پس ازآوردن او، خدا نعمتهای بیکران و بیحد و حصر خود را بر او میشمارد و او نیز همه را میشناسد. آنگاه از او میپرسد: در برابر این همه نعمت، چه کار مفید و ارزندهای انجام دادی؟
او میگوید: پروردگارا! هیچ راهی که تو دوست میداشتی که در آن انفاق گردد وا ننهادم، جز آنکه در راه خوشنودی تو انفاق و خرج و بخشش و دهش نمودم.
خدا میفرماید: نه، دروغ میبافی، بلکه چنین کردی که مردم بگویند: او سخی و بخشنده است. و مردم هم این را گفتند. وآنگاه فرمان میرسد که او را نیز بسان دو نفر دیگر، برچهرهاش بکشانند تا به آتش شعلهور و سوزان دوزخ افکنده شود.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: سنت نبوی ج مملو از احادیثی است که پیرامون فضل و امتیاز نیّت و اخلاص و مذمت و نکوهش ریا و تظاهر صحبت میکند.
در حقیقت پذیرش اعمال تمام انسانها منوط به وجود اخلاص است. و مراد از نیت و اخلاص نیز، جویاشدن رضایت و خوشنودی خدا در عمل و تصفیهی آن از شایبههای شخصی یا دنیوی است.
یعنی انسان جز به خاطر جلب رضایت خدا و منزل اُخروی، کاری انجام ندهد و اگر کاری انجام میدهد، آنرا از شایبهها و امیال و آرزوهای زودگذر نفسی اعم از ظاهر و باطن و موانع راه، اعم از سرمایه، شهوت، مقام، مال، ثروت، شهرت، کسب منزلت در دل دیگران، مدح و ثنا، گریز ازملامت، کسب رضایت عامهی مردم، تعارف با بزرگان، شفایافتن از عقده و کینههای پوشیده، استجابهی حسادتها و امراض پنهانی درونی، یا کبر و غرور ناشی از ذلّت و علل و خواستههای دیگر، پیراسته گرداند([9]).
در واقع، مؤمن راستین و حقیقی، آن است که انگیزههای دینی او، انگیزههای نفسانی را در قلبش مغلوب نماید و گامهای اخروی او بر گامهای دنیویاش پیروز گردد. خواستههای خدا را بر خواستههای مردم، ترجیح دهد و نیّت و قول و عمل را برای خدا خالص و پیراسته و نماز و عبادات و مرگ و حیات و جهاد و انفاق و تعلیم فراگیری قرآن را فقط خاص رضا و خوشنودی پروردگار جهان و جهانیان گرداند.
این حدیث نیز ازجمله نصوصی است که مسلمانان را از آفت ریا و جلب رضایت دیگران و بیتفاوتی نسبت به رضایت خدا، هشدار میدهد، و خداوند ﻷ در روز رستاخیز، که نهانها آشکار میگردند، ریاکاران را رسوا میگرداند و آنان را با سر و صورت روی آتش میکشد.
206 - [9] وعن عبدالله بن عمرو قال: قال رسول الله ج: " إن الله لا یقبض العلم انتزاعاً ینتزعه من العباد، ولکن یقبض العلم بقبض العلماء، حتى إذا لم یبق عالماً؛ اتخذ الناس رؤوساً جهالاً، فسئلوا فأفتوا بغیر علم، فضلوا وأضلوا ". متفق علیه([10]).
206- (9) عبدالله ابن عمرو بن العاص ـ ب ـ گوید: پیامبر ج فرمود: خداوند ﻷ، علم و دانش و فرزانگی و حکمت را به این صورت که آن را از قلبهای بندگان بیرون آورد، از بین نمیبرد، بلکه علم و دانش را با از بین بردن علماء و فرزانگان حقیقی و راستین از بین میبرد، تا اینکه با مرگ علمای حقیقی، دیگر عالم و فرزانهی دینی باقی نمیماند، آنگاه مردم، افراد جاهل و نادان و بیخرد و خشک مغز را به عنوان رهبر و رئیس و حاکم و مفتی برگزینند و چون از آنان پیرامون احکام و مسائل شرعی، سؤال شود، ناآگاهانه و از روی جهل و بیخردی، فتوا دهند. در نتیجه، هم خود گمراه میشوند و هم موجبات گمراهی و ضلالت دیگران را فراهم میآورند.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: علماء و دانشمندان واقعی، و فرزانگان و فرهیختگان حقیقی، جانشینان بر حق پیامبران در رهنمون ساختن انسانها از ضلالت و گمراهی و شقاوت و بدبختی بهسوی هدایت و سعادت و خوشبختی و کامیابی هستند.
علماء راستین، مشعلداران راستین هدایت، و امانتداران واقعی اوامر و فرامین الهی، و تعالیم و آموزههای نبوی و دستورات و احکام تابناک و تعالیبخش شرعیاند. آنها هستند که با فهم و درک وسیع، و عقل و خرد سرشار و فقاهت و درایت بالا، و بصیرت و فراست نافذ خویش، هم خویشتن را و هم بندگان خدا را از خطا در رأی و فساد فکری مصون میدارند و ظلمت و تاریکی بدعتها، خرافات، اوهام، چَرت و پَرتها و خُزعبلات شیطانی و نفسانی را به روشنایی سنّتها، حقائق، واقعیتها، و حکمتها، تبدیل میکنند.
آنها هستند که سینههایشان ظرف معارف و حقایق قرآنی و دلهایشان گنجینهی اسرار و رموز حکمتها و سنتهای نبوی هستندکه هم خود و هم دیگران را به شاهراه راست و درست شریعت محمدی ج رهنمون میسازند.
و آنها هستند که وجودشان برای یک جامعه، مایهی مباهات و افتخار، و باعث پیشرفت و ترقی و تکامل و تعالی ایمانی، اخلاقی، عرفانی، عبادی، سیاسی، فرهنگی، نظامی، اقتصادی و... میباشد. وکم بودنشان، باعث رکود و جمود، انحطاط و عقبماندگی و قهقراء و ارتجاع است.
آری! اگر چنین عالمانی بمیرند، که به حق طلایهداران عرصهی علم و دانش و پیشقراولان عرصهی فقاهت و حکمت و پیشگامان عرصهی اجتهاد و عمل و پیشآهنگان عرصهی دعوت و تبلیغ بودند، اگر چنین فرزانگانی از این دنیا بدرود گویند و جانشینی شایسته و بایسته نداشته باشند و کسانی جایگزین آنها شوند و صدرنشین مجالس شوند که شایستگی آن را ندارند، و افرادی بر کرسی افتاء و درس و تدریس نشینند که هیچ نسبتی با علم و دانش و حکمت و فرزانگی ندارند و کسانی به رتق و فتق امور دینی بپردازند که خود جرثومهی فساد و تباهیاند؛ آنگاه است که تاریکیهای بدعت، خرافه، اوهام و خزعبلات بر عقلها و دلها، مستولی میگردد و عوامل گمراهی و ضلالت، ظاهر میگردند، و علم حقیقی رخت بر میبندد و گمراهی همه جا را فرا میگیرد و ضلالت و تاریکی و دوران تاریک جاهلیت دوباره تکرار میشود و مردم دسته دسته در پرتگاه گمراهی و ضلالت و جهل و نادانی، سقوط میکنند.
پس اگر میخواهیم که از چنین مصیبت بزرگ و وحشتناک نجات یابیم، باید علماء و فرزانگان، به مسئلهی تعلیم و تعلم و دعوت و تبلیغ اهمیّت دو چندان دهند و مردم را با اوامر و فرامین الهی و نبوی و شرعی آشنا بکنند و آنها را از حقائق و غوامض علوم و معارف اسلامی، سیراب کنند و بر مردم نیز لازم است تا به دنبال فراگیری نیازمندیهای دینی و علمی خویش برآیند و آنها را با جان و دل فرا گیرند و درک کنند و به خاطر بسپارند و به آنها جامهی عمل بپوشانند و در همه حال و در همه جا، آنها را نصبالعین و آویزهی گوش و سرلوحهی زندگی خویش قرار دهند و در انتشار و تبلیغ آن از هیچ وسیلهای دریغ نورزند. باشد که این کارها از افتادن در وادی جهل و نادانی، ضلالت و گمراهی، شقاوت و بدبختی و ذلت و خواری، جلوگیری کند.
207 - [10] وعن شقیق: کان عبدالله ابن مسعود یذکّر الناس فی کل خمیس. فقال له رجل: یا أبا عبدالرحمن! لوددت أنک ذکرتنا فی کل یوم. قال: أما إنه یمنعنی من ذلک أنی أکره أن أملکم، وإنی أتخولکم بالموعظة کما کان رسول الله ج یتخولنا بها مخافة السآمة علینا. متفق علیه([11]).
207- (10) شقیق (بن ابی سلمه) س گوید: عبدالله ابن مسعود س عادت داشت که فقط روزهای پنجشنبه، به موعظه میپرداخت و مردم را (به اوامر و فرامین تعالیبخش الهی و تعالیم و آموزههای تابناک نبوی) پند و اندرز میداد.
مردی به اوگفت: ای ابو عبدالرحمان (کنیت عبدالله ابن مسعود است). دوست دارم که شما هر روز هفته، ما را وعظ و نصیحت کنی و جلساتی را بدین جهت ترتیب دهی و منعقد کنی.
ابن مسعود س گفت: آنچه مرا از این کار باز میدارد، این است که خوش ندارم، موجبات خستگی و آزردگی شما را فراهم آورم. و من نیز بسان پیامبر ج در امر موعظه و ایراد سخن، به گونهای عمل میکنم که رعایت حال شما را کرده باشم. چرا که پیامبر ج نیز برای جلوگیری از خستگی و آزردگی ما، رعایت حال ما را مینمود و به طور دائم و مداوم و پیوسته پند و اندرز نمیداد (و من نیز به تأسی و اقتدا به پیامبر ج فقط روزهای پنجشنبه را به موعظه و پند و اندرز، اختصاص میدهم، چرا که بهترین کارها، معتدلترین و آسانگیرترین آنها است).
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: علماء و دانشوران اسلامی و دعوتگران و مبلغان دینی و مربیان و اصلاحگران اجتماع بشری، باید در سخنرانی و اندرزدادن، به پیامبر ج و یاران او تأسی جویند. اگر واعظان و مرشدان ما میخواهند، مردم را در مجالس وعظ و ارشاد بنشانند و سخنانشان در دلهای آنها، بهتر نفوذ کند و بتوانند آنان را جذب نمایند، و حلاوت و شیرینی نشستن و گوشدادن در مجالس وعظ و ارشاد را به آنان بچشانند و آنان را از رفتن به مجالس و محافل لهو و لعب بازدارند، و شوق و رغبت آنان را بهسوی بیانات خود جلب کنند، تا مجالس وعظ را بر محافل لهو و لعب، ترجیح دهند، راهی جز پیروی از سیرت پیامبر ج و روش یاران او ندارند. و در حقیقت بهترین و مؤثرترین پند و اندرز و موعظه و سخنرانی، آن است که واعظ و سخنور، اوضاع و شرایط و احوال مردم را در نظر بگیرد و مناسبترین وقت را انتخاب کند، تا سخنانش در دلهای مردم، بهتر نفوذ کند و بتواند آنان را بهسوی اوامر و فرامین الهی جذب نماید و سوق دهد.
سخنران و واعظ، باید بسان دکتر و طبیب حاذق و ماهر باشد. پزشک حاذق پیوسته حال بیمار را در نظر میگیرد و به اندازهی نیاز، دارو برای او تجویز میکند و در مداوای او پا به پای مریض راه میرود تا اینکه بیمار دلتنگ نشود و از مصرف دارو، بیزار نگردد که معالجهاش دشوار و شفایش غیرممکن گردد. پس واعظ نیز باید وقتشناس، مردمشناس، مخاطبشناس و جامعهشناس باشد، تا به پیشرفتهای چشمگیر تبلیغی و ارشادی دست پیدا بکند.
208 - [11] وعن أنس قال: کان النبی ج إذا تکلم بکلمة أعادها ثلاثا حتى تفهم عنه، وإذا أتى على قوم فسلم علیهم، سلم علیهم ثلاثا ". رواه البخاری([12]).
208- (11) انس س گوید: پیامبر ج عادت داشت که هرگاه جملهی مفید و ارزندهای را بر زبان میآورد، به خاطر اینکه اهمیت و جایگاه مهم آن را به مردم بفهماند و آن را در ذهن و قلبشان تثبیت نماید، آن را سه بار تکرار میکرد. و هرگاه به نزد جماعتی از مردمان میرفت، برآنها سه بار سلام مینمود.
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
شرح: پیرامون کمالات نفسانی پیامبر ج در کتب تاریخ، تفسیر، حدیث و سیرت چنین میخوانیم که پیامبر ج از جهت شیوایی بیان و رسایی سخن، از همگان ممتاز بودند و از این حیث جایگاهی والا و پایگاهی غیر قابل انکار داشتند.
ازسلامت طبع، اصالت سخن، قاطعیت گفتار، درستی مضامین و دوری از تکلف برخوردار بودند. جوامع کَلَم در اختیار آن حضرت ج بود و حکمتهای بدیع به ایشان ارزانی شده بود و به زبانهای گوناگون رایج در جزیرة العرب آشنا بودند. با مردم هر قبیله به زبان خودشان سخن میگفتند، و با هر طایفه از آنان به لهجهی خودشان گفتگو میکردند. بدیههگویی و حاضرجوابی بادیهنشینان و لفظ قلم و نطق و بیان شهرنشینان را با هم، یکجا داشتند و در کنار همهی اینها، از تأیید الهی و سرچشمهی وحی نیز برخوردار بودند([13]).
آری! پیامبر ج سخنان خود را از آغاز تا پایان، با تمامی فضای دهانشان ادا میکردند و با گوشهی دهان سخن نمیگفتند، سخنانشان همواره عبارت از کلمات جامع و پرمحتوا بود و کلام وی قول فصل بود، نه افزونی داشت و نه کاستی.
از اینرو، هر وقت میخواست، مطلب مهمی را در ذهن و قلب مسلمانان تثبیت کند، آنرا سه بار تکرار میکرد، تا به روشنی از حقیقت آن آگاه و مطلع شوند و جایی برای سؤال و اعتراض و شک و تردید و ابهام و اغماض باقی نماند.
علماء برای سه مرتبه سلام کردن پیامبر ج نیز، چند توجیه بیان کردهاند و هر کدام از آنها، برداشتی از این امر نمودند:
1- رسولخدا ج سه مرتبه سلام را اینگونه مینمود: یکی برای استیذان و اجازه برای ورود به خانه و یکی در وقت داخل شدن به خانه و سومی در وقت خداحافظی.
2- برخی نیز میگویند: رسولخدا ج هر زمان از کنار تودهای از مردم میگذشت، سه بار سلام میکرد، اینطور که یک سلام بر کسانی که در صدر مجلس نشستهاند و دیگری بر کسانی که میانهی مجلس و سومی را نیز بر افرادی که در انتهای مجلس نشسته بودند، مینمود.
3- برخی نیز میگویند: که پیامبر ج برای اجازهی ورود به خانه، سه بار سلام میکرد، چنانچه خود پیامبر ج در حدیثی میفرماید:
«اذا استأذن احدکم ثلاثاً فلم یؤذن له فلیرجع». [مسلم] «هرگاه یکی از شما سه بار اجازهی ورود خواست و اجازه نیافت باید برگردد».
209 - [12] عن أبی مسعود الأنصاری قال: جاء رجل إلى النبی ج فقال: إنه أبدع بی فاحملنی فقال: " ما عندی " فقال رجل: یا رسول الله! أنا أدله على من یحمله. فقال رسول الله ج: " من دل على خیر فله مثل أجر فاعله ". رواه مسلم ([14]).
209- (12) ابو مسعود انصاری س گوید: مردی (که بسیار شیفته و دلباخته و عاشق و دوستدار جهاد و پیکار با دشمنان اسلام بود) به نزد رسولخدا ج آمد و گفت: ای رسولخدا ج! مرکب و سواریام برای جهاد، ضعیف و ناتوان گشته و از شما تقاضا دارم تا وسیله و مرکبی برای شرکت در جهاد، در اختیارم گذارید و به جهاد و پیکار علیه دشمنان و بدخواهان اسلام، روانهام سازید.
اما چون پیامبر ج وسیلهای در اختیار نداشت، جواب منفی به او داد و فرمود: مرکبی ندارم که تو را بر آن سوار کنم و بهسوی جهاد روانه سازم.
در همین هنگام، مردی از جای برخاست و گفت: ای رسولخدا ج! من او را بهسوی کسی راهنمایی میکنم که وسیله و مرکبی برای مشارکت در جهاد، در اختیارش گذارد. پیامبر ج فرمود: کسیکه بهسوی خوبی و نیکی راه نماید، برای او پاداش انجامرسان و کنندهی کار نیک خواهد بود (بدون آنکه از پاداش انجامرسان کار نیک، چیزی کاسته شود).
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
210 - [13] وعن جریر قال: کنا فی صدر النهارعند رسول الله ج، فجاء قوم عراة مجتابی النمار أو العباء، متقلدی السیوف، عامتهم من مضر، بل کلهم من مضر؛ فتمعر وجه رسول الله ج لما رأى بهم من الفاقة، فدخل ثم خرج، فأمر بلالاً فأذن، وأقام فصلى ثم خطب فقال: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّکُمُ ٱلَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ﴾ [النساء: 1] إلى آخر الآیة ﴿إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلَیۡکُمۡ رَقِیبٗا﴾ [النساء: 1]، والآیة التی فی الحشر ﴿ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلۡتَنظُرۡ نَفۡسٞ مَّا قَدَّمَتۡ لِغَدٖ﴾ [الحشر: 18]، تصدق رجل من دیناره، من درهمه، من ثوبه، من صاع بره، من صاع تمره، حتى قال: ولو بشق تمرة".
قال: فجاء رجل من الأنصار بصُرّة کادت کفه تعجز عنها، بل قد عجزت، ثم تتابع الناس حتى رأیت کومین من طعام وثیاب. حتى رأیت وجه رسول الله ج یتهلل کأنه مذهبة فقال رسول الله ج: " من سن فی الإسلام سنة حسنة فله أجرها وأجر من عمل بها من بعده من غیر أن ینقص من أجورهم شیء، ومن سن فی الإسلام سنة سیئة کان علیه وزرها ووزر من عمل بها من بعده من غیر أن ینقص من أوزارهم شیء ". رواه مسلم([15]).
210- (13) جریر(بن عبدالله) س گوید: باری در اول روز و در وقت صبحگاه، ما در محضر رسولخدا ج نشسته بودیم که مردمانی پابرهنه و لخت که جامههای خطدار پشمین پوشیده و شمشیرها را به خود بسته و به گردن آویزان کرده بودند و بیشتر آنان و بلکه همهی آنان از«قبیلهی مضر» بودند، وارد شدند.
سیمای مبارک پیامبر ج بر اثر فقر و فاقه و تنگدستی و افلاسی که برآنان دید، تغییر کرد و به منزل رفت و سپس برگشت و به حضرت بلال س دستور داد که اذان و اقامه برای نماز (غالباًً نماز ظهر یا جمعه) بگوید.
پیامبر ج نماز را خواند و پس از فارغ شدن از نماز از جای برخاست و خطبهای ایراد فرمود و در آن این آیات را تلاوت نمود:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّکُمُ ٱلَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا کَثِیرٗا وَنِسَآءٗۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِی تَسَآءَلُونَ بِهِۦ وَٱلۡأَرۡحَامَۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلَیۡکُمۡ رَقِیبٗا١﴾ [النساء: 1].
«ای مردمان! از خشم پروردگارتان بپرهیزید. پروردگاری که شما را از یک انسان بیافرید و سپس همسرش را از نوع او آفرید و ازآن دو نفر، مردان و زنان فراوانی بر روی زمین منتشر ساخت. و از خشم و غضب خدایی بپرهیزید که همدیگر را بدو سوگند میدهید و بپرهیزید از این که پیوند خویشاوندی را گسیخته دارید و صلهی رحم را نادیده گیرید زیرا که بیگمان خداوند مراقب شما است».
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلۡتَنظُرۡ نَفۡسٞ مَّا قَدَّمَتۡ لِغَدٖۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِیرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ١٨﴾ [الحشر: 18].
«ای مؤمنان از خدا بترسید و هرکس باید بنگرد که چه چیزی را برای فردای قیامت خود، پیشاپیش فرستاده است از خدا بترسید، خداآگاه از هرآن چیزی است که میکنید».
آنگاه پیامبر ج فرمود: هرکس باید از دینار و درهم و لباس و گندم و خرمایش، صدقه و انفاق و بخشش و دهش کند، اگر چه نصف خرمایی باشد.
جریر بن عبدالله س گوید: پس از ایراد خطبهی پیامبر ج، مردی از انصار کیسهای پُر آورد که به سختی میتوانست آن را بردارد و دستش از سنگینی آن، توانایی حمل آن را نداشت، سپس مردم (به تأسی و اقتدا از فرمان رسولخدا ج و کارآن مرد انصاری) بدنبال یکدیگر و پشت سر همدیگر به صورت پیاپی به آوردن مواد غذایی پرداختند، تا اینکه دوکومهی بزرگ خوراک و لباس گردآوری شد. آنگاه چهره و سیمای مبارک پیامبر ج را مشاهده نمودم که از خوشحالی و مسرت میدرخشید و برق میزد.
پس از آن پیامبر ج فرمود: هرکس سنّت و منش نیکویی را در اسلام پایهریزی و نهادینه کند (که مردم از طریق آن، کار مشروع و خیری را انجام دهند) پاداش آن و پاداش همهی کسانی که بعد از او بدان عمل کنند، به وی میرسد و این در حالی است که از پاداش آنان چیزی کم نمیگردد.
و هرکس بنیانگذار و طرّاح سنّت و روش بدی در اسلام باشد، گناه آن وگناه هرکس که بعد از او بدان عمل کند، بر دوش او خواهد بود، بدون اینکه چیزی از گناه آنان کاسته شود.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: مراد از «سنت حسنه» در این حدیث، آن است که مشروعیت آن، مستند به نص صحیح و درستی از قرآن و سنت و اصول و موازین اسلامی باشد، ولی مردم بدان عمل نکرده باشند، و سپس کسی همّت کند و با پشتکار خود آن را در میان مردم احیا و بازسازی نماید.
از اینرو، نمیتوان از این حدیث، چنین برداشت کرد که این مرد انصاری، بدعت حسنهای انجام داده و پیامبر ج هم به دنبال او آن را انجام داده است. نه، اینطور نیست چرا که آن مرد انصاری تنها کاری که انجام داد این بود که دادن صدقه در حادثه مورد نظر را آغاز کرد و مشروعیت صدقه و انفاق هم قبلاً با نص خود پیامبر ج ثابت شده بود و او فقط نخستین کسی بود که به این فرمان و سنت پیامبر ج جامهی عمل پوشاند و مردم را به انجام آن ترغیب و تشویق نمود.
بنابراین، منظور از «سنت حسنه»، احیاء امر مشروعی است که انجامدادن آن بخاطر ترک سنتها در میان مردم، مرسوم و متداول نبوده است. و اکنون نیز، اگر کسی سنتی از سنتهای متروکه و فراموششده را احیا کند و در میان قوم و گروه خویش نخستین کسی باشد که به آن جامهی عمل پوشاند، گفته میشود که او «سنت حسنه» را انجام داده است.
211 - [14] وعن ابن مسعود قال: قال رسول الله ج: " لا تقتل نفس ظلماً إلا کان على ابن آدم الأول کفل من دمها؛ لأنه أول من سن القتل ". متفق علیه وسنذکر حدیث معاویة: " لا یزال من أمتی " فی باب ثواب هذه الأمة إن شاء الله تعالى([16]).
211- (14) ابن مسعود س گوید: پیامبر ج فرمود: خون هیچ انسانی به ناحق ریخته نمیشود، مگر اینکه سهمی از مسئولیت و پادافره آن بر عهدهی (قابیل) نخستین فرزند آدم ÷ است که این سنّت شوم و نحس آدمکشی را در دنیا بنا نهاد.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند. و اگر خدا بخواهد، حدیث حضرت معاویه«لایزال من امتی...» را در باب «ثواب هذ الامة» نقل خواهیم کرد].
شرح: از این حدیث به خوبی دانسته میشود که هر سنّت زشت و شومی مادام که در دنیا باقی است و بدان عمل میشود و مردم آنرا نصبالعین خویش قرار میدهند، مانند: قتل، آدمکشی، بنای میخانهها، کتابهای گمراهکننده و مبتذل، طرحهای استعمارگرانه، پروژههای خانمانسوز و ستمگرانه و... سهمی از مجازات و پادافره و مسئولیت آن بر دوش نخستین پایهگذارآن میباشد.
وکسی که بنیانگذار افکار گمراهکننده، و عقاید و باورهای ویرانگر، سازندهی اماکن فاسد، طرّاح الحاد و بیبندوباری، انحراف و فساد، شرک و چندگانهپرستی و بدعت و نوآوری در دین و موجب انحراف اذهان بسیاری از جوانان، از عقیدهی خالص و ناب توحید و فضائل اخلاقی و ایمانی شود، سهمی از گناه و مجازات آن بر دوش وی خواهد بود.
پس تا میتوانی مروّج خیر و نیکی باش و از پایهگذاری شر و فساد و بدعت و نوآوری در دین بشدت بپرهیز.
212 - [15] عن کثیر بن قیس، قال: کنت جالساً مع أبی الدرداء فی مسجد دمشق، فجاء رجل فقال: یا أبا الدرداء! إنی جئتک من مدینة الرسول ج لحدیث بلغنی أنک تحدثه عن رسول الله صلی الله علیه وسلم، ما جئت لحاجة. قال: فإنی سمعت رسول الله ج یقول: " من سلک طریقاً یطلب فیه علماٌ سلک الله به طریقاٌ من طرق الجنة، وإن الملائکة لتضع أجنحتها رضاً لطالب العلم، وإن العالم یستغفر له من فی السموات ومن فی الأرض والحیتان فی جوف الماء، وإن فضل العالم على العابد کفضل القمر لیلة البدر على سائر الکواکب، وإن العلماء ورثة الأنبیاء، وإن الأنبیاء لم یورثوا دیناراً ولا درهماً، وإنما ورثوا العلم، فمن أخذه، أخذ بحظ وافر ". رواه أحمد والترمذی وأبو داود وابن ماجه والدارمی وسماه الترمذی قیس بن کثیر([17]).
212- (15) کثیر ابن قیس س گوید: با ابودرداء س در مسجد دمشق، نشسته بودم که مردی (از مشتاقان و شیفتگان علم و دانش و از دلباختگان و عاشقان حکمت و فرزانگی) به نزد او آمد و گفت: ای ابودرداء س! من از شهر رسولخدا ج مدینهی منوره به نزد تو میآیم. و هدفم از طیکردن این همه راه، این است که به من خبر دادهاند که تو به حدیثی از احادیث گهربار و تابناک رسولخدا ج آگاهی. من آمدهام تا آن را از تو فرا گیرم و (به خدا سوگند) برای منظور دیگری به شام نیامدهام و هدفی جز فراگیری آن حدیث ندارم.
ابودرداء س گفت: از رسولخدا ج شنیدم که فرمود: کسیکه رنج راهی را بر جان بخرد و در آن علم و دانشی را بجوید، خداوند ﻷ نیز برای او راهی بهسوی بهشت هموار میسازد، و فرشتگان الهی، بالهای خود را بر زیر پای دانشپژوهان و دانشجویان میگشایند، چرا که از آنچه آنها میجویند، خوشنودند و هر آنچه که در آسمانها و زمین است حتی ماهیان درآب برای جویندگان علم و دانشمندان و فرزانگان، در خواست مغفرت و بخشودگی میکنند.
و فضیلت و برتری عالم و دانشمند بر عابد و پرستشگر خدا، بسان برتری ماه شب چهاردهم بر دیگر ستارگان آسمان است.
و دانشمندان و دانشوران اسلامی، وارثان برحق پیامبراناند و دانش را از آنان به ارث بردهاند و پیامبران نیز از خود دینار و درهمی بر جای نگذاشتهاند و فقط علم و دانش و حکمت و معرفت را از خود به ارث گذاشتند، پس هرکس دانش فراگیرد، بهرهای ارزشمند از ارث پیامبران را فراگرفته است و به سهمی بزرگ و سترگ رسیده است.
[این حدیث را احمد، ترمذی، ابوداود و ابن ماجه و دارمی روایت کردهاند. و ترمذی به جای«کثیربن قیس» قیس بن کثیر، روایت کرده است].
213 - [16] وعن أبی أمامة الباهلی قال: ذکر لرسول الله ج رجلان: أحدهما عابد والآخر عالم، فقال رسول الله ج: " فضل العالم على العابد کفضلی على أدناکم ". ثم قال رسول الله ج: " إن الله وملائکته وأهل السماوات والأرض حتى النملة فی جحرها وحتى الحوت، لیصلون على معلم الناس الخیر ". رواه الترمذی([18]).
213- (16) ابوامامه باهلی س گوید: از پیامبر ج پیرامون دو مرد سؤال شد که یکی از آنها عالم و دیگری عابد است (که کدام یک از آن دو بر دیگری فضیلت و برتری دارد)؟
پیامبر ج فرمود: فضیلت و برتری عالم و دانشمند بر عابد و پرستشگر خدا، (از لحاظ مرتبه و مقام) بسان برتری من بر پائینترین و ناچیزترین شماست. سپس در ادامه فرمود: بیتردید خدای فرزانه و فرشتگان مقرب و معصوم او و زمینیان و آسمانیان، تا مور در لانهاش و ماهی در ژرفای دریا، به آن کسیکه به مردم خیر و نیکی میآموزد و آموزگار خوبیها و زیباییها است، درود نثار میکنند و وی را دعای خیر مینمایند.
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].
214 - [17] ورواه الدارمی عن مکحول مرسلاً ولم یذکر: رجلان وقال: " فضل العالم على العابد کفضلی على أدناکم، ثم تلا هذه الآیة ﴿إِنَّمَا یَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْ﴾ [فاطر: 28]" وسرد الحدیث إلى آخره([19]).
214- (17) دارمی همین روایت را از مَکحول، بطور مرسل و البته بدون نقل «ذکر لرسول الله رجلان...» چنین روایت میکند که پیامبر ج فرمود: «فضیلت و برتری عالم و دانشمند بر عابد، بسان برتری من بر پائینترین و کمترین شما (از لحاظ مرتبه و مقام) است.
سپس پیامبر ج این آیه را تلاوت فرمود:
﴿إِنَّمَا یَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْ﴾ [فاطر: 28]
«بیتردید، تنها بندگان دانا و دانشمند ازخدا، ترس آمیخته با تعظیم دارند».
و مکحول ـ رحمة الله علیه ـ بقیهی حدیث را بسان حدیث بالا، تا آخر روایت کرده است.
215 - [18] وعن أبی سعید الخدری قال: قال رسول الله ج: " إن الناس لکم تبع، وإن رجالا یأتونکم من أقطار الأرض یتفقهون فی الدین، فإذا أتوکم فاستوصوا بهم خیرا ". رواه الترمذی([20]).
215- (18) ابوسعید خدری س گوید: پیامبر ج (در بارهی موقعیت و جایگاه شامخ و والای صحابه ش و وظیفه و رسالت بزرگ و سترگشان خطاب به آنها) فرمود: بیتردید، سایر مردمان (در افعال و کردار و گفتار و پندار، و مکارم اخلاقی و محاسن ایمانی) پیرو و دنبالهرو شما هستند. و براستی در آیندهای نزدیک، مردمانی از اطراف واکناف شهرها و روستاها و از نقاط مختلف جهان برای تفقّه، تحصیل علوم دینی، دانشاندوزی و کسب تعالیم و احکام اسلامی و اوامر و فرامین الهی و دستورات و آموزههای نبوی، به جانب شما روی خواهند آورد و قصد شما را خواهند کرد. پس شما را توصیه میکنم که هرگاه به نزد شما آمدند و آهنگ شما را کردند، با آنان به خوبی و نیکی برخورد نمائید.
[این حدیث را ترمذی روایت کرده ست].
شرح: با اتکا به مفاد این حدیث، به جرأت میتوان گفت که همچنان که ایمان صحابه ش به فرمودهی قرآن، محور اعتبار و میزان ارزیابی ایمان ما مسلمانان است، گفتهها، کردارها، سبک و روش، سنّت و منش، و رهنمودها و تعالیم آنها نیزملاک استناد و تقلید ما میباشد.
و حدیث، گویای این حقیت است که وجود صحابه ش، برای امّت محمدی ج تنها عامل رشد و ترقی و تعالی و تکامل علمی، فرهنگی، ایمانی، اخلاقی، عرفانی و... میباشد، چرا که آنها، ناقلان دین و حاملان شریعت مقدس اسلام و واسطههای میان ما و پیامبر ج هستند. و در حقیقت علم و دانش صحابه ش تار و پود دین و علوم و معارف اسلامی میباشد و تصور دین، بدون توجه به علم صحابه ش، ممکن نیست.
آری، در این حدیث، متابعت از صحابه ش به صریحترین وجه ممکن بیان شد و تمسک به آنان و گفتار و کردار و رهنمودهای آنان، مورد تأیید و تأکید قرار گرفته است، و پیامبر ج یاران خویش را در حد الگو و مقتدا و پیشوا و قدوه، برای آیندگان در تحصیل علوم دینی و دانشاندوزی وکسب تعالیم و احکام اسلامی قرار داده است.
چرا که در حقیقت، آنها طلایهداران راستین عرصهی علم و دانش و پیشقراولان واقعی عرصهی اجتهاد و عمل و پیشگامان پیشتاز عرصهی دعوت و تبلیغ و پیشآهنگان ممتاز عرصهی تأسّی و اقتدا به اوامر و فرامین تعالیبخش و سعادتآفرین رسولخدا ج و دانشوران و فرزانگان حقیقی شرع مقدس اسلام بودند. و تابعین، اگراز زبان خدا مورد ستایش و تمجید قرارگرفتهاند، فقط بخاطراتباع و پیروی شایسته از صحابه ش است:
﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِینَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِینَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِیَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِکَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِیمُ١٠٠﴾ [التوبة: 100].
و اگر ما میخواهیم به گنجینهی تعلیمات اسلامی و به معارف قرآنی و اسرار و حقایق سنتهای نبوی دست پیدا بکنیم، راهی جز اتباع و پیروی از صحابه ش را سراغ نداریم، چرا که آنها ناقلان دین و حاملان شریعت مقدس اسلام و واسطههای میان ما و پیامبر ج هستند.
216 - [19] وعن أبی هریرة س قال: قال رسول الله ج: " الکلمة الحکمة، ضالة الحکیم، فحیث وجدها فهو أحق بها ". رواه الترمذی وابن ماجه وقال الترمذی: هذا حدیث غریب، وإبراهیم بن الفضل الراوی یضعف فی الحدیث([21]).
216- (19) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: گفتار و سخن حکمتآمیز و فرزانگی، گمشدهی هر انسان فرزانهای است (که پیوسته به دنبال آن میگردد) پس هر جایی که آن را به دست آورد، او شایسته و لایق به آن گفتار حکمتآمیز است (پس انسان مسلمان و فرزانه، آن چنان شیفته و دلباختهی علم و دانش و حکمت و فرزانگی است که آن را از هرکس بشنود، فرا میگیرد و بها نمیدهد که از کدامین دهان بیرون میآید).
[این حدیث را ترمذی و ابن ماجه روایت کردهاند. ترمذی گفته: این حدیث، حدیثی غریب است و «ابراهیم بن فضل» راوی ضعیفی میباشد].
شرح: چنانچه قبلاً گفته شد«حکمت»، همان سخن و مطلب محکم ومتقن ومنطقی و درست است. یعنی دریافت حقیقت، یعنی هر قانون و قاعدهای که با حقیقت موافق باشد و ساخته و پرداخته تخیّلات نباشد.
این حدیث بیانگر این مطلب مهم است که فرا گرفتن و تحصیل علوم ومعارف، یگانه شرط آن این است که آن علم و دانش، درست و صحیح و مطابق با واقع و حقیقت باشد، شما به آن کسیکه علم و حکمت را از او فرا میگیرید، کار نداشته باشید، چرا که حکمت گمشدهی مؤمن است. پس او را میجوید و مییابد، هرچند در نزد یک نفر مشرک و یا منافق باشد.
آری! وقتی هست که انسان، در درست و صحیحبودن مطلبی تردید دارد، در اینگونه موارد کسانی که اهل تشخیص نیستند، نباید به سخن هر کسی گوش کنند و باید دقت کنند که تحت تأثیر و تلقین چه کسی هستند، چرا که اگر در این زمینه دقت نکند، چه بسا ممکن است که از آن راه به گمراهی و ضلالت کشیده شوند.
ولی وقتی است که معلوم است، حرف طرف درست و صحیح است، در این صورت پیامبر ج میفرماید: به نزدش بروید و آنرا فراگیرید.
به قول یکی از بزرگان که میفرمود:
«خُذواالحق من أهل الباطل ولاتأخذوا الباطل من أهل الحق وکونوا نقّاد الکلام». «سخن حق را از اهل باطل بگیرید و آن را بپذیرید ولی سخن باطل را از اهل حق نگیرید و نپذیرید و خودتان صرّاف سخن و سخنشناس باشید».
پس دانستیم که در تعلیم وتعلّم و فراگیری حکمت و فرزانگی، برای انسانهای فرزانه و دانشمند، قید و محدودیّتی نیست.
217 - [20] وعن ابن عباس قال: قال رسول الله ج: " فقیه واحد أشد على الشیطان من ألف عابد ". رواه الترمذی وابن ماجه([22]).
217- (20) ابن عباس ـ ب ـ گوید: پیامبر س فرمود وجود یک دانشمند (خداترس و پرواپیشه، و متقی و پرهیزگار) برای شیطان از وجود هزارعابد (جاهل) سختتر است.
[این حدیث را ترمذی وابن ماجه روایت کردهاند].
شرح: نکتهی جالب در این حدیث این است که پیامبر ج درمقایسهی عالم وعابد میفرماید: وجود یک عالم متقی برای شیطان، از وجود هزار عابد، سختتر است جالب اینکه: عابد، عبادتی را انجام میدهد که هدف آفرینش انسان است:
﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِیَعۡبُدُونِ٥٦﴾ [الذاریات: 56].
«من پریها و انسانها را جز برای پرستش خود نیافریدهام...»
ولی از آنجا که روح و جوهرهی عبادت و پرستش، معرفت و حکمت و علم و دانش است، عالم براو برتری فوقالعاده دارد، چرا که در حقیقت، موفقیت در طریق تکامل و جلب خوشنودی خدا و قرب او مرهون دو عامل است، ایمان و عمل و آگاهی و تقوا. و مسلّما وجود همین دو عا مل، باعث برتری عالم بر عابد و باعث ترس شیطان از عالمان و فرزانگان دینی است.
218 - [21] وعن أنس قال: قال رسول الله ج: " طلب العلم فریضة على کل مسلم، وواضع العلم عند غیر أهله کمقلد الخنازیر الجوهر واللؤلؤ والذهب ". رواه ابن ماجه وروى البیهقی فی شعب الإیمان إلى قوله " مسلم ". وقال: هذا حدیث متنه مشهور، وإسناده ضعیف، وقد روی من أوجه کلها ضعیف([23]).
218- (21) انس س گوید: پیامبر ج فرمود: فراگرفتن و جستن علم و دانش (به اندازهی ضرورت) بر هر انسان مسلمان و حق گرا (چه مرد و چه زن) واجب است. و آن کسیکه علم و دانش را، نزد کسانی که شایسته و بایستهی آن نیستند و لیاقت فراگیری آن را ندارند، مینهند، چنان است که گوهر گرانبها و مروارید و طلا را برگردن خوکها آویخته است.
[این حدیث را ابنماجه روایت کرده است. و بیهقی نیز در «شعب الایمان» تا واژهی «مُسلم» آن را روایت کرده است و گفته: این حدیث متنش مشهور و اسنادش ضعیف میباشد و از چند طریق دیگر روایت شده که همهی طرقش ضعیف است].
شرح: باید توجه داشت که طلبکردن هر علم بر مسلمان فرض نیست، بلکه طلبکردن علمی بر او الزامی است که در حال حاضر به آن نیازمند باشد، چنانچه بر هر مسلمانی نماز فرض است، یادگیری ارکان و شرایط نماز نیز بر او فرض است. همچنین فرائض وضو و فرائض غسل و فرائض تیمم. تا با رعایت کردن فرائض، وظیفهاش را به نحو احسن انجام دهد و ادا کند.
بر هر مسلمان، یادگیری فرائض و واجبات نماز، زکات، حج و... واجب است تا بتواند آنها را به خوبی ادا کند، زیرا قاعدهی کلّی است که آنچه به اقامهی فرض، منتهی میشود، فرض و آنچه به واجب منتهی میگردد، واجب است.
اما حفظ و یادگیری مسائلی که در برخی مواقع، عارض میشود، فرض کفایه است، مانند: طبابت، نسّاجی، کشاورزی و...که اگر در منطقهای، عدهای این فریضه را ادا کنند، بار مسئولیت از دوش دیگران برداشته میشود، در غیر اینصورت همه گنهکار میشوند.
از حدیث بالا به خوبی دانسته شد که جوینده علم و دانشپژوهی که از همان آغاز تحصیل، هدفش آراستهنمودن درون و زینت دادن آن به فضائل اخلاقی و زیور فرزانگی نمیباشد و خواسته نهایی خویش را ازکسب علم، تقرب به پیشگاه خداوند متعال و صعود به جوار ملأ اعلی، از فرشتگان و مقربان خدا، قرار ندهد، و آن را وسیلهای برای دستیابی به جاه و مقام، مال و منال و پست و موقعیت اجتماعی به حساب میآورد، یا هدفش از کسب علم، این است تا با آن به مجادله با سفهاء بپردازد و بر دیگران افتخار کند و با علم از وابستگیهای خود به امور دنیوی نکاهد، خود را بالاتر از علم بگیرد و برای نیل به آن متواضع و در مقابل معلم و آموزگار خود، فروتن، مؤدب و فرمانپذیر نباشد و بیماریهای درونی از قبیل: حسد، تکبر و خودبزرگبینی، کینهورزی، ریا و تزویر و حب مال و مقام، دوری از حق، تعظیم ثروتمندان و قدرتمندان و مراوده با آنان و استفاده از مال حرام آنها، در وجودش شعلهور باشد، اگر کسی علم و دانش را نزد چنین کسیکه شایسته آن نیست و لیاقت فراگیری آن را ندارد، بنهد، چنان است که گوهر گرانبها و مروارید طلا، بر گردن خوکها آویخته است، چراکه علم و دانش گوهر پاک و پاکیزهای است و جز در مکان پاک و قلب خالص و بیآلایش جای نخواهد گرفت.
پس بر استادان و مربیان، لازم است که از نصیحت و پند و اندرز شاگردانشان فروگذاری نکنند و باید آنان را آگاه سازند که هدف از تحصیل علوم دینی و معارف اسلامی، تقرب و نزدیکی به خداوند ﻷ است، نه دستیابی به ریاست و سیادت و افتخار بر دیگران و مجادله با مردم.
چرا که به گفتهی حضرت عمر س، خوفناکترین و خطرناکترین بلا، برای امت اسلامی، منافق دانا و عالم است (یعنی خوکی که بر گردنش طلا و جواهر و مروارید و گوهر گرانبها آویزان کرده باشند) که به زبان عالم است و با قلب و عمل جاهل.
زیرا هرگاه علم و دانش به انسان نالایق وناشایستهای برسد، تاریکی بدعتها و خرافات و اوهام بر عقلها و دلها مستولی میشود و حشرات فتنه و گمراهی در فضا، ظاهر میگردند و کسانی صدرنشین مجالس وعظ و نصیحت و درس و تدریس میشوند که شایستگی آن را ندارند و افرادی بر کرسی افتاء و قضاوت مینشینند که هیچ نسبتی با علم ندارند و با وجود آنها، اساطیر و خرافات و بدعتها و نوآوریها، بر جهان حاکم شده و علم حقیقی رخت برمیبندد و در نتیجه گمراهی و ضلالت و تاریکی الحاد و انحراف، همه جا را فرا میگیرد و موجبات تباهی و شقاوت و بدبختی و فلاکت مردمان میگردد.
پس بر علماء و دانشمندان اسلامی لازم است، امانتی را که خداوند از مسائل علوم و فنون مختلف بر عهدهی آنان گذاشته، در بین مردم لایق و شایسته، انتشار دهند و نور هدایت و حکمت و معرفت را بر تشنگان و شیفتگان واقعی علم و دانش و طلایهداران عرصهی فراگیری حکمت و معرفت بیفشانند و بر عامهی مردم نیز لازم است که بر اساس «طلب العلم فریضة علی کل مسلم» بر فهم آنچه که در زندگی به آن نیازمندند، بکوشند و تلاش ورزند، تا در وادی جهل وگمراهی قرار نگیرند و از دست خفاشان خونآشام الحاد و بیبندوباری و شرک و چندگانهپرستی و کفر و زندقه و نفاق و دورنگی، نجات و رهایی یابند.
219 - [22] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: "خصلتان لا تجتمعان فی منافق: حُسن سَمت ولا فقه فی الدین ". رواه الترمذی([24]).
219- (22) ابرهریره س گوید پیامبر ج فرمود: دو خصلت و ویژگی زیبا است که در انسان منافق و دو رنگ و دو چهره و دورو گرد نمیآید:
1- خوشنامی و حسن سلوک (یعنی متصفشدن به گفتار، کردار و سیرت صالحان و نیکان و دوریگزیدن از امراض درونی و از صفات و ویژگیهای نکوهیده و زیانبار).
2- دانایی و ژرفنگری در دین خدا.
(پس برای مسلمانان نیز شایسته است تا این دو خصلت را در خود گردآورند و خویشتن را از صفات و ویژگیهای منافقان و دو چهرهها دور نگاه دارند، چرا که منظور پیامبر ج نیز از ایراد این حدیث، تحریک و تشویق مسلمانان در متصفشدن به این دو خصلت و ویژگی است.
یعنی این دو خصلت در انسان منافق گرد نمیآید، اما در وجود انسان مؤمن راستین جمع خواهد شد، و شما که مسلمان هستید، برای بدست آوردنش کوشش کنید و تلاش ورزید).
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].
220 - [23] وعن أنس قال: قال رسول الله ج: " من خرج فی طلب العلم فهو فی سبیل الله حتى یرجع ". رواه الترمذی والدارمی([25]).
220- (23) انس س گوید: پیامبر ج فرمود: کسیکه در جستجو و طلب علم و دانش و حکمت و فرزانگی از منزل خویش خارج شود، پیوسته سعی و کوشش وی در فراگیری دانش، در راه خداست تا اینکه به منزل و شهر و دیار خویش برگردد.
[این حدیث را ترمذی و دارمی روایت کردهاند].
شرح: خداوند چه شرافت و فضیلتی و چه جلال و عظمتی برای اهل علم و دانشجویان و دانشپژوهان، بالاتر از این فضیلت، قائل شده است، تا آنجا که خدای ﻷ آنها را با مجاهدان در راه خدا که با دشمنان و بدخواهان اسلام و مسلمین پیکار میکنند، مقایسه نموده است.
مسئلهی مهمی که میتوان از این حدیث استفاده کرد، احترام و اهمیت خاصی است که اسلام برای مسئلهی تعلیم و تعلم قائل شده است یعنی جهاد با جهل و بیخبری همانند جهاد با دشمن بر آنها فرض است و اهمّیت یکی از دیگری کمتر نیست، بلکه تا مسلمانان در جهاد و پیکار با جهل پیروز نشوند، در جهاد با دشمن خارجی پیروز نخواهند شد، زیرا یک ملّت جاهل، همواره محکوم به شکست و عقبماندگی وانحطاط است.
حسن بصری ـ رحمة الله علیه ـ گوید: «چون جوهر قلم علماء با خون شهدا سنجیده شود، جوهر قلم علماء بر خون شهدا ارجحیّت مییابد».
دکتر یوسف قرضاوی نیز در این زمینه میگوید: «کمک رسانیدن به دین و شریعت خدا در بعضی اوضاع و احوال با جنگ و نبرد تحقق مییابد و در بعضی زمانها و مکانها نیز فقط عبارت از جنگ و قتال خواهد بود.
اما در بعضی زمانها از جمله این عصر کنونی ما، خطرات و عمق تأثیر تهاجمهای فکری و روانی به مراتب بیشتر از تهاجمهای مادی و نظامی است و اگر جمهور فقهای مذاهب چهارگانه از دیر باز این سهم زکات را به تدارکات مجاهدین و رزمندگان و مرزداران و آنچه که نیاز دارند، از قبیل: اسب واستر و سلاح، معنی گردانیدهاند، در عصر کنونی، ما نوعی دیگر از جهادگران و پاسداران را برآن میافزائیم و آن کسانی هستند که در راه جهاد فکری و روانی و گرایش خردها و قلبها بهسوی تعالیم اسلام و گسترش مرزهای دعوت اسلامی کوشش میکنند. اینان مبارزان سلحشور و مجاهدان و پاسدارانی هستند که با زبان و قلم در جهت دفاع از عقیده و شریعت و پاسداری از حریم اسلام، جهاد میکنند([26]).
استاد قرضاوی در جایی دیگر میگوید:
«هر گاه درکشوری، نظام تعلیم و تربیت در اختیار مبشران مسیحی یا کمونیستها یا لائیکها قرار گرفته باشد، بزرگترین جهاد فی سبیل الله در چنین کشوری عبارت خواهد بود، از تأسیس یک مدرسهی اسلامی خالص، که در آن مدرسه به فرزندان مسلمان، آنچه را که در امور دینی و دنیوی بدان نیاز دارند، آموزش دهند و از آنان در مقابل انواع تهاجم فکری و اخلاقی حمایت و حراست کنند و از گزند برنامههای زهرآلود و کتابهای منحرف، آنان را مصون و محفوظ بدارند. مبادا که با آن کتابها و برنامهها، اندیشههای معلمان و دانشآموزان را تباه سازند و افکار عمومی مسلمانان را مسموم گردانند و نظام تعلیم و تربیت را به مسیرهای غیر دینی و غیراسلامی بکشانند...
و خود این یک نوع جهاد عظیم به شمار میآید، زیرا که خطر مؤسسات فکری و فرهنگی غربزده و لائیکی به مراتب بیشتر از تهاجمهای نظامی در قرون گذشته بر علیه اسلام است. اینجاست که کوشش در راه دعوت اسلامی و آگاهیدادن به نسل جدید مسلمان و ایجاد اماکن تعلیم و تربیت و برخوردار گردانیدن آنها از تمکن مالی و شرایط لازم، مهمترین مصداق جهاد فی سبیل الله است([27]).
221 - [24] وعن سخبرة الأزدی قال: قال رسول الله ج: "من طلب العلم کان کفارة لما مضى ". رواه الترمذی والدارمی وقال الترمذی: هذا حدیث ضعیف الإسناد وأبو داود الراوی یضعف([28]).
221- (24) سخبرةالأزدی س گوید: پیامبر ج فرمود: کسیکه به دنبال تحصیل و فراگیری علم و دانش و حکمت و فرزانگی باشد، همان فراگرفتن دانش (و رنج و مشقتی که در تحصیل آن برداشت میکند) کفاره و از بین برندهی گناهان پیشین اوست.
[این حدیث را ترمذی و دارمی روایت کردهاند. و ترمذی گفته: اسناد این حدیث ضعیف است، چراکه در آن راوی ضعیف بنام «ابوداود» وجود دارد].
222 - [25] وعن أبی سعید الخدری قال: قال رسول الله ج: " لن یشبع المؤمن من خیر یسمعه حتى یکون منتهاه الجنة ". رواه الترمذی([29]).
222- (25) ابو سعید خدری س گوید: پیامبر ج فرمود: انسان باایمان و حقگرا، از شنیدن نیکی و خوبی و از گوشدادن به سخنان حکمتآمیز و فرزانگی، سیری نمیپذیرد، تا سرانجام آن بهشت زیبا و فرحزای خداوند ﻷ باشد(چراکه دو گرسنهاند که هرگز سیری نمیپذیرند: یکی جویای دانش و دیگری جویای مال. پس شیفتگان و دلباختگان علم و دانش و عاشقان و والهان حکمت و فقاهت پیوسته به دنبال مطلوب خویشاند، تا در پرتو آن به رضایت و خوشنودی خداوند به معرفت و شناخت درست و سرانجام به بهشت فرحبخش معشوق دست یابند).
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].
223 - [26] وعن أبی هریرة س قال: قال رسول الله ج: " من سئل عن علم علمه ثم کتمه؛ ألجم یوم القیامة بلجام من نار ". رواه أحمد وأبوداود والترمذی([30]).
223- (26) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: هرکس از علم و دانشی که آن را میداند مورد پرسش قرار گیرد و آن را دانسته نهان دارد (و آن را از اهل علم و حکمت که نیاز به آن دارند، کتمان کند) در روز رستاخیز، دهنه و لگامی از آتش بر دهان او زده میشود.
[این حدیث را احمد، ابوداود و ترمذی روایت کردهاند].
224 - [27] ورواه ابن ماجه عن أنس([31]).
224- (27) همین حدیث را ابن ماجه نیز از انس س روایت کرده است.
شرح: این حدیث در حقیقت اخطار و هشداری تکاندهنده به تمام دانشمندان وعلمای مذهبی و فرزانگان و فرهیختگان اسلامی و طلایهداران و پیشقراولان عرصهی علم و دانش است که آنها در تبیین و روشن ساختن اوامر و فرامین الهی و حقایق و معارف دینی و دستورات و تعالیم نبوی و احکام و مسائل شرعی و اسرار و رموز و آموزههای تعالیبخش وسعادتآفرین قرآنی بکوشند و در این امانت بزرگ الهی خیانت نورزند وکتمان حقایق ننمایند.
بلکه همهی آنها موظفند تا حقایق و معارف دینی را عریان وآشکار در اختیار مردم بگذارند، تا همهی تودههای مردم به روشنی از آنها آگاهی و اطلاع یابند.
و نیز مسئولاند که در تبیین، توضیح، تفسیر وتنویر افکار عمومی مسلمانان کوتاهی نکنند، تا مشمول همان سرنوشتی که پیامبر ج در این حدیث و مانند آن برای علمایی که کتمان حقایق میکنند بیان کرده، قرار نگیرند.
پس طبق مفاد این حدیث، هر کسیکه حکمی شرعی، یا علمی نافع، یا رأی صحیح وسودمندی را از دانشجویان و تشنگان علم و معرفت وآنانی که سخت به آن نیازمندند، پنهان کنند، در روز رستاخیز خداوند ﻷ به جهت این کار ننگین و زشتش، دهنهای از آتش بر دهان او میزند و او را خوار و رسوا میگرداند.
خلاصه اینکه: اگر عالم به قصد کتمان علم خویش احکام را نگوید، خدای ﻷ و پیامبر اکرم ج را نافرمانی کرده و مستحق گناه و مجازات در روز قیامت خواهد بود.
اما اگر قصد کتمان احکام نباشد و بداند که آن علم نزد افراد دیگری غیر از او نیز شناخته شده است و افراد دیگری نیز به شناخت این احکام در همان منطقه آشنا هستند و وی از روی اخلاص و نیت صادق واز روی تواضع و فروتنی و ادب و صداقت بخاطر دوری از تکبر و غرور و خودمحوری و خودبزرگبینی به دیگر علما حواله میکند، در اینصورت تبلیغ و بیان احکام، بر وی واجب نیست به شرط آنکه مطمئن باشد که دیگران از آن حکم آگاهی دارند، و لی اگر کسی از مسئلهای مورد سؤال قرار گرفت، در این صورت تبلیغ مسائل و بیان احکام برایش واجب است، به دلیل حدیثی که در بالا گذشت.
به هر حال، انسانی که مردم را از علم و دانش خویش بیبهره و محروم میگرداند، مستحق مجازات دردناک و وحشتناک خداوندی در روز رستاخیز میباشد.
225 - [28] وعن کعب بن مالک قال: قال رسول الله ج: "من طلب العلم لیجاری به العلماء، أو لیماری به السفهاء، أو یصرف به وجوه الناس إلیه؛ أدخله الله النار ". رواه الترمذی([32]).
225- (28)کعب ابن مالک س گوید: پیامبر ج فرمود: کسیکه هدف و مطلوبش از جستن علم و دانش این باشد که خود را با دانشمندان همگام کند و بوسیلهی آن با آنها هم چشمی و رقابت ناسالم نماید و یا بوسیلهی آن با جاهلان وکمخردان ستیزه و جدال و کشمکش و اختلاف نماید و یا بوسیلهی آن تودههای مردم را بهسوی خود جلب و آنها را در اطراف خود جمع کند، خداوند او را به آتش سوزان دوزخ در میآورد.
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].
226 - [29] ورواه ابن ماجه عن ابن عمر([33]).
226- (29) ابن ماجه نیز این حدیث را از ابن عمر ـ ب ـ روایت کرده است].
227 - [30] وعن أبی هریرة س قال: قال رسول الله ج: " من تعلم علماً مما یبتغى به وجه الله، لا یتعلمه إلا لیصیب به عرضاً من الدنیا؛لم یجد عرف الجنة یوم القیامة ". یعنی ریحها. رواه أحمد وأبو داود وابن ماجه([34]).
227- (30) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: کسیکه تنها، برای آنکه از مال دنیا بهرهای بیابد و به مال و منال و جاه و مقام و پست و موقعیتی دنیوی و اجتماعی دست یابد، دانش و علمی از علومی را که رضایت و خوشنودی خدا در آنها طلب میشود، بیاموزد (واز همان آغاز تحصیل، هدف و مقصودش، دستیابی به جاه و مال و دستیافتن به کالای ناچیز دنیا باشد) بوی دلانگیز بهشت به مشام وی نخواهد رسید.
[این حدیث را احمد، ابوداود و ابن ماجه روایت کردهاند].
شرح: در این حدیث پیامبر ج تمام علما، دانشمندان، فرزانگان، دانشجویان و دانشپژوهان را به یکی از اصول کلیدی و بنیادی و محوری و اساسی در تحصیل و فراگیری علم و دانش، راهنمایی و ارشاد میکند و آن ضرورت اخلاص و انحصار نیت برای خدا و پرهیز از ریا و تظاهر و کسب جاه و مقام و مال و منال به وسیلهی علم و دانش است.
فرد دانشجو و دانشپژوه، پیوسته باید هدفش را از تحصیل علم، جویاشدن رضایت خدا و تصفیهی آن از شایبههای شخصی یا دنیوی باشد.
وی باید از همان آغاز تحصیل، هدفش آراستهنمودن درون و زینتدادن آن به فضائل اخلاقی و زیور فرزانگی باشد. خواسته نهایی خود را از کسب علم، تقرب به خدا و صعود به جوار ملأ اعلی از فرشتگان و مقربین و ترقّی و پیشرفت و تکامل و تعالی ایمانی، اخلاقی، عرفانی و فرهنگی و خداشناسی و خدامحوری قرار دهد. و نباید علم را وسیلهای برای دستیابی به جاه و مال به حساب آورد، یا بوسیلهی آن به مجادله با سفهاء بپردازد و بر دیگران فخر کند، چرا که هدف از تحصیل علوم، تقرب به پیشگاه خداوند ﻷ است، نه دستیابی به ریاست و افتخار بر دیگران و مجادله و ستیزه با مردمان.
و نیز فرد دانشجو باید پیش از هرچیز نفس خود را از اخلاق پست و خویهای نکوهیده، پاک و تصفیه نماید، چرا که کسب علم و دانش و معرفت و حکمت زمانی امکانپذیر است که قلب از تمام ناپاکیهای اخلاقی و آلودگیهای درونی و نیتهای نفسانی و شایبههای شخصی و دنیوی پاک شود.
بنابراین بر تمام دانشجویان و دانشپژوهان لازم است که اگر بدنبال علم و دانش میروند آن را از شایبهها و امیال و آرزوهای زودگذر نفس و موانع راه، اعم از سرمایه، شهوت، مقام، مال، شهرت، کسب منزلت در دل دیگران، مدح و ثنا، گریز از ملامت و سرزنش، کسب رضایت عامهی مردم، تعارف با بزرگان، شفایافتن از عقده و کینههای پوشیده، مجادله با کم خردان، رقابت ناسالم با دانشمندان و جلب توجه تودههای مردم بهسوی خود و علل و خواستههای شخصی و حیوانی و دنیوی دیگر پیراسته کند و هدفش را از کسب علم و دانش فقط منحصر برای خدا کند و انگیزههای دینی خویش را بر انگیزههای نفسانی غالب و چیره کند و گامهای اخروی را بر گامهای دنیویاش پیروز گرداند و خواستههای خدا را برخواستههای مردم ترجیح دهد.
امام محمد غزالی ـ رحمة الله علیه ـ میگوید: «ارباب قلوب، با بصیرت ایمان وانوار قرآن دریافتهاند که وصول به سعادت جز با علم و عبادت مسیر نیست، همهی مردم جز عالمان و همهی عالمان جز عاملان و همهی عاملان جز مخلصان در معرض هلاکت هستند، مخلصان نیز در معرض خطر بزرگی قرار دارند. عمل بینیّت، عنا و نیت بدون اخلاص، ریا. و ریا نیز مساوی نفاق و معصیت است و اخلاص بدون تحقیق و صداقت، پوچ است و هر عملی که با ارادت غیر خدا، آلوده باشد، پوچ و محکوم به شکست است و خداوند در حق آن میفرماید:
﴿وَقَدِمۡنَآ إِلَىٰ مَا عَمِلُواْ مِنۡ عَمَلٖ فَجَعَلۡنَٰهُ هَبَآءٗ مَّنثُورًا٢٣﴾ [الفرقان: 23].
«ما به سراغ تمام اعمالی که آنان انجام دادهاند، میرویم و همه را همچون ذرات غبار پراکنده در هوا میسازیم و ایشان را از اجر و پاداش آن محروم میکنیم»([35]).
در آخر لازم میدانم به تمام دانشمندان و فرزانگان اسلامی و همهی دانشپژوهان و دانشجویان علوم دینی و آنانی که برای پیروزی اسلام و مسلمین در عرصههای مختلف زندگی، اعم از مادی و معنوی، دنیوی و اخروی، فردی واجتماعی، سیاسی و نظامی، فرهنگی و اقتصادی و عبادی و خانوادگی و... کار میکنند و زحمت میکشند، تأکید کنم که انگیزهها و اهداف خویش را در کسب و فراگیری علم و دانش، با صداقت و اخلاص، مورد تحلیل و بررسی قرار دهند و با نفس خود و خدای خود، دروغ نگویند و از فتنههای مقامپرستی، خودنمایی، شهرت، مال، مقام، موقعیت اجتماعی، و کسب ستایش مردم، خویشتن را دور کنند.
228 - [31] وعن ابن مسعود قال: قال رسول الله ج: " نضر الله عبداً سمع مقالتی فحفظها ووعاها وأدّاها؛ فرب حامل فقه غیر فقیه، ورب حامل فقه إلى من هو أفقه منه. ثلاث لا یغل علیهن قلب مسلم: إخلاص العمل لله، والنصیحة للمسلمین، ولزوم جماعتهم، فإن دعوتهم تحیط من ورائهم ". رواه الشافعی والبیهقی فی المدخل([36]).
228- (31) ابن مسعود س گوید: پیامبر ج (در زمان خویش، مسلمانان را به حفظ و حراست احادیث خود، تشویق و ترغیب میکرد و آنها را به نشر و تبلیغ آن تحریک و تهییج مینمود و) میفرمود: خداوند ﻷ، بندهای را شادمان و شاداب و خندهرو و روسفید سازد که گفتهی مرا (احادیث مرا) میشنود و آن را حفظ میکند و به خاطر میسپارد و آن را همانسان که شنیده است (بیتحریف و کم و کاست) به دیگران میرساند.
و چه بسا کسیکه حافظ و حامل دانش و دانایی است و خود عمیق و دانا نیست (یعنی حملکنندگان دانش هستند ولی خود دانشمند نیستند). و چه بسیارند دانشمندانی که گوهر علم و دانش را بهسوی داناتر و دانشمندتر از خود حمل میکنند و به وی میرسانند.
سه چیز است که قلب انسان مسلمان و حقگرا، درباره آنها خیانت نمیورزد و ناراستی نمیکند (بلکه پیوسته به این سه چیز متصف و آراسته است):
1- جویا شدن رضایت خدا در عمل (و تصفیهی آن از شایبههای شخصی و دنیوی و امیال و آرزوهای زودگذر نفسی از سرمایه، شهوت، مقام، مال، شهرت، کسب منزلت در دل دیگران، مدح و ثنا، کسب رضایت عامهی مردم، تعارف با بزرگان و امراض پنهانی و درونی، شفا یافتن از عقده و کینههای پوشیده، استجابه حسادتها و علل و خواستههای غیر الهی دیگر).
2- نصیحت و خیرخواهی برای مسلمانان (به این معنی که با آنها در راستای حق همکاری میکند، آنها را مورد آزار و اذیت قرار ندهد، با نرمش و ملایمت به امر و نهی و یادآوری آنها بپردازد، آنها را به مصالح دنیوی و اخروی راهنمایی کند، از اذیت و آزار آنها خودداری نماید، آنها را از چنگال بیماریهای بیسوادی، بیدینی، فقر، فساد اخلاقی، ستم، تبعیض، رهایی بخشد، به آنها ظلم نکند، آنها را خوار و رسوا نسازد و پیوسته در مصلحت برادر مسلمانش، چه مالی یا علمی، یا اخلاقی بکوشد و در رفع مشکلات آنها، یاری نیازمندان، یافتن کار برای بیکاران، دفاع از ستمدیدگان، مداوای بیماران، تعلیم جاهلان، ارشاد ناآگاهان، در حد وسع و توان خویش بکوشد).
3- و متمسکشدن به جماعت مسلمان و تخطی نکردن از جماعت آنان، چراکه دعای مسلمانان همه را احاطه میکند (و به برکت لزوم جماعت آنان، انسان از گزند توطئههای اشرار و بد اندیشان جنّی و انسی به دور خواهد ماند و در پرتگاه مخوف و وحشتناک هلاکت، سقوط نخواهد کرد و در هنگامهی رویدادها و ناگواریها شکست نخواهد خورد، چراکه لزوم جماعت مسلمانان به خوبی قادر است، مانع هلاکت و فنا و ضلالت وگمراهی گردد، چه همیشه احتمال این هست افرادی که دور از جماعت مسلمانان قرار دارند، توسط شیاطین در کمیننشستهی جن و انس در پرتگاه هلاکت سقوط کنند. اما هرگاه همین افراد در بین جمع و جماعت مسلمانان واقع شوند، چون گوسفندی که در میانهی گلهای قرار گیرد و بدین وسیله از حملهی گرگها در امان بماند، در حمایت آنان قرار میگیرند و از گزند توطئههای اشرار و شیطان بدکاره و نفس امّاره به دور خواهند ماند).
[این حدیث را امام شافعی و بیهقی در «المدخل» روایت کردهاند].
229 - [32] ورواه أحمد والترمذی وأبو داود وابن ماجه والدارمی عن زید بن ثابت. إلا أن الترمذی وأبا داود لم یذکرا: " ثلاث لا یغل علیهن ". إلى آخره([37]).
229- (32) امام احمد، ترمذی، ابوداود، ابنماجه و دارمی، این حدیث را از «زید ابن ثابت س» روایت کردهاند. جز اینکه ترمذی و ابوداود، این حدیث را فقط تا «ثلاث لا یغلّ علیهنّ...» روایت نمودهاند].
230 - [33] وعن ابن مسعود قال: سمعت رسول الله ج یقول: " نضر الله امرأً سمع منا شیئا فبلغه کما سمعه، فرب مبلّغ أوعى له من سامع ". رواه الترمذی وابن ماجه([38]).
230- (33) ابن مسعود س گوید: از رسولخدا ج شنیدم که فرمود: خداوند متعال شاداب و شادمان و خندهرو و روسفید سازد آن کسی را که چیزی (از احادیث) از ما بشنود و آن را همانسان که شنیده (بیتحریف و کم وکاست) به دیگران برساند. و چه بسیارند کسانی که این احادیث به آنها میرسند و از لحاظ قوهی حافظه و ضبطشان بهتر از کسانیاند که در مجلس من شنونده و حاضر بودهاند(و برداشتها و نکتهبرداریهایی از احادیث من میکنند و مفاهیم و مطالبی را از درونشان استخراج میکنند که حتی به ذهن و فکر کسانی که این حدیث را مستقیماً از من شنیدهاند و به آنها رساندهاند، نیز خطور نمیکند. و در حقیقت چه بسیارند، حامل فهم و دانشی که دانشمند نیست ولی این گوهر دانایی و فقاهت را بهسوی داناتر و عالمتر و فرزانهتر و فقیهتر از خود میبرد).
[این حدیث را ترمذی و ابن ماجه روایت کردهاند].
231 - [34] ورواه الدارمی عن أبی الدرداء([39]).
231- (34) «دارمی» این حدیث را نیز از ابو داود روایت کرده است.
شرح: مجموع این احادیث سرشار و مملو از بشارت و مژده و نوید است که صحابه ش و دیگر مسلمانان را در مسیر حفظ احادیث، توان و علاقهی بیشتری میبخشد.
رسولخدا ج پیوسته دربارهی نقل و روایت احادیث خویش به آنها سفارش مینمود که سخنان وی را به واسطهی اشخاصی به آیندگان تحویل دهند که دارای فهم زیاد باشند تا بدین وسیله، مفهوم و حقیقت سخن باقی بماند.
و نه بر چند صحابه، که بر همهی آنان وظیفه نهاد و همه مسلمانان را مؤظف نمود که سخنانش را بدون هیچ تغییر و تحریفی و بدون هیچ کم وکاستی، به دیگران برسانند.
پیامبر ج میخواست، از این روزنه، کار تأثیرگذار و مطلوبی را در روند حفظ و حراست سنّت از گزند توطئههای اشرار و بد اندیشان و بدخواهان و دشمنان قرآن و سنت اتّّخاذ کند، به طوری که احادیثی که محدود به چند صحابه بود و فقط عدهی اندکی آنها را میدانستند، بر اساس این فرمان رسولخدا ج، به عدهی بسیاری رسید و دائرهی راویان زیرک، باهوش، با فراست، و با درایت به تدریج گشادهتر شد و در نتیجه احادیث پیامبر ج آنطور که از او شنیده شده بودند، بدون کوچکترین کمی و بیشی و تحریف و تغییری به دیگران میرسید و آنها نیز از قوهی مخلیه و مدرکهی خویش و از توان و استعداد سرشار و پتانسیلهای عجیب و از ظرفیتهای شگرف و از درایت و فراست و هوش و ذکاوت والا و بالای خویش استفاده میکردند و در پرتو رهنمودهای پیامبر ج به گنجینههای تعالیم و آموزههای اسلامی و به اسرار و حقائق علوم نبوی، و به معارف و فنون دینی و اصول و موازین شرعی دست مییافتند و بر اساس نیازهای زمان و همپای مقتضیات زمان، به حل مشکلات و رفع چالشها، دغدغهها و ناهمواریها و نابسانمانیهای فردی و اجتماعی، دنیوی و اخروی و سیاسی و نظامی و فرهنگی و اقتصادی میپرداختند.
232 - [35] وعن ابن عباس س قال: قال رسول الله ج: " اتقوا الحدیث عنی إلا ما علمتم، فمن کذب علی متعمداً فلیتبوأ مقعده من النار". رواه الترمذی([40]).
232- (35) ابن عباس س گوید: پیامبر ج فرمود: از اینکه به دروغ چیزی را به من نسبت دهید و از قول من دروغ بگوئید، به شدت بترسید و پروا کنید، و فقط احادیثی را از من نقل کنید، که پیرامون صحّت و ثبوت آنها از من، آشنایی و آگاهی دارید.
پس کسیکه از قول من به عمد و دانسته دروغ بگوید و گفتار یا رفتاری را که انجام ندادهام به من نسبت دهد، باید جایگاه و نشیمنگاه خویش را در آتش سوزان دوزخ آماده سازد.
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].
233 - [36] ورواه ابن ماجه عن ابن مسعود وجابر، ولم یذکر: " اتقوا الحدیث عنی إلا ما علمتم([41]).
233- (36) ابن ماجه نیز این حدیث را از «ابن مسعود» س روایت کرده ولی جمله «اتقوا الحدیث عنّی الّا ما علمتم» را در روایتش ذکر نکرده است.
234 - [37] وعن ابن عباس قال: قال رسول الله ج: " من قال فی القرآن برأیه فلیتبوأ مقعده من النار ". وفی روایة: " من قال فی القرآن بغیر علم فلیتبوأ مقعده من النار " رواه الترمذی([42]).
234- (37) ابن عباس ب گوید: پیامبر ج فرمود: هرکس به رأی خود (و بدون استدلال و اجتهاد و خودسرانه و از روی هوای نفس و منافع شخصی و اغراض فردی) قرآن را تفسیر و تبیین کند، باید نشیمنگاه خود را در آتش دوزخ آماده سازد.
و در روایتی دیگر چنین وارد شده است: «هر کس بدون علم و از روی جهل و گمراهی و خودبینی و غرور، قرآن را تبیین و تشریح کند، جایگاهش آتش سوزان دوزخ خواهد بود و باید جایگاهش را در آنجا ببیند.
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].
235 - [38] وعن جندب قال: قال رسول الله ج: " من قال فی القرآن برأیه فأصاب فقد أخطأ ". رواه الترمذی وأبو داود([43]).
235- (38) جُندب س گوید: پیامبر ج فرمود: هرکس به رأی و نظر خود (و بدون در نظر گرفتن سخنان علماء و دانشمندان و محدثین و مفسرین و اصول و موازین اسلامی و قوانین صرف و نحو، اصول و لغت و..). از قرآن سخن بگوید و به تشریح آیاتش بپردازد، هرچند (به طور اتفاقی) به صواب و حقیقت برسد، باز هم، خطا و اشتباه کرده است.
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].
شرح: قدم نهادن در وادی علم تفسیر که سراسر شرف و سعادت و عزّت و بالندگی است، بس خطرناک و دشوار و سخت و طاقتفرسا میباشد، زیرا که اشتباه تفسیرکردن آیهای از قرآن به معنای نسبت دادن حرفی ناگفته به خداست و چه انحرافی بالاتر از این!
﴿وَأَن تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ﴾ [الأعراف: 33]
«و اینکه به دروغ از زبان خدا چیزی را (دربارهی تحلیل و تحریم و غیره) بیان دارید که (صحت و سقم آن را)نمیدانید...»
وقتی از حضرت ابوبکر س پیرامون تفسیر یکی از آیهها پرسیده شد، ایشان در پاسخ فرمود: اگر من در تفسیر آیهی قرآن غیر مراد خدا بگویم، دیگر چه آسمانی بر من سایه میافکند و چه زمینی مراد بر دوش میکشد و به کجا پناه ببرم و چه کاری را بسازم؟!
پس مفسّر قرآن برای فهم قرآن به انواع علوم و معارف مختلف و اهلیت و صلاحیّت در امر تفسیر قرآن نیاز دارد و لازم است آنها در وجود او جمع گردد، تا بتواند به تفسیر قرآن بپردازد و شایستگی این کار را داشته باشد و گر نه مشمول تهدید حدیثی خواهد گشت که میفرماید:
«هر کس تنها از روی رأی و نظر خویش به تفسیر بپردازد باید خود را در آتش دوزخ ببیند».
پس شناخت این علوم و معارف در راستای تفسیر قرآن، برای هر مفسّر لازم است:
1- شناخت زبان عربی و قواعدآن، مانند: علم نحو، صرف، ومشتقات آن.
2- شناخت علوم بلاغه (معانی، بیان و بدیع).
3- شناخت اصول فقه: خاص، عام، مجمل، مفصل و...
4- شناخت اسباب نزول.
5- شناخت ناسخ و منسوخ.
6- شناخت علم قرائت.
7- ایمان کامل و پرهیزگاری و ورع و اخلاص و حقجویی، به علاوه دارابودن یک موهبتی از درک و تنبیه و استنباط و فراست که خداوند متعال به شخص مفسر عطا فرماید.
پس هر تفسیری که با هدف شارع موافق و از جهل و گمراهی و خودبینی و خودمحوری دور باشد و با قواعد فرهنگ لغت عربی از قبیل: قواعد اشتقاق، قواعد معانی، بیان و بدیع، قواعد معنا ومفهوم ترکیبها و کلمات و... همگام باشد و بر اسلوب و روش فهم نصوص قرآن، تکیه کند و از اصول قواعد یاد شدهی بالا، برخوردار باشد، این چنین تفسیری پسندیده و نیکوست.
ولی اگر در تفسیر قرآن، بدون در نظر داشتن اصول اجماعی مسَلَّم و قطعی تفسیر قرآن، و فقط از روی هوای نفسانی و بر اساس رأی محض تفسیر کرده شود، ناجایز خواهد بود، و اگر شخصی اتفاقاً در اینگونه تفسیر، به نتیجهی صحیح و درستی هم برسد، باز هم خطاکار و مقصر است، چراکه او راه نادرستی را در تفسیر قرآن برگزیده و از گذشتگان دانا و از اصول و قواعد مسلّم تفسیری پیروی نکرده است، بلکه از روی رأی و خودسرانه و بر اساس خواهشات ناروای نفسانی، منافع شخصی و اغراض فردی، دست به تفسیر زده است. پس چنین تفسیری نکوهیده و مذموم است، چرا که از هواهای نفسانی سرچشمه میگیرد و بر پایهی جهل و گمراهی استوار است و مفسرش نیز باید، جایگاهش را در آتش دوزخ آماده سازد.
زیرا در واقع اظهار نظر در قرآن کریم، بدون علم و دانشی فراگیر و عمیق از قرآن و سنّت و بدون مهارت و تسلط در علوم اسلامی و شرعی، امکانپذیر نیست.
البته تفسیر به رأی صورتهای مختلفی دارد که در ذیل به برخی از آنها اشاره میشود:([44]).
1- هرکس دربارهی متشابهات و مشکلات قرآن چیزی بگوید که در مکتب صحابه ش و تابعان شناخته نشود، مورد خشم خدا قرار خواهد گرفت.
2- هرکس دربارهی قرآن، آن بگوید که بداند حق چیزی دیگر است، باید خود را در آتش دوزخ ببیند.
3- شخصی که اهلیت و شایستگی در باب تفسیر قرآن را ندارد، نباید تنها با اعتماد به رأی خود، شروع به تفسیر کند.
4- به تفسیری که صراحتاً از رسولخدا ج یا صحابه و تابعین ثابت شده، توجه نکند و محض عقل و رأی و نظر خود، دربارهی تفسیر آیات استفاده کند.
5- آیاتی را که تفسیر صریحی از صحابه ش و تابعین دربارهی آنها منقول نیست با زیر پا نهادن اصول زبان و ادب، خود تشریح کند.
6- بدون آن که اهلیّت و لیاقتی برای اجتهاد و استنباط مستقیم احکام و قوانین از قرآن و سنّت را داشته باشد، اقدام به اجتهاد در تفسیر قرآن کند.
7- قرآن کریم را طوری تفسیر کند که عقاید یا احکام اجماعی مسلّم و طیشدهی اسلام مجروح شوند.
8- در جایی که به کارگیری عقل و فکر و رأی و نظر در امر تفسیر جایز است، بدون آنکه دلیل قطعی داشته باشد، رأی شخصی خود را یقیناً درست و آرای دیگر مجتهدین را یقیناً باطل قرار دهد.
9- 9-آیات متشابه قرآن کریم را با جزم و وثوق، تفسیر کند و برآن مصرّ باشد.
تمام این صورتها در تفسیر به رأی، داخل هستند که در احادیث بالا از آنها ممانعت به عمل آمده است.
236 - [39] وعن أبی هریرة س قال: قال رسول الله ج: " المراء فی القرآن کفر ". رواه أحمد وأبو داود([45]).
236- (39) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: مُراء (جدال و کشمکش) در قرآن، کفر است.
[این حدیث را احمد، و ابوداود روایت کردهاند].
شرح: برخی از دانشمندان «مُراء» را به معنای «شک و تردید درقرآن» معنی کردهاند. اینطور که اگر فردی در اینکه، قرآن کلام خداست، شک و تردید داشته و نسبت به این قضیه دو دل و متردد باشد، کافر است.
پس این گروه، این حدیث را چنین ترجمه میکنند: «شک و تردید داشتن در اینکه قرآن کلام خداست، کفر است.
ولی برخی دیگر از علماء «مُراء» را به معنای اختلاف و کشمکش و ستیزه و جدال در آیات قرآن، ترجمه کردهاند، اینطور که در متشابهات قرآن و در موضوعات دقیق و علمی پیچیدهی قرآنی، آیاتی از قرآن را در رد آیاتی دیگر به کار ببرند، حال آنکه آیات قرآن مؤیّد همدیگراند و هیچ تعارضی در این بین وجود ندارد.
خداوندY میفرماید:
﴿وَلَوۡ کَانَ مِنۡ عِندِ غَیۡرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ ٱخۡتِلَٰفٗا کَثِیرٗا﴾ [النساء: 82].
«اگر قرآن از جانب غیر الله میبود، در آن اختلافات زیادی را مییافتید».
البته باید دانست که چنین برخوردهای ناصحیحی با آیات، اغلب وقتی پیش میآید که متشابهات را که خود به خود معنای گوناگون و متعارض دارند، به محکمات که اصل و اساس کتاب آسمانی هستند، ارجاع ندهند، چراکه بحث راجع به متشابهات و مسائل دقیق و پیچیدهی قرآنی به تنهایی نزاع برانگیز است.
و اگر تکیه بر محکمات قرآن، اصل و اساس قرار نگیرد، باب اختلاف و جدال همیشه گشوده خواهد بود و عاقبت موجبات گمراهی و فلاکت مردمان را فراهم خواهد آورد.
از این رو، پیامبر ج حتی از قرائت قرآن، در صورتی که به اختلاف بینجامد، نهی فرموده است و میفرماید:
«قرآن بخوانید، مادام که برآن اتفاقنظر دارید، اما چون در آن به اختلاف افتادید، رهایش کنید. یعنی متفرق شوید و اختلاف را واگذارید تا مبادا به شر و فساد کشیده شود». [بخاری]
بنابراین چنانکه اگر اختلافی در نحوهی قرائت (قرائت سبعه) رُخ دهد، باید متفرق گردند و هرکدام به قرائت خویش ادامه دهند و پیرامون آن، اختلاف و بگومگو و ستیزه و جدال نکنند، چرا که عاقبت و فرجام چنین کاری، عاقبت گمراهی و ضلالت، کفر و زندقه و هلاکت و نابودی است.
237 - [40] وعن عمرو بن شعیب عن أبیه عن جده قال: سمع النبی ج قوماً یتدارؤون فی القرآن، فقال: " إنما هلک من کان قبلکم بهذا: ضربوا کتاب الله بعضه ببعض، وإنما نزل کتاب الله یصدق بعضه بعضاً، فلا تکذبوا بعضه ببعض، فما علمتم منه فقولوا، وما جهلتم فکلوه إلى عالمه ". رواه أحمد وابن ماجه([46]).
237- (40) عمرو بن شعیب و او از پدرش و او نیز از جدّش(عبدالله بن عمرو بن العاص ب) روایت کرده که گفت:پیامبر ج صدای گروهی از اصحاب ش را شنید که به بحث و مجادله و کشمکش و ستیز، پیرامون آیات قرآن، مشغول بودند (وآیاتی از قرآن را در ردّ آیاتی دیگر از آن به کار میبردند). چون پیامبر ج این صحنه را مشاهده کرد، خطاب به آنان فرمود: پیشینیان (واقوام و ملل گذشته) نیز با همین کار، به هلاکت و نابودی دچار شدند.
آنان آیاتی از کتاب آسمانی خویش را در رد و انکار بخشهای دیگری از آن به کار میگرفتند، در حالی که تمامی قسمتها و بخشهای کتاب خدا باهم هماهنگی دارند. و مؤید و تأکیدکنندهی همدیگراند.
پس شما نیز بسان آنها هرگز به آن کار دست نیازید و آیاتی از قرآن را در رد و انکار آیاتی دیگر ازآن به کار نبرید. بلکه هر آنچه را از آن میدانید، بر زبان آورید و آنچه را نسبت بدان جاهل و نادان و بیخبرید، به دانشمندان و متخصصان علوم قرآنی و معارف اسلامی واگذارید.
[این حدیث را احمد و ابن ماجه روایت کردهاند].
شرح: در حقیقت زشتترین و منفورترین حالت مخاصمه و جدال، وقتی است که بر سر قرآن رُخ دهد. امروزه نیز در جهان اسلام، متأسفانه کسانی یافت میشوند که هیچ همّ و غمّی به جز مجادله و مخاصمه دربارهی مسائل پیچیدهی عقیدتی و کلامی و آیات قرآنی ندارند. آنان پیوسته آیاتی از قرآن را در رد و انکار آیاتی دیگر از آن، به کار میبرند، غافل از اینکه تمامی بخشها و قسمتهای کتاب خدا، باهم هماهنگی و سازگاری دارند و همه، مؤید و تأکیدکنندهی همدیگراند.
خداوند ﻷ، قرآن را برای فیصلهدادن به اختلافاتی که در میان مردمان بر پا بود، فروفرستاده است، چنانچه نقل شده که:
حضرت علی س از پیامبر ج پرسید: ای رسولخدا ج! راه رستگاری و خلاص از شرّ فتنههای ویرانگر و وحشتناک چیست؟
پیامبر ج فرمود: درمان فتنه، با مراجعه به کتاب خدا (قرآن) امکان دارد که شما را از گذشته و آینده با خبر میسازد، داور میان شماست، جداکنندهی حق و باطل است وهر جبّاری که آن را رها نماید، خدا او را شکست میدهد و هرکس هدایت را در غیر آن جوید، خداوند گمراهش میکند.
قرآن، ریسمان محکم الهی است و نور ساطع و لمعان است. بیانات آن، با حکمت و فرزانگی همراه است، صراط و شاهراه مستقیم و راست است، تمسک به آن، باعث میشود هوای نفسانی، ما را مغلوب نکند واندیشهها و تفکرات، ما را به گمان باطل نیندازد، عالمان و دانشمندان از آن سیر نمیگردند و پارسایان از آن خسته نمیشوند...
هرکه بدان تکلّم کند، صادق است و هرکه بدان حکم و قضاوت نماید، عادل است و کسی بدان عمل کند، مأجور است و هرکه بدان مردمان را دعوت بهسوی خدا کند، به راه راست، هدایت مییابد. [ترمذی]
پس با این وجود اگر قرآن، همین مرجع حل اختلافات و کشمکشها، خود باعث و زمینهی اختلاف و جدال شود، چه معیاری برای رفع اختلافات خواهد ماند که مردم برآن تکیه و اعتماد کنند؟!
راز خشم و عصبانیّت پیامبر ج از دست کسانی که دربارهی قرآن اختلاف میکردند و آیاتی از قرآن را در رد و انکارآیاتی دیگر از آن به کار میبستند، در همین نکته، نهفته بوده است.
پس برای مسلمانان نیز لازم است، تا از اختلاف و کشمکش و جدال و ستیز، پیرامون آیات متشابه قرآن بپرهیزند، تا بسان گذشتگان و اقوام و ملل گذشته در دام کفر و زندقه و بدعت و نوآوری در دین نیفتند، که فرجام چنین کاری نیز، جز هلاکت و نابودی و فلاکت و بدبختی در دنیا و آخرت نخواهد بود.
238 - [41] وعن ابن مسعود قال: قال رسول الله ج: " أنزل القرآن على سبعة أحرف، لکل آیة منها ظهر وبطن، ولکل حد مطلع ". رواه فی شرح السنة([47]).
238- (41) ابن مسعود س گوید: پیامبر ج فرمود: قرآن بر هفت حرف (= هفت نوع قرائت) نازل گردیده است.
و هر آیهای از قرآن، از ظاهر و باطنی برخوردار است. و هر حد و مرزی از خود مطلعی دارد.
[این حدیث را نویسنده مصابیح، در «شرح السنة» روایت کرده است].
شرح:
«نزول قرآن با قرائتهای هفتگانه»:
حدیث حروف هفتگانه از حیث تبیین و تفسیر، حدیثی است بحث برانگیز، و بدون تردید از مشکلترین مباحث علوم قرآن به شمار میآید، به نحوی که علما و دانشوران اسلامی برای تطبیق آن با واقعیتهای عینی، در حدود سیوپنج، تا چهل تفسیر و تأویل ارائه دادهاند.
در اینجا نیز، ما به برخی از آرای نزدیک به حق و حقیقت اشاره خواهیم کرد:
1- جمعی از دانشمندان میگویند: مراد از «سبعة احرف»: هفت گویش یا لهجه از گویشهای زبان عرب است. و این هفت گویش یا لهجه، عبارتند از: گویشهای؛ قریش، هُذیل، ثقیف، هوزان، کنانه، تمیم و یمن.
2- جمعی دیگر از دانشمندان، حروف هفتگانه را به معنای: «امر، نهی، حلال، حرام، مواعظ، مثال، احتجاج» و برخی به معنای: «محکم، متشابه، ناسخ ومنسوخ، خصوص و عموم و قصص» و برخی به معنای: «مطلق و مقید، عام، خاص، نص، مؤول، ناسخ و منسوخ واستثناء» تفسیر کردهاند.
3- عدهای دیگر از علماء میگویند: هدف از حروف هفتگانه، هفتگونه از کلمات مترادف است که در لفظ مختلف و در معنا، یکسان میباشد. یعنی حروف را به معنای کلمات مترادفِ همدیگر، تفسیر کردهاند. مانند: هَلمّ، اَقبِل، تَعال، عَجّل، اسرع، قَصدی، نَحوی، مجموعاً این هفت واژه به معنای رویآوردن و مشترک معنوی هستند.
4- برخی دیگر از علماء نیز گفتهاند: مراد از «سبعة احرف» اختلاف در هفت مورد زیر است:
الف) اختلاف در مفرد، تثنیه، جمع، مذکر و مؤنث بودن اسمها.
ب) اختلاف در صرف افعال ماضی، مضارع و امر.
ج) اختلاف در حرکات و اعرابگذاری.
د) اختلاف در کم و زیاد بودن حروف واژه.
هـ) اختلاف در تقدیم و تأخیر واژه.
و) اختلاف در ابدال حروف.
ز) اختلاف در گویش و لهجهها، مانند: فتحه، اماله، ترقیق، تفخیم، اظهار، ادغام و غیره.
و در حقیقت بهترین و نزدیکترین سخن به حقیقت، همین مذهب و مکتب آخراست که عدهی زیادی از علماء و دانشمندان اسلامی و طلایهداران و پیشقراولان عرصهی علوم و معارف قرآنی، نیز آن را برگزیدهاند.
«لِکل آیة منها ظهرٌ وبطنٌ»: پیرامون تشریح وتفسیر این بخش از حدیث، علماء و دانشمندان، تفاسیر و تأویلهای گوناگونی را ارائه دادهاند که در اینجا به بهترین آنها اشاره میکنیم:
1- برخی از علماء گفتهاند: مراد از ظاهر قرآن، همان الفاظ و واژههای قرآنی و هدف از «باطن» تأویل و تفسیر آن است.
2- برخی دیگر از علماء نیز میگویند: مراد از«ظاهر» همان معانی آشکار و واضح آیات قرآن است و مراد از «باطن» اسرار و رموزی است که خداوند ﻷ به ارباب حقائق و مردان بادرایت و بافراست و طلایهداران عرصهی علم و فقاهت و اخلاص و صداقت، عنایت میفرماید.
3- و عدهی دیگری از علماء بر این باورند که مراد از «ظاهر و باطن» این است که خداوند ﻷ داستانهایی را پیرامون اقوام و ملل گذشته و فرجام آنها بیان میکند که ظاهرش خبر از نابودی و هلاکت آنان است، ولی نهانش اندرز و موعظه و هشدار دیگران است، تا مانند آنان رفتار نکنند، که مبادا گرفتار عذابی چون عذاب آنان گردند([48]).
و هدف از «حد» همان حدود ومرزهای خدا، یعنی احکام و مسائل الهی از حلال و حرام است و هدف از «مطلع» همان بشارتها و هشدارهایی است که بر انجام کارهای حلال و نیک و حرام و زشت، مرتّب میگردد.
و معنای حدیث چنین میشود که «هر حد و مرزی (از احکام و مسائل الهی) با سرآغاز و مطلعی (از انذار و تبشیر) همراه است.
وابن عباس س نیز میگوید:
«أن القرآن ذوشجون وفنون وظهور وبطون لا تنقضی عجائبه ولا تُبلغ غایتُه، فمن اوغل فیه برفق نجا، ومن اوغل فیه بعنفٍ هوی، اخبار وامثال وحرام وحلال وناسخ ومنسوخ ومحکم ومتشابه وظهر وبطن، فظهره التلاوة وبطنه التأویل، فجالسوا به العلماء وجانبوا به السفهاء»([49]).
«همانا قرآن دارای شاخهها و فروع گوناگون و دانشهای ظاهر و باطن و چیزهای شگفتانگیز لایتناهی و بیحد و حصراست. هرکس با نرمی به حقیقت عمق آن دست یافت، رستگار و کامیاب میشود و هرکس با خشونت و سنگدلی آنرا یافت گمراه خواهد شد.
براستی قرآن دارای اخبار پیشینیان، ضربالمثل، حلال وحرام، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، و ظاهر و باطن است که ظاهرش تلاوت و باطنش تأویل و تفسیر و تبیین به شمار میآید. پس برای دریافت حقائق و معارف و اسرار و رموزآن با علما و دانشمندان مجالست کنید و از بیخردان و نادانان دوری گزینید».
پس دانستیم که خداوند ﻷ، حقیقت مفاهیم، رموز، نکتهها، معارف، اسرار، ریزهکاریها و دقایق و شگفتیهای بیپایان و بیحد و حصر کلام خویش را فقط نصیب پارسایان و زاهدان و طلایهداران عرصهی حکمت و معرفت و اخلاص و صداقت و عرفان و ایمان میکند و آنها را از این چشمهی فیضان و جوشان معرفت و فقاهت و حکمت و فرزانگی سیراب میگرداند.
239 - [42] وعن عبد الله بن عمرو قال: قال رسول الله ج: " العلم ثلاثة: آیة محکمة، أو سنة قائمة، أو فریضة عادلة. وما کان سوى ذلک فهو فضل ". رواه أبو داود وابن ماجه([50]).
239- (42) عبدالله بن عمرو ـ ب ـ گوید: پیامبر ج فرمود: علم و دانش در شناخت سه چیز خلاصه میشود: آیه محکمه، سنّت قائم و استوار و فریضهی عادله، و آنچه غیر از اینهاست، علم و دانشی اضافه و افزون برآن سه چیز میباشد.
[این حدیث را ابوداود و ابن ماجه روایت کردهاند].
شرح: رسول گرانقدر اسلام ج، در این حدیث شریف، علم و فرزانگی را در شناخت سه چیز که در حقیقت جزء اصول و موازین علوم دینی و معارف اسلامی به شمار میآیند، خلاصه کرده میفرماید: علم و دانش در سه چیز خلاصه میشود:
1- شناخت آیات محکمات: و آیات محکم، آیاتی هستند که معانی مشخص و اهداف روشنی دارند و اصل و اساس قرآن و مرجع احکام حلال و حرام و کلید مشکلات و مجملات، و مبهمات و پیچیدگیها به شمار میآیند؛ که متقن و واضح و روشن و شفافاند و همگان میتوانند به معانی و تفسیر آنها پی ببرند و در فهم آنها دچار اشتباه و التباس نشوند، چرا که معانی روشنی دارند و از احتمالات مختلف و از مفاهیم و معانی گوناگون و متعارض نیز عاری هستند.
2- سنّت صحیح و استوار: یعنی شناخت احادیث صحیح و ثابت که مورد اعتماد و استناد و استدلال و احتجاج قاطبهی علما و دانشمندان اسلامی هستند.
3- شناخت «فریضهی عادله»: مراد احکام و مسائلی است که به طریق اجماع و یا قیاس، از میان اصول و موازین قرآن و سنّت استنباط و استخراج میگردند.
و در حقیقت این حدیث، اشارهای کلّی به اصول چهارگانهی شریعت مقدس اسلام دارد که: از «آیهی محکمه»، قرآن، و از «سنت قائمه» حدیث، واز«فریضهی عادله» اجماع و قیاس، را میتوان برداشت کرد. چرا که در واقع، مجموعهی قوانینی که از کلیهی اعمال و ابعاد، مسائل شرعی را تحت الشعاع خویش قرار دادهاند، برگرفته شده از قرآن و سنّت هستند حتی دو اصل دیگر، یعنی اجماع و قیاس، نیز به نوعی، ریشه در این دو اصل اصیل و جاودانه دارند.
240 - [43] وعن عوف بن مالک الأشجعی قال: قال رسول الله ج: " لا یقص إلا أمیر أو مأمور أو مختال ". رواه أبو داود([51]).
240- (43) عوف بن مالک اشجعی س گوید: پیامبر ج فرمود: به جز این سه نفر، دیگر کسی به سخنوری و خطابه و موعظه و نصیحت نمیپردازد:
یکی، امیر و حاکم، دیگری، مأمور (آنکه از طرف حاکم یا عالم، مأمور به تبلیغ و دعوت و موعظه و نصیحت باشد). و سومی، انسان مغرور و متکبر (که از روی خودخواهی و خودمحوری و براساس جاهطلبی و تظاهر، به سخنوری و موعظه و اندرز مردان بپردازد).
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
241 - [44] ورواه الدارمی عن عمرو بن شعیب عن أبیه عن جده، وفی روایته: " أو مراء " بدل " أو مختال([52]).
241- (44) و دارمی نیز این حدیث را از «عمر بن شعیب» و او نیز از پدرش و او نیز از طریق جدش، روایت کرده و به جای «اَو مختالٍ»، «اَو مُراء» ذکر کرده است.
«مُراء»: همان فرد ریاکار و متظاهر است که بخاطر تظاهر و خودنمایی و ریا و سمعه، به ایراد خطابه و سخنوری میپردازد و غالباً سخنانش را بر اساس تهییج و تحریک، مرتّب میکند نه تحقیق و تنویر افکار عمومی.
خلاصه اینکه، مراد از این حدیث این است که غالباً این سه نفر به ایراد خطابه و سخنوری و موعظه و نصیحت مردم میپردازند، و هر کدام از آنها، هدفی در ورای این کارشان دنبال میکنند.
242 - [45] وعن أبی هریرة س قال: قال رسول الله ج: " من أفتی بغیر علم کان إثمه على من أفتاه، ومن أشار على أخیه بأمر یعلم أن الرشد فی غیره فقد خانه ". رواه أبو داود([53]).
242- (45) ابو هریره س گوید: پیامبر ج فرمود: کسیکه بدون سرمایهی علمی و فکری و حکمت و فرزانگی فتوا دهد، رهاورد گناهآلود آن به گردن اوست.
و کسیکه برادرش را به کاری راه نماید و بداند که راه رشد و رستگاری و فلاح و بالندگی وی در غیر آن کار است، در حقیقت به او خیانت ورزیده است.
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: در حقیقت فتوادادن در مسائل و احکام شرعی، به معنای امضاء از طرف پروردگار متعال است، پس وای بر کسانی که که در امضاء از سوی خدای یکتا و قهّار، اشتباه کنند و به دروغ و اشتباه و بر اساس منافع شخصی و اغراض فردی و از روی جهالت و بیخردی و بر مبنای ذهن ناقص وعلم قاصر خویش بر خداوند ﻷ دروغ ببندد.
خداوند ﻷ در اینباره میفرماید:
﴿وَلَا تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ أَلۡسِنَتُکُمُ ٱلۡکَذِبَ هَٰذَا حَلَٰلٞ وَهَٰذَا حَرَامٞ لِّتَفۡتَرُواْ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡکَذِبَۚ إِنَّ ٱلَّذِینَ یَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡکَذِبَ لَا یُفۡلِحُونَ١١٦﴾ [النحل: 116].
«به خاطر چیزی که تنها از مغز شما تراوش کرده و پشتوانهای از وحی آسمانها و دلیل عقلانی ندارد و بر زبان شما میرود، به دروغ نگویید: این حلال است وآن حرام. و در نتیجه بر خدا دروغ بندید.کسانی که بر خدا دروغ میبندند، رستگار نمیگردند».
از اینرو، صحابه رسولخدا ج، پیوسته بر اساس پرهیزگاری وترس از خدا، فتوادادن را به یکدیگر ارجاع میدادند، حتی از امام مالک نقل شده که از وی چهل مسئله پرسیدند، او فقط به هشت مسئله پاسخ قطعی داد و در مورد سیودو مورد دیگر گفت: نمیدانم. پرسشگر با تعجب گفت: امام مالک نمیداند؟ امام مالک به او گفت: آری نمیدانم، برو به مردم نیز بگو که مالک چیزی نمیداند.
دکتر عایضالقرنی، پیرامون جایگاه خطیر فتوا میگوید: «امروزه فتوای شرعی به مزایده گذاشته شده است، افراد زیادی دیده میشوند که با کمترین سرمایهی علمی و دانش شرعی، بدون تأمل و پرهیزگاری، دربارهی مسائل عمومی بزرگ، فتوا میدهند، حتی با شش نفر دانشآموز و دانشجو، تنها خود را گروه رستگار و فرقهی ناجیه، تصور میکنند و دیگران را گمراه، مرتد، دروغگو و گناهکار میدانند.
از نظرآنان، دولتمردان،کافر؛ نویسندگان، زندیق؛ شاعران، فاجر؛ عالمان، درباری؛ دعوتگران، فریبکار؛ کارمندان، ستمگر و بازرگانان، خیانتکار هستند.
و همچون «ابوحمزه خارجی» عمل میکنند که روزی به رفیق خود گفت: کسی جز من و تو به بهشت راه نمییابد. رفیقش گفت: سبحان الله، بهشتی که پهنایش به وسعت آسمان و زمین است، فقط دو نفر به آن راه مییابند؟! این بهشت مال تو باشد من نمیخواهم، به یقین این بهشت، آن بهشتی نیست که خداوند به بندگانش وعده داده است. در حدیث آمده است:
«اجرءوکم علی الفتیا، اجرءوکم علی النّار». «جسورترین شما بر فتوا کسی است که به ورود در آتش دوزخ دلیرتر و بیباکتر باشد...»
وی در ادامه میگوید: «امروزه پایگاههای اینترنتی و شبکههای ماهوارهای وجود دارد که ازآنها مفتیهای بیشماری که صلاحیّت فتوا ندارند، به صدور فتوا، اقدام میکنند، که آنها نه از قوت استحضار و حافظه و فهم درست برخوردارند و نه از اهداف شریعت، چیزی میدانند و نه از شناخت واقعیت، بهرهای دارند، با وجود این فتواهای نامناسب وسؤال برانگیز و ضد و نقیض، صادر میکنند، یکی در پاسخ به هر پرسشی میگوید: «اشکالی ندارد، باکی نیست». دیگری میگوید: «گمان میکنم، والله اعلم، به ظاهر، به نظر میرسد، احتیاط واجب وکلماتی از این قبیل که نشانهی نقض و ضعف علمی و سطحینگری است».
امّت اسلامی چگونه میتواند دین و دنیای خود را به دست مفتیهایی بسپارد که برای طلب دانش زحمتی، متحمّل نشدهاند و از رسوخ علمی و فهم دلایل و تفقّه در دین بیبهرهاند؟ چگونه میتوان آیندهی فرزندان خود و سرنوشت امت اسلام را به دست کسانی بسپاریم که بیمحابا در مورد مسائل و احکامی که علمای بزرگ دربارهی آنها توقف کردهاند، فتوا صادر میکنند، مسائلی که اگر در زمان حضرت عمر س، پدید میآمد تمام اهل بدر را را برای رایزنی و دستیابی به راهحل و پاسخ آنها گردهم میآورد.
چه وقت در جهان اسلام و حتی در سطح جهان، مرکز یا اتحادیّهای برای صدور فتوا و هماهنگی در آن، شکل میگیرد که هم به امکانات لازم، مجهّز باشد و هم علمای راسخ در علم و توانمند، در رأس آن قرار داشته باشند و فتواها توسط مترجمین به زبانهای زندهی دنیا، ترجمه شود و از طریق شبکههای ماهوارهای وبا خطهای تلفن، شبانهروزی در اختیار امّت اسلام قرار گیرد تا از آن اطلاع یابند!([54]).
«ومَن اَشار علی اخیه...»: در بخش دوم حدیث، پیامبر ج موضوع دیگری را به تصویر میکشد و آن اینکه: اگر کسی برادر مسلمانش را به کاری راهنمایی و ارشاد کند و بداند که راه رشد و رستگاری و فلاح و بالندگی وی در غیر آن کار است، در حقیقت به او خیانت ورزیده است.
چرا که در حقیقت، مُستشار(کسی که با او مشورت شود) امانتدار است و این حقیقتی است که پیامبر ج در حدیثی دیگر، بدان اشاره میکند، آنجا که میفرماید:
«المُستشارمؤتَمن».«کسی که با او مشورت شود، امانتدار است».
بنابراین مستشار برای کسیکه با او مشورت و رایزنی میکند، امین و خیرخواه است و اگر رازش را افشاء کرد، یا نظر درستی ابراز نکرد و یا خالصانه، دلسوزانه و با حس عدالت خواهی و خیرخواهی، نصیحت نکرد، به او خیانت کرده است.
و برای مسلمانان نیز لازم است که سرّشان را به کسی بگویند که نگهداری میکند و با کسانی مشورت و رایزنی نمایند که در کارها خبرهاند و دارای فکری باز و قلبی پاک و ایمانی خالص و روحی صافاند، چون چنین افرادی، امیدی به خیرشان و انتفاع و بهرهبرداری از نظر و مشورتشان است.
243 - [46] وعن معاویة قال: إن النبی ج نهى عن الأغلوطات. رواه أبو داود([55]).
243- (46) معاویه س گوید: پیامبراکرم ج از اغلوطات منع فرموده است.
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: «اغلوطات» جمع «اغلوطه» و به معنای: سؤالات مغلطهای و اشتباهآمیزی است که به قصد ایرادگیری، و روکم کنی و استهزاء و تمسخر و به اشتباه انداختن شخصی مورد سؤال، طرح گردد.
پس کسانی که به خاطر جدل و کشمکش و خود نمایی و تظاهر، یا اظهار فضل و علم، یا به منظور آزمودن مفتی و کوبیدن وی، یا واردشدن به مباحثی که آگاهی و اطلاع از آنها ندارند، یا برانگیختن کینهها و فتنهها میان مردم، سؤالاتی شبیه به چیستان و معمّا، طرح میکنند، در حقیقت در دام اغلوطاتی افتادهاند که پیامبر ج از آنها منع فرموده است.
در واقع، در نظر اسلام، چنین سؤالاتی، یا بهتر بگوئیم، چنین چیستانها و معمّاهایی از هیچ ارزش و اعتباری برخوردار نیستند، زیرا چنین سؤالاتی نه تنها سودمند نیستند، بلکه زیانبار، ویرانگر، و تفرقهانداز نیز میباشند، که پرداختن به چنین معماهایی فقط پیشهی بیکاران و فتنهگران میباشد.
پس در اسلام سؤالهای نا بهجا، غیرمنطقی، غیرآموزنده و غیرسازنده، و بهانهگیریها و لجاجتهایی که غالباً سبب مشوششدن اذهان مردم و موجب مزاحمت شخص عالم و مفتی و پراکندگی رشتهی سخن و برنامهی او میگردد، و طرح چیستان و معماهای عجیب و غریب، به نام چیستانهای شرعی، جایز نیست، چرا که قطعاً چنین چیستانها و معماهایی نه تنها سودمند نیستند، بلکه زیانبار نیز میباشند و ویرانگراند، نه سازنده و تفرقه اندازند، نه وحدتبخش.
244 - [47] وعن أبی هریرة س قال: قال رسول الله ج: " تعلموا الفرائض والقرآن وعلموا الناس فإنی مقبوض ". رواه الترمذی([56]).
244- (47) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: فرائض (اوامر و فرامین و تعالیم و دستورات و احکام و آموزههای تابناک و تعالیبخش الهی) و قرآن را فراگیرید و آنها را به مردمان بیاموزید، چرا که به زودی من از میانتان خواهم رفت (واین چیزهای گرانبها را در میان شما مینهم که با وجود آنها هرگز به بیراهه نخواهید رفت. پس دستورات خدا و کلام او را فرا گیرید و آنها را نصبالعین و آویزهی گوش خویش قرار دهید و سرلوحهی زندگیتان بگردانید و مردم را نیز به اجرای آنها فرا خوانید تا به خیر دنیا و آخرت دست یابید).
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].
245 - [48] وعن أبی الدرداء قال: کنا مع رسول الله ج فشخص ببصره إلى السماء ثم قال: " هذا أوان یختلس فیه العلم من الناس، حتى لا یقدروا منه على شیء ". رواه الترمذی([57]).
245- (48) ابودرداء س گوید: ما (جمعی از صحابه ش) با رسولخدا ج بودیم که ناگاه ایشان، نگاهی (انتظارآمیز) بهسوی آسمان (مرکز و کانون نزول وحی) نمود (گویا که بر ایشان وحی میخواست فرود آید) آنگاه فرمود: اکنون وقت آن است که علم (وحی) از مردم گرفته شود (و با مُردن من، علم وحی از میان برود) آن طور که مردمان بر هیچ چیز از آن قادر نیستند (و توان و استطاعت ارجاع آن را ندارند).
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].
شرح: این حدیث به فرا رسیدن اجل رسولخدا ج و بر چیدهشدن علم وحی اشاره دارد. و چون پیامبر ج نگاهی بهسوی آسمان (کانون نزول وحی و تشریع) انداخت، خبر مرگ وی به او داده شد، از اینرو، یارانش را در جریان این امر قرار داد. و این خود دلیل بر آن است که کار ابلاغ دعوت و نزول وحی و تشریع به اتمام رسیده است و این نیز خود اقتضا میکند که پیامآور حق، از این دنیا رخت سفر بندد، و با رحلت جانسوز پیامبر ج نیز، دروازهی پرخیر و برکت وحی و تشریع و حکمت و فرزانگی بسته خواهد شد. و مردمان نیز در برابر این کار خداوند، هیچ اختیاری از خود ندارند، چرا که پروردگار متعال هرچه را بخواهد خلق میکند وهر چه را بخواهد بر میگزیند تمام خزائن رحمت در دست اوست و هرکس را لایق ببیند، مشمول آن میسازد و هر کجا حکمتش تقاضا کند، درهای آن را میگشاید و اگر جملهی جهانیان دست به دست هم بدهند، تا دری را که او گشوده است ببندند، یا دری را که او بسته، بگشایند، هرگز قادر نخواهند بود، چرا که اختیار آفرینش با اوست، اختیار ارسال پیامبران، انزال وحی و تشریع به دست و ارادهی اوست.
و خلاصه، اختیار همه چیز و همه کس، وابسته و بستگی به مشیّت و ارادهی ذات پاک او دارد، بنابراین نه از مردم کاری ساخته است و نه حتی از فرشتگان و جنیّات و غیره، مگر به اجازهی او. و در واقع خداوند ﻷ، هم صاحب اختیار در امور تکوینی است و هم تشریعی و هردو از مقام خالقیّت او سرچشمه میگیرد.
246 - [49] وعن أبی هریرة روایة: " یوشک أن یضرب الناس أکباد الإبل یطلبون العلم، فلا یجدون أحداً أعلم من عالم المدینة ". رواه الترمذی فی جامعه. قال ابن عیینه: إنه مالک بن أنس، ومثله عن عبد الرزاق، قال إسحق بن موسى: وسمعت ابن عیینه أنه قال: هو العُمری الزاهد واسمه عبد العزیز بن عبد الله([58]).
246- (49) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: به زودی مردمانی از اطراف و اکناف مختلف زمین برای تفقه در دین و فراگیری علم و دانش، بهسوی سرزمینهای اسلامی آهنگ سفر خواهند نمود و (پس از تحقیق و بررسی زیاد) کسی را داناتر و فرزانهتر از عالم مدینه منوره نخواهند یافت.
[این حدیث راترمذی در «جامع الترمذی» روایت کرده و این را نیز قید کرده که «ابنعینیه» گفته است: مراد از این عالم، «مالک بن انس» میباشد. عبدالرزاق (که یکی از طلایهداران عرصهی روایت و حدیث میباشد) نیز قائل به این سخن است].
ولی «اسحاق بن موسی» گوید: از «ابنعیینه» شنیدم که گفت: مصداق بارز این حدیث، «عُمری زاهد» (عبدالعزیز بن عبدالله) میباشد.
شرح: «عُمری زاهد» کیست؟ برخی گویند: مراد از «عُمری» همان «عمر بن عبدالعزیز» است. ولی برخی دیگر از علماء گویند: مراد «عبدالعزیز بن عبدالله» یکی از فقهای سبعهی مدینهِی منوره و یکی از طلایهداران و پیشقراولان عرصهی علم و دانش و حکمت و فقاهت است، که از علمای برجسته و بارز بیشماری، چون: ابنشهاب زهری، محمد منکدر، عبدالله ابن دینار، ابوحازم، حمید طویل، و هشام بن عروه، سماع حدیث نموده و از آنها علم و دانش و حکمت و فرزانگی فراگرفته است. به هر حال برخی از علماء، مصداق این حدیث را مالک بن انس، و برخی دیگر، عبدالعزیز بن عبدالله و برخی، دیگر بزرگان و اسطوانههای علم و دانش را مراد گرفتهاند. ولی قول درست و نزدیکترین سخن به حقیقت این است که در آخرالزمان، ایمان، علم و دانش، و تفقه وتعلم واقعی، بهسوی مدینه برمیگردد، همانگونه که مار بهسوی سوراخ خود، برخواهد گشت. و این حقیقتی است که پیامبر ج در حدیثی بدان اشاره کرده و میفرماید:
«انّ الایمان لیأرز الی المدینة، کما یأرز الحیّة الی جحرها» [متفق علیه]
و درحقیقت همین مکان مقدس است که پیوسته درادوار مختلف تاریخ، به عنوان مرکز معنوی، دینی و علمی باقی خواهد ماند، همانگونه که در صدر اسلام و در عهد پیامبر ج، صحابه ش و تابعین، اینگونه بود. و انشاءالله، در آینده نیز همین جایگاه و موقعیت را خواهد داشت.
و در حقیقت، این سرزمین مقدس، سرشار و آکنده از برکات معنوی و جاذبههای الهی و تحرک و جنبش ایمانی، توحیدی، علمی و فرهنگی است که میتوان در پرتو مرکزیّت و معنویّت آن، به بسیاری از نابسامانیهای علمی، فرهنگی و اجتماعی مسلمانان، سامان بخشید و کاخ رفیع سعادت و خوشبختی و بالندگی و اقتدار را بر پایهی آن، استوار ساخت.
و بزرگترین وداناترین عالمان و فرزانگان را در دامان آن پرورش داد و تربیّت نمود، تا در پرتو رهنودها و علم و دانش آنان، جهانی را خط و مشی داد و آنان را تحت تأثیر و تحتالشعاع علم و فرزانگی آنان قرار داد.
دیروز در چنین سرزمینی، ابرمردانی چون ابوبکر، عمر، عثمان، علی، طلحه، زبیر، خالد، ابوهریره، معاذ، ابن عباس، ابن مسعود و... ش طلایهدارانی و پیشگامانی چون: ابوحنیفه، مالک، شافعی، احمدحنبل، اوزاعی، سیفیان ثوری و... ـ رحمة الله علیهم ـ پرچم ایمان و توحید و علم و دانش را به اهتزاز درآوردند و درآینده نیز، دیگر بزرگان و ابرمردان و پیشگامان و پیشقراولانی، این پرچم را در مدینهی منوره و در سرزمین وحی، منزلگاه پیامبر ج و صحابه ش، و جولانگاه مجاهدان و پایتخت خیرالبشر و استراحتگاه پیامبر ج و آرامگاه شهیدان بدر و اُحد ش، به اهتزاز در خواهندآورد، چرا که مدینهی منوره، پیوسته از عهد رسالت، تا عصر کنونی ما و تا آخرالزمان، رمز وحدت مردم، مهد علم و دانش، عالمپرور، مرکزی برای اجتماع دلها وکانونی برای جذب شیفتگان و عاشقان علم و دانش خواهد بود.
247 - [50] وعنه فیما أعلم عن رسول الله ج، قال: " إن الله عز وجل یبعث لهذه الأمة على رأس کل مائة سنة من یجدد لها دینها ". رواه أبو داود([59]).
247- (50) ابوهریره س گوید: میدانم که رسولخدا ج فرمود: بیگمان خداوند ﻷ در رأس هرسده، مجدّدی را بهسوی این امّت میفرستد تا دین امّت را زنده و تجدید و احیاء و بازسازی کند.
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: علامه ابوالحسن ندوی میگوید: «چون این دین [دین مقدس اسلام] جهانی و آخرین دین است و این امّت نیز، جهانی و آخرین امّت است، لذا این امر طبیعی است که سر و کار این امّت با قرنهای مختلف و جوامع مختلف جهان باشد و او را با کشمکشها، مبارزهکردنی است که برای امّتی دیگر در تاریخ جهان پیش نیامده است، زمانی که برای این امّت تعیین شده است از همه بیشتر، پراز تغییرات و انقلابات است و بقدری حالات متنوع دارد که در ادوار گذشته تاریخ به نظر نمیآید.
و برای مبارزه با تأثیرات محیط و تغییرات زمانی و مکانی، خداوند ﻷ، برای این امّت، دو انتظام فراهم نموده است:
1- اینکه خداوند متعال به جناب رسول ج تعلیماتی زنده، کامل و مکمل عطا فرموده است که در هر مشکل و تغییرات، به راحتی مبارزه میتواند بکند و در آنها برای حل مشکلات و مسائل هر زمان، صلاحیّت کاملی موجود است.
2- خداوند متعال، به عهده گرفته است (وتاریخ نیزگواه است) که این دین را در هر زمان افراد زنده ای، نصیب میکند که آن تعلیمات را در زندگی عملی پیاده میکنند و به طور جمعی یا انفرادی، این دین را تازه، و این امّت را سرگرم عمل نگاه میدارند... و این امر اتفاقی و ناگهانی نیست، بلکه انتظام خداوندی است که در هر قرن، نیاز به قوت و صلاحیّت چه افرادی پیدا میشود و نیاز به چه دارویی برای سَم پیدا میشود».
ایشان در ادامه میگوید:
«از همان اوائل، بر دل و جگر و اعصاب اسلام، حملههایی شده است که مذاهب دیگر قدرت تحمل آن را ندارند. مذاهب دیگر جهان، که در ادوار مختلف، جهان را فتح کردهاند، تحمل کوچکترین حملهای را نداشتهاند و در مقابل آن وجودشان را از دست دادهاند.
اما اسلام است که کلیهی حریفان خود را شکست داد و به صورت اصلی خویش، هنوز هم برقرار است. از طرفی، باطنیگری و شاخههای آن برای روح اسلامی و جنبهی اعتقادی آن خطر بزرگی بود واز طرفی دیگر، برای آوارهکردن مسلمانان، حملههای صلیبیّون وتاتاریان کافی بود. اگر مذهب [وآئین] دیگری از دنیا میبود، در همچنین مواردی، کلیهی امتیازات خویش را از دست داده بود و به صورت افسانهای تاریخی باقی میماند.
اما اسلام است که همهی حملات داخلی و خارجی را تحمل کرد و نه تنها وجودش را بر پا نگاه داشت، بلکه در میدانهای زندگی، فتوحات جدیدی حاصل کرد.
حملههای تحریفات، تأویلات بدعات، اثرات عجمیان، رسوم و اعمال مشرکین، مادیّت، نفسپرستی، خوشگذرانیها، الحاد و لادینیت [بیدینی] و عقلپرستی، بارها وارد شد، وگاه گاه اینطور احساس میشد که اسلام تحمل این حملات را ندارد، و در مقابل آنها زانو میزند، اما ضمیر امّت مسلمان پذیرای سازش نشد، و روح اسلام شکست نخورد و در هر قرن افرادی به وجود آمدند که پرده و نقاب پرفریب تحریفات و تأویلات را چاک کردند و حقیقت اسلام و دین خالص را نمایان نمودند.
در مقابل تأثیرات عجمیان و بدعات، ندا در دادند و حمایت کامل از سنّت را انجام دادهاند. در رد اعتقادات باطل و علیه اعمال و رسومات مشرکانه، علناً جهاد کردند، بر مادیّت و نفسپرستی ضربه کارآمدی وارد آوردند. خوشگذرانها و مُتَرفین زمان خویش را شدیداً مورد ملامت و مذمّت قرار دادند و در مقابل سلاطین جابر، کلمهی حق را برافراشتند و طلسم عقلپرستی را از بین بردند و در اسلام قوت و حرکت جدید و دربین مسلمانان، ایمان و روحیهی تازهای به وجود آوردند، این افراد، از نظرعلم، تفکّر، اخلاق، روحانیت، در زمان خویش ممتازترین افراد بودهاند و دارای خصوصیات نیرومند و دلپسند بودهاند.
در مقابل هر تاریکی جاهلیت و ضلالت، حتماً ید بیضایی داشتهاند که پردهی تاریک آنها را ز بین میبرد و حق را روشن میکرد.
از این به صراحت ثابت میشود که خداوند متعال، حفاظت و بقای این دین را در نظر دارد و کار رهبریّت جهان را از همین امّت و دین، میخواهد بگیرد و کارهایی که قبلاً از نبوتهای تازه به تازه و انبیاء میگرفت، در این زمان از نائبین رسول اکرم ج و مجدّدین و مصلحین این امت، خواهد گرفت([60]).
آری! درست است که در هر زمان، بدعتهای زیاد و گروهها و طیفهای بیشماری در میان مسلمانان رواج پیدا کرده است، و بدعتگذاران و شیطانها و پیروانشان در میانشان به وجود آمده است و جاهلانی در میانشان یافت میشود که هیچ علم و دانشی ندارند و بدون فهم و آگاهی برای مردم، فتوا میدهند و آنان را گمراه میسازند و خود نیز در منجلاب گمراهی فرو میروند، و درست است که در هر زمان، حشرات فتنه و گمراهی در فضا و جوّ اسلامی، ظاهر میگردند و کسانی صدرنشین مجالس میشوند که شایستگی آن را ندارند و افرادی بر کرسی افتاء مینشینند که هیچ نسبتی با علم و دانش و حکمت و فرزانگی ندارند، و اساطیر و خرافات و بدعتها و نوآوریها و اوهام و چَرندیات، برعقلها و دلها مستولی و حاکم شده و علم حقیقت رخت برمیبندد و در نتیجه، گمراهی، همه جا را فرا میگیرد، اما در هر عصر و دورهای، شخصیتهایی وجود دارند که امور دینی این امّت را زنده و تجدید میسازند و همواره افرادی پیدا میشوند که سنتها را زنده و بدعتها را از میان میبرند.
در حقیقت این جماعت، چراغ هدایت، پیامبران ارشاد، امانتداران خدا در میان مردم و جانشینان برحق رسول اکرم ج هستند که گمراهان را هدایت و دست طالبان ارشاد را میگیرند و به مقصد میرسانند و نور هدایت و سعادت را بر مردم میافشانند و با فهم وسیع، عقل سرشار، و بصیرت نافذ خویش به رد اوهام و خرافات میپردازند و با سینههایشان که ظرف معارف الهی، و با دلهایشان که گنجینهی حکمتها است، بسان چشمههای جوشانی هستند که مردم را سیراب میسازند و آنان را در کشف حقایق و غوامض علوم و از اشتباه و خطا در رأی و فساد فکری، یاری میدهند و از سقوط آنان در وادی جهل و نادانی، ظلالت و گمراهی، شرک و چندگانهپرستی، کفر و زندقه، نفاق و دورنگی و شقاوت و بدبختی، جلوگیری میکنند.
آری! وجود چنین افرادی در امّت محمدی، بسان چراغی پرفروغ است که تاریکیهای زندگی را میزداید و بسان شمشیر برندهای است که مدافع حق و حقگرایان است و بسان رکنی بزرگ از ارکان عظمت امّت اسلامی میباشد.
و باید دانست که مراد از تجدید دین در این حدیث، بازسازی فهم دین و ایمان به دین و عمل به دین است، چراکه دین پیوسته زنده است و هرگز نمیمیرد یعنی آن حقیقت دین، قابل مردن نیست. حقایق دین و اصول کلّی که دین ذکر کرده است، هرگز مردنی نیست و آن چیزی که میگوئیم میمیرد، معنایش اینست که در میان مردم میمیرد، فکر مردم دربارهی دین فکر مردهای است.
و مقصود ما از مردن این است و الا دین خودش در ذات خودش نه میمیرد و نه مردنی است و منظور از تجدید دین در این حدیث، همان تجدید احیای فکری دینی است، نه تجدید و احیای خود دین.
248 - [51] وعن إبراهیم بن عبد الرحمن العذری، قال: قال رسول الله ج: "یحمل هذا العلم من کل خلف عدوله، ینفون عنه تحریف الغالین، وانتحال المبطلین، وتأویل الجاهلین". رواه البیهقی. وسنذکر حدیث جابر: "فإنما شفاء العی السؤال" فی باب التیمم إن شاء الله تعالی([61]).
248- (51) ابراهیم بن عبدالرحمن عذری س گوید: پیامبر ج فرمود: «در هر دور و زمانی، افرادی عادل و وارسته، حامل این علم (علم قرآن و سنّت) میگردند و آن را بر دوش میکشند، که بر اساس آن، به از میان بردن تحریف افراطگرایان و بدعتسازان و دستبُرد باطلگرایان و تأویلات نادرست و نا به جای بیخردان خواهند پرداخت (و دست همه را از این دو منبع اصیل و جاودانه، یعنی قرآن و سنّت، کوتاه خواهند کرد، و سنّتها را زنده و بدعتها را از میان خواهند برد، و امور دینی این امت را زنده و تجدید خواهند ساخت و به روی مردم، روزنهای جدید از بازسازی فهم دین و ایمان به دین و عمل به آن را خواهند گشود و حشرات فتنه و گمراهی را که در فضا و جوّ اسلامی ظاهر گشتهاند و اساطیر و خرافات و بدعتها و نوآوریهای بدعتسازان، گمراهان، جاهطلبان، افراطگرایان و بیخردان را از بطن جامعهی اسلامی خواهند زدود و با فهم وسیع و عقل سرشار و بصیرت نافذ، و درایت و فراست شگرف و هوش و ذکاوت عجیب خویش، گمراهان را هدایت و دست طالبان ارشاد را میگیرند و به مقصود میرسانند و آنان را از اشتباه و خطا در رأی و فساد فکری مصون نگاه میدارند).
[این حدیث را بیهقی روایت کرده است. و به زودی در باب تیمّم ـ اگرخدا بخواهد ـ حدیث حضرت جابر س: «فانّما شفاء العیّ السؤال» را ذکر خواهیم کرد].
249 - [52] عن الحسن مرسلاً قال: قال رسول الله ج: " من جاءه الموت وهو یطلب العلم لیحیی به الإسلام، فبینه وبین النبیین درجة واحدة فی الجنة ". رواه ا لدارمی([62]).
249- (52) حسن بصری ـ رحمة الله علیه ـ به طور مرسل روایت میکند که پیامبرج فرمود: «هرکس در حالی مرگ به سراغش بیاید که به فراگیری علم و دانش و حکمت و فرزانگی مشغول است تا اسلام را با علمش، زنده و تجدید و احیاء و بازسازی کند، فاصلهی بین او و پیامبران در بهشت، یک درجه است (وآن نیز همان درجه و مرتبهی نبوّت است).
[این حدیث را دارمی روایت کرده است].
250 - [53] وعنه مرسلاً قال: سئل رسول الله ج عن رجلین کانا فی بنی إسرائیل: أحدهما کان عالماً یصلی المکتوبة، ثم یجلس فیعلم الناس الخیر، والآخر یصوم النهار ویقوم اللیل؛ أیهما أفضل؟ قال رسول الله ج: "فضل هذا العالم الذی یصلی المکتوبة ثم یجلس فیعلم الناس الخیر على العابد الذی یصوم النهار ویقوم اللیل کفضلی على أدناکم". رواه الدارمی([63]).
250- (53) حسن بصری ـ رحمة الله علیه ـ به طور مرسل روایت میکند که: از رسولخدا ج پیرامون دو مرد بنیاسرائیلی، سؤال شد که یکی از آنها، فردی عالم و دانشمند است که فقط به اقامهی نمازهای فرض خویش اکتفا میکند وآنگاه که از نمازش فارغ میشود (به عبادات نافله و ذکر نمیپردازد، بلکه) درجایش مینشیند و به انسانها، علم و دانش میآموزد.
و فرد دیگری نیز که پیوسته روزها را روزه و شبها را به عبادت مشغول است. اکنون کدام یک از این دو از لحاظ مرتبه و مقام و جایگاه و موقعیت برتراند؟ و کدام یک در پیشگاه خداوند ﻷ بهتراند؟
رسولخدا ج در پاسخ فرمود: برتری و فضیلت این دانشمند که فقط به اقامهی نمازهای فرض اکتفا میکند و آنگاه درجایش مینشیند و به تعلیم و آموزش مردمان به خیر و نیکی و علم و فرزانگی، مشغول میشود، برآن عابد و پرستشگر که روزها، روزه است و شبها، مشغول به عبادت و نیایش خدا، بسان برتری من، بر ناچیزترین و پستترین شماست.
[این حدیث را دارمی روایت کرده است].
251 - [54] وعن علی س قال: قال رسول الله ج: "نعم الرجل الفقیه فی الدین؛ إن احتیج إلیه نفع، وإن استغنی عنه أغنى نفسه"
.رواه رزین([64]).
251- (54) علی س گوید: پیامبر ج فرمود: چه مرد خوب و نیکی است آنکه در دین خدا، فقیه و دانشمند و دانا و فرزانه است، که اگر مردم به علم و دانش او نیاز داشتند، به آنان نفع و سود رساند و اگر مردم به او نیاز نداشتند، نفس خود را از دیگران غنی و بینیاز کند.
[این حدیث را «رزین» روایت کرده است]
252 - [55] وعن عکرمة أن ابن عباس قال: حدث الناس کل جمعة مرة، فإن أبیت فمرتین، فإن أکثرت فثلاث مرات، ولا تمل الناس هذا القرآن؛ ولا ألفینک تأتی القوم وهم فی حدیث من حدیثهم فتقص علیهم فتقطع علیهم حدیثهم فتملهم، ولکن أنصت، فإذا أمروک فحدثهم وهم یشتهونه، وانظر السجع من الدعاء فاجتنبه، فإنی عهدت رسول الله ج وأصحابه لا یفعلون ذلک. رواه البخاری([65]).
252- (55) عکرمه ـ رحمة الله علیه ـ نقل میکند که ابن عباس س به وی گفت: هر هفته یک بار مردمان را وعظ و ارشاد کن (و موجبات خستگی و آزردگی آنان را فراهم نیاور) و اگر از این کار امتناع کردی، میتوانی در هفته، دو بار آنها را پند و اندرز دهی و احیاناً اگر از این کار نیز سرباز زدی (و اوضاع و شرایط و احوال مردم را در نظر گرفتی و صلاح دیدی که) در هفته، بیشتر به وعظ و نصیحت بپردازی و فقط تا سه بار به تو اجازهی این کار را میدهم (چرا که اگر تو این کار را در دعوت و تبلیغ و پند و وعظ، نصبالعین و آویزهی گوش و سرلوحهی کار خویش قرار دهی سخنانت در دلهای مردم بهتر نفوذ میکند و میتوانی آنان را جذب نمایی، و شوق و رغبت آنان را بهسوی بیانات خود فراخوانی، و آنان را از مشغلتهای دنیوی بهسوی تفقّه و تعلیم ترغیب نمایی و در این وقت است که وعظ و پند تو مفیدتر و مؤثرتر میافتد).
و با افراط و زیادهروی در امر دعوت و تبلیغ، و وعظ و ارشاد، مردم را از قرآن کریم، آزرده خاطر و ملول و خسته و رنجور نکن (بلکه معتدلترین و آسانترین شیوه و بهترین وقت را برای موعظه انتخاب کن و آنچه را که به نفع دنیا و آخرت مردم است، بیان کن، جملات و سخنان زیبا را با شیوایی و رسایی خاصی، ایراد کن، جدّی را با شوخی، نثر را با نظم، سخنان حکیمانه را با فکاهیات، درآمیز تا شوق و رغبت آنان را به اوامر و فرامین و تعالیم آموزههای تابناک قرآن، فراخوانی و آنها را شیفته و تشنهی علوم و معارف قرآن نمایی).
و تو را نبینم که (اوضاع و شرایط و احوال مردم را در نظر نگیری، و بیمحابا خویشتن را) در جمع آنان و سخنانشان بیندازی و به وعظ و ارشاد و پند واندرز آنان بپردازی و بدینسان سخنانشان را قطع کنی (و موجبات خستگی و آزردگی آنها را فراهم آوری).
پس هرگاه در جمعی از مردمان درآمدی، برایت زیبنده است که ساکت و خاموش بنشینی، و چون مشتاقانه از تو خواستند تا جلسهای را در راستای وعظ و ارشاد و پند و اندرز ترتیب دهی و منعقد کنی، در آن زمان میتوانی، آنها را (به اوامر و فرامین الهی و تعالیم وآموزههای نبوی و احکام و دستورات شرعی) پند و اندر نمایی (چرا که در این لحظه، مردم راغب به فراگیری علم و دانش و آمادهی پذیرفتن وگوشدادن به موعظهاند، و اگر تو نیز میخواهی مردم را در مجالس وعظ و ارشاد بنشانی و سخنانت در دلهای آنها بهتر نفوذ کند و بتوانی آنان را جذب نمایی و حلاوت و شیرینی نشستن و گوش دادن در مجالس وعظ و ارشاد را به آنان بچشانی و آنان را از رفتن به مجالس و محافل لهو و لعب بازداری و شوق و رغبت آانان را بهسوی بیانات خود، جلب کنی، تا مجالس وعظ را بر محافل لهو و لعب، ترجیح دهند، راهی جز این نداری).
و از تکلف و تصنع و ظاهرسازی و خودنمایی در دعا (که موجب ازمیان رفتن خشوع و خضوع و فروتنی و انکسار و عدم پذیرش دعا میشود) به شدت بپرهیز، چرا که من، رسولخدا ج و صحابه ش را دیدم که این کار را نمیکردند.
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
253 - [56] وعن واثلة بن الأسقع قال: قال رسول الله ج: " من طلب العلم فأدرکه، کان له کفلان من الأجر، فإن لم یدرکه، کان له کفل من الأجر ". رواه الدرامی([66]).
253- (56) واثلةبن اسقع س گوید: پیامبر ج فرمود: کسیکه دانشی بجوید و به آن برسد، برای او دو بهره از پاداش است (یکی برای سعی و کوشش و زحمت و تلاشی است که کرده است و دیگری برای رسیدن به آن).
و کسیکه دانشی بجوید و به آن نرسد، برای او یک بهره از پاداش خواهند نوشت (و آن یک بهره از پاداش برای زحمت و تلاشی است که در یافتن علم و دانش متحمل شده است).
[این حدیث را دارمی روایت کرده است].
254 - [57] عن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: " إن مما یلحق المؤمن من عمله وحسناته بعد موته: علماً علمه ونشره، وولداً صالحاً ترکه، أو مصحفاً ورثه، أو مسجداً بناه، أو بیتاً لابن السبیل بناه، أو نهراً أجراه، أو صدقة أخرجها من ماله فی صحته وحیاته، تلحقه من بعد موته ".
رواه ابنماجه والبیهقی فی شعب الإیمان([67]).
254- (57) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: بیتردید، از جمله کارهای نیک و شایستهی انسان با ایمان و حقگرا که پس از مرگ او به وی میپیوندد و ثوابش به او میرسند، علم و دانشی است که آن را در بین مردم منتشر نموده، و نیز فرزند شایسته و صالحی است که از خود بر جای نهاده، و نیز قرآنی است که ارث گذاشته و یا مسجد و عبادتگاهی است که آنرا ساخته یا خانهای است که برای در راهماندگان و مسافران بر پا کرده و یا نهرآبی است که آن را برای استفادهی عموم، روان ساخته، و یا صدقه و دهش مالی است که در طی زندگی و در زمان صحّت و تندرستی خویش، از اموال و داراییاش جدا کرده و در راه خدا وقف نموده است...
آری این کارهای نیک و شایستهای است که ثواب و پاداششان، پس از مرگ انسان نیز به وی میپیوندند و به او میرسند.
[این حدیث را ابنماجه و بیهقی در «شعب الایمان» روایت کردهاند].
255 - [58] وعن عائشة أنها قالت: سمعت رسول الله ج یقول: " إن الله عز وجل أوحى إلى: أنه من سلک مسلکاً فی طلب العلم، سهلت له طریق الجنة؛ ومن سلبت کریمتیه؛ أثبته علیهما الجنة. وفضل فی علم خیر من فضل فی عبادة. وملاک الدین الورع ". رواه البیهقی فی شعب الإیمان([68]).
255- (58)عایشه ـ ل ـ گوید: از رسولخدا ج شنیدم که فرمود: «بیتردید خداوند ﻷ بر من وحی نمود و فرمود:کسی که رنج راهی را بر جان بخرد و درآن علم و دانشی را بجوید، من نیز برای او راهی بهسوی بهشت هموار میسازم و او را به راهی هدایت و رهنمون میکنم که وی را به بهشت رساند.
واز هرکس که دو چشم گرانبها و ارزشمندش را در دنیا از وی بستانم، در عوض آن دو، بهشت را بهرهی وی میگردانم.
و برتری دانش و بینش، برتر از فضیلت و برتری عبادت خداست (و به دنبال آموختن و فراگرفتن دانش، بهتر و برتر از زیادی عبادت نافله است).
و باید دانست که معیار و ملاک دینباوری و دینداری، پرهیزگاری و تقوا است».
[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان» روایت کرده است].
256 - [59] وعن ابن عباس قال: تدارس العلم ساعة من اللیل خیر من إحیائها. رواه الدارمی([69]).
256- (59) ابن عباس س گوید: «ثواب و پاداش تعلیم و تعلّم در بخشی از شب، بهتر و بیشتر از قیام و عبادت یک شب میباشد.» (چنانچه حضرت ابودرداء س نیز میگوید: اگر مسئلهای را یاد بگیرم، به نزد من ثوابش بیشتر از قیام و عبادت یک شب میباشد. و پیامبر ج نیز در حدیثی میفرماید:«لأن تَغدوا فتتعلّم العلم خیرٌ من أن تصلّی مأة رکعة» اگر بامداد بروید و بابی از علم را یاد بگیرید، از صد رکعت نماز نفل، بهتر است).
[این حدیث را دارمی روایت کرده است].
257 - [60] وعن عبد الله بن عمرو أن رسول الله ج مر بمجلسین فی مسجده فقال: " کلاهما على خیر، وأحدهما أفضل من صاحبه؛ أما هؤلاء فیدعون الله ویرغبون إلیه، فإن شاء أعطاهم وإن شاء منعهم. وأما هؤلاء فیتعلمون الفقه أو العلم ویعلمون الجاهل، فهم أفضل، وإنما بعثت معلماً ". ثم جلس فیهم. رواه الدارمی([70]).
257- (60) عبد الله بن عمرو ـ ب ـ گوید: پیامبر ج به مسجد تشریف آورد. وگذرشان به دو حلقه (یکی حلقهی ذکر و دیگری حلقهی تعلیم و تعلّم که صحابه ش برای خویشتن دائر کرده بودند) افتاد.
پیامبر ج از فرصت استفاده کرده و فرمود: هردو گروه بر خیراند ولی ارزش و جایگاه یکی از آن دو حلقه، برتر از حلقهی دیگری است.
اما این گروه که به ذکر و عبادت و دعا و نیایش، پرداختهاند مشغول به عبادت و پرستش خدایند، و با زبان حال و قال، خدا را میخوانند و متوجهی او تعالی هستند، از اینرو، اگر خداوند متعال بخواهد و صلاح ببیند، بدانها ثواب و پاداش میدهد و اگر بخواهد بدانها چیزی نمیدهد.
اما گروه دیگر، به فراگیری فقه و فرزانگی وعلم و دانش، وآموزش آن به جاهلان و بیخردان، مشغولاند پس مرتبه و مقام و ارزش و جایگاه آنان برتر از مقام و مرتبهی عابدان و پرستشگران است. زیرا جز این نیست که من معلم وآموزگار، برانگیخته شدم».
راوی میگوید:آن گاه خود پیامبر ج در جمع گروهی نشست که مشغول به تعلیم و تعلّم علوم و فنون اسلامی و دینی بودند.
[این حدیث را دارمی روایت کرده است]
258 - [61] وعن أبی الدرداء قال: سئل رسول الله ج: ما حد العلم الذی إذابلغه الرجل کان فقیها؟ فقال رسول الله ج: "منحفظ على أمتی أربعین حدیثاً فی أمر دینها، بعثه الله فقیهاً، وکنت له یوم القیامة شافعاًو شهیداً([71]).
258- (61) ابودرداء س گوید: از رسولخدا ج پرسیده شد: انسان به چه حد از علم و دانش باید برسد، که فقیه و دانشمند گردد، و به درجه و مقام آنها نائل آید؟ پیامبر ج فرمود: هرکس چهل حدیث را در ارتباط با امور دینی، برای امّت من حفظ کند، خداوند ﻷ او را فقیه و دانشمند زنده میگرداند و من نیز در روز رستاخیز، شافع و شاهد او خواهم بود.
(البته منظور از حفظ چهل حدیث، آن است که این احادیث را و لو خودش آنها را از بر نداشته باشد، به مسلمانان منتقل کند، یعنی آنها را بشنود و فهم کند و همانگونه که شنیده است، ابلاغ و اجرا نماید و عامل ماندگاری آنها باشد، چرا که در حقیقت، از این راه است که میتوان به مسلمانان بهره رساند و آنها را از گنجینهی تعلیمات و دستورات تعالیبخش و سعادتآفرین رسولخدا ج، سود و فایده رساند، نه صرفاً از طریق بَرکردن آنها)».
[این حدیث را بیهقی در«شعب الایمان» روایت کرده است].
259 - [62] وعن أنس بن مالک قال: قال رسول الله ج: "هل تدرون من أجود جوداً؟ " قالوا: الله ورسوله أعلم. قال: " الله تعالى أجود جوداً، ثم أنا أجود بنی آدم، وأجودهم من بعدی رجل علم علما فنشره، یأتی یوم القیامة أمیراً وحده"، أو قال: " أمة واحدة([72]).
259- (62) انس بن مالک س گوید: پیامبر ج فرمود: آیا میدانید، سخاوتمندترین و بخشندهترین مردمان چه کسی است؟ صحابه ش گفتند: خدا و رسولش، بهتر میدانند! پیامبر ج فرمود: خداوند ﻷ، سخاوتمندترین کسان است و من نیز در میان فرزندان آدم، از لحاظ سخاوت و جود وکرم، از همه سخاوتمندتر و بخشندهترم (و بخشش و دهش مادی و معنوی من، حتی از باد وزان که ابرهای پرباران را به این سوی وآن سوی میراند و ازآنها باران میبارد، بیشترو افزونتر است).
و پس از من بخشندهترین و سخاوتمندترین مردمان کسی است که علم و دانشی را فرا گیرد وآن را در بین مردم، انتشار دهد و نور هدایت و حکمت را برآنها بیفشاند و آنها را از ظرف معارف و گنجینهی حکمتها که بسان چشمههای جوشان و فیضانی هستند، سیراب سازد، اینطور فردی در روز رستاخیز در حالی پا به عرصهی محشر میگذارد که خود به تنهایی یک امیر، یا یک ملّت است.
[این حدیث را بیهقی در«شعب الایمان» روایت کرده است].
شرح: «اُمّة واحدة»: در اینکه چرا پیامبر ج نام «امت واحد» بر انسان عالم و فرزانه گذارده است، محدثان، نکات مختلفی را ذکر کردهاند که در اینجا به ذکر دو نکته از آنها اشاره خواهیم کرد:
1- گاهی اوقات شعاع شخصیّت انسان، آنقدر افزایش مییابد که از یک فرد و دو فرد و یک گروه، فراتر میرود وشخصیّتش معادل یک امّت بزرگ میشود، وشخص عالم و فرزانه، آنقدر شخصیّت و جایگاه دارد که به تنهایی یک امّت است، چرا که مردمان زیادی را تحت الشعاع علم و عمل خویش قرار میدهد وآنها را گرداگرد علوم ومعارف اسلامی و اسرار و حقائق قرآنی و تعالیم وآموزههای الهی و اوامر و فرامین نبوی گرد میآورد و موجبات رهایی آنها را از بند واسارت عقلگرایی، نفسپرستی، خودخواهی، جهالت و بیخردی و ضلالت وگمراهی فراهم میآورد وآنان را درکشف حقایق و غوامض علوم یاری میدهد، و با فهم وسیع، عقل سرشار، و بصیرت نافذ خویش، مردمان را از اشتباه و خطا در رأی و فساد فکری، مصون ومحفوظ میدارد و خود سرچشمهی پیدایش امّتی عالم، فرزانه، وارسته، مجاهد، نستوه، مخلص، اسلامگرا، سنّتدوست، وشیفتهی علم و دانش میشود، به همین جهت، نام امّت بر چنین عالمی، گذارده شده است.
2- غالباً عالمان و دانشوران اسلامی، آن ابرمردان عرصهی علم و فقاهت، وآن طلایهداران عرصهی اخلاص و عمل وآن پیشقراولان عرصهی دعوت و تبلیغ وتعلیم و تعلم، جانشینان برحق پیامبر ج، چراغ هدایت، پیامبران ارشاد وامانتداران خدا در میان مردم هستند که گمراهان را هدایت و دست طالبان ارشاد را میگیرند و به مقصد میرسانند.
آنان رهبر، مقتدا، و معلم وآموزگار بزرگ انسانیّت و بشریتاند، و به همین سبب، به چنین عالم و فرزانهای «امّت» گفته شده، زیرا «امّت» به معنای اسم مفعولی به کسی گفته میشود که مردم به او اقتدا کنند و رهبریش را بپذیرند وکسی که پیشوای صدق و راستی و علم و عمل برای ملّتی شد، در اعمال همهِی آنها شریک و سهیم است، و گویی خود، امّتی واحد و یک پیشوای بزرگ و یک مرد امّتساز است.
260 - [63] وعنه أن النبی ج قال: " منهومان لا یشبعان: منهوم فی العلم لا یشبع منه، ومنهوم فی الدنیا لا یشبع منها ". روى البیهقی الأحادیث الثلاثة فی " شعب الإیمان " وقال: قال الإمام أحمد فی حدیث أبی الدرداء: هذا متن مشهور فیما بین الناس، ولیس له إسناد صحیح([73]).
260- (63) انس بن مالک س گوید: پیامبر ج فرمود: دو گرسنهاند که هرگز سیری نمیپذیرند: یکی جویای علم و دانش که از فراگیری و آموزش آن سیر نمیگردد و دیگر جویای مال و منال دنیا که هرگز از جمعآوری آن سیری نمیپذیرد.
[این سه حدیث [احادیث 258، 259 و 260] را بیهقی در «شعب الایمان» روایت کرده است وگفته: امام احمد پیرامون این حدیث[حدیث 258] گفته است: متن این حدیث در بین مردم مشهورو معروف است، ولی از لحاظ سند، این حدیث، دارای سندی صحیح و قوی نمیباشد].
261 - [64] وعن عون قال: قال عبد الله بن مسعود: منهومان لا یشبعان: صاحب العلم، وصاحب الدنیا، ولا یستویان؛ أما صاحب العلم فیزداد رضى للرحمن، وأما صاحب الدنیا فیتمادى فی الطغیان. ثم قرأ عبد الله: ﴿کَلَّآ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَیَطۡغَىٰٓ٦ أَن رَّءَاهُ ٱسۡتَغۡنَىٰٓ٧﴾ [العلق: 6-7]. قال: وقال الآخر: ﴿إِنَّمَا یَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْ﴾ [فاطر: 28]. رواه الدارمی([74]).
261- (64) عَون ـ رحمة الله علیه ـ گوید: عبدالله بن مسعود س گفت: دو گرسنهاند که سیری نمیپذیرند: یکی جویای دانش ودیگری جویای مال دنیا. ولی این دو با همدیگر همسان و یکسان نیستند، بلکه صاحب دانش، پیوسته در پرتو علم و دانش خویش، رضایت و خوشنودی خدای رحمان را فراچنگ میآورد، ولی صاحب دنیا، با مال و منالش، پیوسته در غرقاب (جهالت و ضلالت، و حیرت و غفلت و) طغیان و سرکشی به سر میبرد.
عون رحمة الله علیه ـ گوید: آنگاه عبدالله بن مسعود س این دو آیه را تلاوت فرمود:
﴿کَلَّآ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَیَطۡغَىٰٓ٦ أَن رَّءَاهُ ٱسۡتَغۡنَىٰٓ٧﴾ [العلق: 6-7].
«قطعاً اغلب انسانها سرکشی و تمرّد، میآغازند، اگر خود را دارا و بینیاز و قدرتمند و ثروتمند ببینند».
﴿إِنَّمَا یَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْ﴾ [فاطر: 28].
«این نشانههای بزرگ آفرینش، بیش از همه، توجه خردمندان و فرزانگان را به خود جلب میکند، و این است که تنها بندگان دانا و فرزانه، از خدا، ترسآمیخته با تعلیم دارند».
[این حدیث را دارمی روایت کرده است].
262 - [65] وعن ابن عباس قال: قال رسول الله ج: " إن أناساً من أمتی سیتفقهون فی الدین ویقرءون القرآن، یقولون: نأتی الأمراء فنصیب من دنیاهم ونعتزلهم بدیننا. ولا یکون ذلک، کما لا یجتنى من القتاد إلا الشوک، کذلک لا یجتنى من قربهم إلا - قال محمد بن الصباح: کأنه یعنی - الخطایا ". رواه ابن ماجه([75]).
262- (65) ابن عباس س گوید: پیامبر ج فرمود: بیترید، مردمانی از امتیانم، در شناخت دین و تعالیم و دستورات اسلامی، علم و دانش میجویند و قرآن را میخوانند و چنین میگویند: نزد امراء و فرمانروایان میرویم و با علم و دانش و فقاهت و قرائت خویش از دنیای آنان بهره میگیریم و دین خود را نیز از خطر آنان برکنار نگاه میداریم.
ولی باید دانست که چنین چیزی امکانپذیر نیست و هرگز چنین امری به وقوع نخواهد پیوست، درست همانسان که از درخت «قَتاد» (درختی است با خارهای سخت = خار مغیلان) جز خار بیمقدار، نمیتوان چیزی چید، این چنین نیز از نزدیکشدن به امراء و فرمانروایان نیز جز گناه بهرهای نمیتوان برد.
[این حدیث را ابن ماجه روایت کرده است].
شرح: در این حدیث، پیامبر ج تمام توجه علماء و دانشمندان، و فرزانگان و دانشجویان و دانش پژوهان و شیفتگان علم و دانش را به این نکته معطوف داشته که لازم است که دانشپژوهان و دانشمندان، در راه کسب علم و دانش از وابستگیهای خود به امور دنیوی و کالای ناچیز آن بکاهند و خویشتن را از تعظیم و بزرگداشت ثروتمندان و قدرتمندان متکبر و خودخواه، و امراء و فرمانروایان ظلمپیشه و خودکامه و مُستبد و دیکتاتور، ومراوده با آنان، واستفاده از مال و هدایای حرام آنها دور نگاه دارند، چرا که وابستگیهای دنیوی و مالی، انسان را به خود مشغول میدارد و او را از دسترسی به علم و دانش و از بهرهگیری از آن، محروم میگرداند. چنانچه خداوند متعال میفرماید:
﴿مَّا جَعَلَ ٱللَّهُ لِرَجُلٖ مِّن قَلۡبَیۡنِ فِی جَوۡفِهِۦ﴾ [الأحزاب: 4].
«خداوند در شکم هیچ یکی، دو قلب قرار نداده است» تا با یکی از آنها به دنیا مشغول شود و با دیگری به امور آخرت بپردازد».
پس برای علماء نیز لازم است که تنها یکی از دنیا وآخرت را هدف اصلی خود قرار دهند و هدفشان از همان آغاز تحصیل، آراستهنمودن درون، و زینتدادن آن به فضایل اخلاقی و زیور فرزانگی باشد و خواستهی نهایی و غایی خویش را از کسب علم و دانش، تقرب به پیشگاه خداوند ﻷ و صعود و عروج به مدراج والای انسانیّت و اخلاق و ایمان قرار دهند، و نباید هدفشان از کسب علم و دانش، دستیابی به جاه و مال و نزدیکی به امراء و فرمانروایان و مجادله با سفهاء و بیخردان و افتخار نابهجا بر دیگران، و بهرهگیری از دنیای فرمانروایان ظالم و ستمپیشه وخودکامه و دیکتاتور باشد.
چراکه علمایی که هدفشان از علم، استفاده از دنیا و رسیدن به جاه و مقام در نزد ارباب دنیاست، آنها عالمان دنیوی، عالماندرباری، انسانهای خود فروخته و خدازده و بدبخت و نگونسار، و بندهی دینار و درهم و مادّه و معده، محسوب میشوند. و رسولخدا ج دربارهی این افراد میفرماید: «علم را به خاطر افتخار بر علماء و مجادله با سفهاء و جلب توجه مردم به خود، فرا نگیرید، کسیکه چنین کند، در آتش دوزخ است».
به نظر حقیر، امام ابوحنیفه ـ رحمة الله علیه ـ در این زمینه، برای علماء و دانشپژوهان، الگو و قدوه، و پیشوا و رهبر است، وی فردی عابد، زاهد، عالم به علوم آخرت، و فقیه وآگاه در مصالح دنیوی واُخروی، و دانا به معارف اسلامی، حقائق و اسرار قرآنی و دقائق و رموز احادیث نبوی واصول و موازین دینی بود، و در عین حال، فقه و دانش خویش را فقط برای رضا و خشنودی خدا به کار میگرفت. وی تاجر پارچهی خَز، بود و در این فن مهارت و توفیق چشمگیری داشت.
و نیز دکانی در کوفه و شرکایی که برای خریدن «خَز» به اینجا وآنجا، سفر میکردند، داشت. از اینرو، در این شغل با بینیازی تمام از دیگران به رتق و فتق زندگی خود و بسیاری دیگر از یاران و شاگردان و همنوعان خویش میپرداخت و هرگز در مال دیگران و صله و هدیّهی حاکمان و فرمانروایان، طمع نمیورزید و از این جهت، «حسن بن زیاد» گفته است: «به خدا که از هیچ یک از خلفاء وامراء، هدیّه یا جایزه را نپذیرفت»([76]).
ونیز گویند: که همسر منصور، خلیفه عباسی، با وی[منصور] در عدم رعایت عدالت، مناقشه کرد وخواستار عدالت گردید. آنگاه راضی شد که امام ابوحنیفه ـ رحمة الله علیه ـ در میان آن دو، داوری کند.
پس منصور، امام ابوحنیفه را احضار کرد، و امام در پس پرده، نشست در حالی که منصور با زن خویش در مجلس بود.
منصور به سخن آغاز کرد و خطاب به امام گفت: برای یک مرد، چند زن حلال است؟ امام فرمود: چهار زن.
باز پرسید: و ازکنیزان؟ فرمود: هرچه که بخواهد.
آنگاه گفت: پس آیا جایز است که کسی بر خلاف این، سخنی بگوید؟
امام فرمود: خیر.
آنگاه منصور، پیروزمندانه خطاب به همسرش گفت: اینک بشنو که ابوحنیفه چه میگوید؟!
امام چون، چنین دید، بر سبیل احتجاج گفت: لیکن خداوند ﻷ، این تعداد زن را برای اهل عدالت، حلال ساخته است، در غیرآن، اگر عدالت رعایت نشود، باید فقط به نکاح یک زن بسنده نمود، چنانکه خداوند ﻷ میفرماید:
﴿فَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تَعۡدِلُواْ فَوَٰحِدَةً﴾ [النساء: 3]
«اگر میترسید که عدالت را رعایت کرده نمیتوانید، همان یک زن کافی است».
بر این اساس بر ما لازم است تا به آداب الهی متأدب باشیم واز مواعظ آن درس بگیریم.
و منصور چون این سخن را شنید، ساکت شد. و چون امام از مجلس داوری خارج شد، همسر منصور، فوراً هدیهی بزرگی بدنبال ایشان فرستاد، اما،امام هدیه را نپذیرفت و گفت: من از دین خدای ﻷ دفاع نمودهام، نه به انگیزهی نزدیکی کسی و یا به طلب دنیا([77]).
پس برای تمام علماء و دانشمندان اسلامی نیز لازم و ضروری است تا از پیشوایان و بزرگانی چون امام ابوحنیفه ـ رحمة الله علیه ـ پیروی کنند، سفارشها و توصیههای آنان را نصبالعین و آویزهی گوش خویش قرار دهند.
البته باید دانست که ارتباط و نزدیکی سالم علماء و دانشمندان راستین اسلامی، با حکام و سلاطین، در بعضی مواقع به نفع عامهی مردم و حکومتها بوده است.
و بسا اوقات، اتفاق افتاده که برکات دینی و دنیوی از طریق آنان متوجهی مسلمانان گشته است. البته خود آن بزرگواران، چنین روابطی را برای خودشان عار، بلکه مضر و خطرناک میپنداشتند، ولی با این وجود، در قرنهای اول هجری، علمای بزرگواری بودهاند که با بینیازی کامل، روابط خوبی با حکومتها داشتند و بسیاری از مشکلات دینی و دنیوی مردم، توسط آنها گرهگشایی شده است.
شاگرد ارشد امام ابوحنیفه «امام ابو یوسف»، قاضیالقضات بود و یکی از محاسن و مفاخر خلافت هارونالرشید و جامعهی اسلامی، وجود شخصیت ایشان بود که باعث خیر برای عامهی مردم و وسیلهی پیشرفت معارف و علوم دینی و حکومت اسلامی گردید.
263 - [66] وعن عبد الله بن مسعود قال: لو أن أهل العلم صانوا العلم، ووضعوه عند أهله، لسادوا به أهل زمانهم، ولکنهم بذلوه لأهل الدنیا لینالوا به من دنیاهم، فهانوا علیهم، سمعت نبیکم ج یقول: " من جعل الهموم هماً واحداً هم آخرته، کفاه الله هم دنیاه، ومن تشعبت به الهموم فی أحوال الدنیا، لم یبال الله فی أی أودیتها هلک ". رواه ابن ماجه([78]).
263- (66) عبد الله بن مسعود س گوید: اگر این عالمان و دانشمندان، چنان که باید منزلت علم و دانش را میشناختند و به گونهی لازم به قدر و شأن آن پی میبردند و دانش را نزد شایستگان و اهل آن قرار میدادند (و به کسانی آن را میآموختند که صلاحیت و لیاقت فراگیری و حمل آنرا داشتند). البته بر اهل زمان خویش حکومت و سیادت میکردند و به عالَم و آدم، خط و مشی میدادند و به رهبری جهان و جهانیان میپرداختند.
ولی افسوس که آنها علم و دانش را به هدف بهرهگیری از دنیاپرستان و مادیگرایان، آموختهاند و علم و دانش خویش را در راه بذل و بخشش به اهل دنیا، صرف کردند، تا از دنیای آنان بهره گیرند؛ به همین جهت است که در دید دنیاداران، خوار و پست و حقیر و ذلیل شدهاند و از دید احترام و بزرگداشت آنان افتادهاند، و هیبت و وقار، و ابهّت و شوکت خویش را از دست دادهاند.
من از پیامبر ج شنیدهام که فرمود: کسیکه تمام اندیشههایش را یک اندیشه، به نام اندیشه و فکر آخرت قرار دهد، خداوند ﻷ نیز اندیشه و رنج و دشواری دنیای او را کفایت میکند.
و کسیکه احوال اندیشههای دنیا، او را پریشان و مضطرب وحیران و ویلان گرداند، خداوند متعال نیز اعتنا و پروایی ندارد که در کدام یک ازآن اندیشههای پریشان دنیوی، وی هلاک و نابود شود.
[این حدیث را ابن ماجه روایت کرده است].
264 - [67] ورواه البیهقی فی شعب الإیمان عن ابن عمر من قوله: " من جعل الهموم " إلى آخره([79]).
264- (67) این حدیث را بیهقی نیز در «شعب الایمان» از ابن عمرـ ب ـ البته از «مَن جَعل الهموم...» روایت کرده است.
265 - [68] وعن الأعمش قال: قال رسول الله ج: " آفة العلم النسیان، وإضاعته أن تحدث به غیر أهله ". رواه الدارمی مرسلاً([80]).
265- (68) اعمش ـ رحمة الله علیه ـ گوید: پیامبر ج فرمود: آفت علم و دانش، فراموشی و نسیان است. و ضایعکردن علم، عبارت از آن است که آن را به ناشایستگان و نااهلان بیاموزی، و علم و دانش را نزد آنان قرار دهی.
[این حدیث را دارمی بطور مرسل روایت کرده است].
266 - [69] وعن سفیان، أن عمر بن الخطاب س قال لکعب: من أرباب العلم؟ قال: الذین یعملون بما یعلمون. قال: فما أخرج العلم من قلوب العلماء؟ قال الطمع. رواه الدارمی([81]).
266- (69) سفیان ثوری ـ رحمة الله علیه ـ گوید: حضرت عمر بن خطاب س از کعب (احبار) س پرسید: ارباب دانش چه کسانی هستند؟ گفت: کسانی که به اندوختههای علمی خویش عامل و پایبنداند (و نور علم و دانش، تمام وجودشان را به نور خدا و ایمان و تقوا، روشن ساخته و نسبت به وظائفشان سخت احساس مسئولیت میکنند و از همه پایبندترند. واعمال آنها هماهنگ با سخنان آنها میباشد. کوتاه سخن اینکه، عالمان واقعی و راستین در منطق قرآن و اسلام، کسانی نیستند که مغزشان صندوقچهی آراء و افکار این و آن، و انباشته از قوانین و فرمولهای علمی جهان و زبانشان، گویای این مسائل و محل زندگیشان، مدارس و دانشگاهها و حوزهها وکتابخانهها است، بلکه علمای واقعی و اربابان علم و دانش آن گروه از صاحبنظران و دانشمنداناند که میان گفتار وکردار آنها هماهنگی وسازگاری است و آنها هستند که خدا را به خوبی شناختهاند و برای او عمل میکنند و به او عشق میورزند و اوامر و فرامین تعالیبخش او را سرلوحهی زندگی خویش قرار میدهند).
عمر س دوباره پرسید: چه چیزی دانش را از دلهای علماء و دانشمندان بیرون میآورد؟ کعب احبار س، در پاسخ گفت: طمع وآز
(آری عالم و دانشمندی که به بلای طمع و ذلّت حرص و رسوایی آز وآزمندی، مبتلا و آلوده گردد، در نتیجه، حرص و طمع او را بسوی ا خلاق زشت و ناپسندیده و مضموم و قبیح سوق میدهد، و دست به کارهای ناروایی میزند که نابودکننده مروّت و شخصیت و علم و دانش و عظمت و شکوه و وقار و شوکت است).
[این حدیث را دارمی روایت کرده است].
267 - [70] وعن الأحوص بن حکیم عن أبیه قال: سأل رجل النبی صلى الله علیه سلم عن الشر. فقال: " لا تسألونی عن الشر، وسلونی عن الخیر " یقولها ثلاثاً، ثم قال: " ألا إن شر الشر شرار العلماء، وإن خیر الخیر خیار العلماء ". رواه الدارمی([82]).
217- (70) احوص ابن حکیم از پدرش نقل میکند که گفت: مردی از رسولخدا ج در بارهی شرّ، سؤال کرد ولی رسولخدا ج در پاسخ، سه مرتبه این جمله را تکرار کرد و فرمود: پیرامون شر از من سؤال نکنید، بلکه دربارهی خیر از من بپرسید.
آنگاه فرمود: آگاه باشید که بدترین شر، علماء و دانشمندان سوء، وبهترین خیر، علماء و فرزانگان نیک و شایسته است.
[این حدیث را دارمی روایت کرده است].
268 - [71] وعن أبی الدرداء قال: " إن من أشر الناس عند الله منزلة یوم القیامة: عالم لا ینتفع بعلمه ". رواه الدارمی([83]).
268- (71) ابودرداء س گوید: بیگمان از بدترین مردم در پیشگاه خداوند ﻷ، در روز رستاخیز، عالم و دانشمندی است که در دنیا از علم و دانش خویش استفاده نکند. (یعنی نه خودش از علمش استفاده میبرد، و نه از دانش خود به دیگران نفع و سودی میرساند).
[این حدیث را دارمی روایت کرده است].
269 - [72] وعن زیاد بن حدیر قال: قال لی عمر: هل تعرف ما یهدم الإسلام؟ قال: قلت: لا. قال: یهدمه زلة العالم، وجدال المنافق بالکتاب، وحکم الأئمة المضلین". رواه الدرامی([84]).
269- (72) زیاد ابن حُدیر س گوید: حضرت عمر س به من گفت: آیا میدانی چه چیزی (عزت و شوکت) اسلام را ویران و تباه میسازد؟ گفتم: خیر. فرمود: سه چیز ویرانگر عزت اسلام است:
یکی، لغزش و انحراف فکری و عملی فرزانگان و دانشمندان.
و دیگری، بحث و مجادله منافقان و بدعتسازان، دربارهی قرآن (اینطورکه در توجیه اعمال وکردار وگفتار و پندار ناشایست خویش، آیاتی از قرآن را در رد و انکار آیاتی دیگر به کار برند، و هر کدام، آیاتی از آنرا در اثبات آنچه درست میپنداشته بکار بگیرد).
و سومی، قضاوت و داوری و حکم و افتای پیشوایان گمراه و جاهل. (یعنی کسانی صدرنشین مجالس شوند که شایستگی آن را ندارند و افرادی بر کرسی قضاوت و افتاء نشینند که هیچ نسبتی با علم و دانش ندارند و مردم افراد جاهل و نادانی را بعنوان رهبر برگزینند و از آنان مسائل دینی و دنیوی و فردی و اجتماعی خویش را بپرسند وآنان نیز ناآگاهانه قضاوت کنند و فتوا دهند که درنتیجه، هم خود را گمراه کنند و هم دیگران را.
و مسلماً وجود این سه مورد باعث میشود تا عزت و شوکت و عظمت و بزرگی اسلام، از میان برود، و اساطیر و خرافات و بدعتها و نوآوریها، بر عقلها و دلهای افراد جامعه اسلامی حاکم شود و علم حقیقی و اسلام واقعی و علوم و معارف قرآنی و درک و فهم راستین اسلامی، از میان جامعه رخت بربندد، و حشرات فتنه و گمراهی در فضا و محیط اسلامی، ظاهر گردند، و تاریکی و جهالت و نادانی و ضلالت و گمراهی بر عقلها مستولی گردد و در نتیجه، گمراهی همه جا را فرا گیرد و موجبات رکود و جمود و انحطاط و عقبماندگی جامعه اسلامی و دینی فراهم گردد).
[این حدیث را دارمی روایت کرده است].
270 - [73] وعن الحسن قال: " العلم علمان: فعلم فی القلب فذاک العلم النافع، وعلم على اللسان فذاک حجة الله عز وجل على ابن آدم ". رواه الدارمی([85]).
270- (73) حسن بصری ـ رحمة الله علیه ـ گوید: علم و دانش دو گونه است: دانشی که در دل است، که دانش سود بخش، ارزنده و مفید همین است.
و دانشی که بر زبان است (و دل را تحتالشعاع خود قرار ندهد) این چنین علمی، حجت و برهان خدا بر فرزندآدم است. (یعنی، خداوند ﻷ در رستاخیز خواهد پرسید: که من در دنیا، به تو نعمت علم و دانش و فرزانگی ارزانی داشتهام، پس چرا بدان عمل نکردی و خود و دیگران را بدان مستفید ننمودی).
[این حدیث را دارمی روایت کرده است].
271 - [74] وعن أبی هریرة س قال: " حفظت من رسول الله ج وعاءین؛ فأما أحدهما فبثثته فیکم، وأما الآخر فلو بثثته قطع هذا البلعوم - یعنی مجرى الطعام - " رواه البخاری([86]).
271- (74) ابوهریره س گوید: من از پیامبر ج دو ظرف بزرگ از علم و دانش آموختهام (وسینهام ظرف معارف نبوی و دلم گنجینهی حکمتها و حقائق و غوامض و اسرار و دقائق و رموز محمدی ج است).و اما یکی از آن دو را در بین مردم فاش و پراکنده ساختهام و اگر دیگری را فاش کنم این رگ گلو بریده خواهد شد(یعنی کشته خواهم شد).
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
شرح: درحقیقت هیچکس در طول عمر خود به اندازهی حضرت ابوهریره س حدیث از حفظ نداشته است. وی در سال 7 هـ. ق. اسلام آورد و به خدمت پیامبر ج شرفیاب شده است. نام وی «عبدالرحمان بن صخر دوسی یمانی» وکنیه او «ابوهریره» است.
مادرش «میمونه بنت صبیح» نیز از صحابیات ـ رضی الله عنهن ـ است.
از حضرت ابوهریره س مجموعاً 5374 حدیث، روایت کردهاند که 325 حدیث آن، متفقعلیه میباشد و حدود 800 تن از علمای صحابه ش و تابعین و غیر آنها، از او حدیث روایت کردهاند.
حضور مرتّب وی در مجالس پیامبر ج، و معاشرت با بزرگان صحابه ش و علاقه وافرش به تحصیل و فراگیری علم و حفظ حدیث، از دلائل موفّقیت او بودهاند به علاوه اختصاص یافتن، حدود پنجاه سال از عمر او، بعد از وفات پیامبر ج به تعلیم و نشر احادیث را باید یکی دیگر از رازهای موفّقیت او دانست.
وی در سال 59 یا 60 هجری در سن 78 سالگی دارفانی را وداع گفت.
هدف ابوهریره، از این جمله «وأما الآخر فلو بثثته قطع هذا البلعوم» احادیثی است که پیامبر ج از آینده، دربارهی امراء و فرمانروایان بدطینت و کژاندیش و خودخواه و جاهطلب و خودکامه و مُستبد و دیکتاتور و ظلمپیشه، مانند «یزید» خبر داده بود، و وی درحافظهی خویش، ثبت و ضبط کرده بود.
ایشان این احادیث را دربارهی اسامی، احوال، و زمان آن فرمانروایان بد و ظالم، از رسولخدا ج، شنیده بود، امّا به خاطر مصلحتهایی، آنها را به صراحت بیان نمیکرد، بلکه بطور کنایه و با توریه از آنها خبر میداد و بدانها گوشه میزد، از قبیل اینکه دربارهی عمارت و خلافت یزید میگفت:
«اعوذ بالله من رأس ستّین وامارة الصبیان» و اینطور به طور کنایه و سربسته و تلویحاً و اشارتاً، مقصود خویش را به مخاطبان انتقال میداد برای اطلاع بیشتر در این زمینه، میتوانید به «فتح الباری ج 1 ص 292» و«عمدة القاری ج 2، حدیث 120 مراجعه فرمائید.
272 - [75] وعن عبدالله بن مسعود قال: یا أیها الناس! من علم شیئاً فلیقل به، ومن لم یعلم فلیقل: الله أعلم، فإن من العلم أن تقول لما لا تعلم: الله أعلم. قال الله تعالى لنبیه: ﴿قُلۡ مَآ أَسَۡٔلُکُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٖ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُتَکَلِّفِینَ٨٦﴾ [ص: 86]. متفق علیه([87]).
272- (75) عبدالله ابن مسعود س گوید: هان ای مردم! کسیکه به چیزی از علوم و معارف اسلامی، آگاهی وآشنایی دارد، بایدآن را به دیگران ابلاغ کند (و نباید آن را از دانشوران و دانشپژوهان کتمان نماید). و کسیکه چیزی نمیداند، نباید از آنها خبر دهد، و درآنها دخالت نکند، بلکه وی موظف است که دربارهی اموری که از آنها آگاهی ندارد بگوید: خدا بهتر میداند. چرا که یکی از گونهها وشیوههای علم و دانش، آن است که دربارهی اموری که از آنها آگاهی و علم نداری، بگویی: (نمی دانم) وخدا بهتر میداند.
خداوند ﻷ به پیامبرش میفرماید: ای پیامبر! بگو: من از شما در مقابل تبلیغ قرآن و رساندن دین خدا، هیچ پاداش نمیطلبم و از زمرهی مدّعیان دروغین وکسانی که به طریق ساختگی و به ناروا، چیزی را به خود نسبت میدهند و وانمود میکنند، نیستم. (چراکه یکی از نشانههای شخص متکلف، آن است که سخن از مطالبی میگوید که از آن آگاهی ندارد، و کسیکه از جادهی حق و عدالت و راستی و درستی، قدم بیرون نهاده، واقعیتها را نادیده میگیرد، به پندارها و اوهام روی میآورد و از اموری که آگاهی ندارد، خبر میدهد و در اموری که نمیداند، دخالت میکند و در نتیجه، فرجامی جز سرشکستگی و بدبختی و پستی و خواری بدست نمیآورد).
[این حدیث را بخاری ومسلم روایت کردهاند].
273 - [76] وعن ابن سیرین قال: إن هذا العلم دین؛ فانظروا عمن تأخذون دینکم. رواه مسلم([88]).
273- (76) ابن سیرین س میگوید: بیگمان این علم و دانش(اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزههای نبوی = قرآن وسنت) دین است، و باید بنگرید که از چه کسی این دین را دریافت میدارید.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: از سخن ابن سیرین و دیگر بزرگان دینی، چنین بر میآید که بدون «سند صحیح» و بدون «راویان ثقه و مورد اعتماد» هیچ حدیثی پذیرفته نمیشود. از اینرو، متخصصان علم حدیث از قدیمالایام، قواعد و اصولی را جهت دریافت روایت و درایت صحیح حدیث وضع نمودهاند و امروز بعنوان یک علم مستقل که حاوی چندین نوع دانش است، بنام «علوم الحدیث» و«علم الرجال» قرار گرفته است.
وشرط گرفتن سند صحیح متصل تا به منبع اولی در نقل علم دین وعلم نبوّت، همانگونه که ابنسیرین، گفته، از خصوصیات امت اسلامی و از میزههای سنّت نبوی و علوم دینی و معارف قرآنی است.
بزرگان دینی و علماء و دانشمندان اسلامی و محدثان و متخصصان فن، اسنادی در روایت حدیث را میپذیرند که دارای شرایط زیر باشد:
1- هرکدام از راویان سلسلهی سند باید مشخص و معلومالحال باشند.
2- راوی باید، متصف به عدالت و اخلاق و امانتداری باشد و از دروغ و مبالغهگویی و تحریف جداً پرهیز نماید.
3- راوی باید ضابط، حافظ، متقن و دارای ضبط و دقّت باشد. و از عالیترین درجات ضبط و اتقان برخوردار باشد، تا اینکه به محفوظات و دقت وی اطمینان حاصل گردد.
4- باید سلسلهی راویان سند از ابتدا تا پایان، همگی باهم متصل و پیوسته باشند، و اگر حدیث مرسل بود، باید از شرایط کافی برای پذیرفتن و قبولکردن برخوردار باشد.
5- و باید حدیث از شاذ بودن ومعیوببودن در سند و متن محفوظ باشد و شرایط بیشمار دیگری که خوانندگان میتوانند برای اطلاع بیشتر به کتبی که پیرامون «علوم حدیث» به رشتهی تحریر درآمده است، مراجعه کنند.
پس برای انسان مسلمان لازم و ضروری است تا در رابطه با امور دینی، اهتمام و توجه شایانی مبذول دارد و در پذیرفتن علم دین وعلم نبوت، باید بنگرد که از چه کسی این دین را دریافت میدارد، زیرا گوهر وجود و روح هستی، همانا تعالیم وآموزههای دینی و اوامر و فرامین نبوی، و دستورات و احکام شرعی است، و این مسئله، نخستین مسئلهی انسان مسلمان و واقعیت زندگی هردو سرای اوست، و جای خود دارد که مسلمانان و دانشپژوهان در مجالس و محافل خود، دربارهی امور دینی و مسائل شرعی و تعالیم راستین نبوی به بحث وگفتگو بپردازند. و دست بدعتسازان و باطلگرایان و بیخردان را از ساحت مقدس سنّت نبوی کوتاه بگردانند.
274 - [77] وعن حذیفة قال: یا معشر القراء! استقیموا، فقد سبقتم سبقاً بعیداً، وإن أخذتم یمیناً وشمالاً لقد ضللتم ضلالاً بعیداً. رواه البخاری([89]).
274- (77) حذیفه س گوید: هان ای جماعتِ تلاوتکنندگان قرآن! بر شاهراه راست و درست شریعت، استواری و پایداری، پیشه سازید، واگر چنین کردید، براستی (در تمسک به اوامر و فرامین الهی و تعالیم وآموزههای نبوی و احکام و دستورات اسلامی، از دیگران) به خوبی سبقت و پیشی میجویید و پیشگامان و سبقتگیرندگان نخستین، در استواری و پایداری در شریعت، به شمار میآئید (و به دنبال شما، دیگران در ایمان، یقین، پایدای و استقامت، از شما پیشوایان پیشتاز، پیروی میکنند).
واما اگر از شاهراه مستقیم شریعت، منحرف شدید و راهی غیر از آن را انتخاب نمودید، براستی، بسی گمراه و از راه حق و حقیقت به دور شدهاید.
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
275 - [78] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: " تعوذوا بالله من جُبّ الحزن " قالوا: یا رسول الله! وما جب الحزن؟ قال: " واد فی جهنم تتعوذ منه جهنم کل یوم أربعمائة مرة ". قلنا: یا رسول الله! ومن یدخلها؟ قال: " القراء المراءون بأعمالهم ". رواه الترمذی وکذا ابن ماجه وزاد فیه: " وإن من أبغض القراء إلى الله تعالى الذین یزورون الأمراء ". قال المحاربی: یعنی الجورة([90]).
275- (78) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: از «جبّ الحزن» به خدا پناه ببرید. صحابه ش گفتند: ای رسولخدا ج! «جب الحزن» دیگر چیست؟ فرمود: وادی و درّهای در دوزخ است که خود دوزخ، روزانه چهارصد مرتبه از شر آن به خدا پناه میبرد.
گفته شد: ای رسول خدا ج! چه کسانی در آن وارد میشوند؟ فرمود: قاریان و تلاوتکنندگانی که به خاطر ریا و سمعه و تظاهر و خودنمایی، به تلاوت قرآن میپردازند.
[این حدیث را ترمذی روایت کرده و ابنماجه نیز، این حدیث را روایت نموده و این جملات را نیز افزوده است]. «بیگمان منفورترین و مبغوضترین قاریان در پیشگاه خداوند ﻷ، کسانی هستند که به ملاقات امراء و فرمانروایان میروند و با آنها ارتباط و نزدیکی برقرار میسازند.»
«علامه محاربی میگوید: مراد از «اُمراء» فرمانروایان و امرای ظلمپیشه و دیکتاتور و خودکامه و خودمحور است. (چرا که در ملاقات فرمانروایان متدین، عادل، مؤمن و مخلص، همچون عمربن عبدالعزیز وغیره هیچ اشکالی وجود ندارد).
276 - [79] وعن علی قال: قال رسول الله ج: " یوشک أن یأتی على الناس زمان لا یبقى من الإسلام إلا اسمه، ولا یبقى من القرآن إلا رسمه، مساجدهم عامرة وهی خراب من الهدى، علماؤهم شر من تحت أدیم السماء، من عندهم تخرج الفتنة، وفیهم تعود ". رواه البیهقی فی شعب الإیمان([91]).
276- (79) علی س گوید: پیامبر ج فرمود: به زودی بر مردم زمانی خواهدآمد که فقط نام اسلام و رسم قرآن باقی میماند (و تنها نام اعمال اسلامی در مردم باقی میماند و حقیقت اعمال از میان خواهد رفت چنانکه امروزه فقط نام روزه، زکات، حج و دیگر احکام و مسائل اسلامی، باقی مانده، ولی متأسفانه حقیقت و روح آنها به آن شیوهای که از پیامبراکرم ج به ما رسیده، باقی نمانده است. میبینیم که میلیونها مسلمان به ظاهر این عبادات را انجام میدهند، ولی اعمال و کردارشان، فاقد روح و معنویت، و حقیقت و روحانیت است، قرآن را به طور عادت، تلاوت میکنند، شاید ترتیل، تجوید الفاظ و خوش الحانی آنرا رعایت کنند، اما آنچه اصل مقصود است، یعنی: تفکر و تدبر در معانی و مطالب و حقایق و علوم آن و بازآمدن از نواهی و منکرات آن و انجام دادن اوامر و فرامین آن را، پشت سر میافکنند و قرآن را به عنوان تبرک در لا به لای پارچهها میپیچند و بر قبرستانها میخوانند و...)
و مسجدهایشان از لحاض ظاهری و نقش و نگار و زرق و برق، آباد میشوند، ولی به اعتبار هدایات و ارشادات، عاری و ویراناند (یعنی، مساجد با زیب و زینتی خاص، آراسته و پیرایش میشوند، فرشهای رنگارنگ، چراغها و لوسترهای گرانبها، سنگفرشهای عجیب و غریب، پردههای فریبنده، گچ و سنگکاریهای متنوع و خیرهکننده و تمام امکانات و وسایل رفاهی، در مساجد موجوداند، اما از نمازگذار خالی و عاری هستند، و گفتگوی دنیوی، طعنه وغیبت، آشوب و بلوا، در مساجد صورت میگیرد، امام و مؤذن، مساجد را خانهی خودشان تصور میکنند، و به سبب وجود اشیاء و اسباب گرانبهای دنیوی آن، درب مساجد را قفل میزنند.
در مساجدآنها، نه نماز باخشوع و خضوع اقامه میشود و نه حلقهی تعلیم دیده میشود و نه از مشورت و رایزنی دینی و فرهنگی و علمی خبری است و نه از ذکر و تلاوت نشانهای، حال آنکه مساجد در زمان پیامبر ج و صحابه ش، مرکز مشورت مسائل فردی واجتماعی، سیاسی و نظامی، و فرهنگی و اقتصادی و دینی و دنیوی و مادی و معنوی بود).
و علما و دانشمندان ایشان، در آن زمان، از زمرهی بدترین و شرورترین انسانها در زیر آسمان کبود، خواهند بود، به طوری که فتنه و شر از آنها بروز میکند و باز به خود آنها بر میگردد (یعنی علماء و دانشمندان، از حقیقت و روح علم و دانش، غافل میشوند، و خواستهی نهایی خویش را ازکسب علم و دانش، دستیابی به جاه و مقام، مال و منال، پست و موقعیت اجتماعی و سیاسی، ارتباط و نزدیکی با امرا و فرمانروایان ظلمپیشه و دیکتاتور، مجادله با سفهاء و بیخردان و تعظیم و بزرگداشت ثروتمندان و قدرتمندان متکبر و خودکامه، و مراوده با آنان و استفاده از مال حرام آنها، به حساب میآورند. آنها با اهل دنیا و خودکامکان و دیکتاتوران و ظلمپیشهگان همکاری و همیاری خواهند کرد و به هدف گردآوری پول و بهرهگیری از دنیای آنان، موافق میل و خواستهی آنها، مسائل و احکام را بیان میکنند و در جلسات تبلیغی خویش، عقاید و باورهای گمراهکننده و خطرناک، و بیدینی و بیبندوباری را انتشار داده و به جای تعالیم و دستورات الهی و اوامر و فرامین تابناک نبوی، و احکام وآموزههای تعالیبخش و سعادتآفرین شرعی، مردم را بهسوی نظام خودساخته و بیاصل و اساس مخلوق، دعوت میدهند و موجبات گمراهی خود و دیگران را فراهم میآورند).
[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان» روایت کرده است].
277 - [80] وعن زیاد بن لبید قال: ذکر النبی ج شیئاً، فقال: " ذاک عند أوان ذهاب العلم ". قلت: یا رسول الله! وکیف یذهب العلم ونحن نقرأ القرآن ونقرئه أبناءنا، ویقرؤه أبناؤنا أبناءهم إلى یوم القیامة؟ فقال: " ثکلتک أمک زیاد! إن کنت لأراک من أفقه رجل بالمدینة! أولیس هذه الیهود والنصارى یقرءون التوراة والإنجیل لا یعملون بشیء مما فیهما؟!".رواه أحمد وابنماجه وروى الترمذی عنه نحوه([92]).
277- (80) زیاد بن لبید س گوید: باری پیامبراکرم ج چیز مخوف و وحشتناکی از فتنهها وآشوبها، و ابتلاء وآزمایشها، برای مردمان بیان کرد، آنگاه فرمود: وقوع این فتنه وآشوب، در وقت از میان رفتن علم و دانش خواهد بود.
گفتم: ای رسولخدا ج! چگونه علم دین از بین خواهد رفت، حالآنکه ما پیوسته قرآن را میخوانیم وآنرا به فرزندان خویش میآموزیم و فرزندان ما نیز به ترتیب، تا قیام قیامت، آن را به آیندگان آموزش و تعلیم میدهند؟
پیامبر ج فرمود: زیاد! مادرت در عزایت نشیند، کاش غیر تو، این سخن را میزد، بیگمان من تو را از داناترین مردمان مدینهی منوره میدانستم، تو چرا این سخن را میزنی؟ آیا این یهودیان و مسیحیان نیستند که تورات و انجیل را به ظاهر میخوانند، اما به محتویات و اوامر و فرامین و نواهی و منکرات آن جامهی عمل نمیپوشانند (پس ادّعا و مجرد خواندن قرآن و فراگرفتن علم و دانش، کافی نیست بلکه باید عملاً و از روی صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل، به مفاد آیات قرآن و دستاوردهای علم و دانش عمل کرد. و مسلمانان نیز اگر تنها به ادعای اسلام و قرآن قناعت کنند و اصول تعلیمات و دستورات پیامبر ج و کتاب آسمانی را بر پا ندارند و فقط اسم و رسم اسلام و قرآن را یدک کشند. هیچگونه، موقعیت و ارزشی نه در پیشگاه خداوند و نه در زندگی فردی و اجتماعی، نخواهند داشت و همیشه زبون و زیردست، و شکستخورده و عقبمانده و بدبخت و فلاکتزده خواهند بود.
و از این حدیث دانسته شد که احیاء و بازسازی علم و دانش با عمل وکردار به مفاد آن منوط است، همچنان که از میان رفتنش نیز، با نادیدهگرفتن عمل به علم وابسته است).
[این حدیث را احمد، ابنماجه و ترمذی روایت کرده است].
278 - [81] وکذا الدارمی عن أبی أمامة ([93]).
278- (81) دارمی نیز این حدیث را از«ابوامامه س روایت کرده است.
279 - [82] وعن ابن مسعود قال: قال لی رسول الله ج: " تعلموا العلم وعلموه الناس، تعلموا الفرائض وعلموها الناس، تعلموا القرآن وعلموه الناس؛ فإنی امرؤ مقبوض، والعلم سینقبض، وتظهر الفتن حتى یختلف اثنان فی فریضة لا یجدان أحداً یفصل بینهما ". رواه الدارمی والدارقطنی([94]).
279- (82) ابن مسعود س گوید: پیامبر ج خطاب به من فرمود:
علم و دانش را فراگیرید و آن را به دیگران بیاموزید، فرائض (اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزههای نبوی، یا علم میراث) را فراگیرید وآنها را به دیگران بیاموزید؛ و قرآن را فراگیرید وآن را به دیگران بیاموزید، چرا که من از میان شما خواهم رفت، و به زودی علم و دانش هم از میان مردم برداشته میشود و فتنهها نیز، ظاهر خواهند شد(و عمق فاجعه در حدی است که) اگر میان دو نفر پیرامون فریضهای از فرائض اسلام (یا مسائل میراث) اختلاف نظر، ایجاد شود، یکی را هم نخواهند یافت تا در بینشان داوری و قضاوت کند (چرا که علم و دانش از میان برداشته شده و علمای واقعی و راستین، از میان میروند، و با از میان رفتن آنها و کثرت فتنهها وآشوبها، چراغی که تاریکیهای زندگی را میزدود، خاموش میشود، شمشیر برندهای که مدافع حق بود، کند میگردد و رکنی از ارکان عظمت امّت اسلامی، منهدم میشود و خرافات و اوهام و اساطیر و بدعتها وچَرندیات و خُزعبلات بر عقلها مستولی میگردد و حشرات فتنه و گمراهی در فضا و محیط اسلامی ظاهر میشوند وکسانی صدرنشین مجالس میشوند که شایستگی آن را ندارند و افرادی برکرسی قضاوت و افتاء مینشینند که هیچ نسبتی با علم و دانش ندارند و در نتیجه، علم حقیقی رخت برمیبندد و گمراهی و ظلالت و نادانی و جهالت، همه جا را فرا میگیرد).
[این حدیث را دارمی و دارقطنی، روایت کردهاند]
شرح: «تعلّموا الفرائض»: مراد از فرائض دو چیز میتواند باشد:
1- علم میراث
2- مجموعهی فرائض اسلام، اعم از اوامر و فرامین تابناک الهی، تعالیم و دستورات تعالیبخش نبوی و احکام وآموزههای سعادتآفرین شرعی.
«وتظهرالفتن حتّی یختلف اثنان فی فریضة»: این بخش از حدیث، بیانگر از میانرفتن علم و دانش واقعی و علماء و دانشمندان راستین و حقیقی، وکثرت فتنهها وآزمایشها، وآشوبها و بلواها است. و عمق این حادثه در حدّی است که حتی اگر میان دو نفر پیرامون مسئلهای فقهی، یا فرهنگی و یا اجتماعی، اختلافنظر ایجاد شود، یکی را هم نخواهند یافت، تا در میانشان به درستی و حقانیت داوری و قضاوت کند.
280 - [83] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: " مثل علم لا ینتفع به کمثل کنز لا ینفق منه فی سبیل الله ". رواه احمد والدارمی([95]).
280- (83) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: دانش و بینشی که سود و فایده نبخشد، به گنجینهای ماند که از آن در راه خدا، هزینه نگردد.
[این حدیث را احمد و دارمی روایت کردهاند].
[1]- بخاری ح 3461، ترمذی 2669، مسند احمد 2/159.
[2]- مسلم در مقدمه صحیح مسلم 1/9، ترمذی به روایت از «مغیرة» ح 2662، ابن ماجه ح 39 به روایت از «سمرة بن جندب» و ح 41 به روایت از مغیرة، مسند احمد 5/14 – 4 / 250.
[3]- بخاری ح 71، مسلم 2/ 719 ح 100 – 1037، دارمی ح 224، ترمذی ح 2645 و قال حسن صحیح، ابن ماجه ح 220 به روایت ابوهریره، مسند احمد 4 / 92 به روایت معاویه.
[4]- مسلم ح 160 – 2638، بخاری ح 2353.
[5]- بخاری ح 72، مسلم 1 / 559ح 268-812 مسند احمد 1/432.
[6]- مسلم 3 /1255 ح 14- 1631، ابوداود ح 2880، نسائی ح 3651، ترمذی ج 1376، مسند احمد 2 / 372.
[7]- مسلم 4 /2074 ح 38 – 2699، بخاری ح 2442 برخی از الفاظ آن را روایت کرده است، ابوداود ح 4946 تا «والله فی عون العبد....» روایت کرده است، ترمذی ح 2945، ابن ماجه 225، مسند احمد 2 / 251.
[8]- مسلم 3/ 1513 ح 152 – 1905، نسائی ح 3137 مسند احمد 2/ 322.
[9]- نیت و اخلاص، دکتر قرضاوی ص 12.
[10]- بخاری ح 100، مسلم 4 / 2058 ح 13 – 2673، ترمذی ح 2652، ابن ماجه ح 52، مسند احمد 2 / 162.
[11]- بخاری ح 68، مسلم 4 / 2173 ح 83 – 2821، ترمذی ح 2855، مسند احمد 1 / 378.
[12]- بخاری ح 95، ترمذی ح 2723 با تقدیم و تأخیر روایت کرده است.
[13]- الرحیق المختوم ص 909.
[14]- مسلم 3 / 1506 ح 133 – 1893، ابوداود ح 5129، ترمذی ح 2671، مسند احمد 4 / 120.
[15]- مسلم 2 / 704 ح 69 -1017، نسائی ح 2554، ترمذی ح 2675، مسند احمد 4 / 359.
[16]- بخاری ح 3335، مسلم 3 / 1303 ح 27 – 1677، ترمذی ح 2673، ابن ماجه ح 2616، مسند احمد 1 / 383.
[17]- مسند احمد 5 / 196، ترمذی ح 2682، ابوداود ح 3641، ابن ماجه ح 223، دارمی ح 342.
[18]- ترمذی ح 2685 و قال حدیث غریب.
[19]- دارمی ح 289.
[20]- ترمذی ح 2650، ابن ماجه ح 249.
[21]- ترمذی ح 2650، ابن ماجه ح 249.
[22]- ترمذی ح 2681 و قال: غریب لا نعرفه الا من هذا الوجه، ابن ماجه ح 222.
[23]- ابن ماجه ح 224، بیهقی «شعب الایمان» ح 1666 تا لفظ «مسلم» روایت کرده است.
[24]- ترمذی ح 2684 و قال: غریب لا نعرفه الا من حدیث ابن ایوب العامری و لا ادری کیف هو.
[25]- ترمذی ح 2647 و قال حسن غریب.
[26]- دیدگاههای فقهی معاصر ج 1 ص 373.
[27]- همان ج 1 ص 375.
[28]- ترمذی ح 2648 و قال: حدیث ضعیف الاسناد، دارمی ح 561.
[29]- ترمذی ح 2686 و قال حسن غریب.
[30]- مسند احمد 2 / 263، ابوداود ح 3658، ترمذی ح 2649 و قال حدیث حسن، ابن ماجه ح 261.
[31]- ابن ماجه ح 264 و فی اسناده مقال.
[32]- ترمذی ح 2654 و قال: حدیث لانعرفه الا من هذا الوجه و اسحاق بن یحیی بن طلحة لیس بذاک القوی عندهم.
[33]- ابن ماجه ح 253.
[34]- مسند احمد 2 / 338، ابوداود ح 3664، ابن ماجه ح 252.
[35]- احیاء العلوم الدین.
[36]- ترمذی ح 2658.
[37]- مسند احمد 5 / 183، ترمذی ح 2656 و قال حدیث حسن، ابوداود ح 3660، ابن ماجه ح 30، دارمی ح 229.
[38]- ترمذی ح 2657 و قال حدیث حسن صحیح، ابن ماجه ح 232، مسند احمد 1 / 437.
[39]- دارمی ح 230.
[40]- ترمذی ح 2951 و این کلمات را نیز اضافه کرده است: «من قال فی القرآن برأیه فلیتبوأ مقعده من النار» و گفته: حدیث حسن.
[41]- ابن ماجه ح 30 – 33 بروایت جابر.
[42]- ترمذی ح 2950 و قال حدیث حسن صحیح.
[43]- ابوداود ح 3652، ترمذی ح 2952.
[44]- ر. ک: علوم القرآن مفتی تقی عثمانی ص 293، التبیان فی علوم القرآن محمد علی صابونی ص 211.
[45]- مسند احمد 2 / 286، ابوداود ح 4603.
[46]- مسند احمد 2 / 185، ابن ماجه ح 85.
[47]- و اخرجه البزاز و الطبرانی فی الاوسط.
[48]- ر. ک: الاتقان فی علوم القرآن سیوطی ج 2 ص 184.
[49]- همان ج 2 ص 185.
[50]- ابوداود ح 2885 و ابن ماجه ح 54 با تقدیم و تأخیر این حدیث را روایت کردهاند.
[51]- ابوداود ح 3665، مسند احمد 6/27.
[52]- دارمی ح 2779، ابن ماجه ح 3753.
[53]- ابوداود ح 3657. ابن ماجه ح 53 و دارمی ح 159 اول حدیث را روایت کردهاند.
[54]- فصلنامه ندای اسلام شماره 30-29 ص 36.
[55]- ابوداود ح 3656.
[56]- ترمذی ح 2091 و قال: فیه اضطراب و قد ضعفه احمد بن حنبل.
[57]- ترمدی ح 2653 و قال حسن غریب، دارمی ح 288.
[58]- ترمذی ح 2680 و قال حدیث حسن، مسند احمد 2 / 299.
[59]- ابوداود ح 4291.
[60]- تاریخ دعوت و اصلاح ترجمه: ابراهیم دامنی ج 1 ص 16 – 18.
[61]- اخرجه البیهقی فی المدخل الی السنن و الآجری.
[62]- دارمی ح 354.
[63]- دارمی ح 340.
[64]- ارجه رزین و فی اسناده مقال.
[65]- بخاری ح 6337، مسند احمد 6 / 217 بروایت عایشه ل.
[66]- دارمی ح 335.
[67]- ابن ماچه ح 242، بیهقی «شعب الایمان» ح 3448.
[68]- بیهقی «شعب الایمان» ح 5751.
[69]- دارمی ح 14.
[70]- دارمی ح 349.
[71]- بیهقی «شعب الایمان» ح 1726.
[72]- بیهقی ح 1767.
[73]- بیهقی ح 10279، دارمی ح 334 به روایت ابن عباس.
[74]- دارمی ح 332.
[75]- ابن ماجه ح 255.
[76]- مناقب امام اعظم ص 128.
[77]- مناقب امام اعظم ص 130.
[78]- ابن ماجه ح 257، بیهقی ح 1888.
[79]- بیهقی ح 10340.
[80]- دارمی ح 624.
[81]- دارمی ح 584.
[82]- دارمی ح 370.
[83]- دارمی ح 262.
[84]- دارمی ح 214.
[85]- دارمی ح 364.
[86]- بخاری ح 120.
[87]- بخاری ح 4809، مسلم 4 / 2155 ح 39 – 2798، دارمی ح 173.
[88]- مسلم 1 / 14، دارمی 419.
[89]- بخاری ح 7282.
[90]- ترمذی ح 2383 و قال حسن غریب، ابن ماجه ح 256.
[91]- بیهقی ح 1908.
[92]- مسند احمد 4 / 160، ابن ماجه ح 4048، ترمذی ح 2653 از ابوداود روایت کرده است.
[93]- دارمی ح 240.
[94]- دارمی ح 221، دار قطنی ح 45.
[95]- مسند احمد 2 / 499، دارمی ح 556.
باب (5)
تمسک جستن به قرآن و سنت
140 - [1] عن عائشة قالت: قال رسول الله ج: "من أحدث فی أمرنا هذا ما لیس منه فهو رد". متفق علیه([1]).
140- (1) عایشه ـ ل ـ گوید: «پیامبر ج فرمود: کسیکه در کار دین و آئین ما بدعتی پدید آورد و چیزی را در دین ما ایجاد کند که جزو آن نیست، کارش مردود است و چنین چیزی از او پذیرفته نمیشود».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
141 - [2] وعن جابر قال: قال رسول الله ج: " أما بعد، فإن خیر الحدیث کتاب الله، وخیر الهدی هدی محمد، وشر الأمور محدثاتها، وکل بدعة ضلالة ". رواه مسلم([2]).
141- (2) جابر س گوید: «پیامبر ج (برای مردم ایراد خطبه میکرد و) بعد از حمد و ستایش شایستهی خداوند، میفرمود: اما بعد، بیگمان، راستترین سخنان و و درستترین گفتارها، کتاب پرشکوه خداست و بهترین روش و منش، سبک و روش محمد ج است. و بدترین کارها، امور نوساخته و نوپدید (در دین) است و هر امر نوساختهای (در دین) گمراهی و ضلالت است».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: در این دو حدیث، پیامبر ج به شدت بدعت و بدعتگذاران را میکوبد و بدترین کارها را امور نوپدید و نوساخته و بدعت در دین معرفی میکند.
و در حقیقت قبول اعمال و کردار و گفتار تمام انسانها منوط به دو چیز است، یکی اینکه تمام کارها فقط به خاطر رضا و خشنودی خدا باشد. چنانچه پیامبر ج میفرماید: «انما الاعمال بالنیات...». «ارزش کردار و گفتار در گرو نیتهاست».
و دوم اینکه: باید تمام اعمال و گفتار به روش شرعی و بر اساس اصول و موازین اسلامی و اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزههای نبوی باشد. چنانچه پیامبر ج فرمود:
«هرکس در امر دین ما چیزی را به وجود آورد که از دین نیست آن چیز مردود است».
بنابراین اگر عمل و گفتار انسان خالص بود، ولی مطابق شرع نبود، از او پذیرفته نمیشود و اگر مطابق شریعت و اوامر و فرامین الهی و نبوی بود، و از جوهر اخلاص تهی بود، باز هم از او پذیرفتنی نمیباشد. بلکه عمل و کرداری مورد رضایت خداست که هم خالص باشد و هم صحیح و مطابق شرع.
لازم است در اینجا تعریفی از بدعت بکنیم. چرا که مشخص نمودن معنا و تعریف هر چیزی بسیار حائز اهمیت است تا مردم در خطا و اشتباه و سوءبرداشت و کجفهمی دچار نشوند.
«امام شاطبی» بدعت را اینگونه تعریف میکند:
«طریقة فی الدین مخترعة تضاهی الشرعیة یقصد بالسلوک علیها المبالغة فی التعبد لله سبحانه».
«راه و روش نوساخته و اختراع شدهای در دین است که شبیه روش و منش شرعی است و هدف از ایجاد آن، زیادهروی و مبالغه در عبادت خدای سبحان است»([3]).
و نیز میتوان بدعت را به تعبیری دیگر چنین تعریف کرد:
«ایجاد کاری یا اعتقادی یا قولی که در مورد آن اجازهای از صاحب شرع در کتاب یا سنت یا اجماع یا قیاس نرسیده است و تحت یکی از قواعد و اصول عام اسلام در نمیآید و در حقیقت معارض و مخالف اسلام است».
بنابراین هر امر تازهای که تحقق یابد، اگر مطابق قرآن یا سنت یا اجماع یا قیاس بود، مشروع است و اگر مطابق مصادر مذکور نبود، ملاحظه میشود که آیا تحت یکی از اصول و مبادی عام اسلام قرار میگیرد یا نه؟
اگر تحت این اصول واقع شد، مشروع است و بدعت نیست و اگر قرار نگرفت، بدعت و ضلالت است([4]).
از خلال این دو تعریف، میتوان این احکام و مسائل را برداشت کرد:
1- هر آنچه، اصلی در شرع داشته باشد بدعت محسوب نمیشود. مانند جمعآوری قرآن توسط ابوبکر و عمر ـ ب ـ و دستور حضرت عمر س پیرامون نماز تراویح و...
2- میدان بدعت، دین است نه دنیا. خدا و پیامبر از مسلمانان میخواهند که در امور دینی به آنچه آمده است بسنده کنند و پا را از حدود و مرزهای آن فراتر نگذارند و تمام تواناییها و ابداعات و خلاقیتها و ابتکارات و نوآوریهای خود را در امور دنیا و برای خدمت به اسلام و مسلمین به کار ببندند. چنانچه حضرت عمر س و دیگر بزرگان انجام دادند و چیزهای زیادی را در امور دنیوی برای نخستین بار انجام دادند و برای مصلحت مسلمانان و خدمت به آنها ابتکارات و نوآوریهای زیادی در امور دنیوی ایجاد کردند.
3- نیت خیر، کار بدعتگذاران و نوآوران را توجیه نمیکند.
4- در شناخت بدعت باید خیلی توجه کرد. چرا که بدعتگذاران به آنها رنگ و لعاب شرعی میدهند و در بازار بیایمانی و بیدینی به حراج میگذارند
5- هرکاری که در دین، در کتاب، در سنت، در اجماع یا قیاس و در هیچ یک از ادلهی احکام که فقها و دانشمندان مسلمان آنها را بیان کردهاند و در هیچ یک از اصول و موازین عام اسلامی جای نمیگیرد، بدعت محسوب میشود.
142 - [3] وعن ابن عباس قال: قال رسول الله ج: " أبغض الناس إلى الله ثلاثة: ملحد فی الحرم، ومبتغ فی الإسلام سنة الجاهلیة، ومطلب دم امرىء بغیر حق لیهریق دمه ". رواه البخاری([5]).
142- (3) ابن عباس ـ ب ـ گوید: «پیامبر ج فرمود: خشمانگیزترین و منفورترین مردمان در پیشگاه خدا، سه گروهاند:
1- کسیکه در حرم (و مسجدالحرام) به گناه و معصیت و کجروی و انحراف بپردازد.
2- کسیکه در اسلام به دنبال پیادهکردن سبک و روش جاهلی و احیای ارزشهای دوران تاریک و نحس جاهلیت باشد.
3- آنکه به ناحق و محرفانه و ستمگرانه در صدد کشتن دیگران باشد».
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
شرح: در این حدیث پیامبر ج سه کس را منفورترین مردمان در پیشگاه باری تعالی معرفی نموده است که یکی از آنها «ملحد فی الحرم» میباشد. در تفسیر «حرم» برخی گفتهاند که منظور همان ظاهر آن است. یعنی خانهی کعبه و کل مسجدالحرام.
و برخی گفتهاند که مراد کل سرزمین حرم است و برخی دیگر نیز گفتهاند که مراد از آن همهی مکهی مکرمه است. چرا که مکه، جایگاه نزول وحی و زادگاه پیامبر ج و منزلگاه صحابه ش، جولانگاه مجاهدان و آرامگاه شهیدان و مأوای ابراهیم و هاجر و اسماعیل ـ علیهم السلام ـ و شهر صلح و امنیت، محل پاکسازی نفس و توبه و پاکی از کلیهی گناهان است و تمام این چیزها، عواملی بزرگ در احترام و بزرگداشت مکه هستند.
از این جهت حرم یا مکهی مکرمه، جای محترمی است و هتک حرمت آن جایز نیست و نباید در آن حرمتشکنی کرد و در آن به جنگ و جدال، ارتکاب گناه و معصیت، شکار حیوانات آن و یا قطع درختان و گیاهان پرداخت و یا بدون احرام در منطقهی حرم داخل شد.
لذا کسیکه در حق مسجدالحرام حرمتشکنی کند و حرمت و احترام و بزرگداشتش را نادیده گیرد، منفورترین مردمان در پیشگاه خدا به شمار میآید.
و دومین کسیکه در پیشگاه خدا منفور میباشد کسی است که در اسلام به دنبال پیاده کردن سبک و روش جاهلی و احیای ارزشهای دوران جاهلیت باشد.
در حقیقت آنکه اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزههای نبوی و احکام و مسائل شرعی را نادیده میگیرد، و به دنبال سبک و روش دوران تاریک و نحس جاهلیت میافتد و میخواهد با این کارش به خود یا دیگران بفهماند که او چیزهایی را میداند که خدا و رسول از آن آگاه نیستند و از خدا داناتر است. او در واقع با این کارش میگوید: ای خدا! آنچه تو برای ما وضع کردی و در نظر گرفتی کافی نیست. ما باید به آن بیفزاییم و از طرف دیگر، این چنین فردی به دید خود دین را ناقص میبیند و میخواهد با احیای ارزشهای باطل و مندرس و کهنهی دوران جاهلیت، نقص و کمبود دین را برطرف و عطشهای مردمان را خاموش سازد.
پس احیای ارزشهای دوران جاهلیت مساوی با کامل ندانستن شریعت مقدس اسلام و از بین بردن سنتهای تابناک پیامبر ج است.
143 - [4] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: " کل أمتی یدخلون الجنة إلا من أبى". قیل: ومن أبى؟ قال: "من أطاعنی دخل الجنة، ومن عصانی فقد أبى ". رواه البخاری([6]).
143- (4) ابوهریره س گوید: «پیامبر ج فرمود: همهی افراد امت من وارد بهشت خواهند شد، مگر کسیکه امتناع ورزد و سرباز زند.
گفتند:ای رسولخدا ج! چه کسی امتناع میورزد؟ پیامبر ج فرمود: هرکس که (از اوامر و فرامین و تعالیم تابناک و تعالیبخش و سعادتآفرین) من اطاعت و فرمانبرداری کند وارد بهشت میشود و هرکس از (اوامر و دستورات دقیق، عمیق و ژرف) من نافرمانی کند، در حقیقت امتناع ورزیده و سرباز زده است. (به همین جهت از ورود به بهشت باز میماند)».
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
144 - [5] عن جابر قال: جاءت ملائکة إلى النبی ج وهو نائم، فقالوا: إن لصاحبکم هذا مثلاً، فاضربوا له مثلاً. قال بعضهم: إنه نائم، وقال بعضهم: إن العین نائمة والقلب یقظان. فقالوا: مثله کمثل رجل بنى داراً وجعل فیها مأدبة وبعث داعیاً، فمن أجاب الداعی دخل الدار وأکل من المأدبة، ومن لم یجب الداعی لم یدخل الدار ولم یأکل من المأدبة. فقالوا: أوّلوها له یفقهها. قال بعضهم: إنه نائم، وقال بعضهم: إن العین نائمة والقلب یقظان. فقالوا: الدار الجنة، والداعی محمد، فمن أطاع محمداً فقد أطاع الله، ومن عصى محمداً فقد عصى الله، ومحمد فرق بین الناس. رواه البخاری([7]).
144- (5) جابر س گوید: «پیامبر اکرم ج خواب بود که عدهای از فرشتگان نزد ایشان آمدند. آنگاه به یکدیگر گفتند: براستی این دوست شما وصف و مثالی دارد. پس (مفاهیم بلند معنوی و معارف ارزشمند عقلی ظریف و جایگاه شامخ و وصف و داستان شگرف او را در قالب) مثالهای زیبا ترسیم کنید و به تصویر بکشید.
یکی از آنان گفت: او خواب است (بنابراین هیچ فایدهای در تمثیل و ترسیم نیست، چرا که او در عالم خواب چیزی متوجه نمیشود).
دیگری گفت: چشمش خواب است، ولی قلبش بیدار است (پس چون اینگونه است، حال و وضعش را در قالب مثال ترسیم کنید).
آنگاه به یکدیگر گفتند: وصف و مثال او مانند کسی است که خانهای ساخته و مهمانیای به راه انداخته و خوراکی برای مهمانان آماده کرده و سفرهای از خوراکیها گسترانده و دعوتگری بهسوی مردمان فرستاده تا آنها را به صرف خوردن غذا فراخواند.
پس هرکس دعوتگر را اجابت کند و دعوتش را با جان و دل بپذیرد، وارد خانه میشود و از آن سفره و از آن خوراک میخورد.
و هرکس که دعوتگر را اجابت نکند و به دعوتش اعتنایی نورزد، وارد خانه نمیشود و از آن سفره چیزی نمیخورد.
پس از طرح این تمثیل و ترسیم، فرشتگان به یکدیگر گفتند: این مثال را برای محمد ج توضیح دهید تا معنا و مفهوم آن را بفهمد.
یکی از آنان گفت: او خواب است (و چیزی را نمیفهمد). دیگری گفت: چشمش خواب و قلبش بیدار است (پس معنا و مفهوم آن تمثیل را برایش توضیح دهید).
آنگاه گفتند: خانه همان بهشت است و دعوتگر نیز محمد ج است. پس بنابراین هرکس از (اوامر و فرامین تعالیبخش و سعادتآفرین) محمد ج اطاعت و فرمانبرداری کند در حقیقت از خداوند ﻷ اطاعت کرده است و هرکس از (تعالیم و آموزههای تابناک) محمد ج نافرمانی کند در حقیقت از خدا نافرمانی کرده است.
و بدانید که محمد ج جداکننده (حق از باطل، نور از تاریکی، ایمان از اسلام و) مسلمانان از کافران است و به ذریعهی او مسلمانان از کفار و چندگانهپرستان متمایز و جدا میشوند».
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
شرح: این حدیث به احتمال زیاد از سخنان و مشاهدات خود جابر س نیست، بلکه در حقیقت حضرت جابر س قبلاً این حدیث را بدینگونه از رسولخدا ج شنیده و بعدها بدینگونه آن را از پیامبر ج حکایت کرده و برای مسلمانان نقل نموده است.
و این احتمال نیز وجود دارد که خود جابر س با کرامات خویش این صحنه را مشاهده و برای دیگران بازگو نموده باشد. اما احتمال نخست صحیحتر و منطقیتر به نظر میرسد. «والله اعلم».
«مأدبه» به معنای «مهمانی» و خوراکی که برای مهمانان آماده میکنند و به سفرهای که بر آن خوراک گذارند نیز «مأدبه» میگویند.
145 - [6] عن أنس س قال: جاء ثلاثة رهط إلى أزواج النبی ج یسألون عن عبادة النبی ج، فلما أخبروا بها کأنهم تقالوها؛ فقالوا: أین نحن من النبی ج، وقد غفرالله له ما تقدم من ذنبه وما تأخر؟! فقال أحدهم: أما أنا فأصلی اللیل أبداً. وقال الآخر: أنا أصوم النهار ابداً، ولا أفطر. وقال الآخر: أنا أعتزل النساء فلا أتزوج أبداً، فجاء النبی ج إلیهم فقال: " أنتم الذین قلتم کذا وکذا؟! أما والله إنی لأخشاکم لله، وأتقاکم له، لکنی أصوم وأفطر، وأصلی وأرقد، وأتزوج النساء، فمن رغب عن سنتی فلیس منی " متفق علیه([8]).
145- (6) انس س گوید: «سه نفر نزد همسران پیامبر ج آمدند و از کمیت و کیفیت و شیوه و روش عبادت پیامبر ج سؤال نمودند.
چون آنان را از شیوهی عبادت آن حضرت ج باخبر ساختند، گویا آنان عبادت پیامبر ج را کم شمردند و با خود گفتند: ما کجا و پیامبر کجا. بیگمان خداوند گناهان گذشته و آیندهاش را آمرزیده و بخشیده است.
پس از آن، یکی از آن سه نفر گفت: اما من همیشه نماز شب به پا میدارم. دیگری گفت: من تمام عمر را روزه میگیرم و یک روز آن را نخواهم خورد. سومی گفت: (پارهای از لذائد و راحتیها را بر خود حرام میکنم) و از زنان کنارهگیری مینمایم و هرگز ازدواج نمیکنم (و راه درویشی و رهبانیت و دوری از لذائذ و آمیزش جنسی با زنان را در پیش میگیرم. سخنانشان را به گوش پیامبر ج رسانیدند، لذا) پیامبر ج به نزد آنان رفت و فرمود: شما کسانی هستید که چنین و چنان گفتهاید؟ (و پارهای از طیبات و لذائذ و راحتیها را بر خود تحریم کرده و سوگند یادکردهاید که شبها مشغول عبادت و روزها مشغول روزه باشید و همانند کشیشان مسیحی و رهبانها و مرتاضان، دنیا را ترک گویید و رهبانیت و ترک آمیزش جنسی با همسر و امتناع از ازدواج را در پیش گیرید)؟
به خدا سوگند که من بیشتر از همهی شما از خدا میترسم و از شما پرهیزگارتر و باتقواترم. با این وجود هم روزه میگیرم و هم میخورم و قسمتی از شب را به اقامهی نماز میپردازم و قسمتی از آن را میخوابم و با زنان نیز ازدواج میکنم و با همسرانم آمیزش دارم.
(سنت و روش من این است) پس هرکس از سنت و منش من روی گرداند از من نیست».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: در این حدیث پیامبر ج نسبت به کسانی که به دلیل تدین و ایمان، حلال خدا را بر خود حرام میگردانند، به شدت مخالفت نموده است. چنانچه خداوند نیز با چنین افرادی آهنگ مخالفت را زده و سخت آنها را محکوم کرده است. آنجا که میفرماید:
﴿قُلۡ مَنۡ حَرَّمَ زِینَةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِیٓ أَخۡرَجَ لِعِبَادِهِۦ وَٱلطَّیِّبَٰتِ مِنَ ٱلرِّزۡقِ﴾ [الأعراف: 32]
«بگو چه کسی زینتهای الهی را که برای بندگان خویش آفریده است و همچنین مواهب و روزیهای پاکیزه را تحریم کرده است».
و نیز میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تُحَرِّمُواْ طَیِّبَٰتِ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَکُمۡ وَلَا تَعۡتَدُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِینَ٨٧﴾ [المائدة: 87].
«ای مؤمنان! چیزهای پاکیزهای را که خداوند برای شما حلال کرده است بر خود حرام مکنید و از حلال به حرام تجاوز ننمایید و از حدود و مقررات الهی تخطی نکنید، زیرا که خداوند متجاوزان را دوست نمیدارد».
و در حقیقت شریعت مقدس اسلام، ستم بر بدن و واردآوردن تکلیف بیش از حد بر آن و زیادهروی و مبالغه در عبادات از طریق کار و بیداری زیاد و گرسنگی و ترک لذائذ و طیبات و راحتیها، اگر چه به منظور عبادت خداوند هم باشد را حرام گردانیده است، تا جایی که پیامبر اکرم ج هنگامی که شنید یکی از یاران او خواست، همیشه شب زندهداری کند و دیگری خواست که تمام عمرش روزهدار باشد و هیچ روزی را افطار ننماید و سومی خواست که از زنان دوری گزیند و تن به ازدواج ندهد، پیامبر ج به آنان اعتراض نمود و خطاب به آنان فرمود:
«من از شما نسبت به خداوند داناتر و ترسناک ترم، با این وجود گاهی شب را به قیام و شب زندهداری به سر میبرم و گاه میخوابم و بعضی روزها روزه میگیرم و بعضی را افطار مینمایم و با زنان ازدواج میکنم. و هر کسی از سنت و شیوهی من روی گردان شود، جزو امت من نیست».
و نیز در حدیثی دیگر آمده که پیامبر ج بر عثمان بن مظعون و عبدالله بن عمرو و عدهای دیگر از صحابه ش به خاطر افراط و غلوّ آنان در تعبد، اعتراض نمود و سخت با آنان مخالفت کرد و به آنان یادآوری نمود که بدن، خانواده، زن، مهمان، چشم، گوش و جامعه بر آنان حق و وظیفه دارند و باید به تمام شئون اسلامی اعم از حقوقالناس و حقوق الله پایبند باشند و دست از افراط و تفریط و غلوّ و زیادهروی و تحریم طیبات و چیزهای پاکیزه بردارند.
به طور کلی از این حدیث چند نکته را میتوان برداشت کرد:
1- اسلام دین رهبانیت نیست و تحریم پارهای از لذائذ و پاکیها مانند: خواب، آمیزش جنسی با همسر، خوردن غذا، ازدواج و... از کارهای کشیشان مسیحی، راهبان و مرتاضان هندی به شمار میآید که در اسلام هیچ جایگاهی ندارد.
2- تشویق به میانهروی و آسانگیری و سهولت در عبادت و بهرهگیری از طیبات و چیزهای پاک و پاکیزه.
3- فضیلت نکاح و ترغیب به آن
4- مباح بودن استفاده از خوراک، لباس و زن خوب. البته بدون هیچگونه اسراف و تبذیر و کبر و نخوتی.
5- کوشش در پیروی از سنت و دوری از مخالفت با آن
6- عدم غلو و افراط در دین و دوریگزیدن از حلالهای خداوندی و ترک بدعت و نوآوری و چیزهای نوساخته و نوپیدا.
146 - [7] وعن عائشة ل قالت: صنع رسول الله ج شیئا، فرخص فیه، فتنـزه عنه قوم، فبلغ ذلک رسول الله ج؛ فخطب فحمد الله، ثم قال: " ما بال أقوام یتنزهون عن الشیء أصنعه؟! فوالله إنی لأعلمهم بالله، وأشدهم له خشیة ". متفق علیه([9]).
146(7) عایشه ـ ل ـ گوید: «پیامبر ج کاری را انجام داد و به دیگران نیز اجازه و رخصت داد تا آن را انجام دهند و از مزایای آن بهره گیرند. اما عدهای (راه سختگیری و تشدید و مبالغه و زیادهروی را در پیش گرفتند و) از انجام آن پرهیز نمودند.
(خبر را به گوش پیامبر ج رساندند و ایشان را از جریان مطلع ساختند. پیامبر ج نیز وقتی از جریان آگاه شد) خطبهای ایراد کرد و پس از حمد و ستایش شایسته و بایستهی خداوند، فرمود: (چرا بعضی از شما چیزهای پاکیزه و مباح را بر خود حرام میگرداند و) به چه دلیلی عدهای از کاری امتناع میورزند و پرهیز مینمایند که من آن را انجام میدهم؟ (و به چه دلیلی این عده از مردم راه سختگیری و تشدید را میپیمایند)؟.
سوگند به خدا! من بیشتر از همهی ایشان نسبت به خدا داناترم (و خدا و اوامر و فرامین و تعالیم و مسائل و احکام، حلال و حرامش را بیشتر از آنها میشناسم) و با این وجود بیشتر از همهی ایشان از خدا میترسم.
(پس برای آنها مناسب است که چیزهایی را که من برای آنها از احکام الهی آوردهام اجرا کنند و از چیزهایی که آنها را از آن باز داشتهام، دست بکشند و براستی من سنت خود را برای شما بازگو میکنم. پس هرکس از آن روی گرداند و راه غلو و افراط و تشدد و سختگیری را در پیش گیرد از من نیست)».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
147 - [8] وعن رافع بن خدیج قال: قدم نبی الله ج وهم یأبرون النخل، فقال: " ما تصنعون؟ " قالوا: کنا نصنعه. قال: " لعلکم لو لم تفعلوا کان خیرا ". فترکوه؛ فنقصت. قال: فذکروا ذلک له. فقال: " إنما أنا بشر؛ إذا أمرتکم بشیء من أمر دینکم، فخذوا به؛ وإذا أمرتکم بشیء من رأیی، فإنما أنا بشر ". رواه مسلم([10]).
147- (8) رافع بن خدیج س گوید: «پیامبر ج مکه را به مقصد مدینه منوره ترک کرد و به آنجا تشریف آورد.
(و چون مردم مدینه، افرادی کشاورز بودند و خرما نیز یکی از محصولات عمدهی آنان به شمار میرفت، هرگاه موسم بارآوری نخلها آغاز میگشت، آنان بنابر تجربهای که در زمینهی تلقیح درختان داشتند) به تلقیح و گـُشندادن درختان خرما میپرداختند.
(و چون رسولخدا ج در مکهی مکرمه با این نوع کارها آشنایی نداشت و مردم مکه افرادی تاجر و بازرگان بودند و تجربهای در این زمینه نداشتند، لذا وقتی که وارد مدینه شد، به عمل تلقیح درختان به دیدهی تعجب مینگریست. از این رو از آنها پرسید:) چه میکنید؟ و علت این کار چیست؟
آنها گفتند: ما از قبل (هرگاه که موسم بارآوری درختان خرما آغاز میشود، بنابر تجربهای که در این زمینه داریم) به تلقیح و گشندادن نخلها میپردازیم.
پیامبر ج فرمود: به نظر من اگر از این کار دست بکشید، برایتان بهتر خواهد بود. آنها نیز طبق مشورهی پیامبر ج از این کار دست کشیدند (اما بر خلاف انتظار پیامبر ج، میوههای درختان به بار ننشست و یا اگر به بار نشست، بیشتر میوهها خشک و پوک به بار آمد و محصول به میزان چشمگیری کاهش یافت).
رافع بن خدیج س گوید: مردم مدینه پیامبر ج را از جریان باخبر ساختند. در اینجا بود که پیامبر ج فرمود: بیگمان من نیز فقط انسانی همچون شما هستم. از اینرو اگر شما را به چیزی از کار دینتان دستور دادم. از من بگیرید و به آن جامهی عمل بپوشانید.
و هر گاه شما را از باب همفکری و تبادلنظر و بر اساس مشورهی شخصی (و خارج از چارچوب رسالت و تشریع و قانونگذاری) به چیزی امر نمودم (و مشورهام بر خلاف انتظار، اشتباه از آب درآمد، پس خیلی بعید مشمارید). چرا که من نیز فقط انسانی چون شما هستم».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «تأبیر»: به معنای همان گـُشندادن و تلقیحنمودن درختان خرما است. بدین صورت که مایهی درخت خرمای نر را برای بارورشدن، به درخت خرمای ماده داخل میکنند تا با این کار عمل گردهافشانی صورت گیرد و درختان خرما پس از طیکردن دوران مشخصی به بار نشینند. این حدیث در روایتی دیگر بدین مضمون وارد شده است:
«ابروا، أنتم اعلم بأمور دنیاکم». «درختان خرما را تأبیر کنید، شما در امور دنیایی خویش آگاهترید».
باید دانست که این حدیث یکی از بزرگترین دستاویزهای کسانی است که سنت پیامبر ج را واجبالعمل نمیدانند و یا بهتر بگوییم منکر حجیت سنتاند.
آنها با اتکاء به این حدیث چنین میگویند که اوامر و فرامین و تعالیم و آموزههای پیامبر ج اولاً حجّت نیست، ثانیاً اگر حجت باشد فقط در زمینهی مسائل عبادی حجب بوده و چنانکه خودش در این حدیث بیان کرده در امور دنیوی سنت وی حجت نیست.
اینک سررشتهی سخن را به دست علامه مفتی محمد تقی عثمانی میدهیم تا جواب این اعتراض و اشکال را بدهد. وی در درس «ترمذی» میگوید:
«در یک نگاه کلی احادیث پیامبر ج دارای دو معنا و مفهوم متفاوت است و به تعبیر دیگر از جهت معنا و مفهوم دارای دو حیثیت متفاوت است:
1- احادیث و روایاتی که جنبهی شرعی و وحیانی دارد [یعنی در چارچوب رسالت و به عنوان پیامبر از وی صادر شدهاند].
2- احادیث و روایاتی که جنبهی مشورتی دارد و منشأ آنها رأی و اجتهاد شخص آن حضرت ج میباشد.
حدیث «انتم اعلم بامور دنیاکم» [یا همان واقعهی تأبیر نخلها] متعلق به نوع دوم از احادیث پیامبر اکرم ج محسوب میشود»([11]).
پس مشخص شد که واقعهی تأبیر نخلها، محض جنبهی مشورهای دارد و این خود میرساند که مشورههای شخصی پیامبر ج درجهی وجوب را دارا نیستند. چرا که اگر مشورههای شخصی آن حضرت ج نیز واجبالعمل میبود، دیگر لزومی به نظرخواهی و همفکری و تبادلنظر با دیگران باقی نمیماند، بلکه به مجرد اظهارنظر، عمل بر آن واجب میگشت و مجال ابراز نظر برای دیگران باقی نمیماند. در حالی که در احادیث میخوانیم که هیچگاه مشورهی شخصی پیامبر ج درجهی وجوب و الزام را دارا نبوده است.
در حدیثی میخوانیم که «بریره» به محض آزاد شدن از همسرش جدا میشود و پیامبر ج به او مشوره میدهد تا با شوهرش ادامهی زندگی دهد. ولی او نمیپذیرد و پیامبر ج نیز چیزی به او نمیگوید. چون سخنش فقط جنبهی مشورهای دارد و بس، نه وجوب و الزام.
البته مفتی محمد تقی، اصلی را در تشخیص و تمییز میان آن دو نوع احادیث و روایات بیان میکند و میگوید:
«وظیفه و مسئولیت اصلی ما، محور قراردادن جنبهی رسالت آن حضرت ج میباشد. از این جهت میبایست هر قول و عمل پیامبرخدا ج را با توجه به همین جنبه مورد نظر قرار داده و حجت دانست. مگر اینکه در جایی قرینه یا دلیلی وجود داشته باشد که بر اساس آن دلیل و قرینه، ثابت شود که آن حدیث از احادیث نوع دوم است (که محض جنبهی مشورتی دارد و درجهی وجوب را دارا نیست، مانند واقعهی تأبیر نخلها). و واقعیت این است که در کلیهی «کتب روایی ـ حدیثی» احادیث نوع دوم (احادیثی که جنبهی مشورهای دارد)، که احادیث اجتهادی آن حضرت ج میباشد، کاملاً مشخص شده است که خوشبختانه از تعداد انگشتان دست تجاوز نمیکند و برای هر کدام از این احادیث هم کاملاً تصریح شده است که اینها احکام و مسائل مشورتی شخص شخیص آن حضرت ج میباشد و جنبهی شرعی ندارد. اما بقیهی تمام احادیث، جنبهی شرعی و وحیانی دارد و قابل حجت است»([12]).
148 - [9] و عن أبی موسی قال: قال رسول الله ج: " إنما مثلی ومثل ما بعثنی الله به کمثل رجل أتى قوماً، فقال: یا قوم! إنی رأیت الجیش بعینی، وإنی أنا النذیر العریان! فالنجاء النجاء. فأطاعه طائفة من قومه فأدلجوا فانطلقوا على مهلهم، فنجوا؛ وکذبت طائفة منهم فأصبحوا مکانهم، فصبحهم الجیش فأهلکهم واجتاحهم. فذلک مثل من أطاعنی فاتبع ما جئت به، ومثل من عصانی وکذب بما جئت به من الحق ". متفق علیه([13]).
148- (9) ابوموسی س گوید: «پیامبر ج فرمود: وصف و داستان من و آنچه که خداوند ﻷ مرا بر آن برانگیخته است، بسان مردی است که بهسوی گروه و کاروان خویش آمد و گفت: هانای مردم! من با چشمانم لشکری بداندیش و تجاوزکار را دیدم که در اندیشهی یورش بر شماست. و اینک من هشدار دهندهای آگاه و راستگو هستم و خطر آنها را به شما اعلام میکنم. پس بپاخیزید و بشتابید و خویشتن را از تیررس آن برهانید.
گروهی از آن مردمان، خیرخواهی و هشدار او را شنیدند و فرمانش را به جان خریدند و در فرصتی که داشتند به نرمی راه پرخطر را پیمودند و از خطر رهیدند و نجات یافتند.
اما گروهی دیگر او را دروغپرداز انگاشتند و همانجا ماندند و سپیدهدمان بود که آن سپاه تجاوزگر و بداندیش، برآنان یورش برد و نابودشان ساخت. آری! چنین است وصف و داستان کسیکه فرمان مرا برد و از پیام و برنامهای که از سوی خدا آوردهام پیروی نماید و نیز وصف و داستان کسیکه نافرمانی و عصیان کند و این پیام آسمانی را دروغ انگارد.
(پس آنکه فرمان از من برد، نجات یابد و آنکه دستاورد و رهاورد مرا دروغ پندارد و دلایل وحیانی و براهین شرعی و تعالیم و فرامین رحمانی را نادیده گیرد و نافرمانی و عصیان کند، سرانجام نابود و هلاک خواهد شد)».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
149 - [10] وعن أبی هریرة س قال: قال رسول الله ج: " مثلی کمثل رجل استوقد ناراً، فلما أضاءت ما حولها، جعل الفراش وهذه الدواب التی تقع فی النار یقعن فیها، وجعل یحجزهن ویغلبنه فیقتحمن فیها، فأنا آخذ بحجزکم عن النار، وأنتم تقتحمون فیها ". هذه روایة البخاری، ولمسلم نحوها، وقال فی آخرها: " فذلک مثلی ومثلکم، أنا آخذ بحجزکم عن النار: هلم عن النار، هلم عن النار! فتغلبونی. تقحمون فیها " متفق علیه([14]).
149- (10) ابوهریره س گوید: «پیامبر ج فرمود: وصف و داستان من با مردم همانند کسی است که آتشی را با کوشش و تلاش فراوان بیفروزد (تا خود و همراهانش از آن استفاه کنند) و آنگاه که آتش، دور و برش را روشن گرداند، پروانهها و ملخها و سایر حشرات بر گرد آن گرد آمدند و شروع کردند که یکی پس از دیگری در آن بیفتند و بسوزند و او میکوشید که آنها را از افتادن نگاه دارد تا فقط از گرما و روشنی آتش بهره برند. اما هر قدر آن مرد بخواهد از آنان جلوگیری کند و نگذارد که خودشان را در آتش بیندازند، بازهم از دست او در میروند و خود را در آن میاندازند.
اینک داستان من با شما این است که من محکم کمربندهای شما را گرفتهام که در آتش نیفتید و پیوسته به شما میگویم بهسوی من بشتابید و خویشتن را از افتادن در آتش نگاه دارید. اما هر قدر بخواهم از شما جلوگیری کنم و نگذارم که خودتان را در آتش بیندازید، باز هم از دست من در میروید و خودتان را در آن میاندازید».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: «استوقد ناراً»: آتش بر افروخت و تلاش کرد تا آتش را شعلهور و زبانهکش سازد. «أضاءت»: روشن کرد. «فراش»: پروانه. مراد پروانههایی است که شبها دیوانهوار و حیران پیرامون نور چراغ و آتش میگردند و میسوزند و میافتند.
«هذه الدواب»: مراد پشه و سائر حشرات است که شبها در گرد نور و آتش میگردند و میسوزند و در آن میافتند.
«حُجَزکم»: حُجَز جمع «حُجزة» به معنای نیفهی شلوار و میان که کمربند بر آن بندند اطلاق میشود.
«هلمّ عن النار»: به معنای «إسرعوا الیّ وابعدوا انفسکم عن النار» است. یعنی بهسوی من بشتابید و در پناه من خویشتن را از آتش نگاه دارید و حفظ کنید.
«هلمّ» در اصل اسم فعلی است که مفرد و مثنی و جمع و مذکر و مؤنث در آن یکسان است و اگرچه، گاه نیز فعل محسوب میشود و ضمایر فاعل مرفوع بدان میپیوندند. «هلمّا، هلمّوا، هلمّی...» و در اصل کلمهای است که با آن به چیزی فرا خوانند. «هلمّ الی العمل؛ بیا کاری انجام بده».
«تقتحمون فیها»: بدون فکر و اندیشه خود را به خطر میاندازید و نااندیشه خود را در آن آتش میسوزانید.
150 - [11] وعن أبی موسى قال: قال رسول الله ج: " مثل ما بعثنی الله به من الهدى والعلم کمثل الغیث الکثیر أصاب أرضاً، فکانت منها طائفة طیبة ن قبلت الماء، فأنبتت الکلأ والعشب الکثیر، وکانت منها أجادب أمسکت الماء، فنفع الله بها الناس، فشربوا وسقوا وزرعوا، وأصابت منها طائفة أخرى، إنما هی قیعان لا تمسک ماء، ولا تنبت کلأ. فذلک مثل من فقه فی دین الله ونفعه ما بعثنی الله به فعلِم وعلَّم، ومثل من لم یرفع بذلک رأساً، ولم یقبل هدى الله الذی أرسلت به ". متفق علیه([15]).
150- (11) ابوموسی س گوید: «پیامبر ج (آن امیر خـِرد و سخن، در قالب مثالی زیبا و گویا و دل نشین و اندیشاننده، نقش دگرگونساز هدایت و هدایتپذیری مردم را چنین ترسیم میکند و) میفرماید: وصف و داستان من و آن دانش و هدایتی که خدا مرا به آن برانگیخت بسان بارانی فراوان است که بر سرزمینی بیکران ببارد. آنگاه بخشی از آن سرزمین که خوب و حاصلخیز است، آب زندگیساز باران را به خود جذب میکند و به جان آن را میپذیرد و گل و گیاه و سبزه و دانهی بسیار میرویاند و بخشی از آن سرزمین (مرغوب و حاصلخیز نیست و آب را به خود جذب نمیکند و آن را نمیپذیرد) ولی آب باران را نگاه میدارد و خدا مردم را از آن آب سود میرساند و آنها نیز از آن مینوشند و به حیوانات و چهارپایان خویش میدهند و به وسیلهی آن به زراعت و کشاورزی میپردازند.
اما بخش سوم از آن سرزمین، نه بسان بخش اول است و نه دوم. بلکه زمینی است سفت و شورهزار و صاف و هموار و نفوذناپذیر که نه گل و گیاه و سبزه و دانه میرویاند و نه آب را بر روی خود نگاه میدارد.
وصف و داستان چنین سرزمینی بسان کسی است که در دین خدا علم و دانش میآموزد (و هدایت آسمانی و دین اسلام را میپذیرد) و خدا به آنچه که مرا بدان برانگیخته است او را سود میرساند و او هم، خود دانش را فرا میگیرد (و از آن بهره میجوید) و هم به دیگران میآموزد (و به آنها نیز بهره میرساند).
و نیز مثال دومی، داستان کسی است که (از غایت تکبر و خودبزرگبینی و خودمحوری و نخوت) بدان سربلند نمیکند و به آن اهمیتی نمیدهد (تا حقیقت هدایت آسمانی و دین اسلام را بشناسد) و از پذیرش هدایت آسمانی که خداوند مرا بدان فرستاده است، خودداری و استنکاف میورزد».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: در این حدیث به این حقیقت اشاره رفته که انسانها در بهره گرفتن از هدایت آسمانی و دین اسلام و تعالیم و آموزههای الهی و نبوی در یک سطح نیستند و در استعداد و هوش و ذکاوت و انعطافپذیری با یکدیگر تفاوت دارند. گروهی از انسانها هستند که از فطرت و دلهای پاک و خالص برخوردارند و هنگامی که صدای دلنشین وحی و هدایت آسمانی را میشنوند در آن تدبر میکنند و با جان و دل به آن گوش میکنند و آن را میپذیرند. سپس به آن ایمان میآورند و حقیقت را درک میکنند و از آن بهره میگیرند و با دلسوزی و امانت آن را به مردم نیز میرسانند تا آنها نیز از آن حقایق دلنشین و زیبا و گویا لذت برند و بهره گیرند و به هدایت و سعادت برسند.
پیامبر ج چنین فردی را به زمینی پاک و حاصلخیز تشبیه کرده که قطرههای باران در آن نفوذ میکند و گیاهان و درختان مثمر را میرویاند که حیوانات و انسانها از آن استفاه کنند.
گروهی دیگر نیز از انسانها هستند که دارای دلهای بیمار و فطرت فاسد و استعداد خراب و مرده میباشند. این گروه به هیچ عنوان دلهایشان را به روی آیات الهی و هدایت آسمانی باز نمیکنند و هرگز حاضر به پذیرش هدایت نیستند و اگر آیات الهی به گوششان برسد، از آنها روی میگردانند و گویا اصلاً نشنیدهاند. پیامبر ج چنین گروهی را به زمینی سفت و شورهزار، صاف و هموار و نفوذناپذیر و نامرغوب و غیرحاصلخیز تشبیه کرده که نه آب را به خود جذب میکند و نه آن را بر روی خود نگاه میدارد و هیچگاه گیاه و سبزهای را نمیرویاند و نفعی به حال انسان یا حیوان و حتی خود ندارد.
و در حقیقت این چنین کسانی که از برنامههای هدایتگر الهی بهرهمند نمیشوند و به دیگران نیز بهره نمیرسانند، مانند همین سرزمین شورهزار و سفت و صاف و هموار است.
گروه سوم کسانی هستند که در این حدیث پیامبر ج از آنها نام نبرده است، بلکه تنها برای آنان مثال آورده است. زیرا کسیکه دو گروه نخست را بشناسد، این گروه را نیز خواهد شناخت.
این دسته از آنها کسانی هستند که آیات الهی را میشنوند و دارای استعداد و حافظهی قوی نیز هستند و احکام حلال و حرام را میدانند و به علوم دینی و معارف اسلامی نیز آگاهند، اما به معلومات و به آنچه که میدانند عامل و پایبند نیستند، خود به آن عمل نمیکنند اما مردم را به آن دعوت میکنند و آنها را به مردم میآموزند و هرگاه کسی به نزدشان برود، او را از آن احکام و مسائل میآگاهند و به او میآموزند، اما متأسفانه خود از علم خویش سودی نمیبرند.
پیامبر ج چنین گروهی را که مایهی خیر دیگران هستند و اما از علم خود سودی نمیبرند به زمینی سنگلاخ تشبیه کرده که آب را به خود جذب نمیکند، ولی آن را بر روی خود نگاه میدارد تا انسان و حیوان از آن بنوشند و زمینها با آب آن آبیاری شوند و گیاهان و گلهای زیبا به ذریعهی آب آن برویند و با تمام این وجود خود آن زمین سنگلاخ از آن آب استفاده و بهرهای نمیگیرد.
و در حقیقت کسیکه عالم به آیات قرآنی و احادیث نبوی است و آنها را به دیگران میآموزد، اما خود به آن عمل نمیکند، بسان چنین زمینی میباشد.
151 - [12] وعن عائشة قالت: تلا رسول الله ج: ﴿هُوَ ٱلَّذِیٓ أَنزَلَ عَلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ مِنۡهُ ءَایَٰتٞ مُّحۡکَمَٰتٌ﴾ [آل عمران: 7] وقرأ إلى:﴿وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّآ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾ [آل عمران: 7].
قالت: قال رسول الله ج: " فإذا رأیت - وعند مسلم: رأیتم - الذین یتبعون ما تشابه منه؛ فأولئک الذین سماهم الله، فاحذروهم ". متفق علیه([16]).
151- (12) عایشه ـ ل ـ گوید: «پیامبر اکرم ج این آیه را تلاوت فرمود:
﴿هُوَ ٱلَّذِیٓ أَنزَلَ عَلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ مِنۡهُ ءَایَٰتٞ مُّحۡکَمَٰتٌ هُنَّ أُمُّ ٱلۡکِتَٰبِ وَأُخَرُ مُتَشَٰبِهَٰتٞۖ فَأَمَّا ٱلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمۡ زَیۡغٞ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَٰبَهَ مِنۡهُ ٱبۡتِغَآءَ ٱلۡفِتۡنَةِ وَٱبۡتِغَآءَ تَأۡوِیلِهِۦۖ وَمَا یَعۡلَمُ تَأۡوِیلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَّهُۗ وَٱلرَّٰسِخُونَ فِی ٱلۡعِلۡمِ یَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِۦ کُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَاۗ وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّآ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ٧﴾ [آل عمران: 7].
«خداست که قرآن را بر تو نازل کرده است، بخشی از آن آیههای «محکمات» است (و معانی مشخص و اهداف روشنی دارند و) آنها اصل و اساس این کتاب هستند و بخشی از آن، آیههای «متشابهات» است (و معانی دقیقی دارند و احتمالات مختلفی در آنها میرود). و اما کسانی که در دلهایشان کژی است و گریز از حق زوایای وجودشان را فرا گرفته است. برای فتنهانگیزی و تأویل نادرست به دنبال متشابهات میافتند. در حالیکه تأویل درست آنها را جز خدا کسی نمیداند و راسخان و ثابت قدمان در دانش و وارستگان و فرزانگان میگویند: ما به همهی آنها ایمان داریم و در پرتو دانش میدانیم که محکمات و متشابهات همه از سوی خدای ما است و این را جز صاحبان عقل سلیمی که از هوا و هوس فرمان نمیبرند، نمیدانند و متذکر نمیشوند».
و چون رسولخدا ج از تلاوت این آیه فارغ شد، فرمود: هرگاه کسانی را دیدید که به دنبال متشابهات میروند و از آنها پیروی میکنند، بدانید که آنان کسانی هستند که خداوند در این آیه از آنان نام برده است. پس از آنان دوری جویید و با آنها همراهی و همنشینی نکنید».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: از این حدیث یکی از اصول و موازین بنیادی و محوری و اساسی و کلیدی دین مبین اسلام استنباط میشود و آن اینکه «بر محکمات باید تکیه کرد، نه متشابهات». چرا که اگر در شرع مقدس اسلام تکیه بر محکمات قرآن، اصل و اساس تفکر و رفتار قرار نگیرد و در عوض از متشابهات پیروی شود، باب اختلاف و جدال و کشمکش و ستیز و تفرقه و دودستگی همیشه گشوده خواهد شد و کژاندیشان فتنهجو از متشابهات بهانهای برای توجیه اعمال و رفتار خویش میسازند.
از این رو هشدار پیامبر ج نیز در زمینهی لزوم ارجاع متشابهات به محکمات از همین جا نشأت میگیرد. چرا که بحث راجع به متشابهات به تنهایی نزاع برانگیز و بحرانساز و چالشآفرین است. به خصوص در باب مسائل دقیقی که از دیرباز اسباب حیرت اندیشهها و اندیشوران را فراهم آورده است.
علت سقوط خوارج، معتزله، مجسّمه، جبریه و قدریه و... در روزگاران پیشین و همچنین کسان دیگری که امروزه راه آنان را در پیش گرفته، از همین جا نشأت میگیرد.
اینان در پی عدم درک درست مدلول مفاهیم و اصطلاحات شرعی و ارائهی معانی مجعول از آنها و پیروی از متشابهات، هم خود به گمراهی افتاده و هم موجبات گمراهی و ضلالت دیگران را فراهم آوردهاند.
شاید در اینجا کسی سؤال بکند که منظور از متشابه یا متشابهات و محکمات چیست؟
در پاسخ باید گفت: «متشابه» آیاتی هستند که مشکل و قابل تأویل بوده و معانی کاملاً واضح و روشنی ندارند و چون محتمل مفاهیم و اوجه زیادی هستند، قاطعانه نمیتوان آنها را تفسیر و تبیین کرد. از قبیل: حروف مقطعه (الم، حم، طس، و..).، هنگامهی رستاخیز، چگونگی روح، مجملات قرآن، صفات یزدان و آیاتی چون: «یدا... فوق ایدیهم»، «استوی علی العرش...» و....
و در حقیقت آیات متشابه، امکان دگرگون شدن و تحریف و تأویل در معنای آنها وجود دارد و این تشابه یا از خفا و عدم وضوح معنی مراد است. یا از وجود احتمالات متعدد در آن و یا از تردد در میان چند وجه تفسیری از آن.
و در مقابل متشابه، «محکم» قرار دارد که عبارت است از: آیاتی که به سبب وضوح و روشنیاش احتمال بیش از یک وجه تفسیری را ندارد و آیههای متقن و واضحی به شمار میآیند که همگان میتوانند به معانی و تفسیر آنها پی ببرند و در فهم آنها دچار اشتباه و التباس نشوند.
و در حقیقت همین آیات محکم، اصل و اساس قرآن و مرجع احکام حلال و حرام و کلید حل تمام مشکلات و مجملات و پیچیدگیها و مغلقات میباشند.
بنابراین برای یک انسان مؤمن و واقعبین و حقیقتجو، مناسب است که برای فهم آیات الهی، همهی آیات را در کنار هم بچیند و از آنها حقیقت را دریابد و اگر در ظواهر پارهای از آیات در ابتدای نظر، ابهام و پیچیدگی یافت، با توجه به آیات محکم دیگر، آن ابهام را برطرف سازد و در پرتو آن به کنه آن برسد و تنها آیات متشابه را که محتمل چند معنای گوناگون و متعارض است، دستاویز خویش در تبیین حقایق قرار ندهد که اختلاف و کشمکش و نزاع و جدال به راه خواهد انداخت و حال آنکه اگر متشابهات را به محکمات که اصل و اساس کتاب آسمانی هستند و به منزلهی شاهراههای بزرگ الهی به شمار میآیند، ارجاع دهد و منصفانه و عالمانه به محکمات بنگرد، نزاع و اختلافی ایجاد نخواهد شد.
و در حقیقت این افراد بیماردل، مغرض، کژاندیش و فتنهگر هستند که پیوسته برای اینکه از متشابهات برای توجیه اعمال و رفتار خویش بهانهای بسازند، آنها را دستاویز خویش قرار میدهند و با ارائهی معانی مجعول و عدم درک درست مدلول مفاهیم و نادیده گرفتن محکمات، هم خود را به گمراهی میافکنند و هم موجبات گمراهی دیگران را فراهم میآورند.
از اینرو بر مسلمانان و راسخان علم و دانش، فرزانگان و وارستگان لازم است که از چنین افرادی دوری کنند و با آنها مجالست و همنشینی نکنند.
152 - [13] وعن عبد الله بن عمرو قال: هجّرت إلى رسول الله ج یوماً، قال: فسمع أصوات رجلین اختلفا فی آیة، فخرج علینا رسول الله ج یعرف فی وجهه الغضب، فقال: " إنما هلک من کان قبلکم باختلافهم فی الکتاب ". رواه مسلم([17]).
152- (13) عبدالله بن عمرو ـ ب ـ گوید: «روزی در گرمای سوزان به نزد رسولخدا ج رفتم (و در همین اثنا که در مسجد منتظر آمدن ایشان بودم، ناگاه) پیامبر ج (در حجرهی خویش) صدای دو نفر را شنید که پیرامون آیهای از قرآن با همدیگر ستیزه و مجادله و اختلاف و کشمکش میکردند.
آن حضرت ج در حالیکه آثار خشم و غضب در چهرهی مبارکش نمایان بود، از حجرهی خویش بیرون آمد و فرمود: (پیرامون قرآن و آیاتش هرگز اختلاف و مجادله و بگومگو نکنید) که براستی گذشتگان و پیشینیان شما (یهود و نصاری) بر اثر همین اختلافات و کشمکشها پیرامون کتابهای آسمانی بودند که هلاک و نابود و قلع و قمع شدند. (پس شما نیز اگر میخواهید به سرنوشت شوم آنها دچار نشوید، دربارهی آیات خدا ستیزه و مجادله نکنید و اختلاف را واگذارید تا مبادا به شر و فساد کشیده شوید)».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: اختلاف این دو نفر یا پیرامون آیات متشابه بوده است و یا دربارهی نحوهی قرائت. به هر حال چیزی که مهم است این است که همهی مسلمانان باید وحدت و یکپارچگی را سرلوحهی عمل خویش قرار دهند و از پراکندگی و خودرأیی بپرهیزند. و میباید سخت از اختلاف و دوگانگی و از هرچه مایهی آشفتگی و نابسامانی جمعی است دست بردارند و اختلافها و کشمکشها و ستیزهها و مجادلهها را که به ایجاد روابط برادری صدمه میرساند و دین و دنیای امت را تباه میسازد، یکسره ترک کنند.
نکتهی قابل توجهی که در این حدیث نهفته است، این است که در حدیث فوق از قرائت قرآن نهی شده است که فضل و پاداش بسیاری بر آن مترتب است و در ازای خواندن هر حرفی، برای هر قاری، ده نیکی مینویسند. با این وجود اگر چنانکه اختلافی در نحوهی قرائت آن رخ دهد، باید اختلاف را واگذارند و از یکدیگر متفرق شوند و هر کدام به قرائت خویش ادامه دهند ـ همانطوری که در ماجرای حضرت عمر و حضرت هشام ـ ب ـ از یک طرف و ابن مسعود و یکی دیگر از اصحاب ش، پیرامون نحوهی قرائت رخ داد و رسولخدا ج خطاب به آنان فرمود: «کلاهما محسن» یعنی هردو درست خواندهاند -.
و اگر این اختلاف در دریافت معانی و مدلول آیات ایجاد گردد، باید بر معنایی که به روشنی از متن آیات بر میآید، اتفاق یافت. ولی چنانچه باز در این زمینه اختلاف نظر یا شبههای پیش آمد که مقتضی نزاع و مجادله بود، میباید قرائت را رها کرد و به محکمات الهی که مایهی پدید آمدن انس و الفت است چنگ زد و از متشابهات که گاه سبب به بارآوردن اختلاف و جدایی است دوری گزید.
چنانچه در احادیث گذشته خواندیم که پیامبر ج فرمود:
«هرگاه کسانی را که از متشابهات پیروی میکنند، دیدید از آنان دوری جویید».
به هر حال از این حدیث دانسته شد که رسولخدا ج حتی از قرائت قرآن در صورتی که به اختلاف بیانجامد، نهی فرموده است.
153 - [14] وعن سعد بن أبی وقاص قال: قال رسول الله ج: " إن أعظم المسلمین فی المسلمین جرماً، من سأل عن شیء لم یحرم على الناس، فحرم من أجل مسألته " متفق علیه([18]).
153- (14) سعدبن ابی وقاص س گوید: «پیامبر ج فرمود: گناهکارترین و مجرمترین مسلمانان کسی است که دربارهی موضوع حلالی که حرام نشده، آنقدر سؤال کند که حکم حرمت آن صادر شود».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: پیامبر ج در این حدیث از کثرت سؤالهایی که باعث تشدید و سختگیری است، بر حذر داشته است و روحیهی تساهل و آسانگیری صحابه و یارانش ش را چنان پرورش داد که در فروع احکام از خود تسامح نشان دهند و با اختلاف در آنها وکثرت سؤال، خود را به سختی و عسرت نیندازند. چنانچه بنیاسرائیل خود را در برابر موسی ÷ به تکلف انداختند و راجع به گاو، پرسشهای گوناگون مطرح کردند که چگونه باشد؟ چه رنگی داشته باشد؟ پیر باشد یا جوان؟ و...
اما اگر از همان آغاز گاوی را انتخاب میکردند و آن را سر میبریدند، هیچ اشکالی پیش نمیآمد و کفایت میکرد. اما چون با طرح آن سؤالات، خویشتن را به تکلیف انداختند، خداوندY نیز بر آنان سخت گرفت.
در حدیثی دیگر پیامبر ج میفرماید:
«إن الله افترض علیکم فرائض فلا تضیعوها وحدّ لکم حدوداً فلا تعتدوها ونهی عن اشیاء فلا تنتهکوها وسکت لکم عن اشیاء ولم یدعها نسیاناً فلا تتکلفوها» [مجمع الزوائد].
«خداوند واجباتی برای شما قرار داده، آنها را ضایع مکنید و حدود و مرزهایی تعیین کرده از آنها تجاوز ننمایید و از اموری نهی کرده، در برابر آنها پردهدری نکنید و از اموری ساکت شده و صلاح در کتمان آن دیده و هیچگاه این کتمان از روی نسیان نبوده، در برابر اینگونه امور، اصراری در افشاء نداشته باشید». [مجمع الزوائد].
البته، منظور از این حدیث این نیست که راه سؤال، پرسش و فراگیری مطالب را به روی مردم ببندد و به هیچ وجه این حدیث راه سؤالات منطقی آموزنده و سازنده را به روی مردم نمیبندد. زیرا خود قرآن به مسلمانان دستور میدهد که آنچه را نمیدانند از اهل علم و دانش بپرسند:
﴿...فَسَۡٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّکۡرِ إِن کُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ﴾ [النحل: 43].
«پس(برای روشنگری) از آگاهان (از کتابهای آسمانی همچون تورات و انجیل) بپرسید، اگر (این را)نمیدایند(که پیغمبران همه انسان بودند نه فرشته)...»
چرا که سؤال کلید فهم حقائق و نصف علم است. بلکه منظور از این حدیث منحصراً مربوط به سؤالهای نابجا و بهانهگیریها و لجاجتها و تشدد و سختگیریهایی است که غالباً سبب مشوششدن اذهان و افکار مردم و باعث تشدد و سختگیری در امور دینی میگردد و در حقیقت جستجو از سؤالها و اموری که نه تنها مورد نیاز نیست که مکتوم ماندن آن بهتر و حتی گاهی لازم است و جستجو از مسائلی که طرح آنها برای مردم سودی ندارد، بلکه زیانبار و ویرانگر و تفرقهانداز هستند باید خودداری کرد.
چرا که اینگونه پرسشها، حاصلی جز عسرت و سختی و تشدد و نادیده گرفتن تساهل و آسانگیری ندارد. البته باید دانست که حلالشدن حرام و حرامشدن حلال در عصر خود پیامبر ج که عصر نزول قرآن و وحی بود، مراد میباشد و این امور به زمان نزول قرآن اختصاص دارد. چرا که سؤالات مربوط به حرامشدن حلالی، مربوط به مسائلی بود که میبایست از طریق وحی روشن گردد. اما بعد از عصر پیامبر ج طرح سؤالات در مورد امور شرعی جایز است. زیرا امروزه دیگر بیم آن نمیرود که حلال یا حرامی نازل شود.
اما به طور کلی و قطعنظر از این موضوع، این حدیث چند چیز را به مسلمانان یادآور میشود:
1- خودداری از طرح مسائلی که برای مردم سودی در بر ندارد.
2- از سؤالهای نابجا، غیرمنطقی، بهانهگیریها و لجاجتهایی که غالباً سبب مشوششدن اذهان مردم میشود باید خودداری کرد.
3- منظور از این حدیث، این نیست که راه سؤال و پرسشهای منطقی، آموزنده و سازنده را به روی مردم باید بست. بلکه مراد طرح سؤالهای نابجا و غیرمنطقی است.
4- لزوم آسانگیری و تساهل و دوری از تشدد و سختگیری و پرهیز از پرسشهایی که حاصلی جز عسرت و سختی ندارند.
154 - [15] وعن أبی هریرة س قال: قال رسول الله ج: " یکون فی آخر الزمان دجالون کذابون یأتونکم من الأحادیث بما لم تسمعوا أنتم ولا آباؤکم، فإیاکم وإیاهم، لا یضلونکم ولا یفتنونکم ". رواه مسلم([19]).
154- (15) ابوهریره س گوید: «پیامبر ج فرمود: در آخرالزمان دروغگویان و حقهبازان بزرگ و حرفهای پیدا خواهند شد و چنان عقاید و باورهای پوچ و باطل و احادیث خودساخته و جعلی را به شما بازگو مینمایند که هیچگاه نه خود آنها را شنیدهاید و نه به گوش پدران و نیاکانتان خورده است. پس بر شما باد که خویشتن را از همراهی و همنشینی و گوشدادن و اعتماد نمودن به سخنان چنین افرادی دور کنید و بر شما باد که آنها را از خود دور سازید و از چنین افرادی بپرهیزید تا شما را به ضلالت و گمراهی نکشند و در فتنه و فساد نیندازند».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: در حقیقت یکی از مصادیق بارز این حدیث در عصر کنونی ما که به ظهور پیوسته است، «میرزا غلام احمد قادیانی» مؤسس مکتب باطل «قادیانیت»، «غلام محمد پرویز»، «اسلم جیرا جپوری»، «عبدالله چکدالوی»، «احمد زکی (ابوشادی)»، «نیاز فتح پوری»، «غلام جیلانی برق» و... هستند.
در حقیقت این گروه و امثال آنها (از مستشرقین و غیره) کسانی بودند که حدیث را انکار نمودند و عقاید و باورهایی جدید از خویش بروز دارند و در شعلهورتر ساختن آتش جعل حدیث، انکار حدیث، ایجاد بدعت و خرافه، عقاید و باورهای ویرانگر و زیانبار و... در عصر کنونی ما سهم بسزایی داشتهاند و همینها بودند که دم از بیاعتباری حدیث زده و فتنهی انکار حدیث و ایجاد عقاید نادرست و باطل و ساختن روایات جعلی بر صداقت سخنان خویش را دامن زدهاند. و همینها بودند که هم خود را به گمراهی و ضلالت افکندند و هم موجبات گمراهی و ضلالت دیگران را فراهم آوردند و آنها را در فتنه و فساد و در وادی مخوف و خطرناک هلاکت و تباهی و بدبختی انداختند.
155 - [16] وعن أبی هریرة س قال: کان أهل الکتاب یقرؤون التوراة بالعبرانیة، ویفسرونها بالعربیة لأهل الإسلام. فقال رسول الله ج: " لا تصدقوا أهل الکتاب ولا تکذبوهم، و﴿قُولُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡنَا﴾ " الآیة. رواه البخاری([20]).
155- (16) ابوهریره س گوید: «اهل کتاب (یهودیان) تورات را به زبان عبری (یا همان «عبرانی» که لغت یهود است) میخواندند و آن را به زبان عربی برای مسلمانان ترجمه و تفسیر میکردند (تا از حقایق و مطالب تورات با خبر شوند و به دین و مکتب آنها گرایش پیدا نمایند. چون رسولخدا ج از این جریان اطلاع یافت) فرمود: سخنان اهل کتاب (یهودیان و مسیحیان) را نه تصدیق کنید و نه تکذیب، بلکه به آنها بگویید:
﴿قُولُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡنَا وَمَآ أُنزِلَ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِۧمَ وَإِسۡمَٰعِیلَ وَإِسۡحَٰقَ وَیَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ وَمَآ أُوتِیَ مُوسَىٰ وَعِیسَىٰ وَمَآ أُوتِیَ ٱلنَّبِیُّونَ مِن رَّبِّهِمۡ لَا نُفَرِّقُ بَیۡنَ أَحَدٖ مِّنۡهُمۡ وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ١٣٦﴾ [البقرة: 136].
«ایمان داریم به خدا و آنچه به نام قرآن بر ما نازل گشته و آنچه بر ابراهیم و اسمایل و اسحاق و یعقوب و اسباط (یعنی نوادگان یعقوب) نازل شده است و به آنچه برای موسی و عیسی آمده است و به آنچه برای همهی پیغمبران از طرف پروردگارشان آمده است. میان هیچ یک از آنان جدایی نمیاندازیم. (نه اینکه مثل یهودیان یا عیسویان بعضیها را بپذیریم و بعضیها را نپذیریم. بلکه همهی پیغمبران را راهنمای بشریت در عصر خود میدانیم و کتابهایشان را به طور اجمال میپذیریم) و ما تسلیم فرمان خدا هستیم».
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
شرح: این حدیث اشاره به روایات اسرائیلی که از یهودیان و مسیحیان به مسلمانان رسیده است دارد.
حافظ ابن کثیر، این روایات را به سه دسته تقسیم نموده و حکم هریک از آنها را چنین بیان میکند:
1- اسرائیلیاتی هستند که دلایل خارجی دیگر آنها را تصدیق کردهاند. مثلاً: غرق شدن فرعون، مبارزهی موسی با جادوگران، رفتن ایشان به کوه طور و غیره. چون که قرآن کریم با احادیث صحیح این روایات را تصدیق کردهاند، معتبر به شمار میآیند.
2- اسرائیلیاتی هستند که دروغ بودنشان با دلایل خارجی به اثبات رسیدهاند. مثلاً: قصهی بتپرست شدن حضرت سلیمان در آخر عمر([21]).
این روایت به این خاطر قطعاً باطل است که قرآن کریم به صراحت آن را رد کرده است. همچنین قصهی مندرآوردی فریفتهشدن حضرت داود به زن سپهسالار خود «اوریا»([22]).
3- اسرائیلیاتی هستند که صدق و کذبشان از دلایل خارجی ثابت نمیگردد. مثلاً احکام تورات و غیره. حضرت رسول اکرم ج دربارهی چنین اسرائیلیاتی فرمودند:
«لا تصدقوها ولا تکذبوها».«آنها را نه تصدیق و نه تکذیب کنید».
بیان کردن اینگونه روایات جایز که است، اما آنها را نه میتوان اساس مسائل دینی قرار داد و نه میتوان تصدیق یا تکذیبشان کرد. هیچ فایدهای هم در بیان کردن این قسم از روایات نیست.
حافظ ابن کثیر میفرماید: خود قرآن کریم در سورهی کهف تعلیم داده است که چه طرز عملی در برابر این قبیل از روایات اختیار باید کرد. میفرماید:
﴿سَیَقُولُونَ ثَلَٰثَةٞ رَّابِعُهُمۡ کَلۡبُهُمۡ وَیَقُولُونَ خَمۡسَةٞ سَادِسُهُمۡ کَلۡبُهُمۡ رَجۡمَۢا بِٱلۡغَیۡبِۖ وَیَقُولُونَ سَبۡعَةٞ وَثَامِنُهُمۡ کَلۡبُهُمۡۚ قُل رَّبِّیٓ أَعۡلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا یَعۡلَمُهُمۡ إِلَّا قَلِیلٞۗ فَلَا تُمَارِ فِیهِمۡ إِلَّا مِرَآءٗ ظَٰهِرٗا وَلَا تَسۡتَفۡتِ فِیهِم مِّنۡهُمۡ أَحَدٗا٢٢﴾ [الکهف: 22]
«(معاصران پیغمبر دربارهی تعداد نفرات اصحاب کهف به مجادله میپردازند و گروهی)خواهند گفت: آنان سه نفرند که چهارمین ایشان سگشان بود، و (گروهی) خواهند گفت: آنان پنج نفرند که ششمین ایشان سگشان بود، همهی اینها سخنان بدون دلیل است. و (گروهی) خواهند گفت: آنان هفت نفرند که هشتمین ایشان سگشان بود(و اینان از روی علم و آگاهی برگرفته از وحی، سخن نخواهند گفت). بگو: پروردگار من از تعدادشان آگاهتر(از هر کسی است). جز گروه کمی تعدادشان را نمیداند. بنابراین دربارهی اصحاب کهف جز مجادلهی روشن(و آرام با دیگران) پیش مگیر(چرا که مسئلهی چندان مهمی نیست و ارزش دردسر را ندارد) و پیرامون آنان، دیگر از هیچکس مپرس (زیرا وحی الهی تو را بس است)...»
الله تعالی در این آیه روایات اسرائیلی مختلف اهل کتاب را دربارهی تعداد اصحاب کهف بیان فرموده است و نیز به موارد ذیل اشاره فرموده است:
1- بیان کردن روایات اسرائیلی و اختلاف آنها جایز است. چنانکه الله تعالی بیان فرمود.
2- غلط بودن روایاتی از آنها را که به ثبوت رسیده باشد، آشکار باید ساخت. چنانکه الله تعالی دو قول اول را با گفتن «رجماً بالغیب» رد فرموده است.
3- دربارهی روایتی که دلیلی بر غلط بودنش وجود نداشته باشد، سکوت اختیار باید کرد. چنانکه بر روایت سوم سکوت اختیار فرمود.
4- دربارهی راست و دروغ بودن این روایات ایمان باید داشت که علم حقیقی آنها نزد الله تعالی است.
5- از بحث و جدل دربارهی این روایات پرهیز باید کرد.
6- پرداختن زیاد به تحقیق و تفحص اینگونه روایات درست هم نیست، چرا که فایدهی قابل توجه دنیا و آخرت وابسته به آنها نیست([23]).
156 - [17] وعن أبی هریرة س قال: قال رسول الله ج: " کفى بالمرء کذباً أن یحدث بکل ما سمع ". رواه مسلم([24]).
156- (17) ابوهریره س گوید: «پیامبر ج فرمود: بر دروغگویی انسان همین بس که هرچه شنید بیهیچ اندیشهای (پیرامون صحت و سُقم آن)، آن را به دیگران باز گوید. (یعنی هر چیزی که میشنوید، نباید بدون اندیشه و تفکر و بدون تجزیه و تحلیل و نقد و بررسی آن را باور کنید و برای دیگران بازگو نمایید)».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: در این حدیث، پیامبر ج یکی از اصولیترین تعلیمات و احکام اسلامی پیرامون شئون مختلف زندگی فردی و اجتماعی، دنیوی و اخروی را به ما انسانها میآموزد و میفرماید: الگوی شناخت شما در همه چیز باید بر اساس علم و یقین باشد و غیر آن، خواه ظن و گمان باشد، یا حدس و تخمین، یا شک و احتمال، هیچ کدام نه در عمل شخصی و نه در قضاوت و داوری و نه در شهادت و نه در اعتقادات قابل قبول نیست.
و آنهایی که بر اساس ظن و تخمین و شک و گمان، به چیزی اعتقاد پیدا میکند، یا دربارهی دیگران به قضاوت مینشینند و یا شهادت میدهند، در حقیقت بر خلاف این دستور عمل کرده و گام برداشتهاند. چرا که در اسلام نه شایعات میتواند مقیاس قضاوت و شهادت و عمل گردد و نه قرائن و دلایل ظنی و نه اخبار غیرقطعی که از منابع غیرموثق و از افراد غیرقابل اعتماد به ما میرسد. پس انسان مسلمان باید مواظب چشم و گوش خویش باشد، تا نبیند نگوید، و تا نشنود قضاوت نکند و بدون تحقیق و بررسی و علم و یقین، نه به چیزی معتقد شود، نه عمل کند و نه داوری نماید.
و در حقیقت اگر این برنامهی نبوی در کل جامعهی بشری و اسلامی و در تمام ابعاد زندگی فردی و اجتماعی، مادی و معنوی، دنیوی و اخروی، سیاسی و نظامی، فرهنگی و اقتصادی، عبادی و خانوادگی و... به طور دقیق اجرا شود، بسیاری از چالشها و دغدغهها و ناهمواریها و نابسامانیها که از شایعهسازی و جوسازی و قضاوتهای عجولانه و گمانهای بیاساس و اخبار جعلی و مشکوک و دروغ سرچشمه میگیرد که این خود مایهی انواع ناکامیها و پشیمانیها است، برچیده خواهد شد.
در غیر اینصورت، هرج و مرج در روابط اجتماعی، همه جا را فرا خواهد گرفت. هیچکس به دیگران اطمینان پیدا نخواهد کرد. هیچکس از گمان بد دیگران در امان نخواهد بود. بازار شایعات و شایعهسازان، داغ و پررونق میگردد و روحیهی تحقیق و کنجکاوی را از انسان گرفته و او را فردی زودباور و سادهاندیش بار میآورد که در دنیا تنها سخنانی که باد هوا و نتیجهی گردش زبان و حرکات دهان بود سرمایهی وی است که نه در پذیرش آنها و در پخش و نشر آن سخنان، نه مطالبهی دلیل میکند و نه تکیه و اعتماد بر قرینه و برهانی، بلکه بیهیچ اندیشهای هرچه را شنید به دیگران بازگو میکند.
157 - [18] وعن ابن مسعود قال: قال رسول الله ج: " ما من نبی بعثه الله فی أمته قبلی إلا کان له فی أمته حواریون وأصحاب یأخذون بسنته، ویقتدون بأمره، ثم إنها تخلف من بعدهم خلوف یقولون ما لا یفعلون، ویفعلون ما لا یؤمرون، فمن جاهدهم بیده فهو مؤمن، ومن جاهدهم بلسانه فهو مؤمن، ومن جاهدهم بقلبه فهو مؤمن، ولیس وراء ذلک من الإیمان حبة خردل ". رواه مسلم([25]).
157- (18) ابن مسعود س گوید: «پیامبر ج فرمود: خداوند ﻷ هیچ پیامبری را در میان امتها و ملتهای گذشته نفرستاده مگر اینکه برای او از میان امتش یاران گزیده و خاصگان یکرنگ و مخلص بودند که به سنت و طریقت و سبک و منش او متمسک میشدند و به فرمان و اوامر و دستورات او تأسی و اقتدا میکردند.
ولی بعدها اخلاف و فرزندان ناخلفی جانشین و جایگزین آنان شد و سررشتهی کارها و امور را به دست گرفتند. (اما این فرزندان ناصالح و جانشینان بد، راه پدران و نیاکانشان را در پیش نگرفتند، بلکه دست به تحریف و تغییر اوامر و فرامین الهی و شرعی زدند و به جای پیروی از حق، به دنبال باطل و مادیات روان شدند و کالای این جهان فانی و دانی را دریافت میداشتند و متاع سرای باقی را نادیده میگرفتند و به تحریف کلام آسمانی و اوامر و فرامین الهی دست مییازیدند و حلال و حرام را همسان میشمردند و) چیزهایی را میگفتند که خودشان برابر آن عمل نمیکردند و چیزهایی را (از پیش خود) انجام میدادند که بدان مأمور نشده بودند. پس کسیکه با دست خویش با چنین افرادی منفور و مبغوض، جهاد کند مؤمن است و کسیکه با زبان خویش با آنان جهاد کند، مؤمن است و کسیکه قلباً با آنان جهاد کند مؤمن است. در غیر این صورت به اندازهی دانهی سپندی ایمان در او وجود نخواهد داشت».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «حواریون»: جمع «حواری» از مادهی «حَوَر» به معنای شستن و سفیدکردن است و گاهی به هرچیز سفید نیز حواری اطلاق میشود و حوران بهشتی را نیز به این جهت حور میگویند که سفید پوستاند یا سفیدی چشمانشان درخشنده و سیاهی آن کاملاً سیاه است.
و دربارهی علت نامگذاری یاران برگزیده و خاصگان ویژهی پیامبران به این نام میتوان گفت که آنها علاوه بر این که قلبی پاک و روحی با صفا و ایمانی درست و یقینی روشن به ذات خدا داشتند، در پاکیزه ساختن و روشن نمودن افکار دیگران و شستشوی مردم از آلودگی گناه، کفر و شرک و چندگانهپرستی، همانند پیامبران کوشش و تلاش فراوان داشتند.
و در حقیقت آنها هم خود را از آلودگی شرک و چندگانهپرستی و کفر و گناه و معصیت پاک کرده بودند و هم برای پاککردن دیگران کوشش و تلاش بیوقفه داشتند. از این جهت آنها را «حواریون پیامبران» میگویند.
«خُلوف»: یعنی نسلی که جانشین و جایگزین آن گروه صالح شده و بعد از آنان پا به عرصهی وجود گذاشتند، نسلی ناشایست و ناخلف و بد و ناصالح بودند.
«خُلوف» جمع «خَلْف» به سکون لام (بر وزن حرف) غالباً به معنای فرزندان ناصالح و بد و ناشایست است و جمع «خَلف» بر وزن «خُلوف» میباشد.
در حالی که «خَلَف» به فتح لام (بر وزن شرف) به معنای فرزند و جانشین صالح و نیک میآید و جمع آن بر وزن «اخلاف» میباشد.
نکتهای که در این حدیث قابل تذکر است این است که:
جهاد در اسلام منحصر در معنای نبرد و قتال با تیر و نیزه و شمشیر نیست، بلکه همانطور که جهاد با شمشیر و نیزه میتواند باشد با زبان و قلم نیز میتواند باشد، و همانطور که در معنای جهاد نظامی به کار میرود، در معنای جهاد فکری، تربیتی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی نیز به کار گرفته میشود.
بنابراین هر نوع حرکتی، قطع نظر از نوع و سلاح آن که به منظور اعتلای فرمان و دستورات خداوندی و تعالیم و آموزههای نبوی و احکام و مسائل شرعی و از میانبردن بدعتگزاران و بدخواهان اسلام و فتنهجویان و کژاندیشان باشد، تحت عنوان «جهاد» قرار خواهد گرفت.
و در حقیقت کسانی که در عصر کنونی ما، در راه جهاد فکری، روانی و گرایش خردها و قلبها بهسوی تعالیم تابناک اسلام و گسترش مرزهای دعوت و تبلیغ اسلامی بیوقفه تلاش و کوشش میکنند و بیدینان و بدخواهان و کژاندیشان و فتنهگران را از تجاوز به حریم اسلام و از قرآن و قوانین اسلام بدور میدارند و مردمان را به شاهراه هدایت و سعادت رهنمون میسازند، در واقع همینها مبارزان سلحشور و مجاهدان و پاسدارانی هستند که با زبان و قلم در جهت دفاع از عقیده و شریعت و پاسداری از حریم اسلام و از کیان قرآن و مسلمین، جانانه و مخلصانه و در عین حال مقتدرانه جهاد و نبرد میکنند.
پیامبر اکرم ج میفرماید:
«جاهدوا المشرکین باموالکم وأنفسکم وألسنتکم».«با مال و جان و زبان خویش با مشرکان و چندگانهپرستان جهاد کنید». [احمد، ابوداود]
158 - [19] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: " من دعا إلى هدى کان له من الأجر مثل أجور من تبعه، لا ینقص ذلک من أجورهم شیئا. ومن دعا إلى ضلالة کان علیه من الإثم مثل آثام من تبعه، لا ینقص ذلک من آثامهم شیئا ". رواه مسلم([26]).
158- (19) ابوهریره س گوید: «پیامبر ج فرمود: کسیکه مردم را به راه راست و درست فرا خواند، پاداش او بسان پاداش همهی کسانی است که از او پیروی نمایند و این در حالی است که از پاداش آنان چیزی نمیکاهد.
و کسیکه مردم را به بیراهه و گمراهی و ضلالت و بیدادی بخواند، گناه و پادافرهی او بسان گناه همهی کسانی است که از او پیروی کنند و این در حالی است که از گناه آنان چیزی نمیکاهد».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: از این حدیث به خوبی بر میآید که هر سنت و طریقهی زشت و شومی و هر سبک و روش نحس و پلیدی، مادام که در دنیا باقی است، سهمی از مجازات و پاداش آن بر دوش نخستین پایگذار آن میباشد. همانطور که هر سنت و روش نیک و پسندیدهای، مادام که در دنیا باقی است و مردم به آن عمل میکنند، سهمی از پاداش و ثواب آن به نخستین دعوتگر و پایگذار آن میرسد.
159 - [20] وعن أبی هریرة س قال: قال رسول الله ج: " بدأ الإسلام غریباً، وسیعود کما بدأ، فطوبى للغرباء ". رواه مسلم([27]).
159- (20) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: اسلام غریبانه آغاز گردید و دوباره غریبانه برگشت خواهد نمود، پس خوشا به حال غریبان».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: در حدیثی دیگر بدین مضمون روایت شده است: «بدأ الاسلام غریباً وسیعود غریباً کما بدأ، فطوبی للغرباء» «اسلام غریبانه آغاز شد و دوباره به حالت غریبی برگشت خواهد کرد. پس خوشا به حال غریبان».
پرسیده شد:ای رسولخدا ج غریبان چه کسانی هستند؟
فرمود: «الذین یحیون سنتی ویعلمونها الناس». «کسانی که سنت و منش مرا زنده میدارند و آن را به مردم یاد میدهند».
در حقیقت این حدیث بیانگر غربت و ضعف اسلام در عصر و دورهای از تاریخ میباشد که سریع از این ضعف و فتور خارج شده و با نهضت و قیام طرفداران آن، روح قوت و نیرو را بر تن کرده و از غربت خارج شده، به حالت اولی خود که دارای قوت و قدرت و حکومت و سیادت بوده در خواهد آمد.
اسلام از غریبی شروع گردیده، ولی غربت آن دوام نداشت و از ضعف به قدرت و از استتار به اظهار گردید. دورهای تحت فشار و مغلوب بود و سپس با تعداد زیاد و تشکیل حکومت قدرتمند و حاکم گشت.
و باید دانست که این حدیث به هیچ وجه دلالتی بر یأس و ناامیدی بر آینده را در بر ندارد. چنانچه در حدیث بالا خواندیم، که «غرباء» در زمان غربت اسلام در مقابل فساد مردم به اصلاح میپردازند و آنچه را مردم از بین بردهاند، آنها احیاء میکنند.
آنان گروهی مثبت و سازنده و اصلاحگر و دعوتگر و مبلغاند و به هیچ وجه از گروههای منفی، فتنهگر، گوشهگیر و طرفداران جبرِ قضا و قدر نیستند.
دکتر یوسف قرضاوی در این زمینه میگوید: «هنگامی که خداوند ﻷ، پیامبر ج را بهسوی مردم مبعوث گردانید، ساکنان زمین دارای ادیان مختلفی از بتپرستان، آتشپرستان، یهود و نصاری، صائبه و فلاسفه بودند. لذا اسلام در آغاز ظهورش غریب بود و کسانی که مسلمان میشدند و دعوت خدا و پیامبر را لبیک میگفتند، در میان قبیله، طایفه، عشیره و خانوادهی خود مورد محاصره قرار میگرفتند و غریب بودند.
بنابراین پذیرفتگان دعوت اسلام، غریبان قوم و عشیرهی خود بودند. غربای واقعی آنان بودند، تا اینکه اسلام علنی و دعوت آن در میان جوامع منتشر گشت و مردم گروه گروه به اسلام پیوستند و مسلمانان از غربت رهایی یافتند و از آن پس به جلای وطن و مهاجرت پرداختند.
ولی از آن پس به حالت آغاز برگشت و امروزه میبینیم که اسلام واقعی بر شیوه و برنامهی رسولخدا ج و یاران او به مراتب غریبتر از زمان آغاز آن میباشد که اگر به صورت شکلی آداب و رسوم ظاهری آن در میان جامعه مشهور و معروف است، واقعیت بیانگر این است که آن اسلام، غریب و پیروان راستین آن در میان مردم غربای واقعیاند.
[واقعیت امروزی و چند عصر گذشته، گواه این است که اسلام در دیار خود و در میان مردم غریب بوده و میباشد تا آنجا که اگر کسی مردم را به اسلام واقعی دعوت نموده باشد، مشکلات فراوانی از قبیل فشار، شکنجه، زندان، ترور و اعدام به عناوین مختلف، فراروی او قرار خواهد گرفت].
چگونه اسلام غریب نیست؟ هنگامی که یک گروه بسیار اندک در میان هفتاد و دو گروه با پیروان بیشمار قرار گرفته که دارای قدرت، ریاست، منصب، ولایت و پیروان فراوان و بازار گرم در راستای مخالفت با آنچه پیامبرخدا ج برای مردم آورده میباشند، و از آن طرف تمام رسانههای گروهی و مطبوعات را در اختیار دارند.
واضح است که آنچه پیامبر ج برای این امت آورده با تمایلات و لذائذ آنان و با شبهات و بدعتهایی که آخرین دستاورد فضائل و علم آنان است و همچنین با آرزوهای نفسانی که آخرین اهداف و مقاصد آنان به شمار میرود، در تضاد و تناقض است. چگونه رهروان راه خدا و پیروان برنامه و منهج ربانی در میان پیروان آرزوهای خام بشری که الگو و کعبهی آمال آنان مشایخ و رؤسایی است که هر کدام مذهب و مسلکی غیر مسلک رسالت را انتخاب نموده، غریب و منزوی نیست»؟([28]).
وی در ادامه میگوید: «بنابراین هر گاه انسان مؤمنی (که خداوند نعمت بصیرت در دین و فقاهت در سنت پیامبر ج و فهم صحیح کتابش را به او ارزانی داشته باشد، و همچنین او را از بدعتها، گمراهیها، تمایلات نفسانی و دوری از راه راستی که پیامبر و اصحابش بر آن بودهاند، آگاهی دهد) بخواهد منهج ربانی را سرلوحهی کار خود قرار دهد، باید خود را برای طعن و ملامت جاهلان و کینهتوزی بدعتگرایان و استهزاء و تمسخر نادانان و شکنجه و تبعید و محاصرهی اجتماعی دنیاداران آماده سازد.
مسلمان در دین خود غریب است به خاطر اینکه ادیان دیگران فاسد است، در تمسکش به سنت نبوی غریب است، زیرا دیگران به بدعت تمسک جستهاند، در عقیدهاش غریب است به خاطر فساد عقاید دیگران، در نمازش غریب است به خاطر وجود خلل و نقصانی در نماز دیگران، در سلوک و طریقتش غریب است به خطار گمراهی و تباهی طریقت و سلوک دیگران، در انتسابش به اسلام غریب است به خاطر مخالفت با انتساب دیگران و در معاشرت اجتماعی غریب است، زیرا بر خلاف آرزوی نفسانی آنان رفتار میکند.
خلاصه: انسان مؤمن هم در امور دنیوی و هم در امور اخروی غریب است و در میان دیگران برای خود یاور و معینی نمییابد. او یک عالم میان جاهلان و یک سنتگرای میان بدعتگرایان و یک دعوتگر بهسوی خدا و رسولخداست در میان دعوتگران بهسوی تمایلات نفسانی، آمر به معروف و ناهی از منکر است در میان گروهی که نیکی نزد آنان منکر و منکر نیکی است([29]).
اما نباید غافل ماند که هرگز خورشید پشت ابر نخواهد ماند و بالاخره تلاش و کوشش بیوقفهی غرباء، با احیاء سنتها و ارزشهای اسلامی به ثمر خواهد نشست و دوباره در پرتو تلاش این گروه مجاهد و سلحشور و مخلص و ربانی، اسلام و مسلمین بر کل جهان حکومت و سیادت خواهد کرد و از غربت و انزوا بیرون خواهد شد. (به امید آن روز).
160 - [21] وعن أبی هریرة س قال: قال رسول الله ج: " إن الإیمان لیأرز إلى المدینة کما تأرز الحیّة إلى جحرها ". متفق علیه([30]).
160- (21) ابوهریره س گوید: «پیامبر ج فرمود: بیتردید ایمان بهسوی مدینه بر میگردد همانگونه که مار بهسوی سوراخش برخواهد گشت».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: همین حدیث در روایتی دیگر بدین گونه روایت شده است: «إن الاسلام بدأ غریباً وسیعود غریباً کما بدأ وهو یأرز بین المسجدین کما تأرز الحیة فی حجرها». [مسلم]
مراد از دو مسجد مسجدالحرام و مسجدالنبی به طور خاص و مکه و مدینه به طور عام است.
و در روایتی دیگر بدین نحو نقل شده است:
«إن الایمان لیأرز الی الحجاز...». [ترمذی]
پس میتوان از مجموع این روایات چنین برداشت کرد که مراد این است که در آخرالزمان ایمان بهسوی حجاز (مکه، مدینه و حرمین شریفین) بر میگردد. همانگونه که مار بهسوی سوراخش برخواهد گشت. و چون تمام احادیث مفسّر و مبین همدیگرند، تنها مدینه مراد نیست، بلکه مکه نیز در این امر داخل میباشد.
و از این روایات علماء برداشتهای متفاوتی نمودهاند:
برخی گفتهاند؛ این حدیث بیانگر غربت اسلام و ایمان در آخرالزمان است که مسلمانان در آن روز، جز مکه و مدینه و حرمین شریفین، جایی امنتر و بهتر را برای تمسک به سنت پیامبر و اجرای فرامین الهی و احکام شرعی نمییابند و فتنه و فساد و بدعتگرایان و دنیاپرستان آنها را مجبور میکنند تا به مکه و مدینه، جولانگاه وحی و تشریع پناه برند و ایمان خویش را در آنجا حفظ کنند و خویشتن را از غربت برهانند.
برخی دیگر از علماء نیز بر این باورند که این حدیث بیانگر زمان ظهور دجال است که وی برای فتنهگری و به فساد کشیدن مردمان و برای اینکه موجبات گمراهی و ضلالت آنها را فراهم آورد، ایمان را از قلوب و نفوس آنها بر گیرد، به تمام سرزمینهای اسلامی و غیراسلامی میرود و آنها را در مینوردد و وارد آنها میشود به جز مکه و مدینه. چرا که وی این توان را که وارد مکه و مدینه و حرمین شریفین شود را ندارد. به همین جهت پیامبر ج میفرماید: ایمان بهسوی مدینه و مکه بر میگردد و دیگر شهرها و ممالک اسلامی و غیراسلامی آماج حملات و یورشهای ویرانگر و زیانبار کفر و شرک دجال و پیروانش قرار میگیرند.
اما مکه و مدینه در حفظ و حراست از ایمان مسلمانان از این قاعده مستثنی هستند و برخی از علماء و دانشوران اسلامی نیز از این حدیث چنین برداشت کردهاند و گفتهاند: این حدیث بیانگر جایگاه والا و شامخ مکه و مدینه و حرمین شریفین میباشد، یعنی همانگونه که در عهد رسالت، مکه و مدینه دو مرکز بزرگ دینی محسوب میشدند، در آخرالزمان نیز و البته برای همیشه چنین خواهند بود.
در حقیقت این دو مکان مقدس، پیوسته از عهد رسالت تا عصر کنونی ما و تا آخرالزمان رمز وحدت مردم، مرکزی برای اجتماع دلها و استحکام پیوندهای گوناگون میباشند که هم از نظر معنوی و هم از نظر مادی یکی از پربرکتترین سرزمینهای جهان تلقی میشوند.
در واقع این دو مکان مقدس، مکان نزول وحی، روضهی مطهر رسولخدا ج، زادگاه پیامبر ج، منزلگاه صحابه ش، جولانگاه مجاهدان، پایتخت خیرالبشر، استراحتگاه پیامبر اکرم ج، شهر صلح و صفا و آرامگاه شهیدان بدر و احد میباشند.
و در حقیقت همین دو مکان مقدس هستند که پیوسته در ادوار مختلف تاریخ به عنوان دو مرکز معنوی و دینی باقی خواهند ماند. همانگونه که در صدر اسلام و در عهد پیامبر ج اینگونه بودند. و إن شاءالله در آینده نیز همین جایگاه و موقعیت را خواهند داشت و دست هر بدعتگرا، بدخواه، کینهتوز، فتنهگر، دجال و دروغگو و بدطینت را از ساحت مقدس توحید و ایمان کوتاه خواهند کرد و به اسلام و مسلمین نیرو و قوت خواهند بخشید.
و پیوسته قلبهای تمام مؤمنان و مسلمانان بهسوی این دو کعبهی عشق، معطوف است و برای دیدار آن دو میتپد. چرا که همه، حتی غیرمسلمانان به خوبی میدانند که این دو سرزمین سرشار و مملو از برکات معنوی و جذبههای الهی و تحرک و جنبش ایمانی و توحیدی میباشند و در حقیقت در پرتو مرکزیت و معنویت همین دو مکان مقدس است که میتوان بسیاری از نابسامانیهای مسلمانان را سامان بخشید و کاخ رفیع سعادت و خوشبختی و بالندگی و اقتدار را بر پایهی آن استوار ساخت.
161 - [22] عن ربیعة الجرشی قال: أُتی نبی الله ج، فقیل له: لتنم عینک، ولتسمع أذنک، ولیعقل قلبک. قال: " فنامت عینی وسمعت أذنای، وعقل قلبی ". قال:" فقیل لی: سید بنى داراً، فصنع فیها مأدبة وأرسل داعیاً؛ فمن أجاب الداعی، دخل الدار، وأکل من المأدبة، ورضی عنه السید. ومن لم یجب الداعی، لم یدخل الدار، ولم یطعم من المأدبة، وسخط علیه السید ". قال: " فالله السید، ومحمد الداعی، والدار الإسلام، والمأدبة الجنة ". رواه الدارمی([31]).
161- (22) ربیعة الجرشی س (به نقل از پیامبر ج) گوید: «فردی (فرشتهای) به نزد رسولخدا ج آمد و به ایشان گفت: باید چشمت بخوابد و گوشهایت بشنود و دلت آگاه و هوشیار باشد (یعنی حضور قلب داشته باش و با دل و جانت در مجلس باش و با دقت به سخنان من گوش فرا ده و مطالب را پیگری کن و به مثالی که برایت ترسیم میکنم، خوب دقت کن و آن را با جان و دل پیگیری کن). پیامبر ج نیز فرمود: فرمانت اطاعت شد. چشمم خوابید، گوشهایم شنید و دلم آگاه و گوش به زنگ است (حال هرچه میخواهی بگو تا با جان و دل آن را بشنوم). پس از این رسولخدا ج فرمود: آنگاه آن فرشته (در وصف باورمندان و ناباوران امتم در قالب مثالی زیبا و روشنگر) چنین گفت: وصف و داستان تو و امتت همانند پادشاه و فرمانروایی است که خانهای باشکوه و بزرگ ساخته و در آن سفرهای رنگین افکنده و دعوتگری بهسوی مردمان فرستاده تا آنها را به صرف خوردن غذا از این سفرهی رنگارنگ فرا خواند.
پس کسیکه فراخوان دعوتگر را بپذیرد و دعوتش را با جان و دل اجابت کند، وارد خانه میشود و از آن سفره میخورد و فرمانروای را به خاطر اجابت دعوتش از خویش راضی و خشنود میکند.
و اما هرکس که فراخوان دعوتگر را اجابت نکند و به دعوتش اعتنایی نورزد، نه وارد آن خانهی پرشکوه میشود و نه از آن سفرهی رنگین بهرهور میگردد و به جهت اجابت نکردن فراخوان پادشاه، وی را از خویشتن ناراضی و خشمگین میکند و موجبات خشم و غضب وی را فراهم میآورد.
پیامبر ج فرمود: در این تمثیل و ترسیم، خدای فرزانه همان فروانروا و پادشاه است و آن دعوتگر محمد ج است که مردم را به هدایت آسمانی و اسلام فرا میخواند و آن خانهی شکوهبار اسلام است و آن سفرهی رنگین و با شکوه، بهشت پرنعمت است (پس کسیکه فراخوان پیامبر ج را بپذیرد، به اسلام وارد شده است و آن کسیکه به اسلام گراید، در حقیقت به کاخ شاه (بهشت) در آمده و از آن نعمتهای بیکران بهرهور میگردد و اما آن کسیکه دعوت پیامبر ج را بیپاسخ نهد، به خانهی خدا (اسلام) وارد نشده است و از آن نعمتهای وصفناپذیر بهشت بیبهره میماند)».
[این حدیث را دارمی روایت کرده است].
162 - [23] وعن أبی رافع قال: قال رسول الله ج: " لا ألفین أحدکم متکئاً على أریکته، یأتیه الأمر من أمری مما أمرت به أو نهیت عنه، فیقول: لا أدری، ما وجدنا فی کتاب الله اتبعناه ". رواه أحمد وأبو داود والترمذی وابن ماجه والبیهقی فی دلائل النبوة([32]).
162- (23) ابورافع س گوید: «پیامبر ج فرمود: شما را اینطور نبینم که مغرورانه و خودخواهانه و از سرمستی و نخوت بر تختتان تکیه زنید و چون حدیثی از من پیرامون امری به شما رسید که به آن شما را دستور دادهام و یا شما را از آن نهی کردهام، آنگاه چنین بگویید: چیزی به نام قول و سخن پیامبر ج نمیشناسیم (و تنها یک چیز را میشناسیم و آن قرآن است، بنابراین) هرچه را که در آن از حرام و حلال یافتیم، آن را تبعیت میکنیم و بس».
[این حدیث را احمد، ابوداود، ترمذی، ابن ماجه، و بیهقی در «دلائل النبوه» روایت کردهاند].
163 - [24] وعن المقدام بن معدی کرب قال: قال رسول الله ج: "ألا إنی أوتیت القرآن ومثله معه، ألا یوشک رجل شبعان على أریکته یقول: علیکم بهذا القرآن، فما وجدتم فیه من حلال فأحلوه، وما وجدتم فیه من حرام فحرموه، وإن ما حرم رسول الله کما حرم الله؛ ألا لا یحل لکم الحمار الأهلی، ولا کل ذی ناب من السباع، ولا لقطة معاهد إلا أن یستغنی عنها صاحبها، ومن نزل بقوم فعلیهم أن یقروه، فإن لم یقروه، فله أن یعقبهم بمثل قراه " رواه أبو داود وروى الدارمی نحوه، وکذا ابن ماجه إلى قوله: " کما حرم الله" ([33]).
163- (24) مقدام بن معدی کرب س گوید: «پیامبر ج فرمود: به گوش باشید! از جانب پروردگار جهان و جهانیان هم به من قرآن عطا شده و هم چیز دیگری همانند آن (یعنی سنت).
عنقریب انسانهایی پیدا خواهند شد و پا در عرصهی وجود خواهند گذاشت که با شکم سیر از سر غرور و تکبر و نخوت و خودمحوری بر مسند حکمرانی خویش تکیه داده و میگوید: فقط به قرآن چنگ زنید و متمسک شوید. چیزی را که در آن حلال دیدید، حلال و آنچه را که حرام یافتید حرام بدانید و به غیر آن اعتنایی نورزید (و منظورشان از این سخن انکار سنت و وحی خفی است). مسلمانان و پیروان راستین مکتب محمد ج آگاه باشید! چیزی را که رسولخدا ج حرام کرده همانند محرماتی است که خدا حرام فرموده است (و در حقیقت فرموده رسول ج، فرمودهی خداست) و آگاه باشید! (که موارد زیادی از مسایل و احکام شرعی وجود دارد که در قرآن اثری از حکمشان وجود ندارد و احکام دیگری نیز هست که قرآن از بیان آنها ساکت مانده. از این نقطهنظر شما مجبور به چنگزدن به سنت من و حجت دانستن آن هستید. به عنوان مثال احکامی که در قرآن وجود ندارد و یا قرآن از آنها ساکت مانده و من حرمت آنها را بیان کردهام از این قرار است): خرهای اهلی و خوردن گوشت حیوانات درنده که دارای نیش باشند و پرندگان ناخندار بر شما حرام است و اگر مالی از فردی معاهد و ذمی یافتید، استفاده کردنش برای شما حلال نیست. مگر اینکه از آن بینیاز باشد (اینطور که آن را به یابنده ببخشد یا از لحاظ مقدار و قیمت چیزکم و ناچیزی باشد که برای پیداکردنش خود را به زحمت ندهد، در این صورت استفاده کردن آن حلال است).
و هنگامی که مهمانی بر مردمی وارد گردد، بر آنها لازم است تا از او پذیرایی کنند و رسم مهماننوازی را به جای آورند و مهمان خویش را گرامی دارند (چرا که بدترین مردم آن کسی است که تنها غذا بخورد و مهمان خویش را بیبهره سازد).
پس اگر مردم آن منطقه ابا ورزیدند از اینکه حقی را که در قبال آن مهمان بر ذمهشان بود ادا کنند، پس مهمان و مسافر میتواند به اندازهی حقش از اموال آن منطقه بردارد و از خویش پذیرایی کند».
[این حدیث را احمد و دارمی روایت کردهاند و ابن ماجه نیز این حدیث را تا «کما حرم الله» روایت کرده است].
شرح: «الا إنی أتیت القرآن ومثله معه»:
به اتفاق تمام علماء، محدثان و دانشوران اسلامی مراد از «مثله معه» (همانند قرآن) همان «وحی خفی» یعنی سنت مطهر پیامبر ج است. و به تعبیری دیگر، این حدیث خود دلیلی بر این واقعیت است که سنت نیز وحی خداوندی است. همانگونه که قرآن از وحی الهی سرچشمه گرفته است. چنانچه خداوندY میفرماید:
﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡیٞ یُوحَىٰ٤﴾ [النجم: 3-4].
«و از روی هوا و هوس سخن نمیگوید. آن (چیزی که با خود آورده است و با شما در میان نهاده است) جز وحی و پیامی نیست که (از سوی خدا بدو) وحی و پیام میگردد...»
و در حقیقت رسولخدا ج چیزی از خودش نمیگوید و شالوده و مفاهیم والا و شامخ احادیث ساخته و پرداختهی فکر او نیست. چرا که همه از ناحیهی خداست و هرگز یک انسان، هر قدر عالم و متفکر باشد، تا چه رسد به انسان درس نخواندهای که در محیطی مملو از جهل و خرافات پرورش یافته، قادر نیست سخنانی چنین جامع، پرمحتوا، عجیب و شگرف و زیبا و بلیغ بیاورد که بعد از گذشتن قرنها، بازهم الهامبخش مغزهای دانشمندان، فیلسوفان و متفکران جهان است و میتواند گنجینهی احادیث، پایهای محکم و مضبوط در کنار قرآن کریم برای ساختن اجتماع صالح، سالم، مؤمن، پویا و کوشا و پیشرو گردد و نه تنها گفتههای پیامبر ج بر طبق وحی است، بلکه اعمال و کردار و حتی سکوت و تقریر او نیز چنین است.
«الا یوشک رجلٌ شبعان علی أریکته...»:
این بخش از حدیث بیانگر وقوع فتنهی بزرگ انکار حدیث است که رسولخدا ج در هزاروچهارصد و اندی سال قبل از وقوعش خبر داده و امروز نیز ما با چشمان خویش منکران حدیث را مشاهده میکنیم که برای به کرسی نشاندن عقاید انحرافی و الحادی خود دست به انکار حدیث و سنت زدند.
دشمنان قسم خوردهی اسلام و قرآن در این صدد هستند که ریشهی قرآن و سنت را از صحنهی گیتی بخشکانند تا به راحتی بتوانند اسلام و مظاهر آن را با خشکاندن دو اصل کلیدی و محوری آن از صحنهی گیتی محو نمایند.
ولی سنت هرگز جدای از قرآن نیست و حجیت آن مورد تأیید قرآن، عقل، اجماع، منطق و قاطبهی مسلمانان است و آیات قرآنی مشحون از پیروی پیامبر ج و اطاعت از اوامر و فرامین وی و حجیت سنت است.
و در حقیقت همانطور که حجیت قرآن غیرقابل انکار است، حجیت سنت نیز بدیهی و روشن است. چرا که سنت به منزلهی کلیدی است که برای فهم قرآن و تطبیق احکام اسلامی از آن چارهای نیست.
در جملهی «الا یوشک رجل شبعان» پیامبر ج از دستورات و فرامین حاکمان و فرمانروایان سوء آینده خبر میدهد که با اندک علمی و از سر غرور و نخوت و خودبزرگبینی و خودمحوری و برای تأمین شهوات و تمایلات دنیوی، مادی و نفسانی و حیوانی خویش و بر اساس اهداف شخصی و امراض فردی و اغراض پست نفسی و برای رهایی از سنت پیامبر ج مردم را از توجه و اعتباردادن به سنتهای تابناک و تعالیبخش و سعادتآفرین پیامبر ج به طرف قرآن میکشند. غافل از اینکه فرمودهی رسول ج، فرمودهی خداست و غافل از اینکه حرام رسول ج، همانا حرام خداست و انفکاک سنت از قرآن محال میباشد.
آنها برای فرار از احکام و مسائل اسلام «غائلهی انکار سنت» را به پا کردند. این گروه میخواستند از احکام و تعالیم تابناک اسلام فرار نمایند. ولی اسم مسلمانی بر آنها باقی بماند تا برایشان انتفاع از زینتهای دنیا مانند مال، متاع، حکومت و سلطنت و اجرای سیاستهای غلط و نادرست آسان گردد.
ولی سنت نبوی را مانع و حائلی بزرگ و سدی محکم در مقابل تمایلات و آرزوهایشان دیدند. لذا خواستند برای تأمین آمال خویش آن را از مرتبهاش بیندازند و در غیر جایگاهش قرار دهند. لذا غائلهی انکار سنت و حدیث را به پا کردند تا راحت بتوانند اهداف و اغراض شوم و نحس خویش را پیاده نمایند و به مقصود خویش برسند.
«الا لا یحل لکم الحمار الاهلی»:
در این بخش از حدیث، پیامبر ج به این واقعیت اشاره میکند که در حقیقیت حدیث پیامبر ج واضح مبهمات قرآنی، تفصیلی برای مجملات آن، تفسیری بر مشکلات آن و آشکار کنندهی مخفیات آن است و در واقع اگر حدیث نبود، هیچ یک از مسلمانان قرآن را نمیفهمید، نه روزه را و نه نماز را و نه هیچ حکمی از احکام و یا مسئلهای از مسائل آن را.
چرا که قرآن به سبب جامع بودن خویش از بیان بسیاری مسائل سکوت اختیار کرده و تشریح و توضیح آن را به عهدهی سنت و حدیث گذاشته است.
و اگر میخواهیم دستورات و قوانین قرآن به صورت عملی به مرحلهی اجرا در آیند، به سنت نیاز داریم که شارح و مفسر قرآن است.
در حقیقت اگر به دقت نگاه کنیم، هرگز سنت پیامبر معارض با قرآن نیست، بلکه احکام و فرازهای سنت همواره به یکی از چهار حالت زیر با قرآن است:([34]).
1- احکام سنت با احکام قرآن هماهنگی دارد و سنت تأیید و تأکیدکنندهی احکام قرآن است. مثلاً: قرآن نافرمانی از پدر و مادر را ممنوع قرار داده است و در حدیث نیز از این عمل ممانعت به عمل آمد. یا در قرآن از قتل به ناحق منع شده و در حدیث نیز در بسیاری از جاها، قتل به ناحق ممنوع قرار داده شده است و...
2- سنت تبیین کنندهی مراد قرآن و تفسیری برای اشارات آن است. مثلاً: عبادات و مناسکی را که در قرآن به انجام آنها به طور کلی دستور داده شده است، سنت تشریح میکند و کیفیت به جایآوردن آنها و حدود آنها را مشخص میسازد. مانند: چگونگی ادای نمازهای پنجگانه، مقدار مالی که در آن زکات واجب میگردد، مناسک حج و...
3- سنت احکام و مسائلی را میآورد که مطلق قرآن را مقید و یا عام آن را مخصوص میگرداند. به عنوان مثال: قرآن ضمن بیان محرمات میگوید: «و أن تجمعوا بین الاختین» یعنی از جمله نکاحهای حرام، آن است که در میان دو خواهر یکباره جمع نمایید. ظاهراً کسانی که جمعکردن آنها در نکاح حرام است، فقط دو خواهر هستند، اما حدیث جمع بین دو زن را که یکی عمهی آن دیگری یا خالهاش باشد نیز حرام کرده است و بدین ترتیب حکم خاص آیه را به عمه یا خالهاش عمومیت داده است و...
4- سنت حکمی را که قرآن از ایجابش ساکت است، واجب میکند و یا حرامکننده حکمی است که قرآن از تحریمش ساکت مانده است. مثلاً: از احکامی که سنّت آن را بیان کرده و قرآن درباره آن چیزی نگفته است، پاکی آب دریا است که میفرماید: «هو الطّهورماءه والحِلّ میتته» یعنی آب دریا پاک است وجانوری که در آن مرده باشد، حلال است.
احکام دیگری که قرآن از بیان آنها ساکت مانده و سنّت آنها را توضیح میدهد عبارتند از: حرمت خر اهلی، خوردن حیوانات درنده که دارای نیش باشند و پرندگان ناخندار، حکم به شاهد و یمین، میراث جده، و نماز سفر و....
پس در حقیقت سنّت، شارح و مفسّر قرآن عظیمالشأن به شمار میآید، چنانچه خداوند ﻷ، وظیفهی پیامبر ج را شرح و تفسیر قرآن بیان میکند و میفرماید:
﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلذِّکۡرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیۡهِمۡ...﴾ [النحل: 44].
«و قرآن را برتونازل کردهایم تا اینکه چیزی را برای مردم روشنسازی که برای آنان ازاحکام وتعلیمات اسلامی فرستاده شده است».
«من نزل بقوم فعلیهم ان یقروه...»:
پیرامون این مسئله دو نظریه مهم وجود دارد:
امام احمد بر این باور است که اگر مسافر و مهمانی بر مردم منطقهای وارد گردد برآنها لازم و واجب است تا از او پذیرایی کنند و رسم مهماننوازی را بهجای آورند و مهمان خویش را گرامی دارند. و در غیر این صورت اگر مردم آن منطقه ابا ورزیدند از اینکه حقّی را که در قبال آن مهمان بر ذمهشان بود، ادا کنند، پس مهمان و مسافر میتوا ند به اندازهی حق خو یش ازاموال مردم آن منطقه بردارد و از خویش پذیرایی کند. پس در نزد ا مام احمد، ضیا فت و مهماننوازی مهمان و مسافر واجب است. و دلیل امام احمد همین حدیث است.
اما جمهور (امام ابوحنیفه، ما لک، شافعی) براین عقیدهاند که ضیافت و مهماننوازی واجب نیست، بلکه سنّت است. و دلیل جمهور این حدیث پیامبر«لایحلّ مال امرءٍ مسلمٍ الا بطیب نفس منه» و احادیثی دیگراز این قبیل است که بدون اجازه وطیب خاطر مسلمان، نمیتوان از مالش استفاده کرد و جمهور از این حدیث چند جواب دادهاند:
1- این حدیث محمول بر حالت اضطرار و اجبار است. یعنی اگرکسی به شدت گرسنه و تشنه بود، و در منطقهای وارد شد و مردم آن منطقه به او اعتنایی نکردند و وی را درحالت اضطرار و اجبار قرارگرفت و مجبور شد بخاطر حفظ جان از اموال آنها به اندازهی حقش بردارد اشکالی ندارد.
2- این حکم در ابتدای اسلام بود و بعدها به وسیلهی احادیث دیگر منسوخ گردیده است.
3- برخی از علماء نیز گفتهاند این حکم بر اساس معاهده و پیمان بوده است.
یعنی در صدر اسلام، مسلمانان به هر جا که لشکرکشی میکردند و آنجا را در زیر پرچم اسلام در میآوردند، با مردم آنجا (چه شهر و چه روستا) پیمان میبستند که هرگاه لشکر اسلام در منطقهی آنها و در اطراف و اکناف شهر و روستای آنها قرار بگیرند باید آنها زاد و توشهی آنها را تأمین کنند و حق مهماننوازی را ادا نمایند. و این حکم اگر امروز نیز بدینگونه منعقد شود، نیز باقی خواهد بود.
ولی به هر حال برای مردم هر منطقهای حداقل، سنّت است که حق مسافر و مهمان را ضایع نکنند و او را گرسنه و تشنه و درمانده و بیچاره نگذارند و او را دستگیری نمایند، و در چنین مواقعی، اگر مسافری برآنها وارد گردید، از او پذیرائی کنند و رسم مهماننوازی را بجای آورند. چرا که در حقیقت مسلمانان راستین و واقعی کسانی هستند که در هر حال به فکر واماندگان، درماندگان، بیچارگان، غریبان و مسافران میباشند و پیوسته در اندیشهی دستگیری وکمک و یاری به آنها هستند و در هر حال ادای حقوق بردگان، خدمتگذاران، یتیمان، مستمندان، مسافران، واماندگان و مهمانان، نیاز به روح تواضع و فروتنی و تقوا و خداترسی دارد.
164 - [25] وعن العرباض بن ساریة قال: قام رسول الله ج فقال: "أیحسب أحدکم متکئاً على أریکته یظن أن الله لم یحرم شیئا إلا ما فی هذا القرآن؟! ألا وإنی والله قد أمرت ووعظت ونهیت عن أشیاء، إنها لمثل القرآن أو أکثر، وإن الله لم یحل لکم أن تدخلوا بیوت أهل الکتاب إلا بإذن، ولا ضرب نسائهم، ولا أکل ثمارهم إذا أعطوکم الذی علیهم". رواه أبو داود وفی إسناده: أشعث بن شعبة المصیصی، قد تکلم فیه([35]).
164- (25) عرباض بن ساریه س گوید: رسولخدا ج برای ایراد خطبه از جای برخاست و فرمود: آیا یکی از شما در حالیکه مغرورانه و خودخواهانه و از سر مستی و نخوت بر مَسند حکمرانی خود تکیه داده، گمان میبرد، چیزی را که خدا در قرآن حرام کرده است، همانها محرمات هستند و بس. (وچیزی را به نام سنّت و اوامر نبوی در این زمینه نمیشناسد. البته هدف وی از این سخن، انکار سنّت است، غافل از اینکه حرام رسول ج، همانا حرام خداست و فرمودهی رسول ج، فرموده خداست و انفکاک سنّت از قرآن به دلیل عقلی و نقلی محال و باطل میباشد).
ای مسلمانان و ای پیروان راستین مکتب محمدی! آگاه باشید، به خدا سوگند، به من قرآن و چیزی دیگر، همانندآن یا چیزی بیشتر ازآن (به نام سنّت) داده شده است که در پرتو آن شما را به چیزهایی فرمان و پند و اندرز میدهم و از چیزهایی ممانعت به عمل میآورم (و در حقیقت همین اوامر و فرامین و نواهی و توصیهها و سفارشهای من در کمیّت و مقدار همانند قرآن و حتی بیشتر ازآن میباشد. و مطمئناً برای درک اهمیت و جایگاه سنّت همین مقدار کفایت میکند که احکام و مسائلی که در قرآن وجود ندارد و یا قرآن ازآنها سکوت کرده، من در پرتو احادیث و سنّت خویش، حرمت و حلّت آنها را بیان نمودهام، چرا که سنّت من، حکمی را که قرآن از ایجابش، ساکت است، واجب میکند و یا حرامکنندهی حکمی است که قرآن از تحریمش ساکت مانده است. به عنوان مثال از احکامی که در قرآن نیامده و یا قرآن از آنها ساکت مانده و من حکم آنها را بیان نمودهام از قرار ذیل اس).
بیتردید خداوند، بر شما حرام قرار داده که بدون اجازه (با زنگزدن، یا درکوبیدن وکارهایی جز اینها) وارد خانههای اهل کتاب (یهود ونصاری و اهل ذمه که در حمایت حکومت اسلامیاند) شوید، بلکه زمانی برای شما، واردشدن به خانههای این افراد جایز است که مؤدبانه و دوستانه و برابر عرف و عادت برای ورود به خانه اجازه بگیرید.
و نیز خداوند بر شما حرام کرده است که زنان اهل کتاب و اهل ذمه را که در حمایت حکومت اسلامی هستند (به خاطر پرداخت جزیه و مالیات) مورد ضرب و شتم و آزار و اذیت قرار دهید.
و وقتی که اهل کتاب، حقی را که در قبال پرداخت جزیه و مالیات سرانه بر ذمّهشان بود، به شما ادا کردند، شما دیگرحق ندارید و بر شما حرام است که به قهر و زور اموالشان را به یغما ببرید و از میوههایشان بدون اجازه بردارید و بخورید.
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است. و در اسناد این روایت فردی به نام «اشعث بن شعبة المصیصی» وجود دارد، که پیرامون توثیق و عدم توثیق وی، سخنانی از بزرگان فن رجال وحدیث، ایراد شده است].
شرح: در این حدیث نیز، بحث از فتنهی انکار حدیث است، و در ضمن پیامبر ج ثابت کرد که انفکاک سنّت از قرآن محال است، چرا که یکی از اهداف سنّت، تبیینکردن مراد قرآن است.
در حقیقت حدیث پیامبر ج واضح مبهمات قرآن، تفصیلی روشنگر بر مشکلات آن و آشکارکنندهی مخفیات آن است. و احکام زیادی را ما میتوانیم از گنجینهی مسائل اسلام، در عرصههای مختلف زندگی فردی و اجتماعی، مادی و معنوی، دنیوی واخروی، فرهنگی وسیاسی، اقتصادی ونظامی، عبادی وخانوادگی و... بیابیم که در قرآن نیست و یا قرآن از بیان آنها ساکت مانده. و این سنّت پیامبر ج است که به بیان آنها پرداخته وآنها را توضیح داده است.
در این حدیث، نیز به سه مسئله از این قبیل اشاره رفته است. این سه مسئله پیرامون احکام غیرمسلمانان درجامعه اسلامی میباشد که به خاطر پرداخت جزیه و مالیات سرانه از حمایت حکومت اسلامی برخوردار میشوند و حکومت اسلامی مؤظف است تا امنیت مالی، جانی و خانوادگی آنان را تأمین کند و از امکانات کشور، برخوردارشان سازد و بسان یک شهروند با آنها برخورد نماید.
و مسلمانان نیز مؤظفاند تا در معاشرات، معاملات، و روابط اجتماعی با آنها مؤدبانه و دوستانه برخورد بکنند وآنها را مورد آزار واذیت و ضرب و شتم قرار ندهند.
پیامبر ج در این حدیث سه نکته در باره اهل کتاب و اهل ذمه، بیان کرده است:
1- بدون اجازه نباید وارد خانه آنها شد.
2- به زنان آنها نباید تعرض کرد. «ولا ضرب نسائهم»: از این تعبیر، علماء و دانشمندان اسلامی دو برداشت کردهاند:
الف) یعنی نباید به خاطر پرداخت جزیه و مالیات از زنان، آنان را مورد ضرب و شتم و آزار و اذیت قرار دهند. چرا که از زنان اهل کتاب جزیه گرفته نمیشود. در تعریف جزیه میخوانیم: «مالیاتی است که از طرف حکومت اسلامی تعیین و از مردان بالغ و سالم و عاقل و ثروتمند اهل کتاب به اندازهی توانایی دریافت میشود. نه از افراد فلج،کور، بنده، فقیر و حقیر و نه از زنان و کودکان و راهبان گوشهگیر. حکومت اسلامی از اهل کتاب جزیه میگیرد و از مسلمانان خُمس غنائم، زکات مال، فطریه، وجوه کفارات مختلفه و غیره.
پرداخت جزیه، اهل کتاب را از جهاد معاف میکند و امنیّت مالی، و جانی و خانوادگی آنان را تأمین مینماید و از امکانات کشور برخوردارشان میسازد».
لذا از تعریف جزیه، دانسته شد که از زنان و کوکان و... جزیه و مالیات سرانه، گرفته نمیشود، پس نباید آنان را در بارهی این امر اذیت و آزار داد.
ب) برخی از علماء بر این باورند که مراد از «لا ضرب نسائهم»: این است که نباید به زنان اهل کتاب و معاهد و ذمّی، به عُنف و زور تجاوز جنسی کرد. یعنی نباید مسلمانان گمان کنند که زنان اهل کتاب که در حمایت حکومت اسلامیاند، برایشان حلال است. بنابراین هرکاری که میخواهند، میتوانند با آنها بکنند و آنها را مورد اذیت و آزار جنسی قرار بدهند.
3- به قهر و زور نباید اموال اهل کتاب را تصرف کرد. یعنی اگر اهل کتاب، حقی را که در قبال پرداخت جزیه و مالیات سرانه بر ذمهشان است، به مسلمانان ادا کردند، دیگر مسلمانان حق ندارند، اموالشان را مورد تاخت وتاز و تعرض قرار دهند و به قهر و زور درآنها تصرف کنند. و حتی این اجازه را ندارند که بدون اجازه و طیب خاطرآنها، به باغ و بوستانهایشان درآیند و از میوههای آنها بخورند.
پس دانسته شد که اهل کتاب و اهل ذمه، در حمایت حکومت اسلامی و در حمایت از مسلمانان قرار دارند و درمقابل جزیه و مالیات سرانهای که پرداخت میکنند، مال، جان، ناموس و شخص خودشان درامان هستند وکسی حق تعرض به آنها را ندارد.
و اینها از احکامی است که قرآن در بارهی آنها چیزی بیان نکرده و یا حداقل از بیان آنها ساکت مانده است واین سنّت پیامبر ج است که آنها را برای ما مسلمانان به زیبائی هرچه تمام، به تصویرکشیده است.
165 - [26] وعنه: قال: صلى بنا رسول الله ج ذات یوم، ثم أقبل علینا بوجهه فوعظنا موعظة بلیغة، ذرفت منها العیون، ووجلت منها القلوب. فقال رجل: یا رسول الله! کأن هذه موعظة مودع فأوصنا، قال: " أوصیکم بتقوى الله، والسمع والطاعة، وإن کان عبدا حبشیاً، فإنه من یعش منکم بعدی فسیرى اختلافاً کثیراً؛ فعلیکم بسنتی وسنة الخلفاء الراشدین المهدیین، تمسکوا بها وعضوا علیها بالنواجذ، وإیاکم ومحدثات الأمور؛ فإن کل محدثة بدعة، وکل بدعة ضلالة ". رواه أحمد وأبو داود والترمذی وابن ماجه إلا أنهما لم یذکرا الصلاة([36]).
165- (26) عرباض بن ساریة س گوید: روزی پیامبر خدا ج با ما نماز خواند و پس از اقامهی نماز، متوجهی ما شد و ما را موعظهای کرد که دلها ازآن به هراس و دهشت افتادند و چشمها به گریه درآمدند.
گفتیم: ای رسولخدا ج! گویی این موعظهی خداحافظی است، پس ما را توصیهای کنید.
آنگاه فرمود: شما را به تقوا و ترس از خدا و شنیدن و فرمانبردن توصیه میکنم هرچند که بردهای حبشی بر شما امارت و فرمانروایی براند.
بیتردید، از شما هرکس که عمری دراز بکند و زنده بماند، بزودی ناظر اختلافات زیادی (در میان مسلمانان) خواهد گشت. بنابراین در چنین وقتی به راه و روش من و سبک و منش خلفای راشدین (ابوبکر، عمر، عثمان وعلی ش)، آن بزرگمردان هدایت یافته و هدایتگر، تمسک جوئید. و با چنگ و دندان آنرا بگیرید و حفظ کنید و از ایجاد امور نوساخته و نوپیدا در دین به شدّت بر حذر باشید.
چون ایجاد هر امر نوساختهای در دین، بدعت و هر بدعتی، ضلالت و گمراهی است. (و هر ضلالتی به آتش دوزخ منتهی میگردد).
[این حدیث را احمد و ابوداود روایت کردهاند. و ترمذی و ابن ماجه نیز این حدیث را بدون «صلّی بِنا رسول الله ذات یوم» روایت کردهاند].
شرح: این حدیث گویای این حقیقت است که وجود سنّت پیامبر ج و سنّت خلفای راشدین ش و صحابهی بزرگوار رسولخدا ج، برای امّت محمّدی، تنها عامل صلاح و رشد و ترقی و پیشرفت و تکامل و تعالی ایمانی، اخلاقی، عرفانی در عرصههای مختلف زندگی است.
در این حدیث، پیامبر ج در زمان بروزاختلافات و مجادلهها، امتش را به متابعت از سنّت خویش و سنّت خلفای راشدین توصیه کرده است و با لهجهای پر از تأکید و اصرار، و هرگونه توجیه و تفسیر منفی را نسبت به سنّت خلفای راشدین برطرف میسازد.
چرا که درحقیقت همانها بودند که ایمانشان ملاک سنجش ایمان ماست:
﴿فَإِنۡ ءَامَنُواْ بِمِثۡلِ مَآ ءَامَنتُم بِهِۦ فَقَدِ ٱهۡتَدَواْ﴾ [البقرة: 137].
«اگر آنان ایمان بیاورند، همچنان که شما ایمان آوردهاید، و بدان چیزهایی که شما ایمان دارید، ایشان نیز ایمان داشته باشند، بیگمان(به راه درست خدایی) رهنمود گشتهاند..»
پس گفتهها، وکردهها و رهنمودهایشان نیز برای ما در حل مشکلات فرهنگی واجتماعی و نظامی واقتصادی وسیاسی و عبادی، قابل استناد و استدلال و تقلید میباشد.
و همانها بودند که رسولخدا ج آنها را در حدّ الگو و مقتدا برای آیندگان قرار داد و دنبالهروی از سنّت خویش و سنت آنها را تنها راه نجات ممکن از غرقشدن در گردابهای ذلالت و گمراهی، فلاکت و بدبختی، و افکار و اعمال پوسیده و نکبتبار، معرفی نمود.
چرا که پیروی از آنها، یکی از مهمترین و بهترین و مطمئنترین راهها برای دستیابی به گنجینهی تعلیمات اسلامی، اوامر و فرامین الهی و تعالیم آموزههای نبوی در عرصههای مختلف زندگی، اعم از حیات فردی و اجتماعی، مادی و معنوی، دنیوی و اخروی، سیاسی و نظامی، فرهنگی و اقتصادی، عبادی و خانوادگی و... میباشد.
و خلفای راشدین ودیگر صحابه ش، و علم و ایمانشان تار و پود دین مبین اسلام به شمار میآید، چرا که تصور دین بدون توجه به سنّت و علم آنها، ممکن نیست، چرا که آنها قدم بر شاهراهی گذاشتهاند که قدم رسولخدا ج برآن راه قرار داشت وآنها عالیترین و بهترین واسطههایی هستند که میتوان به کمک آنها، به گنجینهی معارف و علوم قرآنی و نبوی و شرعی دست یافت و مسیر اصلی را از مسیر انحرافی باز شناخت.
برای جلوگیری از اطالهی کلام، بذکر همین سخن از حسن بصری اکتفا مینمائیم. وی پیرامون یاران رسولخدا ج میفرماید: «یاران محمد ج در میان امت محمدی، دارای پاکترین و صاف ترین قلب و عمیق و ژرفترین علم و دانش وکمترین تکلف و تصنّع بودند».
آنها مردمانی بودند که از سوی خدا برای مصاحبت و همراهی و همنشینی پیامبر ج انتخاب و گزینش شده بودند. پس ای مسلمانان! اخلاق و خلق و خوی خویش را با اخلاق و صفات و ویژگیها و سنن آنها همانند سازید. به خدای کعبه سوگند! آنها برشاهراه راست و صراط مستقیم والهی و نبوی بودند([37]).
166 - [27] وعن عبد الله بن مسعود قال: خط لنا رسول الله ج خطاً، ثم قال: " هذا سبیل الله"، ثم خط خطوطا عن یمینه وعن شماله، وقال: " هذه سبل، على کل سبیل منها شیطان یدعو إلیه "، وقرأ: ﴿وَأَنَّ هَٰذَا صِرَٰطِی مُسۡتَقِیمٗا فَٱتَّبِعُوهُ﴾ [الأنعام: 153]. الآیة. رواه أحمد والنسائی والدارمی([38]).
166- (27) عبدالله بن مسعود س گوید: رسولخدا ج با دست مبارک خویش، در زمین خطی ترسیم نمود. سپس فرمود: این شاهراه بزرگ، راه راست و مستقیم خدا (یعنی دین خدا) است.
آنگاه خطوطی فرعی از راست و چپ آن خط کشید و فرمود: اینها راههای دیگر است.(یعنی راههای انحرافی والحادی، بسان ادیان واندیشههای ویرانگر یهودیت، نصرانیت، مجوسیّت و سایر ادیان و ملل دیگر که مبتنی بر بدعت، ضلالت وگمراهی و فلاکت و نکبت و متکی بر هوا و هوسها و اندیشههای انحرافانگیز و فسادآمیز و مبتنی بر اهداف شخصی، امراض فردی واغراض نفسی و حیوانی میباشد). و هیچ راهی ازآنها نیست، مگر اینکه برآن شیطانی قرار دارد که بهسوی آن فرا میخواند. (پس آگاه باشید که اسلام را بپذیرید، چرا که منتهی به سعادت هردو جهان میگردد و بر شما حرام است که از راه و روشهای غیر الهی و شیطانی و نفسانی پیروی و تبعیت کنید چرا که منتهی به شقاوت هردو جهان میشود).
پیامبر ج پس از این تمثیل و ترسیم این آیه را تلاوت فرمود:
﴿وَأَنَّ هَٰذَا صِرَٰطِی مُسۡتَقِیمٗا فَٱتَّبِعُوهُۖ وَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلسُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمۡ عَن سَبِیلِهِۦۚ ذَٰلِکُمۡ وَصَّىٰکُم بِهِۦ لَعَلَّکُمۡ تَتَّقُونَ١٥٣﴾ [الأنعام: 153].
«این راه (که من برایتان ترسیم و بیان کردم) راه مستقیم من است و منتهی به سعادت هردو جهان میگردد.پس ازآن پیروی کنید و از راههای باطلی که شما را از آن نهی کردهام، پیروی نکنید که شما را از راه خدا منحرف و پراکنده میسازد. اینها چیزهایی است که خداوند شما را بدان توصیه میکند تا پرهیزگار شوید».
[این حدیث را احمد، نسائی و دارمی، روایت کردهاند].
167 - [28] وعن عبد الله بن عمرو قال: قال رسول الله ج: " لا یؤمن أحدکم حتى یکون هواه تبعاً لما جئت به ". رواه فی شرح السنة، وقال النووی فی أربعینه: هذا حدیث صحیح رویناه فی کتاب الحجة بإسناد صحیح([39]).
167- (28)عبدالله ابن عمرو ـ ب ـ گوید: پیامبر ج فرمود: هیچ یک از شما به حقیقت ایمان نمیرسد، مگر زمانی که خواست او و تمام تمایلات و غرائز نفسانی وی، تابع آنچه من از سوی خدا (از اوامر و فرامین و تعالیم و آموزههای دقیق و عمیق و ژرف و تعالیبخش و سعادتآفرین) آوردهام باشد.
[«بغوی» این حدیث را در«شرح السنة» روایت کرده و امام نووی در بارهی این حدیث در «اربعین» گفته: این حدیث، حدیثی صحیح است و ما آن را با اسنادی صحیح از «کتاب الحجة» [اثر: ابوالفتح نصر بن ابراهیم مقدسی نابلسی] روایت کردهایم].
شرح: از این حدیث به خوبی دانسته شد که پیامبر اسلام ج هم در مسائل اجتماعی، هم فردی و خصوصی، هم فرهنگی و اقتصادی، هم سیاسی و نظامی، هم در مسائل مربوط به حکومت و قضاوت، از هر انسان مسلمانی نسبت به خودش اولیتر است. و اراده و خواست او[پیامبر]، مقدم بر اراده و خواست وی[هر انسان مسلمان] میباشد.
چراکه پیامبر ج معصوم است. و نمایندهی خدا جز خیر و صلاح جامعه و فرد را در نظر نمیگیرد، هرگز تابع هوا و هوس نیست و هیچگاه منافع خود را بر دیگران مقدم نمیشمرد، بلکه برنامه او در تضاد منافع، همواره ایثارگری و فدا کاری و دلسوزی و شفقت برای امت است. هرچه میگوید، سخن خداست و از ناحیهی اوست، و حتی از پدر نسبت به امّت دلسوزتر و مهربانتراست.
به همین جهت شخص مسلمان باید عملش را بر کتاب و سنّت پیامبر ج عرضه دارد و با نفس و خواهشات خود مخالفت کند و تابع دین و شریعتی باشد که پیامبر ج از جانب خدا آورده است و مادام که کتاب خدا و سنّت پیامبر ج در کار است، جایی برای صدور فرمان و اِعمال حوسهای هیچکس باقی نمیماند.
ودر واقع پیروان راستین پیامبران، کسانی هستند که در برابر حکم خدا و رسول اگر چه بر خلاف منافع و خواستههایشان باشد، میگوید: شنیدیم و اطاعت کردیم:
﴿إِنَّمَا کَانَ قَوۡلَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ إِذَا دُعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ لِیَحۡکُمَ بَیۡنَهُمۡ أَن یَقُولُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَا﴾ [النور: 51].
«مؤمنان هنگامی که به سوی خدا و پیامبرش فرا خوانده شوند تا میان آنها داوری کند، سخنشان تنها این است که میگویند: شنیدیم و اطاعت کردیم».
و درحقیقت منفورترین افراد در پیشگاه خدا، افرادی هستند که در مواردی، تسلیم فرمان پیامبر خدا ج هستند که با منافع شخصی و اغراض فردی و خواهشات و تمایلات آنها، تطبیق کند و در جایی که باید به فرمان رسولخدا ج گوش فرا دهند و آن را مخالف نفس و خواهشات خویش میبینند، در آن صورت به اِعمال هوسهای خود روی میآورد و به تجزیه و تحلیل احکام الهی و نبوی به مصداق «نؤمن ببعض ونکفر ببعض» میپردازند. و در حقیقت این گروه به منافع و خواهشات خویش ایمان آوردهاند، نه به حکم خدا و رسول.
اما مؤمنان واقعی و راستین و پیروان حقیقی مکتب محمدی، پیوسته اراده و خواستههایشان تحت شعاع اراده و خواست خدا و رسول است و به هنگام تضاد منافع زود گذرشان با فرمان حق، ازآن چشم میپوشند و تسلیم فرمان خدا و پیامبر ج میشوند. و جزآنچه خدا و رسول اراده کنند، ارادهای ندارند و جزآنچه آنها میخواهند، خواستهای در دل آنها نیست. و فقط چیزی را دوست میدارند که خدا و رسول دوست دارند و از چیزی متنفر و بیزارند که خدا و رسول نمیخواهند.
پس نتیجه میگیریم: انسان مسلمان هنگامی میتواند به اوج ایمان برسدکه نیرومندترین علاقه او یعنی عشق به ذات خود را تحتالشعاع عشق به ذات خدا و نمایندگان و پیامبران او، بالاخص ذات ذیجود رسول اکرم ج قراردهد.
168 - [29] وعن بلال بن الحارث المزنی قال: قال رسول الله ج: " من أحیا سنة من سنتی قد أمیتت بعدی، فإن له من الأجر مثل أجور من عمل بها من غیر أن ینقص من أجورهم شیئا؛ ومن ابتدع بدعة ضلالة لا یرضاها الله ورسوله، کان علیه من الإثم مثل آثام من عمل بها لا ینقص من أوزارهم شیئا ". رواه الترمذی([40]).
168- (29) بلال ابن حارث مزنی س گوید: پیامبر ج فرمود: کسیکه پس از من، یکی از سنتهای مرده و متروک مرا احیا کند (و به آن جامهی عمل بپوشاند و حکمش را در زندگی فردی و اجتماعی خویش، به مرحلهی اجراء در بیاورد و دیگران را بهسوی آن فرا خواند و آن را به مردمان آموزش دهد). پاداش و مزد او بسان پاداش همهی کسانی است که از او پیروی کنند. و به آن جامهی عمل بپوشاند و این در حالی است که از پاداش آنان چیزی کاسته نمیشود.
و کسیکه دست به نوآوری در دین بزند و امور نوساخته و نوپیدایی در دین ایجاد کند که موجبات گمراهی و ضلالت مردمان را فراهم آورد و ناخشنودی خدا و رسول او را درپی داشته باشد (و به این طریق مردم را به بیراهه و گمراهی و ذلالت و بیدادی بخواند گناه و پادافره او بسان گناه همهی کسانی است که از آن بدعتگذار و کار نوساخته در دین پیروی کنند. و این در حالی است که از گناه آنان چیزی کاسته نمیشود (پس هرکس که سنت زشت و شوم و سبک و روش نحس و پلیدی ایجاد کند که با آن موجبات گمراهی و ضلالت خود و مردمان را فراهم آورد. مادام که در دنیا، این سنت و روش بد و زشت باقی است، سهمی از مجازات و پاداش و پادافره آن بر دوش نخستین پایهگذار آن بدعت میباشد).
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است]
169- [30] ورواه ابن ماجه عن کثیر بنعبد الله بن عمرو،عن أبیه،عن جده([41]).
169- (30) ابن ماجه نیز همین حدیث را از کثیر ابن عبدالله ابن عمرو، او نیز ازپدرش (عبدالله ابن عمرو) و او نیز از طریق پدر بزرگش (عمرو بن عوف س) روایت کرده است.
170 - [31] وعن عمرو بن عوف قال: قال رسول الله ج: " إن الدین لیأرز إلى الحجاز کما تأرز الحیة إلى جحرها، ولیعقلن الدین من الحجاز معقل الأرویة من رأس الجبل. إن الدین بدأ غریبا وسیعود کما بدأ، فطوبى للغرباء، وهم الذین یصلحون ما أفسد الناس من بعدی من سنتی ". رواه الترمذی([42]).
170- (31) عمروابن عوف س گوید: پیامبر ج فرمود: بیتردید، ایمان بهسوی سرزمین حجاز (مکه و مدینه و اطراف و اکناف آن دو) بر میگردد، همانگونه که مار بهسوی سوراخش برخواهد گشت و در آن پناه خواهد گرفت.
وبه خدا سوگند! دین به سرزمین حجاز، پناه میبرد و متحصّن میشود، همانگونه که بز کوهی ماده،(در وقت مشکلات و مصائب و ناامنی و یورش شکارچیان) به بالای قلّهی کوه پناه میگیرد و در آنجا متحصّن میشود (تا از شرّ شکارچیان و خطرها در امان باشد).
بیتردید، دین مبین اسلام، با غربت آغاز شده است و همانطور که با غربت آغاز شد دوباره غریب خواهد گردید. پس خوشا به حال غریبان. گفته شد: ای رسولخدا ج! غریبان چه کسانی هستند؟ فرمود: آنان کسانی هستند که زمانی که مردم سنتهایم را (با ترک عمل به آن و یا انکار آن و یا نادیدهگرفتن آن) به فساد میکشند و آنها را از بین میبرند. آنان (باایمان و عمل به آن و تبلیغ و دعوت و فراخواندن مردم به آن) سنتهایم را احیاء میکنند و زنده میدارند.
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است.]
شرح: پیرامون این حدیث پیشتر صحبت شد. امّا تذکردادن این نکته را خالی از لطف در اینجا نمیبینیم وآن اینکه:
در هر زمان و هر مکان، ملاک شناخت حق و معیار معرفت سنّت، کثرت انگشتان بالارفته و جنجال تبلیغاتی نیست. بلکه حق، دارای نور و روشنی است که در جامعه میدرخشد و همه را تحتالشعاع خود و تحت تأثیر انوار خیرهکننده و شگرف خویش قرار میدهد، اگر چه تنها باشد و کسی از آن پیروی نکند.
پیامبر ج نیز در این حدیث به این موضوع اشاره کرده و گروهی از مؤمنان راستین را برای مسلمانان به تصویر کشیده که با وجود این که بیشتر مردم دچار فساد و انحراف و الحاد و بیبندوباری نسبت به اوامر و فرامین الهی و تعالیم وآموزههای تابناک نبوی میشوند و در حالیکه میان آنها غریب هستند، با این وجود با چنگ و دندان سنت پیامبر ج را حفظ میکنند و به راه راست متمسک میشوند و به مخالفت کسانی که از راه راست منحرف شدهاند و به سنّت بیتوجهی میکنند، اعتنا و توجهی نمیکنند، چرا که آنها به خوبی میدانند که منحرفان از راه حق و بیبندوباران نسبت به سنّت نبوی اگر چه تعدادشان زیاد باشند و در مقابل، آنها کم و غریب باشند، باز هم ارزشی ندارد و با چنگ و دندان سنّت را حفظ میکنند و تمام مردم را بهسوی آن فرا میخوانند.
و در حقیقت چنین افرادی در جامعه غریباند و اگر بخواهند سنّتی از سنّتهای متروک و فراموش شدهی رسولخدا ج را احیا کنند و به آن جامهی عمل بپوشانند، باید خود را برای طعن و ملامت جاهلان و کینهتوزی بدعتگرایان و استهزاء و تمسخر نادانان و شکنجه و تبعید و محاصرهی اجتماعی دنیاداران و در نتیجه خود را برای فشار و زندانی و قتل و ترور آماده سازند.
به هر حال انسان مؤمن هم در امور دنیوی و هم در امور اخروی غریب است. در دین غریب است بخاطر اینکه ادیان دیگران فاسد است، در تمسکش به سنّت نبوی غریب است، زیرا دیگران به بدعت، تمسک جستهاند، در عقیدهاش غریب است به خاطر فساد عقاید دیگران و در واقع او یک سنّتگرا، میان بدعتگرایان و یک دعوتگر بهسوی خدا و رسولخدا، در میان دعوتگران بهسوی تمایلات نفسانی و یک آمر به معروف و ناهی از منکر در میان گروهی که نیکی نزد آنان منکر و منکر، نیکو است.
البته باید این نکته را مدنظر داشت و آن اینکه، احادیثی که پیرامون غربت اسلام و مسلمین و ضعف آنها بحث میکند نباید از آنها یأس و ناامیدی را برداشت کرد و از آنها چنین فهمید که موجب یأس و ناامیدی در قبال اعمال اصلاحی و انجام تغییرات است. و نباید از آنها چنین برداشت کرد که رسولخدا ج امّت خویش را به یأس و ناامیدی و رها کردن جریان فساد و منکرات که در جامعه رایج و منتشر شوند، فرا خوانده است.
چطور چنین تصوری به ذهن انسان خطور میکند در حالی که رسولخدا ج، در زمان غربت اسلام و مسلمین باز هم مؤمنانی را میستاید که در مقابل فساد مردم به اصلاح میپردازند، و آنچه را که مردم از سنّتهای پیامبر ج از بین بردهاند، آنها احیاء میکنند.
آنان گروهی مثبت، سازنده و اصلاحگراند و از اقوام منفی، باطل، تنبل، و عاطل، گوشهگیر و منزوی و سرباران جامعه و طرفداران جبر قضا و قدر نیستند.
پس اسلام امـت را طوری تربیت و راهنمایی میکند که پیوسته و در هرحال چه در وقتی که حاکم و قدرتمند باشد و در دورانی که تحت فشار و مغلوب باشد، باز هم پیروانش را به راستکردن کژیها و اصلاح مفاسد و امر به معروف و نهی از منکر فرا میخواند وآنها را از دست روی دستگذاشتن و از یأس و ناامیدی و از تنبلی و کسالت و گوشهگیری و انزوا که نه ساکنی را به حرکت درآورند و نه غافلی را بیدار نمایند نهی میکند.
171 - [32] وعن عبد الله بن عمرو قال: قال رسول الله ج: "لیأتین على أمتی کما أتى على بنی إسرائیل حذو النعل بالنعل، حتى إن کان منهم من أتى أمه علانیة، لکان فی أمتی من یصنع ذلک. وإن بنی إسرائیل تفرقت على ثنتین وسبعین ملة، وتفترق أمتی على ثلاث وسبعین ملة، کلهم فی النار إلا ملة واحدة " قالوا: من هی یا رسول الله؟ قال:" ما أنا علیه وأصحابی ". رواه الترمذی([43]).
171- (32) عبدالله ابن عمرو س گوید: پیامبر ج فرمود: تاریخ دوباره تکرار خواهد شد و دورانی درست مانند دورهای که بر بنیاسرائیل آمده بود بر امّت من نیز خواهد آمد. آنگونه که در بنیاسرائیل یکی آشکارا به مادرش میآمیخت، در امت من نیز چنین کسانی به وجود خواهند آمد که آشکارا با مادرش درآمیزد و مرتکب عمل شنیع زنا گردد.
علاوه بر این، ملت بنیاسرائیل (یهودیان و مسیحیان) به هفتاد و دو فرقه منشعب گشت و امت من نیز به هفتاد و سه فرقه تقسیم میگردد و همهی فرقهها وگروهها جز یکی درآتش خواهد بود.
پرسیدند: ای رسولخدا ج! فرقهی ناجیه کدام است که روح بهشت را میبینند و از آتش سوزان دوزخ رهایی مییابند؟
پیامبر ج فرمود: فرقهای که دنبالهرو و پیرو راه و روش من و سبک و منش یاران و اصحابم هستند و از چیزی فرمانبرداری میکنند که من و یارانم بر آن هستیم.
(پس فرقهی ناجیه، فرقهای است که به خوبی میداند و درک میکند که تنها راه نجات از چالشها و دغدغهها و مشکلات و مسائل و ناهمواریها و ناملایمات و نابسامانیهای کنونی و تنها راه نجات ممکن از غرقشدن در گردابهای ضلالت و تاریکی و عقاید و باورهای پوچ و بیمعنا و افکار و اندیشههای پوسیده و نکبتبار، فقط دنبالهروی از اوامر و فرامین و تعالیم و آموزهها و احکام و دستورات تابناک و تعالیبخش و سعادتآفرین خدا و رسول و توصیهها و سفارشهای یاران پیامبر میباشد.
و در حقیقت فرقهی ناجیه دوستدار رسولخدا ج و یاران وی میباشند و به خوبی میدانند که صحابه ش، آنانیکه ایمانشان محور اعتبار و میزان ارزیابی ایمان دیگران است، میتوان از عملکرد و اقوالشان نیز سرمشق گرفت و به گفتهها، و به کردهها و رهنمودهایشان استناد و اعتماد و استدلال و تقلید کرد.
و به خوبی میدانند که صحابه و یاران پیامبر ش و سنت و روش آنان در کنار سنت و روش پیامبر ج بهترین و عالیترین کمک، در راستای بازشناسی مسیر اصلی از مسیر منحرف و فرعی میباشد. زیرا آنها کاملترین اسوهی ایمانی هستند و کسانی که به اندازهی سر موئی از آنها روی برتابند، بدبخت و گمراه و فلاکتزده و نگونسار خواهند شد).
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].
172 - [33] وفی روایة أحمد، وأبی داود عن معاویة: " ثنتان وسبعون فی النار وواحدة فی الجنة وهی الجماعة، وإنه سیخرج فی أمتی أقوام تتجارى بهم تلک الأهواء کما یتجارى الکلب بصاحبه، لا یبقى منه عرق ولا مفصل إلا دخله "([44]).
173- (33) امام احمد و ابوداود از حضرت معاویه س چنین روایت میکنند که گفت: (پیامبر ج فرمود: یهودیان و مسیحیان منشعب به هفتاد و دو فرقه گشتند.و امت من نیز، بسان آنها به هفتاد و سه فرقه و گروه تقسیم میگردد). هفتاد و دو از آنها در آتش و یکی در بهشت خواهد بود. و فرقهای که مستحق بهشت است، همان جماعت مسلمانان است.(که پیرو راه و روش من و سبک و منش یارانم هستند و از چیزی فرمانبرداری و اطاعت میکنند که من و اصحابم بر آن هستیم).
و عنقریب در امتم مردمانی پیدا خواهند شد و پا به عرصهی وجود خواهند گذاشت که خواهشات ناروای نفسانی و تمایلات پست حیوانی وآرزوهای نحس دنیوی در تار و پود وجود آنها سرایت میکند (وآنها را بر این وا میدارد تا دست به تشریع و قانونگذاری بزنند و امور نوساخته و نو پیدایی را در دین ایجاد بکنند و مذهب و مکتبی را مبتنی بر اهداف شخصی، امراض فردی و امراض پست حیوانی و خواهشات و تمایلات ناروای نفسانی و شیطانی، پیریزی نمایند و راهی را غیر از راه جماعت مسلمانان برگیرند وگزینش نمایند واین خواهشات و تمایلات نفسانی و دنیوی چنان در تار و پود وجود آنها عجین میشود). همانگونه که فردی در نتیجهی گازگرفتن سگ هار به بیماری «هاری» مبتلا شود و این بیماری در تمام رگها وعروق وی سرایت کند و هیچ رگ و عصبی را باقی نگذارد مگر اینکه در آن داخل شود(و فرد مبتلا را اگر درمان نشود، به زودی از پای درآورد).
شرح: «کَلَب» (به فتح کاف و لام): به معنای بیماری هاری است.
«هاری» یا «داءالکلب» ویا «کَلَب» یا «راژ»: مرضی است که در بعضی از حیوانات مانند: سگ و گربه و گرگ تولید میشود، و دارای میکرب مخصوصی است و موقعی که حیوان کسی را گاز بگیرد میکرب آن سرایت میکند و باعث جنون هاری میشود، سگ هار در روزهای اول ابتلاء، افسرده و غمگین به نظر میآید و عطش فراوان دارد، زیرا گلویش تنگ شده و نمیتواند آب بخورد، پس از چند روز خشمگین و مضطرب میشود و با زبان آویخته به این طرف و آن طرف میرود و هرکس را ببیند، گاز میگیرد.
سپس پاهایش فلج میشود و به حالت خفگی میمیرد.
بیماری «هاری» در انسان بلا فاصله پس از گزیدن سگ هار، ظاهر نمیشود. هرچه موضع گزیدگی دورتر از مغز باشد، بیماری دیرتر بروز میکند. اگر گونههای انسان را گاز گرفته باشد، ده، پانزده روز بعد، واگر پا را گزیده باشد، دو سه ماه بعد، عوارض آن ظاهر میگردد. زیرا ویروس هاری که از بزاق سگ داخل بدن انسان میشود به تدریج از عصب عبور میکند و به مغز میرسد و هنگامی که به مغز برسد، حالت اضطراب و هیجان در بیمار تولید میگردد، گلوی او تنگ میشود و نمیتواند چیزی بخورد از شنیدن کوچکترین صدا و از دیدن نور شدید مضطرب میشود و حالت جنون پیدا میکند و چند روز پس از بروز این عوارض به حالت خفگی میمیرد. هرگاه سگ هار انسان را بگزد، باید فوراً بالای زخم را ببندد و جای دندان سگ را فشار دهند تا آب دهان سگ با مقداری خون خارج بشود و بعد سرم مخصوص آنرا تزریق کنند تا از بروز عوارض آن جلوگیری شود([45]).
در اینجا نیز رسولخدا ج از تمثیل و ترسیم استفاده نموده و فرموده است: خواهشات نفسانی و تمایلات حیوانی، چنان بر این بدعتگرایان و نفسپرستان سرایت میکند. همانگونه که بیماری «هاری» در تمام رگها و عصبهای فرد مبتلا به «هاری»، داخل میشود.
از اینرو اگر چنین فردی تحت علاج قرار نگیرد و سرم مخصوص به او تزریق نشود، به زودی بر اثر این بیماری هلاک خواهد شد اینچنین نیز، اگر این بدعتگرایان و نفسپرستان که مذهبی را بر اساس اهداف شخصی و امراض نفسی و اغراض فردی و خواهشات حیوانی خویش، پیریزی نمودهاند، اگر از این کار دست نکشند به زودی همین نفسپرستی و پیروی خواهشات و تمایلات، آنها را از پای درخواهد آورد و آنها را به دَرَک، واصل خواهد نمود.
173 - [34] وعن ابن عمر قال: قال رسول الله ج: " إن الله لا یجمع أمتی - أو قال: أمة محمد -على ضلالة، وید الله على الجماعة، ومن شذّ شذّ فی النار ". رواه الترمذی([46]).
173- (34) ابن عمرـ ب ـ گوید: پیامبر ج فرمود: خداوند ﻷ امتم. یا فرمود: امت محمد ج را بر ضلالت و گمراهی جمع نخواهد کرد.
و دست یاری خدا با جماعت است و هرکس از راه جماعت سرپیچی کند و تکروی را انتخاب نماید، در حقیقت راه آتش را در پیش گرفته است. (و اگر در این حال جان بسپارد و چشم از این جهان فرو بندد، در آتش سوزان دوزخ انداخته خواهد شد).
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].
174 - [35] وعنه قال: قال رسول الله ج: " اتبعوا السواد الأعظم، فإنه من شذّ شذّ فی النار ". رواه ابن ماجه من حدیث أنس([47]).
174- (35) ابن عمر ـ ب ـ گوید: پیامبر ج فرمود: از سواد اعظم (جماعت مسلمانان) پیروی کنید و از تکروی برحذر باشید چرا که هرکس از راه جماعت سرپیچی کند و تکروی را انتخاب نماید، در حقیقت راه آتش را در پیش گرفته است.
[این حدیث را ابن ماجه از حدیث حضرت انس س روایت کرده است].
شرح: در این حدیث پیامبر ج بشدت از تفرقه و اختلاف و بدعتگذاری و تکروی در مسائل شرعی والهی، بر حذرداشته و همگان را توصیه نموده تا وحدت و یکپارچگی را سر لوحهی عمل خویش قرار دهند و از پراکندگی و خودرأیی بپرهیزند و اخوت و برادری و دوستی را نصبالعین وآویزهی گوش خویش قرار دهند و از دشمنیها وکینهتوزیها واختلافها وکشمکشها اجتناب کنند و باید سخت از اختلاف و دوگانگی بپرهیزند و از هرچه مایهی آشفتگی و نابسامانیجمعی است، دست بردارند و دشمنیها و کینهتوزیها را که به روابط برادری و دینی صدمه میزند ودین و دنیای امت را تباه میسازد یکسره ترک کنند و باید مسلمانان مواظب باشند تا به دام تفرقه نیفتند و بدانند که شیطان به یک فرد که خارج از جماعت و گروه مسلمان راستین است، نزدیکتر میباشد تا به دو فرد. و هرکس ازمسلمانان میخواهد که در سرای بهشت منزل گزیند و از آتش دوزخ رهایی یابد بر اوست که جماعت مسلمانان و سواد اعظم را رها نکند، چرا که دست یاری وکمک خدا با جماعت و دست فتنهگر و ویرانگر شیطان با تکروی و خودرأیی و اختلاف و دوگانگی است.
در این زمینه، اقبال لاهوری در قالب شعر میگوید:
فرد را ربط جماعت رحمت است |
|
جوهر او را کمال از ملت است |
تاتوانی با جماعت یار باش |
|
رونق هنگامهی احرار باش |
فرد و قوم آئینهی یکدیگرند |
|
سلک وگوهر کهکشان و اخترند |
فرد میگیرد ز ملت احترام |
|
ملت از افراد مییابد نظام |
فرد تا اندر جماعت گم شود |
|
قطرهی وسعتطلب قلزم شود |
هر که آب از زمزم ملت نخورد |
|
شعلههای نغمه درعودش فسرد |
نیست از روم وعرب پیوند ما |
|
نیست پابند نسب، پیوند ما |
دل به محبوب حجازی بستهایم |
|
زین جهت با یکدیگر پیوستهایم |
رشتهی وحدت چو قوم از دست داد |
|
صد گره بر روی کار او فتاد |
ما پریشان در جهان چون اختریم |
|
همدم و بیگانه از یکدیگریم |
175 - [36] وعن أنس قال: قال لی رسول الله ج: " یا بنی! إن قدرت أن تصبح وتمسی ولیس فی قلبک غش لأحد فافعل ". ثم قال: " یا بنی! وذلک من سنتی، ومن أحب سنتی فقد أحبنی ومن أحبنی کان معی فی الجنة ". رواه الترمذی([48]).
175- (36) انس س گوید: پیامبر ج به من فرمود: فرزندم! اگر میتوانی و قدرتداری، روز و شب و تمام اوقات عمرت را به گونهای سپری کن که در دلت، نسبت به هیچکس از بندگان خدا، نیرنگ، بدخواهی،کدورت، کینه، بغض و عداوت و دشمنی و دیگر امراض ناخالص درونی، وجود نداشته باشد.
انس س گوید: سپس پیامبر ج در ادامهی سخنانش، خطاب به من فرمود: پسرم! (سینهی بیکینه و بیآلایش داشتن) از سنتها و سبک و منش من است و هرکس سنّت مرا احیا کند (و آن را سرلوحهی زندگی فردی و اجتماعی خویش قرار دهد و به آن جامهی عمل بپوشاند و آن را در تمام ابعاد و زمینههای مختلف زندگی، نصبالعین وآویزهی گوش خویش قرار دهد) به طور قطع مرا دوست داشته است (و محبت من در رگ و ریشه و در تار و پود وجودش، عجین شده و او را محو خود کرده است) و کسیکه مرا دوست بدارد، در بهشت همراه من خواهد بود.
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].
شرح:
«رفع یک سوء برداشت»: در این حدیث، به صراحت بیان شدکه افراد مطیع و فرمانبردار رسولخدا ج و سنتهای پاک و مطهرش، در بهشت همنشین و همراه پیامبر ج خواهند بود و در حقیقت این یکی از افتخارات بزرگ و از امتیازات سترگ کسانی است که مطیع و فرمانبردار سنتهای تعالیبخش و سعادتآفرین رسولخدا ج باشند.
البته باید دانست که همراه بودن با پیامبر ج در بهشت، بدان معنا و مفهوم نیست که آنها در مقام و مرتبه از هر جهت برابر و مساوی باشند و هردو در یک رتبه و درجه قرارگیرند، بلکه در عین معاشرت و همراهی و همنشینی با یکدیگر، هرکدام سهم خاصی (طبق مقام و مرتبه خود) از مواهب و الطاف خداوند و درجات بهشتی دارند.
همانطور که فیالمثل درختان، گلها و گیاهان یک باغ در عین اینکه گرد هم هستند، و از نور آفتاب و باران بهره میبرند، بهرههای آنها مانند ارزشهای آنها یکسان و مساوی و همسنگ و برابر نیست.
176 - [37] وعن أبی هریرة س قال: قال رسول الله ج: " من تمسک بسنتی عند فساد أمتی، فله أجر مائة شهید " رواه احمد([49]).
176- (37) ابوهریره س گوید: پیامبر ج (پیرامون فضیلت و جایگاه والا و شامخ سنّت و عمل به آن) فرمود: کسیکه در دوران فساد امت من، به سنّت من چنگ زند و آنرا سرلوحهی زندگی خویش قرار دهد و پیوسته آن را نصبالعین و آویزهی گوش خویش بگرداند، برایش پاداش و اجر صد شهید وجود دارد.
[این حدیث را احمد روایت کرده است.]
شرح: در این حدیث، پیامبر گرامی اسلام ج، اجر و پاداش مسلمان صادق و راستین را که به سنّت پیامبر ج در دوران فساد امّت و در دوران غربت اسلام و مسلمین حقیقی، متمسک باشد، به اندازهی اجر و مزد صد شهید قرارداده است. و در واقع این پاداش بزرگ به خاطر غربت در میان مردم و تمسک به سنّت رسول گرامی اسلام ج، در میان ظلمت و تاریکی بدعتهای مردمان است.
واقعیّت امروزی و چند عصر گذشته گواه این است که اسلام و مسلمانان صادق، در دیار خود و در میان مردم غریب بوده و میباشند تا آنجا که اگر کسی مردم را به اسلام واقعی و به سنّتهای نورانی و تابناک رسولخدا ج، دعوت نموده باشد و یا خود بدان عمل نماید، مشکلات فراوانی از قبیل فشار، شکنجه، زندان،ترور، ملامت، طعن، و اعدام فراروی او قرار خواهد گرفت.
بنابراین اگر انسان مسلمان و پیرو راستین مکتب محمدی، بخواهد منهج ربّانی و سنّت نبوی را در عصر کنونی ما، سرلوحهی کار خود قرار دهد، باید خود را برای طعن و ملامت جاهلان و کینهتوزی بدعتگرایان و استهزاء و تمسخر نادانان و شکنجهی و تبعید و محاصرهی اجتماعی دنیاداران و در نتیجه، فشار و زندانی و ترور و قتل و... آماده سازد. و چرا اجر و پاداش چنین فردی که در چنین محیط فاسد، که با وجود عقاید و باورهای پوچ و باطل و بدعتگرای و سنّتستیزی درآن، باز هم به سنّت رسولخدا ج، عمل میکند و آن را سرلوحهی کار خویش قرار میدهد، اجر و پاداش وی به مقدار اجر و پاداش صد شهید نباشد؟
او با وجود غربت در دین، درعقیده، در اجرای سنّت نبوی، و با وجود غربت در سلوک و طریقت و... باز هم به سنّت رسولخدا ج چنگ میزند و با چنگ و دندان از آن محافظت میکند و در کنار بدعتگرایان، او یک سنتگرا است و در کنار جاهلان، او یک عالم و خردمند و درکنار دعوتگران بهسوی خواهشات نفسانی و تمایلات حیوانی، او یک دعوتگر بهسوی فرمان خدا و سنّت رسولخداست. و در کنار آنانی که نیکی نزد آنان منکر و منکر نیکوست، او یک آمر به معروف و ناهی از منکر است.
پس برای چنین فردی اجر و پاداش صد شهید، مبارک و میمون باشد.
177 - [38] وعن جابر عن النبی ج حین أتاه عمر، فقال: إنا نسمع أحادیث من یهود تعجبنا، أفترى أن نکتب بعضها؟ فقال: " أمتهوکون أنتم کما تهوکت الیهود والنصارى؟! لقد جئتکم بها بیضاء نقیة، ولو کان موسى حیاً ما وسعه إلا اتباعی ". رواه أحمد والبیهقی فی کتاب شعب الإیمان([50]).
177- (38) جابر س گوید: عمر س نزد رسولخدا ج آمد و گفت: گاهی اوقات سخنانی زیبا و دلنشین از یهودیان میشنویم که ما را به اعجاب و تحسین وا میدارد، آیا شما اجازه میدهید تا برخی از آنها را به رشتهی تحریر در بیاوریم؟
پیامبر در پاسخ فرمود: آیا شما در دینتان حیرتزده و سرگردان و حیران و ویلان هستید (تا احکام و مسائل آئین و دینتان را از غیر و بیگانه بگیرید) همانگونه که یهویان و مسیحیان در دینشان حیرتزده و سرگردان بودند. (و اوامر و فرامین و تعالیم و دستورات و احکام و آموزههای مکتبشان را پشت سرافکنند، و تعالیم موسی و عیسی ÷ و فرامین تورات و انجیل را نادیده گرفتند و به دنبال احبار و راهبان و پارسایان و دیرنشینان رفتند و آنچه را که آنها خودسرانه، قانونگذاری میکردند و حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال نمودند، آنها نیز از ایشان پیروی کردند، و سخنانشان را دین دانستند و کورکورانه به دنبالشان روان شدند و آئین راستین موسی و عیسی ÷ را پشت سر افکندند، پس شما نیز به آئین و مکتبتان اعتماد داشته باشید و به دید شک و تردید به احکام و مسائل آن نگاه نکنید و پیرامون تعالیم و آموزههایش، حیرتزده و سرگردان مباشید، چرا که به خدا سوگند!) من آئینی روشن و واضح و بدور از هرگونه کژی و انحراف و ضعف و نقصی برایتان به ارمغان آوردهام (که هرکس آن را رها کند و به بیراهه و ضلالت رود و از ادیان و ملل غیر الهی و تحریفشده متأثر شود و از آنها پیروی و تأسی و اقتدا نماید، هلاک و نابود خواهد شد). و بدانید که (ملتها و امتهای دیگر، نیاز مبرم به احکام و تعالیم دین روشن و آئین واضح ما دارند چرا که) اگر موسی ÷ زنده میبود، وی را جز پیروی واتباع از آئین و کیش من، هیچ گنجایش دیگری نبود.
[این حدیث را احمد و بیهقی در «شعب الایمان» روایت کردهاند].
شرح: در این حدیث به این موضوع اشاره رفته است که این امّت (امّت محمدی و ملّت قرآنی) از بقیّهی امتها و ملتها جدا است، چراکه افراد این امت از راه راست و درست برخوردارند و یهودیان و مسیحیان و دیگر ادیان و ملل، راههای دیگری دارند.
در قرآن و در مجموعهی احادیث نبوی، آیات و روایات زیادی در این زمینه آمده است که مجموعاً این را میرساند که این امت از بقیه امتها جدا است. شخصیت منحصر به فردی دارد و نباید دنبالهرو(ی) یهودیان و مسیحیان و امتهای دیگر باشد.
به این خاطر واژهی «خالفوهم» (باآنها مخالفت کنید) در بسیاری از احادیث تکرار شده است، پس برای امت محمدی، شایسته است که استقلال و هویت خویش را حفظ کنند و به جهان و جهانیان خط و مشی دهند و از عادات و سخنان یهودیان و مسیحیان متأثر نشوند و از رسوم و تقالید آنها پیروی نکنند و اخلاق و رفتار آنها را انتخاب ننمایند و درهر حال هویت و شخصیت اسلامی خود را حفظ کنند.
دکتر یوسف قرضاوی در این زمینه میگوید:
«باید ما مسلمانان، شخصیت منحصر به فرد خودمان را دارا باشیم، چون امت اسلامی، امّت وسط است که برای انسانها نمونه است. ما رتبهی استادی امتها را داریم، ما بهترین امت هستیم که برای هدایت انسانها برانگیخته شدیم، پس چرا از دیگران پیروی کنیم؟ پیامبر اکرم ج میخواهد این مفاهیم را در وجود ما بکارد تا به شخصیت و استقلال خود افتخارکنیم. پیامبر ج نمیخواهد که ما پیرو و دنبالهرو و پیرو دیگران باشیم. به هشدار این حدیث که به صورت خبرآمده است توجه کنید:
«لتتبعنّ سنن من قبلکم، شبراً بشبر وذراعاً بذراع، حتّی لو دخلوا جُحر ضبّ لَدخلتموه». «وجب به وجب و ذرع به ذرع از روشهای پیشینیان پیروی خواهید کرد، به نحوی که اگر داخل سوراخ سوسماری هم شوند، شما هم داخل آن خواهید شد».
یعنی اگر داخل سوراخ سوسمار شوند، سوراخ سوسمار یک مُد میشود به نام «مد سوراخ سوسمار» وقتی که موهای پشت سرشان بلند کنند، جوانان ما هم همین کار را میکنند حتی خود را مثل سوسک، سیاه میکنند، جوانان ما هم به شکل سوسک سیاه در میآیند.
کجاست شخصیت منحصر به فرد ما در برابر این تقلید کورکورانه؟ آیا انسان از دین و شخصیت اسلامی خود خارج شود تا از گمراهی دیگران پیروی کند؟
وقتی که از پیامبر اکرم ج پرسیدند که: از روشهای کدام پیشینیان پیروی خواهیم کرد؟
آیا از یهود و نصاری تقلید خواهیم کرد؟ پیامبر ج فرمود: پس از چه کسی؟
آیا جای تأسف نیست که اساتید ما یهود و نصاری شوند؟ ما دستوراتی که در «پروتوکلات حکمای صیهون» آمده است، اجرا میکنیم، کاری نداریم که نسبت این «پرتوکلات» به حکمای صیهون درست است یا نه، ما دانسته یا نه دانسته، خواستههای آنان را اجرا میکنیم و مطیع فرمان آنانیم([51]).
پس مسلمانان باید هوشیار و بیدار باشند و شخصیت منحصر به فرد و مستقل خود را حفظ و حراست کنند و به آئین خویش بنازند و در راستای اجرای اوامر و فرامین مکتب خویش و نشر و پخش آن، از همه چیز بگذرند و به سنّت پیامبرشان و به شخصیت و استقلال خود، افتخار کنند و دنبالهرو و پیرو دیگران و یهودیان و ترسایان نباشند.
178 - [39] وعن أبی سعید الخدری قال: قال رسول الله ج: " من أکل طیباً، وعمل فی سنة، وأمن الناس بوائقه، دخل الجنة ". فقال رجل: یا رسول الله! إن هذا الیوم لکثیرفی الناس؟ قال: " وسیکون فی قرون بعدی ". رواه الترمذی([52]).
178- (39) ابو سعید خدری س گوید: پیامبر ج فرمود: هرکس که رزق و روزی حلال و پاکیزه خورد و به سنّت (و راه و روش پرشکوه من) جامهی عمل بپوشاند، و مردم از شرش در امان باشند، به بهشت خدا، خواهد رفت.
مردی از جای برخاست و گفت: ای رسولخدا ج! چنین افرادی با چنین اوصافی در امت تو، امروز بسیاراند (آیا درآینده نیز، این چنین خواهد بود و مردمان آینده نیز از چنین اوصاف و ویژگیهایی برخوردارند)؟
پیامبر ج فرمود: (آری) پس از من نیز در اقوام و ادوار مختلف دیگر، چنین افرادی با چنین اوصافی خواهد بود.
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].
179 - [40] وعن أبی هریرة س قال: قال رسول الله ج: " إنکم فی زمان من ترک منکم عُشر ما أمر به هلک، ثم یأتی زمان من عمل منهم بعُشر ما أمر به نجا ". رواه الترمذی([53]).
179- (40) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: شما ای صحابه ش! در دورهای قرار دارید که اگر یکی از شما، یک دهم آنچه که به آن امر شده را ترک کند و پشت سر افکند، هلاک خواهد شد. پس از این زمانی فراخواهد رسید که هرکس در آن زمان به یک دهم آنچه را که به آن دستور داده شده، عمل کند و به ده یک آن، جامهی عمل بپوشاند، نجات خواهد یافت (چرا که در دوران فساد امت، انتظار بیشتری از او نمیرود).
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].
شرح: چون عهد رسالت، عهد نزول وحی، عهد عزّت و اقتدار و بالندگی و تکامل بود و صحابه ش در رکاب و همراهی و همنشینی پیامبر ج بودند و به طور مستقیم به سخنان گهربار رسولخدا ج، گوش فرا میدادند و چشمانشان را با دیدن سیمای مبارک پیامبر ج خنک میکردند و بدون هیچ مانع و حائلی قرآن و احوالی را که مربوط به آیات الهی بودند، مشاهده مینمودند و از فهم کامل و علم صحیح و عمل صالح و ایمان کامل و یقینی درست برخوردار بودند و... به خاطر تمام این عوامل، اگر صحابه ش، به یک دهم اوامر و فرامین الهی و یک دهم تعالیم و آموزههای نبوی و یک دهم احکام و مسائل شرعی، عمل نمیکردند، احتمال هلاکشدنشان بود، چرا که در عهد رسالت میزیستند و با چشم سر، پیامبر ج و نزول وحی را مشاهده مینمودند و به خاطر وجود مبارک پیامبر ج و شنیدن سخنان گهربارشان بدون هیچ واسطهای، ایمان و یقینشان در حدّ کمال بود.
اما در آینده که عصر غربت اسلام و مسلمانان راستین و دوران فساد امّت است، اگر فردی به یکی از اوامر و فرامین الهی و نبوی و شرعی عمل کند، به فرمودهی رسولخدا ج، نجات خواهد یافت.
چراکه او با مشکلاتی در اجرای فرامین الهی و نبوی برخودار است که در ذیل به برخی از آنها اشاره میگردد:
1- این نوید بزرگ به خاطر غربت چنین فردی در میان مردم و تمسک وی به سنّت و اوامر و فرامین خدا و رسول ج در میان ظلمت و تاریکی بدعتهای مردمان است.
2- برای چنین فردی انجام تمام اوامر و فرامین خدا در دوران فساد امّت، سخت است، چراکه اگر خواسته باشد به تمام اوامر و فرامین الهی، جامهی عمل بپوشاند و حتی اگر اراده کند به یک دهم آنها عمل نماید، باید خود را برای طعن و ملامت جاهلان و کینهتوزی بدعتگرایان واستهزاء و تمسخر نادانان و شکنجه و تبعید و محاصرهی دنیاداران و فشار و زندانی و قتل و ترور نفسپرستان و مادیگرایان، آماده سازد و این خود کاری مشکل و دشوار است.
3- چنین فردی با حال و وضعی باید متمسک به اوامر و دستورات خدا و رسول باشد که در آن زمان، باید در کنار ادیان فاسد دیگران و عقاید باطل عدهای و طریقت و سلوک گمراه و انحرافی برخی و افکار و اندیشههای ویرانگر برخی دیگر و بدعتگرایی و نوآوریهای بعضی دیگر از مردم، به سنّت و فرمان رسولخدا ج چنگ بزند و با چنگ و دندان در چنین محیطی فاسد و ویرانگر ازکیان اسلام، قرآن، سنّت و مسلمانان دفاع کند، و این نیز کاری بس مشکل و دشوار است.
4- در وقتی که بیشتر مردم از سنّت رویگردانند و به بدعت و نوآوری متوجهاند، و بیشترشان منکر توحید خالصاند، اگر چنین فردی به سنّت ملتزم و پایبند باشد و از بدعتها و نوآوریها دوری گزیند و پایبند به توحید خالص باشد و فقط از پیامبر ج درآنچه بهسوی او ارسال شده است، تبعیّت کند، در حقیقت شرارهی آتش را به دست گرفته و بیشتر مردم وی را سرزنش میکنند و به سبب غربت و عدم و سازگاری وی با فرهنگ حاکم بر جامعه، مردم او را اهل شذوذ، بدعت و جدا شده از سواداعظم میپندارند. در چنین جوّی، اگر این فرد به یک دهم اوامر و فرامین الهی و نبوی و شرعی عمل کند، امکان نجاتش خواهد بود.
چرا که وی، نه بسان صحابه ش، عهد رسالت را دریافته و نه با پیامبر ج ملاقاتی داشته و نه از نزدیک با رسولخدا ج سخنی زده و نه به طور مستقیم و زنده از سخنان ایمانافزای پیامبر ج بهره گرفته، با این وجود، تمام سعی و تلاش خویش را بهکار میگیرد تا در دوران فساد امّت و در زمان غربت اسلام و قرآن، باز هم مطیع و فرمانبردار احکام الهی و فرامین و سنتهای نبوی باشد.
180 - [41] وعن أبی أمامة قال: قال رسول الله ج: " ما ضل قوم بعد هدى کانوا علیه إلا أوتوا الجدل ". ثم قرأ رسول الله ج هذه الآیة: ﴿مَا ضَرَبُوهُ لَکَ إِلَّا جَدَلَۢاۚ بَلۡ هُمۡ قَوۡمٌ خَصِمُونَ﴾ [الزخرف: 58].رواه أحمد والترمذی وابن ماجه([54]).
180- (41) ابواُمامه س گوید: پیامبر ج فرمود: هیچ جامعه و مردمی پس از هدایت و راهیافتن، به ضلالت و بیراهه نرفت، جز آنکه به جدال و خصومت و ستیزهجویی و حق ناپذیری خوگرفت.
سپس پیامبر ج این آیهیکریمه را تلاوت فرمود:
﴿مَا ضَرَبُوهُ لَکَ إِلَّا جَدَلَۢاۚ بَلۡ هُمۡ قَوۡمٌ خَصِمُونَ﴾ [الزخرف: 58].
«آنان این مثال را چز از روی جدال بیان نمیدارند... بلکه ایشان گروهی کینهتوز و پرخاشگرند (و برای مبارزه با تو و جلوگیری از حق، به استدلال باطل متوسل میشوند».
(مشرکان مکّه گفتند: آیا به نظر شما معبودهای ما بهتراند یا عیسی؟ به عقیده شما ﴿إِنَّکُمۡ وَمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾ [الأنبیاء: 98]. «عیسی ÷ به دوزخ میرود، پس بگذار ما و معبودهایمان که از او بدترند به دوزخ برویم). آنان این امثال را جز از روی جدال، بیان نمیدارند، بلکه ایشان گروهی کینهتوز و پرخاشگراند و برای مبارزه با تو و جلوگیری از حق، به استدلال باطل متوسل میشوند».
[این حدیث را احمد، ترمذی و ابن ماجه روایت کردهاند].
شرح: در این حدیث به این نکته مهم اشاره رفته که سرچشمهی تمام اختلافات و مجادلههای باطل و کینهتوزیهای پرخاشگرانه، انگیزهایی جز طغیان، ظلم، حسد، وعداوت و دشمنی و اعمالنظرهای شخصی و تنگنظریها و کشمکشهای پوچ و بیمعنا ندارد.
یهودیان و مسیحیان در احکام الهی به اختلاف و نزاع پرداختند و در این راستا، خونهای زیادی ریختند و مسیحیان نیز در امر توحید و آلودهساختن آن به شرک و تثلیث، راه اختلاف پوییدند و تخم اختلاف پاشیدند و چون منافع خود را در خطر میدیدند از روی جدال وکشمکش به ناحق و طغیان و ظلم و حسد، همه را نادیده گرفتند.
جالب اینجاست که سرچشمهی اختلافها و کشمکشهای مذهبی آنها معمولاً از جهل و بیخبری نبود، بلکه بیشتر به خاطر بغی، ظلم، انحراف از حق، اِعمال نظرهای شخصی، جدال و خصومت و ستیزهجویی و حقناپذیری است.
اگرآنها و یا هرکس دیگر، تعصب، کینهتوزی، تنگنظریها، منافع شخصی، اغراض فردی، امراض درونی و تجاوز از حدود و حقوق خود را کنار بگذارند و با واقعبینی و روح عدالتخواهی، احکام خدا را بررسی کنند، جادهی حق بسیار روشن خواهد بود و اختلافات و کشمکشها و ستیزهجوییها و حقناپذیریها به سرعت حل میشود.
181 - [42] وعن أنس بن مالک أن رسول الله ج کان یقول: "لا تشددوا على أنفسکم فیشدد الله علیکم، فإن قوماً شددوا على أنفسهم، فشدد الله علیهم، فتلک بقایاهم فی الصوامع والدیار "﴿وَرَهۡبَانِیَّةً ٱبۡتَدَعُوهَا مَا کَتَبۡنَٰهَا عَلَیۡهِمۡ﴾ [الحدید: 27]. رواه أبوداود([55]).
181- (42) انس ابن مالک س گوید: پیامبر ج پیوسته میفرمود: (چون مبنای شریعت اسلامی برآسانگیری و رفع عسر و حرج از بندگان است، از اینرو شما نیز) برخود سخت نگیرید، چراکه اگر شما برخود سخت گرفتید، خداوندY هم بر شما سخت خواهد گرفت.
اقوامی پیش از شما بودند که بر خویشتن سخت گرفتند (وبه جانب تیسیر و تخفیف و آسانگیری و رفع عسر و حرج، اعتنایی نورزیدند، بنابراین) خداوند ﻷ نیز، بر آنان سخت گرفت وآنان را در عسر و حرج و سختی و مشقت انداخت.
و این بقایا و آثار برجای ماندهی آنها در صومعهها و دیرها است (حال به آنها بنگرید و ببینید که چه بر سرشان به خاطر سختگیری و تشدّد و بدعت و نوآوری در دین آمده است).
سپس پیامبر ج این آیه را تلاوت فرمود:
﴿وَرَهۡبَانِیَّةً ٱبۡتَدَعُوهَا مَا کَتَبۡنَٰهَا عَلَیۡهِمۡ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ رِضۡوَٰنِ ٱللَّهِ﴾ [الحدید: 27].
«پیروان عیسی ÷ رهبانیّت سختی را از پیش خود پدید آوردند که ما آنها را بر آنان واجب نکرده بودیم و لیکن خودشان بر خود سخت گرفتند و آن را برای بدست آوردن خوشنودی خدا پدید آورده بودند و بر خویشتن نذر واجب نموده بودند».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: در این حدیث به این نکته اشاره رفته است که: مبنای شریعت برآسانگیری و رفع عسر و حرج و تشدید و سختگیری از بندگان است. و برای مسلمانان نیز مناسب است که پیوسته رعایت حد وسط و اعتدال میان افراط و تفریط، آن هم بر مبنای اصول و موازین اسلامی را سرلوحهی کار خود قرار دهند.
خداوند در آیات زیادی نیز به این موضوع اشاره کرده است، به عنوان مثال، در سوره مائده، درپایان آیه تیمم و طهارت میفرماید:
﴿مَا یُرِیدُ ٱللَّهُ لِیَجۡعَلَ عَلَیۡکُم مِّنۡ حَرَجٖ وَلَٰکِن یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمۡ وَلِیُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ﴾ [المائدة: 6].
«خدا نمیخواهد بر شما سخت بگیرد، لیکن میخواهد شما را پاک و نعمتش را بر شما تمام گرداند، باشد که سپاس او بدارید».
و در سورهی بقره در پایان آیه روزه و مسائل آن از قبیل رخصت افطار برای بیمار و مسافر میفرماید:
﴿یُرِیدُ ٱللَّهُ بِکُمُ ٱلۡیُسۡرَ وَلَا یُرِیدُ بِکُمُ ٱلۡعُسۡرَ﴾ [البقرة: 185].
«خدا برای شما آسانی میخواهد و برای شما دشواری نمیخواهد»
و در پایا ن آیات محرّمات ازدواج، و بیان رخصتهای خداوند درآن از قبیل: جواز نکاح کنیزان مؤمن برای کسانی که از ازدواج زنان آزاد، ناتوان هستند میفرماید:
﴿یُرِیدُ ٱللَّهُ أَن یُخَفِّفَ عَنکُمۡۚ وَخُلِقَ ٱلۡإِنسَٰنُ ضَعِیفٗا٢٨﴾ [النساء: 28].
«خدا میخواهد تا بارتان را سبک گرداند و میداند انسان ناتوان آفریده شده است».
و نیز در پایان سوره حج به دنبال یک سلسله اوامر و نواهی میفرماید:
﴿هُوَ ٱجۡتَبَىٰکُمۡ وَمَا جَعَلَ عَلَیۡکُمۡ فِی ٱلدِّینِ مِنۡ﴾ [الحج: 78].
«خداست که شما را برای خود برگزیده و در دین بر شما سختی قرار نداده است».
پیامبر(ج) نیز میفرماید:
«یسّروا ولاتعسّروا وبشّروا ولا تُنفّروا».«آسان گیرید و سخت نگیرید و بشارت دهید و متنفر نگردانید».
و نیز میفرماید:
«انّما بُعثتم مُیسّرین ولم تُبعثوا معسرین». «شما برای آسانگیری مبعوث شدهاید نه برای سختگیری».
در این حدیث نیز، پیامبر ج به راهبها و راهبههای مسیحی اشاره کرده که آنها نهتنها آئین توحیدی مسیح را رعایت نکردند و آن را با انواع شرک و چندگانهپرستی آلودند، بلکه دست به تشریع و قانونگذاری و بدعت و(رهبانیت)، تحریم ازدواج برای مردان و زنان تارک دنیا و انزوای اجتماعی و پشت پا زدن به وظائف انسان در اجتماع را ابداع نمودند وکاری را بر خود نذر و واجب کردند که خداوندY آنها را بر ایشان فرض و واجب نکرده بود، اما آنها از تخفیف و تیسیر و آسانگیری الهی بهره نبردند و دست به نوآوری زدند و صومعههای و و دَیرهایی دورافتاده برای عبادت و زندگی در محیطی دور از اجتماع بشری را برای خویش برگزیدند و به تمام وظائف انسان در اجتماع پشت پا زدند و انزوای اجتماعی را در پیش گرفتند. و خلاصه، آنها بر خود سخت گرفتند و خداوند نیز برآنها سخت گرفت.
از این رو، پیامبر ج از پیروانش میخواهد که بسان آنها برخود سخت نگیرند و به دنبال بدعت و نوآوری در دین که رهاورد و ارمغانش جز سختی و مشقت، نیست نروند، چرا که این از اصول ثابت شده شریعت مقدس اسلام است که بدعت، دین را سخت میکند و آن را با طبیعت سهل و آسانش بیگانه میسازد.
اسلام بشدت مخالف بدعت و نوآوری در دین است تا مردم از پیش خود چیزهایی را به دین نیافزایند تا باعث سختی و مشقت در دین شود و روح شریعت که بر مبنای آسانگیری و رفع عسر و حرج است، تحتالشعاع بدعتهای آنها قرار بگیرد. چراکه اگر مردم دست به نوآوری بزنند و به احکام و فرامین ساده و بیآلایش خدا، اعتنایی نورزند وآنها را ناقص وکم پندارند و چندین برابر آنچه خدا نازل کرده است به دین بچسبانند، دست آخر نتیجهاش این میشود که تکالیف و وظایف دینی بر مردم سنگین میشود و دینزده میگردند و بسان راهبها و راهبههای مسیحی به انحراف و الحاد و نا هنجاریها و ناملایمات دینی و اجتماعی گرفتار میآیند.
182 - [43] وعن أبی هریرة س قال: قال رسول الله ج: " نزل القرآن على خمسة أوجه: حلال، وحرام، ومحکم، ومتشابه، وأمثال. فأحلوا الحلال، وحرموا الحرام، واعملوا بالمحکم، وآمنوا بالمتشابه، واعتبروا بالأمثال ". هذا لفظ المصابیح. وروى البیهقی فی شعب الإیمان ولفظه: " فاعملوا بالحلال، واجتنبوا الحرام، واتبعوا المحکم([56]).
182- (43) ابو هریره س گوید: پیامبر ج فرمود: قرآن کریم (بطور اجمال) بر پنج نوع، فرو فرستاده شده است: حلال، حرام، محکم، متشابه، ضرب المثل و قصص و مواعظ.
(و مسئولیت شما، در قبال این پنج وجه این است که) حلال آنرا حلال و حرام آنرا حرام بدارید و محکم آن را اصل و اساس تفکر و رفتار خویش بگیرید و به متشابهات آن ایمان داشته باشید (و دانش واقعی و حقیقی آنرا به خدا بسپارید) و به ضربالمثلها و قصص و مواعظ آن درس عبرت و پند واندرز بگیرید.
[این حدیث، با همین الفاظ در مصابیح روایت شده و بیهقی در «شعب الایمان» با این الفاظ روایت کرده است:] به حلال آن جامه عمل بپوشانید و از حرام آن اجتناب ورزید و از محکمات آن پیروی کنید و آنها را اصل و اساس تفکر، رفتار، گفتار، پندار وکردار خویش قرار دهید.
183 - [44] وعن ابن عباس قال: قال رسول الله ج: " الأمر ثلاثة: أمر بیّن رشده فاتبعه، وأمر بیّن غیه فاجتنبه، وأمر اختلف فیه فکله إلى الله عزوجل". رواه أحمد([57]).
183- (44) ابن عباس ـ ب ـ گوید: پیامبر ج فرموده: احکام و مسایل شرع بر سه نوعند:
1- حکمی که هدایت و درستی و راستی و کمالش، هویدا و مشخص است. پس وظیفهی تو در قبال چنین حکمی این است که آن را سرلوحهی کار خویش قرار دهی و از آن پیروی نمائی.
2- حکمی که ضلالت وگمراهی و نادرستی و انحرافش مشخص است. پس از چنین چیزی بشدت اجتناب ورز و به عوامل قُرب و مقدمات آن نیز نزدیک مشو.
3- و احکامی که مشکل و قابل تأویل بوده و معانی و مفاهیم کاملاً واضح و روشنی ندارند و از معانی گوناگون و متعارضی برخوردارند. (و چون محتمل مفاهیم و اوجه زیادی هستند قاطعانه نمیتوان آنها را تفسیر و تبیین کرد) پس باید علم و دانش حقیقی آنها را به خدا بسپاریم و به او تعالی حواله کنیم (چرا که تأویل و تفسیر و تبیین و تشریح درست آن را جز خدا کسی نمیداند. و مراد از قسم سوم همان احکام مشتبه وآیات متشابه قرآنی است).
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
184 - [45] عن معاذ بن جبل قال: قال رسول الله ج: " إن الشیطان ذئب الإنسان کذئب الغنم، یأخذ الشاذة والقاصیة والناحیة، وإیاکم والشعاب، وعلیکم بالجماعة والعامة ". رواه أحمد([58]).
184- (45) معاذ ابن جبل س گوید: پیامبر ج فرمود: بیتردید شیطان بسان گرگی است در کمین آدمیان نشسته، که تنها آنانی را که مثل گوسفندان از گله جدا شدهاند و دور افتادهاند را به گمراهی میافکند و آنان را میدرد.
و بر شما باد که بشدت از تفرقه و اختلاف و تکروی و خودرأیی بپرهیزید. و بر شما باد که جماعت مسلمانان را محکم گیرید و از راه جماعت سرپیچی نکنید. (چرا که اگر از جماعت مسلمانان دور افتادید، توسط شیطان درکمین نشستهی جن و انس، در پرتگاه هلاکت سقوط خواهید کرد).
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
185 - [46] وعن أبی ذر قال: قال رسول الله ج: " من فارق الجماعة شبراً فقد خلع رقة الإسلام من عنقه ". رواه أحمد وأبو داود([59]).
185- (46) ابوذر ج گوید: پیامبر ج فرموده: کسیکه به اندازهی یک وجب ازجماعت مترقّی و آزادمنش و عدالتخواه مسلمانان راستین، جدائی گزیند و راه جدائی و بیگانگی و تکروی و خودرأیی و تفرقه و اختلاف را در پیش گیرد، بدرستی که رشتهی اسلام از گردن او برگرفته و کشیده شده است.
[این حدیث را احمد و ابو داود روایت کردهاند].
شرح: دردو حدیث فوق پیامبر ج با تأکیدهای زیاد، بر روی برپایی اتحاد و همبستگی و دوری از تفرقه و کینهتوزی تأکید میکند و به شدت تفرقهافکنان، بدعتگرایان، فتنهجویان و آنانی که راه اختلاف و مجادله وتکروی و خودرأیی را در پیش گرفتهاند را میکوبد و آنها را مورد ملامت و سرزنش و طعن و تهدید قرار میدهد.
براستی چرا پیامبر ج تا اینپایه، به روی برپایی اتحاد و همبستگی تأکید میکند واینگونه از تفرقه و کینهتوزی اظهار تنفر و بیزاری نموده است؟
واقعیت اینست که اتحاد و همبستگی و همفکری و همرأیی و چنگزدن به جماعت مسلمانان وتمسک به سنتهای پیامبر ج و دوری از بدعتها و نوآوریها، به خوبی قادر است، مانع هلاکت و فناء مردمان گردد. چون همیشه احتمال میرود که افرادی که دور از جماعت مسلمانان قرار دارند، توسط شیاطین درکمیننشستهی جن و انس، مورد حمله و یورش قرار بگیرند و در پرتگاه هلاکت سقوط کنند و دین و دنیاشان تباه و بر باد گردد.
اما هرگاه همین افراد در بین جمع و جماعت مسلمانان واقع شوند و سنتهای تعالیبخش و سعادتآفرین پیامبر ج را سر لوحهی زندگی خویش قرار دهند، چون گوسفندی که در میانه گلهای قرار گیرد و بدین وسیله از حملهی گرگها در امان بماند، در حمایت آنها قرار میگیرند و از گزند توطئههای اشرار و طعن و ملامت جاهلان و کینهتوزی بدعتگرایان و استهزاء و تمسخر نادانان و شکنجه و تبعید و محاصرهی دنیاداران و فشار و زندانی و ترور و قتل نفسپرستان و مادیگرایان و بداندیشان، به دور خواهد ماند.
و اینکه پیامبر ج در حدیث بالا فرموده است: «کسی که به اندازهی یک وجب از جماعت مسلمانان جدائی گزیند، رشتهی اسلام از گردن او برگرفته شده است.» از باب تهدید و تشدید و تغلیظ و سختگیری است. یعنی چنین فردی از ایمان کامل و دین حقیقی برخوردار نیست. و مقصود نفی اصل ایمان نیست، بلکه منظور کمال مراتب ایمان و اسلام است، یعنی نمیتوان مؤمنی را با مراتب عالی ایمان یافت که به اختلاف و تفرقه، دامن زند و به تکروی و خودرأیی بپردازد.
ولی اگر در عقاید بنیادین و محوری و کلیدی اسلام، به بدعت و نوآوری دست یازد، و جدا از مکتب اهلسنت و جماعت، عقیدهای را مبتنی بر خواهشات نفسانی و تمایلات ناروای حیوانی خویش، پایهریزی کرد، و با این عقیدهاش به شالودهی اسلام بخواهد، ضربهای وارد کند، به راستی چنین فردی از دائرهی اسلام خارج و رشتهی اسلام ازگردن او به طور حقیقی برگرفته خواهد شد.
186 - [47] وعن مالک بن أنس مرسلاً، قال: قال رسول الله ج: " ترکت فیکم أمرین لن تضلوا ما تمسکتم بهما: کتاب الله وسنة رسوله ". رواه فی الموطأ "([60]).
186- (47) امام مالک، به طور مرسل از رسولخدا ج چنین روایت میکند که فرمود: «دو چیز گرانبها در میان شما نهادهام و از خویش به جای گذاشتم که با وجود آنها، هرگز به بیراهه نخواهید رفت و تا وقتی که آنها را دستاویز خویش قرار دهید، هرگز گمراه و فلاکتزده نخواهید شد، و آن دو: کتاب پرشکوه خدا و سنّت و منش پیامبر خداست».
[این حدیث را مالک در مؤطأ روایت کرده است].
شرح: «حدیث مُرسل»: حدیثی است که سقوط راوی در بین تابعی و پیامبر ج صورت گیرد. مثلاًدر این حدیث، امام مالک میگوید: «قال النبی(ج)...» و حدیث فوق نیز، جزو مراسیل امام مالک به شمار میآید.
187 - [48] وعن غضیف بن الحارث الثمالی قال: قال رسول الله ج: " ما أحدث قوم بدعة إلا رفع مثلها من السنة؛ فتمسک بسنة خیر من إحداث بدعة " رواه أحمد([61]).
187- (48) غُضیف بن حارث ثمالی س گوید: پیامبر ج فرمود: هیچ ملّتی، نوآوری و بدعتی را در دین خود ایجاد نکردند، مگر اینکه در مقابل، سنتی همانند آن، از آنان گرفته شد. پس حال که چنین است، تمسک جستن به سنّت و منش پیامبر ج بهتر و برتر از ایجاد بدعت و نوآوری در دین میباشد.
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
188 - [49] وعن حسان قال: " ما ابتدع قوم بدعة فی دینهم إلا نزع الله من سنتهم مثلها، ثم لا یعیدها إلیهم إلى یوم القیامة. " رواه الدارمی([62]).
188- (49) حسان بن ثابت س گوید: هر ملّتی که بدعتی را در دین خود ایجاد کرد، خداوند ﻷ نیز در مقابل، سنتی همانند آن را از آنان میگیرد و آنها را در ظلمت و تاریکیهای بدعت رها میسازد و دوباره آن سنّت را تا روز قیامت، بهسوی آن بدعتگرایان، باز نخواهد گرداند.
[این حدیث را دارمی روایت کرده است].
شرح: این دو حدیث به یکی ازاصول و قواعد بزرگ دینی و الهی اشاره دارند و آن اینکه، بدعت و نوآوری در دین، سنّتها را از بین میبرد و در هر جا که بدعت باشد، سنّتی در آنجا ضایع خواهد شد. به همین جهت در این دو حدیث، به این اصل کلّی، اشاره شده و چنین بیان شده که هیچ قومی، بدعتی را به وجود نمیآورند، مگر آنکه سنتی مثل آن را از بین میبرند. و در جهانی که ما زندگی میکنیم این یک قانون و یک قاعده و اصل است، چرا که در هر جا اسراف باشد، در آنجا ناحقی هم هست، اگر در یک زمینه، اسراف و تبذیر شد، در زمینهی دیگر، حتماً شاهد کمبود بیش از حدّ، خواهی شد. و وقتی بدعت گرایان نیرو و توانشان را در ایجاد بدعت و عمل بدان صرف کنند، دیگر چندان توان و قدر ت و انگیزه و علاقهای برای عمل به سنّت باقی نمیماند. به همین جهت، بدعتیها در انجام بدعتها سریع و پرنشاط هستند ولی در انجام سنتها، سست و درماندهاند.
به همین خاظر است که شریعت مقدس اسلام با بدعت و بدعتسازان به شدت مخالف است و با تندی و خشونت با بدعتگرایان برخورد میکند و عملشان را مستحق ضلالت و گمراهی و در نتیجه؛ لایق آتش سوزان دوزخ میداند.
و در حقیقت سرّ مخالفت با بدعت و بدعتگرایان غالباً در همین نکته نهفته است. به خاطر جلوگیری از اطالهی کلام، در اینجا سخن ابن مسعود س را ذکر میکنیم و با کلام وی بحث خویش را پایان میدهیم. وی میگوید:
«میانهروی در سنّت، بهتر از زیادهروی در بدعت است».
ودرحقیقت این قول ابن مسعود س برگرفته شده از این قول پیامبر ج که فرمود:
«فتمسک بسنّة، خیرٌ من احداث بدعة». «تمسک جستن به سنّت و منش پیامبر ج بهتر و برتر از ایجاد بدعت و نوآوری در دین است»
189 - [50] وعن إبراهیم بن میسرة قال: قال رسول الله ج: "من وقر صاحب بدعة، فقد أعان على هدم الإسلام ". رواه البیهقی فی شعب الإیمان مرسلاً([63]).
189- (50) ابراهیم بن میسره س گوید: پیامبر ج فرمود: کسیکه بدعتسازی را احترام و بزرگ دارد، در حقیقت بر ویرانی اسلام و سنّت کمک کرده است.
[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان» به طور مرسل روایت کرده است].
شرح: آری! کسیکه بدعتسازی را احترام کند، بر ویرانی اسلام و سنت کمک کرده است، چرا که او با احترام و بزرگداشت بدعتگرا، به سنتگرایان و سنت، توهین میکند و بازار بدعتسازی و بدعتسازان را گرم و پر رونق نگاه میدارد و آب در آسیاب آنها میریزد، حال آنکه خداوند ﻷ، از ما مسلمانان میخواهد تا از بدعتگذاران دوری جوئیم و کار آنان را مورد نکوهش قرار دهیم و خود را با تأیید آنها و همراهی و همنشینی با آنها و با احترام و بزرگداشتشان، در زمرهی آنان قرار ندهیم. و ما مکلّف و مؤظفیم، برای دفاع از کیان اسلام و سنّت با بدعتگذاران به دشمنی بپردازیم و آنان را رسوا کنیم و به سرکوبی آنان بپردازیم و آنان را همانند کردارشان، مردود اعلام نمائیم و شهادتشان را در دنیا نپذیریم و با اسلحهی ایمان و سنتهای تابناک و تعالیبخش و سعا دتآفرین رسولخدا ج از هر طرف بر آنها یورش آوریم و آنها را آماج حملات ویرانگر و رسواگر خویش قرار دهیم. چراکه خداوند ﻷ میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ فَرَّقُواْ دِینَهُمۡ وَکَانُواْ شِیَعٗا لَّسۡتَ مِنۡهُمۡ فِی شَیۡءٍۚ إِنَّمَآ أَمۡرُهُمۡ إِلَى ٱللَّهِ ثُمَّ یُنَبِّئُهُم بِمَا کَانُواْ یَفۡعَلُونَ١٥٩﴾ [الأنعام: 159].
«بیگمان کسانی که آئین خود را پراکنده میدارند و دسته دسته و گروه گروه میشوند تو اصلاً از آنان نیستی و مسئول رستگاری یا زشتکاری ایشان نمیباشی و راه تو از راه آنان جدا است و سر وکارشان با خدا است وخدا ایشان را از آنچه میکنند، با خبر میسازد».
190 - [51] وعن ابن عباس قال: من تعلم کتاب الله ثم ابتع ما فیه؛ هداه الله من الضلالة فی الدنیا؛ ووقاه یوم القیامة سوء الحساب.
وفی روایة، قال: من اقتدى بکتاب الله لا یضل فی الدنیا ولا یشقى فی الآخرة، ثم تلا هذه الآیة: ﴿فَمَنِ ٱتَّبَعَ هُدَایَ فَلَا یَضِلُّ وَلَا یَشۡقَىٰ﴾ [طه: 123]. رواه رزین([64]).
190- (51) ابن عباس ـ ب ـ گوید: هرکس از روی صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل، قرآن را بیاموزد و به آنچه در آن از اوامر و فرامین و تعالیم و دستورات و احکام و آموزههای تابناک و تعالیبخش است، پیروی کند و آنها را سر لوحهی زندگی و کار خو یش قرار دهد خداوند ﻷ در دنیا او را از ضلالت و گمراهی به هدایت و کمال رهنمون میسازد و در آخرت نیز، وی را از حساب و کتاب بد و خطرناک قیامت، محفوظ و مصون میدارد.
و نیز فرمود: هرکس قرآن را (در تمام ابعاد و زوایای مختلف زندگی: عبادات و معاملات، فردی و اجتماعی، مادی و معنوی، دنیوی و اخروی، سیاسی و نظامی، فرهنگی واقتصادی، عبادی و خانوادگی، اعتقادی و اخلاقی و..). پیشوا و مقتدای خویش قرار دهد و در هر زمینه به اوامر و فرامین آن اقتدا و تأسی ورزد نه در دنیا گمراه و سرگشته میشود و نه در آخرت با درآمدن در دوزخ، بدبخت و نگونسار میگردد.
آنگاه ابن عباس ـ ب ـ این آیه را تلاوت فرمود:
﴿فَمَنِ ٱتَّبَعَ هُدَایَ فَلَا یَضِلُّ وَلَا یَشۡقَىٰ﴾ [طه: 123].
«هر که از هدایت و رهنمود (یعنی قرآن) پیروی میکند گمراه و بدبخت نخواهد شد».
[این حدیث را «رزین»روایت کرده است].
191 - [52] وعن ابن مسعود أن رسول الله ج قال: " ضرب الله مثلاً صراطاً مستقیماً، وعن جنبتی الصراط سوران، فیهما أبواب مفتحة، وعلى الأبواب ستور مرخاة، وعند رأس الصراط داع یقول: استقیموا على الصراط ولا تعوجوا، وفوق ذلک داع یدعو، کلما همّ عبد أن یفتح شیئاً من تلک الأبواب، قال: ویحک! لا تفتحه، فإنک إن تفتحه تلجه ". ثم فسره فأخبر: " أن الصراط هو الإسلام، وأن الأبواب المفتحة محارم الله، وأن الستور المرخاة حدود الله، وأن الداعی على رأس الصراط هو القرآن، وأن الداعی من فوقه واعظ الله فی قلب کل مؤمن ". رواه رزین ورواه أحمد([65]).
191- (52) ابن مسعود س گوید:پیامبر ج (دودلی و تزلزل قلبها را در دوری گزیدن از گناه و مرزشکنی و قرارگرفتن انسان، میان ندای فطرت و وجدان از یک سو، و هوای دل و شیطان از سوی دیگر، را در قالب مثالی زیبا و دلنشین، اینسان به تصویر میکشد و) میفرماید:
خداوند ﻷ مثالی اینگونه میزند: شاهراهی است راست و درست که بر دو سوی آن دو قلعه است که درهای آن باز و گشوده میباشد و بر آن دروازها، پردههایی فروافتاده است و در رأس آن شاهراه راست و درست، دعوتگر و فراخوانی است که میگوید: هان ای مردم! همگی به این راه راست و درست درآئید و به بیراهه نروید.
از فراز آن راه نیز دعوتگر و فراخوانی با صدای رسا و بلند مردم را فرا میخواند و هنگامی که کسی بر آن میشود که دری از آن درها را بگشاید، آن دعوتگر میگوید: وای بر تو، چه میکنی؟ مبادا آن در را بگشایی، چرا که اگر در راه گشودی، وسوسه و تحریک میشوی و در آن وارد خو اهی شد.
ابن مسعود س گوید: آنگاه پیامبر ج این تمثیل را اینگونه تفسیر کرد و فرمود: آن شاهراه راست در این تمثیل و ترسیم، شاهراه راست و درست اسلام است و آن درهای گشوده، محرمات خدایند. وآن پردههای فروافتاده بر آن درها، حدود و مرزهای مقررات و قوانین خداست (و هیچ کسی از مرزی از مرزهای مقررات خدا نخواهد گذشت و به حرام و گناه نخواهد افتاد، جزآنکه، آن پرده را کنار زند).
وآن دعوتگر و فراخوانی که بر سر راه است و مردم را فرا میخواند، کتاب پرشکوه خدا، قرآن است. و آن دعوتگر و فرا خوانی که بر فراز راه و بالاتر از آن، مردم را فرا میخواند، اندرزگوی خدا، یا همان وجدان اخلاقی است که در دل هر انسان درستاندیش و حقطلبی هست و سوسو میکند و وی را از گناه و معصیت باز میدارد.
[این حدیث را رزین و احمد روایت کردهاند].
192 - [53] والبیهقی فی شعب الإیمان عن النواس بن سمعان، وکذا الترمذی عنه إلا أنه ذکر أخصر منه([66]).
192- (53) این حدیث را بیهقی نیز در «شعب الایمان» از نواس بن سمعان، روایت کرده و ترمذی نیز در سنن خود، آن را از همین راوی، اما مختصرتر از روایت بیهقی و دیگران، روایت نموده است.
193 - [54] وعن ابن مسعود قال: من کان مستنّاً فلیستنّ بمن قد مات، فإن الحی لا تؤمن علیه الفتنة. أولئک أصحاب محمد ج کانوا أفضل هذه الأمة، أبرّها قلوباً، وأعمقها علماً، وأقلها تکلفاً، اختارهم الله لصحبة نبیه، ولإقامة دینه، فاعرفوا لهم فضلهم، واتبعوهم على آثارهم، وتمسکوا بما استطعتم من أخلاقهم وسیرهم، فإنهم کانوا على الهدى المستقیم. رواه رزین([67]).
193- (54) ابن مسعود س گوید: هرکس از شما میخواهد، به کسی اقتدا و تأسّی بورزد و او را الگو و پیشوای خویش در امور زندگی و کارهای روزمره خود قرار دهد، باید به آنکه مرده است، تأسی جوید. (و از پیشینیان و گذشتگان یعنی یاران جاننثار پیامبر ج پیروی نماید). چرا که در هر صورت زنده از وقوع در فتنهها ایمن نیست.
وآن گروه که لایق و سزاوار تأسی و اقتدا هستند، اصحاب و یاران محمد ج،آن گزیدگان وخاصگان و آن ابرمردان عرصهی فضل و کرامت میباشند.
براستی آنان در میان امت محمدی ج دارای پاکترین و بیآلایشترین و خالصترین قلب، و عمیقترین و ژرفترین علم و دانش، و کمترین تکلف و تصنّع، بودند.
ایشان مردمانی بودند که از طرف خداوند ﻷ برای مصاحبت و همراهی و همنشینی رسولخدا ج، و قائم نگاهداشتن دین مبینش، انتخاب وگزینش شده بودند (و در حقیقت فلسفه و حکمت گزینش آنها به عنوان برترین و بهترین افراد این امت در همین عوامل نهفته است).
حال که نسبت به مقام و جایگاه والا و شامخ آنها، اطلاع حاصل کردید، پس نسبت به آنها قدرشناس باشید و چنانکه باید عظمت و منزلت آنها را بشناسید و به گونهی لازم به قدر و شأن آنها پی ببرید (و نسبت به آنها، گستاخی و توهین و اسائهی ادب نکنید). و قدم بر نقش قدمهایشان بگذارید و از همان سبک و منشی که آنها برگزیدند شما نیز همان را گزینش کنید. و پیروی از گفتار و کردار آنها را پیوسته نصبالعین و آویزهی گوش خویش قرار دهید و در حد توان و قدرتتان، از خلق و خوی و صفات وعاداتشان تقلید کنید و متمسک شوید و اخلاق و عاداتتان را با اخلاق و سنن و سبک و روش آنها همانند سازید، زیرا که آنان بر شاهراه راست و درست هدایت و خط مستقیم امر الهی و سنّت نبوی بودند.
[این حدیث را زرین روایت کرده است].
شرح: این حدیث بیانگر حجّـیت سنّت صحابه ش است و این مطلب را متبادر به ذهن میسازد که از دورههای اولیهی اسلام تا عصر کنونی ما، پیروی از سبک و روش و طریقه و منش صحابه و اتباع از اوامر و فرامین و دستورات و تعالیم و توصیهها و سفارشهای آنها یکی از مهمترین و بهترین و کاملترین راههای دستیابی به هدایت و کمال و تعلیمات و آموزههای تعالیبخش و سعادتآفرین الهی و نبوی به شمار میرود.
چرا که خداوند ﻷ، ایمان، عملکرد و اقوال، و کردهها و رهنمودها و توصیهها و سفارشهایشان را ملاک سنجش ایمان و گفتهها و کردههای ما قرار داده است و فرموده:
﴿فَإِنۡ ءَامَنُواْ بِمِثۡلِ مَآ ءَامَنتُم بِهِۦ فَقَدِ ٱهۡتَدَواْۖ وَّإِن تَوَلَّوۡاْ فَإِنَّمَا هُمۡ فِی شِقَاقٖ﴾ [البقرة: 137].
«اگر آنان ایمان بیاورند همچنان که شما (صحابه ش) ایمان آوردهاید و بدان چیزهایی که شما ایمان دارید ایشان نیز ایمان داشته باشند، بیگمان به راه راست و درست رهنمون گشتهاند و اگر پشت کنند پس راه اختلاف و دشمنانگی را با شما در پیش گرفتهاند».
پس ما نیز در قرن بیست و یکم و در هزارهی سوم و در عصر ارتباطات و فناوری و صنعت و تکنولوژی و عصر اتم و کامپیوتر، اگر میخواهیم به سعادت و خوشبختی و بالندگی و افتخار و اقتدار و عزّت در عرصههای مختلف زندگی، اعم از مادی و معنوی، دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی، سیاسی و نظامی، فرهنگی و اقتتصادی، اعتقادی و عملی و عبادی و خانوادگی و... برسیم، باید مردانی را با نام «صحابه ش»، که از دنیارفته اند، اسوه و الگو قرار بدهیم، نه آنان که زندهاند و منصهی ظهور حوادث و فتنهها را درک کردهاند و دامن پاکشان به نامطلوبیها و آفتهای دینی چرکآلود شده و شایستگی کامل را برای اسوه بودن ندارند.
و ما برای جلوگیری از اطالهی کلام، به ذکر شعری از دکتر اقبال لاهوری در اینجا اکتفا مینمائیم.
وی چنین میسراید:
راه آباء رو که این جمعیت است |
|
معنای تقلید ضبط ملت است |
اجتهاد اندر زمان انحطاط |
|
قوم را درهم همی پیچد بساط |
زاجتهاد عالمان کم نظر |
|
اقتدا بر رفتگان محفوظتر |
فکرشان ریسد همی باریکتر |
|
ورعشان با مصطفی نزدیکتر |
تنگ بر ما رهگذار دین شد است |
|
هر لئیمی رازدار دین شد است |
194 - [55] عن جابر: أن عمر بن الخطاب س، أتى رسول الله ج بنسخة من التوراة، فقال: یا رسول الله! هذه نسخة من التوراة، فسکت فجعل یقرأ ووجه رسول الله یتغیر. فقال أبو بکر: ثکلتک الثواکل! ما ترى ما بوجه رسول الله ج؟! فنظر عمر إلى وجه رسول الله ج فقال: أعوذ بالله من غضب الله وغضب رسوله ج، رضینا بالله رباً، وبالإسلام دیناً، وبمحمد نبیاً. فقال رسول الله ج: " والذی نفس محمد بیده، لو بدا لکم موسى فاتبعتموه وترکتمونی لضللتم عن سواء السبیل، ولو کان حیاً وأدرک نبوتی لاتبعنی ". رواه الدارمی([68]).
194- (55) جابر ابن عبد الله س گوید: عمر بن خطاب س نسخهای از تورات را برداشته و نزد سول خدا ج آمد و گفت: ای رسولخدا ج! اینکه میبینید، نسخهای از تورات است (آیا به ما اجازه میفرمائید تا آنرا مورد مطالعه و بررسی و تحقیق و کنکاش قرار دهیم و از محتویات و احکام و مسائل و تعالیم و آموزههای آن اطلاع وآگاهی حاصل نمائیم)؟
پیامبر ج سکوت را اختیار کرد و به عمر س چیزی نفرمود. (عمر س فکر کرد که سکوت پیامبر س نشانهی رضایت و اجازه است، از اینرو) شروع به خواندن تورات کرد، غافل از اینکه پیامبر ج از این کارش خشمگین و ناراحت شده و آثار خشم و غضب بر سیمای مبارک وی، نمایان و هویدا گشته است.
ابوبکر س با درایت و فراست و ذکاوت و هوش بالایش به خشم و غضب پیامبر ج پی برد، از این رو به عمر س گفت: زنان خانوادهات در عزایت نشینند، مگر آثار خشم و غضب را در سیمای مبارک و نازنین رسولخدا ج نمیبینی؟
عمر س نگاهی به سیمای مبارک رسولخدا ج انداخت و گفت: از شر خشم وغضب خدا و پیامبر او به خود خدا پناه میبرم. ما به پرودگاری خدا و این که اسلام دین ما و محمد ج رسول و فرستادهی خدا است راضی و خرسند هستیم (و بدنبال ادیان و ملل پیشین غیر الهی و شیطانی نمیرویم و به دین وآئین و شخصیت و هویت واستقلال و شیوهی خویش افتخار میکنیم. و ذرّهای از دین و شخصیت اسلامی خود خارج نمیشویم. چرا که ما بهترین امت هستیم که برای هدایت انسانها برانگیخته شدهایم. پس چطوراز دیگران پیروی نمائیم و خواستهها و تعالیم تحریف شدهی آنان را اجرا کنیم و مطیع و فرمانبر اوامر و دستورات آنها باشیم).
ای رسول خدا ج! ما به دین وآئین مبارک تو و به تعالیم و آموزههای دقیق و تابناک و تعالیبخش و سعادتآفرین پروردگارت و به اوامر و قوانین شکوهبار قرآنی و نبوی و شرعی تو مینازیم و به آن افتخار میکنیم. و این را نیز دانستیم که این امت از بقیهی امتها و ملتها جداست، شخصیت منحصر به فرد خود را دارا است، و نباید دنبالهرو و پیرو امتهای پیشین و یهودیان و مسیحیان باشد).
آنگاه پیامبر ج فرمود: سوگند به آن ذاتی که جان محمد ج در قبضهی اوست! اگر(بالفرض) موسی ÷ دوباره زنده میشد و شما به دنبال او میرفتید و از او پیروی میکردید و مرا وامیگذاشتید و رهایم میساختید، بیتردید از شاهراه راست و درست، به بیراهه میرفتید و در پرتگاه ضلالت و گمراهی سقوط میکردید، چراکه اگر موسی ÷ نیز زنده میبود و نبوت و رسالتم را در مییافت وی را جز پیروی و اتباع از آئین وکیش من، هیچ گنجایش دیگری نبود.
[این حدیث را دارمی رروایت کرده است].
195 - [56] وعن جابر قال: قال رسول الله ج: " کلامی لا ینسخ کلام الله، وکلام الله ینسخ کلامی، وکلام الله ینسخ بعضه بعضا([69]).
195- (56) جابر س گوید: پیامبر ج فرمود: سخن وگفتار من (حدیث من) کلام خدا (قرآن) را نسخ نمیکند، وکلام خدا، کلام مرا نسخ میکند.
و برخی از آیات قرآن، ناسخ و تغییردهندهی حکم برخی دیگر از آنها میباشد.
[این حدیث را دارقطنی روایت کرده است].
196 - [57] وعن ابن عمر قال: قال رسول الله ج: " إن أحادیثنا ینسخ بعضها بعضاً کنسخ القرآن([70]).
196- (57) ابن عمر ـ ب ـ گوید: پیامبر ج فرمودند: بعضی از احادیث من بعضی دیگر از آنها را نسخ میکند، همانند نسخ قرآن (که برخی از آیات آن، ناسخ برخی دیگر ازآنها میباشد).
[این حدیث را نیز دار قطنی روایت کرده است].
شرح: علماء و دانشوران اسلامی و فرهیختگان و فرزانگان دینی، از سلف گرفته تا خلف، بر ثبوت نسخ در کتاب خدا و احادیث پیامبر ج اتفاق نظر دارند. و جز عدهی اندکی که نظرشان فاقد اعتباراست. کسی مخالف ثبوت نسخ در قرآن و حدیث نیست.
«نسخ» در لغت به معنای زایل نمودن چیزی و نشاندن دیگری در جای آن است. مانند: «نسخت الشمس الظل» یعنی آفتاب، سایه را نسخ کرد که سایه زایل گشته و روشنایی جای آنرا گرفته است.
و درعرف اهل اصول، نسخ عبارت از «رفع الحکم الشرعی بدلیل الشرعی» یعنی «برداشتن یک حکم شرعی بوسیلهی یک حکم و یک فرمان شرعی».
یعنی گاهی اوقات خداوند ﻷ، حکم شرعی را مناسب با زمان نافذ میفرماید و در زمانی دیگر با حکمت شامله و کاملهی خود، این حکم را به خاطر مصلحتهایی از بین برده و حکم جدیدی صادر میکند، تا همپای مقتضیات زمان باشد. به این عمل «نسخ»گفته میشود و به حکم قدیمی و پیشین «منسوخ» و به حکم جدید «ناسخ» میگویند.
«حکمت و فایدهی نسخ»:
حاج ملا عبدالله احمدیان در این زمینه میگوید:
«نسخ، خواه نسخ احکام یا نسخ ادیان، جزء قدرتهای خدا و مطابق قضاء و برنامهریزیهای قبلی و مقتضای حکمت عام و تامّ الهی، در شیوهی پرورش گیاهان و جانداران و تربیت افراد و جامعههای کوچک و بزرگ بشری و جامعه کل انسانی است.
آفریدگاری که در ایجاد و پرورش یک فرد بشری، آن همه مراحل مرتّب و منظم را پشت سرهم قرار میدهد و در رحم مادر با وصل سُرُم خون قلب، و بعد از پا نهادن به جهان و بریدن ناف و قطع آن سرم، در حال نداشتن دندان، بلافاصله با غذای گرم شیرآمادهی پستان، از او پذیرائی میشود و بعد از این مراحل و نیاز به غذاهای سخت و سفت، با پیدا شدن دندانها و فعالشدن دستگاه گوارش، جهت هضم آنها، مرحلهی رشد بیشتر او آغاز میگردد و بعد از رشد ونموّ کافی و نیاز شدید او به تناول غذا، مرحلهی به کار افتادن دست و پا و اندامها و مغز و تفکرـ نه برای تناول غذا بلکه ـ برای تحصیل و پیدا کردن و گرفتن آن از دل زمین و از دست زمان، آغاز میگردد تا سپریشدن دوران جوانی و بیدارشدن غریزهها وعاطفهها و هر آنچه یک مخلوق جهت پیمودن مسیر رشد و تکامل خویش و امتداد سلسلهی نسل خویش به آن نیازمند است.
آری! آفریدگاری که در پرورش و تربیت یک فرد بشری، آن همه مراحل گوناگون را ناسخ و منسوخ یکدیگر قرار میدهد، جای خود دارد که در پرورش معنوی و روحی و تربییت اجتماعات انسانی و جامعهی کل بشری درطول تاریخ، آن چنان مراحل مرتب و منظمی را پشت سر یکدیگر قرار دهد که هریک از مراحل قبلی برای وقت خود به غایت خوب بوده باشد و هریک از مراحل بعدی نیز ـ که ناسخ مراحل قبلی است ـ برای زمان خودش به غایت خوب و مطلوب باشد»([71]).
با این تفصیل روشن شد که حکمت نسخ این است که احکام تابع مصالح و همراه با ملاحظهی تقاضای زمان و شرایط، طبیعی میگردند. زیرا همانگونه که زمان و اشخاص همواره تغییر و تحول مییابند، مصالح نیز در تبدیل و تغییر هستند.
و در حقیقت نسخ، احسان و انعام بزرگی از خداوند بر بندگانش است که برخی از احکام را بنا بر مصالح مختلف، سبکتر و سهلتر فرموده است.
آری قرآن کریم، این نسخهی الهی که برای نجات جان این بیماران نوشته شده است،گاهی نیاز به تبدیل و تعویض دارد، امروز باید نسخهای داده شود، فردا باید تکامل یابد و سرانجام نسخهی نهایی صادر گردد.
و در حقیقت نسخ پارهای از دستورات وآیات قرآن و احادیث نبوی یک برنامه دقیق و حساب شده تربیتی است که بدون آن هدف نهایی تعالی و ترقی و نیل به تکامل و پیشرفت تامین نمیشود.
آیا یک بیماری مزمن را میتوان در یک روز معالجه کرد؟ یا یک معتاد به موادمخدر را که سالها است به آن آلوده شده است، در یک روز و با یک نسخه میتوان درمان نمود؟ آیا جز این است که باید در این میان، مراحل انتقالی وجود داشته باشد.
وآیا نسخ، چیزی جز برنامههای موقت در دورانهای انتقالی است؟
آری! پزشک آن نیست که در هر وضعیتی فقط یک نسخه بدهد، بلکه طبیب حقیقی کسی است که با تغییر بیمار و مرض و با نگاهی عمیق به هر وضعیت، تغییراتی مطابق با آنها در نسخه بیاورد.
«صورتهای نسخ»
نسخ به چهار صورت است:
1) نسخ کتاب به کتاب. واین خود به سه نوع تقسیم میگردد:
الف) «منسوخ التلاوة ومنسوخ الحکم»مانند: «عشر رضعاتٍ معلوماتٍ یُحرّ من» یعنی ده بار شیر دادن و شیرخوردن که معلوم باشد، موجب تحریم ازدواج میگردد که هم تلاوش منسوخ که در ضمن آیههای قرآن و جودندارد و هم حکمش منسوخ است.
ب) منسوخ التلاوة باشد، اما حکمش باقی و منسوخ نشده باشد. مانند:
«الشیخ والشیخة اذا زنیا فارجموها البتة» یعنی پیرمرد و پیرزن، هرگاه مرتکب زنا شدند، آنان را قطعاً رجم کنید. که تلاوت آن منسوخ ولی حکمش باقی است.
ج) منسوخ الحکم باشد، ولی منسوخ التلاوة نباشد مانند نسخ شدن حکم این آیه
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نَٰجَیۡتُمُ ٱلرَّسُولَ فَقَدِّمُواْ بَیۡنَ یَدَیۡ نَجۡوَىٰکُمۡ صَدَقَةٗۚ ذَٰلِکَ خَیۡرٞ لَّکُمۡ وَأَطۡهَرُۚ فَإِن لَّمۡ تَجِدُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٌ١٢﴾ [المجادلة: 12].
«ای مؤمنان! هرگاه خواستید با پیغمبر نجوا و رازگویی کنید، پیش از نجوای خود، صدقهای بدهید. این کار برای شما بهتر و پاگیزهتر(برای زدودن حب مال از دلها) است.. اگر هم چیزی را نیافتید (که با آن صدقه را انجام دهید) خداوند آمرزگار و مهربان است...»
به حکم این آیه: ﴿ءَأَشۡفَقۡتُمۡ أَن تُقَدِّمُواْ بَیۡنَ یَدَیۡ نَجۡوَىٰکُمۡ صَدَقَٰتٖۚ فَإِذۡ لَمۡ تَفۡعَلُواْ وَتَابَ ٱللَّهُ عَلَیۡکُمۡ فَأَقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّکَوٰةَ وَأَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥۚ وَٱللَّهُ خَبِیرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ١٣﴾ [المجادلة: 13]. «آیا میترسید که پیشاپیش نجوای خود صدقههایی را بدهید(و مخارجی برای خود تولید کنید)؟! حال که چنین کاری را نکردید و خداوند هم شما را بخشیده است(و این رنج را از دوش شما برداشته است و اجازه داده است بدون دادن صدقه با پیغمبر به نجوا بپردازید) پس نماز را چنان که باید بخوانید و زکات مال بدر کنبد و از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری نمایید. ایزد آگاه از همهی کارهایی است که میکنید...»
2) نسخ سنّت به سنّت: دلیل این نوع نسخ قول پیامبر ج است که در بالا به آن اشاره شد که فرمود:«برخی از احادیث من بعضی دیگر از آنها را نسخ میکند».
مانند اینکه پیامبر ج در اوائل، صحابه ش را از زیارت قبور منع فرمود، اما بعدها به آنان اجازه داد.
و باید دانست که سنّت متواتر، به سنّت آحاد نسخ نمیگردد.
3) نسخ کتاب به سنت: در نزد احناف این نوع نسخ درست است ومثالی را اینگونه بیان میکنند که خداوند فرمود:
﴿کُتِبَ عَلَیۡکُمۡ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ ٱلۡمَوۡتُ إِن تَرَکَ خَیۡرًا ٱلۡوَصِیَّةُ لِلۡوَٰلِدَیۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِینَ بِٱلۡمَعۡرُوفِۖ حَقًّا عَلَى ٱلۡمُتَّقِینَ١٨٠﴾ [البقرة: 180].
«هنگامی که یکی از شما را (امراض مخوف و اسباب و علل) مرگ فرا رسد، اگر دارایی فراوانی(با توجه به عرف محل) از خود به جای گذاشت،(از سوی خدا قانون) وصیت بر شما واجب شده است(و باید) برای پدر و مادر و نزدیکان به طور شایسته وصیت کند. این حق (واجبی) است بر پرهیزکاران(مؤمن به کتاب خدا)...»
در این آیه فرضیت وصیت برای پدر و مادر و خویشاوندان، تصریح و بیان شده است، اما حکم این آیه توسط این حدیث مشهور «لاوصیّة لِوارث» یعنی برای وارث، وصیّت جایز نیست، منسوخ شده است. ولی در حقیقت آیهی فوق با آیهی میراث منسوخ شده است نه با حدیث.
﴿یُوصِیکُمُ ٱللَّهُ فِیٓ أَوۡلَٰدِکُمۡۖ لِلذَّکَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَیَیۡنِۚ فَإِن کُنَّ نِسَآءٗ فَوۡقَ ٱثۡنَتَیۡنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَکَۖ وَإِن کَانَتۡ وَٰحِدَةٗ فَلَهَا ٱلنِّصۡفُۚ وَلِأَبَوَیۡهِ لِکُلِّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا ٱلسُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِن کَانَ لَهُۥ وَلَدٞۚ فَإِن لَّمۡ یَکُن لَّهُۥ وَلَدٞ وَوَرِثَهُۥٓ أَبَوَاهُ فَلِأُمِّهِ ٱلثُّلُثُۚ فَإِن کَانَ لَهُۥٓ إِخۡوَةٞ فَلِأُمِّهِ ٱلسُّدُسُۚ مِنۢ بَعۡدِ وَصِیَّةٖ یُوصِی بِهَآ أَوۡ دَیۡنٍۗ ءَابَآؤُکُمۡ وَأَبۡنَآؤُکُمۡ لَا تَدۡرُونَ أَیُّهُمۡ أَقۡرَبُ لَکُمۡ نَفۡعٗاۚ فَرِیضَةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمٗا١١ ۞وَلَکُمۡ نِصۡفُ مَا تَرَکَ أَزۡوَٰجُکُمۡ إِن لَّمۡ یَکُن لَّهُنَّ وَلَدٞۚ فَإِن کَانَ لَهُنَّ وَلَدٞ فَلَکُمُ ٱلرُّبُعُ مِمَّا تَرَکۡنَۚ مِنۢ بَعۡدِ وَصِیَّةٖ یُوصِینَ بِهَآ أَوۡ دَیۡنٖۚ وَلَهُنَّ ٱلرُّبُعُ مِمَّا تَرَکۡتُمۡ إِن لَّمۡ یَکُن لَّکُمۡ وَلَدٞۚ فَإِن کَانَ لَکُمۡ وَلَدٞ فَلَهُنَّ ٱلثُّمُنُ مِمَّا تَرَکۡتُمۚ مِّنۢ بَعۡدِ وَصِیَّةٖ تُوصُونَ بِهَآ أَوۡ دَیۡنٖۗ وَإِن کَانَ رَجُلٞ یُورَثُ کَلَٰلَةً أَوِ ٱمۡرَأَةٞ وَلَهُۥٓ أَخٌ أَوۡ أُخۡتٞ فَلِکُلِّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا ٱلسُّدُسُۚ فَإِن کَانُوٓاْ أَکۡثَرَ مِن ذَٰلِکَ فَهُمۡ شُرَکَآءُ فِی ٱلثُّلُثِۚ مِنۢ بَعۡدِ وَصِیَّةٖ یُوصَىٰ بِهَآ أَوۡ دَیۡنٍ غَیۡرَ مُضَآرّٖۚ وَصِیَّةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عَلِیمٌ حَلِیمٞ١٢﴾ [النساء: 11-12].
«خداوند دربارهی(ارث بردن)فرزندانتان(و پدران و مادرانتان) به شما فرمان میدهد و بر شما واجب میگرداند که(چون مردید و دخترانی و پسرانی از خود به جای گذاشتید)بهرهی یک مرد به اندازهی بهرهی دو زن است. اگر فرزندانتان همه دختر بودند و تعدادشان(دو و یا) بیشتر از دو بود، دو سوم ترکه، بهرهی ایشان است، و اگر ورثه تنها یک دختر باشد، نصف ترکه از آن او است، (و چه ورثه یک دختر و چه بیشترباشند، باقی ماندهی ترکه متعلق به سائر ورثه بر حسب استحقاق است). اگر مُرده دارای فرزند و پدر و مادر باشد، به هریک از پدر و مادر یک ششم ترکه میرسد(و باقیمانده بین فرزندان او به ترتیب سابق تقسیم میگردد). و اگر مرده دارای فرزند(یا نوه) نباشد و تنها پدر و مادر از او ارث ببرند، یک سوم ترکه به مادر میرسد(و باقیمانده از آن پدر خواهد بود). اگر مرده(علاوه از پدر و مادر) برادرانی (یا خواهرانی، از پدر و مادر یا از یکی از آن دو) داشته باشد، به مادرش یک ششم میرسد.(همهی این سهام مذکور) پس از انجام وصیتی است که مرده میکند و بعد از پرداخت وامی است که بر عهده دارد(و پرداخت وام مقدم بر انجام وصیت است). شما نمیدانید پدران و مادران و فرزندانتان کدام یک برای شما سودمندترند.(خیر و صلاح در آن چیزی است که خدا بدان دستور داده است). این فریضهی الهی است و خداوند دانا(به مصالح شما)و حکیم است(در آنچه بر شما واجب نموده است.
و برای شما نصف دارایی به جای ماندهی همسرانتان است، اگر فرزندی (از شما یا از دیگران و یا نوه و نوادگانی) نداشته باشند(و باقی ترکه، برابر آیهی قبلی به فرذندانشان و پدران و مادرانشان تعلق میگیرد)و اگر فرزندی داشته باشند، سهم شما یک چهارم ترکه است(و باقیماندهی ترکه به ذویالفروض و عصبه، یا ذویالارحام یا بیتالمال میرسد. به هر حال چه فرزندی نداشته باشند و چه فرزندی داشته باشند، سهم شما) پس از انجام وصیتی است که کردهاند و پرداخت وامی است که بر عهده دارند(و پرداخت وام بر انجام وصیت مقدم است). و برای زنان شما یک چهارم ترکهی شما است اگر فرزندی (یا نوه و نوادگانی از آنان یا از دیگران)نداشته باشید. (اگر همسر یک نفر باشد، یک چهارم را تنها دریافت میدارد، و اگر دو همسر و بیشتر باشند، یک چهارم بطور مساوی میانشان تقسیم میگردد. باقیماندهی ترکه به خویشاوندان و وابستگان به ترتیب استحقاق میرسد). و اگر شما فرزندی(یا نوه و نوادگانی) داشتید، سهمیهی همسرانتان یک هشتم ترکه بوده(و بقیهی ترکه به فرزندانتان و پدران و مادرانتان ـ همانگونه که ذکر شد ـ میرسد البته) پس از انجام وصیتی است که میکنید و بعد از وامی است که بر عهده دارید. واگر مردی یا زنی بگونهی کلاله ارث از آنان برده شد(و فرزندی و پدری نداشتند) و برادر (مادری) یا خواهر(مادری) داشتند، سهم هریک از آن دو یک ششم ترکه است (و فرقی میان آن دو نیست) و اگر بیش از آن(تعداد، یعنی یک برادر مادری و یک خواهر مادری) بودند، آنان در یک سوم باهم شریکند(و بطور یکسان یک سوم را میان خود تقسیم میکنند. البته این هم) پس از انجام وصیتی است که بدان توصیه شده است و یا پرداخت وامی است که بر عهدهی مرده است. وصیتی و وامی که(به بازماندگان) زیان نرساند(یعنی وصیت از بیش از یک سوم نباشد و مرده از روی غرض اقرار به وامی نکند که بر عهدهی او نیست، و یا صرف نظر از وامی نکند که بر دیگران دارد و...) این سفارش خدا است و خدا دانا (به آن چیزی است که به نفع شما است و آگاه از نیات وصیتکنندگان میباشد)و شکیبا است(و شتابی در عقاب شما ندارد، چرا که چه بسا پشیمان شوید و به سویش برگردید)...»
ودلیل جمهورکه میگویند: نسخ کتاب به سنّت جایز نیست این قول پیامبر ج است که فرمود:
«کلامی لاینسخ کلام الله». «حدیث من کلام خدا را نسخ نمیکند».
واحناف جواب این روایت را چنین دادهاندکه مراد پیامبر ج از «کلامی لاینسخ کلام الله» این است:کلامی که از اجتهاد و رأی خودم باشد، نسخکننده کلام خدا نیست، وگرنه کلامی که در پرتو وحی خفی باشد، میتوان با آن کلام خدا، یعنی وحی جلی را نسخ کرد، چرا که هردو کلام خدایند و فقط فرق میان آن دو در این است که اولی وحی خفی است و دومی وحی جلی.
4) نسخ سنت به کتاب (یعنی نسخ وحی خفی با وحی جلی): و دلیل این نوع نسخ، این قول پیامبر ج است که فرمود: «وکلام الله ینسخ کلامی» یعنی کلام خدا، ناسخ کلام من است.
مانند اینکه پیامبر ج پس ازآمدن به مدینه به مدت شانزده ماه، رو به جانب بیتالمقدس نماز میخوانند و این حکم با حدیث به ثبوت رسیده بود، اما خدا وند با این آیه، سنت پیامبر ج را نسخ فرمود.
﴿فَوَلِّ وَجۡهَکَ شَطۡرَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ﴾.«و لذا رو به سوی مسجدالحرام کن».
و نیز حرمت آمیزش با زنان در شبهای رمضان، از سنت ثابت بود، و خداوندY این حرمت را با این آیه نسخ کرد.
﴿أُحِلَّ لَکُمۡ لَیۡلَةَ ٱلصِّیَامِ ٱلرَّفَثُ إِلَىٰ نِسَآئِکُمۡ﴾ [البقرة: 187].
«آمیزش و نزدیکی با همسرانتان در شب روزهداری حلال گردیده است»
197 - [58] وعن أبی ثعلبة الخشنی قال: قال رسول الله ج: " إن الله فرض فرائض فلا تضیعوها، وحرم حرمات فلا تنتهکوها، وحدّ حدوداً فلا تعتدوها، وسکت عن أشیاء من غیر نسیان فلا تبحثوا عنها ". روى الأحادیث الثلاثة الدارقطنی([72]).
197- (57) ابو ثعلبه خشنی س گوید: پیامبر ج فرمود: خداوند ﻷ، فرایض و واجباتی، برای شما قرار داده و وضع نموده، آنها را ضایع مکنید؛ و از اموری نهی کرده وآنها را حرام قرار داده، در برابر آنها پردهدری وحرمتشکنی نکنید؛ و حدود و مرزها، قوانین ومقرّرات و ضوابط و قواعدی تعیین کرده (پس شما نیز قوانین و ضوابط را در زندگی فردی و اجتماعی خود رعایت کنید) و از حد و مرز قوانین و ظوابط مقرره تجاوز نکنید.
و از اموری ساکت شده و صلاح در کتمان آن دیده و هیچگاه این کتمان، از روی نسیان و فراموشی نبوده است، در برابر اینگونه امور، اصراری در افشا نداشته باشید (و از سؤالهای نا بهجا، غیرمنطقی و غیرآموزنده و سازنده و بهانهگیریها و لجاجتهایی که سبب مشوششدن اذهان و افکار عمومی میگردد بپرهیزید و آن چیزی را سرلوحهی زندگی فردی و اجتماعی خویش قرار دهید که خدا، شما را به آن فرمان داده است، چرا که شما نیز بخشی از این عالم عظیم بوده و باید قوانین و ظوابط و قواعد و مقررات بسیار حساب شده و دقیق الهی، معیار و میزان و نظم و نظام در زندگیتان باشد).
[این حدیث را دارقطنی روایت کرده است].
شرح: این حدیث به این نکته اشاره دارد که گاهی پارهای از مسائل و احکام، پنهانبودنشان، برای حفظ نظام اجتماع و تأمین مصالح و منافع افراد بهتر است. به همین جهت خداوند از آنها ساکت شده و صلاح در کتمان آن دیده و هیچگاه این کتمان از روی نسیان و فراموشی نبوده، بلکه از روی تأمین مصالح و حفظ نظام اجتماعی و حراست از برنامههای اجتماعی بشری بوده است.
از اینرو، در اینگونه موارد، جستجوها و پرسشهای پی در پی و اصرار برای افشاء و پردهبرداشتن از واقعیت، نه تنها فضیلت، تقوا، صوفیگری و تدیّن نیست که خود مذموم و ناپسند و مبغوض و منفور نیز میباشد. چرا که خداوند ﻷ، نه در آغاز کار در تشریع و قانونگذاری احکام و مسائل، اشتباه میکند و نه در نگهداری و وضع احکام، گرفتار نسیان و فراموشی میگردد.
پس خداوندی که به هر موجودی، نیازمندیاش را داده و او را هدایت میکند، از حال همه کس و همه چیز آگاه است و برای مصالح و منافع آنها و مطابق حفظ نظام اجتماع بشری و انسانی، قانون وضع میکند.
و برای انسان مسلمان نیز زیبنده است که پا را از حد فراتر نگذارد و به همان چیزی که فرمان داده شده، جامهی عمل بپوشاند و فرایض خدا را به جای آورد و قوانین و دستورات و تعالیم و مقررات تعیین شدهی الهی را در زندگی فردی واجتماعی خویش رعایت کند و ازآنها تجاوز و تخطی نکند و در برابر محرمات و ممنوعات الهی، پردهدری و حرمتشکنی نورزد و از اموری که خدا در بارهی آنها، ساکت مانده و صلاح در کتمان آنها دیده، اصراری در افشاء، نداشته باشد و برخود سخت نگیرد.
«فرائض»: جمع «فریضه» به معنای احکام و مسائل قطعی واجب و فرض میباشدکه با دلیل قطعی و بدون هرگونه شک و شبههای به ثبوت رسیدهاند.
«حدود»: جمع «حد» است. و «حدّ» در لغت به معنای: مانع میان دو چیزاست. سپس بر اموری اطلاق گردید که خدای ﻷ آنها را برای بندگان خویش ممنوع و حرام گردانیده است. یعنی مراد همان قوانین و ضوابط و قواعد و مقررات تعیین شدهی الهی در ممنوعات و محرمات خداوندی است.
درحقیقت در میان کارهایی که انسان انجام میدهد، یک سلسله مناطق ممنوعه وجود دارد که ورود درآن فوقالعاده خطرناک است. قوانین و احکام الهی، این مناطق را مشخص میکند و بسان علائم و نشانههایی است که در این گونه مناطق قرار میدهند.
پس باید از نزدیکشدن به این حد و مرزها، اجتناب ورزید، چرا که ممکن است با یک غفلت و کوتاهی، انسانی که به مرز نزدیک شده، گام درآن طرف بگذارد و گرفتار هلاکت و نابودی شود.
«حُرماتٍ»: جمع «حرمت» و به معنای چیزهایی است که حفظ و صیانت آنها، لازم و ضروری
است. ازقبیل: مقدسات، ناموس و شخصیت و دارایی و...که نباید در برابرآنها پردهدری
و حرمتشکنی و تجاوزکاری کرد.
[1]- بخاری ح2697، مسلم ح17-1718، ابوداود ح4606، ابن ماجه ح14، مسند احمد 6/270.
[2]- مسلم، ح43-867.
[3]- «الاعتصام» ج 1 ص 37.
[4]- بدعت به معنای دقیق اسلامی». عبدالملک السعدی ص 9.
[5]- بخاری، ح6882.
[6]- بخاری ح7280، مسند احمد 2/361.
[7]- بخاری ح7281، ترمذی ح2860 به همین معنا روایت کرده است.
[8]- بخاری ح5063، مسلم 2/1020 ح 5 – 1401.
[9]- بخاری ح6101، مسلم ح127-2356 به الفاظی شبیه این لفظ روایت کرده است، مسند احمد 6/45.
[10]- مسلم ح140- 2362.
[11]- «درس ترمذی»، ترجمه: عبدالحمید بزرگزاده، ج 1 ص 25-26.
[12]- «درس ترمذی»، ترجمه: عبدالحمید بزرگزاده، ج 1 ص 25-26.
[13]- بخاری ح7283، مسلم ح16-2283.
[14]- بخاری ح6483، مسلم ح18-2284، ترمذی ح2874، مسند احمد 2/244.
[15]- بخاری ح79، مسلم ح15-2282، مسند احمد 4/399.
[16]- بخاری ح4547، مسلم 4/2053 ح 1-2665، ابوداود ح4598، ابن ماجه ح47، دارمی ح145.
[17]- مسلم 4/2053 ح 2-2666.
[18]- بخاری ح 7289، مسلم ح132-2358، ابوداود، ح4610، مسند احمد 1/179.
[19]- مسلم در مقدمه 1/12 حدیث 7، مسند احمد 2/349.
[20]- بخاری ح7542.
[21]- انجیل، کتاب سلاطین اول 11: 2 تا 13.
[22]- انجیل، کتاب سلاطین اول. سموئیل 13: 14 به نقل از علوم القرآن.
[23]- تفسیر ابن کثیر مقدمه 1/4 و اصول التفسیر ابن تیمیه، ص 33 به نقل از علوم القرآن مفتی محمد تقی عثمانی ترجمه: محمد عمر عیدی صص 282- 284.
[24]- مسلم در مقدمه 1/10 حدیث 5-5.
[25]- مسلم 1/69 حدیث 80-50.
[26]- مسلم 4/2060 ح16- 2674، ابوداود ح4609، ترمذی ح2674، ابن ماجه 206، دارمی ح513، مسند احمد 2/397.
[27]- مسلم 1/130 ح232- 145، ترمذی ح2629، ابن ماجه ح 3986، مسند احمد 2/389.
[28]- دیدگاههای فقهی معاصر ج2 ص310-309.
[29]- مدارج السالکین ابن قیم ج 1 ص 194 – 200 به نقل از دیدگاههای فقهی معاصر ج 2 ص 312.
[30]- بخاری ح1876، مسلم 1/131 ح233-147، ابن ماجه ح3111، مسند احمد 2/286.
[31]- دارمی ح11.
[32]- مسند احمد 6/8 به غیر این الفاظ روایت کرده است، ابوداود ح4605، ترمذی ح2663 و قال حسن صحیح، ابن ماجه ح13.
[33]- ابوداود ح4604، ترمذی ح2664، ابن ماجه ح12، دارمی ح586، مسند احمد 4/132.
[34]- ر.ک: الوجیز فی اصول الفقه، وهبة الزحیلی ص 38 و «آشنایی با سنت پیامبر» محمد سلیم آزاد ص 89-90.
[35]- ابوداود ح 3050.
[36]- مسند احمد 4/126، ابوداود ح 4607، ترمذی ح 2676، ابن ماجه ح 42، دارمی ح 95.
[37]- فتح الملهم ج 1 ص 129.
[38]- مسند احمد 1 / 435، دارمی ح 202، ابن ماجه ح 11.
[39]- بغوی «شرح السنة» ح 104.
[40]- ترمذی ح 2677.
[41]- ابن ماجه ح 210.
[42]- ترمذی ح 2630 و قال حسن صحیح.
[43]- ترمذی ح 2462 و قال مفسر غریب.
[44]- مسند احمد 4 / 102، ابوداود ح 4597.
[45]- فرهنگ عمید.
[46]- ترمذی ح 2167.
[47]- ابن ماجه از حضرت انس روایت کرده است و روایتش این چنین است «إن امتی لا تجتمع علی ضلالة، فإذا رأیتم إختلافاً فعلیکم بالسواد الأعظم»، ح 3950.
[48]- ترمذی ح 2678 و قال حسن غریب من هذا الوجه.
[49]- الترغیب و الترهیب، علامه منذری 1/80، الکامل فی الضعفاء، علامه ابن عدی 2/739، سلسلة احادیث الضعیفه، آلبانی 326.
[50]- مسند احمد 3 / 387 بیهقی ح 176 – 177 – 200.
[51]- سنت و بدعت، ترجمه: ابراهیم ساعدی ص 60 – 61.
[52]- ترمذی ح 2520 و قال حدیث غریب لانعرفه.
[53]- ترمذی ح 2267 و قال غریب لا نعرفه الا من حدیث نعیم بن حماد عن سفیان بن عیینه.
[54]- مسند احمد 5/252، ترمذی ح 3253 و قال حسن صحیح، ابن ماجه ح 48.
[55]- ابوداود ح 2904.
[56]- مصابیح السنة 1/164 ح 144.
[57]- این حدیث در مسند احمد نیست، بلکه طبرانی آن را با اندکی تغییر در «الکبیر» نقل نموده است.
[58]- مسند احمد 5/243.
[59]- ابوداود ح 4758، مسند احمد 5/180.
[60]- مؤطا مالک ح 3 «کتاب القدر».
[61]- مسند احمد 4/105.
[62]- دارمی ح 98.
[63]- بیهقی «شعب الایمان» ح 9464.
[64]- رواه رزین.
[65]- مسند احمد 4/182.
[66]- بیهقی «شعب الایمان» ح 7216، ترمذی با اختصار ح 2859 و قال حدیث غریب.
[67]- رواه رزین.
[68]- دارمی ح 435.
[69]- دار قطنی ح 9 «النوادر».
[70]- دار قطنی ح 10 «النوادر».
[71]- قرآن شناسی ص 343.
[72]- دار قطنی «کتاب الرضاع» ح 42.
باب (4)
در بیان اثبات
عذاب قبر
125 - [1] عن البراء بن عازب أن رسول الله ج قال: " المسلم إذا سئل فی القبر یشهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا رسول الله، فذلک قوله: ﴿یُثَبِّتُ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ بِٱلۡقَوۡلِ ٱلثَّابِتِ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَفِی ٱلۡأٓخِرَةِ﴾ [إبراهیم: 27].
وفی روایة عن النبی ج قال: ﴿یُثَبِّتُ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ بِٱلۡقَوۡلِ ٱلثَّابِتِ﴾ نزلت فی عذاب القبر، یقال له: من ربک؟ فیقول: ربی الله ونبیی محمد". متفق علیه([1]).
125- (1) براء بن عازب س گوید: «پیامبر ج فرمود: وقتی انسان مسلمان (را در گور قرار دهند و فرشتگان «نکیر و منکر» به نزد او آیند و از ناحیهی آنها) مورد سؤال قرار گیرند، وی شهادت میدهد و میگوید: «اشهد أن لا اله إلا الله و أن محمداً رسول الله». یعنی گواهی راستین میدهم بر اینکه خدایی نیست جز خدای یگانه و اعتراف میکنم که محمد ج پیامبر و فرستادهی خداست. سپس پیامبر ج فرمود: این است معنای آیهی 27 سورهی ابراهیم که میفرماید:
﴿یُثَبِّتُ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ بِٱلۡقَوۡلِ ٱلثَّابِتِ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَفِی ٱلۡأٓخِرَةِ﴾
«خداوند مؤمنان را در دنیا و آخرت (که گور، نخستین منزل آن است) بر کلمهی توحید ثابت قدم و جاوید و پایدار میدارد. 0یعنی در پرتو حفاظت و مراقبت خدا، مؤمنان در دنیا در برابر تهدیدات کافران و وسوسههای شیطان تسلیم نمیشوند و بر دین و ایمان ماندگار میمانند و در گور که بخشی از جهان دیگر است در پاسخ فرشتگان خدا در نمیمانند و کلمهی توحید بر زبان میرانند و در روز رستاخیز به هنگام رویارویی با خدا سرگردان و پریشان نمیگردند).
و در روایتی دیگر چنین آمده که پیامبر ج فرمود: این آیه: ﴿یُثَبِّتُ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ بِٱلۡقَوۡلِ ٱلثَّابِتِ﴾ دربارهی عذاب قبر (و سؤال فرشتگان: نکیر و منکر) نازل شده است. آنگاه که به انسان مسلمان در قبر گفته میشود: پروردگارت کیست؟ میگوید: پروردگارم، خداوند ﻷ است. (سپس به او گفته میشود: پیامبرت کیست؟ و او در پاسخ میگوید): پیامبرم حضرت محمد ج است».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: «قبر»: باید دانست که مراد از قبر فقط حفرهای که میت در آن دفن میشود نیست، بلکه مقصود از آن هرجایی است که شخص بعد از مرگ در آن قرار میگیرد، خواه زمین یا هوا یا دریا و یا شکم حیوانات و... باشد.
و اینکه عذاب به قبر (یا همان حفره) نسبت داده میشود، با توجه به این است که بیشتر مردگان در قبر نهاده میشوند([2]).
البته به عالم قبر، «عالم برزخ» یا «عالم ارواح» نیز میگویند.
برزخ در اصل به معنای چیزی است که در میان دو شئ حائل میشود و سپس به هر چیزی که میان دو امر قرار گیرد، برزخ گفته شده است.
روی همین جهت به عالَمی که میان دنیا و عالم آخرت قرار گرفته، برزخ گفته میشود.
و دلیل بر وجود چنین جهانی که گاهی از آن تعبیر به «عالم قبر» یا «عالم ارواح» و یا «عالم برزخ» میشود، از طریق دلایل عقلی و براهین نقلی و شرعی است. آیات متعددی از قرآن مجید و احادیث فراوانی از پیامبر اکرم ج است که با تعبیرات مختلف و کاملاً متفاوت از جهان برزخ، عالم قبر و ارواح و خلاصه جهانی که میان این عالم و عالم آخرت قرار دارد، سخن میگویند.
بنابراین تمام علمای اسلامی (به جز عدهای از معتزله) در مورد مسئلهی برزخ، عذاب و نعمت، سؤال در این عالم اتفاق نظر دارند.
دلیل این اتفاق نظر نیز روشن است. زیرا وجود جهان برزخ و نعمت و عذاب و سؤال آن، همانگونه که گفتیم، صریحاً در آیات قرآن و احادیث نبوی آمده است و روایات در این زمینه در منابع اسلامی در حد تواتر است.
بنابراین اصل وجود عالم برزخ، جای بحث نیست، چرا که آیات و روایات زیادی که سخن ازسؤال، فشار و عذاب قبر و... میگوید، وجود دارد. حتی علما و دانشوارن اسلامی کتابهای مستقلی دربارهی این عالَم به رشتهی تحریر در آوردهاند. از جمله میتوان به علامه نووی اشاره کرد که در مورد عذاب قبر تمام احادیث و روایات را گردآوری کرده و به صورت کتابی مستقل در آورده و در آن این عالم را با دلایل وحیانی و براهین شرعی، به منصهی ثبوت رسانده است و برای ما مسلمانان همین که پیامبر صادق و راستگویی چون محمد ج از عالم قبر خبر داده کافی است و دنبال چون و چرا و اگر و مگر نمیگردیم.
در این حدیث خواندیم که خداوند انسان مؤمن و متدین را به هنگام ورود در قبرش در برابر سؤالاتی که فرشتگان از هویت او میکنند بر خط ایمان ثابت نگاه میدارد و در آنجاست که لطف خدا بیاری وی میشتابد و او را حفظ کرده و ثابت قدم میدارد.
آری! مؤمنان راستین و حقیقی به خاطر سخن راست، کلمهی توحید، خداشناسی و یکتاپرستی، ایمان و عقیده پایدار و تزلزل ناپذیر و باور و اعتقاد مضبوط و محکم خویش، هم در این جهان در برابر زرق و برق مادیات و بیم و هراس مشکلات و وسوسههای ویرانگر شیطان بدکاره و نفس اماره و خواهشات ناروای نفسانی، محفوظ و مصون میمانند و هم در آن جهان و در عالم برزخ، بر کلمهی توحید (لا اله الا الله و محمد رسول الله) ثابت قدم و پایدار میمانند و خداوند آنها را در وقت پرسش نکیر و منکر، در قبر و در روز هولناک قیامت نیز با سخن راست و استوار و کلمهی توحید، ثابت قدم و پایدار و ماندگار میگرداند.
و وقتی وی از دین و معتقدات خود در قبر مورد پرسش قرار گیرد، آن را با سخنان استوار، ثابت و روشن، بیهیچ لکنت و تردد و یا نادانی و جهالتی بیان میکند و مقتدرانه در گور که بخشی از جهان دیگر است، در پاسخ فرشتگان خدا در نمیماند و کلمهی توحید را بر زبان میراند.
یک سؤال: برخی از انسانها شاید تصور کنند که سؤال و جواب در قبر کار بیهودهای است، زیرا سؤال از اهل ایمان که خدایت کیست؟ و پیامبرت کدام؟ تحصیل حاصل است. و برای کسیکه کافر است، اثبات یا انکار آن بیتأثیر است، زیرا موسم انتخاب و عمل سپری شده است. گذشته از این، خداوند که دانای به غیب است، میداند چه کسی مؤمن و چه کسی کافر. پس چه فایده و نیازی به این سؤال و جواب است؟
جواب:
اولاً؛ اگر اینگونه استدلال شود، باید گفت گواهی پیامبران و ملائکه و اعضاء آدمی در روز قیامت که در سورهی غافر آیهی 51 و زمر آیهی 69 و... آمده است، بیهوده است. چون با وجود علم نامتناهی خداوند چه نیازی به این همه شاهد و گواه است؟
ثانیا؛ همانطور که خداوند برای جهان ماده ضوابط و مراحلی تعیین کرده است، به همین گونه عالم غیب هم قوانین و مراحل خاص خود را دارد که بنا به مشیت الهی است، لذا نمیتوان دلایل عقلی را معیار جهان غیب قرار داد([3]).
126 - [2] عن أنس س قال: قال رسول الله ج: " إن العبد إذا وضع فی قبره، وتولى عنه أصحابه وإنه لیسمع قرع نعالهم أتاه ملکان فیقعدانه، فیقولان: ما کنت تقول فی هذا الرجل؟ - لمحمد ج - فأما المؤمن فیقول: أشهد أنه عبد الله ورسوله. فیقال له: انظر إلى مقعدک من النار، قد أبدلک الله به مقعدا من الجنة، فیراهما جمیعاً. وأما المنافق والکافر فیقال له: ما کنت تقول فی هذا الرجل؟ فیقول: لا أدری! کنت أقول ما یقول الناس! فیقال: لا دریت ولا تلیت، ویضرب بمطارق من حدید ضربة، فیصیح صیحة یسمعها من یلیه غیر الثقلین ". متفق علیه ولفظه للبخاری([4]).
126- (2) انس س گوید: «پیامبر ج فرمود: وقتی بندهای از بندگان خدا میمیرد و در قبرش گذارده میشود و یاران و آشنایان و دوستان و کسانش برمیگردند، این مرده هنوز صدای کوبیدن کفشهایشان را بر زمین میشنود که دو فرشته(ی سیاه و چشم کبود به نامهای «نکیر و منکر») به نزد او میآیند و او را در گورش بلند میکنند و مینشانند و به او میگویند: راجع به این مرد (یعنی محمد ج) چه میگویی؟
اگر آن میت، مؤمن و خداشناس باشد، در پاسخ میگوید: صادقانه و از روی اعتقاد و عمل گواهی میدهم که محمد ج بنده و فرستادهی خداست.
آنگاه آن دو فرشته به این انسان مؤمن و خداشناس میگویند: اکنون جایگاه و آرامگاه خویش را در دوزخ نگاه کن و به سویش دیدهور شو. ولی چون (صادقانه و از روی اخلاص و صداقت و اعتقاد و عمل و از تهدل به خداوند ﻷ) ایمان آوردهای، خداوند آن را با جایی در بهشت عوض کرد (و دو فرشته به خاطر اینکه به خوشحالی و سرور آن فرد بیفزایند، این چنین) هردو جایگاه را (جایگاه بهشت و دوزخ) را به او نشان میدهند.
و اگر آن میت منافق و یا کافر باشد، به او میگویند: دربارهی این مرد (یعنی محمد ج) چه میگویی؟ او در پاسخ میگوید: نمیدانم. آنچه را که مردم میگفتند، من هم میگفتم.
فرشتگان به او میگویند: نه (حق و حقیقت و راه راست و درست را) دانستی و نه (از راه یافتگان و پیامبران و مبلغان دینی) پیروی کردی.
آنگاه پُتک آهنینی بر سر او چنان کوبیده میشود که بر اثر آن، فریاد و جیغ او را غیر از جنها و انسانها، تمام موجودات و مخلوقات میشنوند».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند، ولی لفظ از بخاری است].
شرح: «أتاه ملکان»: مراد از این دو فرشته «نکیر» و «منکر» است که موظفاند تا در قبر از انسانهای مؤمن و کافر، پیرامون هویت اسلامی و غیراسلامی آنها پرسوجو کنند.
علت این نامگذاری این است که آن دو فرشته، با هیأتی کریه و زشت بر میت حاضر میشوند، چنانچه در روایتی به این موضوع اشاره رفته است، آنجا که پیامبر ج میفرماید:
«أتاه ملکان أسودان ارزقان یقال لاحدهما منکر وللآخر نکیر». «دو فرشتهی سیاه و چشم کبود و زشت و کریه به نزد مرده میآیند که نام یکی منکر و نام دیگری نکیر است».
البته برخی از علماء گفتهاند که حالت و هیأت کریه و زشت مخصوص کافر و فاسق و منافق و دورو است و برای انسان مؤمن به صورت نیک و بشارتدهنده ظاهر میشوند.
«مطارق» جمع «مطرقه» به معنای چکش، پتک و گرز است. یعنی در قبر برای انسانهای کافر و منافق و مشرک و دوگانهپرست و خداناشناس و لائیک، گرزهای آهنینی برای زدن و سرکوبی ایشان آماده شده است که بر سر آنها میکوبند و آنها بر اثر کوبیدن آن، چنان جیغ و فریاد میکشند که جز انسانها و جنها، همهی مخلوقات صدای آنها را میشنوند.
«ثقلین» مثنی «ثقل» به معنای جن و انس است. و در اصل هر چیزی که برای آن وزن و قدری هست، آن را «ثقل» مینامند.
انس و جن را به جهت بلندی مرتبت و منزلت و عظمت مقام نسبت به پدیدههای دیگر جهان هستی و داشتن اختیار نسبی و مسئولیت شخصی و دارا بودن نیروی پندار، گفتار، نوشتار و بالاخره سنگینی معنوی خدادای، «ثقلین» مینامند.
127 - [3] وعن عبدالله بن عمر ب قال: قال رسول الله ج: " إن أحدکم إذا مات عرض علیه مقعده بالغداة والعشی، إن کان من أهل الجنة فمن أهل الجنة، وإن کان من أهل النار فمن أهل النار، فیقال: هذا مقعدک حتى یبعثک الله الیه یوم القیامة ". متفق علیه([5]).
127- (3) عبدالله بن عمرـ ب ـ گوید: «پیامبر ج فرمود: همانا هرگاه یکی از شما بمیرد (و در گورش نهاده شود) هر صبحگاه و شامگاه (مراد همهی اوقات است) منزل و جایگاه وی را به او نشان میدهند.
اگر آن شخص از بهشتیان باشد، جایگاهش را در بهشت به او نشان میدهند و اگر از دوزخیان باشد، جایگاه دوزخیاش را بدو نشان خواهند داد و به او گفته میشود: منزل و جایگاهت اینجاست تا اینکه خداوند تو را در روز رستاخیز زنده گرداند، آنگاه تو را بدانجا میفرستد».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: این حدیث بیانگر این حقیقت است که پیش از دخول در بهشت و قبل از واردشدن به دوزخ، مقدماتی سرشار از مژده و نوید و لبریز از انذار و تهدید وجود دارد. و هر صبح و شام، جایگاه دوزخیان و بهشتیان بدانان نشان داده میشود تا به خوشحالی بهشتیان و اندوه و غم دوزخیان افزوده شود.
و از این روایت مشخص شد که هنوز انسان به تمامی، رابطهاش با این دنیای ما قطع نشده و آن را ترک نکرده است که حساب و شمارش آغاز میگردد و ثواب و عقاب و پاداش و کیفرش پدیدار میشود و مقدمات و پیشدرآمدهای خیر یا شرّ، در آخرین لحظهی عمر انسان در آخرین منازل دنیا و اولین مراتب آخرت پدیدار میگردد و همانگونه که در همین لحظات طاقتفرسا و تنگنا، فاسقان و تبهکاران با تهدید و انذار به عقاب و کیفر دردناک مواجه خواهند شد، مؤمنان نیز بهرهی خویش را در برابر انجام تکالیف و وظایف دینی خود با نوید و مژده میبرند و از تعبیر «غدوّ» و «عشیّ» (صبح و شام) نیز نباید تعجب کرد که مگر در عالم برزخ چنین اموری از قبیل صبح و شام هست؟ زیرا از آیات قرآن استفاده میشود که حتی در قیامت نیز صبح و شام وجود دارد، چنانکه در آیهی 62 سورهی مریم، میخوانیم:
﴿وَلَهُمۡ رِزۡقُهُمۡ فِیهَا بُکۡرَةٗ وَعَشِیّٗا﴾ [مریم: 62].
این، منافات با دائمیبودن نعمتهای بهشتی ندارد، چنانکه در آیهی 35 سورهی «رعد» آمده است: ﴿أُکُلُهَا دَآئِمٞ وَظِلُّهَا﴾ [الرعد: 35]. زیرا ممکن است در عین دوام نعمت، روزیها و الطاف مخصوصی در این دو وقت نصیب بهشتیان گردد.
128 - [4] وعن عائشة ل أن یهودیة دخلت علیها، فذکرت عذاب القبر، فقالت لها: أعاذک الله من عذاب القبر، فسألت عائشة رسول الله ج عن عذاب القبر. فقال: " نعم، عذاب القبر حق". قالت عائشة ل: فما رأیت رسول الله ج بعد صلى صلاة إلا تعوذ بالله من عذاب القبر. متفق علیه([6]).
128- (4) عایشه ـ ل ـ گوید: «زنی یهودی نزد وی آمد و پیرامون عذاب قبر با او گفتگو کرد و به او گفت: خدا تو را از عذاب قبر پناه دهد.
عایشه ـ ل ـ نیز از پیامبر اکرم ج دربارهی (حقانیت و ثبوت) عذاب قبر سؤال کرد (و پرسید: آیا مردم در قبرهای خویش عذاب میشوند)؟. رسولخدا ج پاسخ فرمود: آری، بدون تردید عذاب قبر حق است.
عایشه ـ ل ـ گوید: پس از آن هیچ گاه پیامبر ج را اینگونه ندیدم که نماز بخواند و پس از آن از عذاب قبر به خدا پناه نبرد».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: با این که پیامبر اکرم ج به لطف و کرم الهی و با امدادهای غیبی و سپردن خویش به خدا و با داشتن مقام عصمت و مصونیت الهی از گناه و معصیت، و از هرگونه انحراف و کژی و عذاب و کیفری در دنیا و آخرت و قبر و برزخ بیمه شده بود، ولی با این حال پس از هر نماز از عذاب قبر پناه میبرد. با این حال کیفیت ما و دیگران روشن است که چقدر باید خویشتن را از عذاب قبر به او پناه دهیم، چرا که هر لحظه امکان انحراف و افتادن در عذاب قبر برای ما وجود دارد.
پس باید همهی مؤمنان به تأسی و اقتدا از پیامبر معصوم و الگو و پیشوای بشر، از پروردگار که مالک و مدبر آنها است، بخواهند که لحظهای آنها را به حال خودشان وامگذارد و آنها را از عذاب و شر قبر در پناه خودش محفوظ و مصون بدارد. البته منظور از پناه بردن به خدا این نیست که انسان تنها با زبان این جملات را بگوید، بلکه باید با فکر، عقیده و عمل نیز خود را در پناه خدا قرار دهد. از راههای شیطانی، برنامههای شیطانی، افکار و تبلیغات شیطانی، مجالس و محافل شیطانی، گناه و معصیت و مقدمات و اسباب عذاب قبر، خود را کنار کشد و در مسیر افکار و تبلیغات رحمانی و اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزههای شرعی و دینی جای دهد. وگرنه انسانی که خود را در معرض طوفان گناهان و معاصی و سیلابهای خروشان منکرات و پلیدیها عملاً قرار داده، تنها با گفتن این الفاظ «اللهم إنی أعوذ بک من عذاب القبر» به جایی نمیرسد، بلکه باید خویشتن را با فکر و عقیده و عمل در پناه خدا قرار دهد تا از شر شیاطین انسی و جنی و وسوسههای نفس اماره در امان بماند.
129 - [5] وعن زید بن ثابت، قال: بینا رسول الله ج فی حائط لبنی النجار على بغلة له ونحن معه، إذ حادت به وکادت تلقیه. وإذا أقبر ستة أو خمسة، فقال:" من یعرف أصحاب هذه الأقبر". قال رجل: أنا. قال: " فمتى ماتوا؟" قال: فی الشرک. فقال: " إن هذه الأمة تبتلى فی قبورها، فلولا أن لا تدافنوا لدعوت الله أن یسمعکم من عذاب القبر الذی أسمع منه"، ثم أقبل بوجهه علینا، فقال: " تعوذوا بالله من عذاب النار". قالوا: نعوذ بالله من عذاب النار. قال:" تعوذوا بالله من عذاب القبر". قالوا: نعوذ بالله من عذاب القبر. قال: " تعوذوا بالله من الفتن ما ظهر منها وما بطن ". قالوا: نعوذ بالله من الفتن ما ظهر منها وما بطن. قال: " تعوذوا بالله من فتنة الدجال". قالوا: نعوذ بالله من فتنة الدجال. رواه مسلم([7]).
129- (5) زیدبن ثابت س گوید: «در همین اثنا که پیامبر ج سوار بر قاطر خویش از بوستان قبیلهی «بنی نجار» (قبیلهای مشهور از انصار) میگذشت و ما نیز در معیت و رکاب ایشان بودیم و ایشان را مشایعت میکردیم، ناگهان قاطر پیامبر ج تیز و تند شد و از راه منحرف گشت و نزدیک بود رسولخدا ج را بر زمین بیفکند. (ما از حالتی که این قاطر ناگهان به خود گرفت متعجب و حیران شدیم، در همین حال) نگاه آن حضرت ج به پنج، شش قبر در آن بوستان افتاد و بهسوی آنها دیدهور شد. آنگاه پرسید: چه کسی از شما صاحبان این پنج شش گور را میشناسد؟
یکی از هم رکابان پیامبر ج گفت: من میشناسم. پیامبر ج دوباره پرسید: حال به من بگو، ایشان در چه زمانی از دنیا رفتهاند؟ (در زمان جاهلیت، یا در زمانی که اسلام پا به عرصهی وجود گذاشت و نیز به من بگو اگر زمان اسلام را دریافتهاند، آیا با ایمان از دنیا رفتهاند یا در حال شرک و چندگانهپرستی؟).
آن مرد گفت: (متأسفانه) در شرک و چندگانهپرستی دار فانی را وداع گفتهاند. آنگاه پیامبر ج فرمود: بیگمان این گروه از انسانها در گورشان دچار عذاب و عقاب و کیفر و پادافره هستند و اگر خوف این نبود که شما انسانها مردههای خود را دفن نکنید و آنا را به حال خودشان وامگذارید، از خداوند میخواستم تا از آن عذابی که من از این گورها میشنوم، شما هم بشنوید (یعنی خداوند ﻷ به قدرت لایزال و حکمت نامتناهی خویش، جیغ و فریاد کسانی را که در گورها عذاب میشوند، به من شنواند و من نیز در پرتو الطاف خدا از حالت و کیفیت خاصی که در این قبرها از عذابهای متنوع و گوناگون حکمفرما است، باخبرم. ولی اگر از خدا بخواهم که جیغ و فریاد کسانی را که در گورها عذاب میشوند، به شما نیز برساند، این خطر بزرگ وجود دارد که شما از شدت ترس و وحشت و از فرط هول و دهشت از مرگ و گور و عذاب و برزخ، مراسم تکفین و تدفین و تشییع مردگان را رها کنید و آنها را به حال خود واگذارید. لذا چون این خطر وجود دارد، چنین چیزی از خداوند ﻷ تقاضا نمیکنم).
زید بن ثابت س گوید پس از آن پیامبر ج متوجه ما شد و فرمود: از عذاب آتش دوزخ به خدا پناه ببرید. ما نیز گفتیم: از عذاب دوزخ به خدا پناه میبریم. بار دیگر حضرت ج فرمود: از عذاب قبر نیز به خدا پناه ببرید. ما نیز گفتیم: از عذاب قبر به خدا پناه میبریم. باز پیامبر ج فرمود: از جملگی فتنهها، خواه آشکار باشد، خواه پنهان به خدا پناه ببرید. همهی ما بر اساس دستور رسولخدا ج یکصدا گفتیم: از تمام فتنهها، خواه آشکار باشد خواه پنهان به خدا پناه بردیم.
در آخر پیامبر ج فرمود: از فتنهی بزرگ دجال (و نیز از هر فتنه و فساد دیگری که شما را به کفر و زندقه و شرک و معصیت الهی میکشد) به خدا پناه ببرید.
گفتیم: از فتنهی دجال به خدا پناه میبریم».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «تعوذوا بالله من الفتن ما ظهر منها وما بطن»:
«فتن» جمع «فتنه» است و به معنای ابتلا و آزمایش و آزمون میباشد. و مراد از فتنههای ظاهر، آزمایشهایی است که بر ظاهر انسان به مرحلهی اجرا در میآید. مانند: فتنهی مال، زن، فرزند، دجال، یأجوج و مأجوج و... و مراد از «مابطن» (فتنههای پنهان) آزمایشهایی است که بر قلب انسان ایجاد میگردد. مانند: شرک و چندگانهپرستی، کفر و زندقه، نفاق و دورنگی، حسد، غرور، کینه، حرص، طمع، بیصبری، ناشکری، وسوسههای شیطانی و.... و به قولی مراد از فتنههای آشکار و پنهان، تمام فتنهها و آزمایشهایی است که انسان در طول زندگی دنیا و آخرت با آن روبرو است و مراد هر فتنه و فسادی است که انسان را به کفر و زندقه، انحراف و الحاد، شرک و چندگانهپرستی، گناه و معصیت الهی بکشاند. بنابراین برای انسان لازم است تا در هر حال خویشتن را به خدا بسپارد و از شر تمام فتنهها، خواه آشکار باشد و خواه پنهان، فقط به او پناه ببرد. چرا که او تعالی «یجیر ولا یجارعلیه»
هر که را بخواهد پناه میدهد و در پناه خود میگیرد و به فریاد او میرسد و کسی در برابر او پناه داده نمیشود و فریاد رسی نمیگردد.
130 - [6] عن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: "إذا قبر المیت أتاه ملکان أسودان أزرقان یقال لأحدهما: المنکر، وللآخر: النکیر. فیقولان: ما کنت تقول فی هذا الرجل؟ فیقول: هو عبد الله ورسوله، أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا عبده ورسوله. فیقولان: قد کنا نعلم أنک تقول هذا، ثم یفسح له فی قبره سبعون ذراعا فی سبعین، ثم ینور له فیه، ثم یقال له: نم. فیقول: أرجع إلى أهلی فأخبرهم! فیقولان: نم کنومة العروس الذی لا یوقظه إلا أحب أهله إلیه حتى یبعثه الله من مضجعه ذلک. وإن کان منافقا قال: سمعت الناس یقولون قولاً فقلت مثله، لا أدری. فیقولان: قد کنا نعلم أنک تقول ذلک، فیقال للأرض: التئمی علیه، فتلتئم علیه، فتختلف أضلاعه، فلا یزال فیها معذبا حتى یبعثه الله من مضجعه ذلک ". رواه الترمذی([8]).
130- (6) ابوهریره س گوید: «پیامبر ج فرمود: وقتی که میت در قبر نهاده شد، دو فرشتهی سیاه و کریه و زشت و چشم کبود به نزد او میآیند که نام یکی «منکر» و دیگری «نکیر» است. (پس آن دو فرشته میت را بلند میکنند و بر جایش مینشانند) و به او میگویند: راجع به این مرد (حضرت محمد ج) چه میگویی؟
(اگر مؤمن باشد) گوید: او بنده و پیامبر و فرستادهی خداست. (و از روی صداقت و اخلاص و اعتقاد و عمل) گواهی راستین بر این میدهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و اعتراف میکنم که محمد ج بنده و فرستادهی خداست.
در این موقع فرشتگان به وی میگویند: ما از قبل میدانستیم که تو چنین خواهی گفت. آنگاه قبرش به اندازهی هفتاد ذراع در هفتاد گشوده میشود (یعنی به مقدار امتداد ساحهی دیدش بر وی فراخ و گشوده میگردد و تا چشم او کار میکند، گور را بر وی فراخ میگردانند) و پرتو و شعاعی از نور (ایمان و سعادت) در قبرش به پرتو افکنی و درخشندگی میپردازد.
و به وی گفته میشود: (تا رستاخیز) بخواب و استراحت کن. او میگوید(اقوام و بستگان و دوستان و آشنایانم در دنیا، از مردن و عاقبت و فرجام من غمگین و ناراحتاند) آیا اجازه هست تا به دنیا برگردم و آنها را از وضعیت خویش باخبر سازم و آگاه کنم؟
فرشتگان به او میگویند: (خیر، نمیتوانی به دنیا برگردی، پس خاموش باش) و راحت و آسوده همانند عروس بخواب که او را جز محبوبترین اهلش از خواب بیدار نمیکند (و میت نیز در قبرش راحت و آسوده میخوابد) تا اینکه خداوند ﻷ او را در رستاخیز زنده گرداند (و وارد آرامگاه ابدیاش یعنی بهشت برین و نعمات و احسانات والای آن گرداند).
ولی اگر میت انسانی فاسق و منافق و دورنگ باشد (در پاسخ به سؤال نکیر و منکر) گوید: چیزی (راجع به محمد ج) نمیدانم. در دنیا آنچه را که مردم میگفتند و من نیز میشنیدم، میگفتم.
فرشتگان به وی میگویند: از پیش میدانستیم که تو چنین خواهی گفت. آنگاه به زمین فرمان میرسد تا بر آن تنگ گردد و گور بر وی آنچنان تنگ میگردد تا اینکه دندههای وی در هم فرو میرود و پیوسته چنین فردی در گورش مُعَذّب خواهد بود، تا اینکه دندههای وی در هم فرو میرود و پیوسته چنین فردی در گورش معذب خواهد بود، تا اینکه خداوند ﻷ او را در رستاخیز زنده گرداند (و از آنجا بهسوی آرامگاه ابدیاش یعنی دوزخ و عذابهای گوناگون و متنوعش رهسپار کند)».
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].
شرح: «سبعون ذراعاً فی سبعین»: «ذراع» به معنای «فاصلهی آرنج تا نوک انگشتان دست است» (در حدود نیم متر) که واحد طول نزد عرب بوده و یک مقیاس طبیعی است. ولی برخی از علما و دانشمندان اسلامی گفتهاند که این «ذراع» غیر از ذراع معمول و متداول است، به طوری که هر ذراع از آن فاصلههای عظیمی را در بر میگیرد.
به هر حال از این حدیث دانسته شد که گور مؤمن به اندازه 70 ×70 ذراع، فراخ و گشاده میگردد و چنان که قبلاً نیز گفته شد، تعبیر به «هفتاد در هفتاد ذراع» ممکن است که از باب تکثیر باشد نه تعداد. یعنی تا جایی که چشم مؤمن کار میکند و به امتداد ساحهی دیدش، گور را بر وی فراخ میگردانند.
چرا که عدد «هفتاد» از اعدادی است که غالباً برای کثرت به کار میرود، و نیز ممکن است منظور همان عدد هفتاد باشد. یعنی گور مؤمن، هفتاد در هفتاد ذراع فراخ و گشاده میگردد.
ولی به هر حال مسائل، حوادث و وقایع مربوط به قیامت و برزخ، اموری نیستند که به طور قطع و دقیق برای ما که ساکنان این جهان محدود و تاریک و مادی هستیم روشن باشد. و مسائل آن را با زبان قاصر ما که ساکنان این دنیای خاکی و مادی هستیم، نمیتوان کاملاً بیان کرد.
و در حقیقت آنچه میگوییم شبحی است که از دور در پرتو آیات الهی و احادیث نبوی میبینیم، وگرنه حقیقت آن را باید رفت و تماشا کرد. چرا که ما از کنه و ماهیت و کیفیت جزاء و پاداش گور و حدود و مرز آنچه که به جسم و جان میرسد، چیزی نمیدانیم و مربوط به عالم غیب است و آنچه در وحی آمده و وحی بدان خبر داده است را میپذیریم و دقایق و حقایق و تفاصیل آن را به خدا و آینده واگذار مینماییم و دوست نداریم که ندانسته و «رجماً بالغیب» از آن چیزی بگوییم.
«عروس»: این واژه هم برای داماد استعمال میشود و هم برای عروس خانم. در حقیقت در زبان عربی واژهی «عروس» هر کدام از داماد و عروس را شامل میشود. ولی فرق میان این دو در این است که جمع «عروس» برای داماد «عُرُس» و جمع عروس برای مؤنت «عرائس» میباشد.
131 - [7] عن البراء بن عازب عن رسول الله ج قال: " یأتیه ملکان فیجلسانه، فیقولان له: من ربک؟ فیقول: ربی الله. فیقولان له: ما دینک؟ فیقول: دینی الإسلام. فیقولان: ما هذا الرجل الذی بعث فیکم؟ فیقول: هو رسول الله. فیقولان له: وما یدریک؟ فیقول: قرأت کتاب الله فآمنت به وصدقت؛ فذلک قوله ﴿یُثَبِّتُ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ بِٱلۡقَوۡلِ ٱلثَّابِتِ﴾ [إبراهیم: 27]. الآیة. قال: فینادی مناد من السماء: أن قد صدق عبدی فأفرشوه من الجنة، وألبسوه من الجنة، وافتحوا له بابا إلى الجنة، ویفتح. قال: فیأتیه من روحها وطیبها، ویفسح له فیها مد بصره. وأما الکافر فذکر موته، قال: ویعاد روحه فی جسده، ویأتیه ملکان، فیجلسانه فیقولان: من ربک؟ فیقول: هاه هاه، لا أدری! فیقولان له: ما دینک؟ فیقول: هاه هاه، لا أدری! فیقولان: ما هذا الرجل الذی بعث فیکم؟ فیقول: هاه هاه، لا أدری! فینادی مناد من السماء: أن کذب فأفرشوه من النار، وألبسوه من النار، وافتحوا له بابا إلى النار. قال: فیأتیه من حرها وسمومها. قال: ویضیق علیه قبره حتى یختلف فیه أضلاعه، ثم یقیض له أعمى أصم، معه مرزبة من حدید، لو ضرب بها جبل لصار ترابا، فیضربه بها ضربة یسمعها ما بین المشرق والمغرب إلا الثقلین، فیصیر تراباً، ثم یعاد فیه الروح ". رواه أحمد وأبو داود([9]).
131- (7) براء بن عازب س گوید: «پیامبر ج فرمود: (وقتی مرده در گور نهاده میشود) دو فرشته به نزد او میآیند. پس میت را مینشانند و به وی میگویند: پروردگارت کیست؟ (اگر مؤمن باشد) گوید: پروردگارم الله است. پس از آن میپرسند: دین تو چیست؟ گوید: دین من اسلام است. از وی میپرسند: آن مرد که در میان شما به نبوت و رسالت مبعوث گردیده است، کیست؟ در جواب گوید: او محمد ج رسول و فرستادهی خداست. گویند: از کجا میدانی؟ گوید: کتاب خدای را خواندم و به وی ایمان آوردم و او را تصدیق نمودم.
سپس پیامبر ج فرمود: این است معنای آیهی 27 سورهی «ابراهیم» که میفرماید:
﴿یُثَبِّتُ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ بِٱلۡقَوۡلِ ٱلثَّابِتِ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَفِی ٱلۡأٓخِرَةِ﴾ [إبراهیم: 27].
«خداوند مؤمنان را در دنیا و آخرت (که گور، نخستین منزل آن است) بر کلمهی توحید ثابتقدم و جاوید و ماندگار میدارد (یعنی در پرتو حفاظت و مراقبت خدا، مؤمنان در آخرت در پاسخ به فرشتگان خدا در نمیمانند و کلمهی توحید بر زبان میرانند و در رستاخیز به هنگام رویارویی با خدا، سرگردان و پریشان نمیگرداند)».
پیامبر ج در ادامه میفرماید: آنگاه (که بندهی مؤمن در پاسخ به فرشتگان خدا در نمیماند و کلمهی توحید را بر زبان میراند) از آسمان ندایی آید: که بندهی من راست میگوید. جایگاه وی را در بهشت مفروش کنید و وی را جامهی بهشتی بپوشانید و دری از بهشت به روی او بگشایید.
از آن پس، نسیم ملایم و معطر بهشت و شادی و بوی خوش آن به قبرش میرسد و تا چشم او کار میکند، گور را بر وی فراخ و گشاده مینمایند.
(براء بن عازب س گوید: حال و وضع بندهی مؤمن در گور چنین است که بیان شد) اما پیامبر ج راجع به بندهی کافری که دنیا را به مقصد عالم برزخ ترک کرده فرمود: روح وی به تنش بر میگردد و دو فرشته نزد وی میآیند و او را مینشانند و از او میپرسند: پروردگار تو کیست؟ گوید: هاه هاه نمیدانم چه میگویید! از وی میپرسند: چه میگویی دربارهی مردی که در میان شما مبعوث به نبوت و رهبری و هدایت مردم شد؟ گوید: هاه هاه نمیدانم.
آنگاه که (این بندهی کافر در پاسخ به فرشتگان خدا در میماند) از آسمان ندایی آید: که او دروغ میگوید. پس جایگاه وی را در دوزخ مفروش کنید و از جامههای دوزخی وی را بپوشانید و دری از دوزخ به روی وی بگشایید.
از آن پس پیوسته گرما و حرارت و بویهای ناخوش دوزخ بر وی میوزد و گور بر وی آنچنان تنگ و فشرده میگردد تا اینکه دندههای پهلوی وی در هم فرو روند. سپس فرشتهای به سراغش میفرستند و بر وی مسلط و چیره میگردانند که کور و کر و لال است و گرزی در دست دارد که اگر آن را بر کوه بزنند، تبدیل به گرد، غبار و خاکستر میشود.
پس بدن وی را آنچنان ضربهای میزند که صدای جیغ و فریاد وی را تمام مخلوقات و موجوداتی که بین خاور و باختر (شرق و غرب) است به جز انسان و جن میشنوند و با هر ضربهای از آن گرز آهنین، تبدیل به خاکستر میگردد.
سپس خداوند روح را به کالبدش بر میگرداند و او را به صورت اولیه در میآورد (و دوباره آنچنان ضربهای بر وی میزند که به صورت خاک و گرد در میآید)».
[این حدیث را احمد و ابوداود روایت کردهاند].
132 - [8] وعن عثمان س، أنه کان إذا وقف على قبر بکى حتى یبل لحیته، فقیل له: تذکر الجنة والنار فلا تبکی، وتبکی من هذا؟! فقال: إن رسول الله ج قال: " إن القبر أول منزل من منازل الآخرة، فإن نجا منه فما بعده أیسر منه، وإن لم ینج منه فما بعده أشد منه". قال: وقال رسول الله ج: " ما رأیت منظراً قط إلا والقبر أفظع منه ". رواه الترمذی وابن ماجه. وقال الترمذی هذا حدیث غریب([10]).
132- (8) از حضرت عثمان ج روایت شده است که وی هرگاه بر گوری میایستاد و به سویش دیدهور میشد، آنقدر میگریست که از شدت گریه و ناله، محاسن مبارکش خیس میشد.
وقتی از وی سؤال شد: چرا وقتی که از بهشت و دوزخ یاد میشود، اینقدر گریه نمیکنید، اما چون از قبر یاد میشود (و نگاهتان به گور میافتد) این اندازه گریه میکنید و ضَجّه میزنید؟
حضرت عثمان س در پاسخ گفت: «پیامبر ج فرمود: عالم قبر نخستین مرحله و منزل از مراحل و منزلگاههای آخرت است. پس اگر انسان از این مرحله نجات یافت، طیکردن بقیهی مراحل و منزلگاهها، برایش سهل و آسان خواهد بود.
اما اگر از این مرحله نجات نیافت و با مشکل و چالش برخورد، نجات از بقیهی مراحل و منازل برایش بسیار سخت و دشوار و چالش آفرین و بحران ساز خواهد بود.
و نیز فرمود: هیچ گاه منظرهای زشتتر، وحشتانگیزتر و خطرناکتر از قبر به عمرم ندیدهام».
[این حدیث را ترمذی و ابنماجه روایت کردهاند. و ترمذی گفته: این حدیث، حدیثی غریب است].
شرح: این حدیث بیانگر خوف و خشیت بیحد و اندازهی صحابهی بزرگوار رسولخدا ج از دهشت مرگ، ترس قبر و هراس از برزخ و قیامت است.
و براستی انسان بیچاره، اگر جز خوف و دهشت هنگام مرگ و ترس از عالم قبر، هیچ بلا و مشکل و ناراحتی دیگری نداشت، باز برایش کافی بود که زندگی بر او تلخ و ناگوار و آشفته و چالشآفرین شود و سرور و شادیاش به غم و اندوه مبدل گردد و از غفلت و بیتوجهی که دارد بیرون آید.
براستی دهشتهای مرگ و سکرات آن و عذاب قبر و سؤال نکیر و منکر ارزش آن را دارد که تمام فکر انسان را به خود مشغول کند و او را به آمادگی کامل برای روبرو شدن با آنها وادار سازد. مخصوصاً وقتی که آشکار است در هر لحظهی آن امکان فرارسیدن چنین خطری موجود است که انسان با این دنیا تعلق و رابطهاش را قطع کند و به عالم وحشتناک و خطرناک برزخ قدم گذارد.
ولی افسوس که دلها سنگ شده و غفلت و جهالت و پیروی از هوا و هوس و دوری از اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزههای نبوی و دستورات و احکام شرعی بر جامعهی ما حکمفرما است که با دست خود مردهها را دفن میکنیم و در لحد و گور میگذاریم، ولی به هیچ عنوان متأثر نمیشویم و تحتالشعاع آن فضای هولناک قرار نمیگیریم و به تفکر و تدبر فرو نمیرویم که روزی ما نیز در دل خاک خواهیم رفت و با سؤال فرشتگان و عذاب قبر مواجه خواهیم شد.
پس برای یک مسلمان زیبنده است تا به افرادی چون عثمان س اقتدا و تأسی جوید و پیوسته به فکر مرگ و قبر باشد و عیاشی و خوشگذرانی و بولهوسی و بیبندوباری را کنار بگذارد و بندهی واقعی و راستین خدا باشد.
133 - [9] وعن عثمان س قال: کان النبی ج إذا فرغ من دفن المیت وقف علیه، فقال: " استغفروا لأخیکم، ثم سلوا له بالتثبیت، فإنه الآن یسأل ". رواه أبو داود([11]).
133- (9) عثمان س گوید: «پیامبر ج عادت داشت که هرگاه از دفن میت فارغ میشد، بر قبر وی میایستاد و میفرمود: برای برادرتان طلب آمرزش کنید و از خداوندﻷ، ثبات بر کلمهی توحید (اشهد أن لا اله الا الله واشهد أن محمداً عبده ورسوله) را برای او درخواست کنید.
مسلماً هم اینک از او (پیرامون پروردگار، دین و پیامبرش) سؤال میشود».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
134 - [10] عن أبی سعید قال: قال رسول الله ج: " لیسلط على الکافر فی قبره تسعة وتسعون تنیناً، تنهسه وتلدغه حتى تقوم الساعة، لو أن تنیناً منها نفخ فی الأرض ما أنبتت خضرا ". رواه الدارمی وروى الترمذی نحوه وقال: "سبعون" بدل "تسعة وتسعون "([12]).
134- (10) ابوسعید س گوید: «پیامبر ج فرمود: برای بندهی کافر در گورش، نود و نه اژدها فراهم و مسلط میشود که آنها همواره همدم و همراه او میگردند و تا رستاخیز مأمورند تا وی را با دهانشان به چنگ آورند و نیشش بزنند (و این اژدها و مارها چنان خطرناک و وحشتناک هستند که) اگر یکی از آنها بر زمین بدمد، دیگر زمین سبزه و گیاهی را نخواهد رویاند».
[این حدیث را دارمی روایت کرده و ترمذی نیز بسان آن را در سنن خود روایت نموده و به جای «تسعة وتسعون» (نود و نه اژدها) «سبعین» (هفتاد) اژدها نقل نموده است].
شرح: «تنّیناً»: در فرهنگ لغت «لاروس» تنین چنین معنا شده است: مار بزرگ افسانهای و دریایی که جانوران دریا را میبلعد و چون از دریا به ساحل بیرون شود مردم را میدرد. (اژدها)
و در فرهنگ لغت «الرائد» چنین ترجمه شده است: اژدهای افسانهای دارای دست و پا و چنگالهای درشت.
«تنهسه»: اژدها او را با دهانش میگیرد و نیش میزند.
«تلدغه»: او را نیش میزند و مورد آزار و اذیت قرار میدهد.
به هر حال ما به سخن پیامبر ج اعتقاد و باور داریم و تمام این سخنان را حق و حقیقت میپنداریم و در صحت و درستی آنها ذرهای شک و تردید نمیکنیم. بلکه تمام اینها ما را بر آن میدارد که آنچه در وحی آمده و وحی بدان خبر داده است، بپذیریم و دقایق و حقایق و تفاصیل آن را به خدا و آینده واگذار نماییم.
چرا که ما از کنه و ماهیت و کیفیت جزاء و پاداش قبر و حدود و مرز آنچه که به جسم و جان میرسد و از حقایق و دقایق گور چیزی نمیدانیم، پس همه را به خدا میسپاریم.
امام محمد غزالی در «کیمیای سعادت» میگوید: «اهل بصیرت این اژدهایان را به چشم بصیرت دیدهاند و احمقان بیبصیرت چنین میگویند که ما در گوری نگاه کردیم، از این هیچ ندیدیم و اگر بودی، چشم ما درست است و ما نیز بدیدی...
این احمق باید بداند که این اژدها در ذات روح مرده است و از باطن جان وی بیرون نیست تا دیگری ببیند، بلکه این اژدها در درون وی بوَد پیش از مرگ و وی غافل بود از آن و نمیدانست و باید بداند که این اژدها مرکب از صفات نفس وی است و عدد سرهای وی به قدر عدد شاخههای اخلاق مذموم وی است و اصل طینت این اژدها از حب دنیاست.
پس این اژدها میان جان کافران متمکن است و پوشیده. نه به سبب آنکه جاهل است به خدای و رسول و بس. بل به سبب آنکه همگی خویش به دنیا بداده است. چنانچه حق تعالی گفت:
﴿ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمُ ٱسۡتَحَبُّواْ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا عَلَى ٱلۡأٓخِرَةِ﴾ [النحل: 107].
«این (خشم خدا و عذاب بزرگ)بدان خاطر است که آنان زندگی دنیا را بر زندگی آخرت ترجیح میدهند و گرامیترش میدارند»،
پس به حقیقت هر کسی سبب عذاب خویش را با خود میبرد از اینجا و آن در درون ایشان است و برای این گفت رسول:
«إنما هی أعمالکم تردّ إلیکم». «این جزا همان اعمال شماست که امروز به شما باز گردانیده میشود».
بدان که این اژدها دیدنی است. لکن همه را مرده بیند و کسانی که در این عالم بوَند، نبینند که چیزی که از عالم باشد، به چشم این عالم نتوان دیدن...
و در شریعت نیست که آن مار و کژدم و اژدها که در گور باشند، بدین چشم ظاهر، عموم خلق بتوانند دیدن تا در عالم شهادت (دنیا) باشند... پس این اطناب بدان میرود که گروهی از احمقان بدین مقدار که در گور نگرند و چیزی نبینند، بدین چشم ظاهر، عذاب قبر را منکر شوند و این از آن است که راه فراکار آن جهان را ندانند».
«سبعون» و «تسعة وتسعون»: ترمذی به جای نود و نه اژدها، هفتاد اژدها روایت کرده است و چنانچه قبلاً نیز گفته شد، منظور از هر دو، عدد مشخصی نیست، بلکه مراد تکثیر است نه تحدید.
135 - [11] عن جابر بن عبد الله قال: خرجنا مع رسول الله ج إلى سعد بن معاذ حین توفی، فلما صلى علیه رسول الله ج ووضع فی قبره وسوی علیه، سبّح رسول الله ج، فسبّحنا طویلاً، ثم کبر، فکبرنا. فقیل: یا رسول الله! لم سبحت ثم کبرت؟ قال: " لقد تضایق على هذا العبد الصالح قبره حتى فرجه الله عنه ". رواه أحمد([13]).
135- (11) جابر س گوید: «وقتی سعد بن معاذ س چشم از این جهان فرو بست، با رسولخدا ج برای تکفین و تدفین و تشییع جنازهاش بیرون شدیم. وقتی پیامبر اکرم ج از نماز جنازهاش فارغ شد و وی به دل خاک سپرده شد، رسولخدا ج شروع به تسبیح خواندن (سبحان الله گفتن) کرد.
ما نیز به تأسی و اقتدا از ایشان تا مدت زمان طولانی تسبیح میگفتیم. دوباره رسولخدا ج شروع به تکبیر گفتن (الله اکبر الله اکبر) نمود. ما نیز به پیروی از ایشان تکبیر گفتیم.
وقتی از ایشان سؤال شد؛ دلیل تسبیح و تکبیرگفتنتان چه بود؟ ایشان در پاسخ فرمودند: بر این بندهی صالح و نیک خدا لحظهای قبرش تنگ و فشرده شد (به همین جهت شروع به تسبیح خواندن و تکبیر گفتن نمودم) تا اینکه خداوند ﻷ آن تنگی و فشردگی را دور و قبرش را گشاد و فراخ و اندوه و غم را از او برطرف نمود».
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
136 - [12] وعن ابن عمر ب قال: قال رسول الله ج: " هذا الذی تحرک له العرش، وفتحت له أبواب السماء، وشهده سبعون ألفاً من الملائکة، لقد ضم ضمة ثم فرج عنه ". رواه النسائی([14]).
136- (12) ابن عمر ـ ب ـ گوید: «پیامبر ج (در شأن حضرت سعدبن معاذ س فرمود: این کسی است که برای مرگش، عرش خدا به لرزه درآمد و (برای استقبال از روح پاک و مطهرش) دروازههای آسمان گشوده شد و برای تشییع جنازهاش، هفتادهزار فرشته از فرشتگان مقرب خدا مشارکت جستند. (ولی با وجود این همه مناقب و فضائل) لحظهای قبرش تنگ و فشرده شد و بلافاصله خداوند ﻷ تنگی و فشردگی قبرش را دور و آن را گشاده و فراخ نمود».
[این حدیث را نسائی روایت کرده است].
شرح: از این دو حدیث ثابت شد که فشار قبر حق است. و این فشار و تنگی موقتی برای همه است و همه را در بر خواهد گرفت و همهی مردم، خوبان و بدان بدون استثنا بدین فشار و تنگی دچار میشوند. منتهی، خداوند ﻷ پرهیزگاران و نیکان را رهایی میبخشد و ستمگران و بدان را در آن تنگی و فشارها رها و تنها میسازد.
شاید کسی بپرسد که فلسفهی این کار از نظر حکمت خداوند چیست؟ آیا با این کار مؤمنان و نیکان و انسانهای شایسته و صالح آزار و عذاب نمیبینند؟
پاسخ این سؤال با کمی دقت روشن است. چرا که در حقیقت مشاهدهی این فشار و سختی مقدمهای خواهد بود که مؤمنان از نعمتهای خداداد بهشت، حداکثر لذت را ببرند. چرا که قدر عافیت را کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید «و بالاضداد تعرف الأشیاء». به علاوه این فشار و تنگی چنان سریع از انسانهای پرهیزگار و مؤمن میگذرد که کمترین اثری در آنها نمیتواند داشته باشد. از این گذشته، دوزخیان و انسانهای کافر و منافق، نیز از مشاهدهی این صحنهها (که فشار و تنگی قبر با سرعت از انسانهای مؤمن و نیک میگذرد و بر ایشان باقی میماند،)مجازات و درد و رنج بیشتری میبینند. «والله اعلم».
137 - [13] عن أسماء بنت أبی بکر ب قالت: قام رسول الله ج خطیباً. فذکر فتنة القبر التی یفتتن فیها المرء، فلما ذکر ذلک، ضج المسلمون ضجة. رواه البخاری هکذا، وزاد النسائی: حالت بینی وبین أن أفهم کلام رسول الله ج، فلما سکنت ضجتهم قلت لرجل قریب منی: أی بارک الله فیک! ماذا قال رسول الله ج فی آخر قوله؟ قال: " قد أوحی إلی أنکم تفتنون فی القبور قریبا من فتنة الدجال "([15]).
137- (13) اسماء دختر ابوبکر صدیق ـ ب ـ گوید: «پیامبر اکرم ج برای ایراد خطبه بلند شد و پیرامون آزمون سخت قبر، که انسانها در قبرهای خویش آزموده میشوند، ایراد سخن کرد.
چون از این آزمون (سخت و خطرناک و چالشآفرین و بحرانساز) سخن به میان آورد، مسلمانان به شدت داد و فریاد و سروصدا به راه انداخته و سخت از این موضوع مضطرب و پریشان و گریان و نالان و حیران شدند».
[این حدیث را بخاری اینگونه روایت کرده است و نسائی این جملات را نیز در روایتش اضافه نموده است که اسماء بنت ابی بکر ـ ب ـ گفت:] به جهت داد و فریاد و سروصدای مردم نتوانستم سخنان پیامبر ج را درست فهم و درک کنم و این سروصدا میان من و درک و فهم کلام رسولخدا ج حائل و فاصله ایجاد کرد و چون سروصدا فروکش نمود، به مردی از نزدیکان و بستگان خویش گفتم: خداوند به تو خیر و برکت عنایت فرماید. به من بگو که پیامبر ج در پایان سخنانش چه گفت؟ او در پاسخ گفت: پیامبر ج فرمود: به من وحی شده که شما در گورهای خویش آزمایش و آزموده میشوید و این آزمایش (در سختی و شدت و ترس و وحشت فوق العاده) به سان آزمون سخت و بزرگ فتنهی دجال است.
(در اینجا پیامبر ج فتنه و آزمایش عالم قبر را بسان آزمایش و فتنهی دجال معرفی نمود. چرا که در حقیقت فتنهی دجال، سختترین، وحشتناکترین، بزرگترین و خطرناکترین آزمایش و آزمون است. از اینرو، پیامبر ج آزمایش قبر را در سختی و ترس و وحشت و خطرناکی فوق العاده، و بسان فتنهی دجال معرفی کرده است).
138 - [14] وعن جابر عن النبی ج قال: " إذا أدخل المیت القبر مثّلت له الشمس عند غروبها، فیجلس یمسح عینیه، ویقول: دعونی أصلی ". رواه ابن ماجه([16]).
138- (14) جابر س گوید: «پیامبر ج فرمود: وقتی مرده در گور گذارده میشود، خورشید چنان به نظرش میرسد که میخواهد غروب کند (بدین جهت سریع از جای خود بلند میشود و) مینشیند و چشمانش را دستی میکشد و (به فرشتگان الهی) میگوید: رهایم کنید تا نماز (مغرب) را بخوانم».
[این حدیث را ابن ماجه روایت کرده است].
شرح: از این حدیث دو نکته را میتوان برداشت کرد:
1. اینکه انسان مؤمن و خداشناس در گورش راحت و آسوده است. چنانچه گمان میکند که در خانه و در میان اهل و خانوادهاش بسر میبرد و راحت و آسوده در خواب و استراحت است که در موقع نماز از جای خویش بر خیزد و دستی بر سروصورت بکشد و وضویی بسازد و به راحتی نمازش را اقامه کند.
2. این حدیث بیانگر پایبندی و استقامت مؤمنان و مسلمانان بر اجرای اوامر و فرامین خداوند و تعالیم و آموزههای نبوی و احکام و دستورات تابناک شرعی میباشد که چنان به اجرای دستورات خدا از قبیل نماز در دنیا پایبنداند و آن را نصبالعین و آویزهی گوش خویش قرار دادهاند که حتی در عالم برزخ و در عالم سخت و وحشتناک و مخوف قبر از آن غافل نیستند و پیوسته به فکر ادای نماز و نیایش و شکر و سپاسگذاری خداوند ﻷ هستند و به حدی به این مهم اهمیت میدهند که به فرشتگان خدا میگویند: رهایم کنید و سؤال و جوابتان را به بعد موکول کنید تا من به عبادت و نیایش و پرستش و کرنش پروردگارم بپردازم و مزاحم نماز و عبادتم نشوید.
139 - [15] وعن أبی هریرة عن النبی ج قال: " إن المیت یصیر إلى القبر، فیجلس الرجل فی قبره من غیر فزع ولا مشغوب، ثم یقال: فیم کنت؟ فیقول:کنت فی الإسلام. فیقال: ما هذا الرجل؟ فیقول: محمد رسول الله جاءنا بالبینات من عند الله، فصدقناه. فیقال له: هل رأیت الله؟ فیقول: ما ینبغی لأحد أن یرى الله، فیفرج له فرجة قبل النار، فینظر إلیها یحطم بعضها بعضاً، فیقال له: انظر إلى ما وقاک الله، ثم یفرج له فرجة قبل الجنة، فینظر إلى زهرتها وما فیها، فیقال له: هذا مقعدک، على الیقین کنت، وعلیه مت، وعلیه تبعث إن شاء الله تعالی. ویجلس الرجل السوء فی قبره، فزعاً مشغوباً، فیقال: فیم کنت؟ فیقول: لا أدری! فیقال له: ما هذا الرجل؟ فیقول: سمعت الناس یقولون قولا فقلته، فیفرج له قبل الجنة، فینظر إلى زهرتها وما فیها، فیقال له: انظر إلى ما صرف الله عنک، ثم یفرج له فرجة قبل النار، فینظر إلیها یحطم بعضها بعضاً، فیقال له: هذا مقعدک، على الشک کنت، وعلیه مت، وعلیه تبعث إن شاء الله تعالى ". رواه ابن ماجه([17]).
139- (15) ابوهریره س گوید: «پیامبر ج فرمود: مرده در گور نهاده میشود و به عالم برزخ قدم میگذارد و نخستین مرحله از مراحل آخرت را با آن میآغازد. (آنگاه اگر میت، فردی مؤمن و خداشناس باشد) در گورش بدون هیچگونه ترس و وحشت و آشوب و بلوایی نشانده و از وی پرسیده میشود: در دنیا بر چه آئین و مکتبی بودی؟ گوید: بر آئین و مکتب مقدس اسلام.
پرسند: این مرد کیست؟ گوید: محمد ج رسول و فرستادهی خداست که از نزد خدا معجزات و دلایل وحیانی و براهین شرعی (و کتاب متقن و مشتمل بر احکام و مسائل و مواعظ و اندرز و روشنگر راه حق و حقیقت) را برای ما به ارمغان آورد و ما نیز به او ایمان آوردیم و تصدیقش نمودیم.
از وی پرسند: آیا (در دنیا) خداوند را دیدهای؟ (تا به او ایمان آوری؟) گوید: خیر. هیچکس را نسزد که (در دنیا) خدا را ببیند (و ما نیز نادیده، چون به عالم غیب باور داریم، به او ایمان آورده ایم).
پس از آن، دریچهای از دوزخ به روی وی گشوده میگردد و او نیز به آتش سوزان و بسیار درهم شکنندهی آن که بعضی از آن برخی دیگر را در هم میشکند، به نظاره مینشیند (و ترس و وحشت و هول و دهشت سراپای وجودش را به لرزه در میآورد). ولی به او گفته میشود: به این آتش سوزان و بسیار درهمشکننده نگاه کن که خداوند ﻷ تو را از شر و بلا و از عذاب و آزار و رنج و درد آن نگاه داشت و دور نمود.
پس از آن دریچهای از بهشت به روی وی گشوده میگردد و او نیز به بهجت و زیبایی، آراستگی و پیراستگی و باغهای زیبا و فرحافزای آن به تماشا مینشیند (و آرایش و زیبایی و رنگ و حسن ظاهر و نعمات و احسانات والای آن، وی را مات و مبهوت و حیران میکند).
آنگاه به او گفته میشود: جایگاه و پایگاه تو همین جا خواهد بود. (چرا که تو در دنیا) بر یقین استوار و خالص (توحید و خداشناسی و محمدباوری و قرآنپویی) زندگی کردی و بر آن مرام و کیش مُردی و اگر خدا بخواهد بر آن نیز در روز رستاخیز زنده و مبعوث خواهی شد.
اما اگر مرده، فردی بد و ستمگر و بدطینت و کافر بود، وی را با ترس و دهشت و آشوب و بلوا در گورش مینشانند و از وی میپرسند: در دنیا بر چه آیین و کیشی بودی؟ گوید: نمیدانم.
از وی میپرسند: این مرد (محمد ج) کیست؟ گوید: در دنیا آنچه را که مردم میگفتند و من نیز میشنیدم میگفتم.
پس از آن دریچهای از بهشت و نعمتهای والای آن بر وی گشوده میگردد و او نیز به بهجت و زیبایی و آراستگی و پیراستگی آن به تماشا مینشیند (ولی این تماشایش به درازا نمیکشد که) به او گفته میشود: به (آرایش و زیبایی و باغهای زیبا و فرحافزای بهشت) نگاه کن که خداوند ﻷ تو را از آن (به خاطر کفر و شرک و چندگانهپرستی) راند و دفع نمود.
آنگاه دریچهای از دوزخ به روی وی گشوده میشود و او نیز آتش سوزان و بسیار درهم شکننده و خرد کنندهی آن را که برخی از آن برخی دیگر را در هم میشکند به نظاره مینشیند.
پس از آن به او گفته خواهد شد: منزل و جایگاه تو همین جا خواهد بود. چرا که تو در دنیا بر شک و تردید (از رستاخیز مردگان و زندگانی دوبارهی آنها و بر شرک و تردید از حقانیت آئین محمدی و کتاب آسمانی و دلایل وحیانی) زندگی به سر کردی و بر همین شرک و تردید خویش مردی و پا به عرصهی برزخ گذاشتی و به مشیت و خواست خدا در روز رستاخیز بر همین شک و تردید زنده و مبعوث خواهی شد.
[این حدیث را ابن ماجه روایت کرده است].
[1]- بخاری ح1369، مسلم 4/2201 ح73، ابوداود ح4750، نسائی ح2057، ترمذی ح3120، ابن ماجه ح 4269.
[2]- العقیدة الاسلامیه ص 644، شرح عقاید اهل سنت ص 141.
[3]- نگا: پاورقی شرح عقاید اهل سنت، ص 142.
[4]- بخاری ح1338، مسلم 4/2201 ح 70 و 2870، نسائی ح2051، ابوداود ح4752.
[5]- بخاری ح1379، مسلم ح65-2886، ترمذی ح1072، نسائی ح2070، ابن ماجه ح4270، مؤطا مالک ح47 «کتاب الجنائز»، مسند احمد 2/16.
[6]- بخاری ح1372، مسلم ح125-586، نسائی، ح2067، مسند احمد 6/174.
[7]- مسلم ح67-2867، مسند احمد 5/190.
[8]- ترمذی ح1071 و قال حدیث حسن غریب.
[9]- مسند احمد 4/287، ابوداود ح4753.
[10]- مسند احمد 1 / 63، ترمذی ح 2308 و قال حسن غریب، ابن ماجه ح 4267.
[11]- ابوداود ح 3221.
[12]- دارمی ح2815، مسند احمد 3/38، ترمذی ح2460.
[13]- مسند احمد 3/360.
[14]- نسائی، ح2055.
[15]- بخاری ح1373، نسائی ح2062 با اندکی زیاده روایت کرده است.
[16]- ابن ماجه، ح4272.
[17]- ابن ماجه ح4268.
باب (3)
در بیان ایمان
به قضا و قدر
«قضاء» به معنای علم خداوند به وقوع شئ از ازل است. یعنی ایمان داشتن به اینکه خداوند ﻷ تمام آنچه را که وابسته به مخلوقات جهان هستی است، میداند و «قَدَر» یا «قَدْر» به معنای ایجاد آن شئ مطابق با آن چه که از ازل خداوند به آن علم داشته است، میباشد. یعنی ایمان داشتن به اینکه ایجاد تمام این امور، مطابق با علم ازلی خداوند است، پس بر هر شخص مسلمان، ایمان به قضاء و قدر واجب است. به اینکه ایمان داشته باشد که خداوند متعال تمام آنچه را که انسانها در زمانهای مختلف و در مکانهای گوناگون انجام میدهند و تمام آنچه را که وابسته به مخلوقات است، میداند و ایمان داشته باشد به اینکه ایجاد تمام این امور مطابق با علم ازلی خداوند است و هیچ رابطهای بین قضا و قدر با جبر و اینکه خداوند انسان را بر انجام یا عدم انجام فعلی مجبور کند، وجود ندارد. چرا که علم خداوندی، نوری است کاشف، نه قوهای مجبور کننده و اجبارآور. و به هیچ وجه این علم ازلی و سابق خداوند بدانچه انسانها در آینده انجام میدهند، جبری ایجاد نمیکند و این انسانها هستند که خودشان با اراده و اختیار و کسب و تلاش و کوشش خویش به چیزی روی میآورندکه اهداف ارادی و اختیاری آنان است و خداوند مرادشان را (هر چه باشد، خوب یا بد) به اتمام میرساند و تحقق میبخشد.
پس در مسئلهی قضا و قدر هیچ گونه رابطهای بین قضا و قدر با جبر و اینکه خداوند انسان را بر انجام یا عدم انجام فعلی معین مجبور کند وجود ندارد.
«جبریه» [پیروان جعدبن درهم و جهم بن صفوان راسبی] میگویند: انسان در اعمال خود از قبیل برخاستن، نشستن، راه رفتن و... مجبور است و هیچ اختیاری در ایجاد و انجام آنها ندارد، یعنی تمام اعمال انسان وابسته به ارادهی خداوند است.
این گروه با این عقیده و باورشان، موجبات بیهودگی و انکار تمام تکالیف شرعی را فراهم آوردند، چرا که این نظریه تکلیف را نفی میکند و چنین اظهار میدارد که کسیکه بر انجام کاری مجبور باشد، به ضد یا نقیض آن مکلف نمیشود، چون تکلیفی محال خواهد شد.
بسیاری از افراد که به نظریهی جبریه معتقد شدند، یا به خاطر فرار از زیر بار، مسئولیتها و تکالیف آن را پذیرفتند و یا این عقیده را پوششی برای شکستها و ناکامیهای خود که بر اثر کوتاهی و سهلانگاری حاصل شده، قرار دادهاند و یا پوششی برای هوسهای سرکش خویش که:
(می خوردن ما را حق ز ازل میدانسته، و ما برای این میمیخوریم که علم خداوند جهل نشود).
آری با قبول این مکتب اعمال همهی جنایتکاران موجّه میشود و گناه همهی گناهکاران توجیه منطقی مییابد و فرقی میان مطیع و مجرم باقی نخواهد ماند.
اما در مقابل افراط جبریون، گروهی به تفریط و تندروی در جهت مقابل افتادهاند، که آنها را «قدریون» مینامند. آنها صریحاً میگویند: اعمال ما به دست خود ماست و خدا را مطلقاً به اعمال ما کاری نیست و به این ترتیب، قلمرو حکومت الهی را محدود ساخته و خود را مستقل پنداشته و راه شرک را (البته به نوعی) میپویند.
در حقیقت موضوع قضا و قدر نیاز به دقت و ظرافت و باریکبینی و امعان نظر خاصی دارد. چرا که اگر ما بگوییم خالق همه چیز حتی اعمال ما خداست، به طوری که ما هیچ اختیار و ارادهای نداریم، عدل و دادگری خدا را انکار کردهایم. چراکه گنهکاران را مجبور بر معاصی و گناهان ساخته و سپس آنها را مجازات میکند.
و اگر عدل خدا را چنین تفسیر کنیم که خدا هیچ دخالتی در اعمال ما ندارد، او را از حکومتش خارج ساختهایم و در درّهی شرک سقوط کردهایم.
اهلسنت وجماعت بر این باورند که ما نه جبریایم و نه قدری، نه راه افراط را میپوئیم و نه راه تفریط را، بلکه میگوییم اگر چه اعمال ما به تقدیر و مشیت الهی است و هرگز خارج از محدودهی قدرت و ارادهی او نیست، ولی او مقدر ساخته که ما در اعمال خود مختار و کاسب باشیم و لذا برای ما تکلیف و مسئولیت قائل شده که اگر اختیار نداشتیم، تکلیف و مسئولیت نامفهوم و بیمعنی بود. بنابراین، اگر ما در اعمال خود فاقد اراده و مجبور باشیم، این بر خلاف تقدیر الهی است.
آری! اهلسنت معتقدند که علم و ارادهی حق تعالی بر حرکات و اعمال موجودات از ازل تا ابد، تسلط دارد و چیزی از علم او بیرون نیست. خلق و تقدیر و تعیین حکم از آن اوست. اما این بدان معنی نیست که ما در افعال و کارهای کسبی خود مختار نباشیم، چه اختیار ما در کسب اعمال است که موجب یافتن ثواب و گرفتاری عذاب میگردد.
و نیز اهلسنت معتقدند که هرچه در این جهان میگذرد، همه مکتوب و ثبت شده است. اگر چه ما از چگونگی نوشتن و ماهیت آن بیاطلاع باشیم، به طور کلی خداوند متعال، این جهان هستی از زمین و آسمان و جمادات و حیوانات و... را مطابق با تقدیر ازلی خود خلق کرده و علم او بر همهی مخلوقات و موجودات احاطه دارد و حساب و کتاب همهی مخلوقات و موجودات در دست اوست، بنابراین هر آنچه در این جهان پهناور به وقوع بپیوندد، مطابق با علم و ارادهی او میباشد. خداوند میفرماید:
﴿وَمَا تَکُونُ فِی شَأۡنٖ وَمَا تَتۡلُواْ مِنۡهُ مِن قُرۡءَانٖ وَلَا تَعۡمَلُونَ مِنۡ عَمَلٍ إِلَّا کُنَّا عَلَیۡکُمۡ شُهُودًا إِذۡ تُفِیضُونَ فِیهِۚ وَمَا یَعۡزُبُ عَن رَّبِّکَ مِن مِّثۡقَالِ ذَرَّةٖ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِی ٱلسَّمَآءِ وَلَآ أَصۡغَرَ مِن ذَٰلِکَ وَلَآ أَکۡبَرَ إِلَّا فِی کِتَٰبٖ مُّبِینٍ٦١﴾ [یونس: 61].
«و تو به هیچ کاری نمیپردازی و چیزی از قرآن نمیخوانی و هیچ کاری نمیکنید مگر اینکه ما ناظر بر شما هستیم. در همان حال که شما بدان دست مییازید و سرگرم انجام آن میباشید و هیچ چیز در زمین و در آسمان از پروردگار تو پنهان نمیماند، چه ذرهای باشد و چه کوچکتر و چه بزرگتر از آن. همهی اینها در کتاب واضح و روشنی به نام لوح محفوظ ثبت و ضبط میگردد».
﴿وَعِندَهُۥ مَفَاتِحُ ٱلۡغَیۡبِ لَا یَعۡلَمُهَآ إِلَّا هُوَۚ وَیَعۡلَمُ مَا فِی ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِۚ وَمَا تَسۡقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا یَعۡلَمُهَا وَلَا حَبَّةٖ فِی ظُلُمَٰتِ ٱلۡأَرۡضِ وَلَا رَطۡبٖ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَٰبٖ مُّبِینٖ٥٩﴾ [الأنعام: 59].
«گنجینههای غیب و کلید آنها در دست خدا است و کسی جز او از آنها اگاه نیست. و خداوند از آنچه در خشکی و در دریا است آگاه است. و هیچ برگی(از گیاهی و درختی) فرو نمیافتد مگر اینکه از آن خبردار است. و هیچ دانهای در تاریکیهای(درون) زمین، و هیچ چیز تر و یا خشکی نیست که فرو افتد، مگر اینکه (خدا از آن آگاه، و در علم خدا پیدا است و) در لوح محفوظ ضبط و ثبت است».
﴿مَآ أَصَابَ مِن مُّصِیبَةٖ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِیٓ أَنفُسِکُمۡ إِلَّا فِی کِتَٰبٖ مِّن قَبۡلِ أَن نَّبۡرَأَهَآۚ إِنَّ ذَٰلِکَ عَلَى ٱللَّهِ یَسِیرٞ٢٢﴾ [الحدید: 22].
«هیچ رخدادی در زمین به وقوع نمیپیوندد، یا به شما دست نمیدهد، مگر اینکه پیش از آفرینش زمین و خود شما، در کتاب بزرگ و مهمی(به نام لوح محفوظ،ثبت و ضبط) بوده است، و این کار برای خدا ساده و آسان است».
و همچنین اهلسنت معتقدند که علم و دانش فراگیر خداوند و حساب و کتاب دقیق و ثبت و ضبط کلی او نسبت به همهی اشیاء و حوادث، قبل از وقوع با سعی و کوشش در کارها و بکارگیری اسباب و وسایل منافات ندارد.
خداوند همانطور که مسببات را مکتوب فرموده، اسباب را هم مکتوب و مقرر داشته است، و همانطور که نتایج امور را مقدر فرموده، مقدمات آنها را نیز مقدر فرموده و ثبت نموده است. خداوند متعال مثلاً برای دانشجو، موفقیت تنها را اراده نفرموده است، تا به هر وسیله بدان نایل آید. بلکه پیروزی و موفقیت او را همراه با وسایل و اسباب آن، یعنی کوشش و پشتکار و زیرکی و هوشیاری و صبر و عوامل و اسباب دیگر در نظر گرفته است، یعنی همانطور که مسببات مکتوب و مقرر هستند، اسباب هم مکتوب و مقررند.
بکارگیری اسباب و وسایل با قدر منافات ندارد، بلکه اسباب و وسایل نیز از جملهی مقدرات به حساب میآیند. وقتی از پیامبر ج دربارهی داروها و اسباب و وسایل پیشگیری و بهداشت سؤال شد که آیا اینها روی قدر و ارادهی خداوند اثر میگذارد؟ جواب قاطع ایشان این بود که: «هی من قدر الله»
«آن داروها و اسباب و وسایل نیز از مصادیق قدر خداوند میباشند». [احمد، ابن ماجه، ترمذی]
عمر بن خطاب س با عدهای از اصحاب عازم دیار شام بود، شنید که در آن مملکت بیماری «وبا» شیوع پیدا کرده است. با مشورت اصحاب تصمیم گرفت که از وارد شدن به شام منصرف شود و به مسلمانانی که همراه او بودند، بازگردد. به او گفتند:ای امیرالمؤمنین! از قدر خدا فرار میکنی؟ گفت: آری «نفرّ من قدر الله الی قدر الله؛» «از قدر خدا بهسوی قدر خدا میگریزیم».
به علاوه قضیهی قدر یک امر غیبی است و از ما پوشیده است و تا زمانیکه چیزی یا حادثهای واقع نشود، پی به مقدربودن آن نمیبریم. البته قبل از وقوع آن مأمور و مکلف هستیم که از سنتهای تکوینی و تعلیمات شرعی پیروی نماییم تا خیر دنیا و آخرت خود را به دست آوریم. سنن الهی در طبیعت و شریعت ما را ملزم میسازد به اینکه در امورات خود، اسباب و وسایل را به کار گیریم. همانطور که نیرومندترین انسان از لحاظ اعتقاد به خدا و قضا و قدر او، یعنی رسولخدا ج در غزوات و مسافرتها احتیاط میکرد و به تجهیز سپاه و آمادهسازی نیرو و لشکر میپرداخت. جاسوسان و پیشقراولان را جهت کسب اطلاع به مناطق مختلف میفرستاد، زره و کلاه خود میپوشید و تیراندازان را بر گذرگاه کوه میگماشت و اطراف مدینه، خندق میساخت و به یاران خود اجازهی هجرت به حبشه و مدینه میداد و خود آن حضرت ج نیز مهاجرت فرمود و انواع راههای احتیاط را نیز در هجرت رعایت نمود. از جمله آنکه شتران قوی، برای سواری آماده کرد و راهنما همراه خود برد و مسیر راه را تغییر داد و در غار ثور خود را مخفی کرد، نسبت به تهیهی خورد و خوراک اقدام نمود و برای خانوادهاش به قدر کفایت یک سال آذوقه تدارک دید و در انتظار این نبود که روزی او از آسمان فرود آید و در جواب سؤالی که از حضرتش پرسید: شترش را ببندد و یا با توکل به خدا آن را رها کند؟ فرمود:
«اعقلها وتوکل»
«با توکل زانوی اشتر ببند». [ابن حبّان]
و فرمود: «فرّ من المجذوم فرارک من الاسد»
«همانطور که از شیر درنده فرار میکنی، از شخص جذامی نیز فرار کن» [بخاری]
و میفرماید: «لا یوردنّ ممرض علی مصحّح»
«شترداران به خاطر پیشگیری از سرایت بیماری، نباید شتران بیمار را با شتران سالم آمیزش دهند» [بخاری].
بنابراین ایمان به قضا و قدر به هیچ وجه با کار و کوشش در جهت دستیابی به مصالح و رفع مفاسد منافات ندارد و نباید اشخاص تنبل و بیکار، بار سنگین مشکلات و اشتباهات خود را بر دوش قضا و قدر نهند که چنین کاری دلیل بر ناتوانی و فرار از مسئولیت است.
در محضر رسولخدا ج مردی بر دیگری غلبه یافت، شخص مغلوب گفت: «حسبی الله» خدا مرا بس است. پیامبر ج هنگامی که دید ظاهر عبارت او بیانگر ایمان است، اما در حقیقت بیانگر عجز و ناتوانی اوست، خشمگین گردید و فرمود:
عجز و ناتوانی مورد سرزنش و ملامت پروردگار است، تو باید زیرک باشی و در کارها چاره اندیشی کنی، آنگاه اگر در کاری شکست خوردی، بگو «حسبی الله». [ابوداود]([1]).
البته اهلسنت وجماعت معتقدند که اعمال و افعالی که در جهان هستی به وجود میآیند، دو نوعاند:
نوع اول: اعمالی هستند که انسان هیچگونه سهمی یا دخالتی در ایجاد آنها ندارد و این نوع کارها به طور جبری و بدون اختیار واقع میشوند. مانند: ریزش باران، حرکت ستارگان، روییدن گیاهان، چیره شدن خواب، به وجود آمدن بیماری و سلامتی و فقر، حرکت دست لرزان، ضربان قلب، حرکت جهاز هاضمه، تیزهوشی و سفاهت و...، آری در این جهان کارهایی وجود دارد که به محض قدرت برتر خدا و تنها برابر مشیت و خواست الهی روی میدهند و کمال مییابند که آنها دربارهی مردم به اجرا گذاشته میشوند و مردم چه بخواهند و چه نخواهند، چه بدانند و چه ندانند، با آنها روبرو میگردند.
خردها و هوش و ذکاوت، یا کودنی و کندفهمی که در آنها به ودیعه نهاده میشود، مزاجها و آرامش یا عدم آرامشی که با آنها آمیخته است، اندامها و حالات بلندی یا کوتاهی، زیبایی یا زشتی که دارند، شخصیتها و صفات سرشتی که بدان بار میآیند، زمانی که در آن زاده میشوند، محلی که در آن زندگی میکنند، محیطی که در سایهی آن پرورش مییابند، پدر و مادری که از آنان متولد میگردند، غرایز و تمایلاتی که از طریق ارث و وراثت به انسان منتقل میشوند، اینها و امثال اینها، چیزهایی هستند که دست بشر در آنها نقشی ندارد و انسان در پیدایش آنها اختیاری نداشته، بلکه این انگشت مقتدر «قدر» است که ظاهر و باطن آنها را به حرکت و گردش در میآورد و بازیچهی دست تقدیرند.
نیازی به بیان ندارد که هیچ یک از این کارها محل بازخواست و محاسبهی الهی قرار نمیگیرد و به هیچ یک از اینها کسی مؤاخذه نمیشود و کسی حساب اینها را باز پس نمیدهد.
ایمان به این نوع قدر، واجب و دلایل عقلی و نقلی بر آن آشکار و فراوان میباشد و بر مؤمن واجب است که از اعماق قلبش یقین و باوری داشته باشد به اینکه اینها کارهایی است که تمام شده و بر صاحبانش در ازل تقسیم گردیده و مرکب و جوهر قلم تقدیر که آنها را نوشته، خشک شده و هیچکس و هیچ چیزی نمیتواند آنها را برگرداند یا تغییر دهد. اینها همه چیزها و کارهایی است که ما اندک و بسیار در آنها دخالت و نقشی نداریم([2]).
نوع دوم: اعمالی هستند که انسان در ایجاد آنها کسب و تلاشی اختیاری دارد. مانند: خوردن و نوشیدن و ایستادن و نشستن، راه رفتن و کسب معاش و سایر وظایف و واجبات. این نوع اعمال از نظر ذات فعل مخلوق خداوند هستند نه از نظر صفات فعل، اما از نظر ذات فعل خداوند تمایل به آن را در انسان آفریده و عقل را به عنوان راهنما به او اعطا کرده است و قدرت و قابلیت ایجاد آن اعمال را در او آفریده است. همانطور که تمام مقدمات و وسایل مادی و معنوی را برای پیدایش آنها به وجود آورده است، منتهی خداوند متعال بعد از اینکه انسان، انجام فعل را قصد کرد، آن را در او میآفریند.
اما از نظر صفات آن فعل که نیک یا زشت، مکروه یا پسندیده، خیر یا شر باشد وابسته به اختیار انسان و اراده و کسب و اکتساب اوست. [مثلاً دستگاه و قوهی تکلم، همان ذات فعل است که مخلوق خداست و دروغ و تهمت همان صفت فعل است که وابسته به ارادهی انسان است. یا شهوت جنسی، مخلوق خداست و زنا که صفت آن است، اکتساب انسان است و قس علی هذا] و انسان به همین خاطر است که مستحق پاداش یا کیفر میشود.
پس میل و استعداد را خداوند در انسان آفریده است که در خور و مناسب انجام اعمالی است که دارای ثواب یا کیفراند و انتخاب انجام یکی از دو فعل ـ خوب یا بد ـ وابسته به ارادهی انسان است. از اینرو خداوند فرمود:
﴿لَهَا مَا کَسَبَتۡ وَعَلَیۡهَا مَا ٱکۡتَسَبَتۡ﴾ [البقرة: 286].
«هر کار (نیکی که) انجام دهد برای خود انجام داده و هر کار (بدی که) بکند به زیان خود کرده است».
پس این نوع اعمال دو جهت دارند، یکی آنکه با قدرت و تمکین الهی واقع میشوند و آن را مخلوق خداوند میگویند و دوم آنکه به ارادهی انسان است و آن را کسب یا اکتساب نامند([3]).
البته باید دانست که اسلام اختیار و ارادهی انجام کار را برای انسان ثابت مینماید، ولی اراده و اختیار او در انجام کار وقتی مؤثر است که همراه با اراده و خواست خدا باشد، وگر نه انسان نمیتواند کاری انجام دهد که مخالف خواست و مشیت خدا باشد. خداوند ﻷ میفرماید:
﴿لِمَن شَآءَ مِنکُمۡ أَن یَسۡتَقِیمَ٢٨ وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن یَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٢٩﴾ [التکویر: 28-29].
«این قرآن پند و اندرز برای کسانی از شما است که خواستار راستی و درستی و طی طریق جادهی مستقیم باشند و بخواهند راستای راه را در پیش گیرند و حال اینکه نمیتوانید بخواهید، جز چیزهایی را که خداوند جهانیان بخواهد».
﴿ذَٰلِکَ ٱلۡیَوۡمُ ٱلۡحَقُّۖ فَمَن شَآءَ ٱتَّخَذَ إِلَىٰ رَبِّهِۦ مََٔابًا٣٩﴾ [النبأ: 39].
«آن روز واقعیت دارد(و حتمی و قطعی است؛ نه پندار و خیال و داستان و افسانه). پس هرکس که بخواهد میتواند به سوی پروردگارش برگردد و(راه رضای خدا و خوشبختی را در پیش گیرد)».
﴿إِنَّا هَدَیۡنَٰهُ ٱلسَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرٗا وَإِمَّا کَفُورًا٣﴾ [الإنسان: 3].
«ما راه را بدو نموده ایم، چه ا سپاسگذار باشد یا بسیار ناسپاس».
﴿وَقُلِ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّکُمۡۖ فَمَن شَآءَ فَلۡیُؤۡمِن وَمَن شَآءَ فَلۡیَکۡفُرۡۚ إِنَّآ أَعۡتَدۡنَا لِلظَّٰلِمِینَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمۡ سُرَادِقُهَاۚ وَإِن یَسۡتَغِیثُواْ یُغَاثُواْ بِمَآءٖ کَٱلۡمُهۡلِ یَشۡوِی ٱلۡوُجُوهَۚ بِئۡسَ ٱلشَّرَابُ وَسَآءَتۡ مُرۡتَفَقًا٢٩﴾ [الکهف: 29].
«بگو: حق (همان چیزی است که) از سوی پروردگارتان (آمده)است (و من آن را با خود آوردهام و برنامهی من و همهی مؤمنان است) پس هرکس که میخواهد (بدان) ایمان بیاورد وهرکس میخواهد(بدان) کافر شود. ما برای ستمگرن آتشی را آماده کردهایم(که از هر طرف ایشان را احاطه میکند) و سراپردهی آن، آنان را در برمیگیرد، و اگر (در آن آتش سوزان) فریاد برآورند(که آب)، با آبی همچون فلز گداخته به فریادشان رسند که چهرهها را بریان میکند، چه بد نوشابهای! و چه زشت منزلی»!.
﴿إِنَّ هَٰذِهِۦ تَذۡکِرَةٞۖ فَمَن شَآءَ ٱتَّخَذَ إِلَىٰ رَبِّهِۦ سَبِیلٗا٢٩﴾ [الإنسان: 29].
«این(آیهها) اندرز و یادآوری(برای جهانیان)است، و هرکس که بخواهد(میتواند با استفاده از آن)راهی به سوی پروردگارش برگزیند.(راهی که او را به آمرزش و بهشت خدا میرساند)».
مراد از این آیات این است که از خواست شما چیزی ساخته نیست تا وقتی که خدا نخواسته باشد، یعنی: اراده کردن و خواستن وظیفهی انسان است و در برابرش سزا و جزا میبیند و توفیق دادن و نتیجه بخشیدن در دست خداست و خدا قادر مطلق است.
خلاصه: مشیت و خواست بندگان در گرو مشیت خداست. یا به عبارت دیگر: حرکت کار بندگان و برکت، کار یزدان است. مثلاً به هنگام گرسنگی، نان خوردن کار انسان و سیر کردن کار خداست. در وقت بیماری، داروخوردن کار آفریدگان و شفا دادن کار خدای سبحان است. و رفتار و کردار بنده، وقتی از قوه به فعل در میآید که بنده بخواهد و خدا هم بخواهد و خواست بنده با خواست خدا همنوا شود. یعنی اعمال آدمی، فقط منحصر و موقوف به خواست خودش نمیباشد، بلکه زمانی خواست انسان به عمل تبدیل میگردد که خدا اجازهی صدور آن را بدهد. به عبارت دیگر: تصمیم کار انسان و توفیق کار خدا و خالق خداست و کاسب بنده.
نتیجه:
بنابراین گرچه اعمال ما به تقدیر و مشیت الهی است و هرگز خارج از محدودهی قدرت و ارادهی او نیست ولی او مقدر ساخته که ما در اعمال خود مختار باشیم و لذا برای ما تکلیف و مسئولیت قائل شده که اگر اختیار نداشتیم، تکلیف و مسئولیت نامفهوم و بیمعنا بود. بنابراین از مجموع این مباحث، مشخص شده که اصل آزادی اراده و اختیار فطری همهی انسانها است و اگر پای وسوسههای مختلف پیش نیاید همه طرفدار اصل آزادی ارادهاند.
زیرا اگر انسان([4]) خود را در اعمالش مجبور میدانست و اختیاری برای خود قائل نبود، پس چرا:
1- گاه به خاطر اعمالی که انجام داده و یا به خاطر اعمالی که انجام نداده، پشیمان میشود و تصمیم میگیرد در آینده از تجربه گذشته استفاده کند. این حالت ندامت برای طرفداران عقیدهی جبر، فراوان است، اگر اختیاری در کار نیست، ندامت چرا؟
2- بدکاران را همه ملامت و سرزنش میکنند، اگر جبر است، سرزنش چرا؟
3- نیکوکاران را مدح و تمجید و ستایش مینمایند.
4- در تربیت و تعلیم فرزندان میکوشند تا آنها سعادتمند شوند، و اگر همه مجبورند تعلیم چه مفهومی دارد؟
5- برای بالا بردن سطح اخلاق جامعه، همهی دانشمندان بدون استثنا تلاش میکنند.
6- انسان از خطاهای خود توبه میکند، با قبول اصل جبر توبه معنی ندارد.
7- انسان بر کوتاهیهایی که کرده، حسرت میخورد، چرا؟
8- در تمام دنیا، بدکاران و مجرمان را محاکمه میکنند و آنها را تحت بازپرسی شدید قرار میدهند، کاری که از اختیار بیرون است، بازپرسی و محاکمه ندارد؟
9- در همهی دنیا، میان تمام اقوام، اعم از خداپرستان و مادیین، برای مجرمان، مجازات قائلاند، مجازات بر کاری که مجبور بوده، چرا؟
10- حتی طرفداران مکتب جبر، هنگامی که کسی به منافع و حیثیت آنها تجاوز میکند فریاد میکشند و او را مقصر میشمارند، و به دادگاه میکشانند.
خلاصه: اگر براستی انسان از خود اختیاری ندارد، پشیمانی چه معنی دارد؟ ملامت و سرزنش برای چیست؟ آیا میشود کسی را که دستش بیاختیار مرتعش و لرزان است، ملامت کرد؟ چرا نیکوکاران را مدح و تشویق میکنند، مگر از خود اختیاری داشتهاند که با تشویق به کار نیک ادامه دهند؟!
اصولاً با پذیرش تأثیر تعلیم و تربیت، جبر مفهوم خود را از دست خواهد داد و از این گذشته، مسائل اخلاقی بدون قبول آزادی اراده، ابداً مفهومی ندارد، اگر ما در کارها مجبوریم، توبه یعنی چه؟ حسرت خوردن چرا؟ محاکمه کردن شخص مجبور از ظالمانهترین کارها است و مجازات او از محاکمهاش بدتر؟!
پس دانستیم که انسان فردی آزاد است، ولی خالق افعال و اعمالش نیست، بلکه کاسب آن است و آن را کسب و اختیار میکند و خالق، خود خداوند ﻷ است. به عبارت دیگر، تصمیم کار انسان و توفیق کار خدا، خالق خداست و کاسب بنده.
فایدهی ایمان به قضاء و قدر
دکتر عبدالفتاح عفیف طباره میگوید: «ایمان به قدر، انسان را به سعی و تلاش وادار مینماید. چون نفع خود را در تلاش و کوشش میبیند و با خود میگوید: اگر این بار موفق نشدم، بار دیگر موفق خواهم شد و همیشه انتظار دارد که برای او خیری مقدر شده باشد و تنها عامل برای رسیدن به این خیر را تلاش و کوشش خود میداند، لذا انسان معتقد به قدر، همیشه فعال و پرتلاش است. یکی دیگر از فلسفههای مهمی که خداوند انسان را به ایمان به قدر دعوت کرده این است که هنگام دچارشدن به بلا و گرفتاری و ناراحتی، خود را با آن تسکین بخشد و صبور و بردبار باشد. زمانی که انسان با سعی و تلاش و خستگی فراوان و امید و انتظار زیاد به دنبال چیزی میرود، ولی با یأس و نومیدی روبرو میشود، در چنین موقعیت خطرناکی ایمان به قدر، به فریادش میرسد و او را دلداری میدهد و توکل و اعتماد به قدرت خدا را به یادش میآورد و او را به صبر و بردباری و چاره اندیشی و دستیابی به راهحلهای درست تشویق میکند.
همانگونه که به هنگام توفیق و پیروزی از خودخواهی و غرور و تکبر انسان جلوگیری مینماید و این پیروزی را جزو نعمتهای الهی و قدر خداوندی به حساب میآورد و انسان را در چنین حالی به تواضع و فروتنی و سپاسگزاری پروردگار وامیدارد، قرآن به صراحت به این حقیقت اشاره میکند و میفرماید:
﴿مَآ أَصَابَ مِن مُّصِیبَةٖ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِیٓ أَنفُسِکُمۡ إِلَّا فِی کِتَٰبٖ مِّن قَبۡلِ أَن نَّبۡرَأَهَآۚ إِنَّ ذَٰلِکَ عَلَى ٱللَّهِ یَسِیرٞ٢٢ لِّکَیۡلَا تَأۡسَوۡاْ عَلَىٰ مَا فَاتَکُمۡ وَلَا تَفۡرَحُواْ بِمَآ ءَاتَىٰکُمۡۗ وَٱللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخۡتَالٖ فَخُورٍ٢٣﴾ [الحدید: 22-23].
«هیچ رخدادی در زمین به وقوع نمیپیوندد، یا به شما دست نمیدهد مگر اینکه پیش از آفرینش زمین و خود شما در کتاب بزرگ و مهمی(به نام لوح محفوظ، ثبت و ضبط) بوده است و این کار برای خدا آسان و ساده است. این بدان خاطر است که شما نه بر از دست دادن چیزی غم بخورید که از دستتان بدر رفته است و نه شادمان بشوید بر آنچه خدا به دستتان رسانده است. خداوند هیچ شخص متکبر و فخرفروشی را دوست نمیدارد»([5]).
آری از جمله ثمرات و نتایج ایمان به قضا و قدر این است که شخص یأس و ناامیدی را به خود راه ندهد و در میدان نبرد، عزیمت و هنگام خطر، شجاعت و در مواقع نزول حوادث و مصیبت، بردباری و استقامت و در بهره برداری از متاع دنیا به کسب حلال رضایت داشته باشد، یعنی به هنگام سعی و کوشش شایسته است که بگوید:
﴿قُل لَّن یُصِیبَنَآ إِلَّا مَا کَتَبَ ٱللَّهُ لَنَا﴾ [التوبة: 51].
«بگو: هرگز چیزی (از خیر و شر) به ما نمیرسد، مگر چیزی که خدا برای ما مقدر کرده باشد.(این است که نه در برابر خیر مغرور میشویم و نه در برابر شرّ به جزع و فزع میپردازیم، بلکه کار و بار خود را به خدا حواله میسازیم،)».
و در موقع قتال با کافران و دشمنان بگوید:
﴿قُل لَّوۡ کُنتُمۡ فِی بُیُوتِکُمۡ لَبَرَزَ ٱلَّذِینَ کُتِبَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡقَتۡلُ إِلَىٰ مَضَاجِعِهِمۡ...﴾ [آل عمران: 154].
«بگو: اگر(برای جنگ بیرون نمیآمدید و)در خانههای خود هم بودید، آنان که کشته شدن در سرنوشتشان بود، به قتلگاه خود میآمدند و (در مسلخ مرگ کشته میشدند. آنچه خدا خواست ـ بنا به مصلحتی که خود میدانست ـ در جنگ اُحُد شد)».
و در هنگام نزول بلا و مصیبت بگوید: قضا و قدر الهی و هرچه را خدا بخواهد انجام میدهد و در برابر حاکم ظالم بگوید: تو نمیتوانی اجل مرا جلو بیندازی و نمیتوانی از رزق و روزی که برای من مقرر شده است، مرا محروم سازی.
بنابراین، هرگاه اعتقاد به قضا و قدر به طور صحیح تفهیم و تعلیم گردد، میتوان از آن در جهت ساختن یک امت جهادگر و مجاهد و مقاوم، چنان بهره برد که برای رهبری تاریخ بشریت شایسته و لایق است.
سخن دربارهی قضا و قدر بسیار طولانی است و در این زمینه کتابها، یا مقالهها نوشته شده، آنچه در بالا گفته شد، تنها نگاهی گذرا و مختصر به این مسئله بود.
79 - [1] عن عبد الله بن عمرو قال: قال رسول الله ج: " کتب الله مقادیر الخلائق قبل أن یخلق السموات والأرض بخمسین ألف سنة " قال: "وکان عرشه على الماء". رواه مسلم([6]).
79- (1) عبدالله بن عمرو س گوید: «پیامبر ج فرمود: خداوند ﻷ تقدیر و سرنوشت تمام آفریدگان و همهی موجودات و مخلوقات را پنجاه هزار سال پیش از آنکه آسمانها و زمین را پدید آورد و عرش او بر آب بود، معین و مقرر داشت».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است]
شرح: «خمسین الف سنة»: احتمال دارد که تعبیر «پنجاه هزار سال» برای تکثیر باشد نه تعداد، چرا که عربها اینگونه در محاورات و عُرف خویش استعمال میکنند و برای زمان بسیار طولانی و مدید چنین میگویند. پس منظور این است که خداوند ﻷ خیلی خیلی جلوتر از آفرینش آسمانها و زمین، تقدیر تمام موجودات را معین و مقرر فرموده است.
«و کان عرشه علی الماء»: «عرش» در لغت به معنای چیزی است که دارای سقف بوده باشد و گاهی به خود سقف نیز عرش گفته میشود، مانند:
﴿أَوۡ کَٱلَّذِی مَرَّ عَلَىٰ قَرۡیَةٖ وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا﴾ [البقرة: 259].
«یا(آیا آگاهی از) همچون کسیکه از کنار دهکدهای گذر کرد در حالی که سقف خانهها فرو تپیده بود و...»
و گاهی به معنای تختهای بلند همانند تخت سلاطین نیز آمده است، چنان که در داستان سلیمان میخوانیم که میفرماید: «أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِهَا» و نیز به داربستهایی که برای برپا نگاه داشتن بعضی از درختان میزنند، عرش گفته میشود، همانطور که در قرآن میخوانیم:
﴿وَهُوَ ٱلَّذِیٓ أَنشَأَ جَنَّٰتٖ مَّعۡرُوشَٰتٖ وَغَیۡرَ مَعۡرُوشَٰتٖ...﴾ [الأنعام: 141].
«خدا است که آفریده است باغهایی را که بر پایه استوار میگردند(و درختانش با قلابهای ویژه به اشیاء اطراف میچسبند و کمر راست میکنند و روی داربستها قرار میگیرند) و باغهایی را که چنین نیستند و(نیازی به پایه و داربست و پیچیدن به اطراف ندارند و بر سر پای خود میایستند و گردن میافرازند...)»
ولی هنگامی که در مورد خداوند به کار میرود و گفته میشود «عرش خدا»، منظور از آن مجموعهی جهان هستی است که در حقیقت تخت حکومت پروردگار محسوب میشود و کنایه از احاطهی کامل پروردگار و تسلط او بر تدبیر امور آسمانها و زمین بعد از خلقت آنها است. پس «عرش» مراد تخت سلطنت و تصرف و قدرت کامل خدا است و یا مراد مجموعهی جهان هستی، چرا که تخت قدرت خدا محیط بر همهی جهان است.
«الماء» (آب): شاید مراد از آب، مواد مذاب و آبگونهای باشد که در آغاز جهان، به صورت گازهای فوق العاده فشرده در پهنهی کائنات پراکنده بوده است. چرا که گاهی، آب به هر شئ مایع گفته میشود، مانند: فلزات مایع و امثال آن.
پس ممکن است مراد این حدیث این باشد که جهان هستی و پایهی تخت قدرت خدا، نخست بر این مادهی عظیم آبگونه که در آغاز جهان، به صورت گازهای فوقالعاده فشرده در پهنهی کائنات پراکنده بوده است قرار داشت.
و نیز از این حدیث ثابت میشود که آغاز آفرینش آسمانها و زمین از تودهی گازهای گسترده و عظیمی بوده است و این با آخرین تحقیقات علمی در مورد آغاز آفرینش کاملاً هماهنگ است.
80 - [2] وعن ابن عمر قال: قال رسول الله ج: " کل شیء بقدر حتى العجز والکیس ". رواه مسلم([7]).
80- (2) ابن عمر س گوید: «پیامبر ج فرمود: هرچیزی در آفرینش بر اساس تقدیر است، حتی ضعف و ناتوانی و زیرکی و هوشمندی انسان».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: چنانچه پیشتر گفتیم، اعمال و افعالی که در جهان هستی به وجود میآیند، دو نوع هستند و نوع اولش آن است که انسان هیچ گونه سهمی یا دخالتی در ایجاد آنها ندارد و این نوع کارها به طور جبری و بدون اختیار واقع میشوند، چرا که در جهان هستی کارهایی وجود دارند که به محض قدرت برتر خدا و تنها برابر خواست و مشیت الهی روی میدهند و کمال مییابند که آنها دربارهی مردم به مورد اجرا گذاشته میشوند، مردم چه بخواهند و چه نخواهند، چه بدانند و چه ندانند با آنها روبرو میگردند. مانند: خردها و هوش و ذکاوت و یا کودنی و کندفهمی و یا مانند ضعف جسمانی و...، اینها چیزهایی هستند که دست بشر در آنها نقشی ندارد و این تنها انگشتان مقتدر «قدر» است که ظاهر و باطن آنها را به حرکت و گردش در میآورد.
و هیچ یک از این کارها محل بازخواست و محاسبهی الهی قرار نمیگیرد و بر هیچ یک از اینها، کسی مؤاخذه نمیشود و کسی حساب اینها را باز پس نمیدهد.
بدین جهت مردمان باید مواظب باشند و کسانی که فطرتاً و خلقتاً کودن و کندفهم و یا ناقص الخلقه و ضعیف الجسم هستند، نباید عار بدهند و آنها را مورد اهانت قرار دهند، چرا که همهی آنها بر حسب قضا و قدر خداوند ﻷاست.
ملاّ علی قاری به نقل از «مظهر» میگوید:
«انّ من کان عاجزاً وضعیفاً فی الجثة او الرأی والتمییز او ناقص الخلقة، لا تعیره، فإن ذالک بتقدیر الله تعالی وخلقه ایّاه علی هذه الصفة ومن کان کامل العقل، بصیر بالأمور، تامّ الجثة، فهو ایضاً بتقدیر الله تعالی، ولیس ذالک بقوته وقدرته، فإنه لا حول ولا قوة الا بالله».
از این رو، نباید اشخاص تنبل و بیکار، از این حدیث سوءاستفاده نمایند و بار سنگین مشکلات و اشتباهات خود را بر دوش قضا و قدر نهند، چرا که ایمان به قضا و قدر به هیچ وجه با کار و کوشش در جهت دستیابی به مصالح و رفع مفاسد منافات ندارد و فقط مسلمانان ضعیف و ناتوان هستند که در کارهای خود استدلال به قضا و قدر میکنند و ضعف خود را با آن توجیه مینمایند. ولی مسلمان نیرومند و متدین، معتقد است که خود او قضای الهی است که بازگشت ندارد و قَدَر اوست که شکست ناپذیر است.
در محضر رسولخدا ج مردی بر مرد دیگری غلبه یافت. شخص مغلوب گفت: «حسبی الله» (خدا مرا بس است). پیامبر ج هنگامی که دید ظاهر عبارت او بیانگر ایمان است، اما در حقیقت بیانگر عجز و ناتوانی اوست، خشمگین گردید و فرمود:
عجز و ناتوانی مورد سرزنش و ملامت پروردگار است، تو باید زیرک و هوشیار باشی و در کارها چاره اندیشی کنی. آنگاه اگر در کاری شکست خوردی بگو: «حسبی الله». [ابوداود]
و باید دانست که به کارگیری اسباب و وسایل، با قدر الهی هیچگونه منافات و تضادی ندارد، بلکه اسباب و وسایل نیز از جملهی مقدرات به حساب میآیند.
81 - [3] عن أبی هریرة قال قال رسول الله ج: " احتج آدم وموسى علیهما السلام عند ربهما، فحج آدم موسى، قال موسى: أنت آدم الذی خلقک الله بیده، ونفخ فیک من روحه، وأسجد لک ملائکته، وأسکنک فی جنته، ثم أهبطت الناس بخطیئتک إلى الأرض؟ قال آدم: أنت موسى الذی اصطفاک الله برسالته وبکلامه، وأعطاک الألواح فیها تبیان کل شیء، وقربک نجیا، فبکم وجدت الله کتب التوراة قبل أن أخلق؟ قال موسى: بأربعین عاماً. قال آدم: فهل وجدت فیها (وعصى آدم ربه فغوى)؟
قال: نعم. قال: أفتلومنی على أن عملت عملاً قد کتبه الله علی أن أعمله قبل أن یخلقنی بأربعین سنة؟ " قال رسول الله ج: " فحج آدم موسى ". رواه مسلم([8]).
81- (3) ابوهریره س گوید: «پیامبر ج فرمود: آدم و موسی ÷ در نزد پروردگار و آفریدگارشان با یکدیگر به محاجّه و خصومت پرداختند. در نتیجه حضرت آدم ÷ با دلیل و برهان بر موسی ÷ غلبه یافت.
(و اصل قضیه از این قرار است که:) موسی ÷ گفت: تو همان فردی هستی که خداوند ﻷ تو را (بدون پدر و مادر) با قدرت خویش آفرید و از روح متعلق به خود در تو دمید (و برای احترام و بزرگداشت، نه برای عبادت و پرستش) به فرشتگان دستور داد تا در برابرت به سجده افتند و تو را در بهشت خویش اسکان داد، ولی تو با این وجود به ذریعهی لغزش خویش، باعث شدی تا مردم را از بهشت بیرون کنی و همگی را به زمین پائین افکنی!.
حضرت آدم ÷ به موسی ÷ گفت:ای موسی! تو همان فردی هستی که خداوندﻷ تو را با رسالتهای خویش و با سخن گفتنش (با تو از فراسوی حجاب و بدون واسطه) بر مردمان (هم عصری که مأموریت تبلیغ احکام آسمانی بدانان، به تو داده شده بود) برگزید و انتخاب کرد و به تو الواح تورات را عنایت کرد که در آن از هرچیز (که مورد نیاز بنیاسرائیل از نصائح و حکم و احکام و حلال و حرام است) و روشنگر همه چیز (در امر تکالیف دینی و وظایف شرعی ایشان بود) قید شده است. و خداوند متعال تو را برای سخن گفتن به خود نزدیک کرد(البته مراد قرب و منزلت بخشیدن معنوی است). پس به نظر تو، پیش از آنکه من آفریده شوم، به چه مقدار از زمان، تورات نوشته شده بود (یعنی چند سال جلوتر از آفرینش من، تورات نوشته شد)؟ موسی ÷ گفت: چهل سال. آدم ÷ گفت: آیا در تورات این جملات و واژهها را یافتی: «وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى؛» و آدم از فرمان پروردگارش سرپیچی کرد و به مقصودش نرسید»؟
موسی ÷ گفت: آری (این جملات را در توراتی که چهل سال، پیش از آفرینش تو نوشته شده یافتهام). آنگاه آدم ÷ گفت: آیا تو مرا به انجام کاری مورد ملامت و سرزنش قرار میدهی که خداوند ﻷآن را به مدت چهل سال، پیش از آفرینش و خلقتم معین و مقرر فرموده است؟
(ابوهریره س گوید: بعد از بیان این داستان) پیامبر ج فرمود: بدینگونه، آدم ÷ با دلیل و برهان بر موسی ÷ غلبه یافت».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: قبل از توضیح حدیث، دانستن چند نکته لازمی است:
1- محاجه و خصومت حضرت آدم و موسی ÷ در عالم اسباب و عالم شهود نبوده، بلکه در عالم ارواح بوده است.
2- محاجه و خصومت آدم و موسی ÷ بعد از ارتکاب لغزش و پس از برداشته شدن تکلیف و مسئولیت بوده است.
3- محاجهی آدم و موسی ÷ بعد از وقوع لغزش و پس از توبه کردن آدم ÷ و پس از بخشیده شدن لغزش، اتفاق افتاده است. چراکه پس از ماجرای وسوسهی ابلیس و دستور خروج آدم از بهشت، آدم ÷ متوجه شد که به راستی بر خویشتن ستم کرده و از آن محیط آرام و پرنعمت، بر اثر فریب شیطان بیرون رانده شده و در محیط پرزحمت و مشقتبار زمین قرار خواهد گرفت. در اینجا حضرت آدم ÷ به فکر جبران خطای خویش افتاد و با تمام جان و دل متوجه پروردگار شد. توجهی آمیخته با کوهی از ندامت و حسرت. او به سرعت متوجه وضع خود شد و بهسوی پروردگارش بازگشت؛ ﴿فَتَلَقَّىٰٓ ءَادَمُ مِن رَّبِّهِۦ کَلِمَٰتٖ فَتَابَ عَلَیۡهِ﴾ [البقرة: 37]؛ و خداوند ﻷ کلمات و سخنانی را برای توبه، به آدم ÷ تعلیم داد تا پیوسته بگوید: ﴿رَبَّنَا ظَلَمۡنَآ أَنفُسَنَا وَإِن لَّمۡ تَغۡفِرۡ لَنَا وَتَرۡحَمۡنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ﴾ [الأعراف: 23].
«(آدم و همسرش، دست دعا به سوی خدا برداشتند و)گفتند: پروردگارا! ما (با نافرمانی از تو) بر خویشتن ستم کردهایم و اگر ما را نبخشی و بر ما رحم نکنی از زیان کاران خواهیم بود».
و از اینجاست که فرق میان عالم اسباب و عالم ارواح دانسته میشود، چرا که توبه و برگشت آدم ÷ و حسرت و ندامتش از خطا در عالم تکلیف بود و محاجه و خصومتش با موسی ÷ در عالم ارواح و رفع تکلیف و مسئولیت بود.
1- دوران بهشت، یک دوران تعلیماتی برای آدم ÷ محسوب میشد، دوران آشنایی با تکالیف و امر و نهی پروردگار. دوران شناختن دوست از دشمن و دوران دیدن نتیجهی عصیان و مخالفت فرمان خدا و قبول وسوسههای شیطان.
پس از این مقدمهی بسیار کوتاه، میگوییم: نباید کسی ایمان به قضا و قدر را پوششی برای شکستها و ناکامیهای خود که بر اثر کوتاهی و سهلانگاری حاصل شده، قرار داده و یا پوششی برای هوسهای سرکش خویش بگرداند و نباید اشخاص تنبل و بیکار، بار سنگین مشکلات و اشتباهات خود را بر دوش قضا و قدر نهند، که چنین کاری دلیل بر ناتوانی و فرار از مسئولیت است. و با قبول این نظریه است که اعمال همهی خیانتکاران موجه میشود و گناه همهی گنهکاران توجیه منطقی مییابد و فرقی میان مطیع و مجرم باقی نخواهد ماند. بنابراین اگر فردی در این دنیا و در عالم اسباب و وسایل و در دنیای تکلیف و مسئولیت، در موقع ارتکاب معصیت، به تقدیر اعتماد کند و خطا و جرم خود را به قضا و قدر نسبت دهد، و عذر عصیان و نافرمانیاش را به ذریعهی تقدیر بیان نماید، و خویشتن را بدینگونه تبرئه نماید، این کارش درست نیست، اما اگر بعد از وقوع حادثه و با وجود حسرت و ندامت و توبه و بازگشت و حسرت بر خطاها و کوتاهیها و به کارگیری اسباب و وسایل و رعایتکردن احتیاط، کسی حوالهی تقدیر کرد اشکالی ندارد. چنانچه ابوداود روایت میکند که:
در محضر رسولخدا ج مردی بر دیگری غلبه یافت. شخص مغلوب گفت: خدا مرا بس است و به او توکل کردم. پیامبر ج هنگامی که دید ظاهر عبارت او بیانگر ایمان است، ولی در حقیقت بیانگر عجز و ناتوانی اوست، خشمگین شد و فرمود:
عجز و ناتوانی مورد ملامت و سرزنش پروردگار است، تو باید زیرک باشی و در کارها چاره اندیشی کنی، آنگاه اگر در کاری شکست خوردی، بگو: «حسبی الله» خدا مرا بس است. و بگو قضا و قدر الهی است و هرچه را خدا بخواهد انجام میدهد.
و باید دانست که ایمان به قضا و قدر به هیچ وجه با کار و کوشش در جهت دستیابی به مصالح و رفع مفاسد، منافات ندارد و نیابد اشخاص تنبل و بیکار، بار سنگین مشکلات و اشتباهات و کوتاهیهای خود را بر دوش قضا و قدر بگذارند.
اما این داستان محاجه و خصومت حضرت آدم و موسی ÷ بعد از وفات آدم ÷ و بعد از برداشتهشدن تکلیف و در عالم غیب و عالم ارواح و بعد از ارتکاب لغزش و توبه و بازگشت آدم ÷ و پس از بخشیده شدن لغزش از طرف خداوند صورت گرفته است. چرا که خود حضرت آدم ÷، وقتی که مرتکب خوردن از درخت ممنوعه شد و وقتیکه مکلف بود، عذر لغزش خود را به وسیلهی تقدیر بیان نکرد، بلکه چندین سال بر این لغزش خویش به درگاه خداوند ﻷ نالید و باکلمات ﴿رَبَّنَا ظَلَمۡنَآ أَنفُسَنَا وَإِن لَّمۡ تَغۡفِرۡ لَنَا وَتَرۡحَمۡنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ﴾ [الأعراف: 23]. به آستانهی کبریایی خداوند، زاری و تضرع نمود و با حسرت و ندامت و توبه و بازگشت، بهسوی خداوند بازگشت و در آن موقع هیچ وقت بار اشتباه و کوتاهی خویش را بر دوش قضا و قدر نگذاشت و همین کارش دلیل و برهانی محکم بر این مدعا است که در موقع معصیت و در عالم اسباب و وسایل نمیتوان عذر گناه و معصیت را به وسیلهی تقدیر بیان کرد. و محاجه و مخاصمهی آدم و موسی ÷ نیز پس از این مسائل و در عالم ارواح که عالم رفع تکلیف میباشد، رخ داده است.
از اینرو، درست است که انسان پس از اینکه از اسباب و وسایل استفاده کرد و در امورات خود احتیاط را مدنظر گرفت و با چاره اندیشی و زیرکی جلو رفت و... پس از همهی اینها اگر در کاری شکست خورد «حسبی الله» بگوید و همه را از جانب خدا بداند و بگوید: قضا و قدر الهی است و هرچه را خدا بخواهد انجام میدهد. چنانچه حضرت آدم ÷ نیز همین کار را کرد و با دلیل و برهانی محکم بر حضرت موسی ÷ غلبه یافت.
محمد غزالی مصری پیرامون محاجه و مخاصمه حضرت آدم و موسی ÷ میگوید: «حدیث آدم و موسی ÷ بحثی از جبر و سلب اختیار نمیکند، بلکه آدم ÷ موسی÷ را به سنت الهی متوجه میسازد، چنانکه میگوید: تو خود میدانی که قبل از اینکه آفریده شوم خداوند به فرشتگان گفت:
﴿إِنِّی جَاعِلٞ فِی ٱلۡأَرۡضِ خَلِیفَةٗ﴾ [البقرة: 30].
«من در زمین جانشینی بیافرینم».
پس معلوم است که قبل از به وجود آمدنم، جای من در زمین تعیین شده است و فرشتگان در صف دوستان قرار گرفتهاند و شیطان به عنوان دشمن خود را آماده ساخته است. لذا عمل من سرنوشتی را عوض نکرده است تا مستحق لوم و طعن باشم.
براستی این حدیث بدان اشاره میکند که حضرت موسی ÷ میخواست همهی رنجهای انسانیت را بر حضرت آدم ÷ تحمیل کند و این بار سنگین را بر دوش او اندازد و همهی بدبختیهای فرزندانش را نتیجهی آن میوهخوردن شوم او از آن درخت قلمداد کند و محققاً آدم ÷ در نهایت صداقت از خویشتن دفاع نمود. زیرا بدون شک زندگی بشری، نه نتیجهی طبیعی این گناه و خطای آدم ÷ بود و نه نتیجهی عقلی آن. یعنی طبیعتاً و عقلاً زندگی بشری بر روی زمین، با این کار آدم ÷ رابطهی علت و معلولیت ندارد و چنین نیست که اگر آدم از میوهی آن درخت نمیخورد، فرزندان او در بهشت میماندند. البته ممکن است که آدم ÷ برای این خطای خویش، مورد هر نوع عقاب و کیفر الهی دیگری غیر از این واقع شود. مانند توبیخ و عقاب و ملامت، یا محرومیت موقت از بهشت یا غیر آن. اما اینکه این جهان سرشار از آلام و آمال و اندوهها و آرزوها، نتیجهی این معصیت آدم باشد و به عنوان کیفرآن، فرزندان وی گرفتار این جهان، دنیای خاکی شده باشند، چنین نیست، بلکه زندگی ما در روی کرهی خاکی خود نتیجهی محض تقدیر الهی و قدر اوست که اصلاً به دل آدم ÷ نگذشته و خطور نکرده است و اصلاً جائز نیست که آدم ÷ بر آن مورد عتاب قرار گیرد و از اینجاست که آدم ÷ بر موسی ÷ پیروز شد و حجتش بر او تمام گردید که به فرض صحت، به وی فهمانید که چنین نیست و حضرت موسی ÷ نیز آن را پذیرفت که چنین نیست، اما مسئولیت آدم ÷ در قبال خطای خویش که از آن استغفار نمود به هیچ وجه پیوندی و ارتباطی بدین حدیث ندارد.
محققاً خطای آدم، سبب و عامل شرعی و علت عقلی وجود این جهان خاکی و انتشار و گسترش انسانها در قارههای جهان نیست، که در آنها گرفتار شقاوت شوند و رنج ببرند، هرگز عمل آدم ÷ موجب آن نبود، وقتی که حضرت موسی ÷ چنین تصور کرد، آدم ÷ او را مورد عتاب قرار داد و او را بدان برگشت داد که این جهان قضا و مکتوب و سرنوشت مقدر الهی است، پس برای هیچکس روا نیست که گناه همهی این کارها و رویدادها را بر دوش پدر نخستین تحمیل کند و مسئولیت آن را به گردن او اندازد([9]).
﴿وَعَصَىٰٓ ءَادَمُ رَبَّهُۥ فَغَوَىٰ﴾ [طه: 121].
«بدین نحو آدم از فرمان پروردگارش سرپیچی کرد و گمراه شد».
علماء و دانشوران اسلامی، داشتن مقام عصمت را برای همهی پیامبران واجب دانستهاند و همهی آنها بر غیرممکن بودن وقوع کفر از پیامبران چه قبل از بعثت و چه بعد از بعثت اتفاق نظر دارند و همچنین متفق القولند که انبیاء بعد از بعثت نیز از هر گناه (صغیره و کبیره) معصوم هستند و اینکه بعضی گفتهاند که گناه صغیره از آنها سر میزند، نزد جمهور امت صحیح نیست([10]).
پس به هیچ وجه لایق نیست که از یکی از انبیاء گناهی سر بزند که مخلّ به مروّت و آبروی آنان باشد و آنان را از محل اعتبار ساقط کند.
چرا که پیامبران الگو و سرمشق بشریتاند و اگر از آنها کارهای پست که موجب نفرت مردم است سر بزند و خلاف رضای خدا باشد، اطمینانی بر گفتار و کردارشان باقی نمیماند و مردم به آنها اعتماد نمیکنند و اگر پیامبران مورد اعتماد و اطمینان دیگران قرار نگیرند، جایی برای پذیرش دین و آئین الهی و کتابهای آسمانی و پند و اندرزهای رحمانی باقی نخواهد ماند. بنابراین تمام اخباری که راجع به پیامبران آمده است و ظاهراً دلالت بر گناه میکنند، مقصود گناهی نیست که دیگران انجام میدهند و هرگز این خطاها مربوط به امور اعتقادی و اخلاقی نبوده و چیزهایی نبوده است که زشت و قبیح به شمار آید، بلکه مربوط به کارهای دنیوی و سیاستهای دنیایی امم بوده است که عادتاً و معمولاً دیدگاهها و تقدیر و تخمین و ارزیابی در آن متفاوت است.
و گاهی پیامبران خود را نسبت به حق خداوند مقصر به حساب میآورند، چون آنان عارفتر و داناترین مردم به جلال ذات و عظمت خداوند بر بندگانش بودهاند و میدانستند که امتها هر اندازه تلاش کنند از وفای به حق خدا و بدانچه شایستهی وی است، عاجز و ناتوانند و لذا به قصور خویش اعتراف کردهاند.
«ما عرفناک حق معرفتک وما عبدناک حق عبادتک؛»
«ما آنگونه که شایستهی معرفت توست، ترا نشناختیم و آنگونه که شایستهی پرستش تو است، ترا پرستش نکردیم».
و هرگاه این اندازه را در حق خود گناه و معصیت به حساب آورده باشند، آن را مستلزم استغفار دانستهاند و در پیشگاه خداوند به استغفار پرداختهاند. پس استغفار پیامبران از خطاها و گناهانی نیست که ما مرتکب آن میشویم و آنچه که خلاف آن را به وهم ما القاء میکند، نباید بدان اهمیت داد، زیرا حقیقت آن برتر از افهام و اوهام تودهی مردم است و تفصیل این موضوع را باید از جای دیگر جست([11]).
حال شاید در ذهن کسی این سؤال ایجاد شود که آیا حضرت آدم ÷ مطابق این حدیث مرتکب معصیتی شد یا خیر؟
در پاسخ به این سؤال میتوان چند جواب داد:
1- آنچه آدم ÷ مرتکب شد«ترک اولی» و یا به عبارت دیگر «گناه نسبی» بود، نه «گناه مطلق».
گناه مطلق: گناهی است که از هرکس سرزند، گناه است و در خور مجازات (مانند: شرک، کفر، ظلم و ستم و...)
گناه نسبی آن است که گاهی بعضی اعمال مباح و یا حتی مستحب در خور افراد بزرگ نیست، آنها باید از این اعمال چشم بپوشند و به کار مهمتر پردازند. در غیر این صورت «ترک اولی» کردهاند.
فی المثل برای ساختن یک بیمارستان از مردم تقاضای کمک میشود، شخص کارگری مزد یک روزش را که گاه چند تومان بیشتر نیست، میدهد. این عمل نسبت به او ایثار و حسنه است و کاملاً مطلوب. اما اگر یک ثروتمند این مقدار کمک کند، نه تنها این عمل نسبت به او پسندیده نیست که گاه در خور ملامت، مذمت و نکوهش نیز هست. با این که از نظر اصولی نه تنها کار حرامی نکرده، بلکه ظاهراً مختصر کمکی نیز به کار خیر نموده است.
این همان چیزی است که میگوییم «حسنات الابرار سیئات المقربین» حسنات نیکان، گناهان مقربان است. و نیز این همان چیزی است که به عنوان «ترک اولی» معروف شده است و ما آن را به عنوان «گناه نسبی» یاد میکنیم که نه گناه است و نه مخالف مقام عصمت. چرا که اعمالی که از بزرگان درگاه پروردگار سر میزند، با موقعیت ممتازشان سنجیده میشود و گاهی با مقایسه به آن، کلمه «عصیان» و «ذنب» [گناه] بر آن اطلاق میگردد.
فیالمثل: نمازی که ممکن است از یک فرد عادی، نماز ممتازی باشد، برای اولیاء حق، گناه محسوب شود. زیرا یک لحظه غفلت در حال عبادت، برای آنها شایسته نیست. بلکه باید با توجه به علم و تقوا و موقعیتشان به هنگام عبادت، غرق در صفات جلال و جمال خدا باشند. سایر اعمال آنها غیر از عبادات نیز چنین است و با توجه به موقعیت آنها سنجیده میشود. به همین دلیل، اگر یک «ترک اولی» از آنها سر زند، مورد عتاب و سرزنش پروردگار قرار میگیرند.
و نهی آدم ÷ از درخت ممنوعه، نیز یک نهی تحریمی نبود، بلکه نهی از ترک اولی بود، ولی با توجه به موقعیت آدم ÷ با اهمیت تلقی شد و ارتکاب مخالفت با این نهی (هرچند نهی کراهتی بود) موجب چنان مؤاخذه و مجازاتی از طرف خدا گردید([12]).
1- ممکن است هنگامی که شیطان منافع آن درخت را به اطلاع آدم ÷ رساند و آدم اطمینان حاصل کرد که با خوردن آن درخت برای همیشه در بهشت باقی خواهد ماند، ممنوعیتی را که در بدو آفرینش از خوردن آن درخت به وی توصیه شده بود از یاد برد. قرآن مجید در آیهی «فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً»[طه: 115] این احتمال را تأکید میکند([13]).
1- گرچه عصیان در عرف امروزی، معمولاً به معنای گناه میآید، ولی در لغت به معنای خارج شدن از اطلاعت و فرمان است(اعم از اینکه این فرمان، یک فرمان وجوبی باشد یا مستحب) بنابراین به کاررفتن کلمهی عصیان لزوماً به معنی ترک واجب یا ارتکاب جرم نیست. بلکه میتواند ترک یک امر مستحب یا ارتکاب مکروه باشد.
از این گذشته گاهی امر و نهی جنبهی ارشادی دارد، همانند امر و نهی طبیب که میگوید: فلان غذا را نخور که مریض میشوی و از فلان غذای مناسب پرهیز کن. خداوند نیز به آدم ÷ فرموده بود؛ از میوهی درخت ممنوع نخور که اگر بخوری از بهشت بیرون خواهی رفت و در زمین گرفتار درد و رنج فراوان خواهی شد. او مخالف این فرمان ارشادی کرد و نتیجهاش را نیز دید. پس فرمان خدا یک ارشاد بود، نه فرمان. و به این ترتیب آدم ÷ تنها مخالفت نهی ارشادی کرد، نه عصیان و گناه واقعی. این سخن مخصوصاً با توجه به این که دوران توقف آدم ÷ در بهشت دوران آزمایش بود، نه دوران تکلیف، مفهوم روشنتری به خود میگیرد([14]).
1- و یا مراد از سرپیچی در اینجا این باشد که خداوند خواسته است که این واقعه پیش آید، تا فرزندان آدم راه توبه و رجوع بهسوی خداوند را بعد از گناه یاد بگیرند. همانطور که پدرشان از گناه برگشت و توبه نمود و طلب بخشش کرد تا او را از شیطان که به او فرمان داد به آدم ÷ سجده کند، اما سرپیچی کرد و بر گناهش اصرار ورزید، متمایز و جدا سازد تا وسیلهای برای مقایسه بین آدم ÷ و ابلیس باشد و از آن دو عبرت بگیریم و برترین آن دو را به عنوان سرمشق برگزینیم([15]).
82 - [4] عن عبد الله بن مسعود قال: حدثنا رسول الله ج وهو الصادق المصدوق: " إن خلق أحدکم یجمع فی بطن أمه أربعین یوماً نطفة، ثم یکون علقة مثل ذلک، ثم یکون مضغة مثل ذلک، ثم یبعث الله الیه ملکاً بأربع کلمات: فیکتب عمله، وأجله ورزقه، وشقی أو سعید، ثم ینفخ فیه الروح، فوالذی لا إله غیره إن أحدکم لیعمل بعمل أهل الجنة حتى ما یکون بینه وبینها إلا ذراع، فیسبق علیه الکتاب، فیعمل بعمل أهل النار فیدخلها. وإن أحدکم لیعمل بعمل أهل النار حتى ما یکون بینه وبینها إلا ذراع، فیسبق علیه الکتاب، فیعمل بعمل أهل الجنة فیدخلها ". متفق علیه([16]).
82- (4) عبدالله بن مسعود س میگوید: «پیامبر اکرم ج که تمام گفتههایش بر مبنای صداقت و واقعیت و مورد تأیید و تصدیق خداوند ﻷ است، فرمود: براستی هریک از شما در شکم مادر خود چهل روز نطفهای است، آنگاه همان مدت به صورت خونی بسته در میآید، سپس همان مدت به صورت پاره گوشتی میگردد، از پی آن خدا، فرشتهای بهسوی او بر میانگیزد و او را به چهار سخن فرمان میدهد و میگوید: کارکرد، رزق و روزی، هنگامهی مرگ و نیکبختی یا بدبختی او را رقم بزن و پس از این مرحله است که روح بر پیکر او دمیده میشود.
سوگند به خدایی که هیچ معبودی جز او نیست، گاهی چنین میشود که یکی از شما عمل بهشتیان را انجام میدهد و چنان پیش میرود که میان او و بهشت فقط به اندازهی یک ذراع باقی است، ولی ناگاه نوشتهی تقدیر و آنچه در شکم مادرش برای او نوشته شده فرا میرسد و وی در آخر عمر کاری خلاف امر خداوند ﻷ انجام میدهد و به عمل دوزخیان دست مییازد که بر اثر آن وارد دوزخ میشود.
و گاهی نیز چنین میشود که یکی از شما عمل دوزخیان را انجام میدهد و چنان پیش میرود که میان او و دوزخ فقط به اندازهی یک ذراع فاصله است، ولی نوشتهی تقدیر و آنچه در شکم مادرش برای او نوشته شده، فرا میرسد و وی در آخر عمر عمل بهشتیان را که موجب رضای خداست انجام میدهد و داخل بهشت میشود«.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند]
شرح: «إن أحدکم یجمع خلقه...»:
در این بخش از حدیث، پیامبر ج مراحل مختلف آفرینش انسان از آغاز تا نفخ روح در رحم مادر را بیان کرده است. و در حقیقت همین جا در بحث از مراحل تطور جنینی انسان است که هر فرد عاقلی، با یک معجزهی علمی دیگر از صاحب رسالت ج روبرو میشود و به خوبی میداند که سخن گفتن پیامبر ج از این مراحل مختلف جنین، در آن روز که نه علم جنین شناسی بوجود آمده بود و نه مردم اطلاع قابل ملاحظهای دربارهی دوران جنینی انسان داشتند، خود گواه زندهای است بر این که محمد ج پیامبر و فرستادهی برحق پروردگار جهان و جهانیان است و محمد ج شخصیتی است که گفتههایش از جهان وحی و ماوراء طبیعت سرچشمه میگیرد.
در این حدیث، پیامبر ج از مراحل مختلف آفرینش انسان سخن میگوید و میفرماید:
«انسان از آب جهندهای به نام نطفه بیرون میآید. نطفهای که از موجودات زندهی ذره بینی اسرارانگیزی تشکیل یافته که در مرد «اسپرم» و در زن«اوول» نامیده میشود. این موجودات ذرهبینی شناور، به قدری کوچکاند که در نطفهی مرد ممکن است میلیونها اسپرم وجود داشته باشد.
پیامبر ج در توصیف مرحلهی دیگر از مراحل تطور، چنین میفرماید:
«همین که نطفه در رحم زن قرار گرفت، در مسیر تطور خویش به خون بسته یا (علقه) تبدیل میشود».
پروفسور «کیت مور» که خود یکی از مشهورترین دانشمندان جهان در علم جنینشناسی و رئیس اتحادیهی دانشمندان جنینشناس آمریکا و کانادا است، میگوید: «وقتی جنین در شکم مادرش به رشد و نمو آغاز میکند، شکل آن شبیه علقه یا کرم است، زیرا هنگامی که از مرحلهی آغازین پیدایش جنین با اشعه عکسبرداری کردند و این عکس را در پهلوی عکس «علقه» قرار دادند، مشخص گردید که هردو آشکارا باهم شباهت دارند و چون به پروفسور کیت مور، گفته شد که «علقه» در زبان عربی به معنای خون بسته است، وی مدهوش گردید و در اوج حیرت و دهشت گفت: قرآن کریم نه فقط شکل و تصویر خارجی جنین را در این مرحله از تطور آن بیان نموده، بلکه حتی ساختار داخلی آن را نیز مشخص گردانیده است([17]).
سپس پیامبر ج در توصیف چهارمین مرحله از تطور جنین میگوید: «کمکم جنین شکل یک قطعه گوشت جویده شده به خود میگیرد، بیآنکه اعضای مختلف بدن در آن مشخص باشد». و این خود نیز یکی دیگر از معجزات علمی قرآن کریم و حقانیت پیامبر اکرم ج در زیر دوربینهای الکترونیک علم و فناوری است.
و انسان در آخرین مرحله تکامل خویش در رحم با یک نفخهی الهی از سلالهی خاکی به سلالهی انسانی عروج مینماید و سپس بر اثر این نفخهی مقدس، جنین انسانی به خلقتی جدید و با ویژگیهای جدیدی آراسته میشود.
آری مرحلهی اخیر، با مراحل قبل (مرحلهی نطفه، مرحلهی علقه، مرحلهی مضغه) کاملاً متفاوت است، این همان مرحلهای است که جنین وارد مرحلهی حیات انسانی میشود، حس و حرکت پیدا میکند و به جنبش در میآید. در اینجاست که انسان با یک جهش بزرگ، زندگی نباتی و گیاهی را پشت سر گذاشته و گام به جهان حیوانات و از آن برتر به جهان انسانها میگذارد و در اینجا انسان ساختمان ویژهای پیدا میکند که او را از همهی جهان ممتاز میسازد. به او شایستگی خلافت خدا در زمین میدهد و قرعهی امانتی را که کوهها و آسمانها بار آنها را نتوانست کشید به نام او میزنند([18]).
در آخر لازم میبینم این سخن پروفسور، پدر جنین شناسی جهان، دکتر «کیت مور» را در اینجا بازگو کنم، وقتی که برای دکتر کیت مور گفته شد که آیا ممکن است رسولخدا ج، یک هزار و چهارصد سال قبل، این همه تفاصیل را دربارهی تطورات جنین دانسته باشد و بنابر معلومات شخصی خویش آن را ارائه نموده باشد؟ او در پاسخ گفت: «محال است، محال! زیرا در آن عصر، دنیا ابداً حتی این قدر هم نمیدانست که جنین در شکم مادرش چندین مرحله از تطورات را پشت سر میگذارد، چه رسد به اینکه بشود حتی تصور کرد که دنیا در عصر رسالت مراحل این تطور را نیز به دقت میشناخته است. کاری که علم حتی امروز هم با تمام پیشرفتهایی که انجام گرفته، به سادگی نمیتواند آن را تماماً توصیف نماید. بلکه حتی علم تا هم اکنون نتوانسته اطوار و مراحل جنین را نامگذاری کند».
دکتر کیت مور اضافه میکند: «هم اکنون این حقیقت برایم همچون آفتاب مبرهن است که به طور حتم این آیات از بارگاه خداوند بهسوی محمد ج آمده است و همین خود برای من عین حقیقت روشن و قاطع را اثبات میکند که محمد ج پیامبرخداست.
و وقتی برای دکتر کیت مور گفته شد که در این صورت آیا شما به دین اسلام مشرف نمیشوید؟ او گفت: من آمادهام تا در چاپ بعدی کتابهای خویش به این حقیقت اعتراف کنم و به حقانیت این دین مبین گواهی دهم.
و براستی که سخن پیامبر ج در یکهزار و چهارصد و اندی سال قبل، از این مراحل مختلف جنین که در آن روز نه علم جنینشناسی به وجود آمده بود و نه مردم اطلاع قابل ملاحظهای دربارهی مراحل مختلف تطور و دوران جنینی انسان داشتند، خود گواه و شاهدی زنده بر این مسئله است که حضرت محمد ج پیامبر و فرستادهی برحق خداست و شخصیتی است که سخنش از جهان وحی و از ماوراء طبیعت از خدای ﻷ سرچشمه میگیرد.
«لیعمل بعمل اهل النار»:
این حدیث بیانگر احاطهی علم خداوند میباشد و روشنگر این قضیه است که علم و دانش خداوند محیط به ازل و ابد و تمام زمانها و مکانها میباشد. قبل از اینکه انسان به وجود بیاید، خداوند میداند که این انسان خوب است یا بد. این انسان به میل و اراده و اختیار خود راه سعادت و خوشبختی را انتخاب مینماید یا راه بدبختی و شقاوت را. و نباید این حدیث و احادیث دیگر حمل بر سلب اختیار از انسان و مجبوربودن وی شود. چون علم خدا صفت کاشفه است، نه مجبور کننده. مثلاً پزشکی میگوید: فلان مریض سرطان دارد. ولی این علم و آگاهی او هیچ تأثیری در به وجودآوردن سرطان در مریض ندارد و نیز این گفته مانند این است که بگوییم: وقتی که دو نفر باهم مسابقه میدهند، چون از قبل میدانیم که قطعاً یا باهم مساوی میشوند یا یکی از آنها میبازد و دیگری برنده میشود، پس لازمهی علم ما این است که آن دو مجبور به تساوی یا برد و باخت شوند، در حالی که میدانیم علم به چیزی باعث تحقق جبری آن نمیشود.
مثلاً علم به اینکه «اسید» سوزاننده است یا «سیانور» کشنده، هیچ گاه به صرف این آگاهی، پوستی نخواهد سوخت و کسی نخواهد مُرد. بنابراین علم خداوند بیانگر وضع و حال انسان است نه مجبورکنندهی آن. یعنی خداوند میداند فلان شخص در فلان زمان و فلان مکان، به اراده و اختیار و کسب و تلاش خویش، فلان عمل را انجام میدهد، ولی علم و دانش خدا، شخص را مجبور به انجام آن عمل نمینماید و باید میان علم و ارادهی خدا تفاوت قائل شویم، چرا که علم موجب کشف و اراده باعث ایجاد شئ است.
83 - [5] وعن سهل بن سعد قال: قال رسول الله ج: " إن العبد لیعمل عمل أهل النار وإنه من أهل الجنة، ویعمل عمل أهل الجنة وإنه من أهل النار، وإنما الأعمال بالخواتیم". متفق علیه([19]).
83- (5) سهل بن سعد س گوید: پیامبر ج فرمود: «گاهی بنده کاری را انجام میدهد (که مردم آن را به حسب ظاهر) از کار اهل دوزخ میدانند و در حقیقت آن شخص از اهل بهشت است و به عکس گاهی انسان کاری را انجام میدهد (که به ظاهر) از کارهای اهل بهشت است، ولی آن انسان در واقع از اهل دوزخ است و جز این نیست که ارزش کارهای انسان وابسته به فرجام آنهاست».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند]
شرح: از حدیث شمارهی 82 و 83 این پیام را میتوان گرفت که نه آن چنان از اعمال خود راضی باشید که گمان کنید که هیچ نقطهی تاریک و سیاهی در زندگی شما نیست که این خود عامل عقبگرد و سقوط و انحطاط و فروپاشی است و نه آن چنان مأیوس و ناامید باشید که خود را شایستهی عفو خدا و اجابت دعا ندانید که این یأس و نومیدی نیز خاموش کنندهی همهی تلاشها و کوششها است، بلکه با دو بال «بیم» و «امید» بهسوی او پرواز کنید، امید به رحمتش و بیم از مسئولیتها و لغزش و عاقبت به خیرشدن.
پس برای انسان مسلمان مناسب است که نخست دل را به خدا پیوند دهد و ایمان محکم و مضبوط به او پیدا کند و سپس تمام زندگی را به رنگ ایمان درآورد و در محور آن قرار گیرد و نباید از انجام اعمال خیر و نیک دچار آفت خود بزرگبینی و خودمحوری و عجب و غرور شود، چرا که عجب و غرور باعث میشود که انسان گناهان خود را فراموش کند و نسبت به آنها بیتوجه شود، تا جایی که بعضی از گناهان خود را به یاد نمیآورد و دربارهی آنها به بررسی نمیپردازد، چون گمان میبرد از بررسی و اظهار ندامت نسبت به آنها بینیاز است و در نتیجه آنها را به کلی به فراموشی میسپارد. برخی از گناهان را که به یاد میآورد، آنها را کوچک و بیارزش میبیند و مهم به حساب نمیآورد. بنابراین برای جبران آنها با عبادات و نیکی و توبه و بازگشت بهسوی خدا به تلاش و کوشش نمیپردازد و گمان میکند همهی آنها بخشوده میشوند.
اما عبادت و کارهای خیری را که انجام میدهد، بسیار بزرگ و مهم میشمارد و به آنها شاد و مغرور میگردد و با آنها بر خداوند متعال منت مینهد.
آری! انسان خود بزرگبین و مغرور، همیشه به نظر و فکر خود مغرور است، از عذاب و خشم خداوند متعال خود را در امان میبیند. حتی بر خداوند منت مینهد که عبادت انجام میدهد. این چنین انسانی، بیماری خودبزرگبینی، وی را وادار میسازد تا به تعریف و ستایش از نفس خود بپردازد و آن را تزکیه و پاک از هر عیبی معرفی کند و در نتیجه چنین فردی با حس خودبزرگبینی، اسباب بدبختی و نگونساری و به هدر رفتن اعمال خویش را فراهم میکند.
این دو حدیث به تمام مسلمانان و مؤمنان این پیام را میدهد که:
ای مؤمنان! هرچند در اعمال خویش پایبندید و نسبت به اوامر و فرامین خدای ﻷ و تعالیم و دستورات رسولخدا ج مواظبت نموده، با این وجود باز هم نسبت به فرجام و آیندهی خود خاطرجمع و آسودهخاطر نباشید و این اعمال خیر، شما را مغرور نسازد، چرا که تا لحظهی آخر این زندگی، خطر هلاکت و سقوط و از میانرفتن اعمال خیر و ضایعشدن کارهای نیک و خدای ناکرده بیایمانی و مرتدشدن است. پس شما مواظب باشید و نکند که اعمال خیر شما را مغرور کند و اسباب هلاکتتان را فراهم سازد.
و نیز این دو حدیث به افراد گنهکار، بزهکار و بدکار، این نوید را میدهد که هرچند اعمال خلاف شریعت انجام دادهاند، و مدت زیادی را در راه خلاف قدم برداشتهاند، باز هم ناامید از رحمت خدا نشوند، چرا که خداوند ﻷ درهای غفران و رحمت را به روی همهی بندگان، بدون استثنا گشوده است. مشروط بر اینکه بعد از ارتکاب گناه به خود آیند و تغییر مسیر دهند. رو بهسوی درگاه خدا آورند، در برابر فرمانش تسلیم باشند و با عمل، صداقت خود را در این توبه و انابه نشان دهند.
در دنیای ما نیز، انسانهایی هستند که بعد از انجام گناهان کبیره، چنان ناراحت و پشیمان میشوند که باور نمیکنند راه بازگشتی به روی آنها باز باشد و آنچنان خود را آلوده میدانند که با هیچ آبی قابل شستشو نمیدانند و پیوسته میپرسند: آیا به راستی گناهان ما قابل بخشش است؟ آیا راهی بهسوی خدا برای ما باز است؟ آیا پلی در پشت سر ما وجود دارد که ویران نشده باشد؟
پیامبر ج در این دو حدیث بالا، اطمینان خاطر و امید دادند که از رحمت خدا مأیوس نشوند و تا جان در بدن دارند بهسوی خدا باز گردند.
و نیز این دو حدیث، درسی است برای تمام کسانی که مسلمانان را به خاطر ارتکاب برخی گناهان به کفر و زندقه نسبت میدهند و آنها را از دایرهی اسلام خارج معرفی میکنند. پیام پیامبر ج در این دو حدیث به چنین افرادی این است که: اگر فردی را دیدید که گرفتار اعمال و کردار بد و ناشایست است، نباید فوراً مفتی شوید و به طور قطعی دوزخیبودن وی را برای جهان و جهانیان اعلان دارید و وی را از اهل دوزخ معرفی نمایید. چرا که مشخص نیست که فرجام و عاقبت چنین فردی چه خواهد شد و ممکن است که باقی زندگی وی طبق اوامر و فرامین خداوند سپری شود و کارهایی را در آخر عمر انجام دهد که موجب واردشدن وی به بهشت شود. و نیز اگر کسی توفیق یافت تا دست به کارهای خیر و اعمال نیک و رفتارهای شایسته و اخلاق بایسته زند، نباید به خود مغرور شود و خود را برتر از دیگران تصور کند و بهشتی بودنش را قطعی شمارد، بلکه برای وی مناسب است که پیوسته در فکر حسن خاتمه و فرجام و عاقبت خویش باشد و پیوسته به رحمت خدا امید داشته باشد و از عذاب و خشمش همواره ترسان و لرزان.
84 - [6]عن عائشة قالت: " دعی رسول الله ج إلى جنازة صبی من الأنصار، فقلت: یا رسول الله! طوبى لهذا، عصفور من عصافیر الجنة، لم یعمل السوء ولم یدرکه. قال أو غیر ذلک یا عائشة! إن الله خلق للجنة أهلاً، خلقهم لها وهم فی أصلاب آبائهم، وخلق للنار أهلاً، خلقهم لها وهم فی أصلاب آبائهم". رواه مسلم([20]).
84- (6) عایشه ـ ل ـ گوید: «رسولخدا ج به تشییع جنازهی پسربچهای از انصار فراخوانده شد. به پیامبر ج گفتم:ای رسولخدا ج! خوشا به حال این پسربچه (براستی وی بسان) پرندهای(معصوم) از پرندههای بهشت است. (یعنی خوشا به حال این بچه، چرا که وی بهشتی است) و مرتکب هیچگونه بدی و کار زشت و منکر و گناه و عصیانی نشده است. پیامبر ج فرمود:ای عایشه! آیا گمان میبری مسئله چنان باشد که تو میانگاری. شاید چنین نباشد و برخلاف چیزی باشد که تو میگویی. براستی خداوند ﻷ برای بهشت مردمانی را آفرید در حالی که در پشت و صلب پدرانشان بودند و برای دوزخ نیز گروهی را آفرید در حالی که در پشت پدرانشان بودند».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است]
شرح: اجماع علماء و دانشوران اسلامی بر این است که کودکان مسلمانان و مؤمنان اگر در کودکی بمیرند، بهشتی خواهند بود. و پیرامون کودکان اهل شرک و کفر سه قول و نظریه وجود دارد:
1. دوزخیاند 2. بهشتیاند 3. در این قضیه باید سکوت کرد و علمش را به خدا حواله نمود.
اما قول صحیح و درست در این مسئله نیز این است که کودکان کافران نیز بهشتی هستند، چرا که بر فطرت ایمان مردهاند.
«کل مولود یولد علی الفطرة».
و علما جواب حدیث فوق را چنین دادهاند:
منظور پیامبر اکرم ج از ایراد این سخن این نیست که این کودک و کودکان دیگر داخل بهشت نمیشوند و از نعمت بهشت محروماند، بلکه هدف پیامبر ج چیزی فراتر و برتر از این سخنها است.
پیامبر ج هدفش تأدیب و تعلیم عایشه ـ ل ـ و امثال او بود، تا هیچ وقت از طرف خود و بدون آگاهی از مسائل شرعی و اوامر و فرامین الهی و نبوی، آن هم به طور جزم و یقین، حکم نکنند و کسی را حاکم و دیگری را محکوم نگردانند و در مسائل غیبی که از اذهان و افکار ما پوشیده و مخفی است، اظهار نظر نکنند، چرا که مسئلهی بهشت و بهشتیان و دوزخ و دوزخیان یک امر غیبی است و از ما پوشیده است.
چنانچه علامه نووی در تأیید این ادعا میگوید: «لعلّه نهاها عن المسارعة الی القطع من غیر أن یکون عندها دلیل قاطع».
از این رو پیامبر ج در این حدیث به تمام مسلمانان فهماندند که الگوی شناخت در همه چیز علم و یقین، آن هم در پرتو شرع مقدس اسلام و اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزههای تابناک و تعالیبخش نبوی است و غیر آن، خواه ظن و گمان باشد یا حدس و تخمین و یا شک و احتمال، هیچ کدام قابل اعتماد نیست. چرا که پیروی از غیر علم و یقین، سرچشمه و منبع قضاوتهای عجولانه و انتخابهای فوری در مورد همه کس و همه چیز است که این خود مایهی انواع ناکامیها و پشیمانیها است.
و براستی که پیروی کردن از غیر علم و یقین، روحیهی تحقیق و کنجکاوی را از انسان گرفته و او را فردی زودباور و سادهاندیش بار میآورد.
از اینرو پیامبر ج برای همه روشن میسازد که بدون تحقیق و بررسی و علم و یقین، نه به چیزی معتقد شوند نه عمل کنند و نه داوری نمایند، خصوصاً در مسائل غیبی که از ما پوشیده و مخفی است. بلکه برای همه زیبنده و مناسب است تا در این مسائل، نخست به شریعت مراجعه کنند و از طرف خود و بدون آگاهی از اوامر و فرامین الهی و نبوی، و دلیل وحیانی و برهان شرعی، آن هم به طور جزم و یقین حکم نکنند.
85 - [7] وعن علی س قال: قال رسول الله ج:" ما منکم من أحد إلا وقد کتب مقعده من النار ومقعده من الجنة". قالوا: یا رسول الله! أفلا نتکل على کتابنا وندع العمل؟ قال: "أعملوا فکل میسر لما خلق له؛ أما من کان من أهل السعادة فسییسر لعمل أهل السعادة، وأما من کان من أهل الشقاوة فسییسر لعمل أهل الشقاوة، ثم قرأ: (فأما من أعطى واتقى وصدق بالحسنى) الآیة ". متفق علیه([21]).
85- (7) علی س گوید: «پیامبر ج فرمود: خداوند از آیندهی شما مطلع است و جایگاه هریک از شما را در بهشت یا دوزخ نوشته است (و میداند که چه کسی از شما دوزخی و چه کسی بهشتی است). صحابه ش گفتند:ای رسولخدا ج! آیا با توجه به سرنوشت مکتوب خود بر آن تکیه نکنیم و عمل کردن را رها نسازیم؟ (یعنی حالا که جایگاه ما از پیش مشخص شده است، چرا عمل را رها نکنیم و چرا زحمت عبادت بکشیم و خودمان را به سرنوشت نسپاریم)؟
پیامبر ج فرمود: همگی کار کنید و به اعمال نیک و صالح چنگ بزنید و از تلاش و کوشش باز نایستید، چون هرکس کاری را میکند و کاری از وی سر میزند که برایش آفریده شده است. اما کسانی که از اهل سعادت باشند، بهسوی اعمال سعادتمندان گرایش پیدا میکنند و اعمالی را انجام میدهند که آنان را برابر سرنوشت مکتوب، به بهشت میرساند و اما کسانی که از اهل شقاوت و بدبختی باشند، بهسوی اعمال شقاوتپیشگان و نگونبختان گرایش پیدا میکنند و اعمالی را انجام میدهند که آنان را برابر سرنوشت مکتوب، به دوزخ میرساند (اینجا دانش خدا و احاطهی آن مطرح است که میداند همهی بندگانش با اراده و اختیار خودشان چه اعمالی را در آینده انجام میدهند. برابر آن سرنوشتشان را رقم زده است، چون میداند که آنان بر حسب اراده و اختیار و کسب و تلاش خودشان، کدام سمت را انتخاب میکنند و علم خدا برابر آن رقم میزند)، سپس پیامبر ج این آیات را تلاوت فرمود:
﴿فَأَمَّا مَنۡ أَعۡطَىٰ وَٱتَّقَىٰ٥ وَصَدَّقَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ٦ فَسَنُیَسِّرُهُۥ لِلۡیُسۡرَىٰ٧ وَأَمَّا مَنۢ بَخِلَ وَٱسۡتَغۡنَىٰ٨ وَکَذَّبَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ٩ فَسَنُیَسِّرُهُۥ لِلۡعُسۡرَىٰ١٠﴾ [اللیل: 5-10].
«کسی که در راه خدا دارایی خود را بذل و بخشش کند و پرهیزکاری پیشه سازد، و از آفریدگارش بهراسد و به پاداش خوب خدا در این سرا و خوبتر خدا در آن سرا، ایمان و باور داشته باشد، مشکلات و موانع را برای او آسان میسازیم و در کار خیر توفیقش میدهیم و او را آمادهی رفاه و آسایش مینماییم. و اما کسیکه تنگچشمی کند و خود را بینیاز از خدا و توفیق و پاداش دنیوی و اخروی الهی بداند، و به پاداش خوب خدا ایمان و باور نداشته باشد، او را آماده برای سختی و مشقت و زندگی بس مشکل و ناگوار دوزخ میسازیم».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند]
شرح: چنانچه قبلاً بیان شد، علم خدا محیط به ازل و ابد و تمام زمانها و همهی مکانها میباشد و قبل از اینکه انسان را به وجود بیاورد، خداوند میداند که این انسان، فردی نیک و خوب است یا بد و شرور. و خود خداوند ﻷ میداند که این انسان است که به میل و اختیار خود راه سعادت و خوشبختی را انتخاب میکند یا راه شقاوت و بدبختی. و خدا میداند که فلان شخص در فلان زمان و فلان مکان با اراده و اختیار خود، فلان کار را انجام میدهد و مستحق عذاب و یا پاداش میگردد. ولی علم خدا، شخص را مجبور به انجام آن عمل نمینماید، چرا که علم خدا صفت کاشفه است، نه قوهی مجبور کننده و اجبارآور.
و این حدیث نیز نباید حمل بر سلب اختیار از انسان شود، چون این انسان است که به میل و خواستهی خود، سعادت و بدبختی خود را رقم میزند و علم خدا در به وجود آوردن اعمال انسان تاثیری ندارد. بلکه خالق الله است و کاسب بنده.
محمد غزالی مصری میگوید: «اما اینکه محققاً خداوند میداند که مردم بعداً در دنیا چه خواهند کرد و در آخرت ثواب و پاداش نیک و پادافره و عقوبت بد خواهند داشت. این چیزی است که در آن شکی و شبههای نیست و علم خداوند به همه چیز در هردو جهان احاطه دارد و علم او ازلی است و اما اینکه سابقهی علم ازلی خداوند بدانچه که مردم در آینده میکنند، آنان را بر انجام مکتوب ازلی مجبور خواهد ساخت. این چیزی است باطل و چنین چیزی پوچ و بیمعنا است. چون علم خداوند نوری است کاشف، نه قوهای مجبور کننده و اجبارآور. به هیچ وجه این علم سابق (و ازلی) خداوند بدانچه که ما در آینده انجام میدهیم، جبری ایجاد نمیکند. انسانها خودشان با ارادهی خودشان به چیزی روی میآورند که اهداف ارادی آنان است و خداوند مرادشان را (هر چه باشد، خوب یا بد) به اتمام میرساند و تحقق میبخشد. پس هرکس درخت سیب بکارد، خداوند میوهی لذتبخش به وی میدهد و هرکس درخت خار بکارد، ناچار خار میچیند، و آیات فوق از سورهی «واللیل» که پیامبر ج بدان استشهاد نمود، به طور آشکاری بر این مطلب دلالت دارد، چون به موجب آن هرکس اسباب خیر و نیکی را از قبیل عطا و بخشش و تقوی و پرهیزگاری انجام دهد و تصدیق و باوری به پاداش نیک داشته باشد، خداوند مراد و هدف وی را به کمال میرساند و تحقق میبخشد و او را در مسیر آسانی قرار میدهد و برای بهشت آمادهاش میکند و هرکس به اسباب شر و بدی تعلق خاطر داشته باشد و آنها را انجام دهد، از قبیل: بخل و فسق و فجور و تکذیب پاداش اخروی، خداوند مقصود و مراد او را به اتمام میرساند و تحقق میبخشد و او را در گمراهیاش میگذارد و در مسیر دشواری قرارش میدهد و او را برای دوزخ مهیا میسازد([22]).
86 - [8] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: " إن الله کتب على ابن آدم حظه من الزنا، أدرک ذلک لا محالة، فزنا العین النظر، وزنا اللسان المنطق، والنفس تمنى وتشتهی، والفرج یصدق ذلک ویکذبه ". متفق علیه. وفی روایة لمسلم قال: " کتب على ابن آدم نصیبه من الزنا، یدرک ذلک لا محالة، العینان زناهما النظر، والأذنان زناهما الاستماع، واللسان زناه الکلام، والید زناها البطش، والرجل زناها الخطا، والقلب یهوى ویتمنى، ویصدق ذلک الفرج ویکذبه "([23]).
86- (8) ابوهریره س گوید: «پیامبر ج فرمود: براستی خداوند ﻷ بهره و سهم هر کسی را از زنا معین و مشخص کرده و آن را نوشته است که به ناگزیر دستخوش آن میگردد. از این رو زنای چشم نگاه نارواست و زنای زبان گفتار بد و ظالمانه، و نفس انسان دارای آرزو و تمایلات فراوان است و اوست که آرزو میکند و میخواهد و آلت تناسلی، آن را راست و یا دروغ میسازد(یعنی اعمال این اندامها و اعضاء تا زمانی که آلت تناسلی با آنها هماهنگ نشده است، در حد زنای مجازی و گناهان صغیره میباشند، ولی وقتی که هماهنگی آلت تناسلی با آنها صورت گرفت، زنای واقعی صورت میپذیرد و گناه کبیره از همه سر میزند و همگی اندامها در مکافات و عقوبت آن شریک و سهیم هستند، چون این هماهنگی آلت تناسلی است که به زنای واقعی این اندامها واقعیت و تحقق میبخشد یا آن را تکذیب میکند).
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند]
و در روایی دیگر امام مسلم چنین روایت میکند:
«انسان در مسیر زندگی به طور قطع، بهرهای از زنا دارد که به طور قطع و حتم بدان دچار میگردد و پرهیز از آن ممکن نیست. (زیرا نمیشود اندامها و جوارح بدن را تعطیل کرد و از آنها استفاده ننمود و هر اندامی در معرض ارتکاب زنای خاص به خود قرار دارد و بدان دچار میشود، از جمله:) زنای چشمان، نظر و دیدگاه به نامحرم است(که ممکن است مقدمهی زنای حقیقی، مجامعت جنسی با نامحرم قرار گیرد) و زنای گوشها، شنیدن چیزهای حرام و نارواست (که ممکن است منشأ زنای حقیقی گردد) و زنای زبان گفتارهای ناروا و حرام است(که ممکن است به زنای حقیقی منجر گردد) و زنای دستها آن است که بدانها کارها و اعمال ناشایست و نازیبا صورت گیرد و زنای پاها آن است که به وسیلهی آنها بهسوی کارها یا اماکن فساد گام بردارد (که احتمال دارد به زنای حقیقی بیانجامد) و زنای دل نیز این است که هوی و هوسها و آرزوهای ناشایست و حرام به خود راه دهد و دربارهی آنها بیاندیشد (که ممکن است به زنای حقیقی کشیده شود، ولی باید دانست که اعمال این اندامها تا زمانی که آلت تناسلی با آنها هماهنگ نشده است، در حد زنای مجازی و گناهان صغیره میباشند، ولی وقتی که هماهنگی آلت تناسلی با آنها صورت گرفت، زنای واقعی صورت میگیرد و گناه کبیره از همه سر میزند). چون این هماهنگی آلت تناسلی است که به زنای واقعی واقعیت و تحقق میبخشد یا آن را تکذیب میکند.
شرح: چنانچه میدانیم تمام انسانها(به جز پیامبران) از لغزش و گناه و معصیت معصوم نیستند و به مقتضای سرشت انسانی قطعاً دچار گناهان و اعمال قبیح و زشتی از قبیل: گفتن سخن بد، گوش دادن به چیزهای حرام، نگاه کردن به نامحرم و … خواهند شد، چنانچه پیامبر ج میفرماید:
«کلّ بنی آدم خطّاء وخیرالخطاءین التوابین».
«همه فرزندان آدم لغزش کارند و بهترین خطاکاران، توبه کنندگان خواهند بود».
و مرتکب شدن به گناهان صغیره، در سرشت و فطرت انسانی است و قطعاً دچار گناه و لغزشهای جزئی و کوچک مانند؛ نگاه به نامحرم، گوش دادن به چیزهای حرام خواهد شد و از این چیزها مبرا و معصوم نخواهد بود.
از این رو، پیامبر ج در بخش نخست حدیث «إن الله کتب علی ابن آدم حظة من الزّنا ادرک ذالک لا محالة فزنا العین النظر …» به این موضوع اشاره میکند و مراد از این حدیث که به تقدیر و «کَتَبَ» تعبیر شده است، این است که خداوند انسان را به گونهای نیافریده است که معصوم باشد و مرتکب گناه نشود، بلکه سرشت وی امکان ارتکاب گناه به وی میدهد، نه اینکه جبر و سلب اختیار انسان در کار باشد.
و در این بخش از حدیث، پیام پیامبر ج به انسانها این است که از ارتکاب این گناهان صغیره نباید از رحمت و عفو و بخشش خداوند مأیوس و ناامید شوند، بلکه آنچه مهم و اساسی است و باید انسان از آن بر حذر باشد، گناهان کبیره و زنای واقعی است.
اگر به متن حدیث به دقت توجه کنیم، پیامبر ج به دو موضوع اشاره کردهاند:
1. ارتکاب گناهان صغیره،
با عبارت «إن الله کتب علی ابن آدم» تا «و زنا اللسان المنطق» بنابراین هیچ انسانی نیست که از این لغزشهای جزئی مبرا و معصوم باشد، ولی این لغزشها و گناهان صغیره و جزئی از قبیل: نظر حرام و گفتن سخن بد و گوشدادن به حرام، نباید موجب یأس و ناامیدی و سرخوردگی شوند، چرا که انسانها در زندگی روزمرهی خویش با تعداد و انواع فراوان آنها برخورد میکنند و برای آنها مقدور نیست که کاملاً از آنها دوری نمایند و چون بدین حدیث گوش فرا میدهند و با کلمات و جملات تسلیتبخش و آرامشبخش آن گوش فرا میدهند، آرام میشوند و تسکین مییابند.
ما برای علاج لغزشهای جزئی و صغیرهی انسانها که بارها و بارها در تنگنای غرایز جنسی گرفتار میآیند و دچار عصیان و نگاههای بد و ناروا و گفتن سخنهای بد و نادرست میشوند، بدین توجیه کریمانه و گذشت و عفو بزرگوارانه نیازمندیم تا مأیوس و سرخورده نشویم و بدانیم که فرصت برگشتن و توجه هنوز باقی است و اینها گناهان صغیره میباشند و آثار آنها به وسیلهی کارهای خیر از بین خواهد رفت.
بنابراین، این حدیث در مورد گناهان صغیره که برای هیچکس مقدور نیست که کاملاً از آنها دوری کند، میفرماید: هر انسانی سهمی از گناه (صغیره) دارد که خواه ناخواه مرتکب آن خواهد شد.
2. ارتکاب گناهان کبیره:
رسولخدا ج در بخش دوم حدیث میفرماید: «والنفس تمنّی وتشتهی والفرج یصدّق ذالک ویکذبه».در این حصهی از حدیث پیامبر ج میفرماید: چون انسان معصوم نیست و در زندگی روزمرهی خویش با تعداد و انواع فراوانی از گناهان صغیره مواجه میشود، و برایش مقدور نیست تا کاملاً از آنها دوری کند و خواه ناخواه مرتکب آنها میشود، اما در مورد گناهان کبیره وی میتواند با اراده و خواست خویش از آنها دوری گزیند و یا به اختیار خود مرتکب آنها شود.
پس برای انسان مناسب است که اوامر و فرامین خدا را مدنظر گیرد و از زنای واقعی که در حقیقت گناه کبیره است، برحذر باشد، چراکه گناهان کبیره، گناهانی نیستند که قابل اجتناب نباشند و انسان حتماً مجبور به انجام آنها باشد.
بنابراین پیامبر ج میفرماید: «والفرج یصدّق ذالک ویکذبه» بعضی از انسانها مرتکب زنای واقعی میشوند و برخی به اختیار خود مرتکب آنها میشوند.
87 - [9] وعن عمران بن حصین: إن رجلین من مزینة قالا: یا رسول الله! أرأیت ما یعمل الناس الیوم ویکدحون فیه؟ أشیء قضی علیهم ومضى فیهم من قدر سبق، أو فیما یستقبلون به مما أتاهم به نبیهم وثبتت الحجة علیهم؟ فقال:" لا، بل شیء قضی علیهم ومضى فیهم، وتصدیق ذلک فی کتاب الله ﻷ: ﴿وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا٧ فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا٨﴾ [الشمس: 7-8]". رواه مسلم([24]).
87- (9) عمران بن حصین س گوید: «دو مرد از قبیلهی مزینه (به نزد رسولخدا ج آمدند و) گفتند:ای رسولخدا ج! به ما بگو؛ آنچه مردمان در دنیای کنونی از اعمال (خیر یا شر) انجام میدهند و در راستای آن تلاش بیامان و رنج فراوان میبرند، آیا بر اساس تقدیر و سرنوشت مکتوب ازلی است و یا بر حسب اراده و اختیار و کسب خود انسانها که بر مبنای آن اراده و اختیار به دستاوردها و ارمغانهای پیامبران که با دلایل وحیانی و براهین شرعی به ثبوت رسیده است، سرنوشتشان را رقم میزنند؟
پیامبر ج در پاسخ فرمود: خیر، بلکه همهی این اعمال بر حسب تقدیر و سرنوشت مکتوب ازلی است و این فرمودهی خدای ﻷ، مؤید این مطلب است. آنجا که میفرماید:
﴿وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا٧ فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا٨﴾ [الشمس: 7-8].
«سوگند به نفس آدمی و به آن که او را ساخته و پرداخته کرده است و قوای روحی وی را تعدیل و دستگاههای جسمی او را تنظیم نموده است، پس بدو گناه و تقوی را الهام کرده است و چاه و راه و حسن و قبح را توسط عقل و وحی به او نشان داده است».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «یکدحون فیه»: با تلاش بیامان و رنج فراوان به اعمال و رفتار دست مییازند.
چنانچه قبلاً نیز گفته شد، این حدیث و احادیث دیگر از این دست، همه بیانگر احاطهی علم خداوند میباشند و روشنگر این قضیه هستند که علم خداوند محیط به ازل و ابد و تمام زمانها و مکانها میباشد و قبل از اینکه انسانها به وجود بیایند، خداوند میداند که این انسانها خوب هستند یا بد، مفسداند و یا مصلح. و نیز خوب میداند که این انسان است که به میل و اختیار خود راه سعادت را انتخاب میکند و یا راه بدبختی را.
و نباید این حدیث را حمل بر سلب اختیار از انسان کرد، چون علم خدا صفت کاشفه است نه باعث ایجاد کار و فعل. یعنی خداوند میداند فلان شخص به اراده و اختیار خود در فلان روز و در فلان ساعت، فلان عمل را انجام میدهد، ولی علم خدا شخص را مجبور به انجام آن عمل نمینماید، بلکه خود انسان است که با میل و ارادهی خود سعادت و یا بدبختی خود را رقم میزند.
چنانچه آیهی﴿ فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا٨﴾ خود دلیل بر اصل مختار بودن انسان است. یعنی خداوند حال تقوی و بیتقوایی و طاعت و معصیت نفس آدمی را به او شناساند و یا به تعبیر سادهتر، راه و چاه را به او نشان داد. همانگونه که در آیهی 10 سورهی بلد آمده است:
﴿وَهَدَیۡنَٰهُ ٱلنَّجۡدَیۡنِ١٠﴾ [البلد: 10].
«و راه خیر و شر را بدو ننموده ایم»؟
و خداوند آنچنان قدرت تشخیص و عقل و وجدان بیدار به انسان داده که فجور و تقوا را از طریق وحی، عقل، فطرت سالم و وجدان بیدار در مییابد و این خود به روشنی تمام، دلیل بر اصل مختار بودن انسان است.
88 - [10] وعن أبی هریرة س قال: قلت: یا رسول الله! إنی رجل شاب، وأنا أخاف على نفسی العنت، ولا أجد ما أتزوج به النساء، کأنه یستأذنه فی الاختصاء، قال: فسکت عنی، ثم قلت: مثل ذلک؛ فسکت عنی، ثم قلت: مثل ذلک؛ فسکت عنی، ثم قلت مثل ذلک؛ فقال النبی ج: " یا أبا هریرة! جف القلم بما أنت لاق، فاختص على ذلک أو ذره". رواه البخاری([25]).
88- (10) ابوهریره س گوید: «به پیامبر ج گفتم:ای رسولخدا ج! (شما خود میدانید) که من مردی جوان (و با غرایز شدید جنسی) هستم و میترسم که بر اثر غرایز جنسیام مرتکب زنا و گناه بشوم و مال و سرمایهای نیز ندارم که با آن ازدواج کنم (و غرایزم را از طریق حلال و مشروع تسکین بخشم، حال شما بفرمایید که تکلیفم چیست؟ راوی حدیث گوید) گویا که ابوهریره س با این سخنش از پیامبر ج میخواست تا به وی اجازه دهد تا خویش را خصی و اَخته کند (یعنی آلت تناسلی خویش را قطع کند و از دست غرایز جنسی رها شود و شهوات دنیا را ترک نموده و همانند راهبان فقط به عبادت و نیایش حق تعالی مشغول شود).
ابوهریره س گوید: پیامبر ج سکوت کرد و به من پاسخی نداد. دوباره سخنانم را تکرار کردم، باز هم پیامبر ج سکوت کرد و جوابی نداد. بار دیگر سخنانم را تکرار کردم، ولی باز هم از طرف پیامبر ج پاسخی نشنیدم و ایشان سکوت را در برابر سخنانم ترجیح دادند. برای چهارمین بار سخنانم را تکرار نمودم. آنگاه پیامبر ج فرمود:ای ابوهریره! (بدان که) تقدیر و سرنوشت رقم خورده و دواتش نیز خشک شده است(حال بر اساس تقدیر و سرنوشت ازلی خویش، اگر میخواهی خویشتن) را خصی و اخته کن و یا اگر میخواهی این کار را نکن».
[این حدیث را بخاری روایت کرده است]
شرح: جملهی «کأنه یستأذنه فی الاختصاء» در روایت بخاری وارد نشده است. «فاختص علی ذالک او ذر»: [ای ابوهریره! سرنوشت قلم خورده و دواتش خشک شده است، خواه اخته کنی یا نکنی فرقی نخواهد کرد]. در حقیقت این جمله که «خواه اخته کنی یا نکنی» در واقع جملهی تهدیدیه برای حضرت ابوهریره س است و مراد اجازه دادن به اخته کردن نیست. چرا که پیامبر ج در احادیث زیادی از اختهکردن نهی فرمودهاند. چنانچه سعدبن ابی وقاص س میفرماید:
«لقد ردّ النّبی (ج) علی عثمان بن مظعون التبتل ولو اجاز له التبتل لاختصینا»
«پیامبر ج ازدواج نکردن عثمان بن مظعون را به خاطر اینکه خدا را عبادت کند، نپذیرفت و اگر به او چنین اجازهای میداد ما خود را اخته میکردیم». [بخاری]
پس از این روایت دانسته شد که اختهکردن در شرع مقدس اسلام ممنوع و ناجایز است و جملهی بالا در محل تهدید وارد شده است نه محل جواز و اباحت.
89 - [11] وعن عبد الله بن عمرو بن العاص قال: قال رسول الله ج: " إن قلوب بنی آدم کلها بین إصبعین من أصابع الرحمن کقلب واحد، یصرفه کیف یشاء" ثم قال رسول الله ج: " اللهم مصرف القلوب، صرف قلوبنا على طاعتک ". رواه مسلم([26]).
89- (11) عبدالله بن عمروعاص ب گوید: «پیامبر ج فرمود: بیگمان همهی دلهای فرزندان آدم، بسان یک دل، میان دو انگشت از انگشتان قدرت پروردگار متعال است و آنها را هر طور که بخواهد دگرگون مینماید.
(عبدالله بن عمرو ب گوید): سپس پیامبر ج فرمود: پروردگارا!ای که گردانندهی دلهایی، دلهای ما را بهسوی طاعت و بندگی خودت دگرگون بفرما».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «إن قلوب بنی آدم کلها بین اصبعین من اصابع الرحمن»:
به طور کلی اگر نگاهی اجمالی به آیات قرآنی و احادیث نبوی بیاندازیم، به آیات و احادیث بیشماری بر خواهیم خورد که بعضی از آنها، وجود دست و چشم و برخی دیگر وجود مشت و انگشت و صورت و سمت راست و بعضی دیگر بر وجود مکانی برای خدا که در آن قرار میگیرد و بعضی دیگر بر وجود نزول خدا در آسمان دنیا و یا بر نزدیکی و دوری او دلالت میکنند.
حمل تمام این آیات و احادیث بر ظاهرشان غیرممکن است، چون لازمهی آن، اثبات جسم برای خداوند است. حال آنکه همهی مسلمانان بر این امر اعتقاد دارند و با دلایل و براهین عقلی نیز ثابت شده است که محال است که خداوند ﻷ دارای جسم باشد.
چنانچه در شرح عقاید نسفیه میخوانیم:
«الواحد، القدیم، الحیّ، القادر، العلیم، السمیع، البصیر، الشائی، المرید، لیس بعرض ولا جسم ولا جوهر ولا مصور ولا محدود ولا معدود ولا متبعض ولا متجزّیء ولا مترکب ولا متناه ولا یوصف بالماهیة ولا بالکیفیة ولا یتمکن فی مکان ولا یجری علیه زمان ولا یشبه شئ ولا یخرج عن علمه وقدرته شئ».
«خداوند ﻷ، ذاتی است یگانه و یکتا، ازلی و ابدی، زنده، قادر، علیم، سمیع، بینا، با اراده و ذاتی است که از عرض، جسم، جوهر، صورت و شکل، حد و نهایت، مساحت، تجزیه و تقسیم، و ترکیب که سایر مخلوقات و موجودات با آن وصف میشوند پاک و منزه است و هرگز با ماهیت و کیفیت وصف نمیشود و به هیچ عنوان بسان سایر موجودات در جهتی از جهات و مکانی از مکانها جا نمیگیرد و زمان بر او جاری نمیشود و چیزی شبیه و همسنگ او نیست و هیچ چیز و هیچکس خارج از احاطهی علمی و تسلط و نفوذ و قدرت او نیست».
بر این اساس علما و دانشوران اسلامی در حل آیات و احادیثی که به ظاهر جسمیت و حلول را برای خداوند ثابت میکند، دو دسته شدهاند:([27]).
گروه اول: مذهب تفویض (واگذاری امر به خداوند) که مذهب سلف و پیشینیان و صدر اسلام است [مانند: امام ابوحنیفه، مالک، احمد، شافعی، محمد بن حسن، سعدبن معاذ مروزی، عبدالله بن مبارک، ابومعاذ، خالد بن سلیمان، اسحاق بن راهویه، محمدبن اسماعیل بخاری، ترمذی و..]. این دسته بر این اعتقادند که ما به این قبیل اوصاف که در قرآن و سنت آمده است ایمان داریم که کلام خدا و رسول اوست و در تفسیر آنها تعمق و غور نمیکنیم. لذا از تأویل خودداری کردند و گفتند: خدا داناتر است به حقیقت آنها، در حالی که تشبیه و جسمانی بودن او را رد کردند.
به این خاطر وقتی از امام مالک بن انس سؤال شد که معنای «استوا» ﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ﴾ [الأعراف: 54]. چیست؟ گفت: معنای استوا در لغت روشن است، ولی کیفیت و چگونگی آن بر ما مجهول است. سؤال کردن از آن بدعت است و ایمان به آن واجب است.
گروه دوم: مذهب تأویل (شرح و تفسیر) که مذهب خلف و آیندگان است. بعد از اینکه قلمرو اسلام توسعه یافت و بسیاری از ملتها که متأثر از آرای فلسفی و عقاید ایرانی که اعتقاد به حلول خداوند (در اشیاء) و جسمانی بودن او داشتند، وارد اسلام شدند و سبب برانگیختن این شبهات نسبت به خداوند متعال گردیدند و در عین حال به آنچه که در زبان عربی و ظواهر آیاتی که عقایدشان را تأیید میکرد استناد کردند. به ناچار خلف [که بر خلاف سلف که معانی حقیقی اینگونه آیات و احادیث را به خدا واگذار و تفویض میکردند] به تأویل الفاظی که دال بر جسمانیت و حلولاند پرداختند و آنها را بر معانی مجازی حمل کردند. به حسب آن معانی با مقام الهی مادامی که زبان و لغت احتمال آن معانی را داشت، زیرا معانی مجازی که در قرآن و سنت به کار رفته، بیشتر از معانی حقیقی است. لذا «استوا» در آیهی ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ٥﴾ [طه: 5]. را به استیلا و اقتدار تأویل کردند.
و نیز گفتند: عین بر چشم حقیقی اطلاق میشود و مجازاً به معنای اعتنا و توجه به کار میرود و «ید» بر بازو و انگشتان حقیقی اطلاق میشود و مجازاً بر قدرت و تسلط، و «نزول» بر فرود آمدن جسمانی اطلاق میگردد و مجازاً بر پایین آمدن دستور یا فرشته و نیز به معنای تواضع و محبت کردن به کار برده میشود. مثلاً میگویند: «نزل فلان» یعنی تواضع کرد.
بر این اساس خلف آیهی ﴿یَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَیۡدِیهِمۡ﴾ [الفتح: 10]. را به قدرت و سیطرهی او تأویل کردند و آیهی ﴿تَجۡرِی بِأَعۡیُنِنَا﴾ [القمر: 14]. را به تحت نظر و توجه ما معنی کردند و..([28]).
البته در اینجا این مطلب را نیز باید دانست که تعبیر دست، چشم، انگشت، سمت راست، و... همه و همه الفبایی است که خدا با آن با ما انسانها صحبت میفرماید، والاّ این واژهها و مطلبها در برابر قدرت نامحدود و شاملهی خدا و حکمت تامّه و مالکیت بیحد و نهایت و علم فراگیر و جهانگیر او بیمصداق و بیمعنا است.
پیامبر ج در این حدیث برای بیان عظمت و قدرت خدا از تعبیر کناییای بسیار زیبا استفاده میکند و میفرماید:
«همهی دلهای فرزندان آدم میان دو انگشت از انگشتان قدرت پروردگار متعال است و آنها را هر طور که بخواهد دگرگون مینماید».
و معمولاً چنین واژهها و جملاتی کنایه از قدرت مطلقه و سلطهی کامل بر چیزی است. همانگونه که ما انسانها در تعبیرات روزمره خویش میگوییم؛ فلان شهر در دست من است و یا فلان ملک در قبضه و مشت من میباشد.
کوتاه سخن اینکه همهی این تشبیهات و تعبیرات، کنایه از سلطهی مطلقهی پروردگار بر عالم هستی و تمام موجودات و مخلوقات زمینی و آسمانی است تا همگان بدانند که در دنیا و آخرت، کلید نجات و حل مشکلات در کف قدرت خداوند است، چرا که آفرینش همهی موجودات از ناحیهی او است و حتی در بقای خود هر لحظه به فیض وجود او نیازمنداند و تدبیر عالمهستی و گشودن گره تمام مشکلات و همهی ارزاق به دست با قدرت اوست.
و همگی این تعبیرات، جنبهی کنایی دارند و به خاطر کوتاهی و نارسایی الفاظ و الفبای ما در زندگی روزمره، ناچاریم آن معانی بلند از قدرت نامحدود شاملهی خدا و حکمت تامه و مالکیت بیحد و نهایت و علم فراگیر و جهانگیر او تعالی و... را در قالب این الفاظ کوچک بریزیم، چرا که ما الفاظ و واژهها و جملاتی که در خور بیان مقام عظمت و قدرت پروردگار باشد در اختیار نداریم، پس به ناچار از همین الفاظ و با استفاده از همین تشبیهات و تعبیرات کنایی، در بیان عظمت و قدرت و شکوه و جلال و عزت و اقتدار ذات باریتعالی استفاده میکنیم. و این درست به آن میماند که کسی بخواهد برای کودکی که در عالم جنین زندگی میکند، مسائل این جهان را تشریح کند، اگر سخنی نگوید کوتاهی کرده و اگر هم بگوید، ناچار است مطالب را به صورت سربسته ادا کند، زیرا شنونده در آن شرایط توانایی و استعداد بیشتر از این را ندارد.
از این رو نباید کسی از اینها احتمال تجسم و حلول پروردگار را بدهد و براستی که جز انسان بسیار ساده لوح، بیخرد، کوتهبین و کوتهفکر و کمظرفیت و ضعیفالایمان دیگر کسی چنین فکری در قوهی مدرکه و مخیلهاش نقش نخواهد بست.
و بیگمان اگر انسانها با معیار و مقیاسهای کوچک و ناچیز اندیشههای خود دربارهی ذات و صفات پاک و بیعیب و نقص خدا، قضاوت نمیکردند، هرگز به بیراههها و سیاهچالههای کفر و زندقه، الحاد و بیبندوباری، گمراهی و ضلالت و شقاوت و بدبختی نمیافتادند.
90 - [12] وعن أبی هریرة س قال: قال رسول الله ج: " ما من مولود إلا یولد على الفطرة، فأبواه یهودانه أو ینصرانه أو یمجسانه،کما تنتج البهیمة بهیمة جمعاء. هل تحسون فیها من جدعاء؟ ثم یقول: ﴿فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِی فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَیۡهَاۚ لَا تَبۡدِیلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِکَ ٱلدِّینُ ٱلۡقَیِّمُ﴾ [الروم: 30]". متفق علیه([29]).
90- (12) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: هیچ نوزادی پا به عرصهی وجود نمیگذارد. جز اینکه بر فطرت پاک اسلام، پاک و بیگناه و بدور از هرگونه شرک و چندگانهپرستی و کفر و زندقه و الحاد و بیبندوباری به دنیا میآید.
سپس تحت سرپرستی پدر و مادر قرار میگیرد و آنها هستند که او را به کیش یهودی، یا دین مسیحی و یا آئین آتشپرستی در میآورند. همانطور که حیوان، بچهای به دنیا میآورد، آیا در موقع تولد در آن احساس عیب و نقصی میکنید؟، چرا که هیچ یک از بچهی حیوانات با گوش بریده یا داغ شده به دنیا نمیآیند (بلکه پس از تولد، صاحبان آن حیوانات هستند که به منظور شناسایی و تمییز آنها از دیگر حیوانات گوشهای آنها را قطع میکنند و یا داغ مینمایند. همین طور کودک انسان، پاک و بیگناه و بدور از هرگونه شرک و کفر به دنیا میآید، ولی پس از تولد است که پدر و مادر، او را یهودی، مسیحی یا مجوسی میکنند).
پس از این حضرت ابوهریره س در تأیید این سخن، این آیه را تلاوت کرد.
﴿فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِی فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَیۡهَاۚ لَا تَبۡدِیلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِکَ ٱلدِّینُ ٱلۡقَیِّمُ﴾ [الروم: 30].
«خداباوری و خداشناسی فطرت و سرشتی است که خداوند مردمان را بر آن سرشته است، نباید سرشت خدا را تغییر داد (و آن را از خداگرایی به کفرگرایی و از دینداری به بیدینی و از راستروی به کجروی کشاند) این فطرت خداشناسی و خداباوری که در اعماق دلهای انسانها نهفته است، دین و آیین محکم و استوار و راست و درست است».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند]
شرح: مراد از فطرت چیست؟
در اینباره از علما و دانشوران اسلامی، اقوال متعددی نقل شده است که دو مورد از آن، بیشتر قابل توجه است:
1. این که مراد از فطرت، دین مبین اسلام است، یعنی خداوند ﻷ هر انسانی را مطابق سرشت و فطرتش، مسلمان آفریده است که اگر عارض و مانعی خارجی او را در محیطش فاسد نکند، هر بچهای که متولد شود بر فطرت اسلام و مسلمان میباشد. و امام احمد بن حنبل و حافظ ابن عبدالبرّ نیز بر همین باورند.
2. اینکه مراد از فطرت، شایستگی و صلاحیت و استعداد پذیرفتن و قبولنمودن اسلام است. یعنی خداوند متعال در آفرینش انسان، چنان خاصیتی به ودیعه نهاده است که در انسان صلاحیت شناخت خدا و تسلیم در برابر او وجود دارد و اگر انسان درست تربیت شود و در خانوادهای نیک و شایسته باشد و در محیط اجتماعی مناسب و در شرایط ایدهآل رشد کند، به راحتی میتواند از این استعداد و شایستگی کار بگیرد و به دین مبین اسلام گردن بنهد و آن را بپذیرد.
و مسلک جمهور از جمله علامه عینی، طیبی، تورپشتی، شیخ عبدالحق محدث دهلوی، شاه ولی الله دهلوی نیز همین است. چرا که آنها نیز بر این باورند که خداوند هر انسانی را وقتی که میآفریند، در وجودش استعداد و صلاحیت پذیرش اسلام را هم نیز خلق میکند که اگر در محیط آزاد و مناسب زندگی کند و عوامل خارجی و محیط آلوده مانع او نشود، بدون اینکه کسی او را دعوت به اسلام دهد، با خمیرهی وجدان پاک و خالص خودش و با استعداد و صلاحیت ناب خویش میتواند راه را از چاه و ایمان را از کفر تشخیص دهد و به دین اسلام بپیوندد و آن را بپذیرد.
به هر حال، این حدیث نبوی و آیهی قرآنی، دلیل و برهانی قاطع و محکم بر فطریبودن عقیدهی توحیدی و باور خداباوری و خداشناسی است که خداوند ﻷ آن را در اعماق دلها و در تاروپود وجود انسانها عجین نموده است.
و از نخستین روزی که انسان قدم به عالم هستی میگذارد، این نور الهی در درون جان او شعلهور است، چرا که خداگرایی و خداپرستی به صورت یک فطرت و سرشت در درون جان همهی انسانها قرار دارد.
پیامبر ج در این حدیث تأکید میکند که دین به صورت خالص و پاک از هرگونه آلودگی و هرگونه شرک و خرافه و کفر و زندقه، در درون جان آدمی وجود دارد و انحرافات محیطی و اجتماعی و خانوادگی یک امر عارضی است، بنابراین وظیفهی پیامبران الهی و کتابهای آسمانی این است که این امور عارضی را زایل کنند و به فطرت اصلی انسان، امکان شکوفایی و رشد و نموّ دهند.
در دنیای کنونی ما نیز از نقطه نظر دانشمندان و صاحبنظران امور روانشناسی و تربیت، مسلم است که انسان بر اساس فطرت توحیدی و ایمان الهی و برائت نفسانی متولد میشود، شخصیت طفل مانند مادهی خام و مستعدی است که با تربیت صحیح خانوادگی و مصاحبت اجتماعی مناسب و شرایط آموزشی در زمینهی ایمانی شایسته شکل میگیرد، بدون شک دارای ایمانی راسخ و استوار و اخلاقی فاضل و تربیتی ایدهآل خواهد شد.
وینشأ ناشئ
الفتیان منّا |
|
علی ما کان
عوّده ابوه |
وما دان
الفتی بحجیً ولکن |
|
یعوّده
التدین اقربوه([30]) |
فرزندان ما بر اساس تربیت پدرانشان رشد میکنند، تدین جوانان ما به سبب عقل آنان نیست، بلکه به جهت تربیت پدران آنهاست.
و شاعری دیگر میگوید:
ولیس النبت ینبت فی
جنان |
|
کمثل النبت ینبت فی
الفلاة |
وهل یرجی
لاطفال کمـال |
|
إذا ارتضعوا ثدیّ الناقصات |
گیاهی که در باغی باصفا میروید، با آنکه در برهوت رشد کرده است، یکسان نیست. آیا از بچههایی که از پستان زنان نالایق و پست شیر میخورند، میتوان انتظار کمال و بزرگی داشت؟([31]).
آری، براستی اغلب دانشمندان و فلاسفهی خداشناس به فطریبودن اصل خداشناسی معترفاند و حتی آنهایی که این اصل را انکار میکنند، نیز در اعماق ضمیر و وجدان خود بدان ایمان دارند و به وجود خدایی بزرگ و توانا و بینا و شنوا معتقداند.
خداوند در آیات فراوانی در سورههای یونس، فرقان، عنکبوت، روم، لقمان و زمر با تأکید، یادآور میشود که همگی انسانها اعم از خداپرستان و منکران خداوند بالاخص منکران خداوند در مواقع بروز ناملایمات و آفات و شرایط طاقتفرسا ناخودآگاه به حکم ندای فطرت بهسوی خدا روی آورده و یکسوگرایانه در حالی که همه تن، متوجهی کبریایی حق تعالی هستند او را به فریادرسی میخوانند و این واقعیتی است که همهی آدمیان از ابتدایی و بیتمدن گرفته تا آدمیان امروز که در حد اعلای تمدن و مدنیت اجتماعی قرار دارند و از افراد خدانشناس و سوسیالیست گرفته تا انسانهای خداشناس، بلااستثناء در سختیها و شداید و در شرایطی که از همه چیز قطع امید میکنند، حق تعالی را از درون قلب و وجدان صدا میزنند. خداوند میفرماید:
﴿...جَآءَتۡهَا رِیحٌ عَاصِفٞ وَجَآءَهُمُ ٱلۡمَوۡجُ مِن کُلِّ مَکَانٖ وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُمۡ أُحِیطَ بِهِمۡ دَعَوُاْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِینَ لَهُ ٱلدِّینَ...﴾ [یونس: 22]
«به ناگاه باد سختی وزیدن میگیرد و از هر سو موج به سویشان میدود و میپندارند که توسط مرگ از هر سو احاطه شدهاند و راه گریزی ندارند. در این وقت خدا را به فریاد میخوانند و طاعت و عبادت و فرمانبرداری و دین را تنها از آن او میدانند».
﴿دَعۡوَىٰهُمۡ فِیهَا سُبۡحَٰنَکَ ٱللَّهُمَّ وَتَحِیَّتُهُمۡ فِیهَا سَلَٰمٞۚ وَءَاخِرُ دَعۡوَىٰهُمۡ أَنِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٠﴾ [یونس: 10].
«در بهشت دعای مؤمنان:پروردگارا تو منزهی(از آنچه کافران در دنیا میگفتند) و سلام آنان در آن (خطاب به همدیگر) درودتان باد (ای فرمانبرداران یزدان سبحان)،و ختم دعا و گفتارشان: شکر و سپاس پروردگار جهانیان را سزا است، (که ایمان را نصیب ما کرد و از ما خشنود گردید) میباشد...»
﴿وَإِذَا مَسَّ ٱلۡإِنسَٰنَ ضُرّٞ دَعَا رَبَّهُۥ مُنِیبًا إِلَیۡهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُۥ نِعۡمَةٗ مِّنۡهُ نَسِیَ مَا کَانَ یَدۡعُوٓاْ إِلَیۡهِ مِن قَبۡلُ وَجَعَلَ لِلَّهِ أَندَادٗا لِّیُضِلَّ عَن سَبِیلِهِۦۚ قُلۡ تَمَتَّعۡ بِکُفۡرِکَ قَلِیلًا إِنَّکَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلنَّارِ٨﴾ [الزمر: 8].
«هنگامی که گزندی متوجه انسان میگردد، پروردگار خود را به فریاد میخواند و تضرعکنان رو به درگاه او میآورد. سپس هنگامی که نعمت بزرگی از جانب خود بدو داد (و شقاوت او را به سعادت و ناخوشی وی را به خوشی تبدیل کرد) خدا را که قبلاً به فریاد میخواند فراموش میکند (و گزند را از یاد میبرد و به ترک دعا میگوید) و خدا گونههایی را برای خدا میسازد تا (هم خود را و هم مردمان را بدان) از راه او بدر برد و گمراه کند.(ای پیغمبر! به چنین فردی) بگو: اندک روزگاری از کفر خود بهرهمند شو (و با آن خوش بگذران، اما بدان که) تو از دوزخیانی...»
پس دانستیم که انسان بر اساس فطرت توحیدی و ایمان الهی و برائت نفسانی از گناه و معصیت متولد میشود و شخصیت کودک مانند مادهی خام و مستعدی است که با تربیت خانوادگی و مصاحبت اجتماعی و آموزشی و تربیتی شکل میگیرد.
و در حقیقت کودکان مانند امانتی در دست والدین خود هستند. قلب پاک آنها مانند گوهر ارزشمندی است، اگر او را به اعمال نیک و درست عادت دهیم و درست تربیت بکنیم، و به خصائل اخلاقی و خصوصیات ایمانی او را آراسته بکنیم، بر اساس آن رشد میکند و سعادت دنیا و آخرت را به دست میآورد و اگر او را مانند حیوان به خود واگذاریم تا به اعمال ناشایست عادت کند، گمراه میشود و تباه میگردد، چرا که اگر کودکی در خانوادهای منحرف یا محیط اجتماعی گمراه رشد کند یا با افرادی ناشایست نشست و برخاست کند، بدون تردید اخلاق بد، با وجودش در میآمیزد و خصایل رفتاری ناشایست را جذب میکند و بر اساس مفاهیم و مبادی کفر و گمراهی رشد خواهد نمود و به زودی از سعادت به جانب شقاوت کشیده میشود و از اسلام به جانب کفر گام بر میدارد.
پس برای حفاظت فرزندان باید نخست خود پدر و مادر انسانهای نیک و شایسته باشند، تا بتوانند کودکان را درست تربیت و تهذیب نمایند و محاسن اخلاقی را به آنان یاد دهند و به فطرت اصلی آنها امکان شکوفایی و بالندگی دهند.
91 - [13] وعن أبی موسى الاشعری قال: قام فینا رسول الله ج بخمس کلمات فقال: " إن الله لا ینام، ولا ینبغی له أن ینام، یخفض القسط ویرفعه، یرفع إلیه عمل اللیل قبل عمل النهار، وعمل النهار قبل عمل اللیل، حجابه النور، لو کشفه لأحرقت سبحات وجهه ما إنتهی الیه بصره من خلقه»". رواه مسلم([32]).
91- (13) ابوموسی اشعری س گوید: پیامبر ج برای ایراد خطبه برخاست و ما را به پنج چیز پند و اندرز داد و فرمود: خداوند ﻷ نمیخوابد و او را نسزد که بخوابد.
او برخی را (به سبب گناه و معصیت و نافرمانی و تجاوز از اوامر و فرامینش) پایین میآورد و خوار میدارد (و به درکات پست دوزخ میکشاند) و برخی را (به ذریعهی طاعت و بندگی) بالا میبرد و والا میگرداند (و به درجات والای بهشت میرساند). کردار و گفتار شبانه(ی انسانها) پیش از کارهای روزانه و کارهای روزانه پیش از کارهای شبانه بهسوی او بالا برده میشود(و هیچ تأخیر و یا تعویقی در بالا رفتن کردار پسندیده و گفتار پاکیزهی انسانها و یا کردار نازیبا و گفتار قبیحانهی آنها بهسوی خدا رخ نمیدهد، بلکه اعمال و کردار به سرعت بهسوی او بالا میروند).
پرده و حجاب او نور است و فروغ، و اگر آن را کنار زند، جلوه و فروغ و پرتو او همهی آفریدگان را که دیده بهسوی او میگشایند، خواهد سوزانید.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است]
شرح: «یخفض القسط ویرفعه»: برخی از شارحان «قسط» را به رزق و روزی ترجمه کردهاند، یعنی خداوند ﻷ برابر مصلحت و صلاحدیدی که خود میداند، روزی هرکس از بندگانش را بخواهد کم میکند و تنگ میگرداند و برای هرکس که بخواهد فراوان و گسترده و فراخ میگرداند و توسعه میدهد و برخی دیگر از شارحان، ترجمهای دیگر کردهاند که ترجمهاش در بالا گذشت.
به هر حال میتوان بین این دو قول جمع کرد و چنین گفت: که خداوند ﻷ گاهی اوقات بر اثر عصیان و نافرمانی عدهای از بندگان، روزی را بر آنها تنگ میکند و گاهی نیز بر اثر طاعت و بندگی عدهای دیگر از بندگانش، رزق و روزی را بر آنها گسترده و فراخ میگرداند.
«حجابه النور لو کشفه لأحرقت سبحات وجهه ما إنتهی الیه بصره من خلقه»:
این بخش از حدیث، این مسئله را بیان میکند که خداوند ﻷ که وجودی است نامحدود و بالاتر از جهان ماده که در آن زندگی میکنیم، دیده و مشاهده نخواهد شد، چرا که در جهان ماده و دنیای کنونی ما همه چیز محدود است.
اما رؤیت خداوند ﻷ در آخرت با دلایل عقلی و براهین نقلی وحیانی و شرعی ثابت است و این نیز اعتقاد و باور اهلسنت و جماعت است. چرا که در حدیث مشهور امام بخاری آمده است که پیامبر ج فرمود: «إنکم سترون ربکم کما ترون القمر لیلة البدر» به یقین شما پروردگارتان را خواهید دید، همانگونه که ماه شب چهارده را میبینید». و خداوند ﻷ میفرماید:
﴿وُجُوهٞ یَوۡمَئِذٖ نَّاضِرَةٌ٢٢ إِلَىٰ رَبِّهَا نَاظِرَةٞ٢٣﴾ [القیامة: 22-23].
«در آن روز چهرههایی شاداب و شاداناند، به پروردگار خود مینگرند».
و باید دانست که رؤیت خدا در آخرت رؤیتی است بدون کیفیت و حد و حدود و بدون اینکه در مکانی و جهتی باشد و بیآنکه مسافتی بین او و بیننده باشد، یعنی رؤیت خداوند به همانگونه که اجسام را در مکان میبینیم و یا اینکه دیدنشان مشروط به این که در جایی متوسط، (نه بسیار دور و نه بسیار نزدیک) باشند نیست، چرا که خداوند ﻷ از همهی این چیزها پاک و منزه است.
پس خداوند ﻷ بدون اینکه در مکانی و جهتی و در مقابل بیننده قرار گیرد یا نور به چشم برسد و یا مسافتی بین او و بیننده باشد، در آخرت دیده میشود و اهلسنت و جماعت نیز با دلیل عقلی و نقلی اعتقاد به جواز رؤیت خداوند در آخرت دارند و میگویند: آیهی ﴿لَّا تُدۡرِکُهُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ...﴾ [الأنعام: 103] بر نفی رؤیت دلالت نمیکند، بلکه بر نفی ادراک دلالت میکند. یعنی چشمها به کنه حقیقت او تعالی نمیرسند. لذا آنچه در اینجا نفی شده است، دریافتن و احاطه نمودن به تمام جوانب حق تعالی است، نه اصل رؤیت. چنانچه از حضرت عکرمه س دربارهی آیهی ﴿لَّا تُدۡرِکُهُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ...﴾ سؤال شد. وی در پاسخ گفت: آیا شما آسمان را نمیبینید؟ گفتند: چرا. گفت: آیا همهی آن را میبینید؟ و نگاهتان همهی جوانب آن را احاطه میکند؟ گفتند: خیر. گفت: پس دیدن خداوند در آخرت نیز این چنین است.
﴿وَلَهُ ٱلۡمَثَلُ ٱلۡأَعۡلَىٰ﴾ [الروم: 27].
«بالاترین وصف در آسمانها و زمین متعلق به خدا است».
و «لَنْ تَرَانِی» در سورهی اعراف، برای نفی رؤیت در دنیا است، زیرا وجود مادی آدمی در این دنیا تاب دیدار خداوند را ندارد. و احادیث بیشمار و آیات فراوان دیگری نشان میدهد که نگاه کردن آخرت، بدون کیفیت و چگونگی و حدود و جهات و مسافات و صفات است، بلکه دیدن خدا در آخرت بدون کیفیت و حد و حدود است، و خداوند ﻷ به بهشتیان چشمی میدهد و یا اینکه خاصیت دنیوی چشم را در آخرت تغییر میدهد تا بتواند او تعالی را رؤیت کند.
پس نباید بسان معتزله که منکر رؤیت خدا در آخرتاند، غایب را بر شاهد و آخرت را بر دنیا قیاس کرد و حکم جهان ماده و جهان ماورای ماده را یکسان تصور کنند، چرا که هر کدام از دو جهان، قوانین خاص خود را دارند و نباید دچار قیاس مع الفارق شده و آخرت را به دنیا و ماده را به معنویت قیاس نمود.
92 - [14] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: " ید الله ملأى لا تغیضها نفقة، سحاء اللیل والنهار، أرأیتم ما أنفق مذ خلق السماء والأرض؟ فإنه لم یغض ما فی یده، وکان عرشه على الماء، وبیده المیزان یخفض ویرفع ". متفق علیه.
وفی روایة لمسلم: " یمین الله ملأى - قال ابن نمیر: ملآن -، سحاء لا یغیضها شیء اللیل والنهار "([33]).
92- (14) ابوهریره س گوید: «پیامبر ج فرمود: براستی دست خدا پر و گشاده است (و او جواد و بخشنده است و هر گونه که بخواهد و حکمت خداوند اقتضا کند میبخشد و بخیل و تنگ چشم نیست) و انفاق و بخشش چیزی از آن کم نمیکند، بلکه او(بنابر اقتضای حکمتش بر بندگان خویش) شب و روز میبخشد.
آیا نمیبینید که خداوند ﻷ از بدو آفرینش آسمانها و زمین، چقدر (بر بندگان و موجودات و مخلوقات زمینی و فرازمینی) انفاق کرده ولی با این وجود چیزی از آنچه در دست پر و گشاده دارد، کم نشده است.
و عرش خدا بر روی آب قرار دارد و ترازو(ی رزق و روزی) نیز در دست اوست (بنابراین، بنا به حکمتش روزی را) کم و زیاد میکند (و برابر صلاحدیدی که خود میداند، رزق و روزی هرکس از بندگانش را بخواهد کم میکند و تنگ میگرداند و برای هرکس که بخواهد فراوان و گسترده و فراخ میگرداند و توسعه میدهد).
و امام مسلم با این الفاظ چنین روایت میکند: «دست راست خداوند ﻷ پر و گشاده است(و او جواد و بخشنده است) و خداوند ﻷ شب و روز بر بندگانش میبخشد و انفاق و دَهِش میکند و براستی بخشش و انفاق زیاد از آن چیزی کم نمیکند.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند]
شرح: «یدالله»: چنانچه قبلاً گفته شد، معنای اصلی واژه «ید» به معنای «دست» است، ولی این واژه در زبان عربی به معانی دیگری نیز استعمال میگردد از جمله: نعمت، قدرت، تسلط و نفوذ، حکومت و زمامداری.
و در اینجا که پیامبر ج میفرماید: «دست خدا پر و گشاده است». کنایه و تعبیری لطیف و زیبا از نهایت جود و بخشش و قدرت کامل و اشارهای به نعمتهای مادی و معنوی و دنیوی و اخروی خداوند ﻷ است.
و در حقیقت پر و گشاده بودن دست، کنایه از بخشندگی و جود، و در مقابل خالی و بسته بودن دست، کنایه از بخل و تنگچشمی میباشد.
و براستی خداوند ﻷ در منتهای جود و سخا و بخشش و گشادهدستی قرار دارد و این همه نعمت که ما در اطراف و اکناف خویش میبینیم و در مراحل مختلف زندگی اعم از مادی و معنوی، دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی، سیاسی و نظامی، فرهنگی و اقتصادی و... به نظارهی آنها مینشینیم، همه و همه ثمرهی فضل و بخشش دستان بلاکیف خداوند سبحان است. و اوست که شب و روز بر بندگانش احسان و انعام مینماید و همه را در زیر چتر نعمتهای بیکران و لاتُعد ولا تُحصی خویش قرار میدهد، تا منتهای جود و سخای خویش را به بندگانش نشان دهد.
«سحّاء»: فراوان و فراخ کرده است. اتمام بخشیده است و فراگیر نموده است. یعنی خداوند شب و روز نعمتهای ظاهر و باطن را بر بندگانش گسترده و افزون ساخته و بر آنها سرازیر نموده است و در مسیر منافع و مصالح آنها به حرکت انداخته است.
«ملأی»، «ملأن»: یعنی پر، آکنده از نعمت و لطف. «لا تغیضها»: کم نمیکند، نمیکاهد.
«المیزان»: ترازو یا وسیلهی سنجش به گونههای مختلف که با آن سنگینی یا دما، یا فشار و جز آنها را اندازه بگیرند. و نیز به معنای «اندازه» و «عدالت» نیز به کار برده میشود.
ولی به طور کلی «میزان» هر قانون تکوینی و دستور تشریعی را شامل میشود، چرا که همه وسیلهی سنجشاند و درست است که «میزان» در لغت به معنای ترازو و وسیلهی وزن کردن سنگینی اجسام است، اما مسلماً میزانی که در این حدیث به آن اشاره رفته است، مفهوم گستردهای دارد که هر وسیلهی سنجش و همهی قوانین و مقررات تکوین و تشریع را فرا میگیرد.
و اینکه میبینیم در بعضی از آیات و احادیث، از عبارت «میزان» به معنای قرآن، عدل، شریعت، ترازو و سنجش، تفسیر شده است، در حقیقت هر کدام اشاره به مصداقی از این مفهوم کلی و گسترده است.
به هر حال تمام سنجشها، سنجش حق از باطل، سنجش عدالت از ظلم و ستم، سنجش ارزشها و سنجش حقوق انسانها در مراحل و مسیرهای مختلف زندگی اجتماعی، همه و همه به دست قدرت خداوند ﻷ است و بس.
و با این وجود عدهای از علماء و دانشوران اسلامی در اینجا،«میزان» را به معنای خاص خود، مورد نظر قرار دادهاند و گفتهاند: مراد از این عبارت؛ «بیده المیزان...» این است که ضوابط و قوانین و موازین و معاییر رزق و روزی به دست خداست و اوست که برابر صلاحدید خویش روزی هرکس از بندگانش را که بخواهد کم میکند و برای هرکس که بخواهد فراخ و گسترده میدارد.
و برخی دیگر از علماء «میزان» را در حدیث، به معنای عدالت گرفتهاند و حدیث را چنین ترجمه کردهاند:«خداوند ﻷ به ذریعهی تسلط ظالمان و ستم پیشگان، گاهی عدالت را پایین میآورد و گاهی نیز به خاطر تسلط و نفوذ عدالت پیشگان و ظلم ستیزان، آن را والا میگرداند و به آن رفعت میبخشد.
به هر حال، میتوان چنین نیز گفت که مراد از «میزان» قوانین و ضوابط و قواعد و مقررات و میزان و معیاری است که حاکم بر سراسر عالم هستی است و هر قانون تکوینی و دستور تشریعی را شامل میشود.
93 - [15] وعنه قال: سئل رسول الله ج عن ذراری المشرکین، قال: " الله أعلم بما کانوا عاملین ". متفق علیه([34]).
93- (15) ابوهریره س گوید: «پیرامون بچههای مشرکان و کافران که پیش از بلوغ چشم از جهان فرو میبندند، از پیامبر ج سؤال شد (که حال و وضع آنها در قیامت چگونه است، آیا در بهشت برین خداونداند و یا در آتش سوزان دوزخ)؟ پیامبر ج در پاسخ فرمود: فقط خداوند س از فرجام و عاقبت آنها باخبر است».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند]
شرح: «ذراری»: جمع «ذریه» است. این واژه از مادهی «ذرء» به معنای آفرینش و خلقت است و در اصل به معنای نسل آدمی، نژاد، دودمان و فرزندان کوچک میباشد. ولی گاه به همهی فرزندان اعم از کوچک و بزرگ، بلاواسطه و با واسطه نیز «ذریه» گفته میشود. ولی در اینجا مراد همان معنای اصلی، یعنی فرزندان کوچک و خردسال است که قبل از بلوغ میمیرند.
چنانچه قبلاً نیز گفته شد، دربارهی فرزندان مسلمانان، علما و دانشوران اسلامی بر این امر اجماع و اتفاق نظر دارند که کودکان مسلمانان که قبل از بلوغ میمیرند، بهشتی خواهند بود، ولی پیرامون کودکان اهل شرک و کفر، بنابراین حدیث و احادیثی از این دست، چند قول و نظریه وجود دارد:
1- آنها به تبع والدینشان دوزخیاند.
2- بر اساس فطرت [کل مولود یولد علی الفطرة] بهشتیاند.
3- از زمرهی خدمتگذاران بهشتیاناند.
4- در اعرافاند.
5- خداوند بر اساس علم خویش با آنها برخورد میکند.یعنی اگر بداند که آنها چون به سن بلوغ برسند، اعمال منافی ایمان انجام میدهند، آنها را وارد دوزخ میکند واگر بداند که به مبانی و مبادی ایمان چنگ میزنند، آنها را وارد بهشت میگرداند.
6- موکول کردن این قضیه به خود خداوند ﻷ، چرا که خود خداوند ﻷ از فرجام و عاقبت آنها بهتر با خبر است. و عدهی زیادی از علما همین قول را اختیار نمودهاند.
7- اطفال خردسال در قیامت به مرحلهی بلوغ میرسند و آزمایش و امتحان میشوند، هرگاه از این آزمایش پیروز درآیند، ملحق به بهشت میشوند و اگر از این آزمون پیروز در نیایند، ملحق به جهنم خواهند شد.
8- علامه ابن حجر عسقلانی بر این باور است که کودکان مشرکان که قبل از بلوغ میمیرند بر اساس فطرت پاک و خالصشان وارد بهشت میشوند. و جواب این حدیث را چنین داده است که این حدیث در ابتدای امر و پیش از نزول حکم بهشتی بودن کودکان است. چنانچه وی میگوید: «هذا قبل أن ینزل فیهم شئ فلا ینافی أنهم من أهل الجنة»([35]).
94 - [16] وعن عبادة بن الصامت قال: قال رسول الله ج " إن أول ما خلق الله القلم، فقال له: اکتب. فقال: ما أکتب؟ قال: اکتب القدر.فکتب ما کان هو کائن إلى الأبد ". رواه الترمذی وقال: هذا حدیث غریب إسناداً([36]).
94- (16) عبادة بن صامت س گوید: «پیامبر ج فرمود: براستی نخستین چیزی را که خدا آفرید، قلم بود. خداوند ﻷ پس از آفرینش قلم به او فرمود: بنویس. قلم گفت: پروردگارا! چه بنویسم؟ خدا فرمود: قضا و قدر را. پس قلم نیز آنچه را بوده و خواهد بود و از همان روز تا روز قیامت روی میدهد، را نوشت».
[این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته: این حدیث از لحاظ سند غریب است].
شرح: از این حدیث این مسئله را میتوان استنباط کرد که خود آفرینش قلم قبل از هر چیز، دلیل و برهانی بزرگ بر اهمیت و جایگاه بس شامخ و بلند علم و دانش و قلم و دوات است. چرا که همین قلم است که پیونددهندهی انسانها، حافظ علوم و فنون بشر و افکار و نظریات دانشمندان و اندیشمندان اسلامی و پل ارتباطی میان گذشتگان و آیندگان و انتشاردهندهی علوم و معارف در میان جامعهها، امتها و افراد، و چراغی فروزان بر فراز راه تقدم و پیشرفت ملتها و نبوغ آنها و حلقهی اتصال فکری علما و دانشوران میباشد.
حتی فراتر از آن، ارتباط آسمان و زمین و زمینیان و فرازمینیان نیز از طریق لوح و قلم حاصل شده است و این خود حاکی از اهمیت و جایگاه ویژه و بس والای فراگیری علم و دانش و فناوری و تکنولوژی است.
و اگرچه قلم در این روایت اشاره به قلم تقدیر و قضا و قدر است، ولی هرچه هست، نقش و جایگاه قلم را در سرنوشت بشر و مقدرات او روشن میسازد، چرا که گردش نیش قلم بر صفحهی کاغذ، سرنوشت بشر را رقم میزند. لذا پیروی و شکست جوامع انسانی، به نوک قلمها بسته است.
رفع یک اشکال: شاید نسبت به این حدیث این اشکال وارد شود که در این روایت آمده است:
«إن أول ما خلق الله القلم» «نخستین چیزی را که خدا آفرید قلم بود».
ولی در حدیث دیگری آمده:
«إن أول ما خلق الله العقل» «نخستین چیزی که خدا آفرید، عقل و خرد بود».
و در بعضی دیگر از روایات میخوانیم:
«إن أول ما خلق الله نوری»
یا «إن أول ما خلق الله روحی»
و یا «إن أول ما خلق الله العرش».
و در حقیقت بین این روایات منافاتی نیست، چرا که در واقع مراد از اول بودن همهی آنها اول بودن نسبی و اضافی است نه اول بودن حقیقی.
یعنی هر کدام از اینها نسبت به جنس و نوع خودش در درجهی نخست آفرینش قرار دارد، نه اینکه حقیقتاً قلم از همهی انواع و از تمام اجناس و اشیاء دیگر در آفرینش مقدم باشد، بلکه منظور این است که قلم نسبت به جنس و نوع خودش از آنها مقدم است. «و قس علی هذا»
95 - [17] وعن مسلم بن یسار قال: سئل عمر بن الخطاب س عن هذه الآیة: ﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّکَ مِنۢ بَنِیٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّیَّتَهُمۡ﴾ [الأعراف: 172]. الآیة، قال عمر: سمعت رسول الله ج یسأل عنها، فقال: " إن الله خلق آدم، ثم مسح ظهره بیمینه، فاستخرج منه ذریة، فقال: خلقت هؤلاء للجنة، وبعمل أهل الجنة یعملون، ثم مسح ظهره بیده فاستخرج منه ذریة، فقال: خلقت هؤلاء للنار، وبعمل أهل النار یعملون". فقال رجل: ففیم العمل یا رسول الله؟ فقال رسول الله ج:" إن الله إذا خلق العبد للجنة؛ استعمله بعمل أهل الجنة حتى یموت على عمل من أعمال أهل الجنة فیدخله به الجنة، وإذا خلق العبد للنار؛ استعمله بعمل أهل النار حتى یموت على عمل من أعمال أهل النار فیدخله به النار ". رواه مالک والترمذی وأبو داود([37]).
95- (17) مسلم بن یسار س گوید: عدهای از مردم از حضرت عمر س در ارتباط با تفسیر و تشریح این آیه سؤال کردند:
﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّکَ مِنۢ بَنِیٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّیَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّکُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ شَهِدۡنَآۚ أَن تَقُولُواْ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ إِنَّا کُنَّا عَنۡ هَٰذَا غَٰفِلِینَ١٧٢﴾ [الأعراف: 172].
«و ای پیامبر، برای مردم بیان کن، هنگامی را که پروردگارت فرزندان آدم را از پشت آدمیزادگان در طول اعصار و قرون پدیدار کرد و ایشان را بر خودشان گواه گرفته است و خطاب بدانان فرموده است که؛ آیا من پروردگار شما نیستم؟ آنان گفتهاند: آری، گواهی میدهیم که توئی خالق باری. تا روز قیامت نگویید ما از این امر خداشناسی و یکتاپرستی غافل و بیخبر بودهایم».
عمر س در پاسخ گفت: خودم مقصود این آیه را از پیامبر ج شنیدهام که از ایشان دربارهی آن سؤال شد و ایشان در پاسخ فرمودند: «خداوند ﻷ آدم ÷ را پدید آورد و آنگاه که از آفرینش وی فراغت یافت، پشتش را با دست قدرت لایزال و قوت لایتناهی خویش کشید و (گروهی از) فرزندان آیندهی او را تا آخرین فرد بشر از پشت او به صورت ذراتی بیرون آورد».
سپس فرمود: «من این گروه از فرزندان آدم را برای بهشت آفریدهام و آنها نیز (با اراده و اختیار و کسب و تلاش خویش در دنیا) به انجام کارهای بهشتیان میپردازند (و در نهایت نیز وارد بهشت میشوند). آنگاه بار دیگر، دست قدرت و قوت خویش را بر پشت آدم ÷ کشید (و گروهی دیگر از) فرزندان آیندهی وی را تا آخرین فرد بشر از پشت او به صورت ذراتی بیرون آورد و فرمود: من این گروه را برای دوزخ پدید آوردهام و آنها نیز (با اراده و اختیار و کسب و تلاش خویش در دنیا) به انجام کارهای دوزخیان میپردازند (که در نهایت با اعمال و کردار زشت و قبیح خودشان راهی دوزخ خواهند شد)».
در این هنگام مردی از جا برخاست و گفت:ای رسولخدا ج! (حالا که جایگاه ما از پیش مشخص شده و دوزخی و بهشتی بودن ما قبلاً تعیین گردیده است و با توجه به سرنوشت مکتوب ازلی خویش، آیا میتوانیم بر آن تکیه کنیم و عمل کردن را رها سازیم؟ زیرا در صورتیکه جایگاه ما از پیش مشخص شده است) عمل کردن به چه کار آید؟ و چرا عمل را رها نکنیم؟
پیامبر ج فرمود: «(خیر، عمل را رها نسازید، چرا که) هرگاه خداوند ﻷ، بندهای را برای بهشت بیافریند، در انجام کارهای بهشتیان، توفیقش میدهد و او نیز بهسوی اعمال سعادتمندان و بهشتیان گرایش پیدا میکند و تا آخر عمر (بر مبنای اراده و اختیار خویش) اعمالی را انجام میدهد که او را بر سرنوشت مکتوب ازلی به بهشت میرساند و خداوند متعال وی را وارد آن میسازد. و اما هر گاه بندهای را برای دوزخ بیافریند، در انجام کارهای شقاوتپیشگان و دوزخیان توفیقش میدهد و او نیز بهسوی اعمال آنها گرایش پیدا میکند و تا آخر عمر (با اراده و اختیار و کسب و تلاش خویش) اعمالی را انجام میدهد که او را برابر سرنوشت مکتوب، به دوزخ میرساند و خداوند متعال وی را راهی آن میسازد».
[این حدیث را مالک، ترمذی، و ابوداود روایت کردهاند].
شرح: در این حدیث دو نکته قابل یادآوری است:
1- چنانچه قبلاً گفته شد این حدیث و احادیثی از این قبیل برای صاحبان بصیرت و درایت و فرزانگان و فرهیختگان، کوچکترین ابهام و اشکالی را در بر ندارد. چرا که آنها به خوبی از اصول و موازین و مبادی و مبانی اسلام باخبراند و خوب میدانند که علم خداوند ﻷ به همه چیز و همه کس در هردو جهان احاطهی کامل دارد و علم او ازلی و محیط به ازل و ابد و تمام زمانها و مکانها میباشد.
اما این تصور که علم ازلی خداوند به آنچه که مردم در آینده میکنند، آنان را بر انجام مکتوب و سرنوشت ازلی مجبور خواهد ساخت، این چیزی است باطل و چنین چیزی پوچ و بیمعنی است، چون علم خداوند ﻷ نوری است کاشفه، نه قوهای مجبورکننده و اجبارآور و به هیچ عنوان این علم سابق و ازلی خدا به آنچه که ما در آینده انجام میدهیم، جبری ایجاد نمیکند.
یعنی خداوند در ازل میداند که فلان شخص در فلان روز و در فلان ساعت و در فلان مکان، به اراده و خواست خود و با سعی و تلاش خویش فلان عمل را انجام میدهد، ولی این علم خدا شخص را مجبور به انجام آن عمل نمینماید.
و این خود انسانها هستند که با ارادهی خودشان به چیزی روی میآورند که اهداف ارادی و اختیاری آنان است و خداوند متعال نیز بر اساس اراده و خواست و گرایش خود آنان، مراد و هدفشان را (هرچه باشد، خوب یا بد) به اتمام میرساند و تحقق میبخشد. پس علم خدا، صفت کاشفه است، نه قوهای مجبور کننده و اجبارآور.
2- پیرامون «عهد الست» و اینکه این پیمان چگونه بوده است، میان مفسران و شارحان اختلاف است که از همه مهمتر دو نظریه و دیدگاه است:
الف) دیدگاه اول، دیدگاه علمای سلف و پیشینیان است. آنها بر این عقیدهاند که هنگامی که خداوند آدم ÷ را آفرید، ذریهی وی را از پشت وی بیرون آورد و فرزندان آیندهاش را از همان روز تا آخرین فرد بشر، از پشتش بیرون آورد و به آنها عقل و شعور کافی برای شنیدن سخن و پاسخ گفتن عنایت کرد و در آن هنگام از طرف خداوند به آنها خطاب شد «ألست بربکم» همگی در پاسخ گفتند: «بلی شهدنا»، سپس همهی آنها به صلب آدم ÷ بازگشتند و به این طریق خداوند ﻷ از آنان بر ربوبیت خویش عهد و پیمان گرفت که این عهد را «عهد الست» و آن عالم را «عالم ذرّ» مینامند.
پس بنا به رأی این علما و دانشوران سلف، پروردگار حقیقتاً ذریه و فرزندان آدم را از پشت وی بیرون آورد و از آنان بر ربوبیت خویش عهد و پیمان گرفت. بنابراین، پیمان «الست» در «عالم ذرّ» یک پیمان تشریعی و پیمانی از باب حقیقت میان پروردگار و انسانها است.
ب) دیدگاه دوم، دیدگاه علما و دانشمندان خلف است. این عده بر این باورند که این عهد و پیمان از باب مجاز و تمثیل است، نه از باب حقیقت. و منظور از عالم ذرّ، و پیمان الست همان عالم استعدادها و پیمان فطری و فطرت است. یعنی این آیه و حدیث در حقیقت اشاره به توحید فطری و وجود ایمان به خدا در اعماق روح آدمی است.
این گروه از علما میگویند: در حقیقت خداوند ﻷ ذریه و فرزندان آدم را از پشت وی بیرون نیاورد، بلکه ادله و براهین کونی را بر وحدانیت و ربوبیت خویش اقامه کرد و عقلهای فرزندان آدم را بر وحدانیت خدا گواهی داد.
لذا مراد از این گواهگرفتن، خلقت فطری آنها بر توحید و یکتاپرستی است. بنابراین خداوند ﻷ در وجود هریک از فرزندان آدم ÷ استعداد و آمادگی برای درک حقیقت توحید را داده است و در نهاد و فطرت هر کدام از آنها این سرّ الهی به صورت یک حس درون ذاتی به ودیعه گذارده شده است و هم در عقل و خردشان به صورت یک حقیقت خودآگاه نهادینه گردیده است.
بر اساس این قول و نظریه، همهی افراد بشر دارای فطرت و روح توحید و خداپرستی و خداباوری و خداشناسی هستند و سؤالی که خداوند از آنها کرده به زبان تکوین و آفرینش است و پاسخی که آنها دادهاند، نیز به همین زبان است.
چرا که خداوند ﻷ، نسلهای بنیآدم را یکی از پی دیگری آفرید و برای هر نسل از آنها از طریق ارسال رسل و انزال کتب و دلایل آفاقی و براهین انفسی و راز و رمز موجودات و عجائب و غرایب مخلوقات و کائنات، دلایل توحید و یکتاپرستی اقامه کرد و آن نسلها نیز در طول عصرها و قرون به زبان حال و قال بر توحید و یگانگی خدا گواهی و شهادت دادند.
و این عده از علما تمام احادیثی که در این زمینه آمدهاند را به همین طریق تفسیر و تشریح کردهاند. «والله اعلم بالصواب»
96 - [18] وعن عبد الله بن عمرو بن العاص قال: خرج رسول الله ج وفی یده کتابان، فقال: " أتدرون ما هذان الکتابان؟" قلنا: لا، یا رسول الله! إلا أن تخبرنا. فقال للذی فی یده الیمنى: " هذا کتاب من رب العالمین، فیه أسماء أهل الجنة، وأسماء آبائهم وقبائلهم، ثم أجمل على آخرهم، فلا یزاد فیهم ولا ینقص منهم أبداً." ثم قال للذی فی شماله: " هذا کتاب من رب العالمین فیه أسماء أهل النار، وأسماء آبائهم وقبائلهم، ثم أجمل على آخرهم، فلا یزاد فیهم ولا ینقص منهم أبداً". فقال أصحابه: ففیم العمل یا رسول الله إن کان أمر قد فرغ منه؟ فقال: " سددوا وقاربوا؛ فإن صاحب الجنة یختم له بعمل أهل الجنة وإن عمل أی عمل. وإن صاحب النار یختم له بعمل أهل النار وإن عمل أی عمل." ثم قال رسول الله ج بیدیه فنبذهما، ثم قال:"فرغ ربکم من العباد ﴿فَرِیقٞ فِی ٱلۡجَنَّةِ وَفَرِیقٞ فِی ٱلسَّعِیرِ﴾ [الشورى: 7]". رواه الترمذی([38]).
96- (18) عبدالله بن عمرو ـ ب ـ گوید: «رسولخدا ج در حالی از خانه بیرون شد و بهسوی ما آمد که گویا در دو دست مبارک دو کتاب بود. ایشان از ما پرسید: آیا میدانید این دو کتاب و نوشتار چیست؟ گفتیم: خیر ای رسولخدا ج، مگر اینکه خود به ما خبر دهید (و ما را از محتویات آن دو کتاب بیاگاهانید). آنگاه پیامبر ج پیرامون کتابی که در دست راستش قرار داشت فرمود: این نوشتار، کتابی از سوی پروردگار جهانیان است که در آن نامهای بهشتیان و نامهای پدران و حتی فراتر از آن، اسامی قبیله و عشیره و تیره و نژادشان نیز به تفصیل و اجمال در آن قید شده است (و چنان این کتاب و نوشتار الهی دقیق و حساب شده است که هرگز) نه کسی در آن افزوده میشود و نه کسی از آن کاسته میگردد.
پس از آن پیامبر ج دربارهی کتابی که در دست چپشان قرار داشت، فرمود: این نوشتار نیز کتابی از سوی پروردگار جهانیان است که در آن نامهای دوزخیان و نامهای پدران و قبیله و تیرهی آنها به تفصیل و اجمال در آن ثبت و ضبط شده است (و چنان این کتاب و نوشتار الهی نیز دقیق و حساب شده است که هرگز) نه کسی در آن افزوده میشود و نه کسی از آن کم میگردد.
در این هنگام اصحاب ش گفتند:ای رسولخدا ج! حالا که جایگاه هرکس از پیش مشخص و معین شده (و دوزخی و بهشتی بودن هرکس قبلاً در مکتوب ازلی خداوند تعیین گردیده است)، پس در این صورت عمل به چه کار آید؟ (یعنی با توجه به سرنوشت و مکتوب ازلی خویش مبنی بر بهشتی و یا دوزخی بودن، آیا میتوانیم بر آن تکیه و اعتماد کنیم و عمل را رها سازیم)؟
پیامبر ج فرمود: (خیر، هرگز عمل را رها نسازید، بلکه بر شما لازم است که) استقامت و پایداری بر دین و اعمال نیک و شایسته را هدف خویش قرار دهید (و با انجام اعمال و کردار شایسته و گفتار بایسته و طاعت و بندگی خدای مهرگستر) به او نزدیک شوید و در پرتو آن به خداوند ﻷ تقرب و نزدیکی حاصل نمایید.
و براستی برای فرد بهشتی، در ازل در مکتوب ازلی، اعمال بهشتیان نوشته شده که وی در پرتو آنها، به بهشت خدای ﻷ وارد خواهد شد، اگر چه مرتکب اعمال دیگری نیز گردد. (چرا که ارزش کارهای انسان به فرجام آنها وابسته است و خداوند ﻷ نیز از آیندهی این فرد مطلع و آگاه است و میداند که این انسان، سرانجام با اعمال نیک اختیاریاش وارد بهشت میشود).
و همچنین در ازل برای فرد دوزخی، در مکتوب ازلی اعمال دوزخیان نوشته شده که وی در پرتو آنها به دوزخ در خواهد آمد. اگر چه در زندگیاش اعمال بهشتیان را نیز انجام دهد (اما بالاخره بنا به مکتوب ازلی خویش، دوزخی خواهد بود، چرا که ارزش کارها به فرجام و عاقبت آنها وابسته است و خداوند نیز از آیندهاش مطلع و آگاه است و میداند که این انسان، سرانجام با اراده و اختیار خود با انجام اعمال و کردار زشت و قبیحش وارد جهنم خواهد شد)».
عبدالله بن عمرو ـ ب ـ گوید: «پس از این پیامبر ج به دستانش اشاره کرد، گویا که آن دو کتاب را پشت سر خویش گذاشته. آن گاه فرمود: پروردگار دانا و فرزانه (از نوشتن و مقرر داشتن مرگ، رزق و روزی، سررسید و فرجام زندگی و تیرهبختی و نیکبختی و بهشتی و دوزخی بودن هر بندهای از بندگانش) فارغ گشته، پس (در روز گردهمایی بزرگ رستاخیز مردمان دو گروه بیش نیستند) گروهی در بهشت بسر میبرند و دستهای در آتش سوزان دوزخ».
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است]
شرح: «و فی یدیه کتابان»: پیرامون آن دو کتاب و چگونگی آن دو، میان شارحان حدیث اختلاف است. گروهی از علما و دانشوران اسلامی بر این باورند که مراد از این دو کتاب، «دو کتاب حسی و حقیقی» است. یعنی به حول و قوهی الهی، دو کتاب در دست پیامبر ج قرار داده شد که در یکی نامهای بهشتیان و در دیگری اسامی دوزخیان قید شده بود. و این عده از علما این حدیث را حمل بر حقیقت میکنند و میگویند: خدایی که این همه معجزات و فضایل و کمالات مادی و معنوی، غیبی و دینی به پیامبران خویش داده، قادر است که چنین کتابی را در اختیار پیامبر خویش قرار دهد و قدرت حمل آن را نیز به وی عنایت فرماید، ﴿وَمَا ذَٰلِکَ عَلَى ٱللَّهِ بِعَزِیزٖ٢٠﴾ [إبراهیم: 20].
اما دستهای دیگر از علما و دانشمندان، این حدیث را حمل بر تمثیل نمودهاند و میگویند: ذکر این دو کتاب از باب مجاز و تمثیل است، نه از باب حقیقت و چون گوینده [یعنی پیامبر ج] متّصف به اسرار و علوم غیبی و فضایل و کمالات الهی است و شنونده [عبدالله بن عمروـ ب ـ] متّصف به یقین محکم و مضبوط به گفتهها و سخنان و اوامر و فرامین گوینده، در بیان چیزهای غیر حسی از تعبیرها و اشارههای حسی استفاده میکند. یعنی گاهی از تعبیرهای حسی برای بیان عظمت و قطعیبودن امری استفاده میشود. یعنی آنقدر مقام آن بالا و مشخص و هویدا و قطعی و یقینی است که گویی قابل مشاهده و رؤیت میباشد.
97 - [19] وعن أبی خزامة عن أبیه قال: قلت: یا رسول الله! أرأیت رقىً نسترقیها، ودواءً نتداوى به، وتقاةً نتقیها، هل ترد من قدر الله شیئا؟ قال: " هی من قدر الله ". رواه أحمد والترمذی وابن ماجه([39]).
97- (19) ابوخزامه س از پدرش نقل میکند که گفت: «به پیامبر ج گفتم:ای رسولخدا ج! آیا دعاهایی که ما برای طلب شفا به کار میبریم (یعنی«رقیه») و دارویی که خود را بدان معالجه میکنیم و سپر و وقایهای که خویشتن را به ذریعهی آن از دشمن محفوظ و مصون میداریم، چیزی از قضا و قدر خداوند متعال را رد میکند؟ پیامبر ج در پاسخ فرمود: آن داروها و اسباب و وسایل نیز، خود از مصادیق بارز و شاخص قضا و قدر خداوند میباشند».
[این حدیث را احمد، ترمذی و ابن ماجه روایت کردهاند]
شرح: «رقی» جمع «رقیه» است، یعنی افسون، تعویذ و دعا. به این معنا که شخصی با اوراد و سخنانی زیبا و شیوا که در آن از اسماء و صفات خداوند متعال به کار برده شود در مقام معالجهی بیماری کسی برآید.
البته در مسئلهی تعویذ و دعا، علما چند شرط را قرار دادهاند:
1- باید در افسون و دعا از اسماء و صفات زیبای خداوند ﻷ به کار برد. مانند: «اللهم رب الناس، أذهب البأس، اشف أنت الشافی، لا شفاء إلا شفاءک شفاء لا یغادر سقماً» و دعاهای مأثور دیگر از این قبیل.
2- افسون و تعویذ باید با زبان عربی و به زبانی قابل فهم و درک باشد و باید جداً از اصطلاحات سخت و ناهموار و کلمات غریب و نامأنوس و مغلق و پیچیده پرهیز نمود.
3- افسونگر معتقد باشد به اینکه افسون و تعویذ و دعا و اوراد وی به خودی خود مؤثر نیست، بلکه تأثیر آن منوط به تقدیر و مشیت الهی است. یعنی افسونگر بر این باور باشد که بیماریها در ذات و طبیعت خود مسری و واگیر نیستند. همانگونه که در جاهلیت بدان معتقد بودند، بلکه واگیربودن و سرایت کردن و مریضشدن هرکس بر حسب تقدیر و مشیت خداوند و بر مبنای سنن هستی الهی میباشد و در نوشتن دعا و یا برای کسیکه آن را مینویسد امور زیر حرام است([40]).
الف) خلوت کردن با زن بیگانه: بعضی از کسانی که به کار دعا مشغولاند، ادعا میکنند که دعا نوشتن برای زن ممکن نمیشود، مگر با او خلوت کرد. این کار حرام است و در حقیقت موجب فساد میشود.
ب) دیدن بدن زن: نباید جایی از بدن زن لمس یا دیده شود، مگر اینکه ناچاراً برای درمان باشد. وقتی که مردی محرم یا زنی نباشد که آن را انجام دهد.
ج) استفاده از خرافات و اباطیل: دعای شرعی باید خالی از خرافات باشد، از جملهی این خرافات این است که لباسی که اختصاص به زن دارد را در نزد خود، یک شب نگه میدارند و روز بعد اکاذیبی را برای او سرهم میکنند و ادعا میکنند که این مطالب را در طی نگهداری لباس دریافتهاند. این دروغ و افتراء و سوء استفاده از اموال مردم است و نان خوردن از این راه حرام است([41]).
پس برای مسلمان شایسته است که به طبابتی که بر مبنای مشاهده، تجربه، آزمایش و اسباب و مسببات است ارج نهند و آن را گرامی دارند و به افرادی که به علل و اسباب ظاهری و به سنن موجود در هستی توجهی نمیکنند و اسباب خفی و نیروهای مجهول و نامریی از قبیل افسونها و دعاهای مکتوب غیرمفهوم و شعوذههایی را که ساحران و دجالان آن را تبلیغ و ترویج نمودهاند، توجهی نکنند و همه را باطل و خرافی پندارند و باید بپذیرند که طلسمها و تعویذهایی که مردم از قدیمالایام به گردن و غیره میآویختهاند، همه از دیدگاه شریعت ممنوع است و خود پیامبر ج نیز از اینکه مردم برای معالجه و مداوا به امثال این جادوها و تعویذات باطل و خرافی و یا خرمهرهها و یا چیز دیگری از این قبیل که بر گردن کودکان به اعتقاد اینکه آنان را از شر جن و چشم زخم حفاظت مینماید نهی فرموده است.
و از این حدیث، این مسئله نیز برای همه روشن شد که به کارگیری اسباب و وسایل با قضا و قدر الهی، هیچ گونه منافاتی ندارد، بلکه اسباب و وسایل نیز از جملهی مقررات الهی به حساب میآیند. چرا که خداوند ﻷ اسباب و مسببات را تقدیر نموده و مسببات را به خود ربط داده است و همانطور که مسببات را مکتوب فرموده، اسباب را هم مکتوب و مقرر داشته است و همانطور که نتایج امور را مقدر فرموده، مقدمات آنها را نیز مقدر نموده و ثبت کرده است.
و در حقیقت دفع قدر با قدر یکی از سنتهای الهی در میان مخلوقات است که قدر گرسنگی با قدر غذا و قدر درد با قدر دارو و قدر تشنگی با قدر نوشیدن آب و... دفع میگردد و همهی اینها قدر خداوند محسوب میشوند.
چنانچه بیان شد، وقتی از پیامبر ج دربارهی داروها و اسباب و وسایل پیشگیری و بهداشت و سلامت سؤال شد که آیا اینها روی قدر و ارادهی خداوند اثری میگذارند؟ جواب قاطع پیامبر ج این بود که «هی من قدر الله» همین داروها و اسباب و وسایل نیز از مصادیق قدر خداوند میباشند و به صراحت برای همه بیان داشتهاند که به گارگیری اسباب و وسایل هیچ وقت با قضا و قدر الهی منافات ندارد، بلکه خود اسباب و وسایل نیز از جملهی مقدرات الهی به حساب میآیند.
به همین جهت به تأسی از پیامبر ج وقتی حضرت عمر س قصد کرد که به شام برود، قبل از ورود به آنجا اطلاع حاصل کرد که در آنجا بیماری طاعون شایع شده است. ایشان راجع به بازگشت با یارانش به مشورت نشست، نظر کلی به برگشتن استوار یافت تا خود و همسفرانش را از مظان خطر دور دارد.
لذا حضرت عمر س تصمیم گرفت که از وارد شدن به شام منصرف شود و به مدینه بازگردد به او گفتند:ای امیر المؤمنین! آیا از قضا و قدر الهی فرار میکنی؟ حضرت عمر س فرمود: «نفرّ من قدر الله الی قدر الله؛» «آری از قدر خدا بهسوی قدر خدا میگریزیم» آیا اگر دو وادی و شلّه باشند، یکی سبز و خرم و دیگری خشک و بیگیاه، اگر ما حیوان خود را در وادی سرسبز و خرم بچرانیم، آیا قدر خدا را انجام ندادهایم؟
بنابراین ایمان به قضا و قدر به هیچ وجه با کار و کوشش در جهت دستیابی به مصالح و رفع مفاسد و به هیچ وجه با اسباب و وسایل منافات ندارد و سزاوار نیست که انسان مسلمان اسباب و وسایل را نادیده بگیرد و به آنها توجهی نکند، بلکه از اسباب و وسایل در امورات خود به کار گیرد و معتقد باشد که اسباب و وسایل به خودی خود مؤثر نیست، بلکه تأثیر آن منوط به تقدیر و مشیت الهی است.
98 - [20] وعن أبی هریرة قال: خرج علینا رسول الله ج ونحن نتنازع فی القدر، فغضب حتى احمر وجهه، حتى کأنما فقئ فی وجنتیه حبّ الرمان، فقال: "أبهذا أمرتم؟ أم بهذا أرسلت إلیکم؟ إنما هلک من کان قبلکم حین تنازعوا فی هذا الأمر، عزمت علیکم، عزمت علیکم، ألا تتنازعوا فیه ". رواه الترمذی([42]).
98- (20) ابوهریره س گوید: «پیامبر ج از منزل بیرون شد و از جمعی از یاران خویش گذشت و دید که دربارهی مسئلهی قضا و قدر باهم بحث و گفتگو میکنند. با دیدن این صحنه پیامبر ج سخت بر آشفته و خشمگین شد و چهرهی مبارکش از شدت خشم مثل دانهی انار سرخ گردید و فرمود: آیا برای حل این مسئله بر شما تکلیف شده است/ و آیا میپندارید که من برای اختلاف و کشمکش پیرامون قضا و قدر فرستاده شدهام؟ (این سخنان را رها کنید و به عمل و تلاش و سعی و کوشش صادقانه و مخلصانه بپردازید) براستی هلاکت و بربادی امتهای پیشین نیز به واسطهی امثال همین کارها (یعنی بحث و گفتگو و اختلاف و کشمکش پیرامون مسئلهی قضا و قدر) بوده است، شما را سوگند میدهم که از این به بعد پیرامون این مسئله (که هیچ فایدهای برای شما به دنبال ندارد) اختلاف و کشمکش نکنید».
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است]
99 - [21] وروى ابن ماجه نحوه عن عمرو بن شعیب عن أبیه عن جده([43]).
99(21) ابن ماجه نیز این حدیث را از عمرو بن شعیب و او از پدرش و او نیز از جدش روایت کرده است.
شرح: ظاهراً در حدیث فوق، راجع به یکی از دقیقترین و پیچیدهترین موضوعات علمی و کلامی یعنی قضا و قدر میان عدهای از یاران پیامبر ج درگرفته و جدل را در میان آنان بر انگیخته است که هر کدام از آنها بدون اینکه در چنین موضوع مهمی به محکمات که اصل و اساس کتاب آسمانی (قرآن) هستند مراجعه کنند و فقط در پرتو متشابهات که خود به خود معنای گوناگون و متعارض دارند به بحث و گفتگو و اختلاف و کشمکش پرداخته بودند و پیرامون چنین مسئلهی مهمی بدون اینکه اصول و موازین ثابت، و لا یتغیر شریعت و محکمات قرآنی را مدنظر بگیرند، به گفتگو نشسته بودند و یکی از جبر انسان و دیگری از اختیار تام انسان و دیگری در موضوعی دیگر به بحث و گفتگو پرداخته بودند.
و در این ماجرا بیشترین عصبانیت پیامبر اکرم ج از این بود که عدهای از مردم با مد نظر قراردادن آیات و احادیث متشابه، در رد آیات و احادیثی دیگر از آن به کار میبرند، چرا که بحث راجع به متشابهات به تنهایی نزاع برانگیز است، حال آنکه اگر منصفانه و عالمانه به اصول و موازین ثابت و محکمات که اصل و اساس شریعت هستند بنگرند، هرگز نزاع و اختلافی ایجاد نخواهد شد. و اگر تکیه بر محکمات قرآن و سنت، اصل و اساس قرار نگیرند، باب اختلاف و جدال همیشه گشوده خواهد بود و در نتیجه بسان امتهای گذشته اسباب هلاکت انسان را فراهم خواهد آورد، به خصوص در باب مسائل دقیق و پیچیده (مانند قضا و قدر) که از دیرباز اسباب حیرت اندیشهها را فراهم آورده است.
بنابراین پیام این حدیث به تمام مسلمانان و عالمان و دانشوران اسلامی، این است که در باب مسائل دقیق بالخصوص در باب دقیقترین و پیچیدهترین موضوعات علمی و کلامی، یعنی «قضا و قدر» باید پیوسته به محکمات تکیه بکنند، نه متشابهات، چرا که تکیه بر محکمات به ویژه در چنین مسائلی، بزرگترین عامل در ایجاد وحدت و همبستگی و دوری از تفرقه و اختلاف و جدال و کشمکش در میان امت اسلامی به حساب میآید.
و در حقیقت همین تکیهکردن به متشابهات است که باب اختلاف و جدال را همیشه گشوده خواهد داشت و در نتیجه اسباب هلاکت امت و ملتها را فراهم میکند. چنانکه معتزله و جبریه و قدریه در این دام افتادند.
و در واقع علت سقوط خوارج، معتزله، قدریه و جبریه که در روزگاران قدیم مسلمانان را تکفیر میکردند و تئوریهای عجیب و غریب و خطرناک و وحشتناکی را ارائه میدادند و همچنین کسان دیگری که امروز راه آنان را در پیش گرفته، همین است. آنها در پی عدم درک درست مدلول مفاهیم و اصطلاحات شرعی و ارائهی معانی مجعول از آنها و تکیهکردن به متشابهات، بدون اعتماد به محکمات بالأخص در موضوعات مهمی چون قضا و قدر، هم خود به گمراهی افتاده و هم موجبات گمراهی و ضلالت دیگران را فراهم آوردند.
پس جبریه و قدریه، اگر منصفانه و عالمانه به محکمات دینی مینگریستند و از جملات و کلمات متشابه و دوپهلو و متضاد و ارائهی معانی مجعول و عدم درک درست مدلول مفاهیم و اصطلاحات شرعی و کلامی، پرهیز میکردند، هرگز در وادی هلاکت قرار نمیگرفتند و سقوط نمیکردند. ولی افسوس که وقت و توان خویش را صرف مسئلهای کردند که هیچ نفع و فایدهای برایشان به دنبال نداشت.
100 - [22] وعن أبی موسى قال: سمعت رسول الله ج یقول: " إن الله خلق آدم من قبضة قبضها من جمیع الأرض، فجاء بنو آدم على قدر الأرض، منهم الأحمر والأبیض والأسود وبین ذلک، والسهل والحزن، والخبیث والطیب ". رواه أحمد والترمذی وأبو داود([44]).
100- (22) ابوموسی اشعری س گوید: «از رسولخدا ج شنیدم که فرمود: خداوند ﻷ مشتی از تمام نقاط مختلف زمین برگرفت و آدم ÷ را از آن پدید آورد. به همین جهت فرزندان آدم، بسان نقاط مختلف زمین کاملاً متفاوت از همدیگر (از لحاظ رنگ، نژاد، خلق و خوی، استعداد و ذوق و...) آفریده شدهاند.
بعضی قرمز، بعضی سفید، بعضی سیاه و... و برخی نرمخو و عدهای درشتخو و بعضی خبیث و بدطینت و برخی دیگر نیز وارسته و پاکطینت هستند».
[این حدیث را احمد، ترمذی و ابوداود روایت کردهاند]
شرح: در حقیقت در این حدیث یکی دیگر از نشانههای قدرت، عظمت و حکمت خداوندی بیان شده است و آن مسئله «تنوع الوان و تنوع خُلق و خوها و صفات و ویژگیها و استعدادها و ذوقهای متنوع و مختلف بنیآدم» است.
خداوند ﻷ با قدرت کامله و حکمت شاملهی خویش از تمام نقاط مختلف کرهی خاکی مشتی از خاک برگرفت و از آن آدم ÷ را آفرید و به صورت انسانی آن را برابر و به سامان آورد و اجزای وجودش را کامل کرد و اگر از آن روز به بعد ما در نژادها و رنگهای انسانی تفاوتی احساس میکنیم، بر اثر همان مشت خاکی است که از تمام اطراف و اکناف مختلف زمین و این کرهی خاکی گرفته شده است.
و در حقیقت خود همین مسئله یکی از نشانهها و آیات بزرگ خداوند ﻷ به حساب میآید. چرا که انسانها همه از یک پدر و مادراند، باز هم دارای نژادها و رنگهای کاملاً متفاوت و از لحاظ خلق و خوی، صفات و ویژگی و استعداد و ذوق، کاملاً متنوع و مختلف هستند. بعضی سفید همچون برف، بعضی سیاه همچون مرکب، بعضی سرخ رنگ و حتی فراتر از چهرهی ظاهری، رنگهای باطنی و خلق و خوی آنها و صفات و ویژگیهای آنان و استعداد و ذوقهایشان نیز کاملاً باهم متنوع و مختلف است و در حقیقت هر کدام از آنها با ویژگیها و عجایب خلقتشان، نشانهای از قدرت و عظمت و علم و حکمت فراگیر آفریدگار جهانیان است.
طبق این حدیث همهی این تنوع خلقتها و اختلاف رنگها و نژادها و صفات و ویژگیها و خلق و خویها بر اثر همان مشت خاکی است که خداوند ﻷ از نقاط مختلف کرهی خاکی گرفته است.
در واقع اگر خداوند متعال این کار را نمیکرد، اگر تنوع و گوناگونی نبود، اجتماع بشری سازمانش را از دست میداد، بشر با مشکلات و مصائب و چالشها و دغدغههای عجیبی برخورد میکرد و شیرازهی زندگی آنها به هم میریخت، چرا که زندگی اجتماع بشر، بدون شناخت افراد و اشخاص ممکن نیست.
در حقیقت تشخیص پدر از فرزند، همسر از بیگانه، مجرم از بیگناه، بدهکار از طلبکار، رئیس از مرئوس، دوست از دشمن، همه و همه بسته به تنوع و گوناگونی انسانها و جانداران دارند. لذا خداوند متعال، برای سازمان دادن به اجتماع بشری و متمایز گرداندن انسانها از یکدیگر، از تنوع رنگها، تنوع چهرهها، تنوع خلق و خویها، تنوع صفات و ویژگیها، تنوع استعداد و ذوقها و... استفاده کرد تا بشر در زندگی اجتماعی خویش دچار چالشها و دغدغهها، ناهمواریها و ناملایمات و شدائد و مصائب نشود. چرا که اگر همهی انسانها یک شکل و یک قیافه و دارای یک قد و قامت و از یک خلق و خوی و صفت و ویژگی برخوردار باشند، در همان روز اول شیرازهی زندگی آنها به هم میریزد و با مشکلات عجیب و غریب مواجه میشوند.
101 - [23] وعن عبد الله بن عمرو قال: سمعت رسول الله ج یقول: " إن الله خلق خلقه فی ظلمة، وألقى علیهم من نوره، فمن أصابه من ذلک النور اهتدى، ومن أخطأه ضل، فلذلک أقول: جف القلم على علم الله ".رواه أحمد والترمذی([45]).
101- (23) عبدالله بن عمرو ـ ب ـ گوید: «از رسولخدا ج شنیدم که فرمود: خداوند ﻷ، آفریدههایش را (از جن و انس) در تاریکی (نفس اماره، شیطانبدکار، شهوات ناروای نفسانی و خواهشات و تمایلات ناجایز حیوانی) آفرید، آنگاه از نور معنوی خویش (نور ایمان، نور خداباوری و خداشناسی، نور اطاعت و بندگی و نور اخلاص و یکتاپرستی) بر آنها افکند.
پس کسیکه آن روز از آن نور و فروغ معنوی به او رسید(به سوی بهشت و رضایت و خشنودی خدا و راه راست و درست) راه یافت و هر کسیکه از آن دور ماند، به بیراهه رفت (و از جادهی مستقیم حق و حقیقت دور ماند). به همین جهت که سرنوشت تیرهبختان و نیکبختان در ازل مشخص و معین شده، میگویم: بنا به علم ازلی خداوند سرنوشت تیره بختان و دوزخیان و نیکبختان و بهشتیان و آنچه انسانها زیبندهی آن هستند، در ازل به قلم رفته است».
[این حدیث را احمد و ترمذی روایت کردهاند]
شرح: در این حدیث، دو مسئله قابل بررسی است:
1- خداوند ﻷ در کنار ظلمت نفس اماره، ظلمت وسوسههای ویرانگر شیطان بدکاره، ظلمت خواهشات ناروای حیوانی و تاریکی، خلق و خویهای زشت و قبیح، ظلمت صفات و ویژگیهای بد و نازیبا و شهوات ناجایز نفسانی، نوری از ایمان، خداباوری و خداشناسی و اطاعت و بندگی افکند و از طریق دلایل وحیانی و براهین شرعی و از طریق ارسال رسل و انزال کتب آسمانی و کتاب مُشاهَد و منظور کونی خویش (یعنی کائنات) پرتوی از دلایل توحیدی و یگانگی و خداشناسی و یکتاپرستی را برای عالم و آدم اقامه کرد و ادلهی کونی و آفاقی و اَنفسی را بر وحدانیت خویش اقامه نمود.
و براستی بر صفحهی همهی موجودات و مخلوقات جهان، برگهای همهی درختان، لابلای تمام گلبرگها، در میان طبقات اسرارآمیز مغز، بر روی پردههای ظریف چشم، بر صفحهی آسمان کبود و بر قلب زمین و خلاصه بر همه چیز نشانهها و انواری از توحید و یکتاپرستی خداوند ﻷ موج میزند.
و براستی اگر همین انوار الهی از ایمان، عقل و خرد، فطرت توحیدی، وجدان بیدار و الطاف خداوندی نمیبود، انسان در همان ظلمتهای شهوت و غرور، حرص و طمع، گناه و معصیت و... باقی خواهد ماند و در نتیجه در آن تاریکیهای مخوف و وحشتناک دست به هر جنایتی خواهد زد و تن به هر کار ننگینی خواهد داد و پردههای غفلت و غرور بر قلب وی میافتد و فراموشی خدا، وی را از اوج عظمت انسانیت به سقوط و هلاکت خواهد کشاند.
2- «جفّ القلم علی علم الله»:
از این عبارت پیامبر ج تمام سوءبرداشتها و کجفهمیها و اشکالات و ابهامها برطرف میشود، چرا که در این بخش از حدیث پیامبر اکرم ج به صراحت بیان میکند که علم خداوند نوری است کاشف نه قوهای مجبور کننده و اجبارآور.
و نیز در ضمن بیان میدارد که به هیچ وجه این علم سابق و ازلی خداوند، بدانچه ما انسانها در آینده انجام میدهیم جبری ایجاد نمیکند. و اینکه سابقهی علم ازلی خداوند بدانچه مردم در آینده میکنند، آنان را بر انجام مکتوب ازلی مجبور خواهد ساخت، این چیزی است باطل و چنین چیزی پوچ و بیمعنا است. چرا که قبلاً گفته شد که علم خداوند صفت کاشفه است. به این معنا که اشیاء را چنانچه که هست روشن مینماید و در وجودآوردن اشیاء مؤثر نیست، بلکه علم او محیط به ازل و ابد میباشد و پیش از اینکه انسان به وجود بیاید، خداوند میداند که این انسان با میل و اختیار خود در همان ظلمات و تاریکیهای شهوات و غفلتها باقی میماند و یا به میل و اختیار خود نور ایمان و خداشناسی و توحید و یکتاپرستی را بر میگزیند و راه سعادت را انتخاب مینماید.
پس در حقیقت، سرنوشت تیرهبختان و نیک بختان، با اراده و اختیار خود آنها، آنهم بر اساس علم ازلی خدا رقم میخورد و خداوند قبل از اینکه انسان به وجود بیاید خود میداند که فلان شخص به ارادهی خود در فلان زمان و فلان مکان، مرتکب فلان عمل خوب یا بد میشود و هرگز علم خداوند باعث ایجاد اشیاء و اجبار مردم نخواهد شد. بلکه علم او موجب کشف اشیاء است و بس.
102 - [24] وعن أنس قال: کان رسول الله ج یکثر أن یقول: " یا مقلب القلوب! ثبت قلبی على دینک " فقلت: یا رسول الله! آمنا بک وبما جئت به، هل تخاف علینا؟ قال: " نعم إن القلوب بین أصبعین من أصابع الله، یقلبها کیف یشاء ". رواه الترمذی وابن ماجه([46]).
102- (24) انس س گوید: «پیامبر اکرم ج (پیوسته خود را به خدا میسپرد) و بسیار این دعا را تکرار میکرد: «یا مقلب القلوب ثبّت قلبی علی دینک» «ای گردانندهی دلها! دلم را بر دینت ثابت و پایدار بدار». گفتم:ای رسولخدا ج به رسالت و نبوت و رهاورد و دستاورد تو ایمان آوردهایم (چرا این اندازه این دعا را تکرار میکنید؟) آیا بر ما میترسید (که ایمان خویش را از دست دهیم و بیایمان شویم. به همین جهت از ما میخواهید که چنین دعا کنیم و خود نیز این دعا را از ترس این، زیاد تکرار میکنید؟). پیامبر فرمود: آری (از فرجام کار بر شما میترسم). براستی دلهای فرزندان آدم میان دو انگشت از انگشتان قدرت پروردگار متعال است و آنها را هر طور که بخواهد دگرگون مینماید (یعنی اگر بخواهد که آن دل را راست گرداند، راست میگرداند و اگر اراده کند که آن را کج و بیراه گرداند، کج میگرداند)».
[این حدیث را ترمذی و ابن ماجه روایت کردهاند]
شرح: در این حدیث پیامبر ج با وجودی که خود معصوم است، به تمام مسلمانان آموزش میدهد که پیوسته باید از نفوذ و رخنهی انحراف و بیبندوباری و کژی و الحاد در دلهایشان احساس بیم و نگرانی نمایند و از خداوند ﻷ ثبات بر اطاعت و بندگی، ایمان و خداشناسی و هدایت و یکتاپرستی را طلب نموده و خواستار نگهداری خویش از کژی و انحراف بعد از هدایت باشند و پیوسته از خداوند متعال، رحمت و فضل و توفیق و سعادت و هدایت و فرجام نیک و توفیق به کارهای خیر و شایسته و استقامت و پایداری بر دین را بطلبند و در حقیقت مؤمنان راستین و واقعی، علاوه از سعی و کوشش و بکارگیری اسباب و وسایل و سرمایههای علمی و مادی خود در راستای بهتر زیستن، همیشه خویشتن را به خداوند ﻷ میسپارند و پیوسته از الحاد و انحراف به او پناه میبرند، چرا که آنها خوب میدانند که بسیارند انسانهایی که غرور و نخوتهای بیجا، آنان را از پای در میآورد و با وسوسههای شیاطین انسی و جنی و هوا و هوس نفس، آنها را به بیراهه میکشاند. اینجاست که باید خود را به خدا سپرد و از او هدایت و استقامت بر دین را خواست.
لذا کسانی که در اندیشهی پایدار ماندن بر دین باشند، پیوسته از حقتعالی تقاضای استقامت بر دین و عمل بر اوامر و فرامین الهی دارند. چنانکه رسول گرامی اسلام با وجود اینکه معصوم و محفوظ از گناه و معصیت بودند، دائماً و مرتباً تقاضای استقامت و پایداری بر دین را داشت و این خود درسی برای تمام امت است که به اعمال و کردار خویش مغرور نشوند، چرا که ارزش کارها منوط به فرجام آنها است.
این سخن که «هردلی در پنجهی قدرت خداوند رحمان است، اگر بخواهد آن را به راه راست میدارد و اگر اراده کند، منحرف میسازد» بدیهی است که خواست و ارادهی خدا در این دو مرحله از آمادگیها و شایستگیهای افراد سرچشمه میگیرد و این توفیق و سلب توفیق به خاطر زمینههای مختلف دلها است و بیحساب نیست.
103 - [25] وعن أبی موسى قال: قال رسول الله ج: " مثل القلب کریشة بأرض فلاة تقلبها الریاح ظهراً لبطن ". رواه أحمد([47]).
103- (25) ابوموسی س گوید: «پیامبر ج فرمود: وصف دل انسان، بسان رشتهای است در زمین خشک و بیآب و گیاه که بادها آن را زیر و بالا میکنند».
[این حدیث را احمد روایت کرده است]
شرح: این حدیث نیز بسان حدیث بالا است و در اینجا پیامبر ج به همهی مسلمانان این مسئله را میخواهد بفهماند که تا فرصت دارند در انجام طاعات و کارهای نیک تلاش کنند و هرگاه فرصت کار نیک یا پرهیز از گناه و معصیت به دست آید، فوراً آن را انجام دهند و فرصت را غنیمت شمارند و هرگز در انجام آن تأخیر نکنند، زیرا بسا اوقات قضا و قدر الهی در میان ارادهی بنده حائل میشود و او نمیتواند در اراهی خویش پیروز و موفق گردد، چرا که گاهی اوقات در زندگی بیماریای عارض میگردد، یا ممکن است مرگ فرا رسد یا نوعی مشغله و کار پدید آید که برای انجام آن کار نیک فرصت نرسد، لذا انسان باید فرصت عمر و لحظات زودگذر آن را غنیمت شمرد و کار امروز را به فردا نیندازد. زیرا نمیداند که فردا چه خواهد شد و فرجامش چگونه خواهد بود.
کار امروز را به فردا میفکن جوان |
|
چه دانی که فردا چه گردد زمان |
پس نتیجه این شد که برای یک مسلمان زیبنده و شایسته است که در اجرای احکام و تعالیم تابناک خدا و رسول، تأخیر نکند و پیوسته فرصتها را غنیمت شمارد و در اجرای فرامین و آموزههای حق، هیچگاه از پا ننشیند و دست از کوشش و تلاش برندارد، زیرا معلوم نیست که شوق و تمنای نیکی در دلش باقی بماند یا خیر.
و نیز برای او زیبنده است که در هر حال، خویشتن را از غرور و نخوتهای بیجا دور نگه دارد، چرا که فقط عاقبت و فرجام کارها را خدا میداند و بس. و در واقع ارزش کارها و اعمال نیز، منوط به عاقبت و فرجام است و برای یک مسلمان چه خوب است که در هر حال خویشتن را به خدا بسپارد و در برابر طوفانهای سهمناک ضلالت و گمراهی و الحاد و بیبندوباری و کفر و زندقه (به ویژه در عصر کنونی ما) به حق تعالی پناه ببرد و فقط از او استقامت و پایداری در دین و ایمان را بطلبد، چرا که او در همه جا حاضر و ناظر و به همهی موجودات احاطه دارد. مرگ و حیات، علم و قدرت، آرامش و امنیت، توفیق و سعادت، همه در دست او و به قدرت اوست و به همین دلیل نه انسان چیزی را میتواند از او مکتوم دارد، نه کاری را بیتوفیق او انجام دهد، نه سزاوار است به غیر او روی آورد و از غیر او تقاضا کند. زیرا او مالک همه چیز و همه کس است و محیط به تمام وجود انسان.
104 - [26] وعن علی قال: قال رسول الله ج: " لا یؤمن عبد حتى یؤمن بأربع: یشهد أن لا إله إلا الله وأنی رسول الله بعثنی بالحق، ویؤمن بالموت، والبعث بعد الموتف ویؤمن بالقدر ". رواه الترمذی وابن ماجه([48]).
104- (26) علیس گوید: «پیامبر ج فرمود: هیچ بندهای (از بندگان خدا) ایمان نیاورده است تا آنگاه که به چهار چیز ایمان و باور نداشته باشد:
1- گواهی راستین بر این دهد که خدایی جز خدای یگانه نیست و شهادت به این حقیقت دهد که من (محمد ج) پیامبر و فرستادهی خدا هستم که به حق و حقیقت مرا (به سوی مردمان) فرستاده است.
2- به مرگ اعتقاد داشته باشد.
3- به رستاخیز پس از مرگ نیز ایمان داشته باشد.
4- معتقد و معترف به قضا و قدر الهی نیز باشد».
[این حدیث را ترمذی و ابن ماجه روایت کردهاند].
شرح: مراد از این حدیث، نفی اصل ایمان است نه نفی کمال ایمان. یعنی اگر کسی به یکی از این چهارچیز اعتقاد و باور نداشته باشد، از دایرهی ایمان و اسلام خارج است. چرا که همهی این چهارچیز، جزو ضروریات و اصول کلی شریعت مقدس اسلام هستند و انکار هر کدام از آنها مساوی با بیدین شدن است.
105 - [27] وعن ابن عباس قال: قال رسول الله ج: " صنفان من أمتی لیس لهما فی الإسلام نصیب: المرجئة والقدریة ". رواه الترمذی وقال: هذا حدیث غریب حسن صحیح([49]).
105- (27) ابن عباس ـ ب ـ گوید: «پیامبر ج فرمود: دو گروه از امتم هستند که سهمی در اسلام ندارند: جبریها و قدریها».
[این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته: این حدیث غریب و حسن و صحیح است]
شرح: «مرجئه» از مادهی «ارجاء» به معنای تأخیرانداختن است و بنا به قول صحیح، این اصطلاحی است که در مورد «جبریها» به کار میرود. چرا که آنها اوامر و فرامین و تعالیم و آموزههای الهی را نادیده گرفته و رو بهسوی معصیت و گناه میآورند، به گمان اینکه در اعمال و کردارشان مجبور محضاند.
ملا علی قاری میگوید: «بل الحق أن المرجئة هم الجبریة القائلون بأن اضافة الفعل الی العبد کاضافته الی الجمادات، سموا بذالک، لأنهم یؤخرون امر الله ونهیه عن الاعتداد بهما ویرتکبون الکبائر فهم علی الافراط»([50]).
این گروه به این خاطر سهمی در اسلام ندارند، چون که با این تئوری مرتکب چنین اعمالی میشوند:
1- آنها عقیدهی جبر یا سرنوشت جبری را به خاطر فرار از زیربار مسئولیتها و تکالیف پذیرفتهاند.
2- آنها با این عقیده، پوششی برای شکستها و ناکامیهای خود که بر اثر کوتاهی و سهلانگاری حاصل شده قرار دادهاند.
3- آنها این عقیده را نیز پوششی برای هوسهای سرکش، خواهشات ناروای نفسانی، تمایلات پست دنیوی، و شهوات ناچیز حیوانی خویش قرار دادهاند و در پرتو این عقیده چنین میگویند: «مَیخوردٍن(شراب نوشیدن) ما را حق ز ازل میدانسته و ما برای این میمیخوریم که علم خداوند جهل نشود».
4- با این عقیده، اعمال زشت و ننگین همهی جنایتکاران موجه میشود و گناه همهی گنهکاران و بزهکاران توجیه منطقی مییابد و فرقی میان مطیع و مجرم باقی نخواهد ماند.
5- با قبول این مکتب، قدرت و توان و مشیت و ارادهی انسان نفی میشود و او را بسان حیوان و جماد باید تلقی کرد.
6- با پذیرش این مکتب، تکلیف، ثواب و عقاب در برابر گناهان، ملامت و سرزنش بدهکاران، مدح و تمجید و ستایش نیکوکاران، تربیت و تعلیم و آموزش فرزندان، توبه از گناهان، ارسال پیامبران و انزال کتابهای آسمانی، عقل و خرد، وجدان و ضمیر، همه و همه زیر سؤال میروند و اگر همه مجبورند، پس اینها چه مفهومی دارند؟
چنین گروهی در حقیقت با چنین مکتب و طرز تفکری، هیچ سهمی در اسلام ندارد. چرا که آنها با این نظریه، موجب بیهودگی و انکار تمام تکالیف شرعی میشود.
«قدریه»: اما در مقابل تفریط «جبریها» گروهی به افراط و تندروی در جهت مقابل افتادهاند که آنها را «قدریها» و «مفوضه» مینامند.
آنها صریحاً میگویند: اعمال ما به دست خود ما است و خود ما انسانها به وجودآورنده و آفرینندهی اعمال و کردار خود هستیم و خداوند را مطلقاً به اعمال ما کاری نیست و به این ترتیب قلمرو حکومت الهی را محدود ساخته و خود را مستقل پنداشته و به نوعی راه شرک را میپویند. چرا که آنها صراحتاً با قبول این مکتب میگویند که خدا هیچ دخالتی در اعمال ما ندارد و در حقیقت آنها با این نظریه، خدا را از حکومتش خارج ساخته و در درهی شرک سقوط کردهاند. ولی مکتب اهلسنت و جماعت، مکتب اعتدال و میانه و مکتب «امرٌ بین الامرین» و مکتب ایمان خالص و صراط مستقیم و خط میانه است.
اهلسنت و مکتب حق میگویند: ما مختاریم، ولی مختاربودن ما نیز به اراده و خواست خداست و هر لحظه او بخواهد میتواند از ما سلب اختیار نماید و در حقیقت ما بندگان، کاسب هستیم و او تعالی خالق، و از ما حرکت است و از او برکت و از ما زحمت است و از او رحمت.
106 - [28] وعن ابن عمر قال: سمعت رسول الله ج یقول: " یکون فی أمتی خسف ومسخ، وذلک فی المکذبین بالقدر ". رواه أبو داود وروى الترمذی نحوه([51]).
106- (28) ابن عمر ـ ب ـ گوید: «از رسولخدا ج شنیدم که فرمود: در امتم خسف و مسخ رخ خواهد داد و اینگونه عذاب و کیفر در انکارکنندگان قضا و قدر الهی خواهد بود».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده و ترمذی نیز بسان او، این حدیث را روایت نموده است]
شرح: «خسف»: به این معانی استعمال میشود: در زمین فرورفتن و غائبشدن. فرورفتن و ناپدید شدن. ماه گرفتگی، خواری، فرومایگی و پستی.
«مسخ»: دگرگون کردن صورت و برگرداندن آن به صورت زشتتر. کسیکه تغییر شکل یافته و به صورتی زشت در آمده باشد. تبدیل کردن کسی به سنگ و جماد، یا چهارپایانی مانند: خوکها و بوزینهها.
و این حدیث را به چند وجه میتوان تفسیر و تشریح کرد:
1- برخی از علمای اسلامی معتقدند که این مسخ و خسف در این دنیا رخ نخواهد داد و پیامبر ج در اینجا از باب تهدید و تشدید و تغلیظ و سختگیری چنین گفتهاند. یعنی اگر بالفرض در این امت خسف و مسخی واقع میشد، سزاوار بود که در انکارکنندگان قضا و قدر الهی واقع شود، چرا که اگر به جرم و گناه اعتقادی آنها نگاه شود، در واقع آنان مستحق چنین سزا و کیفری خواهند بود.
و علامه اشرفعلی تهانوی و علامه تورپشتی و عدهی دیگری از علماء نیز قائل به همین نظریه هستند. این عده از علما این حدیث را بدینگونه تفسیر میکنند تا با حدیثی دیگر که در آن آمده «خداوند امت مرا به وسیلهی خسف و مسخ هلاک نخواهد ساخت» متعارض نشود و منافاتی میان آنها ایجاد نگردد.
2- و برخی دیگر از علما بر این باورند که در این امت و در همین دنیا خسف و مسخ واقع خواهد شد. همچنانکه در امتهای پیشین نیز این امر به وقوع پیوست و عدهای تبدیل به خوک و بوزینه شدند. و یکی از مصادیق بارز این وعید در این امت، انکارکنندگان قضا و قدر الهی است. و این عده از علماء به خاطر اینکه این روایت با روایت دیگر منافاتی نداشته باشد گفتهاند که: روایتی که در آن نفی خسف و مسخ آمده، محمول بر عامهی امت است. یعنی خداوند ﻷ عامهی امت را به این عذاب هلاک نخواهد کرد و روایت خسف و مسخ در مورد گروهی خاص از این امت است. یعنی مراد از اثبات مسخ و خسف، یک گروه خاص میباشد، نه همهی افراد امت. لذا در حقیقت مورد نفی و اثبات متفاوت است و هیچگونه تضادی یا منافاتی میان این دو حدیث نیست.
3- برخی دیگر از علماء به مسخ و خسف، جنبهی معنوی دادهاند و به جنبهی ظاهری و جسمانی، توجهی نکردهاند و گفتهاند: یکی از معانی «خسف» پستی و خواری و فرومایگی است و نیز یکی از معانی «مسخ» محو فکری و روحی و عقبگرد معنوی است. و این عده از علما این حدیث را به انحراف، گمراهی، محو فکری و روحی، عقبگرد معنوی و در نتیجه سقوط و هلاکت و نابودی انکارکنندگان تقدیر، در همین دنیا و سرای آخرت تفسیر میکنند. یعنی خداوند ﻷ این چنین افرادی را که قضا و قدر الهی را تکذیب و انکار میکنند، در دنیا و آخرت از رحمت و لطف خود دور خواهد ساخت و چنین کسانی به جای اینکه در زندگی به پیش بروند، به قهقراء و عقبماندگی باز میگردند.
و منظور از مسخ آنها در حقیقت از کارافتادن عقل و خرد، هوش و ذکاوت و چشم و گوش آنها از نظر عدم درک واقعیات زندگی و دینی و انحراف از صراط مستقیم و محوکردن وجوه آنها در مسیر هدایت و بازگرداندن آنها به عقب در مسیر گمراهی و ضلالت است. و به طور کلی چشم و گوش، عقل و هوش و تمام اعضاء و جوارح چنین افرادی اثر و خاصیت خود را از دست میدهند و در راستای گمراهی و عقب ماندگی حرکتشان را به پیش میگیرند.
و این است جزا و کیفر آنهایی که حق را دانسته انکار میکنند و به قضا و قدر الهی کوچکترین اهمیتی نمیدهند و در آن راه افراط و تفریط را در پیش میگیرند.
107 - [29] وعن ابن عمر قال: قال رسول الله ج: " القدریة مجوس هذه الأمة، إن مرضوا فلا تعودوهم، وإن ماتوا فلا تشهدوهم ". رواه أحمد وأبوداود([52]).
107- (29) ابن عمر ـ ب ـ گوید: «پیامبر ج فرمود: مجوس این امت، فرقهی قدریه است. (بنابراین به خاطر اینکه تنفر و انزجار خویش را از چنین گروه و مکتبی ابراز دارید) هرگاه مریض شدند، به عیادت آنها نروید و چون مردند به تشییع جنازهی آنها شرکت نکنید».
[این حدیث را احمد و ابوداود روایت کردهاند].
شرح: «مجوس»: مجوس همان زرتشتیان و پیروان زرتشت هستند.
دربارهی آئین زرتشتی (مزدیسنا) در«دائرة المعارف مصور دانش و هنر» چنین آمده است:
«این دین در سرزمین ایران و بنا به سنت زرتشتیان در قرنهای هفتم و ششم پیش از میلاد به وجود آمد. آورندهی این دین زرتشت پیامبر! است و کتاب مقدس این دین «اوستا» نام دارد.
اوستای کنونی شامل پنج جزء یا کتاب است: 1. یسنا 2. ویسپرد 3. وندیدار
4. یشتها 5. خرده اوستا
یسنا: مهمترین قسمت اوستا است که شامل 72 فصل است. به ویژه در هنگام مراسم مذهبی سروده میشود. از این 72 فصل، 17 فصل متعلق به «گاتها» است که قدیمیترین قسمت «اوستا» به شمار میرود. «گاتها» را از سخنان خود زرتشت میدانند، ولی گفته میشود که همهی سرودههای یسنا از زرتشت است.
ویسپرد: خود مستقلاً کتابی نیست و میتوان گفت مجموعهای است از ملحقات «یسنا» که به هنگام مراسم مذهبی، بدون «یسنا» سروده نمیشود.
وندیدار: که مجموعهای شامل 24 فرگرد است. در مراسم دینی خوانده نمیشود و مندرجات آن مختلف است.
یشتها: که از آن 21 یشت باقی مانده است. امروزه ترکیب شعری خود را از دست داده است. «یشت» به معنای نیایش و فدیه است و یشتها به ویژه برای ستایش آفریدگار و نیایش «امشاسپندان و یزدان» است.
خرده اوستا: به معنای اوستای کوچک است که «آذربد مهر اسپند» مؤبد موبدان زمان شاپور دوم آن را از روی اوستای بزرگ استخراج کرد و به طور کلی، عهد ساسانیان بزرگترین دورهی رونق آئین زرتشتی بود([53]).
ولی به طور کلی تاریخ خود زرتشت، نیز به هیچ وجه روشن نمیباشد و از عقاید آنها نیز مطالب مستندی در دست نداریم و این خود از تاریک و مبهمبودن تاریخ زرتشت و آئینش سرچشمه میگیرد.
علامه سید سلیمان ندوی گوید: «تاکنون تاریخ نتوانسته است از وجود واقعی زرتشت بنیانگذار آیین مجوسی که از جایگاه ویژهای در بین پیروانش برخوردار است پرده بردارد. و این امر باعث شده است که وجود زرتشت رازی از رازهای پیچیدهی تاریخ باقی بماند و نتیجتاً تعداد زیادی از مورخین آمریکایی و اروپایی نسبت به وجود زرتشت اظهار شک و تردید نمایند. مستشرقین هم که وجود وی را با حدس و گمان تأکید میکنند، تحقیقاتشان فقط شامل قسمتی از امور زندگی زرتشت میشود که دور از واقعیت و اصلاً قانعکننده و رضایتبخش نمیباشد.
با توضیحات فوق، آیا زندگی زرتشت، زندگی فردی که شک و تردید و اختلاف آراء، تمام ابعاد حیاتش را اعم از عصر و زمان، محل سکونت، آئین دعوتش، کتاب و زبانش، زمان فوت و مکان درگذشتش را فراگرفته است، میشود زندگی چنین فردی را برای خویش الگو گرفت؟
و نباید فراموش کرد که اختلاف نظرهایی که در ابعاد فوق وجود دارد، بر اساس وهم و گمان و قیاسهایی دور از واقعیت است و مجوسیها فقط برای شناخت ابعاد زندگی زرتشت ناگزیرند بر حدس و گمانهای بعضی از مستشرقین و پژوهشگران اروپایی و آمریکایی استناد کنند و اصولاً شناخت اصلی مجوسیها از سیرت و زندگی پیامبرشان بیش از محتویات شاهنامهی فردوسی نیست...
و این خود دلیلی است که زندگی زرتشت، لیاقت باقیماندن را نداشته و به همین علت افرادی چون «Derrmiets» و «karem» شخصیت زرتشت و وجود خارجیاش را انکار کردهاند([54]).
در جایی دیگر شیخ سلیمان میگوید: «... محل تولد زرتشت، تا هنوز مشخص نیست. اظهارنظرهایی که در این مورد وجود دارد، باهم تناقض دارند. عصری که زرتشت در آن میزیسته است، عصری است نامعلوم. مورخین یونان، چون علمای امروز در این مورد اختلاف شدیدی دارند».
نویسندهی زندگی زرتشت در دائرة المعارف بریتانیایی [که از موثقترین مراجع تاریخی است] به این نتیجه میرسد که ما یقیناً زمان زرتشت را نمیدانیم و در این مورد کاملاً بیاطلاع هستیم.
و در آخر میگوید: آیا این معلومات ناچیز از زندگی یک فرد داعی کافیست؟ و با این معلومات آیا ممکن است زندگیاش برای دیگران الگو قرار بگیرد و چراغی فرا راه آنها در تمام مراحل زندگیشان باشد و بتوانند در برخوردها و عملکردشان از آن نور بگیرند([55]).
آری! این تفاوتها و تناقضهای عجیب و غریب، خود حاکی از این است که تا چه اندازه تاریخ زرتشت و عقاید و باورهای اصیلش تاریک و مبهم است. ولی چیزی که امروز بیش از همه در مکتب مجوسیها، یا همان زرتشتیها شهرت دارد، مسئلهی اعتقاد به دو مبدأ خیر و شر و یا نور و ظلمت است. به این ترتیب که آنها خدای نیکیها و نور را «اهورا مزدا» و خدای شر و ظلمت را «اهریمن» میدانند و به عناصر چهارگانه، مخصوصاً آتش احترام میگذارند و تا اندازهای آن را احترام میکنند که به آنها آتشپرست میگویند. به طوریکه هر جا هستند، آتشکدهای کوچک یا بزرگ نیز وجود دارد.
اگرچه گفته شده که مجوسیان در اصل یکتاپرست و خداشناس و موحد و مؤمن بوده و کتابی آسمانی نیز داشتهاند، سپس به انحراف و الحاد کشیده شدند و به شرک و چندگانهپرستی و کفر و زندقه و آتشپرستی گرویدند و کتابشان را تغییر و تحریف نمودند و چیزی از اصل دینشان را باقی نگذاشتهاند، اما به طور کلی تردیدی نیست که امروز مجوسیان همان دوگانهپرستان و یا همان ثنوییان هستند که معتقدند که «نعوذ بالله» خدا و شیطان برادرند. خدا خالق نیکیها است و شیطان خالق شرها و بدیها.
وجه شبه در تشبیه قدریه به مجوس چیست؟:
در این حدیث، پیامبر ج قدریه را به مجوس تشبیه نموده است. چرا که مجوسیان معتقد به دو مبدأ خیر و شر و یا نور و ظلمتاند. به این ترتیب که خدای نیکیها و نور را «یزدان» و یا «اهورامزدا» و خدای شر و ظلمت را «اهریمن» میدانند و مثل همین قول را قدریه نیز میگویند. چرا که آنها نیز مانند مجوس قائل به تعدد خالق میباشند و میگویند: خالق نیکیها و کارهای شایسته و بایسته خداوند ﻷ و خدای شر و ظلمت و بدیها و منکرات، نفس خود انسان است. و در حقیقت این گروه با چنین نظریهای مکتبی بسان مکتب مجوس که قائل به تعدد خالق هستند ایجاد نمودهاند. حتی برخی از علماء فرقهی قدریه را بدتر از مجوس معرفی کردهاند، چرا که مجوسیها قائل به دو خالقاند، اما فرقهی قدریه قائل به آفریدگار و خالقهای متعدد از انسانها هستند.
و در حقیقت قول و سخن قدریه، شبیه قول مجوسیان است و پیامبر ج از باب تغلیظ و تشدید و تقبیحگرداندن این اعتقاد و مکتب، به مسلمانان دستور میدهد که اگر مریض شدند به عیادتشان نروید و اگر مردند، به تشییع جنازهشان مشارکت نکنید، تا با این کارتان تنفر و انزجار خویش را از چنین افراد و مکتبی اظهار دارید.
108 - [30] وعن عمر قال: قال رسول الله ج: " لا تجالسوا أهل القدر ولا تفاتحوهم " رواه أبو داود([56]).
108- (30) عمر س گوید: «پیامبر ج فرمود: با قدریها همراهی و همنشینی مکنید و با آنها نشست و برخاستی نداشته باشید و هیچگاه با چنین افرادی (پیرامون قضا و قدر) سر صحبت را باز نکنید و سخن نگویید».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است]
شرح: «لا تفاتحوهم»: این واژه را به چند صورت میتوان ترجمه کرد:
1- «لا تبدئوهم بالسلام او بالکلام»: شما مسلمانان با قدریها نخست سلام نکنید و سرصحبت را باز نگردانید و سخن نگویید.
2- «لا تناظروهم»: با چنین افرادی پیرامون قضا و قدر مجادله و بگومگو و کشمکش و ستیز نکنید که شما را در شک و تردید میاندازند.
3- و برخی از علماء نیز به معنای همنشینی و سخن نگفتن با آنها ترجمه کردهاند. یعنی با چنین افرادی هیچگاه همنشینی و همراهی نکنید و پیرامون قضا و قدر با آنها سخن نگویید.
«پیام حدیث»:
از آنجا که بحثهای این احادیث، بیشتر ناظر به وضع و حال فرقهی قدریه و کسانی که بر نقش قدم آنها گام بر میدارند، است. در این حدیث نیز به یکی از مسائل مربوط به آنها اشاره میشود، و پیامبر ج از تمام مسلمانان میخواهد تا از مجالست و همنشینی و نشست و برخاست و همراهی و همرکابی با قدریها و کسانی که پیرامون قضا و قدر الهی شبهه میافکنند، دوری گزینند و از آنها روی بگردانند. چرا که در شأن یک مسلمان و موحد و مؤمن راستین و حقیقی نیست که در مجالسی که آیات قرآنی و احادیث نبوی، به اشتباه ترجمه و تفسیر میشوند و یا در آن محافل و مجالس به اصول و موازین اسلامی توهین میشود شرکت کند و با آنها همکلام و همنشین شود.
زیرا اگر در چنین مجالس و محافلی که اهل قدر متصدی آن هستند شرکت نماید، آنها به سخنان باطل و ناروای خود پیرامون قضا و قدر ادامه میدهند. اما اگر با بیاعتنایی از کنار آنها بگذرند، طبعاً آنها سکوت خواهند کرد و به مسائل دیگر خواهند پرداخت.
پس برای مسلمان شایسته است که به چنین افرادی محل ندهد و با بیاعتنایی نسبت به آنها تنفر و انزجار خویش را از مکتب و نظریهی آنها اعلام دارد و با همراهی و همنشینی خویش،آب در آسیاب آنها نریزد. چرا که اگر با آنها نشست و برخاست کند، احتمال میرود که خودش در دام آنها بیفتد و در عقیدهاش دچار شک و تردید شود، چرا که از همنشینی با بدان و کژاندیشان، تنهابودن بهتر است. و همین دوریگزیدن از چنین افرادی، خود نهی از منکر تلقی میشود. چرا که نهی از منکر اگر به صورت مثبت امکان پذیر نباشد، لااقل باید به صورت منفی انجام گیرد. به این طریق که انسان باید از چنین محیط و مجلسی که در آن حرفهای انحرافی گفته میشود و از گویندگان و معتقدان به آن سخنان دوری گزیند و از همراهی و همنشینی با آنان خودداری کند تا در پرتو این عمل، دین و ایمان و اعتقاد و باورش را از خطر و ریسک بزرگ بدبینی و کژاندیشی پیرامون مسئلهی دقیق و پیچیدهای چون قضا و قدر نجات دهد.
به همین جهت برخی از علماء و اندیشمندان اسلامی با استدلال به همین حدیث همنشینی و مجالست با فاسقان، بدعتگزاران و گمراهان را از هر جنسی که باشد حرام دانستهاند. زیرا که همنشینی و انسگرفتن با بدعتگزاران و فاسقان و کژاندیشان و مؤانست با آنان، آفات و عواقبی چون: بدبینی نسبت به عقاید و باورهای راستین اسلامی، الحاد و بیبندوباری، فساد عقیده و... را در پی دارد.
ولی اگر کسی به قصد موعظه و اندرزدهی و اصلاح مفاسد فکری و اعتقادی چنین اشخاصی با آنها همنشینی کرد، و از علم و دانش کافی و وافی نیز برخوردار بود و احتمال قاطیشدن وی با آنها نبود، برای وی درست است تا در راستای اصلاح عقیده و باور آنها و به قصد موعظه و اندرز با آنها مجالست کند و آنها را به راه راست و باور درست و صحیح، آن هم بر مبنای دلایل وحیانی و براهین شرعی رهنمون سازد.
109 - [31] وعن عائشة ل قالت: قال رسول الله ج: " ستة لعنتهم ولعنهم الله وکل نبی یجاب: الزائد فی کتاب الله، والـمکذب بقدر الله، والمتسلط بالجبروت لیعز من أذله الله ویذل من أعزه الله، والمستحل لحرم الله، والمستحل من عترتی ما حرم الله، والتارک لسنتی ". رواه البیهقی فی المدخل ورزین فی کتابه([57]).
109- (31) عایشه ـ ل ـ گوید: «پیامبر ج فرمود: شش تن هستند که من و خدا و هر پیامبر مستجاب الدعوهای نفرین نثار آنها کردهاند و آنها را مورد لعنت قرار دادهاند:
1- آنکه در کتاب خدا (مراد تمام کتابهای آسمانی و وحیانی است) چیزی (از خود) بیفزاید.
2- کسیکه قضا و قدر الهی را مورد تردید قرار دهد و آن را انکار نماید.
3- سلطان دیکتاتور و ستم پیشه. آنکه با قهر و غلبهی بیجا و قدرت و توان مذموم، بر مردم تسلط پیدا کند و به فکر به ذلتکشاندن افراد عزیز و گرامی و به عزت رساندن افراد پست و حقیر و فرومایه و بدطینت باشد.
4- آنکه پا را از گلیمش فراتر گذارد و حُرمات و چیزهایی که حفظ و صیانت آنها لازم است را حلال بداند و به حرمت شکنی روی آورد.
5- آنکه نسبت به عترتم (اهل بیتم) حرمت شکنی کند (و آنها را مورد آزار و اذیت و بیحرمتی و بیاحترامی قرار دهد و توصیهها و سفارشهایم را نسبت به آنها نادیده گیرد).
6- و کسیکه به سنتم بیاعتنا باشد و آن را پشت سر انداخته و به دست فراموشی سپرده و با اوامر و فرامین تابناک و تعالیم و آموزههای تعالیبخش آن مخالفت ورزد».
[این حدیث را بیهقی در «المدخل» و رزین در کتابش روایت کردهاند]
شرح: «لعنت»: این واژه دارای این معانی است: کسی را از خیر و نیکی راندن و دورکردن، دشنام دادن و رسوا نمودن، نفرینکردن، متروک و رها شده، رسوا و هلاک شده، شوم و نامبارک.
و در اینجا مراد همان دور شدن از رحمت و لطف خداوند ﻷ است.
«الزائد فی کتاب الله»: در اینجا مراد از کتاب، تمام کتابهای آسمانی و وحیانی و تشریعی است. خواه آن کتاب قرآن باشد و یا تورات و انجیل. و مراد از افزودن در کتاب خدا میتواند تمام امور زیر باشد:
تحریف و تغییر آیات خداوندی، تأویلهای نادرست و تفسیرهای مخالف با اصول و موازین اسلامی، افزودن در احکام و مسائل کتابهای آسمانی، تحریم حلال و تحلیل حرامهای کتابهای آسمانی و...
و یکی از مصادیق بارز و شاخص این لعن و نفرین، رهبران و علمای یهود و مسیحی هستند که در برابر بهای ناچیز و بیارزش دنیا، به تحریف و تبدیل کتاب الهی میپرداختند و به خاطر حفظ منافع شخصی و اهداف فردی خویش، دروغهای خود را به خدا نسبت میدادند و نسبت به کتب الهی بیانصافی از خود به خرج میدادند. و در برابر فروش احکام دینی و تحریف حقایق آسمانی و شرعی، دست به هر گناه و جرم و جنایتی میزدند تا بهای ناچیزی از دنیا فراچنگشان بیاید.
«المستحل لحرم الله»: واژه «حرم» را به دو صورت میتوان ترجمه کرد:
1- اینکه این واژه را به فتح «حاء» و «راء» بخوانیم که مراد از آن حرم مکه مکرمه است. و «حرم» را از این جهت حرم میگویند که جای محترمی است و هتک آن جایز نیست و نباید در حرم، حرمتشکنی کرد و در آن به جنگ و جدال، یا شکار حیوانات یا قطع درختان و گیاهان پرداخت و بدون احرام وارد آن شد. چرا که حرم مکه، مکان و محل امنی برای تمام انسانها و حتی فراتر از آن برای حیوانات و نباتات نیز هست. چرا که خداوند ﻷ فرمان داده است که همهی انسانها و حتی حیوانات در این سرزمین در امن و اماناند. صیدکردن حیوانات آن ممنوع است و حتی تعقیب و گریز مجرمانی که به این حرم و خانهی کعبه پناه برند، جایز نیست. تنها میتوان برای اجرای عدالت در حق چنین مجرمانی، آذوقه را بر آنها بست تا بیرون آیند و تسلیم شوند، اما نمیتوان به قتل و غارت و کشت و کشتار دست یازید. لذا اگر کسی در حق مسجدالحرام حرمتشکنی کند، و حرمت و احترام و بزرگداشتش را نادیده گیرد، مورد لعن و نفرین خدایی و پیامبران الهی قرار خواهد گرفت.
2- واژهی «حرم» را به ضم «حاء» و «راء» بخوانیم. یعنی «حُرُم». در این صورت «حُرُم» جمع «حرمت» به معنای چیزی است که باید آن را حفظ کرد و احترام آن را نگه داشت و اعمال نامشروع و قبیح و زشت و منکر را از این جهت حرام میگویند که ممنوعیت دارد و خداوند آنها را حرام فرموده است. پس در این صورت هر کس، محرمات خدا را حلال قرار دهد و پیرامون آنها حرمتشکنی کند، در نفرین پیامبران و خداوند قرار خواهد گرفت.
«والتارک لسنتی»: ترک سنت اگر با استخفاف و تمسخر و استهزا همراه باشد، موجب کفر و خروج از دائرهی اسلام است و اگر کسی سنت را به خاطر تنبلی و سستی در عمل ترک میکند، این عملش موجب کفر نیست، بلکه چنین فردی مرتکب گناه شده است و اگر منظور این حدیث ترک سنت از قبیل تنبلی و سستی در عمل باشد مراد از لعن و نفرینی که در حدیث آمده، از باب تشدید و تغلیظ و تهدید و سختگیری در این راستا آمده است. چرا که چنین فردی از دایرهی اسلام خارج نمیشود و لعن و نفرین کردن مسلمان نیز جایز نمیباشد.
ولی اگر مراد از این، استخفاف و تحقیر و استهزاء و تمسخر سنت باشد، هیچ اشکالی پیش نخواهد آمد و مراد همان لعن و نفرین واقعی و حقیقی است.
110 - [32] وعن مطر بن عکامس قال: قال رسول الله ج: " إذا قضى الله لعبد أن یموت بأرض جعل له إلیها حاجة ". رواه أحمد والترمذی([58]).
110- (32) مطر بن عکامس س گوید: «پیامبر ج فرمود: هنگامی که خداوند ﻷ بخواهد جان بندهای را در سرزمینی بگیرد، برای او در آنجا کار و خواستهای پیش میآورد (تا وی بدانجا رود و خداوند جانش را قبض نماید)».
[این حدیث را احمد و ترمذی روایت کردهاند].
شرح: این حدیث حکایت از آن دارد که آگاهی از محل و زمان مرگ و سررسید اجل هر انسان فقط در اختیار ذات خداوند ﻷ است و دیگران را به آن راهی نیست.
چنانچه ابنجریر و ابن ابیحاتم از مجاهد روایت کردهاند که گفت:
«مردی از صحرانشینان نزد رسولخدا ج آمد و گفت:زنم باردار است. پس مرا آگاه کن که چه میزاید، پسر یا دختر؟ در سرزمین ما خشکسالی و قحطی است، لذا به من بگو و خبر بده که چه وقت باران فرود میآید؟ و نیز من میدانم که امروز چه کردهام، لذا تو به من خبر بده که فردا چه خواهم کرد؟ و بالاخره من میدانم کجا متولد شده ام، بگو ببینم در کدام سرزمین میمیرم؟ همان بود که خدای ﻷ در پاسخ این فرد این آیه را نازل فرمود:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ وَیُنَزِّلُ ٱلۡغَیۡثَ وَیَعۡلَمُ مَا فِی ٱلۡأَرۡحَامِۖ وَمَا تَدۡرِی نَفۡسٞ مَّاذَا تَکۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِی نَفۡسُۢ بِأَیِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرُۢ٣٤﴾ [لقمان: 34].
«آگاهی از فرارسیدن قیامت ویژهی خداست و اوست که باران را میباراند و مطلع است از آنچه در رحمهای مادران است و هیچکس نمیداند فردا چه چیز فراچنگ میآورد و هیچکس نمیداند که در کدام سرزمین میمیرد، قطعاً خدا آگاه و باخبر است».
لذا در این آیه و حدیث به صراحت بیان شد که آیندهی نزدیک انسانها و حوادث فردای آنها و نیز محل مرگ و بدرود حیاتشان بر همه پوشیده است و هیچکس جز خدا از لحظهی مرگ و محل آن آگاه نیست و طبق صریح آیات و احادیث، خداوند این علم را از همه مخفی و پوشیده داشته است تا هرگز غرور و غفلت آنها را فرا نگیرد.
111 - [33] وعن عائشة ل قالت: قلت: یا رسول الله! ذراری المؤمنین؟ قال: " من آبائهم ". فقلت: یا رسول الله! بلا عمل؟ قال: " الله أعلم بما کانوا عاملین ". قلت: فذاراری المشرکین؟ قال: " من آبائهم ". قلت: بلا عمل؟ قال: " الله أعلم بما کانوا عاملین ". رواه أبو داود([59]).
111- (33) عایشه ـ ل ـ گوید: «از پیامبر اکرم ج پرسیدم:ای رسولخدا ج، حال و وضع بچههای مسلمانان که پیش از بلوغ میمیرند چیست؟ (آیا در بهشت خداونداند و یا در آتش سوزان دوزخ)؟ پیامبر ج فرمود: حال و وضع آنها در قیامت، بسان حال و وضع پدرانشان است (یعنی همانند آنها در بهشت خواهند بود).
پرسیدم: آیا بدون اینکه عمل نیک و شایستهای انجام دهند وارد بهشت میشوند؟ پیامبر ج فرمود: تنها خدا میداند که چه خواهند کرد. بار دیگر پرسیدم: پس حال بچههای کافران و مشرکان که قبل از بلوغ میمیرند چگونه خواهد بود؟ پیامبر ج فرمود: حال آنها نیز همانند حال پدرانشان است (یعنی همانند آنها در دوزخ خواهند بود).
پرسیدم: آیا بدون اینکه مرتکب عمل زشت و قبیح و گناه و معصیتی شوند، وارد دوزخ میشوند؟ پیامبر ج فرمود: تنها خداوند ﻷ و آفریدگار آن بچهها میداند که چه خواهند کرد».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است]
112 - [34] وعن ابن مسعود س قال: قال رسول الله ج: الوائدة والموؤدة فی النار ". رواه أبو داود([60]).
112- (34) ابن مسعود س گوید: «پیامبر ج فرمود: زنی که دخترش را زنده به گور میکند و نیز دختر زنده به گور شده هردو در آتش دوزخ اند».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: «وئاد»: (زنده به گور کردن دختران) یکی از رسوم زشت و ننگین و یکی از دردناکترین و وحشیانهترین پدیدههای عصر تاریک جاهلیت عرب بود.
عربهای جاهلی، به چند علت دختران معصوم و بیگناه خویش را زنده به گور میکردند:
1- عدم ارزش و احترام و جایگاه زن، به عنوان یک انسان در جامعهی جاهلی.
2- فقر شدید، در حالیکه در جامعهی جاهلی پسران تولید کننده و دختران مصرف کننده تلقی میشدند و این خود دلیلی محکم بر زنده به گورکردن آنها بود.
3- عربها نیز به خاطر اینکه در جنگهای قبیلهای فراوان آن روز، ممکن بود که دختران و نوامیس آنها به اسارت دشمنان درآیند و به اصطلاح نوامیس آنها به دست بیگانگان بیفتد و از این راه، لکهی ننگی بر دامانشان بنشیند، دست به این کار وحشیانه میزدند و دخترانشان را از ترس ننگ و عار، زنده به گور میکردند.
ولی شریعت مقدس اسلام شدیداً این مسئله را محکوم ساخته و به قدری این مسئله را زشت و منفور شمرده و با آن برخورد قاطع کرده که در آیات زیادی این مسئله را بیان کرده و به شدت عاملان این فاجعه و جنایت وحشیانه و دردناک را محکوم نموده است و در عوضش به زن ارزش و جایگاهی وصفناپذیر و والا عنایت فرمود و از حقوق زن به عنوان یک انسان دفاع کرد و او را به عنوان مادر، زن، خواهر، همسر و عضوی از جامعهی بشری به تمام جوامع انسانی معرفی کرد.
اشکال: در این حدیث پیامبر ج فرمودند: زنی که دخترش را زنده به گور میکند و نیز دختر زنده به گور شده، هردو دوزخیاند. در حالیکه در حدیثی دیگر امام احمد از «خساء بنت معاویة الصریمیة» و او نیز از عمویش چنین روایت میکند که از رسولخدا ج پرسیدم:
«یا رسول الله! مَن فی الجنة؟ قال: النبی فی الجنة والشهید فی الجنة والمولود فی الجنة والمؤودة فی الجنة».
در این حدیث پیامبر ج به صراحت میفرماید که دختر زنده به گور شده بهشتی است و به ظاهر میان این دو حدیث تضاد و تقابل معلوم میشود. اما میتوان این اشکال را چنین بر طرف کرد که حدیث «الوائدة والمؤودة فی النار» ضعیف است. چنانچه علامه ابن عبدالبر میگوید:
«لا اعلم احداً روی هذا الحدیث عن الزهری غیر ابی معاذ وهو ناسی الحدیث لا یحتجّ بحدیثه».
«نمی دانم کسی جز ابی معاذ این حدیث را از زهری روایت کرده باشد، در حالی که خود ابومعاذ فردی ضعیف و فراموشکار در روایت احادیث است و احتجاج به حدیثش نمیشود».
و نیز میتوان چنین گفت که: مراد از «الوائدة» دایه و مراد از «المؤودة» مادر طفل است. در این صورت باید «لها» را مقدر کنیم یعنی «المؤودة لها» چرا که در عرب جاهلیت هنگامی که وقت وضع حمل زن فرا میرسید، حفرهای حفر میشد و زن بالای آن حفره مینشست و دایه نیز پشت سرش مینشست و منتظر تولد کودک بود. اگر نوزاد دختر بود، دایه آن را در میان حفره پرتاب میکرد و اگر پسر بود آن را نگاه میداشت.
پس طبق این قول، مراد از «الوائدة» دایه و مراد از «المؤودة» المؤودة لها میباشد. یعنی مادر کودک. و آنها به خاطر این کارشان به علاوهی کفرشان، مستحق آتش دوزخاند.
و برخی از علماء نیز این حدیث را چنین توجیه کردهاند که مراد از «الوائدة» مادر طفل است و او به خاطر کفرش و عمل ننگین زنده به گورکردن دخترش مستحق دوزخ است.
و مراد از «المؤودة» دختر زنده به گور شده است و البته این حکم مخصوص همان کودک ویژه و خاصی است که زنده به گور شده است. شاید پیامبر ج به طور معجزه (بسان کودکی که خضر ÷ او را کشت) دانسته باشد که چنین کودکی که زنده به گور شده دوزخی است و این حکم مخصوص همان کودک مخصوص است و مراد تمام کودکان زنده به گور شده نیست، بلکه موردش خاص است.
و البته به گمان کسانی که میگویند «بچههای کافران» دوزخیاند، در این حدیث هیچ اشکالی وارد نمیشود. چرا که هم مادر،کافر است و به خاطر کفرش به دوزخ میرود و هم به تبع او که زنده به گور شده است، دوزخی خواهد بود. چرا که به گمان این گروه بچههای کافران نیز بسان والدینشان دوزخیاند.
البته خداوند ﻷ بهتر میداند.
113 - [35] عن أبی الدرداد قال: قال رسول الله ج: " إن الله عز وجل فرغ إلى کل عبد من خلقه من خمس: من أجله، وعمله، ومضجعه، وأثره، ورزقه". رواه أحمد([61]).
113- (35) ابودرداء س گوید: «پیامبر ج فرمود: براستی خدای فرزانه پنج چیز بندهاش را از پیش مقرر داشته است که از حد و مرز آنها عبور نخواهد کرد:
1- سررسید و فرجام زندگیاش.
2- عمل و کردارش (تیرهبختی و نیکبختی بر اساس انجام اعمال و کردار زشت و یا انجام اعمال نیک).
3- آرامگاه و محل مرگ.
4- آثار و چیزهایی که باقی میگذارد و بر جای مینهد (اعم از آثار خیری همچون مسجد و مدرسه و بیمارستان و دیگر موقوفات و آثار بدی همچون غصب املاک و بنای میخانهها و کتابهای گمراهکننده و طرحهای استعمارگرانه و پروژههای خانمانسوز و ستمگرانه).
5- رزق و روزی او (منظور این است که خداوند ﻷ از ازل این چیزها را میدانسته و از پیش در علم محیطش به همهی این چیزها تسلط علمی داشته است و او تعالی است که علمش محیط به ازل و ابد و تمام زمانها و مکانها میباشد و قبل از اینکه انسان به وجود بیاید، خداوند همهی این چیزها را در حق او میداند. این حدیث بیانگر احاطهی علم خدا میباشد و نباید این حدیث را حمل بر سلب اختیار از انسان کرد)».
[این حدیث را احمد روایت کرده است]
114 - [36] وعن عائشة ل قالت: سمعت رسول الله ج یقول: " من تکلم فی شیء من القدر سئل عنه یوم القیامة، ومن لم یتکلم فیه لم یسأل عنه ". رواه ابن ماجه([62]).
114- (36) عایشه ـ ل ـ گوید: «از رسولخدا ج شنیدم که فرمود: هرکس پیرامون قضا و قدر سخن گوید و به بحث و گفتگو بپردازد در روز قیامت مورد محاسبه و بازخواست قرار خواهد گرفت. و هرآنکه پیرامون احکام و مسائل آن بحث و گفتگو نکند، از محاسبه و بازخواست آن روز در امان خواهد بود و دربارهی قضا و قدر از او سؤال نخواهد شد».
[این حدیث را ابن ماجه روایت کرده است].
شرح: پیام این حدیث به تمام مسلمانان جهان این است که: ای مسلمانان! و ای مؤمنان به خدا، پیامبران، کتابهای آسمانی و قیامت! به قضا و قدر الهی ایمان بیاورید و با دلایل واهی و براهین پوچ و بیمعنا به بحث و بررسی و گفتگو و بگو مگو و اختلاف و کشمکش، پیرامون احکام و مسائل دقیق و پیچیدهی آن نپردازید. بلکه ایمان داشته باشید و اطمینان کنید که تنها خداوند ﻷ علم و دانش گسترده و ارادهی مطلق و فراگیر و قدرت و توانایی کامل دارد و اوست که هرچه را بخواهد میکند و از آنچه که میکند آگاه است. انسان مسلمان باید بداند که دانش خداوند ﻷ بر همهی اشیاء محیط است و گنجایش دانستن همهی اشیاء را دارد.
در حوزهی اقتدار دانش الهی، آگاهی از رفتن مورچگان در لانهها و سوراخهایشان گرفته تا گردش و جهش افلاک در مدارشان یکسان است.
دانش او تعالی، تمام مکانهای متعدد و زمانهای طولانی را شامل میگردد و مکانی در مشرق و مغرب و لحظاتی در ازل و ابد از آن ناپدید نیست.
رویدادهای زندگی که در آفاق آن خیرها و شرها و سختی و امیدها و اندوهها و شادیها و... وجود دارد، همه و همه را دانش الهی در بر میگیرد و شماره و تعداد آنها را میداند و از همه یکسان آگاه است.
و در صفحات و اوراق این کتاب بزرگ، خطوط و سطور قضا و قدر نگاشته شده و سرنوشت همهی موجودات هستی، رقم خورده و شناخته شده و پایانش به وضوح بیان شده و سعادت و شقاوت از هم جدا گردیده است.
پس برای یک مسلمان، زیبنده است که به قضا و قدر الهی ایمان بیاورد و در مسایل دقیق و احکام پیچیدهی آن بدون راهنمایی قرآن و سنت داخل نشود، چرا که اگر چنین کرد در راه افراط جبریها و یا تفریط قدریها سقوط خواهد کرد و طعم هلاکت و نابودی و ذلت و خواری را خواهد چشید و در روز قیامت مورد بازخواست الهی نیز قرار خواهد گرفت.
ولی اگر پیرامون مسائل ریز و دقیق و پیچیدهی قضا و قدر سخن نگوید، خداوند ﻷ او را بدین خاطر مورد بازخواست و محاسبه قرار نخواهد داد و بر آن کسی را مؤاخذه نخواهد کرد و کسی حساب سخن نگفتن پیرامون قضا و قدر الهی را بازپس نخواهد داد. چرا که بحث و گفتگو کردن دربارهی تقدیر، جزو لوازم و ضروریات دین نیست، بلکه ایمان آوردن به قضا و قدر الهی بر هر انسانی بدون پرس و جو از جزئیاتش، فرض است.
115 - [37] وعن ابن الدیلمی قال: أتیت أبی بن کعب، فقلت له: قد وقع فی نفسی شیء من القدر، فحدثنی لعل الله أن یذهبه من قلبی. فقال: لو أن الله عذب أهل سماواته وأهل أرضه، عذبهم وهو غیر ظالم لهم، ولو رحمهم کانت رحمته خیرا لهم من أعمالهم، ولو أنفقت مثل أحد ذهبا فی سبیل الله ما قبله الله منک حتى تؤمن بالقدر، وتعلم أن ما أصابک لم یکن لیخطئک، وأن ما أخطأک لم یکن لیصیبک. ولو متّ على غیر هذا لدخلت النار. قال: ثم أتیت عبد الله بن مسعود، فقال مثل ذلک. قال: ثم أتیت حذیفة بن الیمان، فقال مثل ذلک. ثم أتیت زید بن ثابت فحدثنی عن النبی ج مثل ذلک. رواه أحمد وأبو داود وابن ماجه ([63]).
115- (37) ابن دیلمی گوید: «به نزد ابی ابن کعب س رفتم و به او گفتم: دربارهی قضا و قدر الهی در دلم شک و تردیدها و وساوس و افکار بد و نامطلوبی (از قبیل مختاربودن انسان و یا مجبور بودنش) ایجاد شده است. حال شما مرا به چیزی رهنمون سازید تا بر اساس آن خداوند ﻷ این شک و تردیدها و وساوس را از دلم دور گرداند.
ابی بن کعب س گفت: (این را بدان که) اگر خداوند ﻷ تمام موجودات و مخلوقات آسمانی و زمینی را به عذاب و عقاب خویش گرفتار کند، در این کارش ظالم و ستم پیشه نخواهد بود (چرا که کارهای او تعالی خالی از حکمت و عاری از درایت نخواهد بود و او مالک تمام مخلوقات و موجودات زمینی و فرازمینی است و هرطور که بخواهد با آنها برخورد میکند. بدون اینکه دچار کوچکترین نوعی از ظلم و ستم و یا استبداد و اجحاف شود).
و نیز بدان: اگر تمام آنها را در زیر چتر رحمت و لطف و کرم خویش قرار دهد این از فضل و کرم الهی است، چرا که رحم و لطف او از اعمال و کردار ناچیز و اندک بندگان، برای آنها بهتر و برتر خواهد بود (و هیچگاه اعمال آنها سزاوار و لایق این همه لطف و کرم و فضل و احسان الهی نخواهد بود).
و بدان: اگر در راه خدا و در راستای دفاع از کیان اسلام و مسلمین به اندازهی کوه اُحُد طلا انفاق و خرج کنی، مورد قبول و پذیرش خدا قرار نخواهد گرفت تا وقتی که به تقدیر و سرنوشت مکتوب ازلی، ایمان بیاوری و معتقد باشی که آنچه به تو رسیده و برایت پیشآمده، خطایی در آن نیست و آنچه از تو خطا رفته است، به تو نخواهد رسید. و همه بر اساس تقدیر و سرنوشت مکتوب ازلی است (یعنی تا زمانی که به تقدیر و سرنوشت و قضا و قدر الهی معتقد نباشی، چیزی از تو پذیرفته نخواهد شد. نه صدقه و خیرات و نه هیچ عمل نیک دیگر).
و اگر تو بر خلاف چیزی که گفته شد، عقیده داشته باشی و در همان حال بمیری، راهی دوزخ خواهی شد (چرا که منکر قضا و قدر الهی، جایگاه و مأوایش دوزخ سوزان خواهد بود).
ابن دیلمی در ادامه گوید: پس از این (از حضور ابی بن کعب س مرخص شدم و به جهت اطمینان خاطر بیشتر) به نزد ابن مسعود س رفتم (و از او نیز در این باره سؤال نمودم).
او نیز بسان ابی بن کعب س، برایم توضیح داد و سخن گفت. پس از آن به نزد حذیفه بن یمان س رفتم و او نیز (همانند ابی بن کعب س و عبدالله بن مسعود س) جوابم گفت. در آخر به نزد زید بن ثابت س شتافتم (و از او نیز در این زمینه سؤال نمودم) و او نیز مسئله را به همین صورت از پیامبر اکرم س برایم بیان کرد (و به وسیلهی توصیهها و سفارشها و سخنان و اقوال این بزرگان، خداوند شک و تردیدها را از قلبم دور کرد و در قلبم نسبت به این قضیه اطمینان خاطر حاصل شد و دانستم که فقط علم خداوند محیط به ازل و ابد و تمام زمانها و مکانها میباشد و اوست که هرچه بخواهد میکند و از آنچه که میکند آگاه است و علم و دانش او بر همهی اشیاء محیط است و گنجایش دانستن همهی اشیاء را دارد. و خدایی او را سزاست که بر تمام مخلوقات و موجودات زمینی و فرازمینی تسلط و نفوذ کامل دارد و هر طوری که عمل کند، مختار است و کسی او را مورد بازخواست و محاسبه قرار نخواهد داد. و از این حدیث دانسته شد که اعمال و کردار، بدون ایمان به قضا و قدر الهی هیچ ارزش و جایگاهی در پیشگاه ذات احدیت نخواهد داشت و خدا هیچ عملی را بدون ایمان به قضا و قدر و سرنوشت مکتوب ازلی نخواهد پذیرفت)».
[این حدیث را احمد، ابوداود و ابن ماجه روایت کردهاند].
116 - [38] وعن نافع أن رجلاً أتی ابن عمر فقال: إن فلانا یقرأ علیک السلام. فقال: إنه بلغنی أنه قد أحدث، فإن کان قد أحدث فلا تقرئه منی السلام؛ فإنی سمعت رسول الله ج یقول: " یکون فی أمتی - أو فی هذه الأمة – خسف، أو مسخ، أو قذف فی أهل القدر ". رواه الترمذی وأبو داود وابن ماجه وقال الترمذی: هذا حدیث حسن صحیح غریب([64]).
116- (38) نافع س گوید: «مردی به نزد عبدالله بن عمر ـ ب ـ آمد و گفت: فلانی به شما سلام رساند. عبدالله بن عمر ـ ب ـ گفت: به من خبر رسیده که وی در دین خدا بدعت و نوآوری ایجاد کرده. پس اگر چنین است، جواب سلامم را به او نرسان. چرا که از رسولخدا ج شنیدم که فرمود: در امتم (یا در این امت= امت محمدی ج) خسف (در زمین فرو رفتن) یا مسخ (دگرگون کردن صورت و برگرداندن آن به صورت زشتتر) و یا قذف (سنگباران شدن) رخ خواهد داد و این گونه عذاب و کیفر در اهل قدر (و انکارکنندگان قضا و قدر الهی) خواهد بود».
[این حدیث را ترمذی، ابوداود و ابن ماجه روایت کردهاند و ترمذی گفته: این حدیث حدیثی صحیح و غریب است].
شرح: علماء و دانشوران دینی و اسلامی از این حدیث استدلال کردهاند که: جواب سلام فاسقان و بدعتگذاران واجب نیست تا با این کار، تنفر و انزجار خویش را از چنین افرادی اظهار داریم.
و چنین کاری از باب تغلیظ و تشدید و تهدید و سختگیری است تا به خود آیند واز این کارها و باورهای باطل و پوچ دست بکشند.
برای آگاهی بیشتر در این زمینه میتوانید به حدیث شمارهی 106 مراجعه فرمایید.
117 - [39] وعن علی س قال: سألت خدیجة النبی ج عن ولدین ماتا لها فی الجاهلیة. فقال رسول الله ج: " هما فی النار". فلما رأى الکراهة فی وجهها قال:" لو رأیت مکانهما لأبغضتهما". قالت: یا رسول الله! فولدی منک؟ قال: " فی الجنة ".ثم قال رسول الله ج:" إن المؤمنین وأولادهم فی الجنة، وإن المشرکین وأولادهم فی النار". ثم قرأ رسول الله ج ﴿وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَٱتَّبَعَتۡهُمۡ ذُرِّیَّتُهُم بِإِیمَٰنٍ أَلۡحَقۡنَا بِهِمۡ ذُرِّیَّتَهُمۡ﴾ [الطور: 21]. رواه احمد([65]).
117- (39) علی س گوید: «حضرت خدیجه ـ ل ـ پیرامون دو فرزندش که در زمان جاهلیت آنها را از دست داده بود، از پیامبر ج سؤال کرد (که آیا در روز قیامت بهشتیاند یا دوزخی)؟
پیامبر ج در پاسخ فرمود: هردو دوزخیاند. و چون رسولخدا ج آثار غم و اندوه و ناراحتی را در سیمای خدیجه ـ ل ـ دید، فرمود: اگر تو (ای خدیجه) جایگاه آن دو را در دوزخ میدیدی (که چگونه در پستی و خواری و دوری از رحمت خداوند هستند) بیتردید از آن دو متنفر و بیزار میشوی.
بار دیگر حضرت خدیجه ـ ل ـ پرسید:ای رسولخدا ج! پس حال و وضع فرزندانی که حاصل زندگی مشترک من و شما بودند و در کوچکی از دنیا رفتند چگونه است؟ پیامبر ج فرمود: در بهشت هستند. آنگاه پیامبر ج فرمود: بیتردید مؤمنان و فرزندانشان در بهشتاند و مشرکان و فرزندانشان در دوزخ.
(علی س گوید): پس از این پیامبر ج این آیه را تلاوت فرمود:
﴿وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَٱتَّبَعَتۡهُمۡ ذُرِّیَّتُهُم بِإِیمَٰنٍ أَلۡحَقۡنَا بِهِمۡ ذُرِّیَّتَهُمۡ...﴾ [الطور: 21].
«کسانی که خودشان ایمان آوردهاند و فرزندانشان از ایشان در ایمانآوردن پیروی کردهاند، در بهشت فرزندانشان را بدیشان ملحق میگردانیم تا زادگان دلبند خود را در کنار خود ببینند و از انس با آنان لذت بیشتر ببرند».
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
شرح: «فولدی منک»: مراد از کودکانی که حاصل زندگی مشترک حضرت خدیجه ل ـ و پیامبر ج بوده و در کوچکی چشم از دنیا فرو بستهاند، «قاسم» و «عبدالله» است و «طاهر و طیب» هردو لقبهای عبدالله هستند. این دو پیش از اینکه به سن بلوغ برسند، در ایام طفولیت چشم از این جهان بستند و به دیار باقی شتافتند.
دربارهی اولاد مؤمنان و مشرکان قبلاً به طور مستقل و مفصل بحث شد، اما در اینجا بیان یک نکته خالی از لطف نیست و آن اینکه: فرزندان حضرت خدیجه ـ ل ـ در زمان جاهلیت مردند، در حقیقت زمان جاهلیت همان زمان «فترت» است. و فترت زمانی است که پیامبری مبعوث نشده است.
اهل فترت یا موحداند و یا مشرک. موحد کسی است که معتقد باشد این جهان پروردگار و خدایی یگانه دارد و جهان آخرت ضروری است تا خداوند ﻷ نیکوکاران را پاداش و بدکاران را کیفر دهد و نیز بر بتی سجده نکرده و شریکی برای خدا قائل نشده و بر دین حنیف ابراهیم ÷ فوت کرده است. یقیناً چنین کسی در روز قیامت رستگار است.
اما در مورد نجات مشرک اهل فترت، علما دو نظر دارند، گروهی معتقدند که عذاب میشوند و گروهی دیگر از علما قائل به نجات آنان از عذاب هستند، (از جمله امام ابنتیمیه) و استدلال کردهاند به آیاتی چند از قرآن، از جمله:
﴿وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّىٰ نَبۡعَثَ رَسُولٗا﴾ [الإسراء: 15].
«و ما هیچ شخص و قومی را مجازات نخواهیم کرد مگر اینکه پیغمبری برای آنان مبعوث و روان سازیم».
﴿یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ قَدۡ جَآءَکُمۡ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمۡ عَلَىٰ فَتۡرَةٖ مِّنَ ٱلرُّسُلِ أَن تَقُولُواْ مَا جَآءَنَا مِنۢ بَشِیرٖ وَلَا نَذِیرٖۖ فَقَدۡ جَآءَکُم بَشِیرٞ وَنَذِیرٞۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ١٩﴾ [المائدة: 19].
«ای اهل کتاب! پیغمبر ما (محمد) به سوی شما آمده است و به دنبال انقطاع مدت زمانی که میان پیغمبران بوده است، (حقائق را دیگر باره) بیان میکند، تا اینکه (در روز رستاخیز) نگویید:مژده دهنده و بیمدهندهای(از پیغمبران) به سوی ما نیامده است (تا فرمان خدا به ما برسانند. هم اینک پیغمبر) مژدهدهنده و بیمدهندهای (محمد نام) به سوی شما آمده است (و عذری برای شما نمانده است). و خدا بر همه چیز توانا است...»
﴿رُّسُلٗا مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِۚ وَکَانَ ٱللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمٗا١٦٥﴾ [النساء: 165].
«ما پیغمبران را فرستادیم تا (مؤمنان را به ثواب) مژدهرسان، و(کافران را به عقاب) بیمدهنده باشند، و بعد از آمدن پیغمبران حجت و دلیلی بر خدا برای مردمان باقی نماند (و نگویند که اگر پیغمبری بسوی ما میفرستادی، ایمان میآوردیم و راه طاعت و عبادت در پیش میگرفتیم). و خدا چیرهی حکیم است(و کارهایش از روی حکمت و قدرت انجام میپذیرد)...»
پس این آیات و امثال آن دلالت میکند که عدالت خداوند اقتضا میکند کسانی را که دعوت پیامبری به آنها نرسیده است، یا نادرست رسیده عذاب نکند تا مردم حجتی بر خداوند نداشته باشند که اگر پیامبری میآمد، ما از او پیروی میکردیم. در حالی که حجت عالی و برتر مختص خداست([66]).
ما نیز امیدواریم که رأی دوم، در نزد خدا مقبول باشد. چرا که آن با عدالت الهی هماهنگ است. مخصوصاً در مورد فرزندان حضرت خدیجه ـ ل ـ که در طفولیت و بر اساس فطرت پاک و بدور از هرگونه شرک و بتپرستی از دنیا رفتهاند.
جواب حدیث فوق را نیز میتوان بنا به قول ابن حجرعسقلانی، چنین داد که: این حدیث و احادیثی از این قبیل، همه در ابتدای امر و پیش از نزول حکم بهشتیبودن تمام کودکان و اطفال است که پیش از بلوغ مردهاند. چرا که همهی آنها بر فطرت پاک و خالص توحید و یکتاپرستی، دارفانی را وداع کردهاند و بر اساس این، ابن حجر در این زمینه میگوید:
«هذا قبل أن ینزل فیهم شئ فلا ینافی أنهم من اهل الجنة». «این حکم پیش از نزول حکمی دربارهی فرزندان کافران و مشرکان است».
در حقیقت میان این روایت و روایات دیگری که از آنها ثابت میشود که فرزندان مشرکان نیز بهشتیاند، هیچگونه منافاتی وجود ندارد.
118 - [40] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: " لما خلق الله آدم مسح ظهره، فسقط من ظهره کل نسمة هو خالقها من ذریته إلى یوم القیامة، وجعل بین عینی کل إنسان منهم وبیصاً من نور، ثم عرضهم على آدم، فقال: أی رب! من هؤلاء؟ قال: ذریتک. فرأى رجلاً منهم فأعجبه وبیص ما بین عینیه، قال: أی رب! من هذا؟ قال: داود. فقال: رب! کم جعلت عمره؟ قال: ستین سنة. قال: رب زده من عمری أربعین سنة".
قال رسول الله صلی الله علیه وسلم: "فلما أنقضی عمر آدم إلا أربعین جاءه ملک الموت، فقال آدم: أولم یبق من عمری أربعون سنة؟ قال: أولم تعطها ابنک داود؟! فجحد آدم، فجحدت ذریته، ونسی آدم فأکل من الشجرة، فنسیت ذریته، وخطأ وخطئت ذریته". رواه الترمذی([67]).
118- (40) ابوهریره س گوید: «پیامبر ج فرمود: خداوند متعال آدم ÷ را پدید آورد و آنگاه که از آفرینش وی فراغت یافت، پشتش را با دست قدرت و قوت لایزال و لایتناهی خویش کشید و (گروهی از) فرزندان آیندهی وی را تا آخرین فرد بشر از پشت او به صورت ذراتی بیرون آورد و میان پیشانی هر کدام از آنها پرتو و شعاعی از نور قرار داد. آنگاه آنها را بر آدم ÷ عرضه داشت و به او نشان داد. آدم ÷ گفت: پروردگارا! اینها چه کسانیاند؟ خدا فرمود: فرزندانت هستند.
(آدم ÷ به نظارهی آنها نشست. ناگاه چیزی نگاهش را به خود جلب کرد) و مردی را دید که پرتو و شعاع نور پیشانیاش وی را به اعجاب و تحسین واداشته و او را محو تماشا نموده است.
آدم ÷ پرسید: پروردگارا! این کیست؟ خداوند فرمود: حضرت داود ÷ است. آدم ÷ بار دیگر پرسید: بارالها! سررسید و فرجام زندگیاش را چه اندازه مقرر داشتهای؟ خداوند فرمود: شصت سال.
آدم ÷ گفت: (پروردگارا از تو میخواهم) از عمرم چهل سال کم کنی و به عمر او بیفزایی. رسولخدا ج در ادامه میفرماید: با کاستهشدن آن چهل سال، چون عمر آدم÷ به پایان رسید، و سررسید فرجام زندگیاش برای بدرود از این جهان نزدیک شد، فرشتهی مرگ برای قبض روح مطهر و پاکش به نزد وی آمد.
آدم ÷ پرسید: مگر از عمرم چهل سال دیگر باقی نمانده است؟ (پس چرا حالا برای قبض روحم آمدهای؟) فرشتهی مرگ گفت: مگر تو آن چهل سال را به فرزندت داود ÷ نبخشیدهای؟
(رسولخدا ج میفرماید:) این چنین بود که آدم ÷ انکار کرد و به تبع او فرزندانش نیز انکار کردند. و این چنین بود که آدم ÷ فراموش کرد و از میوهی درخت ممنوعه خورد و به تبع او فرزندانش نیز دچار نسیان و فراموشی شدند و این چنین بود که آدم ÷ دچار خطا و ترک فرمان شد و به تبع او فرزندانش نیز به خطا و ترک فرمان و عصیان و نافرمانی دچار آمدند».
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].
شرح: «ذریته»: ذریه در اصل به معنای فرزندان کوچک و کم سن و سال است و بعضی آن را از مادهی «ذر» که به معنای موجودات بسیار کوچک همانند ذرات غبار و مورچههای بسیار ریز میباشد دانستهاند. از این رو باید گفت؛ هنگامی که خدا آدم ÷ را آفرید، فرزندان آیندهی او را تا آخرین فرد بشر از پشت او به صورت ذراتی کوچک (مانند ذرات غبار و یا مورچههای بسیار ریز) بیرون آورد و به آنها عقل و شعور کافی برای شنیدن سخن و پاسخ گفتن در عالم ذر و پیمان الست عنایت کرد.
و از این حدیث این امر به صراحت معلوم شد که در وجود تمام انسانها مادهی خطا، نسیان و فراموشی و جحد و انکار هست و این چیزها در تار و پود وجودشان عجین شده است.
«کل بنی آدم خطاء وخیرالخطائین التوابون». «همهی فرزندان آدم لغزش کارند و بهترین خطاکاران توبه کنندگان خواهند بود».
مگر اینکه خود خداوند ﻷ عدهای را (مانند پیامبران و فرشتگان) به عصمت و حفاظت از گناه و معصیت و نافرمانی خاص کند.
پیرامون خطا و نسیان حضرت آدم ÷، قبلاً توضیح داده شد.
119 - [41] وعن أبی الدرداء عن النبی ج قال: " خلق الله آدم حین خلقه، فضرب کتفه الیمنى، فأخرج ذریة بیضاء کأنهم الذر، وضرب کتفه الیسرى فأخرج ذریة سوداء کأنهم الحمم، فقال للذی فی یمینه: إلى الجنة ولا أبالی، وقال للذی فی کفه الیسرى: إلى النار ولا أبالی ". رواه أحمد([68]).
119- (41) ابودرداء س گوید: «پیامبر ج فرمود: خداوند ﻷ آدم ÷ را آفرید. آنگاه با دست قدرت خویش به شانهی راست آدم زد و گروهی از فرزندان او را که همانند ذرات کوچک غبار یا مورچههای بسیار ریز بودند به صورت بسیار سفید و نورانی بیرون آورد.
دوباره با دست قدرت خویش به شانهی چپ آدم ÷ زد و گروهی دیگر از فرزندان وی را که بسان زغال و خاکستر، سیاه و دیجور بودند، بیرون آورد و آنگاه پیرامون فرزندان آدم که در سمت راست وی قرار داشتند فرمود: اینان بهشتیاند و روانهی بهشت و نعمتهای والای آن خواهند شد. و از این مسئله که همهی اینها را به بهشت میبرم هیچ پروایی ندارم (چرا که من مالک و فرمانروای مطلق هستم و هرکاری را که بخواهم میکنم و در برابر کارهایی که میکنم، مورد بازخواست و محاسبه قرار نمیگیرم و بازپرسی نمیشوم و کسی نیز حق خردهگیری و اعتراض ندارد، بلکه این انسانها هستند که مورد بازخواست و پرسش قرار میگیرند و در افعال و اقوال و پندارشان جای ایراد و سؤال بسیار است).
پس از این خداوند ﻷ دربارهی فرزندان آدم که در سمت چپ وی قرار داشتند فرمود: اینان دوزخیاند و در آخرت روانهی دوزخ و عذابهای مختلف و متنوع آن خواهند شد و از این مسئله نیز که همهی آنها را به دوزخ روانه میکنم هیچ پروایی ندارم».
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
120 - [42] وعن أبی نضرة أن رجلاً من أصحاب النبی ج - یقال له: أبو عبد الله - دخل علیه أصحابه یعودونه وهو یبکی، فقالوا له: ما یبکیک؟ ألم یقل لک رسول الله ج:"خذ من شاربک ثم أقره حتى تلقانی؟" قال: بلى، ولکن سمعت رسول الله ج یقول: " إن الله عز وجل قبض بیمینه قبضة وأخرى بالید الأخرى وقال: هذه لهذه، وهذه لهذه، ولا أبالی". فلا أدری فی أی القبضتین أنا.رواه أحمد([69]).
120- (42) ابونضره س گوید: «مردی از یاران پیامبر ج که به «ابوعبدالله» مشهور بود بیمار شد. (از این جهت عدهای از) دوستان و رفقایش به عیادت وی آمدند و او را گریان و ضجّهکنان یافتند.
بدو گفتند: (ای ابوعبدالله) چه چیز باعث شده تا چنین گریان و نالان باشی؟ (آیا از دوزخیبودن خویش میترسی)؟ مگر تو همان کسی نیستی که رسولخدا ج دربارهات فرمود: پیوسته و در همه حال سبیل خود را کوتاه کن و به این کار ادامه بده تا مرا (در حوض یا در بهشت) ملاقات کنی؟ (پس از تو بعید است که چنین گریه کنی. حال آنکه پیامبر ج با این سخنش به تو بشارت نیکبختی و بهشتیبودن و همراهی خویش را در روز رستاخیز داده است و خود میدانی که سخن رسولخدا ج هرگز شکپذیر و قابل تردید و انکار نیست. پس به ضرور به بهشت و نعمتهای والای آن خواهی رسید. پس گریه مکن و شاد و خرسند باش).
ابوعبدالله س (خطاب به دوستانش) گفت: آری (سخن چنان است که شمایان میگویید)، ولی خودم از رسولخدا ج شنیدم که فرمود: براستی خدا با دست راست بلاکیف خویش مشتی از فرزندان آدم برگرفت و با دست چپ بلاکیف خویش مشتی دیگر از فرزندان آدم برگرفت و آنگاه فرمود: سمت راستیها را برای بهشت و سمت چپیها را برای دوزخ پدید آوردهام. و من نیز نمیدانم که در کدام یک از این دو مشت قرار دارم. سمت راستیها یا سمت چپیها»؟!
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
شرح: در این حدیث دو مسئله قابل تأمل است:
1. اتباع کامل صحابه ش از سنت پیامبر اکرم ج: صحابه ش با جان و دل و عشق کامل به پیامبر ج از سنتهای سرورشان پیروی میکردند و حتی اگر لازم بود به خاطر کوچکترین سنت پیامبر ج جان خود را از دست میدادند. بنگرید به ابوعبدالله س که تا وقت مرگ پایبند به سنت پیامبر ج بود و پیوسته تا وقت سررسید اجل خویش، سبیل خود را کوتاه میکرد و نمیگذاشت که سبیلش پایینتر از لبش برسد. چونکه محبوبش پیامبر ج او را به چنین کاری دستور داده بود.
2. خوف و خشیت زیاد از خدا: در قلوب صحابه ش این اندازه از خوف و خشیت و یقین و ایمان بر عظمت و بزرگی خدا وجود داشت که در هر لحظه از کبریایی و عظمت و بزرگی اللهY متأثر میشدند و این عظمت و خشیت تمام وجود آنها را به خشوع و خضوع در آورده بود. چنانچه ابوعبدالله س با وجودی که بشارت بهشتیبودن خویش را به طور ضمنی از پیامبر ج گرفته بود، ولی با این وجود چنان خوف و خشیت خدای ﻷ بر او غالب بود که آن بشارت را از یاد برده بود و هرگز این بشارتها و وعدهها، او را از عمل و کوشش و سعی و تلاش و همت و پشتکار، ثبات و استقامت، بردباری و شکیبایی در دین، تواضع و فروتنی و اجرای اوامر و فرامین خدا و رسولش باز نداشت.
و براستی همانها بودند که با نور خدا به زندگی مادی و معنوی نگاه میکردند و با زبان نبوت سخن میگفتند و با دست تقدیر حرکت میکردند. و هیچ گاه تکبر و نخوت و غرور و جاهطلبی و خودبزرگبینی و خودمحوری، دامان پاکشان را نیالود. بدین جهت خداوند ﻷ چنان به آنها مینازد و به ایمان و یقین و خوف و خشیت و ثبات و پایداری آنها افتخار میکند که این چنین خطابشان میکند:
﴿فَإِنۡ ءَامَنُواْ بِمِثۡلِ مَآ ءَامَنتُم بِهِۦ فَقَدِ ٱهۡتَدَواْۖ وَّإِن تَوَلَّوۡاْ فَإِنَّمَا هُمۡ فِی شِقَاقٖ﴾ [البقرة: 137].
«اگر آنان ایمان بیاورند همچنان که شما (صحابه ش) ایمان آوردهاید و بدان چیزهایی که شما ایمان دارید ایشان نیز ایمان داشته باشند، بیگمان به راه راست و درست رهنمون گشتهاند و اگر پشت کنند پس راه اختلاف و دشمنانگی را با شما در پیش گرفتهاند».
و نیز میفرماید:
﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِینَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِینَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِیَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِکَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِیمُ١٠٠﴾ [التوبة: 100].
«پیشگامان نخستین مهاجران و انصار و کسانی که به نیکی روش آنان را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبی پیمودند خداوند از آنان خوشنود است و ایشان هم از خدا خوشنودند و خداوند برای آنان بهشت را آماده ساخته است که زیر آن رودخانهها جاری است و جاودانه در آنجا میمانند. این است پیروزی بزرگ و رستگاری سترگ».
121 - [43] وعن ابن عباس عن النبی ج قال: " أخذ الله المیثاق من ظهر آدم بنعمان - یعنی عرفة - فأخرج من صلبه کل ذریة ذرأها، فنثرهم بین یدیه کالذر، ثم کلّمهم قُبُلاً قال: ﴿أَلَسۡتُ بِرَبِّکُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ شَهِدۡنَآۚ أَن تَقُولُواْ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ إِنَّا کُنَّا عَنۡ هَٰذَا غَٰفِلِینَ١٧٢ أَوۡ تَقُولُوٓاْ إِنَّمَآ أَشۡرَکَ ءَابَآؤُنَا مِن قَبۡلُ وَکُنَّا ذُرِّیَّةٗ مِّنۢ بَعۡدِهِمۡۖ أَفَتُهۡلِکُنَا بِمَا فَعَلَ ٱلۡمُبۡطِلُونَ١٧٣﴾ [الأعراف: 172-173]. رواه أحمد([70]).
121- (43) ابن عباس ـ ب ـ گوید: «پیامبر ج فرمود: خداوند ﻷ پیمان «اَلَست» را از فرزندان آدم در وادی نعمان گرفت (این وادی امروز در عربستان به نام «عرفات» معروف و مشهور است). و اصل قضیه از آن قرار است که خداوند متعال تمام فرزندان آیندهی آدم ÷ را تا آخرین فرد بشر، از پشت او به صورت ذراتی کوچک بیرون آورد و همه را به قدرت بلاکیف خودش در جلوی آدم ÷ پراکنده و متفرق ساخت (آنگاه بدانها عقل و شعور و درک و فهم کافی برای شنیدن سخن و پاسخگفتن عنایت فرمود) و مستقیماً آنها را مورد خطاب قرار داد و ایشان را بر خودشان گواه گرفته و فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم؟ آنان هم به زبان حال یا قال پاسخ داده و گفتند: آری، گواهی میدهیم (تویی خالق باری... ما دلایل و براهین جهان و عجایب و غرایب گیتی و سنن و قوانین منظم و شگفتانگیز هستی و خواندن دلایل شناخت یزدان در کتاب باز و گستردهی جهان و پیمان «الست» را موجب اقرار و اعتراف شما مردمان کردهایم) تا روز قیامت نگویید ما از این (امر خداشناسی و یکتاپرستی) غافل و بیخبر بودهایم.
یا اینکه نگویید نیاکان ما پیش از ما شرک ورزیدند و ما هم فرزندان آنان بودیم (و چون چیزی در دست نداشتیم که با آن حق را از باطل شناسیم، از ایشان پیروی کردیم، لذا خویشتن را بیگناه میدانیم. پروردرگارا!) آیا به سبب کاری که باطلگرایان (یعنی نیاکان مشرک ما که بنیانگذاران بتپرستی بودهاند) کردهاند ما را (مجازات میکنی و در روز رستاخیز با عذاب خود) نابودمان میگردانی»؟
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
شرح: «نعمان»: مراد از نعمان همان عرفات امروزی است و مراد این است که این عهد و پیمان «الست» در «عالم ذر» هنگامی گرفته شد که حضرت آدم ÷ از بهشت به زمین فرود آورده شد و مکان آن اقرار و اعتراف به توحید و یگانگی خدا، «وادی نعمان» است که امروز به نام عرفات در سرزمین عربستان سعودی معروف و مشهور میباشد.
122 - [44] عن أبی بن کعب، فی قول الله عز وجل: ﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّکَ مِنۢ بَنِیٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّیَّتَهُمۡ﴾ قال: جمعهم فجعلهم أزواجاً، ثم صورهم فاستنطقهم، فتکلموا، ثم أخذ علیهم العهد والمیثاق، ﴿وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّکُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ﴾ قال: فإنی أشهد علیکم السموات السبع والأرضین السبع، وأشهد علیکم أباکم آدم أن تقولوا یوم القیامة: لم نعلم بهذا، إعلموا أنه لا إله غیری، ولا رب غیری، ولا تشرکوا بی شیئاً. وإنی سأرسل إلیکم رسلی یذکرونکم عهدی ومیثاقی، وأنزل علیکم کتبی. قالوا: شهدنا بأنک ربنا وإلهنا، لا رب لنا غیرک، ولا إله لنا غیرک. فأقروا بذلک، ورفع علیهم آدم ÷ ینظر إلیهم، فرأى الغنی والفقیر، وحسن الصورة ودون ذلک. فقال: رب! لولا سویت بین عبادک؟ قال: إنی أحببت أن أشکر. ورأى الأنبیاء فیهم مثل السرج علیهم النور، خصوا بمیثاق آخر فی الرسالة والنبوة، وهو قوله تبارک وتعالى ﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِنَ ٱلنَّبِیِّۧنَ مِیثَٰقَهُمۡ﴾ [الأحزاب: 7]. إلى قوله ﴿وَعِیسَى ٱبۡنِ مَرۡیَمَ﴾ [الأحزاب: 7]. کان فی تلک الأرواح، فأرسله إلى مریم علیهما السلام، فحدث عن أبی: أنه دخل من فیها. رواه أحمد([71]).
122- (44) ابی بن کعب س در تفسیر این آیه: ﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّکَ مِنۢ بَنِیٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّیَّتَهُمۡ﴾ گوید: «(خداوند ﻷ پس از اینکه تمام فرزندان آیندهی آدم ÷ را تا آخرین فرد بشر از پشت او به صورت ذراتی کوچک بیرون آورد) آنها را با نظم و ترتیب و صف در صف، کنار یکدیگر جمع و گردآوری میکند و به صورت صنفهای مختلف (صنف غنی، صنف فقیر و..). قرار میدهد. آنگاه آنها را از لحاظ عقلانی و جسمانی شکل و صورت میبخشد و بدانها نیروی گفتار (و پندار و عقل و شعور کافی برای شنیدن سخن و پاسخ گفتن) عنایت میکند.
پس از این، از آنها (پیرامون توحید و یگانگی خویش) عهد و پیمانی میگیرد، ﴿وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّکُمۡ﴾ و ایشان را بر خودشان گواه گرفته (و خطاب بدانان میفرماید) آیا من پروردگار شما نیستم؟
پس از این خداوند ﻷ میفرماید: دربارهی این عهد و پیمان (مبنی بر خداشناسی و یکتاپرستی) بر شما هفت آسمان و هفت زمین و پدرتان حضرت آدم ÷ را گواه میگیرم. و این کار را بدین جهت انجام میدهم تا روز قیامت نگویید؛ ما از این موضوع (توحید و شناسایی خدا و خداشناسی و یکتاپرستی) غافل و بیخبر بودهایم. پس حال بدانید که من در الوهیت و ربوبیت یکتا و بیهمتایم و به جز من هیچ معبود و پروردگاری وجود ندارد. از این رو تنها مرا عبادت و کرنش کنید و بس و هیچکس و هیچ چیزی را شریک و انباز من نکنید.
(و عنقریب در طول اعصار و قرون) برای تذکر و یادآوری این عهد و پیمان با ارسال رُسُل و انزال کتُب، شما را کمک خواهم کرد (تا پیمانگذاران با یادآوری چنین پیمانی در راه حق گام نهند و جز راه خداشناسی نپویند و در لاک فراموشی و غفلت و جهالت و تاریکی فرو نروند). پس از این همگی در پاسخ گفتند: آری بر این حقیقت همگی گواهی میدهیم که تنها تو پروردگار و معبود مایی و بس. و به جز تو ما پروردگار و معبودی نداریم و به توحید و یکتاپرستی تو همه گواهیم.
آنگاه آدم ÷ بر همهی افراد بشر مشرف گردانده میشود و از بالا به پایین مینگرد و دیدهور میشود و به فرزندانش نگاه میکند و تنوع و اختلاف انسانها از فقیر و غنی، خوش سیما و بدچهره و.... او را به تعجب وا میدارد. از اینرو از پروردگار میپرسد: پروردگارا! چرا برای بندگان خویش تنوع و تفاوت را برگزیدی و آنها را یکسان نیافریدی؟
خداوند در پاسخ فرمود: برای این انسانها را متنوع و متفاوت آفریدم چرا که من دوستدار شکر و سپاسگذاریم (و در وجود هریک از بندگان خاصیت و ویژگیای را به ودیعه نهادم و چون بفهمد که خدا چنین چیزی را در وجودم قرار داده که در وجود دیگران قرار نداده است، به شکر و سپاسگذاریام مشغول میشود. از این جهت آنها را متفاوت آفریدهام).
حضرت آدم ÷ (دوباره بهسوی فرزندان خویش از بالا دیدهور شد) و در میان آنها، انبیاء و پیامبران را دید که همانند چراغی درخشان و پرفروغ در میان دیگر فرزندانش میدرخشیدند (و این نور آنها را از دیگران متمایز و جدا ساخته بود).
(ابی بن کعب س گوید: خداوند ﻷ علاوه بر عهد و پیمان «الست») از پیامبران عهد و پیمان دیگری نیز پیرامون نبوت و رسالت گرفت (و آنها را موظف کرد تا مسئولیت تبلیغ و رسالت و رهبری و هدایت مردم را در تمام زمینهها و ابعاد ادا کنند و موظفند تا یکدیگر را تأیید نمایند و پیامبران پیشین، امتهای خود را برای پذیرش پیامبران بعد آماده سازند. همانگونه که پیامبران بعد، دعوت پیامبران پیشین را تصدیق و تأیید نمایند و نیز موظفند که همهی انسانها را قبل از هرچیز بهسوی توحید دعوت کنند و نسبت به پیامبران گذشته و آیین آنها احترام بگذارند و اصول آنها را محترم بشمرند و اگر پیامبری آمد که دعوت او هماهنگ با دعوت آنان، نشانههای او با آنچه در کتب آسمانی آنها آمده موافق باشد و به این ترتیب حقانیت او ثابت گردد، نه تنها باید به او ایمان بیاورند بلکه موظفند به یاریاش برخیزند.
خلاصه؛ خداوند از تمام آنها علاوه از پیمان و عهد «الست» پیمان گرفت که دعوت همه به یک سو باشد و همگی یک حقیقت را تبلیغ کنند و امتها و ملتها را زیر پرچم واحدی گرد آورند و به تأیید یکدیگر بپردازند و یکدیگر را در امر دعوت و تبلیغ یاری نمایند).
و این عهد و پیمانی را که خدا از پیامبران گرفت میتوان در این آیه یافت. آنجا که میفرماید:
﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِنَ ٱلنَّبِیِّۧنَ مِیثَٰقَهُمۡ وَمِنکَ وَمِن نُّوحٖ وَإِبۡرَٰهِیمَ وَمُوسَىٰ وَعِیسَى ٱبۡنِ مَرۡیَمَ﴾ [الأحزاب: 7]. «یادآور شو هنگامی را که از پیامبران پیمان گرفتیم و همچنین از تو و از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی بن مریم». و شخص عیسی ÷ نیز در میان ارواح فرزندان آدم در «عالم ذرّ» موجود بود که خداوند Y روحش را به مریم رساند. (و با دمیدن روح او در مریم، رازی از رازهای الهی در شکم مریم پدید آمد که در پرتو آن خداوند متعال زنی را بدون شوهر حامله کرد و پسری را بدون پدر دیده به جهان گشود و تغییر اسباب و مسببات را به عنوان دلیلی بر قدرت خدایانهی خود به مردم نشان داد و متوجهشان کرد که آفرینندهی قوانین و سنن حاکم بر جهان، هر وقت که بخواهد میتواند قوانین و سنن و اسباب و مسببات را دگرگون سازد).
از ابی بن کعب س دربارهی نفخ و دمیدن روح عیسی در مریم چنین نقل شده که وی گفت: «حضرت مریم به عیسی ÷ از راه دهان باردار شد (یعنی خداوند ﻷ نخست روح عیسی ÷ را در دهان مریم دمید و از آنجا به رحمش انتقال داد. والله اعلم. به هر حال وضع عیسی ÷ و مادرش مریم، در طول تاریخ بشر بینظیر بود. نه قبل و نه بعد از او چنین وضعی دیده نشده است و این خود حاکی از آن است که در ماورای اسباب و سلسلهی علتها، قدرتی است که هرگاه بخواهد میتواند روند آنها را دگرگون کند)».
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
شرح: «ربّ لولا سوّیت بین عبادک»: ممکن است همانند حضرت آدم ÷، دیگران نیز سؤال کنند که چرا خداوند انسانها را متفاوت آفریده و آیا این تفاوت با عدل و دادگری الهی سازگار است؟
اولاً: باید توجه داشت که تفاوت لازمهی این جهان است. اگر همهی ذرات و اتمها یکسان میبودند، چنین جهانی به وجود نمیآمد و اصولاً تنوعی در کار نبود.
ثانیاً: اگر تمام انسانها از نظر هوش و امکانات برابر میبودند، در جامعه تقسیم کار و قبول مسئولیت امکان نداشت.
ثالثاً: خداوند به اندازهی توانی که به افراد عطا کرده است، از آنها مسئولیت میخواهد. پس آنان که با هوشتر، قویتر و یا ثروتمندترند به همان نسبت در برابر خداوند مسئولیت بیشتری دارند و بازخواست خواهند شد.
رابعاً: دنیا به دلیل همین تفاوتها جای اجرای کامل عدالت نیست و به همین دلیل خداوند متعال آخرت را مکمل آن قرار داده است تا عدالت کامل در آنجا تحقق یابد([72]).
علاوه از اینها خداوند ﻷ برای سازماندادن به اجتماع بشر، صداها، رنگها، خلق و خویها، صفات و ویژگیها و استعداد و ذوقهای انسانها را کاملاً متفاوت و متنوع و مختلف از یکدیگر آفرید. چرا که اگر یک روز همهی انسانها، یک شکل و یک قیافه و دارای یک قد و قامت و یک خلق و خوی و استعداد و ذوق و... باشند، در همان روز شیرازهی زندگی آنها در هم میریزد، و هیچکس میان افراد، پسر، پدر، محرم، همسر، بدهکار، طلبکار، دوست، دشمن، رئیس و مرئوس فرق قائل نمیشود و خدا میداند که اگر چنین شود، بشر با چه چالشها و مشکلاتی روبرو شود و چه جنجال عجیبی برپا خواهد شد و چه مشکلاتی در برخورد مردم و مناسبات آنها باهم روی میدهد.
و در حقیقت خود همین تنوع و اختلاف یکی از نشانههای قدرت و عظمت و علم و دانش خدای ﻷ است.
«و خصوا بمیثاق آخر فی الرسالة والنبوة»: در «عالم ذرّ» علاوه از «پیمان الست» عهد و پیمانی محکم و استوار دیگری مبنی بر این که به آن امانتی که خدا بر دوش پیامبران از رسالت و نبوت گذاشته وفا کنند و مأموریتی را که حق تعالی ایشان را بدان گماشته است به سر رسانند.
و نیز از تمام پیامبران، بالاخص از پیامبران اولوالعزم پیمان گرفت که ایشان همهی رسالتهای الهی را تصدیق و تأیید نموده و امتهای خویش را نیز به تصدیق آن دستور دهند و همهی انسانها را قبل از هرچیز بهسوی توحید و خداشناسی دعوت کنند. همگی یک حقیقت را تبلیغ کنند و دعوت همه به یک سو باشد و در برابر پیامبرانی که بعد از آنها میآیند سر تعظیم و تسلیم فرود آورند و به آنها ایمان بیاورند و به یاریشان بشتابند.
و جملگی موظفند که نسبت به یکدیگر و آیینشان احترام بگذارند و اصول همدیگر را محترم بشمرند و عاشقانه در راه ادای مسئولیت تبلیغ و رسالت دعوت به توحید خدا و توحید آیین حق و ادیان آسمانی نمایند.
نکته: اگر مسئلهای از مسائل و احکام دینی و اعتقادی از جمله مواردی باشد که نمیتوان به کمک قیاس از حکمش اطلاع یافت و یا اینکه قیاس را بدان راه نیست، و در مقابل آن، قیاس به بن بست میخورد، در این صورت هیچ اختلافی در میان علماء و دانشوران اسلامی نیست در اینکه قول یک نفر از صحابه ش برای معرفت و شناخت حکم مسئلهای که قیاس از درک آن عاجز است، حجت است.
و در حقیقت در جایی که نمیتوان قول صحابه ش را به کمک قیاس درک کرد، و از حکمش اطلاع یافت، آن قول در حکم حدیث مرفوع است و در هر صورت حمل بر سماع از رسولخدا ج میشود. زیرا نمیتوان دربارهی صحابه ش و یاران پیامبر ج این گمان را داشت که بیدلیل سخن گویند، چرا که در حقیقت علم و دانش صحابه ش، تار و پود دین میباشد و تصور دین، بدون توجه به علم صحابه ش ممکن نیست، چرا که آنها ناقلان دین و حاملان شریعت مقدس اسلام هستند و در واقع بهترین رمز گشودن خزانهی علوم و معارف قرآنی پس از سنت و قرآن، اقوال و سخنان صحابه ش است.
بنابراین در هر جا که نتوان قول صحابه ش را با معیارهای قیاس سنجید، آن قول در حکم حدیث مرفوع است. چون رأی و قیاس دخالتی در این باب ندارد، به ناچار حمل بر سماع و شنیدن از رسولخدا ج میشود. و حدیث «ابی ابن کعب س در اینجا نیز از این باب است و حمل بر سماع میشود و در حکم حدیث مرفوع میباشد.
123 - [45] وعن أبی الدرداء قال: بینما نحن عند رسول الله ج نتذاکر ما یکون، إذ قال رسول الله ج: "إذا سمعتم بجبل زال عن مکانه فصدقوه، وإذا سمعتم برجل تغیر عن خلقه فلا تصدقوا به، وإنه یصیر إلى ما جبل علیه ". رواه أحمد([73]).
123- (45) ابودرداء س گوید: «در نزد رسولخدا ج نشسته بودیم و پیرامون تقدیر و سرنوشت مکتوب ازلی و امور و حوادثی که در آینده رخ خواهد داد با همدیگر گفتگو میکردیم که رسولخدا ج فرمود: هنگامی که شنیدید کوهی از جای خود حرکت کرده است باور کنید (چرا که چنین چیزی در جهان هستی امکان پذیر است) اما اگر شنیدید کسی از مَنش و اخلاق و خُلق و خوی خود دست برداشته، باور نکنید، چرا که بسیار میشود که انسان سرانجام به عادت و خلق و خوی و منشی که در تار و پود وجودش عجین شده باز گردد (و تغییر و تبدیلی در آن ایجاد نخواهد شد)».
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
شرح: چنانچه قبلاً گفته شد، اعمال و افعالی که در جهان هستی به وجود آمده و میآیند دو نوعاند:
نوع اول: اعمال و افعالی هستند که انسان، اختیاری در آنها ندارد و در حقیقت در این جهان کارهایی وجود دارد که به محض قدرت برتر خدا و تنها برابر مشیت و خواست خدا روی میدهند و کمال مییابند که آنها دربارهی مردم به مورد اجرا گذاشته میشوند، مردم چه بخواهند و چه نخواهند، چه بدانند و چه ندانند با آنها روبرو میگردند.
خردها و هوش و ذکاوت، یا کودنی و کندفهمی، مزاجها، صفات و ویژگیها، خلق و خویها، زیبایی و زشتی، غرائز و تمایلاتی که از طریق ارث و وراثت در خون هرکس جریان دارد و... اینها و امثال اینها، چیزهایی هستند که دست بشر در آنها نقشی ندارد و این تنها انگشتان مقتدر قضا و قدر الهی است که ظاهر و باطن آنها را به حرکت و گردش در میآورد و همهی اینها چیزها و حقایقی هستند که از عهدهی ما بیرون و بدانها راهی نداریم و هیچکس و هیچ چیز نمیتواند آنها را برگرداند یا تغییر دهد.
و این حدیث بیانگر همین قسم است نه نوع دوم.
نوع دوم: افعالی است که انسان در ایجاد آنها کسب و تلاشی اختیاری دارد و کاسب و تغییر دهندهی آنها است. مانند: خوردن، نوشیدن، ایستادن، نشستن، راه رفتن، کسب معاش و...
و این قسم در این حدیث داخل نیست، بلکه مراد از این حدیث، قسم نخست است که تغییر و تبدیلی در آن رخ نمیدهد، بلکه خداوند از آنها آگاه بوده و آنها را اراده کرده و خواسته و مستقلاً به اجرا گذاشته است و ما اندک و بسیار در آنها دخالتی نداریم و نقشی را ایفا نمیکنیم و به هیچ عنوان شخصیتها و صفات سرشتی که بدان بار آمدهایم از زشتی و زیبایی، هوش و کودنی و... نمیتوانیم به طور کلی تغییری در آنها ایجاد کنیم.
124 - [46] وعن أم سلمة قالت:یا رسول الله! لا یزال یصیبک فی کل عام وجع من الشاة المسمومة التی أکلت. قال: " ما أصابنی شیء منها إلا وهو مکتوب علی وآدم فی طینته ". رواه ابن ماجه([74]).
124- (46) ام سلمه ـ ل ـ به رسولخدا ج گفت: «ای رسولخدا ج براستی شما پیوسته و در هر سال به خاطر خوردن آن گوسفند زهرآلود (در خیبر) احساس درد و رنج میکنید و همیشه به خاطر آن گوسفند زهرآگین به شما درد و سختی دست میدهد.
پیامبر ج فرمود: هیچ درد و رنجی از خوردن آن گوشت به من دست نمیدهد، مگر اینکه قبلاً و در وقتی که هنوز آدم در گل بود (و خداوند او را از نیستی به هستی در نیاورده بود و او را شکل نبخشیده و سر و سامان و نظم و نظام و معتدل و متناسب نکرده بود، در آن زمان که هنوز از آدم خبری نبود، خداوند این مسائل و حوادث و رخدادها را) برایم مکتوب و ثبت و ضبط نموده بود و در تقدیر و سرنوشت مکتوب ازلیام رقم خورده بود.
(و این خود بیانگر علم و دانش محیط و کامل خدا به تمام حوادث و وقایع جهان هستی و موجودات و مخلوقات است)».
[این حدیث را ابن ماجه روایت کرده است].
شرح: در محرم سال هفتم هجری، وقتی که رسولخدا ج از فتح خیبر آسوده شد، و در آنجا مدتی اقامت فرمود، «زینب دختر حارث» همسر «سلّام بن مشکم یهودی» گوسفند بریانی را برای آن حضرت ج به رسم تعارف آورد.
پیش از آن، این زن پرسیده بود که کدام عضو از گوسفند را رسولخدا ج بیشتر دوست دارد؟ به او گفتند: بازوی گوسفند را.
وی این قسمت از گوسفند را با زهر بسیار آلوده ساخت و دیگر قسمتهای آن گوسفند بریان را نیز مسموم گردانید و سپس آن را نزد پیامبر اکرم ج آورد. وقتی آن را در برابر رسولخدا ج نهاد، آن حضرت ج بازوی گوسفند را برداشتند که بخورند. لقمهای از آن را برداشته و در دهان نهادند و جویدند. اما فرو نبردند و بیرون افکندند و گفتند: «إنّ هذا العظم لیخبرنی أنه مسموم» این استخوان به من باز میگوید که زهر آلود است. (و بعدها همین در دهان نهادن و جویدن آن گوشت زهرآلود برای پیامبر ج مسئلهساز شد و ایشان را در بعضی اوقات اذیت مینمود، چنانچه در حدیث بالا معلوم شد).
آن گاه به دنبال آن زن فرستادند، آمد و اعتراف کرد. پیامبر ج به او فرمود: «ما حملکِ علی ذالک؟». «چه چیز تو را به این کار واداشت»؟ گفت: با خود گفتم اگر پادشاه باشد از دست او راحت خواهیم شد و اگر پیامبر باشد، او را با خبر خواهند ساخت و پیامبر ج نیز از او درگذشت. در آن اثنا، «بشربن براء بن معرور» نزد آن حضرت ج آمد، لقمهای از آن گوشت گوسفند برداشت و خورد و همینکه آن لقمه را فرو برد، از دنیا رفت.
روایات در باب اینکه حضرت رسول اکرم ج از آن زن درگذشتند یا او را به قتل رسانیدند، مختلف است. بعضی هردو دسته روایت را به این نحو جمع کردهاند که ابتدا آن حضرت ج از او درگذشتند، اما وقتی که «بشربن براء بن معرور» از دنیا رفت، آن زن را به قصاص «بشربن براء» به قتل رسانیدند([75]).
به هر حال با تمام این تفاصیل دانستیم که مراد از این حدیث و تمام احادیث این باب، بیان علم محیط و فراگیر و جهانگیر، قدرت شامله و حکمت تامّه و مالکیت بیحد و نهایت خدا است و بیانگر این مطلباند که: علم و دانش خدا محیط به ازل و ابد و تمام زمانها و مکانها و به همه چیز در هردو جهان میباشد. و نیز تمام این احادیث روشنگر این مطلب است که علم خدا ازلی است و پیش از اینکه انسانها و تمام موجودات و مخلوقات را به وجود بیاورد میداند که این انسانها خوباند یا بد و میداند که همین انسانها هستند که با میل و اختیار و سعی و تلاش و کسب و اختیار خودشان راه سعادت را انتخاب مینمایند یا راه بدبختی را.
و خوب میداند که فلان شخص در فلان زمان و در فلان مکان به اراده و اختیار و سعی و تلاش خود، فلان عمل را انجام میدهد و مستحق پاداش نیک و یا کیفر و پادافره و عقوبت بد خواهد شد.
و چنانچه قبلاً در توضیح احادیث باب گفته شد، علم خدا به همه چیز در هردو جهان احاطه کامل دارد و علم و دانش او ازلی است و اما اینکه سابقهی علم ازلی خدا بدانچه که مردم در آینده میکنند، آنان را بر انجام مکتوب و سرنوشت ازلی مجبور خواهد ساخت. این چیزی است باطل و چنین چیزی پوچ و بیمعنا است. چون علم خدا نوری است کاشف نه قوهای مجبور کننده و اجبارآور.
و این خود انسانها هستند که با اراده و اختیار خودشان به چیزی یا کاری روی میآورند و خداوند نیز مرادشان را (هرچه باشد خوب یا بد) به اتمام میرساند و تحقق میبخشد.
و علم خدا فقط کاشفه است. به این معنی که اشیاء را چنانچه که هست روشن مینماید و در به وجود آوردن اشیاء مؤثر نیست.
و هیچ گاه علم ازلی خدا، شخص را مجبور به انجام اعمال نمینماید و به هیچ وجه این علم سابق خداوند بدانچه که انسانها در آینده انجام میدهند جبری ایجاد نخواهد کرد، بلکه حرکت و زحمت از انسانها است و برکت و رحمت از خدا. خالق خدا و کاسب بنده است.
و چه زیبا خداوند ﻷ میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوۡمٍ حَتَّىٰ یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمۡ﴾ [الرعد: 11].
«خداوند حال و وضع هیچ قوم و ملتی را تغییر نمیدهد (و ایشان را از بدبختی به خوشبختی، از ناراحتی به خوشحالی، از نادانی به دانایی، از ذلت به عزت، از نوکری به سروری و... و بالعکس نمیکشاند) مگر اینکه آنان احوال خود را تغییر دهند».
[1]- ر.ک: دیدگاههای فقهی معاصر. ج1 ص 229-232.
[2]- ر.ک: باور راستین اسلامی، محمد غزالی مصری، صص121-122 ـ شرح عقاید اهل سنت ص 113.
[3]- ر.ک: شرح عقاید اهل سنت. صص113-114.
[4]- ر.ک: تفسیر نمونه، ج 26ص78.
[5]- روح الدین الاسلامی. ص 265.
[6]- مسلم 4 / 2044 ح16، بدون ذکر واژه «کان» روایت کرده است.
[7]- مسلم 4 / 2045ح 18، مؤطا مالک ح 4 «کتاب القدر»، مسند احمد 2/ 110.
[8]- بخاری ح 6614، مسلم 4 / 2043 ح15، ابوداود ح4701، ترمذی ح2134، ابن ماجه ح80.
[9]- عقیده المسلم، ص 133-134.
[10]- تفسیر قرطبی، به نقل از معارف القرآن. ج1 ص 247.
[11]- عقیدة المسلم، غزالی مصری، ص234.
[12]- تفسیر نمونه ج1 ص 230، ج13 ص 354، ج 6 ص 154.
[13]- ر.ک: تفسیر معارف القرآن ج1 ص 249.
[14]- ر.ک: تفسیر نمونه ج13ص354، ج6ص155.
[15]- پاورقی شرح عقاید اهل سنت، ص227.
[16]- بخاری ح 3208، مسلم 4 / 2036 ح1، ابوداود، ح4708، ترمذی ح2137، ابن ماجه ح76.
[17]- اعجاز علمی قرآن، گردآوری: عبدالرئوف مخلص 118.
[18]- ر.ک: تفسیر نمونه ج 13 ص 233. اعجاز علمی قرآن ص14.
[19]- بخاری، ح6607، مسلم ح179-112 بدون «إنما الاعمال بالخواتیم» روایت کرده است.
[20]- مسلم ح31-2662، نسائی ح1947، ابن ماجه ح82، مسند احمد 6/208.
[21]- بخاری ح1362، مسلم ح6-2647، ترمذی ح2135، ابن ماجه ح31 برخی از این حدیث را روایت کردهاند.
[22]- عقیدة المسلم، ص 140-141.
[23]- بخاری ح6343، مسلم 4/2046 ح20، ابوداود، ح2152.
[24]- مسلم 4/2041 ح10.
[25]- بخاری ح5076، نسائی ح3215.
[26]- مسلم 4/2045 ح17، مسند احمد 2/168.
[27]- ر.ک: شرح عقاید اهل سنت، ص71-73.
[28]- شرح عقاید اهل سنت، ص74.
[29]- بخاری ح1358، مسلم 4/2047 ح22، مسند احمد 2/351.
[30]- چگونه فرزندان خود را تربیت کنیم ج 1 ص 154.
[31]- همان.
[32]- مسلم ح293-179، ابن ماجه ح 195، مسند احمد ح 4/405.
[33]- بخاری ح 4684، مسلم2 / 691 ح37، ترمذی ح3045، ابن ماجه ح117، مسند احمد 2/313.
[34]- بخاری ح1384، مسلم 4/2049 ح26، ابوداود ح4711، نسائی ح1950، مسند احمد 2/393.
[35]- مرقاة المفاتیح، ج1 ص289.
[36]- ترمذی ح 2155، مسند احمد 5/317.
[37]- مؤطا مالک، ح2 «کتاب القدر»، ترمذی ح 3075، و قال حدیث حسنٌ، ابوداود ح 4703، مسند احمد 1/44.
[38]- ترمذی ح2141، و قال: هذا حدیث حسنٌ غریب صحیح، مسند احمد 2/167.
[39]- مسند احمد 3/421، ترمذی ح2065 وقال حدیث حسن صحیح، ابن ماجه ح 3437.
[40]- بدعت به معنای دقیق اسلامی، ص203.
[41]- همان.
[42]- ترمذی، ح2133.
[43]- ابن ماجه در مقدمه ح 85، مسند احمد 2/178.
[44]- مسند احمد، 4/400، ابوداود ح4693، ترمذی ح2955.
[45]- مسند احمد، 2/176، ترمذی ح2642 و قال حدیث حسن.
[46]- مسند احمد 3/112، ترمذی ح2140 و قال حدیث حسن، ابن ماجه ح 3834.
[47]- مسند احمد 4/408، ابن ماجه ح88.
[48]- ترمذی ح2145، ابن ماجه، ح81.
[49]- ترمذی، ح 2149و قال حدیث حسن صحیح، ابن ماجه، ح62.
[50]- مرقاة المفاتیح، ج 1 ص306.
[51]- ترمذی، ح2153 و قال حدیث حسن صحیح غریب، ابوداود، ح4613، مسند احمد2/108.
[52]- مسند احمد 2/86، ابوداود، ح 4691، ابن ماجه ح92 به نقل از حضرت جابر س.
[53]- دائره المعارف مصور دانش و هنر. جمعی از نویسندگان، ج3 صص 1741-1742.
[54]- درجستجوی الگو، ص 58.
[55]- همان، ص64.
[56]- مسند احمد 1/30، ابوداود، ح4710.
[57]- ترمذی ح 2154.
[58]- مسند احمد 5/227، ترمذی ح2146 و قال حسن غریب.
[59]- ابوداود، ح4712.
[60]- ابوداود، ح4717.
[61]- مسند احمد 5/197.
[62]- ابن ماجه، ح84.
[63]- ابوداود ح4699، ابن ماجه ح77، مسند احمد 5/189.
[64]- ترمذی ح 1252 و قال حدیث حسن صحیح غریب، ابن ماجه ح4061، ابوداود ح4613، مسند احمد 2/136.
[65]- مسند احمد 1/134.
[66]- نگا: بدعت به معنای دقیق اسلامی، عبدالملک السعدی، ص 206.
[67]- ترمذی ح3076 و قال حسن صحیح.
[68]- مسند احمد 6/441.
[69]- مسند احمد 5/68.
[70]- مسند احمد 1/272.
[71]- مسند احمد 5/135.
[72]- شرح عقاید اهل سنت، ص 136.
[73]- مسند احمد 6/443.
[74]- ابن ماجه ح3546.
[75]- زادالمعاد ج2ص 139-140، فتح الباری ج7 ص 497، بخاری ج 1 ص 449، ابن هشام سیره النبی ج2 ص 337 به نقل از «رحیق المختوم» ص 706.